"بسوی حزب" یا علیه حزب؟
"بسوی حزب" یا علیه حزب؟
بخش اول: از سوسیالیسم حجاریانی تا کارگر کارگریسم
مصطفی صابر
مقدمه: چرا این بحث؟
یکی از موانع پیشروی ما در مقطع فعلی درک های نادرست از حزب و حزبیت است. در بین فعالین چپ بطور کلی و متاثر از اینها حتی در بدنه اجتماعی حزب کمونیست کارگری (حزب بمعنی اعم) درک نادقیق و ناروشنی از حزب و حزبیت وجود دارد که برای ساختن یک حزب وسیع سیاسی و اجتماعا پرنفوذ و در عین حال منضبط و سازمان یافته باید با این درکها مقابله کرد. این موضوع جدیدی نیست. مبارزه کمونیستی در عین حال مبارزه ای برای متشکل شدن و متشکل کردن و رفع موانع آن است. جوهر عملی کمونیسم سرانجام چیزی جز این نیست که بخش های پیشرو طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری خود را به صورت یک حزب سیاسی متشکل میسازد و حرکت اجتماعی و عظیمی را برای سرنگون کردن حکومت بورژوازی و تصرف قدرت و بنای جامعه سوسیالیستی سازمان میدهد و رهبری میکند. درست به همین دلیل در هر مقطع بحث حزب و حزبیت و تحزب کمونیستی در قامتی دیگر و با ابعادی متفاوت (بسته به پیشروی هایمان، شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، موانع نظری و غیره) در برابر ما قرار میگیرد
اوضاع احوال کنونی از ما طلب میکند که بویژه با درک ها و موانع نظری معینی که بر سر راه حزبیت و بوجود آوردن یک حزب وسیع، سیاسی و پرنفوذ و بسیار سازمانیافته کمونیستی کارگری وجود دارد، مبارزه کنیم. خوانندگانی که این نشریه را منظما دنبال کرده باشند میدانند که ما در مورد این درک های غلط بویژه در بین دانشجویان چپ و کمونیست صحبت کرده ایم، به جوانبی از آن اشاره کرده ایم و قول داده ایم که در فرصتی دیگر مبسوط تر به آن بپردازیم. این درک های نادرست البته ویژه دانشجویان چپ و سوسیالیست نیست. کلا در بین فعالین چپ و کمونیست در عرصه های مختلف (و از جمله در بین کارگران) چنین درک هایی را میتوان مشاهده کرد. و ما هم سعی میکنیم به این وجه عمومی مساله بپردازیم و بعدا میتوان به انعکاس و جلوه های مشخص آن در محیط فعالیت در دانشگاه و بین دانشجویان چپ بطور موثرتری پرداخت
مدتها بود دنبال متنی میگشتم که این درکهای مغلوط از حزب و تحزب را خوب فرموله کرده باشد تا ضمن نقد آن حرف اثباتی مان را جا بیندازیم. حرف اثباتی ما در مورد حزب و حزبیت همان است که در آثار کلاسیک مارکسیستی نظیر "مانیفست کمونیست" مارکس و انگلس، یا "چه باید کرد" و دیگر نوشته های لنین، و همینطور بویژه در آثار منصور حکمت نظیر "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" آمده است. ولی مثل همیشه مارکسیسم را فقط میتوان با نقد توهمات و بینش های نادرست و تئوری های بازدارنده جا انداخت. بهمین دلیل دنبال یک "کیسه بکس" برای بحث در باره تحزب میگشتم و فکر کنم آن را پیدا کردم. متنی که در حد خود "دائره المعارف" انحلال طلبی و تلاش برای متشکل نشدن کمونیستی و کارگری است
تعجب نکنید که اگر در این مورد هم پیش آقای ایرج آذرین سر درآوردم. جریان متبوعه ایشان، "اتحاد سوسیالیستی کارگری"، دو سه ماه پیش (و آنهم به مناسبت اول ما مه!) متن جالبی را منتشر کرد با عنوان "بسوی حزب". این متن را معرفی و نقد خواهیم کرد. اما ابتدا اینرا باید تاکید کنم که این شرفیابی به حضور آقای آذرین اتفاقی نیست. (واقعا بطور قطع نمی دانم چه کسی با سازمان، محفل و یا "اتحاد" آقای آذرین هست و تا چه حد هست. از آنجا که متن کاملا رنگ و بوی ایشان را دارد من فقط اسم ایشان را می آورم. ولی اینرا بگویم که این متن به امضای "شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری" که باز نمی دانم چند نفر و کی ها هستند، رسیده است.) این "بسوی حزب" بنوعی پرچم مشترک شکست طلبان در زمینه تحزب، انحلال طلبی و طفره رفتن از حزبیت است. صاف و ساده اگر بخواهم بگویم "بسوی حزب" آقای آذرین در واقع "علیه حزب" و آنهم مشخصا علیه حزب موجود یعنی حزب کمونیست کارگری است. امروز شکست طلب و انحلال طلب پیگیر، کسی که میخواهد در راه تحزب سیاسی طبقه کارگر و انقلاب کارگری سنگ بیندازد در وحله اول باید نابودی حزب کمونیست کارگری را ثابت کند تا بتواند دکان خود را باز کند. "بسوی حزب" هم همین است و شاید این مزیبت را دارد که بنوعی خطوط اصلی بحث های شکست طلبان در باره حزب و حزبیت را در سطوح عام تری از تجرید مطرح کرده است. اگر مایل باشید "کمال" تئوریک آنرا بیان کرده است. ولی اینجا مشابهت پایه ای شکست طلبان را میشود دید. مثلا میتوان در بحث های آقای آذرین دید که چگونه برنامه وتئوری کمونیستی فدای "اتحاد استراتژیک فعالین" (و البته اتحادی محفلی، ناپایدار، حاشیه ای و در یک کلمه پوچ) میشود. چیزی که جوهر عملی بحث "حزب وحدت عمل و تعدد نظرات" کوروش مدرسی هست و یا بطور مسخره تر از آن در تز "اتحاد جنبش کمونیسم کارگری" علی جوادی و دوستان می بینیم. البته تفاوت ها هم سر جای خودش هست. چنانکه خواهیم دید ایرج آذرین و دوستانش انحلال طلبی خود را با ردای مندرس "کارگر کارگریسم" آرایش کرده اند. بحث های عهد بوق ، عقب مانده، انزوا طلبانه و محفلیسم مفرط کارگر کارگریسم اینجا دوباره رنگ و جلایی پیدا کرده است. که بعدا توضیح میدهیم که چرا ایشان به این جامه خزیده است. به اینها همه امیدواریم که برسیم، اما برای مقدمه همین کافی است. به متن بپردازیم.
ابتدا بهمان ترتیبی که خود "بسوی حزب" مساله را طرح کرده است، حتی الامکان جمله به جمله و پارگراف به پارگراف متن را نقد میکنم. امیدوارم این کار خوانندگان را خسته نکند. اما حسن آن این هست که هیچ راه در رویی برای آقای آذرین و انحلال طلبان باقی نمی گذارد. برای خوانندگان جوانتر ما هم میتواند آموزنده باشد چون در طی بحث دائم مجبوریم به اطلاعات و فاکتهایی مربوط به سالهای گذشته برگردیم که شاید این دسته خوانندگان از آن مطلع نباشند
کشف جدید: ضرورت حزب
"بسوی حزب" در هفت بند تنظیم شده است و بند اول با این عنوان تکان دهنده شروع میشود
"1. حزب ضروری و ممکن است"
این عنوان بروشنی به شما میگوید "حزب" مطلوب آقای آذرین وجود ندارد، ولی ایجاد آن الان هم ضروری و هم ممکن است. آقای آذرین میخواهد حزب درست کند! و صد البته همانطور که جا جای بیانیه شان میفرمایند یک "حزب سوسیالیستی کارگران" و "حزب کمونیستی کارگران". چه مسرت بخش. زمانی که ایشان از حزب کمونیست کارگری "محو" میشدند منصور حکمت گفت شما حزب ساز نیستید. (به "ناقهرمانان" از منصور حکمت رجوع کنید.) لابد اینهم یکی دیگر از پیش بینی های منصور حکمت است که غلط از آب درآمد! اما راستش من به عمق آن پیش بینی چندان باور نداشتم تا همین متن را خواندم و دیدم که این سند "بسوی حزب" تنها بدرد حزب درست نکردن میخورد و بس. قصدش همچنانکه خواهیم دید ساختن هیچ حزبی نیست. و ای کاش فقط این بود. این سند تنها برای این است که محفلیسم و عقب ماندگی های موجود در بین برخی از فعالین چپ را به یک فضیلت و "حزب سوسیالیستی کارگران" ارتقاء دهد و مشخصا میکوشد مانع تحزب کارگران و کمونیست ها در حزب کمونیست کارگری بشود. اینرا بعد خواهیم دید اما فعلا بگذارید ببینیم که ایشان "حزب ضروری و ممکن است" را چطور طرح میکند. خود این به تنهایی تقریبا کل موضوع را به دست شما میدهد. "بسوی حزب" ادامه میدهد
"طبقه کارگر به حزب خود نیاز دارد. این یک اصل مارکسیستی است که هر کارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد. دور تازه جنبش کارگری در سه سال اخیر یکبار دیگر از لحاظ تجربی نیز حقانیت این اصل مارکسیستی را به بسیاری از فعالاان جنبش کارگری نشان داده است. امروز آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای میداند
خب، این از آن نوع اظهار فضل هایی است که مرا یاد گادفادر کذایی می اندازد. (به شماره های 297 و 309 رجوع کنید.) اظهاراتی با هزار و یک من ادعای به ظاهر مارکسیستی، ولی در واقع پوچ و بی معنی که برای منفعتی حقیر کنار هم ردیف شده است. بگذارید چند سوال بکنم: در کدام دوره ای بوده است (اینجا به فاصله انقلاب 57 تا کنون محدود میمانیم) که "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" حزب را "عمل تعیین کننده برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر" در همان مقطع نمی دانسته اند؟ "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران" در کدام دوره از مبارزه طبقه کارگر "عامل تعیین کننده" نبوده است؟ چرا "دور تازه جنبش کارگری" آن "اصل مارکسیستی" که بقول آقای آذرین "هرکارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد" را اینقدر برجسته کرده است؟
بعدا جوابهای آقای آذرین را خواهیم شنید. ولی واقعیت بسادگی این است که آقای آذرین راجع به "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" صحبت نمی کند. ایشان دارد راجع به خودشان حرف میزند. اینهم انتقاد از خود به شیوه گادفار است. جهل خود را ابتدا به فضیلتی نزد "آگاه ترین فعالان جنبش چپ جنبش کارگری" ارتقاء میدهد تا کسی متوجه نشود که ایشان در سه سال اخیر "یکبار دیگر از لحاظ تجربی" چیزهایی دستگیرش شده که قبلا (قبل از این سه سال و در دوره دوم خرداد) خلاف آن داد سخن داده بود. هر کارگر آگاه و سوسیالیستی بعد از همان سال 57 بسرعت و اتفاقا بیشتر بصورت تجربی به این پی برد که "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای" است. در تمام مراحل مبارزه طبقاتی هم از 30 خرداد 60 و سرکوب شوراهای کارگری گرفته تا مبارزه بر سر قانون کار، تا مبارزه علیه بیکارسازی و جنگ، تا اوضاع بعد از جنگ و دوره دوم خرداد، در تمام این مدت ضرورت یک حزب سوسیالیستی پرنفوذ کارگری یک امر بدیهی برای هر کارگر آگاه و چپ بود و هست. برای چه باید بگوییم "سه سال اخیر یکبار دیگر این را بطور تجربی" اثبات کرده است؟ چون درست قبل از همین سه سال اخیر کسانی آنرا نفی میکردند. و این کسانی نه فقط لایق لفب "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" نیستند بلکه در بهترین حالت در عقب صف لنگان لنگان می آمدند و یا مثل آقای آذرین داشتند به اسم سوسیالیسم زیر پرچم حجاریان و جنبش اصلاحات سینه میزدند. "شخصیت" شاخص این صف خود آقای آذرین است که در دوره اصلاحات میفرمودند سرنگونی پوچ است، اصلاحات بورژوازی (منظور همان سید خندان) ریشه دار است، و درست در بحبحه بحران حاد جمهوری اسلامی که طبقه کارگر باید در ابعاد وسیع در سیاست دخالت میکرد ، درست وقتی که حزب کمونیست کارگری داشت شاخ جنبش اصلاحات را در سطح سیاسی میشکست و طبقه کارگر را در سیاست نمایندگی میکرد، ایشان به شیوه گادفادری خود امر میفرمودند که مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی کار "چپ رادیکال" است، "جنبش سوسیالیستی کارگری" فعلا برود و کار سوسیالیستی و عمیق بکند. یا به زبان به بی زبانی میگفت بگذارید حجاریان و اصلاحات کارش را بکند، فعلا نمیشه ما بعدا انشاء الله خودمان انقلاب میکنیم! (این ها تزهای اصلی کتاب ایشان "چشم اندازها و تکالیف" است که عنوان فرعی پر طمطراق "سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست یکم" هم دارد
خب برای چنین کسی واقعا حزب آنوقت نه فقط عملا بی معنی بود، بلکه تمام تلاش خود را انجام میداد تا جلوی کار یک حزب واقعا موجود را بگیرد. حزبی که داشت دوم خرداد را در کنفرانس برلین بی آبرو میکرد و آزادی و برابری را در 16 آذر بالا می برد و به مردم میگفت اصلاحات پوچ است، زیر پرچم کمونیسم کارگری جمع شوید تا شر جمهوری اسلامی را کم کنیم. چنین کسی که آنوقت کمر همت علیه همان حزب و در دفاع از اصلاحات بسته بود، حالا که معلوم شده 500 صفحه کتاب ایشان نه "بوی کباب" که بوی داغ کردن چیز دیگری بوده ، دارد با این کلمات بظاهر مارکسیستی خراب کاری های خود را گردن "آگاه ترین فعلان چپ جنبش کارگری" می اندازد. میگوید آنها هم در این سه سال "یکبار دیگر" فهمیدند که حزب خیلی مهم است. و تازه اینها را میگوید که باز همان کار دیگر را بکند. میگوید حزب مهم شده است تا باز علیه همان حزبی مبارزه کند که در دوره اصلاحات علیه آن مجاهدت میفرمود. توضیحات بعدی آقای آذرین شما را بیشتر قانع خواهد کرد که آنچه گفتم محتوای واقعی آن احکام پر طمطراق "مارکسیستی" است
اعتراف به شیوه گادفادر
ادامه میدهد
"دوره تازه جنبش کارگری تنها ضرورت وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را نشان نمی دهد، بلکه برخی از شرایط عینی و ذهنی که وجود چنین حزبی را ممکن میکند نیز در همین دوره سه ساله شکل گرفته اند. (و خوب دقت کنید که این "برخی شرایط عینی و ذهنی" چه هستند. م.ص) افزایش تعداد محفل های کارگری، رشد کیفی فعالیت های این محافل، پیوندهایی که بین چنین محفل هایی برقرار شده، اعلام موجودیت چند تشکل و نهاد کارگری در سطح جامعه، تثبیت چهره های متعددی در جنبش کارگری و در سطح جامعه، همه و همه شاخص های مناسبی برای سنجش وضعیت جدید طبقه کارگر هستند. مهمتر از همه، تلاش پیشروان فعالان کارگری برای ایجاد تشکل های توده ای کارگری، گرچه هنوز دستاورد بزرگی نداشته، اما دستکم مساله ایجاد تشکل را به عنوان کانون خواسته ها و مبارزات جنبش کارگری در سطح جامعه تثبیت کرده است. همه اینها، در شرایط سرخوردگی عمومی (عجب!) از حرکات اصلاح طلبی حکومتی، و سردرگمی سیاسی و استراتژیک جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسیون، نگاه جامعه را متوجه تحرک طبقه کارگر کرده است
خوانندگان اگر خاطرشان باشد در "وحشت از انقلاب" (297) نشان دادیم که چطور ایرج آذرین میکوشد وجود "دانشجویان دلیر سوسیالیست" را خلق الساعه جلوه دهد. اینجا دارد همان کار را در مورد پیشروی های جنبش کارگری انجام میدهد. بعلاوه یک درک صنفی، محفلی و غیر سیاسی از طبقه کارگر و تشکل و تحزب اینجا وجود دارد که در واقع جوهر اصلی "بسوی حزب" را تشکیل میدهد. اما این پاراگراف اعترافات جالبی دارد و آقای آذرین متوجه نیست در چه مخمصه ای گرفتار است. بگذارید باز چند تا سوال ساده بکنیم
اول: چه چیز باعث "سرخوردگی عمومی" از اصلاحات شد؟ (ضمنا دقت کنید هنوز زبانشان نمی گردد بگویند شکست اصلاحات. گویی بهزاد نبوی دارد سخن میگوید!) خود مردم سرخورده شدند؟ خودبخود؟ مگر شما آقای آذرین کتاب ننوشته بودید که ریشه های عمیق این اصلاحات را بگوید و از بانک جهانی و حجاریان آیه بیاورید و شعار سرنگونی را به سخره بگیرید؟ مگر آنهمه روزنامه های قد و نیمقد دوم خردادی روزانه برای "آیت الله گورباچف" و "گاندی ایران" و "جامعه مدنی" تبلیغ نمی کرد؟ چرا مردم درست خلاف اینها 18 تیر را برپا کردند و به خیابان آمدند و گفتند "آزادی اندیشه با ریش و پشم (یعنی از جمله با خاتمی!!) نمی شه"؟ چرا آنهمه شورش علیه کل رژیم در آبادان و خرم آباد و شهرهای دیگر برپا شد؟ چرا معلمان آن اعتراضات و تظاهرات را برپا کردند؟ چرا کارگران کفش ملی دروازه های مجلس را کندند؟ و بهشهر را عملا تعطیل کردند؟ و در خاتون آباد و نساجی های سنندج و کاشان و اصفهان و پتروشیمی و غیره آنهمه اعتصاب کردند؟ طبقه کارگر (با هر درکی که شما دارید) این وسط خواب بود و مثل شما داشت رویای اصلاحات میدید؟ چرا حتی بقول خود اصلاحات چی ها مردم "از خاتمی عبور کردند"؟ چرا اصلاحات شکست خورد؟ جز این است که مردم سرنگونی طلب (با محوریت طبقه کارگران) و نیروهایی مثل حزب کمونیست کارگری (و از همه شاخص تر حزب کمونیست کارگری!) دوم خرداد را شکست دادند؟ یکجوری از "سرخوردگی عمومی" صحبت میکنید که گویا خداوند باریعتالی خودشان مقدر فرموده بودند "عموم سرخورده بشوند" و دست بر قضا به دعای گربه سیاه هم برای اصلاحات باران نبارید!؟
دوم و خیلی جالبتر: چه چیز باعث شد که "جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسون" دچار "سردرگمی استراتژیک" بشوند و چرا "نگاه جامعه متوجه تحرک طبقه کارگر" شده است؟ یک روز از خواب بلند شدند و دیدند سردرگم اند و کارگر و چپ میدان را گرفته است؟ یادتان نیست کلی رفراندم رفراندم کردند و پیش نبردند؟ و شعار رفراندم سلطنت طلبان در برابر شعار "زنده باد آزادی برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی" شکست خورد، حزب این پیروزی هم حزب کمونیست کارگری بود. اینرا خودشان هم میدانند. آقای آذرین هنوز به روی مبارک نمی آورد. مدتها پیش از آنکه آقای آذرین از خواب اصلاحات بیدار شوند و متوجه چپ و "دانشجویان دلیر سوسیالیست" در دانشگاه بشوند، سطلنت طلبان آه و زاری راه انداخته بودند که چپ در دانشگاه قوی است. شعار آزادی برابری که در دانشگاه بالا رفت مال کدام حزب و کدام طبقه بود؟ "از کارگران اعتصابی پتروشیمی حمایت میکنیم" شعار کدام طبقه بود که در 16 آذر 83 بالا رفت؟ یا مثلا یادتان نیست که چه خرج عظیمی کردند تا خانم شیرین عبادی را بعنوان خاتمی مونث به خورد جامعه بدهند؟ چرا یک ماه هم دوام نیاورد؟ کدام حزب و کدام طبقه خواهان افشا و کنار زدن اینها بود؟ کدام حزب سیاسی عملا بی افقی و ریاکاری همه اینها را نقش بر آب کرد؟
سوم و حقه بازی گادفادری: ایشان از شکست استراتژی اپوزیسیون حرف میزند. از سرخوردگی عموم از اصلاحات حرف میزند. یعنی دارد به زبان بی زبانی از پیروزی یک استراتژی دیگر حرف میزند. این استراتژی که اصلاحات باید شکست بخورد و طبقه کارگر باید برای رهایی خود و جامعه به میدان بیاید. استراتژی که آقای آذرین در 500 صفحه برای آن شیشکی تئوریک می بستند. و حالا گویا این استراتژی خودبخود حادث شد. کار اجنه های سیاست بود! ولی کسی که حتی یک ذره انصاف داشته باشد از خود میپرسد این استراتژی که عملا پیروز شد (به زبان خود آقای آذرین سرخوردگی از اصلاحات و نگاه جامعه به تحرک طبقه کارگر) استراتژی کدام حزب بود؟ مگر حزب کمونیست کارگری همان روز اول اصلاحات همین را اعلام نکرد؟ (1) آقای آذرین خودش هم متوجه نیست که طبقه کارگر را اصلا جزو سیاست و مبارزه سیاسی حساب نمی کند. طبقه کارگر را فقط در کارخانه و در صنفش آنهم بیربط به سیاست می بیند، شکست اصلاحات را کار طبقه کارگر و حزبش و رادیکالیسمی که روز به روز زیر همین پرچم چپ و طبقه کارگر گرد می آید نمی بیند. به روی مبارک نمی آورد که دارد به پیروزی استراتژی حزب کمونیست کارگری اعتراف میکند. آنوقت حقیرانه با یک عبارت "سردرگمی سیاسی و استراتژیک اپوزیسیون" میخواهد سر و ته همه چیز را بهم بیاورد
چهارم: حتی تا آنجا که به شاخص های معین فعل و انفعالات جنبش کارگری به معنی اخص، یعنی رشد محافل، تشکل های توده ای کارگری، شخصیت های سرشناس کارگری بر میگردد، (یعنی همان چیزهایی که ایشان زمینه های عینی و ذهنی حزب موعدشان قرار داده اند.) آقای آذرین اصلا به روی مبارک نمی آورد که همه اینها که نام بردند باز از آسمان به زمین نیامد. "خود بخود" حادث نشد. بیش از همه به فعالیت موجودیتی سیاسی به نام حزب کمونیست کارگری گره خورده است. بگذارید چند مثال بزنم
شاخص ترین حرکت کارگری که کل فضای سیاسی ایران را به نفع طبقه کارگر و چپ تغییر داد، اعتصاب کارگران شرکت واحد بود. خب هرکس که ریگی در کفش نداشته باشد میداند که نقش حزب کمونیست کارگری در انعکاس این حرکت و رهبری سیاسی آن و در جلب حمایت بین المللی برای اعتصاب واحد فوق العاده تعیین کننده بود. مغرض ترین تاریخ نگارها هم قادر نیستند اعتصاب واحد را بدون نقش حزب و تلویزیون و رهبری اش توضیح دهد. هرکس دراین مورد شک دارد میتواند به اسناد آن اعتصاب، به اطلاعیه ها و ادبیات و به برنامه های تلویزیونی حزب در باره آن اعتصاب رجوع کند و یا پای تعریف فعالین چپ و سوسیالیست شرکت واحد و جنبش کارگری بنشیند
قبل از این اعتصاب هم یک حرکت مهم کارگری که نگاهها را متوجه خود کرد، اعتصاب نساجی های سنندج بود. در واقع اعتصاب نساجی ها تمرینی بود از سوی کارگران و از سوی حزب کمونیست کارگری برای پیشبرد اعتصاب واحد. در این مورد هم میتوانید به اسناد آن اعتصاب رجوع کنید. در مورد تظاهرات معلمان (دور اول) و نقش رادیو انترناسیونال هم کم و بیش همین حالت صادق است. مثال در این مورد زیاد است ولی من میترسم برای فعالین کارگری دردسر درست کنم. ولی هر شخصیت کارگری چپ که امروز می شناسید را نام ببرید تا بگویم نقش حزب ما و یا احزاب چپ دیگر در مطرح کردنشان، در شناساندشان به جامعه چقدر تعیین کننده بوده است
می بینید جناب متخصصی که میخواهد به ما "شرایط عینی و ذهنی" وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را در ایران امروز به ما بگوید اولا طبقه کارگر را به محفل و تلاش هایی برای ایجاد تشکل توده ای تقلیل میدهد و نقش سیاسی همین طبقه کارگر را نمی بیند، ثانیا نقش حزب کمونیست کارگری را که در رابطه متقابل با همین طبقه کارگر بوده را کتمان میکند. نمی گوید همین ها نقش اساسی در شکست اصلاحات و استراتژی امثال آقای آذرین داشتند. حالا همین آقا میخواهد به کارگران و سوسیالیست ها درس بدهد که بروید حزب درست کنید! از همینجا باید معلوم باشد آقای آذرین بسوی چگونه حزبی میخواهد برود. او دقیقا همین خاصیت ها (محفلی و منزوی بودن، دنبال وقایع دویدن، میدان را به بورژوازی و جنبش هایش سپردن) را میخواهد به اسم "حزب سیوسیالیسم کارگری" فرموله کند. او در بهترین حالت میخواهد از طبقه کارگر یک صنف و فرقه "سوسیالیستی" شکست طلب و تو سری خور بسازد. این همان تز پایه ای "کارگر کارگریسم" است که حالا در دوره شکست اصلاحات و عروج چپ و کارگر به "ریسمان الهی" آقای آذرین و شکست طلبی علاج ناپذیر ایشان تبدیل شده است. ایشان که در دوره اصلاحات میگفت سرنگونی را ول کنیم و برویم کار "سوسیالیستی" بکنیم چرا که اصلاحات ریشه های عمیقی دارد، حالا که اصلاحات شکست خورده است و کارگر و حزبش برای سرنگونی و انقلاب به میدان آمده است، میگوید "بسوی حزب" برویم. آنوقت بهانه اش کار "سوسیالیستی" بود و کارگر را از عرصه سیاست (عرصه اصلی مبارزه طبقاتی) به کنج کارخانه میفرستاد تا حجاریان و بیت امام کارشان را بکنند، حالا نگران و آشفته از خواب بلند شده و می بیند که سوسیالیسم و کارگر از سر روی جامعه بالا میرود، سرش را میخواند و میگوید خیلی خوب است، بارک الله همه سوسیالیست شدید و همه نگاه ها به طرف طبقه کارگر چرخیده، اهوم، شگفت انگیز است، اما میدانید فعالان عزیز چپ جنبش کارگری شما حزب ندارید، اول بروید حزب تان را درست کنید! فکر نکنید دارم مسخره میکنم. خود "بسوی حزب" خیلی جدی و با کلمات خیلی "مارکسیستی" همین را میگوید
بهترین تحلیل گران
بعد از پاراگراف بالا اینطور ادامه میدهد
"تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون، آگاه ترین فعالان جنبش های اجتماعی، بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی، و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (و البته آخر از همه آقای آذرین) نیز، امروز فهمیده اند که تحرک طبقه کارگر (که دیدیم از آسمان به زمین نازل شد!) آن فاکتوری است که، دستکم بالقوه (بالقوه؟ بازهم جای شکرش باقی است.)، می تواند آینده سیاسی جامعه ایران را رقم بزند. موازی با چنین تحولی، دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی و گفتمان های مشتق از آن در فضای فکری و سیاسی ایران به پایان رسیده است. نسل جدیدی از روشنفکران مارکسیست قد علم می کند که، علیرغم هر کژی و کاستی که در گام های اولیه هر حرکتی گریز ناپذیر است، نشان میدهد که میتواند حریف سخنگویان فکری بورژوازی ایران باشد
طبقه کارگر به حزب سوسیالیستی خود نیاز دارد، وضعیت برای شکل گیری چنین حزبی مساعدتر شده است، و ایجاد چنین حزبی مبارزه طبقاتی جاری کارگران را به نحوی کیفی ارتقاء میدهد. فعالان سوسیالیست جنبش کارگری اکنون می باید تدارک ایجاد چنین حزبی را آگاهانه در دستور کار خود بگذارند
می بینید؟ "تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون" - و مثلا از جمله حزب کمونیست کارگری که از همان شروع دوم خرداد گفت خاتمی و اصلاحات پوچ است، این روند سرنگونی رژیم است که آغاز شده (2)، دانشجویی که در همان شب 18 تیر در کوی دانشگاه سران اصلاحات را یکی بعد از دیگری هو میکرد و بعدا شعار همبستگی با جنبش کارگری را در دانشگاه بالا برد، و یا کارگرانی که یک ذره توهم به اصلاحات نداشتند و هرروز داشتند جاده می بستند و شهر را تعطیل میکردند- تازه به همراه آقای آذرین دوهزاری شان افتاده که اوضاع ایران چه خبر است. بالاتر دیدیم که ایشان خبط آشکار خویش را به ریش "چپ ترین فعالان جنبش کارگری" بستند، حالا آنرا به ریش بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی (کسانی مثل خود همین آقای آذرین که پرت بودند؟) و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (که آقای آذرین نقل های طولانی از آنها در دفاع از اصلاحات می آورد!) هم می بندد. و تازه هنوز هم دست بردار نیست. اصرار دارد که دوره اصلاحات (یعنی دوره به میدان آمدن بچه های سپاه و پاسدار ولترها و حاج آقا هایی که دم از "جامعه مدنی" میزدند) را بعنوان "دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی" جا بزند! ایشان هنوز هم فکر میکند اصلاحات واقعا دوره رونق لیبرالیسم بود! ما همانوقت به ریش همه این "جامعه مدنی" چی ها و خاتمی چی ها میخندیدم و میگفتیم این چیزی جز تلاش جمهوری اسلامی برای بقاء نیست. (در این رابطه بحث کوتاه و جالب منصور حکمت در باره "جامعه مدنی" در 9 سال پیش را این شماره چاپ میکینم. گویی خطاب به ایرج آذرین نوشته است.) میگفتیم همانها که وزارت اطلاعات میساختند و برای اسلام در یک روز هزار نفر را اعدام میکردند حالا از زور ناعلاجی و بحران رفته اند به جلد ولتر. وقایع نشان داد که ما درست میگفتیم. ولی آقای آذرین خوش انصاف حتی ما را هم جزو لشکر جهل و دفاع از اصلاح جمهوری اسلامی خودشان گذاشته است و تازه اصرار دارد که بگوید نسل جدیدی از روشنفکران (و معلوم نیست از کجا) به میدان آمده اند که حریف سخنگویان فکر ی بورژوازی ایران میشوند! خب کسی نیست از ایشان بپرسد مگر اینطور نیست که این نسل را کسانی پرورش دادند که از همان روز اول جوهر وقایع را صریح و روشن و صحیح به مردم گفتند؟ آقای آذرین یادش رفته است که چطور برای یک مدت طولانی تمام دوم خردادی ها و از جمله خود آقای آذرین با چه حرارت و نفرتی علیه ما سمپاشی میکردند و حریف ما هم نشدند. یادشان رفته که یک عده تحت عنوان "آزادی بیان" میخواستند پای جلادان و نوکران رژیم اسلامی را بعنوان "طرفداران جامعه مدنی" به خارج از کشور باز کنند و ما نگذاشتیم؟ و خلاصه چه مبارزه عظیم نظری و عملی و سیاسی صورت گرفت و یک طرف اصلی آنهم حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت تا بود تا این نسل جدید مارکسیست ها پرچم و تئوری خود را پیدا کرد و "شبح لنین" از دانشگاه سر برآورد. آقای آذرین متوجه اینها که نیست هیچ، متوجه وضعیت مسخره خود هم نیست. او ته چاه جهلیات شکست طلبانه خود نشسته و دارد همه را به ته این چاه میکشاند تا خیالش راحت باشد که وضع خودش اوکی است. ( در ضمن گویا تا "بهترین تحلیل گران داخل و خارج" و "طراحان سیاست خارجی آمریکا" نگفتند چپ و کارگر دست بالا دارد ایشان باور نفرموده بودند! اینهم از خاصیت های تیپیک گادفار ما است
و حزبی که دست آخر با این مقدمات مششع ضرورت و امکان آن نتیجه میشود، در واقع چیزی جز آخرین تقلاها از ته همان چاه نیست. هم حضور و مبارزه سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر و هم تلاش های حزبش (که بهیچ وجه از هم جدا نیستند) و هم تلاش های عظیم مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی همه و همه نادیده گرفته میشود، چرا چون آقای آذرین تا همین اواخر این همه را انکار میکرد. حالا هم که آخر از همه دیده که کارگر و سوسیالیسم در جامعه دست بالا دارد، میخواهد یک جوری آنرا متوقف کند و درست دارد قلب این جنبش یعنی حزب کمونیست کارگری را نشانه میرود. و باز اگر یک چیز سر و ته داری، یک حزب حتی نیمچه سوسیالیستی را پیشنهاد میکرد آدم دلش نمی سوخت. بندهای بعدی را که نگاه کنید می بینید که چه آشفته فکر بی نظیری در این سند "بسوی حزب" هست. چه سفسطه های فلسفی صورت میگیرد تا اهمیت برنامه کمونیستی زیر سوال برود. چطور بی خطی و دنباله روی تحت عنوان "وحدت حول استراتژی" فضیلت میشود. و دست آخر کوه موش میزاید و همین محافل و ارتباطات عقب مانده ترین بخش هایی از چپ های سنتی به جای حزب سیاسی طبقه کارگر جا زده میشود. و این همه را در زروق کارگر کارگریسم و تقدس صنف کارگر می پیچد. در زمانی که توده ای ها سایت "سلام سوسیالیسم" راه می اندازند و "انترناسیونال است نجات انسانها" را در کنار نوشته های آیت الله کیانوری (که گویا "از مردم دفاع میکرده و نه از ارتجاع"!) میزنند، در جایی که اکثریت هم "فراکسیون کمونیستی" تشکیل میدهد و یا حزب دمکرات کردستان که عمری طبقه کارگر را منکر شده بود حالا "کمیته کارگری" تشکیل میدهد، در جایی که شاهزاده ها هم به کارگر پیام میدهند و بورژوازی یکصدا دارد بر طبل سندیکالیسم و تقلیل دادن طبقه کارگر به یک صنف اقتصادی میکوبد، عجیب نیست که آقای آذرین که قبلا متخصص توضیح "مارکسیستی" ضرورت و ریشه های اصلاحات (همان جنبش آسید محمد خاتمی) بود حالا از ته چاه خود فراخوان "بسوی حزب سوسیالیستی طبقه کارگر" بدهد و از "ضرورت و امکان حزب" سخن بگوید. جامعه چپ شده و راست ها هریک یکقدم به سمت چپ خود برداشته اند. بقول مارکس در دوره اعتلای انقلابی احزاب به سمت چپ خود نگاه میکنند. آقای آذرین هم شامل همین قاعده است. کارگر کارگریسم چیزی جز ورژن خاصی از چپ سنتی (جناح چپ جنبش ملی اسلامی) نبود. آقای آذرین هم یک قدم به چپ خودش خزیده است. شکست طلبی ایشان از سوسیالیسم حجاریانی به سوسیالیسم کارگر کارگری "ارتقاء" می یابد
ما از به چپ چرخیدن راست ها اصلا ناراضی نیستیم. این فشار جنبش ما است. این یعنی اینکه چپ بودن و کارگر کارگر کردن دارد وسیعا مد میشود. این یعنی اینکه شرایط مساعدتری برای پیشروی ما فراهم میشود. اما در عین حال این وظیفه ما مبرم تر میشود که راست را در همین لباس بالماسکه و هیات مسخره اش جلوی مردم عریان کنیم و نشان دهیم که پرچم رهایی بشر در دست کمونیسم مارکس و لنین و حکمت و در دست حزب ما و جنبش کمونیسم کارگری است
ادامه دارد
--------------------------
(1) بند هشت قطعنامه دفتر سیاسی حزب در مورد "انتخاب خاتمی و عروج مجدد اپوزیسیون طرفدار رژیم" که چند ماه بعد از انتخاب خاتمی توسط منصور حکمت نوشته شد چنین است
"حزب کمونيست کارگرى ايران براى سرنگونى انقلابى رژيم ارتجاعى و جنايتکار اسلامى توسط جنبش طبقه کارگر و توده وسيع مردم آزاديخواه ايران تلاش ميکند. حزب کمونيست کارگرى ايران به استقبال مبارزات رو به رشد کارگرى و اعتراضات مردمى عليه کليه ابعاد موجوديت رژيم اسلامى ميرود و اين مبارزات و اعتراضات را نيروى واقعى سرنگونى رژيم و تحقق آزادى در ايران ميداند. حزب کمونيست کارگرى ايران از هر درجه گشايش سياسى که با فشار مردم و شکافهاى رو به رشد در حکومت اسلامى پديد آيد در خدمت سازماندهى و رشد مبارزه انقلابى و گسترده طبقه کارگر و توده مردم عليه کل موجوديت رژيم اسلامى و همه جناحهاى آن فعالانه بهره خواهد گرفت
این همان خطی بود که حزب از روز اول انتخاب خاتمی پیش گرفت و در اعلامیه هایش اعلام کرد. این دقیقا همان خطی است که امروز حتی آقای آذرین هم بشیوه خود و به نقل از "بهترین تحلیل گران" معترف است که پیروز شده است
2) دفتر سیاسی حزب 5 روز بعد از دوم خرداد اطلاعیه ای داد از جمله چنین نوشت: "مردم وسيعا به خاتمى راى دادند، اما خاتمى منتخب هيچ مردمى نيست. در يک انتخابات آزاد که سهل است، حتى در انتخاباتى از نوع انتخابات ترکيه و پاکستان، امثال اين موجودات صد راى نمياورند. مردم به خاتمى راى دادند چون قصد از ميان بردن اين رژيم را دارند و خاتمى و قدرت گيرى جناح مدافع او را ابزارى مى دانند که مى تواند فروپاشى رژيم اسلامى را تسهيل و تسريع کند. اين آن حقيقتى است که همه، مردم، رژيم، رسانه ها، دول غربى و حتى محافل اپوزيسيون ملى کند ذهن و تازه دمکرات رژيم بخوبى مى دانند. هيجانى که ايران و همه ناظران اوضاع ايران را فرا گرفته است از شوق مشاهده درياى آزاديخواهى و بشردوستى و سکولاريسم جناب خاتمى نيست، از ذوق تفاوتهاى ميکروسکوپى ميان نظرات او با خط رسمى رژيم نيست. کسانى که چنين فکر مى کنند مکانيسم هاى حرکت مردم را نمى شناسند و آزاديخواهى و بلوغ سياسى مردم را دست کم مى گيرند. شادى مردم از آن روست که مى دانند سير عملى سقوط رژيم اسلامى ديگر آغاز شده است. مى دانند اين واقعه مى تواند آغاز پايان حاکميت ارتجاع اسلامى در ايران باشد
متن کامل این اطلاعیه جالب در سایت منصور حکمت در دسترس است
بخش اول: از سوسیالیسم حجاریانی تا کارگر کارگریسم
مصطفی صابر
مقدمه: چرا این بحث؟
یکی از موانع پیشروی ما در مقطع فعلی درک های نادرست از حزب و حزبیت است. در بین فعالین چپ بطور کلی و متاثر از اینها حتی در بدنه اجتماعی حزب کمونیست کارگری (حزب بمعنی اعم) درک نادقیق و ناروشنی از حزب و حزبیت وجود دارد که برای ساختن یک حزب وسیع سیاسی و اجتماعا پرنفوذ و در عین حال منضبط و سازمان یافته باید با این درکها مقابله کرد. این موضوع جدیدی نیست. مبارزه کمونیستی در عین حال مبارزه ای برای متشکل شدن و متشکل کردن و رفع موانع آن است. جوهر عملی کمونیسم سرانجام چیزی جز این نیست که بخش های پیشرو طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری خود را به صورت یک حزب سیاسی متشکل میسازد و حرکت اجتماعی و عظیمی را برای سرنگون کردن حکومت بورژوازی و تصرف قدرت و بنای جامعه سوسیالیستی سازمان میدهد و رهبری میکند. درست به همین دلیل در هر مقطع بحث حزب و حزبیت و تحزب کمونیستی در قامتی دیگر و با ابعادی متفاوت (بسته به پیشروی هایمان، شرایط و اوضاع و احوال سیاسی، موانع نظری و غیره) در برابر ما قرار میگیرد
اوضاع احوال کنونی از ما طلب میکند که بویژه با درک ها و موانع نظری معینی که بر سر راه حزبیت و بوجود آوردن یک حزب وسیع، سیاسی و پرنفوذ و بسیار سازمانیافته کمونیستی کارگری وجود دارد، مبارزه کنیم. خوانندگانی که این نشریه را منظما دنبال کرده باشند میدانند که ما در مورد این درک های غلط بویژه در بین دانشجویان چپ و کمونیست صحبت کرده ایم، به جوانبی از آن اشاره کرده ایم و قول داده ایم که در فرصتی دیگر مبسوط تر به آن بپردازیم. این درک های نادرست البته ویژه دانشجویان چپ و سوسیالیست نیست. کلا در بین فعالین چپ و کمونیست در عرصه های مختلف (و از جمله در بین کارگران) چنین درک هایی را میتوان مشاهده کرد. و ما هم سعی میکنیم به این وجه عمومی مساله بپردازیم و بعدا میتوان به انعکاس و جلوه های مشخص آن در محیط فعالیت در دانشگاه و بین دانشجویان چپ بطور موثرتری پرداخت
مدتها بود دنبال متنی میگشتم که این درکهای مغلوط از حزب و تحزب را خوب فرموله کرده باشد تا ضمن نقد آن حرف اثباتی مان را جا بیندازیم. حرف اثباتی ما در مورد حزب و حزبیت همان است که در آثار کلاسیک مارکسیستی نظیر "مانیفست کمونیست" مارکس و انگلس، یا "چه باید کرد" و دیگر نوشته های لنین، و همینطور بویژه در آثار منصور حکمت نظیر "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" آمده است. ولی مثل همیشه مارکسیسم را فقط میتوان با نقد توهمات و بینش های نادرست و تئوری های بازدارنده جا انداخت. بهمین دلیل دنبال یک "کیسه بکس" برای بحث در باره تحزب میگشتم و فکر کنم آن را پیدا کردم. متنی که در حد خود "دائره المعارف" انحلال طلبی و تلاش برای متشکل نشدن کمونیستی و کارگری است
تعجب نکنید که اگر در این مورد هم پیش آقای ایرج آذرین سر درآوردم. جریان متبوعه ایشان، "اتحاد سوسیالیستی کارگری"، دو سه ماه پیش (و آنهم به مناسبت اول ما مه!) متن جالبی را منتشر کرد با عنوان "بسوی حزب". این متن را معرفی و نقد خواهیم کرد. اما ابتدا اینرا باید تاکید کنم که این شرفیابی به حضور آقای آذرین اتفاقی نیست. (واقعا بطور قطع نمی دانم چه کسی با سازمان، محفل و یا "اتحاد" آقای آذرین هست و تا چه حد هست. از آنجا که متن کاملا رنگ و بوی ایشان را دارد من فقط اسم ایشان را می آورم. ولی اینرا بگویم که این متن به امضای "شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری" که باز نمی دانم چند نفر و کی ها هستند، رسیده است.) این "بسوی حزب" بنوعی پرچم مشترک شکست طلبان در زمینه تحزب، انحلال طلبی و طفره رفتن از حزبیت است. صاف و ساده اگر بخواهم بگویم "بسوی حزب" آقای آذرین در واقع "علیه حزب" و آنهم مشخصا علیه حزب موجود یعنی حزب کمونیست کارگری است. امروز شکست طلب و انحلال طلب پیگیر، کسی که میخواهد در راه تحزب سیاسی طبقه کارگر و انقلاب کارگری سنگ بیندازد در وحله اول باید نابودی حزب کمونیست کارگری را ثابت کند تا بتواند دکان خود را باز کند. "بسوی حزب" هم همین است و شاید این مزیبت را دارد که بنوعی خطوط اصلی بحث های شکست طلبان در باره حزب و حزبیت را در سطوح عام تری از تجرید مطرح کرده است. اگر مایل باشید "کمال" تئوریک آنرا بیان کرده است. ولی اینجا مشابهت پایه ای شکست طلبان را میشود دید. مثلا میتوان در بحث های آقای آذرین دید که چگونه برنامه وتئوری کمونیستی فدای "اتحاد استراتژیک فعالین" (و البته اتحادی محفلی، ناپایدار، حاشیه ای و در یک کلمه پوچ) میشود. چیزی که جوهر عملی بحث "حزب وحدت عمل و تعدد نظرات" کوروش مدرسی هست و یا بطور مسخره تر از آن در تز "اتحاد جنبش کمونیسم کارگری" علی جوادی و دوستان می بینیم. البته تفاوت ها هم سر جای خودش هست. چنانکه خواهیم دید ایرج آذرین و دوستانش انحلال طلبی خود را با ردای مندرس "کارگر کارگریسم" آرایش کرده اند. بحث های عهد بوق ، عقب مانده، انزوا طلبانه و محفلیسم مفرط کارگر کارگریسم اینجا دوباره رنگ و جلایی پیدا کرده است. که بعدا توضیح میدهیم که چرا ایشان به این جامه خزیده است. به اینها همه امیدواریم که برسیم، اما برای مقدمه همین کافی است. به متن بپردازیم.
ابتدا بهمان ترتیبی که خود "بسوی حزب" مساله را طرح کرده است، حتی الامکان جمله به جمله و پارگراف به پارگراف متن را نقد میکنم. امیدوارم این کار خوانندگان را خسته نکند. اما حسن آن این هست که هیچ راه در رویی برای آقای آذرین و انحلال طلبان باقی نمی گذارد. برای خوانندگان جوانتر ما هم میتواند آموزنده باشد چون در طی بحث دائم مجبوریم به اطلاعات و فاکتهایی مربوط به سالهای گذشته برگردیم که شاید این دسته خوانندگان از آن مطلع نباشند
کشف جدید: ضرورت حزب
"بسوی حزب" در هفت بند تنظیم شده است و بند اول با این عنوان تکان دهنده شروع میشود
"1. حزب ضروری و ممکن است"
این عنوان بروشنی به شما میگوید "حزب" مطلوب آقای آذرین وجود ندارد، ولی ایجاد آن الان هم ضروری و هم ممکن است. آقای آذرین میخواهد حزب درست کند! و صد البته همانطور که جا جای بیانیه شان میفرمایند یک "حزب سوسیالیستی کارگران" و "حزب کمونیستی کارگران". چه مسرت بخش. زمانی که ایشان از حزب کمونیست کارگری "محو" میشدند منصور حکمت گفت شما حزب ساز نیستید. (به "ناقهرمانان" از منصور حکمت رجوع کنید.) لابد اینهم یکی دیگر از پیش بینی های منصور حکمت است که غلط از آب درآمد! اما راستش من به عمق آن پیش بینی چندان باور نداشتم تا همین متن را خواندم و دیدم که این سند "بسوی حزب" تنها بدرد حزب درست نکردن میخورد و بس. قصدش همچنانکه خواهیم دید ساختن هیچ حزبی نیست. و ای کاش فقط این بود. این سند تنها برای این است که محفلیسم و عقب ماندگی های موجود در بین برخی از فعالین چپ را به یک فضیلت و "حزب سوسیالیستی کارگران" ارتقاء دهد و مشخصا میکوشد مانع تحزب کارگران و کمونیست ها در حزب کمونیست کارگری بشود. اینرا بعد خواهیم دید اما فعلا بگذارید ببینیم که ایشان "حزب ضروری و ممکن است" را چطور طرح میکند. خود این به تنهایی تقریبا کل موضوع را به دست شما میدهد. "بسوی حزب" ادامه میدهد
"طبقه کارگر به حزب خود نیاز دارد. این یک اصل مارکسیستی است که هر کارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد. دور تازه جنبش کارگری در سه سال اخیر یکبار دیگر از لحاظ تجربی نیز حقانیت این اصل مارکسیستی را به بسیاری از فعالاان جنبش کارگری نشان داده است. امروز آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای میداند
خب، این از آن نوع اظهار فضل هایی است که مرا یاد گادفادر کذایی می اندازد. (به شماره های 297 و 309 رجوع کنید.) اظهاراتی با هزار و یک من ادعای به ظاهر مارکسیستی، ولی در واقع پوچ و بی معنی که برای منفعتی حقیر کنار هم ردیف شده است. بگذارید چند سوال بکنم: در کدام دوره ای بوده است (اینجا به فاصله انقلاب 57 تا کنون محدود میمانیم) که "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" حزب را "عمل تعیین کننده برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر" در همان مقطع نمی دانسته اند؟ "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران" در کدام دوره از مبارزه طبقه کارگر "عامل تعیین کننده" نبوده است؟ چرا "دور تازه جنبش کارگری" آن "اصل مارکسیستی" که بقول آقای آذرین "هرکارگر سوسیالیستی آن را بدیهی میشمارد" را اینقدر برجسته کرده است؟
بعدا جوابهای آقای آذرین را خواهیم شنید. ولی واقعیت بسادگی این است که آقای آذرین راجع به "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" صحبت نمی کند. ایشان دارد راجع به خودشان حرف میزند. اینهم انتقاد از خود به شیوه گادفار است. جهل خود را ابتدا به فضیلتی نزد "آگاه ترین فعالان جنبش چپ جنبش کارگری" ارتقاء میدهد تا کسی متوجه نشود که ایشان در سه سال اخیر "یکبار دیگر از لحاظ تجربی" چیزهایی دستگیرش شده که قبلا (قبل از این سه سال و در دوره دوم خرداد) خلاف آن داد سخن داده بود. هر کارگر آگاه و سوسیالیستی بعد از همان سال 57 بسرعت و اتفاقا بیشتر بصورت تجربی به این پی برد که "وجود یک حزب سوسیالیستی معتبر و با اتوریته نزد کارگران را برای پیشروی مبارزه طبقه کارگر در همین مرحله حاضر نیز عامل تعیین کننده ای" است. در تمام مراحل مبارزه طبقاتی هم از 30 خرداد 60 و سرکوب شوراهای کارگری گرفته تا مبارزه بر سر قانون کار، تا مبارزه علیه بیکارسازی و جنگ، تا اوضاع بعد از جنگ و دوره دوم خرداد، در تمام این مدت ضرورت یک حزب سوسیالیستی پرنفوذ کارگری یک امر بدیهی برای هر کارگر آگاه و چپ بود و هست. برای چه باید بگوییم "سه سال اخیر یکبار دیگر این را بطور تجربی" اثبات کرده است؟ چون درست قبل از همین سه سال اخیر کسانی آنرا نفی میکردند. و این کسانی نه فقط لایق لفب "آگاه ترین فعالان چپ جنبش کارگری" نیستند بلکه در بهترین حالت در عقب صف لنگان لنگان می آمدند و یا مثل آقای آذرین داشتند به اسم سوسیالیسم زیر پرچم حجاریان و جنبش اصلاحات سینه میزدند. "شخصیت" شاخص این صف خود آقای آذرین است که در دوره اصلاحات میفرمودند سرنگونی پوچ است، اصلاحات بورژوازی (منظور همان سید خندان) ریشه دار است، و درست در بحبحه بحران حاد جمهوری اسلامی که طبقه کارگر باید در ابعاد وسیع در سیاست دخالت میکرد ، درست وقتی که حزب کمونیست کارگری داشت شاخ جنبش اصلاحات را در سطح سیاسی میشکست و طبقه کارگر را در سیاست نمایندگی میکرد، ایشان به شیوه گادفادری خود امر میفرمودند که مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی کار "چپ رادیکال" است، "جنبش سوسیالیستی کارگری" فعلا برود و کار سوسیالیستی و عمیق بکند. یا به زبان به بی زبانی میگفت بگذارید حجاریان و اصلاحات کارش را بکند، فعلا نمیشه ما بعدا انشاء الله خودمان انقلاب میکنیم! (این ها تزهای اصلی کتاب ایشان "چشم اندازها و تکالیف" است که عنوان فرعی پر طمطراق "سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست یکم" هم دارد
خب برای چنین کسی واقعا حزب آنوقت نه فقط عملا بی معنی بود، بلکه تمام تلاش خود را انجام میداد تا جلوی کار یک حزب واقعا موجود را بگیرد. حزبی که داشت دوم خرداد را در کنفرانس برلین بی آبرو میکرد و آزادی و برابری را در 16 آذر بالا می برد و به مردم میگفت اصلاحات پوچ است، زیر پرچم کمونیسم کارگری جمع شوید تا شر جمهوری اسلامی را کم کنیم. چنین کسی که آنوقت کمر همت علیه همان حزب و در دفاع از اصلاحات بسته بود، حالا که معلوم شده 500 صفحه کتاب ایشان نه "بوی کباب" که بوی داغ کردن چیز دیگری بوده ، دارد با این کلمات بظاهر مارکسیستی خراب کاری های خود را گردن "آگاه ترین فعلان چپ جنبش کارگری" می اندازد. میگوید آنها هم در این سه سال "یکبار دیگر" فهمیدند که حزب خیلی مهم است. و تازه اینها را میگوید که باز همان کار دیگر را بکند. میگوید حزب مهم شده است تا باز علیه همان حزبی مبارزه کند که در دوره اصلاحات علیه آن مجاهدت میفرمود. توضیحات بعدی آقای آذرین شما را بیشتر قانع خواهد کرد که آنچه گفتم محتوای واقعی آن احکام پر طمطراق "مارکسیستی" است
اعتراف به شیوه گادفادر
ادامه میدهد
"دوره تازه جنبش کارگری تنها ضرورت وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را نشان نمی دهد، بلکه برخی از شرایط عینی و ذهنی که وجود چنین حزبی را ممکن میکند نیز در همین دوره سه ساله شکل گرفته اند. (و خوب دقت کنید که این "برخی شرایط عینی و ذهنی" چه هستند. م.ص) افزایش تعداد محفل های کارگری، رشد کیفی فعالیت های این محافل، پیوندهایی که بین چنین محفل هایی برقرار شده، اعلام موجودیت چند تشکل و نهاد کارگری در سطح جامعه، تثبیت چهره های متعددی در جنبش کارگری و در سطح جامعه، همه و همه شاخص های مناسبی برای سنجش وضعیت جدید طبقه کارگر هستند. مهمتر از همه، تلاش پیشروان فعالان کارگری برای ایجاد تشکل های توده ای کارگری، گرچه هنوز دستاورد بزرگی نداشته، اما دستکم مساله ایجاد تشکل را به عنوان کانون خواسته ها و مبارزات جنبش کارگری در سطح جامعه تثبیت کرده است. همه اینها، در شرایط سرخوردگی عمومی (عجب!) از حرکات اصلاح طلبی حکومتی، و سردرگمی سیاسی و استراتژیک جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسیون، نگاه جامعه را متوجه تحرک طبقه کارگر کرده است
خوانندگان اگر خاطرشان باشد در "وحشت از انقلاب" (297) نشان دادیم که چطور ایرج آذرین میکوشد وجود "دانشجویان دلیر سوسیالیست" را خلق الساعه جلوه دهد. اینجا دارد همان کار را در مورد پیشروی های جنبش کارگری انجام میدهد. بعلاوه یک درک صنفی، محفلی و غیر سیاسی از طبقه کارگر و تشکل و تحزب اینجا وجود دارد که در واقع جوهر اصلی "بسوی حزب" را تشکیل میدهد. اما این پاراگراف اعترافات جالبی دارد و آقای آذرین متوجه نیست در چه مخمصه ای گرفتار است. بگذارید باز چند تا سوال ساده بکنیم
اول: چه چیز باعث "سرخوردگی عمومی" از اصلاحات شد؟ (ضمنا دقت کنید هنوز زبانشان نمی گردد بگویند شکست اصلاحات. گویی بهزاد نبوی دارد سخن میگوید!) خود مردم سرخورده شدند؟ خودبخود؟ مگر شما آقای آذرین کتاب ننوشته بودید که ریشه های عمیق این اصلاحات را بگوید و از بانک جهانی و حجاریان آیه بیاورید و شعار سرنگونی را به سخره بگیرید؟ مگر آنهمه روزنامه های قد و نیمقد دوم خردادی روزانه برای "آیت الله گورباچف" و "گاندی ایران" و "جامعه مدنی" تبلیغ نمی کرد؟ چرا مردم درست خلاف اینها 18 تیر را برپا کردند و به خیابان آمدند و گفتند "آزادی اندیشه با ریش و پشم (یعنی از جمله با خاتمی!!) نمی شه"؟ چرا آنهمه شورش علیه کل رژیم در آبادان و خرم آباد و شهرهای دیگر برپا شد؟ چرا معلمان آن اعتراضات و تظاهرات را برپا کردند؟ چرا کارگران کفش ملی دروازه های مجلس را کندند؟ و بهشهر را عملا تعطیل کردند؟ و در خاتون آباد و نساجی های سنندج و کاشان و اصفهان و پتروشیمی و غیره آنهمه اعتصاب کردند؟ طبقه کارگر (با هر درکی که شما دارید) این وسط خواب بود و مثل شما داشت رویای اصلاحات میدید؟ چرا حتی بقول خود اصلاحات چی ها مردم "از خاتمی عبور کردند"؟ چرا اصلاحات شکست خورد؟ جز این است که مردم سرنگونی طلب (با محوریت طبقه کارگران) و نیروهایی مثل حزب کمونیست کارگری (و از همه شاخص تر حزب کمونیست کارگری!) دوم خرداد را شکست دادند؟ یکجوری از "سرخوردگی عمومی" صحبت میکنید که گویا خداوند باریعتالی خودشان مقدر فرموده بودند "عموم سرخورده بشوند" و دست بر قضا به دعای گربه سیاه هم برای اصلاحات باران نبارید!؟
دوم و خیلی جالبتر: چه چیز باعث شد که "جریانات اصلی اپوزیسیون و شبه اپوزیسون" دچار "سردرگمی استراتژیک" بشوند و چرا "نگاه جامعه متوجه تحرک طبقه کارگر" شده است؟ یک روز از خواب بلند شدند و دیدند سردرگم اند و کارگر و چپ میدان را گرفته است؟ یادتان نیست کلی رفراندم رفراندم کردند و پیش نبردند؟ و شعار رفراندم سلطنت طلبان در برابر شعار "زنده باد آزادی برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی" شکست خورد، حزب این پیروزی هم حزب کمونیست کارگری بود. اینرا خودشان هم میدانند. آقای آذرین هنوز به روی مبارک نمی آورد. مدتها پیش از آنکه آقای آذرین از خواب اصلاحات بیدار شوند و متوجه چپ و "دانشجویان دلیر سوسیالیست" در دانشگاه بشوند، سطلنت طلبان آه و زاری راه انداخته بودند که چپ در دانشگاه قوی است. شعار آزادی برابری که در دانشگاه بالا رفت مال کدام حزب و کدام طبقه بود؟ "از کارگران اعتصابی پتروشیمی حمایت میکنیم" شعار کدام طبقه بود که در 16 آذر 83 بالا رفت؟ یا مثلا یادتان نیست که چه خرج عظیمی کردند تا خانم شیرین عبادی را بعنوان خاتمی مونث به خورد جامعه بدهند؟ چرا یک ماه هم دوام نیاورد؟ کدام حزب و کدام طبقه خواهان افشا و کنار زدن اینها بود؟ کدام حزب سیاسی عملا بی افقی و ریاکاری همه اینها را نقش بر آب کرد؟
سوم و حقه بازی گادفادری: ایشان از شکست استراتژی اپوزیسیون حرف میزند. از سرخوردگی عموم از اصلاحات حرف میزند. یعنی دارد به زبان بی زبانی از پیروزی یک استراتژی دیگر حرف میزند. این استراتژی که اصلاحات باید شکست بخورد و طبقه کارگر باید برای رهایی خود و جامعه به میدان بیاید. استراتژی که آقای آذرین در 500 صفحه برای آن شیشکی تئوریک می بستند. و حالا گویا این استراتژی خودبخود حادث شد. کار اجنه های سیاست بود! ولی کسی که حتی یک ذره انصاف داشته باشد از خود میپرسد این استراتژی که عملا پیروز شد (به زبان خود آقای آذرین سرخوردگی از اصلاحات و نگاه جامعه به تحرک طبقه کارگر) استراتژی کدام حزب بود؟ مگر حزب کمونیست کارگری همان روز اول اصلاحات همین را اعلام نکرد؟ (1) آقای آذرین خودش هم متوجه نیست که طبقه کارگر را اصلا جزو سیاست و مبارزه سیاسی حساب نمی کند. طبقه کارگر را فقط در کارخانه و در صنفش آنهم بیربط به سیاست می بیند، شکست اصلاحات را کار طبقه کارگر و حزبش و رادیکالیسمی که روز به روز زیر همین پرچم چپ و طبقه کارگر گرد می آید نمی بیند. به روی مبارک نمی آورد که دارد به پیروزی استراتژی حزب کمونیست کارگری اعتراف میکند. آنوقت حقیرانه با یک عبارت "سردرگمی سیاسی و استراتژیک اپوزیسیون" میخواهد سر و ته همه چیز را بهم بیاورد
چهارم: حتی تا آنجا که به شاخص های معین فعل و انفعالات جنبش کارگری به معنی اخص، یعنی رشد محافل، تشکل های توده ای کارگری، شخصیت های سرشناس کارگری بر میگردد، (یعنی همان چیزهایی که ایشان زمینه های عینی و ذهنی حزب موعدشان قرار داده اند.) آقای آذرین اصلا به روی مبارک نمی آورد که همه اینها که نام بردند باز از آسمان به زمین نیامد. "خود بخود" حادث نشد. بیش از همه به فعالیت موجودیتی سیاسی به نام حزب کمونیست کارگری گره خورده است. بگذارید چند مثال بزنم
شاخص ترین حرکت کارگری که کل فضای سیاسی ایران را به نفع طبقه کارگر و چپ تغییر داد، اعتصاب کارگران شرکت واحد بود. خب هرکس که ریگی در کفش نداشته باشد میداند که نقش حزب کمونیست کارگری در انعکاس این حرکت و رهبری سیاسی آن و در جلب حمایت بین المللی برای اعتصاب واحد فوق العاده تعیین کننده بود. مغرض ترین تاریخ نگارها هم قادر نیستند اعتصاب واحد را بدون نقش حزب و تلویزیون و رهبری اش توضیح دهد. هرکس دراین مورد شک دارد میتواند به اسناد آن اعتصاب، به اطلاعیه ها و ادبیات و به برنامه های تلویزیونی حزب در باره آن اعتصاب رجوع کند و یا پای تعریف فعالین چپ و سوسیالیست شرکت واحد و جنبش کارگری بنشیند
قبل از این اعتصاب هم یک حرکت مهم کارگری که نگاهها را متوجه خود کرد، اعتصاب نساجی های سنندج بود. در واقع اعتصاب نساجی ها تمرینی بود از سوی کارگران و از سوی حزب کمونیست کارگری برای پیشبرد اعتصاب واحد. در این مورد هم میتوانید به اسناد آن اعتصاب رجوع کنید. در مورد تظاهرات معلمان (دور اول) و نقش رادیو انترناسیونال هم کم و بیش همین حالت صادق است. مثال در این مورد زیاد است ولی من میترسم برای فعالین کارگری دردسر درست کنم. ولی هر شخصیت کارگری چپ که امروز می شناسید را نام ببرید تا بگویم نقش حزب ما و یا احزاب چپ دیگر در مطرح کردنشان، در شناساندشان به جامعه چقدر تعیین کننده بوده است
می بینید جناب متخصصی که میخواهد به ما "شرایط عینی و ذهنی" وجود یک حزب سوسیالیست کارگری را در ایران امروز به ما بگوید اولا طبقه کارگر را به محفل و تلاش هایی برای ایجاد تشکل توده ای تقلیل میدهد و نقش سیاسی همین طبقه کارگر را نمی بیند، ثانیا نقش حزب کمونیست کارگری را که در رابطه متقابل با همین طبقه کارگر بوده را کتمان میکند. نمی گوید همین ها نقش اساسی در شکست اصلاحات و استراتژی امثال آقای آذرین داشتند. حالا همین آقا میخواهد به کارگران و سوسیالیست ها درس بدهد که بروید حزب درست کنید! از همینجا باید معلوم باشد آقای آذرین بسوی چگونه حزبی میخواهد برود. او دقیقا همین خاصیت ها (محفلی و منزوی بودن، دنبال وقایع دویدن، میدان را به بورژوازی و جنبش هایش سپردن) را میخواهد به اسم "حزب سیوسیالیسم کارگری" فرموله کند. او در بهترین حالت میخواهد از طبقه کارگر یک صنف و فرقه "سوسیالیستی" شکست طلب و تو سری خور بسازد. این همان تز پایه ای "کارگر کارگریسم" است که حالا در دوره شکست اصلاحات و عروج چپ و کارگر به "ریسمان الهی" آقای آذرین و شکست طلبی علاج ناپذیر ایشان تبدیل شده است. ایشان که در دوره اصلاحات میگفت سرنگونی را ول کنیم و برویم کار "سوسیالیستی" بکنیم چرا که اصلاحات ریشه های عمیقی دارد، حالا که اصلاحات شکست خورده است و کارگر و حزبش برای سرنگونی و انقلاب به میدان آمده است، میگوید "بسوی حزب" برویم. آنوقت بهانه اش کار "سوسیالیستی" بود و کارگر را از عرصه سیاست (عرصه اصلی مبارزه طبقاتی) به کنج کارخانه میفرستاد تا حجاریان و بیت امام کارشان را بکنند، حالا نگران و آشفته از خواب بلند شده و می بیند که سوسیالیسم و کارگر از سر روی جامعه بالا میرود، سرش را میخواند و میگوید خیلی خوب است، بارک الله همه سوسیالیست شدید و همه نگاه ها به طرف طبقه کارگر چرخیده، اهوم، شگفت انگیز است، اما میدانید فعالان عزیز چپ جنبش کارگری شما حزب ندارید، اول بروید حزب تان را درست کنید! فکر نکنید دارم مسخره میکنم. خود "بسوی حزب" خیلی جدی و با کلمات خیلی "مارکسیستی" همین را میگوید
بهترین تحلیل گران
بعد از پاراگراف بالا اینطور ادامه میدهد
"تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون، آگاه ترین فعالان جنبش های اجتماعی، بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی، و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (و البته آخر از همه آقای آذرین) نیز، امروز فهمیده اند که تحرک طبقه کارگر (که دیدیم از آسمان به زمین نازل شد!) آن فاکتوری است که، دستکم بالقوه (بالقوه؟ بازهم جای شکرش باقی است.)، می تواند آینده سیاسی جامعه ایران را رقم بزند. موازی با چنین تحولی، دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی و گفتمان های مشتق از آن در فضای فکری و سیاسی ایران به پایان رسیده است. نسل جدیدی از روشنفکران مارکسیست قد علم می کند که، علیرغم هر کژی و کاستی که در گام های اولیه هر حرکتی گریز ناپذیر است، نشان میدهد که میتواند حریف سخنگویان فکری بورژوازی ایران باشد
طبقه کارگر به حزب سوسیالیستی خود نیاز دارد، وضعیت برای شکل گیری چنین حزبی مساعدتر شده است، و ایجاد چنین حزبی مبارزه طبقاتی جاری کارگران را به نحوی کیفی ارتقاء میدهد. فعالان سوسیالیست جنبش کارگری اکنون می باید تدارک ایجاد چنین حزبی را آگاهانه در دستور کار خود بگذارند
می بینید؟ "تمامی جریانات چپ و راست اپوزیسیون" - و مثلا از جمله حزب کمونیست کارگری که از همان شروع دوم خرداد گفت خاتمی و اصلاحات پوچ است، این روند سرنگونی رژیم است که آغاز شده (2)، دانشجویی که در همان شب 18 تیر در کوی دانشگاه سران اصلاحات را یکی بعد از دیگری هو میکرد و بعدا شعار همبستگی با جنبش کارگری را در دانشگاه بالا برد، و یا کارگرانی که یک ذره توهم به اصلاحات نداشتند و هرروز داشتند جاده می بستند و شهر را تعطیل میکردند- تازه به همراه آقای آذرین دوهزاری شان افتاده که اوضاع ایران چه خبر است. بالاتر دیدیم که ایشان خبط آشکار خویش را به ریش "چپ ترین فعالان جنبش کارگری" بستند، حالا آنرا به ریش بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی (کسانی مثل خود همین آقای آذرین که پرت بودند؟) و حتی طراحان سیاست خارجی آمریکا (که آقای آذرین نقل های طولانی از آنها در دفاع از اصلاحات می آورد!) هم می بندد. و تازه هنوز هم دست بردار نیست. اصرار دارد که دوره اصلاحات (یعنی دوره به میدان آمدن بچه های سپاه و پاسدار ولترها و حاج آقا هایی که دم از "جامعه مدنی" میزدند) را بعنوان "دوران بلامنازع بودن اندیشه های لیبرالی" جا بزند! ایشان هنوز هم فکر میکند اصلاحات واقعا دوره رونق لیبرالیسم بود! ما همانوقت به ریش همه این "جامعه مدنی" چی ها و خاتمی چی ها میخندیدم و میگفتیم این چیزی جز تلاش جمهوری اسلامی برای بقاء نیست. (در این رابطه بحث کوتاه و جالب منصور حکمت در باره "جامعه مدنی" در 9 سال پیش را این شماره چاپ میکینم. گویی خطاب به ایرج آذرین نوشته است.) میگفتیم همانها که وزارت اطلاعات میساختند و برای اسلام در یک روز هزار نفر را اعدام میکردند حالا از زور ناعلاجی و بحران رفته اند به جلد ولتر. وقایع نشان داد که ما درست میگفتیم. ولی آقای آذرین خوش انصاف حتی ما را هم جزو لشکر جهل و دفاع از اصلاح جمهوری اسلامی خودشان گذاشته است و تازه اصرار دارد که بگوید نسل جدیدی از روشنفکران (و معلوم نیست از کجا) به میدان آمده اند که حریف سخنگویان فکر ی بورژوازی ایران میشوند! خب کسی نیست از ایشان بپرسد مگر اینطور نیست که این نسل را کسانی پرورش دادند که از همان روز اول جوهر وقایع را صریح و روشن و صحیح به مردم گفتند؟ آقای آذرین یادش رفته است که چطور برای یک مدت طولانی تمام دوم خردادی ها و از جمله خود آقای آذرین با چه حرارت و نفرتی علیه ما سمپاشی میکردند و حریف ما هم نشدند. یادشان رفته که یک عده تحت عنوان "آزادی بیان" میخواستند پای جلادان و نوکران رژیم اسلامی را بعنوان "طرفداران جامعه مدنی" به خارج از کشور باز کنند و ما نگذاشتیم؟ و خلاصه چه مبارزه عظیم نظری و عملی و سیاسی صورت گرفت و یک طرف اصلی آنهم حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت تا بود تا این نسل جدید مارکسیست ها پرچم و تئوری خود را پیدا کرد و "شبح لنین" از دانشگاه سر برآورد. آقای آذرین متوجه اینها که نیست هیچ، متوجه وضعیت مسخره خود هم نیست. او ته چاه جهلیات شکست طلبانه خود نشسته و دارد همه را به ته این چاه میکشاند تا خیالش راحت باشد که وضع خودش اوکی است. ( در ضمن گویا تا "بهترین تحلیل گران داخل و خارج" و "طراحان سیاست خارجی آمریکا" نگفتند چپ و کارگر دست بالا دارد ایشان باور نفرموده بودند! اینهم از خاصیت های تیپیک گادفار ما است
و حزبی که دست آخر با این مقدمات مششع ضرورت و امکان آن نتیجه میشود، در واقع چیزی جز آخرین تقلاها از ته همان چاه نیست. هم حضور و مبارزه سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر و هم تلاش های حزبش (که بهیچ وجه از هم جدا نیستند) و هم تلاش های عظیم مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی همه و همه نادیده گرفته میشود، چرا چون آقای آذرین تا همین اواخر این همه را انکار میکرد. حالا هم که آخر از همه دیده که کارگر و سوسیالیسم در جامعه دست بالا دارد، میخواهد یک جوری آنرا متوقف کند و درست دارد قلب این جنبش یعنی حزب کمونیست کارگری را نشانه میرود. و باز اگر یک چیز سر و ته داری، یک حزب حتی نیمچه سوسیالیستی را پیشنهاد میکرد آدم دلش نمی سوخت. بندهای بعدی را که نگاه کنید می بینید که چه آشفته فکر بی نظیری در این سند "بسوی حزب" هست. چه سفسطه های فلسفی صورت میگیرد تا اهمیت برنامه کمونیستی زیر سوال برود. چطور بی خطی و دنباله روی تحت عنوان "وحدت حول استراتژی" فضیلت میشود. و دست آخر کوه موش میزاید و همین محافل و ارتباطات عقب مانده ترین بخش هایی از چپ های سنتی به جای حزب سیاسی طبقه کارگر جا زده میشود. و این همه را در زروق کارگر کارگریسم و تقدس صنف کارگر می پیچد. در زمانی که توده ای ها سایت "سلام سوسیالیسم" راه می اندازند و "انترناسیونال است نجات انسانها" را در کنار نوشته های آیت الله کیانوری (که گویا "از مردم دفاع میکرده و نه از ارتجاع"!) میزنند، در جایی که اکثریت هم "فراکسیون کمونیستی" تشکیل میدهد و یا حزب دمکرات کردستان که عمری طبقه کارگر را منکر شده بود حالا "کمیته کارگری" تشکیل میدهد، در جایی که شاهزاده ها هم به کارگر پیام میدهند و بورژوازی یکصدا دارد بر طبل سندیکالیسم و تقلیل دادن طبقه کارگر به یک صنف اقتصادی میکوبد، عجیب نیست که آقای آذرین که قبلا متخصص توضیح "مارکسیستی" ضرورت و ریشه های اصلاحات (همان جنبش آسید محمد خاتمی) بود حالا از ته چاه خود فراخوان "بسوی حزب سوسیالیستی طبقه کارگر" بدهد و از "ضرورت و امکان حزب" سخن بگوید. جامعه چپ شده و راست ها هریک یکقدم به سمت چپ خود برداشته اند. بقول مارکس در دوره اعتلای انقلابی احزاب به سمت چپ خود نگاه میکنند. آقای آذرین هم شامل همین قاعده است. کارگر کارگریسم چیزی جز ورژن خاصی از چپ سنتی (جناح چپ جنبش ملی اسلامی) نبود. آقای آذرین هم یک قدم به چپ خودش خزیده است. شکست طلبی ایشان از سوسیالیسم حجاریانی به سوسیالیسم کارگر کارگری "ارتقاء" می یابد
ما از به چپ چرخیدن راست ها اصلا ناراضی نیستیم. این فشار جنبش ما است. این یعنی اینکه چپ بودن و کارگر کارگر کردن دارد وسیعا مد میشود. این یعنی اینکه شرایط مساعدتری برای پیشروی ما فراهم میشود. اما در عین حال این وظیفه ما مبرم تر میشود که راست را در همین لباس بالماسکه و هیات مسخره اش جلوی مردم عریان کنیم و نشان دهیم که پرچم رهایی بشر در دست کمونیسم مارکس و لنین و حکمت و در دست حزب ما و جنبش کمونیسم کارگری است
ادامه دارد
--------------------------
(1) بند هشت قطعنامه دفتر سیاسی حزب در مورد "انتخاب خاتمی و عروج مجدد اپوزیسیون طرفدار رژیم" که چند ماه بعد از انتخاب خاتمی توسط منصور حکمت نوشته شد چنین است
"حزب کمونيست کارگرى ايران براى سرنگونى انقلابى رژيم ارتجاعى و جنايتکار اسلامى توسط جنبش طبقه کارگر و توده وسيع مردم آزاديخواه ايران تلاش ميکند. حزب کمونيست کارگرى ايران به استقبال مبارزات رو به رشد کارگرى و اعتراضات مردمى عليه کليه ابعاد موجوديت رژيم اسلامى ميرود و اين مبارزات و اعتراضات را نيروى واقعى سرنگونى رژيم و تحقق آزادى در ايران ميداند. حزب کمونيست کارگرى ايران از هر درجه گشايش سياسى که با فشار مردم و شکافهاى رو به رشد در حکومت اسلامى پديد آيد در خدمت سازماندهى و رشد مبارزه انقلابى و گسترده طبقه کارگر و توده مردم عليه کل موجوديت رژيم اسلامى و همه جناحهاى آن فعالانه بهره خواهد گرفت
این همان خطی بود که حزب از روز اول انتخاب خاتمی پیش گرفت و در اعلامیه هایش اعلام کرد. این دقیقا همان خطی است که امروز حتی آقای آذرین هم بشیوه خود و به نقل از "بهترین تحلیل گران" معترف است که پیروز شده است
2) دفتر سیاسی حزب 5 روز بعد از دوم خرداد اطلاعیه ای داد از جمله چنین نوشت: "مردم وسيعا به خاتمى راى دادند، اما خاتمى منتخب هيچ مردمى نيست. در يک انتخابات آزاد که سهل است، حتى در انتخاباتى از نوع انتخابات ترکيه و پاکستان، امثال اين موجودات صد راى نمياورند. مردم به خاتمى راى دادند چون قصد از ميان بردن اين رژيم را دارند و خاتمى و قدرت گيرى جناح مدافع او را ابزارى مى دانند که مى تواند فروپاشى رژيم اسلامى را تسهيل و تسريع کند. اين آن حقيقتى است که همه، مردم، رژيم، رسانه ها، دول غربى و حتى محافل اپوزيسيون ملى کند ذهن و تازه دمکرات رژيم بخوبى مى دانند. هيجانى که ايران و همه ناظران اوضاع ايران را فرا گرفته است از شوق مشاهده درياى آزاديخواهى و بشردوستى و سکولاريسم جناب خاتمى نيست، از ذوق تفاوتهاى ميکروسکوپى ميان نظرات او با خط رسمى رژيم نيست. کسانى که چنين فکر مى کنند مکانيسم هاى حرکت مردم را نمى شناسند و آزاديخواهى و بلوغ سياسى مردم را دست کم مى گيرند. شادى مردم از آن روست که مى دانند سير عملى سقوط رژيم اسلامى ديگر آغاز شده است. مى دانند اين واقعه مى تواند آغاز پايان حاکميت ارتجاع اسلامى در ايران باشد
متن کامل این اطلاعیه جالب در سایت منصور حکمت در دسترس است
1 comment:
salam
dost daram maramnameh shoma ra dashteh
Post a Comment