با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, August 21, 2007

"بسوی حزب" یا علیه حزب؟

"بسوی حزب" یا علیه حزب؟
بخش اول: از سوسیالیسم حجاریانی تا کارگر کارگریسم
مصطفی صابر

مقدمه: چرا این بحث؟
یکی از موانع پیشروی ما در مقطع فعلی درک های نادرست از حزب و حزبیت است. در بین فعالین چپ بطور کلی و متاثر از اینها حتی در بدنه اجتماعی حزب کمونیست کارگری (حزب بمعنی اعم) درک نادقیق و ناروشنی از حزب و حزبیت وجود دارد که برای ساختن یک حزب وسیع سیاسی و اجتماعا پرنفوذ و در عین حال منضبط و سازمان یافته باید با این درکها مقابله کرد. این موضوع جدیدی نیست. مبارزه کمونیستی در عین حال مبارزه ای برای متشکل شدن و متشکل کردن و رفع موانع آن است. جوهر عملی کمونیسم سرانجام چیزی جز این نیست که بخش های پیشرو طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری خود را به صورت یک حزب سیاسی متشکل میسازد و حرکت اجتماعی و عظیمی را برای سرنگون کردن حکومت بورژوازی و تصرف قدرت و بنای جامعه سوسیالیستی سازمان میدهد و رهبری میکند. درست به همین دلیل در هر مقطع بحث حزب و حزبیت و تحزب کمونیستی در قامتی دیگر و با ابعادی متفاوت (بسته به پیشروی هایمان، شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، موانع نظری و غیره) در برابر ما قرار میگیرد
اوضاع احوال کنونی از ما طلب میکند که بویژه با درک ها و موانع نظری معینی که بر سر راه حزبیت و بوجود آوردن یک حزب وسیع، سیاسی و پرنفوذ و بسیار سازمانیافته کمونیستی کارگری وجود دارد، مبارزه کنیم. خوانندگانی که این نشریه را منظما دنبال کرده باشند میدانند که ما در مورد این درک های غلط بویژه در بین دانشجویان چپ و کمونیست صحبت کرده ایم، به جوانبی از آن اشاره کرده ایم و قول داده ایم که در فرصتی دیگر مبسوط تر به آن بپردازیم. این درک های نادرست البته ویژه دانشجویان چپ و سوسیالیست نیست. کلا در بین فعالین چپ و کمونیست در عرصه های مختلف (و از جمله در بین کارگران) چنین درک هایی را میتوان مشاهده کرد. و ما هم سعی میکنیم به این وجه عمومی مساله بپردازیم و بعدا میتوان به انعکاس و جلوه های مشخص آن در محیط فعالیت در دانشگاه و بین دانشجویان چپ بطور موثرتری پرداخت
مدتها بود دنبال متنی میگشتم که این درکهای مغلوط از حزب و تحزب را خوب فرموله کرده باشد تا ضمن نقد آن حرف اثباتی مان را جا بیندازیم. حرف اثباتی ما در مورد حزب و حزبیت همان است که در آثار کلاسیک مارکسیستی نظیر "مانیفست کمونیست" مارکس و انگلس، یا "چه باید کرد" و دیگر نوشته های لنین، و همینطور بویژه در آثار منصور حکمت نظیر "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" آمده است. ولی مثل همیشه مارکسیسم را فقط میتوان با نقد توهمات و بینش های نادرست و تئوری های بازدارنده جا انداخت. بهمین دلیل دنبال یک "کیسه بکس" برای بحث در باره تحزب میگشتم و فکر کنم آن را پیدا کردم. متنی که در حد خود "دائره المعارف" انحلال طلبی و تلاش برای متشکل نشدن کمونیستی و کارگری است
تعجب نکنید که اگر در این مورد هم پیش آقای ایرج آذرین سر درآوردم. جریان متبوعه ایشان، "اتحاد سوسیالیستی کارگری"، دو سه ماه پیش (و آنهم به مناسبت اول ما مه!) متن جالبی را منتشر کرد با عنوان "بسوی حزب". این متن را معرفی و نقد خواهیم کرد. اما ابتدا اینرا باید تاکید کنم که این شرفیابی به حضور آقای آذرین اتفاقی نیست. (واقعا بطور قطع نمی دانم چه کسی با سازمان، محفل و یا "اتحاد" آقای آذرین هست و تا چه حد هست. از آنجا که متن کاملا رنگ و بوی ایشان را دارد من فقط اسم ایشان را می آورم. ولی اینرا بگویم که این متن به امضای "شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری" که باز نمی دانم چند نفر و کی ها هستند، رسیده است.) این "بسوی حزب" بنوعی پرچم مشترک شکست طلبان در زمینه تحزب، انحلال طلبی و طفره رفتن از حزبیت است. صاف و ساده اگر بخواهم بگویم "بسوی حزب" آقای آذرین در واقع "علیه حزب" و آنهم مشخصا علیه حزب موجود یعنی حزب کمونیست کارگری است. امروز شکست طلب و انحلال طلب پیگیر، کسی که میخواهد در راه تحزب سیاسی طبقه کارگر و انقلاب کارگری سنگ بیندازد در وحله اول باید نابودی حزب کمونیست کارگری را ثابت کند تا بتواند دکان خود را باز کند. "بسوی حزب" هم همین است و شاید این مزیبت را دارد که بنوعی خطوط اصلی بحث های شکست طلبان در باره حزب و حزبیت را در سطوح عام تری از تجرید مطرح کرده است. اگر مایل باشید "کمال" تئوریک آنرا بیان کرده است. ولی اینجا مشابهت پایه ای شکست طلبان را میشود دید. مثلا میتوان در بحث های آقای آذرین دید که چگونه برنامه وتئوری کمونیستی فدای "اتحاد استراتژیک فعالین" (و البته اتحادی محفلی، ناپایدار، حاشیه ای و در یک کلمه پوچ) میشود. چیزی که جوهر عملی بحث "حزب وحدت عمل و تعدد نظرات" کوروش مدرسی هست و یا بطور مسخره تر از آن در تز "اتحاد جنبش کمونیسم کارگری" علی جوادی و دوستان می بینیم. البته تفاوت ها هم سر جای خودش هست. چنانکه خواهیم دید ایرج آذرین و دوستانش انحلال طلبی خود را با ردای مندرس "کارگر کارگریسم" آرایش کرده اند. بحث های عهد بوق ، عقب مانده، انزوا طلبانه و محفلیسم مفرط کارگر کارگریسم اینجا دوباره رنگ و جلایی پیدا کرده است. که بعدا توضیح میدهیم که چرا ایشان به این جامه خزیده است. به اینها همه امیدواریم که برسیم، اما برای مقدمه همین کافی است. به متن بپردازیم.
ابتدا بهمان ترتیبی که خود "بسوی حزب" مساله را طرح کرده است، حتی الامکان جمله به جمله و پارگراف به پارگراف متن را نقد میکنم. امیدوارم این کار خوانندگان را خسته نکند. اما حسن آن این هست که هیچ راه در رویی برای آقای آذرین و انحلال طلبان باقی نمی گذارد. برای خوانندگان جوانتر ما هم میتواند آموزنده باشد چون در طی بحث دائم مجبوریم به اطلاعات و فاکتهایی مربوط به سالهای گذشته برگردیم که شاید این دسته خوانندگان از آن مطلع نباشند

کشف جدید: ضرورت حزب

"بسوی حزب" در هفت بند تنظیم شده است و بند اول با این عنوان تکان دهنده شروع میشود

"1. حزب ضروری و ممکن است"

این عنوان بروشنی به شما میگوید "حزب" مطلوب آقای آذرین وجود ندارد، ولی ایجاد آن الان هم ضروری و هم ممکن است. آقای آذرین میخواهد حزب درست کند! و صد البته همانطور که جا جای بیانیه شان میفرمایند یک "حزب سوسیالیستی کارگران" و "حزب کمونیستی کارگران". چه مسرت بخش. زمانی که ایشان از حزب کمونیست کارگری "محو" میشدند منصور حکمت گفت شما حزب ساز نیستید. (به "ناقهرمانان" از منصور حکمت رجوع کنید.) لابد اینهم یکی دیگر از پیش بینی های منصور حکمت است که غلط از آب درآمد! اما راستش من به عمق آن پیش بینی چندان باور نداشتم تا همین متن را خواندم و دیدم که این سند "بسوی حزب" تنها بدرد حزب درست نکردن میخورد و بس. قصدش همچنانکه خواهیم دید ساختن هیچ حزبی نیست. و ای کاش فقط این بود. این سند تنها برای این است که محفلیسم و عقب ماندگی های موجود در بین برخی از فعالین چپ را به یک فضیلت و "حزب سوسیالیستی کارگران" ارتقاء دهد و مشخصا میکوشد مانع تحزب کارگران و کمونیست ها در حزب کمونیست کارگری بشود. اینرا بعد خواهیم دید اما فعلا بگذارید ببینیم که ایشان "حزب ضروری و ممکن است" را چطور طرح میکند. خود این به تنهایی تقریبا کل موضوع را به دست شما میدهد. "بسوی حزب" ادامه میدهد

"طبقه کارگر به حزب خود نیاز دارد. این یک اصل مارکسیستی است که هر کارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد. دور تازه جنبش کارگری در سه سال اخیر یکبار دیگر از لحاظ تجربی نیز حقانیت این اصل مارکسیستی را به بسیاری از فعالاان جنبش کارگری نشان داده است. امروز آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای میداند

خب، این از آن نوع اظهار فضل هایی است که مرا یاد گادفادر کذایی می اندازد. (به شماره های 297 و 309 رجوع کنید.) اظهاراتی با هزار و یک من ادعای به ظاهر مارکسیستی، ولی در واقع پوچ و بی معنی که برای منفعتی حقیر کنار هم ردیف شده است. بگذارید چند سوال بکنم: در کدام دوره ای بوده است (اینجا به فاصله انقلاب 57 تا کنون محدود میمانیم) که "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" حزب را "عمل تعیین کننده برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر" در همان مقطع نمی دانسته اند؟ "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران" در کدام دوره از مبارزه طبقه کارگر "عامل تعیین کننده" نبوده است؟ چرا "دور تازه جنبش کارگری" آن "اصل مارکسیستی" که بقول آقای آذرین "هرکارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد" را اینقدر برجسته کرده است؟
بعدا جوابهای آقای آذرین را خواهیم شنید. ولی واقعیت بسادگی این است که آقای آذرین راجع به "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" صحبت نمی کند. ایشان دارد راجع به خودشان حرف میزند. اینهم انتقاد از خود به شیوه گادفار است. جهل خود را ابتدا به فضیلتی نزد "آگاه ترین فعالان جنبش چپ جنبش کارگری" ارتقاء میدهد تا کسی متوجه نشود که ایشان در سه سال اخیر "یکبار دیگر از لحاظ تجربی" چیزهایی دستگیرش شده که قبلا (قبل از این سه سال و در دوره دوم خرداد) خلاف آن داد سخن داده بود. هر کارگر آگاه و سوسیالیستی بعد از همان سال 57 بسرعت و اتفاقا بیشتر بصورت تجربی به این پی برد که "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای" است. در تمام مراحل مبارزه طبقاتی هم از 30 خرداد 60 و سرکوب شوراهای کارگری گرفته تا مبارزه بر سر قانون کار، تا مبارزه علیه بیکارسازی و جنگ، تا اوضاع بعد از جنگ و دوره دوم خرداد، در تمام این مدت ضرورت یک حزب سوسیالیستی پرنفوذ کارگری یک امر بدیهی برای هر کارگر آگاه و چپ بود و هست. برای چه باید بگوییم "سه سال اخیر یکبار دیگر این را بطور تجربی" اثبات کرده است؟ چون درست قبل از همین سه سال اخیر کسانی آنرا نفی میکردند. و این کسانی نه فقط لایق لفب "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" نیستند بلکه در بهترین حالت در عقب صف لنگان لنگان می آمدند و یا مثل آقای آذرین داشتند به اسم سوسیالیسم زیر پرچم حجاریان و جنبش اصلاحات سینه میزدند. "شخصیت" شاخص این صف خود آقای آذرین است که در دوره اصلاحات میفرمودند سرنگونی پوچ است، اصلاحات بورژوازی (منظور همان سید خندان) ریشه دار است، و درست در بحبحه بحران حاد جمهوری اسلامی که طبقه کارگر باید در ابعاد وسیع در سیاست دخالت میکرد ، درست وقتی که حزب کمونیست کارگری داشت شاخ جنبش اصلاحات را در سطح سیاسی میشکست و طبقه کارگر را در سیاست نمایندگی میکرد، ایشان به شیوه گادفادری خود امر میفرمودند که مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی کار "چپ رادیکال" است، "جنبش سوسیالیستی کارگری" فعلا برود و کار سوسیالیستی و عمیق بکند. یا به زبان به بی زبانی میگفت بگذارید حجاریان و اصلاحات کارش را بکند، فعلا نمیشه ما بعدا انشاء الله خودمان انقلاب میکنیم! (این ها تزهای اصلی کتاب ایشان "چشم اندازها و تکالیف" است که عنوان فرعی پر طمطراق "سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست یکم" هم دارد
خب برای چنین کسی واقعا حزب آنوقت نه فقط عملا بی معنی بود، بلکه تمام تلاش خود را انجام میداد تا جلوی کار یک حزب واقعا موجود را بگیرد. حزبی که داشت دوم خرداد را در کنفرانس برلین بی آبرو میکرد و آزادی و برابری را در 16 آذر بالا می برد و به مردم میگفت اصلاحات پوچ است، زیر پرچم کمونیسم کارگری جمع شوید تا شر جمهوری اسلامی را کم کنیم. چنین کسی که آنوقت کمر همت علیه همان حزب و در دفاع از اصلاحات بسته بود، حالا که معلوم شده 500 صفحه کتاب ایشان نه "بوی کباب" که بوی داغ کردن چیز دیگری بوده ، دارد با این کلمات بظاهر مارکسیستی خراب کاری های خود را گردن "آگاه ترین فعلان چپ جنبش کارگری" می اندازد. میگوید آنها هم در این سه سال "یکبار دیگر" فهمیدند که حزب خیلی مهم است. و تازه اینها را میگوید که باز همان کار دیگر را بکند. میگوید حزب مهم شده است تا باز علیه همان حزبی مبارزه کند که در دوره اصلاحات علیه آن مجاهدت میفرمود. توضیحات بعدی آقای آذرین شما را بیشتر قانع خواهد کرد که آنچه گفتم محتوای واقعی آن احکام پر طمطراق "مارکسیستی" است

اعتراف به شیوه گادفادر

ادامه میدهد
"دوره تازه جنبش کارگری تنها ضرورت وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را نشان نمی دهد، بلکه برخی از شرایط عینی و ذهنی که وجود چنین حزبی را ممکن میکند نیز در همین دوره سه ساله شکل گرفته اند. (و خوب دقت کنید که این "برخی شرایط عینی و ذهنی" چه هستند. م.ص) افزایش تعداد محفل های کارگری، رشد کیفی فعالیت های این محافل، پیوندهایی که بین چنین محفل هایی برقرار شده، اعلام موجودیت چند تشکل و نهاد کارگری در سطح جامعه، تثبیت چهره های متعددی در جنبش کارگری و در سطح جامعه، همه و همه شاخص های مناسبی برای سنجش وضعیت جدید طبقه کارگر هستند. مهمتر از همه، تلاش پیشروان فعالان کارگری برای ایجاد تشکل های توده ای کارگری، گرچه هنوز دستاورد بزرگی نداشته، اما دستکم مساله ایجاد تشکل را به عنوان کانون خواسته ها و مبارزات جنبش کارگری در سطح جامعه تثبیت کرده است. همه اینها، در شرایط سرخوردگی عمومی (عجب!) از حرکات اصلاح طلبی حکومتی، و سردرگمی سیاسی و استراتژیک جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسیون، نگاه جامعه را متوجه تحرک طبقه کارگر کرده است

خوانندگان اگر خاطرشان باشد در "وحشت از انقلاب" (297) نشان دادیم که چطور ایرج آذرین میکوشد وجود "دانشجویان دلیر سوسیالیست" را خلق الساعه جلوه دهد. اینجا دارد همان کار را در مورد پیشروی های جنبش کارگری انجام میدهد. بعلاوه یک درک صنفی، محفلی و غیر سیاسی از طبقه کارگر و تشکل و تحزب اینجا وجود دارد که در واقع جوهر اصلی "بسوی حزب" را تشکیل میدهد. اما این پاراگراف اعترافات جالبی دارد و آقای آذرین متوجه نیست در چه مخمصه ای گرفتار است. بگذارید باز چند تا سوال ساده بکنیم
اول: چه چیز باعث "سرخوردگی عمومی" از اصلاحات شد؟ (ضمنا دقت کنید هنوز زبانشان نمی گردد بگویند شکست اصلاحات. گویی بهزاد نبوی دارد سخن میگوید!) خود مردم سرخورده شدند؟ خودبخود؟ مگر شما آقای آذرین کتاب ننوشته بودید که ریشه های عمیق این اصلاحات را بگوید و از بانک جهانی و حجاریان آیه بیاورید و شعار سرنگونی را به سخره بگیرید؟ مگر آنهمه روزنامه های قد و نیمقد دوم خردادی روزانه برای "آیت الله گورباچف" و "گاندی ایران" و "جامعه مدنی" تبلیغ نمی کرد؟ چرا مردم درست خلاف اینها 18 تیر را برپا کردند و به خیابان آمدند و گفتند "آزادی اندیشه با ریش و پشم (یعنی از جمله با خاتمی!!) نمی شه"؟ چرا آنهمه شورش علیه کل رژیم در آبادان و خرم آباد و شهرهای دیگر برپا شد؟ چرا معلمان آن اعتراضات و تظاهرات را برپا کردند؟ چرا کارگران کفش ملی دروازه های مجلس را کندند؟ و بهشهر را عملا تعطیل کردند؟ و در خاتون آباد و نساجی های سنندج و کاشان و اصفهان و پتروشیمی و غیره آنهمه اعتصاب کردند؟ طبقه کارگر (با هر درکی که شما دارید) این وسط خواب بود و مثل شما داشت رویای اصلاحات میدید؟ چرا حتی بقول خود اصلاحات چی ها مردم "از خاتمی عبور کردند"؟ چرا اصلاحات شکست خورد؟ جز این است که مردم سرنگونی طلب (با محوریت طبقه کارگران) و نیروهایی مثل حزب کمونیست کارگری (و از همه شاخص تر حزب کمونیست کارگری!) دوم خرداد را شکست دادند؟ یکجوری از "سرخوردگی عمومی" صحبت میکنید که گویا خداوند باریعتالی خودشان مقدر فرموده بودند "عموم سرخورده بشوند" و دست بر قضا به دعای گربه سیاه هم برای اصلاحات باران نبارید!؟
دوم و خیلی جالبتر: چه چیز باعث شد که "جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسون" دچار "سردرگمی استراتژیک" بشوند و چرا "نگاه جامعه متوجه تحرک طبقه کارگر" شده است؟ یک روز از خواب بلند شدند و دیدند سردرگم اند و کارگر و چپ میدان را گرفته است؟ یادتان نیست کلی رفراندم رفراندم کردند و پیش نبردند؟ و شعار رفراندم سلطنت طلبان در برابر شعار "زنده باد آزادی برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی" شکست خورد، حزب این پیروزی هم حزب کمونیست کارگری بود. اینرا خودشان هم میدانند. آقای آذرین هنوز به روی مبارک نمی آورد. مدتها پیش از آنکه آقای آذرین از خواب اصلاحات بیدار شوند و متوجه چپ و "دانشجویان دلیر سوسیالیست" در دانشگاه بشوند، سطلنت طلبان آه و زاری راه انداخته بودند که چپ در دانشگاه قوی است. شعار آزادی برابری که در دانشگاه بالا رفت مال کدام حزب و کدام طبقه بود؟ "از کارگران اعتصابی پتروشیمی حمایت میکنیم" شعار کدام طبقه بود که در 16 آذر 83 بالا رفت؟ یا مثلا یادتان نیست که چه خرج عظیمی کردند تا خانم شیرین عبادی را بعنوان خاتمی مونث به خورد جامعه بدهند؟ چرا یک ماه هم دوام نیاورد؟ کدام حزب و کدام طبقه خواهان افشا و کنار زدن اینها بود؟ کدام حزب سیاسی عملا بی افقی و ریاکاری همه اینها را نقش بر آب کرد؟
سوم و حقه بازی گادفادری: ایشان از شکست استراتژی اپوزیسیون حرف میزند. از سرخوردگی عموم از اصلاحات حرف میزند. یعنی دارد به زبان بی زبانی از پیروزی یک استراتژی دیگر حرف میزند. این استراتژی که اصلاحات باید شکست بخورد و طبقه کارگر باید برای رهایی خود و جامعه به میدان بیاید. استراتژی که آقای آذرین در 500 صفحه برای آن شیشکی تئوریک می بستند. و حالا گویا این استراتژی خودبخود حادث شد. کار اجنه های سیاست بود! ولی کسی که حتی یک ذره انصاف داشته باشد از خود میپرسد این استراتژی که عملا پیروز شد (به زبان خود آقای آذرین سرخوردگی از اصلاحات و نگاه جامعه به تحرک طبقه کارگر) استراتژی کدام حزب بود؟ مگر حزب کمونیست کارگری همان روز اول اصلاحات همین را اعلام نکرد؟ (1) آقای آذرین خودش هم متوجه نیست که طبقه کارگر را اصلا جزو سیاست و مبارزه سیاسی حساب نمی کند. طبقه کارگر را فقط در کارخانه و در صنفش آنهم بیربط به سیاست می بیند، شکست اصلاحات را کار طبقه کارگر و حزبش و رادیکالیسمی که روز به روز زیر همین پرچم چپ و طبقه کارگر گرد می آید نمی بیند. به روی مبارک نمی آورد که دارد به پیروزی استراتژی حزب کمونیست کارگری اعتراف میکند. آنوقت حقیرانه با یک عبارت "سردرگمی سیاسی و استراتژیک اپوزیسیون" میخواهد سر و ته همه چیز را بهم بیاورد
چهارم: حتی تا آنجا که به شاخص های معین فعل و انفعالات جنبش کارگری به معنی اخص، یعنی رشد محافل، تشکل های توده ای کارگری، شخصیت های سرشناس کارگری بر میگردد، (یعنی همان چیزهایی که ایشان زمینه های عینی و ذهنی حزب موعدشان قرار داده اند.) آقای آذرین اصلا به روی مبارک نمی آورد که همه اینها که نام بردند باز از آسمان به زمین نیامد. "خود بخود" حادث نشد. بیش از همه به فعالیت موجودیتی سیاسی به نام حزب کمونیست کارگری گره خورده است. بگذارید چند مثال بزنم
شاخص ترین حرکت کارگری که کل فضای سیاسی ایران را به نفع طبقه کارگر و چپ تغییر داد، اعتصاب کارگران شرکت واحد بود. خب هرکس که ریگی در کفش نداشته باشد میداند که نقش حزب کمونیست کارگری در انعکاس این حرکت و رهبری سیاسی آن و در جلب حمایت بین المللی برای اعتصاب واحد فوق العاده تعیین کننده بود. مغرض ترین تاریخ نگارها هم قادر نیستند اعتصاب واحد را بدون نقش حزب و تلویزیون و رهبری اش توضیح دهد. هرکس دراین مورد شک دارد میتواند به اسناد آن اعتصاب، به اطلاعیه ها و ادبیات و به برنامه های تلویزیونی حزب در باره آن اعتصاب رجوع کند و یا پای تعریف فعالین چپ و سوسیالیست شرکت واحد و جنبش کارگری بنشیند
قبل از این اعتصاب هم یک حرکت مهم کارگری که نگاهها را متوجه خود کرد، اعتصاب نساجی های سنندج بود. در واقع اعتصاب نساجی ها تمرینی بود از سوی کارگران و از سوی حزب کمونیست کارگری برای پیشبرد اعتصاب واحد. در این مورد هم میتوانید به اسناد آن اعتصاب رجوع کنید. در مورد تظاهرات معلمان (دور اول) و نقش رادیو انترناسیونال هم کم و بیش همین حالت صادق است. مثال در این مورد زیاد است ولی من میترسم برای فعالین کارگری دردسر درست کنم. ولی هر شخصیت کارگری چپ که امروز می شناسید را نام ببرید تا بگویم نقش حزب ما و یا احزاب چپ دیگر در مطرح کردنشان، در شناساندشان به جامعه چقدر تعیین کننده بوده است
می بینید جناب متخصصی که میخواهد به ما "شرایط عینی و ذهنی" وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را در ایران امروز به ما بگوید اولا طبقه کارگر را به محفل و تلاش هایی برای ایجاد تشکل توده ای تقلیل میدهد و نقش سیاسی همین طبقه کارگر را نمی بیند، ثانیا نقش حزب کمونیست کارگری را که در رابطه متقابل با همین طبقه کارگر بوده را کتمان میکند. نمی گوید همین ها نقش اساسی در شکست اصلاحات و استراتژی امثال آقای آذرین داشتند. حالا همین آقا میخواهد به کارگران و سوسیالیست ها درس بدهد که بروید حزب درست کنید! از همینجا باید معلوم باشد آقای آذرین بسوی چگونه حزبی میخواهد برود. او دقیقا همین خاصیت ها (محفلی و منزوی بودن، دنبال وقایع دویدن، میدان را به بورژوازی و جنبش هایش سپردن) را میخواهد به اسم "حزب سیوسیالیسم کارگری" فرموله کند. او در بهترین حالت میخواهد از طبقه کارگر یک صنف و فرقه "سوسیالیستی" شکست طلب و تو سری خور بسازد. این همان تز پایه ای "کارگر کارگریسم" است که حالا در دوره شکست اصلاحات و عروج چپ و کارگر به "ریسمان الهی" آقای آذرین و شکست طلبی علاج ناپذیر ایشان تبدیل شده است. ایشان که در دوره اصلاحات میگفت سرنگونی را ول کنیم و برویم کار "سوسیالیستی" بکنیم چرا که اصلاحات ریشه های عمیقی دارد، حالا که اصلاحات شکست خورده است و کارگر و حزبش برای سرنگونی و انقلاب به میدان آمده است، میگوید "بسوی حزب" برویم. آنوقت بهانه اش کار "سوسیالیستی" بود و کارگر را از عرصه سیاست (عرصه اصلی مبارزه طبقاتی) به کنج کارخانه میفرستاد تا حجاریان و بیت امام کارشان را بکنند، حالا نگران و آشفته از خواب بلند شده و می بیند که سوسیالیسم و کارگر از سر روی جامعه بالا میرود، سرش را میخواند و میگوید خیلی خوب است، بارک الله همه سوسیالیست شدید و همه نگاه ها به طرف طبقه کارگر چرخیده، اهوم، شگفت انگیز است، اما میدانید فعالان عزیز چپ جنبش کارگری شما حزب ندارید، اول بروید حزب تان را درست کنید! فکر نکنید دارم مسخره میکنم. خود "بسوی حزب" خیلی جدی و با کلمات خیلی "مارکسیستی" همین را میگوید

بهترین تحلیل گران
بعد از پاراگراف بالا اینطور ادامه میدهد
"تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون، آگاه ترین فعالان جنبش های اجتماعی، بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی، و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (و البته آخر از همه آقای آذرین) نیز، امروز فهمیده اند که تحرک طبقه کارگر (که دیدیم از آسمان به زمین نازل شد!) آن فاکتوری است که، دستکم بالقوه (بالقوه؟ بازهم جای شکرش باقی است.)، می تواند آینده سیاسی جامعه ایران را رقم بزند. موازی با چنین تحولی، دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی و گفتمان های مشتق از آن در فضای فکری و سیاسی ایران به پایان رسیده است. نسل جدیدی از روشنفکران مارکسیست قد علم می کند که، علیرغم هر کژی و کاستی که در گام های اولیه هر حرکتی گریز ناپذیر است، نشان میدهد که میتواند حریف سخنگویان فکری بورژوازی ایران باشد
طبقه کارگر به حزب سوسیالیستی خود نیاز دارد، وضعیت برای شکل گیری چنین حزبی مساعدتر شده است، و ایجاد چنین حزبی مبارزه طبقاتی جاری کارگران را به نحوی کیفی ارتقاء میدهد. فعالان سوسیالیست جنبش کارگری اکنون می باید تدارک ایجاد چنین حزبی را آگاهانه در دستور کار خود بگذارند
می بینید؟ "تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون" - و مثلا از جمله حزب کمونیست کارگری که از همان شروع دوم خرداد گفت خاتمی و اصلاحات پوچ است، این روند سرنگونی رژیم است که آغاز شده (2)، دانشجویی که در همان شب 18 تیر در کوی دانشگاه سران اصلاحات را یکی بعد از دیگری هو میکرد و بعدا شعار همبستگی با جنبش کارگری را در دانشگاه بالا برد، و یا کارگرانی که یک ذره توهم به اصلاحات نداشتند و هرروز داشتند جاده می بستند و شهر را تعطیل میکردند- تازه به همراه آقای آذرین دوهزاری شان افتاده که اوضاع ایران چه خبر است. بالاتر دیدیم که ایشان خبط آشکار خویش را به ریش "چپ ترین فعالان جنبش کارگری" بستند، حالا آنرا به ریش بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی (کسانی مثل خود همین آقای آذرین که پرت بودند؟) و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (که آقای آذرین نقل های طولانی از آنها در دفاع از اصلاحات می آورد!) هم می بندد. و تازه هنوز هم دست بردار نیست. اصرار دارد که دوره اصلاحات (یعنی دوره به میدان آمدن بچه های سپاه و پاسدار ولترها و حاج آقا هایی که دم از "جامعه مدنی" میزدند) را بعنوان "دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی" جا بزند! ایشان هنوز هم فکر میکند اصلاحات واقعا دوره رونق لیبرالیسم بود! ما همانوقت به ریش همه این "جامعه مدنی" چی ها و خاتمی چی ها میخندیدم و میگفتیم این چیزی جز تلاش جمهوری اسلامی برای بقاء نیست. (در این رابطه بحث کوتاه و جالب منصور حکمت در باره "جامعه مدنی" در 9 سال پیش را این شماره چاپ میکینم. گویی خطاب به ایرج آذرین نوشته است.) میگفتیم همانها که وزارت اطلاعات میساختند و برای اسلام در یک روز هزار نفر را اعدام میکردند حالا از زور ناعلاجی و بحران رفته اند به جلد ولتر. وقایع نشان داد که ما درست میگفتیم. ولی آقای آذرین خوش انصاف حتی ما را هم جزو لشکر جهل و دفاع از اصلاح جمهوری اسلامی خودشان گذاشته است و تازه اصرار دارد که بگوید نسل جدیدی از روشنفکران (و معلوم نیست از کجا) به میدان آمده اند که حریف سخنگویان فکر ی بورژوازی ایران میشوند! خب کسی نیست از ایشان بپرسد مگر اینطور نیست که این نسل را کسانی پرورش دادند که از همان روز اول جوهر وقایع را صریح و روشن و صحیح به مردم گفتند؟ آقای آذرین یادش رفته است که چطور برای یک مدت طولانی تمام دوم خردادی ها و از جمله خود آقای آذرین با چه حرارت و نفرتی علیه ما سمپاشی میکردند و حریف ما هم نشدند. یادشان رفته که یک عده تحت عنوان "آزادی بیان" میخواستند پای جلادان و نوکران رژیم اسلامی را بعنوان "طرفداران جامعه مدنی" به خارج از کشور باز کنند و ما نگذاشتیم؟ و خلاصه چه مبارزه عظیم نظری و عملی و سیاسی صورت گرفت و یک طرف اصلی آنهم حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت تا بود تا این نسل جدید مارکسیست ها پرچم و تئوری خود را پیدا کرد و "شبح لنین" از دانشگاه سر برآورد. آقای آذرین متوجه اینها که نیست هیچ، متوجه وضعیت مسخره خود هم نیست. او ته چاه جهلیات شکست طلبانه خود نشسته و دارد همه را به ته این چاه میکشاند تا خیالش راحت باشد که وضع خودش اوکی است. ( در ضمن گویا تا "بهترین تحلیل گران داخل و خارج" و "طراحان سیاست خارجی آمریکا" نگفتند چپ و کارگر دست بالا دارد ایشان باور نفرموده بودند! اینهم از خاصیت های تیپیک گادفار ما است
و حزبی که دست آخر با این مقدمات مششع ضرورت و امکان آن نتیجه میشود، در واقع چیزی جز آخرین تقلاها از ته همان چاه نیست. هم حضور و مبارزه سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر و هم تلاش های حزبش (که بهیچ وجه از هم جدا نیستند) و هم تلاش های عظیم مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی همه و همه نادیده گرفته میشود، چرا چون آقای آذرین تا همین اواخر این همه را انکار میکرد. حالا هم که آخر از همه دیده که کارگر و سوسیالیسم در جامعه دست بالا دارد، میخواهد یک جوری آنرا متوقف کند و درست دارد قلب این جنبش یعنی حزب کمونیست کارگری را نشانه میرود. و باز اگر یک چیز سر و ته داری، یک حزب حتی نیمچه سوسیالیستی را پیشنهاد میکرد آدم دلش نمی سوخت. بندهای بعدی را که نگاه کنید می بینید که چه آشفته فکر بی نظیری در این سند "بسوی حزب" هست. چه سفسطه های فلسفی صورت میگیرد تا اهمیت برنامه کمونیستی زیر سوال برود. چطور بی خطی و دنباله روی تحت عنوان "وحدت حول استراتژی" فضیلت میشود. و دست آخر کوه موش میزاید و همین محافل و ارتباطات عقب مانده ترین بخش هایی از چپ های سنتی به جای حزب سیاسی طبقه کارگر جا زده میشود. و این همه را در زروق کارگر کارگریسم و تقدس صنف کارگر می پیچد. در زمانی که توده ای ها سایت "سلام سوسیالیسم" راه می اندازند و "انترناسیونال است نجات انسانها" را در کنار نوشته های آیت الله کیانوری (که گویا "از مردم دفاع میکرده و نه از ارتجاع"!) میزنند، در جایی که اکثریت هم "فراکسیون کمونیستی" تشکیل میدهد و یا حزب دمکرات کردستان که عمری طبقه کارگر را منکر شده بود حالا "کمیته کارگری" تشکیل میدهد، در جایی که شاهزاده ها هم به کارگر پیام میدهند و بورژوازی یکصدا دارد بر طبل سندیکالیسم و تقلیل دادن طبقه کارگر به یک صنف اقتصادی میکوبد، عجیب نیست که آقای آذرین که قبلا متخصص توضیح "مارکسیستی" ضرورت و ریشه های اصلاحات (همان جنبش آسید محمد خاتمی) بود حالا از ته چاه خود فراخوان "بسوی حزب سوسیالیستی طبقه کارگر" بدهد و از "ضرورت و امکان حزب" سخن بگوید. جامعه چپ شده و راست ها هریک یکقدم به سمت چپ خود برداشته اند. بقول مارکس در دوره اعتلای انقلابی احزاب به سمت چپ خود نگاه میکنند. آقای آذرین هم شامل همین قاعده است. کارگر کارگریسم چیزی جز ورژن خاصی از چپ سنتی (جناح چپ جنبش ملی اسلامی) نبود. آقای آذرین هم یک قدم به چپ خودش خزیده است. شکست طلبی ایشان از سوسیالیسم حجاریانی به سوسیالیسم کارگر کارگری "ارتقاء" می یابد
ما از به چپ چرخیدن راست ها اصلا ناراضی نیستیم. این فشار جنبش ما است. این یعنی اینکه چپ بودن و کارگر کارگر کردن دارد وسیعا مد میشود. این یعنی اینکه شرایط مساعدتری برای پیشروی ما فراهم میشود. اما در عین حال این وظیفه ما مبرم تر میشود که راست را در همین لباس بالماسکه و هیات مسخره اش جلوی مردم عریان کنیم و نشان دهیم که پرچم رهایی بشر در دست کمونیسم مارکس و لنین و حکمت و در دست حزب ما و جنبش کمونیسم کارگری است

ادامه دارد
--------------------------
(1) بند هشت قطعنامه دفتر سیاسی حزب در مورد "انتخاب خاتمی و عروج مجدد اپوزیسیون طرفدار رژیم" که چند ماه بعد از انتخاب خاتمی توسط منصور حکمت نوشته شد چنین است
"حزب کمونيست کارگرى ايران براى سرنگونى انقلابى رژيم ارتجاعى و جنايتکار اسلامى توسط جنبش طبقه کارگر و توده وسيع مردم آزاديخواه ايران تلاش ميکند. حزب کمونيست کارگرى ايران به استقبال مبارزات رو به رشد کارگرى و اعتراضات مردمى عليه کليه ابعاد موجوديت رژيم اسلامى ميرود و اين مبارزات و اعتراضات را نيروى واقعى سرنگونى رژيم و تحقق آزادى در ايران ميداند. حزب کمونيست کارگرى ايران از هر درجه گشايش سياسى که با فشار مردم و شکافهاى رو به رشد در حکومت اسلامى پديد آيد در خدمت سازماندهى و رشد مبارزه انقلابى و گسترده طبقه کارگر و توده مردم عليه کل موجوديت رژيم اسلامى و همه جناحهاى آن فعالانه بهره خواهد گرفت
این همان خطی بود که حزب از روز اول انتخاب خاتمی پیش گرفت و در اعلامیه هایش اعلام کرد. این دقیقا همان خطی است که امروز حتی آقای آذرین هم بشیوه خود و به نقل از "بهترین تحلیل گران" معترف است که پیروز شده است

2) دفتر سیاسی حزب 5 روز بعد از دوم خرداد اطلاعیه ای داد از جمله چنین نوشت: "مردم وسيعا به خاتمى راى دادند، اما خاتمى منتخب هيچ مردمى نيست. در يک انتخابات آزاد که سهل است، حتى در انتخاباتى از نوع انتخابات ترکيه و پاکستان، امثال اين موجودات صد راى نمياورند. مردم به خاتمى راى دادند چون قصد از ميان بردن اين رژيم را دارند و خاتمى و قدرت گيرى جناح مدافع او را ابزارى مى دانند که مى تواند فروپاشى رژيم اسلامى را تسهيل و تسريع کند. اين آن حقيقتى است که همه، مردم، رژيم، رسانه ها، دول غربى و حتى محافل اپوزيسيون ملى کند ذهن و تازه دمکرات رژيم بخوبى مى دانند. هيجانى که ايران و همه ناظران اوضاع ايران را فرا گرفته است از شوق مشاهده درياى آزاديخواهى و بشردوستى و سکولاريسم جناب خاتمى نيست، از ذوق تفاوتهاى ميکروسکوپى ميان نظرات او با خط رسمى رژيم نيست. کسانى که چنين فکر مى کنند مکانيسم هاى حرکت مردم را نمى شناسند و آزاديخواهى و بلوغ سياسى مردم را دست کم مى گيرند. شادى مردم از آن روست که مى دانند سير عملى سقوط رژيم اسلامى ديگر آغاز شده است. مى دانند اين واقعه مى تواند آغاز پايان حاکميت ارتجاع اسلامى در ايران باشد
متن کامل این اطلاعیه جالب در سایت منصور حکمت در دسترس است

Friday, August 10, 2007

از میان سئوالات در جلسه هفتگی اینتنرتی حمید تقوائی

از میان سئوالات در جلسه هفتگی اینتنرتی حمید تقوائی

تلویزیون انترناسیونال، تریبون مردم در برابر جمهوری اسلامی

امیر زاهدی: جمهوری اسلامی در سالهای ١٣٦٠ و ١٣٦٧ برای بقای نظام سرمایه خودش ناچار شد که یک حرکت ضد انقلابی انجام بدهد و هزاران کارگر و آزادیخواه و کمونیست را بشدت سرکوب کند و با محکم کردن پایه های این سرکوب و زندان و شکنجه و خفقان به عمر خودش ادامه بدهد. اکنون در سال ٢٠٠٧نیز همین سرکوب دوباره دارد تکرار میشود اما اینبار نه برای بقا نظام سرمایه بلکه برای بقا خودش دست به زندان و سرکوب و تهدید و ارعاب میزند، که سئوال منهم در همین مورد است. در سالهای ٦۰ و ٦٧ کارگران و مردم مبارز و کمونیستها تقریبا هیچ رسانه و امکانی نداشتند که این سرکوب و خفقان و جنایتهایی که جمهوری اسلامی همه روزه انجام میداد را انعکاس دهند اما الان خوشبختانه یک تلویزیونی است بنام تلویزیون انترناسیونال و کانال جدید، که من از حمید تقوایی تقاضا دارم و تاکیدا میخواهم کمی توضیح دهند که از همین امروز روی این مسئله چکار میتوانیم بکنیم تا صدای مردم و کارگران ایران را از این تلویزیون و از این رسانه مردمی و از این رسانه کارگری بیشتر به گوش مردم برسانیم. زمانیکه برای آزادی منصور اسانلو و محمود صالحی تمامی اتحادیه های کارگری جهانی فعالیت میکنند ما هم نهایتا باید این تلاشها را روی مبارزات جاری در ایران متمرکز کنیم و باید این قدرت و همبستگی جهانی را به مردم و کارگران ایران انتقال دهیم تا ببینند که تنها نیستند و کارگران ومردم آزادیخواه جهان با آنها هستند. باید سعی کرد این صدای خارج را با داخل یکی کرد، و این اختناق را باید شکست، و باید به مردم ایران بگوییم، و به جمهوری اسلامی بگوییم که دیگر سالهای ٦٠ و ٦٧ نیست و وقت و زمان چنان فاجعه و سرکوب و کشتاری بسر آمده بلکه این بار یک حزبی هست و یک تلویزیونی هست و اتحادیه هایی هستند که در برابر این حکومت می ایستند، و دیگر جمهوری اسلامی نمیتواند آن فاجعه را تکرار کند. من از شما تقاضا دارم که در رابطه با اهمیت این تلویزیون که میتواند صدای مردم و صدای کارگران مبارز و معترضی باشد که برای آزادی و برابری مبارزه میکنند بیشتر صحبت کنید. چکار باید کرد تا بتوانیم حداکثر استفاده را برای شکستن اختناق و سرکوب جمهوری اسلامی از این تلویزیون انجام دهیم؟
حمید تقوایی: بله، خیلی متشکرم از نکته ای که مطرح کردید. همانطوری که شما گفتید تلویزیون انترناسیونال که از کانال جدید پخش میشود تلویزیونی است که با تمام توان و امکاناتش سعی کرده که تریبون کارگران و آزادیخواهان و تریبون مردم مبارز ایران باشد و پیامها و صدای آنها را پخش کند و بگوش بقیه برساند، و متحد و همبسته کند و راه نشان دهد، و بخصوص اینکه پلی باشد بین داخل و خارج؛ پلی برای اینکه مبارزات مردم و کارگران و آزادیخواهان داخل کشور را به مبارزات کارگران و مردم و آزادیخواهان خارج ایران وصل کند و همراه و همجهت کند. از همان روز اول فعالیت، یعنی در این دوسال گذشته بجز یک دوره وقفه کوتاه که بخاطر انتقال از تله استار به هات برد پیش آمد، همه این نقشها را این تلویزیون توانسته تا حد زیادی ایفا کند. دوره مبارزات کارگران شرکت واحد برای مثال یکی از این نمونه ها بود که تلویزیون توانست بخصوص از طریق برنامه های زنده ای که آنزمان اجرا میشد به تریبون رهبران این مبارزه و کارگرانی که در آن مبارزه شرکت داشتند تبدیل شود
یک نمونه دیگر مورد مبارزات معلمان بود. هرچند که در آن دوره بخاطر انتقال از تله استار به هات برد موقتا تلویزیون کانال جدید برنامه نداشت و صرفا برنامه های یکساعت در روز را در کانال یک داشتیم، با اینحال معلمان با ما تماس میگرفتند و میگفتند که ما میخواهیم همان نقشی را که شما در رابطه با کارگران شرکت واحد ایفا کردید در رابطه با ما نیزانجام دهید. اینها فقط دو نمونه از برجسته ترین کارهای این رسانه است. در رابطه با مبارزات مردم کردستان بویژه کارگران کردستان این تلویزیون همیشه و همواره این نقش را داشته است. در مبارزات دیگر بخشهای جامعه هم به درجات متفاوت همینطور بوده، در مبارزات ١٦ آذر و روز ٨ مارس و روز جهانی کودک نیز تلویزیون همین نقش را ایفا کرده است. در همه این عرصه ها و روزها و مناسبتها مردم به تلویزیون زنگ میزدند و تماس میگیرفتند و حرفشان را میزدند و فراخوان و پیامشان را خطاب به کارگران و مردم ایران اعلام میکردند، و فراخوانشان را خطاب به اتحادیه های کارگری جهان طرح میکردند، و همینطور مسائل و مشکلاتشان را مطرح میکردند و آگاه گری میکردند، و تاکتیکها و عوامفریبیهای رژیم را خنثی میکردند
در واقع باید گفت که تلویزیون انترناسیونال عملا به بلند گو و به تریبونی در خدمت مبارزات مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل شده است. امروز هم که تلویزیون دوره تازه فعالیت اش بر روی هات برد را شروع کرده است میبینیم که در همین مدت کوتاه استقبال زیادی از آن شده است و بخصوص باتوجه به این که سیستم هات برد پوشش وسیعتری دارد بخشهای بیشتری از مردم میتوانند با ما تماس بگیرند و در ارتباط باشند. پیام من به مردم ایران اینست که برای پخش گزارشها و خبرها و بحثها، و اطلاعیه ها و فراخوان هایی که دارند با تلویزیون انترناسیونال تماس بگیرند. این رسانه مال شماست و در اختیار شماست
در این دنیایی که رسانه های زیادی ــ چه تلویزیونهایی نظیر بی. بی. سی. و سی. ان. ان. و چه تلویزیونهای اپوزیسیون لس آنجلس نشین ــ طبقات حاکم و منافع یک اقلیت مفتخور را نمایندگی میکنند و در واقع عملا در مقابل آزادیخواهی و برابری طلبی قرار میگیرند - این تلویزیون انترناسیونال است که در خدمت مبارزات مردم قرار دارد. آن بخش از جامعه که با شعار" سوسیالیسم بپا خیز" بجلو آمد، و آن بخش از جامعه که در دفاع از کودک اعلام میکند که "این دنیا وارونه است و باید تغییرش داد" ، و همچنین آن بخشی از جامعه نیز که اعلام میکند "یا سوسیالیسم یا بربریت"، و دانشجویانی که شعار و پلاکارد " آزادی و برابری " را بلند میکنند، و معلمینی که با شعار" معیشت منزلت حق مسلم ماست" به خیابان آمده اند، و کلا مردمی که با کلیت این نظام از ریشه مخالفند و میخواهند که این نظام را زیرو رو کنند و بجایش یک جامعه انسانی و مرفه، و آزاد و برابر را بنشانند، تمامی این بخشهای مختلف و همصدا و هم هدف جامعه تلویزیونشان تلویزیون انترناسیونال و کانال جدید است. تمام تلاش ما از این تلویزیون اینست که بخش هرچه وسیعترجامعه به کنه و به ریشه دردهای خودش پی ببرد، و آستین بالا بزند و به میدان بیاید و متشکل و متحد شود، تا بتوانیم این دنیای وارونه سرمایه داری را درهم بکوبیم، و یک جامعه آزاد و برابر و انسانی بجایش برقرار کنیم
تلویزیون انترناسیونال نقش تعیین کننده ای در اشاعه افکار و سیاستهای آزادیخواهانه و سوسیالیستی دارد، و قبلا نیز اینرا نشان داده است. سابقه اش این را نشان میدهد که حتی در پیشبرد گام بگام مبارزات هرروزه توانسته و میتواند نقش موثری داشته باشد، و میتواند سدی باشد دربرابر سرکوبهای امروز، و در برابر این موج جدید توحشی که جمهوری اسلامی براه انداخته تا وحشت و سرکوب و اختناق را درجامعه حکمفرما کند، این تلویزیون میتواند یکی از ابزارهایی باشد که این موج سرکوب را درهم بشکند و عقب براند. البته هنوز در هات برد این امکان نیست که برنامه های زنده پخش شوند و بزودی این امکان هم فراهم خواهد شد، اما همین امروز هم که هنوز برنامه های زنده شروع نشده است مردم میتوانند از طریق آدرس ها و شماره تلفن ها و ایمیل هایی که بطور مداوم از تلویزیون به اطلاع عموم میرسد و روی سایت های حزب هم اعلام شده، با ما تماس بگیرند. من همه مردم آزادیخواه را فرامیخوانم که وسیعا با ما تماس بگیرند و حرفشان را از تلویزیون کانال جدید بگوش همه برسانند
تلویزیون انترناسیونال ارگانی است درخدمت مبارزه مردم و اساسا برای همین بوجود امده است و فعالیت میکند تا بتواند مبارزات مردم ایران برای آزادی و برابری را به پیروزی و سرانجام برساند. خیلی متشکرم که این سئوال را طرح کردید و به من این امکان را دادید که بتوانم این توضیحات را بدهم

شوراها در محل زندگی و در محل کار
شوراها در اپوزیسیون و در قدرت


ناصر احمدی: حمید جان، هفته پیش در پاسخ به جمشید اطیابی و محمد مزرعه کار میگفتید که در جامعه سوسیالیستی بویژه بعد از گذراندن سالهای اول و دوم و سوم انقلاب، و تثبیت قطعی دولت کارگری، هدف اساسی جامعه سوسیالیستی برچیدن طبقات خواهد بود و نه حفظ مجدد طبقات، و لذا صرفا شوراهای مردمی و شهروندان خواهیم داشت و نه شوراهای کارگری، و میگفتید که این شوراها در شهرها و در مناطق و در محلات برقرار خواهند شد و نه در محیط های محدود کار مثل کارخانه و دانشگاه و اداره و غیره . سئوال من اینست که پس امور مربوط به شرایط کار درجامعه سوسیالیستی چگونه حل خواهد شد؟ آیا همین بحث جنبش شورایی و تشکیل مجامع عمومی که بطور منظم مثلا هفته ای یکبار یا دوهفته یکبار در کارخانه ها را طرح میکنیم ، آنموقع دیگر بعد از تثبیت قدرت سیاسی نیازی به آنها نخواهیم داشت؟
حمید تقوایی: بله، در رابطه با شوراها هفته گذشته سئوالهای خوبی مطرح شد که شما هم زحمت کشیدید و بحث را پیاده کردید و در انترناسیونال چاپ شد. شاید بشود در اینترنت یک جلسه سمینار مانندی آنهم نه کوتاه و نیم ساعتی برگزار کرد و از جوانب مختلف و بطور مفصل به بحث شوراها در جامعه سوسیالیستی پرداخت. امیدوارم در فرصتی این کار را بکنیم. اما در پاسخ به سئوال مشخص شما تا آنجایی که وقت این جلسه اجازه میدهد توضیحاتی میدهم. در هفته گذشته بحث ما در مورد شوراها بعنوان پایه های جمهوری سوسیالیستی بود. نکته مهم این است که درواقع پایه های نظام و سازمان اداری و دولتی جمهوری سوسیالیستی را شوراهای مردم علی العموم، شوراهای محلات و مناطق و شهرها و استانها وغیره تشکیل میدهند، و دیگر شوراهای محل کار مانند شوراهای کارخانه و اداره و دانشگاه غیره در سیستم حکومتی نقش ندارند. یک دلیل این امر همانظور که قبلا توضیح دادم این است که ما نمیخواهیم تقسیم جامعه به کارگر و غیر کارگر و بورژوا و خرده بورژوا را همچنان حفظ کنیم. اگر در سیستم دولتی و در نظام حکومتی جمهوری سوسیالیستی شوراهای کارگری، و شوراهای غیرکارگری و خرده بورژوا و غیره از هم متمایز شوند، و بخصوص اینکه شوراهای کارگری حقوق ویژه ای داشته باشند و شوراهای دیگراز حقوقی محروم باشند، این دیگر معنیش همان تثبیت طبقات در جامعه است. این دیگر نقض غرض و نقض آن هدف انسانی است که میخواستیم جامعه را به آن سمت یعنی به یک جامعه غیرطبقاتی و برابر سوق دهیم
دلیل دیگر نادرست بودن تقسیم شوراها به کارگری و غیر کارگری در جمهوری سوسیالیستی اینست که در این جامعه اداره امور جامعه امر همه شهروندان است، امرهمه انسانهایی که بطور یکسان و برابر در آن جامعه زندگی میکنند، و بهمین خاطر است که شوراها بعنوان پایه سوسیالیسم باید برحسب محل زندگی باشند و نه محل کار
بگذارید اینطور بگویم که درجامعه سوسیالیستی مثلا سیاست آموزشی در دانشگاه ها را شوراهای دانشگاه تصمیم نمیگیرند بلکه این امری است مربوط به کل جامعه و کل مردم باید از طریق شوراهایشان در این مورد نطر بدهند و تصمیم بگیرند. و یا فرض کنید که سیاست ما در رابطه با نفت و صدور آن و یا توزیع درآمد نفتی امر شوراهای کارگران صنعت نفت نیست بلکه امر کل جامعه است. بعبارت دیگر از آنجا که امر سیاست گذاری عمومی و اجرا کردن این سیاستها به کل جامعه مربوط است، این در حیطه اختیارات شوراهای مردم باید باشد و این شوراها درسطح محل زندگی افراد، حال از محلات بگیرید تا مناطق و شهرها و استانها و غیره، تشکیل میشوند.
اما این امر به این معنی نیست که ما در محل کار اصلا شورا نخواهیم داشت. بحث ما تا اینجا و در جلسه پیش هم در مورد شوراها بعنوان پایه های حکومت بود و در این رابطه است که شوراهای محل کار نقشی ندارند. اما برای اداره امور محدود به محل کار، مثلا امور مربوط به یک کارخانه معین طبعا شوراهای محل کار تصمیم خواهند گرفت. در هرجامعه بویژه در جامعه سوسیالیستی که ما از آن صحبت میکنیم اموری هستند مربوط به محل کار، اداره و دانشگاه و کارخانه و غیره که مربوط به خود انسانهایی خواهد بود که آنجا مشغولند و آنها را باید در مجمع عمومی و شورای خود به بحث بگذارند و تصمیم بگیرند. فرض کنید در یک کارخانه معین مسائلی نظیر ساعتهای معینی برای استراحت مطرح میشود، و یا وضع نهارخوری، حمل و نقل و شیوه رفت و آمد به کارخانه و وضعیت ایمنی و غیره، همه اینها اموری هستند که به خود کارخانه مربوط میشوند و شورای کارخانه هست که در موردش تصمیم میگیرد. وظیفه شوراهای مردم که پایه های دولت سوسیالیستی را میسازند تصمیم گیری در مورد سیاستهای عمومی مربوط به همه امور جامعه است و نه بحث و تصمیم حول آیین نامه ها و قوانین و مقررات ویژه ای که صرفا مربوط به بخشهای معینی از تولید یا دانشگاه، مدارس، اداره و یک محیط کاری معینی مربوط میشود. این قوانین و مقررات از طریق شوراهای همان محیط کاری حل و فصل میشوند. مجمع عمومی هم بدین ترتیب جایگاه خودش را پیدا میکند
به این ترتیب ما درجامعه سوسیالیستی طبقات وحکومت یک طبقه بر طبقات دیگر را تثبیت نکرده ایم بلکه حرف و نظر و تصمیم کل مردم را در مورد اموری که به کل جامعه مربوط است عملی میکنیم. درعین حال امور محدود و مربوط به واحد تولیدی یا آموزشی و خدماتی و غیره هم که در آنجا افراد معینی کار ویژه ای انجام میدهند به مجمع عمومی و شوراهای خود آن واحدها مربوط میشود و کارگران آن واحدها در مورد مسائئل ویژه مربوط به خودشان تصمیم میگیرند. این نکته را هم بگویم که باید بین شورا بعنوان ارگانهای حکومتی و شورا بعنوان ارگان مبارزه تفاوت قائل شد. امروز شوراها بعنوان ارگانهای مبارزه و ارگانهای قیام و انقلاب کارگری مطرح اند و مجمع عمومی نیز در کارخانه ها و یا در هرسطحی که تشکیل میشوند مثلا مجمع عمومی دانشجویی و شوراهای دانشگاه و غیره تشکلهائی برای اعتراض ومبارزه هستند. اینها با شوراها بعنوان پایه های حکومت سوسیالیستی تفاوت دارند. تفاوت نه فقط به این معنی که اینها کارگری و دانشجویی هستند، و در حکومت سوسیالیستی شوراهای مردمی حکومت میکنند، بلکه به این عنوان هم متفاوت هستند که این شوراها ارگانهای مبارزه هستند، و نه ارگانهای اداره امور. ارگانهایی هستند که باید مبارزه برای سرنگونی و خلع ید سیاسی و اقتصادی از سرمایه داری را به پیش ببرند، در اپوزیسیون هستند و علیه بورژوازی حاکم مبارزه میکنند و از اینرو از نظر خصلت و نوع کارشان متفاوت از شوراهایی هستند که از فردای حکومت سوسیالیستی قدرت را در دست میگیرند و کارشان اداره امور جامعه سوسیالیستی است. اگر این شوراهای مبارزاتی دردل انقلاب کارگری شکل بگیرند – این امکان هم وجود دارد که شوراه بعد از پیروزی و اعلام جمهوری سوسیالیستی شکل بگیرند - آنوقت همین شوراها طبعا پایه و مایه شوراهای حکومتی آتی خواهند بود، اما نقششان عوض میشود و به نوع دیگری کارمیکنند، و تبدیل میشوند به شوراهای اداره امور جامعه سوسیالیستی. این نکته را هم لازم بود روشن کنم

در میان دو ارتجاع جدال اسلام سیاسی و ناسیونالیسم در ترکیه

در میان دو ارتجاع
جدال اسلام سیاسی و ناسیونالیسم در ترکیه

محسن ابراهیمی
در ترکیه، حزب عدالت و توسعه، یک حزب اسلامی، برای اولین بار ۵ سال پیش در انتخابات پیروز شد. چند هفته پیش، همان حزب مجددا در مقابل احزاب سنتی ناسیونالیستی به پیروزی رسید. این اتفاق، بار دیگر سئوالاتی را به صحنه سیاسی نه تنها ترکیه بلکه منطقه و جهان پرت کرد: آیا حزب عدالت و توسعه میتواند اسلام را بر زندگی مردم حاکم کند؟ آیا بساط شلاق و دست و زبان بریدن و سنگسار راه خواهد افتاد؟ آیا جمهوری اسلامی دوم در منطقه عروج کرده است؟ آیا اکثریت مردم ترکیه به شریعت اسلامی روی آورده اند؟ و اگر پاسخ این سئوالات منفی است، آیا میتوان استنتاج کرد که نوع دیگری از اسلام سیاسی، اسلام "معتدل و مدرن" عروج کرده است، که اسلام را میتوان با جهان مدرن انطباق داد، که اسلام سیاسی معتدل و مدرن یک آلترناتیو سیاسی واقعی است؟ و بالاخره، مستقل از پاسخهای متفاوت گرایشات مختلف به این سئولات، باید این مسئله را روشن کرد که مضمون سیاسی عروج یک حزب اسلامی به قدرت، آنهم در حالیکه حکومت اسلامی در همسایگی ترکیه خودش در حال سقوط است، چیست؟

ایران و ترکیه: یک مقایسه
مردم ترکیه به حق نگرانند. در ترکیه حزبی با ریشه های اسلامی و با رهبران اسلامی به مجلس راه یافته است و دولت تشکیل داده است. هرکسی که از تجربه چرکین و خونین حاکمیت اسلام در ایران وافغانستان خبر داشته باشد باید هم نگران باشد. شلاق و دست بریدن و اسید پاشی به زنان و حجاب و اعدام و آزار جوانان و سرکوب کارگران، تنها چیزهایی هستند که از یک حزب اسلامی در قدرت انتظار میرود. اما عروج حزب عدالت و توسعه به قدرت، نه ۵ سال پیش میتوانست و نه امروز میتواند به راه انداختن جمهوری اسلامی از نوع حکومت اسلامی در ایران منجر شود. ۵ سال پیش وقتی این حزب در انتخابات پیروز شد در مقاله ای (مقاله "انتخابات ترکیه، آیا اسلام سیاسی دو باره جان میگیرد" منتشر شده در انترناسیونال هفتگی شماره ۱۳۱) نوشتم که این مقایسه درست نیست. امروز هم این یک مقایسه بی زمینه است به دلایل مشابهی که در آن مقاله توضیح داده ام
در ایران، جنبش اسلامی روی دوش یک انقلاب عظیم مردمی، برای شکست آن انقلاب و با شکست آن انقلاب روی کار آمد، قدرتش را از انقلاب گرفت، به نام انقلاب و از "طرف" انقلاب به سراغ مردم رفت و انقلاب همان مردم را با نام و "مشروعیت انقلابی" به خون کشید
در ترکیه انقلابی رخ نداده است و حزب اسلامی عدالت و توسعه به عنوان ابزار سرکوب انقلاب توسط طبقه حاکم ترکیه و دول غرب بر سر کار نیامده است. اگر این اتفاق می افتاد بدون تردید جنبش اسلامی و حزبش در ترکیه همان بلایی را سر مردم می آورد که در ایران آورده است. در ترکیه، بخشی از مردم فقر زده و سرکوب شده و سرخورده از دهه ها حکومت احزاب ناسیونالیست حافظ نظام سرمایه داری به دام عوامفریبیهای یک حزب آلترناتیو، حزب آلترناتیو پاسدار سرمایه داری یعنی حزب عدالت و توسعه افتاده اند و راه نجاتشان را در علم کردن این حزب در مقابل احزاب ناسیونالیست سر به ارتش دیده اند. در همه جای دنیا همه مردم، مشخصا بخشهای محروم مردم و کارگران تغییر میخواهند و اپوزیسیونی که تغییر وعده میدهد در مقابل احزاب حاکم دست بالا پیدا میکند. در ترکیه هم در یک سطح عمومی همین اتفاق افتاده است. بخشی از مردم، سرخورده از احزاب حاکم ناسیونالیست، احزابی که برای مدت طولانی نقش ارگان سرکوب سرمایه و سازماندهی استثمار و سرکوب کارگران ترکیه را بر عهده داشته اند، به حزب آلترناتیو روی آورده اند. و البته این حزب آلترناتیو هم حزبی دیگر از همان طبقات حاکم ترکیه است که توانسته است از شکاف مردم و کارگران با احزاب حاکم بهره برداری سیاسی کند. خیلی روشن است که حزب عدالت و توسعه فقط به این خاطر توانست این شکاف را پرکند که حزب آلترناتیو خود کارگران و مردم محروم ترکیه وجود نداشت که میدان را برای یک حزب ارتجاعی تنگ کند
و جالب است که همین حزب با ریشه های اسلامی، همین حزبی که رهبرانش زمانی که عضو حزب رفاه اسلامی اربکان بودند و آن وقت در مورد اسلام رجزخوانی میکردند، امروز برای اینکه در صحنه سیاسی ترکیه جایگاهی داشته باشند مجبور شده اند حزب اربکان را ترک کنند و در شعارهای انتخاباتیشان اسلامشان را تا میتوانند پنهان کنند، دائما به مردم قول بدهند و در پیش مردم قسم بخورند که قصد ندارند اسلام را در سیاست دخالت دهند، قصد ندارند اسلام را در سیستم آموزشی وارد کنند، قصد ندارند به ارزشهای سکولار دست درازی کنند، قصد ندارند ادای جمهوری اسلامی ایران را در بیاورند
توجه کنید که حزب عدالت و توسعه، یعنی همان حزب اسلامی در تبلیغات انتخاباتیش مجبور بود و تا میتوانست تلاش کرد از ایدئولوژی اسلامیش فاصله بگیرد، به جای تبلیغ حجاب از شخصیتهای بی حجاب به عنوان کاندید استفاده کرد، به جای قرائت قران و اذان و سرود انجزه انجزه از موزیک پاپ استفاده کرد و ... همه اینها به این خاطر بود که رهبران حزب عدالت و توسعه تظاهرات میلیونی مردم ترکیه در آنکارا و ازمیر و استانبول را دیده بودند که با صدی بلند اعلام کردند که حاضر نیستند ترکیه رئیس جمهوری داشته باشد که همسرس حجاب بر سر دارد. و چه کسی نمیداند که امروز دفاع از حجاب برای جنبش اسلامی یک پرچم سیاسی است و مخالفت با حجاب برای مخالفین این جنبش، برای نیروهای سکولار یک پرچم سیاسی مبارزه است. بی دلیل نیست که حزب عدالت و توسعه بعد از پنج سال حکومت در ترکیه نه تنها هنوز قادر نشده است و جرئت نکرده است حجاب را در مکانهای دولتی و آموزشی بر زنان تحمیل کند بلکه منظما به مردم قول میدهد چنین قصدی ندارد. میگویم هنوز، چون حزب اسلامی عدالت و توسعه در حقیقت در این مورد و در مورد تمام جوانب اسلامی ایدئولوژی اش دارد دندان رو جگر میگذارد. اگر ایدئولوژی حرف آخر را میزد و توازن قوای سیاسی در ترکیه و جهان به نفع این حزب بود، همین حزب امروز حتی خیابانها را هم یکطرفه میکرد و خیابان استقلال در میدان تقسیم (یکی از مدرنترین خیابانهای استانبول که زنان در آن مثل خیابان شانزه لیزه رفتار میکنند) را به خیابان زینب تبدیل میکرد و خواهران زینب را به جان زنان می انداخت

تجربه ترکیه: آیا اسلام با دموکراسی و مدرنیسم و آزادی و حقوق بشر انطباق دارد؟
آیا تجربه ترکیه به معنای این نیست که اسلام و اسلام سیاسی "بر دو نوع" است؟ اسلام بد و خوب دارد؟ اسلام و اسلام سیاسی، برخلاف تجربه کثیف و چرکین وضدانسانی تا کنونیش میتواند مدرن و مترقی و انسانی باشد؟ از همین الان ارکستر بزرگی از محافل گردن کلفتی در آکادمیها و الیت سیاسی حاکم در غرب راه افتاده اند و در بوق "دیدید گفتیم اسلام خوب و بد دارد" میدمند. در کشورهای اسلام زده خاورمیانه و آسیا و شمال آفریقا، و مشخصا ایران، محافل اسلامی "اصلاح طلب" دم گرفته اند که ترکیه نشان داد که میتوان اسلام را اصلاح کرد، اسلام با دموکراسی خوانایی دارد، اسلام با حقوق بشر تناقض ندارد. احزاب اسلامی مراکش و تونس نماینده به ترکیه فرستاده اند که تجربه موفق ترکیه را مطالعه کنند و رهنمود بگیرند. قند در دل مدعیان متعلق به صف اصلاح حکومت اسلامی در ایران آب شده است که ترکیه یک تجربه موفق اسلام تعدیدل شده و مدرن را به دست داده است. میگویند جان اسپوزیتو، اسلام شناس مشهور حق داشته است که میگفت ریشه های "دموکراسی" در اسلام وجود دارد
اجازه بدهید یک لحظه از مبانی و دلایل سیاسی این ادعاها فاصله بگیریم و فرض کنیم که این تبیینها منشا معرفتی دارند. فرض کنیم واقعا کسانی فکر میکنند ایدئولوژی ارتجاعی اسلامی را میتوان تعدیل و اصلاح و مدرن کرد! فرض کنیم اسلام ابزار سیاسی هیچ جنبش سیاسی نیست. یک ایدئولوژی صرف است. یک تبیین ایدئولوژیک از انسان و مناسبات میان انسانهاست. در این صورت، اولا معلوم نیست چرا باید از میان این همه مکاتب سیاسی، اسلام را برای تعدیل انتخاب کرد که مانیفست اصلی اش یعنی قران و حدیث، انبانی از کثیف ترین، شنعیترین، عقب مانده ترین، ارتجاعی ترین، ضد انسانی ترین تصویر از مناسبات انسانهاست. معلوم نیست چگونه میتوان در قران، کتابی که براستی بهترین راهنمای تبعیض و تحقیر علیه انسان، بهترین کاتالوگ شکنجه، مهمترین سند راهنمای آزار زنان و کودکان است، چیزی به نفع انسان پیدا کرد؟ معلوم نیست چگونه میتوان در کتابی که تمام عمارتش روی پایمال شدن حقوق زن استوار شده است، چیزی به نفع حقوق انسانی زن تفسیر کرد؟ و بالاخره چگونه میتوان ایدئولوژی ای را که تبعیض علیه انسان، تحقیر و آزار علیه زن، بی حرمتی علیه کودک تمام تار و پودش را تشکیل میدهد حتی در ابتدایی ترین سطحش به نفع انسان تعبیر و تفسیر کرد
به این معنا، حتی اگر اسلام یک ایدئولوژی صرف بود و هیچ ربطی به سیاست نداشت؛ حتی اگر میشد ایدئولوژی را از سیاست جدا کرد و در انتزاع بررسی کرد هنوز در این ایدئولوژی جایی برای تفسیر انسانی وجود ندارد. اما حقیقت این است که اسلام هم مثل همه ایدئولوژیها ابزار سیاسی است. حتی در زمان خود محمد هم اسلام یک پروژه ایدئولوژیک سیاسی بوده است. امروز به طریق اولی، اسلام یک ابزار سیاسی برای پاسخ دادن به مسائل سیاسی واقعی است. اسلام در سال ۵۷ در ایران، قالب ایدئولوژیک یک جنبش تماما سیاسی با دستور سیاسی و برای پاسخ دادن به معضلات سیاسی و تحقق منافع سیاسی، شکل حکومت اسلامی به خود گرفت و بر مردم ایران حاکم شد. مصرف دو گانه داخلی حکومت اسلامی، داخلی (ابزار سرکوب انقلاب مردم) و جهانی (حلقه ای مهم از زنجیری که غرب دور بلوک مقابل میشکید) به اسلام این نقش را داد. سر کار آمدن حزب عدالت و توسعه در ترکیه، در مقطعی کاملا متفاوت، چه از نقطه نظر اوضاع جهانی و چه از نقطه نظر اوضاع داخلی ترکیه، دقیقا به خاطر همین مقطع متفاوت نتوانست قالبی شبیه حکومت اسلامی به خودش بگیرد. در سطح جهانی، قطبی به نام قطب "سوسیالیسم" وجود ندارد که ترکیه یک حلقه در زنجیره محاصره آن قطب باشد. مدتهاست که اسلام سیاسی در سطح جهانی، نقش خود را به مثابه حلقه ای در محاصره اردوگاه مقابل از دست داده است و خود به یک هویت سیاسی مدعی قدرت سیاسی در مقابل غرب در آمده است. مدتهاست که اسلام سیاسی خود را به عنوان آلترناتیو جنبش ناسیونالیستی طرفدار غرب به طبقات حاکم جوامع خاورمیانه ارائه داده است و دقیقا به خاطر ورشکستگی تاریخی جنبش ناسیونالیستی سنتی طرفدار غرب، در بخشی از این جوامع جا پیدا کرده است. و از طرف مقابل، از نقطه نظر غرب، مخصوصا بعد از ۱۱ سپتامبر، اسلام سیاسی جای اردوگاه قدیمی شرق، یعنی ارودگاه "شر" را گرفته است
هم دول غرب و هم طبقات حاکم در این کشورها در مقابل اسلام سیاسی با این تناقض سیاسی مواجه هستند: از یکطرف ظرفیت سرکوب و ضدکارگری جنبش اسلامی را به خوبی میشناسند، و از طرف دیگر ناخوانی ایدئولوژی اسلامی برای ارائه یک سیستم سیاسی هماهنگ با مقتضیات سرمایه داری قرن بیست و یک و ادغام این جوامع در سرمایه داری را میشناسند، و همچنانکه اشاره کردم امکان و زمینه عروج این جنبش در متن ورشکستگی تاریخی آلترناتیو سنتی غرب و طبقات حاکم در این جوامع یعنی ناسیونالیسم را بعینه میبینند. اینجاست که پروژه تبلیغی "اسلام بر دو نوع است" در دستور سیاسی دول غرب و طبقات سرمایه داری کشورهای اسلام زده قرار گرفته است: اسلام فاندمانتالیست و اسلام میانه رو. اسلام ارتجاعی و اسلام مدرن. اسلام خوب و اسلام بد. و درست در متن چنین تحلیلی، مدتهاست که دول غرب و طبقات سرمایه دار در کشورهای اسلام زده، زیر بال "اسلام مدرن و میانه رو و معتدل" در مقابل اسلام ایدئولوژیک فاندمانتالیست را گرفته اند
این پروژه البته در هر جایی رنگ تحولات آن جغرافیا را به خودش میگیرد. در افغانستان رنگ لویه جرگه متشکل از شیوخ و جنگ سالاران و روسای قبایلی را بخود میگیرد که هر کدام پرونده سنگینی از جنایت علیه مردم افغانستان را زیر بغل دارند. در عراق رنگ مجلس عشیره ای-قبیله ای-ملی-اسلامی را به خودش میگیرد که دست کمی از برادران و ایضا خواهران لویه جرگه ای خود ندارند. در ایران در قالب آخوند خاتمی ظاهر میشود و در شکل آخوند گنجی و آخوند شیرین عبادی دوباره آزمایش میشود و امروز در ترکیه رنگ دولتی از طرف حزب عدالت و توسعه را به خود گرفته است
همه این رنگها هم به هم شباهت دارند و هم از یکدیگر متفاومتد. شباهتشان این است که قرار است آلترناتیوی در خدمت تداوم نظام طبقاتی حاکم باشند. تفاوتشان مربوط به این است که این آلترناتیوها در کشورهای مختلف در توازن طبقاتی و سیاسی متفاوت اشکال متناسب آن کشورها را باید به خودشان بگیرند. اگر در ایران ۱۳۵۷ (۱۹۷۹ میلادی) حزب جمهوری اسلامی شکل ابزار سرکوب انقلاب، ابزار ضدانقلاب در دوره انقلابی را به خود گرفت و روی دریایی از خون کارگران و آزادیخواهان و کمونیسها شکست یک انقلاب علیه نظام سرمایه داری را به فرجام رساند، در ترکیه ۱۳۸۶ (۲۰۰۷ میلادی) همان جنبش نقش دیگری را ایفا میکند. به مثابه آلترناتیو اسلامی پرو غرب در مقابل جنبش ناسیونالیستی سابقا پرو غرب و "اسلام فاندمانتالیست" و مهمتر از اینها طبقه کارگر و چپ و کمونیسم به میدان آمده است

مضمون اقتصادی و سیاسی عروج حزب عدالت و توسعه
حقیقت سیاسی پشت این اتفاق در ترکیه را از جانب بوروژازی جهانی از جمله بورژوازی ترکیه، نشریه اکونومیست و از جانب مردم و طبقه کارگر ترکیه، یک شهروند کارگر در پاسخ به سئوال بی بی سی اعلام کرده اند
اکونومیست با مقاله ای تحت این عنوان به استقبال انتخابات ترکیه رفت: " انتخاب رجب طیب اردوغان بهترین نتیجه برای انتخابات خواهد بود." اکونومیست در همان مقاله اردوغان را به خاطر ادامه راه کمال درویش ستایش کرد. و جالب است که کمال درویش در سال ۲۰۰۱، درست یکسال پیش از سرکار آمدن حزب عدالت و توسعه، زمانی که هنوز احزاب ناسیونالیست سرکار بودند وزیر اقتصاد بود و ایشان به عنوان آرشیتکت "برنامه بازسازی اقتصادی" ترکیه بر طبق دستور عمل بانک جهانی انتصاب شده بود و حزب اسلامی اردوغان، روی بی خانمانی و فقر و بیکاری وسیع در ترکیه که کمال درویش احزاب ناسیونالیست بر جای گذاشته بود عروج کرد. ملاحظه میکنید که اکونومیست هم کمال درویش احزاب ناسیونالیست را به عنوان کسی که راه را برای سرمایه های خارجی باز کرد ستود و هم رجب اردوغان را به عنوان ادامه دهنده راه کمال درویش. "بازارهای مالی"، یعنی همان نبض اقتصاد بازار آزاد سرمایه داری، آن موقع برای کمال درویش سر و دست شکستند و امروز برای رجب طیب اردوغان. همه این ها اعلام کردند که با انتخاب حزب عدالت و توسعه "آینده دموکراسی" تضمین شده است و تحولی مثبت صورت گرفته است. تا آنجا که به مقتضیات سرمایه جهانی از نقطه نظر اقتصادی مربوط است، همین حمایت از کمال درویش و رجب اردوغان بهترین توضیح در باره معنای واقعی پیروزی "دموکراسی" و انطباق اسلام با مدرنیسم در ترکیه است. به این معنا اسلام سیاسی با دموکراسی و مدرنیسم کاملا انطباق دارد
اکونومیست حرف دل بورژوازی جهانی از جمله بورژوازی ترکیه را میزند. اما حرف دل مردم ترکیه علی العموم و کارگران ترکیه علی الخصوص را باید از زبان کارگری در استانبول شنید که از لابلای گزارش بی بی سی (برادر و یا خواهر تنی اکونومیست) به بیرون درز کرده است
"حسین، کارگری که گویا بیشتر وقتها شب را روی سنگفرشهای خیابان استقلال به صبح می رساند در حالی که بروشورهای تبلیغاتی احزاب مختلف را در دست گرفته با عصبانیت می گوید: "به جای این همه هزینه و کاغذ پاره و پرچم پخش کردن بهتر بود کمی هم فکر بیکاری ما بودند". و مرد نسبتاً مسنی هم که از کنار ما می گذرد می گوید: "بیخود خیال خام نکن اینها فقط از انتخابات به انتخابات یاد مردم می افتند و با هزینه های گزاف به مردم هدیه و ساندویچ می دهند، بعد از انتخابات باز تو همین جا خوابیده ای ومن باید با حقوق بازنشستگی ام سر کنم
هم اکونومیست و هم حسین و هم آن مرد نسبتا مسن حقیقت را گفته اند. اکونومیست رجب اردوغان و حزب اسلامی عدالت و توسعه را ستایش میکند چون در این لحظه معین مناسبترین ابزار سرمایه داری جهانی برای سازمان دادن کار ارزان و کارگر خاموش در ترکیه است. حسین و آن مرد مسن هم دقیقا با همین منطق میگویند "اینها" (اینها یعنی تمام احزاب ناسیونالیست واسلامی) فقط برای زیر پا گذاشتن ما کارگران در مقابل هم قرار گرفته اند
در ترکیه نسخه پرو آمریکایی اسلام سیاسی سر کار آمده است. تجربه ترکیه یک تجربه کاملا موفق از اسلام سیاسی پرو غرب است. بشکن زدنهای آمریکا و اتحادیه اروپا و بازارهای مالی دقیقا به این خاطر است که پروژه شکاف انداختن در میان جنبش اسلامی، راه انداختن اسلام سیاسی پرو غرب در ترکیه به بار نشسته است. با اتکا به تجربه ترکیه هم میتوان در مقابل جنبش اسلامی ای که موی دماغ آمریکا میشود، یک آلترناتیو اسلامی علم کرد و هم میتوان اسلام سیاسی به عنوان ابزار سیاسی با ظرفیت ضد کارگری اش را حفظ کرد. به این معنا استقبال دول غرب بخصوص دولت آمریکا از پیروزی حزب عدالت و توسعه دو جنبه دارد: اولا این حزب، مناسبترین الگوی سیاسی اسلامی در مقابل جنبش اسلامی مدعی قدرت است که شاخ آمریکا و غرب شده است. و ثانیا این حزب، در متن ورشکستگی سیاسی و اقتصادی احزاب سنتی ناسیونالیست، مناسبترین الگو برای پیاده کردن برنامه اقتصادی بانک جهانی سرمایه داری است. و ثالثا، در متن نفرت عمومی علیه جنبش ناسونالیستی و اسلامی، مناسبرین الگو و آلترناتیو در مقابل هر شکلی از ابراز وجود مستقل طبقه کارگر در منطقه است. از نقطه نظر بورژوازی جهانی و ترکیه، با علم کردن این حزب میتوان میدان را برای عروج طبقه کارگر، عروج احزاب چپ، عروج سوسیالیسم محدود کرد

ناسیونالیسم و ارتش، نمایندگان قلابی سکولاریسم؛ اسلام سیاسی، نماینده قلابی آزادی و انتخابات
این طنز تلخ و غم انگیز تاریخ سیاسی ترکیه است که ارتش، نهاد قدیمی حافظ استثمار سرمایه داری در ترکیه، ابزار سرکوب فاشیستی به نام "ملت ترک"، امروز به عنوان مدعی اصلی حافظ سکولاریسم به میدان آمده است. در نقطه مقابل، در مقابل ارتجاع میلیتاریستی ناسیونالیسم، کثیفترین جنبش قرن حاضر، یعنی جنبش اسلامی به مثابه حافظ انتخابات و آزادی و "دموکراسی" ظاهر شده است. ارتجاع ناسیونالیستی با قدمت بیش از هشتاد سال در ترکیه، ارتجاع اسلامی زاییده است و ارتجاع اسلامی به ارتجاع ناسیونالیستی میدان ابراز وجود داده است. و البته این دو در یک میدان خالی اینچنین یکه تازی میکنند. ترکیه، مکان یکی از متشکلترین طبقه کارگر در کشورهای آسیا و خاورمیانه است. اما این طبقه متشکل، تا کنون نتوانسته است در حزب طبقاتی و سیاسی کمونیستی خودش متشکل شود. سازمانهای چپ ترکیه که توسط احزاب ناسیونالیستی - فاشیستی حاکم "سکولار" در ترکیه سرکوب شده اند، هنوز خودشان در توهمات ملی-مذهبی غرق هستند. بسیاری ازاین سازمانها هنوز نمیتوانند ازمیان دو ارتجاع ناسیونالیستی و اسلامی راه مستقل خود را پیدا کنند. اینها، بعد از گذشت قریب سه دهه از انقلاب ایران که در تجربه واقعی توهم و اسطوره ملی مذهبی را جارو کرد، هنوز غرق توهمات ملی - مذهبی هستند. بخش اعظم چپ در ترکیه هنوز نمیتواند به این حقیت ساده پی ببرد که راه طبقه کارگر ترکیه راهی مستقل از احزاب ملی و مذهبی است. شکافی که در آن طبقه کارگر ترکیه حضور مستقل طبقاتی ندارد، با حزب سیاسی خودش به میدان نیامده است، توسط احزاب و گرایشات ناسیونالیستی و اسلامی پر شده است. در تظاهرات وسیع اخیر استانبول با شرکت بیش از یک میلیون نفر، تظاهر کنندگان با شعار نه به کودتا و نه به شریعت، علنا و صریحا و با صدای بلند در مقابل هر دو نیروی ارتجاع در ترکیه، احزاب ناسیونالیست و ارتش به عنوان متولی خود گمارده سکولاریسم، و حزب عدالت و توسعه به عنوان مدافع دروغین آزادی و انتخابات ایستادند. به هر دو نیرو اعلام کردند که مردم ترکیه مجبور نیستند از دست فاشیسم احزاب ناسیونالیستی و ارتشش به دامن اسلام سیاسی پناه ببرند و از دست ارتجاع اسلامی به دامن فاشیسم ناسیونالیستی. این بر عهده طبقه کارگر، چپ و کمونیسم در ترکیه است که این میدان را خالی نگذارد و مردم ترکیه را در میان دو ارتجاع رها نکند

Monday, August 06, 2007

شوراها در جامعه سوسیالیستی/ از میان سئوالات در جلسه اینترنتی هفتگی حمید تقوائی

شوراها در جامعه سوسیالیستی
از میان سئوالات در جلسه اینترنتی هفتگی حمید تقوائی
این متن را ناصر احمدی پیاده کرده است. با تشکر از ناصر احمدی


محمد مزرعه کار: زمانیکه حزب کمونیست کارگری قدرت سیاسی را بگیرد وضعیت اقشار متوسط در این جامعه چه میشود؟ متخصصین و مهندسین، پزشکان و وکلا که درآمدهای بالا دارند و همیشه هم میخواهند مرفه باشند، زیر بار سیستم برابری اقتصادی با کارگران و پرستاران و معلمین نخواهند رفت، آیا آزادی بی قید و شرط سیاسی برای اقشار متوسط، خطری را متوجه حکومت سوسیالیستی و حکومت کارگری نخواهد کرد؟ و دوم اینکه بعد از اعلام جمهوری سوسیالیستی آیا پول در مناسبات و در حوزه اقتصادی داخلی در بین مردم ایران حذف خواهد شد؟ در رابطه با مبادلات جهانی ازجمله فروش نفت و غیره چطور، پول یا دلار چه نقشی خواهد داشت؟

حمید تقوایی: برای اینکه مسئله روشن شود، اجازه بدهید ببینیم که وقتی میگوییم "جمهوری سوسیالیستی"، اساسا این چه نوع نظامی را مد نظر داریم و به چه میگوییم حکومت سوسیالیستی، و از آنجا مسئله سیاست هم روشن میشود. آن جمهوری سوسیالیستی که ما میگوییم، قدرتش مستقیما دردست شوراهای مردم است که در شهرها و مناطق و محلات تشکیل میشوند، و نه در دست شوراهای کارگران بطور اخص، بلکه در دست شوراهای همه مردم است، و احزاب هم آزادند برای اینکه ازطریق همین شوراها و با فعالیت در شوراها سیاستهایشان را به پیش ببرند. درنتیجه آن اقشار متوسطی هم که اشاره کردید، آنها نیز در شوراها هستند، آنها نیز حق دارند و حرف دارند، و نظر دارند و رای دارند، و اکثریت تصمیم خواهند گرفت، و تصمیمات را هم پیاده خواهند کرد. حال ممکن است شما بگویید که ممکن است که اکثریت تصمیم بگیرند ولی این اقشار متوسط تصمیم اکثریت را نپسندند و نپذیرند. بنظرم این تصور، از آنجا ناشی میشود که ما فکر میکنیم که امکانات مادی جامعه در نظام سوسیالیستی از سطح امروز پایین تر میاید، و در نتیجه اقشار متوسط احساس میکنند که مغـبون شده اند و ضرر کرده اند، در حالی که خود همین فرض اشتباه است
سوسیالیسم ما، پخش کردن و توزیع فقر نخواهد بود، و من فکر میکنم که در جامعه به اندازه کافی امکانات وجود دارد که توده مردم ، از جمله افراد مورد اشاره شما که گفتید امروز درآمدهای بالائی دارند زندگی ای بمراتب مرفه تر از وضعیت امروز داشته باشند و از نعمات اقتصادی و اجتماعی برخوردار شوند. چراکه درجامعه سوسیالیستی همه فعالند و به اندازه توانشان کار میکنند و به اندازه نیازشان هم از نعمات جامعه برخوردار میشوند. این فرض که اقشار متوسط ناراضی میشوند، بر این تصور مبتنی است که سطح زندگی این اقشار تنزل پیدا میکند و این تصور غلطی است. درجامعه به اندازه کافی منابع اقتصادی و مالی، و بطور کلی ثروت اجتماعی هست که بتواند زندگی افراد را در سطحی مرفه تر از امروز تامین کند، و بهمین خاطر اقشار متوسط هم زندگیشان ارتقا خواهد یافت
اینرا هم بگویم که آزادی بی قید و شرط برای همه است، و نه فقط کارگران! اقشار متوسط و حتی بورژوازی هم از این آزدی برخوردار است. یعنی اقشار و طبقه حاکمه قبلی، طبقه سرمایه دار هم میتوانند ازنظر سیاسی فعال باشند و احزابشان را داشته باشند، و میتوانند در شوراها شرکت کنند و نظراتشان را به رای بگذارند. این آزادی بی قید و شرط سیاسی برای همه جامعه تامین میشود، و نه فقط برای کارگران، و همانطوری که گفتم، در شوراها همه دخالت میکنند و نه فقط کارگران
و اما اینکه سیاست ما در قبال پول چگونه است، در جامعه سوسیالیستی این روشن است که پول جایی نخواهد داشت، منتها اینجور نیست که از همان روز اول که جامعه سوسیالیستی میشود، و شوراها هم برقرار میشوند، پول هم حذف شود، این نمیتواند فورا صورت بپذیرد. زمانی که درجامعه سوسیالیستی طبقه کارگر بتواند قدرت سیاسیش را تثبیت کند، و حکومت شورایی را تثبیت کند، و بتواند سیاستهای اقتصادیش را پیاده کند، آنموقع طبعا ازشرایط کارمزدی و از استثمار و از پول هم اثری نخواهد بود، و ضرورتی هم نخواهد داشت، و به این معنی است که در جامعه سوسیالیستی پول جایی نخواهد داشت. اما اینکه مسئله پول در رابطه با دنیای خارج چه میشود، میتواند برهمان مبنایی باشد که در جهان خارج جریان دارد، یعنی در عین اینکه پول در خود جامعه سوسیالیستی نقشی ندارد اما داد و ستد جامه سوسیالیستی با کشورهای سرمایه داری و بازار جهانی با واسطه پول صورت میگیرد. درواقع جامعه سوسیالیستی نظام اقتصادی خودش را خواهد داشت و پول هم در آن نقشی نخواهد داشت، اما همانطور که گفتم برای صادرات و واردات پول میتواند بعنوان ابزار مبادله عمل کند، و این کاملا ممکن است و بهمین صورت هم خواهد بود
جمشید اطیابی: اگر بنظر شما قدرت باید بدست شوراهای مردمی باشد و نه بدست شوراهای کارگری، آنوقت چطور هرکس به اندازه نیازش سهم خواهد برد؟ آیا اقشار غیر کارگری که تمایل بیشتری برای سهم بری بیش از نیاز خود دارند، آنوقت خودبخود درمقابل خصلت جامعه سوسیالیستی قرار نمیگیرند، و فی نفسه درمقابل قدرت کارگران، و درمقابل الغای قوانین کارمزدی نمیایستند؟ چراکه بهرحال مارکسیست معتقد هست که فقط طبقه کارگر میتواند بیشترین رفاه را در جامعه تامین کند و نه اقشار دیگر. با این حساب چرا باید قدرت بدست شوراهای مردمی و نه بدست شوراهای کارگری باشد؟ آیا منظور شما بنوعی اعتقاد به یک دوران گذار است؟ دراین رابطه لطفا کمی بیشترتوضیح دهید. درعین حال جریاناتی داریم بنام فدائیات اقلیت، و شعارشان هم اینست که میگویند " سرنگون باد جمهوری اسلامی ــ برقرار باد شوراهای کارگران و زحمتکشان " و طبق شعاری هم که مطرح میکنند خواهان برقراری صنایع متوسط هستند و نه الغای نظام کارمزدی، و در عین حال ملی شدن صنایع و بانکها را در برنامه شان طرح میکنند. پس بیشتر توضیح دهید که قدرت در دست شوراهای مردمی و نه کارگران به چه معنی است؟ چراکه اگر شوراها دردست مردم باشد و نه کارگران، باتوجه به اعتقاد ما کمونیستها که اقتصاد را زیر بنا میدانیم آنوقت آیا این قدرت سیاسی در دست مردم در ارتباطش با الغای نظام کارمزدی منجر به تحولاتی دراقتصاد نمیشود و سرانجام منجربه انباشت سرمایه نمیگردد؟
حمید تقوایی: من به چند دلیل میگویم که این شوراها، شوراهای مردم است و مردم علی العموم در شوراها هستند. دلایل من چنین اند: اولا بعد از استقرار جمهوری سوسیالیستی دیگر قرار بر این نیست که بازهم طبقه کارگر و غیر کارگر در جامعه وجود داشته باشد. وقتی جامعه به طبقات تقسیم نشود شورا ها هم نمیتوانند به کارگری و غیر کارگری تقسیم شوند! بله، این درست است که سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب، هنوز طبقات وجوددارند و معلوم است که کارگران کی ها هستند و یا بعبارت دقیقترچه کسانی بوده اند. اما این وضع نباید بر دوام بماند و در قوانین و نهادهای جامعه سوسیالیستی تثبیت بشود. جامعه باید به سوی نفی کامل طبقات حرکت کند و نه تثبیت آنها در نهادهای حکومتی اش! شوراها پایه های حکومت سوسیالیستی هستند، طبقات باقی نخواهند ماند، ولی جمهوری شورایی باقی خواهد ماند، جامعه به سبک شورایی اداره خواهد شد و شوراها حتی بعد از زوال دولت بعنوان نهادهای اداره امور مردم همچنان باقی خواهند ماند. اما وقتی شما میگویید شوراهای کارگری پایه های حکومت اند، درواقع دارید کارگر و غیر کارگر را تثبیت میکنید، و این یعنی اینکه ظاهرا در جامعه سوسیالیستی همچنان کارگر و غیر کارگر داریم. این غیر کارگر ها در جامعه سوسیالیستی کی ها هستند؟! مگر قرار نبود همه در تولید شرکت داشته باشند و باندازه توانشان کار کنند؟! اگر اینطور است تقسیم شوراها به کارگری و غیر کارگری امری بی اساس و پوچ خواهد بود. اما وفتی میگوییم " مردم " و شوراهای مردم به این معنی است که دیگر طبقات را قبول نداریم، و دیگر طبقات برمیافتند. حتی اگر عملا محو طبقات مدت زمانی بطول بیانجامد باید از همان روز اول در قوانین و مناسبات و نهادی های حکومتی نشانی از طبقات نباشد. اگر شما شوراها را طبقلتی تعریف کنید درواقع خشت اول را کج گذاشته اید و کارگر و غیر کارگر را تثبیت کرده اید، و دیگر هیچ وقت هم نمیتوانید این تمایز را از بین ببرید
این دلیل اول من است. دلیل دوم هم اینکه شما میگویید که "اقشار و طبقات دیگری که میایند در شوراها، اینها بیش از نیازهایشان میخواهند بهره ببرند" . چرا اینطور است؟! و چرا این فرض را میکنید؟! معمولا مردم میخواهند بیش از اندازه بهره ببرند چراکه بفکر روز مبادایشان هستند، چراکه در جامعه سرمایه داری رقابت است، چراکه فردا تامین شغلی و تامین اقتصادی ندارند، چراکه خودشان و خانواده شان را میخواهند تامین کنند و برای روز مبادایشان پول جمع میکنند، و یا به این دلیل که در چشم هم چشمی همسایه شان میخواهند پولدار شوند، و بهمین خاطر است که بیشتر از نیازهای فوری شان بهره میخواهند و کلا میخواهند ثروت اندوزی کنند. اما این نوع مناسبات و رقابتها در جامعه سوسیالیستی بطور کلی ریشه کن میشود. وقتی هر کس باندازه نیازش از نعمات جامعه بهره مند شود دیگر جائی برای حرض و طمع و ولع ثروت اندوزی و ذخیره مال و منال باقی نخواهد ماند
خود شما هم نکته جالبی گفتید. گفتید که این فقط طبقه کارگر است که میتواند بهترین رفاه را درجامعه برقرار کند. بسیار خب، اگر اینجور است که میتواند و باید هم بیشترین رفاه را برقرار کند آنوقت دیگر چرا باید بعضیها حرص بزنند که بیشتر از نیازشان بهره ببرند؟! زمانیکه طبقه کارگر، یا درست تر است بگوئیم تولید کنندگان در جامه سوسیالیستی، میتوانند بهترین رفاه را برقرار کنند آنموقع دیگر چرا باید از ثزوت اندوزی غیر کارگرها ( که در ضمن در جامعه سوسیالیستی که همه کار میکنند معلوم نیست یعنی کی ها) هراس داشته باشیم؟ بهمین خاطر است که میگویم اینجوری نیست که اگر قدرت دردست شوراهای کارگران باشد آنوقت سوسیالیسم میتواند پیاده شود و اگر دردست شوراهای مردم باشد سوسیالیسم در جامعه نمیتواند پیاده شود! نه ، قضیه بر عکس است. اگر تمایز میان کارگر و غیر کارگر را برسمیت بشناسیم آنوقت خصلت طبقاتی جامعه را حفظ کرده ایم. درحالی که وقتی از مردم و شوراهای مردم صحبت میکنیم تفاوت طبقاتی را از نقطه نظر موقعیت اقتصادی، از نظر موقعیت اجتماعی، و از نظر موقعیت سیاسی، عملا رد میکنیم و بطور کلی در هیچکدام از این عرصه ها هیچ تمایزی را برسمیت نمیشناسیم
جامعه سوسیالیستی شهروند دارد و شوراها هم شوراهای مردمی هستند، اما کارگر و بورژوا و خرده بورژوا ندارد . همه به یک اندازه در تولید سهیم اند، به اندازه توانشان کار میکنند و باندازه نیازشان از ثمرات تولید اجتماعی بهره مند میشوند. شما شهروند جامعه سوسیالیستی هستید و لذا عضو جامعه سوسیالیستی هستید ،از نظر همه حقوق با هم برابرید، و از نظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی هم باهم برابرید، وهمه باهم یک جامعه را تشکیل میدهید. همه در شوراها حضور پیدا میکنند تا بتوانند این برابری را از نظر سیاسی و تصمیم گیری برقرار کنند. اما اگر کارگران بخواهند که غیر کارگران را از شوراها کنار بگذارند، پس آنوقت اصل آزادی و برابری چه میشود؟! این یعنی اینکه یک بخش از جامعه حق دارد در تصمیم گیریها شرکت کند و بخش دیگر از این حق محروم است!! و به این ترتیب آزادیهای بی قید و شرط از همین قدم اول بیمعنی میشود! میخواهم بگویم که یک چنین تقسیم بندی " شوراهای کارگری و غیر کارگری " همه مبانی جامعه سوسیالیستی را در هم میریزد
من فکر میکنم که شوراهای تشکیل دهنده جمهوری سوسیالیستی شوراهای شهرها و مناطق و محلات خواهند بود و نه شوراهای محل کار و شوراهای دانشگاه و شوراهای اداره و غیره. کسی که در کارخانه ای کار میکند، کسی که درمحیط دانشگاهی یا اداره ای کار میکند، همه اینها بالاخره در محلات زندگی میکنند، و رای و نظرشان از طریق شوراهای محلی درجامعه جاری میشود. یعنی این شهروندان هستند که در سیاست دخالت میکنند و نه انسانهایی با موقعیتهای کاری متفاوت و ویژه. مردمی که در یک جامعه زندگی میکنند شهروند آن جامعه اند. احزاب هم از طریق همین شوراها مسائلشان را پیش میبرند
اینکه بالاخره ممکن است در جامعه سوسیالیستی افرادی بخواهند به گذشته برگردند و نظام سوسیالیستی را از بین ببرند، و چوب لای چرخ جامعه و نظام سوسیالیستی بگذارند، این کاملا به مبارزه سیاسی ما بستگی دارد. و ازجمله به سیاستها و پراتیک حزب کمونیست کارگری که میشود تصور کرد نقش اساسی ای در پیروزی انقلاب سوسیالیستی ایفا کرده و لذا طبعا بخش عمده ای از کارگران و مردم را نمایندگی میکند. ما معتقدیم که اکثریت عظیم مردم ، نه تنها در جامعه ایران بلکه در همه جای جهان، در استثمار نفعی نارند و اگر ببینند و تجربه بکنند که در یک جامعه سوسیالیستی که از استثمار و از مناسبات کارمزدی و از تبعیض خبری نیست میتوانند زندگی مرفهی داشته باشند، آنوقت طبعا طرفدار دوآتشه جامعه سوسیالیستی خواهند شد. سوسیالیسم اکثریت قریب باتفاق مردم را با خود خواهد داشت و نه فقط طبقه کارگر را
و اما برسیم به نکته بعدی که گفتید بعضی از نیروهای سیاسی "شوراهای کارگران و زحمتکشان" را مطرح میکنند. خب، اینهم چیزی را حل نمیکند. اینهم تاثیر همان فرمول قدیمی آزادی برای خلق است. خب، این زحمتکش کی است؟ و به کی نمیگوییم زحمت کش؟ بازهم باید وارد بحث لایه شناسی خرده بورژوازی شویم تا ببینیم چه کسی مشمول تعریف زحمتکش و یا خلق میشود و چه کسی نمیشود! شوراهای کارگران و زحمتکشان باز هم همان دمکراسی خلقی است. همان آزادی برای خلق و سلب آزادی از غیر خلق است. وقتی که بقیه را از شورا بگذارید بیرون یعنی اینکه آزادیشان را سلب کرده اید، و لااقل در تصمیم گیری سیاسی به آنها آزادی نداده اید. بنابراین برمیگردیم به همان ایده های سنتی آزادی برای خلق و محروم کردن اقشاری که در تعریف ما از خلق نمیگنجند. این نوع تزها را ما مدتهاست نقد کرده ایم و کنار گذاشته ایم
ما میگوییم آزادی برای مردم، و بدون قید و شرط برای همه، برای همه شهروندان، از آن کسی که سابقا سرمایه دار بوده تا کسی که سابقا کارگر و خرده بورژوا بوده است. درجامعه سوسیالیستی دیگر این تمایزات نخواهد بود. همه شهروندند و همه انسانند و همه برابرند، و همه در شوراها فعالیت میکنند. اگر در جامعه نیرویی و حزبی بخواهد این جامعه سوسیالیستی را برهم بزند و جامعه را دوباره به نظام سرمایه داری برگرداند، خب، اینجا دیگر با یک مبارزه سیاسی روبرو میشویم که بایستی به پیش برده شود. برای مقابله با نیروهای ارتجاعی که میخواهند در جامعه سوسیالیستی پیروزی طبقه کارگر را باز پس بگیرند، مانند مبارزه در دل جوامع موجود برای رسیدن به این پیروزی، آزادیهای بی قید و شرط سیاسی برای همگان حیاتی است