با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Thursday, September 06, 2007

نقشه یک حزب خوب و ارزان

بسوی حزب" یا علیه حزب (قسمت سوم
نقشه یک حزب خوب و ارزان

بخوانید، مربوط است

طی دو هفته گذشته که "بسوی حزب" سند مصوب اتحاد سوسیالیسم کارگری آقای آذرین و دوستان را مورد نقد قرار دادیم، عکس العمل هایی دریافت داشتیم. یک یادداشت ناسزا، چند تشویق و تایید، و یکی دو تا هم اظهار نظر اعتراض آمیز شبیه این: "آخه این ایرج آذرین کی هست که وقتت را تلف میکنی؟"، "نکات خودت یک حرفی، اما چرا این بابا را وسط آوردی...". این مرا نگران کرد که شاید خوانندگانی باشند که تا تیتر و موضوع را نگاه میکنند بگویند: ایرج آذرین؟ اوه میدونیم چی میگه، ولش کن.. و بگذرند
این برداشت غلط است. در بخش اول تاکید کردیم که این بحث فقط در نقد ایرج آذرین و دوستان نیست. گفتیم که درک های غلطی در مورد حزب و حزبیت در بین فعالین دانشجویی، کارگری و کلا چپ هست که باید نقد شود. درک هایی که نهایتا مال جنبش دیگری است و در هر حال به نفع آن تمام میشود. جناح چپ جنبش ملی اسلامی. گفتیم که "بسوی حزب" را بعنوان دائره المعارف یک سری گرایشات و درک های بازدارنده سنتی در مقابل حزبیت کمونیستی و بعنوان "کیسه بکس" انتخاب کردیم. بطور مشخص تر این نقدی بر شکست طلبی و انحلال طلبی در مقطع کنونی است. و صرفا به شکست طلبان شناخته شده نظیر "مستعفیون" (آقای ایرج آذرین و دوستان، "اتحاد سوسیالیسم کارگری") یا "منشعبین" (دوستانی که حزب "حکمتیست" را درست کردند و فعلا در تدارک کنگره مخفی شان هستند!) یا رفقای "فراکسیون" (حزب "اتحاد کمونیسم کارگری") محدود نیست. درک های غلط و عقب مانده و غیر سیاسی و انحلال طلبانه از حزب و حزبیت وسیع تر از طیف شکست طلبان و انحلال طلبان اسم و رسم دار است
کمونیسم کارگری در ایران در پیشروی خود علیه چپ سنتی و قدیم، با بیشترین مقاومت ها در زمینه تحزب و شیوه فعالیت روبرو بوده است. اگر در زمینه برنامه، شعارها و تاکتیک، چپ سنتی و سوسیالیسم بورژوایی جنگ را نسبتا به سرعت باخت و عقب نشست، در عرصه فعالیت عملی و سازماندهی (چه حزبی و چه توده ای) هنوز روش ها و سنت ها و درک های چپ قدیم به مقاومت پارتیزانی خود ادامه میدهد. یک درجه این هم قابل فهم است. بالاخره مساله حزبیت و تحزب و سازماندهی بطور کلی با بحث در مورد برنامه و بینش و نقد مبانی فکری سوسیالیسم بورژوایی و حتی بحث تاکتیک فرق دارد. اینجا عنصر امکانات و موقعیت مشخص سیاسی (مثلا اختناق و سرکوب)، فشار سنت ها و عادات عملی، عنصر کادر و نظیر این خیلی برجسته تر و بلافصل وارد میشود. اینها همه حفره ها و سنگرهای طبیعی ریز و درشتی به آن چپ قدیم میدهد که به حیات ولو زوال یابنده خود ادامه دهد. بعلاوه جواب سنت های عملی و درک های غلط در زمینه تحزب را صرفا با بحث نمی شود داد. باید نمونه های عملی ارائه داد و باید حزب کمونیست کارگری را در صحنه مشخص عمل اجتماعی (چه سراسری و چه محلی) در اوضاع احوال معین ساخت. البته آن چپ قدیم چون جنگ را در عرصه وسیع و تعیین کننده برنامه و سیاست و دختالگری سیاسی باخته است در این عرصه حزبیت هم به زانو در می آید. ولی این خودبخود صورت نمی گیرد. به زانو درآودنش وظیفه ما است. وگرنه میتواند در این عرصه حساس و تعیین کننده ضربات جبران ناپذیری به ما بزند
بگذارید مشخص بگویم: الان ساختن یک حزب کمونیست کارگری سیاسی و در عین حال بسیار پرنفوذ و سازمانیافته در پهنه اجتماع، که پرچمش را هم در عرصه سیاست به معنای وسیع و هم در هر کارخانه و محله و مدرسه و بیمارستان و اداره بلند کند، ضرورت فوری سرنگونی جمهوری اسلامی و پیشروی انقلاب کارگری و رهایی مردم از شر مخاطرات عظیمی است که بحران جمهوری اسلامی و بن بست های جهانی سرمایه داری تحمیل کرده است. این حزب را نه با بحث و جدل با این و آن چپ حاشیه ای بلکه اساسا در صحنه دخالت گری سیاسی و اجتماعی و پیشروی و سازماندهی واقعی کارگران و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت سیاسی میتوان ساخت. و ما هم با جدیت در حال ساختن آن هستیم. ولی گرایشات انحلال طلبانه، ضد حزب و حزبیت، درک های محفلی و خرد و عقب مانده از حزبیت، مقدم کردن منافع محدود و محلی و فرقه ای بر مصالح سیاسی و سراسری جنبش و حزب، بحث های عقب مانده ای نظیر داخل و خارج و غیره همه اینها میتواند حرکت ما را کند نماید. این دقیقا همان بازار مکاره خرده فروشی است که به یمن اختناق و سرکوب جمهوری اسلامی هنوز تتمه آن برقرار است و آقای آذرین و دوستان "بسوی حزب" شان را خطاب به آن نوشته اند. و همانطور که دفعه قبل دیدیم امیدوارند که از "تولید خرد" به "تولید کارخانه ای" برسند. ولی فی الواقع هیچ تولیدی این وسط در بین نیست. بلکه همه مساله "بسوی حزب" تقدیس محفلیسم و انحلال طلبی و عقب ماندگی های چپ سنتی در زمینه تحزب است. همچنانکه وقتی به بند های آخر "بسوی حزب" برسیم خواهید دید که این دوستان حتی حال حزب درست کردن هم ندارند، ولی "تئوری" تراشیدن برای شکست طلبی و نه نمی شه، از "هنرهای تزیینی" آقای آذرین است. چنانکه در دوره مستعفیون وقتی رضا مقدم با افتخار اسم حدود صد نفر را در کارگر امروز چاپ کرد که اینها در "شورش آوریل" حزب را ترک کرده اند، ایرج آذرین فورا کتاب "چشم انداز و تکالیف" را نوشت که با یک ضربت همه را فراری داد! حالا "بسوی حزب" آقای آذرین و دوستان همان حکم را دارد. این سندی است که جوهر انحلال طلبی و توجیهات عقب مانده در زمینه تحزب را بطور خیلی "مارکسیستی" (یعنی قابل پسند برای چپ سنتی) فرموله کرده است. همانطور که دفعه قبل گفتیم این قوطی بگیر و بنشانی برای حزب نساختن است. ضد تحزب کمونیستی و کارگری به معنای دقیق کلمه است. نقد آن اساسا از همین رو اهمیت دارد
با این تاکید اجازه بدهید بررسی مان را ادامه دهیم و سراغ بند سوم این سند ذیقیمت برویم

تناقضی در کار نیست

بند سوم چنین شروع میشود
3. مبانی ایجاد حزب در دوره حاضر چیست؟
بحث حزب برای طبقه کارگر ایران تازه نیست. (عجب! در بند 2 که شماره قبل بررسی کردیم، میگفتند که "پیشروان طبقه کارگر" بر حزبیت امروز تاکید میکنند، حالا میگویند:) از نزدیک به صد سال پیش تا امروز، در تمام دوره های مختلف فعالیت چپ در ایران، یا احزاب چپ مدعی نمایندگی طبقه کارگر وجود داشته اند یا تلاش برای تشکیل چنین حزبی در چپ مطرح بوده است. (فهمیدید؟ تناقضی در کار نیست. اینها "مدعی نمایندگی طبقه کارگر" بوده اند، "پیشروان طبقه کارگر" که نبوده اند! "پیشراون طبقه کارگر" تازه امروز مدعی شده اند و حزبیت را مورد تاکید قرار میدهند!) ارزیابی تاریخی از دوره های مختلف چپ ایران برای قضاوت در این مورد که کدام یک از این احزاب واقعا حزب کارگران بوده اند، یا کدام تلاش های برای تشکیل حزب اصالت داشته اند، نکته ای است که در جای خود قطعا مفید است ، اما اینجا مورد بررسی قرار نمی گیرد. (چه بد! اما نگران نباشید، در بندهای بعدی خواهیم دید که شرح مفصلی در نقد "چپ های انقلابی سرنگونی طلب" و "چپ های دوره 57" خواهد آمد. آنجا خواهید دید که این "مدعیان نمایندگی طبقه کارگر" در دوره حاضر و بویژه حزب کمونیست کارگری، هیچ ربطی به طبقه کارگر و حزبش ندارند.) تنها نکته لازم به تاکید در اینجا این است که در هردوره چپ در ایران مسیر تشکیل حزب (یا تلاش برای تشکیل حزب) منوط به تامین عوامل ذهنی و عینی متفاوتی بوده که هم بازتاب شرایط مشخص تاریخی و هم متاثر از خصلت طبقاتی چپ آن دوره بوده اند

به این جمله و در واقع حکم آخر دقت کنید. واقعا خیلی صحیح است. ولی جهت اطلاع خواننده میگویم، این حکم صحیح فقط مربوط به "چپ" است، نه "پیشروان طبقه کارگر". یک "پیشروان طبقه کارگر"ی در یک جایی هست، که هفته های قبل خیلی ازشان چیز یاد گرفتیم و بعدا باز زیارت خواهیم کرد، و شامل اینجور حکم ها نمی شود. چرا؟ چون سرقفلی "آمپریک" و "عینی" حامل منافع طبقه کارگر بودن قبلا و توسط امثال آقای آذرین برای ایشان ابتیاع شده است. یعنی چه؟ یعنی آنها دیگر خود طبقه کارگر اند. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. مگر نمی گویید "خصلت طبقاتی چپ"؟ خب اگر این چپ خودش طبقه کارگر باشد، "پیشروان طبقه کارگر" باشد، دیگر خصلت طبقاتی اش روی پیشانی اش نوشته شده است. دیگر لازم نیست که دنبال خصلت طبقاتی اش خیلی بگردیم. همین ها هستند که خصلت طبقاتی را معلوم میکنند. پس چپی داریم که "مدعی طبقه کارگر" است. و چپی هم داریم که اصلا خودش کارگر است. آن حکم آخر پاراگراف بالا مربوط به "چپ" است که "خصلت طبقاتی" اش را باید معلوم کنیم. اما خود طبقه کارگر که دیگر خصلت اش معلوم است. خود "پیشروان طبقه کارگر" هم همینطور. پیشروان طبقه کارگرند
فکر نکنید با کلمات بازی میکنم. خیر، بحث بسیار جدی است. اساس نظری کارگر کارگریسم (و خیلی از روایات غیر کارگری و بورژوایی از سوسیالیسم) بر همین تبدیل کردن کارگر و طبقه کارگر به یک چیز مقدس و مذهبی و هپروتی و غیر واقعی و غیر اجتماعی و مجرد و غیر تاریخی، مبتنی است. کارگر کارگریست محترم خیلی هم مراقب است که همواره کلمه "طبقه" را دنبال کارگر بیاورد. اما حداکثر چند مشاهده ساده فوئر باخی و آمپریستی از فرد و یا صنف کارگر (و خیلی وقتها مشاهده آخوندی از کارگر!) برای قانع کردن مخاطب خود ارائه میدهد، و بعد شروع میکند منفعت یک طبقه دیگر را (مثلا تزهای هجاریان را) در لفافه "طبقه کارگر" برای شما بیان میکند. برای شما منبر میروند که: طبقه کارگر این را میگوید. طبقه کارگر وضع اش اینجور است. طبقه کارگر میگوید الان وقت سرنگونی نیست و بگذار خاتمی کارش را بکند. پیشروان طبقه کارگر امروز بر ضرورت حزبیت تاکید میکنند. طبقه کارگر خودش به من گفت. خصلت مشخصه حالا این است که پیشروان طبقه کارگر خودشان قدم به میدان گذاشته اند. حزب را باید خود پیشروان طبقه کارگر بسازند... و خلاصه یک "مارکسیسم" عجیب را از زاویه منافع موجود موهومی به اسم کارگر (که در مورد معین بررسی ما در واقع خود همین حضرات نویسنده "بسوی حزب" هستند و پشت سرشان هم عکس قاب شده "جنبش اصلاحات سیاسی" را میشود با اندکی دقت دید) عرضه میکنند
اگر خواننده ما به تمایز بین مفهوم مارکسیستی طبقه کارگر (به مثابه یک طبقه اجتماعی و تاریخی و البته در هر وضعیت معین و مشخص سیاسی اجتماعی) با آن مفهوم ساختگی، حقه بازانه، مجرد از کارگر و طبقه کارگر و پیشروان طبقه کارگر نزد کارگر گارگریست ها توجه نکند، متوجه نخواهد شد که سند "بسوی حزب" دارد چه میگوید
برای مثال دفعه قبل ما نشان دادیم که چطور این سند جا به جا از "پیشروان طبقه کارگر" حرف میزند که تازه "امروز" بر ضروت حزبیت تاکید میکنند، که "امروز" متوجه شده اند باید جمهوری اسلامی را سرنگون کرد، که "امروز" فهمیده اند که حزب برای سرنگونی جمهوری اسلامی و کسب قدرت سیاسی ضروی شده است. و حالا می بینید که در ابتدای بند سه میفرمایند: " بحث حزب برای طبقه کارگر ایران تازه نیست. " در نگاه اول ممکن است فکر کنید تناقض میفرمایند. اما اصلا اینجور نیست. ایشان خیلی فکر همه چیز را کرده است. آنها که روز خودش در دوره دوم خرداد میگفتند: کارگران باید جمهوری اسلامی را سرنگون کرد و جنگ قدرت باز شده است و باید در مساله قدرت شرکت کرد، و به حزب کمونیست کارگری بپیوندید، اینها "چپ های مدعی طبقه کارگر" بودند. اینها "چپ رادیکال" بودند. آنوقت "پیشروان طبقه کارگر" رفته بودند دنبال تزهای آقای ایرج آذرین که این اصلاحات ریشه دار است و فعلا وقت سرنگونی نیست. سرنگونی شعار "چپ رادیکال" بود. شعار "پیشروان طبقه کارگر" در بحبحه دوم خرداد این بود: به خانه ها بروید و انشاء الله انقلاب سوسیالیستی بکنید. (یعنی همان بگذار خاتمی کارش را بکند.) پس بحث آقای آذرین خیلی منسجم است. و حالا هم "بسوی حزب" را نوشته اند که بگویند همان "پیشروان طبقه کارگر" امروز آمده اند به میدان که حزبشان را بسازند
بگذارید مشخص تر ببینیم یک همچه حزبی چه قرار است ار کار دربیاید. بند سوم را ادامه میدهیم

حزب خوب و ارزان

"در دوره حاضر تلاش فعالان سوسیالیست طبقه کارگر معطوف به این است که سوسیالیسم کارگران بستر اصلی چپ در ایران شود، و حزب کمونیستی ای شکل بگیرد که پیشروی و پسروی آن واقعا و بطور عینی بازتاب پیشروی و پسروی جنبش کارگری باشد؛ چنین حزبی بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، می باید بلاواسطه ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری باشد. بنا بر این، بر خلاف تجربه دوران های قبلی چپ در ایران در دوره حاضر: الف) مرکز ثقل تلاش برای تشکیل چنین حزبی نه در میان سازمان های موجود چپ، بلکه در میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری قرار دارد. و ب) تشکیل عملی چنین حزبی در گرو تثبیت یک دسته عقاید پایه ای واحد، تثبیت یک ترند تئوریک واحد، یا تثبیت یک برنامه حزبی واحد نیست؛ بلکه در گرو غلبه درک واحدی در میان فعالان سوسیالیست در مورد چشم انداز پیشروی مبارزه طبقاتی، از تحقق خواسته های کوتاه مدت و مبرم گرفته تا رسیدن به اهداف دراز مدت و نهایی است

این پاراگراف و دو تز الف و ب، اساس به اصطلاح نظری "بسوی حزب" را تشکیل میدهد. تخم دو زرده دوستان همین است. برای همین بدون پرانتزهای سیاه ! آوردیم تا آنرا با دقت مطالعه کنید. اما اجازه بدهید اول به زبان ساده بگویم منظور از این پارگراف چیست و بعد سراغ کلمات قلنبه سلنبه و "تئوریک" آن برویم. ضمن این کار بنوعی خلاصه ای هم از بحث های قبلی را یاد آور میشوم
حرف ساده این پاراگراف این است
کارگران سوسیالیست و کمونیست! (و خطاب فقط هم به کارگران نیست، به دانشجویان و فعالان کمونیست هم هست. "فعالان سوسیالیست طبقه کارگر" همه "فعالان" را در بر میگیرد.) به سخنان من گوش فرا دهید. حزب را شما میسازید! خود شما و "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری". خودتان را علاف این "سازمان های موجود چپ" (و بویژه این حزب کمونیست کارگری که اینهمه سر و صدا و انقلاب انقلاب میکند) نکنید. شما عزیزان "دلیر سوسیالیست" خودتان همه کاره اید. برای ساختن حزب نه به "برنامه واحد حزبی" نیاز دارید و نه این "احزاب موجود". شما فقط باید یک درک واحدی از پیشروی مبارزه طبقاتی و غیرو (همان "استراتژی" کذایی) داشته باشید و بروید حزب تان را درست کنید. رفقا، شما به میدان آمده اید که جمهوری اسلامی را سرنگون کنید ما هم تازه امروز فهمیده ایم. دیگر نمی شود انکارش کرد. تحرک جنبش کارگری هم که خوشبختانه هست. پس معطل چه هستید؟ "مرکز ثقل" الان شما شده اید. بجای هر تئوری و برنامه هم فقط کافیست آیه های گادفادری ما را (که اصلا تئوری نیست) یک جوری قورت بدهید و بعد هم بروید انشاء الله در یک پروسه "ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری" را بسازید تا آنوقت بالاخره این جمهوری اسلامی را وقت خودش سرنگون کنیم. رفقا ما در بندهای قبل گفتیم که اکنون سرنگونی جمهوری اسلامی برای طبقه کارگر مجاز شده است. گفتیم که همه از اصلاحات سیاسی و دوره رونق لیبرالیسم سرخورده اند. (البته میتوانست سرنوشت اصلاحات این نباشد، اما متاسفانه اینطور شد و این "سازمان های موجود چپ" هم موی دماغ شدند.) گفتیم تازه امروز دارد جدال قدرت باز میشود. و شما "فعالان سوسیالیست طبقه کارگر" خودتان همه کاره اید و دور هم جمع شوید و حزب بسازید. این حزب اگر 200 سال هم طول بکشد که شما توی سر و کله هم بزنید، بالاخره حزب واقعی طبقه کارگر است. خودش متولد میشود. آنوقت میرویم و جمهوری اسلامی را سرنگون میکنیم. به این دوره ناخوشایند "سرخوردگی از اصلاحات" پایان میدهیم و سوسیالیسم را می آوریم. حالا برنامه و تئوری آن سوسیالیسم هم بماند برای بعد. لازم نیست است. برای حزب که تئوری نمی خواهید برای آن سوسیالیسمی که شما میگویید و هرچه بگویید حق است و عین منافع طبقه کارگر است، به طریق اولی به تئوری احتیاج ندارید. مگر سوسیالیسم وقت گل نی تئوری عجیبی لازم دارد؟ فقط راه بروید به آنجا میرسید. فعلا اگر در مورد استراتژی و در مورد "چشم انداز پیشروی مبارزه طبقاتی" سوالی داشته باشید، ما در خدمتیم. البته ما هم یکی مثل شما هستیم. از آن "سازمان های موجود چپ" نیستیم. همه باهم انشاء الله حزب سیاسی طبقه کارگر را میسازیم. حزب خیلی مهم است دوستان. "بسوی حزب
واقعیت ماجرا حتی جک تر از این است. این همان چهارشنبه بازاری است که بالاتر از آن صحبت کردم. عقب ماندگی ها و تنگ نظری های موجود نزد برخی "فعالان سوسیالیست" متاثر از درک های ابتدایی و غلط و بازدارنده چپ سنتی از حزبیت. بازار مکاره ای که ناشی از عادات اختناق و انزوا طلبی و جونیوریسم چپ است. خیلی ها دارند در سایه بحث "حزب و جامعه" منصور حکمت بسرعت آنرا بر می چینند و راه را برای یک حزب کمونیست کارگری پرقدرت و توانا باز میکنند. ولی تا وقتی اختناق و استبداد هست این بازار سیاه سیاست هم کم و بیش ادامه خواهد داشت. و کسانی مثل آقای آذرین پس از یاس و نومیدی از "جنبش اصلاحات" حالا به آن امید بسته که با چرخ دستی "اتحاد سوسیالیسم کارگری" در این بازار راه بیفتد و جنس اعلای "بسوی حزب" را آب کند. "آی حزب"، "حزب کمونیستی کارگران"، "ارزان و راحت"، "بدون دردسر تئوری و برنامه"، "آی حزب، جمع شوید دوستان"، "میخواهیم از تولید کارگاهی به تولید کارخانه ای برسیم
دیروز سوسیالیسم حجاریانی بر این طبق بود، امروز "سوسیالیسم کارگران"، ولی طبق همان طبق است

معجزات "سوسیالیسم کارگران

حالا ببینیم آن پاراگراف همین ها را میگوید یا نه
جمله اول: " در دوره حاضر تلاش فعالان سوسیالیست طبقه کارگر معطوف به این است که سوسیالیسم کارگران بستر اصلی چپ در ایران شود،"... پس "سوسیالیسم کارگران" بستر اصلی چپ در ایران نیست. فعلا بگذارید فرض کنیم که نیست. و سوسیالیسم بورژواها یا خرده بورژواها، اجنه و خلاصه غیرکارگرها بستر اصلی چپ است. ولی بالاخره کدام سوسیالیسم بستر اصلی چپ در ایران است؟ این "سوسیالیسم کارگران" باید با کدام سوسیالیسم در بیفتد و از میدان بدرش کند؟ بعلاوه سوال مهمتر، خود این "سوسیالیسم کارگران" چی هست؟ مولفه ها و مشخصاتش کدام است؟ و سوال بازهم مهمتر، این "سوسیالیسم کارگران" در چه پروسه ای و به چه روشی میخواهد به بستر اصلی چپ تبدیل شود؟ این ها سوالات مهمی است، چرا چون وقتی جوابش را بگیرید متوجه خواهید شد با چه سوسیالیسم مبتذل و پیش پا افتاده ای و با چه درک پوچ و بچگانه ای از تبدیل شدن به بستر اصلی چپ روبرو هستید
اینرا همه میدانند که بستر اصلی چپ در ایران زمانی حزب توده بود (سالهای 20 – 32). زمانی فدایی و بدرجاتی پیکار (مقطع 57). و بسرعت با افول فدایی و "خط سه"، با نقد پوپولیسم و عروج مارکسیسم انقلابی، بستر اصلی چپ رادیکال برای مدتی حزب کمونیست ایران شد و بعد حزب کمونیست کارگری و مشخصا کمونیسم منصور حکمت به بستر اصلی چپ تبدیل شد. اینرا میتوانید از حجاریان و وزارت اطلاعات رژیم یا از راست های اپوزیسیون بپرسید و آنها به شما خواهند گفت که کمونیست در ایران امروز یعنی کدام جریان. حتی اگر وارد عوالم چپ های حاشیه ای شود آنها هم نادانسته میگویند که بستر اصلی کمونیسم در ایران، حزب کمونیست کارگری است. مثلا الان خود ایرج آذرین را هم به عنوان "مستعفی از حزب کمونیست کارگری" میشناسند تا چیز دیگر! چپ زیاد است ولی بستر اصلی کمونیسم و نماینده چپ در ایران حزب کمونیست کارگری است
میدانم که خیلی ها سرشان را از غارهایشان بیرون می آورند و اعتراض میکنند. از "دکتر محیط" ها تا "رئیس دانا" ها از محافل تک نفری "ترتسکیست ها" تا انواع و اقسام چپ های سنتی و تا حتی خیل وسیعی از "فعالین سوسیالیست" که بعضا حتی حرفهای منصور حکمت را پخته نپخته تحویل شما میدهند چه بسی با این ادعا مشکل داشته باشند. اما همه این دوستان هر روز مشغول رد یا تایید حزب کمونیست کارگری هستند یا هر حرکت شان را با حرکت این حزب تنظیم میکنند. با اینهمه هرکس که هنوز یک ذره ارتباط خود را با واقعیت از دست نداده باشد مجبور است حداقل اذعان کند که حزب کمونیست کارگری موثر ترین و تعیین کننده ترین جریان چپ و کمونیست (حالا با هر "پایگاه طبقاتی") و یکی از قوی ترین (اگر نگوییم قوی ترین) احزاب سیاسی اپوزیسیون در اوضاع کنونی ایران است. و نکته اینجاست که برای اینکه حزب کمونیست کارگری حتی به موقعیت فعلی اش برسد نزدیک به 30 سال پراتیک عظیم و اجتماعی همه جانبه ای را پشت سر دارد. اینرا میگویم تا خواننده ما تصویری از بستر اصلی چپ شدن" بدست بیاورد
این حزب ثمره تلاش های غول آسای نظری، سازمانی، سیاسی، پراتیک وسیع اجتماعی، جنگ نظامی و جدال های سخت نظری است. چند قلم را یاد آوری میکنم. از شکست دوم خرداد تا کنار زدن آلترناتیو ها و افق های راست، از اعتصاب واحد و 9 اوت و 15 فوریه تا سوسیالیسم یا بربریت و آزادی برابری دانشگاه، از جا انداختن شعار لغو حجاب و لغو آپارتاید جنسی و 8 مارس، تا جشن کودکان و اکس مسلم تا سرود انترناسیونال و اول مه و غیره، همه با حزب کمونیست کارگری تداعی میشود. ادبیاتی که این حزب پشت سر دارد و تعین نظری، سیاسی، تاکتیکی، سبک کاری این جریان، به لطف منصور حکمت، با هیچ حزب کمونیستی در تاریخ قابل قیاس نیست. این حزب "سوسیالیسم خلقی" و "پوپولیسم" دوره 57 را از میدان بدر کرده است. در اوج نعره "کمونیسم مرد" و "بازار پیروز شد"، در دوره ای که همه چپ های قد و نیم قد گذشته توبه دمکراتیک میکردند، جلوی دمکراسی و ناسیونالیسم و کثافات دوره نظم نوین محکم ایستاده است و پرچم کمونیسم کارگری را بالا برده است. در جنگ با ناسیونالیسم کردی، دوختن قبای سوسیالیستی برای حجاریان و خاتمی، در جدال با شکست طلبی و تزهایی نظیر "سوسیالیسم مردم را رم میدهد" و "در حال رخوت و رکودیم" و غیره پیروز از میدان بدر آمده است. حزبی است متعین، ابژکتیو با روابط مدرن و تعریف شده، با چهره های شناخته شده، با کنگره های علنی، قابل دسترس، معرفه برای بخش وسیعی از کارگران و مردم و همه فعالین سیاسی
اگر حزب کمونیست کارگری با این همه زحمت به اینجا که هست رسیده، خب سوال مهم این است که این "سوسیالیسم کارگران" چگونه میخواهد در دنیای واقعی به بستر اصلی چپ تبدیل شود؟
"بسوی حزب" یک جمله امر فرموده اند که "سوسیالیسم کارگران" به بستر اصلی تبدیل شود. خوب میشود! این سوال بالا جواب لازم ندارد. مثل اینکه بگویید خدا نیست. شما اول باید ثابت کنید که نیست، وگرنه هست. این سوسیالیسم کارگران است. کافی است که "فعالین سوسیالیست جنبش کارگری" جمع بشوند و "ظرف اتحادشان" را بوجود بیاورند، آنوقت به بستر اصلی چپ تبدیل میشوند. حالا چطورش را شما زیاد کار نداشته باشید. چون اینها که جمع میشوند "فعالین سوسیالیست جنبش کارگری" اند، اینها کارگران واقعی اند و لذا خود بخود یک چیزهایی حل میشود. جواب حزب کمونیست کارگری را چه میدهند؟ بالاخره اگر کسی امروز بخواهد بستر اصلی چپ شود یا باید از روی نعش این حزب رد شود یا جواب اش را بدهد. کجای تاریخ یک بستر اصلی چپ یکباره از زمین سبز کرده است؟ جواب اینهم ساده است. اولا که حزب کمونیست کارگری دیگر اصلا نابود شده و با پایان راه رسیده است. و بعد هم کار زیادی لازم ندارد. گاد فادر ما چند مقاله ناب به اسم دیگری مینویسد و این حزب "در فقدان شخصیت ها" مثل دود بهوا میرود. همین هفته گذشته آقای رضا مقدم یک کتاب نوشته است که آن کوه نوشته های منصور حکمت و حمید تقوایی و 6 کنگره و دهها قطعنامه و کل مواضع این حزب را با یک پف به دریا ریخته است. شما متوجه قدرت معجزه آسای "سوسیالیسم کارگران" نیستید. چندانکه این "سوسیالیسم کارگران" حتی احتیاج به برنامه و تئوری هم ندارد. فقط کافی است که دور استراتژی آقای آذرین جمع شوند، تا ببینیم بسرعت "سوسیالیسم کارگران" (یعنی سوسیالیسم هجاریانی آقای آذرین) به بستر اصلی چپ تبدیل میشود. سوال آخر: چند سال طول میکشد تا این سوسیالیسم کارگران به بستر اصلی چپ تبدیل شود؟ خب یک کمی طول میکشد. شما فعلا به این کار نداشته باشید. بالاخره به آنجا میرسیم. بروید تلاش کنید تا "سوسیالیسم کارگران" به بستر اصلی چپ تبدیل شود
وقتی هفته قبل گفتیم تئوری حزبیت آقای آذرین، حتی اگر همه حرفهایش را هم قبول کنیم، جز قوطی بگیر و بنشان نیست، علتش این بود که این بند 3 را خوانده بودیم

حزب در بهشت یا دوزخ

و جمله دوم: "و حزب کمونیستی ای شکل بگیرد که پیشروی و پسروی آن واقعا و بطور عینی بازتاب پیشروی و پسروی جنبش کارگری باشد؛
در جمله قبل تصویری از اینکه "سوسیالیسم کارگران" چه هست و چگونه به بستر اصلی چپ تبدیل میشود بدست آوردیم. در جمله دوم حزبی که ته این پروسه بدست می آید تعریف میشود. بگذارید برای اینکه خسته نشوید بحث در مورد جمله دوم را بصورت یک مکالمه فرضی پیش ببریم
سوال: این "جنبش کارگری" یعنی چه؟ و پسروی و پیشروی جنبش کارگری چیست؟ اگر جنبش کارگری را به معنی اخص بگیریم یعنی اینکه مثلا اگر کارگران در مبارزه برای گرفتن دستمزدهای معوقه پیش بروند آن "حزب کمونیستی" هم پیش رفته است و بالعکس
پاسخ: بله درست است
سوال دوم: اما اگر یک درک کمی سیاسی تر از جنبش کارگری داشته باشیم، مثلا اینکه رهبران کارگری در جامعه شناخته تر بشوند چه؟ آیا این هم پیشروی جنبش کارگری است؟
پاسخ: (با نگاهی مشکوک) بله این هم هست
سوال سوم: اگر اینطور است اگر یک حزب کمونیستی در مطرح کردن آنها نقش ایفاء کند چه؟ آیا این حزب معین همان حزب کمونیستی مورد نظر شما هست؟
پاسخ (کمی بی حوصله و با تحکم): باید ببینیم این حزب کمونیستی پایگاه طبقاتی اش چی هست
سوال چهارم: اگر جنبش کارگری را باز یک کمی بیشتر سیاسی در نظر بگیریم تکلیف چه میشود؟ مثلا اینکه دوم خرداد بعنوان جنبش معین بورژوازی شکست بخورد و دست بر قضا عنصر فعاله برجسته این شکست دادن یک "حزب کمونیستی" باشد چه؟ آیا شکست دوم خرداد یک "پیشروی جنبش کارگری" است؟
پاسخ: (با نگاهی عضبناک) سکوت
نه؟ نیست؟ میخواهید بفرمایید جنبش کارگری را چه مربوط به این کارها؟
پاسخ: سکوت
آری؟ میخواهید بگویید مربوط است؟ خب اگر هست این حزب کمونیستی آیا از کنکور شما موفق بیرون در نیامده است؟ یعنی آیا "بطور عینی بازتاب پیشروی و پسروی جنبش کارگری" نیست؟
پاسخ (با عصبیت): شما با این سوالهای بی ربط تان حوصله مرا سر بردید. آیا متوجه نیستید که این "حزب مدعی نمایندگی طبقه کارگر" است. که البته به دستور ما "پیشروان طبقه کارگر" در زمان دوم خرداد که گفتیم الان وقتی سرنگونی نیست، گوش نکرده بود
سوال (با لبخند برای آرام کردن فضا): خب حالا شما بفرمایید وقتی که در همان دوره اصلاحات مثلا کارگران بهشهر شهر را تعطیل کرده بودند تا دستمزدهای معوقه خود را بگیرند، این یک حرکت صنفی بود یا سیاسی؟ این جنبش کارگری به معنی اخص بود یا نه؟ آیا کارگران با اعتصابشان در عین حال نمی گفتند آقایان مدعی اصلاحات سیاسی، مدافعین جمهوری اسلامی از نوع دوم، لطفا گورتان را گم بفرمایید؟ آیا این پیشروی جنبش کارگری با آن حزب کمونیستی تداعی نمی شود که داشت همین کار را در عرصه سیاست میکرد
(مکالمه قطع میشود. صدای بهم خوردن در)
از شوخی گذشته، میخواستم با مثال مشخص تاکید کنم که "جنبش کارگری" چیزی معادل مبارزه رومزه کارگران نیست. حتی معادل مبارزه اقتصادی هم نیست. بخصوص در ایران که هر مبارزه ای برای حقوق بلافصل کارگری بلافاصله سیاسی (یعنی طبقاتی!) میشود. میخواستم مکانیزم واقعی مبارزه طبقاتی را در دنیای واقعی تاکید کنم. نمی شد آنروز رفت و در گوش رهبران اعتصاب بهشهر (یا خاتون آباد، یا نساجی ها کاشان، یا سنندج، یا پتروشیمی جنوب، یا نساجی های اصفهان و یا هزار و یک نمونه دیگر که زمان "جنبش اصلاحات بورژوازی" اتفاق می افتاد) گفت: "رفیق اعتصابی! میدانی الان وقت سرنگونی نیست. تو حتما دستمزد معوقه را بگیر و حتما خودت برای انقلاب سوسیالیستی که بعدا می آید آماده کن. ولی این خاتمی که می بینی خیلی ریشه دارد." آنوقت رهبر عملی مربوطه بر و بر نگاهتان میکرد و میگفت: "آن سوسیالیسم که میگویی خیلی خوب، ولی الان من دارم برای دستمزد معوقه میجگنم و همین آقای اصلاحات ریشه دار شما پاسدار و گلوله و اوین را سراغ من میفرستد. شاید بورژواها بتوانند برای اصلاحات و یا انقلاب شان یا هرچه صبر کنند، ولی من همین الان برای کمترین اصلاحات در زندگی ام چه برسد برای انقلابم، مجبورم همین دولت اصلاحات کذایی را سرنگون کنم." و بعد این رهبر عملی مثل هر رهبر عملی دیگر که دنیای واقعی و سیاست را همانطور که هست می بیند، دنبال آن حزب سیاسی ای میگشت که این منفعت ساده و زمینی و در عین حال انقلابی او را نمایندگی کند. و این کار را فقط حزب کمونیست کارگری در آن مقطع میکرد. فقط این حزب بود که میگفت این اصلاحات کشک است، دروغ است، چیزی برای کارگر ندارد، این رژیم را باید سرنگون کرد. "سوسیالیسم کارگران" آنوقت با کتاب "چشم اندازها و تکالیف" گادفادر ما نمایندگی میشد

اما از حق نگذریم، این تعریفی که از حزب کمونیستی در جمله دوم داده میشود تحت شرایطی صحیح است. در شرایطی که جامعه مدنی بورژوایی آنطور که متفکران قرن هژده وعده میدادند عمل میکرد. تنها در صورت وجود یک جامعه بهشت برینی بورژوایی که کمونیست ها طبقه کارگر را در هر کارخانه و محیط کار متشکل کرده اند درست است. لااقل شرایطی مثل قرن نوزده لازم بود که بورژوازی هنوز انقلابات کارگری را ندیده بود و اینقدر چهارچشمی حواسش جمع نبود. و یا دستکم صحبت آقایان مربوط به سرمایه داری جهانسومی ایران (که استبداد خشن شرط بقاء آنست) نبود. آنوقت این تعریف درست بود. بعبارت دیگر، این تعبیر جمله دوم، بعنوان یک استنتاج منطقی غلط نیست. یعنی حزب واقعا کمونیستی آنست که سرانجام چنان توده ای و وسیع بشود که با هر تعریفی از جنبش کارگری ، پیشروی و پسروی آن حزب و جنبش کارگری یکی باشد. اما حتی در این صورت هم نکته مهم این است که این حزب کمونیستی از ته به سر تعریف شده است. یعنی اینکه در چه پروسه ای سرانجام یک حزب کمونیستی تشکیل میشود که "پیشروی و پسروی آن واقعا و بطور عینی بازتاب پیشروی جنبش کارگری" باشد، نامعلوم است. چنین حزبی در آینده دور و نا معلوم سرانجام با مجاهدت های مبهم "فعالین سوسیالیست جنبش کارگری" بالاخره وقت گل نی انشاء الله ممکن است تشکیل بشود. اما در دنیای واقعی نمی توان با این قوطی بگیر و بنشان آقای آذرین و چپ سنتی در مورد حزب سر کرد و یک قرن دیگر هم منتظر شد. در دنیای واقعی حزب کمونیستی طبقه کارگر طور دیگری تشکیل شده است و به طرق واقعی و عملی دارد به چنان حزب ایده آلی نزدیک میشود. و ما اینرا بویژه مدیون منصور حکمت هستیم. بگذارید باز یک تصویر کوتاه بدهم تا ببنیم در عمل حزب کمونیستی چطور بوجود آمد
در دوره کوتاه انقلاب 57 که دولت شاه با اعتصابات سراسری و قیام بهمن از کار افتاده بود و درهم شکسته شد و دولت جدید (دولت اسلامی) هنوز شکل نگرفته بود، در دوره ای که فضای باز سیاسی و دمکراسی از پایینی بوجود آمده بود، چنان شرایط ایده آلی که بتوان حزب کمونیستی طبقه کارگر را به معنی کلاسیک آن ساخت کم و بیش فراهم شده بود. ولی این دوره خیلی کوتاه بود. بسرعت حکومت اسلامی خودش را علیه کارگران جمع و جور کرد. اولین گلوله های دولت اسلامی به کارگران شلیک شد. (تظاهرات کارگران بیکار در اصفهان و اندیشمک. فروردین 58) اولین لشکر کشی جمهوری اسلامی علیه کارگران و کمونیست ها و مردمی صورت گرفت که خودشان شورای شهر درست کرده بودند و عملا قدرت را بدست گرفته بودند. (حمله به سنندج سرخ.) حمله به زنان و حزب الله چرخانی در اصل برای مرعوب کردن طبقه کارگر بود نه فقط علیه "زنان بالا شهری" (آنطور که بسیاری چپ های آنوقت میگفتند!) . اشغال سفارت و کل ماجرای سرشاخ شدن با شیطان بزرگ اساسا برای سرکوب چپ جامعه و بویژه برای این بود که با شعار "مرگ بر آمریکا" به شوراها و اعتصابات کارگری حمله ببرند. و بعد تنها بکمک یک جنگ سیاه هشت ساله و بسیج ناسیونالیسم "دفاع از میهن" توانستند شوراهای کارگری را در هم شکنند. (نمونه برجسته نابود کردن تشکل کارگران نفت در جنوب. "جنگ زده" کسی جز کارگر نفت تار و مار شده نبود!) و اینها هم کفایت نکرد. در چندین نوبت کمونیست ها و مخالفین را قتل عام کردند. این خاوران را که می بینید در واقع نهایتا علیه کارگران ساختند. (و جالب است که امروز در همان خاوران سرود انترناسیونال میخوانند!) اولین ترورهای سیاسی علیه کارگران صورت گرفت (نمونه ترور جهانگیر قلعه میاندوآب، رهبر محبوب کارگران بیکار). در یک کلام یک نسل تمام از کمونیست ها و فعالین کمونیست جنبش کارگری را قتل عام و زندان و تبعید و روانی و تار و مار کردند. با این وصف نتوانستند ما را متوقف کنند. در کردستان (که انقلاب همچنان ادامه داشت) حزب کمونیست ایران را درست کردیم. از آنجا هم عقب مان راندند. به اروپا رفتیم و حزب کمونیست کارگری را درست کردیم. و با همین حزب کمونیست کارگری و به لطف منصور حکمت و به لطف مبارزات توقف ناپذیر کارگران، به لطف 18 تیر و غیره (در شماره قبل به تفصیل اشاره کردیم)، با قدرت بیشتر به صحنه سیاست ایران برگشتیم. به شکست کشاندن کنفرانس برلین اولین نتیجه عملی این تز منصور حکمت بود که رابطه با قدرت سیاسی، شرکت در جدال بر سر قدرت سیاسی، اولین مشخصه یک حزب سیاسی کمونیستی کارگری است. او از پیش بروشنی در کنگره دوم گفته بود که باید کاری کنیم که با اتکاء به همین دخالتگری سیاسی پرچم حزب را وسط تهران بکوبیم تا هر کارگری بتواند حزبش را ببیند و بیاید عضوش شود. کنفرانس برلین در میان ناباوری همگان حزب کمونیست کارگری را به خانه میلیونها کارگر برد. و در سایه همین درک از تحزب، حزب کمونیست کارگری کوشش کرد سیاست ها و شعارهای طبقه کارگر را در هر عرصه سیاسی به مفهوم وسیع، از جنبش پناهندگی گرفته، تا جنبش علیه اعدام، تا جنبش زنان، تا اعتراضات دانشجویی و تا خود عرصه مشخص جنبش کارگری، تا عرصه مبارزه علیه مذهب، عرصه خلاصی فرهنگی و غیره نمایندگی کند و پرچم کارگر و کمونیسم را بالا ببرد. حزب کمونیست کارگری حزب طبقه کارگر است آنطور که واقعا در اوضاع و احوال ایران، در پایان قرن بیست و اوائل قرن بیست و یک، در دوره اوج وحشیگری و ارتجاع بورژوازی میشد بنا به ایده های مارکس و لنین ساخت. و پیشروی بیشتر این حزب، تبدیل شدن به حزب رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری نیز در گرو این است که این حزب جهت گیری تا کنونی را با قدرت ادامه دهد و به حزب سرنگونی جمهوری اسلامی، حزب تصرف قدرت سیاسی و حزب انقلاب سوسیالیستی تبدیل شود. تنها حول این پرچم است که طبقه کارگر به مثابه یک طبقه انقلابی که خود و جامعه را نجات میدهد میتواند متشکل بشود. و دارد میشود
این حزب واقعی را با آن قوطی بگیر و بنشان آقای آذرین که در بهترین حالت در یک جامعه بهشتی سرمایه داری ممکن است در آینده های دور بدست بیاید مقایسه کنید. آنچه "بسوی حزب" میگوید دقیقا دست کشیدن از همین حزب واقعی و پرقدرت است که ما در دوزخ سرمایه داری ساختیم. آنچه که در دستگاه فکری و "مارکسیسم" آقای آذرین خیلی "آمپریک" و خیلی "عینی" غائب است، همانا شرایط واقعی سرمایه داری عصر حاضر، شرایط مشخص ایران و مهمتر از همه جایگاه دخالتگری سیاسی و درگیر شدن در جدال بر سر قدرت برای ساختن یک حزب کمونیستی است. در دنیای هپروتی و تنگ نظرانه و ضد حزب کمونیست کارگری ایشان، در دنیایی که ایشان به یک بچه حاجی سرمایه دار میگوید "جنبش اصلاحات سیاسی"، در دنیای ایشان که نه دردی دارد و نه قدرت میخواهد و میتواند صد سال حکومت امثال همین بچه حاجی ها را تحمل کند، حزب طبقه کارگر از ته تعریف میشود. ایشان حالا هم که به ضرورت حزب برای جدال در قدرت سیاسی معترف شده است، این دخالتگری سیاسی فقط وقتی مجاز میداند که "سوسیالیسم کارگران" به بستر اصلی چپ تبدیل شده است و حزب معظم کمونیستی شان تشکیل شده است. یعنی هیچوقت. یعنی سپردن عرصه سیاست به مفهوم وسیع آن به بورژوازی برای ابد. آقای آذرین نه فقط نمی تواند اینرا ببیند که ما چگونه با دخالتگری سیاسی داریم طبقه کارگر را در ابعاد میلیونی متشکل میکنیم و سازمان میدهیم، بلکه فراموش میکند حتی همین که "امرزو" میکوشد با "بسوی حزب" نوشتن خود را از منجلاب توجیه "جنبش اصلاحات بورژوایی" بیرون بکشد را نیز از ما دارد. ما نه فقط طبقه کارگر را در سیاست و جامعه و هرگوشه ای که اعتراض باشد نمایندگی میکنیم، بلکه حتی همین چپ های منزوی و جونیور سیاست را دنبال خودمان به قسمت گود استخر میکشیم. خب البته بعضی از این چپ ها که شنا بلد نیستند و می بینند عقب مانده اند از همان قسمت "ویژه کودکان" جر میزنند و آیه های "سوسیالیستی" صادر میفرمایند که نه شما اصلا حزب طبقه کارگر نیستید و غیره. جمله بعدی بند سوم یکی دیگر از اینگونه آیه هاست

سوسیال دمکراسی حجاریانی

"چنین حزبی بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، می باید بلاواسطه ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری باشد

خوب به این کلمات دقت کنید "بطور آمپریک"، "یعنی واقعا و بطور عینی"، "ظرف بلاواسطه اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری". اینها مشخصات حزبی است که آقای آذرین عزم جزم کرده است "بسوی" آن حرکت نماید. اما کیست که نداند معنی "واقعی یعنی بطور عینی" این کلمات و منظور آقای آذرین "بطور آمپریک" چیست؟ حتی میتوان صدای فشردن دندان های گادفادر را پشت گاری دستی اش موقعی که این کلمات را ادا میکند، شنید. اینها را دارد خطاب به آن بازار مکاره عقب مانده ترین عناصر چپ مالیخولیایی و بر علیه حزب کمونیست کارگری میگوید. قبلا دیدیم که بستر اصلی چپ "سوسیالیسم کارگران" نبود، یعنی حزب کمونیست کارگری نماینده سوسیالیسم کارگری نیست، دیدیم که تلویحا فرمودند که حزب کمونیست کارگری بطور عینی با جنبش کارگری و پسروی و پیشروی اش تنیده نشده است، حالا هم با این خشم میخواهد بفرماید حزب کمونیست کارگری "بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، ظرف بلاواسطه اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری" نیست
نمی دانم جز همان قوطی بگیر و بنشان ذهنی آقای آذرین کدام حزب کمونیستی واقعی و انقلابی، حزب کمونیستی ای که در اپوزیسیون است و میخواهد واقعا قدرت را تصرف کند میتواند شامل این تعریف شود. تردید دارم حتی حزب بلشویک روسیه تا مقطع تصرف قدرت در 1917 "بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، بلاواسطه ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری" بود. قطعا حزب بلشویک بخشی از "پرولتاریای سوسیالیست" را با خود داشت. حتما بخشی از رهبران سوسیالیست جنبش کارگری را داشت. (بخش هایی هم با منشویک و مستقل و حتی اس آر ها بودند.) اما چیزی که حزب بلشویک را حزب طبقه کارگر میکرد چیز دیگری بود. این بود که فرمان انقلاب سوسیالیستی داده بود و حزب سیاسی و انقلابی طبقه کارگر بود که با شعار همه قدرت به شوراها و نان صلح آزادی داشت اکثریت کارگران و توده وسیع دهقانان را به خود جلب میکرد. تردید دارم آن حزب بلشویکی که قیام را سازمان داد و قدرت را تصرف کرد و به کنگره شوراها ارائه داد، آیا در آن لحظه معین از این امتحان ایدئولوژیک نوع منشویکی آقای آذرین سربلند بیرون می آمد یا نه. آنچه که مطمئنم این است که اگر لنین حتی یک ذره به این تعاریف گادفادری آلوده بود باید یک صد سالی انقلاب اکتبر را به عقب می انداخت تا بطور آمپریک و بطور واقعی یعنی عینی بلاواسطه به ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری تبدیل شود
اشتباه نشود، ابدا نمی خواهم بگویم اوضاع ما در ایران اوائل قرن بیست و یک شبیه اوضاع روسیه اوائل قرن بیست و حزب بلشویک است یا خیر. قصد هیچ مقایسه ای در بین نیست. اینجا بحث بر سر تعریف حزب کمونیستی است. میکوشم نشان دهم چنین تعاریفی از حزب چقدر از سر شکم سیری، نا مربوط به دنیای واقعی و فقط برای مقاصد حقیر چپ حاشیه ای که قدرت نمی خواهد و میخواهد خودش و هم فرقه ای هایش را سرگرم کند، وضع شده است
و جالب این است که این تعریف از حزب کمونیستی بیشتر در مورد احزاب سوسیال دمکرات صادق است. یادم می آید اواخر دهه هشتاد وقتی به سوئد رفتم "بطور آمپریک" دیدم که حزب سوسیال دمکرات سوئد "بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری" بود. آنوقت این حزب نزدیک 90- 80
درصد کارگران را در اتحادیه های وابسته به خود متشکل کرده بود و از موارد تک و توکی که صرف نظر کنیم، "رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری" اساسا با این حزب بودند. آقای آذرین ممکن است دبه بیاورند که خیر، آن ها رهبران عملی سوسیالیست نبودند، سندیکالیست بودند، یا سوسیال دمکرات بودند. خب درست. ولی خودشان را "سوسیالیست" میدانستند. و در مورد "جشم انداز مبارزه طبقاتی" هم درک کمابیش واحدی داشتند! "سوسیالیسم کارگران" آقای آذرین به معنی دقیق کلمه بیشتر از هر کسی در مورد آنها صدق میکرد. وگرنه شما باید بفرمایید این "سوسیالیسم کارگران" که احتیاج به "برنامه و تئوری" هم ندارد چیست. تا آنوقت ببینیم این "سوسیالیسم کارگران"، سوسیالیسم مارکس و لنین، یعنی سوسیالیسم واقعی کارگری، یا همان کمونیسم کارگری هست یا نه. اگر این نوع سوسیالیسم باشد، یا حتی فقط رادیکال باشد و نخواهد با آخوند و جمهوری اسلامی و حکومت سرمایه سازش کند، آنوقت با مشکلات جدی روبرو خواهد شد. در این دنیای سرمایه داری، بعد از تجربه کمون و اکتبر، در این دوره نظم نوین جهانی، آنهم تحت حاکمیت وحشی ترین حکومت سرمایه داری، یعنی حکومت اسلام سیاسی سرمایه ، حزب کمونیستی برای اینکه "بطور آمپریک، یعنی واقعا و بطور عینی، ظرف اتحاد رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری" باشد، اول باید قدرت را گرفته باشد، دولت بورژوایی را درب و داغان کرده باشد. برای اینکه نمی گذارند به آنجا به آن تعریف کتابی شما برسد. مگر اینکه چنین حزب به اصطلاح کمونیستی، سوسیالیسم اش یک کمی آب قاطی داشته باشد. مثلا سوسیالیسم نوع حجاریانی باشد که در دوره "اصلاحات سیاسی بورژوازی" توانسته خود را به حزبی تبدیل کرده باشد که از امتحان "بسوی حزب" سربلند پیروز بیاید
و تازه حتی اینهم اتوپی است. (همان اتوپی ای که منصور حکمت در "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" نقد میکند.) یعنی همان قوطی بگیر و بنشان است. چرا؟ چون نه اصلاحات سیاسی با تعاریفی که گادفادر در "چشم انداز و تکالیف" از آن داده بود ذره ای حقیقت داشت. (بلکه بسادگی تقلای جمهوری اسلامی برای بقاء بود.) و نه رهبران عملی سوسیالیست در جنبش کارگری ایران (بنا به تجربه انقلاب 57 و سی سال زحمت منصور حکمت) برای این سوسیالیسم نوع حجاریانی (همان سوسیال دمکراسی از نوع ایرانی؟) تره خرد میکردند. و نه خود آقای حجاریان و برادرانش توهمی داشتند که به پروسه خیالی آقای آذرین میدان بدهند. (اگر هم میخواستند بدهد دنبال نمایندگان معقولترش مثل اکثریت و حزب توده میرفتند!) چرا؟ چون میدانستند که اگر یک ذره شل بیایند و ادای "لیبرالیسم" در بیاورند کارگران و مردم دو روزه آنها را سرنگون خواهند کرد. پس حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را
این از شانس بد آقای آذرین است که در ایران متولد شده است. اگر ایران یک بورژوازی "ملی و مترقی" داشت که میتوانست به سوسیال دمکراسی یا حتی لیبرالیسم (به همان مفهوم غربی) کمی میدان بدهد، آنوقت دیگر به کارگر کارگریسم نیازی نبود. آنوقت دیگر آخوندی که زیر بغلش را مسواک میزند و گفتگوی تمدنها میکند توسط همین آقای آذرین "لیبرالیسم" نام نمی گرفت. آنوقت دیگر جناح چپ همین "لیبرالیسم" (که در غرب میشود سوسیال دمکرات) اکثریت و حزب توده نمی شد و یا به هیات گادفار سوسیالیست ما در نمی آمد. آنوقت ما با لیبرال با همان مفهوم غربی اش روبرو بودیم و سوسیال دمکراسی هم حرفش را صریح و ساده میزد و به منفعت صنفی کارگران (که در چنان جامعه ای واقعا فضا برای چانه زدن سر قیمت نیروی کار بدرجه ای هست) اتکاء میکرد. آنوقت دیگر رهبر عملی جنبش کارگری دیفالتش انقلابی و رادیکال سوسیالیست نبود و بورژوازی هم نیازی داشت خزعبلات کارگر کارگریستی را به اسم "سوسیالیسم کارگران" و "مارکسیسم" به او تحویل دهد. آنوقت زندگی چقدر شیرین تر میشد
اما متاسفانه اینطور نیست. پس بند سوم را ادامه دهیم

حزب آقای آذرین در عمل

بنا بر این، بر خلاف تجربه دوران های قبلی چپ در ایران در دوره حاضر: الف) مرکز ثقل تلاش برای تشکیل چنین حزبی نه در میان سازمان های موجود چپ، بلکه در میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری قرار دارد. و ب) تشکیل عملی چنین حزبی در گرو تثبیت یک دسته عقاید پایه ای واحد، تثبیت یک ترند تئوریک واحد، یا تثبیت یک برنامه حزبی واحد نیست؛ بلکه در گرو غلبه درک واحدی در میان فعالان سوسیالیست در مورد چشم انداز پیشروی مبارزه طبقاتی، از تحقق خواسته های کوتاه مدت و مبرم گرفته تا رسیدن به اهداف دراز مدت و نهایی است

خب حالا به خود حزب موعود رسیدیم. اینجا دیگر با محتویات درون قوطی مربوطه روبرو هستیم. "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" (یعنی برخی عقب مانده ترین و منزوی ترین و بی دست و پا ترین چپ ها که مثل آقای آذرین خودشان را مرکز عالم میدانند و احیانا از تحزب و مبارزه کمونیستی درک های شبیه ایشان دارند.) جمع شده اند تا حزبشان را بسازند و دارند بحث میکنند خوب حالا چه کنیم؟
امتیاز اینها البته همانطور که در ابتدای بحث گفتم این است که اینها دیگر خود "پیشروان طبقه کارگر" و خود "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" هستند. این ها دیگر چپ نیستند. این ها اصلا خود مارکسیسم اند. چون "فعال سوسیالیست جنبش کارگری" اند. اینرا هم آقای آذرین به شما قول میدهد. اینها اصلا از همه قوانین عینی جامعه و مناسبات طبقاتی و رابطه یک طبقه و نمایندگانش بالاترند. اینها حتی شامل این حکم بدیهی مارکس هم نمی شوند که رابطه نماینده یک طبقه با همان طبقه این است که وی در عالم تفکر تا آنجا پیش میرود که آن طبقه در عمل پیش میرود. چرا چون این ها خود همان طبقه اند. این ها عمل اند! و دیگر به تئوری هم احتیاج ندارند. یا حین عمل بدست می آورند! وقتی اینها جمع شوند، دیگر آن "ظرف اتحاد رهبران سوسیالیست جنبش کارگری" درست شده است. وقتی اینها بنشینند و حزب تشکیل بدهد دیگر "بطور آمپریک و عینی" هر پسروی و پیشروی شان بازتاب پسروی و پیشروی جنبش کارگری است
خوب فعلا فرض کنیم همه اینها درست. حالا اینها جمع شده اند چه باید بکنند؟ آقای آذرین میفرماید کار عجیبی لازم نیست. "ترند تئوریک واحد یا برنامه حزبی واحد" نیازی نیست. فقط باید " درک واحدی از پیشروی مبارزه طبقاتی، از تحقق خواسته های کوتاه مدت و مبرم گرفته تا رسیدن به اهداف دراز مدت و نهایی" داشت. همین و بس! و کسی که حتی کلاس اول اکابر سیاست را هم دیده باشد فورا میتواند بفهمد که "چشم انداز پیشروی مبارزه طبقاتی"، "خواسته های کوتاه مدت و مبرم تا اهداف دراز مدت و نهایی" همه و همه با قدرت تمام بحث های مربوط به یک برنامه حزبی واحد، یک ترند تئوریک واحد و خلاصه همه مارکسیسم و آن چیزهایی که برای کار سیاسی مشترک و ساختن یک حزب کمونیستی واقعی و جدی لازم است را روی میز میگذارد
بقول رضا مقدم (این اصطلاح را اول بار از او شنیدم)، این حرفها مرغ پخته را هم به خنده می آورد
این که اینجا می بینید در بهترین حالت یک کاریکاتور از کنفرانس وحدت نوع پوپولیستهای 57 است که جمع شده بودند تا حزب کمونیست طبقه کارگر را تشکیل بدهند. تفاوت البته اینجاست که آن کنفرانس وحدت یک مساله واقعی و انعکاس تراژیک یک وضعیت واقعی چپ در آن مقطع بود. و این که آقای آذرین میگوید یک کمدی مبتذل است. یک قوطی بگیر و بنشان خیالی برای تعدادی یعجوج و معجوج چپ است که آقای آذرین نام "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" را بر آنها نهاده است. بهر حال حتی اگر در خیالات و توهمات آقای آذرین و دوستان شریک بشویم باید تازه برویم دوباره فیلم کنفرانس وحدت و بعد نقدهای اتحاد مبارزان کمونیست و پیشروی واقعی چپ که برای تشکیل حزب کمونیستی در ایران صورت گرفت را از نو بگذاریم. فی الواقع من نمی دانم آقای آذرین با کی دارد حرف میزند که در روز روشن چنین بهم می بافد؟
اگر باورتان نمی شود ادامه همین بند سوم را ببنید

"دیدگاه های تئوریک و برنامه ای مختلف تنها با محک خوردن در تبیین و تسهیل تحقق چنین چشم اندازی است که می تواند به منزله دیدگاه نظری فعالان سوسیالیست جنبش کارگری تثبیت شوند؛ یعنی با تبیین استراتژی روشن سیاسی ای که راه مبارزه برای تحقق اهداف نهایی طبقه را تا سطح تشخیص مسائل مبرم و طرح سیاست ها و تاکتیک های مشخص در مبارزات جاری و روزمره کارگران بطور منسجمی طرح میکند
تعقیب چنین مسیری برای تشکیل حزب کمونیستی طبقه کارگر با نظراتی که صراحتا یا تلویحا در این مورد در سازمان موجود چپ ایران رواج دارد متفاوت است، و در مقایسه انتقادی با چنین نظراتی میتواند روشنگر باشد

به زبان ساده این یعنی اینکه ما اول استراتژی را معلوم میکنیم و بعد در عین عمل به برنامه و تئوری هم میرسیم. اما چطور میشود فهمید که کدام "استراتژی روشن سیاسی" درست است؟ مثلا چطور میشد در دوره اصلاحات فهمید که حرفهای های آقای آذرین که به سطح "طرح سیاست ها و تاکتیک های مشخص بطور منسجمی" میرسد، نادرست است؟ آیا احتیاج به درک "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" بود؟ آیا آقای آذرین همان حرفهایی که در اسطوره نقد شده بود را اینبار حول "جنبش اصلاحات سیاسی" بلغور نمی کرد؟ نه، شما احتیاجی به اسطوره و مانیفست و این حرفها ندارید. شما "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" هستید و در عمل می فهمید که چی درست است و چی درست نیست. این همان هندوانه هایی است که آقای آذرین به چهارشنبه بازار آورده است! و چون قول داده اند در ادامه همین "بسوی حزب" و در بند 4 و 5 "روشنگری" بیشتر بفرمایند، ماهم بحث مفصل در باره این شاهکار ادبیات مارکسیستی را برای بررسی آن بندها وا میگذارم
اما فقط همین را باید بگویم که ایشان با این همه پیچ و تاب دادن چیزی را گفته اند که شکست طلب مشهور دیگری به سادگی و با زبان "خاکی" خاص خودش قبلا گفته بود. اینکه آقای آذرین دارد میگوید و سیاست و برنامه و رهبری کمونیستی را یکجا از با قنداقش از پنجره بیرون می اندازد همان "حزب تعدد نظرات و وحدت عمل" کوروش مدرسی است. ممکن است اینطوری بشود "کنفرانس وحدت" و محافل بحث یعجوج و معجوج ساخت، اما حزب کمونیستی انقلابی و خلاف جریان چه در تجربه بلشویک ها و چه تجربه ما اینطور ساخته نشد و نمی شود. سرنوشت این حزب "تعدد نظرات" را که اکنون داریم می بینیم. یک هفته کنگره مخفی گذاشته اند تا در "سالن های کوچک" یعنی همان محافل خودمانی دور هم بنشینند و توی سرو کول هم بزنند تا شاید آقای مدرسی بتواند بقایای حزب شان را به تزهای حجاریانی اش که بارها به آن اعتراض شد و با "تعدد نظرات" توجیه شد، قانع کند. این ظرف خیالی "اتحاد رهبران عملی سوسیالیست جنبش کارگری"، این "تئوری پروسه" و "برنامه پروسه" و "رهبری پروسه" که آقای آذرین با این آب وتاب گادفادری میگوید در بهترین حالت همین کنگره مخفی یک هفته ای آقای مدرسی است که با گل و گلاب "رهبران سوسیالیست جنبش کارگری" غنج شده است. و تفاوت البته این است که آقای مدرسی هنوز تعدادی کادرهای کمونیست دور و بر خودش دارد تا سرشان را بخورد و آقای آذرین همین را هم ندارد و همه را همان سال 99 را فراری داده بود
گفتیم که بررسی مشروح در این زمینه را برای هفته بعد میگذاریم. اما این هفته عجالتا "اصول و شیوه های رهبری کمونیستی" از منصور حکمت را که در این شماره چاپ میکنیم، حتما مطالعه کنید. چرا که به این بخش آخر بحث مربوط است. 2 سپتامبر 2007
ادامه دارد

No comments: