با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Thursday, September 06, 2007

وقتی آقای آذرین آلوده میشود

بسوی حزب" یا علیه حزب (بخش دوم
وقتی آقای آذرین آلوده میشود

مصطفی صابر
هفته قبل بررسی "بسوی حزب" سند مصوب "اتحاد سوسیالیستی کارگری" آقای آذرین و دوستان را شروع کردیم. به بند اول آن پرداختیم و دیدیم که همه حکمت آن بند که قرار بود "ضرورت و امکان حزب" را توضیح دهد، توجیهی بود برای اینکه آقای آذرین بطور حتی الامکان ظریفی مجاهدت های خود در توجیه دوم خرداد (یا بقول خودشان "جنبش اصلاحات سیاسی") را لاپوشانی کند. دیدیم که ایشان هم سرانجام بعد از "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" بالاخره پذیرفته اند که همه نگاه ها بسوی طبقه کارگر چرخیده است. ولی حتی دلشان نیامد که بگویند اصلاحات شکست خورده بلکه فرمودند "سرخوردگی عمومی از اصلاحات" پیش آمده. و تازه طوری جلوه دادند که عروج کارگر و افول اصلاحات و "سردرگمی" اپوزیسیون بورژوایی گویی همه از آسمان به زمین نازل شده است. دیدیم که چگونه آقای آذرین در واقع به شیوه خاص خود مجبور به اعتراف به پیروزی استراتژی شد که حزب کمونیست کارگری از روز اول در برابر دوم خرداد (و همینطور در برابر امثال ایرج آذرین و دوستان مستعفی از حزب) مطرح کرد. دیدیم که آقای آذرین و "بسوی حزب" اش نقش سیاسی طبقه کارگر، نقش توده های وسیع مردم و نقش حزب کمونیست کارگری در پرپر کردن "گل یاس" (اسمی که برخی "بهترین تحلیل گران داخلی" بدون هیچ شرم و حیایی به آخوندی به نام خاتمی میدادند) و همینطور نقش حزب کمونیست کارگری در پیشروی های مشخص جنبش طبقه کارگر را نادیده میگیرد تا با ژستی گادفاری بفرمایند: "حزب ضروری و ممکن است
و هچنین گفتیم این ربطی به ساختن هیچ حزبی ندارد. بلکه آقای آذرین همچنان برای امر خودش یعنی شکست طلبی، یعنی اینکه فکر نکنید انقلاب میشود، الان وقت سوسیالیسم نیست، مبارزه میکند. دیروز میگفت سرنگونی غلط است و فعلا نمی شود، امروز میگوید حزب نداریم و هنوز نمی شود. اول بروید حزب درست کنید. دیروز میکوشید طبقه کارگر را از دخالت در اوضاع سیاسی باز بدارد و موضع حزب کمونیست کارگری در قبال اصلاحات را مثلا نقد میکرد، امروز که موضع و استراتژی همان حزب پیروز شده است، اصلا خود حزب را منکر میشود و میفرمایند کارگران، فعالان سوسیالیست، شما که حزب ندارید! و بعد درس میدهند: حزب مهم و ضروری است و غیره
این یاد آوری فشرده از بحث هفته قبل (که بهتر است کل بحث را بخوانید) ما را به بند دوم از "بسوی حزب" میبرد

پیشروان عقب مانده

عنوان بند دوم چنین است
2. حزب کارگران را فورا قوی تر میکند
خوب شد گفتید، حزب کارگران را فورا قوی تر میکند! اما آقای آذرین اینرا دارد به کی میگوید؟ به "فعالین چپ جنبش کارگری"؟ اینها چه جور فعال چپ آنهم در جنبش کارگری هستند که تا بحال این چیزها را نمی دانستند یا اگر هم میدانستند لازم بود به ایشان یادآوری شود؟ موضوع چیست؟ هیچ. چیز جدیدی نیست. آقای آذرین باز دارد در مورد خودشان حرف میزند. اما این هنوز جنبه محقر ماجرا است. اجازه بدهید وارد بحث شویم تا ببینید چه در پس مشتی از کلمات مطنطن مثلا مارکسیستی نهفته است. در ادامه میخوانیم

"تنها پیشروان طبقه کارگر نیستند که امروز بر ضرورت حزبیت تاکید میکنند. (امروز؟ م.ص) در ایران امروز سخنگویان طبقه سرمایه دارد (و جناح هایی در خود رژیم) نیز از ضرورت حزبیت حرف میزنند. (بازهم: امروز؟) حزبیت لازمه مبارزه در عرصه سیاست است، و امروز تغییر رژیم سیاسی حاکم، یا تغییراتی در آن، از نظر همه طبقات و اقشار مهم جامعه (و حتی از نظر جناح هایی در خود رژیم جمهوری اسلامی) ضروری شده است. (برای بار سوم: امروز؟) تفاوت اینجاست (و این تفاوت خیلی مهم است. همه آن مقدمات برای گفتن این تکه است.) که صاحبان سرمایه در ایران با تغییرات حداقلی در نظام اسلامی حاکم منافع شان تامین میشود و به اهداف خود میرسند، اما خواسته های حقوقی و سیاسی و رفاهی اکثریت مردم زحمتکش و تحت ستم ایران بدون سرنگون ساختن این رژیم قابل تحقق نیست. (به به، آقای آذرین هم سرنگونی طلب شده است!؟) طبقه کارگر ایران، که برای رهایی خود باید حکومت خود را برپا کند و استثمار سرمایه داری را برچیند، در مسیر پیشروی بسوی اهداف طبقاتی خود جز سرنگون کردن رژیم اسلامی راه دیگری در پیش ندارد. برای طبقه کارگر ایران ضرورت داشتن حزب سیاسی در چنین نبردهایی دو چندان است. کارگران ایران هنوز در شکل یک طبقه به میدان مبارزه سیاسی آشکار پای نگذاشته اند (جدا؟ اینطور است؟ روح آقای آذرین و دوستانش در همین جمله است.) ، و ایجاد چنین حزبی یک شرط حیاتی برای حضور موثر در مبارزه بر سر قدرت سیاسی است

در این پارگراف یک نکته تکراری و ملال آور هست و چند مساله خیلی مهییج. سعی میکنم نکته تکراری را زود از آن بگذریم و به بخش هیجان انگیز برسم
سوال: کدام "پیشروان طبقه کارگر" را می شناسید که تازه "امروز" بر ضرورت حزبیت تاکید کنند؟ سوال دوم و مهمتر: کدام "پیشروان طبقه کارگر" را می شناسید که از همان روزهای اول حکومت اسلامی به این نتیجه نرسیده باشند که باید کل این رژیم را سرنگون کرد و حزب (حالا با هر درکی) ابزار این مبارزه است؟ به عبارت دیگر از کی تا حالا "پیشروان طبقه کارگر" تازه امروز فهمیده اند باید حزب را برای سرنگون کردن کل جمهوری اسلامی درست کرد؟
این همان داستان تکراری آشنا است. اینکه آقای آذرین کشفیات دیرهنگام خود (تازه آنهم به لطف "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی") را که باید از امید به اصلاح و تغییر رژیم دست شست و سرنگونش کرد، طوری مطرح میفرمایند که گویا پیشروان نادان طبقه کارگر جایی وجود داشته اند که حزب را نه برای جدال بر سر قدرت سیاسی و سرنگونی کل رژیم اسلامی بلکه برای اصلاحات میخواسته اند. و حالا آقای آذرین با این "بسوی حزب" دارد محبت میکند و آنها را ارشاد میفرماید. اما همانطور که هفته قبل هم نشان دادیم این "پیشروان نادان" جز خود آقای آذرین و "اتحاد سوسیالیسم کارگری" شان نیست. این آقای آذرین بود که همراه "سخنگویان طبقه سرمایه دار" از ضرورت و ریشه های عمیق "اصلاحات سیاسی" سخن میگفت و رنگ "سوسیالیستی" به همین ترهات میزد و فرمان میداد که سرنگونی جمهوری اسلامی فعلا شعار طبقه کارگر نیست! شاید خوانندگان جوان ما باور نکنند که آقای آذرین عین همین حرف را در کلمات قلنبه سلنبه صد در صد سوسیالیستی می پیچید و از جانب " طبقه کارگر" صادر میکرد. باید کتاب ایشان را بخوانید تا ببنید چطور 500 صفحه توضیح داده اند که شعار سرنگونی در مقطع دوم خرداد یک شعار چپ رادیکال و غیر کارگری است. (1
اما کسی ممکن است بگوید شما حالا چرا گیر میدهید. آقای آذرین آنوقت یک حرفی زده است. فراموش کنید. حالا میگوید باید جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و حتی میگوید طبقه کارگر باید این کار را بکند و گفته است که پیشروان طبقه کارگر حزب را هم برای همین چیزها میخواهد. خب شما دیگر مشکل تان چیست؟ چرا میخواهید ریق کسی را بالاخره به زبانی دارد به اشتباهات گذشته اش اعتراف میکند درآورید؟
راستش اگر آقای آذرین و "اتحاد" معظم سوسیالیستی اش در اعلام اینکه جمهوری اسلامی را باید سرنگون کنیم یک ذره صداقت و تعهد عملی داشت، اگر این پوشش ناگزیر و مد روز برای چیز دیگر نبود، آنگاه وقت شما و خودمان را نمی گرفتیم که گذشته درخشانش را به رخ اش بکشیم و سرهم بافی های ایشان را نقد کنیم. میگذاشتیم ایشان هم یک گوشه ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه کند. (و هرگاه هم چنین کند برایشان آرزوی موفقیت میکنیم.) همه نکته این است که ایشان دارد "امروز" همان کاری را میکند که در دوره اصلاحات میکردند. یعنی دارد همچنان علیه سرنگونی جمهوری اسلامی توسط طبقه کارگر و توده وسیع مردم به رهبری کمونیست ها و مشخصا حزب کمونیست کارگری مجاهدت میکند. همین یک سند "بسوی حزب" را هم اگر دقیق بخوانید شما هم به همین نتیجه خواهید رسید
در همین پارگرافی هم که نقل کردیم دیدید که آقای آذرین تمام افتضاح و عقب ماندگی و پرت بودن مواضع خود در دوره اصلاحات را به ریش "پیشروان طبقه کارگر" می بندد، چرا؟ این فقط بخاطر این نیست که برای گادفادر اصولا کسر شان است که بگوید اشتباه میکردم. این نکته فرعی است. نکته مهم این است که ایشان اینهمه زور میزند چشم بندی میکند تا مگر کارگران نتوانند پیشروان طبقاتی شان را ببینند. یعنی حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت را که درست در همان بحبحبه "جنبش اصلاحات سیاسی" به کارگران میگفتند عرصه نبرد بر سر قدرت باز میشود و باید دخالت کرد و جمهوری اسلامی را سرنگون کرد و جمهوری سوسیالیستی را برپا کرد.(2) حزبی که دقیقا طبقه کارگر را در سطح سیاست به معنای وسیع، در مقابله با دوم خرداد و به شکست کشاندنش نمایندگی کرد. حزبی که نه فقط در حرف و شعار و برنامه بلکه در دنیای واقعی و جدال سیاسی جنبش های اصلی جامعه ایران، به مثابه حزب سیاسی طبقه کارگر ظاهر شد و جنبش های بورژوایی را عقب راند و به عروج کمونیسم و سوسیالیسم کارگری میدان داد. حزبی که اتفاقا به خاطر همین نقش فعالش در به شکست کشاندن دوم خرداد و از میدان بدر کردن امثال خاتمی، شیرین عبادی، حجاریانها و تتمه هایشان مثل گنجی و همینطور از میدان بدر کردن شعار رفراندم و دیگر شعارهای راست و بالا بردن پرچم چپ و کارگر در جامعه، توسط آقای آذرین و دوستان تکفیر میشد. و "شورش" علیه اش راه انداختند و استعفا دادند و به دنبال جنبش خودشان (سوسیالیسم حجاریانی) رفتند. حزبی که کل این سند "بسوی حزب" با همه این شیرین کاریهای نظری در واقع به منظور نفی آن نوشته شده است

اگر حوصله تان سر نرود

بگذارید یکبار هم که شده این شیرین کاری های نظری و در واقع پرت و پلا گویی ها را در همین پاراگرافی که نقل کردیم جلوی چشم همه بگیریم و ببینم بالاخره ته این همه بهم بافتن چه میماند. حوصله کنید. به تکه مهییج داریم میرسم
پاراگراف بالا چندین حکم دارد و یک نتیجه گیری. بگذارید کمی دقیقتر به اینها بپردازیم.
حکم اول: "پیشروان طبقه کارگر امروز بر ضرورت حزبیت تاکید میکنند." بالاتر دیدیم که این حکم غلط است. ضرورت حزب سالهای سال است که مورد تاکید پیشروان طبقه کارگر است
حکم دوم: "در ایران امروز سخنگویان طبقه سرمایه دارد (و جناح هایی در خود رژیم) نیز از ضرورت حزبیت حرف میزنند. " اینهم غلط است. نه "امروز" که سالهاست اپوزیسون بورژوایی و حتی "جناح هایی از خود رژیم" دارند از "ضرورت حزبیت" حرف میزنند. بیش از حرف زدن، بورژوازی چه در اپوزیسیون و چه پوزیسیون سالهاست که دارد تمام توان خود را برای ساختن احزاب خویش به کار میبرد. در ده ساله اخیر این تلاش فوق العاده بالا گرفته است. این تلاش بویژه در مقابل خطر چپ و سنت دار بودن نسبی چپ در زمینه تحزب و تشکل است. اگر تلاش های راست در زمینه تحزب راه به جایی نبرده این خود بحث دیگری است. اما یک فاکتورش اتفاقا این است که چپ در ایران سرحال و حاضر و آماده است و پیش میرود و راست بی افق است و در زمینه ساختن احزاب سیاسی واقعی بسیار دست و پا چلفتی. این البته بحث مفصلی است اما همینقدر فعلا کافی است تا ببنید حکم دوم نادرست و آبکی است. گفته شده تا چیز دیگری سرهم شود
حکم سوم: "حزبیت لازمه مبارزه در عرصه سیاست است، و امروز تغییر رژیم سیاسی حاکم، یا تغییراتی در آن، از نظر همه طبقات و اقشار مهم جامعه (و حتی از نظر جناح هایی در خود رژیم جمهوری اسلامی) ضروری شده است." جمله اول یعنی "حزبیت لازمه مبارزه در عرصه سیاست است" قرار است، دو حکم غلط قبلی را به حکم بازهم غلط سوم وصل کند. تغییر رژیم یا تغییراتی در آن نه "امروز" که سالهاست و بطور آشکارتر بعد از دوره رفسنجانی و آمدن دوم خرداد "از نظر همه طبقات و اقشار مهم جامعه ضروری شده است
حکم چهارم: "تفاوت (بین پیشروان طبقه کارگر و صاحبان سرمایه که هردو "امروز" فهمیده اند حزبیت ضرورت دارد!) اینجاست که صاحبان سرمایه در ایران با تغییرات حداقلی در نظام اسلامی حاکم منافع شان تامین میشود و به اهداف خود میرسند، اما خواسته های حقوقی و سیاسی و رفاهی اکثریت مردم زحمتکش و تحت ستم ایران بدون سرنگون ساختن این رژیم قابل تحقق نیست. " قسمت اول این حکم هم چندان صحیح نیست. هستند "صاحبان سرمایه در ایران" که فهمیده اند رژیم اسلامی رفتنی است و سرنگون طلب شده اند، یا دشمنی تاریخی و به اصطلاح جنبشی با آن دارند و در هر حال آبشان با "نظام اسلامی حاکم" به یک جوی نمیرود. اما قسمت دوم حکم صحیح است. ولی به این فکر کنید چرا باید این همه احکام غلط به دنبال هم بیاید تا یک واقعیت ساده گفته شود. این واقعیت که خواسته های "اکثریت مردم زحمتکش و تحت ستم" بدون سرنگونی جمهوری اسلامی قابل تحقق نیست؟ چرا این باید به آن پرت و پلاها در مورد "ضرورت حزبیت امروز" نزد "پیشروان طبقه کارگر" و "صاحبان سرمایه" وصل شود؟ وجهی از این قضیه را قبلا گفتیم. اینکه آقای آذرین میکوشد خرابکاری های گذشته خود را ماستمالی کند. اما وجه مهمتر این هنرنمایی های ملالت آور نفی مبارزه امروز طبقه کارگر و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نفی حزب سیاسی حی و حاضری است که وجود دارد. اینرا پایین بهتر می بینیم
حکم پنجم و ششم: "طبقه کارگر ایران، که برای رهایی خود باید حکومت خود را برپا کند و استثمار سرمایه داری را برچیند، در مسیر پیشروی بسوی اهداف طبقاتی خود جز سرنگون کردن رژیم اسلامی راه دیگری در پیش ندارد. برای طبقه کارگر ایران ضرورت داشتن حزب سیاسی در چنین نبردهایی دو چندان است." این دو حکم صحیح است. (البته اگر از ابهام عبارت "در مسیر پیشروی بسوی اهداف طبقاتی" فعلا صرف نظر کنیم.) ولی اولا دقت کنید که اینها در دنباله احکام قبلی می آید و چنین جلوه داده میشود که گویا تازه "امروز" از جانب یک عقل کل کشف شده اند. ثانیا همین عقل کل و دوستانش دقیقا در مقابل احکامی شبیه این که در مقطع کنگره دوم حزب کمونیست کارگری از جانب منصور حکمت تاکید میشد، حزب را ترک کردند. ثالثا این احکام امروز فقط از سرناچاری و آنهم یواشکی و قاطی کلی احکام غلط آورده میشود تا بعد دقیقا همین ها عملا نفی شوند. میگویید نه؟! به شاه بیت این پاراگراف دقت کنید
حکم هفت و نتیجه گیری: " کارگران ایران هنوز در شکل یک طبقه به میدان مبارزه سیاسی آشکار پای نگذاشته اند ، و ایجاد چنین حزبی (منظور حزب سیاسی طبقه کارگر) یک شرط حیاتی برای حضور موثر در مبارزه بر سر قدرت سیاسی است. " حکم هفت در واقع یک مشاهده است. و همین مشاهده است که غلط است. "کارگران ایران هنوز در شکل یک طبقه به میدان مبارزه سیاسی آشکار پای نگذاشته اند"! خیر گذاشته اند. حالا میشود در مورد ابعاد "شکل یک طبقه" صحبت کرد و ارزیابی های متفاوت داشت. میتوان در مورد مراحل و دامنه این پا گذاشتن در صحنه سیاست هنوز اختلاف نظر داشت و در مورد چند و چون آن بحث کرد. اما مهم این است که طبقه کارگر "پا در میدان مبازره آشکار سیاسی" گذاشته است. با اعتراضاتش، با نقش سیاسی اش، با همه گیر شدن شعارهایش و از طریق حزبش، و غیره. کسی که حضور طبقه کارگر در میدان مبارزه سیاسی آشکار در ایران را نفی میکند همه پیشرویها و دست آوردهای طبقه کارگر و چپ و کمونیسم در ایران را دارد نفی میکند. کسی که این را نفی میکند دقیقا دارد میکوشد تا مگر چاشنی انقلاب اجتماعی در ایران را در حین عمل بردارد و آنرا خنثی کند. هر اندازه این آب در هاون کوفتن مسخره ای باشد، اما نفی حضور طبقه کارگر در مبارزه آشکار سیاسی (حکم هفتم) در واقع شاه بیت بحث آقای آذرین و شرکاء در کل سند "بسوی حزب" است. نتیجه گیری (یعنی ضرورت حزب نوع آقای آذرین) دقیقا بر همین لاطائلات استوار است
پایینتر این موضوع را مشروحتر مورد بحث قرار میدهیم. اما اینجا خواستم تا با بررسی سیر استدلال این پاراگراف نشان دهم که چه آسمان ریسمان "مارکسیستی" را بهم بافته اند، چه آشفته فکری را به "پیشروان طبقه کارگر" قالب کرده اند تا دست آخر چند حکم شکست طلبانه و انحلال طلبانه ناب از توی کلاه در بیاورند: 1) طبقه کارگر هنوز بشکل طبقه پای به میدان مبارزه آشکار سیاسی نگذاشته است. 2) طبقه کارگر حزب سیاسی خود را ندارد. 3) حالا پیشروان طبقه کارگر (که امروز فهمیده اند جمهوری اسلامی را باید سرنگون کنند و به حزب سیاسی نیاز دارند!) لطفا بروند حزب شان را درست کنند.
و این است گادفار ما وقتی سرنگون طلب میشود

طبقه کارگر و سیاست ایران

اما احکام طلایی فوق نه فقط جوهر "بسوی حزب" آقای آذرین و اتحاد خیلی سوسیالیستی شان است، که راستش بنوعی نهایت "تئوریک" همه شکست طلبان و انحلال طلبان قد و نیم قد است. برای مثال، حکم "کارگران در مبارزه سیاسی آشکار پای نگذاشته اند" همان ورژن آراسته و مثلا "تئوریک" از حکم ساده آقای کوروش مدرسی است که میگوید "چپ ضعیف است، راست دست بالا دارد". یا معادل همان حرف جنجالی اخیر ایشان است که فرمودند "کارگران دستشان به کلاه شان است". مثال دیگر: "بسوی حزب" آذرین سرانجام بشارت میدهد طبقه کارگر حزب سیاسی اش را ندارد. خب این تکرار "تئوریک" تر همان "حزب کمونیست کارگری زوال یافته" یا "درحال رخوت و رکود است" که دیگر دوستان شکست طلب و انحلال طلب برای اثبات آن شب و روز زحمت میکشند. حسن ورژن آقای آذرین همانطور که قبلا هم گفتم این است که همان حرفهای زمینی شکست طلبان را رنگ و جلای بی ادبی تئوریک میدهد. در واقع آنها را تعمیم میدهد و در دستگاه "مارکسیستی" و خیلی دیالکتیکی قابل پسند برای چپ حاشیه ای فرموله میکند. مثلا یکبار دیگر گوش کنید: "کارگران ایران هنوز در شکل یک طبقه به میدان مبارزه سیاسی آشکار پای نگذاشته اند". از این "عمیق تر" و "مارکسیستی تر" نمی شد شکست طلبی، هپروتی بودن چپ حاشیه ای و نامربوط بودنش به دنیای واقعی را در لحظه کنونی فرموله کرد. چرا؟ چون دقیقا آنچه که در اوضاع ایران با آن روبرو هستیم (حالا اگر بخواهیم همان عبارت آقای آذرین را بکار ببریم) این است که طبقه کارگر بمثابه یک طبقه پا به میدان مبارزه سیاسی آشکار گذاشته است! تناقض آن حکم مطنطن با واقعیت زنده چنان آشکار است که خیلی ها را به فکر خواهد انداخت. این خدمات "تئوریک" آقای آذرین را انقلاب کارگری همواره بیاد خواهد آورد. بگذارید علی الحساب چند کلمه در مورد کلیات همین تز درخشان گادفادری صحبت کنیم تا بعد تر ضمن بررسی "بسوی حزب" اندام و جوارح این تز را نیز مورد بررسی قرار دهیم
یک آن به جامعه ایران نگاه کنید. خاتمی و جنبش اش با آنهمه امکانات و پول و "قهرمان" و وزرات اطلاعات و سرکوب و زندان و دولت اسلامی و گفتگوی تمدنها و حمایت سازمان ملل و اروپا و آمریکا و خیل عظیمی قبیله آل احمدهای پلاستیکی و حتی کتاب فوق العاده گادفار خودمان، شکست خورده است. (نخیر، ببخشید دچار "سرخوردگی عمومی" شده است!) سلطنت طلب و ناسیونالیسم پروغرب هم هیچ وضع بهتری ندارد. هر شعاری که مطرح کرد فورا به کنار زده شده است. یک حزب و چهره مطرح و آینده دار در جبهه راست جامعه نمی توانید نشان دهید. هرچه هست حتی در بین خودشان هم هاله نورانی "اما و اگر" دور سرشان چرخ میزند. تنها چیزی که ممکن است اینها برای آینده شان به آن امید ببندند بعضی تحرک های ناسیونالیسم قومی اینجا و آنجا است که خود این اتفاقا ناشی از بی افقی و نبود یک جریان جدی و آینده دار راست است. حکومت اسلامی (بعنوان راست در قدرت) از زور فشار مردم دیگر اصلا نمی داند چه کند که بتواند آن بالا خودش را نگه دارد. یک لمپن تیر خلاص زن را بالای حکومت و بالای سر همه شان گذاشته اند که بکشد، شلاق بزند، اعدام کند، دستگیر بکند و نعره بکشد و چماق چرخانی کند، ولی باز حریف مردم نمی شود. این وضعیت درب و داغان راست در پوزیسیون و در اپوزیسیون است. بورژوازی جهانی به رهبری آمریکا هم خودش تا خرخره در باتلاق های گوناگون گیر کرده است و مجبور است یا به جنگ و موشک کروز و بهم ریختن کل منطقه و دنیا فکر کند و افسار احمدی نژادهایش را باز کند، یا با همین بضاعت ناچیز سیاسی که راست دارد کنار بیاید و ببیند بالاخره چه میشود
حالا این طرف را نگاه کنید. به چپ و به کارگر در ایران نگاه کنید. یک جامعه ای دارید که هفتاد درصد آن جوان است و دائم دارد به اشکالی بسیار متنوع میجوشد و از موضعی رادیکال این وضع را قبول ندارد. همین شورش بنزین اخیر خوب نشان داد که چه انبار باروت اجتماعی در ایران تلنبار شده است... و آن کس که اینرا نبیند که در این مملکت با آن وضع راست، کارگر و سوسیالیسم و حزبش (حزب کمونیست کارگری) جدی ترین و آینده دار ترین نیروی سیاسی است، هیچ چیز ندیده است
شعارهای مطرح در جامعه (بهر اندازه که مردم یعنی کارگران، معلمان، زنان و جوانان امکان طرح اش را داشته اند) شعارهای چپ است. در این کشور سالانه یکی دو هزار اعتصاب و اعتراض کارگری برپا میشود. با کارگرش که صحبت میکنی پرتوقع ترین و روشنترین و چپ ترین در دنیای امروز است. در اول مه اش جمله کاپیتال مارکس را روی پلاکارد تظاهرات مینویسند. با معلم ساکن آن کشور که حرف میزنید و یا شعارهای آنها را در تظاهرات هایشان می بینید یک آزادیخواهی و توقع عمیقا سوسیالیستی و انسانی در آن می بینید. حتی وقتی مردم مثلا سر "مسائل قومی" (به قول بی بی سی) به خیابان میریزند، چه در مورد شورش های شهری کردستان و چه اعتراضات شهرهای آذربایجان، بسرعت شعارهای چپ و طبقه کارگر دست بالا میگیرد. به اعتراضات دانشجویی که نگاه میکنید دیگر حتی خواجه حافظ شیرازی هم برای "شبح لنین" غزل میسراید. به اعتراضات و مبارزات زنان که نگاه میکنید هر روز دارند جانانه با حکومتی که اساس اش را زن ستیزی تعریف کرده میجنگند و بدنه اجتماعی جنبش آزادی زن و شعارهای مسلط بر آن به شدت چپ و رادیکال است. در این مملکت سر مزار قربانیان جمهوری اسلامی که جمع میشوند سرود انترناسیونال (یعنی سرود اتحاد کارگران جهان) میخوانند. کار به جایی رسیده که حتی دیگر رادیو بی بی سی و صدای آمریکا مجبور شده از کارگر و همبستگی جهانی با کارگران حرف بزنند و اذعان کنند که چپ ها تظاهرات جهانی 9 اوت را در دست داشتند و شعار "جمهوری سوسیالیستی" دادند. و این هنوز همه تصویر نیست. نه فقط جامعه چپ است، نه فقط شعارهای چپ و سوسیالیستی از سر و روی جامعه بالا میرود، بلکه این جامعه یک منصور حکمتی از خود بیرون داده و یک برنامه دنیای بهتری دارد که مانیفست کمونیست زمان ما است و خیلی به روز تر جواب مسائل اساسی مقابل بشر عصر حاضر را داده است. این جامعه در انقلاب 57 اش یک جنبش شورایی عظیم کارگری را به نمایش گذاشته و 30 سال تجربه تشکل و سازماندهی چپ و کمونیسم را پشت سر دارد. چپ و کمونیسمی که جمهوری اسلامی با همه قتل عام هایش نتوانست متوقفش کند. در راس این تجربه یک حزب کمونیست کارگری و جنبش سوسیالیستی بوجود آمده که در عین رادیکالیسم لنینی کاملا پا رو زمین است، تلویزیون دارد و به مردم دسترسی دارد و بر خلاف چپ سنتی و قدیم دارد به زبان ساده و خاکی حرف مارکس را بین مردم میبرد. بر خلاف چپ سنتی محفلی و منزوی که سر همدیگر را با بحث های صد من یک غاز (نمونه همین "بسوی حزب") میخورند دارد در وسط صحنه سیاست نقش بازی میکند و از تهران و سنندج و تبریز و اهواز تا تورنتو و استکهلم قدرت عمل دارد. با وجود آنکه هنوز در اپوزیسیون است و کلی دشمن 24 ساعته (علاوه بر دولت اسلامی) علیه اش میزنند، اما با اینهمه خاتمی را از میدان بدر کرده است، عرض یک ماه بساط چند سال خرج و تبلیغات عظیم جهانی برای علم کردن زن مسلمان حقوق بشری را نقش بر آب کرده است، آدم از پای چوبه دار نجات داده است، هزاران پناهنده را نجات داده است، فرهنگ "جشن آدم برفی ها" و دفاع از حقوق کودک را در جامعه جا می اندازد، لغو مجازات اعدام را در دهان مردم انداخته است، مذهب زدایی را صاحب پرچم کرده است، علیه اسلام سیاسی در سطح جهانی ایستاده است، عنصر فعال ایجاد یک همبستگی جهانی کارگری از اعتصاب 75 نفت تا اعتصاب واحد پارسال و 9اوت امسال بوده است، آزادی و برابری و سوسیالیسم یا بربریت را در دانشگاه بالا برده است، حرمت و توقع از انسان را همه جا دامن زده است و
در یک چنین مملکتی کسانی پیدا میشوند که اسم خودشان را سوسیالیست میگذارند و کلی هم ادعای مارکسیسم دارند ولی غرق در دنیای حقیر و محدود خود به شما میگویند "کارگران ایران هنوز به شکل یک طبقه به مبارزه آشکار سیاسی پای نگذاشته اند"! معلوم نیست این وضعیت چپ در جامعه، آن شعارها و مطالبات رادیکال و سوسیالیستی، آن پیشروی های خود جنبش کارگری (که هفته قبل به آنها پرداختیم)، انعکاس "حضور سیاسی آشکار" کدام طبقه اجتماعی است؟ یا "طبقه و اقشار مهم" دیگری در جامعه هست که چپ و رادیکال و سوسیالیست است که ما تا حالا از آن خبر نداشتیم، یا اینکه آن "طبقه کارگر" که آقای آذرین و شرکاء هنوز "حضور آشکار سیاسی" اش را رویت نفرموده اند فقط در ذهن خود این حضرات زندگی میکند. و جالب اینجاست که همچنانکه هفته قبل دیدیم حتی خود اینها هم مجبورند که "امروز" اعتراف کنند که "سرخوردگی از اصلاحات" بوجود آمده و اپوزیسیون راست هم سردرگم است و نگاه ها متوجه طبقه کارگر شده و کارگران هم تحرک دارند. اما با این وصف باز به شما درس میدهند که کارگران به شکل یک طبقه به مبارزه آشکار سیاسی پای نگذاشته اند. چرا؟ چون درک اینها از کارگر بشدت صنفی و غیر طبقاتی و عجیب است. چرا؟ چون درک اینها از مبارزه طبقاتی هم به شدت صنفی و کتابی و غیر مارکسیستی است. چرا؟ چون اینها جونیورهای سیاست اند و عمیقا تنگ نظر و فرقه ای اند و چشم ندارند پیشروی های چپ و سوسیالیسم و کارگر در جامعه ایران را ببنند، چون با حزب کمونیست کارگری تداعی میشود. چرا؟ چون اینها شکست طلب اند. مبلغ نه نمیشه، نه نداریم، نخیر خیلی ضعیفیم، نکند توهم انقلاب داشته باشید، در صف انقلاب کارگری اند. وظیفه اینهاست که از درون این صف بگویند حضور سیاسی آشکار ندارید، نخیر اصلا حزب ندارید، اصلا راست دست بالا دارد، حزبتان در حال رخوت و رکود است. و حرف اثباتی این جماعت شکست طلب و تخم دوزرده شان چیست؟ هیچ به محفل من بپنودید تا 200 سال دیگر انشاء الله انقلاب کنیم! آنهم محفلی که تا همین دیروز داشته زیر علم امثال حجاریان سینه سوسیالیستی میزده است . یا اینکه برای شیخ نصرالله و حزب الله لبنان توجیهات "حکمتیستی" میتراشد. یا داشت "نوید بشارت" را به عرش اعلاء میبرد. یا
دوست دارم یکی از این آقایان محترم که "بسوی حزب" را نوشته اند و یا کسانی که آنرا قبول دارند به من جواب بدهد که طبقه کارگر به مبارزه آشکار سیاسی پا بگذارد چه باید بکند؟ آیا جز این است که شعارها و افق اش را باید در سطح وسیع و سیاسی مطرح کند؟ آیا جز این است که باید در جدال بر سر قدرت حاضر شده باشد؟ آیا جز این است که باید راه حل های مختلف طبقه حاکم از "اصلاحات" گرفته تا "رفراندم" و غیره را یکی بعد از دیگری از میدان بدر کند؟ و آیا جز این است که در ایران (همانطور که بالاتر سعی کردم تصویری ارائه دهم) این چپ و کارگر و سوسیالیسم است که جدی ترین مدعی قدرت است؟ شاید منظور این حاشیه نشین های سوسیالیستی سیاست این است که وقتی کارگران ایران بصورت سراسری با تشکل های شسته رفته و با شعارها و پلاکارد های رنگارنگ کمونیستی و سرخ مارش بکنند و فریاد بزنند "آزادی برابری حکومت کارگری" آنوقت به مبارزه آشکار سیاسی روی آورده اند. به آن روز هم بوقتش میرسیم. ولی آن دیگر اسمش انقلاب کارگری است دوستان، آن دیگر خیلی از حضور آشکار در سیاست گذشته و وقتی است که طبقه کارگر دیگر آمده است تا قدرت را بگیرد. (فعلا بگذریم که قدرت گیری طبقه کارگر بطور مشخص چطور رخ میدهد
سوء تفاهم نشود، اینها که گفتم هیچ کدام برای تشکر از خود و خیال خود راحت کردن نبود. میدانم که کلی ضعف داریم و کلی باید کار کنیم که هم طبقه کارگر و همینطور توده های وسیع مردم را متشکل کنیم و به میدان بکشانیم. خوب هم میدانم که طبقه کارگر و حزبش، حزب کمونیست کارگری، از نظر سازماندهی و تشکل هنوز چقدر ضعف دارد. اما برای اینکه این ضعف ها را برطرف کنیم در وحله اول باید با این درک های انزوا گرایانه، غیر اجتماعی، صنفی و محدود از طبقه کارگر و مبارزه سیاسی و در نتیجه درک محدود و محفلی و غیر سیاسی از تحزب کمونیستی حسابمان را صاف کنیم. باید این شکست طلبی که همه چیز را وراونه می بیند و چوب لای چرخ پیشروی ما میگذارد را کاملا رسوا کنیم و به عقب برانیم. باید کاری کنیم تا دیگری کسی نتواند در اوضاع مثل ایران با این پیشروی چپ و کمونیسم و کارگر و حزب کمونیست کارگری بیاید و پررو پررو علیرغم پرونده ضخیم در حمایت از جنبش حجاریانها در زیر بغل، صد کیلو نگاه عاقل اندر سفیه هم بیندازد و از جانب "پیشروان طبقه کارگر" فرمان بدهد: خیر طبقه کارگر در مبارزه آشکار سیاسی حضور ندارد، اهوم، بله درست است بالاخره ماهم امروز فهمیدیم که باید سرنگون کنیم، اما پیشروان این طبقه کارگر بیچاره و غائب در صحنه سیاست تازه امروز فهمیده که باید حزب داشته باشد که در جدال بر سر قدرت حاضر شود و هنوز ندارد. بعله، پس هنوز خیلی عقبیم، برویم حزب سیاسی طبقه کارگر را بسازیم...

و کلاس اکابر حزبیت

اگر بازهم باورتان نمی شود که ما افتخار زندگی کردن با چنین سنگ پاهایی در چپ ایران را داریم، ادامه همین بند دو "بسوی حزب" را مطالعه کنید. علاوه بر آنچه که بالاتر در مورد اوضاع ایران گفتیم اینهم یادتان باشد که این سخنرانی غرا در مورد حزبیت و اینکه حزب "از نظر عملی" چیست دارد در عصر اینترنت و ماهواره صورت میگیرد. زمانه ای که معلمان تظاهراتشان را با "اس. ام. اس" سازمان میدهند
"مبارزه طبقاتی کارگران مبارزه ای است علیه طبقه سرمایه دار و دولت پاسدار منافع آن. طبقه کارگر در مبارزه خود نه فقط با رژیم حاکم رو در روست، بلکه در مقابل همه احزاب رنگارنگ طبقه سرمایه دار قرار دارد – چه درشبه اپوزیسیون تدریجی گرا باشند و چه در اپوزیسیون برانداز، چه اسلامی و سنتگرا باشند و چه سکولار و مدرن، چه متحد اصلاح طلبان حکومتی باشند و چه دنباله قدرت های امپریالیستی. (و چه به اسم سوسیالیسم از جنبش حجاریان دفاع کنند، یعنی شکست طلب باشند، یعنی سوسیالیسم بورژوایی زمان ما باشند! م.ص) چنین مبارزه ای بدون حزب ممکن نیست. کارگران در تمام دقایق مبارزه خود، در تمام عرصه های اقتصادی و سیاسی و نظری و فرهنگی، تنها به شرطی میتواند پیش روند که بتوانند سیاست های احزاب بورژوا را بشناسند و با آنها مقابله کنند، بتوانند تبلیغات آشکار و پنهان ایدئولوژیک سخنگویان بورژوازی را تشخیص دهند و بازتاب آنها را در جنبش کارگری خنثی کنند، و بتوانند ارزیابی درستی از شرایط سیاسی – اجتماعی (هم کشوری و هم جهانی) و نقاط قوت و ضعف حریفان طبقاتی خود داشته باشند. (و مثلا درست در اوج بحران و بن بست بورژوازی و حکومت اسلامی اش مچ کسانی که میگویند "اصلاحات ریشه دار است" و "سرنگونی شعار ما نیست" و غیره را بگیرند.) برای همه این کارها حزب لازم است
طبقه کارگر در مبارزه خود به جلب همبستگی جنبش های اجتماعی حق طلب هم نیاز دارد و هم از نظر سیاسی و حتی اخلاقی موظف به حمایت از هر جنبش حق طلبانه و ترقیخواهی است. (و این دقیقا کارگر کارگریسم ناب است. طبقه کارگر حضرت علی تاریخ نیست، پیش از آنکه محتاج جلب همبستگی کسی باشد رهبر تلاش بشریت امروز برای رهایی است. اینرا در شماره های آتی بحث خواهیم کرد.) تجزیه و تحلیل از وضعیت جنبش های اجتماعی غیر کارگری، موضع گیری نسبت به عملکرد این جنبش ها در مقاطع مختلف، و تنظیم مناسبات با جریانات و احزاب فعال در این جنبش ها، بدون وجود حزب سیاسی طبقه کارگر میسر نمی شود
از نظر عملی، (و این کلاس اکابر تدریس حزبی است که انشاء الله در تاریخی نامعلوم تشکیل میشود و "کارگران را فورا قویتر" خواهد کرد!) وجود حزب کارگران بازده فعالیت های جاری فعالان سوسیالیست جنبش کارگری را به شدت بالا خواهد برد. حزب سراسری کارگران، مانند هر سازمان دیگری، با ایجاد تقسیم کار و هماهنگی فونکسیون های مختلف خواهد توانست تا فعالیت در عرصه های متنوع را بطور موازی و همزمان پیش ببرد. تفکیک عرصه های مختلف مبارزه و هماهنگی سراسری فعالیت ها در این عرصه ها (علنی و مخفی، نظری و آکسونی، سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و مالی، ارتباطاتی و آموزشی، و نظایر اینها) اجازه میدهد تا از توانایی های متفاوت فعالان بنحو احسن استفاده شود و فعالان سوسیالیست از وقت و انرژی آزاد خود بیشترین استفاده را بکنند. ایجاد حزب به دوباره کاری گریز ناپذیز در فعالیت محفل های موجود پایان میدهد، و از اختلاط نقش ها (که نه فقط راندمان کار را پایین می آورد بلکه با توجه به اختناق موجود گاهی از نظر حفظ امنیت خطر آفرین میشود) جلوگیری میکند. فعالیت محافل کارگری در حال حاضر بی شباهت به وضعیت تولید در کارگاه های کوچک نیست، لازم است تا با ایجاد حزب این فعالیت ها با قرار گرفتن در متن یک نقشه عمومی و سراسری به تولید بزرگ کارخانه ای تبدیل شوند. تنها این چنین است که تلاش فعالان سوسیالیست میتواند محصولات پیچیده تر، با کیفیت تر، و با کمیت بسیار بیشتر را نتیجه دهد
فکر نکنم ضروری باشد این سه پاراگراف از بند دوم را مثل پاراگراف اول نقد کنیم. اولا خسته کننده است، ثانیا نکات قابل بحث تر آن بعدا در بندهای دیگر "بسوی حزب" آمده است و به آنها خواهیم پرداخت. مع الوصف ضمن نقل آن چند کامنت گذاشتم که بخصوص دومی مهم است وبعدا باید مفصل صحبت کنیم
اما همینقدر لازم است بگویم درکی که اینجا از مبارزه طبقاتی و حزب وجود دارد، درک چپ سنتی و کارگر کارگریستی است. اگر بخواهیم کل بند دوم را کمی تجریدی تر نگاه کنیم در پاراگراف اول (که بالاتر جزء به جزء بررسی کردیم) نویسنده میکوشد ضرورت سیاسی حزب را نتیجه گیری کند. در پاراگراف دوم به اهمیت حزب در رابطه با احزاب و نیروهایی بورژوازی می پردازد. در پاراگراف سوم میکوشد رابطه حزب طبقه کارگر و "جنبش های اجتماعی حق طلب" (دمکراتیک سابق!) را توضیح دهد. پاراگراف آخر هم میکوشد وجه سازماندهی و مقابله با خرده کاری و محفلیسم را توضیح دهد. این یک درک کلیشه ای و مسخ شده از تحزب است که چپ سنتی ایران بخوبی آنرا از بر است. از نشریه پیکار سال 58 گرفته، تا محافل کارگر کارگری آن دوره، تا "کنفرانس وحدت" همه کمابیش همین کلاس درس در مورد حزبیت و حزب را برای شما میگذاشتند
اینجا البته ما با ورژن کارگر کارگریستی آن روبرو هستیم. مطابق این درک حزب طبقه کارگر از اتحاد و همبستگی سراسری محافل بوجود می آید و یک روزی "از وضعیت تولید در کارگاه های کوچک به تولید بزرگ کارخانه ای" تبدیل میشود. این یک درک بچه مدرسه ای و منجمد از تحزب است که اهمیت مبارزه سیاسی و دخالتگری سیاسی و ظاهر شدن بعنوان یک قدرت سیاسی در سطح اجتماعی در آن عملا غائب است. میگویم عملا، چون یک چیزی در باره اهمیت سیاسی تحزب گفته میشود، اما در عمل باز حزب طبقه کارگر در یک پروسه 500 ساله از دل محافل و تلاشهای روزمره "فعالین سوسیالیست جنبش کارگری" رشد میکند. این حزب ساختن نیست. قوطی بگیر و بنشان است. این همان چیزی است که منصور حکمت بحث حزب و قدرت سیاسی (که ظاهرا همین دوستان "اتحاد سوسیالیستی کارگری" را مثل جن از بسم الله فراری داد) و همینطور بحث "حزب و جامعه" را در نقد آن مطرح کرد. این دقیقا همان چپ منزوی و حاشیه نشین است که میخواهد تمام عمر اپوزیسیون باشد و قصد ندارد قدرت را بگیرد. قصد ندارد چیزی را عوض کند. جامعه و واقعیت های زنده و مکانیسم هایش را مبنای کار خود قرار نمی دهد. به شرایط دهها سال شکست کمونیسم بعد از شکست انقلاب اکتبر عادت کرده است. (به "حزب و جامعه" از منصور حکمت رجوع کنید.) ورژن کارگر کارگری این نوع چپ، این شکست طلبی و حاشیه نشینی، خود را البته تحت لوای "طبقه کارگر" و "پیشروان طبقه کارگر" و خلاصه تقدیس کارگر و تبدیل کردن یک طبقه اجتماعی زنده و انقلابی به صنفی در خود و بی دست و پا که دائم مشغول باد زدن خودش است، تعریف میکند. چنین موجود عجیبی البته فقط در ذهن چپ های کارگر کارگری وجود دارد و هیچ شباهتی به آن نیروی اجتماعی عینی بالنده ای که مارکس از آن صحبت میکند و نشان میدهد که ناگزیر است برای نجات خود کل جامعه موجود را زیر و رو کند، ندارد. این حزبی که اینجا توضیح داده میشود در بهترین حالت یک دکان بقالی برای فروش اجناس حضرات نویسنده "بسوی حزب" به مشتریان بی آزار و معمولا شریفی است که دنبال عبارات مارکسیستی اعلاء برای توجیه حاشیه نشینی و کم تاثیری خود میگردند. در واقع حرفهای پوچ و بی معنی است تا در خوشبینانه ترین حالت مخاطبین را سر کار بگذارد و به خود مشغول کند
اما آقای آذرین اگر هم عاشق "تئوری" ( یعنی حرفهای دهن پرکن و بی معنی) باشد بهر حال جامعه واقعی اظهارات ایشان را سیاسی یعنی طبقاتی تفسیر میکند. این قوطی بگیر و بنشانی که ایشان دارد اینجا در باره آن داد سخن میدهد در خدمت یک چیزی است. ما این را ضمن بررسی مفصل و مشخص پاراگراف اول نشان دادیم و دیدیم که حکمت همه این حرفها در واقع این است که درست در مقطع عروج کارگر و چپ برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت سیاسی، جلوی همین کارگر و چپ گرفته شود. پیشروی هایش و نقطه قدرت هایش و حزبش نفی شود. و این دست بر قضا دارد از جانب کسانی میشود که در دوره دوم خرداد داشتند با همین قلنبه گویی بی معنی کارگران را از مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی دور میکردند و به دنبال نخود سیاه "سوسیالیسم بعدا" میفرستادند. کسی که امروز دلش یک ذره برای سوسیالیسم سوخته باشد، یعنی واقعا بخواهد ما در ایران هرچه زودتر جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و جمهوری سوسیالیستی را برقرار کنیم، کسی که طبقه کارگر و سیاست را نه در کتابها بلکه در واقعیت زنده مبارزه طبقاتی ببیند، تردید نمی کند که بگوید امروز باید حزب کمونیست کارگری را هرچه وسیعتر و قوی تر کرد. تردید نمی کند که بگوید امروز شرط پیشروی بازهم بیشتر طبقه کارگر همانا راه انداختن یک جنبش وسیع پیوستن به حزب کمونیست کارگری است. و کسی که همه هم و غم اش این است که بگوید طبقه کارگر در مبارزه سیاسی حضور ندارد و حزب سیاسی هم ندارد و بعد یک محفلیسم پیش پا افتاده کارگر کارگریستی را به جای حزب جا بزند (کاری که "بسوی حزب" میکند) چنین کسی دقیقا دارد همان خطی را ادامه میدهد که در زمان دوم خرداد پیش گرفته بود
نه، آقای آذرین سرنگون طلب نشده است. گذشته از هر چیز، ایشان اصلا این کاره هم نیست. فشار چپ و کارگر و حزب کمونیست کارگری او را هم مجبور کرده زیر لبی از سرنگونی حرف بزند. مقام شامخ و آسمانی گادفادر بالاتر از این است که خود را به مسائل زمینی، پراتیک، و "ناپاک" و "یهودایی" نظیر سرنگونی مشغول کند. (3) ایشان هفت سال پیش به "سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست و یکم" بشارت داده بود که بانک جهانی حساب همه چیز را کرده است، پس "سرنگونی فعلا شعار کارگری نیست"، بروید خودتان را قوی کنید و به موقعه اش (احتمالا در قرن بیست و دوم) انقلاب کنید. امروز مثل اینکه خودشان هم فهمیده اند یک کمی چرند گفته اند و مجبور شده برای راست و ریس کردن "تئوری" های گذشته خودش را با اکراه به سرنگونی آلوده کند. اما با درایت و هوش سرشاری که دارد حواسش هست که قسمت شیک و کمتر آلوده پراتیک را بچسبند. لذا از سنگر شکست طلبی "فعلا شعار ما سرنگونی نیست" به سنگر "فعلا حزب نداریم" عقب نشسته است
26
آگوست 2007
ادامه دارد

---------------------
زیرنویس ها
1) اینها دو "تز" اصلی آقای آذرین است که در صفحه 136 کتاب "چشم انداز و تکالیف" با عنوان دوم "سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست و یکم" آمده
"الف) جنبش اصلاحات سیاسی جاری در ایران یک جنبش زمینه دار اجتماعی است. از نظر ماهیت طبقاتی این یک جنبش بورژوایی است و از نظر محتوای سیاسی هدفش بدل کردن رژیم جمهوری اسلامی از «دولت سرمایه» به «دولت سرمایه دارها» (یا دولتی برای بورژوازی به دولت خود بورژوازی) است. این یک تحول مهم در تاریخ معاصر ایران خواهد بود که تغییرات بنیادی در شرایط سیاسی و اجتماعی مبارزه طبقاتی کارگران ایجاد میکند. مشخصه وضعیت سیاسی امروز ایران اینست که «دوم خرداد» چنین پروسه تغییری در ساختار دولت سرمایه داری ایران را آغاز کرده است. این پروسه ای است که محصول انتهایی آن مقدر نیست، اما جنبش اصلاحات سیاسی، به سبب پایه مادی اش در جامعه، امکان پیروزی دارد
ب) از زاویه منافع و اهداف طبقه کارگر نه فقط پشتیبانی از جنبش اصلاحات سیاسی نادرست است، بلکه هرگونه تلاش برای رادیکالیزه کردن این جنبش و مطالبات آن مبتنی بر تشخیص بغایت غلطی از ماهیت طبقاتی و محتوای سیاسی آنست. همچنین تلاش برای براه اندازی و بسط یک جنبش دمکراتیک همگانی "از پایین"، حتی در شکل یک جنبش علی العموم حول شعار سرنگونی، نیز آلترناتیو کارگری در قبال جنبش اصلاحات سیاسی در وضعیت موجود نیست. از زاویه منافع طبقه کارگر وظیفه اصلی در شرایط حاضر نه تلاش برای ایجاد یک جنبش همگانی (و بنا بر این دمکراتیک)، بلکه مبارزه برای ایجاد یک جنبش طبقاتی (و به این اعتبار سوسیالیستی) است. طبقه کارگر باید بتواند از دل وضعیت حاضر به مثابه یک جنبش اجتماعی متمایز و خود آگاه در ایران قد علم کند

خلاصه این دو تز به زبان آدمیزاد این است: "جنبش اصلاحات سیاسی" (همان جنبش آسید محمد خاتمی) ریشه دار است، میخواهد دولت سرمایه دارها (همان اتوپی بورژوازی ملی و مترقی کذایی) را سر کار بیاورد و شانس پیروزی دارد. در شرایط فعلی (سال 79 شمسی 1-2000 میلادی و بحبوحه دوم خرداد) جنبش سرنگونی وجود ندارد و بهر حال تلاش برای به وجود آوردن یک جنبش علی العموم حول شعار سرنگونی که گویا دمکراتیک است کار طبقه کارگر نیست. طبقه کارگر باید برود دنبال جنبش طبقاتی خودش، یعنی بگذارد فعلا آیت الله گورباچف اصلاحات عمیق و ریشه دارش را بکند و بعدا انشاء الله بصورت یک جنبش متمایز قد علم کند. به این صورت که مبارزه سیاسی و حی حاضری که جریان دارد را ول کند و در قفای بورژوازی بدود تا بعدا خیلی قوی و پرقدرت و خیلی هم طبقاتی به میدان بیاید! این همان سوسیالیسم حجاریانی است که ما از آن صحبت میکنیم: توجیه جنبش حجاریان و دوم خرداد و فرستادن کارگران بدنبال نخود سیاه سوسیالیسم وقت گل نی

2) تقریبا درست در همان زمانی که آقای آذرین تزهای حجاریانی بالا را مینوشت، (حدود هفت سال پیش) حزب کمونیست کارگری در کنگره سوم اش از جمله اعلام میکرد
" ١- بحران کنونى رژيم اسلامى از بنيادى ترين خصوصيات جامعه و اوضاع سياسى ايران ناشى ميشود و نه فقط در چهارچوب جمهورى اسلامى قابل رفع نيست، بلکه بناگزير دائما تعميق ميشود و زمينه هاى عينى واژگونى رژيم اسلامى را فراهم ميکند. اولا، بقاء هر حکومت بورژوايى، و از جمله رژيم اسلامى، در وهله اول در گرو تضمين يک دوره رشد و توسعه اقتصاد کاپيتاليستى در ايران است، صرفنظر از دشوارى عظيم سازماندهى و تضمين چنين افق اقتصادى اى براى هر بخشى از بورژوازى ايران، رژيم اسلامى بنا به مشخصات ماهوى اش بطور ويژه اى از تحقق اين امر عاجز است. رژيم اسلامى بنا به ماهيت سياسى و هويت اسلامى خود تاکنون نتوانسته و نميتواند به يک حکومت متعارف سرمايه دارى در ايران تبديل شود مناسبات حقوقى و ساختارهاى اقتصادى و سياسى مناسب براى حرکت سرمايه و کارکرد و گسترش مکانيسم بازار را ايجاد و تضمين کند، و شرايط ادغام فعالانه بازار داخلى ايران در اقتصاد و بازار جهانى سرمايه دارى را فراهم کند. جمهورى اسلامى نه فقط توان رفع بحران اقتصاد سرمايه دارى ايران را ندارد، بلکه خود موجب تشديد اين بحران است. بن بست اقتصادى سرمايه دارى ايران مبناى اصلى بحران چاره ناپذير حکومت اسلامى است. ثانيا، حکومت اسلامى و نظام سياسى در ايران، بعنوان يک نظام و رژيم سياسى استبدادى، مرتجع و ضد انسانى مورد تعرض توده وسيع مردم است. اين حکومت که بزور سرنيزه و کشتار تا اينجا دوام آورده است، اکنون رودرروى نسل جديدى از مردم است که در يک مقياس دهها ميليونى آزادى و حقوق مدنى خود را مطالبه ميکنند. حکومت سرنيزه و سياست سرکوب و ارعاب پاسخگوى اين موج اعتراضى جديد نيست و سرنگونى رژيم اسلامى در دستور جامعه قرار گرفته است. ثالثا، تسلط حکومت مذهبى و مقررات و موازين ارتجاعى اسلام در ايران ديگر قابل دوام نيست. اسلاميت حکومت مستقيما در برابر سکولاريسم عميق مردم و جامعه و فرهنگ عامه قرار گرفته است. جامعه ايران يک حاکميت مذهبى و اسلامى را بيش از اين تحمل نميکند و عليه آن بپاخاسته است
٧- حزب کمونيست کارگرى در تحولات جارى ايران براى يک پيروزى تمام عيار سوسياليستى، براى تحقق آزادى، برابرى، حکومت کارگرى و براى برقرارى فورى يک جمهورى سوسياليستى مبارزه ميکند. حزب خواهان سرنگونى فورى رژيم اسلامى است و با هر تلاش نيروهاى درون و بيرون حکومت براى حفظ حکومت اسلامى در اشکال جديد و جرح و تعديل شده قاطعانه مقابله ميکند. حزب کمونيست کارگرى در عين حال از هر گشايش سياسى و فرهنگى که با فشار مردم به حکومت اسلامى تحميل ميشود فعالانه دفاع ميکند و در مقابل هر تلاش دولت اسلامى براى تشديد اختناق، و پليسى تر کردن فضاى جامعه قاطعانه مى ايستد

این تنها دو بند از قطعنامه اوضاع سیاسی کنگره سوم است. حتما متن کامل آنرا در سایت منصور حکمت بخوانید. ولی همین دو بند هم نشان میدهد که ارزیابی ما از اوضاع تا چه حد درست و دقیق بود و همینطور میتوانید قضاوت کنید تا چه حد در تحقق خطی که مطرح کردیم، یعنی مبارزه برای "یک پیروزی تمام عیار سوسیالیستی ..."، پیش آمده ایم

3) اشاره به تز اول مارکس در نقد فوئر باخ است. مارکس بعد از آنکه اشاره میکند که نقص عمده ماتریالیسم قدیم (از جمله نوع فوئر باخ و من اضافه میکنم نوع آقای آذرین) اینست که اصولا چیز، واقعیت، عالم محسوس بصورت "پراتیک انقلابی کننده انسانی" درک نمی شود، میگوید
«به این جهت در ماهیت مسیحیت (اثر فوئرباخ) تنها فعالیت تئوریک بعنوان وجه اصیل انسانی به رسمیت شناخته میشود در حالیکه پراتیک تنها در شکل ناپاک و یهودایی بروز آن درک و بیان می شود. از اینروست که او اهمیت انقلابی" و اهمیت "پراتیکی – انتقادی" فعالیت (انسانی) را نمی گیرد
مشکل آقای آذرین هم تا آنجا که به سطح فلسفه و متد بررسی میگردد، دقیقا همین مشکل فوئرباخ است. یعنی ایشان دنیا و واقعیت را بعنوان پراتیک انقلابی کننده انسانی نمی فهمد. ایشان در عالم "تئوریک" خود یک مشت فاکت از "بهترین تحلیل گران خارجی و داخلی" جمع میکند و بعد می نشیند و به خیال خودش آنها را جمعبندی میکند و یکباره "چشم و انداز و تکالیف" یا همین "بسوی حزب" کذایی را تحویل میدهد و خودش را به دردسر می اندازد. ایشان متوجه نیست فاکت هایی که او مورد بررسی قرار میدهد محصول پراتیک دائما تغییر دهنده و انقلابی کننده انسانهاست. مثلا متوجه نیست که اوضاع کنونی چپ و کارگر در جامعه ایران و حتی قانع کردن خود ایشان که الان دیگر وقت سرنگونی جمهوری اسلامی فرا رسیده، محصول پراتیک عظیم اجتماعی چند وجهی است که حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت نقش تعیین کننده ای در آن داشته است و در همین لحظه هم که صحبت میکنیم دارد. او میخواهد جهان را در دنیای ذهنی و "پاکیزه" و فوئرباخی متوقف کند و بعد بعلاوه مشتی از تنگ نظری ها و دشمنی خونین با حزب کمونیست کارگری و ادعای رهبری و چیزفهمی (که فوئرباخ بیچاره از این خاصیت های گادفادری فکر کنم بری بود) آنرا توضیح دهد. بعدا امیدوارم در نقد همین "بسوی حزب" خدمت فلسفه آقای آذرین بیشتر برسیم
(برای خوانندن اثر فوق العاده مارکس، یعنی "تزهایی در باره فوئرباخ"، میتوانید به جوانان کمونیست 144 مراجعه کنید

No comments: