با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Saturday, February 09, 2008

انقلاب سوسياليستي تنها راه رهائي جامعه ايران است


گفتگو با حميد تقوائی در باره ”تزهایی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران“

(بخش اول)


متن اين تزها در انتهای این پست قرار دارد

محسن ابراهيمي: چرا تزهائي در مورد انقلاب سوسياليستي؟ آيا موضوع و موضع و تبيين جديدي مد نظرتان است که قبلا مطرح نشده است؟
حميد تقوائي: اين تزها موضع و يا سياستهاي جديدي را اعلام نميکند، بلکه از نظر من بيان کننده سياست و استراتژي اعلام شده حزب در شرايط سياسي امروز است. کسي که قطعنامه ها و مصوبات و مباحث حزب ما را دنبال کرده باشد ميداند که تاکيد بر سوسياليسم و انقلاب يک خصلت و وجه شاخص برجسته حزب ما است. مشخصا تم اصلي آخرين کنگره و پلنوم کميته مرکزي حزب سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي بود که اسناد آن منتشر شده و مباحث آن نيز در اختيار عموم قرار گرفته است. اين تزها به نظر من در ادامه همين خط و سياست است. سئوالي که ميتواند مطرح باشد در واقع اين است که در شرايط حاضر چه عواملي اين تمرکز حزب بر سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي، و از جمله انتشار تزهائي در اين مورد را، ضروري کرده است؟
براي يافتن پاسخ بايد به خود جامعه و روند مبارزات در چند سال اخير رجوع کرد. منظورم از مبارزه صرفا اعتراضات و آکسيونهاي اعتراضي جاري نيست بلکه در يک سطح عمومي و پايه اي تر جدال و نبردي است که بين افق و سياستهاي راست و چپ در جامعه جريان دارد و به پيش ميرود. اعتراضات جاري و شعارها و مطالباتي که در آنها مطرح ميشود خود انعکاس و بر آمد اين نبرد پايه اي تر است. هر کس شرايط سياسي امروز را با دوره خاتمي و يا حتي سه سال پيش مقايسه کند متوجه يک تغيير و فرق اساسي ميشود: خط و آلترناتيو راست، "اصلاحات" نوع دوخردادي و اسلام دگر انديش و رفراندوم و نافرماني مدني و فدراليسم و رژيم چنج، تضعيف و حاشيه اي شده و در مقابل افق چپ، نقد و اعتراض از يک زاويه انساني و راديکال به کل حکومت و وضعيت موجود و خواست تغيير بنيادي اين وضع، تقويت شده و گسترش يافته است.
امروز چپ در يک مقياس اجتماعي جمهوري اسلامي را به مصاف طلبيده است و يک مساله حکومت، به اعتراف خود مقامات و رسانه هاي دولتي، مقابله با ”شبح لنين“ و سرکوب چپ است. و اين چپ البته شناسنامه و هويت معين و شناخته شده اي دارد: کمونيسم کارگري. اين را نيز هم حکومت بخوبي ميداند و علنا اعلام ميکند ( بعنوان آخرين نمونه رجوع کنيد به مقاله ارگان سپاه پاسداران در ارزيابي ۱۶ آذر امسال و همچنين مقاله من در اين مورد در انترناسيونال شماره ۲۲۴) و هم همه نيروهاي اپوزيسيون راست بر آن واقفند.
در واقع يک نبرد رو در رو، علني و گسترده اي بين چپ جامعه، که با کمونيسم کارگري شناخته و تداعي ميشود، با جمهوري اسلامي در جريان است که چند سال قبل، در دوره قبل از احمدي نژاد، اين ابعاد و جايگاه را در جامعه نداشت. ( اين خود نشاندهنده تشديد و حدت يافتن قطبندي طبقاتي جامعه است که در تزها به آن اشاره شده است). سونامي احمدي نژاد قرار بود جامعه را مرعوب کند و مردم را به تمکين بکشاند اما نه تنها به اين هدف نرسيد، بلکه با پيشروي و قدرتگيري افق انقلاب و اشاعه اعتراضات راديکال و انساني و چپ در جامعه مواجه شد. اين هم کاملا قابل انتظار و قابل پيش بيني بود. دو خرداد را گسترش اعتراضات و مبارزات مردم به شکست کشاند و نه جناح راست حکومت. اگر وعده وعيدهاي دو خردادي ميتوانست مردم را بدنبال خود بکشد و با پرچم اسلام نوع ديگر سر مردم معترض را به طاق بکوبد اساسا نيازي به سونامي احمدي نژاد پيدا نميکردند. مردم بقول خود حکومتيها از دو خرداد عبور کردند و اين يعني عبور جامعه از افق استحاله و سراب بهبود تدريجي اوضاع به افق انقلاب و سرنگوني انقلابي کل حکومت. شکست دو خرداد در واقع نقطه عطفي در روند به چپ چرخيدن جامعه بود که از اواخر سال ۱۳۸۱ ( ۲۰۰۲) نشانه هاي آن بچشم ميخورد ( حزب ما مشخصا در اسناد کنگره چهارم بر اين روند به چپ چرخيدن جامعه تاکيد ميکند).
اين قدرت گيري چپ در يک سطح پايه اي و مقياس اجتماعي ناشي از نياز عاجل جامعه، نياز اکثريت عظيم مردم محروم و ستمديده و معترض به وضع موجود، به دفاع از حرمت و هويت انساني خود، و بايد گفت مبارزه براي بقاي خود بعنوان انسان، در برابر توحش حاکم است. مردم، کارگران و زنان و جوانان و آن اکثريت عظيمي که زير خط فقر زندگي ميکنند و "معيشت و منزلت" در خور شان انسان را حق مسلم خود ميدانند، نميتوانند و نميخواهند به توحش جمهوري اسلامي تمکين کنند. نياز به انقلاب و در هم کوبيدن انقلابي وضعيت موجود از اين نياز و ضرورت عيني نشات ميگيرد.
سوسياليسم و انقلاب سوسياليستي پاسخ طبقه کارگر به اين وضعيت است. انقلاب سوسياليستي در واقع حاصل و برآيند دو مولفه پايه اي است: از يکسو نيار مبرم مردم به رهائي و برابري و آزادي، به يک جامعه انساني، و از سوي ديگر ضرورت انقلاب بعنوان تنها راه عملي نفي وضعيت موجود و رسيدن به اين جامعه انساني. از همين رو است که در اين شرايط ما شاهد به چپ چرخيدن جامعه و گسترش افق انقلاب و نقد و اعتراض انساني و سوسياليستي در جامعه هستيم.
در سطح سياسي اين نقد و اعتراض انساني و سوسياليستي بوسيله جنبش و حزب کمونيست کارگري نمايندگي ميشود. اين حزب هم در تحليل نهائي زاده اين شرايط است وهم در ايجاد اين شرايط نقش موثري داشته است. حزب ما موظف است به شکل فعالتر وگسترده تري به ايفاي اين نقش بپردازد. موظف است موانع را از سر راه انقلاب به کنار بزند، راه پيشروي مردم و جنبشهاي اعتراضي موجود را هموار کند و تصوير روشني از مسيري که بايد تا پيروزي طي شود در برابر جامعه قرار بدهد. تزهائي در مود انقلاب سوسياليستي در پاسخ به اين وظيفه نوشته شده است.

محسن ابراهيمي: در تز دوم ميگوييد شرايط عيني در سراسر جهان براي انقلاب سوسياليستي آماده است. اما اين نظر در ميان طيف وسيعي از اپوزيسيون وجود دارد که در جامعه اي مثل ايران، شرايط هنوز براي يک انقلاب سوسياليستي آماده نيست. ميگويند اين يک آرمان خوب و انساني اما خيالي است. در کشوري مثل ايران اولويت با رفع عقب ماندگي اقتصادي و فرهنگي وسياسي است. هنوز جامعه از مرحله تجدد و مدرنيته نگذشته است. نظرتان چيست؟
حميد تقوائي: به نظر من آنچه "عقب ماندگي" ناميده ميشود اساسا در ديکتاتوري عريان سرمايه و اختناق و بيحقوقيهاي سياسي و اجتماعي خود را نشان ميدهد. به اين معنا بي ترديد جامعه ايران در مقايسه با کشورهاي صنعتي غرب "عقب مانده" است اما سئوال اينست که علت چيست؟ چه عاملي باعث اين عقب ماندگي ها است؟ فئوداليسم و نظام ارباب رعيتي؟! ملاکين و خوانين؟! روشن است که علت اينها نيست. جامعه ايران با همه عقب ماندگيهايش يک جامعه سرمايه داري است. فقر و اختناق و بيحقوقيهائي که در جامعه وجود دارد، و کلا آنچه عقب ماندگي اقتصادي و سياسي وفرهنگي ناميده ميشود، بخاطرعدم رشد و توسعه سرمايه داري نيست، بر عکس از نتايج و عواقب رشد سرمايه است. سرمايه داري در ايران همين است که مي بينيد. در تمام دوراني که طبقه سرمايه دار در ايران پا به عرصه اجتماع و سياست گذاشته، يعني از زمان انقلاب مشروطيت تا امروز، بجز ديکتاتوري و سرکوب و فقر و بيحقوقي براي اکثريت عظيم جامعه ثمري در بر نداشته است.
جمهوري اسلامي آخرين حلقه در زنجيره ديکتاتوري هاي سرمايه داري در ايران است. اين حکومت در واقع پاسخ سرمايه داري ايران به انقلاب ۵۷ بود. سرمايه داري ايران و بورژوازي جهاني ناگزيرشد در مقابله با انقلابي که کل موجوديت طبقاتي اش را تهديد ميکرد به اين حکومت رضايت بدهد. توحش مذهبي اين حکومت در منافع ملاکين و فئودالها ريشه ندارد، بلکه از ضروريات و الزامات سياسي حکومت سرمايه داري در شرايط امروز ايران ناشي ميشود.
امروز روي آوري به مذهب و دخالت دادن آن در دولت و در سيستم حقوقي و آموزشي و ديگر عرصه هاي اجتماعي و سياسي، يک گرايش عمومي بورژوازي جهاني است و جامعه ايران بخاطر "خطر" انقلاب ۵۷ اولين جامعه اي بود که در آن اين گرايش عمومي به شکل مشخص يک حکومت مذهبي با ماموريت سرکوب انقلاب بنام انقلاب ظهور پيدا کرد. ( امروز اين روند را در عراق و افغانستان و برخي از کشورهاي اسلامزده ديگر مشاهده ميکنيم.)
سمبل عقب ماندگي در جامعه ايران حکومت است و نه مردم. عامل مستقيم آنچه عقب ماندگيهاي جامعه ايران ناميده ميشود حکومت اسلامي سرمايه است. اين نه مردم و جامعه ايران بلکه حکومت است که فرسنگها از مدرنيته و تجدد فاصله دارد. جامعه اسلامي نيست، حکومت اسلامي است. حکومتي با ايدئولوژي و قوانين و سياستهاي متحجر قرون وسطائي را به جامعه تحميل کرده اند دقيقا به اين خاطر که جلوي موج آزاديخواهي و برابري طلبي مردم را سد کنند. علت و ريشه اين وضعيت نظام و حکومت سرمايه داري است و بنا بر اين کسي که واقعا دردش مدرنيته و تجدد و رفع عقب ماندگيها باشد بايد به صف مبارزه عليه نظام سرمايه داري بپيوندد. اين صف امروز با شعار "سوسياليسم يا بربريت" و "آزادي برابري هويت انساني" حضور خود را در جامعه اعلام کرده است. براي تحقق آزادي و برابري راه ديگري بجز خلع يد سياسي و اقتصادي از سرمايه داري وجود ندارد. آنچه خيالبافي و توهم است تحقق يک نظام سرمايه داري شبيه انگليس و فرانسه و ديگر کشورهاي پيشرفته صنعتي در ايران است و نه يک جامعه آزاد و برابر و مرفه انساني. اين دومي با نفي سلطه سياسي و اقتصادي سرمايه بر جامعه کاملا امکان پذير است و براي "رفع عقب ماندگيها" در ايران هيچ راه عملي ديگري وجود ندارد.

محسن ابراهيمي: در تز سوم از بن بست کامل بورژوازي جهاني صحبت ميکنيد که ديگر هيچ الگوي رشد و توسعه اي براي جوامع امروز ندارد. ميگوييد در همه کشورها هر نوع گام بجلو در جهت بهبود وضع مردم در گرو مبارزه و نقش و تاثير طبقه کارگر در عرصه تحولات و تغييرات سياسي است. چرا؟ چه تحولي رخ داده است که مشخصا نقش بورژوازي در رشد جوامع امروز را منتفي کرده است؟
حميد تقوائي: اين تز نتيجه اي از تز دوم است که اعلام ميکند امروز در اکثر قريب به اتفاق کشورهاي دنيا نظام سرمايه داري کاملا برقرار شده است. سلطه جهاني سرمايه به اين معني است که بورژوازي ديگر نه ميخواهد و نه ميتواند در هيج کشوري منشا يک تغيير و تحول اجتماعي - اقتصادي باشد.
تا زماني که در کشورهائي نظير ايران، و کلا کشورهائي که در دوره جنگ سرد جهان سومي خوانده ميشدند، هنوز شيوه توليد فئودالي غالب بود، مسلط شدن سرمايه داري بر اين کشورها يک پيشرفت و قدمي بجلو محسوب ميشد. از سوي ديگر منافع بورژوازي جهاني، يا بعبارت دقيقتر بورژوازي جهان اول و دوم، ايجاب ميکرد که هر يک سرمايه داري را در اين کشورها بر مبناي الگوي کمپ خود – سرمايه داري دولتي نوع روسي و يا سرمايه داري بازار آزاد نوع غربي- بسط بدهد و آنان را به بازار کار و کالاي اردوگاه خود ملحق کند. "راه رشد غير سرمايه داري"، که در تعدادي از کشورهاي متمايل و متکي به شوروي پياده شد، و اصلاحات ارضي که با حمايت آمريکا در ايران صورت گرفت نمونه هائي از اين تجربه "رشد و توسعه" بودند.
امروز دو فاکتور مهم تغيير کرده است. اولا کمپ سرمايه داري دولتي شرق فروپاشيده و سرمايه داري بازار آزاد بر همه جا مسلط شده است و ثانيا مهمتر از آن اکثريت قريب به اتفاق کشورهاي جهان نظام فتودالي و جوامع بسته قرون وسطائي را کاملا پشت سر گذاشته و به جرگه کشورهاي سرمايه داري پيوسته اند. بنابراين نه ديگر افق رشد و توسعه کاپيتاليستي در هيچ جا موضوعيتي دارد و نه اساسا رقابت جهاني و يا محلي اي بين مدلهاي مختلف رشد کاپتاليستي بجا مانده است. آنچه هست سلطه بلا منازع سرمايه "مدل" رقابت آزاد است بر تمام جهان از شرق و غرب و شمال و جنوب.
اين وضعيت در عرصه مبارزه طبقاتي و نبرد ميان طبقه کارگر و بورژوازي جهاني نتايج و تاثيرات سياسي و تعيين کننده اي دارد. مهمترين نتيجه، همانطور که در سئوال قبلي در مورد عقب ماندگي ايران توضيح دادم، اينست که منشا و مسئول فقر و بيحقوقي و هر نوع عقب ماندگي در کشورهاي "جهان سومي" – و امروز مشخصا سلطه مذهب و قومي گرائي و تحجر قرون وسطائي در کشورهائي نظير ايران و يا عراق و افغانستان – فقط و مطلقا و منحصرا نظام سرمايه داري است و بس. ديگر کسي نميتواند نظامهاي ماقبل سرمايه داري، و يا نظام فئودالي و نيمه فئودالي، و يا حتي محدوديتهاي سرمايه دولتي نوع روسي را موجد و باني وضعيت نابسامان هيچ کشور و جامعه اي در دنيا بداند. سرمايه بازار آزاد مدل غربي بر همه جا مسلط شده و به اين ترتيب بدون هيچ بهانه و پوشش و عذر و توجيهي آشکار و عريان خود را در معرض نقد سوسياليستي طبقه کارگر جهان قرار داده است.
نکته ديگر اينست که اين توهم که سلطه تمام و کمال سرمايه بازار آزاد بر کشورهاي جهان سومي آينده اي نظير کشورهاي پيشرفته غربي را بدنبال خواهد داشت عملا و در يک تجربه جهاني تماما پوچي خود را نشان ميدهد و نقش بر آب ميشود. نه تنها اين نوع کشورها به آن درجه پيشرفت اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي کشورهاي صنعتي غرب نرسيده اند بلکه در خود کشورهاي صنعتي غرب نيز سير قهقرائي عدول از مباني جامعه مدني آغاز شده است.
به نظر من کل مکتب پست مدرنيسم و نظراتي نظير نسبيت فرهنگي ومالتي کالچراليسم و غيره در پايه اي ترين سطح انعکاس اين سلطه کامل سرمايه داري بر جهان و کور شدن هر نوع افق و چشم انداز پيشرفت و توسعه کاپيتاليستي است. تا زمانيکه نظام هاي فئودالي در جوامع جهان سومي مسلط بودند بورژوازي غرب ميتوانست، و منافعش اقتضا ميکرد، که تمدن و فرهنگ غربي را بعنوان الگوي تمدن و فرهنگ جهانشمول انساني به دنيا معرفي کند ومدعي باشد که جوامعي که نظام فئودالي در آنها بر قرار است با پيوستن به جرگه کشورهاي سرمايه داري به اين تمدن و پيشرفت دست خواهند يافت. ولي اکنون چه بايد گفت؟
امروز که سرمايه بر جوامع جهان سومي مسلط شده و از پيشرفت اقتصادي و سياسي و اجتماعي غربي در آنها خبري نيست مساله را چطور بايد توضيح داد؟ پاسخ پست مدرنيسم و نسبيت فرهنگي است! نظريه پردازان غربي ناگهان کشف ميکنند که اصلا چيزي بعنوان تمدن و فرهنگ جهانشمول انساني وجود خارجي ندارد! گفته ميشود که تمدن غرب براي غربي ها خوبست و بس. گفته ميشود هر جامعه و کشوري بنا بر ريشه هاي تاريخي و مذهبي و ملي و قومي و نژادي خود فرهنگ ويژه خودش را دارد و رشد و پيشرفت و خوشبختي و بدبختي مفاهيم نسبي اي است که تنها در چارچوب اين فرهنگها اعتبار دارد و معني ميدهد. در اين مکتب فکري اساسا تمدن و پيشرفت و رشد و توسعه متر و استاندارد واحدي ندارد و قابل ارزيابي و قضاوت نيست. ميشود خود را ليبرال و انساندوست ناميد و با حجاب و قصاص و سنگسار اسلامي نه تنها مخالف نبود بلکه احترام به آن را عين انساندوستي دانست: " فرهنگ خودشان است" و بايد به "فرهنگ ديگران" احترام گذاشت!
اين مکتب بغايت ارتجاعي و ضد انساني که از حدود نيمه قرن حاضر با اسم پست مدرنيسم در کشورهاي غربي سر بلند کرد و بعد از جنگ سرد به يک رگه فکري مسلط در ميان دولتها و حتي روشنفکران ونيروهاي منتقد دولتهاي غربي تبديل شد، در واقع جزء لازم و انعکاس فکري – فرهنگي سلطه کامل سرمايه بر همه دنيا است. سرمايه داري غرب که از يکسو در هيچ کشوري با نظامهاي فئودالي و نيمه فئودالي روبرو نيست و از سوي ديگر قادر نيست آن سطحي از پيشرفت و رفاه موجود در کشورهاي پيشرفته صنعتي را در بقيه دنيا تامين کند ناگزير است آنچه در اپوزيسيون فئوداليسم، عقب ماندگي ميناميد و محکوم ميکرد امروز، در موقعيت پوزيسيون، تمدن و فرهنگ "ديگران" بنامد و به دفاعش برخيزد. نفي مدنيت و تمدن و هويت جهانشمول انساني در مکتب فکري پست مدرنيسم انعکاس لگد مال شدن تمام و کمال انسان و انسانيت در جامعه سرمايه داري است. اين يک بربريت آشکار است.
در مقابل اين وضعيت تنها طبقه کارگر جهاني و کمونيسم کارگري است که بشريت متمدن عصر ما را نمايندگي ميکند. بورژوازي در واقع از همان آغاز سلطه خود در غرب و در مقابله با کمون پاريس سير قهقرائي و عقب نشيني از مدنيت و سکولاريسم و جامعه مدني را آغاز کرد. امروز مکتب پست مدرنيسم شکل غائي و منسجم و تئوريزه شده اين قهقرا است. در مقابل بورژازي، از همان مقطع کمون پاريس، جنبش کارگري و سوسياليستي پرچمدار تمدن بشري و انسان و انسانيت بوده است. امروز کمونيسم کارگري نماينده اين انسانيت است. در واقع با پايان يافتن جنگ سرد و فروپاشي "سرمايه داري تحت نام سوسياليسم"، تحريفات و ابهامات و توهمات خاتمه يافت و کاپيتاليسم و سوسياليسم صريح و شفاف و بلاواسطه در برابر يکديگر قرار گرفتند.
يک نتيجه سياسي اين وضعيت نقش پيشتاز و رهبري کننده کمونيسم کارگري در دفاع از انسانيت و هويت جهانشمول انساني در همه جا حتي در کشورهاي صنعتي غرب است. کافي است به مبارزه و موضوعات و عرصه ها ئي که حزب ما در سراسر جهان - هر جا حضور دارد – در آن درگير است، از دفاع از سکولاريسم تا دفاع از حقوق زنان و پناهندگان و کودکان تا مبارزه براي لغو اعدام و سنگسار و غيره، نگاهي انداخت و اين نقش پيشتاز و رهبري کننده در دفاع از هويت و تمدن انساني را به عينه ديد.

محسن ابراهيمي: خصلت و نام هر انقلابي را نيرو و حزب رهبري کننده آن تعييين ميکند. اين يکي از تزهاي پايه اي است که مطرح ميکنيد. اين درک کاملا در مقابل اين ديدگاه رايج قرار ميگيرد که مجموعه اي از شرايط عيني مثل رشد نيروهاي مولده، درجه معيني از صنعتي شدن جامعه، رشد طبقه کارگر صنعتي و غيره را براي شکل گيري انقلاب سوسياليستي ضروري ميداند. آيا آين نظريه شما ولونتاريستي و اراده گرايانه نيست؟
حميد تقوائي: تنها پيش شرط عيني انقلاب سوسياليستي در هر جامعه اي وجود نظام سرمايه داري است. نظام سرمايه يعني نظامي که در آن نيروي کار به کالا تبديل شده باشد و استثمار از طريق خريد نيروي کار و توليد ارزش اضافه صورت بگيرد. مبارزه کارگران عليه استثمار و براي لغو کار مزدي همزاد نظام سرمايه داري است، اعتراض و نقد و مبارزه کارگران عليه سلطه سرمايه يک ضرورت عيني و مستقل از درجه رشد سرمايه داري و يا تکامل نيروهاي مولده و يا صنعتي بودن و نبودن يک جامعه و يا عقب ماندگي و يا پيشرفتگي اقتصادي در هر جامعه است. از همين رو تا آنجا که به شرايط عيني مربوط ميشود نفس وجود نظام توليدي سرمايه داري شکل گيري و پيروزي انقلاب سوسياليستي را ضروري و امکان پذير ميکند.
از سوي ديگر سلطه سرمايه داري و شکل گيري جنبش سوسياليستي عليه سرمايه را بايد در يک مقياس جهاني مد نظر قرار داد. کمون پاريس، مانيفست کمونيست، و انقلاب اکتبر در يک سطح جهاني مبارزات کارگران را، حتي در جوامعي که درآنها نظام سرمايه کاملا مسلط نشده بود، تحت تاثير قرار دادند. همانطور که دو جنگ جهاني دولتهاي سرمايه داري "پيشرفته" کل دنيا را به آتش کشيد و بر موقعيت بورژوازي در همه کشورها تاثير گذاشت. بعبارت ديگر نه سرمايه داري در هر کشور معين پروسه رشد و تکوين يکساني را از اول آغاز و تکرار کرده است و نه طبقه کارگر در هر جامعه جنبش سوسياليستي خود را از سر گرفته است. در اين ترديدي نيست که در هر کشور طبقه کارگر ناگزير است ابتدا با بورژوازي خود تعيين تکليف کند و قدرت سياسي را بدست آورد اما اين نبردي از يک جنگ سراسري است. انقلاب در چارچوب کشوري صورت ميگيرد اما شرايط و زمينه هاي عيني و ذهني انقلاب صرفا از شرايط محلي هر کشور معين ناشي نميشود. بعنوان نمونه اصلاحات ارضي و "انقلاب سفيد" شاه که آخرين ضربه را بر توليد فئودالي در ايران زد و سرمايه داري را از نظر اقتصادي و سياسي کاملا بر جامعه مسلط کرد اساسا با ابتکار و حمايت دولت آمريکا صورت گرفت. جمهوري اسلامي نيز با توافق و دخالت فعال دول غربي – گرچه از سر ناگزيري و بي آلترناتيوي- براي مقابله با انقلاب ۵۷ روي کار آورده شد و امروز هم کل جنبش اسلام سياسي زاده "نظم نوين" سرمايه داري در دوره بعد از جنگ سرد است.
ميخواهم بر اين نکته تاکيد کنم که نه رشد و حتي استقرار نظام سرمايه در يک کشور معين و نه شرايط سياسي مبارزه طبقاتي در هر کشور امري صرفا محلي و محدود به همان جامعه معين نيست. ازينرو ديدگاهي که رشد نيروهاي مولده و يا درجه صنعتي شدن در هر جامعه را پيش شرط انقلاب سوسياليستي ميداند درک غلط و محدود نگرانه اي از سرمايه و نظام سرمايه داري دارد. و اين درک نادرست همانطور که در ادبيات حزب ما بروشني توضيح داده شده امري صرفا معرفتي نيست بلکه مبتني بر جنبشي است که گرچه خود را چپ ومارکسيست ميداند اما در واقع به کمبودها و نواقص و عدم رشد "سرمايه داري ملي و مستقل" معترض است و نه به نفس سرمايه و استثمار سرمايه داري. اين نقد بخش چپ جنبش ملي – مذهبي به سرمايه داري است و کمونيسم کارگري در ايران با نقد اجتماعي اين چپ – تجربه انقلاب ۵۷– و نقد نظري آن – نقد پوپوليسم و بورژوازي ملي و مستقل– بوسيله منصور حکمت زاده شد و سريعا رشد کرد و به بستر اصلي چپ جامعه تبديل شد.
به نظر من قبل از هر چيز نفس سر بر آوردن و رشد جنبش و حزب کمونيست کارگري در ايران خود مهمترين فاکتوري است که نشان ميدهد شرايط عيني و سياسي براي شکل گيري و پيروزي انقلاب سوسياليستي فراهم است. آمادگي شرايط عيني براي رخ دادن يک تحول در نهايت در وجود و رشد اجتماعي نيروئي که خواستار آن تحول است خود را نشان ميدهد. معلول خود بهترين دليل بر وجود علت است. به نظر من کسي که امروز دامنه اعتراضات راديکال و چپ از جانب کارگران و دانشجويان و زنان و حتي مدافعين حقوق کودک و طرح شعارهاي مضمونا و يا صريحا سوسياليستي را در اين جنبشها ميبيند اما همچنان بدنبال شرايط عيني براي انقلاب سوسياليستي ميگردد خودش براي سوسياليسم آماده نيست! امرش آماده کردن شرايط انقلاب سوسياليستي نيست، انکار اين شرايط است!
اما براي حزب ما که خواستار لغو کارمزدي و تحقق سوسياليسم است روشن است که اين امر تماما به پراتيک و عملکرد خود او گره خورده است. زمينه ها و شرايط عيني خود بخود و بلاواسطه به تحولات سياسي ترجمه نميشوند، عامل اين تحولات انسانهاي زنده و پراتيک سياسي و اجتماعي جنبشها و احزاب است. اين بويژه در مورد تحولات انقلابي صادق است.
انقلاب يک تحول عيني و خارج از اراده احزاب است اما آماده کردن زمينه هاي انقلاب، مضمون و خصلت و هدف انقلاب، و در نهايت پيروزي و يا شکست آن تماما در گرو پراتيک احزاب و جنبشهاي طبقاتي است. امروز چشم انداز انقلاب سوسياليستي در برابر جامعه ايران قرار گرفته است چرا که جنبش و حزب کمونيسم کارگري در جامعه وجود دارد که خواهان اين انقلاب و پرچمدار و رهبر و سازمانده آن است. اين ولونتاريسم و ارده گرائي نيست. عين ماترياليسم پراتيک است.

محسن ابراهيمي: ميگوييد انقلاب سوسياليستي انقلابي توده اي و فراگير است و کارگر در اين مقابله کل ستمديدگان و محرومين و دردمندان، يعني اکثريت عظيم مردم را در کنار خود دارد (تز نهم). اين در مقابل تزهاي رايج چپ سنتي قرار دارد. به اين تز ميتوان اين ايراد را گرفت که اگر بنياد انقلاب سوسياليستي لغو کار مزدي است، اقشار غيرکارگر قاعدتا نميتوانند در کنار کارگر قرار بگيرند. آن بخشي از جامعه که با فروش نيروي کارش زندگي نميکند چه منفعتي در لغو کار مزدي دارد که کنار کارگر قرار گيرد؟
حميد تقوائي: دليل اين امر بطور موجز و فشرده در خود اين تز بيان شده: نه ستم و بيعدالتي سرمايه تنها به کارخانه ها محدود ميشود و نه طبقه کارگر صرفا در کارخانه تحت ستم قرار ميگيرد. سرمايه داري نه تنها بر کارخانه ها و پروسه توليد بلکه بر کل جامعه مسلط است و کل جامعه، يعني اکثريت عظيم مردم محروم را به بند ميکشد. در عصر ما همانطور که برنامه يک دنياي بهتر نيز اعلام داشته است بيکاري و بي مسکني و اعتياد و تن فروشي و بيحقوقي زن و شيوع خرافات مذهبي و ملي و قومي و نژادي و کليه دردها و مصائب در جوامع موجود زاده سرمايه داري و از ملزومات کارکرد سرمايه داري است. بسياري از اين مصائب از قبل از سلطه سرمايه وجود داشته اند اما علت بقا و باز توليد هر روزه آنها در عصر حاضر نظام سرمايه است. در اين ترديدي نيست که استثمار و سودآوري بنياد سرمايه داري است اما دقيقا بقا و بازتوليد اين استثمار و سود آوري است که موجد اين مصائب و ستمها و تبعيضات و متکي بر آنها است.
از سوي ديگرکارگر نه صرفا بعنوان توليد کننده و فروشنده نيروي کار، بلکه مانند ديگر اقشار محروم مردم بعنوان يک عضو جامعه و شهروند تحت ستم و بيحقوقي قرار ميگيرد. نقش کليدي و تعيين کننده طبقه کارگر در مبارزه عليه سرمايه اري در اين نيست که تنها کارگر تحت ستم سرمايه قرار دارد و از سيستم کار مزدي رنج ميبرد، بلکه در اينست که استثمار طبقه کارگر و سيستم کارمزدي بنياد و ريشه کل ستمها و تبعيضاتي است که سرمايه داري بر ديگر اقشار مردم و کل جامعه اعمال ميکند.
بنا براين سئوال اين نيست که مردم غير کارگر چه منفعتي در لغو کار مزدي دارند. بايد پرسيد مردم غير کارگر که اکثريت آنان محروم و تحت ستم هستند چه نفعي در استثمار سرمايه داري دارند؟! به نظر من هر که سرمايه دار نيست با کارگر است، منافع اش ايجاب ميکند که با کارگر باشد.
جامعه امروز ايران را در نظر بگيريد. ۵۰ در صد جامعه يعني زنان تحت شديد ترين بيحقوقي ها و تبعيضات قرار دارند، بخش عظيمي از جامعه زير خط فقر زندگي ميکند و بخش عظيمي قرباني بيکاري و اعتياد و تن فروشي است. اختناق و سرکوب و قصاص و اعدام اسلامي همه جامعه را به بند کشيده است. مردم منسوب به مذاهب مختلف، بويژه بهائيان و يهوديان، تحت شديد ترين فشارها قرار دارند و غيره و غيره. همه اين مردم تحت ستم و تبعيض کارگر نيستند اما همه آنها مستقيما در مبارزه کارگر عليه حکومت اسلامي و نظام سرمايه که نيازمند چنين حکومتي است ذينفع اند.
نه تنها در ايران بلکه در هر در جامعه سرمايه داري هر که مالک وسائل توليد نيست بطورعيني و واقعي در کنار طبقه کارگر قرار دارد. و بالقوه ميتواند به مبارزه کارگر عليه کار مزدي ملحق شود. بعبارت ديگر دامنه مطلوبيت و مقبوليت انقلاب سوسياليستي بخاطر خصلت انساني و رهائيبخش آن، بخاطر اعلام جنگ آن به هر نوع تبعيض و ستم و بي حقوقي، ازطبقه کارگر بسيار فراتر ميرود و بخش اعظم جامعه را در بر ميگيرد.
از سوي ديگر پيوستن بخش هر چه وسيعتري از مردم محروم و تحت ستم به صف انقلاب سوسياليستي يک ضرورت نفي سلطه سرمايه است. خلع يد سياسي و اقتصادي از بورژوازي بدون بسيج و به حرکت در آوردن مردم محروم و تحت ستم جامعه امکان پذير نيست. همانطور که مانيفست کمونيست اعلام ميکند طبقه کارگر نميتواند آزاد شود مگر آنکه کل جامعه را آزاد کند. کارگر تنها بعنوان يک طبقه اجتماعي – و نه صرفا طبقه فروشنده نيروي کار– و در مقام نماينده و رهبري کننده کل مردم تحت ستم و تبعيض در جامعه سرمايه داري ميتواند بر طبقه سرمايه دار پيروز شود.
بنا بر اين دلايل است که در اين تز اعلام ميشود انقلاب سوسياليستي انقلابي توده اي و فراگير است.

محسن ابراهيمي: از جامعه مدني به مثابه آخرين درجه پيشرفت ممکن جوامع طبقاتي و از جوهر انساني آرمان سوسياليسم در تمايز از جامعه مدني صحبت ميکنيد. لطفا اين را بيشتر توضيح دهيد؟
حميد تقوائي: جامعه مدني جامعه مبتني بر حقوق برابر شهروندان است. و از لحاط نظري هيچ تفاوت ومزيت يا محروميتي ميان شهروندان را برسميت نمي شناسد. يعني در جامعه مدني بر خلاف جامعه فئودالي اشرافيت و خون و نژاد و مذهب و قوميت مبناي مزيت و يا محروميت شهروندان نيست و همه از نظر قانوني برابر و متساوي الحقوق هستند. جامعه مدني در واقع شکل ايده ال جامعه سرمايه داري و پيشرفته ترين شکلي است که جامعه طبقاتي ميتواند به خود بگيرد.
در جوامع ماقبل سرمايه داري سلطه مالکين ابزار توليد بر توليد کنندگان مستقيما و صريحا در فرهنگ و قوانين و اعتقادات و آداب و رسوم اجتماعي منعکس ميشد و پاس داشته ميشد. برده دار مالک برده بود و بردگان رسما و قانونا عضو جامعه بحساب نمي آمدند. در جامعه فئودالي نيز رعايا رسما و قانونا حق وحقوقي نداشتند و همه مزايا و امتيازات و حقوق اجتماعي و اقتصادي و سياسي به اشراف تعلق داشت. در همه اين جوامع سلطه طبقه صاحب ابزار توليد خود را به شکل مزاياي قانوني و حقوقي و سنن و رسوم فرهنگي واجتماعي که بنوبه خود بر خون و نژاد و مذهب و قوم و قبيله مبتني بود نشان ميداد. بورژوازي براي تبديل نيروي کار به کالا بايد از يکسو از اشراف فئودال خلع يد ميکرد و از سوي ديگر رعايا، يعني توليد کنندگان، را از قيود فئودالي رها ميکرد. تنها جبر اقتصادي، يعني نياز کارگر به فروش نيروي کار خود براي تامين معيشت و بقاي خود وخانواده اش، براي سودآوري سرمايه کافي بود. و براي اينکه توليد کنندگان به اين جبر تن بدهند، يعني چيزي جز نيروي کار خود براي فروش نداشته باشند، بايد از زمين و همه آن قيود و آداب و رسومي که که آنان را تابع اشراف صاحب زمين ميکرد کنده ميشدند و آزاد از زمين و از رسوم و قيد وبندهاي جوامع قرون وسطائي و "آزاد" از هر نوع مالکيتي، به بازار کار در شهرها سرازير ميشدند.
بر اساس اين منافع زميني و مادي بود که طبقه تازه به دوران رسيده بورژوا در برابر نظامهاي بسته فئودالي پرچم آزادي و مدنيت وجامعه مدني را بر افراشت، و هيچ تفاوتي بجز تفاوت طبقاتي، يعني تفاوت در رابطه افراد با ابزار توليد، را برسميت نشناخت.
در برابر جامعه مدني طبقه کارگر جامعه انساني را قرار ميدهد. جامعه انساني جامعه اي است که بر اساس انسانيت و نيازهاي انساني همه اعضاي جامعه، و نه منافع يک طبقه معين، سازمان يافته است. و ازينرو از برابري حقوقي انسانها فراتر ميرود و برابري واقعي، برابري انسانها در موقعيت اقتصادي-اجتماعي شان، برابري در رفع نيازهايشان و در برخورداري از ثروت و نعمات جامعه را مبنا قرار ميدهد. و در نتيجه بطور واقعي آزادي انسان را نيز متحقق ميکند. مبناي تامين معيشت و برخورداري از نعمات جامعه نه موقعيت طبقاتي و رابطه افراد با ابزار توليد ( در مقام خريدار و يا فروشنده نيروي کار) بلکه نفس وجود انسانها است. هر انساني چون زنده است و چون انسان است حق دارد يک زندگي آزاد و برابر و مرفه انساني داشته باشد. کار در جامعه سوسياليستي يک اجبار نيست بلکه يک فعاليت آزادانه و خلاقانه است. بورژوازي براي آنکه نيروي کار را به کالا تبديل کند جامعه فئودالي را درهم کوبيد و پرولتاريا براي آنکه کار را به فعاليت خلاقانه بشري، به فعاليتي براي تغيير طبيعت وجهان خارج در جهت ارضاي نيازهاي انساني فرد و جامعه تبديل کند، بايد جامعه مدني را در هم بکوبد.
جامعه مدني آخرين شکل جامعه طبقاتي و شکل ايده آل جامعه بورژوائي است، اما جامعه سوسياليستي شکل کارگري جامعه نيست، شکل ويژه اي از مناسبات توليدي و اجتماعي براي سلطه طبقه کارگر نيست، بلکه جامعه انساني و نقطه پاياني به تاريخ چند هزار ساله جوامع طبقاتي است. طبقه کارگر براي رهائي بايد وجود خود بعنوان يک طبقه را نفي کند و از اين رو بايد بر موجوديت خود و همه شهروندان بعنوان انسان رجوع و اتکا کند.
مارکس در تزهاي فوئرباخ ميگويد " نقطه عزيمت ماترياليسم کهن جامعه مدني است. نقطه عزيمت ماترياليسم نو جامعه انساني يا انسانيت اجتماعي است." و تنها در چنين جامعه اي است که آزادي و برابر ي، و رهائي انسان به معني دقيق و جامع کلمه، امکان پذير است. اساس سوسياليسم انسان و اساس انقلاب سوسياليستي رهائي انسان است.
اين نکته را هم بايد در توضيح جامعه مدني اضافه کنم که ايده ال جامعه مدني اساسا پرچم بورژوازي در اپوزيسيون جوامع فئودالي بود و طبقه سرمايه دار بلافاصله بعد از بقدرت رسيدن و در مقابل طبقه کارگر، که بفاصله کوتاهي پس از انقلاب کبير فرانسه و از همان مقطع کمون پاريس چشم انداز جامعه انساني را در برابر بشريت قرار داد، از اين ايده ال عقب نشست و عملا و حتي رسما و قانونا مذهب و تفاوتهاي نژادي و جنسي و قومي را براي حفظ سلطه خود به کار گرفت. جامعه مدني نميتوانست طبقاتي باقي بماند و به ابزارهاي سنتي و کهن حفظ سلطه طبقاتي متوسل نشود.
بويژه امروز و در دوره افسارگسيختگي سرمايه داري بازار آزاد در دوره بعد از جنگ سرد ما شاهدعقب نشيني کامل بورژوازي از ارزشها وايده الهاي جامعه مدني هستيم. پست مدرنيسم و نظراتي مثل مالتي کالچراليسم و نسبيت فرهنگي که همانطور که قبلا توضيح دادم انعکاس و نتيجه کور شدن افق رشد و توسعه بورژائي جوامع است در و اقع بيانگر عقب نشيني کامل بورژوازي جهاني از آرمانها و ايد آلهائي است که روزي خود مبشر آنها در برابر جوامع قرون وسطائي بود. اين واقعيات تنها نشاندهنده به بن بست و آخر خط رسيدن بربريت سرمايه داري و ضرورت گذار بشريت از جامعه مدني بورژوائي به جامعه انساني سوسياليستي است.*

( ادامه دارد)
............................
تزهائی در مورد انقلاب سوسیالیستی در ایران
حمید تقوائی

۱- برای لغو استثمار و کارمزدی و خلع ید اقتصادی از سرمایه داری در گام اول طبقه کارگر باید از طبقه حاکمه خلع ید سیاسی کند، یعنی دولت بورژوائی را سرنگون کند و قدرت سیاسی را بدست آورد. برای رسیدن به این هدف در همه جوامع دنیا مطلوب ترین و امکان پذیرترین راه انقلاب سوسیالیستی است.

۲- شرایط عینی در سراسر جهان برای انقلاب سوسیالیستی آماده است. امروز دراکثر قریب به اتفاق جوامع از جمله در کشورهای آسیائی و آفریقائی که در حال توسعه خوانده میشوند نظام سرمایه داری کاملا برقرار شده است. در ایران مشخصا قریب نیم قرن قبل اصلاحات ارضی آخرین ضربه را به فئودالیسم زد و جامعه ایران را به جرگه سرمایه داری جهانی وارد نمود.

۳- یک نتیجه مستقیم استقرار نظام سرمایه داری در همه کشورها اینست که بورژوازی جهانی دیگر هیچ نوع افق و الگوی رشد و توسعه ای برای هیچ جامعه ای ندارد. (برخلاف نیمه اول قرن بیستم که هم بلوک شرق وهم غرب برای رشد کشورهای "در حال توسعه"، یعنی کشورهایی که سرمایه داری هنوز کاملا در آنها مستقر نشده بود، مدلهای خود را داشتند). امروز در همه کشورها هر نوع گام بجلو در جهت بهبود وضع مردم در گرو مبارزه و نقش و تاثیر طبقه کارگر در عرصه تحولات و تغییرات سیاسی است.

۴-انقلاب یک پدیده عینی است و زمان و شکل مشخص وقوع آن مستقل از اراده انسانها است اما زمینه و شرایط سیاسی و اجتماعی شکل گیری انقلاب را جدال هر روزه ای که بین طبقات و بطور مشخص تر در میان جنبشهای طبقاتی موجود در جامعه جریان دارد فراهم میکند.

۵- از لحاظ سیاسی خصلت و مضمون و یا "نوع" و " نام" هر انقلابی را نیرو و حزب رهبری کننده آن تعییین میکند. انقلاب سوسیالیستی انقلابی به رهبری حزب سوسیالیستهای انقلابی، و در ایران امروز مشخصا حزب کمونیست کارگری، است.

۶- انقلاب سوسیالیستی در تحلیل نهائی حاصل پولاریزه شدن جامعه در نبرد بین دو طبقه اصلی بورژوازی و طبقه کارگر است. یک بروزمشخص این قطبندی طبقاتی در سطح سیاسی وجود و حضور حزب انقلابی طبقه کارگر، یعنی حزبی است که بتواند در عرصه مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی طبقه کارگر را نمایندگی کند.

۷- مبارزه طبقاتی از طریق تقابل جنبشهای اجتماعی به پیش میرود. پایه ای ترین پیش شرط سیاسی شکل گیری و وقوع انقلاب سوسیالیستی در یک جامعه دست بالا پیدا کردن جنبش کمونیسم کارگری در مقابل جنبشهای بورژوائی است. هر اندازه افق، فرهنگ و پارادایم اعتراض در یک جامعه را ایده ها و نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود تعیین کند به همان اندازه زمینه شکل گیری انقلاب سوسیالیستی در آن جامعه بیشتر فراهم شده است.

۸- امروز در ایران بر فضا و فرهنگ اعتراضی جامعه نقد و اعتراض انسانی، برابری طلبانه و آزادیخواهانه سوسیالیستی حاکم است و این نشاندهنده موقعیت اجتماعی قدرتمند جنبش کمونیسم کارگری و دست بالا داشتن این جنبش در مقابل و در مقایسه با جنبشهای بورژوائی – جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی-اسلامی – در یک سطح اجتماعی است. هیچگاه جامعه ایران مانند امروز تشنه و آماده انقلاب سوسیالیستی نبوده است.

۹- در نبرد بین دو طبقه اصلی سرمایه دار و کارگر طبقات واقشار دیگر ناظر و بی تفاوت نیستند. نه ستم و بیعدالتی سرمایه تنها به کارخانه ها محدود میشود و نه طبقه کارگر صرفا در کارخانه تحت ستم قرار میگیرد. سرمایه کل جامعه را به بند میکشد و کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی، و نه صرفا یک صنف و بعنوان تولید کننده، در برابر او قد علم میکند. طبقه کارگر در این مقابله کل ستمدیدگان و محرومین و دردمندان، یعنی اکثریت عظیم مردم را نمایندگی میکند و در کنار خود دارد. طبقه کارگر بدون رهائی کل جامعه نمیتواند رها شود همانطور که کل محرومین و زحمتکشان بدون پیوستن به صف انقلاب کارگری رها نخواهند شد. انقلاب سوسیالیستی انقلابی توده ای و فراگیر است.

۱۰- برای طبقه کارگر بسیج کل جامعه برای رهائی از قید سرمایه یک ضرورت عینی است.
این حقیقت اعلام شده در مانیفست که "طبقه کارگر رها نمیشود مگر کل جامعه را رها کند" بیانگر ضرورت بسیج اکثریت جامعه، همه انسانهائی که به نحوی تحت ستم و تبعیض و بیحقوقی در جامعه سرمایه داری قرار دارند، بزیر پرچم نقد سوسیالیستی وضع موجود و انقلاب سوسیالیستی است. انسانی بودن سوسیالیسم این ضرورت را امکان پذیر میکند. اساس انقلاب سوسیالیستی رهائی انسان است. جوهر انسانی آرمان سوسیالیسم و هدف استراتژیک طبقه کارگر برای نفی طبقات و تحقق جامعه انسانی (در تمایز از جامعه مدنی که آخرین درجه پیشرفت ممکن جوامع طبقاتی است) کلید فراگیر شدن و مقبولیت توده ای آنست.

۱۱- اعتراض اقشار و بخشهای مختلف جامعه به ستم و تبعیضی که در جامعه سرمایه داری به آنان اعمال میشود به شکل جنبشهای اعتراضی بروز پیدا میکند. در ایران امروز مشخصا جنبش علیه آپارتاید جنسی و برای رهائی زن، جنبش علیه سلطه مذهب و برای جدائی مذهب از دولت، جنبش جوانان برای خلاصی فرهنگی، جنبش در دفاع از حقوق کودکان، جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی، و جنبش علیه اعدام از جمله جنبشهای اعتراضی است که حول مسائل مختلف شکل گرفته است. امر این جنبشها، امر طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری نیز هست. هر درجه پیشروی و در نهایت پیروزی این جنبشها و رسیدن آنها به هدف معین خود عملا و بطور واقعی در گرو پیشروی مبارزه طبقه کارگر و قدرت گیری جنبش و حزب کمونیست کارگری در جامعه است.

۱۲- یک پیش شرط تامین هژمونی طبقه کارگر در جامعه تعمیق و رادیکالیزه کردن جنبشهای اعتراضی جاری در جامعه در جهت نقد سوسیالیستی به وضع موجود (حول مساله مورد اعتراض هر جنبش معین) است. امر جنبشهای اعتراضی را نمیتوان به سوسیالیسم ارتقا داد و یا آنها را در جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ادغام کرد. این نه ممکن و نه ضروری است. اما میتوان و باید با تاکید بر خصلت انسانی و حق طلبانه این جنبشها و مقابله با محدودنگریها و سازشکاریها و عوامل منفی و بازدارنده ای که انعکاس گرایشهای بورژوائی بر جنبشهای اعتراضی است، این حقیقت را در جنبشهای اعتراضی تثبیت کرد که نقد سوسیالیستی وضعیت موجود و جنبش کمونیسم کارگری نماینده و بیانگر واقعی و پیگیر امر و اعتراض و خواست آنان است. این حقیقت باید به باور توده مردم معترض و ناراضی و همه فعالین جنبشهای اعتراضی تبدیل شود که تقویت و پیشروی جنبش کمونیسم کارگری مستقیما در خدمت انسان و انسانیت و تحقق هر امر انسانی و آزادیخواهانه و برابری طلبانه ای در جامعه است. این معنی مشخص اجتماعی شدن کمونیسم کارگری و پیش شرط بسیج اکثریت مردم محروم وستمدیده جامعه در جهت پیروزی انقلاب سوسیالیستی است.

۱۳- جنبشهای اعتراضی در ایران در خصلت و مضمون خود سرنگونی طلبانه هستند.
سرنگونی جمهوری اسلامی و خلع ید سیاسی از بورژوازی در ایران مشخصا در گرو دخالتگری فعال، سازماندهی و اعمال رهبری حزب کمونیست کارگری در جنبشهای اعتراضی مردم در عرصه های مختلف است. تعمیق و ارتقای اعتراض و "نه" مردم به وضع موجود به یک نقد و اعتراض سوسیالیستی کلید تحقق این رهبری در یک مقیاس اجتماعی است.

۱۴- تقابل میان حزب و حکومت اسلامی، از نظر طبقاتی و بر بستر مقابله میان دو طبقه بورژوا و کارگر در سطح جهانی، مقابله میان عقب مانده ترین و ضد انسانی ترین گرایشات و جنبشهای بورژوائی عصر حاضر( اسلام سیاسی، قوم گرائی، ناسیونالیسم، مردسالاری و آپارتاید جنسی) با پیشرفته ترین و انسانی ترین آرمانها و خواستهای بشریت متمدن عصر ما، یعنی کمونیسم کارگری و سوسیالیسم انسانی و رهائیبخش کمونیسم کارگری است. حزب کمونیست کارگری ایران انسانیت تحزب یافته در مقابل توحش تحزب یافته (و دولتی شده) بورژوازی در دوره نظم نوین است.

۱۵- سلطه جمهوری اسلامی بعنوان سمبل و نماینده توحش سرمایه داری امروز و نفوذ اجتماعی آرمانها و سیاستهای انسانی جنبش و حزب کمونیست کارگری، جامعه ایران را به حلقه اصلی و یک جبهه نبرد تعیین کننده میان جهان متمدن و کل ارتجاع بورژوائی در جهان تبدیل کرده است. پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران بشریت را در مبارزه و اعتراض به وضع موجود یک گام عظیم به پیش خواهد برد. *

No comments: