با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, September 26, 2007

بسوی حزب یا علیه حزب (بخش ششم)انتقال طبقاتی و متافزیک بعد از خاتمی

مصطفی صابر
مرز کمدی و تراژدی!
با اجازه تان پیش از ادامه بررسی "بسوی حزب" یک نکته را بصورت "قبل از دستور" صحبت کنیم. هفته گذشته رفیقمان سهراب وفا مطلبی در گروه جوانان کمونیست در یاهو منتشر کرد که البته حول آن بحث درگرفته و رفقای مختلف دارند بحث میکنند. منهم خیلی دلم میخواهد وارد آن بحث شوم و معنی و منشاء سیاسی آنرا از نظر خودم بگویم، اما میماند برای فرصتی دیگر. چون مجبورم فعلا به وعده ای که در رابطه با ادامه بررسی سند "بسوی حزب" داده بودیم وفا کنم. ولی یک نکته سهراب وفا را مجبورم اینجا توضیح دهم چون به همین بحث برمیگردد، و مهم است. سهراب که حتی نسبت به لحن هم حساس است و از رفقای حزبی اش میخواهد لحن مناسب در بحث را رعایت کنند، وجوهی را به نوشته من نسبت داده است که مستقل از معنای سیاسی آن، بی انصافی است. لازم است توضیح دهم برداشتی که به نوشته من نسبت میدهد صحیح نیست و منظور من قطعا آن نیست.
سهراب لقب گادفادر (و دقیقتر گادفار "سوسیالیست" ها، و یا بازهم دقیقتر گادفادر شکست طلبان) که من در رابطه با ایرج آذرین بکار برده ام را با گادفادر رئیس مافیا در فیلم گادفادر یکی گرفته است و به نوشته من نسبت داده که گویا تلویحا به ایرج آذرین بیچاره لقب آدم کش داده ام. سهراب مینویسد: " رفیقمان مصطفی صابر دارد ایرج آذرین و خطش را نقد میکند که دستش هم درد نکند . اما چرا به ایشان میگوید گاد فادر . نمیدانم فیلم گاد فادر را دیده اید یا نه . گاد فادر رییس مافیا است و آدم میکشد. اگر میخواهیم خطی را نقد کنیم چه لزومی دارد که به طرف توهین کنیم؟ " من همینجا از هرکسی که چنین برداشتی کرده است و از خود رفیق وفا میخواهم که متن مرا و حتی همان مواردی که کلمه گادفادر را کات و پیست کرده را مجددا و همراه با پس و پیش آن به دقت بخوانند و ببینند هیچ کجا چنین برداشتی موجود نیست. هرکسی نوشته های مرا دنبال کرده باشد میداند که وضعیت متناقض و مضحک ایرج آذرین را که ادعای عالم دهر میکند و بعد یک مشت حرفهای بسیار بیربط و غلط و تحریف شده را در لفافه مارکسیسم یا صحیح تر در کلمات به ظاهر مارکسیستی می پیچید و تحویل خواننده اش میدهد را با گادفادر (پدر خوانده، بزرگ فامیل یا یک دار و دسته که فکر میکند همه چیز میداند و برای این و آن دستور صادر میکند) مقایسه کرده ام. صاف و ساده من فکر میکنم او گادفادر مضحک شکست طلبان و جنبش معظم نه نمی شه ها و سوسیالیسم رم میده ها است. توهینی در این میان نیست. ولی یک بحث تند و بی تخفیف سیاسی هست.
حتی اگر کسی از کلمه گادفادر فیلم گادفادر به ذهنش برسد، بازهم به آسانی میفهمد که گادفادر به شوخی و طنز و کنایه استفاده میشود و خیلی بعید است که فکر کند منظور من آدم کش و رئیس مافیا است. میفهمد که من دارم ایشان را دست می اندازم و کاریکاتور میکنم. و ریشخند کردن و نشان دادن تناقضات بحث طرف مقابل و بعد تمسخر کردن طرف در بحث مجاز است. نه فقط مجاز است که لازم است. بعضی وقتها اصلا نمک زندگی است! اگر اسم اینرا توهین بگذاریم که دیگر در بسیاری موارد نمی شود اصلا نقد کرد. اینطور که سهراب میگوید حتی مثلا میشود پشت سر عبارت "آیه های لاسالی" که مارکس "در نقد برنامه گوتا" به یک سری سوسیالیست های محترم زمان خودش نسبت میداد گفت: آیه را پیغمبر ها میدهند. نمی دانم پیغمبر اسلام را میشناسید یا نه، قرآن را خوانده اید یا نه. یک آدم کش درست و حسابی بود! هیچ گادفار مافیایی به گرد او هم نرسیده است! و نتیجه گرفت که ببین مارکس به لاسال و طرفدارانش چه حرفهای خارج از سنت منصور حکمت زده است! دست مارکس درد نکند که لاسالی ها را نقد کرد اما چرا توهین میکند!
البته وفا هنوز حق دارد که بگوید مصطفی بحث مرا جوک نکن، طنز قوی و لطیف مارکس (که الحق فوق العاده و بسیار گزنده است) کجا و شوخی های زمخت و بی مزه توی مصطفی کجا؟ آخر حس تناسب هم خوب چیزی است! خب من اینرا حاضرم با کمال میل اینها را بپذیرم، بشرط اینکه وفا هم بپذیرد من به کسی توهین نکرده ام! و تازه دوتا جک در باره طنز بی مزه من رویش بگذاریم و با وفا هر دوتایی مان بخندیم. ولی وفای با وفای ما که اینرا نمی گوید. نه گذاشته و نه برداشته مرا متهم میکند به یک نفر دیگر توهین کرده ام و تلویحا به او گفته ام آدم کش! حال بگذریم که در بحث و جدل خیلی بدتر از اینها هم رد و بدل میشود و کسی معانی عجیبی که رفیق وفا از آن میگیرد، ندارد. در هر حال این حق برای وقا و هرکس دیگر محفوظ که بگوید از لحن و بیان من خوشش نمی آید. حتی بگوید مضر است و به بحث لطمه میزند. اینها جای بحث دارد. ولی توهین کردن بحث را یکجای دیگر میبرد. نمی دانم وفای ما که اینقدر طبع لطیف و مهربانی دارد که تحمل اصطلاح گادفادر هم نمی کند چرا چنین آسان میگوید من دارم توهین میکنم. اگر سهراب "گادفادر پاسخ میدهد" را خوانده باشد می بیند که حتی در پاسخ به یک گاری پر از لیچارهای چارواداری آقای آذرین که تحت یک اسم دیگر در نشریه اش آورد، سعی کردم منصف باشم و چیزی بیشتر از آنچه که حرفهایشان معنی میدهد به او نگویم. گفتم آن خشم و نفرت ها را میدهیم به ماشین نظافت شهرداری ببرد و تازه با صبر و آرامش سعی کردم معنی سیاسی بحث وی را روشن کنم. این سیاست است که تعیین کننده است و وفا ظاهرا با موضع سیاسی من موافق است و فقط راجع به لحن مشکل دارد. اما حول لحن چنان صحبت کرده است که همان یک جمله اش برای خط بطلان کشیدن به نوشته من کافی است! اگر من دارم در بحثم به یک آدم دیگر توهین میکنم و کسی مثل ایرج آذرین را که از 16 متری یک موش هم نمی تواند بدون اضطراب و بالا رفتن تپش قلب رد بشود لقب آدم کش داده باشم دیگر از بحث چه می ماند! ( سوال: اینکه سهراب میگوید "دستش هم درد نکند" در کنار این نقد غیر منصفانه اش از لحن من بیشتر شبیه تعارف نیست؟) لذا همینجا باردیگر اعلام میکنم که چنین برداشتی مطلقا نامصفانه است. گادفاری که ما اینجا از آن صحبت میکنیم در دنیای واقعی حتی یک پشه را هم دل ندارد که بکشد. ایشان البته شب و روز دارد "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" را دنبال میکند و در عالم خیالات دلکش خود از اردوگاه حجاریان های قاتل و آدم کش نیز سر در می آورد و بحث های عجیب و بی سر و تهی را بعنوان مارکسیسم در توجیه همین ها ارائه میدهد. اما این گادفاری که سهراب میگوید او نیست. سهراب کاری کرد که من مجبور شدم از این گادفار محترم و صلح جو و ضد خشونت ولی بامزه خودمان در مقابل آن گادفادر فیلم گادفادر دفاع کنم! البته شاید از این بابت از سهراب باید تشکر هم کرد. چون ممکن است کسانی توضیحات من حول گادفادر را درست نخوانده باشند و یا مثل او برداشت کرده باشند و این فرصتی بود تا منظورم را با صراحت و روشنی بیشتری بگویم. هرچند سهراب میتوانست دو ماه صبر نکند و زودتر به من بگوید تا این توضیحات را برای همه بدهم.
بگذارید یک نکته دیگر را هم در مورد لحن در نقد بگویم و بعد برویم سر اصل مطلب. نقطه مقابل این بحث هم هست. یعنی کسانی که تعداد دفعات "گادفادر" را نمی شمرند تا کارت زرد به من بدهند. (منظورم تا آنجایی که بحث لحن نقد مطرح است.) مثلا با یکی دو نفر از رفقا صحبت میکردم میگفتند که از این سبک بحث خوششان می آید. میگویند خنده دار است و حوصله شان سر نمی رود. یکی شان البته میگفت مطمئن نیست که دیگران هم در این احساس شریک باشند. میخواهم بگویم بحث لحن سوای اینکه میتواند بهانه موضع سیاسی مفروضی باشد، اما واقعا یک جنبه سلیقه ای- فرهنگی هم دارد. ممکن است خواندن لحن و بیان نوشته ای روان و لذت بخش باشد و یکی آزار دهنده باشد. اما در هر حال بحث سیاسی و محتوای سیاسی سرجایش باقی باشد. پس اگر خواننده ای از لحن و بیان من خوشش نمی آید خواهش میکنم جنبه سیاسی بحث را دنبال و نقد کند. خواهش میکنم روی همه کلمات گادفادر خط بکشند و بجای آن بنویسند "یک مخالف سیاسی محترم و با ادب و صلح جو و صادق و بی ادعای ما" و بعد بخوانند!
اما باید توضیح دهم علت این لحن و بیان چیست. شاید برخی سوء تفاهمات برطرف شود. مشکل از خود من است. نه گادفادر و نه سهراب و نه هیچکس دیگر، چه موافق یا مخالف سیاسی بحث، تقصیر ندارد. اگر قرار بود بجای نقد آقای آذرین بشکلی که دیده اید، مطلبی با لحن مودب و خنثی، نظیر لحن و بیان یک قطعنامه سیاسی و یا بهر حال مقالات اطو کشیده و پاستوریزه بدون دست انداختن، بدون شوخی کردن و به ریشخند گرفتن بنویسم، شاید اصلا نمی توانستم این کار را بکنم. (شاید هم اصلا هیچ موضوعیتی نداشت. بالاخره طنز و دست انداختن هم جایی در زندگی بشر و ایضا سیاست دارد!) در هر حال نوشته های من 80 درصد اش نقد مستقیم یک نفر دیگر است. اینجوری ترغیب میشوم که چیزی بنویسم. تازه یک مشکل دیگر این است که قدری زیادی تصویری فکر میکنم. تصویری، آنهم بشیوه کارتن. شاید هم کارتن های بی مزه! خیلی وقتها هم این در زندگی عادی کار دست من میدهد. چیزی که خیلی ها فکر میکنند جدی است در ذهنم کاریکاتور می بینم و میخندم و بقیه فکر میکنند دارم "توهین" میکنم و چپ چپ نگاه میکنند.( یادم نمی رود سال 95 بار اولی که در ونکوور سخنرانی از طرف حزب گذاشتیم، 120 نفر آمده بود که ببنند این حزب کمونیست کارگری ها چه شکلی اند. شاخ دارند یا نه. یکی از مخالفین ما با لهجه شیرینی یک نکته طنز آمیز بسیار با مزه ای در انتقاد از ما گفت. من که سخنران بودم و حالا قرار بود مثلا جواب سوالات و انتقادات را بدهم چنان خنده ام گرفت که همان طرف برگشت رو به جمعیت گفت: "می بینید، اینها به مخالفین سیاسی شان میخندند!" که من مجبور شدم توضیح بدهم دوست عزیز نکته ای با مزه گفتی، ولو در نقد ما بود ولی طنز جالبی داشت و خنده ام گرفت. اگر بخندم به شما خندیده ام؟ خب بامزه نباشید! من هم مثل شما آدمم و از نکته شما واقعا خنده ام گرفت. ببخشید! و بعد سعی کردم ابرو در هم کشم و با قیافه عبوس و جدی ادامه دهم!...) در هر حال در بحث هایی نظیر مجادله با آقای آذرین معمولا طرف بحث را بصورت یک کاریکاتور می بینم و بعد سعی میکنم این تصویر را از لحاظ سیاسی توضیح دهم. خصوصا وقتی طرف بحث مثل آذرین خودش دیگر یک فیلم کارتن 120 دقیقه ای و کار شده ای است که من میتوانم از تک تک حرکاتش تصویر داشته باشم، دیگر مقاومت در برابر این عادت خبیث شخصی برایم دشوار است. اینرا صمیمانه میگویم. و همینجا از هرکسی که فکر کرده من در بحث ام به او بی احترامی و توهین کرده ام عذر میخواهم. بقول قدما نیش عقرب نه از ره کین است! کسی که حرفهای بی سر و ته بورژوازی (آنهم بورژواهای بدبخت و از گور برآمده ای نظیر حجاریان و خاتمی و غیره) را به اسم لیبرالیسم و "اصلاحات سیاسی" و با کلی فیس و افاده و فضل فروشی های مسخره به مردم تحویل میدهد و یک شیشه اودکلن سوسیالیستی اعلا به خودش میزند تا در قفای همان بورژوازی مرتجع و بو گندو گام بردارد، چنین کسی به نظر من قبل از هرچیز بسیار مضحک و خنده دار است. چه کنم اگر بعضی وقتها مرز تراژدی و کمدی را خوب تشخیص نمی دهم. ببخشید اگر صدای خنده ام گاه اوقات بلندتر از حد معمول است! بقول سهراب: سبز باشید!

اتوبیوگرافی یا انجیل؟

بعد از این "قبل از دستور" نسبتا شخصی و نسبتا طولانی اگر موافق باشید برویم سر اصل مطلب.
هفته قبل بند پنجم از "بسوی حزب" سند مصوب اتحاد آقای آذرین و دوستان را بررسی کردیم و قصه عجیبی را در مورد تحزب چپ در ایران شنیدیم که گویا جریاناتی هستند که میگویند "برنامه" اصل است و گادفادر ما کشف کرده است که خیر "استراتژی" اصل است و سوال بسیار چشم باز کن "برنامه یا استراتژی" را جلویمان طرح کردند. و بعد هم پاسخ سوال را به ما دادند که جواب استراتژی است، اگر بخش پیشرو فعالین کارگری حول استراتژی معجزه آسای ایشان متحد شوند این میشود حزب کمونیستی کارگری! و ما را با این جواب داهیانه و در عین حال سهل و ممتنع، مات و مبهوت گذاردند. ما هم البته بدجنسی کردیم و جزء به جزء استدلالات و تحریفات زمخت در نقل تاریخ چپ و تحزب کمونیستی نزد ایشان را بررسی کردیم و دیدیم از هر لحاظ که نگاه کنید سوال "برنامه یا استراتژی" یک سوال متافزیکی و مسخره است که فقط به درد کسانی میخورد که در حاشیه سیاست بنشینند و هندوانه قاچ کنند و آجیل بکشنند و پوستش را به حزب کمونیست کارگری بزنند. حالا در بند ششم همان مراسم شب یلدای سوسیالیستی- حجاریانی هنوز ادامه دارد. منتهی نگران نباشید خیلی تکراری نیست. بحث به سطح عالی تری رفته است!
اینجا میخواهند در سه پاراگراف بسیار گرانقیت در باره "آگاهی" و "نقش تئوری" همه را در زمینه متد و مبارزه طبقاتی و همینطور تحزب ارشاد بفرمایند. اینجا بار دیگر شما با چپ های عجیب و پرت و زبان نفهمی (مثل جن و پری های افسانه ها) طرف هستید که "در باره تضاد" مائو در مقابل آنها انجیل دیالکتیک جلوه میکند. و بعد این چپ های عجیب و غریب حرفهای ببخشید مفتی از زبان گادفادر میزنند و البته ایشان برایتان نقد میکنند و ایرادشان را یک به یک توضیح میدهند. ولی هرچه بیشتر به حرف های خود نویسندگان بسوی حزب دقیق میشوید می بینید آن چپ های عجیب و ناموجود و متافزیک در واقع همین دوستان نویسنده "بسوی حزب" اند. که دچار نحسی پریدن از خواب شیرین "جنیش اصلاحات سیاسی" شده اند و بهانه جویی میفرمایند. خرابکاری های خودشان را به اسم دیگران میکنند تا بعد مثلا ردش کنند. ولی متاسفانه کار را حتی خرابتر میکنند. ما این پدیده را در بررسی بندهای قبلی هم دیدیم. پس این "بسوی حزب" شاید عجیب ترین اتوبیوگرافی دنیا باشد که واقعا کسی ندیده است. خیلی سعادتمندیم که وقت گذاشتیم و باستان شناسانه بند به بند و جمله به جمله این "بسوی حزب" را فهمیدیم و ترجمه کردیم. حالا ادامه دهیم و پاراگراف اول بند ششم را بخوانیم:

6- نقش "آگاهی"
"چنین درکی از مسیر ایجاد حزب کارگران [یعنی درک "بسوی حزب"، اینکه کافیست بهترین پیشروان طبقه کارگر درک واحدی از "استراتژی" داشته باشند و آنوقت دیگر در مسیر درست قرار گرفته ایم!] در تقابل با درک غالب در بهترین جریانات چپ بازمانده از دوران انقلاب بهمن در مورد نقش تئوری قرار می گیرد. ["بهترین جریانات"؟ "نقش تئوری"؟ بله، گوش کنید: ] درک غالب در جریانات موجود چپ مبارزه کارگران را تنها آن گاه مبارزه ای طبقاتی میشمرد که آمیخته با عنصر "آگاهی" ای باشد که تئوری مارکسیسم حامل آن است. [واقعا نمی دانم چه کسی در چپ راجع به مبارزه طبقاتی هنوز اینطور حرف میزند. خوبست به ما هم یاد بدهند این "بهترین جریانات" را بتوانیم زیارت کنیم!] در اینجا اختلاف اساسی بر سر محتوای تئوری های مورد قبول این جریانات نیست (هرچند تفاوت هایی در این زمینه وجود دارند)، بلکه اختلاف بر سر جایگاه تئوری است. [بعد از این را خیلی دقت کنید. میخواهند بگویند "اختلاف بر سر جایگاه تئوری" چیست. اینجاست که دوستان حرف دل خودشان را میزنند. حالا باردیگر در مورد تاریخ چپ ایران ارشاد میشوید و میفهمید که بدترین این "بهترین" جریانات یک سر و گردن از دوستان "بسوی حزب" بالاتر اند!] گسست از پوپولیسم حاکم بر چپ در دوران انقلاب بهمن قرار بود به این منجر شود که جنبش چپ در جامعه ایران نه مترادف با تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا، بلکه بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر باشد. اما نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی در عین حال این نتیجه ناخواسته را داشت که این انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد و چپ [دقت کنید که حتی "مرغ پخته" هم میفهمد که منظور از "چپ" اینجا و خیلی جاها اساسا حزب کمونیست کارگری است.] در جستجوی تئوری نابی برآید تا خصلت کارگری او را تضمین کند."

خواننده جوان ما که در جریان مباحث "مستعفیون" از حزب (اولین شاخه شکست طلبان) نبوده ، شاید متوجه نشود که این دو جمله آخر این پاراگراف یعنی از "گسست از پوپولیسم..." تا به آخر، پرچم "تئوریک" مستعفیون در بدو ترک حزب بود. محتوا و زمینه سیاسی استعفاهای سال 99 همچنان که قبلا توضیح دادیم عروج جنبش خاتمی بود، اما از لحاظ نظری پرچم استعفا ابتدا "انتقال طبقاتی صورت نگرفت" (استعفانامه رضا مقدم) بود. چندی بعد که ایرج آذرین کتابش را منتشر کرد و رابطه "انتقال طبقاتی صورت نگرفت" را با "جنبش اصلاحات سیاسی" نشان داد و چشم خیلی ها را باز کرد، آنوقت تقریبا 99 درصد مستعفیون پخش و پلا شدند. (این عدد 99 شگون دارد!) جالب این است که این پرچم "انتقال صورت نگرفت" حالا دوباره رنگ و جلا خورده و برگشته است، و نه فقط برگشته که اصلا شده است خود تاریخ! که بعله: قرار بود که با نقد نظری مارکسیستی سوسیالیسم خلقی، انتقال طبقاتی صورت بگیرد، اما در عمل صورت نگرفت و "چپ" در عالم اندیشه دنبال تئوری ناب برای تضمین خصلت کارگری خود رفت!
یکبار دیگر راز اینکه ما دائما تعبیر عجیب و غریبی از تاریخ چپ در "بسوی حزب" می بینیم، جلوی شما دارد بر ملا میشود. آنچه که این دوستان بعنوان تاریخ ارائه میدهند، تفکرات و نقدها و ادعاهای خودشان است. درستی و یا غلطی اش را پایین تر می بینیم. ولی اینجا روشن تر میشویم که چطور در عهد باستان تورات و انجیل را نوشتند. یک کسانی مثل این دوستان "بسوی حزب" جمع شدند و محتویات نبوغ آمیز ذهن خود را بعنوان حقایق ابدی ازلی که از سوی خدا آمده است تحویل همه دادند. حالا تاریخ تحزب در چپ دارد جلوی چشم ما شرکت کنندگانش چنین آشکارا قلب میشود. صد رحمت به تورات و انجیل (بخصوص انجیل متی!).
فکر نکنید انجیل را باب اذیت کردن آوردیم. اگر به جملات آخر پاراگراف فوق دقت کنید می بینید که یک موجود ناشناس و قدر قدرت، یک کسی مثل خدا گویا "مقرر" کرده بوده است که "نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی" به "انتقال طبقاتی" منجر بشود. اما این وسط یک نیروی اهریمنی این قرارداد مقدس و الهی را آنهم "ناخواسته" برهم زده است. نتیجه این شده است که "انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد"! این همان "انتقال" به شرط چاقو دوره استعفا ها است. انتقال نشده؟ هندوانه شما سفید است؟ پس ما رفتیم. میگویند سر سفره ابوالفضل آقای حجاریان هندوانه های بهتری میدهند! انتقال طبقاتی نشد؟ پس قرار داد فسخ! "بمناسبت اول مه استعفا میدهیم"! چرا که شما در دنیای اندیشه هستید. شما میخواهید دنبال تئوری نابی بگردید که "خصلت کارگری" تان را تضمین کند. این قبول نیست. ما رفتیم تا در دنیای واقعی، بر روی همین زمین سفت به توجیه کنندگان "اصلاحات سیاسی بورژوازی" و کاسه داغ تر از آش حجاریان تبدیل شویم...
و ما در قسمت های قبلی مفصل بررسی کردیم که اتفاقا ما متهمین به "اندیشه ناب" بودیم که طبقه کارگر را در مقابل دوم خرداد و حقه بازی "جمهوری اسلامی دوم" امثال حجاریان برای مثال در کنفرانس برلین و در سطح سیاست نمایندگی کردیم و شکست شان هم دادیم. حالا همین هنرنمایی غرور آفرین دوستان، اینکه در دنیای واقعی سیاست ما داشتیم حجاریان را شکست میدادیم و اینان اتفاقا در عالم اندیشه و هپروت در صدد توجیه آن بودند و از بانک جهانی فاکت می آورند، بعنوان تاریخ چپ در مقابل ما علم میشود. منتهی بشکل کاملا وارونه: عمل واقعی و سیاسی و عظیم و کارگری ما (یعنی همان از میدان بدر کردن دوم خرداد!) شده است هپروت و اندیشه ناب. و بعوض هپروت مضحک دوستان که در 500 صفحه در دفاع از جنبش حجاریان مستند است و امروز خود دوستان مایل نیستند ما اینجا نقل های مششع اش را بیاوریم، و حتی الان هم خودشان با خجالت شکست دوم خرداد (ببخشید "سرخوردگی عمومی از جنبش اصلاحات") را اعلام میکنند، شده است تاریخ واقعی روی زمین. آیا این از انجیل هم انجیل تر نیست؟

پوپولیسم و "انتقال طبقاتی"

بگذارید این جمله ماقبل آخر را بدقت بررسی کنیم، خیلی چیزها روشنتر میشود. میفرمایند:

"گسست از پوپولیسم حاکم بر چپ در دوران انقلاب بهمن قرار بود به این منجر شود که جنبش چپ در جامعه ایران نه مترادف با تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا، بلکه بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر باشد."

خیر هیجگاه چنین قرار نبود! "گسست از پوپولیسم" کار جنبش و حرکت ما بود. حرکتی که امروز به حزب کمونیست کارگری منجر شده است. پس بگذار ما بگوییم که آنوقت حرکت و تلاش خودمان را چگونه می فهمیدیم و توضیح میدادیم. ما آنوقت (یعنی قبل از مباحث کمونیسم کارگری) پوپولیسم را "انحراف اصلی حاکم بر جنبش کمونیستی" ارزیابی میکردیم. پوپولیسم را نوعی از روزیونیسم قلمداد میکردیم و بحثمان این بود که با گسست از پوپولیسم و با حاکم شدن دیدگاه و برنامه عمل مارکسیستی بر جنبش کمونیستی میتوان رفت و حزب کمونیست را ساخت تا بتوان استقلال ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی پرولتاریا را تامین کرد. آنچه با گسست از پوپولیسم "مقرر" بود، یعنی ما اعلام میکردیم، همین بود. که اتفاقا همین طور هم شد. (در شماره قبل، بخش پنجم این نوشته، بحث اینرا مفصل کردیم.) اما مقارن تشکیل حزب و بطور دقیق در کنگره اتحاد مبارزان کمونیست بود که رفته رفته مباحث جدیدی با بحث سبک کار در بین ما مطرح شد. (طبق معمول اساسا منصور حکمت مطرح کرد.) از دل این مباحث همانطور که دفعه قبل نیز به اختصار گفتیم دیدگاه جدیدی برای ما مطرح شد که بنوعی همه چیز را دوباره تعریف کردیم. حتی همین پوپولیسم و نقدمان به کل چپ در ایران تدقیق شد. اینکه دوستان میفرمایند "تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" اینرا از منصور حکمت عاریه گرفته اند و مدتها طول کوشید تا این نکته را دریابیم که پوپولیسم یک "انحراف" از مارکسیسم نبود، بلکه یک جنبش ناسیونالیستی و ضد استبدادی در یک کشور جهانشومی (تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا) بود که پرچم خود را مارکسیسم قرار داده بود. یک نوع سوسیالیسم یا کمونیسم بورژوایی بود نه انحراف از مارکسیسم. عیب از تئوری اش نبود، جایگاه اجتماعی اش ایجاب میکرد که از مارکسیسم آن برداشت را ارائه دهد. این نگاه اجتماعی و طبقاتی به تئوری و از جمله "انحراف از مارکسیسم" و "روزیونیسم" یک هسته اصلی بحث کمونیسم کارگری است که بعد از "گسست از پوپولیسم" برای ما مطرح شد. (به اثر مهم و تاریخی "تفاوت های ما" رجوع کنید تا ببینید همین آقای آذرین که آنوقت سردبیر بسوی سوسیالیسم بود و با منصور حکمت مصاحبه کرده است چطور طی سوالاتی همین نکته را از منصور حکمت میپرسد و او جوابهای روشنی میدهد. اینکه ایشان حتی همان وجدان آکادمیک ادعایی اش را هم اینجا زمین گذاشته و چنین بهم می بافد واقعا جای شگفتی دارد.)
باری نتیجه این نقد این بود که کمونیسم کارگری یک جنبش واقعی و زنده و اجتماعی (و نه صرفا نظری و یا حتی حزبی) است که حالا باید پرچم خود را بلند کند. کسی که از بحث کمونیسم کارگری اینرا فهمیده که "مقرر بود انتقال طبقاتی صورت بگیرد"، کمونیسم کارگری را به تئوری یا صحیح تر مرهم معجزه آسایی برای "پیوند با طبقه کارگر" یا یکجور معامله با "بنیانگزاران" مدعی کارگر در حزب که گویا قرار بوده در موعد مقرر "انتقال" صورت بگیرد، تبدیل کرده است. این همان کارگر کارگریسم مبتذل و پیش پا افتاده است. و کارگر کارگریسم، اگر مایل باشید، جز "ورژن کارگری" از همان پوپولیسم، یعنی جناح چپ جنبش ملی اسلامی بورژوازی ایران نبود. من شرط می بندم اینکه اینجا در "بسوی حزب" پوپولیسم بعنوان "جنبش سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" تعریف میشود و نه آنطور که بعدا دقیقتر تعریف کردیم یعنی "جناح چپ رادیکال جنبش ملی اسلامی"، اتفاقی نیست. می دانید چرا؟ چون وقتی پوپولیسم را بعنوان جناح چپ جنبش بورژوازی تعریف کنید، کارگر چپ پوپولیست هم جزو آن قرار میگیرد. (و از این کارگرها کم نبود.) خود کارگر کارگریسم هم که بقالی "تقدس کارگر" و نقد به "روشنفکران بورژوا" باز کرده بود، و از این زاویه بر پوپولیسم نقد هم داشت، در کنار پوپولیسم که شکل مسلط همین جناح چپ جنبش ملی اسلامی در آنوقت است قرار میگیرد.
اما دوستان بسوی حزب بحث جنبش ها که یک بحث کلیدی کمونیسم کارگری و یک درافزوده مهم به تئوری مبارزه طبقاتی مارکس است را قبول ندارند. بحث کمونیسم کارگری بحث برسمیت شناختن جنبش های اجتماعی و سیاسی است. اما دوستان آنرا در حد نقد "جنبش سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" و بعد "انتقال به طبقه کارگر" تقلیل داده اند. کمونیسم کارگری، اگر کسی درست فهمیده باشد، یعنی اینکه یک جنبش اجتماعی و وسیع در جامعه که فی الحال حضور دارد و برای رهایی خودش و جامعه میجنگد، باید تعیین نظری، سیاسی و حزبی پیدا کند. در مقابل جنبش های اجتماعی و سیاسی دیگر و برای کسب قدرت و تغییر دنیا قد علم کند. که البته نتیجه پیشروی آن انتقال مارکسیسم و کمونیسم به پایگاه اجتماعی اش یعنی به طبقه کارگر است. (در تقابل با کمونیسم بورژوایی که پایگاه اجتماعی اش بورژوازی و جنبش های بوروژایی با پرچم مارکسیسم است.) کسی که کمونیسم کارگری را به "تئوری انتقال" تقلیل داده و سیاه بر سفید نوشته که با "گسست از پوپولیسم" همانا "انتقال طبقاتی مقرر" باید صورت میگرفت و نگرفت، خود درک بسیار مسخره و مبتذلی از تئوری دارد. فکر میکند تئوری همانا و انتقال همانا! فکر میکند کار عظیم عقب راندن کمونیسم بورژوایی که برای چندین دهه به بیان رسمی کمونیسم در همه جای جهان تبدیل شده است و انتقال کمونیسم به پایه طبقاتی اش، مثل بازی بچه هاست و با یک چرخش عصای موسی عملی میشود. (و مثل بچه ها از اینکه انتقال صورت نگرفته گریه و شیون راه می اندازد و قهر میکند!) چنین کسی کمونیسم کارگری را به مثابه یک جنبش که برای متحزب شدن و تعیین سیاسی و قد علم کردن کلی کار لازم دارد، نمی بیند. اتفاقا آنرا فقط بعنوان "تئوری ناب" می بیند. دنبال معجزه این تئوری ناب، یعنی همان "انتقال طبقاتی" است. عجیب نیست اگر چنین کسی بیاید بگوید با گسست از پوپولیسم قرار بود "انتقال" صورت گیرد و چون نشد چهارتا درشت بگوید و برود. اما کمی شعبده بازی نوع گادفادری لازم است که دقیقا همین درک غلط خودشان از تئوری را به دیگران منتسب کنند و بعد هم با ژستی عالمانه و فیلسوفانه و البته غلط و غلوط "نقد" کنند!
اینرا پایین تر باز خواهیم دید. اما یک نکته دیگر در باره جمله فوق گفتنی است. در تاریخ واقعی ما گسست از پوپولیسم به حزب کمونیست ایران، و بعد عروج کمونیسم کارگری در دل این حزب و ساختن حزب کمونیست کارگری، منجر شد. اما نکته مهم این است که دقیقا همین حزب کمونیست کارگری که ثمره نهایی گسست از پوپولیسم بوده است، بیش از هر حزب سیاسی در تاریخ ایران به " بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر " تبدیل شده است. اثباتش کار دشواری نیست. هم به "بیان سیاسی" و هم "بیان نظری" می پردازیم:
بیان نظری مبارزه عینی طبقه کارگر: هرکس ادبیاتی کارگری تر از ادبیات و برنامه یک دنیای بهتر منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری در چپ ایران و هر کجای جهان نشان دهد به او یک بلیط دو سره مسافرت به جزائر قناری جایزه میدهیم!
بیان سیاسی مبارزه طبقه کارگر: هرکس حزبی کمونیستی در جهان امروز نشان دهد که همانند حزب ما کارگر و سوسیالیسم و انساندوستی را در سطح سیاسی نمایندگی میکند، جنبش های بورژوایی (از جمله جنبش اصلاحات سیاسی محبوب دوستان) را از میدان بدر میکند، از دانشگاه تا جنبش زنان، از جنبش علیه اعدام و حقوق کودک، تا مبارزه بر سر دستمزد و اعتصاب نساجی ها و واحد، تا مبارزه علیه اسلام سیاسی، از سنندج تا استکهلم دارد پرچم مارکس و "مبارزه عینی طبقه کارگر" را بر می افزاد، علاوه بر بلیط دو سره قبلی پول غذا و هتل هم اضافه میکنیم!
اما دقت کنید این پیشروی های حزب ما اصلا "مقرر" نبود. هر لحظه ما نشستیم و فکر کردیم و زحمت کشیدیم و بر اساس مارکسیسم و تجارب قبلی و با دیدن موانع واقعی راه حل پیدا کردیم و جلو رفتیم. "مقرر" نبود، بلکه یک عده ایستادند و برایش جنگیدند و متحقق اش کردند. و یک عده با پرچم "انتقال نشد" به جنبش حجاریان پیوستند و در راه همین حزب سنگ انداختند. الان هم هنوز "مقرر" نیست که ما پیروز شویم. این موضوع مبارزه و تلاش همه ما است. تلاش هرکولی میخواهد. و درست در همین وقت یک عده "بسوی حزب" مینویسند و علیه ما تخمه میشکنند و ما با تمام قوا داریم میجگنیم که هرچه بیشتر "بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر" (البته به آن ترتیبی که مارکس و لنین و حکمت اینرا میفهمند) باشیم. یعنی در پیشاپیش کارگران و مردم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و قدرت سیاسی را بگیریم و سوسیالیسم را برقرار کنیم. این ها که کارشان "نه نمیشه و حالا وقتش نیست و انتقال نشد و اصلا وجود ندارید" است، همین تاریخ واقعی را که بالاتر گفتیم اینطور بیان میکنند:

" اما نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی در عین حال این نتیجه ناخواسته را داشت که این انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد و چپ در جستجوی تئوری نابی برآید تا خصلت کارگری او را تضمین کند."

در باره احکام و ادعا های غلط این جمله قبلا صحبت کردیم. ولی یک نکته جالب اینجا برجسته تر است. اگر دقت کنید نویسنده این جمله گویا به "نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی" اعتقاد دارد. یعنی اینطور مستفاد میشود که نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی موجود بوده است، اما "نتیجه ناخواسته" داشته است! بالاتر نشان دادیم که گسست از پوپولیسم فقط یک نقد نظری نبود. هفته قبل در این مورد صحبت کردیم و نشان دادیم که این دوستان "بسوی حزب" هستند که فکر کردند نقد پوپولیسم بحث "برنامه" بوده است و حالا هم میگویند "نقد نظری مارکسیستی" بوده است. در دنیای واقعی نمی توان تئوری و پراتیک، نقد نظری و نقد عملی را از هم جدا کرد. اینها لازم و ملزوم یکدیگر اند. یکی به دیگری تبدیل میشود و بر همدیگر تاثیر متقابل دارند. نقد پوپولیسم یک مجموعه عظیم و در هم تنیده از تئوری و پراتیک انقلابی بود که اسمش و ثمره مادی اش در تاریخ چپ معاصر حزب کمونیست ایران (تا مقطع جدایی منصور حکمت و اکثریت کادرهایش) می باشد. از آثاری مثل "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" تا "کمونیست ها و جنبش دهقانی"، از جا انداختن شعارهایی مثل "آزادی بی قید و شرط سیاسی" تا "برابری زن و مرد" و "افزایش دستمزد به تناسب تورم"، از فعالیت های عملی نظیر "کمیته ذوب آهن اتحاد مبارزان کموینست" تا جنگ های قهرمانانه پیشمرگه های کومله کمونیست چه علیه رژیم اسلامی و چه علیه حزب بورژوازی کرد، از رادیو حزب کمونیست ایران تا جانفشانی های کمونیست های بسیاری در کارخانه ها و دیگر مراکز تا اول مه های سنندج در سال 65، همه و همه و خیلی بیشتر از آن نتیجه عملی و در عین حال ابزارهای واقعی "گسست از پوپولیسم" و نقد آن بود. کسی که اینهمه را "نقد نظری مارکسیستی سوسیالیسم خلقی" بنامد و بعد از آن بلافاصله کاسه از توبره اش بیرون بیاورد و توی چشم های شما زل بزند که: پس "انتقال طبقاتی" بعد از این گسست چه شد؟ سهم ما کو پس؟! و بعد دوقورت نیم اش باقی باشد و با تفرعن خاص کارگر کارگری بگوید شما در عالم اندیشه ناب (بخوانید روشنفکری!) دنبال تضمین خصلت کارگری رفتید و خودش در کتابها و بیانیه هایش به دفاع از جنبش حجاریان برخیزد، چنین کسی چه جور ذهنیتی در باره تئوری و عمل باید داشته باشد؟ اینرا در ادمه بند ششم خواهید دید:

در دادگاه عدل گادفادر!

"چنین برخوردی به تئوری در برخی موارد به سکت هایی منجر شد که برداشت ویژه خود از مارکس و مارکسیسم را (یا بدتر، عقاید سرهم بندی شده رهبر گروه خودی را) [توضیح: منظورشان ما هستیم. این دوستان از وقتی منصور حکمت "کانون کمونیسم کارگری" را منحل کرد چنین با او چپ افتادند! تا قبل از آن یک کلمه را بدون مشورت با او ادا نمی کرند!] ضامن خصلت کارگری مواضع خود می شمارند و همچون فرقه های مذهبی رواج این "آگاهی طبقاتی" را از طریق تبدیل کارگران به مومنین عقیدتی دنبال می کنند. [آبژکشن! عقب مانده ترین چپ ها هم دیگر از "آگاهی طبقاتی" چنین درکی ندارند!] در بهترین حالت، برداشت مشابهی از "آگاهی" تکیه گاه جریاناتی است که تا امروز نیز تئوری یا برنامه حزب یا سازمان خود را محور ایجاد حزب کارگران محسوب می کنند؛ چرا که نظریه های خود را برداشت صحیح از مارکسیسم می دانند و یا "برنامه" خود را متکی به این نظریه های صحیح می شمارند. [آبژکشن! آن کسی که تئوری را مساوی حزب کمونیستی میداند خود دوستان اند که بعد از نقد پوپولیسم با کاسه "انتقال طبقاتی" حزب را ترک کردند!] نیت خیر پیوستن به مبارزه طبقاتی کارگران با تاکید بر آگاهی، با تاکید بر تئوری درست یا عقاید صحیح پایه ای، حتی وقتی سکتاریسم را نتیجه نمی دهد، در بهترین حالت ضرورت روی آوری به طبقه کارگر را مدلل میسازد. [آبژکشن! کسانی که با 500 صفحه کتاب که اسم آن اصلا تئوری نیست بجای پیوستن به مبارزه طبقاتی کارگران به طرف مقابل یعنی جنبش حجاریانها پیوستند و به کارگران گفتند فعلا سرنگونی شعار ما نیست و انقلاب بماند برای بعد، کسانی که حالا وقتی کارگران میخواهند انقلاب کنند آنها را انقلاب میترسانند (به بخش چهارم این نوشته رجوع کنید) چنین کسانی در تلاش اند تا طبقه کارگر را به یک سکت و صنف در خود تبدیل کنند و به دنبال جنبش حجاریانها روانه کنند!] از این رو "آگاهی" در اینجا بدل به معیاری میشود که حقانیت سوسیالیستی مبارزه کارگران را با آن باید سنجید. تاکید ما بر اهمیت درک واحدی از استراتژی سیاسی نزد فعالان سوسیالیست جنبش کارگری از نظر چنین جریاناتی وانهادن نقش "آگاهی طبقاتی" برای ایجاد حزب تلقی میشود؛ اما این واقعیت ندارد. [آبژکشن! این بحث "آگاهی" و "مبارزه طبقاتی" به این شکل متافزیکی را شما دوستان میگویید. میدانید که سالهاست حرف ما این است که بحث بر سر آگاهی نیست. بحث بر سر جنبش هاست. کدام جنبش؟ جنبش کمونیسم کارگری یا جنبش حجاریان ها تحت نام سوسیالیسم!] حزب کارگران باید حزبی متکی به تئوری های مارکسیستی و صاحب برنامه باشد؛ اما حزب از طریق توافق بر سر تئوری مارکسیستی و برنامه ایجاد نخواهد شد. [آبژکشن! دفعه قبل دیدیم که اینرا حضرات "بسوی حزب" میگویند ولی به دیگران الصاق میکنند.] حزب مارکسیستی کارگران حزبی نیست که چون در نظرات تئوریک مارکسیستی پیگیر است می باید طبقه کارگر را محوری بشمارد و اهداف کارگران را تعقیب کند؛ بلکه حزبی است که چون در تعقیب اهداف مبارزه طبقاتی جاری کارگران پیگیر است می باید به تئوری بپردازد و میراث مارکسیسم را محوری بشمارد."

صحنه را بصورت یک دادگاه چیدیم چون مجبور بودیم بعنوان وکیل مدافع کل چپ درمقابل اتهامات و واقع لاطائلات گادفادر ظاهر شویم. اما قاضی و هیات منصفه هردو شما هستید. اجازه بدهید یک سند حضورتان تقدیم کنیم. اینجا یک گفتگو است که ما نام ها را برداشته ایم و ولی شما احتمالا بسرعت آنها را خواهید شناخت. قبل از ارائه سند باید توجه دادگاه محترم و هیات منصفه را به این نکته جلب کنم (میخواهم با ادب باشم که نگویند "توهین" میکنی!) که جناب مخالف سیاسی محترم و غیر حقه باز ما کوشش کردند در نقل بالا موضوع را به این خلاصه کنند که گویا یک چپ هایی هستند که تئوری مارکسیستی ("و بدتر عقاید سرهم بندی شده رهبر گروهشان") را بر حزب کمونیستی مقدم میشمارند و حتی آگاهی سوسیالیستی را بر مبارزه طبقاتی کارگران مقدم میدانند و ما ده بار "آبژکشن" دادیم که این حرفها واقعیت ندارد، این اتهامات غلط است. حالا یک سند از میان هزاران خدمت شما ارائه میکنیم:

"سوال: اهميتى را که به تفکيک اجتماعى کمونيسم کارگرى و تقدم تحليلى آن به هرنوع مرزبندى عقيدتى و سياسى ميدهيد کاملا ميفهمم. اما اينجا بهرحال دو سوال اصلى مطرح ميشود. اول جايگاهى که به اين ترتيب تئورى، و مرزبندى تئوريک با شاخه هاى ديگر مدعى مارکسيسم و سوسياليسم، در اين ديدگاه پيدا ميکند و دوم، موضوعاتى که بنظر شما يک چنين جدال نظرى اى بايد حول آن متمرکز شود. در رابطه با سوال اول، يعنى مساله جايگاه تئورى و جدال تئوريک، ميخواهم توجهتان را به اين نکته جلب کنم که در جنبش کمونيستى مقابل قرار دادن تئورى و جنبش يک شيوه برخورد قديمى است. آيا فکر نميکنيد که بحث امروز شما به اين متهم شود که در همين چهارچوب فکرى قديمى چپ دارد تاکيد را از تئورى برميدارد و روى جنبش ميگذارد؟"

"جواب: البته ممکن است بحث من به خيلى چيزها متهم شود از جمله "تقدم جنبش به تئورى"، يا "اکونوميسم"، تقديس "خودبخودى" در برابر آگاهى و غيره. بنظر من اين خصلت نمائى ها از بحث ما بيش از آنکه چيزى راجع به مضمون نظرات ما و نواقص آن بگويد، تفکر قالبى منتقد احتمالى ما را نشان ميدهد. بحث ابدا بر سر "تئورى يا جنبش" نيست. سوال اصلى اينست: "کدام جنبش". تمام صحبت ما بر سر اينست که شاخه هاى مختلف سوسياليسم تاکنونى مستقل از داس و چکشى که روى پرچمشان بوده و نام مارکس يا لنين که ورد زبانشان بوده، عمدتا جنبش هاى اجتماعى طبقات ناراضى ديگر براى اصلاحات و تغييرات غير سوسياليستى بوده اند. اينکه در اين جنبش ها تئورى و عمل سياسى احزاب چه رابطه اى با هم داشته اند، کدام تحت الشعاع ديگرى قرار گرفته وغيره ميتواند در درون خود اين سنت ها مورد بحث باشد. بحث ما بر سر تعلق به جنبش اجتماعى ديگرى است که در کنار اين سوسياليسم غيرکارگرى وجود داشته و دارد، هم با تئورى متفاوت خودش و هم با پراتيک خودش، اتفاقا در اين جنبشى که ما از آن صحبت ميکنيم، يعنى کمونيسم کارگرى، تئورى و جنبش قابل تفکيک به عرصه هاى قائم بذات نيستند. بحث تقدم تئورى به جنبش يا جنبش به تئورى در سيستم فکرى ما معنى پيدا نميکند. اينها سطوح مختلف ابراز وجود يک حرکت اجتماعى واحدند. بنظر من هرکس مانيفست کمونيست را دقيق بخواند ميفهمد که اين بيانيه يک جنبش اعتراض کارگرى است و نه طرح خطوط يک جامعه شناسى علمى، که هرکس بتواند مستقل از آن جنبش اعتراض طبقاتى به تدريس و يا تدقيق آن بپردازد و به رشته اى در خود تبديلش کند."

خب آیا سوال کننده و پاسخ دهنده را شناختید؟ درست حدس زدید. سوال کننده ایرج آذرین است و پاسخ دهنده منصور حکمت. این تکه کوچکی از کتاب بسیار عالی و خواندنی "تفاوت های ما" است. (تاکید ها از ما است. در ضمن باید از ایرج آذرین هم بخاطر زحمتی، هر اندازه که بود، که در تهیه آن کشیده است تشکر کرد!) اما اگر دقت کنید پاسخ منصور حکمت به سوال متافزیکی "جنبش یا تئوری" یا حالا شما بخوانید "حزب یا تئوری" یا "مبارزه طبقاتی یا تئوری" این است که در دستگاه فکری ما اصولا چنین سوالاتی معنی ندارد. بحث ما بر سر "کدام جنبش" است. هر جنبشی برای خودش تئوری و پراتیک خاص خودش را دارد و نمی توان آنها را بطور متافزیکی مقابل هم قرار داد. "اینها سطوح مختلف ابراز وجود یک حرکت اجتماعی واحدند". اگر ادامه این گفتگو را بخوانید و حتی اگر به سوال آقای آذرین دقت کنید می بینید که او با منصور حکمت توافق دارد و میکوشد سوالات غلط دیگران که در مقابل ما قرار میگرد را طرح کند تا منصور حکمت پاسخ دهد. حالا 18 سال بعد از این مصاحبه رفیق سابق ما متاسفانه شده است گادفادر شکست طلبان. فکر کرده است که تاریخ حافظه ندارد. آمده است و همان سوال مسخره و بی جواب "جنبش یا تئوری" را به شکل "تکامل یافته" در مقابل ما قرار داده است. این کار را کرده است که بگوید گویا بحث چپ (و منظورش اساسا ما هستیم و همه نیش و کنایه ها هم علیه ما هست) این است که "تئوری" اصل است و چون تئوری ات درست است پس میشوی حزب کارگری یا مبارزه ات طبقاتی میشود، و یک گادفادری است که میگوید خیر، استراتژی درست است. یعنی ایشان حتی متوجه نیست که دارد همان سوال غلط چپ آنوقت را که ما جوابش اش را دادیم اینبار با افتخار تمام طرح میکند (البته با کلی تحریف در مورد چپ و ما) تا بعد به جواب کذایی خودش یعنی استراتژی مهم است نه تئوری برسد. بگذارید قبل از آنکه در ادامه همین پاراگراف اینرا بهتر نشان دهیم به جمله آخر پاراگراف فوق کمی دقت کنیم.
میفرمایند: "حزب مارکسیستی کارگران حزبی نیست که چون در نظرات تئوریک مارکسیستی پیگیر است می باید طبقه کارگر را محوری بشمارد و اهداف کارگران را تعقیب کند؛ بلکه حزبی است که چون در تعقیب اهداف مبارزه طبقاتی جاری کارگران پیگیر است می باید به تئوری بپردازد و میراث مارکسیسم را محوری بشمارد." این همان شکل تکامل یافته سوال متافزیکی "تئوری یا جنبش" است که منصور حکمت جوابش را قبلا داده است. وقتی سوال متافزیکی در مقابل شما میگذارند، هر جوابی که بدهید غلط در می آید. حالا حزبی که تئوری اش مارکسیستی است کارگری میشود یا حزبی که کارگری است تئوری اش مارکسیستی میشود؟ این دوقطبی های متافزیکی البته شاید برای مائو فایده داشت و کارساز هم بود. اما در زمان ما و در نزد گادفادر ما این سوالات جزو تنقلات و سرگرمی های قوطی بگیر و بنشان است. حالا بچرخ تا بچرخیم. نخیر حزب باید کارگری باشد تا تئوری اش مارکسیستی بشود. خیر، خیر، باید تئوری اش مارکسیستی باشد تا کارگری بشود! هر جوابی که بدهید در همان قوطی نشسته اید. و هدف هم همین است: فقط نروید به حزب کمونیست کارگری بپیوندید!
بهر رو جواب درست به این آقایان این است: حزب مارکسیستی کارگران حزبی است که مقدمتا این سوالات متافزیکی و در واقع قوطی بگیر بنشان در مورد "تئوری یا مبارزه طبقاتی جاری کارگران؟" را کنار گذاشته و هم با تئوری اش و هم با عملش دارد منافع طبقه کارگر در مقابل جنبش های دیگر اجتماعی نمایندگی میکند. بنا بر این بحث بر سر "تئوری یا مبارزه طبقاتی" نیست، بحث بر سر این است که در این مبارزه طبقاتی کنار کدام جنبش ایستاده ای. میشود همیشه در مورد ابعاد و دامنه یک حزب کمونیستی حرف داشت. اما آنچه که یک حزب را کمونیستی و حزب مدافع منافع طبقاتی کارگران میکند از جمله این است که مقدمتا جواب روشنی به سوال "کدام جنبش" داده است. (به بحث جالب حکمت در باره احزاب و مبارزه طبقاتی که در همین شماره چاپ کرده ایم رجوع کنید.) حالا دوستانی که با عروج جنبش حجاریان فیل شان یاد هندوستان کرد و به سوی "اصلاحات سیاسی بورژوازی" شتافتند برای ما شده اند چپ های عاقل و فهیم که جواب سوال داهیانه "تئوری یا حزب"، "برنامه یا استراتژی" را دارند، و ما که مقابل جنبش حجاریان ایستادیم و طبقه کارگر را نمایندگی کردیم و داریم میکنیم، با اینهمه بی انصافی با این همه دروغ و سرهم بافتن شده ایم کسی که به سوال مسخره حزب یا تئوری پاسخ داده ایم "تئوری"! یا رفتیم در عالم اندیشه ناب تا خصلت کارگری مان "تضمن" شود! اگر من به صاحب چنین شیرینکاریهای خنده دار و مشحون از کلک های حقیر و حقه بازی ها بقال مابانه بگویم گادفادر خیلی به ایشان لطف نکرده ام؟ شاید. ولی یادتان نرود گادفادر عزیز ما با بقال شرقی فرق دارد. ایشان خیلی شیک و مدرن است و با فرهنگ غربی آشنایی دارد و برای قالب کردن اجناس همان بقال البته از "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" نقل می آورد!

متافزیک بعد از خاتمی

باری، اجازه بدهید بیش از این دردسر ندهیم و بند ششم را به پایان ببریم. بعد از سوال فوق العاده داهیانه فوق حالا جواب ایشان را میشنوید. گفتیم که سوال متافزیکی جواب ندارد. حالا جواب ایشان را بشنوید و کمی تبسم کنید. گادفادر ما متوجه نیست که چطور در چاهی که جلوی پای ما کنده خودش می افتد و دست و پا میزند. شاید متوجه نیست چون تمام فلسفه وجودی او بعنوان یک شکست طلب همین است که چاه بکند و خودش و دورو بری هایش را به دست و پا زدن وادارد. قبلا گفته ایم شکست طلب قرار نیست کاری انجام دهد، قرار نیست بر چیزی پیروز شود، قرار نیست حزبی بسازد و سنگی روی سنگ بسازد. قرار است اگر بتواند به حزب موجود سنگی بزند، گوشه ای از آنرا به خود مشغول و فلج کند و چیزی از آن بکند و تعدادی را سر کار بگذارد. گوش کنید و قضاوت کنید:

"تئوری های مختلف تنها با خصلت راهگشایی در مبارزه طبقاتی محک میخورند (نقل به معنا از لنین). پروسه [به این "پروسه" دقت کنید] ایجاد همدلی میان فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر بر سر چشم انداز مبارزه طبقاتی بهترین راه مقایسه تبین های تئوریک مختلف، ترندهای های مختلف مارکسیستی، یا حتی برداشت های متفاوت از یک تئوری واحد، است. [متوجه شدید "بهترین راه" برای پاسخ به سوال متافزیکی طرح شده از سوی دوستان چه بود؟] در مقطع فعلی، آنچه مهم است وحدت نظر میان فعالان سوسیالیست در مورد مسیر رشد و ارتقاء مبارزه طبقاتی و موانع آن است؛ یعنی وحدت نظر در مورد ماهیت نیروهای حاضر در عرصه سیاست، ماهیت جنبش های اجتماعی، ارزیابی از گرایشات درون طبقه کارگر، وحدت نظر در مورد گام های فوری جنبش کارگری و مسیر عمومی پیشروی آن در راستای اهداف نهایی طبقه کارگر، و نظایر اینها. [این لیست بالا بلند که همه تئوری میطلبد را قرار است در همان "پروسه" حل و فصل کنیم!] در صورت وجود چنین وحدت نظری، کلیه تبیین های تئوریک متفاوتی که ناظر بر این چشم انداز مشترک باشند می توانند و می باید در یک حزب واحد همزیستی داشته باشند. حزب کارگران یک پدیده زنده و رشد یابنده است. [بخوانید یک پروسه ای کشاف و بی کران است، یک قوطی بگیر و بنشان جاودانی است. خودش بر سر شاخه سبز میشود در حدود چند صد سال آینده!] ادارکات تئوریک چنین حزبی تنها در پروسه واقعی مبارزه طبقاتی صیقل میخورد، و تکامل مبارزه طبقاتی بطور طبیعی تدقیق ترند تئوریک را بهمراه خواهد آورد."

می بینید که باز همان خرگوش کذایی از کلاه بیرون آمد. بعد از آنهمه تحریف و بهم بافتن باز دوباره یک جور کنفرانس وحدت پوپولیستها، یک جور "حزب تعدد نظرات و وحدت عمل" آقای مدرسی، یک جور "اتحاد کمونیسم کارگری" آقای جوادی، که دوستان جمع شویم، متحد شویم، تئوری را هم بعد پیدا میکنیم، از ته این همه خسن و خسین در می آید. تفاوت در این است که آقای آذرین تارگت خود را "ایجاد همدلی" در بین "فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر" قرار داده است. یعنی چپ هایی منزوی و بریده از دنیای واقعی سیاست و مبارزه طبقاتی که قرار است این چرند و پرند های آقای آذرین را قبول کنند و در عوض مدال "فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر" را بر سینه خویش آویزان کنند.
لنین گفته است تئوری های مختلف در مبارزه طبقاتی محک میخورد، دوستان نتیجه گرفته اند پروسه جمع شدن فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری کارگران یعنی همان "محک" مبارزه طبقاتی. اگر اینها جمع شوند و گادفادر ما چند سخنرانی غرا در مورد "استراتژی" برایشان بکند (که البته نباید سوال کرد گادفادر ما "تئوری" اش را از کجا آورده است) و آنها هم در این پروسه در مقابل لیست بالا بلندی از مسائل اساسی از ماهیت جنبش های اجتماعی تا گرایشات درون طبقه کارگر و غیره سرهایشان را به علامت تایید تکان دهند و سرانجام بر "چشم انداز مبارزه طبقاتی" (یعنی به یک معنی تمام موضوع مارکسیسم!) قانع شوند، آنوقت آن حزب کمونیستی کارگری یواش یواش انشاء الله تشکیل میشود.
می بینید؟ جالب است که ما به این متهم شده ایم که در عالم "اندیشه ناب" در سیر و سفر هستیم.
چه میشود کرد. اینهمه تناقضات، تاریخ سازی، بهم بافتن، متافزیک مسخره ای که روی پرودن و مائو را هم سفید میکند فقط به این علت است که یک انقلاب عظیمی در شرف وقوع است و یک حزب کمونیست کارگری هست که با قدرت و استقامت خود را برای این انقلاب آماده میکند و کسانی که این را باور نمی کنند به تک و تا افتاده اند تا همه چیز را از جنبش سرنگونی و انقلاب و حزب کمونیست کارگری و تئوری و جایگاه رهبری در انقلاب را منکر شوند. این صف معظم شکست طلبان است. تارگت اصلی این اتحاد مقدس هم حزب کمونیست کارگری است. هرکسی به نوعی مشغول است. گادفادر ما "بسوی حزب" مینویسد که نه فقط حزبی نسازد بلکه مگر جلوی حزب موجود را بگیرد و در انجام این وظایف مقدس به ناگزیر از وادی "تئوری پروسه" و "حزب پروسه" و "رهبری پروسه" سر درآورده است. اگر خوب دقت کنید می بینید که گادفادر با هوش ما نهایت شکست طلبان را بخوبی فرموله و تئوریزه کرده است. کسی نخواهد کاری کند باید تئوری اش را در پروسه پیدا کند، جمع یعجوج معجوج های چپ منزوی را جای مبارزه طبقاتی و حزب و محک صحت تئوری بنشاند. یک وقتی چریکهای فدایی میگفتند "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک". این وقتی بود که جنبش اینها، جنبش ملی اسلامی در اپوزیسیون شاه بود و اینها یعنی جناح چپ این جنبش، جنبه های انقلابی داشت. امروز که حکومت جنبش ملی اسلامی (ولو به سرکردگی راست ترین جناح های آن) یعنی جمهوری اسلامی برقرار است، امروز که آخرین تلاش مشترک بخش های مختلف این جنبش تحت پرچم خاتمی شکست خورده است، امروز که جنبش های دیگر راست نیز حال و روز خوبی ندارند و کنارشان زده ایم، امروز که جنبش سرنگونی مردم چپ و سوسیالیستی شده است، امروز که کارگر و حزب کمونیست کارگری برای به پیروزی رساندن انقلاب اش به میدان می آید، عمو زاده های جنبشی همان چریک های دهه 40 و 50 به شکست طلبان زاری نظیر آقای آذرین و دوستان تبدیل شده اند شعار جدیدی اعلام میدارند: "پروسه! هم استراتژی و هم تاکتیک!".
ادامه دارد.. 24 سپتامبر 2007

No comments: