با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Friday, February 29, 2008

علیه آپارتاید جنسی

مصاحبه نشریه بی حجاب با حمید تقوائی

بی حجاب: 8 مارس در راه است و امسال حزب کمونیست کارگری با شعار نه به آپارتاید جنسی و تلاش برای منزوی کردن جمهوری اسلامی بعنوان رژیم آپارتاید جنسی به استقبال 8 مارس می رود؟ چرا آپارتاید جنسی؟ و چه چیزی جمهوری اسلامی را رژیم آپارتاید جنسی می کند؟

حمید تقوائی: به نظر من این را تمام مردم ایران و بخصوص زنان در ایران کاملا حس میکنند و کاملا برایشان روشن است که منظور ما از آپاتاید جنسی چی هست.
ببینید در حق زنان تقریبا در همه دنیا ستم میشود و تبعیض هست، زنان همه جا افراد و شهروندان درجه دوم محسوب میشوند. ولی در ایران، جمهوری اسلامی بطور ویژه ای علیه زن هست و در واقع این یک حکومت زن ستیز است. اگر صرفا بگوئیم که در ایران زنها از حقوق خودشان برخوردار نیستند این هنوز حق مطلب را ادا نمی کند. این حکومت رسما و قانونا یک حکومت ضد زن است. حکومتی است که در قوانینش زن را با مرد مساوی نمیداند و نه تنها این بلکه در زندگی اجتماعی، در اجتماعات و فعالیتهای جمعی و حتی در مهمانیها و مجالس خصوصی افراد زن و مرد را از هم جدا میکند. در اتوبوسها، در کلاسهای درس، در میادین ورزشی، در استخرها، در پارکها و معابر عمومی، در کنار دریا و تفریحگاهها، در مجلس عزا و عروسی و کلا در زندگی اجتماعی زن و مرد طبق قانون و از نقطه نظر دولت نباید کنار هم باشند. به همین خاطر به معنی صریح و دقیق کلمه این حکومت، حکومت آپارتاید جنسی است.

بی حجاب: آیا آپارتاید جنسی به معنی جداسازی زن و مرد است؟ کلا این آپارتاید در جامعه چه ابعادی دارد و تا چه حد بر زندگی مردم (اعم از زن و مرد) تاثیر می گذارد؟


حمید تقوائی: ببینید جداسازی یک بخش از قضیه است.مساله این نیست که جداسازی میشود به این معنی که پنجاه پنجاه امکانات جامعه تقسیم میشود و یا قوانین در حق هر دو رعایت میشود. زن و مرد را جدا میکنند نه بعنوان دو بخش برابر، بلکه بعنوان تقسیم جامعه به یک بخش برتر و یک بخش فرودست و درجه دوم.
در رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی سیاهپوست اصلا انسان محسوب نمیشد. سیاهپوست از بسیاری از حقوق محروم بود. جامعه سفید پوست تعریف شده بود و سیاهپوست در واقع به عنوان یک شهروند درجه چندم محسوب میشد.
در جمهوری اسلامی هم همین حالت هست منتهی نسبت به زنان. جامعه را مردانه تعریف میکنند، انسان وعضو جامعه مرد محسوب میشود، و زن تابع مرد و نیمی از مرد تعریف میشود.
یک شاخص و سمبل این آپارتاید حجاب است. حجاب فقط یک لباس و یا یک پوشش نیست بلکه یک دیواری است که زن را حتی بعنوان فرد از محیط پیرامون خودش جدا میکند. چرا اینطور است؟ چون از نظر اسلام و حکومت اسلامی زن یک کالای جنسی محسوب میشود. یک کالای جنسی که در اخلاقیات اسلامی و در ارتجاع مذهبی موجب گمراهی شناخته میشود. زن یک کالائی است که تا وقتی ازدواج نکرده متعلق به پدر و برادر و مردان خانواده است و بعد از ازدواج متعلق به شوهر است و شوهر حق انحصاری استفاده از این کالا را دارد. حجاب فلسفه اش همین است. یعنی زن را ابتدا کالای جنسی معرفی کردن و بعد او را در یک بسته بندی سیاهی پیچیدن برای اینکه بقول خودشان چشم نامحرم به آن نیافتد. بری اینکه این کالا فقط متعلق به کسی باشد که شرعا حق استفاده انحصاری آنرا دارد.
به نظر من حجاب بطور خیلی روشن و واضحی نشان میدهد که منظور از آپاتاید جنسی چی هست. این حتی بسیار شنیع تر و ضد انسانی تر از وضعیتی است که در رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی وجود داشت. چون آنجا اقلا سیاهپوستان را باعث گمراهی سفید پوستان نمیدانستند و سیاهپوستان یه عنوان یک فرد میتوانستند هر جوری که میخواهند لباس بپوشند و رنگ پوستشان باعث گمراهی سفید پوستان تلقی نمیشد! در جامعه ایران زنان حکم سیاهپوستانی را در رژیم نژاد پرست دارند که حتی از نظر فردی مجاز نیستند هویت خودشان را و چهره و موی خودشان را بعنوان یک زن آشکار کنند.
حجاب اعلام اینست که جامعه اسلامی مردانه است و وقتی از فعالیتهای اجتماعی و حضوراجتماعی صحبت میشود، وقتی از مقامات و مناصب صحبت میشود، وقتی از ورزش و تفریح صحبت میشود اینها همه متعلق به مرد است و زن به تبع مرد موجودیت پیدا میکند. از نظر اسلام و حکومت اسلامی شما بعنوان یک زن یا خواهر کسی هستید یا همسر کسی هستید یا دختر کسی هستید و در هر حال حقوق و مکان اجتماعی تان در رابطه با مردها تعریف میشود. و زن باید طوری زندگی کند که این جامعه مردانه به هم نریزد، و دچار گناه ومعصیت نشود.
این به نظر من از تبعیض و اعمال بیحقوقی به زنان بسیار فراتر میرود. این صریحا و علنا تحقیر زن است، توهین به زن و انکار هویت انسانی زن است. و به این اعتبار توهین و بیحرمتی نسبت به مرد و به کل جامعه نیز هست. بهمین خاطر من فکر میکنم آپارتاید جنسی بهتر و روشن تر از هر اصطلاح دیگری وضعیتی که زنان در ایران دارند و این تبعیض فاحش و اهانت آمیزی و تحقیر آمیزی که این حکومت در حق زنان روا میکند را بیان میکند.

بی حجاب: چرا اهمیت دارد که جمهوری اسلامی را بعنوان رژیم آپارتاید جنسی به دنیا شناساند؟ جمهوری اسلامی، رژیم تحمیل حجاب و دهها بی حقوقی دیگر به زنان هم هست. چرا از میان همه اینها بر رژیم آپارتاید جنسی تاکید میکنید؟ آیا حجاب یا برخی دیگر از بیحقوقیهای زن فراگیر تر از آپارتاید جنسی نیست؟ تاکید بر آپارتاید جنسی، مبارزه مردم با حجاب را که هرروز در خیابانها و در ابعاد بسیار گسترده ای جریان دارد کمرنگ نمیکند؟

حمید تقوائی: این دو از هم جدا نیست وهمانطور که گفتم حجاب یک مظهر و سمبول آپارتاید جنسی است. آپارتاید در سطح فردی است. زن حتی به عنوان یک فرد باید با دیواری خودش را از جامعه جدا کند. کار کرد حجاب این هست. بنا براین وقتی ما تاکید میکنیم بر لغو آپارتاید جنسی منظور این نیست که یک سیاست دیگری و یا یک شعار دیگری را دنبال میکنیم. یک شکل مشخص و کاملا بارز آپارتاید جنسی حجاب هست و شعار برگرفتن حجابها و کنار گذاشتن حجابها امسال هم مورد تاکید ما است. این یک عرصه ای هست که زنان بطور فردی میتوانند دست به عمل بزند و عملا دیوار آپارتاید را درهم بشکنند و برعلیه آپارتاید جنسی بایستند.

اما به ابن نکته هم باید توجه کرد که اگر فقط علیه حجاب متمرکز شوید و علیه حجاب صحبت کنید به نطر من مساله را در ابعاد گسترده ترش معرفی نکرده اید و مورد حمله قرار نداه اید. درست است که حجاب یکی از بارزترین و شنیع ترین اشکال اعمال تبعیض به زنان و آپارتاید جنسی هست ولی آپارتاید در حجاب خلاصه نمیشود. همانطور که اشاره کردم جدائی زن و مرد در مدارس و دانشگاهها و مراکز تفریحی و ورزشی و حتی در مجالس مهمانی خصوصی تمام اینها از مصادیق مختلف آپارتاید جنسی است، اهانت به زن است و باید لغو شود.

نکته دیگری که مورد تاکید ما هست و این هم سیاست جدیدی نیست این هست که ما تلاش میکنیم و مبارزه میکنیم که جمهوری اسلامی بعنوان یک رژیم آپارتاید جنسی در دنیا طرد و منزوی شود.
آپارتاید جنسی بطور نسبتا جامعی اعمال بیحقوقی به زنان را بیان میکند و ماهیت زن ستیز این حکومت را به جهانیان معرفی میکند. بویژه باید توجه داشت که رژیمی مثل رژیم افریقای جنوبی در خاطره ها هست، مردم ماهیت ارتجاعی آنرا میشناسند و این سایقه ذهنی در افکار عمومی دنیا وجود دارد. یکی از دلایلی که بالاخره رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی شکست خورد و کنار زده شد این بود که و مردم مترقی و آزادیخواه جهان بر علیه اش بلند شدند و حتی دولتها را ناگزیر کردند که آن رژیم را تحریم کنند و روابطشان را با آن قطع کنند و در نهایت در اثر یک آگاهی و بیداری و بسیج جهانی بود که رژیم افریقای جنوبی شکست خورد و کنار زده شد. این سابقه به ما کمک میکند که بر همان ترتیب و بهمان قیاس مردم جهان را فرابخوانیم که بسیج شوند و صدای اعتراضشان را علیه جمهوری اسلامی بلند کنند. این رژیم هم از نظر ضدیت با انسان و انسانیت دست کمی از رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی ندارد. این یکی از دلایلی هست که ما فکر میکنیم باید بر مبارزه علیه آپارتاید جنسی متمرکز شد و حکومت را بعنوان حکومت آپارتاید جنسی افشا کرد.
در مبارزه مستقیم زنان ایران علیه جمهوری اسلامی طبعا حجاب همچنان نقش محوری را دارد و این تاکید ما بر افشاگری و مقابله با این حکومت بعنوان حکومت آپارتاید جنسی اتفاقا باید عزم ما را جزم تر کند برای اینکه علیه حجاب بمیدان بیائیم و زنان عملا در خود روز هشت مارس و بعنوان یک اقدام سمبلیک حجابها را کنار بگذارند . این فراخوان ما همچنان سر جای خودش هست. لغو آپارتاید جنسی و محکوم کردن این حکومت بعنوان حکومت آپارتاید جنسی یک عرصه ای هست که ما در یک مقیاس جهانی دنبال میکنیم و امیدواریم بتوانیم هر چه بیشتر سازمانهای مدافع حقوق زن سازمانهای مترقی و انساندوست و مدافعین حقوق بشر و اتحادیه های کارگری و غیره را متوجه این مساله کنیم، از آنها بخواهیم که حکومت اسلامی را محکوم کنند و همچنین دولتها را تحت فشار بگذارند، سازمانهای بین المللی را تحت فشار بگذارند، و از آنها بخواهند که حکومت اسلامی را محکوم کنند و روابط خود را با آن قطع کنند.

بی حجاب: رئوس فعالیت برای شناساندن جمهوری اسلامی بعنوان رژیم آپارتاید در سطح بین المللی و منزوی کردن آن در سطح جهانی از نظر شما کدام است؟

حمید تقوائی: همانطور که گفتم وقتی محور را مقابله با حکومت بعنوان یک رژیم آپارتاید جنسی قرار بدهیم آن موقع یک خواست اصلی 8 مارس امسال در ایران و در خارج کشور یاید لغو آپارتاید جنسی و محکوم کردن آپارتاید جنسی باشد. این باید یکی از شعارهای اساسی باشد. از نظر عملی یک قدم مهم و تعیین کننده در این راه کنار گذاشتن حجابها است. کنار گذاشتن و یا به اصطلاح برگرفتن حجابها در روز هشت مارس به مدت محدودی و بعنوان یک اقدام اعتراضی کاملا امکان پذیر است.

در سطح خارج کشور همانطور که گفتم ما تمام تلاشمان را میکنیم که تا با انتشار اطلاعیه ها و طومار ها و پتیشن ها از جانب سازمانهای مدافع حقوق زن، اتحادیه های کارگری و نیروهای مترقی و غیره چمهوری اسلامی بعنوان یک حکومت آپارتاید جنسی محکوم شود. ما سعی میکنیم موارد و مصادیق این آپارتاید را در مقابل چشم جهانیان قرار بدهیم و نشان بدهیم که چرا این حکومت دست کمی از حکومت نژادی در آفریقای جنوبی ندارد و چطور پنجاه درصد جامعه را رسما و علنا و قانونا انسان به حساب نمی آورد. این را باید به جهانیان نشان داد و اساس فعالیت ما این هست.
این را هم بگویم که هشت مارس تنها یکی از مناسبتها و فرصتها برای طرد جهانی حکومت اسلامی است. منزوی کردن جمهوری اسلامی فقط یک کمپین موردی نیست، یک سیاست اساسی حزب ما است که ما پیگیرانه دنبال میکنیم. امیدوارم در 8 مارس بتوانیم بیش از پیش و هر چه گسترده تر ماهیت کریه و ضد انسانی حکومت اسلامی را به جهانیان بشناسانیم.

سبقت از تاریخ!مروری بر زمینه ها و پیامدهای انقلاب ۵۷

حمید تقوائی

این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه هفتگی اینترنتی "گفتگو با حمید تقوائی" تنظیم شده است. با تشکر از هادی وقفی برای پیاده و تایپ کردن این متن.
موضوع بحث این هفته انقلاب پنجاه و هفت است با عنوان سبقت از تاریخ. در واقع می خواهیم تحت این عنوان مروری داشته باشیم به زمینه های شکل گیری انقلاب پنجاه و هفت و نتایج و پیامد هایش.
اجازه بدهید از همینجا که چرا چنین عنوانی انتخاب کرده ام، شروع کنم. بنظرم انقلاب پنجاه و هفت نطفه های تحولاتی را در خود داشت که بعدها در دنیا شکل گرفتند و در کل چهرۀ سیاسی دنیا را تغییر دادند. انقلاب پنجاه و هفت به استقبال آینده رفت. تحول معینی بود که در واقع خبر از تحولات آتی می داد. شاید آن زمان و در بحبوحۀ انقلاب کسی متوجه این نکته نبود و این را نمی دید، ولی وقتی امروز، با دیدگاه و تجربۀ امروز و با بررسی تحولاتی که در این سه دهۀ اخیر اتفاق افتاده، به آن شرایط نگاه می کنیم و آن انقلاب را زیر ذره بین قرار می دهیم، به روشنی میتوانیم به این نتیجه برسیم که در واقع این انقلاب نشان از آینده داشت و زمینۀ آن تحولاتی که بعدها در دنیا و خاورمیانه شکل گرفت، بگونه ای، در انقلاب پنجاه و هفت قابل ردیابی است. وقتی می گویم نشان از آینده، منظورم آینده هر دو قطب انقلاب و ضد انقلاب است، دو قطبی که در انقلاب مقابل هم قرار گرفتند.
انقلاب پنجاه و هفت مانند هر انقلاب و تحول سیاسی دیگری، در نهایت، ناشی از مبارزه، کشمکش و جدالی بود که بین طبقه حاکم و طبقه کارگر، و به همراه این طبقه کل جامعه ای که نمی خواست به آن شرایط تن دهد، در گرفت و از این نقطه نظر می بینیم که در تحولات بعد از انقلاب، این هر دو کمپ، یعنی هم نیروهای انقلاب و اکثریت مردم ستمدیده و محرومی که رژیم شاهی را نمی خواستند و در مقابل اش ایستادند و هم نیروهایی که در مقابل این انقلاب مقاومت کردند و بالاخره آنرا به شکست کشاندند، چهره سیاسی مشخص تری پیدا کردند، قطبی تر شدند و ابعاد جهانی یافتند. در واقع انقلاب ۵۷ ایران، و مسائل مشخصی که به این انقلاب شکل داد یک نقطه شروع بود، نمونه ای بود و اتفاقی محلی بود که مبانی جهانی داشت و بعدها هم در سطح جهانی خودش را نشان داد.
تحولاتی که مشخصاً یک دهه بعد از انقلاب پنجاه و هفت اتفاق افتاد، یعنی تحولات اوایل دهۀ نود میلادی، در تاریخ جهانی بطور کامل یک دوره را بست و تمام کرد. دوره ای که به آن دورۀ جنگ سرد گفته می شد و برای هفت، هشت دهه بعد از انقلاب اکتبر در دنیا حاکم بود. در این دوره، رقابت بسیار شدیدی میان دو کمپ سرمایه داری یعنی سرمایه داریِ مدل غربی و سرمایه داریِ دولتیِ مدل شوروی ( که تحت نام سوسیالیسم موجودیت پیدا کرده بود ) وجود داشت و دنیا و آن جوامعی که به آن جهان سوم گفته می شد، در نهایت به یکی از این دو قطب متمایل و متعلق بود و اساساً هیچ تحول سیاسی در دنیا نبود که مُهر و نشانی از این رویارویی میان این دو قطب سرمایه داری را با خود نداشته باشد.
تحولات اواخر دهۀ هشتاد و اوایل دهۀ نود میلادی، یعنی تقریباً ده سال بعد از انقلاب پنجاه و هفت، به این دوره خاتمه داد و پرونده دورۀ جنگ سرد را بست و بعد از آن، دنیا، دنیایی شد که به آن گفته می شد نظم نوین جهانی. سرمایه داری رقابت آزاد در همه جا، همه کاره شد و در برابر کمپ پیروز غرب ارتجاع دیگری هم به میدان آمد؛ ارتجاع جنبش اسلام سیاسی. این جنبش اگرچه خودش زاده و دست پروردۀ سیاست های نظم نوینی بود، ولی متعاقب آن و در سالهای بعد، این دو جریان ارتجاعی مقابل هم قرار گرفتند و تصویر سیاسی جهان ِ امروز را اساسا باصطلاح مقابلۀ همین دو قطب تروریستی، سیاست های میلیتاریستی غرب در برابر سیاستهای اسلام سیاسی، میسازد. این بطور خیلی خلاصه وضعیتی است که دنیای امروز پیدا کرده است.
وقتی در پرتو این تحولات انقلاب پنجاه و هفت را بررسی می کنید می بینید این ارتجاع جهانی در شکل اولیه و جنینی خودش همانجا، در مقابل و رویاروی انقلاب ایستاده است و در واقع ظهور قطب ارتجاع نئوکنسرواتیستی- اسلامیستی از یکسو و مبارزه جهان متمدن در مقابل این بربریت و برای آزادی و برابری از جانب دیگر، از همان انقلاب پنجاه و هفت شروع شد.
از نظر شرایط محلی و داخلی انقلاب پنجاه و هفت در جامعه ای اتفاق افتاد که در آن، سرمایه دیگر کاملاً در همه جا مسلط شده بود. وقوع تحولات سیاسی گذشته در جامعه ایران در شرایط سلطه کامل سرمایه نبود. انقلاب مشروطه و جنبش هایی که بعد از آن در ابتدای دوره رضا شاه بوجود آمدند، و بعد هم جنبش ملی کردن صنعت نفت و غیره، همه اینها در شرایطی اتفاق افتادند که هنوز سرمایه داری بطور کامل در ایران مسلط نشده بود و طبقه کارگر از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به یک وزنه تبدیل نگشته بود. به همین دلیل، طبقات و اقشاری که در آنزمان، علیه حکومت و دیکتاتوری خاندان پهلوی ( که برای نزدیک به نیم قرن در قدرت بود ) معترض بودند و در مقابل آن مقاومت می کردند، اساساً، در اپوزیسیون بوسیلۀ یک جنبش مذهبی و ناسیونالیستی ( مثل جبهۀ ملی و نهضت آزدی و حتی نیروهایی مثل حزب توده و مشی چریکی که در واقع شاخه چپ جنبش ملی–مذهبی علیه شاه بود) نمایندگی می شدند. بعبارت دیگر، اینها همه، اعتراض خرده بورژوازی و آن قشری از طبقه سرمایه دار را بیان میکردند که که می خواست ایران صنعتی شود. نقد و اعتراضشان این بود که جامعه صنعتی نیست، صنایع مادر نداریم، خود کفا نیستیم، و از نظر سیاسی هم وابسته به آمریکا هستیم، شاه سگ زنجیری آمریکاست و مخالفتها و اعتراض هایی از این دست. اینها، در کل، فضایِ سیاسیِ اعتراضی در ایران آنزمان را می ساختند و از آن طرف هم دولتی که سر کار بود، دولت های رضاشاه و محمد رضا شاه، دولت هایی بودند که در قطبندی جنگ سرد به کمپ آمریکا تعلق داشتند و باصطلاح منطبق بر الگوی کمپ سرمایه داری غرب برای کشورهایی نظیر ایران بودند.
بعد از اصلاحات ارضی سرمایه داری هر چند بشکل بوروکراتیک و از بالا، کاملا بر جامعه مسلط شد و آخرین بقایای نظام فئودالی و غیره از میان رفت و سرمایه و بهمراه آن شهر نشینی و جامعه شهری رشد و گسترش پیدا کرد. به همین خاطر، طبقۀ کارگر که گرچه از انقلاب مشروطه در تحولات سیاسی ایران حضور داشت و مبارزه می کرد ( و در تمام تاریخ معاصر قرن بیستم می توانیم این حضور طبقه کارگر را در تحولات سیاسی ببینیم )، ولی نقش موثری نداشت، بعد از اصلاحات ارضی وزن و ثقل تعیین کننده ای در جامعه پیدا کرد.
انقلاب پنجاه و هفت بر خلاف تحولات قبلی، زائیده نقد و اعتراض بورژوازی خرد به "کمبودها و نارسائیهای" سرمایه داری نبود بلکه بطور عینی حاصل اعتراض و نقد طبقه کارگر به وضع موجود و به کل نظم سرمایه داری بود.
اولین تأثیر انقلاب پنجاه و هفت این بود که به سلطه بلامنازع نیروهای ملی- اسلامی، در لباس چپ و یا راست، در اپوزیسیون پایان داد. انقلاب پنجاه و هفت، خود، یک تحولی بود که بطور عینی و اجتماعی، نقد الکن ملی- مذهبی در قالب راست و یا چپ را کاملاً نقد کرد و به کناری گذاشت. این انقلاب، دقیقاً به این علت که طبقه کارگر دیگر وسیعاً در میدان بود، نمی توانست با پرچم صنعتی شدن، ملی شدن، سرمایه داری ملی، شرقزدگی و غیره، اعتراض اش را بیان کند. در انقلاب پنجاه و هفت دیگر چنین اعتراضی یک توهم بود و اساساً بعد از اصلاحات ارضی، دیگر کاملاً ارتجاعی بود. انقلاب پنجاه و هفت اولین تحول اجتماعی در تجربه زندگی میلیون ها انسان و نقطه عطف مهمی بود که نقد کارگری به اوضاع زندگی و شرایط اقتصادی، سیاسی موجود را در یک سطح وسیع اجتماعی، مطرح کرد، و بعنوان یک نیروی سیاسی اصلی بمیدان آورد.
انقلاب پنجاه و هفت با مبارزه کارگران خارج از محدوده شروع شد و کلاً با اعتراضات کارگری در یک سطح سراسری مدام به پیش رفت و بالاخره نقش تعیین کننده را هم کارگران نفت بازی کردند، با اعتصابی که به اعتراف دوست و دشمن، کمر رژیم شاه را شکست و عامل اصلی سرنگونی حکومت شاه بود. در واقع انقلاب پنجاه و هفت شاهد عروج و ظهور چشمگیر طبقه کارگر در عرصه تحولات سیاسی بود و گر چه هنوز چپ، آن چپ واقعی، چپ کارگری و سوسیالیستی که واقعاً نقد و اعتراض طبقه کارگر به وضعیت موجود و به وضعیت سیاسی آنزمان در ایران را نمایندگی کند، بطور روشن و واضح حزب خودش و چهرۀ مشخصی نداشت و هنوز سازمان نیافته بود، ولی با اینحال، همین حضور اجتماعی طبقه کارگر کافی بود که مُهر خودش را به انقلاب بزند.
انقلاب پنجاه و هفت، انقلاب شوراها بود و اگر کسی در این انقلاب از آزادی حرف می زد، منظورش، پارلمان، مجلس و غیره نبود. دیگر آن روایتِ نوع جبهۀ ملی از آزادی، در انقلاب پنجاه و هفت، هیچ جایی نداشت و خیلی روشن و واضح بحث شوراها مطرح بود و آنقدر وسیع و عمیق که از سطح کارخانه ها فراتر رفت و مدارس، ادارات، دانشگاه ها، محلات و کلاً همه ، بطرف " شورا" رفتند و یک جنبش شورایی عظیمی شروع شد که هر کسی می خواست از آزادی، برابری، حقوق و در کل مطالبات بر حقی که این انقلاب حول آنها شکل گرفته بود، صحبت کند، به شورا رجوع می کرد و از شورا دفاع می کرد. در برابر دیکتاتوری شاه همه طرفدار قدرت شوراها بودند و اینکه کشور باید شورایی اداره شود. حتی در بسیاری از کارخانه ها، شوراهای کارگری عملاً قدرت و کنترل امور را در دست گرفتند. این، در واقع تجربه ای بود که انقلاب پنجاه و هفت را به انقلاب اکتبر وصل می کرد و همینطور آن تجربه را مستقیماً وصل می کند به انقلاب سوسیالیستی که امروز در ایران در حال شکل گیری است.
این انقلاب، نه تنها در خود ایران، به آن جنبش چپ سنتی، ملی- اسلامی و اعتراض ملی، مذهبی پایان داد، بلکه در واقع نقد اجتماعی یک روند جهانی بود. نقد جریان مبارزه ضد امپریالیستی از موضع فئودالی، و قوم گرایی، ملی گرایی، و مذهب گرائی و "الهیات رهائیبخش" در قالب چپ که همه این گرایشات را در چارگوشه دنیا در دوره جنگ سرد، مثلاً در تجربه چین، و کلا دوره بعد از انقلاب اکتبر شاهد بودیم. خود انقلاب اکتبر، که از طرف بورژوازی صنعتی روس میشود گفت مصادره شد، تحت نام سوسیالیسم به صنعت گرائی ای دامن زد که بنوبه خود منشا این نوع گرایشات ناسیونالیستی- مذهبی در سراسر دنیا بود.
انقلاب پنجاه و هفت، نقدِ اجتماعی همه اینها بود، نه آگاهانه، نه به این معنی که یک حزبی، رهبری یا یک جریان قوی چپ در ایران، این نقد را مطرح میکرد. در سطح سیاسی و نظری مبانی این نقد تنها بوسیله منصور حکمت و جریان نوپای مارکسیسم انقلابی نمایندگی میشد که کاملا در چپ خلاف جریان بود. جریانات سنتی که بستر اصلی چپ را می ساختند نه نماینده انقلاب بلکه خود در واقع موضوع مورد نقد آن بودند.
در اوان انقلاب دوره ای داشتیم که به دورۀ کتابهای جلد سفید معروف شد. در اواخر سال پنجاه و هفت یک آزادی های عملی بوجود آمد که ادبیات مارکسیستی وسیعاً به شکل کتابهای جلد سفید ( چون عنوان و پشت جلد نمی زدند و شرایط طوری نبود که بشود کتابهای مارکسیستی را با اسم، عنوان نویسنده و تیتر و غیره منتشر کرد) چاپ و پخش شد. این ادبیات مارکسیستی اساساً، نوشته های مارکس، انگلس و لنین بودند. مائوئیسم و تئوریهای مشی چریکی و امثالهم در انقلاب خریداری نداشت چون عملا و واقعا ربطی به واقعیات جاری پیدا نمیکرد و چیزی را توضیح نمیداد. نه مبارزه شهرها از طریق دهات محلی از اعراب داشت و نه مشی چریک شهری و غیره. انقلاب پنجاه و هفت، بی ربطیِ همه اینها را به آن جنبش کارگری و حرکت توده مردم که در خیابان ها و در حال مبارزه بود، نشان داد.
این انقلاب همانطور که گفتم، شوراها را وسیعاً مطرح کرد و برای اینکه این جنبش اعتراضی بداند شورا چیست، چطور عمل می کند و چکار باید کرد، در واقع باید به تجربۀ انقلاب اکتبر و لنین رجوع می کرد. دیگر تجربه چین و کلا تئوریهای انقلاب در کشورهای نیمه فئودال نیمه مستعمره برای انقلابیون پنجاه و هفت حرفی نداشت و دقیقاً به همین علت، نود و نه درصد کتابهای جلد سفید، نوشته های لنین و یا نوشته های اوریژینال خود مارکس و انگلس در مورد انقلاب بودند. به بیان دیگر، تمام تجربیات انقلاب اکتبر و تمام درس ها، تئوری ها و آموزش هایی که در آن دوره وجود داشت، بطور عینی و واقعی به تحولات انقلابی در جامعه و آنچه در ایران آن زمان در حال تحقق بود و داشت اتفاق می افتاد مربوط بود. انقلاب مجموعه وسیعی از مسائل را مطرح کرد؛ مثل مسئله ملی و مساله ارضی ( که در کردستان و ترکمن صحرا مطرح بود)، مسئله جنگ (که با جنگ ایران و عراق مطرح شد)، مسئله مبارزه با آمریکا و اینکه چه دولتی قابل حمایت است، جایگاه مبارزۀ ضد امپریالیستی کجاست و غیره و غیره. همه این مسائل در آن شرایط مطرح می شد و جامعه انقلابی با ولع خاصی جواب چپ به این مسائل را می طلبید و می بلعید.
اما همانطور که گفتم یک ضعف انقلاب پنجاه و هفت و در واقع ضعف اساسی آن این بود که چپ واقعی، و نقد و اعتراض سوسیالیستی کارگری تازه داشت شکل میگرفت، متشکل نبود، قوی نبود، متحزب نبود و جریان تعیین کننده ای در اپوزیسیون نبود و دقیقاً به همین دلیل بود که جمهوری اسلامی توانست آن انقلاب را در هم بکوبد.
بورژوازی چگونه انقلاب را درهم کوبید؟ با اتکا به همان جریان های سنتی که از مدت ها قبل در ایران بعنوان اپوزیسیون وجود داشت و فعال بود. بورژوازی جهانی راست ترین و ارتجاعی ترین بخش این اپوزیسیون یعنی خط خمینی را که از یک موضع کاملاً ارتجاعی در مقابل حکومت شاه ایستاده بود، انتخاب کرد و بجلو راند. (امروز حتی خود مقامات جمهوری اسلامی پنهان نمیکنند که خمینی و آمریکا بر سر اینکه انقلاب پنجاه و هفت را از درون به شکست بکشانند، به یک توافقی رسیدند). قرار بود حکومت خمینی، حکومت موقتی باشد که می آید انقلاب را می کوبد ( کاری را که شاه نتوانسته بود تمام کند به انجام می رساند) و بعد جای خود را به یک حکومت متعارف سرمایه داری می دهد. انقلاب را کوبید و این وظیفه را انجام داد، ولی بورژوازی جهانی و بورژوازی بومی آنقدر مستأصل و درمانده بود که بالاخره نتوانست حکومت متعارفی برای خودش بوجود بیاورد، به همین دلیل هم، این بحران همواره در طول این تقریباً سه دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، همراه اش بوده است.
از جانب دیگر، ما همین " بحران استیصال" را در یک سطح جهانی شاهدیم. نفس اینکه جمهوری اسلامی را چطور روی کار آوردند و چطور خمینی را زیر نورافکن قرار دادند تا بیاید و به اسم انقلاب، انقلاب را در هم بکوبد، خود، دیگر جزء واقعیات تاریخی است و بر همه روشن است. در آنزمان، این به نظر یک استثنا می رسید، یا اینطور به نظر می رسید که آمریکا و کلاً بورژوازی غرب، ناگزیر شده که در قبال یک تحول مشخصی در ایران، یعنی در برابر انقلاب پنجاه وهفت، به یک نیروی اسلامی متوسل شود. حال آنکه تحولات بعدی نشان میدهد این توسل به جریانات مذهبی و فوق ارتجاعی یک استراتژی و آغاز یک روش و قاعده در سیاست های جهانیِ سرمایه داری غرب بوده است. به نحوی که با همان ترتیب طالبان را در افغانستان بوجود آوردند تا در مقابل شوروی آنزمان بایستد. میتوان گفت مرحلۀ اولِ سیاست " کمربند سبز" به دور شوروی آنزمان، بروی کار آوردن جمهوری اسلامی در ایران بود و حلقه بعدی اش هم کمک به مجاهدین اسلامی برای اخراج شوروی از افغانستان و متعاقب آن روی کار آوردن طالبان. بعد ها می بینیم که همین دو شاخه، یعنی شاخۀ اسلام نوع خمینی و اسلام نوع طالبان، به یک جنبش ارتجاعی وسیعی در منطقه، در شمال آفریقا و در خیلی از کشورهای اسلام زده، شکل می دهد که به آن می گوییم جنبش اسلام سیاسی. در واقع، اولین جایی که اسلام سیاسی با پرچم ضد آمریکایی بقدرت رسید، در ایران بود و هم اکنون شاخۀ دیگر آنرا ( شاخۀ پرو آمریکایی اش را) در عراق و افغانستان داریم که بر سر کار است.
از سوی دیگر، همانطور که گفتم انقلاب پنجاه وهفت، در واقع، نقد اجتماعی و به حاشیه راندن چپ غیر کارگری بود. سوسیالیسم غیر کارگری که یک دهه بعد ورشکسته شد و فرو پاشید و کلاً موضوعیت خودش را در سراسر جهان از دست داد. مبانی این سوسیالیسم غیر کارگری که با سوسیالیسم شوروی و اپوزیسیون چینی شوروی و غیره نمایندگی می شد، در جوامعی مثل ایران خود کفایی، صنعتی شدن و در کل تسویه حساب کشورهای جهان سوم با فئودالیسم و بقایای فئودالی بود. به همین دلیل هم، در ایرانِ قبل از اصلاحات ارضی برو بروئی داشت و دارای رونق بود. اما همانطور که گفتم، اولین تحولِ بعد از اصلاحات ارضی، یعنی انقلاب پنجاه وهفت، بی ربطیِ آنرا به شرایط کاملاً نشان داد و منزوی اش کرد. گرچه در سطح دنیا هنوز چپ و سوسیالیسم ، با همین سوسیالیسم موجود شناخته می شد و نمایندۀ اساسی اش هم شوروی بود.
یک دهه بعد از انقلاب پنجاه وهفت، شوروی فرو پاشید، دیوار برلین فرو ریخت و بیشتر از پیش معلوم شد که آن سوسیالیسم، راهگشا نیست و ربطی به آزادی، برابری و عدالت ندارد. در واقع شوروی اساسا بخاطر بن بست اقتصادی سرمایه داری دولتی ناگزیر سرمایه داریِ رقابت آزاد را دنبال کرد و به آن کمپ پیوست. این اساس اتفاقی بود که در شوروی رخ داد. اما یک دهه قبل از این اتفاق انقلاب پنجاه وهفت، در واقع دیوار برلین را قبل از آنکه در سطح جهانی فرو بریزد، در ایران فرو ریخته بود. نه با پرچم دموکراسی و بازار آزاد بلکه با شعار حکومت شورایی و ازادی و برابری در برابر دیکتاتوری ای که خود نماینده تمام عیار سرمایه داری بازار آزاد بود.
انقلاب پنجاه و هفت با قیام بهمن تمام نشد، این انقلاب را ضدّ انقلابِ جمهوری اسلامی با کودتا یا ضربه ای که نهاتیا در سیِ خرداد شصت به انقلاب زد، تمام اش کرد و به عقب راند. بعد از بقدرت رسیدن خمینی انقلاب تداوم یافت، جنبش شورایی ادامه پیدا کرد، مبارزۀ کارگران بیکار ادامه پیدا کرد، مقاومت زنان و در کل فشار شوراها برای آنکه بتوانند امور را بدست بگیرند و کنترل را به دولت ارتجاعیِ اسلامی که روی کار آمده بود، واگذار نکنند، ادامه داشت. در کردستان هم مبارزه ادامه پیدا کرد. همینطور مبارزه در دانشگاه ها و قدرت چپ در دانشگاه ها، اعتراضات زنان علیه حجاب و غیره. همۀ اینها، ادامه انقلاب بود. انقلابی که نه به ضد آمریکائی گری جریان اسلامی که روی کار آمده بود، تمکین میکرد (چون اساساً روی کار آمده بود که انقلاب را بکوبد) و نه در چارچوب آن نقد ملی، اسلامی، مذهبیِ که از راست تا چپ ترین شاخه اش، به حکومت اسلامی اقتدا کرده بود، یا برخورد "مشروط و دوگانه" کرده بود، می گنجید.
انقلاب پنجاه و هفت علیرغم همۀ این موانع به پیش رفت، علیرغم اعلام حمایت نیروهایی مثل حزب توده، اکثریت و غیره از جمهوری اسلامی و علیرغم توهم پراکنی های چپِ رادیکال تری که با اتفاقاتی مثل شروع جنگ ایران و عراق یا گرفتن سفارتخانه از طرف جمهوری اسلامی، کاملاً سپر انداختند و به کمپ جمهوری اسلامی پیوستند یا حداکثر یک برخورد دو گانه را تبلیغ کرده و در پیش گرفتند. این، در واقع حداکثر رادیکالیسمی بود که آن چپ سنتی از خودش نشان می داد. با اینحال، بطور عینی و واقعی، جنبش کارگری با شوراهای خودش مقاومت می کرد، کنترل را نمی داد، واگذار نمی کرد، در دانشگاه ها چپ ها مقاومت می کردند، دانشجویان به این جمهوری اسلامی که روی کار آمده بود، تمکین نمی کردند. آن جنبشی که امتداد آن امروز " کمونیسم کارگری " و حزب کمونیست کارگری است، در آن دوره، زبان و بر آمد سیاسی این انقلابی بود که تسلیم نمیشد. نقد چپ سنتی، نوشته های منصور حکمت در نقد بورژوازی ملی ( اسطورۀ بورژوازی ملی- مستقل)، تحلیل درخشانش در مورد مساله ارضی ( جنبش دهقانی پس از حل امپریالیستی مساله ارضی)، تحلیلی که از حکومت داشت ( دو جناح در ضد انقلاب بورژوا-امپریالیستی)، مواضع رادیکالی که در برابر تحولاتی مثل جنگ، یورش رژیم به کردستان، سفارت گیری و غیره اتخاذ کرده بود، همه این نظرات و سیاستهای مارکسیسم انقلابی در واقع داشت به نقد واعتراض سوسیالیستی طبقه کارگر شکل میداد و آینده را می ساخت.
امروز اگر می بینیم جنبش چپ به روایت کمونیسم کارگری و به روایت انسانی و رادیکالِ سوسیالیسم کارگری، در جامعه حضور برجسته ای دارد، به این دلیل است که زمینۀ عینی و واقعی اش را انقلاب پنجاه و هفت بوجود آورد و بر همان زمینه نیز، صدا، نقد و اعتراض طبقه کارگر در این انقلاب، توسط منصور حکمت و جریانی که او شکل داد، نمایندگی شد.
بدین شکل، چپ سنتی در اپوزیسیون کنار زده شد و جمهوری اسلامی بعنوان دولت انقلابی یا دولت ضد امپریالیستی یا برخورد دوگانه و غیره، پذیرفته نشد، رد شد، کنار زده شد و بطور کلی، بورژوازی در اپوزیسیون و در قدرت، در لباس مذهبی یا غیر مذهبی، وسیعاً نقد شد و کنار گذاشته شد. این نقد، در سطح نظری، تئوری و سیاسی از جانب مارکسیسم انقلابی نمایندگی می شد ولی در جامعه، حرف دلِ کارگری بود که دیگر اعتراضات و شکوه شکایتهای خرده بورژوائی پاسخگوی او نبود. کارگری که دیگر، ما باید صنعتی شویم، مستقل شویم، خودکفا شویم و غیره، به کت اش نمی رفت و فقط یک صدا داشت: "برابری برادری، حکومت کارگری". این، شعاری بود که کارگران می دادند. کارگر وقتی می گفت "حکومت کارگری"، حکومت شوراهای خودش را می خواست.
این، بطور واقعی نقد و اعتراضی بود که از انقلاب اکتبر به بعد در جهان سابقه نداشت. در تمام تاریخِ چندین دهۀ بعد از انقلاب اکتبر، سوسیالیسم، به معنی وابستگی به اردوگاه شوروی و بعنوان راه رشدِ غیر سرمایه داریِ مدل روسی یا بعنوان مبارزه با فئودالیسمِ مدل چینی، در دنیا مطرح شده و اشاعه پیدا کرده بود و به عبارت دیگر، سوسیالیسم را در افکار عمومی به این عناوین می شناختند. انقلاب پنجاه وهفت اما، بطور عینی و در یک تجربه تاریخی، اعلام نمود که سوسیالیسم، این نیست. اعلام کرد که آزادی، پارلمان نیست، اعلام کرد که رفاه، "استقلال و خود کفایی" نیست. این انقلاب، یک " نه "ِ عظیم اجتماعی به راست در حکومت ها و در قالب نیروهای چپ بود ، در اپوزیسیون و در پوزیسیون.
به همین دلیل، این انقلاب را با تمام قدرت کوبیدند. کوبیدند ولی نتوانستند شکست اش دهند، انقلاب پیروز نشد ولی شکست هم نخورد، بلکه زمین را شُخم زد و شرایطی بوجود آورد که بر متن آن امروز در ایران می بینیم بورژوازی هنوز نتوانسته خودش را جمع و جور کند، هنوز نتوانسته به یک نظام متعارف سرمایه تبدیل شود، هنوز نتوانسته بحران سیاسی، اجتماعی اش را که انقلاب پنجاه و هفت نقطۀ شروع اش بود، حل کند و یا حتی تخفیف بدهد. این بحران هر روز شدید و شدیدتر شده است. بورژوازی، هیچگاه نتوانست جامعه ای، حتی شبیه گورستان آریا مهری بوجود بیاورد. زد، کشت و اعدام کرد، ولی این حکومت، هیچگاه نتوانست آن ارعابی را که حکومت شاه در جامعه براه انداخته بود و آن چیزی را که به آن می گفتند " گورستان آریا مهری" در ایران، احیا کند، چرا؟ چون انقلاب پنجاه و هفت نمُرد، این انقلاب ادامه پیدا کرد و در جنبشی هم ادامه پیدا کرد که امروز به آن می گوییم " کمونیسم کارگری". جنبشی که شعار " سوسیالیسم یا بربریت" را در صدر اعتراضات مردم نشانده است؛ جنبشی که برنامۀ حکومت شورایی، برنامه آزادی، برابری، حکومت کارگری را نوشت، برنامه " یک دنیای بهتر" را اعلام کرد و اینکه چرا باید این دنیا زیر و رو شود؛ جنبشی که به اعتراض کارگر، تحزّب داد، به دستش برنامه داد، به آن شکل داد، سازمان داد و مانیفست اش را نوشت.
برنامه یک دنیای بهتر و حزب کمونیست کارگری، دستاورد و تجسم چنین جنبشی است. پیروزی انقلابی است که درهم کوبیده شد. این انقلاب، همانطور که گفتم پیروز نشد ولی شکست هم نخورد و بلکه در جنبش عظیمی که امروز، انقلاب سوسیالیستیِ آتی را نمایندگی می کند، ادامه پیدا کرد.
این انقلاب، همچنین جواب مردم و کارگران دنیاست به آن چیزی که امروز به آن می گویند " نظم نوین جهانی". همانطور که در گام اول، پاسخ مردم آزادیخواه ایران و دنیا به آن چیزی بود که به آن می گفتند دموکراسی، پارلمان، به چیزی که به آن می گفتند خود کفایی یا راه رشد و توسعه غیر سرمایه داری. این انقلاب، پاسخ عملی طبقه کارگر به این نوع تحریفات، توهمات و به تلاشهایی بود که بورژوازی جهانی در لباس چپ و راست بر علیه سوسیالیسم و طبقه کارگر بکار می برد و برایً چندین دهه هم موفق شده بود، چون تحت نام سوسیالیسم در کمپ شوروی خودش را معرفی می کرد و تا وقتی هم که اینطور بود، به هر طرف که می چرخیدی، چه کمپ شرق و چه کمپ غرب، در هر حال، کارگر، آزادیخواهی کارگری، نقد کارگری به سرمایه داری، نمایندگی نمی شد و پیروز نمی گشت. سرمایه داری دولتی و سرمایه داری رقابت آزاد بعنوان مدل دلخواه تبلیغ می شد. یکی به خودش می گفت چپ مدافع "سوسیالیسم موجود"، آن دیگری می گفت نمایندۀ دموکراسی و این چنین خاک دنیا را به توبره کشیده بودند. انقلاب پنجاه وهفت، در مقیاس ایران تیشه به ریشۀ این دو قطب زد و ده سال بعد می بینیم که در مقیاس جهانی همۀ اینها فرو ریختند . آن ارتجاعی که بعدها تحت نام نئوکنسرواتیسم ، نظم نوین جهانی، نسبیت فرهنگی و غیره، در دنیا حاکم شد، تمام قدرت اش را بکار گرفت که در لباس و بوسیلۀ جمهوری اسلامی، در مقابل این انقلاب بایستد، اما هرگز نتوانست جامعه را به تمکین بکشاند.
امروز در همان جغرافیای سیاسی که این بحران در آن درست شده بود، جنبشی شکل گرفته است که انسانی ترین و رادیکال ترین منتقد نظم نوین جهانی است. زدند، کوبیدند و کشتند، ولی هرگز نتوانستند این جنبش عظیم را به عقب برانند و امروز، علیرغم تمام توحشی که نشان داده اند، جامعه ایران تنها جامعه ای است که مدل های ضدّ انسانیِ اپوزیسیونیِ رواج یافته بعد از جنگ سرد، در آن جایی ندارد.
این مدل ها کدام اند؟ این توهم که آزادی یعنی دموکراسی یا بازار آزاد، این توهم که رفاه یعنی بازگشت به فرهنگ خود، به پرچم خود، به قوم و زبان خود، محلی گری، قوم گرایی. این توهم که اگر جوامع را بخش بخش کنیم، مثلاً صرب را یک کشور کنیم، کروات را یک کشور، مونته نگرو را یکی دیگر، چچن ها کشور خودشان، قرقیزستان، لیتوانی، اوکراین و غیره، هر کدام، کشورهای خودشان بشوند، آنوقت مردم آزاد می شوند! مردمی که در این جوامع بلند شدند و اعتراض کردند آزادی می خواستند، برابری می خواستند، دردشان همان دردی بود که مردم ایران داشتند، ولی مردم ایران با تجربۀ انقلاب پنجاه و هفت، از پیش به همۀ این آلترناتیو ها گفته بودند " نه ". گفته بودند این راهش نیست، گفته بودند که ما حکومت شورایی می خواهیم، آزادی، برابری، حکومت کارگری می خواهیم. انقلاب را در هم کوبیدند اما نتوانستند آرمان و افقش را در هم بکوبند.
اما دنیایی که این تجربه را نکرده بود، بخصوص بعد از فرو ریختن دیوار برلین و بعد از فروپاشی شوروی، در این توهمات غوطه ور شد. کارگران و مردم شریفی که آزادی می خواستند و از سرمایه داری دولتی نوع روسی به تنگ آمده بودند، بدنبال سراب دموکراسی و سرمایه داریِ بازار آزاد روانه شدند و به جایی هم نرسیدند. وضع شان بدتر شد و نه تنها به آزادی نرسیدند بلکه همان رفاه نسبی را هم که در دورۀ قبل داشتند، کاملاً از دست دادند. این، تجربه ای بود که دنیا از سر گذراند. اما امروز، از آنجا که انقلاب پنجاه وهفت، از پیش، جواب این وضعیت را داده بود، وقتی جامعه و مردم ایران و مبارزه شان را نگاه می کنیم، می بینیم پیشاپیش صفوف این مردم حرکت می کنند و امروز اگر کارگر لیتوانی، صرب یا کروات و یا در خود غرب، کارگر انگلیسی و فرانسوی، کارگر آمریکایی، آفریقایی و آسیایی، می خواهد ببیند چه باید بکند، به کجا و چه سمتی باید برود و چه پرچمی را باید بلند کند، در واقع، باید به مبارزۀ مردم در ایران نگاه کند. تنها جامعه ای که وقتی اعتراض می کند، می گوید "یک کرۀ زمین و یک انسان". پیشروان و پیشکسوتان اش این را می گویند، تنها جامعه ای که پیشروان انقلابی اش می گویند "سوسیالیسم یا بربریت ". می گویند منزلت- معیشت حق مسلم ماست. تنها جامعه ای که در آن ارتجاع از شبح لنبن صحبت می کند و بر خود می لرزد. از صدای آمریکای گرفته تا فلان امام جمعه و فلان شخصیت دوم خردادی اش، از قدرت گیری چپ به هراس افتاده اند. این حمله ای که به انقلاب پنجاه وهفت می کنند، و مشخصا امسال هم خیلی هیستریک تر از گذشته بود، در واقع، حمله به انقلاب آتی است. تلاش برای جلوگیری از پیروزی انقلابی است که همه شان می دانند دارد مثل آوار بر سرشان خراب می شود. باید دنیا را متوجه این مسئله کرد. باید کارگران، مردم شریف، زحمتکش و محروم جهان را متوجه کرد که راه شما، دموکراسیِ بازار آزاد و سرمایه داری بازار آزاد و سرمایه داری رقابتی، رژیم چنج و انقلاب مخملیِ مورد تجویزِ بوش و ارتجاع جهانیِ سرمایه داری نیست. راه شما بازگشت به خود و مذهب و پرچم خود هم نیست. راه شما، همان راهی است که سوت آغازش را انقلاب پنجاه وهفت زد. آن جوانه ای که در آن انقلاب پا گرفت، هم اکنون، درخت تنومندی است که به آن می گوییم حزب کمونیست کارگری و جنبش کمونیسم کارگری که با پرچم آزادی، برابری و انسان و انسانیت، به میدان آمده و این، دیگر فقط در برنامه اش نیست، فقط در " یک دنیای بهتر" نیست. این دیگر خلاف جریان نیست مثل آن گروهی که منصور حکمت در انقلاب پنجاه وهفت درست کرده بود و مجبور بود با خیلِ این توهمات و تحریفات بجنگد تا بتواند درد کارگر را مطرح کند. امروز آن جنبش منصور حکمت و آن مبارزه برای آزادی، برابری و حکومت کارگری که انقلاب پنجاه وهفت فریاد اش را زد و در برنامه "یک دنیای بهتر" نوشته و تثبیت شد، جنبشی است که بطور وسیعی در خیابان ها دارد می گوید آزادی، برابری، هویت انسانی. دارد در خیابان ها فریاد می زند که " سوسیالیسم به پا خیز برای رفع تبعیض"، دارد سرود انترناسیونال می خواند و می گوید یا سوسیالیسم یا بربریت. می زنند اش، می کوبندش، به زندان اش می اندازند و شکنجه اش می کنند ولی نمی توانند شکست اش بدهند. برای اینکه حرف دل مردم است، قدرت دارد، برای اینکه پاسخ به ضرورت امروز است، برای اینکه هفتاد میلیون انسان اینرا می خواهند و نه تنها در ایران، بلکه میلیارد ها انسان در دنیا، در تلاش اند تا راه نجاتی پیدا کنند. راه خلاص و نجاتی می جویند از این دنیای سیاهی که سرمایه داریِ نوع بوش، دکترین نئوکنسرواتیسم و از آن طرف هم جنبش اسلام سیاسی – که هر دو در واقع ریشه در سرمایه داری امروز دارند ــ بر این دنیا تحمیل کرده اند. این وضعیت می تواند سرنوشت مردم جهان نباشد، مردم دنیا مجبور نیستند از میان این دو قطب، یکی را انتخاب کنند و این بازهم پیامی است که انقلاب پنجاه و هفت می دهد؛ در واقع، این هر دو قطب، در جمهوری اسلامی یکی میشوند. جمهوری اسلامی، بروز و تجسم ضدّ انقلاب بورژوائی در عصر ما، ضدّ انقلابِ نظم نوین جهانی در برابر انقلاب سوسیالیستی است. بود و هنوز هم هست. وظیفۀ تاریخی و رسالت اش برای سرمایه داریِ جهانی این است که جنبش سوسیالیستی را در هم بکوبد، ولی این هم به آخر خط رسیده است. این حکومت، حکومتی است که با بحران زاده شد و این بحران همواره شدت یافت و به همین دلیل است که باید گفت سنگ بنای انقلابی که در ایران در حال شکل گیری است، در انقلاب پنجاه وهفت گذاشته شد. این انقلاب، انقلاب شوراها، انقلاب کارگران زحمتکش، انقلاب آزادی، برابری، حکومت کارگری، انسان و انسانیت، در برابر ارتجاع و بربریتی است که امروز بختک مذهب و قومیگیری و تئوری ها و نظریاتی مثل نسبیت فرهنگی و غیره را بر جهان حاکم کرده و حتی، هویت جهانشمول انسانی را رسماً نفی و انکار می کند. محور مبارزۀ طبقاتیِ امروز، در سراسر دنیا بر سر انسان و انسانیت است و در هیچ جایی مثل جامعه ایران، دو صف بربریت و انسانیت اینقدر روشن و شفاف، مقابل هم نایستاده اند و رو در رو نشده اند.
انقلابی که در ایران شکل می گیرد، فریاد اعتراض نه تنها نسل امروز، بلکه ده ها نسل است و به یک تاریخ پر از سرکوب و خونریزی و قساوت که بورژوازی از انقلاب مشروطه تا به امروز بوجود آورده، خاتمه می دهد. و در یک مقیاس جهانی، انقلابی است که یک دورۀ قهقرائی بعد از انقلاب اکتبر تا به امروز را تمام میکند و باز می گردد به آن انسان دوستیِ عمیق مارکسیستی که در انقلاب اکتبر برای مدت کوتاهی نمایندگی شد اما تحریف و مسخ اش کردند.
این انقلاب، در واقع، بار دیگر پرچم سوسیالیسم را در یک مقیاس جهانی بلند می کند و با پیروزی اش، نقطۀ ختمی خواهد بود به تمام توهمات ضدّ انسانی و غیر انسانی که حتی بعنوان چپ و اپوزیسیون در دنیا، نمایندگی می شوند. انقلابی که شکل می گیرد، جنبش اسلام سیاسی را به زباله دان تاریخ خواهد انداخت و به همراه آن، تمام مدل های بورژوازیِ نظم نوین جهانی، رژیم چنج و غیره را نیز، به کنار خواهد زد. این انقلاب، از همین امروز، شعارش را اعلام کرده است "سوسیالیسم یا بربریت". این انقلابی خواهد بود که بربریت را نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان در هم می کوبد و پرچم سوسیالیسم را بلند می کند.

انقلاب سوسیالیستی تنها راه رهایی جامعه ایران است

گفتگو با حمید تقوائی در باره "تزهایی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران"
(بخش دوم)

محسن ابراهیمی: در تز یازدهم، از جنبشهای مختلف صحبت میکنید مثل جنبش برای لغو اعدام، جنبش برای برابری زن، جنبش برای جدا کردن مذهب از دولت و آموزش و پرورش، جنبش برای حقوق کودک و ... ضمنا از این صحبت میکنید که طبقه کارگر برای هژمونی پیدا کردن باید بتواند به این جنبشها در جهت نقد سوسیالیستی به وضع موجود جهت دهد و این جنبشها را رهبری کند. سئوال این است که این جنبشها خودشان به درجاتی نقد اوضاع موجود هستند. هر کدام در عرصه کارشان وضع موجود را نمی پذیرند و به آن گردن نمیگذارند و امر این جنبشها فراتر از موضوع فعالیتشان نیست. مثلا جنبش برای برای جدا کردن مذهب از آموزش و پرورش با تحقق این خواسته دیگر کاری برای انجام دادن ندارد. در این صورت جهت دادن این جنبشها به نقد سوسیالیستی (که رهایی کل جامعه در همه ابعادش مد نظرش است) یعنی چه و چگونه ممکن است؟ در تز سیزدهم اعمال رهبری حزب کمونیست کارگری در جنبشهای اعتراضی مردم را در گرو "تعمیق و ارتقای اعتراض و "نه" مردم به وضع موجود به یک نقد و اعتراض سوسیالیستی" میدانید. منظور از تعمیق نه مردم به نقد سوسیالیستی چیست؟

حمید تقوائی: این تز در واقع نتیجه مشخص سیاسی و عملی از این حکم است که انقلاب سوسیالیستی انسانی است و اساس انقلاب سوسیالیستی رهائی انسان است. در تز نهم اعلام شده که جوهر انسانی انقلاب سوسیالیستی ضامن فراگیر و همگانی بودن آن است و این تز توضیح میدهد که چطور با اتکا به جنبشهای اعتراضی موجود میتوان این امر را متحقق کرد.

در جوامع سرمایه داری بخشهای مختلف جامعه در اعتراض به ستم و تبعیض و بیحقوقی معینی که در حق آنها روا میشود به جنبشهای اعتراضی متعددی در جامعه شکل میدهند. گر چه امر این جنبشها مستقمیا اعتراض به سلطه سرمایه و استثمار سرمایه داری نیست اما بطور واقعی و عینی در اعتراض به مصائبی شکل گرفته اند که در نظم سرمایه ریشه دارد و از ملزومات کار کرد سرمایه در شرایط مشخص امروز در ایران و جهان است.

از سوی دیگر این جنبشها از آنجا که علیه تبعیض و ستم معینی برخاسته اند، امری انسانی را دنبال میکنند و در مضمون خود در نهایت مدافع انسانیت وهویت انسانی، هر چند در مورد بخش معینی از جامعه، هستند. ازینرو قدرت و پیشروی جنبش کارگری و نقد کارگری وضعیت موجود، که پرچم انسانیت در برابر کل نظام سرمایه را بلند کرده است، مستقیما جنبشهای اعتراضی را تحت تاثیر قرار میدهد، آنانرا تقویت میکند و عامل تعیین کننده ای در پیشروی این جنبشها و نهاتیا پیروزی آنها است.

این امر نه تنها در مورد شرایط امروز جامعه ایران بلکه در یک مقیاس جهانی و در همه کشورهای سرمایه داری صادق است. پیشرویها و رفرمهائی که حتی در جوامع پیشرقته امروز غربی شاهد آن هستیم ( و امروز در دوره بعد از جنگ سرد سرمایه داری به سرعت مشغول باز پس گرفتن آنها است) نظیر بیمه بیکاری و بهداشت و تحصیل رایگان و دولت رفاه و برسمیت شناسی بخشی از حقوق زنان و دفاع از حقوق بشر و حتی حق رای همگانی، همه مستقیم و غیر مستقیم ثمره جنبش کارگری و نقد سوسیالیستی طبقه کارگر بوده است. رفرم، به معنای بهبود وضع مردم، در جوامع سرمایه داری اساسا حاصل و نتیجه جانبی جنبش سوسیالیستی در نقد کل وضعیت موجود است و در غیاب این جنبش و یا شرایط ضعف آن نه تنها اعتراض و مبارزه در برابر بی حقوقیها و تبعیضات با موانع جدی روبرو میشود و غالیا به تحریف شکست کشانده میشود، بلکه حتی، همانطور که در دوره بعد ار فروپاشی شوروی و حمله همه جانبه بورژوازی جهانی به آرمانهای سوسیالیستی رخ داد، دستاورهای قبلی این جنبشهای حق طلبانه نیز به سرعت پس گرفته میشود. بقول منصور حکمت نظم نوین جهانی نشان داد که دنیا بدون "خطر" سوسیالیسم و بدون فراخوان سوسیالیسم و بدون امید سوسیالیسم به چه منجلابی بدل میشود.

تا آنجا که به ایران امروز مربوط میشود نفس روی کار آمدن جمهوری اسلامی خود در تحلیل نهائی ناشی از استیصال و بی آلترناتیوی بورژوازی محلی و بورژوازی جهانی، در مقابله با "خطر" سوسیالیسم بود. بورژوازی ناگزیر شد در برابر انقلاب ۵۷ جمهوری اسلامی را بقدرت برساند و یا در واقع به چنین حکومتی رضایت بدهد. گر چه حکومت جمهوری اسلامی یک رژیم متعارف سرمایه داری نیست اما ماموریت و رسالت آن حفظ سلطه سرمایه است، و توحش و شناعت قرون وسطائی این حکومت نیز از ملزومات حفط سلطه سرمایه در ایران است.

دربرابر این حکومت از همان آغاز جنبشهای اعتراضی متعددی شکل گرفت. پیشروی و پیروزی این جنبشها نیز مانند همه جنبشهای اعتراضی در جوامع سرمایه داری در گرو قدرتگیری و پیشروی نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود است. نکته ای که در این تز بر آن تاکید میشود اینست که نقد و اعتراض این جنبشها را میتوان و باید به نقد سوسیالیستی ارتقا داد. امر این جنبشها امر کمونیسم کارگری نیز هست. سوسیالیستها در نقد ستمی که بر زن روا میشود، در نقد دیکتاتوری و اختناقی که بر جامعه حاکم است، در نقد بیکاری و گرانی و اعتیاد و تن فروشی و در نقد مذهب و دخالت مذهب در دولت نظرات و در نتیجه شعارها وخواستهای مشخص خود را دارند. نقد سوسیالیستی مذهب، دیکتاتوری و اختناق، ستم بر زن و سایر مسائل و تبعیضات در جامعه سرمایه داری، از نقد لیبرالی و یا دموکراتیک از همین مسائل از پایه متفاوت است. نقدی است که به ریشه مسائل دست میبرد، بر حقیقت متکی است ، جامع و انسانی است و لذا نشاندهنده راه واقعی غلبه بر این مصائب است.

در برنامه یک دنیای بهتر رئوس این نقد و خواستها در عرصه های مختلفی بروشنی اعلام شده است. هر بند و بخش این برنامه میتواند به پرچم مبارزه یک جنبش اعتراضی معین تبدیل شود. و این معنای واقعی تعمیق "نه" و ارتقای نقد و اعتراض این جنبشها به نقد سوسیالیستی است. اشاعه نقد سوسیالیستی به مساله زن، به مذهب، به دیکتاتوری و اختناق، به مجازات اعدام و بی حقوقی کودک و غیره و غیره در جامعه و در جنبشهای اعتراضی ممکن و عملی است چرا که به جوهر انسانی و حق طلبانه این جنبشها متکی است. چرا که بقول منصور حکمت به آن سوسیالیسمی که در درون هر انسان منصفی هست رجوع و اتکا میکند، و ازینرو ضامن تقویت و پیشروی و پیروزی این جنبشها است.

بعنوان نمونه همین مساله جدائی مذهب از دولت را که شما مثال زدید در نظر بگیریم. حزب ما از همان آغاز فعالیتش و در برنامه و سیاستها و تبلیغات هر روزه اش بر جدائی مذهب از دولت و از آموزش و پرورش و قوانین تاکید داشت اما در جامعه و در میان مردم و حتی در بین نیروهای اپوزیسیون در بدو روی کار آمدن جمهوری اسلامی و حتی در دوره فعال شدن دو خرداد و روی کار آمدن خاتمی، این نقد و بینش رادیکال حزب در نقد مذهب از گستردگی و مقبولیت وسیعی که امروز شاهد آنیم برخوردار نبود. مبارزه پیگیر ما در نقد مذهب و اسلام سیاسی در قالبها و بسته بندیهای مختلف آن، از خط ولی فقیه گرفته تا "الهیات رهائیبخش" شبه چپ و تا "پروتستانیسم اسلامی" نوع دو خردادی، در کنار و به همراه تجربه واقعی خود مردم از نقش ارتجاعی و ضد انسانی همه نیروهای مذهبی در دولت و در اپوزیسیون، امروز باعث شده است که سکولاریسم و مذهب زدائی از دولت و جامعه و سیستم آموزشی به یک خواست توده ای تبدیل بشود. تا حدی که حتی بخشی از آیت الله ها و امام جمعه ها خود را سکولار مینامند! البته هنوز هم خلاصه کردن سکولاریسم در مخالفت با ولی فقیه و تلاش برای علم کردن اسلام نوع دیگر در برابر حکومت از سوی بقایای دو خرداد و دیگر نیروهای ملی مذهبی ادامه دارد اما تا حد زیادی حاشیه ای و در میان مردم افشا شده است. در رابطه با حقوق زنان و مقابله با آپارتاید جنسی، در مخالفت با مجازات اعدام، در دفاع از حقوق کودک و غیره هم همین سیر رادیکالیزه شدن را میشود نشان داد.

نکته دیگر این که اشاعه سیاستها و نقد چپ و رادیکال در جنبشهای اعتراضی، دقیقا بخاطر برجسته کردن و اتکا به جوهر و خصلت انسانی این جنبشها، از محدود نگری و معطوف بخود بودن این مبارزات جلوگیری میکند، همسرنوشتی و هم جهتی آنها را در چشم انداز جامعه قرار میدهد و لذا وحدت و همبستگی میان بخشهای مختلف معترض جامعه را تحکیم و تقویت میکند. این یک واقعیت عینی نظری و تجربی در ایران و در همه جوامع سرمایه داری است.

در تحلیل نهائی اساس مساله اینست که رهائی انسانها و کل جامعه از توحش سرمایه داری بطور واقعی و عینی در گرو تقویت جنبش سوسیالیستی و اشاعه نقد و اعتراض سوسیالیستی در جامعه است و نهایتا مضمون تز "تعمیق و ارتقای نه مردم" و دیگر تزهای مطرح شده در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران در وقع باز کردن این واقعیت از جنبه های مختلف است.

محسن ابراهیمی: تقابل میان حزب و حکومت اسلامی را تجسم و تبلور تقابلی پایه ای تر در سطح جهانی میان طبقه بورژوا و کارگر میدانید. میگویید که "حزب کمونیست کارگری ایران انسانیت تحزب یافته در مقابل توحش تحزب یافته (و دولتی شده) بورژوازی در دوره نظم نوین است". این تز باید داد لیبرالها و دموکرتها و دگراندیشان و بازار آزادیها را در بیاورد که از کمونیسم تصویر تیره ای میدهند و گوش فلک را کر کرده اند که پیروزی بازار آزاد مبشر نجات انسانهاست و در هر کشوری از جهان، امروز این ادعا طیفی از نمایندگان و رهبران و مدافعین خودش را شکل داده است. مشخصا این تقابل را بیشتر توضیح دهید. چرا مدعی هستید حزب کمونیست کارگری انسانیت تحزب یافته در مقابل توحش تحزب یافته بورژوازی در دوره نظم نوین است؟

حمید تقوائی: یک خصیصه دوره بعد از جنگ سرد به میدان سیاست کشیده شدن و در واقع تحزب یافتن عقب مانده ترین خرافات و عقب ماندگیها بود. در اولین سالهای بعد از فروپاشی دیوار برلین، مذهب و قومیگرائی و رجوع به زبان و پرچم وتاریخ و فرهنگ باستانی "خود" از هر جا سر بلند کرد: در اروپای شرقی، در جمهوری های سابق شوروی و در خاورمیانه و آسیا و آفریقا و حتی از نقطه نظر تلقی و تفکر حاکم در مورد جامعه و دولت و سیاست در خود کمپ پیروز، یعنی جوامع صنعتی غرب. تقریبا در همه جا آرادیخواهی و مبارزات مردم برای رسیدن به خواستهای برحقشان با پرچم و زبان مذهب و ناسیونالیسم و قومی گرائی خود را بیان میکرد و این توهم و تصور عمومی در جوامع دامن زده شد که هر چه بیشتر فرورفتن در خود و متکی شدن به هویتهای بومی و قومی و مذهبی معادل آزادی و رهائی بیشتر و آینده ای بهتر است. امروز البته این تب فرونشسته و این توهمات تا حد زیادی فروریخته است اما تا آنجا که به نظرات و تلقیات رایج در مورد جامعه و دموکراسی و دولت مربوط میشود و بخصوص از نفطه نظر عملکرد و نقش دولتها و نیروها و جنبشهای سیاسی، ارتجاع و عقب ماندگی ملی – مذهبی – قومی همچنان مسلط است و میداندار عرصه سیاست و فرهنگ سیاسی حاکم در چارگوشه کره ارض است.

این از ملزومات و پیامدهای پدیده ای است که نظم نوین سرمایه خوانده میشود. افسار گیسختگی و بلامنازعی سرمایه داری بازار آزاد در دوره بعداز جنگ سرد با خود موجی از قهقرای سیاسی و عقب گرد به دوره قرون وسطی را بهمراه آورد و سایه سیاه خود را بر سراسر دنیا و بخصوص به نحو بارز و فاجعه آمیزی بر خاورمیانه گستراند. یک نتیجه مشخص این وضعیت سر بر آوردن جنبش اسلام سیاسی و در مقابل آن سیاستهای میلتاریستی نئو کنسرواتیستی در یک مقیاس جهانی بود.

در این میان جامعه ایران وضعیت کاملا استثنائی ای دارد. در ایران حدود ده سال قبل از این تحولات، جنبش اسلام سیاسی که امروز یک قطب ارتجاع جهانی است بقدرت رسید. حکومت اسلامی در واقع حاصل "چاره جوئی" بورژوای بومی و جهانی در مقابله با انقلاب عظمیمی بود که کل نظام سرمایه را به خطر انداخته بود. آن ارتجاع عریان و صریح و عقب ماندگی و مذهب زدگی و بازگشت به تاریخ و فرهنگ خود که شاخص جنبش اسلام سیاسی و پرچم ضد آمریکائی گری این جنبش است سه دهه است در جامعه ایران در قدرت است و دقیقا به همین خاطر مبارزه مردم، کارگران و زنان و جوانان برای رسیدن به خواستهای انسانی شان، بر خلاف دیگر جوامع دنیا نمیتوانست و نمیتواند با افق و پرچم شرقزدگی ومذهب و قوم پرستی خود را بیان کند. اپوزیسیون مذهب و قوم پرستی نظم نوینی حاکم تنها میتوانست انسانگرائی سوسیالیستی باشد و دقیقا همین روند درایران اتفاق افتاد و هنوز در حال تکوین است.

به همین دلیل است که نیروهای مبشر بازار آزاد و دموکراسی نظم نوینی هیچوقت کارشان در ایران نگرفت. البته این خط و سیاست همزمان با بقیه نقاط دنیا در عرصه سیاست ایران نیز حضور بهم رساند و اعلام وجود کرد. نیروهای قوم پرست، ناسیونالیستهای سلطنت طلب از تخت افتاده و دیگر احزاب شخصیتهای طرفداران "دموکراسی بازار آزاد" و حامیان فدرالیسم قومی مد روز نظم نوین جهانی، بخصوص بعد از یازده سپتامبر و حمله آمریکا و متحدینش به عراق، در ایران نیز فعال شدند و تلاش کردند مردم را بدنبال خود بکشند اما بجائی نرسیدند. حتی در میان مردم منسوب به "اقلیتهای ملی" و مذهبی این نیروها نتوانستند مقبولیت چندانی پیدا کنند. به نحوی که در سیر جنبشهای اعتراضی مردم، در مضمون وموضوع این اعتراضات و شعارها و مطالبات آنها، بخصوص در چند ساله اخیر و بعد از عبور جامعه از دو خرداد، نشانی از وجود نیروهای قومی – مذهبی بچشم نمیخورد. و بر عکس، همانطور که در پاسخ به سئوالات قبلی توضیح دادم، آنچه در این روند شاهد بوده ایم قدرتگیری چپ و ایده الها و سیاستهای انسانی و سوسیالیستی بوده است.

حزب کمونیست کارگری در واقع تجسم سازمانی این ایده الها و آرمانهای انسانی است. سیر تکوین و پیشرفت جنبش کمونیسم کارگری نیز از انقلاب ۵۷ آغاز میشود و اساسا از نظر اجتماعی بر اعتراض کارگران و مردم محرومی که در انقلاب ۵۷ سر بلند کردند و درهم کوبیده شدند متکی است. این روند بطورپیوسته ای در جهات تقویت چپ و اعتراض به وضع موجود و رژیم حاکم از یک موضع سوسیالیستی و انسانی، و به ضرر آلترناتیوهای راست نوع نطم نوینی - از پروتستان اسلامی گرفته تا قومی گرائی فدرالیستی و سناریوهای رژیم چنجی و انقلاب مخملی - در حال پیشروی بوده است. حزب ما این روند را نمایندگی میکند، در شکل دادن به آن سهیم بوده است و در پیشروی و به پیروزی رساندن آن نقش تعیین کننده ای ایفا میکند.

محسن ابراهیمی: چرا جامعه ایران حلقه اصلی و جبهه نبرد تعیین کننده میان جهان متمدن و کل ارتجاع بورژوائی در جهان است؟ چه مشخصاتی ایران را در چنین موقعیتی قرار داده است؟

حمید تقوائی: جنبش اعتراضی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی یک جبهه مشخص از مبارزه طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا در یک مقیاس جهانی است.

در شرایط حاضر ارتجاع بورژوائی از لحاظ فکری و نظری در پست مدرنیسم و تئوری موزائیکی جوامع، و از نظر سیاسی در نئوکنسرواتیسم، و روآوری به مذهب و قومیت در سیاست و دولت خود را نشان میدهد. در واقع همانطور که بالاتر توضیح دادم از دهه آخر دوره جنگ سرد، ما شاهد عدول بورژوازی از مبانی جامعه مدنی و دست شستن کامل از تمدن و مدنیت، حتی به همان مفهوم بورژوائی دوره رنسانس و عصر روشنگری این کلمات، هستیم. در این سیستم فکری- سیاسی انسانیت، هویت انسانی و ارزشهای جهانشمول انسانی کاملا نفی میشود، آزادی اساسا در آزادی بلامنازع سرمایه ها و رقابت آزاد سرمایه داری خلاصه میشود و دولت رفاه و تامین حداقل خدمات اجتماعی تماما جای خود را به ریاضت کشی اقتصادی و سفت کردن کمربندها میدهد.

یکی از نتایج و پیامدهای این عقبگرد و ارتجاع فاحش بورژوازی عصر ما سر بر آوردن دو قطب تروریستی میلیتاریسم دولتی ( که بوسیله دولت آمریکا نمایندگی میشود) و جنبش اسلام سیاسی و فرو بردن جهان در کابوس جنگ تروریستها است. این جنگی است تماما در کمپ بورژوازی جهانی و علیه مردم جهان در شرق و در غرب.

اینها خصوصیات فکری – نظری، سیاسی و اقتصادی سرمایه داری در جهان امروز است.
روشن است که میلیاردها انسانی که در سراسر جهان قربانی این وضعیت هستند و هر کس اندک احترامی برای تمدن و انسانیت قائل باشد، نمیتواند این وضعیت را تحمل کند. نه تنها کارگران بلکه اکثریت عظیم مردم دنیا این توحش را نمی پذیرند و خواهان تغییر این وضعیت هستند.

این نبرد و تقابل جهانی میان جهان متمدن و توحش بورژوائی حاکم بر دنیای امروز در واقع شکل مشخص مبارزه طبقاتی میان کار و سرمایه است. در هر دوره مساله معینی به محور ونقطه تمرکز مبارزه طبقاتی تبدیل میشود و امروز در دوره نظم نوین جهانی نفس مدنیت و انسانیت و هویت انسانی به محور و مرکز این مبارزه رانده شده است.

جامعه ایران در صف مقدم این نبرد جهانی قرار دارد. جمهوری اسلامی در مقابل انقلاب ۵۷ و با تشریک مساعی دولتهای غربی و ارتجاعی ترین بخش جنبش ملی – اسلامی در ایران روی کار آورده شد. این حکومتی متکی بر مذهب و فرهنگ خودی و ضدیت با مدرنیسم و تمدن غربی ( یعنی یک حکومت پست مدرنیستی تمام عیار) است و یک نیروی تعیین کننده و ستون فقرات جنبش اسلام سیاسی در خاورمیانه را تشکیل میدهد.

دقیقا به همین دلایل جنبش اعتراضی که از همان آغاز در برابر این حکومت پا گرفت جنبش انسانی، متمدنانه، مدرن و رادیکال بود. جمهوری اسلامی که تنها راه نجات سرمایه جهانی و بومی مستاصل در برابر انقلاب ۵۷ بود، و در مقابل آن نقد سوسیالیستی سرمایه و جنبش کمونیسم کارگری که خود ریشه در انقلاب ۵۷ داشت، امروز به یک گرایش قوی در جامعه و در جنبشهای اعتراضی مرم تبدیل شده است. وقتی اکنون از موضع و با درک امروز به سیر تحولات جهانی در چند دهه اخیر نگاه میکنید در مییابید که هم انقلاب ۵۷ و هم ضد انقلاب اسلامی در واقع پیش در آمدی بر قطبندی جهان در دوره پس از جنگ سرد بودند. جمهوری اسلامی مظهر توحش و ارتجاع و انحطاط کامل بورژوازی است که امروز در کل خاورمیانه و دیگر کشورهای اسلامزده با جنبش اسلام سیاسی تداعی میشود و " سوسیالیسم یا بربریت" و "آزادی برابری هویت انسانی" و "یک کره زمین یک انسان" صدای اعتراض جهان متمدن است که در جامعه ایران طنین می افکند.

این واقعیات است که جامعه ایران را به حلقه اصلی و یک جبهه نبرد تعیین کننده بین جهان متمدن و ارتجاع بور ژوائی در عصر ما تبدیل کرده است.

محسن ابراهیمی: "پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران بشریت را در مبارزه و اعتراض به وضع موجود یک گام عظیم به پیش خواهد برد." میتوان گفت این تز در باره هر انقلاب سوسیالیستی در هر کشوری صادق است. آیا انقلاب سوسیالیستی در ایران و اثراتش در مقایسه با انقلاب سوسیالیستی در هر کشوری ویژگیهایی دارد که با این تز میخواهید برجسته کنید؟

حمید تقوائی: فکر میکنم پاسخ به این سئوال با توجه به توضیحی که در جواب سئوال قبل دادم روشن باشد.

به نظر من خلاف جریان بودن جامعه ایران، یعنی عروج ومقبولیت کمونیسم کارگری و حاشیه ای و منزوی بودن نیروهای ملی-قومی- مذهبی و الگوی "دموکراسی + رقابت بازار آزاد" که در سایر کشورها رایج است، خود نشاندهنده ویژگی وضعیت سیاسی در ایران و اهمیت ویژه و مطلوبیت جهانی انقلابی است که در جامعه ایران در حال شکل گرفتن است.

یک ویژگی مهم انقلاب سوسیالیستی در ایران اینست که مستقیما و بلاواسطه انقلابی علیه هر دو قطب تروریسم جهانی است. این انقلاب از یکسو ضربه کاری ای به کل جنبش اسلام سیاسی در خاورمیانه و در سراسر جهان وارد خواهد کرد و از سوی دیگر به تروریسم دولتی که مشروعیت خود را از مبارزه با تروریسم و فاندامنتالیسم اسلامی کسب میکند، و کلا به دوره انقلابات مخملی ومدلهای رژیم چنجی آمریکائی، خاتمه خواهد داد.

یک نتیجه بلافصل و مهم انقلاب سوسیالیستی در ایران نشان دادن راه رهائی و آزادی به میلیاردها قربانی نظم نوین جهانی است که در غیاب یک آلترناتیو انسانی راه نجات خود را در مذهب و ناسیونالیسم و قومپرستی و بازگشت به خود و فرهنگ و زبان و پرچم خود میجویند. بی شک هر انقلاب سوسیالیستی تاثیرات مهمی بر مبارزات کارگران و مردم دنیا خواهد داشت اما انقلاب سوسیالیستی در ایران مستقیما و بلاواسطه پاسخ نه تنها طبقه کارگر ایران بلکه مردم متمدن جهان به نظم نوین جهانی سرمایه با پست مدرنیسم و مذهب زدگی و قومگرائی و نئوکنسرواتیسم و ریاضت کشی اقتصادی اش خواهد بود. این انقلاب روند قهقرائی که با تاچریسم و ریگانیسم در دنیا شروع شد را متوقف خواهد کرد و ایده ها و آرمانهای انسانی و آزادیخواهانه سوسیالیستی را به یک گرایش و تمایل قوی در جنبشهای اعتراضی و در افکار عمومی مردم دنیا تبدیل خواهد کرد.

و بالاخره باید به این نکته اشاره کنم که انقلاب سوسیالیستی در ایران پاسخ اجتماعی کمونیسم کارگری به سوسیالیسم نوع روسی و چینی خواهد بود. این انقلاب هم به آخرین توهمات و هم آخرین کمونیسم ستیزیهای مبتنی بر "سوسیالیسم" مدل چینی و تجربه روسی سرمایه داری دولتی تحت نام سوسیالیسم، یکبار برای همیشه پایان خواهد داد و نقطه آغاز و اتکا جدیدی برای جنبش سوسیالیستی و مدافعین سوسیالیسم در سراسر جهان خواهد بود.

به همه این دلایل انقلاب آتی در ایران از اهمیت و جایگاه ویژه و منحصر بفردی برخوردار است. این واقعیت را باید از همین امروز در چشم انداز کارگران و مردم معترض و به تنگ آمده از وضعیت موجود در سراسر دنیا قرار داد. این خود یک فاکتور تعیین کننده در شکل دهی و به پیروزی رساندن انقلاب سوسیالیستی در ایران است.*

Saturday, February 09, 2008

انقلاب سوسياليستي تنها راه رهائي جامعه ايران است


گفتگو با حميد تقوائی در باره ”تزهایی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران“

(بخش اول)


متن اين تزها در انتهای این پست قرار دارد

محسن ابراهيمي: چرا تزهائي در مورد انقلاب سوسياليستي؟ آيا موضوع و موضع و تبيين جديدي مد نظرتان است که قبلا مطرح نشده است؟
حميد تقوائي: اين تزها موضع و يا سياستهاي جديدي را اعلام نميکند، بلکه از نظر من بيان کننده سياست و استراتژي اعلام شده حزب در شرايط سياسي امروز است. کسي که قطعنامه ها و مصوبات و مباحث حزب ما را دنبال کرده باشد ميداند که تاکيد بر سوسياليسم و انقلاب يک خصلت و وجه شاخص برجسته حزب ما است. مشخصا تم اصلي آخرين کنگره و پلنوم کميته مرکزي حزب سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي بود که اسناد آن منتشر شده و مباحث آن نيز در اختيار عموم قرار گرفته است. اين تزها به نظر من در ادامه همين خط و سياست است. سئوالي که ميتواند مطرح باشد در واقع اين است که در شرايط حاضر چه عواملي اين تمرکز حزب بر سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي، و از جمله انتشار تزهائي در اين مورد را، ضروري کرده است؟
براي يافتن پاسخ بايد به خود جامعه و روند مبارزات در چند سال اخير رجوع کرد. منظورم از مبارزه صرفا اعتراضات و آکسيونهاي اعتراضي جاري نيست بلکه در يک سطح عمومي و پايه اي تر جدال و نبردي است که بين افق و سياستهاي راست و چپ در جامعه جريان دارد و به پيش ميرود. اعتراضات جاري و شعارها و مطالباتي که در آنها مطرح ميشود خود انعکاس و بر آمد اين نبرد پايه اي تر است. هر کس شرايط سياسي امروز را با دوره خاتمي و يا حتي سه سال پيش مقايسه کند متوجه يک تغيير و فرق اساسي ميشود: خط و آلترناتيو راست، "اصلاحات" نوع دوخردادي و اسلام دگر انديش و رفراندوم و نافرماني مدني و فدراليسم و رژيم چنج، تضعيف و حاشيه اي شده و در مقابل افق چپ، نقد و اعتراض از يک زاويه انساني و راديکال به کل حکومت و وضعيت موجود و خواست تغيير بنيادي اين وضع، تقويت شده و گسترش يافته است.
امروز چپ در يک مقياس اجتماعي جمهوري اسلامي را به مصاف طلبيده است و يک مساله حکومت، به اعتراف خود مقامات و رسانه هاي دولتي، مقابله با ”شبح لنين“ و سرکوب چپ است. و اين چپ البته شناسنامه و هويت معين و شناخته شده اي دارد: کمونيسم کارگري. اين را نيز هم حکومت بخوبي ميداند و علنا اعلام ميکند ( بعنوان آخرين نمونه رجوع کنيد به مقاله ارگان سپاه پاسداران در ارزيابي ۱۶ آذر امسال و همچنين مقاله من در اين مورد در انترناسيونال شماره ۲۲۴) و هم همه نيروهاي اپوزيسيون راست بر آن واقفند.
در واقع يک نبرد رو در رو، علني و گسترده اي بين چپ جامعه، که با کمونيسم کارگري شناخته و تداعي ميشود، با جمهوري اسلامي در جريان است که چند سال قبل، در دوره قبل از احمدي نژاد، اين ابعاد و جايگاه را در جامعه نداشت. ( اين خود نشاندهنده تشديد و حدت يافتن قطبندي طبقاتي جامعه است که در تزها به آن اشاره شده است). سونامي احمدي نژاد قرار بود جامعه را مرعوب کند و مردم را به تمکين بکشاند اما نه تنها به اين هدف نرسيد، بلکه با پيشروي و قدرتگيري افق انقلاب و اشاعه اعتراضات راديکال و انساني و چپ در جامعه مواجه شد. اين هم کاملا قابل انتظار و قابل پيش بيني بود. دو خرداد را گسترش اعتراضات و مبارزات مردم به شکست کشاند و نه جناح راست حکومت. اگر وعده وعيدهاي دو خردادي ميتوانست مردم را بدنبال خود بکشد و با پرچم اسلام نوع ديگر سر مردم معترض را به طاق بکوبد اساسا نيازي به سونامي احمدي نژاد پيدا نميکردند. مردم بقول خود حکومتيها از دو خرداد عبور کردند و اين يعني عبور جامعه از افق استحاله و سراب بهبود تدريجي اوضاع به افق انقلاب و سرنگوني انقلابي کل حکومت. شکست دو خرداد در واقع نقطه عطفي در روند به چپ چرخيدن جامعه بود که از اواخر سال ۱۳۸۱ ( ۲۰۰۲) نشانه هاي آن بچشم ميخورد ( حزب ما مشخصا در اسناد کنگره چهارم بر اين روند به چپ چرخيدن جامعه تاکيد ميکند).
اين قدرت گيري چپ در يک سطح پايه اي و مقياس اجتماعي ناشي از نياز عاجل جامعه، نياز اکثريت عظيم مردم محروم و ستمديده و معترض به وضع موجود، به دفاع از حرمت و هويت انساني خود، و بايد گفت مبارزه براي بقاي خود بعنوان انسان، در برابر توحش حاکم است. مردم، کارگران و زنان و جوانان و آن اکثريت عظيمي که زير خط فقر زندگي ميکنند و "معيشت و منزلت" در خور شان انسان را حق مسلم خود ميدانند، نميتوانند و نميخواهند به توحش جمهوري اسلامي تمکين کنند. نياز به انقلاب و در هم کوبيدن انقلابي وضعيت موجود از اين نياز و ضرورت عيني نشات ميگيرد.
سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي پاسخ طبقه کارگر به اين وضعيت است. انقلاب سوسياليستي در واقع حاصل و برآيند دو مولفه پايه اي است: از يکسو نيار مبرم مردم به رهائي و برابري و آزادي، به يک جامعه انساني، و از سوي ديگر ضرورت انقلاب بعنوان تنها راه عملي نفي وضعيت موجود و رسيدن به اين جامعه انساني. از همين رو است که در اين شرايط ما شاهد به چپ چرخيدن جامعه و گسترش افق انقلاب و نقد و اعتراض انساني و سوسياليستي در جامعه هستيم.
در سطح سياسي اين نقد و اعتراض انساني و سوسياليستي بوسيله جنبش و حزب کمونيست کارگري نمايندگي ميشود. اين حزب هم در تحليل نهائي زاده اين شرايط است وهم در ايجاد اين شرايط نقش موثري داشته است. حزب ما موظف است به شکل فعالتر وگسترده تري به ايفاي اين نقش بپردازد. موظف است موانع را از سر راه انقلاب به کنار بزند، راه پيشروي مردم و جنبشهاي اعتراضي موجود را هموار کند و تصوير روشني از مسيري که بايد تا پيروزي طي شود در برابر جامعه قرار بدهد. تزهائي در مود انقلاب سوسياليستي در پاسخ به اين وظيفه نوشته شده است.

محسن ابراهيمي: در تز دوم ميگوييد شرايط عيني در سراسر جهان براي انقلاب سوسياليستي آماده است. اما اين نظر در ميان طيف وسيعي از اپوزيسيون وجود دارد که در جامعه اي مثل ايران، شرايط هنوز براي يک انقلاب سوسياليستي آماده نيست. ميگويند اين يک آرمان خوب و انساني اما خيالي است. در کشوري مثل ايران اولويت با رفع عقب ماندگي اقتصادي و فرهنگي وسياسي است. هنوز جامعه از مرحله تجدد و مدرنيته نگذشته است. نظرتان چيست؟
حميد تقوائي: به نظر من آنچه "عقب ماندگي" ناميده ميشود اساسا در ديکتاتوري عريان سرمايه و اختناق و بيحقوقيهاي سياسي و اجتماعي خود را نشان ميدهد. به اين معنا بي ترديد جامعه ايران در مقايسه با کشورهاي صنعتي غرب "عقب مانده" است اما سئوال اينست که علت چيست؟ چه عاملي باعث اين عقب ماندگي ها است؟ فئوداليسم و نظام ارباب رعيتي؟! ملاکين و خوانين؟! روشن است که علت اينها نيست. جامعه ايران با همه عقب ماندگيهايش يک جامعه سرمايه داري است. فقر و اختناق و بيحقوقيهائي که در جامعه وجود دارد، و کلا آنچه عقب ماندگي اقتصادي و سياسي وفرهنگي ناميده ميشود، بخاطرعدم رشد و توسعه سرمايه داري نيست، بر عکس از نتايج و عواقب رشد سرمايه است. سرمايه داري در ايران همين است که مي بينيد. در تمام دوراني که طبقه سرمايه دار در ايران پا به عرصه اجتماع و سياست گذاشته، يعني از زمان انقلاب مشروطيت تا امروز، بجز ديکتاتوري و سرکوب و فقر و بيحقوقي براي اکثريت عظيم جامعه ثمري در بر نداشته است.
جمهوري اسلامي آخرين حلقه در زنجيره ديکتاتوري هاي سرمايه داري در ايران است. اين حکومت در واقع پاسخ سرمايه داري ايران به انقلاب ۵۷ بود. سرمايه داري ايران و بورژوازي جهاني ناگزيرشد در مقابله با انقلابي که کل موجوديت طبقاتي اش را تهديد ميکرد به اين حکومت رضايت بدهد. توحش مذهبي اين حکومت در منافع ملاکين و فئودالها ريشه ندارد، بلکه از ضروريات و الزامات سياسي حکومت سرمايه داري در شرايط امروز ايران ناشي ميشود.
امروز روي آوري به مذهب و دخالت دادن آن در دولت و در سيستم حقوقي و آموزشي و ديگر عرصه هاي اجتماعي و سياسي، يک گرايش عمومي بورژوازي جهاني است و جامعه ايران بخاطر "خطر" انقلاب ۵۷ اولين جامعه اي بود که در آن اين گرايش عمومي به شکل مشخص يک حکومت مذهبي با ماموريت سرکوب انقلاب بنام انقلاب ظهور پيدا کرد. ( امروز اين روند را در عراق و افغانستان و برخي از کشورهاي اسلامزده ديگر مشاهده ميکنيم.)
سمبل عقب ماندگي در جامعه ايران حکومت است و نه مردم. عامل مستقيم آنچه عقب ماندگيهاي جامعه ايران ناميده ميشود حکومت اسلامي سرمايه است. اين نه مردم و جامعه ايران بلکه حکومت است که فرسنگها از مدرنيته و تجدد فاصله دارد. جامعه اسلامي نيست، حکومت اسلامي است. حکومتي با ايدئولوژي و قوانين و سياستهاي متحجر قرون وسطائي را به جامعه تحميل کرده اند دقيقا به اين خاطر که جلوي موج آزاديخواهي و برابري طلبي مردم را سد کنند. علت و ريشه اين وضعيت نظام و حکومت سرمايه داري است و بنا بر اين کسي که واقعا دردش مدرنيته و تجدد و رفع عقب ماندگيها باشد بايد به صف مبارزه عليه نظام سرمايه داري بپيوندد. اين صف امروز با شعار "سوسياليسم يا بربريت" و "آزادي برابري هويت انساني" حضور خود را در جامعه اعلام کرده است. براي تحقق آزادي و برابري راه ديگري بجز خلع يد سياسي و اقتصادي از سرمايه داري وجود ندارد. آنچه خيالبافي و توهم است تحقق يک نظام سرمايه داري شبيه انگليس و فرانسه و ديگر کشورهاي پيشرفته صنعتي در ايران است و نه يک جامعه آزاد و برابر و مرفه انساني. اين دومي با نفي سلطه سياسي و اقتصادي سرمايه بر جامعه کاملا امکان پذير است و براي "رفع عقب ماندگيها" در ايران هيچ راه عملي ديگري وجود ندارد.

محسن ابراهيمي: در تز سوم از بن بست کامل بورژوازي جهاني صحبت ميکنيد که ديگر هيچ الگوي رشد و توسعه اي براي جوامع امروز ندارد. ميگوييد در همه کشورها هر نوع گام بجلو در جهت بهبود وضع مردم در گرو مبارزه و نقش و تاثير طبقه کارگر در عرصه تحولات و تغييرات سياسي است. چرا؟ چه تحولي رخ داده است که مشخصا نقش بورژوازي در رشد جوامع امروز را منتفي کرده است؟
حميد تقوائي: اين تز نتيجه اي از تز دوم است که اعلام ميکند امروز در اکثر قريب به اتفاق کشورهاي دنيا نظام سرمايه داري کاملا برقرار شده است. سلطه جهاني سرمايه به اين معني است که بورژوازي ديگر نه ميخواهد و نه ميتواند در هيج کشوري منشا يک تغيير و تحول اجتماعي - اقتصادي باشد.
تا زماني که در کشورهائي نظير ايران، و کلا کشورهائي که در دوره جنگ سرد جهان سومي خوانده ميشدند، هنوز شيوه توليد فئودالي غالب بود، مسلط شدن سرمايه داري بر اين کشورها يک پيشرفت و قدمي بجلو محسوب ميشد. از سوي ديگر منافع بورژوازي جهاني، يا بعبارت دقيقتر بورژوازي جهان اول و دوم، ايجاب ميکرد که هر يک سرمايه داري را در اين کشورها بر مبناي الگوي کمپ خود – سرمايه داري دولتي نوع روسي و يا سرمايه داري بازار آزاد نوع غربي- بسط بدهد و آنان را به بازار کار و کالاي اردوگاه خود ملحق کند. "راه رشد غير سرمايه داري"، که در تعدادي از کشورهاي متمايل و متکي به شوروي پياده شد، و اصلاحات ارضي که با حمايت آمريکا در ايران صورت گرفت نمونه هائي از اين تجربه "رشد و توسعه" بودند.
امروز دو فاکتور مهم تغيير کرده است. اولا کمپ سرمايه داري دولتي شرق فروپاشيده و سرمايه داري بازار آزاد بر همه جا مسلط شده است و ثانيا مهمتر از آن اکثريت قريب به اتفاق کشورهاي جهان نظام فتودالي و جوامع بسته قرون وسطائي را کاملا پشت سر گذاشته و به جرگه کشورهاي سرمايه داري پيوسته اند. بنابراين نه ديگر افق رشد و توسعه کاپيتاليستي در هيچ جا موضوعيتي دارد و نه اساسا رقابت جهاني و يا محلي اي بين مدلهاي مختلف رشد کاپتاليستي بجا مانده است. آنچه هست سلطه بلا منازع سرمايه "مدل" رقابت آزاد است بر تمام جهان از شرق و غرب و شمال و جنوب.
اين وضعيت در عرصه مبارزه طبقاتي و نبرد ميان طبقه کارگر و بورژوازي جهاني نتايج و تاثيرات سياسي و تعيين کننده اي دارد. مهمترين نتيجه، همانطور که در سئوال قبلي در مورد عقب ماندگي ايران توضيح دادم، اينست که منشا و مسئول فقر و بيحقوقي و هر نوع عقب ماندگي در کشورهاي "جهان سومي" – و امروز مشخصا سلطه مذهب و قومي گرائي و تحجر قرون وسطائي در کشورهائي نظير ايران و يا عراق و افغانستان – فقط و مطلقا و منحصرا نظام سرمايه داري است و بس. ديگر کسي نميتواند نظامهاي ماقبل سرمايه داري، و يا نظام فئودالي و نيمه فئودالي، و يا حتي محدوديتهاي سرمايه دولتي نوع روسي را موجد و باني وضعيت نابسامان هيچ کشور و جامعه اي در دنيا بداند. سرمايه بازار آزاد مدل غربي بر همه جا مسلط شده و به اين ترتيب بدون هيچ بهانه و پوشش و عذر و توجيهي آشکار و عريان خود را در معرض نقد سوسياليستي طبقه کارگر جهان قرار داده است.
نکته ديگر اينست که اين توهم که سلطه تمام و کمال سرمايه بازار آزاد بر کشورهاي جهان سومي آينده اي نظير کشورهاي پيشرفته غربي را بدنبال خواهد داشت عملا و در يک تجربه جهاني تماما پوچي خود را نشان ميدهد و نقش بر آب ميشود. نه تنها اين نوع کشورها به آن درجه پيشرفت اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي کشورهاي صنعتي غرب نرسيده اند بلکه در خود کشورهاي صنعتي غرب نيز سير قهقرائي عدول از مباني جامعه مدني آغاز شده است.
به نظر من کل مکتب پست مدرنيسم و نظراتي نظير نسبيت فرهنگي ومالتي کالچراليسم و غيره در پايه اي ترين سطح انعکاس اين سلطه کامل سرمايه داري بر جهان و کور شدن هر نوع افق و چشم انداز پيشرفت و توسعه کاپيتاليستي است. تا زمانيکه نظام هاي فئودالي در جوامع جهان سومي مسلط بودند بورژوازي غرب ميتوانست، و منافعش اقتضا ميکرد، که تمدن و فرهنگ غربي را بعنوان الگوي تمدن و فرهنگ جهانشمول انساني به دنيا معرفي کند ومدعي باشد که جوامعي که نظام فئودالي در آنها بر قرار است با پيوستن به جرگه کشورهاي سرمايه داري به اين تمدن و پيشرفت دست خواهند يافت. ولي اکنون چه بايد گفت؟
امروز که سرمايه بر جوامع جهان سومي مسلط شده و از پيشرفت اقتصادي و سياسي و اجتماعي غربي در آنها خبري نيست مساله را چطور بايد توضيح داد؟ پاسخ پست مدرنيسم و نسبيت فرهنگي است! نظريه پردازان غربي ناگهان کشف ميکنند که اصلا چيزي بعنوان تمدن و فرهنگ جهانشمول انساني وجود خارجي ندارد! گفته ميشود که تمدن غرب براي غربي ها خوبست و بس. گفته ميشود هر جامعه و کشوري بنا بر ريشه هاي تاريخي و مذهبي و ملي و قومي و نژادي خود فرهنگ ويژه خودش را دارد و رشد و پيشرفت و خوشبختي و بدبختي مفاهيم نسبي اي است که تنها در چارچوب اين فرهنگها اعتبار دارد و معني ميدهد. در اين مکتب فکري اساسا تمدن و پيشرفت و رشد و توسعه متر و استاندارد واحدي ندارد و قابل ارزيابي و قضاوت نيست. ميشود خود را ليبرال و انساندوست ناميد و با حجاب و قصاص و سنگسار اسلامي نه تنها مخالف نبود بلکه احترام به آن را عين انساندوستي دانست: " فرهنگ خودشان است" و بايد به "فرهنگ ديگران" احترام گذاشت!
اين مکتب بغايت ارتجاعي و ضد انساني که از حدود نيمه قرن حاضر با اسم پست مدرنيسم در کشورهاي غربي سر بلند کرد و بعد از جنگ سرد به يک رگه فکري مسلط در ميان دولتها و حتي روشنفکران ونيروهاي منتقد دولتهاي غربي تبديل شد، در واقع جزء لازم و انعکاس فکري – فرهنگي سلطه کامل سرمايه بر همه دنيا است. سرمايه داري غرب که از يکسو در هيچ کشوري با نظامهاي فئودالي و نيمه فئودالي روبرو نيست و از سوي ديگر قادر نيست آن سطحي از پيشرفت و رفاه موجود در کشورهاي پيشرفته صنعتي را در بقيه دنيا تامين کند ناگزير است آنچه در اپوزيسيون فئوداليسم، عقب ماندگي ميناميد و محکوم ميکرد امروز، در موقعيت پوزيسيون، تمدن و فرهنگ "ديگران" بنامد و به دفاعش برخيزد. نفي مدنيت و تمدن و هويت جهانشمول انساني در مکتب فکري پست مدرنيسم انعکاس لگد مال شدن تمام و کمال انسان و انسانيت در جامعه سرمايه داري است. اين يک بربريت آشکار است.
در مقابل اين وضعيت تنها طبقه کارگر جهاني و کمونيسم کارگري است که بشريت متمدن عصر ما را نمايندگي ميکند. بورژوازي در واقع از همان آغاز سلطه خود در غرب و در مقابله با کمون پاريس سير قهقرائي و عقب نشيني از مدنيت و سکولاريسم و جامعه مدني را آغاز کرد. امروز مکتب پست مدرنيسم شکل غائي و منسجم و تئوريزه شده اين قهقرا است. در مقابل بورژازي، از همان مقطع کمون پاريس، جنبش کارگري و سوسياليستي پرچمدار تمدن بشري و انسان و انسانيت بوده است. امروز کمونيسم کارگري نماينده اين انسانيت است. در واقع با پايان يافتن جنگ سرد و فروپاشي "سرمايه داري تحت نام سوسياليسم"، تحريفات و ابهامات و توهمات خاتمه يافت و کاپيتاليسم و سوسياليسم صريح و شفاف و بلاواسطه در برابر يکديگر قرار گرفتند.
يک نتيجه سياسي اين وضعيت نقش پيشتاز و رهبري کننده کمونيسم کارگري در دفاع از انسانيت و هويت جهانشمول انساني در همه جا حتي در کشورهاي صنعتي غرب است. کافي است به مبارزه و موضوعات و عرصه ها ئي که حزب ما در سراسر جهان - هر جا حضور دارد – در آن درگير است، از دفاع از سکولاريسم تا دفاع از حقوق زنان و پناهندگان و کودکان تا مبارزه براي لغو اعدام و سنگسار و غيره، نگاهي انداخت و اين نقش پيشتاز و رهبري کننده در دفاع از هويت و تمدن انساني را به عينه ديد.

محسن ابراهيمي: خصلت و نام هر انقلابي را نيرو و حزب رهبري کننده آن تعييين ميکند. اين يکي از تزهاي پايه اي است که مطرح ميکنيد. اين درک کاملا در مقابل اين ديدگاه رايج قرار ميگيرد که مجموعه اي از شرايط عيني مثل رشد نيروهاي مولده، درجه معيني از صنعتي شدن جامعه، رشد طبقه کارگر صنعتي و غيره را براي شکل گيري انقلاب سوسياليستي ضروري ميداند. آيا آين نظريه شما ولونتاريستي و اراده گرايانه نيست؟
حميد تقوائي: تنها پيش شرط عيني انقلاب سوسياليستي در هر جامعه اي وجود نظام سرمايه داري است. نظام سرمايه يعني نظامي که در آن نيروي کار به کالا تبديل شده باشد و استثمار از طريق خريد نيروي کار و توليد ارزش اضافه صورت بگيرد. مبارزه کارگران عليه استثمار و براي لغو کار مزدي همزاد نظام سرمايه داري است، اعتراض و نقد و مبارزه کارگران عليه سلطه سرمايه يک ضرورت عيني و مستقل از درجه رشد سرمايه داري و يا تکامل نيروهاي مولده و يا صنعتي بودن و نبودن يک جامعه و يا عقب ماندگي و يا پيشرفتگي اقتصادي در هر جامعه است. از همين رو تا آنجا که به شرايط عيني مربوط ميشود نفس وجود نظام توليدي سرمايه داري شکل گيري و پيروزي انقلاب سوسياليستي را ضروري و امکان پذير ميکند.
از سوي ديگر سلطه سرمايه داري و شکل گيري جنبش سوسياليستي عليه سرمايه را بايد در يک مقياس جهاني مد نظر قرار داد. کمون پاريس، مانيفست کمونيست، و انقلاب اکتبر در يک سطح جهاني مبارزات کارگران را، حتي در جوامعي که درآنها نظام سرمايه کاملا مسلط نشده بود، تحت تاثير قرار دادند. همانطور که دو جنگ جهاني دولتهاي سرمايه داري "پيشرفته" کل دنيا را به آتش کشيد و بر موقعيت بورژوازي در همه کشورها تاثير گذاشت. بعبارت ديگر نه سرمايه داري در هر کشور معين پروسه رشد و تکوين يکساني را از اول آغاز و تکرار کرده است و نه طبقه کارگر در هر جامعه جنبش سوسياليستي خود را از سر گرفته است. در اين ترديدي نيست که در هر کشور طبقه کارگر ناگزير است ابتدا با بورژوازي خود تعيين تکليف کند و قدرت سياسي را بدست آورد اما اين نبردي از يک جنگ سراسري است. انقلاب در چارچوب کشوري صورت ميگيرد اما شرايط و زمينه هاي عيني و ذهني انقلاب صرفا از شرايط محلي هر کشور معين ناشي نميشود. بعنوان نمونه اصلاحات ارضي و "انقلاب سفيد" شاه که آخرين ضربه را بر توليد فئودالي در ايران زد و سرمايه داري را از نظر اقتصادي و سياسي کاملا بر جامعه مسلط کرد اساسا با ابتکار و حمايت دولت آمريکا صورت گرفت. جمهوري اسلامي نيز با توافق و دخالت فعال دول غربي – گرچه از سر ناگزيري و بي آلترناتيوي- براي مقابله با انقلاب ۵۷ روي کار آورده شد و امروز هم کل جنبش اسلام سياسي زاده "نظم نوين" سرمايه داري در دوره بعد از جنگ سرد است.
ميخواهم بر اين نکته تاکيد کنم که نه رشد و حتي استقرار نظام سرمايه در يک کشور معين و نه شرايط سياسي مبارزه طبقاتي در هر کشور امري صرفا محلي و محدود به همان جامعه معين نيست. ازينرو ديدگاهي که رشد نيروهاي مولده و يا درجه صنعتي شدن در هر جامعه را پيش شرط انقلاب سوسياليستي ميداند درک غلط و محدود نگرانه اي از سرمايه و نظام سرمايه داري دارد. و اين درک نادرست همانطور که در ادبيات حزب ما بروشني توضيح داده شده امري صرفا معرفتي نيست بلکه مبتني بر جنبشي است که گرچه خود را چپ ومارکسيست ميداند اما در واقع به کمبودها و نواقص و عدم رشد "سرمايه داري ملي و مستقل" معترض است و نه به نفس سرمايه و استثمار سرمايه داري. اين نقد بخش چپ جنبش ملي – مذهبي به سرمايه داري است و کمونيسم کارگري در ايران با نقد اجتماعي اين چپ – تجربه انقلاب ۵۷– و نقد نظري آن – نقد پوپوليسم و بورژوازي ملي و مستقل– بوسيله منصور حکمت زاده شد و سريعا رشد کرد و به بستر اصلي چپ جامعه تبديل شد.
به نظر من قبل از هر چيز نفس سر بر آوردن و رشد جنبش و حزب کمونيست کارگري در ايران خود مهمترين فاکتوري است که نشان ميدهد شرايط عيني و سياسي براي شکل گيري و پيروزي انقلاب سوسياليستي فراهم است. آمادگي شرايط عيني براي رخ دادن يک تحول در نهايت در وجود و رشد اجتماعي نيروئي که خواستار آن تحول است خود را نشان ميدهد. معلول خود بهترين دليل بر وجود علت است. به نظر من کسي که امروز دامنه اعتراضات راديکال و چپ از جانب کارگران و دانشجويان و زنان و حتي مدافعين حقوق کودک و طرح شعارهاي مضمونا و يا صريحا سوسياليستي را در اين جنبشها ميبيند اما همچنان بدنبال شرايط عيني براي انقلاب سوسياليستي ميگردد خودش براي سوسياليسم آماده نيست! امرش آماده کردن شرايط انقلاب سوسياليستي نيست، انکار اين شرايط است!
اما براي حزب ما که خواستار لغو کارمزدي و تحقق سوسياليسم است روشن است که اين امر تماما به پراتيک و عملکرد خود او گره خورده است. زمينه ها و شرايط عيني خود بخود و بلاواسطه به تحولات سياسي ترجمه نميشوند، عامل اين تحولات انسانهاي زنده و پراتيک سياسي و اجتماعي جنبشها و احزاب است. اين بويژه در مورد تحولات انقلابي صادق است.
انقلاب يک تحول عيني و خارج از اراده احزاب است اما آماده کردن زمينه هاي انقلاب، مضمون و خصلت و هدف انقلاب، و در نهايت پيروزي و يا شکست آن تماما در گرو پراتيک احزاب و جنبشهاي طبقاتي است. امروز چشم انداز انقلاب سوسياليستي در برابر جامعه ايران قرار گرفته است چرا که جنبش و حزب کمونيسم کارگري در جامعه وجود دارد که خواهان اين انقلاب و پرچمدار و رهبر و سازمانده آن است. اين ولونتاريسم و ارده گرائي نيست. عين ماترياليسم پراتيک است.

محسن ابراهيمي: ميگوييد انقلاب سوسياليستي انقلابي توده اي و فراگير است و کارگر در اين مقابله کل ستمديدگان و محرومين و دردمندان، يعني اکثريت عظيم مردم را در کنار خود دارد (تز نهم). اين در مقابل تزهاي رايج چپ سنتي قرار دارد. به اين تز ميتوان اين ايراد را گرفت که اگر بنياد انقلاب سوسياليستي لغو کار مزدي است، اقشار غيرکارگر قاعدتا نميتوانند در کنار کارگر قرار بگيرند. آن بخشي از جامعه که با فروش نيروي کارش زندگي نميکند چه منفعتي در لغو کار مزدي دارد که کنار کارگر قرار گيرد؟
حميد تقوائي: دليل اين امر بطور موجز و فشرده در خود اين تز بيان شده: نه ستم و بيعدالتي سرمايه تنها به کارخانه ها محدود ميشود و نه طبقه کارگر صرفا در کارخانه تحت ستم قرار ميگيرد. سرمايه داري نه تنها بر کارخانه ها و پروسه توليد بلکه بر کل جامعه مسلط است و کل جامعه، يعني اکثريت عظيم مردم محروم را به بند ميکشد. در عصر ما همانطور که برنامه يک دنياي بهتر نيز اعلام داشته است بيکاري و بي مسکني و اعتياد و تن فروشي و بيحقوقي زن و شيوع خرافات مذهبي و ملي و قومي و نژادي و کليه دردها و مصائب در جوامع موجود زاده سرمايه داري و از ملزومات کارکرد سرمايه داري است. بسياري از اين مصائب از قبل از سلطه سرمايه وجود داشته اند اما علت بقا و باز توليد هر روزه آنها در عصر حاضر نظام سرمايه است. در اين ترديدي نيست که استثمار و سودآوري بنياد سرمايه داري است اما دقيقا بقا و بازتوليد اين استثمار و سود آوري است که موجد اين مصائب و ستمها و تبعيضات و متکي بر آنها است.
از سوي ديگرکارگر نه صرفا بعنوان توليد کننده و فروشنده نيروي کار، بلکه مانند ديگر اقشار محروم مردم بعنوان يک عضو جامعه و شهروند تحت ستم و بيحقوقي قرار ميگيرد. نقش کليدي و تعيين کننده طبقه کارگر در مبارزه عليه سرمايه اري در اين نيست که تنها کارگر تحت ستم سرمايه قرار دارد و از سيستم کار مزدي رنج ميبرد، بلکه در اينست که استثمار طبقه کارگر و سيستم کارمزدي بنياد و ريشه کل ستمها و تبعيضاتي است که سرمايه داري بر ديگر اقشار مردم و کل جامعه اعمال ميکند.
بنا براين سئوال اين نيست که مردم غير کارگر چه منفعتي در لغو کار مزدي دارند. بايد پرسيد مردم غير کارگر که اکثريت آنان محروم و تحت ستم هستند چه نفعي در استثمار سرمايه داري دارند؟! به نظر من هر که سرمايه دار نيست با کارگر است، منافع اش ايجاب ميکند که با کارگر باشد.
جامعه امروز ايران را در نظر بگيريد. ۵۰ در صد جامعه يعني زنان تحت شديد ترين بيحقوقي ها و تبعيضات قرار دارند، بخش عظيمي از جامعه زير خط فقر زندگي ميکند و بخش عظيمي قرباني بيکاري و اعتياد و تن فروشي است. اختناق و سرکوب و قصاص و اعدام اسلامي همه جامعه را به بند کشيده است. مردم منسوب به مذاهب مختلف، بويژه بهائيان و يهوديان، تحت شديد ترين فشارها قرار دارند و غيره و غيره. همه اين مردم تحت ستم و تبعيض کارگر نيستند اما همه آنها مستقيما در مبارزه کارگر عليه حکومت اسلامي و نظام سرمايه که نيازمند چنين حکومتي است ذينفع اند.
نه تنها در ايران بلکه در هر در جامعه سرمايه داري هر که مالک وسائل توليد نيست بطورعيني و واقعي در کنار طبقه کارگر قرار دارد. و بالقوه ميتواند به مبارزه کارگر عليه کار مزدي ملحق شود. بعبارت ديگر دامنه مطلوبيت و مقبوليت انقلاب سوسياليستي بخاطر خصلت انساني و رهائيبخش آن، بخاطر اعلام جنگ آن به هر نوع تبعيض و ستم و بي حقوقي، ازطبقه کارگر بسيار فراتر ميرود و بخش اعظم جامعه را در بر ميگيرد.
از سوي ديگر پيوستن بخش هر چه وسيعتري از مردم محروم و تحت ستم به صف انقلاب سوسياليستي يک ضرورت نفي سلطه سرمايه است. خلع يد سياسي و اقتصادي از بورژوازي بدون بسيج و به حرکت در آوردن مردم محروم و تحت ستم جامعه امکان پذير نيست. همانطور که مانيفست کمونيست اعلام ميکند طبقه کارگر نميتواند آزاد شود مگر آنکه کل جامعه را آزاد کند. کارگر تنها بعنوان يک طبقه اجتماعي – و نه صرفا طبقه فروشنده نيروي کار– و در مقام نماينده و رهبري کننده کل مردم تحت ستم و تبعيض در جامعه سرمايه داري ميتواند بر طبقه سرمايه دار پيروز شود.
بنا بر اين دلايل است که در اين تز اعلام ميشود انقلاب سوسياليستي انقلابي توده اي و فراگير است.

محسن ابراهيمي: از جامعه مدني به مثابه آخرين درجه پيشرفت ممکن جوامع طبقاتي و از جوهر انساني آرمان سوسياليسم در تمايز از جامعه مدني صحبت ميکنيد. لطفا اين را بيشتر توضيح دهيد؟
حميد تقوائي: جامعه مدني جامعه مبتني بر حقوق برابر شهروندان است. و از لحاط نظري هيچ تفاوت ومزيت يا محروميتي ميان شهروندان را برسميت نمي شناسد. يعني در جامعه مدني بر خلاف جامعه فئودالي اشرافيت و خون و نژاد و مذهب و قوميت مبناي مزيت و يا محروميت شهروندان نيست و همه از نظر قانوني برابر و متساوي الحقوق هستند. جامعه مدني در واقع شکل ايده ال جامعه سرمايه داري و پيشرفته ترين شکلي است که جامعه طبقاتي ميتواند به خود بگيرد.
در جوامع ماقبل سرمايه داري سلطه مالکين ابزار توليد بر توليد کنندگان مستقيما و صريحا در فرهنگ و قوانين و اعتقادات و آداب و رسوم اجتماعي منعکس ميشد و پاس داشته ميشد. برده دار مالک برده بود و بردگان رسما و قانونا عضو جامعه بحساب نمي آمدند. در جامعه فئودالي نيز رعايا رسما و قانونا حق وحقوقي نداشتند و همه مزايا و امتيازات و حقوق اجتماعي و اقتصادي و سياسي به اشراف تعلق داشت. در همه اين جوامع سلطه طبقه صاحب ابزار توليد خود را به شکل مزاياي قانوني و حقوقي و سنن و رسوم فرهنگي واجتماعي که بنوبه خود بر خون و نژاد و مذهب و قوم و قبيله مبتني بود نشان ميداد. بورژوازي براي تبديل نيروي کار به کالا بايد از يکسو از اشراف فئودال خلع يد ميکرد و از سوي ديگر رعايا، يعني توليد کنندگان، را از قيود فئودالي رها ميکرد. تنها جبر اقتصادي، يعني نياز کارگر به فروش نيروي کار خود براي تامين معيشت و بقاي خود وخانواده اش، براي سودآوري سرمايه کافي بود. و براي اينکه توليد کنندگان به اين جبر تن بدهند، يعني چيزي جز نيروي کار خود براي فروش نداشته باشند، بايد از زمين و همه آن قيود و آداب و رسومي که که آنان را تابع اشراف صاحب زمين ميکرد کنده ميشدند و آزاد از زمين و از رسوم و قيد وبندهاي جوامع قرون وسطائي و "آزاد" از هر نوع مالکيتي، به بازار کار در شهرها سرازير ميشدند.
بر اساس اين منافع زميني و مادي بود که طبقه تازه به دوران رسيده بورژوا در برابر نظامهاي بسته فئودالي پرچم آزادي و مدنيت وجامعه مدني را بر افراشت، و هيچ تفاوتي بجز تفاوت طبقاتي، يعني تفاوت در رابطه افراد با ابزار توليد، را برسميت نشناخت.
در برابر جامعه مدني طبقه کارگر جامعه انساني را قرار ميدهد. جامعه انساني جامعه اي است که بر اساس انسانيت و نيازهاي انساني همه اعضاي جامعه، و نه منافع يک طبقه معين، سازمان يافته است. و ازينرو از برابري حقوقي انسانها فراتر ميرود و برابري واقعي، برابري انسانها در موقعيت اقتصادي-اجتماعي شان، برابري در رفع نيازهايشان و در برخورداري از ثروت و نعمات جامعه را مبنا قرار ميدهد. و در نتيجه بطور واقعي آزادي انسان را نيز متحقق ميکند. مبناي تامين معيشت و برخورداري از نعمات جامعه نه موقعيت طبقاتي و رابطه افراد با ابزار توليد ( در مقام خريدار و يا فروشنده نيروي کار) بلکه نفس وجود انسانها است. هر انساني چون زنده است و چون انسان است حق دارد يک زندگي آزاد و برابر و مرفه انساني داشته باشد. کار در جامعه سوسياليستي يک اجبار نيست بلکه يک فعاليت آزادانه و خلاقانه است. بورژوازي براي آنکه نيروي کار را به کالا تبديل کند جامعه فئودالي را درهم کوبيد و پرولتاريا براي آنکه کار را به فعاليت خلاقانه بشري، به فعاليتي براي تغيير طبيعت وجهان خارج در جهت ارضاي نيازهاي انساني فرد و جامعه تبديل کند، بايد جامعه مدني را در هم بکوبد.
جامعه مدني آخرين شکل جامعه طبقاتي و شکل ايده آل جامعه بورژوائي است، اما جامعه سوسياليستي شکل کارگري جامعه نيست، شکل ويژه اي از مناسبات توليدي و اجتماعي براي سلطه طبقه کارگر نيست، بلکه جامعه انساني و نقطه پاياني به تاريخ چند هزار ساله جوامع طبقاتي است. طبقه کارگر براي رهائي بايد وجود خود بعنوان يک طبقه را نفي کند و از اين رو بايد بر موجوديت خود و همه شهروندان بعنوان انسان رجوع و اتکا کند.
مارکس در تزهاي فوئرباخ ميگويد " نقطه عزيمت ماترياليسم کهن جامعه مدني است. نقطه عزيمت ماترياليسم نو جامعه انساني يا انسانيت اجتماعي است." و تنها در چنين جامعه اي است که آزادي و برابر ي، و رهائي انسان به معني دقيق و جامع کلمه، امکان پذير است. اساس سوسياليسم انسان و اساس انقلاب سوسياليستي رهائي انسان است.
اين نکته را هم بايد در توضيح جامعه مدني اضافه کنم که ايده ال جامعه مدني اساسا پرچم بورژوازي در اپوزيسيون جوامع فئودالي بود و طبقه سرمايه دار بلافاصله بعد از بقدرت رسيدن و در مقابل طبقه کارگر، که بفاصله کوتاهي پس از انقلاب کبير فرانسه و از همان مقطع کمون پاريس چشم انداز جامعه انساني را در برابر بشريت قرار داد، از اين ايده ال عقب نشست و عملا و حتي رسما و قانونا مذهب و تفاوتهاي نژادي و جنسي و قومي را براي حفظ سلطه خود به کار گرفت. جامعه مدني نميتوانست طبقاتي باقي بماند و به ابزارهاي سنتي و کهن حفظ سلطه طبقاتي متوسل نشود.
بويژه امروز و در دوره افسارگسيختگي سرمايه داري بازار آزاد در دوره بعد از جنگ سرد ما شاهدعقب نشيني کامل بورژوازي از ارزشها وايده الهاي جامعه مدني هستيم. پست مدرنيسم و نظراتي مثل مالتي کالچراليسم و نسبيت فرهنگي که همانطور که قبلا توضيح دادم انعکاس و نتيجه کور شدن افق رشد و توسعه بورژائي جوامع است در و اقع بيانگر عقب نشيني کامل بورژوازي جهاني از آرمانها و ايد آلهائي است که روزي خود مبشر آنها در برابر جوامع قرون وسطائي بود. اين واقعيات تنها نشاندهنده به بن بست و آخر خط رسيدن بربريت سرمايه داري و ضرورت گذار بشريت از جامعه مدني بورژوائي به جامعه انساني سوسياليستي است.*

( ادامه دارد)
............................
تزهائی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران
حمید تقوائی

۱- برای لغو استثمار و کارمزدی و خلع ید اقتصادی از سرمایه داری در گام اول طبقه کارگر باید از طبقه حاکمه خلع ید سیاسی کند، یعنی دولت بورژوائی را سرنگون کند و قدرت سیاسی را بدست آورد. برای رسیدن به این هدف در همه جوامع دنیا مطلوب ترین و امکان پذیرترین راه انقلاب سوسیالیستی است.

۲- شرایط عینی در سراسر جهان برای انقلاب سوسیالیستی آماده است. امروز دراکثر قریب به اتفاق جوامع از جمله در کشورهای آسیائی و آفریقائی که در حال توسعه خوانده میشوند نظام سرمایه داری کاملا برقرار شده است. در ایران مشخصا قریب نیم قرن قبل اصلاحات ارضی آخرین ضربه را به فئودالیسم زد و جامعه ایران را به جرگه سرمایه داری جهانی وارد نمود.

۳- یک نتیجه مستقیم استقرار نظام سرمایه داری در همه کشورها اینست که بورژوازی جهانی دیگر هیچ نوع افق و الگوی رشد و توسعه ای برای هیچ جامعه ای ندارد. (برخلاف نیمه اول قرن بیستم که هم بلوک شرق وهم غرب برای رشد کشورهای "در حال توسعه"، یعنی کشورهایی که سرمایه داری هنوز کاملا در آنها مستقر نشده بود، مدلهای خود را داشتند). امروز در همه کشورها هر نوع گام بجلو در جهت بهبود وضع مردم در گرو مبارزه و نقش و تاثیر طبقه کارگر در عرصه تحولات و تغییرات سیاسی است.

۴-انقلاب یک پدیده عینی است و زمان و شکل مشخص وقوع آن مستقل از اراده انسانها است اما زمینه و شرایط سیاسی و اجتماعی شکل گیری انقلاب را جدال هر روزه ای که بین طبقات و بطور مشخص تر در میان جنبشهای طبقاتی موجود در جامعه جریان دارد فراهم میکند.

۵- از لحاظ سیاسی خصلت و مضمون و یا "نوع" و " نام" هر انقلابی را نیرو و حزب رهبری کننده آن تعییین میکند. انقلاب سوسیالیستی انقلابی به رهبری حزب سوسیالیستهای انقلابی، و در ایران امروز مشخصا حزب کمونیست کارگری، است.

۶- انقلاب سوسیالیستی در تحلیل نهائی حاصل پولاریزه شدن جامعه در نبرد بین دو طبقه اصلی بورژوازی و طبقه کارگر است. یک بروزمشخص این قطبندی طبقاتی در سطح سیاسی وجود و حضور حزب انقلابی طبقه کارگر، یعنی حزبی است که بتواند در عرصه مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی طبقه کارگر را نمایندگی کند.

۷- مبارزه طبقاتی از طریق تقابل جنبشهای اجتماعی به پیش میرود. پایه ای ترین پیش شرط سیاسی شکل گیری و وقوع انقلاب سوسیالیستی در یک جامعه دست بالا پیدا کردن جنبش کمونیسم کارگری در مقابل جنبشهای بورژوائی است. هر اندازه افق، فرهنگ و پارادایم اعتراض در یک جامعه را ایده ها و نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود تعیین کند به همان اندازه زمینه شکل گیری انقلاب سوسیالیستی در آن جامعه بیشتر فراهم شده است.

۸- امروز در ایران بر فضا و فرهنگ اعتراضی جامعه نقد و اعتراض انسانی، برابری طلبانه و آزادیخواهانه سوسیالیستی حاکم است و این نشاندهنده موقعیت اجتماعی قدرتمند جنبش کمونیسم کارگری و دست بالا داشتن این جنبش در مقابل و در مقایسه با جنبشهای بورژوائی – جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی-اسلامی – در یک سطح اجتماعی است. هیچگاه جامعه ایران مانند امروز تشنه و آماده انقلاب سوسیالیستی نبوده است.

۹- در نبرد بین دو طبقه اصلی سرمایه دار و کارگر طبقات واقشار دیگر ناظر و بی تفاوت نیستند. نه ستم و بیعدالتی سرمایه تنها به کارخانه ها محدود میشود و نه طبقه کارگر صرفا در کارخانه تحت ستم قرار میگیرد. سرمایه کل جامعه را به بند میکشد و کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی، و نه صرفا یک صنف و بعنوان تولید کننده، در برابر او قد علم میکند. طبقه کارگر در این مقابله کل ستمدیدگان و محرومین و دردمندان، یعنی اکثریت عظیم مردم را نمایندگی میکند و در کنار خود دارد. طبقه کارگر بدون رهائی کل جامعه نمیتواند رها شود همانطور که کل محرومین و زحمتکشان بدون پیوستن به صف انقلاب کارگری رها نخواهند شد. انقلاب سوسیالیستی انقلابی توده ای و فراگیر است.

۱۰- برای طبقه کارگر بسیج کل جامعه برای رهائی از قید سرمایه یک ضرورت عینی است.
این حقیقت اعلام شده در مانیفست که "طبقه کارگر رها نمیشود مگر کل جامعه را رها کند" بیانگر ضرورت بسیج اکثریت جامعه، همه انسانهائی که به نحوی تحت ستم و تبعیض و بیحقوقی در جامعه سرمایه داری قرار دارند، بزیر پرچم نقد سوسیالیستی وضع موجود و انقلاب سوسیالیستی است. انسانی بودن سوسیالیسم این ضرورت را امکان پذیر میکند. اساس انقلاب سوسیالیستی رهائی انسان است. جوهر انسانی آرمان سوسیالیسم و هدف استراتژیک طبقه کارگر برای نفی طبقات و تحقق جامعه انسانی (در تمایز از جامعه مدنی که آخرین درجه پیشرفت ممکن جوامع طبقاتی است) کلید فراگیر شدن و مقبولیت توده ای آنست.

۱۱- اعتراض اقشار و بخشهای مختلف جامعه به ستم و تبعیضی که در جامعه سرمایه داری به آنان اعمال میشود به شکل جنبشهای اعتراضی بروز پیدا میکند. در ایران امروز مشخصا جنبش علیه آپارتاید جنسی و برای رهائی زن، جنبش علیه سلطه مذهب و برای جدائی مذهب از دولت، جنبش جوانان برای خلاصی فرهنگی، جنبش در دفاع از حقوق کودکان، جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی، و جنبش علیه اعدام از جمله جنبشهای اعتراضی است که حول مسائل مختلف شکل گرفته است. امر این جنبشها، امر طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری نیز هست. هر درجه پیشروی و در نهایت پیروزی این جنبشها و رسیدن آنها به هدف معین خود عملا و بطور واقعی در گرو پیشروی مبارزه طبقه کارگر و قدرت گیری جنبش و حزب کمونیست کارگری در جامعه است.

۱۲- یک پیش شرط تامین هژمونی طبقه کارگر در جامعه تعمیق و رادیکالیزه کردن جنبشهای اعتراضی جاری در جامعه در جهت نقد سوسیالیستی به وضع موجود (حول مساله مورد اعتراض هر جنبش معین) است. امر جنبشهای اعتراضی را نمیتوان به سوسیالیسم ارتقا داد و یا آنها را در جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ادغام کرد. این نه ممکن و نه ضروری است. اما میتوان و باید با تاکید بر خصلت انسانی و حق طلبانه این جنبشها و مقابله با محدودنگریها و سازشکاریها و عوامل منفی و بازدارنده ای که انعکاس گرایشهای بورژوائی بر جنبشهای اعتراضی است، این حقیقت را در جنبشهای اعتراضی تثبیت کرد که نقد سوسیالیستی وضعیت موجود و جنبش کمونیسم کارگری نماینده و بیانگر واقعی و پیگیر امر و اعتراض و خواست آنان است. این حقیقت باید به باور توده مردم معترض و ناراضی و همه فعالین جنبشهای اعتراضی تبدیل شود که تقویت و پیشروی جنبش کمونیسم کارگری مستقیما در خدمت انسان و انسانیت و تحقق هر امر انسانی و آزادیخواهانه و برابری طلبانه ای در جامعه است. این معنی مشخص اجتماعی شدن کمونیسم کارگری و پیش شرط بسیج اکثریت مردم محروم وستمدیده جامعه در جهت پیروزی انقلاب سوسیالیستی است.

۱۳- جنبشهای اعتراضی در ایران در خصلت و مضمون خود سرنگونی طلبانه هستند.
سرنگونی جمهوری اسلامی و خلع ید سیاسی از بورژوازی در ایران مشخصا در گرو دخالتگری فعال، سازماندهی و اعمال رهبری حزب کمونیست کارگری در جنبشهای اعتراضی مردم در عرصه های مختلف است. تعمیق و ارتقای اعتراض و "نه" مردم به وضع موجود به یک نقد و اعتراض سوسیالیستی کلید تحقق این رهبری در یک مقیاس اجتماعی است.

۱۴- تقابل میان حزب و حکومت اسلامی، از نظر طبقاتی و بر بستر مقابله میان دو طبقه بورژوا و کارگر در سطح جهانی، مقابله میان عقب مانده ترین و ضد انسانی ترین گرایشات و جنبشهای بورژوائی عصر حاضر( اسلام سیاسی، قوم گرائی، ناسیونالیسم، مردسالاری و آپارتاید جنسی) با پیشرفته ترین و انسانی ترین آرمانها و خواستهای بشریت متمدن عصر ما، یعنی کمونیسم کارگری و سوسیالیسم انسانی و رهائیبخش کمونیسم کارگری است. حزب کمونیست کارگری ایران انسانیت تحزب یافته در مقابل توحش تحزب یافته (و دولتی شده) بورژوازی در دوره نظم نوین است.

۱۵- سلطه جمهوری اسلامی بعنوان سمبل و نماینده توحش سرمایه داری امروز و نفوذ اجتماعی آرمانها و سیاستهای انسانی جنبش و حزب کمونیست کارگری، جامعه ایران را به حلقه اصلی و یک جبهه نبرد تعیین کننده میان جهان متمدن و کل ارتجاع بورژوائی در جهان تبدیل کرده است. پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران بشریت را در مبارزه و اعتراض به وضع موجود یک گام عظیم به پیش خواهد برد. *

Wednesday, February 06, 2008

كمونيسمي كه تا حالا نبوده!


سياوش شهابي

به عكس بالا نگاه كنيد. اين عكس در يكي از كشورهاي اروپايي و آمريكايي گرفته نشده. مربوط به خوشحالي بعد از پيروزي يك تيم فوتبال هم نيست. روز والنتاين هم نيست! عكس مربوط به روزهاي قيام بهمن 57 است. در ذهن اين دختر و پير مي توان رهايي از بند تبعيض و نابرابري را متصور شد. مي توان تصور رهايي از جهل و خرافه، عقب افتادگي فرهنگي و زندگي برده وار و خلاصه مي توان تصور كرد كه چه روياي شيريني را براي بعد از پيروزي در ذهن مي پرورانده اند. طبيعتا هم بايد اينطور مي بود. وقتي در آن جامعه آزادى بيان وجود نداشت، آزادى مطبوعات وجود نداشت، آزادى تشکل و فعاليت اتحاديه کارگرى وجود نداشت، وقتي آزادى هيچگونه فعاليت سياسى وجود نداشت، زن برده و كالايي در خدمت مرد بود، از ابتدايي ترين حقوق خود محروم بود، دانشجو شخصيت خود را از دست داده بود، و كوچكترين حركت براي آزادي و برابري به وحشيانه ترين شكل سركوب مي شد، مردم هم عليه استبداد سلطنتى با پليس مخفى ‌اش، با زندانها و شکنجه گا‌هاي ساواكش و براى برابرى، براى آزادى از چنگال اختناق سياسى و استثمار اقتصادى بپاخواستند و طبيعي است كه چنين تصويري را در ذهن اين دختر و پسر و ميليونها نفر ديگر كه در آن روزها به خيابانها آمدند جست. اما واقعيت قيام 57 در عمل جوره ديگري رقم خورد…

داستان آن انقلاب و سركوب خونينش را همه يا مي دانند يا اگر نمي دانند بهتر است بروند آن تاريخ را بازبيني كنند و با تجربيات آن دوران آشنا شوند. در آن سالها خميني به يمن تلاش شبانه روزي ژورناليستها و مفسرين هميشه با شرف دنياي بورژوازي و دولتهايي كه اين جريان ارتجاعي كپك زاده را جالب توجه قلمداد مي كردند به عنوان رهبر انقلاب جا زده شد، زير درخت سيب نشاندنش و عكسش را به ماه بردند و با هر حيله اي در بازار فروختنش، خميني به ايران آمد و روي خون هزاران نفري كه براي آزادي جانشان را از دست داده بودند حرف از دولت و حكومت زد. بعد از آن گله هاي حزب اله و پاسدار ولترهاي به قول خود متمدن (!) را به خيابانها ريختند، گرفتند و كشتند و اعدام كردند. همان موقع كه خلخالي براي رژيم جلادي مي كرد، روي صورت زنان اسيد مي پاشيدند، جوانان را در اوين زير شكنجه مي كشتند، شوراهاي مردمي را با حمله تانك از هم مي پاشاندند، پوتينشان را براي سركوب حركت انقلابي مردم سفت مي كردند، كارگران را به خاطر افكارشان از كار اخراج و زنداني مي كردند و باعث و باني آواره شدن هزاران نفر شدند، ژورناليستهاي اروپايي براي گپ زدن با خميني و مزدورانش نوبت مي گرفتند! يک کودتاى خشن بر مبناى اعدام و کشتار وسيع در كنار منحرف كردن افكار عمومي توسط مدياي هميشه شرمگين بورژوازي! همه اين ماتريال براي يك مهندسي اجتماعي در ايران به علاوه شرايط ويژه آن روزگار براي به شكست كشاندن انقلاب مردمي كه شاه نمي خواستند، ساواک نمي خواستند، شکنجه گر و شکنجه گاه نمي خواستند و يك زندگي مرفه و شاد و آزاد مي خواستند كافي بود.

اما امروز، 29 سال بعد از قيام بهمن، جامعه ايران در آستانه انقلاب ديگري قرار دارد. در اين انقلاب نيز مانند انقلاب گذشته توده وسيع مردم قطعا شرکت مي كنند، کارگران نقش کليدي خواهند داشت و اين بار نيز حتما "کارگر نفت ما، رهبر سر سخت ما" بميدان مي آيد و كار اين رژيم منفور و آدمكش را يكسره مي كند. ولي تشابه اين دو انقلاب از اين بيشتر نيست. نقاط ضعفي که در سال 57 ضمينه بقدرت رسيدن ضد انقلاب اسلامي شد امروز ديگر موجوديت و موضوعيتي ندارد. مهمترين نقطه ضعف انقلاب 57 غياب کمونيسمي راديکال و کارگري و يک جنبش قوي چپ در صحنه سياسي و اجتماعي ايران بود. توده هاي ميليوني کارگر و مردم براي آزادي و رفاه و برابري به ميدان آمده بودند، همين دختر براي رهايي از بند مذهب و زنجير تبعيض و عقب افتادگي فرهنگي به خيابان آمده بود ولي حزب و نيروي راديکال و چپي که اين خواستها را نمايندگي کند و در عرصه مبارزه براي كسب قدرت سياسي حضور داشته باشد و از توان و آمادگي و امکان تصرف قدرت برخوردار باشد، وجود نداشت. كل مشكل اين بود كه هيچ كدام از احزاب و سازمانهاي چپ امرشان اين نبود! طبقه کارگر براي اولين بار در تاريخ سياسي ايران بعنوان يک نيروي عظيم و تعيين کننده بپا خاسته بود ولي از حزب و برنامه و سياست مستقل طبقاتي خودش، حزب و برنامه اي که بتواند کارگر و بهمراه او کل جامعه را از شر سلطه سرمايه و نظام ديکتاتوري شاه و ساواك و زندانش رها کند، برخوردار نبود!

ولي امروز نه ديگر جريانات ارتجاعي مثل خميني در آستين بورژوازي مانده كه بخواهد به مردم قالب كند و نه جمهوري اسلامي قدرت و توان سركوب اعتراضات مردمي را همانند سالهاي دهه 60 دارد و نه ديگر حزبي وجود دارد كه نداند چه مي خواهد! برنامه اش چيست و چرا اصلا وجود دارد! امروز كه كارگران دارند تشكلهاي خودشان را مي سازند، در كارخانه مجمع عمومي مي گذارند، به شوراهاي سفارشي اسلامي كار يك ذره اهميت نمي دهند و آن را منحل اعلام مي كنند، دانشجويان تشكلهاي خود را مي سازند و در بسيج و انجمن اسلامي را به حكم خود مي بندند و با قدرت و شجاعت از سوسياليسم و جمهوري سوسياليستي حرف مي زنند، زنان و جوانان هر روز متعرضتر در جامعه ظاهر مي شوند و مقابل طرحهاي سركوبگري رژيم مي ايستند، همه اينها به خاطر حضور و قدرت حزب طبقه كارگري است كه مي داند چه مي خواهد و دنبال چيست! امروز مردم و جوانان حزب انقلابي و برنامه رهاييشان را دارند. حزبي دارند كه در پيچ و خم سياست كج روي نداشته، راهش را گم نكرده و با قدرت براي رهبري انقلاب پيش رو با جوانان و كارگراني كه دسترنج زندگيشان را به پايش مي ريزند، به راهش ادامه مي دهد. به نظر من هيچ چيز با شکوهتر از اين نيست!

امروز وقتي در خيابان و كوچه و بازار از مردم مي پرسيد كه مشكلشان چيست و چه مي خواهند، خواهيد ديد كه مهمترين دغدغه هايشان و مشكل اساسيشان تورم و گراني است كه زندگي روزمرشان را به مخاطره انداخته است. عده زيادشان را به سوي فقر كشيده و درآمدها با هزينه‌ها فاصله زيادي گرفته است. مشكلشان حجاب زنان است، تبعيض ميان زن و مرد است، سركوب آزادي خواهيشان است، حقوق كم كارگر و دزديدن آن توسط كارفرماست، دزدي و چپاول ثروتهاي جامعه توسط عده كمي است از همين رو، مردم به گروهي گرايش خواهند داشت كه راهكارهاي مناسب براي برون ‌رفت و تغيير وضعيت موجود را داشته باشد. اين گروه حزب ما و برنامه رهايي بخش يك دنياي بهترش است! وظيفه مستقيم و نزديک ما همين است، يعنى برانداختن بقاياى نظام قرون وسطايى و كپك زده اسلامي و زدودن اين بقايا تا به آخر و تصفيه ايران و جهان از وجود اين بربريت، از اين ننگ و از اين بزرگترين ترمز هرگونه فرهنگ و هر گونه پيشرفت و مدنيت و به احتزاز درآوردن پرچم انسانيت و مدنيت و رهايي بشريت از بند آن!

جمهوري اسلامي بايد هرچه زودتر به گور سپرده شود و انقلاب مردم بايد به پيروزي برسد. حزب کمونيست کارگري تنها نيروي تضمين کننده اين پيروزي است، نماينده آرمانهاي انساني مردم، سخنگوي مردم ستمديده، مردم استثمارشده، زنان برابري طلب و جوانان آزاديخواه است. اين تنها حزبي است که تضمين ميکند حكومت بعدي نماينده اکثريت مردم کارگر و زحمتکش است، که نابرابري و تبعيض نماند و فقر و بيکاري از جامعه پاك شود. اين تنها حزبي است که تضمين ميکند آزادي هاي بيقيد و شرط سياسي، آزادي عقيده و بيان و تشکل و اعتصاب بر جامعه حاکم شود، همه قوانين ضد زن ملغي شود، مذهب از دولت و آموزش و پرورش بيرون شود و کمک هزينه دولتي به مسجد و امامزاده و ملا و گله هاي حزب اله و تروريستهاي ديوانه و ديگر اوباش اسلامي قطع شود. ما بدنيا آمده‌ايم و در اين عرصه پا گذاشته ايم که سياستى را در زمان حيات خودمان متحقق کنيم. ميخواهيم يک روز صبح که مردم پا ميشوند ديگر كسي کارگر مزدى نباشد و ديگر چيزى به اسم دولت روى سر مردم حاکم نباشد! ميخواهيم آموزش و پرورش را دست اين ديدگاه و اين خط مشى بدهيم تا اداره کند، ميخواهيم طب مجانى شود، مي خواهيم بين زن و مرد نابرابري نماند، مي خواهيم ريشه مذهب و خرافات مذهبي را بخشكانيم و مي خواهيم مردم به خواستهاي انسانيشان برسند!

مي خواهيم كمونيسمي بياوريم كه تا حالا نبوده! به قول منصور حكمت کمونيسمى كه کل آزاديخواهى، کل تساوى طلبى و کل انسانيت است! كمونيسمي كه ما ساختيمش و مي خواهيم به اين جامعه بياوريمش. اين اعتقاد و هدف ما است!


زنده باد آزادي و برابري
زنده باد جمهوري سوسياليستي
مرگ بر جمهوري اسلامي