با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, December 04, 2007

جنگ و ناسیونالیسم جهانسومی (بخش دوم)

تحلیل جنگ و چپ غیرکارگری

مصطفی صابر


هفته قبل، خطوط اصلی نقدمان به مواضع و نحوه برخورد چپ "ضد امپریالیستی" به یک جنگ احتمالی بین آمریکا و جمهوری اسلامی را برشمریم. در واقع ادعاهایمان را طرح کردیم: اینکه چطور این چپ از مناسبات اقتصادی و سیاسی و روندهای پایدار و ضرورت های پشت یک جنگ احتمالی تحلیل درستی ندارد. و اینکه چگونه دریافت سیاسی و مشخص صحیحی نیز از کشاکش کنونی که میتواند به جنگ منجر شود ندارد. و اینکه چطور به راه حل های غلطی میرسد، در پناه "جنبش ضد جنگ" عملا در خدمت جنگ قرار میگرد، عملا به جناح رادیکال و "مستقل" پروژه های اپوزیسون پرورژیم (از جمله پروژه "صلح و حقوق بشر" خانم عبادی) برای به سازش کشاندن مردم با جمهوری اسلامی تبدیل میشود. یا در پناه "آی سناریو سیاه در راه است" عملا در خدمت تقویت سناریو سیاه قرار میگرد. عملا زمینه ساز راه حل های "رژیم چنچ" آمریکا و تغییر از بالا قرار میگیرد. و خلاصه اینکه این چپ ضد امپریالیستی و ناسیونالیسم جهانسومی چطور علیرغم فریادش علیه آمریکا و علیه جمهوری اسلامی عملا در خدمت اهداف آنها قرار میگیرد و نهایتا در برابر راه واقعی مقابله با یک جنگ احتمالی - یعنی گسترش مبارزه طبقه کارگر و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی – سر در می آورد.
برای پرداختن به موارد فوق شاید بهتر باشد ابتدا از یک سطح پایه ای تر شروع کنیم و هرچند مختصر به متد بررسی جنگ نزد چپ، یا تئوری چپ در بررسی جنگ، بپردازیم. این بحث از چند جهت جالب و لازم است. حالا که از آمریکا و جمهوری اسلامی و بخش های مختلف بورژوازی و خیل گوناگون چپ های غیر کارگری در مورد خطر جنگ قلم فرسایی میکنند، فرصت خوبی است که چهارچوبه یک متد مارکسیستی در بررسی جنگ را به صفوف و فعالین جنبش خودمان یاد آور شویم، ادبیات قبلی کمونیسم کارگری در این زمینه را بویژه به جوانترها معرفی کنیم، تا ضمن آن ببینیم که چطور کمابیش همان گرایشاتی که برای مثال در قبال جنگ ایران و عراق مقابل جنبش ما قرار گرفت، اکنون دوباره نزد چپ غیر کارگری عود کرده و در اشکال جدید مقابل ما ایستاده است. در هر حال نقد متد این چپ غیر کارگری در تحلیل جنگ برای ادامه بحث یعنی نقد جوانب مشخصتر مواضع چپ ضد امپریالیستی مفید خواهد بود.
اما قبل از این هم لازم است یک نکته مشخصتر را توضیح دهیم. نکته ای که یک رفیق قدیمی تذکر داده است، ولی فکر کنم احتمالا برای کسان دیگری هم مطرح باشد.
این رفیق در ملاحظاتی بر بخش اول این مقاله (در نشریه هفته قبل) مینویسد:

چرا در نقد ناصر زرافشان؟

" ... خواننده اصلا نمی فهمد چرا اینقدر زرافشان مهم هست که از سوراخ نقد او باید کل استراتژی سیاسی و تحلیل اوضاع بیان بشود؟ چرا نقد زرافشان محور برخورد تو به وضعیت سیاسی ایران، استحاله و غیره است؟ زرافشان نه حزب سیاسی است، نه شخصیت آنچنانی عجیب و غریبی است. یک فرد سیاسی است که خیلی جاها حرفهای خوبی زده و در باره مسئله جنگ هم موضعی که گرفته تازه موضع جاافتاده جنبشها و احزاب و روندهای سیاسی شناخته شده تری هست. چرا نقد زرافشان اینقدر مکان مهمی دارد؟ ..."

اولا لازم است تاکید کنم که نکاتی که هفته قبل بطور خلاصه در تحلیل جنگ احتمالی و اوضاع سیاسی مطرح شد همه بر تحلیل حزب کمونیست کارگری از اوضاع و خطر جنگ متکی است. در بحث من نکته جدیدی در مورد تحلیل اوضاع سیاسی، ضرورت های پشت جنگ، و راه حل ما در قبال اوضاع (یعنی سرنگونی انقلابی رژیم حاکم و برقراری جمهوری سوسیالیستی) نیست که لازم باشد جداگانه و مستقلا طرح شود. در ادبیات قبلی حزب (برای مثال "جنگ تروریستها" از منصور حکمت، و بسیاری از اسناد یا نوشته های دیگر رهبران حزب) و بطور مشخص قطعنامه کنگره ششم "خطر جنگ و ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی" بروشنی این استراتژی و تحلیل جنگ و اوضاع سیاسی طرح شده است. هدف من جا انداختن و توضیح همان مواضع به بهانه فضای اخیر حول خطر جنگ است. و دقیقا مثل همیشه باید از "سوراخ نقد" یک جریان مشخص، در جدال و پلمیک با گرایشات دیگر کمونیسم و مواضع کمونیستی را جا انداخت.
اما چرا زرافشان؟ به نظر من او دارد جریانی را صریح و صمیمی نمایندگی میکند که آن احزاب و جریانات دیگر با لکنت زبان و با پیچ و تاب تئوریک و کلی ملاحظات و سایه روشن نمایندگی میکنند. جریانی که به اعتقاد من باید بطور ویژه ای مورد توجه و نقد ما قرار گیرد. همان چپ "ضد امپریالیستی".
اما کسی میتواند سوال کند چرا حالا باید چپ ضد امپریالیستی را نقد و افشاء کرد؟ آیا این مهمترین جریانی است که در مقابل ما ایستاده است؟ بنظرم در سطح جهانی ما با گرایشات اصلی تری هم روبرو هستیم. اما در ایران جریانی که در لحظه حاضر میتواند سردرگمی ایجاد کند و در خدمت رژیم اسلامی و همینطور آمریکا و همان جنگ احتمالی قرار گیرد همین جریان است. یعنی جناح چپ جنبش ملی – اسلامی که در انواع و اقسام جریانات چپ اپوزیسیون میتوان آنرا دید.
گرایشات سیاسی دیگر هم هریک جای خود را دارند. اما بنظر من امروز باید این چپ را افشاء کرد و از میدان بدر کرد. برای مثال ناسیونالیسم پروغرب و ناسیونالیسم قومی که به اقدام نظامی آمریکا و رژیم چنج از بالا امید بسته است گرچه باید همواره زیر فشار نقد و افشاگری جنبش ما باشد، اکنون به دو دلیل نمی تواند نقش خیلی فعالی در خاک پاشیدن به چشم فعالین جنبش ما ایفاء کند. اولا به این دلیل که کلا راه حل تغییر از بالا، یعنی راه حل راست جامعه در قبال بحران جمهوری اسلامی، هوادار جدی در بین مردم ندارد. جامعه اساسا به چپ چرخیده و همه نشانه ها حاکی از آمادگی کارگران، زنان و جوانان برای اقدام مستقیم و از پایین است. دوم اینکه در این لحظه همانطور که هفته قبل هم گفتیم مساله برای آمریکا و غرب تلاش برای سر براه کردن جمهوری اسلامی و به اصطلاح "استحاله" آنست. راه حل نظامی و تغییر از بالا و رژیم چنج، وقتی در دستور قرار میگیرد که این راه حل به بن بست برسد. در لحظه حاضر این چپ ضد امپریالیست است که میتواند کاتالیزور سازش دادن جنبش چپ در جامعه (که یک چپ رادیکال و کارگری است) با رژیم اسلامی و امید بستن به تغییر رژیم باشد. برای همین هم هفته قبل گفتیم که "جنبش ضد جنگ" آقای زرافشان همزاد رادیکال و اپوزیسیونی همان "شورای صلح" خانم عبادی از کار در می آید. مساله صاف و ساده این است که در دوره جوش و خروش انقلابی، در دوره ای که اعتصابات کارگری گسترش میابد و مردم سر مزار قربانیان جمهوری اسلامی سرود انترناسیونال میخوانند، دیگر بالا بردن شیر و خورشید و دست بردن به سنت ناسیونالیسم پروغرب با اعتراض و تمسخر روبرو میشود. خریدار ندارد. اما چپ ضد امپریالیست تازه در همین دوره احساس میکند میتواند میداندار بشود! چرا؟ چون او هم "چپ" است. حتی الفاظ و کلمات چپ را استفاده میکند. از مردم و طبقه کارگر حرف میزند.
عجیب نیست که رادیو آمریکا هم از کارگر و حقوق اش حرف میزند. یا مدعی تاج و تاخت آقای رضا پهلوی در اول مه به کارگران پیام میدهد. عجیب نیست که آقای داریوش همایون یادش می افتد که "قطار عوضی" سوار شده و بسرعت در بین ایستگاه ها و قطعار ها در حال بدو بدو هستند و افراطی تر از امثال اکثریت اعلام میدارد که پشت سر جمهوری اسلامی است. (و البته احتمالا بزودی ایشان متوجه خواهد شد بازهم قطار عوضی سوارشده است! بنظر میرسد وصله پینه کردن دو جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی اسلامی کاری است که ایشان جلوی خود گذاشته است. برای این کار ایشان مجبور است دائم قطار عوض کند و اصلا بین قطارها بند بازی کند و بعید میدانم دست آخر به مقصدی هم برسد.) اگر امروز جامعه به چپ چرخیده پس این چپ بورژوایی است که اسب را زین میکند به صحنه میتازد. و سنت و تاریخ چپ بورژوایی در ایران به جنبش ملی اسلامی بر میگردد. تاریخا هر گرایش چپ غیر کارگری در ایران (از حزب توده گرفته تا فداییان تا پوپولیست های 57 و چپ رادیکال بعد از آن) از جنبش ملی اسلامی سر بلند کرده است. در هر حال چپ بورژوایی آماده ترین ماتریالش را امروز فقط میتواند در جناح چپ جنبش ملی اسلامی پیدا کند.
این مساله نه فقط در مورد چپ بورژوایی ایران صادق است، بلکه حتی سنت های سیاسی بورژوایی در ایران که "لیبرال" و "دمکرات" نامیده میشوند نیز تاریخا از جنبش ملی اسلامی بیرون آمده است. جنبش ناسیونالیسم پروغرب جز رضا خان و شاهنشاه آریامهر و دیکتاتوری خشن به همراه رفرم های سرمایه داری از بالا چیز زیادی در چنته ندارد. وقتی میخواهند "لیبرالیسم" ایرانی را تعریف کنند سراغ جنبش ملی اسلامی، یعنی اپوزیسیون سنتی شاه و کسانی مثل محمد مصدق و مهدی بازرگان و اینها میروند. (بورژوازی ایران همینقدر "لیبرال" بوده، کاریش نمی شود کرد!) در نتیجه نمایندگی کردن گرایش پاسیفیستی – بورژوایی در قبال جنگ و در قبال اوضاع، که قاعدتا بر عهده لیبرالیسم بورژوایی است، در ایران بر دوش همین جنبش ملی اسلامی قرار میگیرد. برای مثال خانم عبادی سعی میکند نوع اپوزیسیون اعلیحضرت این پاسفیسم و "صلح طلبی" را نمایندگی کند. اما کار این نسخه پرو رژیمی از صلح خواهی پاسیفیستی در ایران نمی گیرد. چرا که جامعه از اینها عبور کرده است. یکبار اینها را در جریان دوم خرداد شکست داده و کنار زده و حالا خود چپ شده است. آنهم چپی کارگری و سوسیالیستی. در نتیجه تنها امید واقعی بورژوازی برای پاسفیسم و صلح طلبی پاسیفستی هم بر عهده جناح چپ جنبش ملی اسلامی می افتد. آنهم چپی که به اندازه کافی رادیکال و ضد رژیمی باشد که بتواند جامعه به چپ چرخیده و ملتهب را بدنبال خود بکشاند. امیدوارم که بعدا مشخصتر نشان دهم که چطور پرچم صلح طلبی پاسیفستی در ایران دارد حتی تحت نام حکمت و حکمتیسم و هشدار در مورد سناریو سیاه طرح میشود. این دوستان فریاد آی انسان سر میدهند و به اومانیسم حکمت متوسل میشوند تا به مردم بگویند سرنگون نکنید، انقلاب نکنید، فکر دفاع از مدنیت باشید! بر خلاف اومانیسم مارکسیستی حکمت که عمیقا به عمل مستقیم انسانها (طبقه کارگر) برای نجات خویش و جامعه، به انقلاب سوسیالیستی گره خورده است.
خب با این توضیحات حالا باید لااقل کمی روشن شده باشد که اهمیت نقد جریان ناسیونالیسم چپ، ناسیونالیسم جهانسومی، ناسیونالیسم ضد امپریالیستی، یا همان جناح چپ جنبش ملی اسلامی در چیست. با یک نگاه سریع به جدال جنبش ها در جامعه ایران میتوان دید که کمونیسم کارگری هم در برابر ناسیونالیسم پروغرب و هم جنبش ملی اسلامی قد علم کرده است. تا آنجا که به تمایلات مردم بر میگردد به آسانی میشود دید این جنبش الان مردم را نمایندگی میکند. بنا بر این بورژوازی اگر بخواهد بدون کودتا و جنگ و رژیم چنج کارش را به پیش ببرد و جامعه را به سازش به وضعیت موجود بکشاند، ناگزیر باید "چپ" بشود تا جلوی چپ کمونیستی و کارگری را بگیرد. از مردم و خواسته هایشان حرف بزند. حتی جلو بیفتد و جنبش سازمان بدهد که بعد انشاء الله "دولت نوع حجاریانی" سر کار بیاورد و یواش یواش جمهوری اسلامی نوع دوم را به خورد مردم بدهد. در واقع وظایف "جنبش اصلاحات" که در دوره دوم خرداد قند در دل بسیاری آب کرده بود، در دوره شکست جنبش اصلاحات بر عهده چپ بورژوایی و غیر کارگری افتاده است. اینبار قرار است دوم خرداد سوسیالیستی را به خورد مردم بدهند! باید نشان داد که این سناریو هم ارتجاعی و هم پوچ است. ارتجاعی است چون تلاشش برای سازش کشیدن کارگر و مردم با وضع موجود است. پوچ است چون زمینه برد ندارد، مردم بسرعت از آن عبور میکنند. اما با این وصف خطرناک است. چرا که همین تلاش اتفاقا با سنگ اندازی در مقابل عروج کارگر و سوسیالیسم در ایران به فراهم کردن زمینه جنگ و سناریو سیاه خدمت میکند. باید افشایش کرد و از میدان بدرش کرد. باید گفت این دوم خرداد چپ، این دوم خرداد پلاستیکی، سرنوشتی حتی مضحک تر از دوم خرداد اصل خواهد داشت. باید درست در همین لحظه نشان داد که چطور تنها راه همانطور که قطعنامه ما میگوید سرنگونی انقلابی رژیم و قدرت گیری طبقه کارگر و مردم است.
اما هنوز کسی میتواند بگوید این حرفها قبول، ولی آقای زرافشان این چپ ضد امپریالیستی را به خوبی نمایندگی نمی کند. چرا سراغ فلان حزب و جریان چپ نرفتی. به نظر من الان بزرگترین جریان چپ غیر کارگری در ایران دور بر آقای زرافشان و دوستان هم جنبشی اش شکل گرفته است. از چپ های دوم خردادی شناخته شده ای نظیر رئیس دانا ها تا برخی چپ های جوان و رادیکال دانشگاه که چه بسی تره هم برای امثال رئیس دانا خرد نکنند. همه اینها میتوانند با "دکتر زرافشان" کنار بیایند. این چپی است که از یکسو نزدیک به دوم خرداد است و لذا رابطه غیر مستقیم با حکومت دارد. تا حدی میتواند علنی کار کند. بدرجه ای امکانات دارد. از سوی دیگر به اندازه کافی رادیکال است که پرو رژیمی قلمداد نشود. بنا به این خواص میتواند برود وسط شهر بایستد و با نام و نشان حرف بزند و حتی علیه جمهوری اسلامی هم شعار بدهد. ممکن است حتی "چند روز هم به زندان" برود. ولی این چپ برای رژیم قابل تحمل است. اگر پشت سر این چپ خطر چپ کمونیستی و کارگری نباشد و اگر این چپ بتواند چپ جامعه را مهار کند، رژیم با آن کنار می آید. راستش حتی یک مقدار هم ناگزیر است. با این جوش و خروشی که در چپ جامعه هست، دیگر برای رژیم تنها امکان کنترل چپ در جامعه همانا تکیه بر جناح چپ جنبش ملی اسلامی است.
البته موقعیت این چپ دولت مستعجل خواهد بود. یا شاید بهتر است بگوییم مرغ عزا و عروسی خواهد بود. هم رژیم هر وقت میخواهد به کل چپ حمله کند مورد حمله اش قرار میدهد و هم به اندازه کافی رادیکال نیست که چپ کارگری و سوسیالیستی در جامعه قبولش کند. از اینجا رانده و از آنجا مانده است! محصول توازن قوای گذرا و شکننده فعلی است. این توازان قوا بزودی عوض خواهد شد. بهر درجه چپ کارگری و سوسیالیستی جامعه بتواند علنا و با تمام قدرت در صحنه ظاهر شود، این چپ بسرعت موقعیت خود را از دست میدهد. بعلاوه این چپ خود قائم بذات نمی تواند نماینده هیچ چیزی در جامعه باشد. به ناگزیر به جنبش های اصلی جامعه یعنی جنبش ملی اسلامی از یکطرف و کمونیسم کارگری از طرف دیگر تجزیه میشود. بنظر من بخش های رادیکالش در کنار ما قرار میگیرند. و ما باید این پروسه را تسریع کنیم. از کانال نقد و افشای نماینده صریح و صمیمی آن به تمامی سایه روشن های آن بپردازیم. مشابهت و همسرنوشتی شان را نشان بدهیم. همانطور که هفته قبل اشاره کردم این هم بخاطر تقویت جنبش خودمان است، هم برای برحذر داشتن انسانهایی مثل آقای زرافشان از قدم داشتن بسوی دره است. ما جنبش ها را بشدت افشاء میکنیم، اما حساب افراد جدا است. خیلی از اینها وقتی متوجه شوند که در چه "سناریو سیاه" ی قدم گذاشته اند، میتوانند (حال با هر دلیل و توجیهی) به جنبش ما به تنها سناریو سفید یعنی به انقلاب کارگری بپیوندند. اگر یک درصد صداقت و جدیت در تلاش ایشان برای نجات مردم ایران از خطر جنگ و نابودی زندگی مدنی باشد، آنوقت امید هست که بپذیرند تنها تکیه بر مبارزه طبقه کارگر و مردم برای از پیش پا برداشتن جمهوری اسلامی و سپردن اختیار به انسان، راه نجات واقعی جامعه است. بهر حال هرچه فشار و حضور جنبش ما بیشتر باشد، اینها هم مجبورند به چپ بچرخند و این بنفع ما است. حتی در این فاصله یک هفته گذشته میتوان بطور محسوسی عقب راندن شعار پاسیفیستی و شووینیستی "نه جنگ" را در دانشگاه دید. سوسیالیسم و آزادی و برابری دوباره با درخشندگی سابق و حتی درخشنده تر در پوسترها و بیانیه های دانشجویان چپ ظاهر میشود.

جنگ و "ضرورت مارکسیستی"

این توضیح مقدماتی کمی مفصل شد. اما لازم بود. حال به بحث اصلی یعنی به متد برخورد به جنگ بپردازیم. اینجا خوبست یکراست سراغ مقاله جالبی از منصور حکمت برویم. این مقاله با عنوان "جنگ، تئوری و تئوری جنگ" در آبان 59 ، چند ماه بعد از شروع جنگ ایران و عراق نوشته شده است. در این مقاله دو گرایش در چپ آنوقت مورد نقد قرار میگرد. "گرایش سوسیال شووینستی" (که برای مثال رزمندگان نمایندگی میکرد) و گرایش "آنارکو پاسیفیستی" (که پیکار نمایندگی میکرد). جالب است که ما با همین دو قطب میهن پرستی و پاسیفیستی هم اکنون در برابر خطر جنگ روبرو هستیم. یک عده صراحتا و یا تلویحا در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفته اند و دشمن اصلی را "امپریالیسم آمریکا" میدانند، و عده ای دیگر هردو سوی جنگ را محکوم میکنند اما تحت نام خطر جنگ و سناریو سیاه و دلسوزی برای مردم، عملا صحنه را برای همان دوسوی جنگ و بویژه جمهوری اسلامی خالی میگذارند. و البته طیف هایی هم بین ایندو قطب میهن پرستی و پاسیفیستی چپ غیر کارگری در حال نوسان اند. بعدا به مواضع سیاسی اینها میپردازیم. اما اینجا میخواهیم متد تحلیل اینها را بررسی کنیم.
منشاء هردو این قطب در چپ ضد امپریالیستی و ناسیونالیسم جهانسومی تا آنجا که به تئوری و متد بررسی برمیگردد، یکی است. الگوبرداری، فرمالیسم. بقول حکمت " به لفظ تئورى چسبيدن و لاجرم از فراز متد و محتواى آن پريدن!". الگو برداری و رونویس کردن از نوشته های قدما بدرد کسی میخورد که کمونیسم را یک جنبش زنده که هر آن با مسائل جدید روبرو میشود و پاسخ های جدید و اورژینال می طلبد، نمی داند. نمی شود برای مثال جنگ امپریالیستی اوائل قرن (جنگ جهانی اول) را الگو قرار داد و چشم بسته در مورد اوضاع کنونی حکم صادر کرد. (مثلا مثل آذر ماجدی موضع حزب کمونیست کارگری را با موضع "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" لنین یکی قلمداد کرد و بالای منبر پاسیفیستی موعظه کرد!) نمی شود جنگ ایران و عراق و یا حتی جنگ های دوره اخیر، جنگ یوگسلاوی، جنگ افغانستان و جنگ آمریکا علیه عراق را عینا الگو قرار داد و از یک وضعیت دیروز (آنهم با درکی غلط و غلوط) برای اوضاع امروز رهنمود درآورد. باید مشخصا گفت چه اتفاقی دارد می افتد و با توجه به توازن قوای طبقاتی و وضعیت مشخص گفت چه باید کرد.
تئوری مارکسیستی و علمی که بخواهد جنگ را تبیین کند، همانطور که حکمت در مقاله اش توضیح میدهد، باید ضرورت، امکان و مطلوبیت آن جنگ معین را در اوضاع و احوال مشخص توضیح دهد.
جالب است که اکنون نیز مانند برخورد به جنگ ایران و عراق، ما شاهد این هستیم که چگونه در نزد چپ توضیح ضرورت و امکان جنگ (که امری عینی، مربوط به مناسبات اقتصادی و سیاسی و خارج از اراده همه است) یکباره به کناری گذاشته شده است و عمده تفاسیر و تحلیل های این چپ صرفا بر مطلوبیت جنگ (آنطور که بورژواها و نمایندگانش آن ضرورت عینی را توجیه میکنند) استوار است. برای مثال مشتی عبارات سطحی و قصه وار در باره اینکه چطور نئوکانها می خواهند بر منابع نفت جهان حاکم شوند هسته اصلی غالب "تحلیل تئوریک" این چپ ضد امپریالیستی از جنگ را تشکیل میدهد. حتی اگر این داستانها را بپذیریم نئوکانها در کله خود، در اسناد و میتینگ های مخفی خود واقعا جنگ را اینطور توجیه میکنند، این هنوز چیزی در مورد ضرورت های پایداری که خود نئوکانها را به صرافت حاکمیت بر منابع نفت و بعد هم لشکر کشی برای آن کشانده نمی گوید. یا اگر بگوید به تحلیل مسخره ای از سرمایه داری میرسیم که ربطی به مارکس و نقد مارکسیستی ندارد. بیشتر تحت تاثیر هالیوود و داستانهای "سوپرمن" و "کاپیتن امریکا" است تا یک تحلیل طبقاتی و علمی از سرمایه داری و رویارویی طبقات در این مناسبات که جنگ را ضروری کرده است. بنا براین امیدوارم حوصله تان سر نرود اگر ابتدا کمی بر این وجوه مختلف تحلیل مارکسیستی یک جنگ - یعنی ضرورت، امکان و مطلوبیت آن- مکث کنیم. این ابزار قوی برای نقد و تحلیل به ما میدهد.
منصور حکمت این سه وجه را در مقاله فوق بر میشمرد. اینجا ما خلاصه ای از بحث او را می آوریم و در هر مورد لااقل سوالاتی را مطرح میکنیم که امروز باید جواب روشن بگیرد و ما باید جواب بدهیم.

"..مکان واقعى تئورى در تبيين مساله جنگ چيست؟ بطور خلاصه: ١) تئورى بايد بتواند ضرورت جنگ را تحليل کند. ظاهرا همه کسانى که عبارت "جنگ ادامه سياست است ..." را شب و روز تکرار مى کنند نيز همين هدف را دارند. اما پائين تر نشان خواهيم داد که چگونه آنچه ابدا در بررسى هاى ميهن پرستان و آنارکو - پاسيفيست ها مطرح نيست مفهوم مارکسيستى "ضرورت" است. منظور از توضيح ضرورت جنگ، توضيح و تحليل مکان آن در سير قانونمند مجموعه مناسبات توليدى و روابط طبقاتى معينى است که اين جنگ بر متن آن و در رابطه با نيازهاى تحول و انکشاف آن صورت مى پذيرد.... چه کسى مى تواند به جنگى ميان طبقات (هر چند طبقه اى) در متن اين مجموعه مناسبات برخورد کند بى آنکه اقتصاد و سياست را، با توجه به موقعيت دو طبقه اصلى متخاصم، پرولتاريا و بورژوازى، در اين مقطع معين مورد تحليل قرار دهد؟ کدام متن کلاسيک در باره جنگ مى تواند، بى آنکه تعقل، تفکر و شناخت مشخص کمونيستهاى امروز آنرا با تحليل مشخص از شرايط مشخص امروز و اينجا پيوند دهد، بلافاصله و بلاواسطه رهنمودى عملى بدست دهد؟ آرى، جنگ ادامه سياست است بطرق قهرى، اما سياست طبقات خود از مکان توليدى آنها و عکس العمل آنها، بمثابه بازتاب انسانى مکانهاى توليدى معين، نسبت به قوانين ضرورى حرکت و انکشاف مناسبات توليدى نشات مى گيرد، و اگر اين دومى را نديده باشيم، ضرورت جنگ را درک نخواهيم کرد، زيرا ضرورت ظهور آن سياستى را که جنگ ادامه قهر آميز آنست را نفهميده ايم..."

بگذارید چند سوال مطرح کنیم. اگر قرار است جنگ آمریکا علیه جمهوری اسلامی صورت بگیرد، در ادامه کدام ضرورت است؟ کدام گرایشات و تمایلات سرمایه داری، چه در سطح جهانی و چه در سطح منطقه چنین جنگی را ضروری میکند؟ کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی بر چه پایه ای قرار دارد که اکنون باید بصورت قهری و برخورد نظامی حل و فصل شود؟ آیا این وجهی از تقابل گسترده تر قدرت های بزرگ سرمایه داری برای تقسیم مجدد جهان است؟ اگر اینطور است خود این تقسیم مجدد چرا ضروری شده است؟ مشخصات و ویژگی های این سرمایه داری و ضرورت های بنیادی آن که پشت هر جنگی در این مقطع هست، کدام است؟ یا باید آن داستان نقشه نئوکانها و سیطره بر منابع نفت را باور کنیم؟ آیا این جنگ در ادامه تحولاتی است که پس از سقوط شوروی و پایان جنگ سرد و دوره باز تعریف معادلات جهانی تحت هژمونی بلامنازع آمریکا، یعنی نظم نوین جهانی شروع شده است؟ آیا همان ضرورت هایی که پشت جنگ اول علیه عراق، جنگ افغانستان و جنگ دوم علیه عراق بود، اینجا عنیا عمل میکند؟ ربط این جنگ احتمالی با جنگ قدرت تروریستها (تروریسم اسلامی و میلیتاریسم غربی) که پس از 11 سپتامبر ابعادی جهانی یافته، چیست؟
و اگر این تعبیر کلی و صحیح را بپذیریم که این بهر حال کشمکش و رقابت های بورژواهاست که حالا بصورت قهر آمیز ضروری شده است، خوب سیاست طبقه کارگر و مردم در برابر چنین جنگی چیست؟ صلح؟ ممانعت از جنگ؟ اگر جنگ را شروع کردند چه باید بکنیم؟ یا اصلا طبقه کارگری وجود ندارد؟ دنیا فقط یک طبقه حاکم دارد و یک توده وسیع بی دست و پا و محروم؟ آیا دنیا عرصه تاخت و تاز بورژواهاست و حداکثر باید جانب این را علیه آن دیگری گرفت؟ علیه آمریکا و در کنار جمهوری اسلامی؟ در کنار آمریکا و علیه جمهوری اسلامی؟ علیه هردو پنجاه پنجاه، یعنی در اپوزیسون هردو ولی دستمان از همه جا کوتاه؟ خود طبقه کارگر راسا چه راه حلی برای جلوگیری از یک چنین جنگ احتمالی ارائه میدهد؟
میدانم این سوالات شاید حرص خواننده را در بیاورد. بگوید خودمان این سوالات را میدانیم. شما بگویید جوابتان چیست. من میخواهم ادعا کنم که جریان ما، کمونیسم کارگری، اساسا به لطف منصور حکمت این گونه سوالات را در خطوط کلی، مدتها قبل از اینکه مثل امروز و بطور مشخص به سوال مردم کوچه و بازار تبدیل شود، طرح کرد. چند سال قبل از سقوط شوروی به استقبال دوره پر التهابی که در انتظار بشریت امروز است رفت، پایه های اقتصادی آنرا برشمرد، جنبه های سیاسی و ایدئولوژیک آنرا در خطور کلی بیان کرد، بحران و بلبشو و دوره پر از فراز و نشیب 20 ساله اخیر را پیش بینی کرد و جواب های کلی را هم در مقابل آن طرح کرد. (برای مثال به "تفاوت های ما" و یا "اوضاع بین الملل و موقعیت کمونیسم" از منصور حکمت رجوع کنید.) عروج مجدد کمونیسم کارگری بعنوان یک جنبش سیاسی و متحزب و ضرورت فوری انقلاب کارگری و رهایی انسان، در کلی ترین سطح جواب ما به این اوضاع بود. بعد هم در مقاطع مختلف از "طلوع خونین نظم نوین جهانی" و جنگ اول عراق تا "جنگ تروریستها" و جنگ افغانستان، تا قطعنامه کنگره ششم ما در باره جنگ احتمالی که بحث در باره آن بالا گرفته است، وقایع جهان و ایران را بدقت کافی بررسی کرده و جواب جنبش مان به این اوضاع را مطرح کرده ایم. ابدا مدعی نیستم که این جواب ها بی کم و کاست است و حتما باید دقیقترش کرد. اما میخواهم ادعا کنم (و در ادامه این نوشته اگر برسم و بتوانم میکوشم نشان دهم) که ما درک درستی از "ضرورت مارکسیستی" در پس جنگ ها و تحولات دوره اخیر و همین خطر جنگ اخیر داشته ایم. و بر این مبنی راه حل واقعی طبقه کارگر و همه مردم برای مقابله با خطر جنگ، راه جلوگیری از آن، راه کم کردن مخاطرات آن در صورتی که راه افتاد را برشمرده ایم. و این چیزی جز بسط جنبش انقلابی موجود کارگران و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برپایی جمهوری سوسیالیستی نیست. ما نه صلح و پاسیفیسم بورژوایی را راه حل می دانیم و نه میهن پرستی تحت لوای "نه جنگ" و در کنار بورژوازی خودی قرار گرفتن را. ما نه بحثمان "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" (بحث لنین در قبال جنگ امپریالیستی) است و نه هیچ الگو برداری دیگر. و نه با فرمول به ظاهر "مستقل" و رادیکال "هم علیه این و هم علیه آن" یا پاسیفیسم پنجاه پنجاه سرمان کلاه میرود. نکته اصلی برای ما قدرت گیری کارگر و توده وسیع مردم متکی بر جنبش قوی و بالنده ای است که هم اکنون وجود دارد، ما در متعین کردن آن سهم بسزایی داشته ایم و خودش نهایتا یک پای همه معادلات است. تنها این نیرو هست که واقعا علیه جنگ و مدافع صلح و آزادی و برابری است.
در برابر گیج سری چپ غیر کارگری و عود کردن ناسیونالیسم جهانسومی در برخورد به خطر جنگ حاضر، کمونیست جوان امروزی را دعوت کنم که به ادبیات غنی کمونیسم کارگری رجوع کند. پیروزی جنبش ما بدون صفی از کادرهای کمونیست که به این ادبیات مسلط اند و خود میتوانند مستقلا تبیین صحیحی از اوضاع بدهند دشوار خواهد بود.

"امکان و مطلوبیت" جنگ

اما بگذارید فرض کنیم که ضرورت های پایه ای یک جنگ را درست تبیین کرده باشیم. اما ضرورت یک جنگ، یا صحیح تر ضرورت قهرآمیز شدن یک سیاست معین طبقاتی، هنوز به معنای حدوث و رخ دادن آن بصورت جنگ نیست. این نکته مهم متدولوژیکی است که منصور حکمت در ادامه نقل فوق روی آن دست میگذارد:
"٢) تئورى بايد "امکان جنگ" - يعنى شرايط عينى اقتصادى و سياسى که جنگ براى بروز و ادامه خويش به آن متکى است - را توضيح دهد. تئورى بايد اين نکته را توضيح دهد که کدام شرايط اقتصادى و سياسى (و نظامى)، ادامه قهر آميز سياست را بصورت جنگ دو کشور معين به منصه ظهور مى رساند، تئورى بايد توضيح دهد که چرا جنگ ميان اين دو کشور معين مى تواند يکى از اشکال ادامه قهرآميز سياست طبقات باشد، و بر اين مبنى اولا، احتمال تحول جنگ را به اشکال ديگر، ثانيا سير محتمل بسط و ادامه آن، و ثالثا شرايط اقتصادى و سياسى خاتمه آنرا بشناسد. آيا با توجه به شرايط اقتصادى و سياسى موجود، اصولا شروع و ادامه اين جنگ مى تواند به ضروريات و نيازهايى که موجد آنند پاسخ دهد؟ براى اين منظور جنگ تا کى و تا بوجود آوردن کدام تحولات معين مى بايد ادامه يابد؟ آيا اين جنگ معين به ايجاد اين تحولات قادر است؟ اگر نه، ادامه قهر آميز سياست موجد اين جنگ معين در چه اشکال ديگرى دنبال خواهد شد؟ آيا شکست و پيروزى طرفين متخاصم، الزاما با شکست و پيروزى سياست موجد جنگ مترادف است و.... "

هرکس که گاهی به تلویزیون نگاه کند و یک روزنامه بخواند میفهمد که ما در دوره وحشتناکی زندگی میکنیم. در طول همین دو دهه ما با چندین و چند جنگ در ابعاد گوناگون مواجه بوده ایم. از جنگ یوگوسلاوی گرفته تا جنگ افغانستان و عراق و بسیاری جنگ های کوچک تر و محدودتر. همه این وقایع هم برای بشر وحشتناک بوده است. فاجعه عراق جلوی چشم همگان جریان دارد، از مرگ کودکان بخاطر تحریم ها و نابودی زندگی انسانها توسط "بمب های هوشمند" آمریکا، تا مرگ کودکان در زمین فوتبال و بخاطر بمب های تروریست ها اسلامی وغیره. میخواهم بگویم عقل زیادی نمی خواهد که بفهمیم انگار دوره ما دوره اینجور جنگ ها است. با همین مشاهدات صرف و با شنیدن رجزخوانی های بوش و احمدی نژاد برای همدیگر میتوانیم (حال با هر تبیینی) نتیجه بگیریم خطر جنگ بالای سر جامعه ایران، منطقه و جهان هست. ولی اگر اینجا توقف کنیم آنوقت حداکثر میتوانیم به الگوسازی رجوع کنیم و مثلا تصور کنیم همان وقایع عراق قرار است عینا در مورد ایران تکرار شود. و این از بسیاری جهات فقط بدرد کسانی میخورد که با هیاهوی "صلح و حقوق بشر" یا "جنبش ضد جنگ" و یا "آی خطر سناریو سیاه" به حرکت درآمده و میخواهند کالای سیاسی خودشان را بفروشند. خطر جنگ است مردم به دوم خرداد خانم عبادی بپیوندید و با جمهوری اسلامی دمکراتیک و حقوق بشری کنار بیایید تا جنگ نشود! خطر جنگ است مردم دنبال اوتوپی استقلال از امپریالیسم و سرمایه داری ملی و مستقل و نرم و لطیف من بیایید تا بلکه به این مصائب پایان بدهیم. خطر جنگ است مردم دنبال شکست طلبی من و نه حالا نوبت ما نیست بیایید و فعلا از مدنیت دفاع کنید و مبادا تصور کنید میتوانید قدرت را بگیرید و مدنیت خودتان را برقرار کنید. آن مال حالا حالا ها نیست. فعلا کلاه تان را بچسبید باد نبرد.
اما اگر کشمکش بین آمریکا و جمهوری اسلامی را کمی دقیقتر بررسی کنیم متوجه میشویم گرچه از همان ضرورت های عامی پیروی میکند که کل تحولات دهه های اخیر پیروی کرده است، اما عینا در ادامه جنگ افغانستان و عراق نیست. کشمکشی که بین جمهوری اسلامی و آمریکا جریان دارد بیش از هرچیز انعکاسی از جنگ قدرت بین تروریسم اسلامی و میلیتاریسم غرب است. بعدا ضمن بررسی دقیقتر این موضوع خواهیم دید که این یک جنگ قدرت است نه جنگی برای نابودی طرفین. جنگی برای برسمیت شناختن و یا صحیح تر تحمیل حد و مرزها به یکدیگر است. آمریکا میخواهد جمهوری اسلامی دست و پایش را در عراق و لبنان و افغانستان جمع جور کند. جمهوری اسلامی هم میخواهد بعنوان یک شریک برسمیت شناخته شود. حالا گیرم که بهم دیگر فحش هم بدهند، اما همدیگر را بپذیرند. این جنگ قدرت میتواند نظامی هم بشود، به اصطلاح ضرورت آن وجود دارد، اما امکان بروز این ضرورت خود داستان دیگری است.
در این سطح باید سوالاتی نظیر این جواب بگیرد. آیا سیاستی که آمریکا در قبال جمهوری اسلامی پیش میبرد، جز از طریق قهرآمیز ممکن نیست؟ آیا جنگ و اقدام نظامی بهترین پاسخ به سیاستی است که دنبال میشود؟ آیا اگر اقدام نظامی در دستور بگیرد الزاما مثل عراق یا افغانستان و موارد مشابه خواهد بود؟ دامنه و ابعاد این اقدام نظامی به کجا منجر خواهد شد؟ و غیره.
دقیقا وقتی همین "امکان جنگ" را بررسی میکنید متوجه میشوید که با وجود "ضرورت جنگ"، هنوز امکان بروز آن قطعی نیست. لااقل در این لحظه شواهد اینرا نشان میدهد که آمریکا و غرب از تهدید جنگ بعنوان یک حربه برای تغییر و استحاله رژیم اسلامی استفاده میکند. و رژیم هم از تهدید جنگ بعنوان یک حربه برای سرکوب داخلی و حفظ خود استفاده میکند و از طرف دیگر در تلاش است که حتی الامکان به نقطه سازشی با غرب و آمریکا برسد و موقعیت هرچه بهتری در منطقه بدست بیاورد.
چرا چپ غیر کارگری و ضد امپریالیستی ضرورت و امکان جنگ را با هم قاطی میکند و مشتی داستان و الگو برداری در مورد ضرورت جنگ بهم می بافد و بدون توجه به امکان بروز جنگ یکراست سراغ خطر جنگ میرود و هیاهوی آی جنگ است راه می اندازد؟ چون دقیقا میخواهد سیاست های پایدار پشت این جنگ را در هیاهوی خود جنگ - که ممکن است رخ دهد و ممکن است رخ ندهد- پنهان کند. چرا این کار را میکند؟ چون موضع طبقه کارگر، سیاست طبقه کارگر در قبال جنگ از خود جنگ در نمی آید. بلکه از سیاست طبقه کارگر در قبال کل اوضاعی که میتواند به جنگ منجر بشود استناج میشود. دوستانی که فکر میکنند وقتی جنگ میشود مبارزه طبقاتی تعطیل میشود و طبقه کارگر باید کلاهش را بچسبد باید به همین نکته توجه کنند. جالب است که درست همین حقه بازی متدولوژیک در سال 59 نیز در مقابل ما قرار گرفته بود:

"اما آن تئورى که در برخورد به جنگ ايران و عراق قادر باشد ضرورت، امکان و مطلوبيت طبقاتى اين جنگ را بشکافد، ناگزير مى بايد در وهله اول به مسائلى پاسخ دهد و يا داده باشد که حتى قبل از آغاز جنگ پيشاروى جنبش کمونيستى و کارگرى ما قرار داشته است."

برای مثال در اوضاع کنونی اگر قرار بود طبقه کارگر در راس جنبش سرنگونی مردم برای کسب قدرت سیاسی به میدان بیاید، اگر این پاسخ طبقه کارگر در مقابل کل اوضاع و کشمکش های آمریکا و جمهوری اسلامی بود، حالا در شرایط خطر جنگ باید همین سیاست را با هزار بار جدیت پیش ببرد. حال آنکه می بینیم چطور چپ ضد امپریالیست و غیر کارگری دقیقا در هیاهوی جنبش ضد جنگ و میهن پرستی و صلح و خطر سناریو سیاه و غیره میکوشد همین سیاست مستقل کارگری را عقب براند. نشاندن امکان جنگ به جای خود جنگ برای این چپ یک مطلوبیت طبقاتی است.

و اما مطلوبیت طبقاتی جنگ. توضیح ضروت و امکان جنگ هنوز همه چیز را در مورد یک جنگ نمی گوید. "مطلوبیت طبقاتی" جنگ، وجه دیگری در تبیین جنگ است که از دو جنبه دیگر به یک معنی جالب تر است. جالب از این لحاظ که همین وجه در وحله اول همه اذهان را به خود مشغول میکند. این دقیقا همان چیزی است که در دوره جنگ ایران و عراق هم گریبان چپ غیر کارگری را میگیرد. بگذارید ابتدا توضیح منصور حکمت را باهم بخوانیم تا بعد چند کلمه ای در باره وضعیت حاضر بگوییم. او ادامه میدهد:

" ٣) تئورى بايد، در گام بعد، از تحليل ضرورت بنيادى و امکان عملى جنگ فراتر رفته و مطلوبيت طبقاتى جنگ (مطلوبيت براى طبقات معين) را بررسى کند. از آنجا که مفسرين عجول جمله "جنگ ادامه سياست..." دقيقا همين مقوله "مطلوبيت طبقاتى جنگ" را با مساله "ضرورت جنگ" اشتباه گرفته اند، لازمست قدرى در باره اين مساله اثباتا توضيح دهيم. تا آنجا که از ضرورت و امکان جنگ سخن مى گوييم، قوانين و شرايط عينى موجود مسلط بر جامعه و خارج از ذهن انسانها را مد نظر داريم. اما وقتى از خود جنگ، بمثابه يک واقعيت بالفعل صحبت مى کنيم، پاى انسانها و ذهنيت و شعور طبقاتى آنها کاملا بميان کشيده مى شود. ضرورت و امکان جنگ مقولاتى هستند که به قوانين عينى و اقتصادى حرکت جوامع و مشخصات اقتصادى و سياسى کشورها در يک مقطع تاريخى معين مربوط مى شوند. اما طبقات بازتاب انسانى اين مناسبات اقتصادى اند، و لذا آنچه را که در واقعيت امر بصورت قوانينى بيرون از اراده شان وادار به حرکت شان مى کند، اينان بصورت "منافع و اهداف ويژه" خود در اين يا آن مقطع معين فرموله و تعريف مى کنند و با تعريف و اتخاذ پراتيکى (فرهنگى، سياسى، نظامى و...) براى دستيابى به اين اهداف و منافع، در عمل سير انکشاف مناسبات اجتماعى و روابط طبقاتى را، با دخالت و حرکت ارادى خود، به پيش مى رانند. اين اهداف ويژه بى شک در همان محدوده اى که قوانين (ضروريات) و امکانات عينى بدان تحميل مى کنند، دنبال گرفته مى شوند، اما کاملا بر آن منطبق نيستند چرا که منافع و اهداف ويژه طبقات بيان ضروريات عينى تحول مناسبات اجتماعى از زاويه شعور طبقاتى معينى هستند..."

دقت کنید که ما در شرایط فعلی هنوز با "جنگ به مثابه یک واقعیت بالفعل" روبرو نیستیم. بلکه مساله بطور واقعی خطر یک جنگ است. اما از هم اکنون "مطلوبیت طبقاتی جنگ" جای همه چیز قرار گرفته است. اینکه بورژوازی آمریکا و یا مفسران و متفکران و ژورنالیست هایش در مورد جنگ احتمالی چه میگویند و چگونه آنرا توجیه میکنند خیلی وقتها بعنوان تحلیل خود جنگ و ضرورت آن مطرح میشود. به کرات به این برخورد میکنید: جناح جنگ طلب هیات حاکمه آمریکا یا جناح جنگ طلب جمهوری اسلامی در پی این و آن است. گویا اصولا جنگ (اگر صورت گیرد) ثمره تلاش و پراتیک اینها است. چون یک جناح جنگ طلب آنجا هست دارد جنگ میشود. میخواهم بگویم همان عارضه سال 59 که ضرورت و امکان جنگ قلم گرفته میشود و همه چیز با مطلوبیت طبقاتی جنگ (همان داستانهای پیش پا افتاده در باره سلطه بر منابع نفت، یا الگو برداری از جنگ عراق و غیره) توضیح داده میشود، اکنون دوباره در چپ غیر کارگری عود کرده است.
اما نکته جالبتر این است که ما هنوز با جنگی روبرو نیستیم و بعینه می بینیم چطور طبقات و جنبش های مختلف هریک سیاست ها و اهداف و آرمانهای خود را بعنوان راه حل در قبال جنگ به ما عرضه میکنند.
بالاتر اشاره کردم گرچه ضرورت برخورد نظامی (و در پی آن جنگ) بین آمریکا و جمهوری اسلامی هست، اما در مورد امکان آن جای تردید است. ولی برای همه طرفین دعوا از آمریکا گرفته تا جمهوری اسلامی تا اپوزیسیون بورژوایی و غیر کارگری رژیم ایران، مطرح کردن گفتمان جنگ مطلوبیت دارد. دیدیم که برای چپ غیر کارگری چطور جنگ "فرصت" عرضه کالاهای میهن پرستانه و پاسیفیستی اش شده است. رژیم هم گفتمان جنگ را "فرصت" حمله به معیشت کارگران و محکم کردن بندهای اختناق قرار میدهد. آمریکا از "فرصت" گفتمان جنگ برای اعمال فشار بر جمهوری اسلامی و سر براه کردنش استفاده میکند. در این گویا تنها طبقه کارگر است که وقتی در این گفتمان از "فرصت" جنگ برای پیشبرد سیاست خود یعنی سرنگون کردن رژیم بورژوازی حرف بزند آنوقت گناه کبیره مرتکب شده است.
این دیگر از فرط وارونه بودن مضحک و جالب است. بورژواهایی که دارند جنگ راه می اندازند و ابایی ندارند که زندگی میلیونها انسان را به خاک و خون بکشانند از این عمل شان بعنوان اقدامی برای "نجات بشریت" یاد میکنند. چپ های غیر کارگری و بورژوایی هم که این وسط طبقه کارگر را به پشتیبانی از این طرف و آنطرف فرا میخوانند (یعنی به همان بورژواها یاری میرسانند) با یادآوری خطر جنگ او را به تمکین به وضع موجود فرا میخوانند، اسم اینرا دفاع از صلح و مدنیت و انسانیت میگذارند! اما کارگری که این جنگ تماما علیه او دارد برپا میشود و تنها نیرویی است که حقیقتا جنگ نمی خواهد، وقتی که به این صف بورژواها اعلام میکند که در مقابل جنگ تان برای خلع ید از شما به میدان می آیم و هرجا که بتوانم قدرت را بدست میگیرم و زندگی ام را از چنگ شما درمی آورم، و قدرت ادامه جنگ را از شما سلب میکنم، از همین چپ غیر کارگری و ضد امپریالیست کارت زرد میگیرد که ها! به جنگ امید بسته ای!
این است مطلوبیت طبقاتی جنگ (یا فعلا خطر جنگ و گفتمان جنگ) برای طبقات غیر کارگر. وراونه جلوه دادن همه چیز در مورد جنگ به منظور به عقب راندن طبقه کارگر.

2 دسامبر 2007

No comments: