با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, June 20, 2007

زمینه های عروج چپ در آستانه افول نظم نوین جهانی/ جامعه ايران جبهه فعال سوسياليسم در برابر بربريت سرمايه است

انترناسيونال ۱۹۶
سخنراني اختتاميه حميد تقوائي در کنگره ششم
جامعه ايران جبهه فعال سوسياليسم در برابر بربريت سرمايه است

رفقا اين کنگره را ما با تاکيد بر سوسياليسم و حزبيت شروع کرديم. در بحث افتتاحيه من گفتم اين کنگره سوسياليسم و حزبيت است و به نظر من بحثهائي که مطرح شد و قطعنامه هائي که تصويب شد کاملا در همين جهت بود. ما متاسفانه نرسيديم همه قطعنامه ها و اسناد پيشنهادي را بررسي کنيم ولي چهار قطعنامه اصلي که در اين کنگره تصويب شد هم در سطح ايران و گرايش سوسياليستي که در جنبش کارگري و مبارزات مردم شکل ميگيرد، هم در سطح جهاني و شرايط رو به افولي که کلا نظم نوين جهاني پيدا کرده است، و هم در رابطه با مساله سرنگوني جمهوري اسلامي در دل وضعيتي که بحران هسته اي ناميده ميشود، روندهائي که به نظر من سه محور اساسي شرايط سياسي در ايران و در سطح جهاني است، بحثها و نظرات روشن و منسجم و راهگشائي مطرح کرد. اين کنگره با شفافيت و با همدلي و وحدت نظر روشن کرد که حزب شرايط سياسي دنيا و ايران را چگونه ميبيند و چطور تبيين ميکند و چطور بايد به پيش برود
قطعنامه کارگري يکي از قطعنامه هاي مهم اين کنگره بود که شرايط جديد جنبش کارگري را معرفي کرد و برسميت شناخت، بر نقطه عطف در اين جنبش و پيشرويهاي آن انگشت گذاشت و نشان داد که چطور اين جنبش کارگري در قلب و در محور تحولات سياسي در ايران به پيش ميرود و قدرت خود را نشان ميدهد. اين قطعنامه طبقه کارگري را نمايندگي کرد که بعد ازقريب يک قرن در جامعه قد راست کرده و پرچم سوسياليسم و پرچم اعتراض جهاني کارگران به سرمايه را بلند کرده است، چه در سرود مبارزات و تجمعات اعتراضي اش، سرود انترناسيونال که کنگره ما نيز با اجراي زنده آن آغاز شد، و چه در مضمون خواستها و بيانيه ها و شعارهايش
کسي که در اين کنگره حضور دارد و يا از طريق اينترنت جلسات آنرا دنبال کرده است به شما خواهد گفت که اين کنگره سرود انترناسيونال بود، کنگره کاپيتال مارکس بود، کنگره سوسياليسم و انقلاب و کنگره حزب کارگران بود. حزبي که خودش زير خط فقر است و براي رهائي دنياي زير خط فقر ميجنگد. بحثهائي که در ساعات آخر کنگره داشتيم در مورد مشکلات و مسائل حزب بود و مهمترين مشکل ما مساله مالي است. کنگره نشان داد که چگونه بايد به جنگ اين مسائل و مشکلات رفت. کنگره بروشني نشان داد که موتور محرک و قلب حرکت و پيشرويهاي حزب ما چيست
حزب ما فقط براي اداره تلويزيونش به بيش از ماهي ۲۰ هزار دلار نيار دارد. چطور اين پول تامين ميشود؟ چطور اين حزب در برابرانشعاب و فراکسيون و اين ضربه هاي متعدد بخودش مثل سنگ خارا ميايستد و آنها را از سر ميگذراند و همچنان به پيش ميرود و قويتر و مستحکم تر ميشود؟ اين موتور و نيروي محرکه چيست؟ اين نيرو همانست که امروز اساس و پايه جنبش انقلابي در ايران را ميسازد يعني اعتراض سوسياليستي به وضعيت موجود، اميد به زير و رو کردن اين وضعيت و برپائي يک دنياي آزاد و برابر انساني. اين دنيا بر دوش کمونيستها و سوسياليستها و بر دوش جنبشي ساخته ميشود که بطور زنده در ايران در حال جريان است. اين حزب، در صف مقدم اين جنبش است. اين حزب در شکل گيري و پيشروي اين جنبش نقش داشته است، آنرا نمايندگي ميکند و پرچمش را، در عرصه هاي مختلف مبارزه در سطح ايران و در سطح جهاني، بلند کرده است. رمز پيشرويهاي حزب ما عليرغم همه مشکلات و مسائلي که با آن روبروست در همين است

يک بند قطعنامه کارگري تاکيد بر حضور طبقه کارگر در عرصه هاي مختلف مبارزه بود. امروز اين حضور و دخالت طبقه کارگر در عرصه هاي مختلف بيش از هر زمان ديگري متحقق شده است. بايد خيلي بيش از اينها به پيش رفت ولي وقتي وضعيت حاضر را با دوره هاي گذشته در خود ايران و با جوامع ديگر در همين مقطع حاضر مقايسه ميکنيد، مي بينيد که هيچ جا و هيچ زمان خواستهاي کارگري و راه حلهاي طبقه کارگر، راه حلهاي سوسياليستي براي مسائل مختلف اجتماعي تا به اين حد که در ايران امروز ميبينيم در جامعه جا باز نکرده بوده است. پرچم آزادي، پرچم برابري، پرچم مبارزه عليه فقر، پرچم مبارزه براي حقوق کودک، پرچم مبارزه عليه اعدام و سنگسار، مبارزه عليه آپارتايد جنسي، مبارزه براي خلاصي فرهنگي و براي برخورداري از يک زندگي شاد ومدرن که بخصوص جوانان خواهان آن هستند، پرچم سکولاريسم، پرچم ايستادگي مقابل مذهب و تحجر و عقب ماندگي و شرقزدگي، و پرچم مقابله با جنگ از يک موضع انساني، پرچم همه اين مبارزات و عرصه ها پرچم طبقاتي کارگر يعني نقد و اعتراض سوسياليستي به دنياي سرمايه است

اين وضعيت سياسي جامعه ايران در جهان بعد از جنگ سرد يک استثنا است. کسي که از کره زمين فاصله بگيرد، فرض کنيد با يک سفينه دور کره زمين بگردد و دوربيني داشته باشد که بتواند فيلم و عکس سياسي از سراسر کره ارض بگيرد، به شما خواهد گفت که جامعه اي در خاورميانه هست که به آن ايران ميگويند و نبض بشريت در آنجا ميزند. در فيلم سياسي اين را ميبينيد که دنيا قلبي دارد که در ايران ميتپد. آيا اين غلو است؟ داريم از خودمان تعريف ميکنيم؟ به اين دليل اين را ميگوئيم که "هنر نزد ايرانيان است و بس"؟! خير، دليل هيچيک از اينها نيست. واقعيت اينست که مبارزه طبقاتي بخاطر شرايط سياسي معين امروز در جامعه ايران و در سطح بين المللي، در ايران قطبي و حاد شده است. مدل حکومت مذهبي که الان در عراق و افغانستان دارند پياده ميکنند اولين بار در جامعه ايران در مقابل انقلاب ۵۷ و مدتها قبل از فروپاشي بلوک شرق، سر کار آوردند. و اين حکومت بويژه بعد از يازده سپتامبر به ستون فقرات جنبش اسلام سياسي تبديل شد و در محور منازعه و کشمکش با تروريسم دولتي غرب در خاورميانه، که ميتوان آنرا لابراتوار نظم نوين جهاني ناميد، قرار گرفت. در جامعه ايران بورژوازي با تمام ابزارها و اهرمهاي مافوق ارتجاعي اش بميدان آمده است، با مذهب و قوانين قرون وسطائي مذهبي و با سرکوب و جنايت و توحشي که فقط در قرون وسطي ميشود نظير آنرا يافت. جمهوري اسلامي زندگي هفتاد ميليون انسان را بيست و هفت سال است به گرو گرفته است اما هيچوقت نتوانسته مردم را مستاصل و نوميد و مرعوب کند و وضعيتي نظير گورستان آريامهري بوجود بياورد. جبهه انسانيت و جبهه سوسياليسم در برابر بربريت در ايران زنده و فعال است

