با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, October 03, 2007

"بسوی حزب" یا علیه حزب (بخش هفتم) در ستایش "پروسه"!

مصطفی صابر

ما اکنون به بخش هفت و در واقع بخش پایانی از سند "بسوی حزب"، با نام فرعی "بیانیه شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری به مناسبت اول مه 1386"، میرسیم. اینجا در بند هفت ما اکنون از عرش اعلاء متافیزیک آقای آذرین و دوستان به زمین خاکی بر میگیردیم. در واقع سقوط میکنیم! و این پایانی مهیج شایسته سفر نسبتا طولانی ما در اعماق افکار شکست طلبانه نویسندگان "بسوی حزب" است.
اگر بحث را دنبال کرده باشید باید به خاطر بیاورید که ما در مطالعه بند به بند این سند به سوال خیلی راهگشای "برنامه یا استراتژی" رسیدیم. دیدیم که این یک سوال متافزیکی پیش پا افتاده است که بارها به اشکال گوناگون مطرح شده است. دیدیم دوستان گویی حواسشان نیست که خودشان هم وقتی در کنار ما بودند همراه ما به چنین سوالاتی میخندیدند. ولی حالا و با ساز و دهل اعلام کرده اند که این سوال "برنامه یا استراتژی؟" راز مساله تحزب در چپ است و پاسخ دوستان به آن قرار است معجزه کند و "حزب کمونیستی کارگران" بالاخره از کلاه بیرون خواهد آمد. دیدیم جواب دوستان به این سوال متافزیکی ، همانا استراتژی است. ولی وقتی یک کم جلو تر آمدیم دیدیم خیر جواب در واقع استراتژی هم نیست بلکه یک "پروسه" است. "پروسه همدلی فعالان سوسیالیست جنبش کارگری حول استراتژی و چشم انداز مبارزه طبقاتی". وقتی دقت کنید می بینید که اوج نظری سند بسوی حزب همین نکته است: یک پروسه! یک "پروسه همدلی" که جواب همه چیز را میدهد. ما دفعه قبل گفتیم که این شعار شکست طلبان است: "پروسه هم استراتژی هم تاکتیک"! گفتیم که این به نوعی جایگزین "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" شعار جناح چپ و رادیکال جنبش ملی اسلامی است، وقتی که زمان شاه جنبه های انقلابی داشت. حالا جناح چپ همان جنبش، "سرخورده از جنبش اصلاحات"، در مقابل به میدان آمدن سوسیالیسم و کارگر و حزب کمونیست کارگری، زیر پرچم شکست طلبی و انحلال طلبی سوسیالیستی جمع میشود و در نتیجه شعار "پروسه هم استراتژی هم تاکتیک" وصف حال اوست. حالا باید تصریح کنیم که این "پروسه همدلی پیشروان کارگری" در واقع صرفا "هم استراتژی و هم تاکتیک" نیست. چیزی بیش از این است. "پروسه همدلی" در واقع خودش هم تئوری است، هم برنامه است، هم استراتژی است، هم تاکیتک است، هم مبارزه طبقاتی است و هم محک صحت تئوری، هم حزب است، هم رهبری و خلاصه از شیر مرغ و جان آدمیزاد در این "پروسه همدلی" هست. در واقع اگر بخواهیم عالیترین مدارج متافزیک نویسندگان بسوی حزب را در چند کمله و بطور اثباتی بیان کنیم به این اصل خواهیم رسید: "پروسه همه چیز است"!
ولی شعار "پروسه همه چیز" یک وجه مکمل و صلبی هم دارد. که البته در خود این اصل طلایی مستتر است. اما اینجا ما مجبوریم این وجه صلبی را تصریح کنیم تا مبادا مورد بی اعتنایی قرار گیرد. بالاخره هر اثباتی ثمره نفی است. اصلا نفی است که سرنوشت اثبات را معلوم میکند! جنبه انقلابی هر حرکت و هر تفکری هم در همان جنبه سلبی و نفی یی آن است. خوب، برای اینکه این "پروسه همدلی" اثبات شود، چه چیزی باید نفی شود؟
اگر خاطرتان باشد در طول بررسی ما در هفته های گذشته متوجه شدیم که خیلی چیزها باید نفی شود. دیدیم هرچند "امروز" سرنگونی و انقلاب مجاز شده و حزب به منظور دخالت در مساله قدرت "تازه" مورد توجه "پیشروان طبقه کارگر" قرار گرفته است، اما کارگران حزبشان را ندارند و باید بروند حزب درست کنند. یعنی اول از همه حزب کمونیست کارگری موجود باید نفی شود. (همه حکمت این سند گرانقیمت "بسوی حزب" هم همین است!) بعد هم متوجه شدیم طبق هشدارهای "بسوی حزب" این انقلابی که دارد می آید معلوم نیست انقلاب کارگران باشد. ارشاد شدیم: مهم نیست که کارگران برای انقلاب چه کنند مهم این است که انقلاب چه برای آنها دارد! (یعنی کاسه کذایی "انتقال طبقاتی چه شد" در سال 99، که حالا در سال 2007 البته به قدح زرنگار "سهم ما از انقلاب کارگری چه میشود" تحول یافته را دست بگیرند، آخر صف بایستند و انقلاب را به بورژوازی واگذار کنند! یعنی انقلابی نفرمایند.) و دیدیم که بصراحت اعلام فرمودند: حزب "چپ سرنگونی طلب انقلابی" (یعنی اساسا حککا) طبقه کارگر را بخاطر انقلاب می خواهد، نه انقلاب را بخاطر طبقه کارگر! پس مطابق اندرزهای "بسوی حزب" در فضای "سرخوردگی از جنبش اصلاحات" و به میدان آمدن چپ و کارگر دارد یک خبرهایی میشود، ولی اولا معلوم نیست انقلاب ما باشد، و ثانیا حزب این انقلاب هم میخواهد ما را به این انقلاب بفروشد! این ها همه جنبه سلبی و پشت صحنه اثبات "پروسه همه چیز" است. "پروسه همه چیز" گفته میشود تا بعدش نتیجه گیری شود: "سرنگونی، انقلاب، تصرف قدرت و حککا هیچ"!
اشبتاه نشود، در این تز "پروسه همه چیز است"، انقلاب و سرنگونی و سوسیالیسم و حزب و رهبری مستقیما و مطلقا نفی نمی شود. خیر. اینها میتوانند حادث شوند، میتوانند بوجود بیایند، حتی علی الاصول لازمند، اما "پروسه" جایگزین آن میشود. "پروسه" پاسخ همه آنهاست. در "پروسه همدلی پیشروان کارگری" است که تئوری انقلابی زاده میشود و محک میخورد. در این "پروسه همدلی" است که میشود فهمید برنامه چیست و چه باید کرد. در پروسه است که میتوان حزب ساخت. در پروسه است که میشود در انقلاب و سرنگونی دخالت کرد و انشاء الله وقت گل نی پیروز شد و سوسیالیسم را مستقر کرد.
همینطور باید تاکید کنیم این پروسه مورد نظر دوستان (یعنی همان قوطی بگیر و بنشان) با پروسه ها واقعی فرق دارد. بالاخره تحولات اجتماعی و طبیعی در جریان پروسه ها صورت میگیرد، اما پروسه ها در دنیای واقعی خطی و مکانیکی پیش نمی رود، بلکه ما با انقلاب و جهش روبرو هستیم. بخصوص در تحولات اجتماعی ما با فاکتور پراتیک انقلابی کننده بشر روبرو هستیم. پس پروسه خودش میتواند انتزاعی هپروتی و متافزیکی باشد، یا واقعی و دیالکتیکی. این پروسه همدلی که ما اینجا با آن روبرو هستیم و شیخ الشیوخ مسئله تحزب است، یک پروسه ذهنی و متافزیکی است. پروسه مادی و عینی و تاریخی نیست. پروسه ساخته و پرداخته ذهن گادفادر و هم محفلی های یعجوج و معجوج او است. پس زنده باد پروسه من! این در واقع شعار مشترک همه شکست طلبان و چپ های حاشیه ای و گل های همیشه بهار اپوزیسیون بویژه در زمینه تحزب است. شعار همه کسانی است که نمی خواهند دنیا را تغییر دهند. و ما از این پروسه ها تا دل تان بخواهد در حاشیه سیاست سراغ داریم: زنده باد پروسه "همدلی پیشروان طبقه کارگر" (ایرج آذرین و دوستان)، زنده باد پروسه "وحدت عمل، ضمن تعدد نظرات" (کوروش مدرسی)، زنده باد پروسه "اتحاد کمونیسم کارگری" (علی جوادی)، زنده باد پروسه "ایجاد هسته های سوسیالیستی" (چپ های دوم خردادی سنتی)، زنده باد "پروسه تبدیل شدن محفل من به حزب ظفرنمون طبقه کارگر" (چپ های پراکنده و سرگردان) و....
اگر بخواهیم یک پله در نردبان تجرید بالاتر برویم و شکل نهایی جنبه سلبی "پروسه همه چیز است" را بیان کنیم، به نفی فاکتور رهبری میرسیم. چرا که در پروسه های اجتماعی همان پراتیک انقلابی و نقش عنصر فعاله فوق العاده تعیین کننده است. و نفی تئوری کمونیستی، نفی برنامه، نفی حزب و حزبیت، که ثمره واقعی "زنده باد پروسه من!" هست، نهایتا به نفی عنصر رهبری میرسد. پس شکل نهایی شعار مقدس همه شکست طلبان در واقع این است: "پروسه همه چیز، رهبری هیچ چیز"! آنچه که در این تز نفی میشود جایگاه و مکان رهبری کمونیستی، نقش دخالت گری سیاسی، نقش یک حزب انقلابی در مبارزه طبقاتی، نفی کل لنین، نفی مارکس و تزهای فوئرباخ، نفی منصور حکمت و نفی عامل مادی حامل اینها در اوضاع امروز یعنی حزب کمونیست کارگری است. (برای مطالعه بیشتر در مورد اهمیت رهبری در تحولات اجتماعی و بخصوص دوره انقلابی به بحث "سلبی، اثباتی" اثر درخشان منصور حکمت رجوع کنید. جوانه های این بحث البته در سطحی تجریدی در "مبانی رهبری کمونیستی" که چند هفته پیش چاپ کردیم، مطرح میشود.)
میدانم، میدانم، اینجا فریاد خیلی ها بلند میشود. ای خود بزرگ بین ها! ای سکتاریست ها! ای کسانی که همش مشغول "اتهام" زدن هستید! شاید به یک معنی حق دارند. چون نهایتا دعوا بر سر مساله رهبری است. "پروسه" آنها یا نقش فعال و رهبری کننده حزب کمونیست کارگری! این فریاد کسانی است که میگویند سوسیالیسم نمی شود و دنبال حجاریان افتادند (آذرینها)، و یا برای اشغال صندلی در دنیای ناسیونالیسم چپ کرد در زورقشان پارو میزنند و متاسفانه یکی یکی هم غرق میشوند! (کورش مدرسی)، یا پرچم نقد دمکراتیک به سوسیالیسم و به لنین و به حزب را برافراشتند و دارند هنوز آن بالای کوه یخ که قرار بود به لزه اش درآورند به این سو آنسو پرتاب میشوند (علی جوادی و دوستان)، یا حاضر اند چشم حزب کمونیست کارگری را که در دفاع از زندانیان سیاسی جلوتر افتاده درآورند ، و یا "محفل خود"، "جنبش خود" و "شخص شخیص خود" را مرکز عالم و "تحزب پرولتاریا" میپندارند (انواع چپ های پراکنده سنتی و محفلی). آری فریاد همه این چپ ها به هوا خواهد رفت. ولی دقیقا دعوای اینها با ما درست همین جاست. چرا که در دنیای واقعی آنکه دارد عملا چپ و انقلابیگری کارگری را در جامعه نمایندگی و رهبری میکند حزب کمونیست کارگری است. حزبی که حتی میکوشد تا با حوصله و سعه صدر (و البته بدون اینکه به عقب ماندگی امتیازی بدهد) نیروی همین چپ های حاشیه ای و نق نقو و نمک نشناس و بی خط و سرگردان را در صحنه عمل اجتماعی متحد کند و به پیش براند. "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!" در واقع یعنی این: "پروسه ما همه چیز، حزب کمونیست کارگری هیچ!" و این "وحدت کلمه" همه چپ های سنتی و همه معتادان به عادات دوره اختناق و سرکوب و شکست کمونیسم بعد از لنین است که حالا علیه حزبی عنوان میشود که در صحنه عمل اجتماعی دوم خرداد را شکست داده است، افق سلطنت طلب و راست را کور کرده است، "شبح لنین" و انقلابیگری مارکس و "سوسیالیسم یا بربریت" و سرود انترناسیونال را نمایندگی میکند، حزبی که اینروزها حتی دارد با اسلام سیاسی و دنیای "جنگ تروریستها" در سطح جهان شاخ به شاخ میشود و مصمم است سوسیالیسم همین امروز را در ایران مستقر کند.
اینجاست که میخواهیم یک بار دیگر یادآور شویم نقد "بسوی حزب" بهیچ وجه به نقد صرفا آذرین و شرکاء محدود نیست و نبود. دوستانی که میپرسند اگر مهم نیستند چرا این همه به آن ها پرداخته ای، احتمالا شش بخش قبلی را سرسری نگاه کرده اند. بارها جواب این سوال را داده ایم و بازهم تصریح میکنیم که دامنه کسانی که به همین آیه های گادفادری و شکست طلبانه آلوده اند وسیعتر از سازمان معظم گادفادر و دوستان است. از همان ابتدا گفتیم (به بخش اول رجوع کنید) که این بنوعی نقد همه گرایشات انحلال طلبانه و شکست طلبانه ضد تحزب کمونیستی است که میخواهند در حاشیه سیاست خود را سرگرم کنند، قدر حزب کمونیست کارگری را برای آزادی و برابری، برای انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی، برای متحد و متشکل کردن طبقه کارگر برای ساختن "یک دنیای بهتر" نمی دانند و نه فقط این که به حکم موقعیت عینی حزب کمونیست کارگری در رهبری مبارزات جامعه مجبورند در هر قدم در برابر حزب عکس العمل نشان دهند، به آن پشت پا بگیرند، پاپوش بدوزند، نفی اش کنند، انکارش کنند، چوب دمکراسی، ناسیونالیسم و ضد امپریالیسم لای چرخ آن بگذارند و آخر دست باز مجبورند زیر فشار جنبش اجتماعی عظیمی که این حزب به آن اتکاء دارد، لنگ لنگان با داد و فغان "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!"، آی "فحاشی" میکنید، آی ادب را رعایت نمی کنید، آی سکتاریست ها و غیره بدنبالش کشیده شوند! چرا؟ چونکه این ما هستیم که واقعی ترین پروسه ، یعنی مبارزه کارگران و مردم برای رهایی از شر جمهوری اسلامی را عملا داریم رهبری میکنیم و انقلابی میکنیم! (1)

چپ قدیم، چپ جدید!

خوب حالا بعد از اینهمه از حزب خود تعریف کردن به نقد "بسوی حزب" برگردیم!! اما از شوخی گذشته، صمیمانه میگویم، یک ذره اغراق و خود بزرگ بینی و از خود متشکری در آنچه گفتم نیست. بعلاوه این حزب ارث پدری کسی نیست. به کادرها و اعضایش، به کارگران و مردمی که میلیونی به آن توجه میکنند تعلق دارد. حتی خود این رفقایی که بدتر از همه به آن سنگ میزنند خودشان زمان خودش نقش زیادی در ساختنتش داشتند. نکته من این است که قدر این موجودیت عظیم و موثر و مقدس را بدانیم. بجای سنگ زدن و نق و نق کردن و فول گرفتن و تئوری بافی کردن به صفوف این حزب بپیوندید، یا لااقل در کنارش بایستید و تقویت اش کنید. سرنگونی و انقلاب و پیروزی بر جمهوری اسلامی، برقراری سوسیالیسم، کار آسانی نیست و به رهبر نیاز دارد. این حزب هر ضعفی که داشته باشد بیش از هر پدیده سیاسی و تحزب یافته در ایران به این رهبری سیاسی و متشکل و آبدیده و خط دار نزدیک است و قادر به انجام این وظیفه است. این یک حزب عینی و ابژکتیو و علنی و سیاسی در دسترس است. بر اساس روابط و محافل و اشرافیت خونی بنا نشده است. یک حزب سیاسی و مدرن است و رای آگاهانه اکثریت مبنی سیاستگذاری و انضباط در آن است. شما میتوانید در کنگره ها و در مجامع آن حرف تان را بزنید و رای بیاورید. بجای دل خوش کردن به "پروسه" های بی سرانجام این امر واقعی و شورانگیز را در دستورتان بگذارید که به این حزب بپیوندید، به صفوف تشکیلاتی آن وارد شوید، به رهبر آن تبدیل شوید. این سلاح مهم همه ما برای ساختن یک دنیای بهتر است. از این سلاح استفاده کنید!

خب حالا دیگر جدی جدی به "بسوی حزب" برگردیم. دفعه قبل و همینطور بالاتر دیدیم که این "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!"، یا کنکرت تر "پروسه همدلی پیشروان کارگری همه چیز، حزب کمونیست کارگری هیچ!" اوج متافزیک گادفار عزیز و محترم ما است که بر فراز همه شکست طلبان و چپ های جونیور در ایران پرواز میکند. و ما در بند هفت از این ارتفاع سرگیجه آور گادفادر که بهترین کبوترهای تهران قدیم هم به گردش نمی رسند، باید به دنیای واقعی برمیگردیم. نمی دانم تا حالا در "دیسنی لند" بوده اید یا نه. یک بخشی دارد که سفرهای فضایی را تقلید میکند. یعنی شما در یک سفینه می نشنید که یک اتاقک متحرک است و بعد با صداهایی که پخش میشود و فیلم های فضایی که از پنجره ها می بینید و تکان های شدیدی که به اتاقک وارد می آید چنین به نظر میرسد که شما به فضا سفر میکنید، از میان سنگ های آسمانی رد میشوید، خطرات زیادی پیش می آید، دل تان در سینه فرومیریزد و دوباره به جای اولش برمیگردد، و سرانجام خوشبختانه سالم و سلامت به زمین می نشینید. این سفینه فضایی جدا شما را زهره ترک میکند. اما مهیج است و بیاد مادنی. حالا ما در این بخش هفت ما میخواهیم در سفینه فضایی گادفادر از عالم متافزیک به جهان "آمپریک" فرود بیاییم:

"7 - نفش سازمان های موجود چپ
اگر بپذیریم که در دوره حاضر ایجاد حزب کمونیستی کارگران در گرو ایجاد همدلی بین فعالان سوسیالیست جنبش کارگری است، [یعنی ایجاد حزب در گرو همان "پروسه همدلی" است] همچنان باید به این پرسش پاسخ داد که جریانات موجود چپ در این رابطه چه نقشی باید ایفاء کنند؟ [اینجاست که سفینه فضایی "پروسه همدلی" باید بالاخره به زمین بنشیند!] شک نیست که حزب کمونیستی کارگران می باید بهترین دستاوردهای دوره های گذشته چپ در ایران را از آن خود کند و در سنت خود جای دهد. [ما قبلا رفتار "بسوی حزب" در تحریف این "دستاوردها" را دیده ایم. اما اینجا تعارف نمی فرمایند، خوب گوش کنید: ] مشخصا چپ دوران انقلاب بهمن، علیرغم هر کمبود و خطایی، نمونه های درخشانی از مبارزه جویی و از خود گذشتگی انقلابی را در تاریخ معاصر ایران بدست داده است. دستاوردها و تجارب سازمانگری چپ دوره انقلاب بهمن نیز بی شک می باید با برخوردی انتقادی دستمایه حزبیت سوسیالیستی کارگران شود، و همچنین از هر لحاظ مفید است که مثلا تجارب چپ دوران انقلاب بهمن در ایجاد ابزارهای تبلیغاتی یا سرمایه کادرهای انقلابی بازمانده از چپ دوران انقلاب بهمن درخدمت حزبیت طبقه کارگر قرار بگیرند. اما سوال این است که چگونه سازمان ها و جریانات موجود چپ میتوانند با تلاش طبقه کارگر ["پروسه همدلی" اینجا شد "تلاش طبقه کارگر"! گفتم که نگران نباشید، در این سفر این چیزها عادی است. ] برای ایجاد حزب همراه شوند و به آن یاری برسانند؟"

اینجا دو سه نکته مهم و آموزنده وجود دارد:
نکته اول، این مقوله "چپ دوران انقلاب بهمن" است که بسیار مورد علاقه نویسندگان "بسوی حزب" و احتمالا شخص گادفادر می باشد. در این پارگراف مساله تلویجا اینطور طرح میشود که گویا یک "پروسه همدلی" وجود دارد که عنصر جدید و بالنده است، و یک "چپ دوران انقلاب بهمن" که عنصر قدیم و زوال یابنده است! این "چپ دوران انقلاب بهمن" است که باید وجوه خوب و به درد بخورش به این "پروسه همدلی" (که البته یکهو شد "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب") منتقل شود!
اگر کمی دقت کنید در دنیای واقعی درست عکس این است. یعنی یک مشت چپ منزوی و شکست خورده بازمانده از دوران شکست کمونیسم (یعنی امثال همین دوستان بسوی حزب) که مدتی دنبال دوم خرداد بودند و حالا قرار است تازه بسلامتی دور هم جمع شوند و در صد سال آینده "همدل" شوند و از آن وسط تئوری و برنامه و استراتژی و مبارزه طبقاتی در بیاید (به بخش ششم این نوشته رجوع کنید)، اینها شده اند ناجی تاریخ و عنصر جدید و مدرن و پیش برنده! شده اند "تلاش طبقه کارگر بر ایجاد حزب"! و یک کسانی که ما باشیم، یا عمده ترین مصداقش ما هستیم، شده ایم "چپ دوران انقلاب بهمن"! که حالا باید در 100 متر آخر تا می توانیم بدویم و خودمان را با این "پروسه" (ببخشید "تلاش طبقه کارگر") همراه و هماهنگ کنیم.
اگر من به این طنز ناخواسته و عجیب گادفادر که خیلی جدی جدی و با قیافه متفکرانه چنین حرفهای به این بامزگی میزند بخندم آنوقت میگویند: خوب نیست زیادی شوخی میکنی.
شاید البته همه خوانندگان این طنز را نگیرند. چون شاید ندانند اینهایی که دارند این حرف ها را میزنند یک چیزهایی را خیلی خوب میدانند و در زیر آن قیافه فکورانه پنهان میکنند. دوستان "بسوی حزب" بخوبی میدانند که ما از همان سال های 63- 64 در مباحث کمونیسم کارگری (که تازه سر بلند میکرد) اعلام کردیم که دوره بلاواسطه انقلاب 57 تمام شد و حالا باید کار دیگری کرد. میدانند که بحث کمونیسم کارگری اساسا پاسخی است به دنیای جدید و متفاوت بعد از سقوط شوروی، دنیای شکست سوسیالیسم بورژوایی و افول سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم در برابر بازار آزاد، دنیای پایان جنگ سرد و عصر سردرگمی و تشتت بورژوازی جهانی (نظم نوین جهانی). میدانند که ما سالهاست اعلام میکنیم علیرغم اثرات عمیق و بنیادی انقلاب 57 ، اوضاع و احوال امروز ایران با آنوقت متفاوت است. یک دنیای جدید و یک انقلاب جدید در راه است. نه فقط چپ امروز که همه چیز امروز تفاوت دارد. ما دائم داریم هشدار میدهیم که انقلاب 57 و اوضاع آنوقت تکرار نخواهد شد و الگو نسازید. همه میدانند که اتفاقا کمونیسم ما کمونیسم نسل 57 و در واقع شکست خوردگان 57 و یا حتی درجا زنندگان در سال 57 نیست. بلکه کمونیسم شکست نخوردگان آن انقلاب، کمونیسم کسانی که بعد از سقوط شوروی هم همچنان کمونیست و انقلابی دوره خود باقی ماندند، و مهمتر و بسیار مهمتر، کمونیسم نسل جدیدی است که با کمترین خاطره از 57 امروز به میدان آمده و انقلاب فردا را این نسل خواهد ساخت. به بحث های منصور حکمت در "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود" گوش کنید تا ببینید چطور ما حتی کل بحران و بن بست فعلی جمهوری اسلامی را در ادامه خطی و مکانیکی اوضاع 57 نمی بینیم. بلکه بر متن و زمینه بحران سرمایه داری ایران، بر متن تاثیرات بنیادی 57، این بحران را اساسا یک مساله نسلی می بینیم. نسل جدیدی که آمده است و دنیای جدیدی میخواهد درست کند و این جمهوری اسلامی را علیرغم دوم خرداد و آیت الله گورباچف و حجاریان و سوسیالیست های حجاریانی اش جارو خواهد کرد! این مبنای تعیین تمام سیاست های عملی حزب ما است. درست با همین درک صحیح اوضاع و احوال جهانی و داخلی بود که ما توانستیم با تشکیل حزب کمونیست کارگری و دخالتگریهایش نقشی غیر قابل انکار در اوضاع ایران ایفاء کنیم. همین درک بود که به ما کمک کرد تا دوم خرداد را شکست دهیم، راست ها را کنار بزنیم و بجای آن پرچم سوسیالیسم یا بربریت را (اساسا توسط همین نسل جدید از کمونیست ها!) به اهتزاز درآوریم.
این بحث البته مفصل و جالب است، اما فعلا همینقدر کافیست تا نشان دهیم چه بلاهت گادفادری (یعنی نادان فرض کردن مخاطب) لازم است تا امثال ما بشویم "چپ دوران انقلاب بهمن"، و آنوقت کسانی که یک ذره از تجارب چپ دوره انقلاب 57 درس نگرفتند و با عروج خاتمی با 500 صفحه کتاب به پیشباز این سید خندان جمهوری اسلامی رفتند و حتی از "بهترین تحلیل گران خارجی" برایش فاکت و شیرینی آوردند تا اثباتش کنند، شده اند چپ های بالنده این دوره! کسانی که تازه "امروز" چرت اصلاحاتشان پاره شده است و میخواهند در مقابل خطر سرنگونی، خطر حزب کمونیست کارگری، خطر انقلاب کارگری، با سرهم بندی های مسخره ای که در "بسوی حزب" دیده ایم در یک "پروسه همدلی" حزب بسازند، استراتژی معلوم کنند و غیره. آری این پس رفتگان تاریخ و بازماندگان دلخور دوره خوش اصلاحات، کسانی که سعی کردند "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را تحت لوای "جنبش اصلاحات سیاسی" از زیر گورهای دسته جمعی جمهوری اسلامی بیرون بکشند، در عالم متافزیک خود شده اند عنصر جدید و بالنده تاریخ و "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب"!! و ما شده ایم "چپ های باقیمانده از دوره انقلاب بهمن".
نکته دوم ، در ادامه همین نکته عمومی تر و بنوعی در توضیح آن در سطح مشخصتری است. آنجا که میفرمایند "ارگانهای تبلیغاتی چپ دوره انقلاب بهمن... در خدمت حزبیت" نوع آقایان قرار گیرد. من یکی کلی فکر کردم تا فهمیدم منظور از این "ارگانهای تبلیغاتی" چیست. منظورشان برای مثال (و بعنوان برجسته ترین نمونه ها) رادیو انترناسیونال و تلویزیون کانال جدید است. جالب است که از اینها بعنوان "ارگانهای تبلیغاتی" که آن "چپ دوره انقلاب بهمن" درست کرده یاد میکنند و حالا گویا با درست شدن قوطی بگیر و بنشان آقای آذرین (همان "پروسه همدلی فعالان جنبش کارگری") در این حزب معظم جدید مستحیل میشوند و انشاء الله در این قوطی جدید ده دوازده تا از این "ارگانهای تبلیغاتی" جا میگیرد! (گادفادر را موقع نجاری این قوطی تصور کنید! که چقدر عالمانه فکر میکند و عقب و جلو میرود تا چطور این "ارگانهای تبلیغاتی" را در قوطی جا بدهد!) ایشان یادشان میرود که اینها صرفا ارگانهای تبلیغاتی نیستند. فقط ارگانهایی نیستند که دارند مارکس و لنین و منصور حکمت را در ابعاد میلیونی به خانه هر کارگری میبرند. بلکه مهمتر ارگانهای دخالتگری سیاسی است. ارگانهای رهبری اعتراضات اجتماعی است. (از اعتصاب واحد گرفته تا اعتصاب نساجی ها تا مبارزات معلم ها تا جنبش علیه اعدام، 16 آذر و غیره). یادشان میرود که اینها ارگانهای دسترسی وسیع حزب به مردم، مردم به حزب و در واقع ارگانهای حزب سازی در ابعاد اجتماعی و وسیع است. ایشان یادشان میرود که این "ارگانهای تبلیغاتی" ثمره همان تئوری حزبیت منصور حکمت، ثمره مباحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت" سیاسی است. (مباحثی که دوستان در مقابلش علم "انتقال نشد" را برافراشتند و گفتند شما کارگر را ول کرده اید و خودشان دنبال حجاریان رفتند!) فراموش میفرمایند که ما اولین کمونیست هایی بودیم که کمونیسم را در این ابعاد وسیع و بر صفحه تلویزیون به خانه های مردم بردیم. یادشان میرود که اینها بلند گوهای یک جنبش عظیم اجتماعی اند. خود همین "ارگانهای تبلیغاتی" وجهی از واقعیت عظیم و شکوهمندی است که امروز در برابر دیدگان ما جریان دارد، یعنی عروج کارگر و کمونیسم در اوضاع ایران، واقعیتی که حتی گادفادر را به صرافت ساختن قوطی حقیر "پروسه همدلی" انداخته است. (فاکت: ماموران اطلاعات رژیم کارگران اعتصابی سنندج را بازخواست کردند که چرا اخبار اعتراض شما روز بعد از تلویزیون انترناسیونال پخش میشود، و آنها جواب دادند خب شما خبرش را بدهید و روی دست آنها بلند شوید!)
در واقع فراموش نمی کنند. ایشان نمی تواند فراموش کند. نمی تواند نسبت به این واقعیات که همه کس دارد می بیند بی اعتنا بماند. مجبور است به زبان گادفاری خود مکان آنها را توضیح شان دهد. لذا ایشان باید این ها را "ارگانهای تبلیغاتی" تقلیل دهد تا در تئوری حزبیت خود که همان "پروسه همدلی" است هضم کند. (می بینید که گادفادر حساب همه چیز را کرده است. بلد است چطور واقعیتی به آن بزرگی را در قوطی کوچک خود جا سازی کند. صاف و ساده واقعیت را کوچک میکند، نه قوطی خود را بزرگ. این ذهن گادفار خیلی توانا است!) خب، چه میشود کرد. وقتی تئوری آدم حقیر باشد دنیا را هم حقیر می بیند! و البته عکس آن درست تر است. وقتی خود آدم حقیر باشد دنبال تئوری حقیر میرود. انسانها بنا به مجموعه شرایط ناشی از موجودیت اجتماعی خود اول تصمیم خود را میگیرند و بعد دنبال تئوری میروند تا دنیا را آنطور که میخواهند توضیح دهند، در واقع تمایلات خود را توجیه و یا متعین و بنحوی متحقق کنند. این یک اصل متدلوژیک بسیار مهم است. ( که اول بار در کنگره اتحاد مبارزان، یادش بخیر از منصور حکمت شندم و یک وقتی در مورد آن مفصل صحبت کنیم.)
نکته سوم هم در ادامه همین نکته دوم می آید. و آن مربوط به سوالی است که در پارارگراف اول بخش هفت طرح شد. که حالا رابطه آن "پروسه همدلی" با این "چپ بازمانده از انقلاب بهمن" چیست. دیدیم که این سوال نه فقط واقعی نیست که سرشار از خود فریبی است. یک بستنی قیفی اعلاء برای کسانی است که در قوطی بگیر و بنشان دوستان قرار است مدال بگیرند و سرگرم بشوند. جهت اطلاع آقایان "بسوی حزب" باید عرض کنم (و اگر باور ندارند به سخنان و آه لابه های سران رژیم گوش دهند) که ایشان صرفا با "ارگانهای تبلیغاتی" و "سرمایه کادرهای انقلابی بازمانده از چپ دوره انقلاب بهمن" و یا "تجارب سازمانگری" روبرو نیستند که حالا نشان بدهند چطور اینها را در قوطی بگیر و بنشان خود جاسازی میکنند. باور کنید ما با چپی روبرو هستیم که هزار بار وسیع تر، پرقدرت تر، آگاه تر و حتی متشکل تر از دوره 57 است. چپی بسیار گسترده، بسیار اجتماعی، بسیار متعین، با خواسته ها و افق روشن، چپی که درست است که آبدیده ترین کادرهای انقلابی دوره 57 را کنار خود دارد، ولی موجودیتی عظیم و مستقل است که ساخته و پرداخته جهان امروز است، چپی که از کارخانه تا دانشگاه، از مدرسه تا جنبش زنان و جنبش علیه اعدام و جنبش خلاصی فرهنگی جوانان دارد علیه جمهوری اسلامی و وضع موجود میخروشد و جلو می آید. چپی که به شدت رادیکال است و حزب کمونیست کارگری و "ارگانهای تبلیغاتی" اش هر روز دارد آنرا بیشتر و وسیع تر از روز قبل نمایندگی میکند. سوال واقعی درست عکس سوالی است که "بسوی حزب" مطرح میکند. سوال این است که قوطی بگیر بنشان دوستان، این پروسه خیالی و مسخره "بسوی حزب" در باره "همدلی پیشروان بر سر استراتژی"، در مقابل یک چنین موجودیتی عظیم و واقعی چپ و کارگر و کمونیسم و حزب کمونیست کارگری چه باید بکند و چه جور روزگار بگذراند!؟
اما کسی که سوال را وارونه مطرح کرده باشد، در جواب حتی دچار دشواری های بیشتر از خود سوال خواهد شد. در پاسخ به همین سوال است که فرود به کره خاکی آغاز میشود. پاراگراف دوم را بخوانید:

از "اتحاد عمل" تا "برنامه"

"سالهاست که رایج ترین دیگاه در جریانات چپ ایران غلبه بر تشتت میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری را از طریق ایجاد گسترش اتحاد عمل بین سازمان ها و احزاب موجود دنبال میکند. چرا که هر درجه نزدیکی بین جریانات موجود چپ ایران باعث میشود تا همکاری میان آن فعالان جنبش کارگری که به این سازمان ها گرایش دارند نیز تقویت شود. مطابق منطق چنین دیدگاهی، وحدت حزبی میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری از طریق نزدیک شدن سازمان ها و احزاب موجود و بدل شدن شان به یک قطب سوسیالیستی چپ میتواند ممکن شود."

اینجا خود دوستان "بسوی حزب" میدانند که دارند در باره یک ترند معین و محدود و بسیار کم تاثیر در چپ سنتی صحبت میکنند. آنهایی که زندگی شان تقدیس "اتحاد عمل" است. تقدیس اتحاد عمل در عین زندگی حاشیه ای در سیاست و در کنار جریانات اصلی سیاسی و اجتماعی. در واقع اینها هریک قوطی بگیر و بنشان خود را دارند که سالهاست آنرا میخ و چکش زده اند و کلی زنگوله و چیزهای برقی برقی به آن آویزان کرده اند و خیلی هم دوستش میدارند. "اتحاد عمل" شکل کلکتیو زندگی این موجودات سیاسی است که هریک موجودیت فردی خود را نیز دارد. مردم شریفی هم هستند، اما به حاشیه نشینی و یک روز دنبال خاتمی دویدن و یک روز یکی کمی چپ شدن و یک روز تمرین دمکراسی کردن عادت کرده اند. این ها بخشی از همان صفی هستند که منصور حکمت در حزب جامعه توصیف میکند: "خادمان سرخ پوش و بی ادعای معبد تاریخ، قربانیان همیشگی ارتجاع، زندانیان سیاسی ابدی.." اما نکته مهم و مربوط به بحث حاضر این است که نزد اینها هم فکر نکنم حتی یک نفرشان دچار این توهم باشد که از دل این گونه اتحاد عمل ها قرار است "وحدت حزبی" بین "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" برقرار شود. در این دنیای تقدیس "اتحاد عمل" در عین حال هرکس حزب و محفل کوچک خود را دارد و کار خودش را میکند. "اتحاد عمل" اینها یک جور روش فعالیت سیاسی و روش زندگی و در حد خود یک نوع هویت است. (در ضمن اینگونه "اتحاد عمل" در چپ در واقع ربط چندانی به اتحاد عمل یا هم سویی در عمل مبارزاتی و در صحنه اجتماع ندارد.) جالب این است که خود دوستان "بسوی حزب" هم پایین تر میگویند که این اتحاد عمل ها چندان به جایی نرسیده است. اما پس چرا اول آنرا بعنوان "رایج ترین دیدگاه در جریانات چپ" بالا میبرند؟ چرا برای مثال دیدگاه های ما که بزرگترین و تاثیر گذار ترین جریان چپ هستیم و هیچگاه دنبال اینگونه "اتحاد عمل" ها نبوده ایم و همواره نقد و بحث روشن و متفاوتی داشته ایم را طرح نمی کنند؟
خب این از آن چشم بندی های اعلاء گادفادری است که البته قبلا هم دیده ایم. این همان تصاویر خیالی از فضای لایتناهی است که شما از پنجره می بینید تا نفهمید در یک سفینه تقلبی در دیسنی لند نشسته اید! اول یک چیز غلط و عقب مانده را بعنوان معضل اصلی چپ مطرح میکنند، بعد خودشان مظفرانه یک جواب غلط و غلوط تر به آن میدهند، و بعد که خوب این معضل فرضی چپ را بشیوه خود گوشمالی فرمودند و صاحب آنرا متنبه فرمودند و نشان دادند که چقدر نامربوط است و از میدان بدر کردند، آنوقت طوری که تماشاچی نفهمد (یا ایشان فکر می کند نمی فهمد) یکجایی سریعا ما را از توی آستین شان وسط همان چپ ول میکنند و بدین طریق مثلا جواب ما را هم می دهند. بعد هم با کلی فخر و نگاه عاقل اندر سفیه لبخند میزنند! کلا این یک شیوه شناخته شده گادفادر در بحث است که سعی میکند حزب کمونیست کارگری را در حد فلان محفل دوسه نفره قرار دهد و همه را یکجا بعنوان "چپ" را تحلیل کند. (و این نوع تفکر خیلی واقع بینانه و انقلابی به گادفار هم محدود نیست. بالاتر گفتم که "پروسه من همه چیز" یک شعار عمومی تر است.) شما فقط از متلک ها و گوشه و کنایه ها میفهمید که مساله اصلی اش ما هستیم ولی کسی که این زبان عامض بین قوطی ها مختلف را نداند و رمز تلگراف را نداند نمی فهمد که ایشان واقعا دارد راجع به حزب ما حرف میزند. فکر نکنید که این بخاطر آنست که گادفادر اصولا هر بار که اسم ما را بیاورد زبانش تاول میزند، یا فکر نکنید این بدجنسی گادفادری است. خیر. این در عین حال متد بررسی و شناخت ایشان است. و به این میگویند "واقع بینی" و "آمپریک" بودن. اگر باورتان نمی شود خودتان میتوانید این تردستی زمخت را در دو پارارگراف بعدی (پاراگراف 3 و 4 بند هفت) به چشم خود ببینید:

"حتی اگر بپذیریم که نفوذ جریانات موجود چپ [دقت کنید که در پاراگراف قبلی صحبت بر سر "رایج ترین دیدگاه" بود که تازه خود آقایان بخوبی میدانند ما همواره علیه این "رایج" ترین بوده ایم. حالا میگویند "نفوذ جریانات موجود چپ" یعنی ما هم چون انشاء الله "موجود" هستیم زیر زیرکی وارد میشویم!] در میان فعالان جنبش کارگری در آن حدی است که نزدیکی این سازمان ها بازتاب محسوس و مهمی در میان فعالان جنبش کارگری بتواند داشته باشد، تمام سیر تکامل این جریانات چپ از دوره انقلاب بهمن تا به امروز چنین مسیری برای ایجاد حزب کارگران را غیر عملی میسازد. تجربه دو دهه تلاش برای گسترش اتحاد عمل بین جریانات موجود چپ [بازهم "جریانات موجود چپ" آنهم "دو دهه تلاش برای گسترش اتحاد عمل"!] نشان میدهد که موارد اتحاد عمل موفق محدود به موارد تک موضوع تاکتیکی بوده است، که بنا به طبیعت خود با هر تغییری در شرایط موضوعیت خود را از دست میدهد؛ یا در بهترین حالت با توافق جریانات مختلف بر سر حداقل هایی از مفاد برنامه ای و اعتقادی بوده است که طبق تعریف تنها زیر مجموعه ای از مجموعه اعتقادات و برنامه هریک از سازمان ها و احزاب حاضر در اتحاد عمل میتواند باشد. [این هم نقد این دیدگاه چپ های "اتحاد عملی" است از دیدگاه بسوی حزب است. گوش کنید:] اگر این جریانات چپ جایگاه تعیین کننده ای را که خود برای اعتقادات پایه ای یا برنامه خود قائل اند جدی بگیرند، هیچ بخش ناقصی از این مجموعه نمی تواند از نظر خود آنها نیز در خدمت کنار زدن موانع پیشروی مبارزه طبقاتی برای فعالان سوسیالیست در جنبش کارگری باشد."

اینجا در پاراگرف سوم یک اتفاق جالب دارد می افتد. گادفادر ما دارد به این "چپ" ها نصیحت میکند که برنامه را جدی بگیرید! اما آنها نمی گیرند چون اهل این کار نیستند و گفتم که "اتحاد عمل" برایشان روشی از زندگی و یک جور هویت است. اما چرا گادفادر کاسه داغ تر از آش در مورد جایگاه برنامه شده است؟ به دو دلیل: 1) همانطور که هفته قبل نشان دادیم این درک متافزیکی از تئوری و عمل، برنامه و حزب را خود دوستان "بسوی حزب" بنحو پیگیری نمایندگی میکنند. 2) بحث برنامه را با "نصیحت" جالب خود به بحث "اتحاد عمل" چسبانند چون میخواهند در پارگراف بعدی به صحرای کربلا بزنند و در مورد آنها که میگوید "برنامه و تئوری" همه چیز است، دوباره داد سخن بدهند. یعنی میخواهند ما را از آستین درآورد و قاطی چپ های "اتحاد عملی" یی ول کنند و بعد با یک سنگ ده دوازده گنجشک زبان بسته و یک عقاب را با هم بزنند! پاراگراف 4 را میخوانیم:

بنا به منطق دیدگاه جریانات چپ بازمانده از دوره انقلاب بهمن، یعنی بنا بر جایگاه محوری ای که تئوری و برنامه (یا در یک کلمه "آگاهی") برای این جریانات دارد، تنها نزدیکی تام و تمام تئوریک و یا برنامه ای میتواند وحدتی کارساز و در خدمت ایجاد وحدت حزبی قرار گیرد. [ما البته در بررسی بخش پنج و شش دیدیم این خود دوستان اند که چنین درک متافزیکی از تئوری کاملا شریک اند.] اما تعجب اینجاست که، علیرغم فصل مشترک فراوان میان برنامه های موجود در جریانات چپ، نه فقط شاهد همگرایی میان چنین جریاناتی نبوده ایم، بلکه شمار روز افزون انشعاب های سازمانی و حزبی را می بینیم که همگی برنامه واحدی را قبول دارند و یا وفاداری بیشتر به اعتقادات پایه ای سازمان مادر را علت انشعاب خود میشمارند. [اینجاست که ما دیگر رسما وارد شدیم! ولی با ایما و اشاره. "انشعاب های حزبی که همگی برنامه واحدی را قبول دارند".] اگر وجود فصل مشترک بسیار در اعتقادات پایه ای یا وجود برنامه ای کم و بیش مشابه نتوانسته وحدت جریانات مختلف را ممکن کند یا حتی جلوی انشعابات را بگیرد، این نتیجه گیری اجتناب ناپذیر است که، همانطور که بخش های بالا به تفصیل بحث کردیم، در دوره کنونی نظرات تئوریک و "برنامه " حتی جوابگوی معضلات وحدت سازمان ها و احزاب نیست، و برای پاسخگویی به معضلات مبارزه طبقاتی جاری دو چندان ناکافی است.

خب بالاخره داریم به زمین سفت میرسیم. و باز سر و کله حزب کمونیست کارگری پیدایش شد. روشن است حزبی که برنامه را به جنبش کمونیستی ایران آورده و برنامه یک دنیای بهتر را دارد و انشعاب هم داده است ما هستیم. وگرنه فدایی بیچاره که آنهم انشعاب داده که هرگز برنامه درست و حسابی نداشت. در ضمن به آن "تعجب اینجاست" خوب دقت کنید. این "تعجب" البته کمی از گادفارد بعید است! چون ایشان معمولا اصلا تعجب نمی کند و از همه رموز عالم خبر دارد. اینجا هم ایشان دارد مثل یک معلم با تجربه تظاهر به تعجب میکند تا توجه شاگردان معصوم را به آن موضوع جلب کند. چون میداند این مهمترین تکه بحث تا اینجاست. همه این دوسه پاراگراف گفته شد، این همه تصاویر خیالی و صدا های عجیب و غریب را درآوردند تا به زمین یعنی به همین تعجب برسند. در واقع در پروسه فکر پیچیده و فعالیت ذهن ذکی ایشان مشاهده اول همین "تعجب" بوده است. نقطه شروع اینجا بوده است. آنهم نه بصورت تعجب، بلکه با قهقه ای مستانه که هاهاها! انشعاب؟ هاهاها! خوب گیرت آوردم! دیده اند در حزب کمونیست کارگری انشعاباتی شد که بخش های مختلف آن یک برنامه را هنوز قبول دارند. این است که ذهن خلاق شان سخت بکار افتاده و فورا قلم بدست گرفته و "بسوی حزب" را نوشته اند. ما اینرا بارها قبلا دیده ایم که ایشان چطور زمین و زمان را بهم می بافند تا صاف و ساده بگویند این حزب کمونیست کارگری را کنار بگذارید. این حزب میخواهد کارگر را قربانی انقلاب کند و غیره. حالا هم همان اتفاق دارد در این دو سه پاراگراف رخ میدهد.
اگر یادتان باشد داستان این بند هفت با این سوال شروع شد که خب رابطه "پروسه همدلی" که دیدیم به "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب" هم ارتقاء یافت، با "چپ های دوره انقلاب بهمن" که گفتیم منظور ما هستیم، چیست؟ و حالا بعد از آنهمه پیچیدگی ها و آوردن "اتحاد عمل" و بعد نصیحت جالب گادفار در مورد برنامه و غیره، سرانجام جواب سوال این شد: این چپ هایی که همه اش برنامه برنامه میکردند، خودشان منشعب شدند، دیدیم که برنامه حتی "جوابگوی معضلات وحدت سازمان ها و احزاب هم نیست" چه رسد به پاسخگویی "به معضلات مبارزه طبقاتی" که این "پروسه همدلی" ما قرار است به آن پاسخ دهد. در واقع پاسخ "بسوی حزب" به سوال فوق اساسا این است: این چپ ها (و مشخصا حزب کمونیست کارگری) همه سرمایه شان "برنامه و تئوری" بود که اینهم دیدیم بی خاصیت از کار درآمد. زنده باد پروسه! دیدید که چه خوب به شما ثابت کردیم و از اتحاد عمل شروع کردیم و بعد اهمیت برنامه نزد این چپ ها را گفتیم و بعد دیدیم که برنامه هم جلوی انشعاب و تفرقه را نمی گیرد. پس زنده باد پروسه همدلی! اگر چیز خوبی هم در این چپ های دوره انقلاب بهمن هست، مثل "ارگانهای تبلیغاتی" باید فکری برای جا دادن آنها در پروسه کرد.
این آن تکه ای است که ما را یاد سفر فضایی تقلبی به فضا انداخت. اینهمه مناظر عجیبی که در سفینه مذکور دیدیم همه ساختگی بود. اما بر روی زمین سفت، در چپ ایران هر کس بخواهد حتی یک ذره ادعای طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر داشته باشد، اول باید تکلیفش را با حزب کمونیست کارگری روشن کند. و گادفادر فکر کرده است اینجا خیلی استدلال محکمی پیدا کرده است. گویا این انشعابات معنی اش این است که برنامه و تئوری و رهبری و حزب بی معنی است. گویا این انشعابات ثابت میکند آنچه که مهم است پروسه همدلی پیشروان است. این در واقع تمام دستمایه گادفادر است که اینهمه خودش را زحمت داده و ما را زحمت داده و "بسوی حزب" را در هفت بند نوشته است و تازه دارد در این بند آخر حرف ته دلش را میزند. پس اجازه بدهید قبل از ادامه بند هفت به این "تعجب" گادفادری یا در واقع لب کلام او بپردازیم.

انشعاب و تعجب گادفار!

ما اینجا نمی خواهیم بحث هایی که در بخش پنجم این نوشته را تکرار کنیم. آنجا از مقطع "هسته سهند" و بعد "اتحاد مبارزان کمونیست" و بعد "حزب کمونیست ایران" (تا قبل از جدایی منصور حکمت و اکثریت کادرهایش) و سپس "حزب کمونیست کارگری" را بررسی کردیم و نشان دادیم در هیچ مقطعی ما چنین درک یکجانبه و مکانیکی از تئوری و برنامه و رابطه آن با تحزب نداشته ایم. درکی که "بسوی حزب" به ما نسبت میدهد، صاف و ساده یک تحریف و حقه بازی پیش پا افتاده است. بر عکس، با آوردن فاکت های مکرر از خود همین سند "بسوی حزب" نشان دادیم که چنین درک مکانیکی از رابطه برنامه و حزب و تئوری و عمل در نزد نویسندگان بسوی حزب موجود است. به خواننده توصیه میکنیم حتما بخش پنجم را همراه با مطالب ضمیمه آن (در جوانان شماره 316) مطالعه کند.
اینجا بگذارید یکجور دیگر وارد بحث شویم و نشان دهیم که دوستان "بسوی حزب" چه ذهن عجیب و مسدودی دارند. و گریزی هم از آن ندارند. ذهنی که صاحب آن یک شکست طلب است و همه دنیا را میخواهد از سر سنگ زدن به حزب کمونیست کارگری و انقلاب و سوسیالیسم تعریف کند. تئوری برایش به ناگزیر ابزار توجیه همین نیت است. بگذار اصلا این سوال را مطرح کنیم: جایگاه تئوری و برنامه در ساختن یک حزب کمونیستی کارگری چیست؟ وقتی این سوال را جلو شما گذاشتند یادتان باشد که فورا دست روی پول کیف تان بگذارید! فورا بپرسید از کدام تئوری صحبت میکنید؟ کدام برنامه؟ کدام جنبش اجتماعی و سیاسی پشت این تئوری و برنامه هست؟ بعد از کدام حزب صحبت میکنید؟ با کدام روش های عملی؟ تحت چه شرایط اجتماعی؟ با کدام امکانات مادی و قدرت تاثیر گذاری؟ و مهمترین سوال: رابطه این حزب مفروض با مسائل اساسی مبارزه طبقاتی در آن جامعه و بخصوص مساله قدرت سیاسی چیست؟ و خلاصه از خودتان بپرسید کدام منفعت اجتماعی پشت این سوال به ظاهر علمی و بی آزار اما نهایتا با منطق آخوندی متافزیکی خوابیده است. این به نظر من روش مارکسیسم در قبال چنین سوالاتی است. چرا که مارکسیسم هر بحث و نظر سیاسی و تئوریک را بر زمینه اجتماعی و سیاسی آن توضیح میدهد. یادتان نرود که در بخش قبلی (بخش ششم) ما در باره "نقش آگاهی" و "تئوری" صحبت کردیم و از زبان منصور حکمت شنیدیم که سوال "تئوری یا جنبش" یک سوال متافزیکی و بی جواب است. مساله ما این است: کدام جنبش. و هر تئوری و از جمله سوالات متافزیکی و گادفادری هم تجلی جنبش معینی است.
خب حالا با این ابزار تئوریک به دنیای واقعی برگردیم. در دنیای واقعی اتفاقی افتاده که گویا ابروهای گادفادر ما را یک متر به هوا پرتاب کرده است. و آنهم انشعاباتی در حزب کمونیست کارگری است که همه هنوز به همان برنامه یک دنیای بهتر قسم میخورند. گادفادر ما خیلی عالمانه و با منطق صوری و دودوتا چارتای آخوندی نتیجه گرفته است که پس "برنامه" حتی به درد حفظ حزب معینی هم نمی خورد، چه رسد به اینکه امروز راهگشای مبارزه طبقاتی باشد! و اینرا کرده اند دست مایه اثبات "استراتژی" سحر آمیز خود. یعنی همان پروسه.
اما اولین انشعاب از حزب کمونیست کارگری خود همین گادفادر و دوستان بودند. من که یادم نمی آید این دوستان کلمه ای در مورد "برنامه یک دنیای بهتر" گفته باشند. مقطع جدایی را که مطمئن هستم که چیزی نگفتند، از بعدش هم خبر ندارم که آیا نقدی کرده اند یا نه. (متاسفانه وقت نداشته ام که همه آثار گهر بارشان را مطالعه کنم. و بعد هم می بینید که کند خوان هستم. هر جمله یکساعت معطلم میکند!) بهر حال آنچه که برایم مسلم است، و همین هم برای بحث فعلی کفایت میکند، اینست: آنوقت که این برنامه به تصویب رسید (نوامبر 94) این دوستان هنوز در حزب بودند و بعدها با شعار "انتقال طبقاتی صورت نگرفت"، در سال 99 "شورش آوریل" راه انداختند و از حزب رفتند. به ما گفتند "مجاهدینی"، گفتند "هیاهوی سرنگونی" راه می اندازید. گفتند این جنبش "اصلاحات سیاسی بورژوازی" هرچند یک مشت قاتل و پاسدار ولتر اند، اما خیلی کارشان درست است و میخواهند بنا به نقشه بانک جهانی اصلاحات کنند. به ما نگفتند برنامه تان غلط است، گفتند بیخودی سرنگونی سرنگونی میکنید و چوب لای چرخ خاتمی میگذارید. حال آنکه ما دنبال "سوسیالیسم کارگری" میرویم و بعد از به ثمر نشستن اصلاحات انشاء الله نوبت انقلاب سوسیالیستی ما میرسد.
سوال: چرا همانوقت این شاخ های تعجب که پس برنامه به درد ایجاد حزب طبقه کارگر و اتحاد طبقه کارگر نمی خورد بر کله کسی سبز نشد؟ جواب آن بسیار ساده است. چون انشعاب دیگری رخ نداده بود. چون آنوقت "جنبش اصلاحات" برو بیایی داشت. حالا زمانه عوض شده است. اصلاحات ته کشیده و شکست خورده است و چپ و کارگر به میدان آمده و توسط همین حزب کمونیست کارگری روز به روز بیشتر در صحنه سیاست ایران نمایندگی میشود. حالا چطور میشود به این حزب کمونیستی سنگ زد؟ چطور میشود چوب لای چرخ آن گذاشت؟ اینجاست که به آن خنده مستانه بر میگیردیم. چه بهتر از انشعابات! چه باک که خودمان اولین انشعاب بودیم! اصلا نه فقط حزب کمونیست کارگری را میزنیم که خودمان هم میشویم قهرمان شکست طلبی و انحلال طلبی! اینجاست که این تئوری مسخره: برنامه مساوی حزب است، و اگر یک حزب انشعاب میدهد پس برنامه و تئوری نمی تواند وحدت یک حزب را نگه دارد و باید ایجاد حزب طبقه کارگر به قوطی "استراتژی" سپرده شود، جلوی ما سبز میشود. وگرنه خود دوستان میدانند که ما هیچ گاه برنامه را به این شکل بچه مدرسه ای نمی فهمیدیم. برنامه را شرط لازم اتحاد پایدار می دانستیم و میدانیم، اما شرط کافی آن هزار و یک فاکتور دیگر است. (به بخش 5 رجوع کنید.)
یکجور دیگر هم میشود همین بحث را کرد. میشود گفت تقریبا در دنیای امروز هرکسی که به خود میگوید کمونیست، به نوعی "مانیفست کمونیست" اثر مارکس و انگلس را قبول دارد. خوب مانیفست همه میدانند که یک برنامه جهانی پرولتاریا است که خطوط اساسی اش هنوز به قوت خود باقی است. سوال این است که پس علت وجود این همه کمونیست های رنگارنگ، علیرغم اینکه همه کم و بیش مانیفست را قبول دارند، چیست؟ نه فقط این، با وجود این مانیفست عالی، روشن، انسانی و کارگری، این همه حکومت های سرکوبگر و استثمارگر تحت نام کمونیسم و بنام همان مانیفست از کجا آمده است؟ این سوالی است که گادفادر ما و دوستان بسوی حزب بارها و بارها آنرا از زبان منصور حکمت شنیده اند. نه فقط سوال را شنیده اند که حتی جواب روشن به آن را در سمینار اول کمونیسم کارگری منصور حکمت (مارس 1989) ، و چندی بعد حتی شسته رفته تر در کتاب ارزشمند "تفاوت های ما" شنیده و خوانده و بارها از آن رونویسی و مشق کردند! نه فقط جواب ها را خوب میدانند که زمانی همفکر و همسنگر منصور حکمت بودند و در این جواب ها با او شریک بودند و به سهم خود سعی میکردند کاری مفید بکنند و دستشان هم درد نکند.
و جواب بسیار ساده و در عین حال انقلابی است: این تفاسیر گوناگون از کمونیسم و مانیفست، یا اگر مایلید از یک برنامه واحد حزبی، به این علت است که جنبش های اجتماعی مختلف غیر کارگری تحت نام کمونیسم حرف زده اند. همانطور که مانیفست در زمان خودش اعلام کرد که انواع کمونیسم های بورژوایی و خرده بورژوایی و اشرافی هست، امروز هم ما با طیف وسیعی از کمونیسم های بورژوایی روبرو هستیم که خود مانیفست و کمونیسم مارکس را به نفع جنبش خود مصادره کرده اند. خب کسی که اینها را میداند چرا باید حتی به شعور قبلی خودش پشت کند و تا انشعابی در حزب کمونیست کارگری دید تمام مارکسیسم و کمونیسم کارگری را به دور بیندازد و به جلد این منطق بچه گانه و احمقانه برود یک باره کشف و تعجب کند که پس برنامه برای اتحاد و ساختن حزب کفایت نمی کند. خب اگر برنامه کافی بود مانیفست را که داشتیم. اگر برنامه کافی بود که آنهمه دعوای بلشویک و منشویک که هردو یک برنامه را قبول داشتند برای چه بود؟
چرا با وجود تئوری های مارکسیستی، چرا با وجود شاهکار تاریخ نقد بشری یعنی کتاب کاپیتال، با وجود مانیفست، با وجود نوشته های دیگر مارکس و انگلس و لنین ما شاهد پیدایش برنشتین و کائوتسکی و پلخانف و استالین و تروتسکی بودیم؟ چرا این دوستان "بسوی حزب" که به برنامه اتحاد مبارزان کمونیست رای دادند، به برنامه حزب کمونیست ایران رای دادند، به برنامه یک دنیای بهتر رای دادند، 5 سال آزگار همین برنامه یک دنیای بهتر را قبول داشتند و کل فعالیت سیاسی خود را بر اساس آن تنظیم میکردند، با عروج خاتمی از اردوگاه حجاریان و "بهترین تحلیل گران خارجی و داخلی" سر درآوردند؟ اگر جواب این سوال ها را دارید، خوب میتوانید انشعابات حزب کمونیست کارگری از ایرج آذرین و دوستان که سر در قفای اصلاحات گذاشتند، تا کوروش مدرسی و آنها که داستان زندگی شان حزب و قدرت سیاسی بود ولی از کنار مام جلال و ناسیونالیسم کردی سردرآورند تا علی جوادی و دوستان که همنوای نقد دمکراتیک و جنگ سردی به لنین و منصور حکمت شده اند را توضیح دهید. و ما بدقت هریک را توضیح داده ایم.
اما اگر کسی از این انشعابات نتیجه بگیرد که برنامه و تئوری دردی دوا نمی کند، راست راست راه برود و بر جایگاه مانیفست و یک دنیای بهتر گلاب بپاشد، گویی برای مشتی از پشت کوه آمده سخنرانی میکند، عالمانه بگوید استراتژی مهم است، و حول این استراتژی هم جواب تئوری و هم برنامه و هم تاکتیک و هم همه چیز دیگر را بدهد و بعد این استراتژی هم عبارت از یک "پروسه همدلی" (پروسه! چه اسم پر شکوهی!) "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" حول لاطائلات مسخره گادفادر ما باشد، آنوقت به چنین کسی واقعا چه باید گفت؟ کسی که بخاطر یک دستمال تمام قیصریه را به آتش میکشد و بخاطر زدن حزب کمونیست کارگری کل برنامه و تئوری و حزب و مبارزه طبقاتی و مارکسیسم را به یک پروسه عجیب تبدیل میکند، چه نام دارد؟ گادفار شکست طلبان محترمانه ترین نامی بود که پیدا کردم. منصور حکمت به اینجور آدم ها "کلاهبردار" خطاب میکرد. لنین اینجور آدم ها را در حد مرتکبین به جنایت مورد انتقاد قرار میداد. مارکس حتی "بد دهن" تر و تند خود تر از همه در مقابل چنین پدیده هایی بود.
اما بگذارید با کمال "متانت" چنین کسی را همان که هست معرفی کنیم: توجیه کننده دیروز "جنبش اصلاحات بورژوازی" و در واقع توجیه کننده جنبش حجاریان ها تحت نام سوسیالیسم، که امروز در شرایطی که بقول خودش سرنگونی و انقلاب در افق قرار گرفته و حتی "بهترین تحلیل گران خارجی و داخلی" هم از نقش طبقه کارگر در اوضاع سیاسی حرف میزنند، دقیقا دارد از همان جنبش معظم خود در دوره قبل دفاع میکند. درست در همین اوضاع و احوال در مقابل حزب کمونیست کارگری که عنصر فعاله همین شکست دوم خرداد و عروج کارگر و سوسیالیسم در جامعه بوده است، یک پروسه بی انتها، سرتاپا ذهنی و متافزیکی، با مقادیر زیادی تحریف و چشم بندی های تئوریک را قرار میدهد. و دلیل اصلی او هم همان انشعابات است که خودش پشقراول آن بوده است!
چنین است که گادفادر وقتی دچار "تعجب" میشود!

اینجا خوبست یک بار دیگر یادآوری کنم که چطور شکست طلبان به یکدیگر شباهت دارند. دقت کنید تمام این انشعابات خودشان رفتند، ما از حزب اخراج نکردیم. ما از اینها انشعاب نکردیم، اینها از ما انشعاب کردند! ما یک بار از حزب کمونیست ایران جدا شدیم و همه دیدند که با چه فرهنگ سیاسی بالا و با چه سخاوتی حزب قبلی را جای گذاشتیم و حزب جدید را ساختیم. ما انشعاب کردیم که برویم حزب جنبش خودمان، حزب کمونیست کارگری را بسازیم و دیگر زندگیمان نشد سنگ زدن به حزب قبلی، بلکه رفتیم حزبی ده بار و صد بار قویتر درست کردیم. (حال بماند که امروز دفاع از تمام دستاوردها و افتخارات انقلابی و کمونیستی آن حزب قبلی هم بر دوش ما افتاده است.) اما این انشعابات همه به خاطر این است که ماجواب شان را محکم دادرم و آن ها هم سنگ زدند و رفتند. دیدند که نمی توانند پرچم جنبش های دیگر (دوم خرداد، ناسیونالیسم، دمکراسی) در حزب را علم کنند، شروع کردند به ایراد گرفتن. ما آنقدر سعه صدر داشتیم که به همشان فرصت دادیم و ازشان دعوت کردیم به کنگره و پلنوم هایمان و جلسه با کادرها بیایند و حرفشان را بزنند. (برای یادآوری: دعوت منصور حکمت که مستعفیون استضیاح کننده رهبری حزب به پلنوم بیایند و نیامدند. دعوت ما از دوستان منشعب که به کنگره پنج بیایند و به بهانه "کلاه بوقی" نیامدند، فیلم های پلنوم 27 که روی سایت حزب هست، و رای آوردن همه رفقای فراکسیون برای کنگره 6 و امتناع آنها از شرکت در آن.) این ها خودشان بودند که همگی وقتی دیدند اکثریت حزب با آنها مخالف است و رای اکثریت نمی آورند، با پرچم مشترک "اختناق است"، "تفتیش عقاید میکنند"، "فحش میدهند"، "سرکوب میکنند" و دیگر دشنام های جنگ سردی نثارمان کردند و رفتند. حالا جالب است حالا هم که رفته اند، نمی توانند چیز قابلی درست کنند و باز تمام هویت شان به اعتبار سنگ زدن به ما تعریف میشود. هنوز هم دست از سر ما برنمی دارند و ما باید تاوان این اعمال شکوهمند ایشان را بدهیم. برای این عملیات شکست طلبانه و علم کردن پرچم جنبش های دیگر "تئوری" های صد من یک غاز هم برایمان علم میکنند و باید بنشینیم پشت این دستگاه و جواب بدهیم. و اگر دقت کنید این فقط آقای آذرین و دوستان نیستند که انشعاب را که خود به آن مفتخرند چون شمشیر داموکلس بالای سر حزب کمونیست کارگری میگیرند. گویی مشتی فرشته و از ما بهتران و نه خود همین آقایان که اختیار عمل خود را دارند حزب را ترک کرده اند و گویا اشکال از حزب است نه چیزهایی که این ها میخواستند به حزب قالب کنند و حزب نپذیرفت. در موارد انشعابات دیگر هم همینطور است و بخصوص این آخری دیدیم که اصولا ترساندن مردم از انشعاب، به گرو گرفتن احساسات شریف کسانی که سرنوشت حزب و قدرت و اتحادش برای آنها مهم است، یک ابزار پاکیزه و بهداشتی همه شکست طلبان صادق و راست گو است. ببین این حزب چقدر بد است که من از آن انشعاب کردم! ببین این حزب چقدر درب و داغان است، من هم ازش رفتم! و جالب تر از همه میروند و بعد میگویند بیایید متحد شویم! خب دوست عزیز اگر انشعاب خیلی چیز بدی است، میماندی و حرف میزدی و میجنگیدی و به رای اکثریت احترام میگذاشتی و درستش میکردی. به کنگره می آمدی و به مجامع وسیع اعضاء و کادرها می آمدی و سعی میکردی نیرو جمع کنی. یا اگر رفتی خوب برو کار خودت را بکن. حزب معظم و پرقدرت ات را بساز و دنیا را عوض کن. این که آرزوی ما است! مگر ما جای شما را تنگ کرده ایم؟ چرا شغل شریف سنگ پرانی به حزب کمونیست کارگری را پیشه کردی؟ اگر شما رفتی دیگر چرا همه آنها که مانده اند در "حال زوال" و "در رخوت رکود" و "در فقدان شخصیت ها" میشوند؟
شکست طلب، انشعاب و انحلال طلبی را به یک فضیلت ارتقاء میدهد و بعد با ریاکاری تمام (و البته خیلی متین و مودب!) در مورد اثرات مخوف عمل شکوهمند خود داد سخن میدهد و بقیه را از آن میترساند و تخم یاس می پراکند. چرا؟ چون بیرون از حزب یک بازار آزاد وسیع برای خرید این کالای عجیب وجود دارد. بازاری که هم وجه رسمی دارد و هم چهارشنبه بازار خریداران کوچک و بی بضاعت. از خاتمی (قهرمان شکست خورده "اصلاحات سیاسی بورژوازی") که در برابر دانشجویانی که در 16 آذر سه چهار سال پیش هو اش میکردند و پرچم "نان و آزادی برای همه" را بالا برده بودند، مستاصل شده بود و فقط همین را داشت بگوید که: شما طرفدار گروههای خارجه نشینی هستید که خودشان هم با هم نمی سازند، تا چپ های منزوی و حاشیه نشین سیاست که قرار است این تئوری های آقای آذرین را قورت بدهند و مدال "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" را دریافت دارند و تسکین یابند و وارد "پروسه" سحر آمیز ایشان در مورد "استراتژی" شوند. این ها همه مشتریان این کالای پاکیزه "انشعاب" هستند. البته اشتباه نشود هریک ارزش مصرف جداگانه ای برای این کالا دارند. خاتمی برای شکست کارگر و سوسیالیسم و ادامه حکومت خود آن را با کمال میل میخرد. آخرین حربه او در مقابل دانشجویانی است که علیرغم "انشعاب" پرچم نان و آزادی برای همه را برافراشته اند و چپ و کمونیسم را به پیش میرانند. اما خریداران کوچک چهارشنبه بازارها چه بسی از سر دلسوزی و از زور سرگشتگی و حاشیه نشینی و چرخ زدن در دنیای محدود چپ منزوی و یا برای اینکه به مدینه فاضله خیالی خود برسند آنرا میخرند. بحث ما اینجا بر سر خریداران این کالا نیست. بر سر تولید کنندگان است که چطور دو قورت و نیم شان باقی است و انتظار دارند قهرمان محسوب گردند و حلوا حلوا بشوند، و کسی ریاکاری شان را صاف و پوست کنده کف دستشان نگذارد.
متاسفانه فرصت نیست که بررسی بند هفت و "بسوی حزب" را این شماره به پایان ببریم. دلم میخواست دیگر این جلسه تمام بوشد. اما هنوز یک بحث مهم در مورد جایگاه برنامه وجود دارد که هفته بعد باید به آن بپردازیم و همینطور سه پارگراف درخشان از بند هفت باقی است. در این سه پاراگراف شما بطور خیلی روشنتر، مشخصتر و غیر قابل انکارتری خواهید دید که چگونه این همه ریسمان آسمان بافی و سنگ زدن به انقلاب و سرنگونی و مبارزه طبقاتی و مارکس و منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری به یک پروسه مسخره و پوچ منتهی میشود. پروسه ای برای هیچ نکردن. خواهید دید که چطور شکست طلب برای امر خود باید از همه چیز از تئوری تا برنامه تا همان استراتژی و تا حزب و حزبیت دست بشوید. یک سرگردان سیاست که فلسفه وجودی اش غلت زدن در "پروسه" ها است.
ادامه دارد...

----------------
زیر نویس:
1) دوستان شکست طلب که هنوز هیچ نشده یکی پس از دیگری بازی را واگذار میکنند و از قول مردم اعلام شکست و اعلام پیروزی جمهوری اسلامی میفرمایند. به بخش نامه های ایندفعه رجوع کنید و چند پاراگراف کوتاه از رحمان حسین زاده و علی جوادی بخوانید. باور نکردنی است.

1 comment:

Anonymous said...

سلام

ممنون وبلاگ خوبی داری .

به تازگی چند تا کلیپ نایاب تو وبلاگمون قرار دادیم .
برای دانلود کلیپ ها سری به وبلاگ ما بزنید .

در صورتی که مایل به تبادل لینک هستی با ما تماس بگیر .

وبلاگ جوانان مبارز
www.emrali.coo.ir