با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, October 23, 2007

"جنگ جهانی سوم"و نقش ما!

مصطفی صابر

1
جرج بوش گفته است اگر جلوی برنامه اتمی جمهوری اسلامی گرفته نشود جنگ جهانی سوم میشود! اینرا بعد از این گفت که پوتین پنج کشور حاشیه دریای مازندران را جمع کرد و در بیانیه پایانی نشست گفت که ما دیگر جهان یک قطبی نمی خواهیم. بعد هم موشک های اتمی اش را به رخ کشید. یعنی اینکه روسیه سهم بیشتری در دنیا میخواهد. چین هم حمایت آمریکا از دالائی لاما را بهانه قرار داده و در نشست کشورهای 1+5 شرکت نکرده است. یعنی بورژوازی دولتی چین هم از سهم خود راضی نیست. چند وقت پیش هم رئیس جمهور جدید فرانسه که خیلی عشق آمریکا به کله اش زده از دهنش در رفته بود که جنگ میکنیم. یعنی ما سف و سخت با آمریکاییم. تونی بلر هم، گرچه نخست وزیر انگلیس نیست اما انگار هنوز به جای او حرف میزند، گفته که اوضاع جهان مثل شرایط ظهور فاشیسم (جنگ جهانی دوم؟) است. سیاستمداران و مقامات نظامی قد و نیم قد و ژورنالیست های و مفسران گوناگون از البرادعی و مقامات واتیکان گرفته تا فلان ژنرال بازنشسته و بازننشسته و غیره همه دارند از خطر جنگ صحبت میکنند. شیخ نشین های خلیج هم گویا دارند سپر موشکی به تن میکنند و برای بدترین شرایط آماده می شوند. سران سپاه پاسداران هم به سهم خود تعداد راکت هایی که در ساعت اول جنگ به هدفهای آمریکایی در منطقه شلیک میکنند را میشمارند. و همه اینها بر متن این شرایط است: اوضاع عراق همچنان بلبشو است. اوضاع افغانستان رو به وخامت است. پاکستان و ژنرال مشرف هم هیچ وضع تعریفی ندارد. ترکیه و دولت اسلامی اش خیال حمله به شمال عراق دارد. وضع فلسطین بهم ریخته است و رسما بین اسلامی ها و ملی ها تقسیم شده و چشم انداز دولت فلسطینی تیره و تار است و .. همین ها کافی است که بپرسیم چه اتفاقی دارد می افتد؟ جنگ جهانی سوم میخواهد بشود؟ ولی وضع فعلی آیا خودش یکجور جنگ جهانی نیست؟
ولی نه از این خیلی بدتر میتواند بشود!

2
جنگ آمریکا علیه جمهوری اسلامی البته محتمل است. اما احتمال یا عدم احتمال این جنگ ابدا نقطه شروع خوبی برای فهمیدن اوضاع جهان نیست. محدود و گمراه کننده است. اول باید فهمید چه خبر است تا بعد تازه خود این جنگ و احتمال وقوع و عواقب آنرا را بدرستی درک کرد.
اگر هنوز در مورد وقوع این جنگ حدس و گمانه زنی در جریان است، اما یک نکته مسلم است و همه آنرا حس کرده اند:
این جهان بدجوری دارد به پرتگاهی مهیب نزدیک میشود. و خاورمیانه و بخصوص ایران درست در مرکز همه این تحولات قرار دارد. چه جنگ بشود و چه نشود دمل چرکینی که کل کره زمین و ساکنانش را تهدید میکند از آن منطقه ای که اسمش ایران است بطور آشکاری سر برآورده است. البته دمل های چرکین تر هم هست ولی این یکی بخصوص خیلی "رسیده" شده است! این دمل بهر حال با نیشتر یا بی نیشتر خواهد ترکید. و ترکیدن آن میتواند بر تمام جهان چرک و خون بپاشد و یا اینکه میتواند سبب آرامش و سلامت کره زیبای ما بشود.
اینجاست که به نقش تاریخی ای می رسیم که مردم ایران و طبقه کارگر در این کشور بنا به شرایط عینی با آن مواجه است. اینجاست که به نقش تاریخی ای میرسیم که جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری در پیشاپیش این جنبش و مردم ایران و خواه و ناخواه پیدا کرده است. کسانی که این نقش و این موقعیت را درک نکنند بدجوری از تاریخ عقب خواهند ماند و قربانی چرک و خون ها خواهند شد. برعکس آنها که این موقعیت را درک کنند میتوانند جزیی از یک تلاش شریف و تاریخی بشر برای رهایی باشند. چیزی که در دل همین اوضاع ممکن است.

3
آن دمل چرکین تنها جلوه مشخصی از بن بست های بنیادی سرمایه داری معاصر و ضرورت بازتعریف معادلات اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان بردگی مزدی قرن بیست و یکم است. یک بحران همه جانبه بر سر تقسیم جهان و جنگ قدرت قطب های سرمایه داری شکل گرفته که بنحو عجیبی با بحران جمهوری اسلامی عجین شده است. ماجرا از سقوط شوروی، پایان تعادل جهان دوقطبی (جنگ سرد) و عروج نظم نوین آمریکا شروع شد. ولی از همان اول معلوم بود که "نظم نوین جهانی" یک وضعیت ناپایدار است و تنها به زور قلدری نظامی آمریکا که پایه مادی اش را روز به روز از دست میدهد دوام دارد. بعد یازده سپتامبر شد و جنگ تروریستها قد علم کرد. جنگ اسلام سیاسی و تروریسم دولتی غرب. که گویا این شد محمل پیشبرد نظم نوین جهانی. برای مدت کوتاهی همه قدرت های سرمایه داری پشت "جنگ علیه تروریسم" بوش و "دفاع از دمکراسی" قرار گرفتند و به عبارت دیگر دندان روی جیگر گذاشتند تا ببینند بعد چه میشود. اما حالا بخصوص بعد از جنگ عراق و موقعیت نا مطمئن آمریکا و موقعیت بسیار شکننده جمهوری اسلامی بعنوان سرمدار تروریسم اسلامی، این وضع دارد عوض میشود. دیگر جنگ تروریستها دوره اش پایان می یابد و در واقع نظم نوین جهانی با سر به سنگ میخورد. حالا باید تکلیف دنیای نامتعادل بعد از جنگ سرد بالاخره معلوم شود. چنین است که قدرت های بزرگ سرمایه داری صف کشیده اند تا ببینند در این جهان جدیدی که دارد شکل میگیرد سهم شان چیست. یکی از جنگ جهانی سوم میگوید، یکی اوضاع جنگ جهانی دوم را یادآور میشود و یکی دالائی لاما را بهانه قهر کردنش میکند و آن یکی میخواهد بگوید اگر سهم مرا بدهید پروژه اتمی جمهوری اسلامی را متوقف میکنم و غیره. یک بازار جهانی مبادله قدرت. و اینجا پول و اعتبار و سفته حکومت نمی کند، خون و آتش و بمب فرمان میراند.

4
اما چه کسی تکلیف دنیا را معلوم میکند؟ قدرت های بزرگ سرمایه داری؟ آمریکا و اروپا و روسیه و چین و ژاپن؟ بوش و پوتین و سارکوزی و بلر و خامنه ای و...؟ این چیزی است که ژورنالیست ها و کارشناس ها و سیاستمداران و پرفسورها و کشیش ها و و آخوندها و بسیاری از روشنفکران و احزاب سیاسی، چه راست و چه به اصطلاح چپ سعی میکنند به عنوان حقیقت مسلم به خورد ما بدهند. آنقدر بدیهی است که اصلا سوال کردن در باره آن هم ابلهانه به نظر میرسد و به تمسخر گرفته میشود. اما دقیقا همین فرض مسلم حضرات است که بزرگترین دروغ عصر ماست. درست این همان چیزی است که محاسبات آنها را بر هم میزند.
چه دنیای دو قطبی غرب و شرق -دوره دولت ولفر و "جهان آزاد" غرب در برابر کمونیسم ارودگاهی شرق، و چه دوره نظم نوین- بالا گرفتن قومیت و مذهب و نسبیت فرهنگی و از گور بیرون آمدن همه مومیایی های تاریخ، چه دوره جنگ تروریست ها - ترورهای نیویورک و لندن و غیره و جنگ افغانستان و عراق و به خاک و خون کشیدن مردم لبنان و فلسطین، و چه و اکنون که دوره افول نظم نوین جهانی و بن بست حضرات است، همه اینها علیه ما یعنی اکثریت عظیم مردم جهان، یعنی یک طبقه کارگر عظیم جهانی و توده مردم زحمتکش و شریف و بی حقوق برپا شده است. فقط جنگ آنها با یکدیگر نیست. جنگ همه آنها علیه ما است! رجز خوانی بوش و بلر و پوتین و "لنگه کفش" وطنی فقط رجز خوانی برای همدیگر نیست، بلکه اساسا علیه ماست! مساله همه آنها حفظ دنیای وارونه شان در برابر ما است. اصلا سر این دعوا دارند که کی بهتر حفظ اش میکند. دنیایی که برای ما قابل تحمل نیست. دنیایی که به دست خود ما ولی علیه ما ساخته شده است. دنیایی که حتی اگر ما بخواهیم با آن بسازیم، هرچقدر هم که حوصله به خرج دهیم و تحملش کنیم چنان ضد انسان است و چنان بشریت را به نیستی و تباهی میکشاند که بالاخره یک جایی می ایستیم و جلویش سنگر میسازیم. و این سنگر ها به پهنه تمام جهان در حال ساختن است. خب، خبرش را هر روز از رسانه هایشان نمی گویند. ولی گاه به گاه قدرت عظیمی به میدان می آید و همه را خیره میکند. آخرین نمونه آن "بزرگترین تظاهرات های تاریخ" در مقابل جنگ آمریکا علیه عراق شکل گرفت. اینبار به اعتقاد من نیرویی ده بار عظیم تر در سراسر جهان بیدار شده و دنبال راه حل میگردد و نقش اساسی ایفاء خواهد کرد.

5
آیا این ارزیابی خوش خیالی نیست؟ آیا ذهنی نیست؟
خب شما خودتان قضاوت کنید: آیا جنگ جهانی سوم جرج بوش خوش خیالی است یا این ایده که مردم جهان جلوی این رجز خوانی ها را بگیرند؟ آیا شما فکر میکنید جرج بوش بهمین راحتی میتواند مردم آمریکا و بعد غرب را پشت سر خودش به یک جنگ جهانی سوم ببرد؟ فعلا که در همین جنگ عراق و افغانستانش مانده است. نزد بسیاری از مردم آمریکا و از آن بیشتر مردم دیگر کشورهای غرب جرج بوش مثل احمدی نژاد مورد تمسخر است. آیا رجزخوانی احمدی نژاد که اسرائیل را محو میکنیم نزد مردم ایران جز هزل و هجو وی و مقادیری زیادی توهین و بی انصافی به یک حیوان شریف و دوست داشتنی یعنی میمون، بازتاب دیگری دارد؟ حالا وضع جرج بوش خیلی بهتر از این است؟ میدانم که وضع جرج بوش فرق دارد، ولی آنقدر فرق هست که مردم آمریکا و غرب را پشت سر خودش به جنگ سوم بکشاند؟ بعید است. یا اینکه بلر گفته اوضاع مثل دوره پا گرفتن فاشیسم است. فکر میکنید چه تعداد آدم های با عقل معمولی به این حرف باور میکنند و از وحشت فاشیسم موهوم به دامن بلر و بوش مکار می افتند؟ حتما این حرفها یک جاهایی خریدار دارد هنوز. اما اگر قرار بود این حرفها در ابعاد وسیع اجتماعی بگیرد که تئوری "جنگ تمدنها" و "پایان تاریخ" خیلی شسته رفته تر و قناری تر از اینها بود و حالا شکست شان توسط خودشان اعلام شده است. اگر این وصله پینه کاریهای مبتذل سیاسی قرار بود نجات بخش باشد پس چرا حضرات چنین در گل گیر کرده اند؟ یا فکر میکنید پوتین میتواند مردم روسیه را با ایده اعاده اوضاع ابرقدرتی روسیه به دنبال خودش به جنگ جهانی سوم جرج بوش بکشاند؟ به نظر من اصلا آسان نیست. همین پوتین با یک مافیا بازی تمام عیار به آن بالا رسیده و طبقه کارگر روسیه و مردم آن مملکت بالاخانه را کرایه نداده اند و این چیزها را می بینند و آنها هم میخواهند مثل همه مردم دنیا شاد و آزاد و مرفه باشند. شاید دولت چین بتواند روی ناسیونالیسم چینی سوار بشود و قدرت مهیبی داشته باشد، ولی آنها هم با سالی چند هزار اعدام دارند میگویند چه جور خودشان را آن بالا نگه داشته اند.
اشتباه نشود، دول سرمایه داری میتوانند جهان را به نابودی بکشانند، خطر آن آینده مهیب از همینجا می آید. ولی نکته من این است که در عصر اینترنت و ساتلایت و ارتباط جهانی، در عصر کارگر شدن 90 درصد زحمتکشان جهان، یک نیروی دیگر هم هست که میتواند و زمینه دارد نه فقط در اینجا و آنجا که در سطح جهانی قد علم کند. نیروی انسانیست. نیروی تمدن و آزادیخواهی و شادی و سعادت و برابری. نیروی بشریت کارگر. این نیرو در قرن نوزده و بیست بارها سر بلند کرده است. این قرن که به نظر میرسد فقط قرن او می تواند باشد.

6
این نیرو گرچه بالقوه بسیار قوی است، اما بطور بالفعل خیلی آنرا فعال نمی بینیم. ولی این دوره هم دارد بسرعت پایان می یابد. چرا؟
حتی اگر از همه نشانه های شروع یک دوره جدید تعرض چپ بگذریم (به قطعنامه ما در کنگره ششم رجوع کنید) لااقل در یک جای جهان وضع این نیرو خیلی خوب است که همان یکجا اهمیت بسیاری کلیدی در کل دعوای جهان معاصر دارد: ایران.
جرج بوش میگوید اگر جلوی بمب اتم جمهوری اسلامی را نگیرید جنگ جهانی سوم میشود. اما در ایران یک جنبش گسترده و قوی انقلابی هست که بسیار رادیکال، بسیار سکولار و بسیار آزادیخواه است. انسان و سوسیالیسم شعار این جنبش است. و این جنبش میتواند تمام معادلات سیاهی که اکنون در دنیا رشته شده است را پنبه کند. انقلاب مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، انقلاب سوسیالیستی و آزادیخواهانه کارگران، زنان و جوانان در ایران برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی میتواند چاشنی بمب مخرب و مهیبی که در دل کره زمین کار گذاشته اند را قبل از عمل خنثی کند. حتی اگر جنگ را هم شروع کنند این نیرو میتواند بسرعت وارد عمل شود و جمهوری اسلامی را سرنگون کند و قدرت را بدست بگیرد و بهانه جنگ را از حضرات بگیرد. این یک احتمال واقعی و بسیار هم واقعی است. ما باید پیش دستی کنم و نیشتر را بر دمل بزنیم و بگذاریم چرک و خون ها از تن جهان بیمار سرمایه داری بیرون بریزد. اگر این اتفاق بیفتد بجای گفتمان جنگ و نابودی، بلافاصله پرچم انسانیت و آزادی و سوسیالیسم در جهان برافراشته خواهد شد. یک دوره جدید در جهان شروع خواهد شد.
و مردم ایران ابدا تنها نیستند. هم اکنون هم ما هر روز داریم در خیابانهای استکهلم و تورنتو و فرانکفورت می بینیم که چطور دل مردم جهان با مردم ایران است نه با احمدی نژاد و نه با بوش. در همین سفر احمدی نژاد به نیویورک بروشنی دیدیم که دنیا تنها عرصه تاخت و تاز بوش و احمدی نژاد ها نیست. یک قطب سومی هم هست که نه بوش را میخواهد و نه احمدی نژاد را. نه تروریسم اسلامی را میخواهد و نه تروریسم دولتی غرب. نه بمب اتم را میخواهد و نه جنگ را. قطب سومی که چشم به مردم ایران، به کارگران و زنان و جوانان ایران دوخته است. پس ما حق داریم که در مقابل رجز خوانی بوش آمریکایی و پوتین روسی و گیوه وطنی، رجزخوانی خودمان را بکنیم: انقلاب کارگری، انقلاب انسانیت، انقلاب آزادی، انقلاب صلح و سعادت و رفاه بشریت. و بعنوان قدم فوری سرنگونی جمهوری اسلامی و گرفتن اختیار توسط حکومت شورایی و مسقیم مردم، جمهوری سوسیالیستی.

7
ما میتوانیم و نباید بگذاریم جنگ بشود. ما باید زودتر عمل کنیم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و اختیار جامعه را بدست بگیریم و تمام مردم جهان را به حمایت خود به میدان بیاوریم و نقشه جانیان حاکم بر دنیا را بر هم بریزیم. ولی حتی اگر جنگ را هم به ما تحمیل کنند تنها راه این است که هرچه سریعتر دولتهای خودی را پایین بکشیم و آت و اشغال های جنگ طلب و بورژوا را از کره زمین جارو کنیم.
در ایران با جنبش عظیمی که بین کارگران، زنان و جوانان وجود دارد و هر روز هم سازمانیافته تر و سوسیالیستی تر میشود، با وجود حزب کمونیست کارگری، و با وجود همه شمایی که به صفوف این حزب می پیوندید و یک اهرم واقعی برای مقابله با تهدید هولناک پیشاروبمان می سازیم، ما تضمین میکنیم که از شر لنگه کفش های با عمامه و بی عمامه رها شویم. امیدواریم مردم جهان هم از شر بوش و پوتین های خودشان رها شوند!

Sunday, October 21, 2007

چارلز دیکنز و کنگره مخفی!

مصطفی صابر

نمی شود امروز را به پایان برد، بدون اینکه لااقل چند کلمه در باره کنگره دوم دوستان انشعابی از حزب ما یعنی "حکمتیست" ها گفت. آخر واقعه فوق العاده مهمی رخ داد و تازه جهان دارد ابعاد آنرا متوجه میشود. من هم اینجا هنوز نمی خواهم وارد بحث نظری و سیاسی جدی بشوم. برای اینکه از دنیا عقب نمانم میخواهم لااقل احساسم را بگویم.
دوستان سابق ما بعد از دو سه سال فعالیت درخشان و گفتن اینکه مردم خر نشوید و کارگران به کلاه شان چسبیده اند و همه چیز شکست خورده، به کنگره مخفی رفتند تا پاسخ اساسی ترین مسائل جهان امروز را بدهند و بالاخره ببینند کجا ایستاده اند. این تصمیم خیلی تاریخ ساز بود. شش روز هیچ خبری از آنها نبود. بعدا فهمیدیم بیخودی نگران بودیم. در تمام این مدت داشتند بحث های داغ و ثمر بخش مخفی میکردند. بعد از 6 روز عکس هایشان را دیدیم. کمی خیالمان راحت شد. خصوصا که قیافه های خیلی شاداب و مصمم و امیدوار، و جمعیت بسیار زیاد و پرشور و هیجانی که از در و دیوار و سقف کنگره به اطراف می پاشید، واقعا بیننده را بیشتر مشتاق شنیدن بحث ها و نتایج کنگره میکرد. ولی هرچه منتظر شدیم از مصوبات خبری نشد. ما باز نگران شدیم.
تقریبا به اندازه خود کنگره طول کشید (البته برای اینکه نگویند "اتهام زدید" باید بگوییم رقم دقیق آن پنچ روز بود!) تا دوستان سرانجام توانستند یک اطلاعیه پایانی و اسامی اعضای کمیته مرکزی را روی کاغذ بنویسند و منتشر کنند. (اینها از شرایط سخت و دشوار کنگره مخفی است که نوشتن 15 سطر به اندازه خود کنگره وقت میگیرد!) و ما که با ولع اطلاعیه پایانی را چند بار خواندیم و پشت و رو کردیم دیدیم که اعلام فرموده اند بعد از آنهمه بحث های سازنده به هیچ مصوبه ای نرسیده اند و دوباره به مصوبات کنگره اولشان برمیگردند!
تصدیق میکنید که از این همه دانش و عمق و راه حل واقعا باید از هیجان لرزید. و ما لرزیدیم!
بعد از آنکه بالاخره کمی آرامش بدست آوردیم فکر کردیم: اما مگر همان مصوبات کنگره اول رفقا را به کنگره مخفی دوم نرساند که تازه بنشینند و بفهمند کجا ایستاده اند؟ مگر همه آن بحث های مششع آستانه کنگره دوم ثمره پراتیک کردن بحث های کنگره اول نبود؟ حالا نقطه سر خط؟ حالا دوباره میخواهند از کنگره یک شان شروع کنند تا دوباره به کنگره دوم برسند؟
ما که کوروش مدرسی را یک کمی میشناسیم حدس میزنیم که نتوانسته بحث هایش را به کرسی بنشاند و قایق را به رودخانه "آینده سازان" ببرد. حالا با مانور "به کنگره یک بر میگردیم" دوباره قایق را به امواج پر تلاتم دریا سپرده. در واقع میخواهد دوباره برای خودش زمان بخرد و کمی قایق را سبک کند. خدا به سرنشیان پریشان زورق نجات که ما عکس هایشان را دیدیم و غم بزرگی وجودمان را گرفت رحم کند.
راستی چرا نتوانسته بحث هایش را به کرسی بنشاند؟ کسی خط و جهت ایشان را نقد کرده بود و ماهیت اش را نشان داده بود؟ کسی از همان مصوبات روز اول این حزب تا آخر خط شان را خوانده بود و بارها و بارها هشدار داده بود و شکست طلبی ایشان و قرار گرفتن در کنار راست ترین گرایشات را نشان داده بود؟ چرا نتوانست؟
اینها فقط سوال است، "اتهام" و "فحش" نیست، باور کنید.
ولی کنگره دوم حزب "حکمتیست" خیلی هم بی دستاورد نبود. اولین دستاوردش- فکر کنم حتی قبل از اینکه عکس ها منتشر شود و قطعا قبل از انکه بعد از 5 روز اسامی کمیته مرکزی و ناموجود بودن مصوبات اعلام شود- خیلی قاطع و شفاف اعلام شد: اخراج مهرنوش موسوی از حزب. و هنوز کسی نمی داند جواب آنهمه نقد سیاسی او به مباحث اولترا راست پیش از کنگره چه بود. و این تصمیم و شیوه عمل کاملا با کنگره مخفی و آن عکس ها و آن اطلاعیه پایانی هماهنگی داشت. وجه دیگری از یک جور کمونیسم بود که شما اصلا تا بحال ندیده اید. واقعا این رفقا از "چپ سنتی" فاصله گرفته اند. اینرا این کنگره دوم با همه شکل و شمایل و مصوبات و روشنی و شوری که همه را خیره کرد، اثبات کرد.
و بعد از کنگره هم دستاوردهای دیگری از کنگره هویدا شد. اطلاعیه علیه حزب کمونیست کارگری که "ماشین تولید فحش" است. و خیلی حرفهای دیگر که چون آخر شب خودمان است دیگر نمیگوییم تا مبادا خواب از سر شما هم بپرد.
ما به رفقا گفته بودیم که حواستان باشد دارید در دامن سیاست های نظم نوینی – قومی می افتید و رفقا خوشبختانه گویا درست دم پرتگاه توقف کردند تا دوباره برگردند و از اول شروع کنند. حالا بجای قدر دانی و تشکر، ما شده ایم آن چیزهایی که حتی رویمان نمی آید تکرار کنیم و آنها شدند عاقلان تاریخ و کمونیست هایی که دارند دنیا را نجات میدهند!
شکست طلبان هرچه نداشته باشند در اوج یاس و نومیدی میتوانند به یک ریسمان آویزان شوند. و آنهم مسابقه در پرت کردن عجیب ترین کلمات کلریزه شده بسوی حزب ما است. و ما قبلا هم گفتیم که این راه کوفته شده توسط دوم خرداد است که به شکست منجر شد. این دوستان هم خیلی که خوب کار کنند به همانجا خواهند رسید.
این آینده تابناک را از سخنرانی افتتاحیه کوروش مدرسی در کنگره دوم که منتشر شده میتوانید ببینید. نکات جالبی دارد که یک وقت دیگر باید پرداخت. فعلا یک جنبه اش خیلی چشم ما را گرفت:
تا حالا فکر میکردیم فقط یک صنف خاص وطنی میتواند برای شکست و "فاجعه کربلا" چنین مرثیه بخواند. از سخنرانی کوروش که با جملاتی شعر گونه از یک رمان چارلز دیکنز شروع کرده است، به شبهه افتادیم که نکند چارلز دیکنز هم ید طولایی در این سنت دیرینه شرقی داشته است. ولی تا آنجایی که ما دیکنز را جسته گریخته شناختیم نمی توانیم اینرا بگوییم. اما دیکنزی که کوروش با خودش به کنگره مخفی برده گویا خیلی تحت تاثیر فضای امید بخش و پر از پاسخ و راه حل کنگره قرار گرفته و فی البداهه شعر گفته است.
یک "اتهام" خیلی گنده: کدام جنبش، کدام جریان اجتماعی در ایران امروز این چنین احساس شکست و نابودی میکند؟
شاید چارلز دیکنز جوابش را داشته باشد.

19 اکتبر 2007

"بسوی حزب" یا علیه حزب (بخش هفتم)

مصطفی صابر
در ستایش "پروسه"!

ما اکنون به بخش هفت و در واقع بخش پایانی از سند "بسوی حزب"، با نام فرعی "بیانیه شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری به مناسبت اول مه 1386"، میرسیم. اینجا در بند هفت ما اکنون از عرش اعلاء متافزیک آقای آذرین و دوستان به زمین خاکی بر میگیردیم. در واقع سقوط میکنیم! و این پایانی مهیج شایسته سفر نسبتا طولانی ما در اعماق افکار شکست طلبانه نویسندگان "بسوی حزب" است.
اگر بحث را دنبال کرده باشید باید به خاطر بیاورید که ما در مطالعه بند به بند این سند به سوال خیلی راهگشای "برنامه یا استراتژی" رسیدیم. دیدیم که این یک سوال متافزیکی پیش پا افتاده است که بارها به اشکال گوناگون مطرح شده است. دیدیم دوستان گویی حواسشان نیست که خودشان هم وقتی در کنار ما بودند همراه ما به چنین سوالاتی میخندیدند. ولی حالا و با ساز و دهل اعلام کرده اند که این سوال "برنامه یا استراتژی؟" راز مساله تحزب در چپ است و پاسخ دوستان به آن قرار است معجزه کند و "حزب کمونیستی کارگران" بالاخره از کلاه بیرون خواهد آمد. دیدیم جواب دوستان به این سوال متافزیکی ، همانا استراتژی است. ولی وقتی یک کم جلو تر آمدیم دیدیم خیر جواب در واقع استراتژی هم نیست بلکه یک "پروسه" است. "پروسه همدلی فعالان سوسیالیست جنبش کارگری حول استراتژی و چشم انداز مبارزه طبقاتی". وقتی دقت کنید می بینید که اوج نظری سند بسوی حزب همین نکته است: یک پروسه! یک "پروسه همدلی" که جواب همه چیز را میدهد. ما دفعه قبل گفتیم که این شعار شکست طلبان است: "پروسه هم استراتژی هم تاکتیک"! گفتیم که این به نوعی جایگزین "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" شعار جناح چپ و رادیکال جنبش ملی اسلامی است، وقتی که در زمان شاه جنبه های انقلابی داشت. حالا جناح چپ همان جنبش، "سرخورده از جنبش اصلاحات"، در مقابل به میدان آمدن سوسیالیسم و کارگر و حزب کمونیست کارگری، زیر پرچم شکست طلبی و انحلال طلبی سوسیالیستی جمع میشود و در نتیجه شعار "پروسه هم استراتژی هم تاکتیک" وصف حال اوست. حالا باید تصریح کنیم که این "پروسه همدلی پیشروان کارگری" در واقع صرفا "هم استراتژی و هم تاکتیک" نیست. چیزی بیش از این است. "پروسه همدلی" در واقع خودش هم تئوری است، هم برنامه است، هم استراتژی است، هم تاکیتک است، هم مبارزه طبقاتی است و هم محک صحت تئوری، هم حزب است، هم رهبری و خلاصه از شیر مرغ و جان آدمیزاد در این "پروسه همدلی" هست. در واقع اگر بخواهیم عالیترین مدارج متافزیک نویسندگان بسوی حزب را در چند کمله و بطور اثباتی بیان کنیم به این اصل خواهیم رسید: "پروسه همه چیز است"!
ولی شعار "پروسه همه چیز" یک وجه مکمل و صلبی هم دارد. که البته در خود این اصل طلایی مستتر است. اما اینجا ما مجبوریم این وجه صلبی را تصریح کنیم تا مبادا مورد بی اعتنایی قرار گیرد. بالاخره هر اثباتی ثمره نفی است. اصلا نفی است که سرنوشت اثبات را معلوم میکند! جنبه انقلابی (یا ارتجاعی) هر حرکت و هر تفکری هم در همان جنبه سلبی و نفی یی آن است. خوب، برای اینکه این "پروسه همدلی" اثبات شود، چه چیزی باید نفی شود؟
اگر خاطرتان باشد در طول بررسی ما در هفته های گذشته متوجه شدیم که خیلی چیزها باید نفی شود. دیدیم هرچند "امروز" سرنگونی و انقلاب مجاز شده و حزب به منظور دخالت در مساله قدرت "تازه" مورد توجه "پیشروان طبقه کارگر" قرار گرفته است، اما کارگران حزبشان را ندارند و باید بروند حزب درست کنند. یعنی اول از همه حزب کمونیست کارگری موجود باید نفی شود. (همه حکمت این سند گرانقیمت "بسوی حزب" هم همین است!) بعد هم متوجه شدیم طبق هشدارهای "بسوی حزب" این انقلابی که دارد می آید معلوم نیست انقلاب کارگران باشد. ارشاد شدیم: مهم نیست که کارگران برای انقلاب چه کنند مهم این است که انقلاب چه برای آنها دارد! (یعنی کاسه کذایی "انتقال طبقاتی چه شد" در سال 99، که حالا در سال 2007 البته به قدح زرنگار "سهم ما از انقلاب کارگری چه میشود" تحول یافته را دست بگیرند، آخر صف بایستند و انقلاب را به بورژوازی واگذار کنند! یعنی انقلابی نفرمایند.) و دیدیم که بصراحت اعلام فرمودند: احزاب "چپ سرنگونی طلب انقلابی" (یعنی اساسا حککا) طبقه کارگر را بخاطر انقلاب می خواهند، نه انقلاب را بخاطر طبقه کارگر! پس مطابق اندرزهای "بسوی حزب" در فضای "سرخوردگی از جنبش اصلاحات" و به میدان آمدن چپ و کارگر هرچند دارد یک خبرهایی میشود، ولی اولا معلوم نیست انقلاب ما باشد، و ثانیا حزب این انقلاب هم میخواهد ما را به این انقلاب بفروشد! این ها همه جنبه سلبی و پشت صحنه اثبات "پروسه همه چیز" است. "پروسه همه چیز" گفته میشود تا بعدش نتیجه گیری شود: "سرنگونی، انقلاب، تصرف قدرت و حککا هیچ"!
اشبتاه نشود، در این تز "پروسه همه چیز است"، انقلاب و سرنگونی و سوسیالیسم و حزب و رهبری مستقیما و مطلقا نفی نمی شود. خیر. اینها میتوانند حادث شوند، میتوانند بوجود بیایند، حتی علی الاصول لازمند، اما "پروسه" جایگزین آن میشود. "پروسه" پاسخ همه آنهاست. در "پروسه همدلی پیشروان کارگری" است که تئوری انقلابی زاده میشود و محک میخورد. در این "پروسه همدلی" است که میشود فهمید برنامه چیست و چه باید کرد. در پروسه است که میتوان حزب ساخت. در پروسه است که میشود در انقلاب و سرنگونی دخالت کرد و انشاء الله وقت گل نی پیروز شد و سوسیالیسم را مستقر کرد.
همینطور باید تاکید کنیم این پروسه مورد نظر دوستان (یعنی همان قوطی بگیر و بنشان) با پروسه ها واقعی فرق دارد. بالاخره تحولات اجتماعی و طبیعی در جریان پروسه ها صورت میگیرد، اما پروسه ها در دنیای واقعی خطی و مکانیکی پیش نمی رود، بلکه ما با انقلاب و جهش روبرو هستیم. بخصوص در تحولات اجتماعی ما با فاکتور پراتیک انقلابی کننده بشر روبرو هستیم. پس پروسه خودش میتواند انتزاعی هپروتی و متافزیکی باشد، یا واقعی و دیالکتیکی. این پروسه همدلی که ما اینجا با آن روبرو هستیم و شیخ الشیوخ مسئله تحزب است، یک پروسه ذهنی و متافزیکی است. پروسه مادی و عینی و تاریخی نیست. پروسه ساخته و پرداخته ذهن گادفادر و هم محفلی های یعجوج و معجوج او است. پس زنده باد پروسه من! این در واقع شعار مشترک همه شکست طلبان و چپ های حاشیه ای و گل های همیشه بهار اپوزیسیون بویژه در زمینه تحزب است. شعار همه کسانی است که نمی خواهند دنیا را تغییر دهند. و ما از این پروسه ها تا دلتان بخواهد در حاشیه سیاست سراغ داریم: زنده باد پروسه "همدلی پیشروان طبقه کارگر" (ایرج آذرین و دوستان)، زنده باد پروسه "وحدت عمل، ضمن تعدد نظرات" (کوروش مدرسی)، زنده باد پروسه "اتحاد کمونیسم کارگری" (علی جوادی)، زنده باد پروسه "ایجاد هسته های سوسیالیستی" (چپ های دوم خردادی سنتی)، زنده باد "پروسه تبدیل شدن محفل من به حزب ظفرنمون طبقه کارگر" (چپ های پراکنده و سرگردان) و....
اگر بخواهیم یک پله در نردبان تجرید بازهم بالاتر برویم و شکل نهایی جنبه سلبی "پروسه همه چیز است" را بیان کنیم، به نفی فاکتور رهبری میرسیم. چرا که در پروسه های اجتماعی همان پراتیک انقلابی و نقش عنصر فعاله فوق العاده تعیین کننده است. نفی تئوری کمونیستی، نفی برنامه، نفی حزب و حزبیت، که ثمره واقعی "زنده باد پروسه من!" هست، نهایتا به نفی عنصر رهبری میرسد. پس شکل نهایی شعار مقدس همه شکست طلبان در واقع این است: "پروسه من همه چیز، رهبری هیچ چیز"! آنچه که در این تز نفی میشود جایگاه و مکان رهبری کمونیستی، نقش دخالت گری سیاسی، نقش یک حزب انقلابی در مبارزه طبقاتی، نفی کل لنین، نفی مارکس و تزهای فوئرباخ، نفی منصور حکمت و نفی عامل مادی حامل اینها در اوضاع امروز یعنی حزب کمونیست کارگری است. (برای مطالعه بیشتر در مورد اهمیت رهبری در تحولات اجتماعی و بخصوص دوره انقلابی به بحث "سلبی، اثباتی" اثر درخشان منصور حکمت رجوع کنید. جوانه های این بحث البته در سطحی تجریدی در "مبانی رهبری کمونیستی" که چند هفته پیش چاپ کردیم، مطرح میشود.)
میدانم، میدانم، اینجا فریاد خیلی ها بلند میشود. ای خود بزرگ بین ها! ای سکتاریست ها! ای کسانی که همش مشغول "اتهام" زدن هستید! شاید به یک معنی حق دارند. چون نهایتا دعوا بر سر مساله رهبری است. "پروسه" آنها یا نقش فعال و رهبری کننده حزب کمونیست کارگری، کدامیک؟! این فریاد کسانی است که میگویند سوسیالیسم نمی شود و دنبال حجاریان افتادند (آذرینها)، و یا برای اشغال صندلی در دنیای ناسیونالیسم چپ کرد در زورقشان پارو میزنند و متاسفانه یکی یکی هم غرق میشوند! (کورش مدرسی)، یا پرچم نقد دمکراتیک به سوسیالیسم و به لنین و به حزب را برافراشتند و دارند هنوز آن بالای کوه یخ که قرار بود به لزه اش درآورند به این سو آنسو پرتاب میشوند (علی جوادی و دوستان)، یا حاضر اند چشم حزب کمونیست کارگری را که در دفاع از زندانیان سیاسی جلوتر افتاده درآورند ، و یا "محفل خود"، "جنبش خود" و "شخص شخیص خود" را مرکز عالم و "تحزب پرولتاریا" میپندارند (انواع چپ های پراکنده سنتی و محفلی). آری فریاد همه این چپ ها به هوا خواهد رفت. ولی دقیقا دعوای اینها با ما درست همین جاست. چرا که در دنیای واقعی آنکه دارد عملا چپ و انقلابیگری کارگری را در جامعه نمایندگی و رهبری میکند حزب کمونیست کارگری است. حزبی که حتی میکوشد تا با حوصله و سعه صدر (و البته بدون اینکه به عقب ماندگی امتیازی بدهد) نیروی همین چپ های حاشیه ای و نق نقو و نمک نشناس و بی خط و سرگردان را در صحنه عمل اجتماعی متحد کند و به پیش براند. "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!" در واقع یعنی این: "پروسه ما همه چیز، حزب کمونیست کارگری هیچ!" و این "وحدت کلمه" همه چپ های سنتی و همه معتادان به عادات دوره اختناق و سرکوب و شکست کمونیسم بعد از لنین است که حالا علیه حزبی عنوان میشود که در صحنه عمل اجتماعی دوم خرداد را شکست داده است، افق سلطنت طلب و راست را کور کرده است، "شبح لنین" و انقلابیگری مارکس و "سوسیالیسم یا بربریت" و سرود انترناسیونال را نمایندگی میکند، حزبی که اینروزها حتی دارد با اسلام سیاسی و دنیای "جنگ تروریستها" در سطح جهان شاخ به شاخ میشود و مصمم است سوسیالیسم همین امروز را در ایران مستقر کند.
اینجاست که میخواهیم یک بار دیگر یادآور شویم نقد "بسوی حزب" بهیچ وجه به نقد صرفا آذرین و شرکاء محدود نیست و نبود. دوستانی که میپرسند اگر مهم نیستند چرا این همه به آن ها پرداخته ای، احتمالا شش بخش قبلی را سرسری نگاه کرده اند. بارها جواب این سوال را داده ایم و بازهم تصریح میکنیم که دامنه کسانی که به همین آیه های گادفادری و شکست طلبانه آلوده اند وسیعتر از سازمان معظم گادفادر و دوستان است. از همان ابتدا گفتیم (به بخش اول رجوع کنید) که این بنوعی نقد همه گرایشات انحلال طلبانه و شکست طلبانه ضد تحزب کمونیستی است که میخواهند در حاشیه سیاست خود را سرگرم کنند، قدر حزب کمونیست کارگری را برای آزادی و برابری، برای انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی، برای متحد و متشکل کردن طبقه کارگر برای ساختن "یک دنیای بهتر" نمی دانند و نه فقط این که به حکم موقعیت عینی حزب کمونیست کارگری در رهبری مبارزات انقلابی جامعه مجبورند در هر قدم در برابر حزب عکس العمل نشان دهند، به آن پشت پا بگیرند، پاپوش بدوزند، نفی اش کنند، انکارش کنند، چوب دمکراسی، ناسیونالیسم و ضد امپریالیسم لای چرخ آن بگذارند. هرچند آخر دست باز مجبورند زیر فشار جنبش اجتماعی عظیمی که این حزب به آن اتکاء دارد، لنگ لنگان با داد و فغان "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!"، آی "فحاشی" میکنید، آی ادب را رعایت نمی کنید، آی سکتاریست ها و غیره بدنبالش کشیده شوند! چرا؟ چونکه این ما هستیم که واقعی ترین پروسه ، یعنی مبارزه کارگران و مردم برای رهایی از شر جمهوری اسلامی را عملا داریم رهبری میکنیم و انقلابی میکنیم! (1)

چپ قدیم، چپ جدید!

خوب حالا بعد از اینهمه از حزب خود تعریف کردن به نقد "بسوی حزب" برگردیم!! اما از شوخی گذشته، صمیمانه میگویم، یک ذره اغراق و خود بزرگ بینی و از خود متشکری در آنچه گفتم نیست. بعلاوه این حزب ارث پدری کسی نیست. به کادرها و اعضایش، به کارگران و مردمی که میلیونی به آن توجه میکنند تعلق دارد. حتی خود این رفقایی که بدتر از همه به آن سنگ میزنند زمان خودش نقش زیادی در ساختنتش داشتند. نکته من این است که قدر این موجودیت عظیم و موثر و مقدس را بدانیم. بجای سنگ زدن و نق و نق کردن و فول گرفتن و تئوری بافی کردن به صفوف این حزب بپیوندید، یا لااقل در کنارش بایستید و تقویت اش کنید. سرنگونی و انقلاب و پیروزی بر جمهوری اسلامی، برقراری سوسیالیسم، کار آسانی نیست و به رهبر نیاز دارد. این حزب هر ضعفی که داشته باشد بیش از هر پدیده سیاسی و تحزب یافته در ایران به این رهبری سیاسی و متشکل و آبدیده و خط دار نزدیک است و قادر به انجام این وظیفه است. این یک حزب عینی و ابژکتیو و علنی و سیاسی در دسترس است. بر اساس روابط و محافل و اشرافیت خونی بنا نشده است. یک حزب سیاسی و مدرن است و رای آگاهانه اکثریت مبنی سیاستگذاری و انضباط در آن است. شما میتوانید در کنگره ها و در مجامع آن حرف تان را بزنید و رای بیاورید. بجای دل خوش کردن به "پروسه" های بی سرانجام این امر واقعی و شورانگیز را در دستورتان بگذارید که به این حزب بپیوندید، به صفوف تشکیلاتی آن وارد شوید، به رهبر آن تبدیل شوید. این سلاح مهم همه ما برای ساختن یک دنیای بهتر است. از این سلاح استفاده کنید!

خب حالا دیگر جدی جدی به "بسوی حزب" برگردیم. دفعه قبل و همینطور بالاتر دیدیم که این "پروسه همه چیز، رهبری هیچ!"، یا کنکرت تر "پروسه همدلی پیشروان کارگری همه چیز، حزب کمونیست کارگری هیچ!" اوج متافزیک گادفار عزیز و محترم ما است که بر فراز همه شکست طلبان و چپ های جونیور در ایران پرواز میکند. و ما در بند هفت از این ارتفاع سرگیجه آور گادفادر که بهترین کبوترهای تهران قدیم هم به گردش نمی رسند، باید به دنیای واقعی برمیگردیم. نمی دانم تا حالا در "دیسنی لند" بوده اید یا نه. یک بخشی دارد که سفرهای فضایی را تقلید میکند. یعنی شما در یک سفینه می نشنید که یک اتاقک متحرک است و بعد با صداهایی که پخش میشود و فیلم های فضایی که از پنجره ها می بینید و تکان های شدیدی که به اتاقک وارد می آید چنین به نظر میرسد که شما به فضا سفر میکنید، از میان سنگ های آسمانی رد میشوید، خطرات زیادی پیش می آید، دل تان در سینه فرومیریزد و دوباره به جای اولش برمیگردد، و سرانجام خوشبختانه سالم و سلامت به زمین می نشینید. این سفینه فضایی جدا شما را زهره ترک میکند. اما مهیج است و بیاد مادنی. حالا ما در این بخش هفت ما میخواهیم در سفینه فضایی گادفادر از عالم متافزیک به جهان "آمپریک" فرود بیاییم:

"7 - نفش سازمان های موجود چپ
اگر بپذیریم که در دوره حاضر ایجاد حزب کمونیستی کارگران در گرو ایجاد همدلی بین فعالان سوسیالیست جنبش کارگری است، [یعنی ایجاد حزب در گرو همان "پروسه همدلی" است] همچنان باید به این پرسش پاسخ داد که جریانات موجود چپ در این رابطه چه نقشی باید ایفاء کنند؟ [اینجاست که سفینه فضایی "پروسه همدلی" باید بالاخره به زمین بنشیند!] شک نیست که حزب کمونیستی کارگران می باید بهترین دستاوردهای دوره های گذشته چپ در ایران را از آن خود کند و در سنت خود جای دهد. [ما قبلا رفتار "بسوی حزب" در تحریف این "دستاوردها" را دیده ایم. اما اینجا تعارف نمی فرمایند، خوب گوش کنید: ] مشخصا چپ دوران انقلاب بهمن، علیرغم هر کمبود و خطایی، نمونه های درخشانی از مبارزه جویی و از خود گذشتگی انقلابی را در تاریخ معاصر ایران بدست داده است. دستاوردها و تجارب سازمانگری چپ دوره انقلاب بهمن نیز بی شک می باید با برخوردی انتقادی دستمایه حزبیت سوسیالیستی کارگران شود، و همچنین از هر لحاظ مفید است که مثلا تجارب چپ دوران انقلاب بهمن در ایجاد ابزارهای تبلیغاتی یا سرمایه کادرهای انقلابی بازمانده از چپ دوران انقلاب بهمن درخدمت حزبیت طبقه کارگر قرار بگیرند. اما سوال این است که چگونه سازمان ها و جریانات موجود چپ میتوانند با تلاش طبقه کارگر ["پروسه همدلی" اینجا شد "تلاش طبقه کارگر"! گفتم که نگران نباشید، در این سفر این چیزها عادی است. ] برای ایجاد حزب همراه شوند و به آن یاری برسانند؟"

اینجا دو سه نکته مهم و آموزنده وجود دارد:
نکته اول، این مقوله "چپ دوران انقلاب بهمن" است که بسیار مورد علاقه نویسندگان "بسوی حزب" و احتمالا شخص گادفادر می باشد. در این پارگراف مساله تلویجا اینطور طرح میشود که گویا یک "پروسه همدلی" وجود دارد که عنصر جدید و بالنده است، و یک "چپ دوران انقلاب بهمن" که عنصر قدیم و زوال یابنده است! این "چپ دوران انقلاب بهمن" است که باید وجوه خوب و به درد بخورش به این "پروسه همدلی" (که البته یکهو شد "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب") منتقل شود!
اگر کمی دقت کنید در دنیای واقعی درست عکس این است. یعنی یک مشت چپ منزوی و شکست خورده بازمانده از دوران شکست کمونیسم (یعنی امثال همین دوستان بسوی حزب) که مدتی دنبال دوم خرداد بودند و حالا قرار است تازه بسلامتی دور هم جمع شوند و در صد سال آینده "همدل" شوند و از آن وسط تئوری و برنامه و استراتژی و مبارزه طبقاتی در بیاید (به بخش ششم این نوشته رجوع کنید)، اینها شده اند ناجی تاریخ و عنصر جدید و مدرن و پیش برنده! شده اند "تلاش طبقه کارگر بر ایجاد حزب"! و یک کسانی که ما باشیم، یا عمده ترین مصداقش ما هستیم، شده ایم "چپ دوران انقلاب بهمن"! که حالا باید در 100 متر آخر تا می توانیم بدویم و خودمان را با این "پروسه" (ببخشید "تلاش طبقه کارگر") همراه و هماهنگ کنیم.
اگر من به این طنز ناخواسته و عجیب گادفادر که خیلی جدی جدی و با قیافه متفکرانه چنین حرفهای به این بامزگی میزند بخندم آنوقت میگویند: خوب نیست زیادی شوخی میکنی.
شاید البته همه خوانندگان این طنز را نگیرند. چون شاید ندانند اینهایی که دارند این حرف ها را میزنند یک چیزهایی را خیلی خوب میدانند و در زیر آن قیافه فکورانه پنهان میکنند. دوستان "بسوی حزب" بخوبی میدانند که ما از همان سال های 63- 64 در مباحث کمونیسم کارگری (که تازه سر بلند میکرد) اعلام کردیم که دوره بلاواسطه انقلاب 57 تمام شد و حالا باید کار دیگری کرد. میدانند که بحث کمونیسم کارگری اساسا پاسخی است به دنیای جدید و متفاوت بعد از سقوط شوروی، دنیای شکست سوسیالیسم بورژوایی و افول سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم در برابر بازار آزاد، دنیای پایان جنگ سرد و عصر سردرگمی و تشتت بورژوازی جهانی (نظم نوین جهانی). میدانند که ما سالهاست اعلام میکنیم علیرغم اثرات عمیق و بنیادی انقلاب 57 ، اوضاع و احوال امروز ایران با آنوقت متفاوت است. یک دنیای جدید و یک انقلاب جدید در راه است. نه فقط چپ امروز که همه چیز امروز تفاوت دارد. ما دائم داریم هشدار میدهیم که انقلاب 57 و اوضاع آنوقت تکرار نخواهد شد و الگو نسازید. همه میدانند که اتفاقا کمونیسم ما کمونیسم نسل 57 و در واقع شکست خوردگان 57 و یا حتی درجا زنندگان در سال 57 نیست. بلکه کمونیسم شکست نخوردگان آن انقلاب، کمونیسم کسانی که بعد از سقوط شوروی هم همچنان کمونیست و انقلابی دوره خود باقی ماندند، و مهمتر و بسیار مهمتر، کمونیسم نسل جدیدی است که با کمترین خاطره از 57 امروز به میدان آمده و انقلاب فردا را این نسل خواهد ساخت. به بحث های منصور حکمت در "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود" گوش کنید تا ببینید چطور ما حتی کل بحران و بن بست فعلی جمهوری اسلامی را در ادامه خطی و مکانیکی اوضاع 57 نمی بینیم. بلکه بر متن و زمینه بحران سرمایه داری ایران، بر متن تاثیرات بنیادی 57، این بحران را اساسا یک مساله نسلی می بینیم. نسل جدیدی که آمده است و دنیای جدیدی میخواهد درست کند و این جمهوری اسلامی را علیرغم دوم خرداد و آیت الله گورباچف و حجاریان و سوسیالیست های حجاریانی اش جارو خواهد کرد! این مبنای تعیین تمام سیاست های عملی حزب ما است. درست با همین درک صحیح اوضاع و احوال جهانی و داخلی بود که ما توانستیم با تشکیل حزب کمونیست کارگری و دخالتگریهایش نقشی غیر قابل انکار در اوضاع ایران ایفاء کنیم. همین درک بود که به ما کمک کرد تا دوم خرداد را شکست دهیم، راست ها را کنار بزنیم و بجای آن پرچم سوسیالیسم یا بربریت را (اساسا توسط همین نسل جدید از کمونیست ها!) به اهتزاز درآوریم.
این بحث البته مفصل و جالب است، اما فعلا همینقدر کافیست تا نشان دهیم چه بلاهت گادفادری (یعنی نادان فرض کردن مخاطب) لازم است تا امثال ما بشویم "چپ دوران انقلاب بهمن"، و آنوقت کسانی که یک ذره از تجارب چپ دوره انقلاب 57 درس نگرفتند و با عروج خاتمی با 500 صفحه کتاب به پیشباز این سید خندان جمهوری اسلامی رفتند و حتی از "بهترین تحلیل گران خارجی" برایش فاکت و شیرینی آوردند تا اثباتش کنند، شده اند چپ های بالنده این دوره! کسانی که تازه "امروز" چرت اصلاحاتشان پاره شده است و میخواهند در مقابل خطر سرنگونی، خطر حزب کمونیست کارگری، خطر انقلاب کارگری، با سرهم بندی های مسخره ای که در "بسوی حزب" دیده ایم در یک "پروسه همدلی" حزب بسازند، استراتژی معلوم کنند و غیره. آری این پس رفتگان تاریخ و بازماندگان دلخور دوره خوش اصلاحات، کسانی که سعی کردند "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را تحت لوای "جنبش اصلاحات سیاسی" از زیر گورهای دسته جمعی جمهوری اسلامی بیرون بکشند، در عالم متافزیک خود شده اند عنصر جدید و بالنده تاریخ و "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب"!! و ما شده ایم "چپ های باقیمانده از دوره انقلاب بهمن".
نکته دوم ، در ادامه همین نکته عمومی تر و بنوعی در توضیح آن در سطح مشخصتری است. آنجا که میفرمایند "ارگانهای تبلیغاتی چپ دوره انقلاب بهمن... در خدمت حزبیت" نوع آقایان قرار گیرد. من یکی کلی فکر کردم تا فهمیدم منظور از این "ارگانهای تبلیغاتی" چیست. منظورشان برای مثال (و بعنوان برجسته ترین نمونه ها) رادیو انترناسیونال و تلویزیون کانال جدید است. جالب است که از اینها بعنوان "ارگانهای تبلیغاتی" که آن "چپ دوره انقلاب بهمن" درست کرده یاد میکنند و حالا گویا با درست شدن قوطی بگیر و بنشان آقای آذرین (همان "پروسه همدلی فعالان جنبش کارگری") در این حزب معظم جدید مستحیل میشوند و انشاء الله در این قوطی جدید ده دوازده تا از این "ارگانهای تبلیغاتی" جا میگیرد! (گادفادر را موقع نجاری این قوطی تصور کنید! که چقدر عالمانه فکر میکند و عقب و جلو میرود تا چطور این "ارگانهای تبلیغاتی" را در قوطی جا بدهد!) ایشان یادشان میرود که اینها صرفا ارگانهای تبلیغاتی نیستند. فقط ارگانهایی نیستند که دارند مارکس و لنین و منصور حکمت را در ابعاد میلیونی به خانه هر کارگری میبرند. بلکه مهمتر ارگانهای دخالتگری سیاسی است. ارگانهای رهبری اعتراضات اجتماعی است. (از اعتصاب واحد گرفته تا اعتصاب نساجی ها تا مبارزات معلم ها تا جنبش علیه اعدام، 16 آذر و غیره). یادشان میرود که اینها ارگانهای دسترسی وسیع حزب به مردم، مردم به حزب و در واقع ارگانهای حزب سازی در ابعاد اجتماعی و وسیع است. ایشان یادشان میرود که این "ارگانهای تبلیغاتی" ثمره همان تئوری حزبیت منصور حکمت، ثمره مباحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت" سیاسی است. (مباحثی که دوستان در مقابلش علم "انتقال نشد" را برافراشتند و گفتند شما کارگر را ول کرده اید و خودشان دنبال حجاریان رفتند!) فراموش میفرمایند که ما اولین کمونیست هایی بودیم که کمونیسم را در این ابعاد وسیع و بر صفحه تلویزیون به خانه های مردم بردیم. یادشان میرود که اینها بلند گوهای یک جنبش عظیم اجتماعی اند. خود همین "ارگانهای تبلیغاتی" وجهی از واقعیت عظیم و شکوهمندی است که امروز در برابر دیدگان ما جریان دارد، یعنی عروج کارگر و کمونیسم در اوضاع ایران، واقعیتی که حتی گادفادر را به صرافت ساختن قوطی حقیر "پروسه همدلی" انداخته است. (فاکت: ماموران اطلاعات رژیم کارگران اعتصابی سنندج را بازخواست کردند که چرا اخبار اعتراض شما روز بعد از تلویزیون انترناسیونال پخش میشود، و آنها جواب دادند خب شما خبرش را بدهید و روی دست آنها بلند شوید!)
در واقع فراموش نمی کنند. ایشان نمی تواند فراموش کند. نمی تواند نسبت به این واقعیات که همه کس دارد می بیند بی اعتنا بماند. مجبور است به زبان گادفاری خود مکان آنها را توضیح شان دهد. لذا ایشان باید این ها را "ارگانهای تبلیغاتی" تقلیل دهد تا در تئوری حزبیت خود که همان "پروسه همدلی" است هضم کند. (می بینید که گادفادر حساب همه چیز را کرده است. بلد است چطور واقعیتی به آن بزرگی را در قوطی کوچک خود جا سازی کند. صاف و ساده واقعیت را کوچک میکند، نه قوطی خود را بزرگ. این ذهن گادفار خیلی توانا است!) خب، چه میشود کرد. وقتی تئوری آدم حقیر باشد دنیا را هم حقیر می بیند! و البته درست ترش این است: وقتی خود آدم حقیر باشد دنبال تئوری حقیر میرود. انسانها بنا به مجموعه شرایط ناشی از موجودیت اجتماعی خود اول تصمیم خود را میگیرند و بعد دنبال تئوری میروند تا دنیا را آنطور که میخواهند توضیح دهند، در واقع تمایلات خود را توجیه و یا متعین و بنحوی متحقق کنند. این یک اصل متدلوژیک بسیار مهم است. ( که اول بار در کنگره اتحاد مبارزان، یادش بخیر از منصور حکمت شنیدم و یک وقتی باید در مورد آن مفصل صحبت کنیم.)
نکته سوم هم در ادامه همین نکته دوم می آید. و آن مربوط به سوالی است که در پارارگراف اول بخش هفت طرح شد. که حالا رابطه آن "پروسه همدلی" با این "چپ بازمانده از انقلاب بهمن" چیست. دیدیم که این سوال نه فقط واقعی نیست که سرشار از خود فریبی است. یک بستنی قیفی اعلاء برای کسانی است که در قوطی بگیر و بنشان دوستان قرار است مدال بگیرند و سرگرم بشوند. جهت اطلاع آقایان "بسوی حزب" باید عرض کنم (و اگر باور ندارند به سخنان و آه لابه های سران رژیم گوش دهند) که ایشان صرفا با "ارگانهای تبلیغاتی" و "سرمایه کادرهای انقلابی بازمانده از چپ دوره انقلاب بهمن" و یا "تجارب سازمانگری" روبرو نیستند که حالا نشان بدهند چطور اینها را در قوطی بگیر و بنشان خود جاسازی میکنند. باور کنید ما با چپی روبرو هستیم که هزار بار وسیع تر، پرقدرت تر، آگاه تر و حتی متشکل تر از دوره 57 است. چپی بسیار گسترده، بسیار اجتماعی، بسیار متعین، با خواسته ها و افق روشن، چپی که درست است که آبدیده ترین کادرهای انقلابی دوره 57 را کنار خود دارد، ولی موجودیتی عظیم و مستقل است که ساخته و پرداخته جهان امروز است، چپی که از کارخانه تا دانشگاه، از مدرسه تا جنبش زنان و جنبش علیه اعدام و جنبش خلاصی فرهنگی جوانان دارد علیه جمهوری اسلامی و وضع موجود میخروشد و جلو می آید. چپی که به شدت رادیکال است و حزب کمونیست کارگری و "ارگانهای تبلیغاتی" اش هر روز دارد آنرا بیشتر و وسیع تر از روز قبل نمایندگی میکند. سوال واقعی درست عکس سوالی است که "بسوی حزب" مطرح میکند. سوال این است که قوطی بگیر بنشان دوستان، این پروسه خیالی و مسخره "بسوی حزب" در باره "همدلی پیشروان بر سر استراتژی"، در مقابل یک چنین موجودیتی عظیم و واقعی چپ و کارگر و کمونیسم و حزب کمونیست کارگری چه باید بکند و چه جور روزگار بگذراند!؟
اما کسی که سوال را وارونه مطرح کرده باشد، در جواب حتی دچار دشواری های بیشتر از خود سوال خواهد شد. در پاسخ به همین سوال است که فرود به کره خاکی آغاز میشود. پاراگراف دوم را بخوانیم:

از "اتحاد عمل" تا "برنامه"

"سالهاست که رایج ترین دیگاه در جریانات چپ ایران غلبه بر تشتت میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری را از طریق ایجاد گسترش اتحاد عمل بین سازمان ها و احزاب موجود دنبال میکند. چرا که هر درجه نزدیکی بین جریانات موجود چپ ایران باعث میشود تا همکاری میان آن فعالان جنبش کارگری که به این سازمان ها گرایش دارند نیز تقویت شود. مطابق منطق چنین دیدگاهی، وحدت حزبی میان فعالان سوسیالیست جنبش کارگری از طریق نزدیک شدن سازمان ها و احزاب موجود و بدل شدن شان به یک قطب سوسیالیستی چپ میتواند ممکن شود."

اینجا خود دوستان "بسوی حزب" میدانند که دارند در باره یک ترند معین و محدود و بسیار کم تاثیر در چپ سنتی صحبت میکنند. آنهایی که زندگی شان تقدیس "اتحاد عمل" است. تقدیس اتحاد عمل، در عین زندگی حاشیه ای در سیاست و در کنار جریانات اصلی سیاسی و اجتماعی. در واقع اینها هریک قوطی بگیر و بنشان خود را دارند که سالهاست آنرا میخ و چکش زده اند و کلی زنگوله و چیزهای برق برقی به آن آویزان کرده اند و خیلی هم دوستش میدارند. "اتحاد عمل" شکل کلکتیو زندگی این موجودات سیاسی عتیق است که هریک موجودیت فردی خود را نیز دارد. مردم شریفی هستند، اما به حاشیه نشینی و یک روز دنبال خاتمی دویدن و یک روز یکی کمی چپ شدن و یک روز تمرین دمکراسی کردن عادت کرده اند. این ها بخشی از همان صفی هستند که منصور حکمت در حزب جامعه توصیف میکند: "خادمان سرخ پوش و بی ادعای معبد تاریخ، قربانیان همیشگی ارتجاع، زندانیان سیاسی ابدی.." اما نکته مهم و مربوط به بحث حاضر این است که نزد اینها هم فکر نکنم حتی یک نفرشان دچار این توهم باشد که از دل این گونه اتحاد عمل ها قرار است "وحدت حزبی" بین "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" برقرار شود. در این دنیای تقدیس "اتحاد عمل" در عین حال هرکس حزب و محفل کوچک خود را دارد و کار خودش را میکند. "اتحاد عمل" اینها یک جور روش فعالیت سیاسی و روش زندگی و در حد خود یک نوع هویت است. (در ضمن اینگونه "اتحاد عمل" در چپ در واقع ربط چندانی به اتحاد عمل یا هم سویی در عمل مبارزاتی و در صحنه اجتماع ندارد.) جالب این است که خود دوستان "بسوی حزب" هم پایین تر میگویند که این اتحاد عمل ها چندان به جایی نرسیده است. اما پس چرا اول آنرا بعنوان "رایج ترین دیدگاه در جریانات چپ" بالا میبرند؟ چرا برای مثال دیدگاه های ما که بزرگترین و تاثیر گذار ترین جریان چپ هستیم و هیچگاه دنبال اینگونه "اتحاد عمل" ها نبوده ایم و همواره نقد و بحث روشن و متفاوتی داشته ایم را طرح نمی کنند؟
خب این از آن چشم بندی های اعلاء گادفادری است که البته قبلا هم دیده ایم. این همان تصاویر خیالی از فضای لایتناهی است که شما از پنجره می بینید تا نفهمید در یک سفینه تقلبی در دیسنی لند نشسته اید! اول یک چیز غلط و عقب مانده را بعنوان معضل اصلی چپ مطرح میکنند، بعد خودشان مظفرانه یک جواب غلط و غلوط تر به آن میدهند، و بعد که خوب این معضل فرضی چپ را بشیوه خود گوشمالی فرمودند و صاحب آنرا متنبه فرمودند و نشان دادند که چقدر نامربوط است و از میدان بدر کردند، آنوقت طوری که تماشاچی نفهمد (یا ایشان فکر می کند نمی فهمد) یکجایی سریعا ما را از توی آستین شان وسط همان چپ ول میکنند و بدین طریق مثلا جواب ما را هم می دهند. بعد هم با کلی فخر و نگاه عاقل اندر سفیه لبخند میزنند! کلا این یک شیوه شناخته شده گادفادر در بحث است که سعی میکند حزب کمونیست کارگری را در حد فلان محفل دوسه نفره قرار دهد و همه را یکجا بعنوان "چپ" را تحلیل کند. (و این نوع تفکر خیلی واقع بینانه و انقلابی به گادفار هم محدود نیست. نظیز "پروسه من همه چیز" یک شعار عمومی تر و رایج در بین چپ های حاشیه ای است.) شما فقط از متلک ها و گوشه و کنایه ها میفهمید که مساله اصلی اش ما هستیم. ولی کسی که این زبان غامض گفتگو بین قوطی ها مختلف را نداند و رمز تلگراف را کشف نکند نمی فهمد که ایشان واقعا دارد راجع به حزب ما حرف میزند. پس فکر نکنید که این بخاطر آنست که گادفادر اصولا هر بار که اسم ما را بیاورد زبانش تاول میزند، یا فکر نکنید این بدجنسی گادفادری است. خیر. این در عین حال متد بررسی و شناخت ایشان است. و به این میگویند "واقع بینی" و "آمپریک" بودن. اگر باورتان نمی شود خودتان میتوانید این تردستی زمخت را در دو پارارگراف بعدی (پاراگراف 3 و 4 بند هفت) به چشم خود ببینید:

"حتی اگر بپذیریم که نفوذ جریانات موجود چپ [دقت کنید که در پاراگراف قبلی صحبت بر سر "رایج ترین دیدگاه" بود که تازه خود آقایان بخوبی میدانند ما همواره علیه این "رایج" ترین بوده ایم. حالا میگویند "نفوذ جریانات موجود چپ" یعنی ما هم چون انشاء الله "موجود" هستیم زیر زیرکی وارد میشویم!] در میان فعالان جنبش کارگری در آن حدی است که نزدیکی این سازمان ها بازتاب محسوس و مهمی در میان فعالان جنبش کارگری بتواند داشته باشد، تمام سیر تکامل این جریانات چپ از دوره انقلاب بهمن تا به امروز چنین مسیری برای ایجاد حزب کارگران را غیر عملی میسازد. تجربه دو دهه تلاش برای گسترش اتحاد عمل بین جریانات موجود چپ [بازهم "جریانات موجود چپ" آنهم "دو دهه تلاش برای گسترش اتحاد عمل"!] نشان میدهد که موارد اتحاد عمل موفق محدود به موارد تک موضوع تاکتیکی بوده است، که بنا به طبیعت خود با هر تغییری در شرایط موضوعیت خود را از دست میدهد؛ یا در بهترین حالت با توافق جریانات مختلف بر سر حداقل هایی از مفاد برنامه ای و اعتقادی بوده است که طبق تعریف تنها زیر مجموعه ای از مجموعه اعتقادات و برنامه هریک از سازمان ها و احزاب حاضر در اتحاد عمل میتواند باشد. [این هم نقد این دیدگاه چپ های "اتحاد عملی" است از دیدگاه بسوی حزب است. گوش کنید:] اگر این جریانات چپ جایگاه تعیین کننده ای را که خود برای اعتقادات پایه ای یا برنامه خود قائل اند جدی بگیرند، هیچ بخش ناقصی از این مجموعه نمی تواند از نظر خود آنها نیز در خدمت کنار زدن موانع پیشروی مبارزه طبقاتی برای فعالان سوسیالیست در جنبش کارگری باشد."

اینجا در پاراگرف سوم یک اتفاق جالب دارد می افتد. گادفادر ما دارد به این "چپ" ها نصیحت میکند که برنامه را جدی بگیرید! اما آنها نمی گیرند چون اهل این کار نیستند و گفتم که "اتحاد عمل" برایشان روشی از زندگی و یک جور هویت است. اما چرا گادفادر کاسه داغ تر از آش در مورد جایگاه برنامه شده است؟ به دو دلیل: 1) همانطور که هفته قبل نشان دادیم این درک متافزیکی از تئوری و عمل، برنامه و حزب را خود دوستان "بسوی حزب" بنحو پیگیری نمایندگی میکنند. 2) بحث برنامه را با "نصیحت" جالب خود به بحث "اتحاد عمل" چسبانند چون میخواهند در پارگراف بعدی به صحرای کربلا بزنند و در مورد آنها که میگوید "برنامه و تئوری" همه چیز است، دوباره داد سخن بدهند. یعنی میخواهند ما را از آستین درآورد و قاطی چپ های "اتحاد عمل" یی ول کنند و بعد با یک سنگ ده دوازده گنجشک زبان بسته و یک عقاب را با هم بزنند! پاراگراف 4 را میخوانیم:

بنا به منطق دیدگاه جریانات چپ بازمانده از دوره انقلاب بهمن، یعنی بنا بر جایگاه محوری ای که تئوری و برنامه (یا در یک کلمه "آگاهی") برای این جریانات دارد، تنها نزدیکی تام و تمام تئوریک و یا برنامه ای میتواند وحدتی کارساز و در خدمت ایجاد وحدت حزبی قرار گیرد. [ما البته در بررسی بخش پنج و شش دیدیم این خود دوستان اند که چنین درک متافزیکی از تئوری کاملا شریک اند.] اما تعجب اینجاست که، علیرغم فصل مشترک فراوان میان برنامه های موجود در جریانات چپ، نه فقط شاهد همگرایی میان چنین جریاناتی نبوده ایم، بلکه شمار روز افزون انشعاب های سازمانی و حزبی را می بینیم که همگی برنامه واحدی را قبول دارند و یا وفاداری بیشتر به اعتقادات پایه ای سازمان مادر را علت انشعاب خود میشمارند. [اینجاست که ما دیگر رسما وارد شدیم! ولی با ایما و اشاره. "انشعاب های حزبی که همگی برنامه واحدی را قبول دارند".] اگر وجود فصل مشترک بسیار در اعتقادات پایه ای یا وجود برنامه ای کم و بیش مشابه نتوانسته وحدت جریانات مختلف را ممکن کند یا حتی جلوی انشعابات را بگیرد، این نتیجه گیری اجتناب ناپذیر است که، همانطور که بخش های بالا به تفصیل بحث کردیم، در دوره کنونی نظرات تئوریک و "برنامه " حتی جوابگوی معضلات وحدت سازمان ها و احزاب نیست، و برای پاسخگویی به معضلات مبارزه طبقاتی جاری دو چندان ناکافی است.

خب بالاخره داریم به زمین سفت میرسیم. و باز سر و کله حزب کمونیست کارگری پیدایش شد. روشن است حزبی که برنامه را به جنبش کمونیستی ایران آورده و برنامه یک دنیای بهتر را دارد و انشعاب هم داده است ما هستیم. وگرنه فدایی بیچاره که آنهم انشعاب داده که هرگز برنامه درست و حسابی نداشت. در ضمن به آن "تعجب اینجاست" خوب دقت کنید. این "تعجب" البته کمی از گادفارد بعید است! چون ایشان معمولا اصلا تعجب نمی کند و از همه رموز عالم خبر دارد. اینجا هم ایشان دارد مثل یک معلم با تجربه تظاهر به تعجب میکند تا توجه شاگردان معصوم را به آن موضوع جلب کند. چون میداند این مهمترین تکه بحث تا اینجاست. همه این دوسه پاراگراف گفته شد، این همه تصاویر خیالی و صدا های عجیب و غریب را درآوردند تا به زمین یعنی به همین تعجب برسند. در واقع در پروسه فکر پیچیده و فعالیت ذهن ذکی ایشان مشاهده اول همین "تعجب" بوده است. نقطه شروع اینجا بوده است. آنهم نه بصورت تعجب، بلکه با قهقه ای مستانه که هاهاها! انشعاب؟ هاهاها! خوب گیرت آوردم! دیده اند در حزب کمونیست کارگری انشعاباتی شد که بخش های مختلف آن یک برنامه را هنوز قبول دارند. این است که ذهن خلاق شان سخت بکار افتاده و فورا قلم بدست گرفته و "بسوی حزب" را نوشته اند. ما اینرا بارها قبلا دیده ایم که ایشان چطور زمین و زمان را بهم می بافند تا صاف و ساده بگویند این حزب کمونیست کارگری را کنار بگذارید. این حزب میخواهد کارگر را قربانی انقلاب کند و غیره. حالا هم همان اتفاق دارد در این دو سه پاراگراف رخ میدهد.
اگر یادتان باشد داستان این بند هفت با این سوال شروع شد که خب رابطه "پروسه همدلی" که دیدیم به "تلاش طبقه کارگر برای ایجاد حزب" هم ارتقاء یافت، با "چپ های دوره انقلاب بهمن" که گفتیم منظور ما هستیم، چیست؟ و حالا بعد از آنهمه پیچیدگی ها و آوردن "اتحاد عمل" و بعد نصیحت جالب گادفار در مورد برنامه و غیره، سرانجام جواب سوال این شد: این چپ هایی که همه اش برنامه برنامه میکردند، خودشان منشعب شدند، دیدیم که برنامه حتی "جوابگوی معضلات وحدت سازمان ها و احزاب هم نیست" چه رسد به پاسخگویی "به معضلات مبارزه طبقاتی" که این "پروسه همدلی" ما قرار است به آن پاسخ دهد. در واقع پاسخ "بسوی حزب" به سوال فوق اساسا این است: این چپ ها (و مشخصا حزب کمونیست کارگری) همه سرمایه شان "برنامه و تئوری" بود که اینهم دیدیم بی خاصیت از کار درآمد. زنده باد پروسه! دیدید که چه خوب به شما ثابت کردیم و از اتحاد عمل شروع کردیم و بعد اهمیت برنامه نزد این چپ ها را گفتیم و بعد دیدیم که برنامه هم جلوی انشعاب و تفرقه را نمی گیرد. پس زنده باد پروسه همدلی! اگر چیز خوبی هم در این چپ های دوره انقلاب بهمن هست، مثل "ارگانهای تبلیغاتی" باید فکری برای جا دادن آنها در پروسه کرد.
این آن تکه ای است که ما را یاد سفر فضایی تقلبی به فضا انداخت. اینهمه مناظر عجیبی که در سفینه مذکور دیدیم همه ساختگی بود. اما بر روی زمین سفت، در چپ ایران هر کس بخواهد حتی یک ذره ادعای طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر داشته باشد، اول باید تکلیفش را با حزب کمونیست کارگری روشن کند. و گادفادر فکر کرده است اینجا خیلی استدلال محکمی پیدا کرده است. گویا این انشعابات معنی اش این است که برنامه و تئوری و رهبری و حزب بی معنی است. گویا این انشعابات ثابت میکند آنچه که مهم است پروسه همدلی پیشروان است. این در واقع تمام دستمایه گادفادر است که اینهمه خودش را زحمت داده و ما را زحمت داده و "بسوی حزب" را در هفت بند نوشته است و تازه دارد در این بند آخر حرف ته دلش را میزند. پس اجازه بدهید قبل از ادامه بند هفت به این "تعجب" گادفادری یا در واقع لب کلام او بپردازیم.

انشعاب و تعجب گادفار!

ما اینجا نمی خواهیم بحث هایی که در بخش پنجم این نوشته را تکرار کنیم. آنجا از مقطع "هسته سهند" و بعد "اتحاد مبارزان کمونیست" و بعد "حزب کمونیست ایران" (تا قبل از جدایی منصور حکمت و اکثریت کادرهایش) و سپس "حزب کمونیست کارگری" را بررسی کردیم و نشان دادیم در هیچ مقطعی ما چنین درک یکجانبه و مکانیکی از تئوری و برنامه و رابطه آن با تحزب نداشته ایم. درکی که "بسوی حزب" به ما نسبت میدهد، صاف و ساده یک تحریف و حقه بازی پیش پا افتاده است. بر عکس، با آوردن فاکت های مکرر از خود همین سند "بسوی حزب" نشان دادیم که چنین درک مکانیکی از رابطه برنامه و حزب و تئوری و عمل در نزد نویسندگان بسوی حزب موجود است. به خواننده توصیه میکنیم حتما بخش پنجم را همراه با مطالب ضمیمه آن (در جوانان شماره 316) مطالعه کند.
اینجا بگذارید یکجور دیگر وارد بحث شویم و نشان دهیم که دوستان "بسوی حزب" چه ذهن عجیب و مسدودی دارند. و گریزی هم از آن ندارند. ذهنی که صاحب آن یک شکست طلب است و همه دنیا را میخواهد از سر سنگ زدن به حزب کمونیست کارگری و انقلاب و سوسیالیسم تعریف کند. تئوری برایش به ناگزیر ابزار توجیه همین نیت است. بگذار اصلا این سوال را مطرح کنیم: جایگاه تئوری و برنامه در ساختن یک حزب کمونیستی کارگری چیست؟ وقتی این سوال را جلو شما گذاشتند یادتان باشد که فورا دست روی پول کیف تان بگذارید! فورا بپرسید از کدام تئوری صحبت میکنید؟ کدام برنامه؟ کدام جنبش اجتماعی و سیاسی پشت این تئوری و برنامه هست؟ بعد از کدام حزب صحبت میکنید؟ با کدام روش های عملی؟ تحت چه شرایط اجتماعی؟ با کدام امکانات مادی و قدرت تاثیر گذاری؟ و مهمترین سوال: رابطه این حزب مفروض با مسائل اساسی مبارزه طبقاتی در آن جامعه و بخصوص مساله قدرت سیاسی چیست؟ و خلاصه از خودتان بپرسید کدام منفعت اجتماعی پشت این سوال به ظاهر علمی و بی آزار اما نهایتا با منطق آخوندی متافزیکی خوابیده است. این به نظر من روش مارکسیسم در قبال چنین سوالاتی است. چرا که مارکسیسم هر بحث و نظر سیاسی و تئوریک را بر زمینه اجتماعی و سیاسی آن توضیح میدهد. یادتان نرود که در بخش قبلی (بخش ششم) ما در باره "نقش آگاهی" و "تئوری" صحبت کردیم و از زبان منصور حکمت شنیدیم که سوال "تئوری یا جنبش" یک سوال متافزیکی و بی جواب است. مساله ما این است: کدام جنبش. و هر تئوری و از جمله سوالات متافزیکی و گادفادری هم تجلی جنبش معینی است.
خب حالا با این ابزار تئوریک به دنیای واقعی برگردیم. در دنیای واقعی اتفاقی افتاده که گویا ابروهای گادفادر ما را یک متر به هوا پرتاب کرده است. و آنهم انشعاباتی در حزب کمونیست کارگری است که همه هنوز به همان برنامه یک دنیای بهتر قسم میخورند. گادفادر ما خیلی عالمانه و با منطق صوری و دودوتا چارتای آخوندی نتیجه گرفته است که پس "برنامه" حتی به درد حفظ حزب معینی هم نمی خورد، چه رسد به اینکه امروز راهگشای مبارزه طبقاتی باشد! و اینرا کرده اند دست مایه اثبات "استراتژی" سحر آمیز خود. یعنی همان پروسه.
اما اولین انشعاب از حزب کمونیست کارگری خود همین گادفادر و دوستان بودند. من که یادم نمی آید این دوستان کلمه ای در مورد "برنامه یک دنیای بهتر" گفته باشند. مقطع جدایی را که مطمئن هستم که چیزی نگفتند، از بعدش هم خبر ندارم که آیا نقدی کرده اند یا نه. (متاسفانه وقت نداشته ام که همه آثار گهر بارشان را مطالعه کنم. و بعد هم می بینید که کند خوان هستم. هر جمله یکساعت معطلم میکند!) بهر حال آنچه که برایم مسلم است، و همین هم برای بحث فعلی کفایت میکند، اینست: آنوقت که این برنامه "یک دنیای بهتر" به تصویب رسید (نوامبر 94) این دوستان هنوز در حزب بودند و بعدها با شعار "انتقال طبقاتی صورت نگرفت"، در سال 99 "شورش آوریل" راه انداختند و از حزب رفتند. به ما گفتند "مجاهدینی"، گفتند "هیاهوی سرنگونی" راه می اندازید. گفتند این جنبش "اصلاحات سیاسی بورژوازی" هرچند یک مشت قاتل و پاسدار ولتر اند، اما خیلی کارشان درست است و میخواهند بنا به نقشه بانک جهانی اصلاحات کنند. به ما نگفتند برنامه تان غلط است، گفتند بیخودی سرنگونی سرنگونی میکنید و چوب لای چرخ خاتمی میگذارید. حال آنکه ما دنبال "سوسیالیسم کارگری" میرویم و بعد از به ثمر نشستن اصلاحات انشاء الله نوبت انقلاب سوسیالیستی ما میرسد.
سوال: چرا همانوقت این شاخ های تعجب که پس برنامه به درد ایجاد حزب طبقه کارگر و اتحاد طبقه کارگر نمی خورد بر کله کسی سبز نشد؟ جواب آن بسیار ساده است. چون انشعاب دیگری رخ نداده بود. چون آنوقت "جنبش اصلاحات" برو بیایی داشت. حالا زمانه عوض شده است. اصلاحات ته کشیده و شکست خورده است و چپ و کارگر به میدان آمده و توسط همین حزب کمونیست کارگری روز به روز بیشتر در صحنه سیاست ایران نمایندگی میشود. حالا چطور میشود به این حزب کمونیستی سنگ زد؟ چطور میشود چوب لای چرخ آن گذاشت؟ اینجاست که به آن خنده مستانه بر میگیردیم. چه بهتر از انشعابات! چه باک که خودمان اولین انشعاب بودیم! اصلا نه فقط حزب کمونیست کارگری را میزنیم که خودمان هم میشویم قهرمان شکست طلبی و انحلال طلبی! اینجاست که این تئوری مسخره: برنامه مساوی حزب است، و اگر یک حزب انشعاب میدهد پس برنامه و تئوری نمی تواند وحدت یک حزب را نگه دارد و باید ایجاد حزب طبقه کارگر به قوطی "استراتژی" سپرده شود، جلوی ما سبز میشود. وگرنه خود دوستان میدانند که ما هیچ گاه برنامه را به این شکل بچه مدرسه ای نمی فهمیدیم. برنامه را شرط لازم اتحاد پایدار می دانستیم و میدانیم، اما شرط کافی آن هزار و یک فاکتور دیگر است. (به بخش 5 رجوع کنید.)
یکجور دیگر هم میشود همین بحث را کرد. میشود گفت تقریبا در دنیای امروز هرکسی که به خود میگوید کمونیست، به نوعی "مانیفست کمونیست" اثر مارکس و انگلس را قبول دارد. خوب مانیفست همه میدانند که یک برنامه جهانی پرولتاریا است که خطوط اساسی اش هنوز به قوت خود باقی است. سوال این است که پس علت وجود این همه کمونیست های رنگارنگ، علیرغم اینکه همه کم و بیش مانیفست را قبول دارند، چیست؟ نه فقط این، با وجود این مانیفست عالی، روشن، انسانی و کارگری، این همه حکومت های سرکوبگر و استثمارگر تحت نام کمونیسم و بنام همان مانیفست از کجا آمده است؟ این سوالی است که گادفادر ما و دوستان بسوی حزب بارها و بارها آنرا از زبان منصور حکمت شنیده اند. نه فقط سوال را شنیده اند که حتی جواب روشن به آن را در سمینار اول کمونیسم کارگری منصور حکمت (مارس 1989) ، و چندی بعد حتی شسته رفته تر در کتاب ارزشمند "تفاوت های ما" شنیده و خوانده و بارها از آن رونویسی و مشق کردند! نه فقط جواب ها را خوب میدانند که زمانی همفکر و همسنگر منصور حکمت بودند و در این جواب ها با او شریک بودند و به سهم خود سعی میکردند کاری مفید بکنند و دستشان هم درد نکند.
و جواب بسیار ساده و در عین حال انقلابی است: این تفاسیر گوناگون از کمونیسم و مانیفست، یا اگر مایلید از یک برنامه واحد حزبی، به این علت است که جنبش های اجتماعی مختلف غیر کارگری تحت نام کمونیسم حرف زده اند. همانطور که مانیفست در زمان خودش اعلام کرد که انواع کمونیسم های بورژوایی و خرده بورژوایی و اشرافی هست، امروز هم ما با طیف وسیعی از کمونیسم های بورژوایی روبرو هستیم که خود مانیفست و کمونیسم مارکس را به نفع جنبش خود مصادره کرده اند. خب کسی که اینها را میداند چرا باید حتی به شعور قبلی خودش پشت کند و تا انشعابی در حزب کمونیست کارگری دید تمام مارکسیسم و کمونیسم کارگری را به دور بیندازد و به جلد این منطق بچه گانه و احمقانه برود یک باره کشف و تعجب کند که پس برنامه برای اتحاد و ساختن حزب کفایت نمی کند. خب اگر برنامه کافی بود مانیفست را که داشتیم. اگر برنامه کافی بود که آنهمه دعوای بلشویک و منشویک که هردو یک برنامه را قبول داشتند برای چه بود؟
چرا با وجود تئوری های مارکسیستی، چرا با وجود شاهکار تاریخ نقد بشری یعنی کتاب کاپیتال، با وجود مانیفست، با وجود نوشته های دیگر مارکس و انگلس و لنین ما شاهد پیدایش برنشتین و کائوتسکی و پلخانف و استالین و تروتسکی بودیم؟ چرا این دوستان "بسوی حزب" که به برنامه اتحاد مبارزان کمونیست رای دادند، به برنامه حزب کمونیست ایران رای دادند، به برنامه یک دنیای بهتر رای دادند، 5 سال آزگار همین برنامه یک دنیای بهتر را قبول داشتند و کل فعالیت سیاسی خود را بر اساس آن تنظیم میکردند، با عروج خاتمی از اردوگاه حجاریان و "بهترین تحلیل گران خارجی و داخلی" سر درآوردند؟ اگر جواب این سوال ها را دارید، خوب میتوانید انشعابات حزب کمونیست کارگری از ایرج آذرین و دوستان که سر در قفای اصلاحات گذاشتند، تا کوروش مدرسی و آنها که داستان زندگی شان حزب و قدرت سیاسی بود ولی از کنار مام جلال و ناسیونالیسم کردی سردرآورند تا علی جوادی و دوستان که همنوای نقد دمکراتیک و جنگ سردی به لنین و منصور حکمت شده اند را توضیح دهید. و ما بدقت هریک را توضیح داده ایم.
اما اگر کسی از این انشعابات نتیجه بگیرد که برنامه و تئوری دردی دوا نمی کند، راست راست راه برود و بر جایگاه مانیفست و یک دنیای بهتر گلاب بپاشد، گویی برای مشتی از پشت کوه آمده سخنرانی میکند، عالمانه بگوید استراتژی مهم است، و حول این استراتژی هم جواب تئوری و هم برنامه و هم تاکتیک و هم همه چیز دیگر را بدهد و بعد این استراتژی هم عبارت از یک "پروسه همدلی" (پروسه! چه اسم باشکوهی!) "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" حول لاطائلات مسخره گادفادر ما باشد، آنوقت به چنین کسی واقعا چه باید گفت؟ کسی که بخاطر یک دستمال تمام قیصریه را به آتش میکشد و بخاطر زدن حزب کمونیست کارگری کل برنامه و تئوری و حزب و مبارزه طبقاتی و مارکسیسم را به یک پروسه عجیب تبدیل میکند، چه نام دارد؟ گادفار شکست طلبان محترمانه ترین نامی بود که پیدا کردم. منصور حکمت به اینجور آدم ها "کلاهبردار" خطاب میکرد. لنین اینجور آدم ها را در حد مرتکبین به جنایت مورد انتقاد قرار میداد. مارکس حتی "بد دهن" تر و تند خود تر از همه در مقابل چنین پدیده هایی بود.
اما بگذارید با کمال "متانت" چنین کسی را همان که هست معرفی کنیم: توجیه کننده دیروز "جنبش اصلاحات بورژوازی" و در واقع توجیه کننده جنبش حجاریان ها تحت نام سوسیالیسم، که امروز در شرایطی که بقول خودش سرنگونی و انقلاب در افق قرار گرفته و حتی "بهترین تحلیل گران خارجی و داخلی" هم از نقش طبقه کارگر در اوضاع سیاسی حرف میزنند، دقیقا دارد از همان جنبش معظم خود در دوره قبل دفاع میکند. درست در همین اوضاع و احوال در مقابل حزب کمونیست کارگری که عنصر فعاله همین شکست دوم خرداد و عروج کارگر و سوسیالیسم در جامعه بوده است، یک پروسه بی انتها، سرتاپا ذهنی و متافزیکی، با مقادیر زیادی تحریف و چشم بندی های تئوریک را قرار میدهد. و دلیل اصلی او هم همان انشعابات است که خودش پشقراول آن بوده است!
چنین است که گادفادر وقتی دچار "تعجب" میشود!

اینجا خوبست یک بار دیگر یادآوری کنم که چطور شکست طلبان به یکدیگر شباهت دارند. دقت کنید تمام این انشعابات خودشان رفتند، ما از حزب اخراج نکردیم. ما از اینها انشعاب نکردیم، اینها از ما انشعاب کردند! ما یک بار از حزب کمونیست ایران جدا شدیم و همه دیدند که با چه فرهنگ سیاسی بالا و با چه سخاوتی حزب قبلی را جای گذاشتیم و حزب جدید را ساختیم. ما جدا شدیم که برویم حزب جنبش خودمان، حزب کمونیست کارگری را بسازیم و دیگر زندگیمان نشد سنگ زدن به حزب قبلی، بلکه رفتیم حزبی ده بار و صد بار قویتر درست کردیم. (حال بماند که امروز دفاع از تمام دستاوردها و افتخارات انقلابی و کمونیستی آن حزب قبلی هم بر دوش ما افتاده است.) اما این انشعابات همه به خاطر این است که ماجواب شان را محکم دادیم و آن ها هم سنگ زدند و رفتند. دیدند که نمی توانند پرچم جنبش های دیگر (دوم خرداد، ناسیونالیسم، دمکراسی) در حزب را علم کنند، شروع کردند به ایراد گرفتن. ما آنقدر سعه صدر داشتیم که به همشان فرصت دادیم و ازشان دعوت کردیم به کنگره و پلنوم هایمان و جلسه با کادرها بیایند و حرفشان را بزنند. (برای یادآوری: دعوت منصور حکمت که مستعفیون استضیاح کننده رهبری حزب به پلنوم بیایند و نیامدند. دعوت ما از دوستان منشعب که به کنگره پنج بیایند و به بهانه "کلاه بوقی" نیامدند، فیلم های پلنوم 27 که روی سایت حزب هست، و رای آوردن همه رفقای فراکسیون برای کنگره 6 و امتناع آنها از شرکت در آن.) این ها خودشان بودند که همگی وقتی دیدند اکثریت حزب با آنها مخالف است و رای اکثریت نمی آورند، با پرچم مشترک "اختناق است"، "تفتیش عقاید میکنند"، "فحش میدهند"، "سرکوب میکنند" و دیگر دشنام های جنگ سردی نثارمان کردند و رفتند. جالب است حالا هم که رفته اند، نمی توانند چیز قابلی درست کنند و باز تمام هویت شان به اعتبار سنگ زدن به ما تعریف میشود. هنوز هم دست از سر ما برنمی دارند و ما باید تاوان این اعمال شکوهمند ایشان را بدهیم. برای این عملیات شکست طلبانه و علم کردن پرچم جنبش های دیگر "تئوری" های صد من یک غاز هم برایمان علم میکنند و باید بنشینیم پشت این دستگاه و جواب بدهیم. و اگر دقت کنید این فقط آقای آذرین و دوستان نیستند که انشعاب را که خود به آن مفتخرند چون شمشیر داموکلس بالای سر حزب کمونیست کارگری میگیرند. گویی مشتی فرشته و از ما بهتران و نه خود همین آقایان که اختیار عمل خود را دارند حزب را ترک کرده اند و گویا اشکال از حزب است نه چیزهایی که این ها میخواستند به حزب قالب کنند و حزب نپذیرفت. در موارد انشعابات دیگر هم همینطور است و بخصوص در این انشعاب آخری دیدیم که اصولا ترساندن مردم از انشعاب، به گرو گرفتن احساسات شریف کسانی که سرنوشت حزب و قدرت و اتحادش برای آنها مهم است، یک ابزار پاکیزه و بهداشتی همه شکست طلبان صادق و راست گو است. ببین این حزب چقدر بد است که من از آن انشعاب کردم! ببین این حزب چقدر درب و داغان است، من هم ازش رفتم! و جالب تر از همه میروند و بعد میگویند بیایید متحد شویم! خب دوست عزیز اگر انشعاب خیلی چیز بدی است، میماندی و حرف میزدی و میجنگیدی و به رای اکثریت احترام میگذاشتی و درستش میکردی. به کنگره می آمدی و به مجامع وسیع اعضاء و کادرها می آمدی و سعی میکردی نیرو جمع کنی. یا اگر رفتی خوب برو کار خودت را بکن. حزب معظم و پرقدرت ات را بساز و دنیا را عوض کن. این که آرزوی ما است! مگر ما جای شما را تنگ کرده ایم؟ چرا شغل شریف سنگ پرانی به حزب کمونیست کارگری را پیشه کردی؟ اگر شما رفتی دیگر چرا همه آنها که مانده اند در "حال زوال" و "در رخوت رکود" و "در فقدان شخصیت ها" میشوند؟
شکست طلب، انشعاب و انحلال طلبی را به یک فضیلت ارتقاء میدهد و بعد با ریاکاری تمام (و البته خیلی متین و مودب!) در مورد اثرات مخوف عمل شکوهمند خود داد سخن میدهد و بقیه را از آن میترساند و تخم یاس می پراکند. چرا؟ چون بیرون از حزب یک بازار آزاد وسیع برای خرید این کالای عجیب وجود دارد. بازاری که هم وجه رسمی دارد و هم چهارشنبه بازار خریداران کوچک و بی بضاعت. از خاتمی (قهرمان شکست خورده "اصلاحات سیاسی بورژوازی") که در برابر دانشجویانی که در 16 آذر سه چهار سال پیش هو اش میکردند و پرچم "نان و آزادی برای همه" را بالا برده بودند، مستاصل شده بود و فقط همین را داشت بگوید که: شما طرفدار گروههای خارجه نشینی هستید که خودشان هم با هم نمی سازند، تا چپ های منزوی و حاشیه نشین سیاست که قرار است این تئوری های آقای آذرین را قورت بدهند و مدال "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" را دریافت دارند و تسکین یابند و وارد "پروسه" سحر آمیز ایشان در مورد "استراتژی" شوند. این ها همه مشتریان این کالای پاکیزه "انشعاب" هستند. البته اشتباه نشود هریک ارزش مصرف جداگانه ای برای این کالا دارند. خاتمی برای شکست کارگر و سوسیالیسم و ادامه حکومت خود آن را با کمال میل میخرد. آخرین حربه او در مقابل دانشجویانی است که علیرغم "انشعاب" پرچم نان و آزادی برای همه را برافراشته اند و چپ و کمونیسم را به پیش میرانند. اما خریداران کوچک چهارشنبه بازارها چه بسی از سر دلسوزی و از زور سرگشتگی و حاشیه نشینی و چرخ زدن در دنیای محدود چپ منزوی و یا برای اینکه به مدینه فاضله خیالی خود برسند آنرا میخرند. بحث ما اینجا بر سر خریداران این کالا نیست. بر سر تولید کنندگان است که چطور دو قورت و نیم شان باقی است و انتظار دارند قهرمان محسوب گردند و حلوا حلوا بشوند، و کسی ریاکاری شان را صاف و پوست کنده کف دستشان نگذارد.

متاسفانه فرصت نیست که بررسی بند هفت و "بسوی حزب" را این شماره به پایان ببریم. دلم میخواست دیگر این جلسه تمام میشد. اما هنوز یک بحث مهم در مورد جایگاه برنامه وجود دارد که هفته بعد باید به آن بپردازیم و همینطور سه پارگراف درخشان از بند هفت باقی است. در این سه پاراگراف شما بطور خیلی روشنتر، مشخصتر و غیر قابل انکارتری خواهید دید که چگونه این همه ریسمان آسمان بافی و سنگ زدن به انقلاب و سرنگونی و مبارزه طبقاتی و مارکس و منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری به یک پروسه مسخره و پوچ منتهی میشود. پروسه ای برای هیچ نکردن. خواهید دید که چطور شکست طلب برای امر خود باید از همه چیز از تئوری تا برنامه تا همان استراتژی و تا حزب و حزبیت دست بشوید. یک سرگردان سیاست که فلسفه وجودی اش غلت زدن در "پروسه" ها است.
ادامه دارد... (اول اکتبر 2007)

----------------
زیر نویس:
1) دوستان شکست طلب که هنوز هیچ نشده یکی پس از دیگری بازی را واگذار میکنند و از قول مردم اعلام شکست و اعلام پیروزی جمهوری اسلامی میفرمایند. به بخش نامه های ایندفعه رجوع کنید و چند پاراگراف کوتاه از رحمان حسین زاده و علی جوادی بخوانید. باور نکردنی است.

(این بخش از نامه های 318 را اینجا کپی میکنیم:

امضاء محفوظ
دنیای شکست طلبی
یکی از رفقا دو هفته پیش بخشی از یک نوشته علی جوادی را فرستاده بود که : "اینو ببین". متاسفانه فرصت جواب به این دوستمان نشد و اینهفته رفیق دیگری مقاله ای از رحمان حسین زاده فرستاد که: "اینو ببین". حالا هردو جواب را باید یکی کرد. به نظر من این نوشته ها فوق العاده جالب آمد. هردو آنها دارند از شکست و عقب نشینی مردم و نوعی پیروزی جمهوری اسلامی حرف میزنند. کدام شکست، کدام عقب نشینی مردم؟ کدام پیروزی، کدام پیشروی رژیم؟ این رفقای سابق ما را چه میشود؟ اول بخوانید و شباهت ها را نگاه کنید:

علی جوادی: "در حال حاضر جنبش های اجتماعی و جنبش سرنگونی توده های مردم در شرایط ویژه ای بسر میبرند. این جنبشها تحت تعرض وحشیانه رژیم اسلامی قرار گرفته اند. این افت موقتی و کوتاه مدت و اساسا محصول سیاست سرکوب مستقیم رژیم اسلامی و از طرف دیگر ناشی از وجود سیاستهای سازشکارانه ملی – اسلامی در بخشهایی از رهبری این جنبشها است. چند فاکتور عمومی دیگر در عین حال در این تغییر موقعیت مقطعی جنبش توده های مردم برای سرنگونی موٽرند. با از هم پاشیده شدن دوم خرداد، سطح علنی تحرک توده ای جامعه افت کرده است. مردم از دوم خرداد برای گسترش مبارزه علیه کلیت رژیم اسلامی استفاده میکردند. از طرف دیگر چشم انداز عراقیزه کردن جامعه ایران در پی خطر احتمالی حمله نظامی آمریکا و جنگ یک احتمال دهشتناک است که به درجاتی در بالای سر جامعه قرار گرفته است. رژیم اسلامی از این فضا وسیعا بهره برداری میکند. جنگ برای رژیم اسلامی یک مائده آسمانی و ابزاری برای عقب راندن جنبشهای اعتراضی است. مردم ظرفیتهای مخرب رژیم اسلامی و میلیتاریسم آمریکا را میشناسند. این چشم انداز دهشتناک، توسط نیروهای ملی – اسلامی عاملی برای فشار به جنبش سرنگونی و زمینه ای برای قرار گرفتن در کنار رژیم اسلامی است. از هم اکنون بخشهایی از اپوزیسیون ملی – اسلامی و بخشهایی از جنبش راست پرو غربی اعلام کرده اند که در صورت حمله نظامی در کنار رژیم اسلامی قرار خواهند گرفت. این مجموعه شرایط موجب افت موقتی در جنبش توده های مردم برای سرنگونی شده است. این افت هر چند که پایدار نیست اما تغییر آن منوط به تلاش آگاهانه و جدیدی توسط جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. "

رحمان حسین زاده: "فکر ميکنم خيلي ها در اين مشاهده شريک باشند، که جمهوري اسلامي دامنه تعرض به مردم و اعمال سرکوب را گسترش داده و تداوم آن هم قابل پيش بيني است. به نظر من در اين مقطع تناسب قوا به نفع جمهوري اسلامي تغيير کرده است. اين قدر قدرتي رژيم قبل از اينکه حاصل قوي شدن آن از درون جامعه ايران باشد، حاصل دست بالا پيدا کردن اسلام سياسي به طور کلي و موقعيت محکمتر جمهوري اسلامي به طور مشخص در معادلات منطقه و در کشمکش عراق و خاورميانه در مقابل آمريکا و غرب است. جمهور ي اسلامي ميخواهد حاصل اين موقعيت را در داخل کشور و عليه مردم ترجمه کند. از طرف ديگر يکدست ترشدن هيئت حاکمه و به دست گرفتن سه اهرم اصلي قدرت توسط راست ترين جناح جمهوري اسلامي ، موقعيت مساعدتري را براي دولت فوق ارتجاعي احمدي نژاد فراهم کرده که منسجمتر عليه مردم شمشير را از روببندد. اين عوامل در عقب راندن بيشتر اعتراض و مبارزه مردم به جمهوري اسلامي کمک کرده است....
خلاصه کنم: جنبش سرنگوني ، اسير دست سياست انتظار و اميد به "نجات دهنده" و افق راست در اين جنبش بود. 18 تير نمونه مجسم ناکامي جنبشي است که فاقد افق و تصوير شفاف و روشن و انقلابي بود. بر بستر اين ناکامي سياسي ، تعرضات جمهوري اسلامي هم عقب نشينيهاي بيشتري را به اين جنبش تحميل کرده است. چپ در جنبش سرنگوني نتوانست افق سياسي خود را ناظر کند. نتوانست بر پراکندگي صفوف خود و بر موانع ومشکلات پيش آمده فايق آيد و موقعيت محکم و رهبري کننده را پيدا نکرد. در نتيجه کل جنبش سرنگوني با عقب نشيني روبرو شد. در همان حال سرنگوني طلبي به وسعت جامعه ادامه دارد. بحران ومشکلات جمهوري اسلامي سر جاي خود باقي است. جامعه تشنه آزادي و رهايي است. اعتراض و مبارزه کارگر و زن و جوان و مردم عليه جمهوري اسلامي و در جبهه هاي مختلف جاري است. جنبش سرنگوني دوباره بازسازي ميشود. اما سئوال اينست با کدا م پلاتفرم و رهبري و چه نوع سرنگوني قد علم ميکند؟ اين مصافي است که در مقابل ما قرار دارد."

رفقای عزیز! آنچه که شکست خورده و افت کرده و عقب نشینی کرده است، شما هستید. نه مردم و جنبش مردم برای سرنگونی و از سر راه برداشتن جمهوری اسلامی. حتی مقامات رسمی جمهوری اسلامی که وظیفه دارند برای مردم رجز بخوانند هم جرئت نمی کنند در تبلیغاتشان با این اعتماد به نفس از وضعیت متزلزل خود صحبت کنند. چیزی که شما چنین آسان به آنها ارزانی میکنید. رژیمی که پیروز شده و عقب رانده است دیگر چرا چنین وحشیانه و هیستریک هر رزو دست به اعدام در ملاء عام میزند؟ رژیمی که پیروز شده و عقب رانده، چرا هر روز یک طرفند جدید می آورد که مردم را مرعوب کند و طرفندش یک ماه هم دوام نمی آورد؟ کو طرح مبارزه با بی حجابی؟ 160 هزار تذکر به زنان فقط در یک استان در طول تابستان معنی اش چیست؟ آیا زنان عقب نشسته اند و جمهوری اسلامی در امر حجاب پیروز شده است؟ آیا جوانان حال فهمیدند که دیگر از خلاصی فرهنگی دست بردارند و دیگر پارتی های 300 نفری نمی گذارند؟ همین شورش بنزین چند وقت پیش نشانه پیشروی رژیم و شکست مردم است؟ آیا اعتصابات توقف ناپذیر کارگری که حتی کنگره آمریکا را هم به فکر انداخته و آن اول مه که سه چهار ماه پیش شاهد آن بودیم نشانه پیشروی رژیم وعقب نشینی کارگران است؟ آیا پرچم "سوسیالیسم یا بربریت" دانشگاه و هو کردن احمدی نژاد در پلی تکنیک و همین به تمسخر گرفتن مضحکه "چه مثل چمران" در چند روز پیش و توسط آنها نشانه پیشروی رژیم و عقب نشینی دانشجویان است؟ اینکه امسال با وجود همه این اعدام ها و طرح امنیت و جنایات و علیرغم تلفن مستقیم به بسیاری خانواده ها باز صدها نفر در همین یک ماه پیش در خاوران جمع شدند و سرود انترناسیونال خواندند و بیانیه های کمونیستی قرائت کردند به معنی است که رژیم دست بالا پیدا کرده است؟ آیا مبارزه وسیعی که برای آزادی زندانیان سیاسی حول آزادی صالحی و اسانلو راه افتاد و داخل و خارج را در 9 اوت امسال متوجه خود کرد، نشانه عقب نشینی مردم است؟ آیا اعتراضاتی که هم اکنون حول اعتراض به اعدام شکل میگیرد و از داخل زندان مردم دنیا به تظاهرات و اعتراض فراخوانده میشوند نشانه پیشروی رژیم است یا مردم؟ رفیقانه و صمیمانه عرض میکنیم، ممکن است بگویید این عقب نشینی مردم و پیروزی یا پیشروی رژیم کی اتفاق افتاد که جز شما کسی از آن خبر ندارد؟ دوستان نه فقط رژیم که حتی بی بی سی و رادیو آمریکا هم کارشان دروغ تحویل دادن به مردم است جرئت ندارند چنین سفید را سیاه جلوه دهند. آیا اینهمه چشم بستن به واقعیات انکار ناپذیر جامعه دلیل اش این نیست که شما شکست خورده اید یا افت کرده و عقب نشینی کرده اید و به حساب مردم میگذارید؟
رفقا حتی بعد از شکست کمون پاریس هم کسی اینطور حرف نزد. کمونیستها دستاوردها و پیروزیهای کمون شکست خورده را چنانکه شایسته اش بود برجسته کردند. حالا درست در شرایطی که رژیم اسلامی خودش را در مقابل کارگر و دانشجوو زنان و یک جنبش بالنده چپ و سرنگونی طلب خراب کرده است، شما نه فقط اعلام شکست کرده اید که همه دستاوردهای مبارزه مردم را به "رهبری دوم خردادی" و "راست پروغرب" سپرده اید. این چیزها در تاریخ ثبت خواهد شد. )

آناتومی "خط قرمز" و پایان شکست طلبی!

مصطفی صابر

شاهد از غیب رسید!

این روزها ظاهرا جنبش جالبی دارد شکل میگیرد. جنبشی که قبلا در شکل کامل و اصلی و اجتماعی خود بروز کرد و در همان صحنه اجتماعی شکست خورد. و حالا در شکل مثلا "چپ" آن و در واقع بصورت کاریکاتور، فرقه ای و حقیر خود پا به میدان میگذارد. و البته شکست خورده پا به دنیا میگذارد. شروع چیزی نیست، پایان یک چیز تکراری و ملالت آور است!
این جنبش " آی ازخط قرمز عبور کردید" است. جنبش "آی اتهام میزنید" است. جنبش "با این عجله کجا میروید" است. جنبش "شما فحش میدهید" است. جنبش "آی سکتاریست ها و آی مخرب ها آی بی ادب ها"است. جنبش سنگ زدن چپ های منزوی و بی خبر از دنیا به حزب کمونیست کارگری تحت این عناوین است. جنبش پنهان کردن راست ترین سیاست ها، توجیه ضد بشری ترین مواضع ، ارتکاب به تحریف و جعل و ضد اخلاقی ترین رفتارها، تحت لوای ادب و اخلاق و انسانیت و کمونیسم است.
در 5 اکتبر سندی از دوست سابقمان علی جوادی با امضاء "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" به میل باکس من رسید که دیدیم بهترین فرصت است تا آناتومی این جنبش را در پیشگاه همه قدری تشریح کنیم و لااقل در یک مورد مشخص و مکتوب بدقت نشان دهیم در زیر این پوست ادعای ادب و نزاکت و پرنسیب ، چه ریاکاری و چه منافع حقیری خوابیده، و وقتی این پوست اتو کشیده و نازنین را کمی خراش دهیم در زیر آن چه ها که نمی بینیم. اجازه بدهید به این سند که چون شاهدی از غیب رسید توجه کنیم. تیتر سند این است:

عبور از خط قرمز ممنوع!
در حاشیه بیانیه "هشدار در مورد جهت گیری های تازه در حزب حکمتیست"

خب چه فکر میکنید؟ ما گفته ایم "هشدار در مورد جهت گیری های تازه در حزب حکمتیست" و دوستان میگویند "عبور از خط قرمز ممنوع"!!
"خط قرمز"؟ "عبور از خط قرمز"؟ این ادبیات مورد علاقه ویژه و تکیه کلام دوم خردادی- ملی اسلامی از کجا آمد؟ این "خط قرمز" را کی معلوم میکند؟ خط کشی ها را کی میکند؟ شهرداری محل؟ محفل کیان؟ هیات تحریریه روزنامه کیهان؟ چه کسی شده است مبصر اخلاق و ادب در مبارزه طبقاتی؟ در کجای تاریخ مبصرهای مبارزه طبقاتی به جایی رسیده اند؟ در تاریخ چپ چه کسانی مبصر مبارزه طبقاتی بوده اند، بلشویکها؟ منشویکها؟ در چپ ایران چه کسانی مکررا در مقابل ما بعنوان مبصر و معلم اخلاق ظاهر شده اند؟ اخلاقیات ویژه مبصرهای تاریخ چه بوده است؟ ریاکاری و پنهان کاری؟ صراحت و صمیمیت؟
نه اشتباه نشود. ما نه با محفل کیان و نه حتی با چپ های سنتی تپیک هیچکدام روبرو نیستیم. این ادبیات رفقای سابق خودمان است که حالا رفتند در جلد خط نگهدار تاریخ و به ما هشدار میدهند. ما میدانیم البته که این دوستان عزیز ما که طی یک فراکسیون خیلی اخلاقی و منزه از حزب جدا شدند، امروز راه نجات خویش را، در همین پرچمداری "آی فحش میدهید" و ادعای ادب و انسانیت می بینند. ولی شاید این یک مورد را دوستان ما راست میگویند؟ شاید ما خطایی کرده ایم؟ از خطی عبور کرده ایم؟ و شاید هم دوستان به آنور خط رفته اند؟
پایین تر جمله به جمله اطلاعیه حزب ایشان، "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" را بررسی خواهیم کرد و حتی الامکان جواب دقیق سوالات فوق را خواهیم داد. اما اینجا فعلا یک چیز را بخاطر تان میاوریم. اگر یادتان باشد وقتی دوم خرداد داشت شکست میخورد، یک کمپین عظیم علیه حزب کمونیست کارگری راه انداخته بود که: اینها فحاشی میکنند، اینها حزب الله خارج کشور اند، اینها جلسه بهم میزنند، اینها آزادی بیان دیگران را رعایت نمی کنند، اینها کنفرانس برلین را بهم زدند، اینها دمکراتیک رفتار نمی کنند، اینها افترا میزنند، خود را مرکز عالم میدانند، به همه فحش میدهند، شلوغ میکنند، میرقصند، لخت میشوند، ادب و نزاکت ندارند، و حتی بدتر از اینهایش را به ما میگفتند. امروز هر کس میداند که آنوقت این دوم خردادیها بودند که داشتند تحت لوای ادب و آزادی و نزاکت در واقع حقه و کلک میزدند و از کثیف ترین و ضد آزادی ترین چیزهای عالم (یعنی جمهوری اسلامی) دفاع میکردند. ظاهرا آنها خیلی مودب و دمکراسی دوست و متمدن بودند، و با کمال ادب و خوشرویی به جلادان رژیم اسلامی کسانی مثل جلایی پور اجازه میدادند که قربانیان خودش را ارشاد بفرماید، و ما که داشتیم از آزادی واقعی، از انسانیت و اخلاق و شرافت و صمیمیت انسانی دفاع میکردیم و ماهیت ضد انسانی و ریاکارانه و ارتجاعی کل پروژه جمهوری اسلامی دوم را برملا میکردیم، آن حرفها را علیه مان میزدند.
خب فعلا فرض کنید که این هشدار در مورد "عبور از خط قرمز" هیچ ربطی به آن داستان دوم خردادی ها و مدافعان "تساهل و مدارا" و مروجین "تمرین دمکراسی" و منادیان "گذشت و اخلاق" و کسانی مثل اکبر گنجی ها ندارد. فرض کنید یک عده کمونیست متعهد از زور عشق به انسانیت شیفته "خط قرمز" شده اند و چون خیلی ما را دوست دارند میخواهند یک وقت پایمان روی خط نرود، چون نمی خواهند "فضای اپوزیسیون" آلوده شود، چون سرآمد اخلاق و ادب روزگارند، دارند مودبانه میکوشند ما را سر عقل بیاورند. هیچ هیستری در بین نیست، هیچ منفعت حقیر تشکیلاتی و درون محفلی در بین نیست، هیچ موضع سیاسی ای ریاکارانه این وسط پنهان نشده، هیچ خسن و خسین کردنی در بین نیست، اگر یک کمی هم هست همه از سر صداقت و صمیمیت و اشتباهات کوچک و قابل گذشت است. اما ببینیم اینطور است؟
برای اینکار باید ما ابتدا صورت ظاهر بحث شان را بدقت دنبال کنیم و پیش برویم تا بعد ببینیم از چه جای خوشبو پر از ادب و نزاکت و انسانیت و انقلابی گری و کمونیسم سردر می آوریم. مطلب کمی طولانی میشود چون نمی خواهیم هیچ نکته ای را بیجواب بگذاریم. ببخشید و تحمل کنید. پارگراف اول را میخوانیم:

صورت ظاهر بحث

رهبری حزب کمونیست کارگری در ادامه روشهای مخرب و سکتاریستی خود بار دیگر دست به یک اقدام بیسابقه در جنبش کمونیسم کارگری زده است. [دقت کنید: "در ادامه"، "بار دیگر"، یک "اقدام بی سابقه"، روشهای "مخرب و سکتاریستی"] رهبری این حزب با انتشار بیانیه ای تحت عنوان؛ "هشدار در مورد جهت گیری های تازه در حزب حکمتیست"، نکات مطرح شده در مباحث پیش از کنگره این حزب را تلاشی [به کلمه "تلاش" هم دقت کنید] برای "دست شستن کامل یک سازمان چپ از کمونیسم و سوسیالیسم و جنبش کارگری" قلمداد کرده است. [به عبارت "دست شستن کامل" توجه کنید] حزب کمونیست کارگری ادعا کرده است که حزب حکمتیست در حال "سقوط آزاد ... به دامن راست ترین نیروهای ناسیونالیست قومی است". [ادعا و ارزیابی که دیگر انشاءالله "فحش" نیست؟] در این بیانیه همچنین از تمامی نیروهای کمونیست کارگری و چپ و انقلابی در خواست شده است که در "برابر این سقوط آشکار بایستند" [چه گناه نابخشودنی!] و اجازه ندهند این حزب به "نیرویی از جنس سازمان زحمتکشان تبدیل شود". [خب تا اینجا که چیز "خط قرمز" داری نبود. بود؟ چیز "مخرب و سکتاریستی" و "بی سابقه" هم نبود. بود؟ مثل یک سازمان سیاسی مسئول و جدی در باره "تلاش" های قبل از کنگره رهبری یک حزب برای سقوط به دامن ناسیونالیسم قومی و نیروی از جنس زحمتکشان هشدار دادیم. بعد هم از همه کمونیستها و از جمله کمونیست های همان حزب حکمتیست دعوت کردیم که علیه این "جهت گیری" محکم بایستند. بعدا البته خواهیم دید که دوستان سابق ما دقیقا با همین ها مشکل دارند. اما ظاهرا اینها باید توسط مبصر اخلاق ما مجاز باشد، بعد از این است که "خط قرمز" ها وارد میشود:] به دنبال این بیانیه اعضای رهبری و کادرهای این حزب در جلسات علنی، حزب حکمتیست را با جریانات "تروریست" و ناسیونالیست قوم پرست از جنس جریانات آدمکش مانند "جندالله" مقایسه کرده اند. این بیانیه همچنین مواضع سیاسی واهی و پوچی مانند "اظهار ندامت از شرکت در جنبش سرنگونی" و "اعلام ختم جنبش کمونیسم کارگری" را به حزب حکمتیست منتسب کرده است که ربطی به واقعیت ندارد.

خوب، آنچه که "خط قرمز" است می بایست نکات مطروحه در این چهار خط آخر باشد. اما به چند نکته دقت کنید:
1) می بینید که همینجا خود دوستان خط قرمزی ما دارند میگویند که "به دنبال این بیانیه"، و نه در بیانیه، "اعضای رهبری و کادرهای این حزب"، و نه خود حزب، یک چیزهایی گفته اند که عبور از خط قرمز است. فعلا فرض کنیم که رفقای ما در "جلسات علنی" این حرفها را زده اند و این ها هم "خط قرمز" است. (بعد به فاکت ها میپردازیم.) حتی با این فرض، اولین سوالی که برای آدم خیلی پرنسیب دار و مودب در بحث مطرح میشود این است: چرا شما اظهارات عضو رهبری یک حزب و یا کادر یک حزب را به مواضع آن حزب نسبت میدهید؟ در هیچ کجای دنیای متمدن چنین رفتاری را با یک حزب سیاسی نمی کنند. فقط در ایران شرق زده و آنهم نه بین مردم جوان و غرب گرا بلکه در فرهنگ دوم خردادی – چپ سنتی این سطوح قاطی میشود. حتی در دنیای حقوقی بورژواها خلط اعضا و کادرهای یک حزب با خود آن حزب "خط قرمز" محسوب میشود. یعنی میشود طرف را به دادگاه کشید و سو کرد. آیا "خط قرمز" ها دوستان اینجا توسط چپ های جنبش ملی - اسلامی ترسیم شده است؟ یا اینکه مبصرهای اخلاق چون اصولا اخلاقیات خیلی متعالی دارند کارت عبور از همه خط قرمز ها در جیب شان هست؟
2) آنچه که از نظر دوستان "بی سابقه" است و "مخرب و سکتاریستی" است (فاکت: "سکستاریسـت" نفرین همه چپ های منزوی و سنتی علیه حزب کمونیست کارگری است!) مصداقش گویا همین "تروریست" و "جریانات آدمکش مانند جندالله" است که نه حزب ما که بلکه "بدنبال این بیانیه" توسط رفقایی از حزب مطرح شده است. پس آن جمله شروع بیانیه دوستان با آن همه خشم و تحکم علیه کار "بی سابقه" حزب کمونیست کارگری که گویا "در ادامه" یک چیزهای قبل از آن بوده است تا اینجا یعنی در این پارگراف از لحاظ حقوقی و رسمی حقیقت ندارد. خود این دوستان بهتر از هرکسی میدانند که در حزب ما هر کادر و عضو حزب آزاد و مختار است که حرف خود را بزند. که ما حتی در این مورد قرار مصوب داریم که برای مثال کمیته مرکزی ما یک ارگان نشسته نیست و خارج از اجلاس خود رسمیت ندارد، هیچ عضو کمیته مرکزی، این کمیته و یا حزب را نمایندگی نمی کند. میدانند که مواضع رسمی حزب از جانب ارگانهای رسمی و منتخب آن (لیدر و هیات دبیران یا دفتر سیاسی) و به امضا حزب مطرح میشود. میدانند یک ما یک حزب مدرن سیاسی هستیم.
3) تا همینجای بحث میخواهیم یک سوال " خارج از نزاکت" مطرح کنم. یعنی خواننده را وادار کنم در مقابل حقیقت موضع بگیرد: نام کسی که موضع یک رفیق حزبی را به موضع رسمی یک حزب نسبت میدهد و بعد علیه آن حزب جار و جنجال راه می اندازد و صفات "بی سابقه" و "در ادامه" و "مخرب" را به کل آن حزب می بندد چیست؟ راستگو؟ پا پرنسیب؟ با انصاف؟ شلوغ کن؟ خط نگهدار اخلاقیات در بحث؟ حقه باز؟ صادق؟ کدامیک؟ خودتان انتخاب کنید.
4) در این دو جمله آخر پاراگراف فوق یک عمل "راستگویانه" و "اخلاقی" دیگر هم هست. که البته کمی زیرکانه تر است. اگر دقت کرده باشید بعد از اینکه اظهارات "اعضا رهبری و کادرهای" حزب را به حزب نسبت میدهد و آنهمه "بی سابقه" و "تخریب و سکتاریسم" را بار آن میکند، بعدش میگوید: " این بیانیه همچنین مواضع سیاسی واهی و پوچی مانند "اظهار ندامت از شرکت در جنبش سرنگونی" و "اعلام ختم جنبش کمونیسم کارگری" را به حزب حکمتیست منتسب کرده است که ربطی به واقعیت ندارد. " که اولا، اگر نویسندگان با پرنسیب ما نوشته های "محمد فتاحی" و "کوروش مدرسی" و "فاتح شیخ" را مطالعه کنند می بینند که این ها "مواضع سیاسی و واهی و پوچ" نیست. بلکه مواضعی هستند که از گفته های این "اعضای رهبری" حزب حکمتیست دستگیر شما خواهد شد. خلاف این وقتی است که خواننده آن مباحث در آن "مواضع واهی و پوچ" شریک باشد و آنها را نبیند و نخواهد ببیند. که بعدا به این میرسیم. ثانیا، اگر بیانیه ما را حتی سرسری هم بخوانند متوجه میشوند که ما هم از این مواضع بهمین شکل که مباحث مطروحه از جانب رهبری حزب حکمتیست است نام برده ایم و نه سیاست های رسمی و حاکم شده بر آن حزب. ما نگران هستیم که در آستانه کنگره دوم این سیاست ها و مواضع حاکم شود. که البته نه فقط هر ناظر کمی آشنا با حزب حکمتیست، بلکه حتی "مرغ پخته" هم میفهمد که چنین خطری بسیار جدی است. ثالثا و مهمتر از همه، گیریم که این ارزیابی و برداشت ما باشد، شاید "پوچ و واهی" باشد، سوال این است که چرا در این جمله آخر با یک عبارت "این بیانیه همچنین" به راحتی این ها را به جمله قبل، یعنی به همان لیست سیاه اتهام "تروریست" و "آدم کش"، یعنی به همان "خط قرمز" ها چسبانده اند؟ اگر بپذیریم که گفتن "تروریست" و "جنداله" به یک جریان مدعی چپ و کمونیسم "اتهام" و عملیات "مخرب و سکتاریستی" است (که البته به اینهم بعدا میرسیم) ، دیگر چرا نقد سیاسی (ولو "پوچ و واهی") را در ردیف "خط قرمز" ها قرار میدهید؟
خب باز یک سوال بی ادبانه دیگر مطرح کنیم: کسی که این کار را میکند چه می باید نامید؟ بی دقت؟ کسی که سطوح بحث را قاطی میکند؟ کسی از خشم و نفرت و حرص حتی دارد به بحث خودش لطمه میزند؟ کسی که نادانسته پته را آب میدهد؟ یک آدم خیلی دقیق و درستکار و متعهد؟ یک حقه باز حقیر که فکر میکنند خواننده اش نادان و بی دقت است؟ کدامیک؟ باز خودتان تیک بزنید.

اما فاکت ها چه بود؟

خب آنچه که بالاتر آمد کل ادعای حقوقی دوستان علیه ما است. این صورت ظاهر بحث ایشان است. قبل از اینکه به بررسی بقیه اطلاعیه "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" بپردازیم اجازه بدهید در حد همین "صورت ظاهر" و جنبه حقوقی بحث باقی بمانیم و دنبال تمایلات سیاسی پشت اینهمه راست گویی و احساس مسئولیت و پرنسیب در بحث نرویم. ببینیم فاکت هایی که ظاهرا مبنای این "خط قرمز" ها می باشد از چه قرار بوده است. البته از هم اکنون به همه ادب دوستان و همه هوادران مبصر مبارزه طبقاتی هشدار میدهیم که آنوقت مجبور میشویم سوال های خارج از نزاکت حتی بیشتری هم طرح کنیم.

فاکت شماره 1- واقعیت این است "بعد از بیانیه" 2 اکتبر حزب ما در مورد "جهت گیری های تازه حزب حکمتیست" تا انتشار اطلاعیه شداد و غلاظ دوستان، فقط یک جلسه علنی و رسمی حزب کمونیست کارگری در اینترنت برپا شده است و آنهم جلسه پالتاک حمید تقوایی در روز چهارشنبه (3 اکتبر) بوده است. در ابتدای این جلسه و در حالی که حمید تقوایی هنوز در جلسه نبوده و جلسه هم حالت رسمی نداشته، جمشید هادیان که ادمین اتاق است و البته عضو کمیته مرکزی هم هست در مورد تحولات اخیر حزب حکمتیست نظر خودش را مطرح کرده است. او البته خودش حرفهای خود را خواهد نوشت. اما آنطور که من متوجه شدم بحث او این بوده که این جریان (حزب حکمتیست) به حرکات مسلحانه جدا از توده مردم و ماجراجویی نظامی معطوف شده است و جمشید هادیان آنها را با نارودنیکهای روسیه زمان لنین و عملیات تروریستی آنها مقایسه کرده است. خب کسی که بخواهد منصف باشد، کسی که بخواهد مارکسیست باشد، کسی بخواهد حقیقت را بگوید، کسی که نخواهد شلوغ کند، یک موضع سیاسی را نخواهد پشت جار و جنجال پنهان کند، نمی تواند این بحث را اینگونه وانمود کند که "اعضای رهبری" حزب کمونیست کارگری به حکمتیست ها گفتند "تروریست" و بعد هم اینرا به بیانیه و موضع حزب کمونیست کارگری نسبت دهد. شما که ندانید جریان بحث چیست فکر میکنید که جرج بوش به حکمتیست ها گفته است "تروریست"! (و پایین تر خواهید دید دوستان بسیار اخلاقی و انسان دوست عین همین را به ما نسبت میدهند!) از هیچ کجای بیانیه غلاظ دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" متوجه نمی شوید که یک بحث کاملا مربوط مارکسیستی و یک سنت شناخته شده و مورد تایید کمونیسم کارگری در اینجا نمایندگی شده که عمل مسلحانه جدا از توده مردم که در مارکسیسم عملیات تروریستی هم گفته میشود، تقبیح شده است. چرا دوستان خیلی راستگو و خیلی کمونیست ما بحث جمشید هادیان را چنان وارونه کرده اند (طوری انگار همان "تروریست" مورد استفاده بوش و آمریکا است) و بعد نظر شخصی یک رفیق ما را به حزب کمونیست کارگری الصاق کرده اند؟ باز باید سوال طرح کنیم که نام چنین کسانی که سفید را بعنوان سیاه میفروشند را چه میگذارید؟ آیا نام شان حالا دیگر معلوم نیست؟ مواظب باشید که در نام گذاری خیلی عصبانی نشوید وگرنه شما هم جزو "مخربین" و "اتهام زنندگان" دستبه بندی خواهید شد!
فاکت شماره 2- در طی جلسه پالتاکی حمید تقوایی هم گویا یکی از رفقای کادر حزب در طی سوال خودش از سر اینکه دوستان حکمتیست گفته اند که ایادی رژیم را "تنبیه" میکنند، این کار آنها را با امثال "عبدالله ریگی" و اظهارات مشابه از سوی او مقایسه کرده است. که حمید تقوایی هم در جواب توضیح داده است که خیر موضوع سیاسی تر از این حرفهاست. که این دوستان در چهارچوبه ناسیونالیسم قومی کرد و فضایی که سیاست های آمریکا در منطقه باز کرده است میخواهند با "بحران سازی" یا تیر و ترقه در کردن "آینده سازی" کنند. (اینها را محمد فتاحی و اسد گلچینی از رهبران حزب حکمتیست نوشته اند.) این بحث ها (مثل سایر جلسات چهارشنبه های حمید تقوایی) باید الان دیگر روی سایت باشد و هرکسی خواست میتواند برود گوش بدهد و به صداقت و احساس مسئولیت دوستان "خط قرمزی" پی ببرد.
فاکت شماره 3- بعد از جلسه پالتاکی حمید تقوایی، جمشید اطیابی مسئول رادیو شراره ها برنامه مصاحبه ای با مهرنوش موسوی (عضو کمیته مرکزی حزب حکمتیست) در رادیو اش داشته است که مهرنوش موسوی مفصلا به نقد سیاست های رهبران حزب متبوع خودش پرداخته است. این گفتگو را جمشید هادیان همزمان از پالتاک پخش کرده است. در این گفتگو مهرنوش موسوی گویا با فاکت های زیاد و مفصل از نوشته های رهبران حزب حکمتیست و با تحلیل سیاست های آمریکا در منطقه و در قبال ناسیونالیسم قومی کرد مشروحا توضیح داده است که چگونه حزب حکمتیست دقیقا روی همین سیاست ها حساب باز کرده و میخواهد از این نمد کلاهی برای خود بدوزد. نام جندالله در این بحث رادیویی مطرح شده است و نه در جلسه پالتاکی حمید تقوایی.
اینها همه شنیده های دست دوم من است از کسانی که مصاحبه مهرنوش را گوش داده اند. اما میدانم که مهرنوش دهها صفحه نوشته است تا علیه همین سیاست ها و خطر حاکم شدن آنها بر حزب حکمتیست هشدار دهد. کسی میتواند با بحث مهرنوش مخالف باشد. اما باید همین را بگوید و لااقل باید نصف او بنویسد و جواب دهد. ولی تا آنجا که به این سطح از بحث ما برمیگردد، یعنی جنبه حقوقی و ادعاهای دوستان و اتهاماتی که به حزب کمونیست کارگری می بندند، این فاکت سوم دیگر هیچ ربط صوری هم به حزب کمونیست کارگری ندارد. اما ما آنرا اینجا آوردیم تا چیزی را بدون جواب نگذاشته باشیم. در ضمن اینجا یک سوال خیلی جالب و چشم باز کن هم مطرح میشود: معلوم نیست دوستان خط قرمزی ما چرا این هشدارهایی که به ما داده اند را به یک عضو کمیته مرکزی حزب حکمتیست، یعنی مهرنوش موسوی، نمی دهند؟ مهرنوش که خیلی صریح و بی پرده دارد حرف میزند. ولی اگر به او بگویند "اتهام میزنی" حرفهای "بی سابقه" و "مخرب و سکتاریستی" میزنی، آیا آنوقت فوری معلوم نمی شود که دوستان خط قرمزی در کنار کوروش مدرسی و سیاست هایش و بر علیه کمونیست های آن حزب نظیر مهرنوش موسوی قرار گرفته اند؟ آیا همه عالم فورا نمی فهمد که "خط قرمز" جز بهانه حقوقی برای پنهان کردن یک موضع سیاسی، یک انتخاب سیاسی، چیز دیگری نیست؟ آیا به ریاکاری آن فوری پی نمی برند؟ و آیا دوستان خط قرمزی ما روی همین حساب باز نکرده اند که با حمله به حزب کمونیست کارگری یکبار دیگر به حکمتیستها، و این بار به راست ترین جناح آن، نان قرض بدهند و "پروژه اتحاد" خودشان را به پیش ببرند؟ بعدا خواهیم دید دقیقا منافع رفیعی از همین دست مبنای این همه لفاظی در باره ادب و اخلاق و انسانیت و اینهمه هیستری مصرف رنگ قرمز بوده است. اما باز سوال خارج از نزاکت: نام کسی که مخاطب خود را نادان فرض کند چیست؟ صادق؟ حقیقت گو؟ یا...؟

خب این تمام فاکت هایی است که من سراغ دارم و شنیده ام. متاسفم که باید وقت شما را با روایت های دست دوم و سوم بگیرم. یکجورهایی راستش معذبم که اوقات شما را با موشکافی در چنین داستانهای حقیری تباه کنم. ولی چه باید کرد وقتی دوستان مدعی ادب و اخلاق و صداقت و انسانیت و کمونیسم و 16 تا صفت مثبت دیگر همین اتهامات بی پایه را مبنای ادعانامه علیه حزب ما قرار داده اند؟ چون نتوانسته اند لغت "تروریست" و "جندالله" را از بیانیه رسمی حزب درآورند، رفته اند زمین را به آسمان دوخته اند تا بگویند. " به دنبال این بیانیه اعضای رهبری و کادرهای این حزب در جلسات علنی، حزب حکمتیست را با جریانات "تروریست" و ناسیونالیست قوم پرست از جنس جریانات آدمکش مانند "جندالله" مقایسه کرده اند." خب به این فکر کنید در بیانیه ای که دارد در مورد "خط قرمز" ها هشدار داده میشود، در بیانیه ای که گویا نویسندگان آن مجسمه اخلاق و رفتار انسانی با مخالف خود هستند شما شاهد یک همچه ماجراهایی عجیب و غریبی هستید. اولا حرفهای رفقای ما وارونه میشود و ثانیا نظرات شخصی و اظهار نظرهای فردی آن ها به حزب و بیانیه حزب و حتی اظهارات کسانی خارج به آن الصاق میشود. من دیگر اسم نمی گویم، شما بگویید. چه اسمی میگذارید؟

غفلت یا اوج شعور سیاسی؟

صبر کنید! هنوز اسم نگذارید. چون ممکن است مجبور شوید که عوض کنید. بعدش حتی خرابتر از آن است که بالاتر دیدیم. بعد از آنهمه حقیقت جویی و صراحت در اعلام مواضع سیاسی، بعد از آنهمه اتهام نزدن به ما، و تلاشهای واقعا صمیمانه اشان برای ممانعت کردن ما در عبور از خط قرمز، دوستان "خط قرمزی" در مورد بیانیه حزب ما چنین نتیجه گیری شگفت انگیزی میکنند، و حتی متوجه هم نیستند چه دارند میگویند:

نام واقعی این بیانیه [یعنی بیانیه حککا] "هشدار" و "اعلام نگرانی" نیست. [به جمله بعد خوب دقت کنید:] حزبی که تحلیل اش این است که حزب حکمتیست یک جریان ناسیونالیستی و راست است، علی القاعده از "سقوط آزاد" آن بدامن نیروهای قومپرست نباید نگران شود! نام این بیانیه عبور از خط قرمز و باب کردن سیاست غیر کمونیستی و غیر مسئولانه هر نوع اتهام زدن به این و آن است!

اینجا دو نکته هست. یکی همین جمله آخر که "عبور از خط قرمز و باب کردن سیاست غیر کمونیستی و غیر مسئولانه هرنوع اتهام زنی به این و آن است". که دیدیم دوستان با چه دستپاچگی و در واقع روش بچه گانه ای (که برای ما اصلا چیز تازه ای نیست) خود این کار را کرده اند. مشتی اتهامات را به حزب ما زده اند و همه ادعایشان این است که ما به دیگران اتهام زده ایم! اینرا بالاتر بررسی کردیم. اما جالب تر از این، نکته دوم یعنی معنی آن جمله دیگر است:
"حزبی که تحلیل اش این است که حزب حکمتیست یک جریان ناسیونالیستی و راست است، علی القاعده از "سقوط آزاد" آن بدامن نیروهای قومپرست نباید نگران شود!"
اینجا میخواهند بفرمایند که ما مثلا داریم فیلم بازی میکنیم که اعلام کرده ایم نگران شده ایم و یک حقه ای در کارمان است. خب اگر ما حزب حمکتیست را ناسیونالیستی و راست میدانیم دیگر چرا الم شنگه راه انداخته ایم که اینها دارند به دامن ناسیونالیسم قومی سقوط آزاد میکنند؟ اما بقول فارسی کافر همه را به کیش خود پندارد! کسی که همه انسانیت اش به محاسبات حقیر و ریاکارانه فرقه ای محدود باشد اینگونه خود را افشاء میکند. این جمله نشان میدهد که نویسنده این بیانیه "عبور از خط قرمز ممنوع" یا دچار چنان بغض و کینه ای علیه حزب کمونیست کارگری بوده که حتی معنی جمله خودش را هم نفهمیده است، یا اینکه موضع آنها اصلا همین است؟ و یا هردو!
سوال: آیا در دنیای سرشار از کمونیسم و تعهد انسانی ایشان، اگر یک حزبی راست و ناسیونالیست باشد ولی در حال سقوط آزاد به دامن نیروهای قومپرست است علی القاعده نباید نگران شوند؟ آیا همین یک جمله موضع سیاسی خود دوستان را که تا همینجا پشت هشدار در مورد خط قرمز (که دیدیم پوچ است) قایم کرده بودند، فاش نمی کند؟ آیا درجه تعهد سیاسی و انسانی آنها را به واقعیت های اجتماع و نیروهای سیاسی جامعه بیان نمی کند؟ و آیا انسانیت کسی را در جای دیگری جز باید جستجو کرد؟ در هپروت؟ در ادعا؟ در صفات غلیظ و بی محتوا که بعدا در همین سند خواهیم دید؟
بگذارید یک مثال بزنم. خود دوستان برای مثال حزب دمکرات کردستان را یک "جریان ناسیونالیستی و راست" میدانند، خب اگر همین حزب دمکرات بدامن نیروهای قومپرست سقوط آزاد کند، نگران نمی شوند؟ آیا اگر حزب دمکرات کردستان بشود "پژاک" و "زحمتکشان" این دوستان نگران نمی شوند؟ اگر فلان حزب مشروطه خواه و ناسیونالیست، بشود یک ناسیونالیست قومی و جانی شبیه جندالله این دوستان احساس نگرانی نمی کنند؟ آیا سعی نمی کنند این چرخش را افشاء کنند و مانع آن شوند؟ آیا دوستان بهمین زودی یادشان رفت که ما در باره نقش و خطر نیروهای ناسیونالیسم قومی، فدرالیسم و سناریو سیاه در دوره نظم نوین جهانی چه بحث هایی داشته ایم؟ مگر قرار بود چپ ها سناریو سیاهی بشوند؟ مگر همه آن بحث ها در مورد خطر سناریو سیاه اساسا برای جلوگیری از چرخش نیروهای راست و کل فضای سیاسی به سمت نیروهای سیاه نبود؟ آیا دوستان مدعی "اتحاد کمونیسم کارگری" و منصور حکمت، این "رهبران شناخته شده کمونیسم کارگری" (مدالی که در همین سند به سینه خودشان زده اند!) از سقوط یک جریان بالقوه "سناریو سفیدی" به دامن یک جریان "سناریو سیاهی" نگران نمی شوند؟
لابد نمی شوند! و حتی فکر میکنند از ما هم مچ گیری کرده اند! و آنوقت جالب است که این دوستان دارند به ما میگویند "منصور حکمت زدایی" میکنید! (و در ضمن اینهم اصلا اتهام نیست!) جالب این است که این دوستان میخواهند با اینهمه پز و افاده به ما و بقیه درس اخلاق و انسانیت بدهند. آیا سیاست این دوستان آنقدر انسانی هست که اگر فرض بر این باشد یک ناسیولیست راست دارد به ناسیونالیست قومی (یعنی به دار و دسته های مسلح که قوم کشی و نفرت قومی راه می اندازند و بوسنی و یوگسلاوی بوجود می آورند) سقوط میکند برای جلوگیری از آن هشدار بدهند و کاری بکنند؟ جواب: خیر! این دوستان قهر و آشتی بچه های کلاس دوم دبستان را با سیاست اشتباه گرفته اند. فکر کرده اند ما هم مثل آن بچه ها فیلم بازی کردیم که هشدار داده ایم. تعهد و انسانیتی که این دوستان مدعی هستند در همین حدود عمق دارد.
اما نکته حتی مهمتر اینست که ما در باره یک حزب راست ناسیونالیست صحبت نمی کنیم که دارد به ناسیونالیسم قومی سقوط میکند، بلکه نگرانی ما از این است که رهبران یک حزب مدعی چپ و حکمتیسم مواضعی را گرفته که هرکس میفهمد به چنان سرنوشت شومی میتواند منجر شود. بحث در واقع بر سر راست تر شدن یک حزب رسما بورژوائی نیست، بلکه بحث بر سر فوق راست شدن حزبی است که نام حکمت را یدک میکشد. و این حتی حساسیتی بمراتب بیشتر طلب میکند. و این اولین بار نیست که ما در قبال سرنوشت این دوستان احساس مسئولیت کرده ایم. به شهادت اسناد زیاد، (از جمله به کتاب "داستان زندگی انشعاب" از حمید تقوایی رجوع کنید.) ما در موارد متعدد دیگر نیز در مورد سیاستهای راست این جریان همین هشدارها را داده بودیم و حتی جهت گیری آنها بسمت ناسیونالیسم کردی را به صراحت نقد کرده بودیم. جریانی که ما وقت انرژی زیادی گذاشتیم تا قدم به قدم از به راست چرخیدن آنها ممانعت کنیم و امروز هم داريم در مورد سقوط شان به کمپ نیروهای قومی هشدار میدهیم. اگر سکوت و عدم دخالت فعال در قبال سقوط یک حزب رسما راست و ناسیونالیست به دامن ناسیونالیسم قومی قابل توجیه باشد، که اصلا نیست، در هر حال سکوت در برابر (چه رسد توجیه و دفاع از) سقوط یک حزب چپ و مدعی حکمتیسم به دامن ناسیونالیسم قومی و چیزی شبیه باند زحمتکشان دیگر بهیچ وجه قابل توجیه نیست. (یاد آوری: این گونه سکوت ها را لنین با چنان انزجار و نفرتی یاد میکند که برق از همه مبصرها و معلمان اخلاق فوئرباخی ساتع خواهد کرد.) پس شما خود ببینید که دوستان ما با همان یک جمله چه افکار کمونیستی و انقلابی و انسانی! را بیان فرموده اند.

"خط قرمز" یا "اسم رمز"؟

ممکن است بگویید این فقط یک جمله است که از زیر دستشان در رفته است، شما بدجنسی نکنید و به آن گیر ندهید. همه چیز را حول آن سوار نکنید. ممکن است بگویید در "حزب اتحاد کمونیسم کارگری" همان کسی که ئی میل را برای شما فرستاده گویا کارگاه اطلاعیه پراکنی علیه حککا باز کرده است. اینها را نوشته و از حول حلیم توی دیگ افتاده و شاید خودش و بدون چک کردن با بقیه دوستانش چنین هنرنمایی کرده است. لابد پیش خودش فکر کرده که موقعیتی گیر آورده تا یکی به حزب کمونیست کارگری بزند و دیگر اصلا حواسش هم نبوده که چه دارد میگوید. ولی ای کاش اینطور بود. متاسفانه ایشان احتیاج به هیچ "حول"ی ندارد بلکه متاسفانه در حلیم غرق شده اند. این جمله اتفاقی نیست. شعور منقدین اخلاقی و مبصران محترم مبارزه طبقاتی همین است. و نه فقط همین است، که بی کم و کاست همین است! این جمله کنه موضع گیری سیاسی این دوستان که میکوشند تحت لوای اخلاق و ادب و انسانیت و رعایت "خط قرمز" ها پنهان کنند، بنحو ذق و زمختی جلوی چشم همه ما قرار میدهد. برای اثبات این لازم نیست جای دوری برویم. از این در افشانی ها در همین سند بازهم میکنند. کمی صبر کنید.
مضافا اینکه مقادیر متنابهی ادب و صداقت ذاتی دوستان این وسط یک جورهایی لاپوشانی میشود! اولا خود این دوستان تا همین چند ماه پیش که در حزب ما بودند، همراه ما معتقد بودند که دوستان انشعابی (حزب حکمتیست) به یک جریان راست تعلق دارند که نهایتا بر ناسیونالیسم کردی استوار میشود. تازه حتی بیش از این، ما مکررا مجبور بودیم جلوی اظهارات افراطی و نادرست و همین رفتار های بچگانه و آشنای این دوستان علیه رفقای انشعابی بایستیم و از این دوستان لقب "لیبرال" دریافت میکردیم. (در این رابطه به مقاله خوب خلیل کیوان رجوع کنید و ببینید آخرین پیشنهاد علی جوادی به دفتر سیاسی ما چه بود.) ولی ظاهرا وقتی چند قدم از حزب فاصله گرفتند برای اینکه "اتحاد کمونیسم کارگری" درست کنند، یعنی دوستان حکمتیست را به قوطی بگیر و بنشان خود مثلا جلب کنند، یکباره از آنطرف بوم افتادند و شروع کردند به پس گرفتن مواضع قبلی خود و اعلام اشتباهات. حالا تا آنجا غرق حلیم اتحاد خود شده اند که متوجه فاجعه ای که میتواند رخ دهد نیستند و روز روشن اعلام میدارند که یک حزب کمونیستی نباید نگران این باشد که نیروی که خود را کمونیست و حکمتیست میداند به دامن سیاست های نوع باند زحمتکشان سقوط آزاد کند! بیانیه داده اند و جار و جنجال راه انداخته و کلی سرهم کرده اند که بگویند اصلا گفتن چنین حرفی "اتهام" است! "ضد اخلاقی" است! "سکتاریستی و تخریب کمونیسم کارگری" است! به نظر میرسد که دوستان ما در "اتحاد کمونیسم کارگری" هم در حال سقوط آزاد به یک جایی هستند، بنظر شما نیستند؟
و بالاخره اینکه مقادیر زیادی بی انصافی و تحریف هم حتی در این نتیجه گیری عجیب نسبت به ما وجود دارد. این دوستان اتهام و افترا زدن به ما برایشان نقل و نبات است. مثل اکسیژن همه جا هست و متوجه وجودش هم نمی شوند. همان حلیم کذایی است. عین همان دوم خردادی ها در زمان شکست دوم خرداد فکر میکنند اصولا دیفالت سیاست این است که با اتهام و ناسزا و ناروا به حزب کمونیست کارگری شروع کنی. ما در بیانیه مان بر دو نکته مهم دست گذاشته ایم که دوستان عاقل ما در "اتحاد کمونیسم کارگری" اصلا قلم گرفته اند. از بس که در پی وصله پینه کردن "فاکت" های فوق به بیانیه حزب و به حزب کمونیست کارگری بوده اند، که یادشان رفته. و یا شاید منظور از اخلاقیات و پرنسیب در بحث و اتهام نزدن همین چیزها ست.
این دو نکته مهم عبارتند از:
اول) اینکه ما در بیانیه مان تصریح کرده ایم که نتیجه ناگزیر سیاست های پیشنهادی رهبری حزب حکمتیست به قرار گرفتن کنار نیروهایی نظیر رحمتکشان می انجامد. یعنی ما هنوز برای نیت متفاوت رفقای سابقمان جایی باز گذاشته ایم:

"تبدیل این نظرات و مباحث به سیاستهای رسمی، که بر مبنای آنها قرارها و قطعنامه های متعددی به کنگره ارائه شده، حزب "حکمتیست" را مستقل از نیت و انگیزه مطرح کنندگان این سیاستها عملا در کمپ نیروهائی نظیر باند زحمتکشان قرار خواهد داد."


دوم) اینکه ما گفته ایم که رفقایی در حزب حکمتیست هستند که در مقابل رسمیت یافتن این سیاست ها ایستادگی میکنند:

"خوشبختانه بحث های انتقادی از این نظرات نیز در حزب حکمتیست وجود دارد که نشاندهنده مقاومت در برابر این نظرات است. وظیفه تاریخی و کمونیستی آن عده از کادرها و اعضای حزب حکمتیست که هنوز خود را به کمونیسم کارگری متعهد میدانند اینست که در برابر این سقوط آشکار بایستند و اجازه ندهند حزبشان به نیروئی از جنس سازمان زحمتکشان تبدیل شود." (تاکیدات از ما است.)

خب حالا شما خواننده گرامی قضاوت کنید، چه کسی دارد کارهای "بی سابقه" میکند؟ چه کسی دارد "مخرب و سکتاریستی" عمل میکند؟ چه کسی کمونیسم که سهل است، عقل سلیم در سیاست و ذره ای تعهد به مدنیت و تمدن را هم کنار گذاشته است؟ و همه این کارها را هم تحت لوای تمدن و انسانیت و کمونیسم انجام میدهد؟ آنانکه با این دقت و تعهد دارند در مورد خطر سقوط در دامن ناسیونالیسم قومی علیرغم نیت مطرح کنندگانش هشدار میدهند و میگویند خوشبختانه مقاومت در برابر آن هست و باید جلوی آنرا گرفت، یا کسانی که در این دعوا دارند به ما هشدار دهندگان سنگ میزنند، برای ما پاپوش "خط قرمز" میدوزند، با هنرنمایی چیزهایی را به ما وصل میکنند که اصلا در بیانیه حزبمان نیست، و بعد هم این حرف عجیب و ضد کمونیستی را تحویلمان میدهند که اگر شما جریانی را راست و ناسیونالیست میدانید چرا نگران سقوط آن به دامن ناسیونالیسم قومی هستید؟
می بینید وقتی آن پوست ادب و نزاکت ظاهری را یک ذره خراش بدهیم چه عفونتی زیر آن خوابیده است؟ و آیا مناظر دوباره تکرار نمی شود؟ آیا بین اینگونه ادعای مدنیت و تعهد متقابل انسانی ، و آن بحث مشهور "جامعه مدنی" و "تمرین دمکراسی" دوم خرداد شباهت وجود ندارد؟ دوم خردادی ها تحت عنوان تمرین دمکراسی و رعایت ادب میکوشیدند جمهوری اسلامی را از مهلکه در ببرند و دوستان ما تحت عنوان ادب و انسانیت دارند تلاش میکنند سیاست های راست و سقوط به کنار زحمتکشان را توجیه کنند. هم آنها و هم اینها هر دو برای پنهان کردن موضع سیاسی خود حزب کمونیست کارگری که بر حقیقت انگشت گذاشته را به باد اتهام و افترا گرفته اند. آیا نمی بینید که چطور بحث "جامعه مدنی" و "دمکراسی" دوم خردادی ها که همان دوره کنفرانس برلین کراهت و ریاکاری آنرا نشان دادیم، حالا دارد تحت عنوان "نزاکت" و "ادب" و "اخلاق" و "خط قرمز" و آنهم به نام چپ و منصور حکمت از پنجره حقیر دوستان دوباره وارد میشود؟ آیا نمی بینید که "خط قرمز" درست مثل "جامعه مدنی" دوره دوم خرداد "اسم رمز" چیز دیگری است؟
پایین تر خواهیم ديد که اسم رمز چه چیزی و نشان خواهیم داد که اهداف دوستان حول همان "پروژه اتحاد" و خیلی حقیر تر از اینهاست ولی در این سطح از بحث میخواهیم نشان دهیم که نهیب مضحک دوستان در مورد رعايت ادب و اخلاق از همان جنس تقلبی نوع دوم خرداد است. درجه مدنیت و تعهد اجتماعی و رفتار متعالی انسانی در عصر ما نهایتا به سیاست و پراتیک کمونیستی و کارگری در قبال اوضاع گره خورده است. اگر شما تحت نام دمکراسی و آزادی بیان از جلادان جمهوری اسلامی دفاع کنید، مردم به آزادیخواهی تان شک خواهند کرد. اگر در مقابل گرایش به باند زحمتکشان سکوت و کنید و تحت نام کمونیسم و اخلاق از آن تلویحا دفاع کنید، آنوقت مردم به اخلاق و کمونیسم شما شک خواهند کرد!

پاپیون و سوت کشتی!

ممکن است بگویید، ها! شما باز شروع کردید. تا اینجا بعضی حرفهایتان شاید قابل تعمق بود، اما دیگر مقایسه اینها با دوم خرداد خیلی بی انصافی است. ما هم قبول داریم اینها با دوم خرداد فرق دارند، اما نکته این است که اینها انعکاس شکست دوم خرداد در صفوف چپ هستند که خود را بصورت شکست طلبی سوسیالیستی مطرح میکند. اما وجه اشتراکشان با دوم خرداد همان توسل شان به جامعه مدنی و دمکراسی و ادعای اخلاق و رعایت حقوقی همدیگر است، که هم در مورد دوم خرداد و هم در مورد این دوستان حتی در همین حد جامعه مدنی و دمکراسی هم زمینه واقعی ندارد. چرا که اگر خود دمکراسی و جامعه مدنی حتی در آن منشاء اصیل قرن هژدهمی اش نهایتا بر یک ریاکاری و دروغ بزرگ استوار شده است، امروز اساسا همین ریا و دروغ بزرگ تمام محتوای خودش را بیرون ریخته است. در دوره ای که دمکراسی شده وضعیتی مثل عراق و جامعه مدنی هگل و روسو شده است نظم نوین جهانی و تعریف هویت انسان ها نه بر اساس شهروندی که قومیت و مذهب و جنگ تمدنها ، در این دوره هرکس از چپ یا راست پشت دمکراسی و جامعه مدنی و نقد حقوقی و دمکراتیک برود، هرکس انسانیت خود را در این حدود تعریف کند، ولو اینکه حتی در این کار خود صادق باشد، سرنوشتی بهتر از این نخواهد داشت!
گفتم ولو اگر در کار خود صادق باشد بهمین سرنوشت دچار میشود. وای بحال کسی که انگیزه اش صرفا منافع حقیر "اتحاد" خود باشد. اگر باقی همین متن کوتاه دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" را بخوانید خواهید دید که ما تا اینجا خیلی با لطف با این دوستان صحبت کرده ایم. بقیه این متن سوت که سهل است بوق کشتی های اقیانوس پیما در کله تان میکشد. گوش کنید:

هیچ درجه از اختلاف تاکتیکی سیاسی نمیتواند باعث این شود که حزبی یک نیروی کمونیستی و چپ را در صفوف جریانات "باند سیاهی" و "تروریست" مشابه "باند زحمتکشان" و "جند الله" قرار دهد. نباید به این روشها و اقدامات مخرب در صفوف اپوزیسیون اجازه شکل گیری و رشد داد. زمانیکه وزارت خارجه آمریکا سازمان مجاهدین را در لیست سازمانهای تروریستی قرار داد با اعتراض شدید رهبری دیروز حزب کمونیست کارگری مواجه شد. کسی در این موضع یاد سیاستهای مجاهدی نیفتاد. اینبار آمریکا هنوز چنین حرفی نزده است، متاسفانه رهبری حزب کمونیست کارگری به حزبی کمونیستی دیگری چنین اتهام زشتی میزند. این اقدام باید با اعتراض گسترده تر مواجه شود.

اینجا هم چندین مساله هست که برخی را خلاصه و برخی را مشروحا باید صحبت کنیم.
اول، از آخر شروع کنیم. اینجا دوستان خیلی شریف ما دارند بدون هیچ پرده پوشی به ما میگونید شما مثل آمریکا و جرج بوش و حتی زودتر از آنها به اینها گفته اید تروریست. و ما بالاتر در جزئیات واقعیت ماجرا را بررسی کردیم و دیدیم موضوع از چه قرار بوده. خب کسی که اینهمه حقایق تمیز و دلسوزانه (و صد البته نه اتهام و افترا از نوع دوم خردادی!) را حواله ما میکند قبول کنید دیگر نمی تواند پاپیون ادب و نزاکت بزند. خصوصا وقتی که درست بحث بر سر این است که یک "حزب کمونیستی" دیگر اتفاقا دارد با سر به حیطه سیاست های بورژوایی و نظم نوینی (نهایتا آمریکایی) سقوط میکند و ما به آنها هشدار میدهیم و دوستان خط قرمزی چنین با صمیمیت تلویحا ما را آمریکایی خطاب می فرمایند. واقعا چه کسی دارد "اتهام زشت" میزند و چه کسی پاپیون نزاکت و سلامت بحث را ساتر موضع سیاسی "قشنگ" خود کرده است؟ بقول منصور حکمت زیر آن پاپیون چیزهای دیگری خوابیده است. (در ضمن یک سوال: چه درجه "اختلاف تاکتیکی و سیاسی" لازم بود تا منصور حکمت این را به یک نیروی چپ دیگر، "وحدت کمونیستی"، بگوید!؟)
دوم، میفرمایند به این روش ها و اقدامات مخرب در صفوف اپوزیسیون نباید اجازه شکل گیری و رشد داد. اینرا البته کسانی دارند میفرمایند که اسناد مسلم و غیر قابل انکارش هنوز روی سایت حزب هست که چگونه با دل و جان کوشیدند از نوید بشارت مشهور تحت لوای همین پاپیون زدن و نقد حقوقی و دمکراتیک به سیاست کمونیستی، تحت لوای اصل بر برائت است، دفاع کنند. (حتما به بحث های آن دوره و نقد ما از همین درک حقوقی و دمکراتیک این دوستان از کمونیسم و حزب کمونیستی رجوع کنید.) اما نوید بشارت به کنار، در همین نوشته کوتاهشان کاملا مشهود است که در جدال درونی یک سازمان چپ چطور نه فقط سقوط به دامن ناسیونالیسم قومی را انکار میکنند، بلکه میفرمایند حتی اگر هم باشد شما میگویید اینها راست اند پس چه جای نگرانی است. و این همه را دارند باز تحت لوای آشنای بحث حقوقی "تهمت و افترا نزنید" عنوان میکنند. یعنی دقیقا همان خطی که در قبال نوید بشارت نمایندگی میکردند.
سوم برای اینکه همه ما را مطمئن کنند که آن جمله کذایی و افشاء کننده پاراگراف قبل اتفاقی نبود و موضع واقعی دوستان (لااقل تا این لحظه) است، برای آنکه نشان دهند این دوستان همچنان همان هستند که در مقطع دفاع از نوید بشارت و تشکیل فراکسیون و جدایی بودند، آنرا دوباره در همین پاراگراف به شکل تئوریک و فکر شده تری مطرح کرده اند و البته بدون اینکه متوجه باشند "باند زحمتکشان" را هم یک غسل تعمید دمکراتیک اخلاقی داده اند. به این جمله شان دقت کنید:

"هیچ درجه از اختلاف تاکتیکی سیاسی نمیتواند باعث این شود که حزبی یک نیروی کمونیستی و چپ را در صفوف جریانات "باند سیاهی" و "تروریست" مشابه "باند زحمتکشان" و "جند الله" قرار دهد."

چند سوال: آیا یک "نیروی کمونیستی و چپ" برای همیشه چپ و کمونیست باقی می ماند؟ آیا عبدالله مهتدی که "باند زحمتکشان" (این عبارت منصور حکمت است) را درست کرد، زمانی چپ نبود، کمونیست نبود، حتی نقش برجسته ای در یک مقطع از پیشروی کمونیسم در ایران (مقطع مبارزه با پوپولیسم در کومله و تشکیل حزب کمونیست ایران) نداشت؟ آیا برای مدتهای مدید همین عبدالله مهتدی دبیر کل و بالاترین مقام رسمی حزبی نبود (حزب کمونیست ایران قبل از جدایی) که منصور حکمت در دفتر سیاسی و عملا رهبر آن بود و همه ما از دوستان حکمتیست گرفته تا دوستان اتحاد کمونیسم کارگری جزو کادرها و اعضاء همان حزب بودیم. خب آیا در مقطعی که عبداله مهتدی سعی کرد با یک شبه کودتا و به کمک حمایت های "مام جلال" در حزب کمونیست ایران بعد از جدایی قدرت بگیرد و کومله را بالا بکشد، و برود یک افق باند سیاهی و بازی در سناریو سیاه نوع آمریکایی را پی بگیرد، آیا در آن مقطع کسی نمی توانست بیاید و به منصور حکمت بگوید "هیچ درجه از اختلاف تاکتیکی و سیاسی" نمی تواند باعث شود که شما ایشان را که یک "نیروی چپ" است باند سیاهی و "باند زحمتکشان" بنامید؟ آیا خیلی ها همانوقت نگفتند این خارج از نزاکت است و نمی شود به نیرویی که خود را کمونیست و چپ میداند و بهر حال همان نام را یدک میکشد گفت باند سیاهی؟ آیا همین امروز هم خیلی همین عبارت "باند زحمتکشان" را علم نمی کنند که چطور منصور حکمت علیه یک رفیق سابق خودش "فحاشی" کرد؟ آیا خود منصور حکمت نبود که بخاطر همین صراحت و صداقت سیاسی اش در بیان حقایق مبارزه طبقاتی و محتوای سیاسی جریانات و معنی واقعی عمل اشخاص مورد بیشترین حملات و سخیف ترین اتهامات و همه هم تحت عنوان "نزاکت" و "اخلاق" قرار گرفته است؟ آیا یادتان نیست که انتقادات صریح او در کنگره دوم به محفلیسم، عنوان "نمایش محیر العقول" گرفته بود؟ آیا یادتان نیست که محمد شافعی بدلیل تیز بینی و صراحت نادر در نشان دادن ماهیت و منفعت واقعی پشت حرفهای عبدالله مهتدی به منصور حکمت "کارت زرد" نشان میداد که افکار دیگران را نخوانید؟ آیا خاطرتان رفته است که رضا مقدم نقدهای منصور حکمت و کادرهای حزب به دوم خرداد دوستان مستعفی را "فحاشی روشنفکرانه" ("لجن آنلاین" آن دوره؟!) اعلام کرد و از حزب تشریف برد؟ اصلا منصور حکمت "از منظر اژدها" و توصیف کردن خود بعنوان اژدها و اینکه هر از گاهی یک "شازده" (اینهم لغت منصور حکمت است) برای کشتن او عروج میکند، را برای چه نوشت؟ آیا یادتان رفته است که منصور حکمت با چه حرارتی حتی رفقای خود حزب را در مورد برخورد غیر قاطع و ناپیگیر به همین باند زحمتکشان مورد نقد شدید قرار میداد؟ واقعا منصور حکمت اگر امروز حرفهای شما را در مورد باند زحمتشکان و تمایل به باند زحمتکشان در بین رهبران حزب حکمتیست می شنید چه به شما میگفت؟ و آیا فورا مورد اتهام "سکتاریست و مخرب" شما قرار نمیگرفت؟ (1)
بعلاوه، چه کسی میزان این "اختلافات تاکتیکی و سیاسی" را معلوم میکند و چه کسی میزان "چپ و کمونیستی" بودن آن جریان آنطرف را معلوم میکند؟ این مبصر مبارزه طبقاتی کیست؟ این منادی صلح و آشتی و سازش و تساهل و مدارا بین طبقات و نمایندگانشان (احزاب) کیست؟ اینجا باید به آن اول بحث برگردیم، چه کسی دارد "خط قرمز" را معلوم میکند؟ این مرکز غیبی و عالم به همه امور که شعارش گویا "تمرین دمکراسی" نیست، از کجا آمده است؟ آیا جز این است که این اختلافات و این جدال ها مساله ای ابژکتیو است و همه دارند می بینند؟ آیا جز این است کسی که پرچم مندرس و کهنه تمرین دمکراسی و رعایت ادب ریاکارانه و مزورانه بورژوایی را بر میدارد در واقع دارد موضع سیاسی خود را پشت آن قائم میکند؟
بگذارید مشخص حرف بزنیم. مساله واقعی، و نه در هپروت "انسانیت" فوئرباخی و البته عاریتی شما (چون فوئرباخ برای دوره خودش اصالت داشت.)، بلکه روی زمین سفت از این قرار است: چند بار دیگر کوروش مدرسی باید بگوید که "مردم خر نشوید و در خانه بمانید" تا ما بفهمیم که ایشان به راست چرخیده است و فقط یک نام چپ را یدک میکشد؟ چند بار دیگر باید کوروش مدرسی مبارزه مردم علیه جمهوری اسلامی را (درست مثل مبلغین وزارت اطلاعات در تلویزیون های دولتی) به هخا و الاهواز بفروشد و تازه ما را هم در ردیف هخا قرار دهد (باز درست مثل مبلغین جمهوری اسلامی!) تا ما قبول کنیم ایشان دیگر بدجوری راست شده است؟ چند بار دیگر باید ایشان که لیدر حزب حکمتیست است باید بیاید و بگوید "حزب الله مهد کودک میسازد و مقاومت شکل میدهد و چتر عاطفی برای مردم درست میکند" تا ما بفهمیم "عواطف" و "مقاومت" و احساسات واقعی ایشان در چه عوالمی قرار دارد و چگونه میتواند به بهانه مبارزه با آمریکا و اسرائیل در کنار نیروهایی مثل حزب الله قرار گیرد؟ چند بار دیگر ما باید ببینیم که وقتی ایشان "بلند بلند" فکر میکند به دامن راست می افتد و میگوید "سوسیالیسم رم میدهد" و "در دولت هجاریانی شرکت کنیم" و وقتی "کوتاه کوتاه"و معقول فکر میکند به حزب کمونیست کارگری بد و بیراه میگوید و زوال آنرا اعلام میفرماید ؟ آیا ایشان نگفت چپ شکست خورد و راست دست بالا دارد؟ آیا همه حرکت حزب حکمتیست را روی این تز سوار نکرد؟ خب حتی اگر باند زحمتشکان را هم فعلا کنار بگذاریم، این در افشانی ها در شرایطی که درست عکس این است و جامعه دائم به چپ چرخیده است، آیا خیلی چپ تر و انقلابی تر از آنچیزی است که عبدالله مهتدی قبل از باند سیاهی شدن میکرد و میگفت؟ آیا اگر همین کوروش مدرسی و یاران نزدیکش با این سابقه درخشان در "چپ" بودن در حزب حکمتیست سیاستها و پلاتفرم ها و اظهاراتی بسیار شبیه عبدالله مهتدی مطرح کنند، اگر بخواهند تمام حزب حکمتیست را حول سیاست ماجراجویی های نظامی و "بحران سازی" و اتکاء به نیروهای ناسیونالیست کرد عراق (که میدانیم همانها نقطه اتصال عبدالله مهتدی به سیاست های نوع باند زحمتکشانی بودند) سازمان دهند، اگر قبلا همین کار را در عراق و تحت لوای "کنگره آزادی عراق" انجام داده باشند، اگر جلوی چشم همه ما عناصر چپ و رادیکال حزبشان را یکی یکی از این زورق در حال غرق بیرون بیندازند تا "سبک" بشوند و روی آب بماند، آنوقت اگر کسی بیاید بگوید به اینها نگویید با سر بطرف جریانی مثل زحمتکشان میروید، بگوید این "اتهام زشت" است، بگوید این سنت ناپسندی در اپوزیسیون است، بگوید این "غیر کمونیستی" است و "تخریب و سکتاریسم" است، خب چنین کسی خود کجا ایستاده است؟ آیا جز این است که یا خودش به همان سیاستها سمپاتی دارد یا آنقدر عقل سیاسی ندارد که بفهمد چه اتفاقی دارد می افتد؟ آیا روشن نیست که در بهترین حالت چنین کسی از مبارزه طبقاتی یک درک حقوقی و دمکراتیک دارد و عجیب نیست که نقد به لنین از همین زاویه دمکراتیک را در نشریاتش چاپ کند و ترویج کند؟ آیا معلوم نیست که چنین کسی دقیقا مثل دوم خرداد در عصر گندیدگی دمکراسی و ته کشیدن تعبیر حقوقی و بورژوایی از آزادی و انسانیت و صمیمیت، در عمل یک ریاکار تمام به معنی و حقیر از کار در می آید؟ آیا جز این است که چنین کسی در سیاست فقط همان پاپیون ها را دارد و بس!؟

کرنش در برابر باند سیاه؟

بگذارید یک نکته عجیب تر که در همان نقل بالا مستتر است را برجسته کنیم و ببینیم زیر پوست نزاکت و تمرین دمکراسی و اخلاق و انسانیت پوچ و فوئرباخی دوستان چه چیزهای واقعی ای خوابیده است. دوستان عاقل ما حتی متوجه نیستند که اینجا چطور تلویحا دارند جندالله و ناسیونالیسم قومی را نیز تطهیر میفرمایند.
دوستان! ناسیونالیسم قومی، ناسیونالیسم سناریو سیاهی، ناسیونالیسمی که اسلحه و جنگ و اتکاء به نفرت قومی و مذهبی را مبنای سیاست خود قرار میدهد و به آمریکا و انگلیس وصل میشود و در عصر نظم نوین جهانی نقش ایفاء میکند، انواع دارد. نوع "چپ" آن هست، نوع "سکولار" آن هست، و نوع مذهبی آن هست. از دار و دسته هایی که آمریکا در یوگسلاوی و آلبانی و غیره مسلح کرد و راه انداخت (همان "کی ال ای" که نادر هم در نقلی که در زیر نویس 1 آوردیم اشاره میکند) ، تا جندالله و پژاک و باند زحمتکشان و گرگ های خاکستری تا دستجات قومی مذهبی که در عراق درست کردند، همه اینها علیرغم خصلت و مضمون مشترک طبقاتی و تاریخی شان (نقش سناریو سیاهی در عصر نظم نوین جهانی) در عین حال تفاوت های خودشان را دارند. برای مثال تا آنجا که من میدانم اگر به عبدالله مهتدی و باند زحمتکشان هم بگویید شما مثل جندالله هستید درست مثل شما فریاد بر می آورند "آی فحاشی میکنید"، "دارید اتهام زشت میزنید"، "آی بی ادب ها"، "آی سکتاریست های مخرب".
عبدالله مهتدی میداند که نمی تواند مثل جندالله از قرآن آیه بیاورد و مثل القاعده سر ببرد. او حتی میداند که نمی تواند جای "پژاک" را بگیرد و بر طبل ناسیونالیسم غلیظ نوع اوجلانی بکوبد. او دو دستی و محکم به نام کومله چسبیده است، چرا؟ چون میداند فضای سیاسی کردستان در ایران اصولا چپ است. چرا؟ چون میداند کارگر و کمونیسم در آن جامعه قوی است. لذا او میخواهد صندلی ویژه خودش را اشغال کند. میخواهد ناسیونالیسم قومی و سناریو سیاهی از نوع چپ و تحت نام کومله را نمایندگی کند. او میخواهد سکولار و تحت لوای چپ همان خط سیاسی و البته باند سیاهی را پیش ببرد. این تمام کالای او در بازار جهانی سیاست است. خب دوستان حالا شما بفرمایید چه اندازه "اختلاف تاکتیکی و سیاسی" لازم است تا به کسانی که دارند از کیسه کومله (یعنی یکی از خوشنام ترین و انقلابی ترین و چپ ترین سازمانهای توده ای چپ ایران) برای همان ناسیونالیسم قومی و نوع جندالله خرج میکنند، بتوانی بگویی "ناسیونالیسم قومی"، به آنها بگویی "باند سیاهی"؟ همانطور که منصور حکمت خیلی خیلی زودتر و وقتی بسیاری ماهیت واقعی کومله زحمتکشان را مثل امروز ندیده بودند، به آنها گفت؟
حالا اگر امروز کسی بیاید چنان تمایلات و سیاست هایی را خیلی فرموله شده تر از عبدالله، قابل هضم در دستگاه فکری کسانی که به حکمت سمپاتی دارند، و حتی تحت عنوان "حکمتیست" به یک حزب چپ پیشنهاد کند، باید دست نگهداشت و گفت کمونیست عزیر و شفیق نکند یک ذره راست بشوی؟ باید با ادب بود و دست به گردن چنین دوستانی انداخت و گونه چپ و راست شان را بوسید و گفت رفیق عزیز نکند بهتان بر بخورد ها، ولی مواظب باشید یک وقت به دامن ببخشید آن راست ها نیفتید! یا باید بی پرده و صریح و بیرحم محتوای واقعی سیاست او را اتفاقا بدون هرگونه ملاحظه "تاکتیکی و سیاسی" نشان بدهد تا بتواند مگر جلوی سقوط او را بگیرد؟
سوال من این است آیا این پرچم مدارا و اخلاق و ملاحظه رفقای قدیم، در بهترین حالت، یعنی اگر واقعا از موضع هپروتی مبصر مبارزه طبقاتی باشد، دوستی خاله خرسه در حق چپ و کارگر و انسانیت نیست؟ آیا این اخلاقیات رفیع و در واقع پوچ و دروغین دوستان (که ما بالاتر دروغین بودن آنرا به عینه دیدیم) در دنیای واقعی به نفع همان سیاست طبقاتی که جنداله و زحمتشکان را بوجود آورده است، همان سیاست های نظم نوینی تمام نمی شود؟ آیا یک کلاه گشاد برای کمونیست های نمی دوزد که چطور تا روی چشمان بیاید و عبدالله را در لباس حکمتیست نتوانند تشخیص دهند؟ و آیا عجیب نیست که شما به کسانی که دارند علیرغم هر نیتی بطور عینی در همین جهت سیاست بورژوازی جهانی و نظم نوین جهانی پای میگذارند بعنوان "چپ و کمونیست" و ملاحظه "تاکتیک و سیاست" باج میدهید، و در عوض به کسانی که دارند با تمام مسئولیت و انصاف به این دوستان و به چپ و کارگر هشدار میدهد، چنین آسان اتهام میزنی، چیزهای غیر واقعی را به موضع حزب ما می بندید و ما را کنار آمریکا و "تروریست" خواندن اینها قرار میدهید؟ شما دوستان لطیف و اخلاقی، چرا فقط در دفاع از راست آنقدر اخلاقی و مهربان از کار در می آید و در حمله به چپ آنهمه بی پرنسیب و ریا کار و بی انصاف؟ آیا باید بپذیریم که این شما هستید که دارید در چمن دنبال پروانه ها میکنید و ما شده ایم کسانی که "اتهام زشت" به کمونیست ها و آزادیخواهان و اپوزیسیون میزنیم؟
با اینهمه ما در بیانیه رسمی حزبمان بروشنی و آگاهانه و با کمال تعهد وضعیت حزب حکمتیست را با باند زحمتکشان و موقعیت عبدالله مهتدی یکی نگرفته ایم. این اتهامی است که تحت نام اتهام نزنید به سوی ما پرتاب میشود. ما به کمونیست های این سازمان (حزب حکمتیست) و به همه کمونیست ها و کارگران و مردم آزاده داریم هشدار میدهیم که جلوی چنین چرخشی که به باند زحمتکشان منجر میشود را بگیرید. ما مسئولانه عمق فاجعه ای را که ممکن است رخ دهد دیده ایم و هشدار داده ایم و امیدواریم که این هشدار ما بسهم خود نیرو بسیج کند، جلوی این سقوط آزاد مانع ایجاد کند، لااقل دیگر به ایشان اجازه ندهد این کار را تحت نام حکمت و کمونیسم کارگری انجام دهند. تا آنجا که من یادم می آید برخورد ما به عبدلله مهتدی و باند زحمتکشان از این دست نبود. ما اعلام کردیم که اینها یک جریان باند سیاهی هستند و باید محکم جلویشان ایستاد. ما هنوز همانطور که بالاتر نقل آوردم حتی به ارائه کنندگان سیاست های نوع باند زحمتکشانی در حزب حکمتیست میگویم "مستقل از نیت تان" سقوطی در حد زحمتکشان نتیجه این سیاست ها است. ما در بیانیه مان به صراحت اظهار امیدواری میکنیم که چپ ها و کمونیست های حزب حکمتیست اجازه حاکم شدن چنین سیاست هایی را ندهند.
و بالاخره، دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" مثل اینکه متوجه نیستند هرکسی میفهمد که در جریان جدال چپ و راست حزب حکمتیست این دوستان تا اینجا در کنار راست های آن قرار گرفته اند. (میگویم تا اینجا، چون که دوستان خط قرمزی ما هر هفته یک موضع میگیرند و مجبوریم بگوییم تا اینجا) و اینهم برای ما ابدا نا آشنا نیست. ما بارها دیده ایم که این دوستان فراکسیونی قدیم و "اتحاد کمونیسم کارگری" جدید چقدر استعداد دارند که سرشان را زیر برف کنند و فکر کنند کسی بقیه بدن و نازنین و ظریف شان را نمی بیند. کسی که با آنهمه هنر بافندگی میکوشد "تروریست" و "جنداله" را به بیانیه حزب و خود حزب ما ببندد تا تحت لوای "خط قرمز" بحث سیاسی ما را بخیال خودش جواب دهد، کسی که در روز روشن میگوید جای نگرانی ندارد اگر یک جریان راست به ناسیونالیسم قومی سقوط کند، کسی که دارد با چنین حرارت و چاپلوسی یک جریان شکست طلب نظیر حزب حکمتیست تحت رهبری و سیاست های کوروش مدرسی را چنین چپ و کمونیست تعریف میکند که آدم قند توی دلش آب میشود، چنین کسی با چه زبانی باید بگوید که لااقل تا اطلاع ثانوی (تا اطلاعیه بعدی) خودش در کنار کوروش مدرسی قرار گرفته است؟ حتی اگر خودش هم همه آن بذل و بخشش ها را از سر نا آگاهی و منفعت حقیر کرده باشد و بعد بفهمد "اشتباه" کرده و پس بگیرد هر ناظری میفهمد او امروز کجا ایستاده است. در واقع دوستان دارند طناب ایمنی کوروش مدرسی را که هنگام سقوط پاره شده و در هوا معلق است با دست به پای خود می بندند و حتی متوجه هم نیستند. آیا دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" حالا باید حزب ما یک اطلاعیه هشدار هم در مورد شما بدهد؟
حق دارم و در واقع مجبورم که با همین صراحت به شما رفقای قدیم هشدار بدهم. چرا که این همسویی و هم جهتی فقط در این مورد نیست. علیرغم همه زیگزاگ ها و اوج و فرود ها، منحنی حرکت دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" با منحنی حرکت کوروش هم سو و هم جهت است. اگر محور این منحنی ها را که یک خط راست است را ترسیم کنیم، این خط ها تقریبا با هم موازی و قطعا هم جهت است! (به زبان ریاضی میگویم شاید بفهمند!) لیست همسوئی طولانی است: در ارزیابی از اوضاع سیاسی، ارزیابی موقعیت جنبش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی، در ارزیابی از موقعیت چپ و حزب کمونیست کارگری، در برخورد به جریان حزب الله لبنان و کلا غش کردن به سمت چپ ضد امپریالیستی، در اکراه از سوسیالیسم همین امروز، در قوی قلمداد کردن راست و ضعیف قلمداد کردن چپ، در سنگ زدن به حزب کمونیست کارگری و اینکه "در حال زوال" یا "رخوت و رکود" هستیم و موارد دیگر، ما این همسوئی بین علی جوادی و کوروش مدرسی و سایر شکست طلبان را بروشنی می بینیم. بنا بر این میتوان مطمئن بود که هر اندازه "اعلام اشتباهات" و پیشکش کردن "انجمن مارکس" و خلعت فرستادن های علی جوادی با اخم و تخم کوروش روبرو شده باشد، این عشق یکطرفه از سوی دوستان "اتحاد کمونیسم کارگری" فقط بمنظور معنی دادن به "پروژه اتحاد کمونیسم کارگری" نیست. دلایل سیاسی و عینی پایه ای تری، ورای شعور سیاسی روزمره دوستان، عمل میکند. جالب است کسی که نام خود را "پروژه اتحاد کمونیسم کارگری" گذاشته است در زدن بهتان و اتهام به حزب ما و تحریف بحث ما چنان پیگیر است که حتی گاه مثل همین مورد اخیر از حول حلیم در دیگ می افتد، اما به حزب حکمتیست که دارد با سرعت خیره کننده به منجلابی نزدیک میشود که قبلا توسط عبدالله مهتدی فتح شده است، چنین مودب و با سخاوت و ملایم حرف میزند. آیا جز این است که این "اتحاد کمونیسم کارگری" در واقع "اتحاد شکست طلبان علیه حزب کمونیست کارگری" است؟ اتحادی که البته حتی در همین حد هم پوچ و غیر واقعی است. چرا که شکست طلب قادر نیست با فریاد ما شکست خوردیم و راست دست بالا دارد یا ما افول کردیم و جنبش مان از هم پاشیده است، کسی را در دوره تعرض مردم و انقلاب دور خود متحد نگهدارد.

در کارگاه پاپوش دوزی

خب بعد از این همه دسته گل هایی که به آب دادند، فکر کرده اند دیگر درست و حسابی ما را له و لورده کرده اند و حالا بعنوان حق به جانب ترین موجودات عالم دوباره جمعبندی میفرمایند. ببنیم آخرین حرفها چیست:

این اقدام رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری تلاشی برای نقد سیاسی خط مشی های جاری در صفوف کمونیسم کارگری نیست. ما طرفدار عمیق ترین و بازترین نقد سیاسی هستیم. [شوخی نفرمائید! ما که هیج نوع نقدی از شما، نه عمیق و نه غیر عمیق، علیه در افشانیهای اخیر کورش مدرسی و اسد گلچینی و مظفز محمدی و محمد فتاحی و فا تح شیخ ندیدیم! سیاه بر سفید دارند تحت نام حمکتیسم استراتژی جریاناتی نظیر باند زحمتکشان را تئوریزه میکنند و این دوستان طرفداران نقد عمیق نه تنها صدایشان در نمی آید بلکه برای منتقدین این تئوریها خط قرمز میکشند! معنی نقد عمیق سیاسی را هم فهمیدیم!] "راست و چپ"، "ناسیونالیست" و "محافظه کار" قلمداد کردن سیاست و یا مجموعه ای از سیاستها، امری کاملا مجاز در حوزه آزادی بی قید و شرط نقد سیاسی در جامعه و در صفوف جنبش کمونیسم کارگری است. ما پرچمدار نقد سیاسی صریح، رک و مسئولانه هستیم. [ فقط در مواردی که این پرچم را حزب کمونیست کارگری بلند میکند غیر مسئولانه ترین اتهامات را بطرفش پرتاب میکنیم! در واقع مواضع مششع و راست و شکست طلبانه خود را تحت نام ادب و اتهام نزنید می پوشانیم. وقتی نقدی به نفع ما نباشد "اتهام" و "لجن" میشود و در جواب آنهم فقط اتهام مودبانه و لجن پاکیزه و کلر زده تحویل میدهیم!] اما این اقدام رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری اتهامی ناشایست به یک سازمان کمونیستی است. [ و سازمانهای کمونیستی هم تا زمانی که ما خیال اتحاد با آنان را در سر میپرورانیم کمونیستی هستند حتی اگر تماما دست از سوسیالیسم وانقلاب شسته باشند و بخواهند منشور سیاستهائی را که ما قبلا (اشتباها البته) راست و فرار از سوسیالیسم می نامیدیم جایگزین برنامه یک دنیای بهتر کنند!] اقدامی در جهت نفی موجودیت و حقانیت مبارزه آن است. [حتی اگر بحرانسازی نظامی در منطقه را "مبارزه" بنامد.] این اقدام ناشی از یک "اشتباه" و یا "بدعنقی" یک عضو و یا کادر در صفوف جنبش کمونیسم کارگری نیست. (متاسفانه با مرگ منصور حکمت شاهد گسترش و باب شدن چنین روشهای مخربی در بخشهایی از صفوف این جنبش هستیم.) [این "مرگ منصور حکمت" هم که ترجیع بندی روضه خوانی های همه شکست طلبان و منادیان اخلاقیات هپروتی و دوم خردادی است را یک وقت دیگر باید بحث کنیم.] این اقدام سیاست رسمی و اعلام شده رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری در یک سند حزبی است. [خوب دقت کنید همه این ها را پرتاب کردند خیلی مسئولانه به یک سند حزبی هم الصاق شد! شما صدبار هم آن سند را بخوانید چنین چیزهایی را نمی توانید در آن سند پیدا کنید. بعد تازه کلی هم پرونده سازی بر افتخارات قبلی خویش می افزایند. گوش کنید ] بعلاوه این اقدام یک استثناء در روش سیاسی رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری نیست. روندی است که بیانگر گوشه ای از خط مشی و عملکرد این رهبری را شکل میدهد. در ادامه اتهاماتی است که به سایر بخشهای کمونیسم کارگری زده شده است. ادامه پرتاب اتهام کثیف [ببنید پس بحث های بهداشتی برای دیگران است. به ما که میرسد "کثیف" میشود] "خدمتگزاری به رژیم اسلامی" به رهبران شناخته شده کمونیسم کارگری [یعنی شخص شخیص نویسنده سطور قرمز!] است. ادامه تهدید به لو دادن "آی پی" و "هویت واقعی" افراد توسط اعضای رهبری این حزب است. ادامه "نادم" قلمداد کردن هر منتقد کمونیست سیاستهای رهبری کنونی این حزب است. ما هشدار میدهیم که ادامه و گسترش این روند اثرات مخرب و غیر قابل جبرانی در جنبش کمونیسم کارگری بجا میگذارد.

اعتراف میکنم که ما داریم یک چیزهایی را "تخریب" میکنیم. داریم بر یک جنبش اجتماعی معین "اثرات غیر قابل جبرانی" میگذاریم. اما این شکست طلبی سوسیالیستی تتمه شکست دوم خرداد است که دارد زیر فشار ما خرد میشود و چنین فریاد اخلاق و انسانیت ریاکارانه و بورژایی را بلند کرده است. همان وضعیت سیاسی و اجتماعی است که به وقت خودش عبدالله مهتدی ها و ایرج آذرین ها را از خود بیرون داد حالا دارد با کوروش مدرسی ها و علی جوادی ها آخرین تقلاهایش را میکند. اینرا دوباره برمیگردیم. ولی ابتدا باید به این پاراگراف هم به اندازه کافی بپردازیم و چیزی را بیجواب نگذاریم.
قسمت های ابتدای این پاراگراف را نیاز نمی بینیم که مشروح بررسی کنیم چون تا اینجا مفصل در مورد آنها حرف زدیم و فقط به همان کروشه های مشکی اکتفاء میکنیم. اما دو سه جمله آخر گویا در توضیح همان "در ادامه" و "باردیگر" اول متن است و ظاهرا "سابقه" چیزهایی است که چنین منصفانه در مورد نقد ما به حزب حکمتیست به ما منتسب کردند. اینجاست که شمای خواننده باید باور کنید که آنهمه خرابکاری و سکتاریسم و اتهام زدنی که بار ما کرده اند و در نهایت اخلاقیات و صداقت به سند حزبی چسباندند زمینه های غیر قابل انکاری هم دارد. این دیگر اوج عکس مار کشیدن است. لذا مجبوریم خود مار را نشان دهیم. اینجا سه مورد هست در مورد تک تک آنها چند جمله لازم است.
1) آن "خدمتگزاری به رژیم اسلامی" به مقاله رفیقمان جلیل جلیلی بر میگردد که به امضاء شخصی و خطاب به علی جوادی یا بقول خودشان "رهبران شناخته شده کمونیسم کارگری"! نوشته است. اگر شما هم مثل من آن مقاله را ندیده بودید فکر میکردید جلیل عجب کاری کرده است. حالا رهبر شناخته شده و از خود متشکر یا ناشناس ترین و افتاده ترین آدم دنیا، فرق نمی کند، باید خیلی دلائل محکمی وجود داشته باشد تا به کسی بگویی "خدمتگزاری به رژیم اسلامی". یکی از رفقا لطف کرد مقاله را فرستاد و حالا قبل از هر توضیحی از شما میخواهم خودتان دو پاراگراف آخر مقاله را بخوانید و قضاوت کنید:
«علی جوادی یك فعال سیاسی دخیل در جامعه ایران است۔ او در چنین اوضاعی سیاست دیگری را در پیش گرفته است۔ ایشان فریاد میزنند كه ای مردم به حزب كمونیست كارگری نپیوندید۔ علی جوادی انتظار دارد از زنی كه بخاطر اعتراض به حجاب اسلامی سر و صورتش را خون آلود كرده اند، از كارگری كه هر روز هنگام وارد شدن به خانه خود احساس شرمندگی میكند، از جوانی كه نمیخواهد این حكومت یك روز بیشتر سر كار بماند چه بشنود۔ آیا انتظار ندارد كه این مردم به او بگویند آقای جوادی شما دارید به جمهوی اسلامی خدمت میكنید؟ و در بهترین حالت بگویند آقای جوادی شغل جدید تان "مبارك"؟هیچ ایرادی ندارد اگر علی جودی، مثل هر فعال سیاسی مدعی سوسیالیسم، مردم را برای پیوستن به حزب تازه تاسیس خودش فرا بخواند۔ علی جودی هر جه بگوید مرگ بر جمهوری اسلامی، هر چه بگوید زنده باد آزادی زن، هر چه بگوید نابود باد استثمار، هر چه بگوید زنده باد سوسیالیسم من به صدایش صدا خواهم داد و بر او آفرین خواهم گفت۔ ولی وقتی كه سر گردنه راهش را كج كند و علیه تنها حزبی كه به امید مردم تبدیل شده، حزبی كه دارد كارگران را برای گرفتن قدرت سیاسی سازمان میدهد، حزبی كه با تمام قدرت در مقابل جمهوری اسلامی ایستاده است تبلیغ كند آنوقت من به او خواهم گفت تو دیگر در كنار ما نیستی، "خدا حافظ رفیق"۔»

خب انصافا آیا شما خواننده عزیز از این نتیجه میگیرید که به "رهبران جنبش کمونیسم کارگری" گفته اند "خدمتگزار جمهوری اسلامی"، و آنهم حزب کمونیست کارگری اینرا گفته است؟ جلیل گفته است دوست عزیز برای حزب خودت تلاش کن، علیه جمهوری اسلامی مبارزه کن، منهم در کنارت هستم، ولی اگر بیایی بگویی مردم به حزب کمونیست کارگری نپیوندید آنوقت مردمی که امیدشان این حزب است به شما حرفهای تندی خواهند زد. به حزب من سنگ نزن! من اگر جای جلیل بودم آن یک جمله " دارید به جمهوری اسلامی خدمت میکنید؟" ولو سوالی از زبان مردمی که امیدشان حزب است را هم نمی آوردم. چون اصل بحث آن نیست. چون برداشت دیگری از آن میشود که روشن است منظور خود جلیل هم نیست. ولی در مقابل علی جوادی که همان یک جمله و همان برداشت دیگر را چسبیده و کل بحث جلیل را لوث کرده و از آن پیراهن عثمانی علیه حزب درست کرده است. به او چه باید بگوییم؟ روایت صادقانه و صمیمانه بحث یک نفر دیگر؟ هوچی گری؟ یک جمله را گرفتن و داد و هوار راه انداختن؟ خود زنی برای جلب توجه؟ تعهد در بحث سیاسی؟ چه؟
بهر حال شما میتوانید موافق و یا مخالف بحث جلیل باشید. اما بستن این به حزب و به عنوان سابقه و زمینه یک سند حزبی دیگر آشکارا یک چشم بندی است. چون درست خلاف این است و خود دوستان هم میدانم که بخوبی اینرا میدانند. دوستان ما بخوبی میدانند مطلب جلیل بعد از 24 ساعت توسط روزنه از روی سایت برداشته شد چرا که میتوانست سوء تعبیرهایی بدهد. حالا اگر کسی درست همان سوء تعبیرها را که حتی سایت روزنه هم که سایت رسمی حزب نیست برای جلوگیری از آنها اقدام به برداشتن آن مقاله کرده است را بعنوان سابقه حزب ما مطرح کند و به سند حزبی ما در نقد حزب حکمتیست وصل کند، هرچه باشد یک ذره صداقت و صمیمیت و راستگویی در بحث اش نیست. اگر کسی تعهدی به حقیقت داشته باشد و اگر بخواهد از فاکت مقاله جلیل جلیلی چیزی نتیجه ای بگیرد علی القاعده باید بگوید: یکی از حزبی ها یک جمله گفته که باقی حزبی ها با آن توافق نداشته اند. حتی سایت روزنه فورا آنرا برداشته است. نه اینکه درست عکس این نتیجه بگیرد که ها! پس همه حزبی ها اینطوری اند و این سنت و مرام شان است و بعد هم به آن شکل پاکیزه به یک سند حزبی نسبت دهد. کسی که چنین آشکارا بهم می فهمد حتی از زور دشمنی با حزب قدرت تشخیص خود را از دست داده، متوجه نیست که وقتی تمام حقیقت برملا شد آنوقت این فاکت علیه خود اوست.
2) آن "لو دادن آی پی" و "هویت واقعی" هم در اساس شبیه همین ماجراست. به یک نامه خصوصی محمد آسنگران به یکی از همین "رهبران شناخته شده کمونیسم کارگری" بر میگیردد که بهیچ وجه قصد انتشار و علنی کردن آنرا نداشته است و وقتی این رهبران نازنین حقوق مدنی آنرا علنی کردند، محمد آسنگران در یک نوشته علنی به همه گفت که از سر عصبانیت این نامه را برای ایشان فرستاده و آن نامه را قبول ندارد. باز اگر کسی منصف باشد و بخواهد از این فاکت نتیجه ای بگیرد باید بگوید که محمد آسنگران با صراحت و صمیمیت حتی وقتی دوستان مودب و مدعی رعایت انصاف و حقوق دیگران نامه او را علنی کردند آنرا تصحیح کرد. نه اینکه دقیقا 180 درجه مخالف این نتیجه بگیرد و این نتیجه گیری عاری از یک ذره انسانیت را وثیقه صحت حرفهای سرتاپا غلط قبلی اش در مورد بیانیه حزب بکند.
یک تفاوت جالب اینجا (به نسبت مورد جلیل) هست و آن این است که دوستان سابق ما داشتند تحت یک امضاء مجهول به یک سازمان دیگر اپوزیسیون چیزهایی را میگفتند که محمد آسنگران اعتراض کرد و غیر اصولی بودن عمل آنها را نشان داد و کوشید جلوی آنرا بگیرد و بعدا اتفاقا این دوستان اشتباه خود را تصحیح کردند و معلوم شد که این دوستان بودند که تحت نام دیگری داشتند کار میکردند. حالا بجای تشکر از محمد آسنگران این ماجرا را هم کرده اند پرونده برای محمد آسنگران و بعد حزب و بعد هم بیانیه حزب! بقول خلیل کیوان دریع از یک ذره انصاف!
3) "نادم" را راستش من ابتدا متوجه نشدم و کلی سرم را خاراندم که این دیگر چه صیغه ای است. بعد از پرس و جو فهمیدم که این کلمه "نادم" به یک مصاحبه مینا احدی با یک رادیو در یوتوبوری برمیگردد. گویا نظر او را در مورد گفته های آذر ماجدی در مورد حکمتیست ها و "اشتباهاتی" داشته اند و حالا پرچم اتحاد با آنها را بلند کرده اند، پرسیده اند. مینا هم از بحث ها و سیاست های قبلی حزب در قبال دوستان انشعابی (حکمتیست) دفاع کرده و گفته است که ما روی همان سیاستها هستیم و در ضمن اضافه کرده که از آدمهایی که نادم میشوند خوشش نمی آید.
این دوستان سابق ما برای تهیه بافتنی های قرمزشان به چه که متوسل نشده اند. شاید برای توضیح پس گرفتن ها و اشتباه کردیم های دوستان کلمه مناسب تری هم باشد. اما اگر کسی بجای پشیمان شدن یا اشتباه کردن و از مسیری برگشتن بگوید "نادم" در یک بحث سیاسی و بویژه شفاهی جرم نیست، ولی پرونده سازی کردن بر اساس آن یک کلمه و بعد بستن آن به یک حزب قطعا جرم است! لنین هم به کائوتسکی میگفت خیانتکار! میگفت مرتد! ما امروز این کلمات را برای نقد سیاسی کسی که از کمونیسم دست میشوید و مثلا سوسیال شووینیست میشود به کار نمی بریم. دلایل سیاسی و تئوریک معینی برای نادرست بودن این کلمات داریم. اما در عین حال یک لحظه هم تردید نمی کنیم که از عمل اجتماعی و سیاسی لنین علیرغم بیان تئوریک نادقیق آن در ذهن خودش، سرسختانه دفاع کنیم. چه برسد که بهانه آن بی دقتی و عدم روشنی تئوریک برای لنین کمونیست و انقلابی و یا حزب لنین پرونده سازی کنیم که به دیگران "اتهام" میزد! و یا اینکه مثل چپ های هپروتی و از قضا همین دوستان خط قرمزی به دام نقد دمکراتیک از لنین و اینکه "ایدئولوژیک" بود بیفتیم! هر انسان منصف و شریقی میتواند ببیند لنین وقتی کائوتسکی را خیانتکار و مرتد خطاب میکرد داشت با تمام وجود و شرافت و در اوج صمیمیت از انقلاب کارگری دفاع میکرد. داشت علیه گرویدن کمونیست های سابق به ناسیونالیسم و رفتن پشت سر بورژواهای خودی در جنگ ضد بشری امپریالیستی تلاش میکرد.
در هر حال آوردن آن کلمه "نادم" در لیست اتهامات پوچ قبلی به حزب فقط تنگی قافیه را نشان میدهد. بالاخره به کسی که میگوید نمی شه (ایرج آذرین) و به توجیه دوم خرداد می پیوندد، به کسی که میگوید گول خوردیم (مهتدی) و به ناسیونالیسم قومی می پیوندد، به کسی که میگوید شکست خوردیم (کوروش مدرسی) و تزهای زحمتکشانی رو میکند، یا مورد دوستان که میگویند اشتباه کردیم و برای کوروش مدرسی خلعت "انجمن مارکس" پیشکش میکنند و در همین اطلاعیه حاضرشان عملا در صدد توجیه سقوط آزاد او برآمده اند، چه باید گفت؟ این میتواند مورد بحث و اختلاف باشد. حزب ما موضعی در زمینه نامگذاری برای دوستانی که از اینطرف سالن به آنطرف میروند ندارد. مینا احدی گفته از کسی که نادم میشود خوشم نمی آید. نادر هم گفت از کسی که 500 کتاب می نویسه تا بگه نمی شه خوشم نمی آید. من میگویم این دوستان خط قرمزی شکست طلب شده اند و برای حقیر ترین منافع تشکیلاتی و حفظ "پروژه اتحاد کمونیسم کارگری" دارند همه دار و ندارشان را به حراج میگذارند و بابت اشتباهات گذشته عذرخواهی میکنند و در واقع دارند به جایی "سقوط آزاد" میکنند. همه داریم از یک واقعیت با بیان ها متفاوت صحبت میکنیم. شما چه نامی میگذراید؟

در هر حال موارد فوق (بویژه مورد اول و دوم) باز مرا یاد سوال های بهداشتی می اندازند. کسی که فقط نیمی از حقیقت را (آنهم شکسته بسته) بگوید و اتفاقا نیمه دوم آن که اصل حقیقت است را از شما پنهان دارد، اسم چنین معلم وارسته اخلاق حتی در کتاب اخلاق بورژواها، چیست؟ آیا این موارد تنها مصداق لغت شریف و زیبای "پاپوش دوزی" برای حزب کمونیست کارگری نیست؟ آیا هر گوشه سند را نگاه میکنی ناجور تر از آن گوشه دیگر نیست؟

معنی سیاسی "خط قرمز"

خوب به آخرین پاراگراف و ادعاهای اثباتی دوستان نازنین خط قرمزی مان میرسیم. بعد از اینکه "اتهام زنی" ما را چنین مثلا مستدل نشان دادند و از راست ترین گرایشات چنین هنرمندانه دفاع کردند و انسانیت را نمایندگی کردند، حالا نوبت کرکری خواندشان است. گوش کنید:

حزب اتحاد کمونیسم کارگری این اقدام رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری مبنی بر معرفی کردن حزب حکمتیست در ردیف سازمانهای "تروریستی" و "باند سیاهی" را قویا محکوم میکند. [سوال: شما قضاوت کنید چه چیزی باید محکوم شود، افشاء گرایش به باند زحمتکشان یا دفاع از همین گرایشات تحت نام حکمتیسم؟ حزبی که این گرایشات را افشاء کرده یا دوستان خط قرمزی که چنان مستدل و صادقانه علیه این حزب بافتنی تولید میکنند؟] ما اجازه نمیدهیم این روشها در جنبش کمونیسم کارگری و در صفوف اپوزیسیون رادیکال و آزدایخواه باب شود. [یعنی: "اپوزیسیون رادیکال و آزادیخواه" (بخوانید چپ های سنتی و حاشیه ای) ما هم دیگر اکنون کاملا به شما تعلق داریم! ما هم بالاخره پرچم "آی فحش میدهید" شما علیه حککا را دوش گرفته ایم. ما را لطفا بپذیرید! ما اشتباه کردیم که خودمان بدترین "فحش" ها را به همین حکمتیست ها دادیم. حالا مثل شما هرچه دلمان خواست فقط به حککا میگوییم، ما را باور کنید!] این روشها تنها به تخریب جنبش کمونیسم کارگری کمک میکند. این روشها را باید عمیقا طرد کرد. [یعنی: این حککا دارد آرزوهای معصومانه ما در باره تبدیل کردن جنبش کمونیسم کارگری به لانه زنبور آی شکست خوردیم، آی در بحران هستیم، آی اتحاد کنیم و بعد از قفای باند زحمتکشان سر در بیاوریم را "تخریب" میکند.] ما توجه کادرها و فعالین جنبش کمونیسم کارگری را به پیامدها و عواقب منفی اینگونه روشهای تخریبی از سو جلب میکنیم. [سوال: همان کادرهایی که البته وقتی دوستان را صریح و بی تخیف نقد کنند، میشوند "لجن آنلاین"؟] باید پرچم دفاع از سنت های انسانی و منصفانه و آزادیخواهانه کمونیستی کارگری را مستقل از هر اختلاف سیاسی و تاکتیکی و یا تعلق حزبی آگاهانه برافراشت. [یعنی: اصلا سیاست را بی خیال! کمونیسم کارگری مجموعه ای از روشها و سنتهای اخلاقی و حقوقی هپروتی (بخوانید بورژوایی، تمرین دمکراسی) است که هیچ ربطی به اتخاد و پیشبرد سیاست و تاکتیک کمونیستی در مبارزه واقعی طبقات ندارد!] این بهترین دفاع از موجودیت و هویت انسانی و کمونیستی این جنبش است. [و منصفانه و انسانی بودن این نوع سنتهای هپروتی را هم میتوانید از همین اطلاعیه ما بفهمید یعنی چه! آفتاب آمد دلیل آفتاب!] ما از جریانات مسئول سیاسی اپوزیسیون میخواهیم که در مقابل رایج شدن این روشها در صفوف نیروهای رادیکال و آزادیخواه قویا ایستادگی کنند. [یعنی: خواهش میکنیم، ما را در این اپوزیسیون معظم باقی مانده از شکست دوم خرداد بپذیرید!]
حزب اتحاد کمونیسم کارگری
۴ سپتامبر ۲۰۰۷ – ۱۲ مهر ۱۳۸۶

اینجا اطلاعیه به پایان رسید. اگر به کلمات آخر دقت کنید می بینید که آنچه دوستان سابق ما مدعی هستند نمایندگی کردن "هویت انسانی و کمونیستی" است، "سنت های انسانی و منصفانه و آزادیخواهانه کمونیستی کارگری". خب حالا باید پرسید دوستان سر در برف فرو برده ما چطور انتظار دارند ارکستری از سازهای شکسته و قراضه و مشتی صداهای آزار دهنده سرشار از کلک های حقیر و تحریف بعنوان حقیقت و انسانیت و کمونیسم کارگری باور شود؟ چطور دوستان انتظار دارند دفاع از راست ترین سیاست ها، باج دادن به ناسیونالیسم قومی تحت لوای "سلامت اپوزیسیون و فضای بحث"، تحت نام انسانیت و احساس مسئولیت پذیرفته شود؟
به نظرم دوستان ما چنین انتظاری ندارند. آنها اگر قرار بود اینقدر متعهد و سیاسی باشند کارشان به اینجا که هستند کشیده نمی شد. هدف آنها جو سازی علیه حزب کمونیست کارگری است. این در خود برایشان کلیدی ترین و عملی ترین مساله است. نقدا هم استراتژی و هم تاکتیک است. ما قبلا هم دیدیم که ایشان چطور برای مثال در همان فاصله چند روز بیرون آمدن بحث پلنوم بیست و هفت کوشیدند آنرا وارونه جلوه دهند و چطور حزب را متهم به سازماندهی رای کردند. اینها از نوید بشارت شروع کردند و بحث اخلاقی "اصل بر برائت" و ما قدم به قدم ما جواب شان را دادیم و نشان دادیم که واقعیت را نمی گویند و حالا چیزی که برایشان مانده همین "آی اتهام میزنید"، "آی ادب را رعایت نمی کنید" است. این هم پرچمی است که قدرتمند تر و ریشه دار تر از دوستان قبلا بلند کردند و شکست خوردند. و حالا ما با بررسی جزء به جزء این "عبور از خط قرمز ممنوع" دیدیم که این سنگری که حالا دوستان به آن پناه آوردند چه وضعیت نا مطمئنی دارد و چطور در کیسه شن ها در واقع کاه ریخته اند!
این همان "جنبشی" است که در ابتدای بحث گفتیم گویا دارد پا میگیرد. و در واقع شکست خورده به دنیا می آید. جنبش "آی از خط قرمز عبور کردید" در واقع تتمه و آخرین نفس کشیدن های شکست طلبی تحت نام سوسیالیسم است. که با قطبی شدن مبارزه طبقاتی رفته رفته نمی تواند بعنوان خودی، بعنوان سوسیالیست بگوید نمی شود و دست نگهدارید و بحران داریم. مبارزه حاد میشود و باید انتخاب کنی، یا در صف انقلاب و علیه جمهوری اسلامی هستی یا اگر در چنین اوضاعی بگویی نه نمی شود و بحران داریم آنوقت از این قطار چپ و کارگر و انقلاب عقب می مانی. پس یا باید با راست بروی و یا باید در قفای چپ بدویی و بگویی آی منهم هستم. فراموشم نکنید. (که همینجا بگویم حتی آنوقت هم ما دست شما را خواهیم فشرد!) خلاصه دیگر نمی توانی این وسط ها بایستی. در نتیجه بحث آی خط قرمز را رعایت کنید فقط از سر استیصال و بی افقی شکست طلب ما از توبره پاره دوم خرداد و "تمرین دمکراسی" (که روی دیگرش فحش به حزب کمونیست کارگری بود) بیرون کشیده شده است. اما فقط کاریکاتوری از آن است و نقشی فوق العاده مقطعی و گذارا خواهد داشت. این فقط نشانه دیگری از سترون بودن و بی افق بودن شکست طلبی است. و نمونه دیگری از این واقعیت که مجبور است هر دو هفته سه هفته با استیصال و سرگشتگی کار دیگری بکند، موضع دیگری بگیرد، بهانه دیگری علیه حزب کمونیست کارگری پیدا کند و شکست دیگری بخورد و بیشتر و بیشتر برای شکست اش آه و زاری کند. در هیچ مقطع از تاریخ مبصر مبارزه طبقاتی به جایی نرسیده است. در بهترین حالت، یعنی وقتی طرف واقعا و صمیمانه خودش را مبصر فرض کرده و نه چیزهایی دیگر را تحت لوای آن پنهان کرده باشد، مبصر عزیز ما قربانی مفلوک دنیای سخت مبارزه واقعی طبقات شده است.
به نظر من کوروش مدرسی این نکته را به سیاق خودش فهمیده است که مدت زیادي نمی شود در این زورق شکست طلبی نشست و هی آه و ناله کرد که شکست خوردیم و به جایی نرسیدیم. او اینقدر هوش دارد که این را بفمهد. لذا تصمیم اش را گرفته و دارد کفش و کلاه میکند تا شاید در منطقه "آینده سازان" برای خود جایگاهی پیدا کند. او دارد بالاخره انتخابش را میکند و افق راست و ناسیونالیسم قومی را جدی تر از هر زمان مزه مزه میکند تا از این بلاتکلیفی درآید. مشکلی که او دارد این است که چطور این چرخش عظیم به راست را با حکمت و کمونیسم کارگری توضیح دهد. مشکل او این است که لشکریان پشت سر او بالاخره انقدر چپ و کمونیست بوده و هستند که بردنشان به منجلاب راست کلی کار و زحمت نیاز دارد. کوروش هنوز به مقادیر دیگری "بلند بلند فکر میکردم" و عقب و جلو کردن زورق مشهورش نیاز دارد. اما خیلی روشن است که جهت را پیدا کرده است. حالا اگر توانست حزب حکمتیست را به آن سمت ببرد، آنوقت زورق نجاتش را که موقع انشعاب از حزب ما روی آب انداخت میتواند با کمال میل و با قیمت مناسب به علی جوادی و دوستان کرایه بدهد. تا برای مدتی هم این دوستان فراکسیونی دیروز و خط قرمزی امروز با ابراز ادب و نزاکت برای بقیه و بهتان و افترا و پرونده سازی برای ما دنبال ساحل نجات بگردند. فقط هردو باید شانس بیاورند که یک وقت انقلابی طوفانی چیزی در نگیرد و "زورق نجات" ایشان به "کوه یخ" یا چیزی مثل آن برخورد نکند.
دوستان خط قرمزی و مشخصا شخص شخیص "رهبر شناخته شده جنبش کمونیسم کارگری" خام ترین قربانیان این ماجرا هستند. قبلا سعی کردم به زبان ریاضی وضعیت دوستان را توصیف کنیم و اینجا بگذارید با کمی نقاشی وضع شان را بگویم: ایشان بعد از تلاشهای زیاد برای "تکان دادن کوه یخ" متوجه شدند که کوه یخ دارد راه خود را میرود، پس با سر به وسط آب پردیدند و شروع کردند دست و پا زدن تا مگر امواج طوفانی ایجاد کنند و کوه یخ و بقیه را متوجه عظمت خود کنند. وقتی دیدند تصورشان بچگانه بوده و با دست و پا زدن موجی ایجاد نمی شود ، پس شروع کردند به شنا کردن بطرف "زورق نجات" آقای مدرسی که هنوز خیلی دور نشده بود. اول گویا با ناخدا تماس گرفتند و هرچه توی کیسه های خیس شان بود را خالی کردند خلعت فرستادند و ناخداها هم با آن چشمش که دیده میشد لبخند پیروزمندی زد و گفت حالا در آب بمانید تا بیشتر پشیمان شوید. پس با ملوانان ناراضی تماس گرفتند ولی برخورد آنها حتی تند تر از ناخدا بود. دوستان خط قرمزی به ناچار سعی کردند روبانهای قرمزشان را هرچه بیشتر در هوا تکان بدهند و به کوه یخ دشنام بدهند تا سرنشینان زورق "اتحاد کمونیسم کارگری" آنها را جدی بگیرد. وقتی که ناخدای زورق باز لبخند معنی داری زد و شروع کرد به طرف ساحل "آینده سازان" پارو زدن، دوستان خط قرمزی که همه امیدشان همان "اتحاد کمونیسم کارگری" شان هست ، باز شروع کردند به شنا کردن به دنبال زورق و تکان دادن هیستریک بافتنی های خط قرمزی خود. اما این دوستان که حسابی خیس و خسته اند و تا خرخره در خیالباقی هاشان در مورد "اتحاد" فرو رفته اند، انگار نمی توانند ببینند که چه گرداب مهلکی در کمین زورق شکسته است. وقتی هیاهوی "خط قرمز" شان بخوابد آنوقت آنها میمانند و اقیانوس ناآرام و بیرحم مبارزه طبقاتی. آنوقت شاید دیر باشد که خود را از بلعیده شدن توسط آن گرداب یا خطرات دیگر برهانند.
ولی مستقل از هر سرنوشتی که این دوستان پیدا کنند آنچه که مسلم است، شکست طلبی سوسیالیستی دارد به پایان راه نزدیک میشود. این کمپین آی فحاشی نکنید که علیه حزب ما بلند کرده اند آخرین دست و پا زدن ها است. درست مثل آه و فغان دوم خرداد بعد از کنفرانس برلین که چنان کمپین عظیمی را علیه حزب ما و افشاء کنندگان دوم خرداد راه انداخته بودند. جار و جنجال آنها خیلی طول نکشید و بعد از آن دیدیم که دوم خرداد در سرازیری سقوط قرار گرفت. میخواهم بگویم این فقط سقوط آزاد کوروش مدرسي نیست. سقوط آزاد خیلی های دیگر است. خدا به ایشان رحم کند. ما البته در قبال سرنوشت شان خود را مسئول میدانیم و مثل همیشه صمیمانه و رک نقدشان میکنیم. همچنان که خودمان و شما را به زحمت می اندازیم و با صبر و حوصله همین پرچم دروغین و ریاکارانه انسانیت و ادب را از دستشان میگیریم و نشان میدهیم در پناه انسان انسان کردن هپروتی و فوئرباخی دوستان نه حتی روسو و مونتسکیو و مدافعین حقوق بشری دمکراسی، که همان دوم خرداد و اخلاقیات شرقی و عقب مانده و فحش دادن به حزب کمونیست کارگری و در عوض دفاع از راست ترین و ارتجاعی ترین جریانات خوابیده است.
با پایان شکست طلبی و سقوط آزاد های آنها، این حزب کمونیست کارگری و چپ و کارگر است که پرقدرت تر و مصمتر و آبدیده تر بیرون می آید. فضا چنان دارد قطبی میشود که مرز چپ و راست بروشنی ترسیم میگردد. سیاست چنان توده ای میشود که دیگر هر مدعی "رهبران شناخته شده" دهانش را که باز میکند هر کسی تا آخر خط را میخواند. به نظر من صف انقلاب و سوسیالیسم دارد از شر پارازیت ها و شکست طلب هایش حتی آنها که به حکمت و کمونیسم کارگری آویزان شده اند رها میشود. نتیجه آن خواهد بود که نقش حزب ما در نمایندگی کردن کارگر و اعتراض مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و سوسیالیسم بیش از پیش برجسته و منحصر به فرد میگردد. این آخرین زجه و زاری شکست طلبان، این جنبش خط قرمز و سنگ پرانی علیه حزب کمونیست کارگری تنها انعکاس این است که اکنون حزب ما مسئولیت به مراتب سنگین تری در هدایت و رهبری کل چپ، کل گرایش سوسیالیستی و کمونیسم کارگری و پیروزی انقلاب مردم علیه جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی دارد.
و اما اخلاقیات؟ عمل کمونیستی، یعنی انقلاب کارگری برای زیر رو کردن جهان ریاکار و نابرابر و حقه باز بورژوایی، منشاء اخلاقیات ما است. در نتیجه ما بشدت علیه سقوط هرکسی به اردوی راست عمل میکنیم، مینویسم و حرف میزنیم و توضیح میدهیم، و هرکسی که برای چپ و کمونیسم و رهایی مردم تلاش میکند را در کنار خود میدانیم و دست کسی که نمی خواهد سقوط کند را به گرمی و افتخار میفشاریم.
7 اکتبر 2007

زیرنویس
--------------------
1) این بخشی از سخنان منصور حکمت است در پلنوم 14 آخرین پلنومی که در آن حضور یافت. پلنوم بعدی او در بستر بیماری بود و پلنوم بعدتر برای همیشه رفته بود. در پلنوم 14 او حزب را به خاطر رکود بعد از کنگره سوم به باد انتقاد بیرحمانه ای میگرد. حرفهای او در این پلنوم بسیار جالب و آموزنده است و یک وقتی تمام آنرا نقل خواهیم کرد و در باره آن صحبت خواهیم کرد. اینجا فقط تکه ای را می آوریم که او عدم قاطعیت حزب در برخورد به باند زحمتکشان را نقد میکند. فرهنگ "سازمان موقر" را نقد میکند. اینجا اشاره جالبی هم به ایرج آذرین دارد. خیلی خواندنی است.
این متن از سایت عمومی منصور حکمت (به مسئولیت خسرو داور) برداشته شده است و ما دو جا در کروشه چند کلمه اضافه کردیم. توجه کنید:
"طورى شده که داريم فرهنگش را هم پيدا ميکنيم وقتى به بقيه حمله ميکنيم از قدرت خودمان ميترسيم. نگران طرف ميشويم. "اينقدر نزنيدش!" چرا؟ چرا يک نفر را که ميخواستم بزنم و الآن افتاده زير، بيشتر نزنيمش! اين چه وضعى است؟ "بس است، کومه‌له مهتدى بسش است ديگر!". چرا بسش است؟ اينها همان
KLA‌ها هستند همانهايى که الآن در مقدونيه دارند تفنگ تحويل ميدهند. اينها همانها هستند، قرار است بيايند ترور کنند اگر ما مانع سر گرفتن اينها بشويم بزرگترين خدمت را در قرن بيست به مردم کردستان ايران کرده‌ايم. براى اينکه يک عده آدمکش‌اند. دارند ميگويند. ميگويند: تو کجايش را ديده‌اى!
چرا بايد من براى حميد بهرامى [مسئول سایت بروسکه] ارفاق قائل بشوم؟ چرا بايد من فشار را ازش بردارم؟ فرهنگ اينکه حالا ما ديگر يک سازمان موقّر هستيم، چرا جمع‌شان کنيم! [از کجا آمد؟] اگر سپاه پاسداران بود جمعش ميکرديم يا نه؟ يا ميگذاشتيم ميگفتيم حالا زده‌ايم ديگر بس است؟! قبول کنيم يک جناحى از کومه‌له جدا شد همان طور که يک جناح دوخردادى حجاريان از ما جدا شد؟! منتهى اين چون مسلح نيست و پاپيون دارد کسى ازش نترسيد و يک نوشته ايرج آذرين همه‌شان را منهدم کرد. اينها که از آنها نيستند. اينها تفنگ‌چى هستند. طرف مام جلال است، خودش را گذاشته که يک روزى مثل KLA از سر کوهها بيايد موى دماغ حکومت دست چپى مرکز بشود. و بکُشد و به اسم "کُرد" خانواده کُرد را که شوهر ترک و زن ترک است را بگويد از اين منطقه برو بيرون! تو بايد جزيه زنت را بدهى! تو بايد به خاطر کُردى بلد نبودن شوهرت کلى ماليات اضافى بدهى! ميخواهد اين کار را بکند، چرا نبايد جاروشان کنيم؟ چرا بايد يک قدمى جارو کردنشان متوقف شد؟ من نميگويم باهاشان بد دهنى کنيم. اصلا بد دهنى نکنيم. ولى جمعشان کنيم. طرف مقابلش بخارش را ندارد سيد ابراهيم و اينها به زودى جمع ميشوند اينها چيزى نيستند. ما ميمانيم و اين اوباش. واقعا اوباش. تفنگ بر ميدارند و آدمهاى شريف آن مملکت را ترور ميکنند. آرزوى مرگ ما را الآن در ادبياتش به روشنى ميگويد. ميگويد آرزوى فلان چيز را به گور ميبريد! حتى از مرگ طبيعى ما خوشحال ميشود. دارد اينها را مينويسد و نوشته آخرش اين است که شما را محاکمه خواهند کرد: " اسم فؤاد را ميآوريد؟ کور خوانديد، ما شما را محاکمه خواهيم کرد". يک جريان فالانژى دست راستى درست شده، خودمان اين قدر موقّر شده‌ايم و يادمان رفته خودمان بيشتر از همه به حملات پارتيزانى به بدنه بورژوازى و داغان کردن نيروهايش احتياج داريم. يکيشان همينهاست. فرهنگمان هم دارد تبديل ميشود به فرهنگ يک حزب تنبل و غير جانبدار، بى عجله و بدون شتاب!"