با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, June 20, 2007

زمینه های عروج چپ در آستانه افول نظم نوین جهانی/ جامعه ايران جبهه فعال سوسياليسم در برابر بربريت سرمايه است

انترناسيونال ۱۹۶
سخنراني اختتاميه حميد تقوائي در کنگره ششم
جامعه ايران جبهه فعال سوسياليسم در برابر بربريت سرمايه است

رفقا اين کنگره را ما با تاکيد بر سوسياليسم و حزبيت شروع کرديم. در بحث افتتاحيه من گفتم اين کنگره سوسياليسم و حزبيت است و به نظر من بحثهائي که مطرح شد و قطعنامه هائي که تصويب شد کاملا در همين جهت بود. ما متاسفانه نرسيديم همه قطعنامه ها و اسناد پيشنهادي را بررسي کنيم ولي چهار قطعنامه اصلي که در اين کنگره تصويب شد هم در سطح ايران و گرايش سوسياليستي که در جنبش کارگري و مبارزات مردم شکل ميگيرد، هم در سطح جهاني و شرايط رو به افولي که کلا نظم نوين جهاني پيدا کرده است، و هم در رابطه با مساله سرنگوني جمهوري اسلامي در دل وضعيتي که بحران هسته اي ناميده ميشود، روندهائي که به نظر من سه محور اساسي شرايط سياسي در ايران و در سطح جهاني است، بحثها و نظرات روشن و منسجم و راهگشائي مطرح کرد. اين کنگره با شفافيت و با همدلي و وحدت نظر روشن کرد که حزب شرايط سياسي دنيا و ايران را چگونه ميبيند و چطور تبيين ميکند و چطور بايد به پيش برود
قطعنامه کارگري يکي از قطعنامه هاي مهم اين کنگره بود که شرايط جديد جنبش کارگري را معرفي کرد و برسميت شناخت، بر نقطه عطف در اين جنبش و پيشرويهاي آن انگشت گذاشت و نشان داد که چطور اين جنبش کارگري در قلب و در محور تحولات سياسي در ايران به پيش ميرود و قدرت خود را نشان ميدهد. اين قطعنامه طبقه کارگري را نمايندگي کرد که بعد ازقريب يک قرن در جامعه قد راست کرده و پرچم سوسياليسم و پرچم اعتراض جهاني کارگران به سرمايه را بلند کرده است، چه در سرود مبارزات و تجمعات اعتراضي اش، سرود انترناسيونال که کنگره ما نيز با اجراي زنده آن آغاز شد، و چه در مضمون خواستها و بيانيه ها و شعارهايش
کسي که در اين کنگره حضور دارد و يا از طريق اينترنت جلسات آنرا دنبال کرده است به شما خواهد گفت که اين کنگره سرود انترناسيونال بود، کنگره کاپيتال مارکس بود، کنگره سوسياليسم و انقلاب و کنگره حزب کارگران بود. حزبي که خودش زير خط فقر است و براي رهائي دنياي زير خط فقر ميجنگد. بحثهائي که در ساعات آخر کنگره داشتيم در مورد مشکلات و مسائل حزب بود و مهمترين مشکل ما مساله مالي است. کنگره نشان داد که چگونه بايد به جنگ اين مسائل و مشکلات رفت. کنگره بروشني نشان داد که موتور محرک و قلب حرکت و پيشرويهاي حزب ما چيست
حزب ما فقط براي اداره تلويزيونش به بيش از ماهي ۲۰ هزار دلار نيار دارد. چطور اين پول تامين ميشود؟ چطور اين حزب در برابرانشعاب و فراکسيون و اين ضربه هاي متعدد بخودش مثل سنگ خارا ميايستد و آنها را از سر ميگذراند و همچنان به پيش ميرود و قويتر و مستحکم تر ميشود؟ اين موتور و نيروي محرکه چيست؟ اين نيرو همانست که امروز اساس و پايه جنبش انقلابي در ايران را ميسازد يعني اعتراض سوسياليستي به وضعيت موجود، اميد به زير و رو کردن اين وضعيت و برپائي يک دنياي آزاد و برابر انساني. اين دنيا بر دوش کمونيستها و سوسياليستها و بر دوش جنبشي ساخته ميشود که بطور زنده در ايران در حال جريان است. اين حزب، در صف مقدم اين جنبش است. اين حزب در شکل گيري و پيشروي اين جنبش نقش داشته است، آنرا نمايندگي ميکند و پرچمش را، در عرصه هاي مختلف مبارزه در سطح ايران و در سطح جهاني، بلند کرده است. رمز پيشرويهاي حزب ما عليرغم همه مشکلات و مسائلي که با آن روبروست در همين است

يک بند قطعنامه کارگري تاکيد بر حضور طبقه کارگر در عرصه هاي مختلف مبارزه بود. امروز اين حضور و دخالت طبقه کارگر در عرصه هاي مختلف بيش از هر زمان ديگري متحقق شده است. بايد خيلي بيش از اينها به پيش رفت ولي وقتي وضعيت حاضر را با دوره هاي گذشته در خود ايران و با جوامع ديگر در همين مقطع حاضر مقايسه ميکنيد، مي بينيد که هيچ جا و هيچ زمان خواستهاي کارگري و راه حلهاي طبقه کارگر، راه حلهاي سوسياليستي براي مسائل مختلف اجتماعي تا به اين حد که در ايران امروز ميبينيم در جامعه جا باز نکرده بوده است. پرچم آزادي، پرچم برابري، پرچم مبارزه عليه فقر، پرچم مبارزه براي حقوق کودک، پرچم مبارزه عليه اعدام و سنگسار، مبارزه عليه آپارتايد جنسي، مبارزه براي خلاصي فرهنگي و براي برخورداري از يک زندگي شاد ومدرن که بخصوص جوانان خواهان آن هستند، پرچم سکولاريسم، پرچم ايستادگي مقابل مذهب و تحجر و عقب ماندگي و شرقزدگي، و پرچم مقابله با جنگ از يک موضع انساني، پرچم همه اين مبارزات و عرصه ها پرچم طبقاتي کارگر يعني نقد و اعتراض سوسياليستي به دنياي سرمايه است

اين وضعيت سياسي جامعه ايران در جهان بعد از جنگ سرد يک استثنا است. کسي که از کره زمين فاصله بگيرد، فرض کنيد با يک سفينه دور کره زمين بگردد و دوربيني داشته باشد که بتواند فيلم و عکس سياسي از سراسر کره ارض بگيرد، به شما خواهد گفت که جامعه اي در خاورميانه هست که به آن ايران ميگويند و نبض بشريت در آنجا ميزند. در فيلم سياسي اين را ميبينيد که دنيا قلبي دارد که در ايران ميتپد. آيا اين غلو است؟ داريم از خودمان تعريف ميکنيم؟ به اين دليل اين را ميگوئيم که "هنر نزد ايرانيان است و بس"؟! خير، دليل هيچيک از اينها نيست. واقعيت اينست که مبارزه طبقاتي بخاطر شرايط سياسي معين امروز در جامعه ايران و در سطح بين المللي، در ايران قطبي و حاد شده است. مدل حکومت مذهبي که الان در عراق و افغانستان دارند پياده ميکنند اولين بار در جامعه ايران در مقابل انقلاب ۵۷ و مدتها قبل از فروپاشي بلوک شرق، سر کار آوردند. و اين حکومت بويژه بعد از يازده سپتامبر به ستون فقرات جنبش اسلام سياسي تبديل شد و در محور منازعه و کشمکش با تروريسم دولتي غرب در خاورميانه، که ميتوان آنرا لابراتوار نظم نوين جهاني ناميد، قرار گرفت. در جامعه ايران بورژوازي با تمام ابزارها و اهرمهاي مافوق ارتجاعي اش بميدان آمده است، با مذهب و قوانين قرون وسطائي مذهبي و با سرکوب و جنايت و توحشي که فقط در قرون وسطي ميشود نظير آنرا يافت. جمهوري اسلامي زندگي هفتاد ميليون انسان را بيست و هفت سال است به گرو گرفته است اما هيچوقت نتوانسته مردم را مستاصل و نوميد و مرعوب کند و وضعيتي نظير گورستان آريامهري بوجود بياورد. جبهه انسانيت و جبهه سوسياليسم در برابر بربريت در ايران زنده و فعال است

در دوره بعد از جنگ سرد اپوزيسيون و حق خواهي در چهار گوشه دنيا رنگ ملي و مذهبي بخود گرفت. مذاهب مدعي حقوق خود بودند، اقليتهاي قومي کشور و سرزمين و حقوق خود را ميخواستند. مرتجع ترين جنبشها و شخصيتها به راه افتادند و هر کس را که در واقع ميخواست در برابر هر نوع بيعدالتي و ظلمي بايستد، هر کس را که ميخواست بگويد سرمايه و بانک جهاني نميخواهم و ميخواست اعلام کند با رياضت کشي اقتصادي مخالف است، به دنبال خود ميکشيدند، به ياد مذهب و نژاد و قوم و قبيله اش ميانداختند و "حقوق" سکتي اش را طلب ميکردند. اين مدل و نرم و الگوي اپوزيسيون و اعتراض در دنياي بعد از جنگ سرد بود. سفينه فرضي ما که کره ارض را مونيتور سياسي ميکند مي بيند که از حدود دو دهه قبل ، از اواخر دوره بعد از جنگ سرد، تقريبا تمام اعتراضات رنگ قومي و ملي ومذهبي بخود ميگيرد و انسانيت و آرمانها و تمدن انساني زير پا انداخته ميشود. دوره اي که مذهب و مليت و قومي گرائي همه جا از يوگسلاوي گرفته تا ديگر کشورهاي اروپاي شرقي و جمهوريهاي بازمانده از شوروي، در دل خاورميانه، و در آفريقا بيداد ميکند و در همه جا پرچم اين اعتراضات و تحرکات سياسي اساسا ملي و قومي و مذهبي است
خصوصيت نظم نوين سرمايه تنها اين نبود که دولتها و احزاب حاکم و سياستهاي رسمي همه جا به سياستهاي راست افراطي و فوق ارتجاعي روي آوردند، بلکه سرمايه داري حاکم در اپوزيسيون و در مقبال خودش هم يک محور شر ساخت که زائده اي از خودش بود. و اين تنها به تروريسم اسلامي هم محدود نميشد. انواع نيروهاي قومي و ملي و مذهبي فعال شدند و بجان يکديگر افتادند. کشورسازي بر اساس ناسيوناليسم قومي به يک نرم تبديل شد. و ديگر صحبتي از حقوق شهروندي در ميان نبود بلکه همه خواهان "حقوق" خود بعنوان عرب و کرد و صرب و کروات و مانته نگرو و سني و شيعه و غيره و غيره بودند
فقط يک جاست که اين وضعت در آن مشاهده نميشود و نه تنها حرف و اعتراضش اين نيست بلکه اعلام ميکند يک کره ارض يک انسان! و اين جامعه است که در مونيتور آن سفينه فرضي به شکل قلب تپنده انسانيت عصر ما ظاهر ميشود. يک گوشه دنيا هست که مردم آن مثل مردم بقيه دنيا فقير اند، تحت فشارند، از وضعيت موجود ناراضي اند، اما مبارزه و اعتراضشان با بقيه دنيا فرق ميکند. نميگويند ما دو هزار و پانصد سال تمدن شاهنشاهي داشته ايم حقمان را بدهيد! يا ما جامعه و تمدن اسلامي داريم و بايد حقوق مسلمانان را برسميت بشناسيد. در ترکيه اپوزيسيون همين را ميگويد، در مصر همينطور و در لبنان و چچنيا هم همينطور. در ايران مساله صد و هشتاد درجه متفاوت است چون اسلام در قدرت است و اين فقط يک مذهب و يا "حکومت مذهبي" به معني رايج و کلاسيک کلمه نيست. اسلام امروز نه اسلام عصر فئودالي است و نه حتي اسلام دوره جنگ سرد است. اسلام سياسي امروز زائده اي است از نظم نوين جهاني. و شما اگر اسلام سياسي را بزنيد به نظم نوين جهاني ضربه زده ايد. همانطور که در آن دوره منصور حکمت گفت بلوک شرق که فرو بپاشد اردوگاه غرب هم بي معني ميشود امروز هم اگر سر جنبش اسلام سياسي را بکوبيد، که در جامعه ايران ميشود اين کار را کرد، تعرض سياسي نظم نوين جهاني و سياستهاي ميليتاريستي غرب بويژه در خاورميانه که آزمايشگاه نظم نوين جهاني است، معني و علت وجودي خود را از دست ميدهد

قلب جنبش عليه نظم جهاني سرمايه و براي آرمانهاي انساني، آرمانخواهي اي که اسپارتاکوس اولين تلاشهاي آنرا نمايندگي ميکرد، امروز در ايران مي تپد اما اين جنبش اسپارتاکوس نيست. اين جنبش کمونيسم کارگري است، جنبش طبقه کارگر است با حزبش، با نقد و اعتراض سوسياليستي اش و با فعالين و رهبران اش. اين کنگره اعلام کرد که ما قدرتمندتر از هميشه در ميدان هستيم. مرتجعين دنيا بدانيد، جمهوري اسلامي، جناب بوش، سکولاريستهاي پست مدرنيست نيمچه مذهبي، ليبرالهاي نيمچه ارتجاعي، بدانيد که اين حزب با پرچم انسان و انسانيت و با پرچم سوسياليسم وآزادي در برابر کل کمپ بربريت سرمايه ايستاده است. (کف زدن حضار
فرق مبارزه ما با دوره اسپارتاکوس و با دوره هاي گذشته چيست؟ اين بار طبقه اي پرچم انسانيت را بدوش گرفته است که آزادي کل بشريت به نفع اوست. طبقه اي که آزادي و برابري را ميخواهد بخاطر اينکه براي رهائي خودش بايد همه بشريت را آزاد کند. وقتي بورژوازي در انقلاب کبير فرانسه شعار آزادي سر داد، اين آزادي بطور واقعي و عيني بجز جابجا کردن يک طبقه استثمارگر با طبقه استثمار گر ديگر معنائي نميتوانست داشته باشد. در طول تاريخ تمام جنبشها جاي طبقه حاکم را با طبقه ديگري عوض کردند و تنها تغييري که بوجود مي آمد اين بود که شکل معين استثمار عوض ميشد. اما طبقه کارگر نميتواند آزاد شود مگر اينکه کل جامعه طبقاتي را نفي کند. و بنا بر اين بطور عيني و بطور واقعي، و نه به اين خاطر که کارگران انساندوست اند و به فکر ديگر بخشهاي جامعه هستند، طبقه کارگرميتواند و ميخواهد تمام بشريت را آزاد کند. امروز اين طبقه هست که به تمام ليبرالهاي نيمه مرتجع و سکولارهاي نيمه مذهبي و انساندوستان نيمه ملي نيمه قومي اعلام ميکند که انساندوستي و سکولاريسم و تمدن واقعي امروز فقط در سوسياليسم و جامعه سوسياليستي ممکن است. طبقه کارگر تنها طبقه اي است که ميتواند، به نفعش هست، و از قدرت اجتماعي و موقعيت عيني برخوردار است که بشريت را آزاد کند. اين طبقه در ايران حزبش را دارد و مبارزه اش را ميکند و در راس جنبش آزادي زن، جنبش جوانان، جنبش دفاع از حقوق کودک جنبش خلاصي فرهنکي پرچم نقد سوسياليستي را بر افراشته و به پيش ميرود

اين کنگره فقط کنگره يک حزب نيست، کنگره جامعه اي است که فرياد اعتراض سوسياليستي اش را همه شنيده اند و اين فرياد ميتواند دنيا را بلرزاند. و حزب ما هست براي اينکه اين فرياد را به يک حرکت منسجم سازمانيافته و پيروز تبديل کند. ( کف زدن حضار

عده اي از کادرها و اعضاي حزب در کنگره شرکت داشتند و مستقيما در بحثها دخالت کردند عده اي از طريق اينترنت مباحث و جلسات کنگره را دنبال کردند که من از همه آنها تشکر ميکنم و دستشان را ميفشارم و آرزو ميکنم روزي بتوانيم همه در يک سالن گرد بيائيم و در مورد آينده
و در مورد سياستهايمان و درمورد چه بايد کرد و اميدوارم آنجا ديگر بعنوان شوراهاي تشکيل دهنده جمهوري سوسياليستي کنگره مان را تشکيل بدهيم و با هم به بحث و گفتگو بنشينيم. در هر حال جاي تک تک شما در اين کنگره خالي بود. همچنين جاي رفقائي که بدليل اعتصاب کارگران اس آ اس و يا به هردليل ديگري نتوانستند در اين کنگره حاضر شوند
اين کنگره يک حزب، يک جنبش و يک جبهه انساني و متمدن است که دنياي معاصر را عميقا ميشناسد، نقد عميقي به اين دنيا دارد و چه بايد کرد و راه حلهايش را هم دارد و عزم جزم کرده است تا اين دنياي وارونه را از پايه زيرو رو کند. ما اين مبارزه را امروز شروع نکرده ايم، ما در نيمه راه هستيم، پيروزيهاي عرصه اي و مقطعي کم نداشته ايم اما بخش اعظم کار مانده است و پيروزي نهائي هنوز در راه است. ما وقتي پيروزيم که بتوانيم در جامعه ايران قدرت را از چنگ سرمايه داري بيرون بياوريم. و انسانيت و ارزشهاي انساني را به محور و اساس جامعه تبديل کنيم. اين پيروزي از صدها کنگره و قطعنامه قويتر و موثر تر خواهد بود. بشريت در يک گوشه دنيا آزاد ميشود و در همه جاي دنيا ورق بر ميگردد. آن سفينه اي که ناظر اوضاع بود در ايران سوسياليستي به زمين مي نشيند و همه ما، همه آزاديخواهان دنيا، آستينها را بالا ميزنيم و در گير ساختن يک جهان سوسياليستي ميشويم. به اميد آنروز! پيروز و موفق باشيد
...................................
جوانان کمونیست ۳۰۳

زمینه های عروج چپ در آستانه افول نظم نوین جهانی
حمید تقوایی
متن سخنرانی در کنگره ششم معرفی قطعنامه " افول نظم نوین جهانی و زمینه های تعرض تازه چپ در سطح دنیا". با تشکر از رفیق سامان احمدی برای پیاده کردن متن

رفقا این قطعنامه که عنوانش " افول نظم نوین جهانی و زمینه های تعرض تازه چپ در سطح دنیا" است در واقع یک جمعبندی و تبیین معینی است از مهمترین روندهای سیاسی در جهان بعد از جنگ سرد. چرا امروز و بعد از اینکه مصوبات و سیاستهای روشن و عملی نظیر طرح جبهه سوم و غیره را در این زمینه داشته ایم این قطعنامه ضروری شده و کنگره باید چنین سندی را تصویب کند؟ ضرورت این امر به نظرمن از اینجا ناشی میشود که جهان در آستانه دوره جدیدی قرار گرفته و حزب این را باید ببیند و در تبیین و سیاستهای عملی خودش وارد کند. خود این قطعنامه مشخصا وارد ریز سیاست ها و نتیجه گیری های عملی نمی شود، ولی لازم است کنگره یک چشم انداز و سیاست معینی را تثبیت کند و تبیین روشنی از وضعیت جهانی بدست بدهد تا بر اساس آن بتوان اقدامات و نقشه عملهای لازم را در دستور گذاشت. این قطعنامه اعلام میکند که ما در آستانه شرایط تازه ای قرار گرفته ایم و برای نشان دادن این نکته جمعبندی فشرده و دوره بندی معینی از دنیای بعد از جنگ سرد بدست میدهد. من خیلی خلاصه به این دوره بندی و تغییر شرایط اشاره میکنم
منصور حکمت قبل از فروپاشی دیوار برلین این وضعیت را پیش بینی میکرد که با فروپاشیدن اردوگاه شوروی، کمپ غرب هم معنی و فلسفه وجودی خودش را از دست میدهد و دنیا به هم خواهد ریخت. او در سال 91 اولین حمله آمریکا به عراق را، که به جنگ خلیج معروف شد، طلوع خونین نظم نوین جهانی نامید و امروز این قطعنامه اعلام میکند که ما در آستانه افول نظم نوین جهانی قرار گرفته ایم. حمله دوم آمریکا به عراق در واقع زمینه افول خونین نظم نوین جهانی را فراهم کرد
در فاصله بین این دو جنگ دنیا تحولات مهمی را از سر گذراند. بعد از فروپاشی شوروی هیاهوی پیروزی سرمایه داری بازار آزاد و یک تعرض همه جانبه یه کمونیسم و سوسیالیسم و آرمانهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه کمونیستی همه دنیا را فراگرفت اما این هیاهو دیری نپائید. این موج تا نیمه دهه نود تماما فرونشست و دور تازه ای از تعرض چپ آغاز شد. دوره ای که اگر بخاطر داشته باشید مارکس دوباره محبوب شد، کتابهای چپ دوباره بازار پیدا کرد و اعتراضات نسبتا وسیعی علیه هشت کشور صنعتی و گلوبالیزاسیون و سیاستهای بانک جهانی در کشورهای مختلف بخصوص در خود کشورهای غربی شکل گرفت. این اعتراضات با همه ناخالصی ها و انتقاداتی که از دید کمونیسم کارگری بر آن وارد است در هر حال در چارچوب عمومی چپ قرار میگیرد و بخصوص در مقابل موج تعرض نئوکنسرواتیسم و راست افراطی یک حرکت مترقی و رو بجلو است. چپ به معنای عمومی کلمه دوباره داشت ارج و قرب پیدا میکرد و دوباره داشت در جامعه خودش را مطرح میکرد. در همان اوان طلوع نظم نوین جهانی جنگهای قومی مذهبی بویژه تجربه یو گسلاوی به همه این را نشان داد که قرار نیست دنیای سرمایه داری بازار آزاد بقول تئوریسینهای نظم نوینی پایان تاریخ باشد، قرار نیست دنیا گلستان شود و شیر و عسل در خیابان ها روان گردد. خیلی زود جهان از آن شوک اولیه در آمد و معلوم شد اینها همه هیاهوی پوچ است. از نظر اقتصادی نیز سیاست ریاضت کشی و سفت کردن کمربندها، خلع مسئولیت دولتها از خود در برابر جامعه و واگذار کردن همه چیز به بازار و رقابت سرمایه ها چنان فشاری به مردم و کارگران در همین جوامع غربی و در سراسر دنیا وارد آورد که جائی برای هیچ نوع توهم به معجزات بازاد آزاد و دموکراسی، حتی درمیان مردم کشورهای سابق کمپ سرمایه داری دولتی شوروی، باقی نماند
این شرایط دوباره زمینه رشد چپ را بوجود آورد. در این شرایط است که منصور حکمت از پایان یک دوره و از افول اسلام سیاسی صحبت میکند. اما این روند متاسفانه ادامه نیافت. آنچه که کل این روند را به هم زد و این سیر را متوقف کرد یازده سپتامبر بود. یازده سپتامبر دوباره به نظم نوین جهانی که داشت فرو میمرد نیرو و حیات تازه ای داد، نئوکنسروانیسم و اسلام سیاسی را تقویت کرد و سرآغاز رویاروئی تروریسم دولتی غرب و تروریسم اسلامی در ابعادی وسیع و گسترده شد. بعد از 11 سپتامبر است که بیش از پیش میلیتاریسم و سلطه گرائی نظامی به محور سیاست خارجی آمریکا تبدیل میشود و حمله به افغانستان و عراق را در ادامه و به بهانه پاسخ به 11 سپتامبر در دستور کار خود قرار میدهد. نئوکنسرواتیسم که در دوره جنگ اول خلیج نیز طرفدار ادامه جنگ تا سرنگونی صدام بود ولی در آن زمان هژمونی نداشت، در زمان بوش پسر دست بالا را پیدا میکند و کمپ غرب را در مقابل جنبش اسلام سیاسی، که زائده سیاستهای آمریکا در اواخر دوره جنگ سرد بود، بدنبال خود میکشد. دولت آمریکا که از زمان ریگان به شوروی لقب امپراتوری شر داده بود و در برابر آن طالبان را در افغانستان سازمان داده و بمیدان آورده بود حالا همین نیروهای اسلامی دست ساز خود را بعنوان محور شر و دشمن جدید اردوگاه غرب دنیای بعد از جنگ سرد بجهانیان معرفی میکرد و خود در مقام رهبر جهاد مقدس دموکراسی بازار آزاد در مقابل محور شر با یال و کوپال نظامی اش بمیدان می آمد
در واقع دولت آمریکا برای حفظ سرکردگی خودش در کمپ غرب، که حالا جهان دمکراسی بازار آزاد نامیده میشد به دشمن تازه ای احتیاج داشت، و این جای خالی را اسلام سیاسی پر کرد. فرق این شر جدید با شوروی این بود که شوروی حاصل یک انقلاب بود که بعدا دفرمه شده و به سرمایه داری دولتی ختم شده بود. در دوره جنگ سرد بورژوازی غرب توانست این سرمایه د اری تحت نام سوسیالیسم را به اسم دشمن اصلی دمکراسی غرب قلمداد کند و با حمله به کمونیسم و استالینیسم و غیره خود بدترین نوع دیکتاتوریها را بر کشورهای اردوگاه خود حاکم کند. در تمام این دوران به کسی مثل پینوشه و یا شاه ایران و یا خونتاهای نظامی آمریکای لاتین لقب دمکراسی میدادند چون به اردوگاه غرب در برابر شرق متعلق بودند. در آن دوره دموکراسی مقابله با شوروی تعریف میشد. اما در دوره بعد از جنگ سرد دموکراسی در مقابل اسلام سیاسی که خود حاصل مقابله غرب با اردوگاه شوروی بود، تعریف شد. و این بار نه تنها دموکراسی بلکه مدنیت و جامعه مدنی کلا زیر سایه جنگ دموکراسی بازار آزاد با تروریسم اسلامی نفی و انکار شد و جای خود را به تبیین ها و تئوریهای ملی-قومی-مدهبی سوپر ارتجاعی از انسان و جامعه انسانی داد

بویژه بعد از یازده سپتامبر نئوکنسرواتیسم توانست با یک تحرک و مومنتوم جدیدی و با یک تعرض نظامی از یک موضع حق به جانب - چون بالاخره نیویورک را زده بودند و آمریکا قربانی و مظلوم واقع شده بود – بمیدان بیاید. تقریبا همان تاثیری که فروریختن دیوار برلین در شروع نظم نوین جهانی داشت، یازده سبتامبر در احیا آن و تقویت مجددش ایفا کرد. پنج شش سال اخیر ما شاهد این تعرض تازه بودیم. اکنون این دوره نیز با شکست سیاسی آمریکا در عراق بپایان میرسد

برای این نوع تحولات نمیتوان یک مقطع تعیین کرد ولی بالاخره میشود یک نقطه عطفی را مشخص کرد که روندهائی که مدتها در جریان بوده اند نتیجه خود را مشخص میکنند. این نقطه در مورد موضوع مورد بحث ما به نطر من انتخابات میان دوره ای کنگره و سنای آمریکا در سال گذشته بود. در این انتخابات حزب محافظه کار آمریکا و نئوکنسرواتیستها به نحو آشکار و مفتضحی باختند و علت هم سیاست دولت بوش در مورد عراق بود. هر کسی می خواست رای بیاورد، حتی اگر تا دیروز خودش مدافع جنگ عراق بود، به سیاست بوش در عراق حمله میکرد. تجربه عراق در واقع مردم و افکار عمومی در آمریکا و اروپا را وسیعا به ضدیت با جنگ و سیاستهای میلیتاریستی نئوکنسرواتیستی سوق داده بود. تجربه عراق خیلی روشن تر و خیلی واضح تر و خیلی عمیق تر از تجربه یوگسلاوی یک بار دیگر به دنیا نشان داد که قضیه صدور دموکراسی و جهاد ضد تروریستی دول غربی کاملا پوچ است و این محملی است برای اینکه دولت آمریکا خاک کشور ها را به توبره بکشد. نمونه عراق نشان داد که این جهاد بازار آزاد هیچ ربطی به صدور دمکراسی ندارد، هیچ ربطی حتی به مقابله به سلاحهای کشتار جمعی ندارد و در واقع چیزی نیست جز سیاست هژمونی طلبانه و تعرض میلیتاریسم دولت آمریکا برای کسب سروری و سلطه بلامنازع بر دینای بعد از جنگ سرد
این شکست در عراق به نظر من بعد از دیوار برلین و یازده سپتامبر سومین تحول مهم در دوره نظم نوین است. این نشانه افول نظم نوین جهانی است. ما اکنون در آغاز دوره ای قرار می گیریم که دوباره چپ در سطح جهانی میدان تعرض پیدا میکند. تاریخ تکرار می شود اما البته نه به شکل خطی. اگر در نیمه دوم دهه نود چپ زمینه رشد داشت و یازده سپتامبر آن روند را متوقف کرد، امروز ما در سطحی بسیار عمیق تر و با تجربه غنی تر و با توده وسیع تری از مردم که چشمشان به حقایق باز شده است، در این مقطع و در آستانه این تعرض قرار گرفته ایم و باید در سیاست های خودمان، در رابطه با جبهه سوم در برابر دو قطب تروریستی، و در مقابله با نئوکنسرواتیسم و تمام متعلقات و پیامدهایش، این فاکتور را در نظر بگیریم که شرایط مساعدی برای تعرض مجدد چپ شروع شده است
این تعرض مجدد که میگوییم به چه معناست؟ معمولا وقتی شما به مبارزه طبقاتی در یک سطح عمومی و ماکرو در عرصه جهانی نگاه می کنید همیشه سوژه ها و موضوعاتی هستند که در محور قرار می گیرند، آنچه که در ادبیات ما جبهه های اصلی نبرد طبقاتی نامیده میشود. در سطح دنیا اگر یک لیستی بگذارند جلو من و بگویند اولین جبهه ای که چپ باید در آن حضور پیدا کند، جبهه اصلی نبردی که پرولتاریای دنیا، طبقه کارگر دنیا، با بورژوازی جهانی باید رو در رو شود کدام است؟ آیا مساله دستمزد است؟ حقوق مدنی است؟ بهداشت است؟ دولت رفاه است؟ من میگوییم هیچ کدام از این ها نیست. مسئله اصلی امروز صریحا و مستقیما دفاع از انسانیت و مدنیت است. بورژوازی جهانی در سیاست نظری و عملی اش، در تبلیغاتش، در تئوریهای اجتماعی و فلسفی اش و حتی در اپوزیسیون دولتها و بعنوان دموکرات و لیبرال و چپ، صریحا و علنا در برابر انسان و انسانیت قرار گرفته است. انسانیت به همان معنای بسیار ساده و ابتدائی اش، یعنی اساسا از دو جنبه پایه ای نفی شده است: یکم به رسمیت شناسی انسان به عنوان یک موجود جهانی با هویت جهانی و با شادی و غم مشترک. انسان انسان است. مهم نیست در کجاست، انسان انسان است. همین اصل پایه ای زیر سوال است و شدیدا هم زیر سوال است. و دوم دفاع از جامعه مدنی و اینکه انسان ها باید به عنوان شهروند در سیاست نمایندگی بشوند نه به هیچ عنوان دیگر. انسان ها احزاب سیاسی می خواهند. نمایندگی سیاسی باید بشوند. اهداف سیاسی دارند. مبارزه در جامعه، تحولات جامعه سیاسی است و نه مذهبی، قومی، ملی، ناسیونالیستی. انسان را باید در محور سیاست گذاشت، انسان را باید در محور ارزش های فرهنگی و اخلاقی گذاشت. این جبهه اصلی پرولتاری جهان در مقابل بورژوازی است. در ایران اینطور است، در آمریکای لاتین اینطور است در هندوستان اینطور است، در آمریکا اینطور است و شما اگر جبهه مقابلتان را نگاه کنید، وقتی در این مقیاس نگاه کنید آنوقت می بینید دشمن فقط بوش و حزب محافطه کار آمریکا نیست. دیگر اپوزیسیون، پوزیسیون حتی بر نمی دارد. تمام نیرو های بورژوا، لیبرال چپ های غربی، از آکادمیسینهایشان، از تئوریسینهاشان، تا رهبران احزاب شان، شخصیت های فرهنگی، هنری، قلمی اشان. همه اینها در یک چیز مشترک هستند: نفی هویت و ارزشهای انسانی
بورژوازی انسان را در نظر و پراتیک سیاسی اش به محمل مذاهب و قومیتها و ملیتها و اقوام مختلف تنزل داده است. و این کار فقط دولتها نیست. وقتی در دانمارک یا سوئد و در اروپا فلان شیخ و مفتی و آخوند را بعنوان نماینده مسلمان ها یا مهاجرین اسلامی در آن کشور برسمیمت میشناسند، این را فقط دولت نمی گوید، اپوزیسیون چپ اش هم می گوید. هر کس لیبرال تر باشد این را بیشتر می گوید. هرکه خودش را مترقی تر بداند بیشتر بر این تاکید میکند که مسلمان ها قانون خودشان را باید داشته باشند و هر قوم و ملیتی هم همینطور. برای اینکه ببینند "مسلمان" ساکن هامبورگ چه می گوید میروند از امام جمعه مسجد هامبورگ سئوال میکنند. یعنی انسان ها به زبان ساده نمایندگی سیاسی نمی شوند. مفتخورهای مذهبی، هر مذهبی، نماینده افرادی که در آن مذهب زاده شده اند، نیستند. اینکه کسی مسلمان است، مومن است، نماز میخواند یا نمی خواند به کسی مربوط نیست. ممکن است کسی به مذهبش مومن باشد ولی همان آدم مذهبی هم باید بیایید جلو بگویید من نماینده سیاسی دارم. آخوند آخوند هست چون عبادتم با خدا را تنظیم می کند. اما اینکه کوچه ام را کی آسفالت کند به او ربطی ندارد. من باید شهردار انتخاب کنم، من باید شورای شهر انتخاب کنم، من باید نماینده پارلمان انتخاب کنم، من باید رئیس جمهور انتخاب کنم، نه بر اساس مذهبم، بر اساس اولویت های اجتماعی و سیاسی ام. این تا سی سال پیش فرض بود. ارتجاعی ترین حزب راست غرب هم این را قبول داشت، کسی نمی توانست زیر این بدیهیت بزند. امروز حتی چپ لیبرال این بدیهیت را قبول ندارد. و به همین خاطر است که مبارزه برای انسانیت و مدنیت و مقابله با نفی انسانیت در سیاست و در ارزش های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی روی دوش کمونیسم کارگری قرار میگیرد. کمونیست کارگری برای جامعه انسانی، و نه صرفا مدنی، مبارزه می کند. ما برای هزار مبارزه می کنیم اما وقتی ده را نفی کردند برای ده هم باید جنگید. وقتی بورژازی جهان با احزاب اپوزیسیون و غیر اپوریسیونش، با منتقد و غیر منتقدش، با چپ و لیبرال و غیر لیبرالش، وقتی آمده انسانیت را به همه معانی ایکه گفتم نفی کرده است، دفاع از انسان و هویت انسانی و ارزشهای جهانشمول انسانی تماما به عهده ما کمونیست های دنیا قرار میگیرد
انسان یک موجود جهانی است. با خواست ها، با غم ها و رنج ها و شادی ها ، اهداف و آمال های یکسان. و ما در سیاست نماینده سیاسی داریم. ازهر طبقه ای هستیم نماینده سیاسی داریم، نماینده اجتماعی داریم، نماینده اقتصادی داریم. این هیچ ربطی به رنگ پوستمان و قومیتمان و مذهبمان ندارد. این جبهه اصلی نبرد است. پایه جبهه سوم این است. و به نظرم پایه انقلاب سوسیالیستی که در جامعه ایران دارد شکل می گیرد همین است. سوسیالیست ها قرار بوده است جامعه مدنی را به جامعه انسانی متحول کنند و امروز برای این کار باید جامعه ماقبل قرون وسطائی را به جامعه انسانی تبدیل کرد. به همین خاطر پرچم مدنیت روی دوش ماست، پرچم سکولاریسم روی دوش ماست، پرچم دفاع از انسان و انسانیت روی دوش ماست. این حرف ها برای خود ما شاید عادی شده اما برای جامعه کاملا نو است. مثل همین کمپین من از مذهب رویگردانم در آلمان. رفقای فعال این کمپین میدانند، مصاحبه های که با روزنامه ها میکنند، برای خیلی ها نو و بدیع است. طرف استاد دانشگاه است، سمینار بحث میگذارد، راجع به اسلام سیاسی یک رفیق کادر یا عضو ساده ما بلند میشود حرف میزند، و طرف خلع سلاح میشود. و آگر آدم منصفی باشد به ما خواهند گفت، که گفته اند، که حرفهای که شما زدید حرفهای تازه و قابل فکری است. اما اینها حرف های تازه ای نیست. این حرفهای بورژوازی انقلابی انقلاب کبیر فرانسه است. ولی تاریخ اینطور پیش میرود. بورژوازی ده سال بعد از انقلاب کبیر فرانسه این پرچم را گذاشت زمین. ولی هیچ وقت اینقدر کثیف و اینقدرعمیقا ضد انسانی در این منجلاب فرو نرفته بود و به همبن خاطراین وظیفه ما کمونیست ها اینقدر خطیر و مهم و مبرم نشده بود. باید پرچم انسانیت را برداریم. انسان اساس سوسیالیسم است. شعار سوسیالیسم یا بربریتی که در ایران بالا می رود به نظرم حرف دل میلیاردها انسان کارگر و زحمتکش جهان است. داریم می بینیم بربریت را. چند بار باید به سرمان بیاید. یوگسلاوی را دیدیم، عراق را دیدیم، آفریقا را نگاه کنید، جنگ های همسایه کشی در دوره بعد از جنگ سرد را نگاه کنید، تمام خاورمیانه را نگاه کنید. هر روز دارد اتفاق می افتد. آن سوسیالیسمی که ما می گویم اساسش انسان است امروز باید مستقیما برای انسان و انسانیت بجنگد و این جبهه جهانی جلو ما باز شده است. قطعنامه ای که اینجا پیشنهاد شده است دارد بر همین تاکید میکند
امروز پرچم سکولاریسم را فقط چپ بلند کرده است. نمی گوییم هر کسی علیه مذهب می ایستد چپ و سوسیالیست است، به این معنا نمی گویم. به این معنا که اگر ما این جنبش را رهبری نکنیم، اگر ما سازمانش ندهیم، ما جلویش نیفتیم، جنبش سکولاریستی به راه نمی افتند. شما باید یک میلیون را فریاد بزنید تا آن بگویند هزار. این حب را قورت داده اند، قبول کرده اند، افتخار لیبرالی خودشان می دانند که بگویند هر کس فرهنگ و ارزشهای خودش را دارد و عیسی به دین خودش موسی بدین خودش. خیال می کنند به مسلمان ها احترام میگذارند وقتی می گویند آخوند ها نماینده ات هستند. ما کمونیستها باید این حرکت را به راه بندازیم تا بتوانیم تاره ولتر را به یادشان بیاوریم، برای اینکه بتوانیم مارکس را ثابت کنیم، برای اینکه بتوانیم سوسیالیسم را اشاعه بدهیم. به همین خاطر این نبرد، نبردی که در برابر ماست، یک نبرد جهانی است، یک جبهه اصلی مبارزه طبقاتی است بین طبقه کارگر جهان و بورزوازی جهانی بر سر انسانیت، بر سر مدنیت و بر سر سکولاریسم. فقط سوسیالیست ها می توانند این نبرد را رهبری کنند و سازماندهی کنند. این را به عینه در پراتیک حزب خودمان دیده ایم و به نظرم هر جای دنیا هم این صادق است و من بیشتر از این وارد جرئیات نمی شوم. فقط می خواستم این روح و مبنای این قطعنامه را اینجا بحث کرده باشم. رفیق مصطفی هم در این مورد صحبت میکند و در فرصت های دیگر هم اگر سوالی بود من روی بندها توضیح خواهم داد. متشکرم

1 comment:

Anonymous said...

Oi, achei teu blog pelo google tá bem interessante gostei desse post. Quando der dá uma passada pelo meu blog, é sobre camisetas personalizadas, mostra passo a passo como criar uma camiseta personalizada bem maneira. Até mais.