در دوره بعد از جنگ سرد اپوزيسيون و حق خواهي در چهار گوشه دنيا رنگ ملي و مذهبي بخود گرفت. مذاهب مدعي حقوق خود بودند، اقليتهاي قومي کشور و سرزمين و حقوق خود را ميخواستند. مرتجع ترين جنبشها و شخصيتها به راه افتادند و هر کس را که در واقع ميخواست در برابر هر نوع بيعدالتي و ظلمي بايستد، هر کس را که ميخواست بگويد سرمايه و بانک جهاني نميخواهم و ميخواست اعلام کند با رياضت کشي اقتصادي مخالف است، به دنبال خود ميکشيدند، به ياد مذهب و نژاد و قوم و قبيله اش ميانداختند و "حقوق" سکتي اش را طلب ميکردند. اين مدل و نرم و الگوي اپوزيسيون و اعتراض در دنياي بعد از جنگ سرد بود. سفينه فرضي ما که کره ارض را مونيتور سياسي ميکند مي بيند که از حدود دو دهه قبل ، از اواخر دوره بعد از جنگ سرد، تقريبا تمام اعتراضات رنگ قومي و ملي ومذهبي بخود ميگيرد و انسانيت و آرمانها و تمدن انساني زير پا انداخته ميشود. دوره اي که مذهب و مليت و قومي گرائي همه جا از يوگسلاوي گرفته تا ديگر کشورهاي اروپاي شرقي و جمهوريهاي بازمانده از شوروي، در دل خاورميانه، و در آفريقا بيداد ميکند و در همه جا پرچم اين اعتراضات و تحرکات سياسي اساسا ملي و قومي و مذهبي است
خصوصيت نظم نوين سرمايه تنها اين نبود که دولتها و احزاب حاکم و سياستهاي رسمي همه جا به سياستهاي راست افراطي و فوق ارتجاعي روي آوردند، بلکه سرمايه داري حاکم در اپوزيسيون و در مقبال خودش هم يک محور شر ساخت که زائده اي از خودش بود. و اين تنها به تروريسم اسلامي هم محدود نميشد. انواع نيروهاي قومي و ملي و مذهبي فعال شدند و بجان يکديگر افتادند. کشورسازي بر اساس ناسيوناليسم قومي به يک نرم تبديل شد. و ديگر صحبتي از حقوق شهروندي در ميان نبود بلکه همه خواهان "حقوق" خود بعنوان عرب و کرد و صرب و کروات و مانته نگرو و سني و شيعه و غيره و غيره بودند
فقط يک جاست که اين وضعت در آن مشاهده نميشود و نه تنها حرف و اعتراضش اين نيست بلکه اعلام ميکند يک کره ارض يک انسان! و اين جامعه است که در مونيتور آن سفينه فرضي به شکل قلب تپنده انسانيت عصر ما ظاهر ميشود. يک گوشه دنيا هست که مردم آن مثل مردم بقيه دنيا فقير اند، تحت فشارند، از وضعيت موجود ناراضي اند، اما مبارزه و اعتراضشان با بقيه دنيا فرق ميکند. نميگويند ما دو هزار و پانصد سال تمدن شاهنشاهي داشته ايم حقمان را بدهيد! يا ما جامعه و تمدن اسلامي داريم و بايد حقوق مسلمانان را برسميت بشناسيد. در ترکيه اپوزيسيون همين را ميگويد، در مصر همينطور و در لبنان و چچنيا هم همينطور. در ايران مساله صد و هشتاد درجه متفاوت است چون اسلام در قدرت است و اين فقط يک مذهب و يا "حکومت مذهبي" به معني رايج و کلاسيک کلمه نيست. اسلام امروز نه اسلام عصر فئودالي است و نه حتي اسلام دوره جنگ سرد است. اسلام سياسي امروز زائده اي است از نظم نوين جهاني. و شما اگر اسلام سياسي را بزنيد به نظم نوين جهاني ضربه زده ايد. همانطور که در آن دوره منصور حکمت گفت بلوک شرق که فرو بپاشد اردوگاه غرب هم بي معني ميشود امروز هم اگر سر جنبش اسلام سياسي را بکوبيد، که در جامعه ايران ميشود اين کار را کرد، تعرض سياسي نظم نوين جهاني و سياستهاي ميليتاريستي غرب بويژه در خاورميانه که آزمايشگاه نظم نوين جهاني است، معني و علت وجودي خود را از دست ميدهد

قلب جنبش عليه نظم جهاني سرمايه و براي آرمانهاي انساني، آرمانخواهي اي که اسپارتاکوس اولين تلاشهاي آنرا نمايندگي ميکرد، امروز در ايران مي تپد اما اين جنبش اسپارتاکوس نيست. اين جنبش کمونيسم کارگري است، جنبش طبقه کارگر است با حزبش، با نقد و اعتراض سوسياليستي اش و با فعالين و رهبران اش. اين کنگره اعلام کرد که ما قدرتمندتر از هميشه در ميدان هستيم. مرتجعين دنيا بدانيد، جمهوري اسلامي، جناب بوش، سکولاريستهاي پست مدرنيست نيمچه مذهبي، ليبرالهاي نيمچه ارتجاعي، بدانيد که اين حزب با پرچم انسان و انسانيت و با پرچم سوسياليسم وآزادي در برابر کل کمپ بربريت سرمايه ايستاده است. (کف زدن حضار
فرق مبارزه ما با دوره اسپارتاکوس و با دوره هاي گذشته چيست؟ اين بار طبقه اي پرچم انسانيت را بدوش گرفته است که آزادي کل بشريت به نفع اوست. طبقه اي که آزادي و برابري را ميخواهد بخاطر اينکه براي رهائي خودش بايد همه بشريت را آزاد کند. وقتي بورژوازي در انقلاب کبير فرانسه شعار آزادي سر داد، اين آزادي بطور واقعي و عيني بجز جابجا کردن يک طبقه استثمارگر با طبقه استثمار گر ديگر معنائي نميتوانست داشته باشد. در طول تاريخ تمام جنبشها جاي طبقه حاکم را با طبقه ديگري عوض کردند و تنها تغييري که بوجود مي آمد اين بود که شکل معين استثمار عوض ميشد. اما طبقه کارگر نميتواند آزاد شود مگر اينکه کل جامعه طبقاتي را نفي کند. و بنا بر اين بطور عيني و بطور واقعي، و نه به اين خاطر که کارگران انساندوست اند و به فکر ديگر بخشهاي جامعه هستند، طبقه کارگرميتواند و ميخواهد تمام بشريت را آزاد کند. امروز اين طبقه هست که به تمام ليبرالهاي نيمه مرتجع و سکولارهاي نيمه مذهبي و انساندوستان نيمه ملي نيمه قومي اعلام ميکند که انساندوستي و سکولاريسم و تمدن واقعي امروز فقط در سوسياليسم و جامعه سوسياليستي ممکن است. طبقه کارگر تنها طبقه اي است که ميتواند، به نفعش هست، و از قدرت اجتماعي و موقعيت عيني برخوردار است که بشريت را آزاد کند. اين طبقه در ايران حزبش را دارد و مبارزه اش را ميکند و در راس جنبش آزادي زن، جنبش جوانان، جنبش دفاع از حقوق کودک جنبش خلاصي فرهنکي پرچم نقد سوسياليستي را بر افراشته و به پيش ميرود

اين کنگره فقط کنگره يک حزب نيست، کنگره جامعه اي است که فرياد اعتراض سوسياليستي اش را همه شنيده اند و اين فرياد ميتواند دنيا را بلرزاند. و حزب ما هست براي اينکه اين فرياد را به يک حرکت منسجم سازمانيافته و پيروز تبديل کند. ( کف زدن حضار

عده اي از کادرها و اعضاي حزب در کنگره شرکت داشتند و مستقيما در بحثها دخالت کردند عده اي از طريق اينترنت مباحث و جلسات کنگره را دنبال کردند که من از همه آنها تشکر ميکنم و دستشان را ميفشارم و آرزو ميکنم روزي بتوانيم همه در يک سالن گرد بيائيم و در مورد آينده
و در مورد سياستهايمان و درمورد چه بايد کرد و اميدوارم آنجا ديگر بعنوان شوراهاي تشکيل دهنده جمهوري سوسياليستي کنگره مان را تشکيل بدهيم و با هم به بحث و گفتگو بنشينيم. در هر حال جاي تک تک شما در اين کنگره خالي بود. همچنين جاي رفقائي که بدليل اعتصاب کارگران اس آ اس و يا به هردليل ديگري نتوانستند در اين کنگره حاضر شوند
اين کنگره يک حزب، يک جنبش و يک جبهه انساني و متمدن است که دنياي معاصر را عميقا ميشناسد، نقد عميقي به اين دنيا دارد و چه بايد کرد و راه حلهايش را هم دارد و عزم جزم کرده است تا اين دنياي وارونه را از پايه زيرو رو کند. ما اين مبارزه را امروز شروع نکرده ايم، ما در نيمه راه هستيم، پيروزيهاي عرصه اي و مقطعي کم نداشته ايم اما بخش اعظم کار مانده است و پيروزي نهائي هنوز در راه است. ما وقتي پيروزيم که بتوانيم در جامعه ايران قدرت را از چنگ سرمايه داري بيرون بياوريم. و انسانيت و ارزشهاي انساني را به محور و اساس جامعه تبديل کنيم. اين پيروزي از صدها کنگره و قطعنامه قويتر و موثر تر خواهد بود. بشريت در يک گوشه دنيا آزاد ميشود و در همه جاي دنيا ورق بر ميگردد. آن سفينه اي که ناظر اوضاع بود در ايران سوسياليستي به زمين مي نشيند و همه ما، همه آزاديخواهان دنيا، آستينها را بالا ميزنيم و در گير ساختن يک جهان سوسياليستي ميشويم. به اميد آنروز! پيروز و موفق باشيد
...................................
جوانان کمونیست ۳۰۳

زمینه های عروج چپ در آستانه افول نظم نوین جهانی
حمید تقوایی
متن سخنرانی در کنگره ششم معرفی قطعنامه " افول نظم نوین جهانی و زمینه های تعرض تازه چپ در سطح دنیا". با تشکر از رفیق سامان احمدی برای پیاده کردن متن

رفقا این قطعنامه که عنوانش " افول نظم نوین جهانی و زمینه های تعرض تازه چپ در سطح دنیا" است در واقع یک جمعبندی و تبیین معینی است از مهمترین روندهای سیاسی در جهان بعد از جنگ سرد. چرا امروز و بعد از اینکه مصوبات و سیاستهای روشن و عملی نظیر طرح جبهه سوم و غیره را در این زمینه داشته ایم این قطعنامه ضروری شده و کنگره باید چنین سندی را تصویب کند؟ ضرورت این امر به نظرمن از اینجا ناشی میشود که جهان در آستانه دوره جدیدی قرار گرفته و حزب این را باید ببیند و در تبیین و سیاستهای عملی خودش وارد کند. خود این قطعنامه مشخصا وارد ریز سیاست ها و نتیجه گیری های عملی نمی شود، ولی لازم است کنگره یک چشم انداز و سیاست معینی را تثبیت کند و تبیین روشنی از وضعیت جهانی بدست بدهد تا بر اساس آن بتوان اقدامات و نقشه عملهای لازم را در دستور گذاشت. این قطعنامه اعلام میکند که ما در آستانه شرایط تازه ای قرار گرفته ایم و برای نشان دادن این نکته جمعبندی فشرده و دوره بندی معینی از دنیای بعد از جنگ سرد بدست میدهد. من خیلی خلاصه به این دوره بندی و تغییر شرایط اشاره میکنم
منصور حکمت قبل از فروپاشی دیوار برلین این وضعیت را پیش بینی میکرد که با فروپاشیدن اردوگاه شوروی، کمپ غرب هم معنی و فلسفه وجودی خودش را از دست میدهد و دنیا به هم خواهد ریخت. او در سال 91 اولین حمله آمریکا به عراق را، که به جنگ خلیج معروف شد، طلوع خونین نظم نوین جهانی نامید و امروز این قطعنامه اعلام میکند که ما در آستانه افول نظم نوین جهانی قرار گرفته ایم. حمله دوم آمریکا به عراق در واقع زمینه افول خونین نظم نوین جهانی را فراهم کرد
در فاصله بین این دو جنگ دنیا تحولات مهمی را از سر گذراند. بعد از فروپاشی شوروی هیاهوی پیروزی سرمایه داری بازار آزاد و یک تعرض همه جانبه یه کمونیسم و سوسیالیسم و آرمانهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه کمونیستی همه دنیا را فراگرفت اما این هیاهو دیری نپائید. این موج تا نیمه دهه نود تماما فرونشست و دور تازه ای از تعرض چپ آغاز شد. دوره ای که اگر بخاطر داشته باشید مارکس دوباره محبوب شد، کتابهای چپ دوباره بازار پیدا کرد و اعتراضات نسبتا وسیعی علیه هشت کشور صنعتی و گلوبالیزاسیون و سیاستهای بانک جهانی در کشورهای مختلف بخصوص در خود کشورهای غربی شکل گرفت. این اعتراضات با همه ناخالصی ها و انتقاداتی که از دید کمونیسم کارگری بر آن وارد است در هر حال در چارچوب عمومی چپ قرار میگیرد و بخصوص در مقابل موج تعرض نئوکنسرواتیسم و راست افراطی یک حرکت مترقی و رو بجلو است. چپ به معنای عمومی کلمه دوباره داشت ارج و قرب پیدا میکرد و دوباره داشت در جامعه خودش را مطرح میکرد. در همان اوان طلوع نظم نوین جهانی جنگهای قومی مذهبی بویژه تجربه یو گسلاوی به همه این را نشان داد که قرار نیست دنیای سرمایه داری بازار آزاد بقول تئوریسینهای نظم نوینی پایان تاریخ باشد، قرار نیست دنیا گلستان شود و شیر و عسل در خیابان ها روان گردد. خیلی زود جهان از آن شوک اولیه در آمد و معلوم شد اینها همه هیاهوی پوچ است. از نظر اقتصادی نیز سیاست ریاضت کشی و سفت کردن کمربندها، خلع مسئولیت دولتها از خود در برابر جامعه و واگذار کردن همه چیز به بازار و رقابت سرمایه ها چنان فشاری به مردم و کارگران در همین جوامع غربی و در سراسر دنیا وارد آورد که جائی برای هیچ نوع توهم به معجزات بازاد آزاد و دموکراسی، حتی درمیان مردم کشورهای سابق کمپ سرمایه داری دولتی شوروی، باقی نماند
این شرایط دوباره زمینه رشد چپ را بوجود آورد. در این شرایط است که منصور حکمت از پایان یک دوره و از افول اسلام سیاسی صحبت میکند. اما این روند متاسفانه ادامه نیافت. آنچه که کل این روند را به هم زد و این سیر را متوقف کرد یازده سپتامبر بود. یازده سپتامبر دوباره به نظم نوین جهانی که داشت فرو میمرد نیرو و حیات تازه ای داد، نئوکنسروانیسم و اسلام سیاسی را تقویت کرد و سرآغاز رویاروئی تروریسم دولتی غرب و تروریسم اسلامی در ابعادی وسیع و گسترده شد. بعد از 11 سپتامبر است که بیش از پیش میلیتاریسم و سلطه گرائی نظامی به محور سیاست خارجی آمریکا تبدیل میشود و حمله به افغانستان و عراق را در ادامه و به بهانه پاسخ به 11 سپتامبر در دستور کار خود قرار میدهد. نئوکنسرواتیسم که در دوره جنگ اول خلیج نیز طرفدار ادامه جنگ تا سرنگونی صدام بود ولی در آن زمان هژمونی نداشت، در زمان بوش پسر دست بالا را پیدا میکند و کمپ غرب را در مقابل جنبش اسلام سیاسی، که زائده سیاستهای آمریکا در اواخر دوره جنگ سرد بود، بدنبال خود میکشد. دولت آمریکا که از زمان ریگان به شوروی لقب امپراتوری شر داده بود و در برابر آن طالبان را در افغانستان سازمان داده و بمیدان آورده بود حالا همین نیروهای اسلامی دست ساز خود را بعنوان محور شر و دشمن جدید اردوگاه غرب دنیای بعد از جنگ سرد بجهانیان معرفی میکرد و خود در مقام رهبر جهاد مقدس دموکراسی بازار آزاد در مقابل محور شر با یال و کوپال نظامی اش بمیدان می آمد
در واقع دولت آمریکا برای حفظ سرکردگی خودش در کمپ غرب، که حالا جهان دمکراسی بازار آزاد نامیده میشد به دشمن تازه ای احتیاج داشت، و این جای خالی را اسلام سیاسی پر کرد. فرق این شر جدید با شوروی این بود که شوروی حاصل یک انقلاب بود که بعدا دفرمه شده و به سرمایه داری دولتی ختم شده بود. در دوره جنگ سرد بورژوازی غرب توانست این سرمایه د اری تحت نام سوسیالیسم را به اسم دشمن اصلی دمکراسی غرب قلمداد کند و با حمله به کمونیسم و استالینیسم و غیره خود بدترین نوع دیکتاتوریها را بر کشورهای اردوگاه خود حاکم کند. در تمام این دوران به کسی مثل پینوشه و یا شاه ایران و یا خونتاهای نظامی آمریکای لاتین لقب دمکراسی میدادند چون به اردوگاه غرب در برابر شرق متعلق بودند. در آن دوره دموکراسی مقابله با شوروی تعریف میشد. اما در دوره بعد از جنگ سرد دموکراسی در مقابل اسلام سیاسی که خود حاصل مقابله غرب با اردوگاه شوروی بود، تعریف شد. و این بار نه تنها دموکراسی بلکه مدنیت و جامعه مدنی کلا زیر سایه جنگ دموکراسی بازار آزاد با تروریسم اسلامی نفی و انکار شد و جای خود را به تبیین ها و تئوریهای ملی-قومی-مدهبی سوپر ارتجاعی از انسان و جامعه انسانی داد

بویژه بعد از یازده سپتامبر نئوکنسرواتیسم توانست با یک تحرک و مومنتوم جدیدی و با یک تعرض نظامی از یک موضع حق به جانب - چون بالاخره نیویورک را زده بودند و آمریکا قربانی و مظلوم واقع شده بود – بمیدان بیاید. تقریبا همان تاثیری که فروریختن دیوار برلین در شروع نظم نوین جهانی داشت، یازده سبتامبر در احیا آن و تقویت مجددش ایفا کرد. پنج شش سال اخیر ما شاهد این تعرض تازه بودیم. اکنون این دوره نیز با شکست سیاسی آمریکا در عراق بپایان میرسد

برای این نوع تحولات نمیتوان یک مقطع تعیین کرد ولی بالاخره میشود یک نقطه عطفی را مشخص کرد که روندهائی که مدتها در جریان بوده اند نتیجه خود را مشخص میکنند. این نقطه در مورد موضوع مورد بحث ما به نطر من انتخابات میان دوره ای کنگره و سنای آمریکا در سال گذشته بود. در این انتخابات حزب محافظه کار آمریکا و نئوکنسرواتیستها به نحو آشکار و مفتضحی باختند و علت هم سیاست دولت بوش در مورد عراق بود. هر کسی می خواست رای بیاورد، حتی اگر تا دیروز خودش مدافع جنگ عراق بود، به سیاست بوش در عراق حمله میکرد. تجربه عراق در واقع مردم و افکار عمومی در آمریکا و اروپا را وسیعا به ضدیت با جنگ و سیاستهای میلیتاریستی نئوکنسرواتیستی سوق داده بود. تجربه عراق خیلی روشن تر و خیلی واضح تر و خیلی عمیق تر از تجربه یوگسلاوی یک بار دیگر به دنیا نشان داد که قضیه صدور دموکراسی و جهاد ضد تروریستی دول غربی کاملا پوچ است و این محملی است برای اینکه دولت آمریکا خاک کشور ها را به توبره بکشد. نمونه عراق نشان داد که این جهاد بازار آزاد هیچ ربطی به صدور دمکراسی ندارد، هیچ ربطی حتی به مقابله به سلاحهای کشتار جمعی ندارد و در واقع چیزی نیست جز سیاست هژمونی طلبانه و تعرض میلیتاریسم دولت آمریکا برای کسب سروری و سلطه بلامنازع بر دینای بعد از جنگ سرد
این شکست در عراق به نظر من بعد از دیوار برلین و یازده سپتامبر سومین تحول مهم در دوره نظم نوین است. این نشانه افول نظم نوین جهانی است. ما اکنون در آغاز دوره ای قرار می گیریم که دوباره چپ در سطح جهانی میدان تعرض پیدا میکند. تاریخ تکرار می شود اما البته نه به شکل خطی. اگر در نیمه دوم دهه نود چپ زمینه رشد داشت و یازده سپتامبر آن روند را متوقف کرد، امروز ما در سطحی بسیار عمیق تر و با تجربه غنی تر و با توده وسیع تری از مردم که چشمشان به حقایق باز شده است، در این مقطع و در آستانه این تعرض قرار گرفته ایم و باید در سیاست های خودمان، در رابطه با جبهه سوم در برابر دو قطب تروریستی، و در مقابله با نئوکنسرواتیسم و تمام متعلقات و پیامدهایش، این فاکتور را در نظر بگیریم که شرایط مساعدی برای تعرض مجدد چپ شروع شده است
این تعرض مجدد که میگوییم به چه معناست؟ معمولا وقتی شما به مبارزه طبقاتی در یک سطح عمومی و ماکرو در عرصه جهانی نگاه می کنید همیشه سوژه ها و موضوعاتی هستند که در محور قرار می گیرند، آنچه که در ادبیات ما جبهه های اصلی نبرد طبقاتی نامیده میشود. در سطح دنیا اگر یک لیستی بگذارند جلو من و بگویند اولین جبهه ای که چپ باید در آن حضور پیدا کند، جبهه اصلی نبردی که پرولتاریای دنیا، طبقه کارگر دنیا، با بورژوازی جهانی باید رو در رو شود کدام است؟ آیا مساله دستمزد است؟ حقوق مدنی است؟ بهداشت است؟ دولت رفاه است؟ من میگوییم هیچ کدام از این ها نیست. مسئله اصلی امروز صریحا و مستقیما دفاع از انسانیت و مدنیت است. بورژوازی جهانی در سیاست نظری و عملی اش، در تبلیغاتش، در تئوریهای اجتماعی و فلسفی اش و حتی در اپوزیسیون دولتها و بعنوان دموکرات و لیبرال و چپ، صریحا و علنا در برابر انسان و انسانیت قرار گرفته است. انسانیت به همان معنای بسیار ساده و ابتدائی اش، یعنی اساسا از دو جنبه پایه ای نفی شده است: یکم به رسمیت شناسی انسان به عنوان یک موجود جهانی با هویت جهانی و با شادی و غم مشترک. انسان انسان است. مهم نیست در کجاست، انسان انسان است. همین اصل پایه ای زیر سوال است و شدیدا هم زیر سوال است. و دوم دفاع از جامعه مدنی و اینکه انسان ها باید به عنوان شهروند در سیاست نمایندگی بشوند نه به هیچ عنوان دیگر. انسان ها احزاب سیاسی می خواهند. نمایندگی سیاسی باید بشوند. اهداف سیاسی دارند. مبارزه در جامعه، تحولات جامعه سیاسی است و نه مذهبی، قومی، ملی، ناسیونالیستی. انسان را باید در محور سیاست گذاشت، انسان را باید در محور ارزش های فرهنگی و اخلاقی گذاشت. این جبهه اصلی پرولتاری جهان در مقابل بورژوازی است. در ایران اینطور است، در آمریکای لاتین اینطور است در هندوستان اینطور است، در آمریکا اینطور است و شما اگر جبهه مقابلتان را نگاه کنید، وقتی در این مقیاس نگاه کنید آنوقت می بینید دشمن فقط بوش و حزب محافطه کار آمریکا نیست. دیگر اپوزیسیون، پوزیسیون حتی بر نمی دارد. تمام نیرو های بورژوا، لیبرال چپ های غربی، از آکادمیسینهایشان، از تئوریسینهاشان، تا رهبران احزاب شان، شخصیت های فرهنگی، هنری، قلمی اشان. همه اینها در یک چیز مشترک هستند: نفی هویت و ارزشهای انسانی
بورژوازی انسان را در نظر و پراتیک سیاسی اش به محمل مذاهب و قومیتها و ملیتها و اقوام مختلف تنزل داده است. و این کار فقط دولتها نیست. وقتی در دانمارک یا سوئد و در اروپا فلان شیخ و مفتی و آخوند را بعنوان نماینده مسلمان ها یا مهاجرین اسلامی در آن کشور برسمیمت میشناسند، این را فقط دولت نمی گوید، اپوزیسیون چپ اش هم می گوید. هر کس لیبرال تر باشد این را بیشتر می گوید. هرکه خودش را مترقی تر بداند بیشتر بر این تاکید میکند که مسلمان ها قانون خودشان را باید داشته باشند و هر قوم و ملیتی هم همینطور. برای اینکه ببینند "مسلمان" ساکن هامبورگ چه می گوید میروند از امام جمعه مسجد هامبورگ سئوال میکنند. یعنی انسان ها به زبان ساده نمایندگی سیاسی نمی شوند. مفتخورهای مذهبی، هر مذهبی، نماینده افرادی که در آن مذهب زاده شده اند، نیستند. اینکه کسی مسلمان است، مومن است، نماز میخواند یا نمی خواند به کسی مربوط نیست. ممکن است کسی به مذهبش مومن باشد ولی همان آدم مذهبی هم باید بیایید جلو بگویید من نماینده سیاسی دارم. آخوند آخوند هست چون عبادتم با خدا را تنظیم می کند. اما اینکه کوچه ام را کی آسفالت کند به او ربطی ندارد. من باید شهردار انتخاب کنم، من باید شورای شهر انتخاب کنم، من باید نماینده پارلمان انتخاب کنم، من باید رئیس جمهور انتخاب کنم، نه بر اساس مذهبم، بر اساس اولویت های اجتماعی و سیاسی ام. این تا سی سال پیش فرض بود. ارتجاعی ترین حزب راست غرب هم این را قبول داشت، کسی نمی توانست زیر این بدیهیت بزند. امروز حتی چپ لیبرال این بدیهیت را قبول ندارد. و به همین خاطر است که مبارزه برای انسانیت و مدنیت و مقابله با نفی انسانیت در سیاست و در ارزش های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی روی دوش کمونیسم کارگری قرار میگیرد. کمونیست کارگری برای جامعه انسانی، و نه صرفا مدنی، مبارزه می کند. ما برای هزار مبارزه می کنیم اما وقتی ده را نفی کردند برای ده هم باید جنگید. وقتی بورژازی جهان با احزاب اپوزیسیون و غیر اپوریسیونش، با منتقد و غیر منتقدش، با چپ و لیبرال و غیر لیبرالش، وقتی آمده انسانیت را به همه معانی ایکه گفتم نفی کرده است، دفاع از انسان و هویت انسانی و ارزشهای جهانشمول انسانی تماما به عهده ما کمونیست های دنیا قرار میگیرد
انسان یک موجود جهانی است. با خواست ها، با غم ها و رنج ها و شادی ها ، اهداف و آمال های یکسان. و ما در سیاست نماینده سیاسی داریم. ازهر طبقه ای هستیم نماینده سیاسی داریم، نماینده اجتماعی داریم، نماینده اقتصادی داریم. این هیچ ربطی به رنگ پوستمان و قومیتمان و مذهبمان ندارد. این جبهه اصلی نبرد است. پایه جبهه سوم این است. و به نظرم پایه انقلاب سوسیالیستی که در جامعه ایران دارد شکل می گیرد همین است. سوسیالیست ها قرار بوده است جامعه مدنی را به جامعه انسانی متحول کنند و امروز برای این کار باید جامعه ماقبل قرون وسطائی را به جامعه انسانی تبدیل کرد. به همین خاطر پرچم مدنیت روی دوش ماست، پرچم سکولاریسم روی دوش ماست، پرچم دفاع از انسان و انسانیت روی دوش ماست. این حرف ها برای خود ما شاید عادی شده اما برای جامعه کاملا نو است. مثل همین کمپین من از مذهب رویگردانم در آلمان. رفقای فعال این کمپین میدانند، مصاحبه های که با روزنامه ها میکنند، برای خیلی ها نو و بدیع است. طرف استاد دانشگاه است، سمینار بحث میگذارد، راجع به اسلام سیاسی یک رفیق کادر یا عضو ساده ما بلند میشود حرف میزند، و طرف خلع سلاح میشود. و آگر آدم منصفی باشد به ما خواهند گفت، که گفته اند، که حرفهای که شما زدید حرفهای تازه و قابل فکری است. اما اینها حرف های تازه ای نیست. این حرفهای بورژوازی انقلابی انقلاب کبیر فرانسه است. ولی تاریخ اینطور پیش میرود. بورژوازی ده سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه این پرچم را گذاشت زمین. ولی هیچ وقت اینقدر کثیف و اینقدرعمیقا ضد انسانی در این منجلاب فرو نرفته بود و به همبن خاطراین وظیفه ما کمونیست ها اینقدر خطیر و مهم و مبرم نشده بود. باید پرچم انسانیت را برداریم. انسان اساس سوسیالیسم است. شعار سوسیالیسم یا بربریتی که در ایران بالا می رود به نظرم حرف دل میلیاردها انسان کارگر و زحمتکش جهان است. داریم می بینیم بربریت را. چند بار باید به سرمان بیاید. یوگسلاوی را دیدیم، عراق را دیدیم، آفریقا را نگاه کنید، جنگ های همسایه کشی در دوره بعد از جنگ سرد را نگاه کنید، تمام خاورمیانه را نگاه کنید. هر روز دارد اتفاق می افتد. آن سوسیالیسمی که ما می گویم اساسش انسان است امروز باید مستقیما برای انسان و انسانیت بجنگد و این جبهه جهانی جلو ما باز شده است. قطعنامه ای که اینجا پیشنهاد شده است دارد بر همین تاکید میکند
امروز پرچم سکولاریسم را فقط چپ بلند کرده است. نمی گوییم هر کسی علیه مذهب می ایستد چپ و سوسیالیست است، به این معنا نمی گویم. به این معنا که اگر ما این جنبش را رهبری نکنیم، اگر ما سازمانش ندهیم، ما جلویش نیفتیم، جنبش سکولاریستی به راه نمی افتند. شما باید یک میلیون را فریاد بزنید تا آن بگویند هزار. این حب را قورت داده اند، قبول کرده اند، افتخار لیبرالی خودشان می دانند که بگویند هر کس فرهنگ و ارزشهای خودش را دارد و عیسی به دین خودش موسی بدین خودش. خیال می کنند به مسلمان ها احترام میگذارند وقتی می گویند آخوند ها نماینده ات هستند. ما کمونیستها باید این حرکت را به راه بندازیم تا بتوانیم تاره ولتر را به یادشان بیاوریم، برای اینکه بتوانیم مارکس را ثابت کنیم، برای اینکه بتوانیم سوسیالیسم را اشاعه بدهیم. به همین خاطر این نبرد، نبردی که در برابر ماست، یک نبرد جهانی است، یک جبهه اصلی مبارزه طبقاتی است بین طبقه کارگر جهان و بورزوازی جهانی بر سر انسانیت، بر سر مدنیت و بر سر سکولاریسم. فقط سوسیالیست ها می توانند این نبرد را رهبری کنند و سازماندهی کنند. این را به عینه در پراتیک حزب خودمان دیده ایم و به نظرم هر جای دنیا هم این صادق است و من بیشتر از این وارد جرئیات نمی شوم. فقط می خواستم این روح و مبنای این قطعنامه را اینجا بحث کرده باشم. رفیق مصطفی هم در این مورد صحبت میکند و در فرصت های دیگر هم اگر سوالی بود من روی بندها توضیح خواهم داد. متشکرم

Thursday, June 07, 2007

اهمیت و مکان مبارزه علیه تروریسم اسلامی

اهمیت و مکان مبارزه علیه تروریسم اسلامی

جوابیه ایی به رفیق اسد نودینیان
مهرنوش موسوی

رفیق اسد نودینیان در نوشته خود با اتهام زدن به اینکه کمپین ضد اسلامی رفیق مینا احدی در آلمان " ارتجاعی و ساخته و پرداخته دول غربی و کلیسای کاتولیک و موساد!! و..." است و همچنین با پهن کردن جای من در کنار چادر کلیسا تلاش کرده از سایرین با رقابت پیشی بگیرد و با این فورس وارد این جدل شده است. حتما محاسباتی دارد که میتواند به این راحتی اتهام بزند. وی اما تلاش کرده است تا موضع گیری خود را در یک قالب "تئوریکتری" از داده های غوغاسالارانه و عامیانه موجود بریزد. من در نوشته قبلی خود به چنین ادعاهایی پاسخ داده ام. به نظر من نوشته وی علیرغم این تلاش "متفاوت" همچنان فاقد ارزش تئوریک، سیاسی، جامعه شناسانه و مقدم بر هرچیزی در ضدیت ظاهری با مواضع اتخاذ شده تا کنونی میباشد که مورد دفاع رفقایی چون اسد نودینیان نیز بوده و هست. لازم میدانم که ظاهر تئوریک این مدعاها را نقد کنم تا حقایق بیشتری در باره حقانیت این مبارزه مشهود و قابل روئیت شود. رفیق اسد میگوید

" این بار بین کشمکش و تقابل کمپ دولتهای غربی و نهادهای ایدئولوژیک و تبلیغاتی آن، با کلیسا و رسانه ها و "شخصیتها" ی آن، از یک طرف، با اسلام سیاسی و حرکت و "جنبش" اسلام سیاسی از طرف دیگر، زیر پوشش خودفریبانه و عوام فریبانه "سکولاریسم" در اردوی اول قرار میگیرند
"امروز همان تقابل در پوشش و با چهره ها و پرسوناژها و در صف بندی دیگری از جانب کل اردوگاه غرب در مورد اسلام سیاسی پیش میروند

"این حرکت با شعار آزادی "انتخاب دین" و رویگردانی از دین رسمی و حکومتی به منظور پیوستن به دین دیگری ایجاد شده است. پشت این جریان و دقیقا با همین تابلوی ایکس مسلم دهها نهاد ایجاد شده و با این مختصات دارند فعالیت می کنند کافی است برای گرفتن اطلاعات در زمینه این نهادها در سرچ گوگل اکس مسلم را بنویسید تا لیست بلند بالائی از این جریانات را به شما بدهند. پشت این کمپین از بورژوازی دست راستی غرب تا موساد و کلیسای کاتولیک خوابیده و برایش هزینه می کنند


هم در نقل قولهای فوق از نوشته رفیق اسد و هم سایر منتقدین دیگر این ادعاها موجود است که

پشت این کمپین، دول غربی و رسانه هایشان هستند. چرا که دول غربی برای جنگی که با "دیکتاتورهای اسلامی" دارند، میخواهند زیر پوشش عوام فریبانه "سکولاریسم" با یک کمپین دست راستی، دین دیگری را که همانا مسیحیت میباشد از پنجره وارد کنند. این کمپینی است برای به آغوش کشیدن برگشتگان صف مقابل! همچنان که با بن لادنها و مجاهدین افغان و... در جریان جنگ سرد کردند و..... اگر این مبارزه ارتجاعی نبود باید عموما علیه دین میبود و مسیحیت و ... را نیز زیر ضرب میگرفت
در همین یک پاراگراف چند تا تزضد و نقیض "جدید" هست. اول و مهمتر از همه اینکه نویسنده به این قائل شده است که پس " جنگ تروریستها" هنوز موضوعیت دارد. پس هنوز جدالی که منصور حکمت از آن به عنوان جدال دو قطب تروریستی نام میبرد "کهنه" نشده است و بازبینی و نوآوری در آن مردود است! من در کنگره اول حزب حکمتیست تنها منتقد این سیاست بودم که صحنه سیاسی جهان معاصر را و از جمله جنگ در عراق و یا لبنان و همچنین تهدید نظامی علیه ایران را در چهارچوب این جنگ تروریستی توضیح نمی داد و به لاجرم به نتیجه گیریهای بسیار مهلکی از لحاظ سیاسی میرسید. رفیق اسد و سایر رفقای منتقد این دوره کمپین علیه مذهب، متاسفانه اصلا به این قائل نبوده و نیستند، آنها تزهای خود را که مبنای استراتژیهای متفاوت در حزب حکمتیست است هم آن موقع و هم الان بر این اصل استوار کرده و میکنند که "تصویر جهان از 11 سپتامبر و رساله منصور حکمت امروزه فرق کرده است". نظم خونین جهانی رفیق اسد مدتهاست تک قطبی است. نه خبری از اسلام سیاسی در آن هست، که اگر هست فقط "قربانی" تهاجم غرب و اسرائیل است و نه خبری از مردم! باید پرسید چطور شد که اکنون رفیق اسد و بقیه دارند از دو کمپ سیاسی تروریستی حرف میزنند؟ از دو صف آرایی سیاسی و ایدئولوژیک در مقابل هم حرف میزنند؟ نمیشود هر کجا که در جدل سیاسی به نفع آدم هست، 180 درجه مواضع سیاسی خود را تغییر دهد. "بازبینی و پشیمانی رسمی" اش را اعلام کند و تازه دو قورت و نیمش هم باقی باشد. هر چه باشد منتقدینی مثل من باید در مقابل کسانی امثال رفیق اسد تلاش میکردند نقدی را به این سیستم تفکر تک قطبی وارد کنند. نمیشود الان دیر آمد و عجله هم داشت. به ویژه اینکه جنگ دو صف قرض گرفته میشود تا باز هم همان جهان تک بنی دوباره در یک زرورق دیگری عرضه شود
این فرمت عوض کردن همان سیاستها در قالب جدید با پز اعتراضی است. چرا که اگر کسی مثل من روندهای سیاسی و اجتماعی جهان معاصر را همچنان بر مبنای رساله جنگ تروریستها توضیح بدهد باید به "قطب سوم" و به جهان متمدن هم در این جدال اذعان کند. این جنگ و جدال بالاخره سه طرف داشت! یعنی کسی که خود در تزهایش جدال اسلام سیاسی با دول غربی را به عنوان جدال دو صف میبیند باید به این پاسخ بدهد که پس مردم چه؟ آنها کجا ایستاده اند؟ رفیق اسد در این نوشته خود مجبور شده است به وجود این دو قطب باری به هر جهت اذعان کند، اگر چه هنوز ترجیح داده است بر سر دول غربی برای ما کلی داستانسرایی کند ولی در تمام تحلیل نه معلوم است اسلام سیاسی در خارج کشور چه میکند و نه بطریق اولی مردم تکلیفشان روشن است. قطب سوم را دیگر مانده است چه بکند؟ آیا همچنان ماستمال کند یا برایش پاپوش بتراشد؟ رفیق اسد در تمام طول نوشته خود میگوید سکولاریسم، پوشش عوامفریبانه ایی است که یکی از طرفین این جدال از آن برای پیروزی بر رقیب استفاده میکند! همه جا دارد ثابت میشود که اصلا خبری نیست، آن هم که هست با تردستی خاصی" ناراضیان" و برگشتگان از سیستم حریف " قلمداد میشود. این دیگر از قائل نبودن به جنگ تروریستها در دنیا، هم بدتر و هم غیر مارکسیستی تر و هم غیر انقلابیتر است! اینکه مبارزه مردم، نفرت جهان متمدن و بشریت را یکجا غلفتی در کیسه دول غربی و موساد و کلیسای کاتولیک بریزی، آن را نارضایتی برگشتگان صف حریف جلوه بدهی، دیگر جهل سیاسی نیست، بلکه جهالتی سیاسی و حساب شده است. تبری جستن از موش و گربه بازی نیست، شرکت مستقیم در این موش و گربه بازی است برادر! حواستان هست چه میگویید؟ یا خون کینه ورزی جلو چشمانتان را گرفته است و بعد از سه سال ما باید بار بازبینی مجددتتان را مثل بقیه به دوش بکشیم؟ از کی تا به حال مردم مایملک صف حریف بوده اند که رفت و برگشتشان هم جزو فعل و انفعال جنبش آنها باشد، یا نکند بر عکس است، حریف را ( اسلام سیاسی) را میخواهید وارد صف مردم ناراضی بکنید؟

هر کسی در بهترین حالت اگر این جدال را حتی دو سویه میبیند و مردم را نمی بیند، بهتر است اصلا ابراز نظر نکند. کسانی وارد یک جدال فکری میشوند که میخواهند مقدرات مردم را روشن کنند. اگر اعتقادی به وجود این جنبش ندارند راه سرراستتری برای اعلام این بی اعتقادی به مبارزه مردم هست، تئوری بافی نیاز ندارد. والا به اعتقاد من علت اینکه این سیاست زمینگیر شده است، قبل از هر چیز همین بی امیدی و بی اعتقادی به خود مردم و مبارزه برای عدالت است. این سیاست تحلیلش از دو طرف این جنگ هر چه باشد، تصویرش از مردم بسیار بسیار ناحق و ناعادلانه و زشت است. برای همین هم در نقد خود راه حل و الگوی عملی ندارد. "نکنید" تنها عملی است که به آن فراخوان میدهد! بی افقی و نداشتن راه حل سیاسی و تشکیلاتی برای بسیج مردم، معرفه آن

من که از روز اول همچنان به تحلیل حکمت و مبانی جنگ تروریستها پافشاری میکردم کارم راحت است، هم به راحتی میتوانم جای اسلام را، هم جای دول غربی را و هم بطریق اولی جای مردم را نشان خودشان بدهم. اما برای کسی که جهان برای او تک قطبی بوده است! کسی که مدتهاست نه مردم را میبیند و نه قادر به تفکیک اهمیت مکان اسلام سیاسی در مبارزه یک جنبش است، منطقا باید در این جدل فکری هم از یک طرف، مبارزه علیه اسلام سیاسی را کمرنگ و گاها همسنگ با " نقد مسیحیت" بگیرد و هم مبارزه مردم را و کل جنبش سکولاریستی را باز هم به جیب دول غربی بریزد. با کمی دقت میبینید پس باز هم در این جدل ما فقط در واقع با یک قطب طرفیم! آن هم دول غربی و کلیساها و کمپینهایشان! این دم خروس این تحلیل به ظاهر متفاوت است

رفیق اسد در تزهای خود ادعا میکند که در این "جنگ سرد" ( وقتی آدم نخواهد بگوید جنگ تروریستها کارش با ابداع واژه های جدید مشکل پیدا میکند) دول غربی مانند دوره قبل عمل میکنند. اینکه مجاهدین افغان و بن لادنها را در منطقه سرپا کردند و از برگشتگان و ناراضیان صف مقابل!! در جنگ سرد استفاده کردند. منظور رفیق اسد لابد این است که این بار هم برای از میدان بدر کردن اسلام، با هزینه و پول خاخام ها و کشیشها و طرفداران ادیان دیگر را سرپا میکنند. رفیق اسد به این خاطر معتقد است که این به همین خاطر یک نوع سکولاریسم فریبنده است
این تزها بیشتر از این که به تز شبیه باشد به کف بینی و فال قهوه شبیه است. دو تا برداشت سیاسی سراپا ضد مارکسیستی در آن عجالتا قابل تشخیص هست. اول اینکه ادعا میکند که گویا دول غربی با اسلام دشمنند! دوم اینکه پوشش ایدئولوژیک آنها در این جنگ گویا دینمداری و از همه بدتر مسیحیت خواهد بود. از اولی شروع کنیم. دادن این تصویر که گویا دول غربی مخالف و دشمن اسلام هستند یک تز ناآشنا البته نیست. کاتگوریزه کردن آن را به خود رفیق اسد واگذار میکنم. ما، یعنی صف ما، یعنی رهبر فکری و سیاسی ما، بدرست سالهاست ادعا کرده و ثابت کرده ایم که آمریکا و سایر دول غربی هیچ مشکلی و ذره ایی ناراحتی از دین اسلام ندارند. مشکل دول غربی رام کردن و اهلی کردن و تحت کنترل در آوردن این اسلام و پیروز شدن در جنگ قدرت است. ( اینها جزو تز پایه های دکترین حکمت در باره 11 سپتامبر است، هر کسی حق دارد آن را رد و نقد کند، فقط باید به خود زحمت بدهد سیستم فکری منطقی و مستدلی پشت سیاست خود بگذارد. همینطوری هردنبیلی نمیشود!) دول غربی بیش از هر کسی ظرفیتهای ضد کمونیستی، ضد کارگری و ضد زن و ضد کودک اسلام را میشناسند. آنها میدانند که اسلام در منطقه را برای بسیج وحشیانه علیه انقلاب کارگری و جنبشهای سکولاریستی احتیاج دارند. نه هیئت حاکمه آمریکا و نه متحدینش و نه هیچ دولت غربی دیگری ذره ایی مشکل با سنگسار زن، با بریدن زبان رهبران کارگری، با اعدام کمونیستها، با ملحد خواندن کافرها و... ندارند. مشکل دول غربی اینها نیست و هر کسی دول غربی را دشمن اسلام مینامد در بهترین حالت خودش اغوای موش و گربه بازی اینها از یکسو و متاسفانه جا باز کردن برای "مظلومیت اسلام" از سوی دیگر شده است. دول غربی به ظرفیتهای این لمپنیسم ضد کمونیستی معاصر به شرط اینکه در کنترل آنها باشد وقوف کامل دارند. ثانیا همین دول غربی میدانند که به دو دلیل مهم، مسیحیت و کلیسای کاتولیک قادر به ایفای این نقش نه در متن جنگ تروریستها در نزد افکار عمومی غرب و نه در منطقه خاورمیانه به لحاظ بافت سیاسی و اجتماعی آن نیست. خاورمیانه حتی آمریکای لاتین هم نیست. گر چه در خود آمریکای لاتین هم دول غربی شکست پی در پی سیاستهای خود و ابزار کلیسا را تجربه کردند. در همین دهه های اخیر بیشترین تلاش پست مدرنیستی برای رفرم کردن کلیسا برای قابل تحمل کردنش در این منطقه لاتین صورت گرفته است. مسیحیت هیچگاه این ظرفیت را برای دول غربی در این جدال تروریستی ندارد. شکست دادن مسیحیت در تاریخ مبارزه فکری و سیاسی و طبقاتی در اروپا و مقدرات مبارزه سیاسی در خاورمیانه این امکان را به آنها فعلا نمی دهد. اصلیترین دلیل دیگر وجود یک جنبش خودآگاه سیاسی و چپ در ایران است. هر کسی فکر میکند که غرب میتواند خامنه ایی را ببرد و خاخام فلانی را بیاورد هیچ چیزی در این 27 ساله دستگیرش نشده است. در ایران خدا ور افتاده است. اسلام مدتهاست زیر ضرب است. مگر نمی بینید نوشته هایشان را که میگویند ترمز قطار اعتراضمان را کشیده ایم؟ هم سنگ قرار دادن اسلام سیاسی و پوشش ایدئولوژیک آن با مسیحیت اگر از سر بیسوادی سیاسی نباشد، به اعتقاد من تخفیف دادن به اسلام و همسنگ کردن آن با موقعیت عقب رانده شده دستگاه کلیسای کاتولیک است. الان در مبارزه مردم علیه دین و در مبارزه علیه این دو قطب تروریستی جهان معاصر، اسلام سیاسی یک نقش مهم و ویژه دارد. اسلام پوشش ایدئولوژیک و سیاسی یک طرف این جنگ است ولی مسیحیت و یا ادیان دیگر پوشش ایدئولوژیکی طرف مقابل نیستند. برای همین هم، علیه اسلام سیاسی و دین اسلام بطور اخص یک جنبش سیاسی و فرهنگی و فکری در ایران و خاورمیانه وجود دارد. نمیشود این مبارزه سیاسی مهم را به خاطرعلاقه فلسفی دوستان در نقد روشنگرانه کلی علیه دین تعطیل کرد. به اعتقاد من هر گونه تحلیلی که به هر دلیلی بخواهد این نقش را کمرنگ کند، بویژه جایگاه سیاسی مبارزه علیه اسلام سیاسی را تا سطح روشنگری فلسفی علیه کل دین پایین بیاورد، نه میتواند ادعای سکولاریستی و نه ادعای کمونیستی و انقلابی در روشن کردن جبهه های این نبرد و مقدرات آن داشته باشد. ما کمونیستهایی هستیم که در یک کشور معین میخواهیم تکلیف این نبرد را به نفع مبارزه طبقه کارگر و کل انقلاب کارگری و اردوی اعتراض کمونیستی یکسره کنیم. ما نمی توانیم فقط مسیونر عصر روشنگری باشیم و بر علیه دین بطور کلی کار فلسفی بکنیم. جنبش کمونیستی ایران برای خاتمه دادن به بختک اسلام و افیون دین باید در ایران بزند، قدرت را بگیرد و دست دین را کوتاه کند، سر جایش بنشاند و آنوقت دانشگاهها یش را به روی ابن وراق، ریچارد داوکینز و... باز کند و به طبقه کارگر در سطح بین المللی برای جارو کردنشان یاری کند. ما هر چقدر در رسانه های غربی بطور کلی علیه دین سخن بگوییم، که گفته ایم و باید بیشتر بگوییم، اما یک جایی باید یک جنبش و حرکت سیاسی معینی را بر علیه اسلام سیاسی بطور مشخص و ابژکتیو به میدان بیاوریم. هیچ بدهکاری هم نه به نقد پاپ داریم و نه به مدافعینش. بگذار جنبش ما قدرت سیاسی را بگیرد و یک دولت دینی را خلع سلاح کند، ببینید مردم چطور مدعی این خواهند شد که در قلب اروپا دولت مذهبی پاپ و واتیکان نمی خواهند. ما فیلسوفان عصر روشنگری نیستیم. ما یک جنبش سیاسی برای خلع سلاح و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی هستیم. معلوم است که حتی در مبارزه فکری ما برای رسوایی دین، اسلام سیاسی از جایگاه ویژه تری برخوردار است. این چه ربطی به از پنجره وارد کردن مسیحیت دارد؟ در مبارزه جنبش کمونیسم کارگری در نقد دین همیشه نگاه ما به این سمت بوده است. ما خود دین را نیز از دریچه کوبیدن و وزنه دادن به نقد اسلام در نزد مردم ایران بی اعتبار کرده ایم. همه جای دنیا چنین است. قولا دین را هم سیاست عقب رانده است. بالاخره یک جایی قدرت سیاسی را گرفتند و گفتند دست مذهب قطع! ( هنوز صدایش در گوشمان هست) اگر نه، خواهیم دید چه خنده دار خواهد شد که مثلا رفیق اسد تزهای خود را به عصر روشنگری امتداد بدهد و رنسانس را در کیسه "دول شرقی" بریزد، چرا که رنسانس عمدتا با عقب راندن ادیان رسمیت یافته اروپا شناخته میشود
خلاصه کنم. برای کمونیسم در ایران مقابله با دین یعنی جنبش سیاسی و اجتماعی و فکری و فرهنگی راه انداختن که نگاهش به قدرت سیاسی و پایین کشیدن نظام است. در خارج کشور بازتاب این را دیده ایم. ما هیچ وقت در دوره دوم خرداد خودمان را مچل نقد ماکس وبر و کارل پوپر نکردیم. جنبش "نواندیشی دینی" را سیاسی زدیم، یک کنفرانس برلین راه انداختیم هر چی نواندیش بود بی آبرو شد. و دین و آیین و خدا و ملائک را اینجوری سکه کردیم. اینکه نقد فلسفی دین یک عمل باارزش است شکی در آن نیست. من اما دارم از یک جنبش سیاسی و اجتماعی سخن میگویم

3. قطب سوم و جنبش سکولاریستی "عوام فریبی" نیست، جنبش ناراضیان صف حریف هم نیست! وجود دارد و دارد حتی صحنه فکری آکادمیهای دنیا را نیز عوض میکند. اگر کسی این جنبش را و متفکرین و فعالین فعلی آن را در سطح جهان نمی شناسد، لابد به این خاطر است که کمونیسمش احتیاج به سواد زیادی برای شناخت ندارد. یک زمان نه چندان دوری وبر، لوتر، هانتینگتون و ..... الگوهای فکری یک عده بودند. بر خلاف ادعای رفیق اسد، دول غربی مدتها تلاش کردند در غالب اهلی کردن اسلام و آشتی دادنش با حقوق بشر و گفتگوی تمدنها در این جنگ به جایی برسند. نگرفت. الان بر متن استیصال و بی افقی و شکست اینها از یکسو و تجربه جنبش اسلامی از سوی دیگر و ناراضایتی عمومی مردم اروپا در پس بحران بیکاری و حمله به سطح معیشت مردم، جا برای ظهور یک جنبش سکولاریستی و قوی، یک آتیسم جدید فکری باز شده است. باز هم بر خلاف این اطلاعات دست چندم گوگلی، مسیحیت و کلیسای کاتولیک در خود کشورهای آسیای میانه و جمهوریهای شوروی که دمکراسی بازار قلاده های زنگ کلیساهایشان را باز کرد الان دیگر ابزاری مصرف شده و شکست خورده اند. حتی در جنبش پست مدرن دهه های اخیر در خود دستگاه دین کسانی پیدا شدند که تلاش کردند دین را با فمینیسم، با آته ایسم با مدرنیته آشتی بدهند. امروز صحنه دارد عوض میشود. خود خدا و خود دین و موسسات و نهادهای دینی جملگی زیر ضرب این نقد نوینند. نقد اسلام در به جلو آمدن این جنبش جدید آتیستی نقش مهمی ایفاء کرده است، قطعا نه از این رو که اینها همه توطئه غرب است، بلکه به این خاطر که اسلام جلو صحنه سیاست دنیاست. اما جهت اطلاع رفیق اسد باید بگویم متفکرین این جنبش آتیستی نوین بیشترین نقدها و مجاهداتشان در عین حال مقدم بر همه تا کنون علیه کل دم و دستگاه مسیحیت و کلیسای کاتولیک و پروتستان و دول حامی آنها بوده است. الان دارد سر و کله یک جنبش سکولاریستی در اروپای غربی و آمریکا بیش از پیش پیدا میشود که هیچکدامشان را قبول ندارد و به هر دو اعلام جنگ داده است. نمی شود همینطوری روی هوا کل این تحرک مهم را یکجا در گونی کرد. دوستان ما باید به خود زحمت بدهند کتاب "جنون خدا" اثر ریچارد داوکینز را بخوانند. 30 هفته است که این کتاب جزو پرفروش ترین و ممتاز ترین رده بازار کتاب بریتانیا و آمریکاست
کتابی که داوکینز خدا را به راسیست، قاتل کودکان، نجاست.... تشبیه کرده و در دانشکاههای ایران همین دو قسمت ترجمه شده آن الان جزو بهترینهای کتابهای زیرزمینی است. تاک شوهای کریستوفر هایچنز را آن هم در آمریکا دنبال کند که فریاد میزند "دین همه چیز را مسموم میکند" . 32 کتاب با ارزش فلسفی و اجتماعی میشل اونفری از فرانسه را مطالعه کند که پدر دین را در فرانسه در آورده است. کلیسای کاتولیک و کل دین را سکه یک پول کرده است. یا ریاضیدان مهم ایتالیایی پییر گیورگیو اودی فردی چطور اثبات کرده است که " ما نمی توانیم مسیحی باشیم" و بالاخره سالامون را در آلمان همه میشناسند که از قضا هم بر علیه ناسیونالیسم و هم علیه دین و بطریق اولی مسیحیت در آلمان پرچم بلند کرده است. این عضو سابق حزب کمونیست آلمان که بعید نمی دانم به خاطر مترقی نامیدن امثال حسن نصرالله و حماس از این حزب کناره گیری کرده باشد را حداقل قبل از تکفیر کردن مطالعه و سپس رد کند. آیا این جنبش جدید فکری و اجتماعی بی نقص است؟ در بست قابل دفاع است؟ نه! هیچ روند فکری را نباید بدون وسواس قبول یا رد کرد. حتما باید در باره آن تعمق کرد، با متفکرین آن وارد جدل فکری شد. اما یک چیز روشن است. این جنبش سکولاریستی است. جنبشی علیه دین بطور کلی و علیه دول غربی و هم اسلام سیاسی یکجاست! منصور حکمت عروج این جنبش را نوید داده بود. به نظر من مقدم بر هرچیز جا برای شناساندن بیشتر خود حکمت در این جنبش فکری در راس همه باز شده است

این تازه نوک کوه یخ یک جنبش عظیم سیاسی است که دامن دشمنی با اسلام را هم گرفته است. جالب این است که خود همین دول غربی از ظهور یک جنبش ضد دینی جدید سخن گفته و مدام با گارد بسته در باره اش هشدار میدهند. جنبش کمونیسم کارگری پس از منصور حکمت که در آن "سواد سیاسی" و خرد و منطق هم زیر خاکسترهای یک جنگ فرقه ایی به تحلیل رفته است حتی این جنبش را نمی شناسد، چه رسد که به آن وصل یا منتقد آن شود. در حالیکه قرار این بود که رهبری کمونیستی این جنبش بر سر مقدرات مارکسیسم عصر حاضر ولو اینکه قبولش داشته یا نداشته باشد، حداقل احاطه داشته باشد
کمپین اکس مسلم به اعتقاد من بر پایه یک جنبش مادی اجتماعی و فکری ایجاد و کارش گرفته است. این فاکتور تعیین کننده است. ما در خارج کشور کم کمپینهای ضد اسلامی نداشته ایم. آنچه این کمپین را با اقبال مواجه کرده بر خلاف نظریه دوستان، اشتهای ضد اسلامی دول غربی نیست، برآمد یک جنبش سکولاریستی و آتئیستی مهم در این قرن است که گفته بودیم بلند میشود و می آید. آنچه این کمپین را از تلاشهای فلسفی و فکری آته ایستها جدا میکند مبارزه سیاسی آن با دم و دستگاه اسلام سیاسی از یک سو و تروریسم دول غربی و زد و بندشان از سوی دیگر است. رفیق اسد و رفقای دیگر حال با هر نقد و کینه ایی که با کمپین اکس مسلم داشته باشند باید تکلیفشان را با این جنبش روشن کنند، این شتری است که در خانه ما خوابیده است. این یک جنبش مشخص اجتماعی، سیاسی و فکری است. کمونیست بودن دو آتشه در نقد دین از پاسخگویی به این ضرورت در می آید نه در نفی آن
به نظر من سالمون کار بسیار درستی کرد که به اسم خود این کمپین را راه نینداخت. اگر سالمون به اسم خودش این کمپین را راه مینداخت، با تمام مجاهدتهای مهمی که در آلمان علیه دین و بویژه دم و دستگاه گندیده کلیسا و همچنین بر علیه ناسیونالیسم انجام داده است، صرفا به خاطر اسمش و آلمانی بودنش رفقایی مثل اسد پیدا میشدند که وی را به صهیونیست بودن و ارتجاعی بودن و غیره متهم کنند، کار را به کاردان سپرد. گیر دادن به اسم این کمپین که از قضا بهترین قسمت طراحی پروژه آن است و بعد سوار کردن سیاستهای دیگر روی آن، کار پسندیده ایی نیست. به نظر من ایراد کسانی است که در عمر خود بویژه در خارج جنبشهای اجتماعی چپ راه نینداخته اند که مشکلات و پیچیدگیهایش را بشناسند. همه تزها و ایده های اجتماعی منصور حکمت چه در زمینه زنان، کودکان یا پناهندگان وقتی با مقاومتهای به ظاهر رادیکال ملا نقطی این چنینی روبرو شدند کم سو شدند و الان مو لای درز اسم و رسمشان نمی رود ولی قدرت نفوذشان صفر است! این پروژه ها قربانیان همین سیستم فکری شده اند. اما مهم این است که رفقایی که اصلا به یک جنبش آتیستی و سکولاریستی و قطب سوم و مردم در این جدال قائل نیستند با فرسنگها فاصله باید حداقل اگر کمونیستهای زمانه خودشان هستند در مقابل متفکرین جدید ضد دین و این نسل جدید بیخدایان حرف خود را بزنند. با این تزهای عوامانه که نمیشود همه چیز را ارتجاعی خطاب کرد

من ترجیح میدهم از یک جنبش عملی سیاسی دفاع کنم که در روند حرکت خودش موفق بشود حتی یک بچه را بیشتر صاحب این حق کند که روسری سر نکند تا تئوریسین فرقه ایی از کاهنات که مسیونرهای ضد دینی خیلی فهیمی هستند! و متاسفانه در دنیای سیاست استراتژیشان شده " نکنید
من در نوشته قبلی خودم هم گفتم. بسیاری از مسائل مربوط به حق و عدالت، مسائل تئوریکی نیستند. اینها مربوط به انسانیت افراد زیر جلد همان زیپ معروف هستند. مردم دنبال نقد زرق و برقی ما نمی آیند، دنبال این می آیند ببینند کی قادر است جلو ساختن مسجد 2 میلیارد یورویی کلن را بگیرد؟ کی قادر است مدرسه اسلامی را به تعطیلی بکشاند، و حتی یک ذره بیشتر حرمت در سفره مردم بگذارد. من در کشور آلمان میبینم که این کمپین توانسته است یک جنبش سیاسی را علیه اسلام و دین به پیش ببرد، بیایم علیه وجدان خودم حرف بزنم؟ یا بروم دنبال مانیکور کردن ناخنهایم در کلاسهای آکادمیک دین شناسی و نقد تئولوژی ؟

مطلب خود را با نقل قولی از داوکینز برای شناخت بیشتر وی و پوچی ادعای گوگلی رفیق اسد در باره اینکه همه اینها مرتجع هستند به پایان میبرم. ریچارد داوکینز 66 ساله و پرفسور اولسیون بیولوژی دانشگاه آکسفورد است

" تصور کنید دنیایی جلوی روی شماست که در آن دینی وجود ندارد. عملیات انتحاری وجود ندارد، بدون 11 سپتامبر، بدون به صلیب کشیدن و تعقیب شیاطین ( اشاره ایی است به عملکرد جنایتکارانه دین مسیح در قرون گذشته). بدون بحران اسرائیل و فلسطین، بدون قتل عام در بوسنی، بدون تعقیب یهودی به این دلیل که عامل قتل مسیح است، بدون ناآرامیهای شمال ایرلند، بدون مناجیان دین با لباسهای زرق و برقی در تلویزیونها که دست در جیب مردم ساده لوح میکنند، بدون
برای ما آته ایستها فرقی میان مذاهب وجود ندارد. به همین خاطر هم چه ملای اسلامی و چه کشیش مسیحی از نظر ما یک جایگاه را دارند


بلای ناگفتنی که درقلب فرهنگ ما وجود دارد همانا يکتا پرستی است. هرسه دين ضد بشری يهوديت، مسيحيت واسلام ازيک متن بربرمنشانه ی عهد مفرغ بنام توراة (انجيل عهد عتيق) تحول يافته اند. خدای هرسه دين درآسمان ها زندگی می کند. اين مذاهب آشکارا جنبه پدرسالارانه دارند و خدا پدرمقتدرآسمانی است. نتيجه اين امرتحقيروتبعيض عليه زنان، طی دوهزارسال، درکشورهائی بوده است که به بلای اين خدای آسمانی ونمايندگان زمينی او دچارآمده اند. البته اين خدای آسمانی يک خدای حسود هم تشريف دارد. او به بندگی واطاعت همه جانبه ی همه ی آدميان نيازدارد چرا که اونه به قبيله ای معين بلکه برهمه ی مخلوقات حکمروائی می کند. کسانی که اورا نپذيرند يا بايد توبه کنند يا به خيروصلاح خودشان است که کشته شوند