با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, September 11, 2007

انقلاب مشکوک و گناه کبیره

بسوی حزب" یا علیه حزب؟ / بخش چهارم
انقلاب مشکوک و گناه کبیره

مصطفی صابر

اکنون به بند چهارم "بسوی حزب"، سند جالب "اتحاد" آقای آذرین و دوستان بپردازیم. این بند چهارم را بیشتر از بخش های دیگر دوست میدارم. چون از این بهتر نمی شد کارگر کارگریسم و البته ابتذال آنرا نشان داد. در این بند "بسوی حزب" میخواهد بگوید چرا "سرنگونی طلبان انقلابی" (بطور مشخص منظور حزب کمونیست کارگری است) انقلاب میخواهند و ربطی به "حزب کارگران" ندارند. و بعد خود تعاریفی از رابطه حزب کارگری و انقلاب و طبقه کارگر و انقلاب میدهد که به سهم خود با "آیه های لاسالی" برابری میکند
در بندهای قبلی دیدیم که آقای آذرین ظاهرا بالاخره "امروز" پذیرفته اند که "اصلاحات سیاسی بورژوازی" راه به جایی نمی برد و مثلا سرنگونی طلب و انقلابی شده اند. اما دیدیم که چگونه بلافاصله به کارگران میگوید هنوز حزب ندارید و حضور آشکار در صحنه سیاست ندارد و خلاصه بروید حزب بسازید. در بخش قبل این حزب موعود و یا در واقع قوطی بگیر و بنشان برای "فعالان سوسیالیستی جنبش کارگری" (یعنی چپ هایی که آقای آذرین خود را گادفادر آنها میداند!) را بررسی کردیم و دیدیم حتی اگر سرهم بافی های آقای آذرین هم قبول کنیم معلوم نیست در 200 سال آینده حزب ایشان "به تولید کارخانه ای" میرسد یا نه. حالا در بند چهارم در تلاش ایشان برای توجیه و توصیف بیشتر این قوطی بگیر و بنشان به طور روشنتری خواهیم دید که ایشان نه سرنگون طلب شده است و نه انقلابی و منظور از "بسوی حزب" همچنان که بارها نشان دادیم فقط و فقط این است که سنگی به حزب کمونیست کارگری بزند، مگر بتواند جلوی تحزب کمونیستی کارگران مانع بتراشد و به اسم کارگر و "اهداف و منافع مبارزه طبقه کارگر" جلوی سرنگونی و انقلاب را سد کند. اینجا آنجایی است که روشنتر ربط بین سوسیالیسم هجاریانی آقای آذرین و شرکاء در دوره "جنبش اصلاحات سیاسی" را با "کارگر کارگریسم" ایشان در دوره ای که دیگر اصلاحات شکست خورده است و کارگر و سوسیالیسم و چپ به میدان آمده است، میتوانید ببینید. بند چهارم را میخوانیم

" 4- سرنگونی طلبان انقلابی و حزب کارگران
سوای آن جریاناتی از چپ که تحت تاثیر تحولات جهانی در یکی دو دهه گذشته به لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی متمایل گشته اند (و نباید آن ها را چپ محسوب کرد)، [منظور از چپ هایی که به "لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی متمایل گشته اند" باید همان حزب توده و اکثریت وطنی و نظیر اینها باشد. "لیبرالیسم" در نزد آقای آذرین همچنان که در بخش دوم این نوشته توضیح دادیم، همان جنبش آخوند خاتمی و هواریون است و "سوسیال دمکراسی" هم چیزی در حدود اکثریت و حواشی آن. م.ص] در اپوزیسیون چپ ایران احزاب و سازمان های متعددی وجود دارند که بی ابهام خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند. در این میان جریاناتی هستند که در اندیشه و عمل خود از طبقه کارگر دست شسته اند و بنا بر این موضوع این بررسی نیستند. [آقای آذرین اینجا از اسامی خاص امتناع کرده است. برای گادفادر معمولا کسر شان است که اسم ببرد. ولی ما هرچه فکر کردیم جریانی که "اپوزیسیون چپ" باشد و همینطور "بی ابهام خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی" باشد و در عین حال "در اندیشه و عمل خود از طبقه کارگر دست شسته" باشد، پیدا نکردیم. "چپ های سرنگونی طلب" تا آنجا که ما میشناسیم همه بنوعی "مدعی طبقه کارگر" و سوسیالیسم هستند. اگر این ادعا را نداشته باشند دیگر "اپوزیسون چپ" نامیدنشان از کجا می آید؟ کسی که در "اندیشه و عمل از طبقه کارگر دست شسته" و در عین حال "بی ابهام خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی هست" جزو "اپوزیسیون راست سرنگونی طلب" است. بهر حال تکه ای که تا اینجا خواندیم در نقد ما جایگاهی ندارد. جملات فوق اظهار فضل فروشی های گادفادری بود که مخاطب را نسبت به "احاطه" و "همه جانبه نگری" خود مطمئن گرداند. و طبق معمول یک کم که دقت میکنید می بینید عباراتی زائد و بی سر و ته از کار در می آید. باری، تکه مهم این بند بعد از این است: ] اما اکثر جریانات سرنگونی طلب اپوزیسیون چپ را می توان انقلابی دانست؛ به این معنا که واقعا خواهان انقلاب هستند، و دستکم در حال حاضر طبقه کارگر را به انقلاب فرا میخوانند. [این تعریف از "انقلابی" هم جالب است!] اما صرف داشتن این خصوصیات برای ایفای نقش چنین جریاناتی در پروسه شگل گیری حزب کارگران ابدا کافی نیست. ["حزب کارگران" همان حزب موعود آقای آذرین است که در بند سوم توضیح داده اند و ما در شماره قبل دیدیم که چه چیزی است.] حزب انقلابی طبقه کارگر نه میتواند حاصل پیوستن کارگران به چنین جریاناتی باشد و نه فعالیت چنین جریاناتی، مستقل از هر تاثیر مثبت احتمالی که بر عرصه عمومی سیاست ایران بگذارند، کمکی به امر مشخص ایجاد حزب کارگری میکند. [یعنی کارگران باید بروند مستقل از این "جریانات"، که البته مشخصا منظور حزب کمونیست کارگری است، حزب خودشان را بسازند. اما چرا؟ توضیحات بعدی فوق العاده است:] بسیاری از این جریانات تا چند سال پیش، که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت، در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد؛ و اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرک کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند. [این نقد بسیار "عمیق" آقای آذرین و یاجوج و ماجوج های کارگر کارگریستی به ما است! اینرا بخاطر بسپارید. ولی جمله بعدی شاه بیت و جوهر این بند است:] اما مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد. [چقدر عمیق! چقدر انقلابی! چقدر کارگری! نه؟] حزب کارگران باید حزبی انقلابی باشد؛ اما فعالیت چنین احزاب و سازمان های انقلابی، شکل گیری حزب کارگران را نتیجه نخواهد داد. حزب انقلابی طبقه کارگر حزبی نیست که چون خواهان انقلاب است می باید کارگران را به مبارزه فرابخواند؛ بلکه حزبی است که چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد

لوکوموتیو یا چرتکه؟
حرفهای جالبی در بند چهارم هست. از این جمله آخر شروع کنیم
"حزب انقلابی طبقه کارگر حزبی نیست که چون خواهان انقلاب است می باید کارگران را به مبارزه فرابخواند؛ بلکه حزبی است که چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد

معنی زمینی این کلمات چیست؟ بگذارید یک مثال مشخص ارائه دهیم تا این جمله مفهوم شود. فرض کنید اتحاد سوسیالیستی کارگری آقای آذرین (که من دو نفرشان را میشناسم اما باقی را نمی دانم کی هستند) اصلا یک حزب باشد. یک حزب معظم، کارگری، سوسیالیستی و خلاصه "حزب انقلابی طبقه کارگر". خب این حزب "چون اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب" میکرد، در زمان "اصلاحات سیاسی بورژوازی" به کارگران فرمان انقلاب نمی داد! برعکس میگفت که اصلاحات (یعنی همان دوم خراد خاتمی) ریشه دار است و بانک جهانی پشت آن است و شعار سرنگونی مال "چپ رادیکال" است و کارگران کاری به سرنگونی و کسب قدرت سیاسی ندارند و میروند فعلا قوای خود را جمع کنند میکنند تا انشاء الله بعد انقلاب کنند. نتیجه این بود که در آن فضای التهاب کل جامعه برای جدال در سر قدرت سیاسی، طبقه کارگر باید حب "اصلاحات ریشه دار است" را فرو میداد و میگذاشت تا خاتمی و حجاریان و مدافعین جمهوری اسلامی کارشان را بکنند. کارگران باید "مبارزه اقتصادی" میکردند و "وزن شان را پشت این یا آن بخش از بورژوازی قرار دهند"، و قس علیهذا. (1
این یک نمونه زنده از "حزب انقلابی طبقه کارگر" است که تحت لوای "تعقیب منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" همان حرف های حجاریان را رنگ و لعاب "سوسیالیستی" میداد. در این باره دفعات قبل صحبت کرده ایم و تکرار مکررات نمی کنیم. ولی نتیجه واقعی شعبده بازی شبه مارکسیستی جمله بالا و قرار دادن انقلاب در برابر منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر، همان سوسیالیسم حجاریانی (یعنی سوسیالیسم بعدا، بگذار اصلاحات کارش را بکند!) خواهد بود
ممکن است کسی اعتراض کند: چرا بحث ایشان را با مثال جواب میدهید، چرا اینقدر گذشته آذرین را به رخ ایشان میکشید. ایشان که مارکسیست کبیری است "امروز" دارد احکام فوق العاده ای میدهد. آنوقت ها هر کاری کرده است دیگر گذشته، ولی الان دارد حرفی میزند که درست به نظر میرسد. اصلا فرض کنید این کلمات را کس دیگری گفته است. اگر راست میگویید حکم ایشان را در خود جواب دهید. چنین معترض فرضی ادامه میدهد: حزب انقلابی طبقه کارگر که فی نفسه کشته و مرده انقلاب نیست. بلکه "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند". هر حزبی که کارگران را به انقلاب فرامیخواند الزاما "حزب انقلابی طبقه کارگر" نیست. و بالاخره چنین معترضی مجبور است به آن شاه بیت بند چهارم پناه ببرد که

"مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد

اوکی. ما هم به گذشته درخشان آقای آذرین و اتحاد سوسیالیستی کارگریشان یک لحظه کاری نداریم. اجازه بدهید همین جمله را مستقل از گوینده بررسی کنیم ولی خواهید دید که اتفاقا به همان واقعیت ساده ای که گفتیم خواهیم رسید. این معلق زدن های "تئوریک" هیچ ارزشی ندارد جز اینکه دفاع از "اصلاحات" و جمهوری اسلامی، دور کردن کارگران از دخالتگری سیاسی و تغییر وضع موجود را موعظه کند. همان سوسیالیسم حجاریانی است که اینبار عبای اصلاحات را از دوش برداشته و "لباس کار" کارگر کارگریسم به تن کرده است
این جمله اخیر را در دو حالت میتوان در نظر گرفت. بعنوان یک حکم عام و خارج از شرایط مشخص امروز، و دوم در حالت مشخص اوضاع ایران. هر دو حالت را اجمالا بررسی میکنیم
یعنوان یک حکم عام، فرض این جمله این است که یک انقلاب داریم و یک طبقه کارگر. انقلاب خارج از اراده طبقه کارگر و مستقل از او وجود دارد یا محتمل است. در این حالت میفرمایند: "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد". برای اینکه موی لای درز این استدلال نرود، فرض کنیم که ما با یک انقلاب غیر کارگری و بهر حال بورژوایی طرف هستیم. در یک جامعه مفروض بورژوازی و توده های خرده بورژوا انقلابی اند و انقلابی قریب الوقوع است. خوب یک مارکسیست به کارگران چه میگوید؟
کسی که فقط "مانیفست" را خوب خوانده باشد و "دو تاکتیک" لنین را بدقت مطالعه کرده باشد، فورا اینرا میفهمد که در این حالب به کارگران باید بگوید
کارگران این انقلاب برای ما فرصتی است تا پیشروی کنیم، تا خودمان را متشکل کنیم، تا شرایط انقلاب سوسیالیستی را فراهم کنیم، انقلاب گرچه بورژوایی است، اما هرچه رادیکالتر و عمیق تر و همه جانبه تر باشد، هرچه توده وسیع مردم به خیابان بیایند، هرچه دستگاه دولتی و نظام قدیم را قاطعانه درهم شکنیم، هرچه توده های انقلابی قدرت مستقیم و انقلابی خود را مستقر کنند، هرچه با آنچه متعلق به گذشته است، با هر خرافه و مذهب و عقب ماندگی بیشتر قطع رابطه کنیم، اوضاع برای ما کارگران و انقلاب مان آماده تر خواهد شد. بنا بر این انقلاب هرچه که هست، این دخالت و شرکت فعال ما و به جلو راندنش است که تعیین کننده ترین عامل است. پس هرچه فعالتر در انقلاب شرکت کنید. هرچه فعالتر در پایین کشیدن و خلع قدرت مدافعین اوضاع موجود شرکت کنید، هرچه می توانید بیشتر اعمال قدرت کنید و قدرت خود را تا هر اندازه که میتوانید بیشتر بسازید و مستقر کنید. طبقات غیر کارگر میخواهند در جایی انقلاب را متوقف کنند، شما باید به جلوتر برانیدش. آنها خواهند گفت که انقلاب دیگر بس است، شما ادامه اش دهید
چنین مارکسیستی اضافه خواهد کرد
کسی که میایید و با اندرز حکیمانه "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد" میکوشد شما را از دخالت فعال در انقلاب و پیش راندن آن باز دارد، فقط میتواند یک شارلتان حقه باز باشد که دردی ندارد، اعتراضی ندارد و میخواهد همان انقلاب را از پیش به شکست بکشاند و یا دامنه اش را محدود کند و امکان پیشروی را از شما بگیرد. بله تردیدی نکنید که بورژواها ثمره انقلاب را برای خودشان برمی دارند. آنها قطعا برای منفعت خودشان به انقلاب آمده اند. آنها خواهند کوشید که بر دوش طبقه کارگر و جانفشانی هایش در انقلاب منافع خود را تامین کنند و کارگران را بدون کمترین دستاورد روانه خانه و بردگی مزدی در کارخانه کنند و دستگاه سرکوب و حکومت خود را مستقر گردانند. ولی تنها راه جلوگیری از این آنست که اتفاقا هنگام انقلاب شما انقلابی تر از آنها باشید و توده های هرچه وسیعتری را زیر پرچم انقلاب خود بیاورید. انقلاب را با قدرت ادامه دهید. تاریخ واقعی جامعه را قبلا خداوند تاریخ مقرر نکرده است. موتور محرکه تاریخ مبارزه طبقاتی است. و انقلاب اوج این مبارزه است. "انقلاب لوکومتیو تاریخ است." (2) در انقلاب نمی شود نظاره گر بود و چرتکه انداخت که سهم من از انقلاب چه میشود. برای اینکه سهم بیشتری داشته باشی باید انقلابی تر باشی! بخصوص بر سر "مساله اصلی هر انقلاب"، یعنی قدرت سیاسی، تا میتوانی باید دخالت کنی و قدرت خودت را مستقر کنی. کسی که دارد همین دخالتگری را از شما میگیرد و یا حتی کند میکند، اگر هم نیت اش خیر باشد، اگر مثل منشویک ها آنرا در لفافه منافع طبقه کارگر بپیچد عملا دارد در جبهه بورژواها و طبقات دارا و ضد انقلاب خدمت میکند که میخواهند طبقه کارگر نقش فعال و درجه اول در انقلاب نداشته باشد

منشویسم به سبک حجاریان
به معترض فرضی خود عرض میکنیم. آیا نمی شنوید؟ بوی منشویسمی را که از عبارت پر طمطراق "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد." بلند میشود؟
مگر منشویکها به کارگران روسیه نمی گفتند این انقلاب بورژوایی است پس ما در دولت موقت انقلابی شرکت نمی کنیم چون با بورژواها باید در قدرت شریک شویم! چون ما فکر "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکنیم"! و لنین درست عکس این را میگفت که اتفاقا چون این انقلاب بورژوایی است پس ما باید حتما در دولت موقت انقلابی فعالانه شرکت کنیم و انقلاب را هم از پاییین و هم از بالا به پیش برانیم. و دیدیم که تربیت کردن بلشویک ها با همین روحیه دخالتگری انقلابی لنینی بود که پس از انقلاب فوریه 1917، اجازه تثبیت قدرت بورژوازی را ندهند و انقلاب را به انقلاب اکتبر و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر به پیش برانند
حالا اجازه بدهید اینجا اوضاع مشخص ایران را هم در این ضرب کنیم
کسانی پیدا شده اند که در اوضاع و احوال امروز ایران دارند به کارگران میگویند مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله اینست که انقلاب در خدمت کارگران باشد! در اوضاع ایران در سال 2007 در شرایطی که سرنوشت هر انقلابی هزار بار بیشتر از فوریه و اکتبر 1917 روسیه به کارگر و حزب انقلابی اش گره خورده است، کسانی آمده اند و مثل یک حاجی بازاری چرتکه می اندازند که انقلاب برای کارگران چه دارد. مگر بدون کارگران اصولا انقلابی در این جامعه ممکن است؟ گویی کارگران خودشان یگانه طبقه تا به آخر انقلابی نیستند. گویا خدمه بگیر انقلاب اند. آنهم انقلابی که معلوم نیست کی راه انداخته است! گویی انقلاب بدون دخالت فعال کارگران اصولا صورت میگیرد. گویی اگر کارگران به میدان نیایند و پیروز نشوند، اصولا پیروزی برای طبقه کارگر و مردم محروم و برای انقلاب مذکور متصور است
لااقل انقلاب 57 اینرا با صدای بلند به همه اعلام کرد که در ایران انقلاب اگر بخواهد پیروز شود فقط میتواند انقلاب طبقه کارگر باشد و یا به رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیستی اش باشد. راستش منشویسم هم برای عبارت پردازی های "بسوی حزب" یکی کمی زیاد است. منشویک ها تحت لوای منافع طبقه کارگر میکوشیدند بگذارند انقلاب بورژوایی کار خودش را بکند و طبقه کارگر را بعنوان اپوزیسیون بورژوازی مهار بزنند و به دنباله رو بورژوازی تبدیل کنند. آنجا در کشور دهقانی و در مقابل تزاریسم انقلاب دمکراتیک و بورژوایی معنی داشت. اما در ایران سرمایه داری در عصر جهانی شدن سرمایه داری و ارتجاع بی سابقه بورژوازی هیچ انقلاب بورژوایی و غیر کارگری متصور نیست. در ایران از بورژوازی انقلابی روسیه خبری نیست. در ایران بورژواها خیلی که "انقلابی" بشوند، مثل گنجی و خاتمی و هجاریان (یعنی یک مشت جنایتکار ملی اسلامی) یا حداکثر یلتسین و انقلاب مخملی چی ازشان در می آید. در ایران انقلاب بدون حضور فعال طبقه کارگر معنی ندارد. و کسی که دارد کارگر را از انقلاب جدا میکند و مقابل انقلاب قرار میدهد، اصولا زیر پای هر انقلابی میزند. یعنی نفس انقلاب را قبول ندارد! و هرچه هم که این کار را به نام نامی "مارکسیسم" و "طبقه کارگر" و "منافع طبقه کارگر" انجام بدهد، باز لقب منشویک برایشان زیادی است. سوسیالیسم بورژوایی نوع منشویکی در آن دوره معنی داشت. الان از هر معنی تهی شده است. امروز سوسیالیسم بورژوایی در کشوری مثل ایران، با توجه به سابقه این نوع سوسیالیسم که همواره جناح چپ جنبش ملی اسلامی بورژوازی بوده، سر از بیت رفسنجانی و خاتمی در می آورد. این که ما در "بسوی حزب" چنین رق و زننده می بینیم، هر اندازه که از نظر متد برخورد منشویسم باشد از لحاظ سیاسی همان سوسیالیسم حجاریانی آقای آذرین و شرکاء در "دوره اصلاحات" است که امروز در دوره به میدان آمدن کارگر و سوسیالیسم و انقلاب میکوشد به خود ظاهر چپ تری بدهد. و میکوشد تحت لوای کارگر کارگریسم و "منافع طبقه کارگر" جلوی انقلاب را بگیرد و یا بهر حال آنرا کند نماید. این جناح چپ و "سوسیالیست" جنبش ملی اسلامی است که پرچم شکست طلبی بلند کرده و خود را پشت "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" پنهان کرده است.
در جواب به معترض فرضی خود باید بگوییم: می بینید حتی اگر گوینده عبارت فوق را هم فراموش کنیم دوباره به همان جای اول میرسیم

شکست طلبان و انقلاب
به خواننده یاد آور میشوم که راجع به اوضاع مشخص ایران ما در بخش دوم این نوشته مفصلتر صحبت کردیم و اینجا به اشارات فوق بسنده میکنیم. ولی در همین سطح عام تر تجرید فرمولهای کارگر کارگریستی "بسوی حزب" را از یک جنبه دیگر هم بررسی کنیم
میفرمایند: " (حزب کارگران) چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد
بسیار خوب. سوال این است که مگر "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" چیست؟ اینرا دیگر هر دانش آموز کلاس اول مارکسیسم از بر است. آیا این نیست که طبقه کارگر باید قدرت بورژوازی را سرنگون کند و قدرت سیاسی را بدست بیاورد و سوسیالیسم را مستقر کند؟ خب در یک مملکت مفروض انقلابی در راه است، اینبار اصلا فرض کنیم "اقشار دیگر"، اقشاری ناشناس، بقول منصور حکمت "خوانندگان اپرا" دارند انقلاب میکنند و بهر حال انقلابی در راه است. در این جامعه مطابق فرض "بسوی حزب" هم طبقه کارگر هست و "حزب کارگران" هم خوشبختانه دارد توسط آقای آذرین و دوستانش یوایش یواش تشکیل میشود. خب این "حزب انقلابی طبقه کارگر" که "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند"، در مقابل این انقلاب چه باید بگوید؟ باید بگوید رفقا صبر کنید تا من تشکیل شوم و بزرگ شوم آنوقت میگویم چه کنید؟ آیا حتی برای اینکه دونفر آدم به خود اضافه کند نباید به کارگران فراخوان بدهد که "رفقا! دارد انقلاب میشود، این انقلاب را به انقلاب خودمان تبدیل کنیم"؟ چه اوضاع و احوالی بهتر از یک انقلاب برای "حزب انقلابی طبقه کارگر" که برای کسب قدرت سیاسی وارد میدان شود؟ مگر "حزب انقلابی طبقه کارگر" میخواهد برود با حجاریان قدرت را بگیرد؟ مگر میخواهد با کودتا قدرت را تصرف کند؟ چه چیز بهتر از یک انقلاب (یعنی به میدان آمدن میلیونی مردم علیه قدرت حاکم و مفتوح شدن مساله قدرت سیاسی و حل آن به شیوه انقلابی) برای یک "حزب انقلابی طبقه کارگر" که فراخوان انقلاب بدهد؟ و اگر جریان معینی بیاید و تحت لوای "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" بگوید به انقلاب توهم نداشته باشید، این انقلاب ما نیست، انقلاب ما بعد میرسد، در این انقلاب حق ما را دوباره میخورند، مواظب باشید، انقلاب انقلاب نکنید، هنوز حزب نداریم، بروید حزب بسازید و نظیر این، اسم چنین جریانی و چنین مارکسیست های کبیری چیست؟ جز شکست طلب؟
اینجاست که می بینیم چطور فرمول های محشر آقای آذرین و شرکاء دقیقا از سنگری سر در می آورد که باقی شکست طلبان اسم و رسم دار (رفقای "انشعابی" یا "حکمتیست" ها و رفقای فراکسیون یا "حزب اتحاد کمونیسم کارگری") و همه چپ های منزوی که میخواهند در حاشیه سیاست روزگار بگذرانند، برای فتح آن شمشیر زده اند
کسانی که بحث های کوروش مدرسی را دنبال کرده باشند میدانند که ایشان با پرچم "فروپاشی میشود، باید آماده شرکت در دولت نوع حجاریانی شد" در پلنوم 16 حزب عروج کرد. وقتی که از جانب اکثریت عظیم حزب (و از جمله بسیاری رفقا که بعدا با ایشان "وحدت سیاسی" کردند و انشعاب کردند) پاسخ تند گرفت، ایشان فرمودند که راست دست بالا دارد و چپ ضعیف است. این انقلاب سوسیالیستی نیست و اصلا سوسیالیسم مردم را رم میدهد. گفتند این جنبش سرنگونی است و انقلاب ما بعد می آید. تز دادند که ما اول سرنگونی میکنیم و قدرت را میگیریم بعد انقلاب میکنیم! اخیرا که گویا اصلا همان جنبش سرنگونی را هم به ناسیونالیسم پروغرب بخشیدند و بجایش کنگره مخفی – مارتن گذاشته اند تا خاکی به سر این "چپ ضعیف" بکنند
خب این آقای آذرین است که اینجا در صندلی گادفادری خود لم داده اند و سیگار برگ کوبایی دود میکنند و فرمولبندی خیلی بهتری از همین شکست طلبی آقای مدرسی ارائه داده اند. انقلاب چنان زورش زیاد است که حتی آقای آذرین هم در همین "بسوی حزب" مجبور شده اند از "سرنگونی" و "دخالت در قدرت سیاسی" صحبت بفرمایند. اما عالمانه از پشت عینک دودی میفرمایند "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران باشد". گویی یک انقلابی جایی هست که جن و پری ها معلوم کرده اند سرنوشت اش چیست و گویا طبقه کارگر بیچاره اصلا روحش از این انقلاب خبر ندارد و هیچکاره است (و اینها یعنی همان "راست دست بالا دارد" است، یعنی همان "این سرنگونی است، انقلاب ما بعد می آید") و حالا گادفادر امر میکند که طبقه کارگر باید اول حق و حسابش را از انقلاب بگیرد تا بعد انقلاب کند. (و این همان اول انقلاب انقلاب نکنید! هنوز نوبت ما نیست
همین حکایت با رفقای فراکسیون پیش آمد. در پلنوم 27 که نوارهای آن همه روی سایت هست و میتوانید بروید ببینید و قضاوت کنید. وقتی ما داشتیم قطعنامه مربوط به حزب کمونیست کارگری و تصرف قدرت سیاسی را تصویب میکردیم، انتقاد اصلی این رفقا این بود که "در رخوت و رکودیم" (شکل تعدیل شده ای از همان "راست دست بالا دارد" یا "کارگران حزب ندارند" ) "شعار جمهوری سوسیالیستی سم است" (بازهم شکل تعدیل شده ای از "سوسیالیسم رم میدهد" ) و نظیر این. "رهبران عملی کارگری با ما نیستند" (یعنی همان "حزب کارگران" آقای آذرین که هنوز موجود نیست!) خب انصاف هم خوب چیزی است. آقای آذرین نهایت این شکست طلبی و آماده نیستیم و راست دست بالا دارد و الان موسم قدرت گیری ما نیست و حزب هم نداریم را که خیلی بهتر فرموله کرده و با "حزب انقلابی طبقه کارگر" و "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" با "مارکسیسم" قابل پسند برای چپ سنتی غسل تعمید داده است
وجه مشترک همه این شکست طلبان، صرف نظر تفاوت هایشان، نهایتا همان دیدگاه متافزیکی و منشویکی نسبت به انقلاب است. در این دیدگاه انقلاب یک پدیده مشخص و زنده و عینی که در همانحال طبقات، جنبش ها و احزاب مهر خود را بر آن میکوبند نیست. دیدگاهی تکامل گرایانه نسبت به تاریخ است که طبقه کارگر را نه سازنده تاریخ که یک توده عظیم متین و مودب توصیف میکند که دارند رنج میکشند و محنت میبرند اما سرانجام یواش یواش و بطور تدریجی و مکانیکی خود را متشکل میکنند و وقت گل نی قرار است بیایند وظایف تاریخی را شان را انجام دهند. در این دیدگاه جایگاه یک حزب انقلابی و پیشتاز طبقه کارگر، جایگاه دخالتگری و هجوم بردن به قدرت سیاسی، جایگاه رهبری سیاسی و اهمیت گرفتن قدرت دولتی و متشکل شدن بصورت دولت، همه و همه غائب است. امیدوارم به این جنبه متدولوژیک در بررسی بندهای بعدی "بسوی حزب" بیشتر بپردازیم

گادفادر و انقلاب مشکوک
اما هنوز یک عبارت مهم دیگر در بند چهارم "بسوی حزب" هست که باید به آن بپردازیم
"بسیاری از این جریانات (سرنگونی طلبان انقلابی) تا چند سال پیش، که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت، در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد؛ و اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرکت کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند

اجازه بدهید چند خسن و خسین را در این عبارت توضیح دهیم
1) اولا آن "بسیاری از این جریانات" از آن افه های گادفاری است که اسم ما را نبرد. بگذارید اینرا تصریح کنیم. اگر در مقطع دوم خرداد و انتخاب خاتمی حزب کمونیست کارگری قاطعانه علیه اپوزیسیون پرو رژیم موضع نگرفته بود و اگر افشاگری بی امان حزب از دوم خرداد و فشار خرد کننده ما و جنبش سرنگونی طلبی مردم نبود من نمی دانم چند تا "جریان" سرنگونی طلب چه در اپوزیسیون راست و چه چپ باقی می ماند. کمی تحقیق در مواضع جریانات سیاسی مختلف در مقطع انتخاب خاتمی نشان میدهد که چطور از راست تا چپ کم یا بیش بسوی دوم خرداد غش میکردند. این بحث جداگانه ای است. اما میخواهم بگویم آن "بسیاری از این جریانات" برای این است که گادفادر بگوید "حزب کمونیست کارگری هم یکی از این جریانات". این یک دروغ نازل و مبتذل است و خود گادفار هم بخوبی بر آن آگاه است. مشکل مسخره گادفادر این است که میخواهد حزب کمونیست کارگری را نقد کند اما با ایما و اشاره. این است که گاه از این حرفهای سرگرم کننده هم میزند
2) اشاره او به "در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد" هم بطور مشخص به گفتگوی منصور حکمت با نشریه دیدار برمیگردد (در سال 99) . منصور حکمت آنجا گفت حزب کمونیست کارگری اگر پنج درصد جامعه را با خود داشته باشد جمهوری اسلامی را سرنگون میکند و قدرت را میگیرد. (به این پایین تر بر میگردیم.) نمی دانم آن "بسیاری جریانات" کدامشان از این حرفها زده اند؟
3) اینهم که فرموده اند "تا چند سال پیش که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" بنظر من غلط است. و یک غلط مهم است. البته واقعیت این است که در دو سه سال اخیر و بعد از شکست دوم خرداد چپ و سوسیالیسم و کارگر کاملا در اوضاع سیاسی ایران دست بالا گرفته است. اما حتی قبل از دوم خرداد "مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی" داشت! این کم فروشی گادفادری است. اعتصاب کارگران نفت در سال 75 شمسی (96 میلادی) که با حمایت اتحادیه های کارگری و به همت حزب کمونیست کارگری انعکاس سیاسی فوق العاده ای یافت (به "فقط کارگران میتوانند" که چند شماره پیش چاپ کردیم رجوع کنید.) در واقع شروع دوره تازه از تحرک کل جامعه برای سرنگونی جمهوری اسلامی است که به دوم خرداد و بعد شکست دوم خراد و بعد عروج جنبش سوسیالیستی لحظه حاضر منجر گردیده است. این که گادفار و پامنبری هایش میفرمایند "تا چند سال پیش که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" از سر بی اطلاعی نیست. آنها چیز دیگری را میخواهند قالب کنند که توضیح میدهم
اما میخواهم بازهم تاکید کنم که به اعتقاد من نه فقط دوره ای که در آن هستیم را طبقه کارگر با اعتراض خود شروع کرده است، بلکه در تمام دوره دوم خرداد هم طبقه کارگر در صف اول تحرک انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی بود. چه با اعتراضات و اعتصابات و تظاهرات و جاده بستن و شهر تعطیل کردن و چه با شرکت در تمامی اعتراضات توده ای که در مدت "اصلاحات" صورت گرفت چه با حضور حزب سیاسی اش. اگر دانشجو و اقشار دیگر گاه به میدان می آمدند و گاه فروکش میکردند، کارگران بطور توقف ناپذیر و هر روز علیه اوضاع موجود و علیه جمهوری اسلامی جنگیدند. این طبقه کارگر و مبارزه اش است که نه در فردا بلکه همین امروز سنگر اصلی انقلاب و اعتراض است. اینهم بحث مفصلی است که در شماره های قبل کمی به آن پرداختیم. اما اگر میخواهید در این مورد بیشتر مطالعه کنید بروید نشریات حزب کمونیست کارگری (انترناسیونال و کارگر کمونیست) را ورق بزنید و ببینید که چطور طبقه کارگر (حتی به شکل اعتراضاتش در کارخانه و یا محیط کار) از بهشهر تا خاتون آباد، از نساجی های سنندج تا تعطیل شهر کاشان، از تحرک نساجی های اصفهان تا اعتصاب و تظاهرات کارگران کفش ملی در تهران، از تظاهرات های کوبنده معلمان تا تحرک در بین پرستاران، از اعتصاب و تحرک کارگران پتروشیمی تا تظاهرات های مکرر و جاده بستن کارگران کارخانه های شمال و جاده کرج و قزوین، از اول مه ها تا اعتصاب کارگران واحد و خلاصه در تمام این سالها " برآمد مشهود" و خیلی هم مشهود! داشته است. حال این بجای خود که برای مثال "جنبش دفاع از حقوق کودک" یک برآمد مشهود مبارزه طبقه کارگر در ایران است. بماند که جا افتادن شعار "آزادی و برابری" در جامعه و بالا رفتن پرچم سوسیالیسم در دانشگاه در واقع "برآمد مشهود مبارزات طبقه کارگر" و حزب آنست. خلاصه کنم که هر تعبیری هم که از "مبارزات طبقه کارگر" داشته باشیم در تمام ده دوازده سال گذشته ما منظما با "برآمد مشهود" و پیشروی مبارزه طبقه کارگر مواجه بوده ایم
اما چرا گادفادر و دوستان "چند سال اخیر" را برجسته میکنند؟ چون که در این چند سال دوم خرداد بطور قطع شکست خورده و کنار رفته است، آلترناتیو های راست همه بی افق اند و کارگر و سوسیالیسم چنان آشکار پا به میدان گذاشته است که دیگر نمی توانند منکرش شوند. تا چند سال پیش بقول آقایان "لیبرالیسم" فضای سیاسی مملکت را بدست داشت و طبقه کارگر هم "برآمد مشهودی" نداشت. در ادبیات گادفاری "مبارزه طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" یعنی اینکه "لیبرالیسم" و "جنبش اصلاحات سیاسی" دست بالا بود و کمونیسم و کارگر اصلا وجود نداشت! یک مشت "چپ رادیکال" بودند که میگفتند سرنگونی سرنگونی، اما طبقه کارگر این وسط هیچکاره بود و "برآمد مشهودی" نداشت! این منظور آقایان است. در این مورد در بخش اول و دوم این نوشته مفصل صحبت کردیم. اما اینجا لازم بود یاد آوری کنیم چون که بعدش میخواهند در باره ما بفرمایند
4) "اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرکت کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند." این یعنی یک دروغ بر دوش دروغ قبلی
اگر کسی تازه اکنون متوجه "پتانسیل انقلابی جنبش کارگری" شده است اتفاقا این گادفار و دوستان انند که "در تحرک جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی" را دیده اند و دچار "وحشت انقلاب" شده اند! این جنابان در عزای جنبش اصلاحات (همان "سرخوردگی عمومی از اصلاحات") حالا دیده اند که "مبارزه طبقه کارگر برآمد مشهود" هم دارد و متوجه خطر انقلاب کارگری و سرنگونی رژیم اسلامی شده اند و میخواهند این اسب سرکش را مهار زنند. اصلا برای همین این است که "بسوی حزب" نوشته اند
نوشته اند که بگویند: کارگران درست است که دیگر اکنون نمی شود گفت سرنگون نکنید و انقلاب نکنید، اما شما که حزب ندارید رفقا. به این حزب کمونیست کارگری هم اصلا اعتماد نکنید ها! اینها چند سال پیش دنبال هر قشر و دسته ای بودند که انقلاب کنند. این ها انقلاب میخواهند نه طبقه کارگر. این ها میخواهند کارگران را قربانی انقلاب کنند. درست است که اینها دارند شب و روز علیه مذهب و علیه سنگسار و علیه نابرابری و تبعیض مبارزه میکنند، اینها دارند اعتصاب واحد را رهبری میکنند، عنصر فعال و تعیین کننده تظاهرات جهانی 9 اوت هستند، دارند از حقوق کودک و برابری بی قید و شرط زن و مرد و خوشبختی و رفاه و سوسیالیسم و لغو بردگی مزدی حرف میزنند، اما میخواهند با هر قشر و دسته ای که میتوانند انقلاب کنند و گارگران را قربانی این انقلاب کنند! اینها "سرنگون طلب انقلابی" اند نه "حزب انقلابی طبقه کارگر". اینها دشمن خونی جمهوری اسلامی اند اما نه مدافع طبقه کارگر. اینها یک لحظه هم به حجاریان و خاتمی مهلت ندادند و حالا هم میخواهند طبقه کارگر قربانی انقلاب علیه همین جمهوری اسلامی کنند! کارگران گوش نکنید به اینها. رفقا حزب انقلابی طبقه کارگر آنست که میگوید تا چند سال پیش "لیبرالیسم" (یعنی جنبش پاسدار ولترها!) داشت کارش را میکرد و طبقه کارگر هم بدبخت و بیچاره سرش را انداخته بود پایین داشت زندگی اش را میکرد. کی "برآمد مشهودی" داشت؟ بیچاره دستش به جایی نمی رسید؟ کی گفته نماینده سیاسی همین کارگران کنفرانس برلین را بهم زد و پته برادر حجاریان را بر آب انداخت؟ نه رفقا این حجاریان که ما هم میدانیم خیلی قاتل و جناتیکار است و جمهوری اسلامی است ولی هر گذشته ای که داشت آنوقت از بانک جهانی ماموریت گرفته بود که اصلاحات کند. نمی دانیم چی شد که "سرخوردگی از اصلاحات پیش آمد" و چرا طبقه کارگر هم یکهو هوای انقلاب کرده و "برآمد مشهود" پیدا کرده است. با همه اینها ما اصلا تعجب نکرده ایم و اصلا غافلگیر نشده ایم. ما در همان دوره "جنبش اصلاحات" هم انتظار این "پتانسیل انقلابی" را داشتیم. چون ما هم اگر داشتیم از حجاریان دفاع میکردیم نهایتا برای این بود که به سوسیالیسم برسیم. مگر نه؟ ولی رفقا الان معلوم نیست این انقلاب برای شما چه دارد. خب حالا شما "پتانسیل انقلابی" پیدا کرده اید خیلی خوب است. اما رفقا حزب انقلابی طبقه کارگر به شما فرمان میدهد: ترمز! ترمز! اول ببنید این انقلاب مشکوک که معلوم نیست چرا شما به آن آلوده شدید برای شما چیزی دارد یا نه
و کارگران تا بیایند با چورتکه حاج بازاری گادفادر حساب سود و زیانشان را در انقلاب خودشان بکنند (یعنی یک 220 سال دیگر) خب برادر حجاریان و برادر احمدی نژاد و بردار خاتمی و رفسنجانی شاید بتوانند یک نفسی تازه کنند و این طبقه کارگر "امروز" انقلابی شده را یکجور سرکوب کنند. این است محتوای واقعی انقلابی شدن گادفادر. هرچند اتوپیک، مسخره و خنده دار. ولی همین است که می بینید

و گناه کبیره حککا

و بالاخره به مهیج ترین تکه عبارت فوق میرسیم. آن گناه کبیره ما که "پی جذب هر قشر و دسته ای بودیم که تحرک انقلابی نشان بدهد
برای اینکه هیچ راه دررویی هم برای گادفادر نباشد، بگذارید فرض کنیم که تمام مفروضات عبارت فوق درست است. فرض کنیم تا چند سال پیش طبقه کارگر "برآمد مشهودی" نداشته است. فرض کنیم توجه ما حزب کمونیست کارگری به طبقه کارگر یک چیز نوظهور است و اصلا نقشی هم در به میدان آمدن این "تحرک انقلابی" نداشته ایم. فرض کنیم برای یک انقلابی مشکوک دندان طمع در "پتانسیل انقلابی" تحرک کارگران بسته ایم. (عجب انقلابیون خبیثی! نه؟) و فرض کنیم که چند سال پیش در به در دنبال به هر قشر و دسته ای بودیم که از خود تحرک انقلابی نشان میدادند. (بازهم چه تلاش موذیانه ای!) و فرض کنیم همانطور که منصور حکمت گفت با 5 درصد جامعه (جهت اطلاع گادفادر: منصور حکمت در کنگره سوم این رقم را پایین تر هم آورد!) میخواستیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم. (عجب گناه کبیره ای! چنین کسانی در پیشگاه خدای "مارکسیسم"، یعنی چپ حاشیه طلب و همیشه اپوزیسیون، حتما به جهنم اخراج میشوند!) و فرض کنیم از آن کمتر از 5 درصد جامعه، یک نفر، بله حتی یک نفر، کارگر نبود. همه از "قشر و دسته های دیگر" بودند
خب سوال این است که یک "حزب انقلابی طبقه کارگر" در ایران که علی القاعده اولین مانع طبقه کارگر را جمهوری اسلامی می داند، در مقابل یک همچه حزب عجیبی و انقلابیون نوظهوری که میخواهند هر طور شده نیرو جمع کنند و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند چه باید بگوید؟ آیا جز این است که بگوید رفقای عجیب وغریب، زنده باد که میخواهید جمهوری اسلامی را سرنگون کنید، حتما ما را در کنار خود دارید و این جنبه کار شما را تقویت میکنیم. اما راهش آن نیست. راهش این هست که ما میگوییم. و بعد راه حل خودش را ارائه بدهد و آن انقلابیون را به سمت خود جلب کند؟ بدنبال خود بکشاند؟
ولی اگر آن حزب عجیب و غریب بزرگترین حزب چپ ایران باشد، فعال ترین نیروی اپوزیسون در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و دوم خرداد باشد، اگر آن حزب شب و روز دارد سوسیالیسم و کمونیسم را در جامعه تبلیغ میکند، اگر آن حزب 30 سال برای از میدان بدر کردن همه روایت های غیرکارگری از مارکسیسم جنگیده باشد و همه را هم از میدان بدر کرده باشد، اگر شعارهای طبقه کارگر را از "آزادی بی قید و شرط بیان" تا "لغو حجاب" و "لغو آپارتاید جنسی" از "لغو اعدام" و "حقوق کودک" از "حداقل دستمزد نیم ملیونی" تا "آزادی و برابری" و "سوسیالیسم یا بربریت" و تا سرود انترناسیونال را در جامعه مطرح کرده باشد، اگر همین حزب عنصر فعاله کنار زدن تمام جنبش های بورژوایی از جنبش دوم خرداد، تا رفراندم و دیگر شعارهای راست باشد، اگر همین حزب بزرگترین اعتصابات کارگری "همین چند ساله اخبر" را فعالانه هدایت و تقویت کرده باشد، آنوقت تکلیف چیست؟ "آن حزب انقلابی طبقه کارگر" که خودش نه سر پیاز است و نه ته پیاز، از ته چاه انزوا طلبی و با آن "مارکسیسم" مبتذل و مسخره اش، چه دارد که به این حزب عجیب و غریب بگوید؟
بیشتر از این، اگر آن "حزب انقلابی طبقه کارگر" درست همانوقت که آن حزب عجیب داشته به هر "قشر و دسته ای" متوسل میشده که جمهوری اسلامی را سرنگون کند، توسط ایدئولوگ کبیرش اعلام داشته که "اصلاحات سیاسی بورژوازی" عمیق و ریشه دار است و سرنگونی شعار "چپ رادیکال" است، و کارگران به خانه بروند تا انقلاب سوسیالیستی کنند، یعنی داشته به "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" و به "بانک جهانی" و خلاصه هرچه که توانسته متوسل میشده که آخوند خاتمی و جنبش را توجیه کند، آنوقت تکلیف چیست؟ کدام یک از این دوتا واقعا حزب انقلابی طبقه کارگر است؟ آن که مصممانه نقشه "جمهوری اسلامی دوم" را نقش بر آب کرده است و سوسیالیسم و کارگر را به وسط صحنه سیاست ایران آورده است، یا آنکه 500 صفحه از همین جمهوری اسلامی دوم دفاع "سوسیالیستی" کرده است و به جایی نرسیده است؟ و حالا هم تمام هم و غمش مبارزه علیه همین حزب است؟ (3
حتی اگرفرض کنیم این حرفها را آقای آذرین با گذشته درخشانش نزده است. در این حالت هم آیا روشن نیست که این ایراد گیری تیپکال چپ منزوی، چپی که نمی خواهد کاری کند است؟ آیا روشن نیست اینرا کسی میگوید که واقعا نمی خواهد دنیا را تغییر دهد و جایگاه و مکان قدرت سیاسی برای تغییر دنیا را نمی داند؟
بگذار همینجا و بار دیگر به این گناه کبیره ای که چپ حاشیه ای برای ما ساخته و پرداخته است و عزرائیل حجاریان هم مجری عقوبت آن است، اعتراف کنیم و در واقع افتخار کنیم! و اعلام کنیم که نه فقط چند سال پیش مصرانه قصد ارتکاب این گناه را داشتیم، بلکه همین امروز و بسیار مصمم تر بدنبال ارتکاب آن هستیم. و راستش اگر ضعفی داریم این است که به اندازه کافی "گناهکار" نبوده ایم! یا بلد نبودیم "گناه" کنیم
خوشبختانه امروز دقیقا در پی حضور طبقه کارگر در مبارزه علیه دوم خرداد و برای گرفتن مطالبات خود، به دلیل 18 تیر و تظاهرات معلمان و غیره، به دلیل نقش فعال حزب کمونیست کارگری در شکست دوم خرداد و بالا بردن پرچم چپ و سوسیالیسم، بقول شما طبقه کارگر تحرک انقلابی نشان داده و کار ما را ساده تر و ممکن تر کرده است. ما از کنگره چهارم چند سال پیش اعلام کردیم که سیر محتمل انقلاب است و خودمان را از همان موقعه برای انقلاب آماده میکنیم. اما ما باز به شما "هشدار" میدهیم اصلا حزبمان را برای مرتکب شدن به همان گناه ساخته ایم. ما اگر بتوانیم همین امروز جمهوری اسلامی را با هر اندازه نیرو که لازم باشد سرنگون میکنیم و جمهوری سوسیالیستی و حکومت مستقیم شوراهای مردم را برقرار کنیم. ما منتظر اجازه کسی نمی شویم. یک آن هم تردید نمی کنیم. ما خودمان را و طبقه کارگر و مردم را علاف عقب ماندگی چپ منزوی و همیشه اپوزیسیون نمی کنیم. بقول منصور حکمت این انتظاری است که طبقه کارگر از ما دارد. ما تا بتوانیم فورا برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت حرکت میکنیم و هر روز هم مشغولش هستیم. ما بمجرد آنکه قدرت را بگیریم برنامه یک دنیای بهتر را به اجرا میگذاریم و آنوقت خواهیم دید که طبقه کارگر (اگر مطابق فرض شما فکر کنیم در خواب زمستانی است و همراه ما قدرت را نگرفته است!) چگونه این حکومت را بعنوان حکومت خود برسمیت خواهد شناخت، در آن شرکت خواهد کرد و حکومت خواهد کرد. آنچه که از نظر شما گناه است، فلسفه فعالیت ما را تشکیل میدهد
ضمنا، ما آنوقت شرایط مساعدتری برای شما هم فراهم میکنیم تا با استفاده از آزادی های سیاسی حکومت کارگری بروید برای "بسوی حزب" تان تلاش کنید و تا دلتان میخواهید جمع های "حالا من بازی" تشکیل بدهید. دنیا را چه دیدی، شاید 200 سال دیگر اگر ما تا آن موقعه طبقات را محو نکرده باشیم، شما "حزب انقلابی طبقه کارگر" بشوید! ولی از شوخی گذشته شما اگر واقعا حتی یک ذره در متحقق کردن همین آیه های "بسوی حزب" جدی باشید، یعنی لااقل اگر خودتان حرف خودتان را باور داشته باشد، باید با تمام قوا فریاد بزنید، زنده باد حزب کمونیست کارگری، مرگ بر جمهوری اسلامی، زنده باد جمهوری سوسیالیستی. چون اگر ما به قدرت برسیم کار "بسوی حزب" شما هم راحت تر میشود. ولی دوستان واضح است که شما این هم نیستید. و همه فلسفه "بسوی حزب" از قضا این است که مگر جلوی آن "گناه کبیره" را بگیرد
9
سپتامبر 2007
ادامه دارد

------------------
زیر نویس ها
1) آقای آذرین در جایی فرموده اند
"بر خلاف تبلیغات نئولیبرالی، یکی از ملزومات ادغام در بازار جهانی ابدا سپردن تعیین نرخ مبادله ارزی به عملکرد بازار نیست. تاثیر چنین اقدامی، که در ایران نیز تا حد زیادی صورت گرفته است، در وهله اول بالا رفتن شدید هزینه زندگی، یا به عبارت دیگر کاهش دستمزدهای واقعی است. میتوان و می باید از زاویه منافع طبقه کارگر با سقوط آزاد نرخ مبادله ارزی مخالف کرد و مثلا خواستاز تضمین تثبیت آن توسط دولت در یک سطح معین شد. اما همین اقدام از جانب آن بخش از سرمایه که تولیدش برای بازار داخلی وابسته به واردات کالای سرمایه ای است نیز مفید است، و طرح چنین خواسته ای از جانب کارگران مورد حمایت آنها نیز قرار میگیرد. یا به عبارت دیگر، اگر بخواهم منظورم را بشکل پرووکاتیو بیان کنم، طبقه کارگر میتواند در موارد معینی در قبال اختلافاتی که میان بخش های مختلف (مالی و صنعتی، دولتی و خصوصی، دخالی و خارجی، صادراتی و بازار داخلی و جز اینها) بر سر سیاست های اقتصادی مشخصی در میگرد بی تفاوت نماند و برحست منافع خود، در این یا آن مورد، وزن خود را پشت سر این یا آن سیاست اقتصادی معین بیندازد." (تکالیف و چشم اندازها، صفحه 80، فوریه 2001، بهمن 79)
این از جمله مواردی است که گادفار ما "پرووکاتیو" میشود! یعنی وقتی به کارگران موعظه میکند با بخشی بورژوازی متحد شوید. درست وقتی که جمهوری اسلامی غرق در بن بست و بحران است و میخواهد با دوم خراد خودش را نجات بدهد و طبقه کارگر باید بر سر مساله قدرت دخالت کند و پوز دوم خرداد و جمهوری اسلامی را به خاک بمالد، ایشان میفرماید از این خبرها نیست و اصلاحات ریشه دار است و برعکس کارگران را تشویق میکند به دخالت اقتصادی دل ببندند و بروند با بورژواهای کوچک متحد شوند تا جلوی نزول دستمزدهایشان را بگیرند! اینکه ما میگفتیم آقای آذرین تازه دارد "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را از زیر آوار خرابه های پوپولیستی بیرون میکشد بخاطر چنین اظهارات و تزهایی بود. این که میگوییم سوسیالیسم هجاریانی بخاطر چنین هنرنمایی هایی است
ببخشید یادم رفت بگویم در مواردی دیگری هم گادفادر ما این زبان نرم و لطیف آکادمیک را کنار میگذارد و از پرووکاتیو هم رد میکند و مثل خرکچی های شیراز برایتان ضرب المثل می آورد و بددهنی میکند و از ته دل با و نفرت تمام حرف میزند. آن وقتی است که میخواهد علیه حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت سخن بگوید

2) به این نقل جالب از لنین توجه کنید
"مارکس میگوید انقلاب لوکوموتیو تاریخ است. انقلاب جشن ستمکشان و استثمار شوندگان است. توده مردم هیچگاه نمی توانند مانند زمان انقلاب آفرینندگان فعال نظامات اجتماعی نوین باشند. در این مواقع، چنانچه بخواهیم با معیار محدودیکه خرده بورژواها در مورد ترقیات بطئی و تدریجی به کار میبرند بسنجیم، مردم قادر به اعجاز میشوند. ولی رهبران احزاب انقلابی نیز در چنین مواقعی باید وظایف خود را در مقیاس وسیعتر و با تهوری بیشتر طرح کنند. باید شعارهای آنها همیشه پیشاپیش ابتکار انقلابی توده ها حرکت کند. دیده بان و راهنمای وی باشد. آرمان دمکراتیک و سوسیالیستی ما را با تمام عظمت و جلال آن جلوه گر سازد و کوتاهترین و سر راست ترین راه رسیدن به پیروزی کامل، مسلم و قطعی را نشان بدهد. بگذار اپورتونیست های بورزوازی "آسواباژدنیه" ماب از خوف انقلاب و از خوف اره مستقیم، راههای غیر مستقیم و پر پیچ و خم و راه صلح و مصالحه را اختراع نمایند. اگر با زور هم ما را مجبور به غلطیدن به این راهها بنمایند باز ما در کار کوچک و روزمره هم قادر به انجام وظایف خود خواهیم بود. ولی بگذار ابتدا مبارزه بیرحمانه مسئله انتخاب راه را حل نماید. ما خائن و غدر ورز در انقلاب خواهیم بود اگر از این انرژی مخصوص به جشن توده ها و از این شور انقلابی آنان برای یک مبارزه بیرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسی به راه مستقیم و قطعی استفاده ننماییم. بگذار اپورتونیست های بورژوا جبوبانه در فکر ارتجاع آینده باشند. کارگران را نه وحشتی است از اینکه ارتجاع خود را برای اعمال موحش مجهز مینماید و نه از اینکه بورژوازی در حال رمیدن است. کارگران در انتظار معامله نخواهند نشست و صدقه نمی خواهند. آنها تمامی مساعی خود را در راه قلع و قمع بیرحمانه نیروهای ارتجاع یعنی در راه استقرار دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان بکار میبرند.." (لنین، دو تاکتیک، ژوئیه 1905، ترجمه فارسی فکر کنم از پورهرمزان است. متاسفانه فرصت تطبیق ترجمه نبود
سوال اول: این عبارات شورانگیز از لنین در باره انقلاب (در آستانه انقلاب 1905 – 1907 روسیه) با چرتکه بقالی دوستان "بسوی حزب"ی مقایسه کنید. چه نتیجه میگیرید؟
سوال دوم: آیا لنین با این انقلاب انقلاب کردن ها اجازه عضویت در حزب آقای کوروش مدرسی را می یافت؟ و اگر میافت در کنگره مخفی یک هفته ای و تاریخی دوستان اجازه سخن می یافت؟

3) این طوری که نویسندگان "بسوی حزب" از "هر قشر و دسته ای که تحرک انقلابی نشان دهد" صحبت میکنند، من را یاد لاسال می اندازد. اگر "نقد برنامه گوتا" اثر مارکس را بخوانید می بینید که لاسال تحت نام سوسیالیسم و تحت این عنوان که همه طبقات دیگر در مقابل طبقه کارگر ارتجاعی اند، از آنطرف با بیسمارک و سلطنت مطلقه ساخت و پاخت میکرد. یعنی با بلند کردن کیسه گدایی طبقه کارگر و دشمنی اش با بورژوازی عملا در کنار ارتجاع اشرافیت قرار میگرفت. حالا این دوستان "بسوی حزب"ی ما هم تحت عنوان "انقلاب برای کارگر چه دارد" با یک جور بیزاری از "هر قشر و دسته ای که تحرک انقلابی دارد" حرف میزنند، اما وقتی پای خاتمی و حجاریان وسط می آید با چه لطف و صفایی از "جنبش اصلاحات سیاسی" سخن میگویند. کار این دوستان خیلی شبیه لاسال است. نه فقط این دوستان بلکه کلا چپ سنتی به نظرم از این "سکتاریسم" لاسالی بی نصیب نیست. این خود بحث مفصلی است که باید وقت دیگری به آن پرداخت
همینجا بگویم یک جنبه دیگر همین مساله را منصور حکمت در نقد "کارگر گرایی قلابی" در سمینار کمونیسم کارگری در سال 2000 گفته است که آن تکه را در همین شماره چاپ میکنیم. حتما بخوانید

No comments: