با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, December 12, 2007

جنگ و ناسیونالیسم جهانسومی (بخش سوم)

بازنده اصلی یک گزارش!

مصطفی صابر

طبق روالی که هفته قبل در پیش گرفتم، اکنون قاعدتا باید به نقد تحلیل "ضرورت جنگ" نزد چپ ضد امپریالیستی بپردازیم. یعنی ببینیم این چپ عوامل پایه ای و عینی یک جنگ احتمالی، ریشه های آن در مناسبات اقتصادی و سیاسی حاضر را چگونه توضیح میدهد. و نقد ما به آن چیست. اما این هفته دو مساله عاجلتر در رابطه با مساله جنگ مطرح شد که نمی توان پرداختن به آنها را به تعویق انداخت: اول، گزارش نهادهای امنیتی آمریکا در مورد برنامه هسته ای جمهوری اسلامی که سر و صدای زیادی به راه انداخت، و دوم، 16 آذر سرخ و سراسری و با شکوه امسال و سرنوشت شعار "نه جنگ" و "جنبش ضد جنگ" چپ غیر کارگری و "ضد امپریالیستی". پرداختن به این دو موضوع که بهم دیگر مربوط هم هستند فکر کنم تمام وقت و فرصت این هفته را خواهد گرفت و باید ببخشید که پرداختن به زمینه های پایه ای یک جنگ احتمالی آمریکا علیه جمهوری اسلامی به بعد موکول میشود. این را میشود هفته دیگر ادامه داد، ولی دو موضوع فوق اهمیت سیاسی فوری دارند و نقد همان چپ ضد امپریالیستی و غیر کارگری در صحنه عمل زنده است. بعلاوه فکر میکنم بحث در باره این دو موضوع به روشن تر شدن بحث هفته قبل که به متد بررسی جنگ پرداختیم کمک میکند.

"جنگ را فراموش کن"!؟
این تیتر مقاله یکی از مفسرین خارجی در باره گزارش اخیر نهاد های امنیتی آمریکا بود. مطابق این گزارش جمهوری اسلامی گویا تلاش برای ساختن بمب اتم را در سال 2003 قطع کرده است، با اینکه هر زمان اراده کند میتواند آنرا شروع کند، ولی تا اواسط امسال نمی توان گفت چنین پروژه ای را آغاز کرده است. صحت یا ثقم این گزارش به کنار، بهر حال انتشار آن مثل بمبی در عالم سیاست ترکید. خیلی از مفسران نتیجه گیری کردند که احتمال جنگ خیلی کم شد و بعضی حتی گفتند "گزینه جنگ" کلا کنار رفت. دو هفته قبل و پیش از انتشار این گزارش ما مجبور بودیم بگوییم هیاهوی حول "خطر جنگ" یک مقدار زیاده روی است و از سوی دولت ها و نیروهای سیاسی بورژوایی و غیر کارگری دامن زده میشود. حالا باید بگوییم که تصور اینکه آبشن اقدام نظامی از روی میز آمریکا به کنار میرود، یا حتی برای مدت مدید کنار میرود، خام و پا در هوا است.
این سردی و گرمی کردن های اینگونه مفسرین ناشی از این است که "مطلوبیت جنگ" را به جای "ضرورت و امکان جنگ" گرفته اند. آنچه که ظاهرا باید "فراموش" شود همین وجه مطلوبیت طبقاتی جنگ، یا صحیح تر مطلوبیت گفتمان جنگ است. اما حتی در این سطح هم به نظر من اوضاع عوض خواهد شد و چه بسی زودتر از آنکه تصور میرود دوباره "گزینه نظامی" و هیاهو حول آن وزن و جایگاه سابق را پیدا کند. (طی همین چند روز حتی قدری هم عوض شده و کرکری خوانی ها شروع شده است.)
اما ابتدا بگذارید چند کلمه در باره رابطه گزارش اخیر با به اصطلاح ضرورت جنگ بگوییم. (در مورد "ضرورت، امکان، مطلوبیت جنگ" به شماره قبل رجوع کنید.)
تا آنجا که به پایه های عینی و اقتصادی و سیاسی یک جنگ احتمالی بین آمریکا و جمهوری اسلامی برمیگردد، گزارش نهادهای امنیتی آمریکا نشانگر هیچ تغییری نیست. جدال قدرت بین تروریسم اسلامی (به سرکردگی جمهوری اسلامی) و میلتاریسم غرب (به رهبری آمریکا) همچنان سرجای خودش باقی است. برای غرب کمافی السابق مساله این است که اسلام سیاسی را به تعادل مطلوب غرب مجبور کند. یک اسلام سیاسی خوش خیم بدون چنگ و دندانهای ضد غربی. این کشمکش یا جنگ قدرت، محور آن سیاستی است که میتواند در ادامه خود در مقطعی شکل نظامی و قهر آمیز بخود بگیرد. گزارش فوق، مثل خود تهدید جنگ و فریاد آی جنگ شد در انتخابات شرکت کنید، مثل فریاد آی جنگ شد و شعار سوسیالیسم را کنار بگذارید و "نه جنگ" را بالا ببرید (کاری که برخی دوستان "چپ" سعی کردند در دانشگاه بکنند) خلاصه مثل کل گفتمان جنگ که تاهمین هفته قبل همه جا را برداشته بود، در ادامه همین سیاست است. نه پاسخی به آن. نه راه حلی برای آن. همانطور که گفتمان جنگ موضوعی در عرصه مطلوبیت طبقاتی هیاهو حول جنگ بود، حالا انتشار این گزارش هم بیانگر مطلوبیت مقطعی و به نظر من کوتاه مدت کاهش فاکتور "گزینه نظامی" و تهدید جنگ است. بعبارت دیگر گزارش نهادهای امنیتی آمریکا تنها انعکاس این است که کشمکش غرب و تروریسم اسلامی به مراحل حساس و سرنوشت سازی نزدیک شده است. اما چیزی در مورد حل و فصل آن نمی گوید.
همچنانکه دو هفته قبل در بخش اول این نوشته گفتیم به نظر میرسد که آمریکا در پی استحاله و تقویت جناح های پروغرب در جمهوری اسلامی است و گزارش اخیر نیز صرفا همین جهت گیری را مورد تاکید قرار میدهد. اما همانجا گفتیم که امکان موفقیت سیاست فعلی آمریکا مبنی بر استحاله جمهوری اسلامی داستان دیگری است. گفتیم اگر سیاست استحاله و تعدیل رژیم اسلامی به بن بست برسد، آنوقت گزینه حمله نظامی و رژیم چنج از بالا بطور جدی در دستور آمریکا (و غرب) قرار خواهد گرفت. که این میتواند به جنگ منجر شود. حالا باید تاکید کنیم که سیاست استحاله جمهوری اسلامی دیر یا زود به بن بست میرسد. سیاست استحاله رژیم یا جمهوری اسلامی دوم در واقع یک کارت سوخته است که یکبار در دوره خاتمی و دوم خرداد بازی شد و برنده نشد. جمهوری اسلامی استحاله بردار نیست. نمی تواند هم جمهوری اسلامی باشد و هم با غرب بطور دراز مدت کنار بیاید. یعنی بعنوان جمهوری اسلامی در بازار جهانی سرمایه ادغام شود و معضل سرمایه داری ایران را حل کند و به رژیم متعارف سرمایه تبدیل گردد. این تناقض علاج نشدنی جمهوری اسلامی است. یک جمهوری اسلامی از نوع دوم، به دلیل بحران عمیق اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که جمهوری اسلامی به آن دچار است، ممکن نیست. طبقه کارگر قبول نمی کند، مردم و بویژه نسل جوان قبول نمی کنند، ما قبول نمی کنیم! جمهوری اسلامی باید برود! اینجاست که فاکتور مبارزه طبقاتی در ایران، بحران جمهوری اسلامی و نقش جنبش انقلابی مردم و کمونیسم کارگری به میان می آید. بنا بر این اگر سیاست استحاله جمهوری اسلامی به بن بست برسد، که میرسد، آنوقت کشمکش غرب و اسلام سیاسی در اشکال حادتری ادامه خواهد یافت و تا وقتی که این جنگ قدرت برقرار است زمینه برخورد نظامی و حتی جنگ وجود خواهد داشت.

آیا این به معنی این است که با انتشار گزارش فوق هیچ اتفاقی نیفتاده است؟ اوضاع کمافی السابق پیش خواهد رفت؟ بقول یکی از دوستان پس چرا همه عالم دارد عواقب و نتایج گزارش اخیر نهادهای امنیتی آمریکا را تفسیر میکند؟ پس "چرخش بزرگ در سیاست آمریکا" و یا "معامله بزرگ ایران و آمریکا" و غیره که اینور و آنور گفته میشود، بیخود است؟
خیر، نکته این نیست که اتفاقی نیفتاده. به نظر من هم اتفاق مهمی افتاده است. پایین تر توضیح میدهم چرا. ولی در توهمات و تعابیر و تفاسیری که حول این واقعه از سر و روی هر سایت خبری میریزد شریک نیستم. این واقعه روندهای پایداری که از قبل بود را تغییر نمی دهد فقط به آنها سرعت میبخشد. به نظر من نه "معامله بزرگ" سر خواهد گرفت و نه فکر کنم چرخش عجیبی در کار باشد، ولو اینکه برای آن تلاش میشود. جدال غرب و جمهوری اسلامی حدت پیدا خواهد کرد ولو اینکه برای دوره کوتاهی به نظر برسد تخفیف یافته و در حال مصالحه هستند. این گزارش حداکثر یک فرجه ایجاد میکند، ولی فقط یک آرامش قبل از طوفان! آنچه مسلم است این است که بحران جمهوری اسلامی بالا خواهد گرفت و جدال دو راه حل چپ و راست در مقابل این بحران، راه حل کارگری و راه حل بورژوایی، حدت خواهد یافت. و همه اینها یعنی اینکه پای مردم ایران و جنبش انقلابی آنها (که فقط میتواند یک انقلاب سوسیالیستی باشد) جدی تر از قبل به میان خواهد آمد. اهمیت گزارش اخیر هم در همین است. در واقع همانطور که ما در پس هیاهوی "آی جنگ" اپوزیسیون بورژوایی و مدهوش شدن چپ ضد امپریالیستی و غیر کارگری در مقابل شعار شووینیستی و پاسیفیستی "نه جنگ" بیانیه دادیم که "مسابقه در راست روی" موقوف! و این نکته را دیدیم و برجسته کردیم که کل صف بورژوازی - از پوزیسیون تا اپوزیسیون، از بورژوازی جهانی تا محلی، از راست ترین تا چپ ترین جناح هایش- دارد در مقابل انقلاب کارگری و تعرض توده های وسیع مردم به "عرش اعلاء" صف آرایی میکنند، حالا هم در پس گزارش امنیتی آمریکا همه اتفاق کمابیش دارد می افتد. منتها بورژواها و کل صف ضد انقلاب برای مدتی به اصطلاح قدری "سر خر را کج میکنند" و بجای گفتمان جنگ و تهدید جنگ، گفتمان مصالحه و نزدیکی آمریکا و جمهوری اسلامی را برایمان علم میکنند. اگر تا دیروز در پناه ترساندن ما از جنگ و سناریو سیاه و غیره میکوشیدند سوسیالیسم و انقلاب کارگری را عقب برانند، حالا در پناه مطلوبیت کنار آمدن غرب و جمهوری اسلامی میکوشند همان کار را بکنند. و این ابدا یک تکرار کسالت آور نخواهد بود. برعکس، مبارزه طبقاتی در سطحی شفافتر و آگاهانه تر پیش میرود و احزاب و جنبش های سیاسی روشنتر به ضرورت هایی که در پس هرکدامشان هست پاسخ خواهند داد.

تشدید معضلات کهنه

بگذارید بطور مشخصتر به تاثیرات انتشار این گزارش بر رابطه غرب و جمهوری اسلامی، موقعیت جناح ها و اختلافات درونی، وضعیت اپوزیسیون و موقعیت مردم بپردازیم.
رابطه غرب و جمهوری اسلامی.
در اثر این گزارش تهدید اقدام نظامی آمریکا بمنظور فشار بر جمهوری اسلامی دستکم برای مدت کوتاهی تخفیف پیدا میکند. مضافا اینکه موفقیت آمریکا در کشاندن چین و روسیه برای اعمال تحریم های اقتصادی و انزوای شدید تر علیه جمهوری اسلامی، دشوارتر میشود. در مجموع انتشار این گزارش در وحله اول به نفع جمهوری اسلامی و احمدی نژاد و به زیان آمریکا و غرب و سیاست های بوش بنظر میرسد. تا اینجا را تقربیا همه دارند میگویند. اما به نظر من این تحولات همچون شمشیر دو لبه عمل میکند. موضع جمهوری اسلامی را در چک و چانه زدن با غرب تقویت میکند. اما در عین حال آنرا بر سر یک دو راهی جدی میگذارد. آیا جمهوری اسلامی حاضر به مصالحه و کوتاه آمدن در برابر آمریکا و غرب میشود یا به سرسختی ادامه میدهد؟ این سوال قدیمی و کهنه ای است که همواره بالای سر جمهوری اسلامی بوده است. و مساله برای رژیم اسلامی همواره این بوده و هنوز هست: هر جوابی به این سوال بدهد یک جور مشکل برای خودش ایجاد میکند!
اگر با غرب کنار بیاید، با اختلافات و کشاکش درونی خود و با مردم معترضی که مطالبات و توقعات خود را با جدیت بیشتر طرح میکنند چه کند؟ اگر جمهوری اسلامی دست از رجزخوانی ضد غربی بردارد، اسلام اش را کمی تعدیل کند آنوقت زبان مردم بر سر رژیم دراز خواهد شد. اسلام برای جمهوری اسلامی اهرم سرکوب و اعمال حاکمیت و حفظ انسجام نظام است. از آنسو، اگر بخواهد با غرب کوتاه نیاید، آنوقت اوضاع و خیم اقتصاد را چطور سر و سامان بدهد و در این عصر سرمایه داری جهانی چه خاکی بسرش بریزد؟
قرار بود خاتمی و دوم خرداد جواب همین سوال قدیمی را بدهد و نشد. نتیجه آن چه شد؟ پاسخ سوال برای جمهوری اسلامی به مراتب سخت تر شد: از یکطرف دوم خرداد شکست خورد و چپ و کارگر به جلو صحنه جامعه آمد، و از طرف دیگر نظام به "سونامی" و یک تیر خلاص زن امام زمانی در راس حکومت پناه برد که هر روز باید علیه اسرائیل رجز بخواند و برای بوش نامه های پیامبر وار بنویسد، و نه فقط قید "اصلاحات" و "مشارکت" را زد که حتی عرصه را بر کسانی مثل کروبی و رفسنجانی تنگ کرد. یعنی از یکطرف تقابل مردم و رژیم حادتر شده، از طرف دیگر اختلافات درونی بالقوه خطرناکتر شده و بالاخره رابطه با غرب تنش ها و پیچیدگی های بیشتر پیدا کرده است.
اگر بخواهیم موضوع را سیاه و سفید و ساده کنیم بحران جمهوری اسلامی سرانجام به این خلاصه میشود: یا حفظ حکومت اسلام و کوبیدن بر طبل اسلام سیاسی، یا نزدیکی با غرب و تبدیل شدن به یک رژیم متعارف سرمایه داری. کنار گذاردن هرکدام از ایندو برای رژیم اسلامی مهلک است، و داشتن هردو آنها هم ممکن نیست! گزارش اخیر این مساله آزار دهنده و بدون جواب را با حدت بیشتری جلوی جمهوری اسلامی قرار میدهد. و پاسخ به آن بازهم سخت تر خواهد شد: اگر جمهوری اسلامی بخواهد در فضایی که انتشار این گزارش فراهم کرده است ندای سازش و مصالحه با غرب سر بدهد خب آنوقت باید با تناقضات و رقابت های درونی اش چه کند؟ با مردمی که در کمین نشسته اند (و در همین 16 آذر بخوبی دیدیم چه فضای حاد سیاسی و در واقع پتانسیل انقلابی برقرار است) چه کند؟ و اگر نخواهد با غرب کنار بیاید آنگاه حتی مرغ پخته هم می فهمد که در پس این گزارش و فضای مصالحه ای که حول آن بوجود آمده است، اگر جمهوری اسلامی کوتاه نیاید آنوقت یک موج برگشت شدید از جانب غرب و آمریکا وجود دارد. در واقع گزارش اخیر مانند این است که برای کسی یک کیک خوش آب و رو و خوش طعم فرستاده باشید که پر از تیغ های زهر آلود است. بخورد یا نخورد؟
این تناقض پایه ای در زمینه های دیگر هم خود را نشان میدهد.
نزاع های درونی رژیم اسلامی.
گزارش اخیر آمریکا (بازهم صحت و ثقم اش به کنار) علی القاعده باید بزرگترین پیروزی سیاسی احمدی نژاد و جناح اش به حساب آید. اما به نظر من همین گزارش آنها را با بزرگترین دشواریها روبرو خواهد کرد. خیلی ها الان دارند میگویند که گزارش نهادهای امنیتی آمریکا ادعاهای جمهوری اسلامی و احمدی نژاد را تایید کرده و دروغ و نادرستی اظهارات بوش و مقامات آمریکایی را بر ملا کرده است. هر جور اینها را تفسیر کنیم احمدی نژاد میتواند ادعا کند که پس چندان هم دیوانه و کله خر نبوده است. برعکس از رفسنجانی و خاتمی هم درست تر عمل کرده و به نسبت هردو آنها پاسخ بهتری به سوال فوق (حفظ اسلام یا نزدیکی با غرب) داده است. از یک طرف رجزخوانی اسلامی اش را حفظ کرده است و در برابر غرب "ایستادگی" کرده است و از طرف دیگر یواش یواش در باغ سبز نشان داده و برای اولین بار سر اوضاع عراق رسما بر سر میز مذاکره نشسته و حالا هم که امام زمان با امضای 16 ارگان امنیتی آمریکا برایش نامه فدایت شوم نوشته و احتمال حمله نظامی آمریکا تقلیل یافته است . خلاصه میتواند ادعا کند که "موقعیت نظام" را در کل بهبود بخشیده است و حتی میتواند ادعا کند که حالا میتوان از موضع بهتری سر اصل مساله یعنی "مساله هسته ای" (یا در واقع رابطه غرب و جمهوری اسلامی) سر میز مذاکره بنشیند. اینها همه یک برگ برنده برای احمدی نژاد و حامیانش بر علیه رقبا، نظیر رفسنجانی و کروبی و خاتمی است.
اما درست همین جا روند عکس و مخالف این شروع میشود.
سیاست نزدیکی به غرب اگر بطور جدی و آنطور که غرب میخواهد پیش برده شود نهایتا موقعیت احمدی نژاد و دار و دسته اش را در مقابل رقبای درونی تضعیف خواهد کرد. چرا که سیاست های آنها مبنی نزدیک با غرب را به اجرا گذارده است. اگر بخواهد آنها را کنار بگذارد کار میتواند به جاهای بسیار باریک بکشد. مگر آنکه احمدی نژاد رجزخوانی اسلامی را ادامه بدهد و خط تاکنونی را پیش ببرد که آنوقت با تناقضات جدی روبرو خواهد شد. همانطور که قبلا هم اشاره کردم، غرب و آمریکا بطور جدی پای تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی آمده اند. غرب فعلا فکر میکند تعدیل جمهوری اسلامی و میدان دادن به جناح های پروغرب آن بهترین راه است. و به دلیل مشکلاتی که در عراق و افغانستان و فلسطین دارد میخواهد این مساله هرچه زودتر فیصله پیدا کند. غرب میخواهد پروسه را به انتها برساند و معضل اسلام سیاسی را در سطح منطقه حل کند. انتشار گزارش اخیر در این راستا است. آنچه که غرب مطالبه میکند اتفاقا تغییر روش اساسی نزد جمهوری اسلامی است، نه ادامه خط احمدی نژاد. بنا بر این انتشار گزارش فوق کمکی به حل و یا حتی تخفیف تناقضات درونی جمهوری اسلامی به نفع احمدی نژاد نمی کند. برعکس، به این اختلافات دامن میزند. ضرورت کنار گذاشتن احمدی نژاد را با فشار بیشتری مقابل رژیم قرار میدهد. بطور مشخص احمدی نژاد و جناح اش را بر سر یک دو راهی قرار میدهد که هردو به بن بست ختم میشود: یا در برابر غرب کوتاه می آید و از خط قبلی دست بر میدارد، که این به معنی میدان یافتن رقبا است، یا به خط قبلی ادامه میدهد که باز به معنی این است که رقبا زبانشان دراز شود که "فرصت سوزی" میکنید. و هردو اینها به معنی "بالا کشیدن فتیله" دعوا ها است.

جمهوری اسلامی و مردم

اما مهمترین معضل جمهوری اسلامی در اوضاع پس از این گزارش، مثل همیشه، رابطه با مردم است. بالاتر در سطح کلی تری در این مورد صحبت کردیم. اینجا به جوانبی مشخصتر بپردازیم.
اگر گزارش اخیر ارگانهای اطلاعاتی آمریکا احتمال اقدام نظامی دولت آمریکا و خطر جنگ را (ولو موقتا) کاهش میدهد، این به یک معضل جدی جمهوری اسلامی در رابطه با مردم تبدیل میشود. چرا که کاهش خطر جنگ (و همینطور تحریم های اقتصادی) مردم را در طرح مطالبات و خواسته های خود و مبارزه برای آزادی و برابری مصر تر خواهد کرد. هر گونه نرمال شدن فضای سیاسی جامعه به معنی گسترش جنبش های مطالباتی به معنی گسترش بیشتر تشکل ها، اعتراضات و اعتصابات کارگری، معلمان و جنبش زنان و جوانان خواهد بود. همچنین تشدید فضای اختناق به بهانه خطر جنگ را برای رژیم اسلامی دشوار میکند. مهمتر از همه رجزخوانی های اسلامیستی نوع احمدی نژاد (اگر بخواهد از آنها دست بردارد و وارد پروسه عادی کردن رابطه با غرب شود) که یک حربه ایجاد فضای رعب و وحشت اسلامی است را کمتر قابل استفاده میکند. از همه هراسناک تر برای رژیم بویژه در زمینه فرهنگی است. هرگونه بهبود جدی رابطه با غرب از نظر مردم سوت شروعی برای عیان تر کردن "غربگرایی" شدید شان است که حکومت اسلامی به زور هجوم هر روزه به کمترین "مظاهر تهاجم فرهنگی غرب" با آن در حال جدال سخت و سنگینی است. نزدیکی با غرب یعنی بالا رفتن روسری ها و تنگ تر شدن مانتو ها و شل شدن حجاب و آپارتاید جنسی است که شیشه عمر رژیم اسلامی است. لذا نزدیکی با غرب و کوتاه آمدن از اسلام سیاسی بلافاصله رژیم اسلامی را با یک خلاء بزرگ در اعمال حکومت و حفظ خود روبرو میکند. این در اوضاع پرتنش و انقلابی ایران فوق العاده جدی تر میشود.
سوالی که اینجا معمولا مطرح میشود این است: آیا رژیم اسلامی نمی تواند الگویی شبیه چین را برگزیند؟ یعنی تا آنجا که به حقوق مدنی مردم و گشایش سیاسی برمیگردد هیچ کوتاه نیاید و اختناق و سرکوب اسلامی را حفظ کند، اما در دیپلماسی و ایجاد روابط اقتصادی کاملا با غرب مدارا کند. اقتصاد را راه بیندازد و بعدا چه بسی حتی از لحاظ فرهنگی هم کم کم کوتاه بیاید. ما بارها در ادبیاتمان تاکید کرده ایم که اوضاع ایران راه حل چینی بر نمی دارد. به این دلیل ساده که ایران چین نیست. اولا هیات حاکمه چین و ساختار سیاسی و اقتصادی آن با جمهوری اسلامی یکی نیست و ثانیا و مهمتر وضع مردم در ایران بسیار متفاوت است. در ایران یک جنبش عظیم و انقلابی در جریان است که نمی توان به همین سادگی سرش را زیر آب کرد. با توجه به مجموع این شرایط، راه حل چینی هم نظیر جمهوری اسلامی از نوع دوم، در واقع یک کارت سوخته است.
سالها قبل و در دوره "سازندگی" و رونق نسبی پس از جنگ ایران و عراق، که جنبش انقلابی بالفعلی مثل امروز در صحنه نبود، شاید بهترین فرصت برای رژیم اسلامی بود که راه حل چینی را پیش ببرد. اما تلاشهای رفسنجانی شکست خورد. (به مقاله "بحران آخر" از منصور حکمت رجوع کنید.) ما همانوقت گفتیم که تحول بعدی جمهوری اسلامی سیاسی است و نه اقتصادی. الان هم هنوز همان حکایت است. با این تفاوت که از آن فاصله تا کنون ما دوم خرداد، و بعد عروج جنبش سرنگونی طلبی و شکست دوم خرداد و تعرض چپ و کمونیسم کارگری را هم داریم. یعنی قوز بالا قوز برای راه حل چینی تحول جمهوری اسلامی!
در واقع راه حل چینی برای جمهوری اسلامی در بهترین حالت چیزی شبیه همین احمدی نژاد از کار در می آید که از یکطرف رجزخوانی اسلامیستی میکند و از طرف دیگر سعی کرده است با غرب کنار بیاید. اما دقیقا همین پروسه وقتی به سرانجام خود نزدیک میشود، تناقضات بنیادی جمهوری اسلامی را به شدت برجسته میکند.
نباید فراموش کرد که چنگ و دندان ضد غربی اسلام سیاسی بر علیه غرب رشد نکرد. برعکس توسط غرب و به نفع غرب و علیه چپ و کارگر در جریان انقلاب 57 رشد کرد. ما اینرا در ایران (مهد اسلام سیاسی) به چشم خود دیدیم. (کنفرانس 7 کشور صنعتی غرب در گوادلوپ، و بعد همکاری نزدیک آمریکا و انگلیس و فرانسه برای مطرح کردن جریان خمینی – بازرگان، بردن خمینی از حجره های نجف به زیر درخت سیب در پاریس، در ماه کردن خمینی توسط بی بی سی و صدای آمریکا و میدیای غرب، خارج کردن شاه و اعزام ژنرال هویزر برای سازش بین جریان خمینی – بازرگان با ارتش و ترتیب انتقال قدرت از بالا، که البته قیام 22 بهمن علیرغم همه فغانهای خمینی که "امام دستور قیام نداده" و "ارتش بردار ماست" و غیره این نقشه ها را بهم ریخت و...) ضد غربگرایی اسلام سیاسی و حمله به سفارت و شعار "مرگ بر آمریکا" ابدا بخاطر مقابله با غرب نبود، بلکه حربه سرکوب زنان، شوراهای کارگری، به خون کشیدن دانشگاه و چپ و سرکوب مردم کردستان و گنبد و غیره بود. بعدها نیز که اسلام سیاسی در دنیای بعد از جنگ سرد بعنوان یک مدعی قدرت در سطح جهان علم شد، به این ضد غربگرایی همچنان اساسا برای سرکوب کارگران، زنان، جوانان و چپ و آزادیخواهی سوسیالیستی نیاز داشت. حالا غرب از جمهوری اسلامی میخواهد از ضد غربگرایی اش دست بردارد و یا در آن تعدیل کند. این برای جمهوری اسلامی حکم خودکشی دارد. جمهوری اسلامی یک روز هم بدون این ضد غربگرایی و اختناق و سرکوب اسلامی و برای مثال طرح های امنیتی گوناگون برای حفظ حجاب و دخالت در زندگی خصوصی مردم دوام نمی آورد. نه فقط نمی تواند از آن دست بردارد بلکه برعکس مجبور است هردم غلظت آنرا بالا ببرد. چرا؟ چون آن چپ گرایی و آزادیخواهی و برابری طلبی که اسلام سیاسی علیه آن حدادی شد اکنون به مراتب قوی تر حضور دارد. آن عروج کارگر در انقلاب 57 اکنون ضربدر هزار شده است و چپ جامعه با نقد افق های محدود و غیر کارگری که آنوقت بر آن حاکم بود، با نسل تازه نفس عصر اینترنت و ماهواره و جهانی شدن، با خواسته ها و برنامه روشن، با منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری اش قد علم کرده است.
گزارش اخیر دستگاه های امنیتی آمریکا هر اندازه که فضای مصالحه و نزدیکی بین غرب و جمهوری اسلامی را فراهم کند، بهر درجه فشار بیشتری بر رژیم بگذارد که از رجزخوانی های اسلامیستی اش دست بردارد، بهمان درجه جمهوری اسلامی را در حفظ موقعیت خود در قبال مردم و چپ در جامعه تضعیف خواهد کرد.

اپوزیسیون غیرکارگری رژیم

گزارش اخیر نهادها امنیتی آمریکا به یک معنی مایه عزای کل اپوزیسیون بورژوایی و غیر کارگری است. اگر غرب دارد با خود پوزیسیون کنار می آید دیگر چه جا و آینده ای برای اپوزیسیون هست؟ اما همانطور که گفتیم مصالحه جدی و بازتولید شونده با غرب برای جمهوری اسلامی ممکن نیست، و لذا اینها هم مدت زیادی لازم نیست پرچم هایشان را بصورت نیمه افراشته درآورند. بعد از یک فرجه کوتاه مزمزه کردن و زیگزاگ زدن و در خود رفتن دوباره همان کارهای سابق را از سر میگیرند. به روی مبارک هم نمی آورند که قطار عوضی سوار شده بودند یا بیانیه عوضی امضاء کرده بودند یا خیلی تلاش کرده بودند شعار نه جنگ را در دانشگاه به شعار اول تبدیل کنند و شکست خوردند. اما خوب است خیلی خلاصه در مورد بخش های مختلف اپوزیسیون به تفکیک صحبت کنیم.
از راست های پروغرب شروع کنیم. بخودی خود واضح است که در فضای مصالحه و سازش غرب با جمهوری اسلامی اینها فعلا باید در آب نمک استراحت کنند. ولی همانطور که تهدید نظامی و رژیم چنج از بالا منتفی نیست، اینها هم میتوانند فعلا دندان روی جگر بگذارند تا به وقت خودش به زیر پرچم فراخوانده شوند. همین مساله عینا در مورد ناسیونالیست های قومی و تفنگ چی های لب مرز صادق است. این ها باید دعا کنند تا دعوای بین غرب و جمهوری اسلامی بالا بگیرد و رژیم چنج ایفای نقش "ائتلاف شمال" و نیروی زمینی را بر عهده بگیرند. (حال بماند که بوقت خودش باید به این بپردازیم که این رویاهای شوم و سیاه تا چه حد ناشدنی است. یا بعبارت دیگر چگونه ما نمی گذاریم تحقق یابد.)
اپوزیسیون پرو رژیم، یعنی دوم خردادی های سابق و جمهوری خواهان ملی، که شعار "صلح و دمکراسی" را بلند کرده بودند و همینطور جناح چپ جنبش ملی اسلامی، چپ های ضد امپریالیست که حول "نه جنگ" و "چنبش ضد جنگ" فعال شده بودند، به یک معنی بازندگان اصلی انتشار گزارش سازمان های امنیتی آمریکا هستند. چرا؟ چون اینها فعالانه حول خطر جنگ و شعار صلح (یعنی صلح با جمهوری اسلامی تعدیل شده) و یا حول "جنبش ضد جنگ" و شعار "نه جنگ" و "دفاع از مدنیت" (یعنی همان سرمایه داری خودی) هیاهو راه انداخته بودند و سرازپا نشناخته تمام سرمایه سیاسی خود را خرج کردند. هفته قبل مفصل توضیح دادیم که چرا این گیج سری و ناپختگی در سیاست در واقع خصلت جنبشی اینها است. نمیخواهیم بحث هفته قبل را رونویس کنیم . بگذار حالا به این بپردازیم که بعد از انتشار این گزارش این صف شکست خورده چه بلایی بر سرش خواهد آمد.
گزارش اخیر آمریکا صرف نظر از آنکه برای مدتی هیاهوی خطر جنگ را کنار میزند، مهمترین تاثیرش این است که مساله اصلی را صریح تر در دستور جامعه قرار میدهد و آن این است: با جمهوری اسلامی چه کنیم. غرب دارد میکوشد جمهوری اسلامی را تعدیل کند، راه حل اپوزیسیون پرو رژیم، و یا اپوزیسون چپ غیر کارگری چیست؟ دمکراسی و صلح؟ خب خود غرب دارد در همین زمینه با احمدی نژاد چک و چانه میزند. "نه جنگ" و "مدنیت"؟ خب گزارش اخیر "خطر جنگ" و لذا خطر "نابودی مدنیت" را تخفیف میدهد. حالا اصل حرف حضرات چیست؟ در واقع گزاش اخیر این بخش از اپوزیسیون را مجبور میکند تا نقاب "صلح و دمکراسی" و "خطر جنگ و نابودی مدنیت" را از چهره خود بردارند و به زبان خود حرف بزنند.
تا آنجا که به اپوزیسیون پرو رژیم برمیگردد، آنها حالا مجبورند بدون پوشش "صلح و دمکراسی" بگویند که مردم در انتخابات شرکت کنید! از طریق مکانیسم های خود رژیم اسلامی (که اسم آنرا دمکراسی و حقوق بشر میگذارند) در تغییر و تحولاتی که در پیش است دخالت کنید. یعنی همان داستان شکست خورده و تکراری دوم خرداد. هیاهوی خطر جنگ برای اینها مائده الهی بود تا این سیاست ها را در لفافه ترساندن مردم از جنگ بپوشانند. فعلا باید راه دیگری برای توجیه سیاست های خود پیدا کنند. (از جمله کسی مثل آقای داریوش همایون احتمالا حالا باید در فکر کشیدن ترمز خطر باشد!)
اما اپوزیسیون چپ غیر کارگری به نظر من بیش از همه خراب کرد. اینها بحث شان به صراحت شرکت در انتخابات و رفتن پشت سر رژیم اسلامی نبود. اینها وظیفه شان این بود که در صف چپ و انقلاب راه را عوضی نشان دهند. اینها می بایست با شعار "نه جنگ" خود سوسیالیسم یا بربریت را کنار میزدند و تحت لوای "دفاع از مدنیت"، مدنیت موجود (یعنی همین جمهوری اسلامی را) به خورد مردم می دادند. اینها همانطور که هفته قبل توضیح دادیم باید همان موضع "صلح و دمکراسی" خانم شیرین عبادی را در پوشش اپوزیسیونی تر به پیش میبردند. بهمین دلیل مجبور بودند در مقابل چپ و رادیکالیسم جامعه به مبارزه با هردو سو (هم امپریالیسم و هم کارگزار امپریالیسم، هم استبداد خارجی و هم ارتجاع داخلی) قسم بخورند. ولی یک جوری این وسط شعار سوسیالیسم و تعرض مستقیم کارگر و آزادیخواهی سوسیالیستی را ماستمالی کنند. مردم را از مبارزه مستقیم علیه جمهوری اسلامی و برای قدرت گیری خود باز بدارند و آنها را مشغول مبارزه با خطر جنگ و دفاع از مدنیت کنند. مدنیت خاص خود، یعنی سوسیالیسم را، کنار بگذارند و به مدنیت نوع دوم خردادی رضایت بدهند. تحت لوای "مبارزه با هردو سو"، در واقع آنها را در خدمت "هردو سو" و حل بحران جمهوری اسلامی از بالا قرار دهند. و خیلی هم شکوه میکردند که گویا مردم متوجه نیستند دارد چه اتفاقی می افتد. اما مردم که به کار و مبارزه خود علیه جمهوری اسلامی و بسط قدرت خویش مشغول اند در واقع نشان دادند که شعور سیاسی بالاتری از این چپ های جهانسومی و ضد امپریالیست دارند. بویژه تحولات 16 آذر بخوبی سند شکست این دوستان بود. پیش از 16 آذر کره زمین را بصورت اسکلتی کشیده بودند و تونل وحشت درست کرده بودند تا همه بیاییم و بگویم "نه به جنگ". اما هم نقد حزب کمونیست کارگری و هم خود نقد واقعیات این حضرات را وسط زمین و آسمان آویزان کرد. معلوم شد که در دانشگاهی که "پادگان است" نمی شود شعار نماز جمعه یعنی "مرگ بر آمریکا" را در شکل اپوزیسیونی "نه جنگ" به شعار اصلی 16 آذر تبدیل کرد. معلوم شد که ضرورت سرنگونی و سوسیالیسم یک واقعیت عینی است. در مقابل رژیمی که درست در آستانه 16 آذر دهها دانشجوی چپ را دستگیر کرده است نمی شود آمد و گفت: "نه جنگ"، بلکه جنگ اصلی در واقع علیه خود همین رژیم است و سلاح مهم این جنگ هم سوسیالیسم است. و راه مقابله با خطر جنگ و آمریکا هم همین سوسیالیسم است! معلوم شد وقتی مردم را ول کنی شعار "مرگ بر دیکتاتور" میدهند و "آزادی و برابری" میخواهند.
16 آذر و بعد همین گزارش اخیر نهادهای امنیتی آمریکا تناقضات مواضع سیاسی چپ غیر کارگری و ضد امپریالیست را به شدیدترین وجه مقابل همه هم قرار داد. آنهایی که نتوانسته بودند با نقد تئوریک نقش این چپ را درک کنند، حالا در واقعیت زنده تناقضات آنرا می بینند و به فکر می افتند. لذا این چپ در اثر این تحولات بیشتر پلاریزه میشود. عناصر و گرایشات راست آن به سمت اپوزیسیون پرو رژیم و دوم خردادی های جمهوری خواه میرود. در یک کلام در کنار جمهوری اسلامی و در صف ضد انقلاب سوسیالیستی می ایستد. و گرایش چپ و رادیکال آن به ناگزیر به چپ میچرخد و به سمت کمونیسم کارگری و چپ کارگری و سوسیالیستی جامعه می آید.

موقعیت مردم و کمونیسم کارگری

و بالاخره تا آنجا که به چپ جامعه و جنبش کمونیسم کارگری برمیگردد، به نظرم گزارش اخیر تنها اینرا نشان داد که ارزیابی و برخورد ما در قبال اوضاع تا چه حد صحیح و مبتنی بر واقعیت بود. ما که میگویم منظورم چه به صورت یک جنبش عظیم اجتماعی است و چه به مثابه حزب و یک جریان سیاسی. ما در دل هیاهوی آی جنگ و مسابقه راست روی اپوزیسیون پرو رژیم و چپ های غیر کارگری بر این مساله دست گذاشتیم که مساله اصلی تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی است و مردم بجای رفتن پشت شعارهای پرو جمهوری اسلامی و پاسیفیستی (از صلح و دمکراسی گرفته تا "نه جنگ") باید برای تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به شیوه خود به میدان بیایند. یعنی مبارزه شان را برای مطالبات و خواسته های خود و برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی گسترش دهند. همین اتفاق هم افتاد. 16 آذر پرقدرت و رادیکال و سرخ امسال شاهد این مدعا است. حالا بعد از انتشار این گزارش معلوم شد که نه فقط ما در ارزیابی اوضاع آنوقت کاملا حق داشتیم، بلکه اکنون در وضعیت جدید، یعنی فروکش کردن هیاهوی خطر جنگ و در دستور قرار گرفتن شفافتر تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی، باید همان خط و جهت را با قدرت دو چندان پیش برد. یعنی باید مبارزه برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و قدرت گیری کارگران و مردم انقلابی را گسترش داد.
گزارش اخیر ارگانهای امنیتی آمریکا، مستقل از اینکه چقدر صحیح باشد، مستقل از اینکه "کودتا علیه بوش" بوده یا نه، مستقل از هر تعبیر و تفسیری که مفسران بورژوا روی آن میگذارند، خبر از حاد شدن روند تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی دارد. نه فقط این، بلکه خبر از موقعیت متناقض و به بن بست رسیده راست جامعه در مقابل بحران جمهوری اسلامی دارد. شرایط و اوضاع به نظر من کاملا مهیا است که چپ و جنبش کمونیسم کارگری و در راس آن حزب کمونیست کارگری گام های بلند به جلو بردارد. جنگ نهایی بین چپ و راست جامعه در قبال بحران جمهوری اسلامی فرا میرسد. در تمام این سالها، از مقطع عروج دوم خرداد و شکست آن و پیشروی های چپ و کمونیسم کارگری، دائما چپ به جلو آمده است. اما پیروزی نهایی چپ و کمونیسم کارگری معنی ای جز این نمی تواند داشته باشد که این بحران را نهایتا به نفع خود، به نفع مردم حل کند. یعنی جامعه را پشت سر خود به خط کند و در یک انقلاب عظیم اجتماعی جمهوری اسلامی را سرنگون کند و جمهوری سوسیالیستی را برقرار کند. اکنون این وظیفه ما است که انقلاب سوسیالیستی، انقلاب رهایی انسان، "آزادی برابری هویت انسانی" را به دستور اول جامعه تبدیل کنیم. در مقابل گفتمان "نه جنگ" و "صلح و دمکراسی" و "مصالحه با غرب" و "جنگ و رژیم چنج" و غیره، ما باید گفتمان سوسیالیسم و انقلاب کارگری را به گفتمان کل جامعه تبدیل کنیم.
این تلاش نظری و عملی ده چندانی از ما طلب میکند. بویژه در مرکز همه اینها سازماندهی یک حزب عظیم و اجتماعی انقلاب کارگری در دستور فوری قرار دارد. این حزب و انواع سازمانها یو تشکل های وسیع و توده ای کارگران، زنان و جوانان تکیه گاه و سلاح ما در روزهای متحولی است که در پیش داریم.
10 دسامبر 2007

Tuesday, December 04, 2007

جنگ و ناسیونالیسم جهانسومی (بخش دوم)

تحلیل جنگ و چپ غیرکارگری

مصطفی صابر


هفته قبل، خطوط اصلی نقدمان به مواضع و نحوه برخورد چپ "ضد امپریالیستی" به یک جنگ احتمالی بین آمریکا و جمهوری اسلامی را برشمریم. در واقع ادعاهایمان را طرح کردیم: اینکه چطور این چپ از مناسبات اقتصادی و سیاسی و روندهای پایدار و ضرورت های پشت یک جنگ احتمالی تحلیل درستی ندارد. و اینکه چگونه دریافت سیاسی و مشخص صحیحی نیز از کشاکش کنونی که میتواند به جنگ منجر شود ندارد. و اینکه چطور به راه حل های غلطی میرسد، در پناه "جنبش ضد جنگ" عملا در خدمت جنگ قرار میگرد، عملا به جناح رادیکال و "مستقل" پروژه های اپوزیسون پرورژیم (از جمله پروژه "صلح و حقوق بشر" خانم عبادی) برای به سازش کشاندن مردم با جمهوری اسلامی تبدیل میشود. یا در پناه "آی سناریو سیاه در راه است" عملا در خدمت تقویت سناریو سیاه قرار میگرد. عملا زمینه ساز راه حل های "رژیم چنچ" آمریکا و تغییر از بالا قرار میگیرد. و خلاصه اینکه این چپ ضد امپریالیستی و ناسیونالیسم جهانسومی چطور علیرغم فریادش علیه آمریکا و علیه جمهوری اسلامی عملا در خدمت اهداف آنها قرار میگیرد و نهایتا در برابر راه واقعی مقابله با یک جنگ احتمالی - یعنی گسترش مبارزه طبقه کارگر و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری سوسیالیستی – سر در می آورد.
برای پرداختن به موارد فوق شاید بهتر باشد ابتدا از یک سطح پایه ای تر شروع کنیم و هرچند مختصر به متد بررسی جنگ نزد چپ، یا تئوری چپ در بررسی جنگ، بپردازیم. این بحث از چند جهت جالب و لازم است. حالا که از آمریکا و جمهوری اسلامی و بخش های مختلف بورژوازی و خیل گوناگون چپ های غیر کارگری در مورد خطر جنگ قلم فرسایی میکنند، فرصت خوبی است که چهارچوبه یک متد مارکسیستی در بررسی جنگ را به صفوف و فعالین جنبش خودمان یاد آور شویم، ادبیات قبلی کمونیسم کارگری در این زمینه را بویژه به جوانترها معرفی کنیم، تا ضمن آن ببینیم که چطور کمابیش همان گرایشاتی که برای مثال در قبال جنگ ایران و عراق مقابل جنبش ما قرار گرفت، اکنون دوباره نزد چپ غیر کارگری عود کرده و در اشکال جدید مقابل ما ایستاده است. در هر حال نقد متد این چپ غیر کارگری در تحلیل جنگ برای ادامه بحث یعنی نقد جوانب مشخصتر مواضع چپ ضد امپریالیستی مفید خواهد بود.
اما قبل از این هم لازم است یک نکته مشخصتر را توضیح دهیم. نکته ای که یک رفیق قدیمی تذکر داده است، ولی فکر کنم احتمالا برای کسان دیگری هم مطرح باشد.
این رفیق در ملاحظاتی بر بخش اول این مقاله (در نشریه هفته قبل) مینویسد:

چرا در نقد ناصر زرافشان؟

" ... خواننده اصلا نمی فهمد چرا اینقدر زرافشان مهم هست که از سوراخ نقد او باید کل استراتژی سیاسی و تحلیل اوضاع بیان بشود؟ چرا نقد زرافشان محور برخورد تو به وضعیت سیاسی ایران، استحاله و غیره است؟ زرافشان نه حزب سیاسی است، نه شخصیت آنچنانی عجیب و غریبی است. یک فرد سیاسی است که خیلی جاها حرفهای خوبی زده و در باره مسئله جنگ هم موضعی که گرفته تازه موضع جاافتاده جنبشها و احزاب و روندهای سیاسی شناخته شده تری هست. چرا نقد زرافشان اینقدر مکان مهمی دارد؟ ..."

اولا لازم است تاکید کنم که نکاتی که هفته قبل بطور خلاصه در تحلیل جنگ احتمالی و اوضاع سیاسی مطرح شد همه بر تحلیل حزب کمونیست کارگری از اوضاع و خطر جنگ متکی است. در بحث من نکته جدیدی در مورد تحلیل اوضاع سیاسی، ضرورت های پشت جنگ، و راه حل ما در قبال اوضاع (یعنی سرنگونی انقلابی رژیم حاکم و برقراری جمهوری سوسیالیستی) نیست که لازم باشد جداگانه و مستقلا طرح شود. در ادبیات قبلی حزب (برای مثال "جنگ تروریستها" از منصور حکمت، و بسیاری از اسناد یا نوشته های دیگر رهبران حزب) و بطور مشخص قطعنامه کنگره ششم "خطر جنگ و ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی" بروشنی این استراتژی و تحلیل جنگ و اوضاع سیاسی طرح شده است. هدف من جا انداختن و توضیح همان مواضع به بهانه فضای اخیر حول خطر جنگ است. و دقیقا مثل همیشه باید از "سوراخ نقد" یک جریان مشخص، در جدال و پلمیک با گرایشات دیگر کمونیسم و مواضع کمونیستی را جا انداخت.
اما چرا زرافشان؟ به نظر من او دارد جریانی را صریح و صمیمی نمایندگی میکند که آن احزاب و جریانات دیگر با لکنت زبان و با پیچ و تاب تئوریک و کلی ملاحظات و سایه روشن نمایندگی میکنند. جریانی که به اعتقاد من باید بطور ویژه ای مورد توجه و نقد ما قرار گیرد. همان چپ "ضد امپریالیستی".
اما کسی میتواند سوال کند چرا حالا باید چپ ضد امپریالیستی را نقد و افشاء کرد؟ آیا این مهمترین جریانی است که در مقابل ما ایستاده است؟ بنظرم در سطح جهانی ما با گرایشات اصلی تری هم روبرو هستیم. اما در ایران جریانی که در لحظه حاضر میتواند سردرگمی ایجاد کند و در خدمت رژیم اسلامی و همینطور آمریکا و همان جنگ احتمالی قرار گیرد همین جریان است. یعنی جناح چپ جنبش ملی – اسلامی که در انواع و اقسام جریانات چپ اپوزیسیون میتوان آنرا دید.
گرایشات سیاسی دیگر هم هریک جای خود را دارند. اما بنظر من امروز باید این چپ را افشاء کرد و از میدان بدر کرد. برای مثال ناسیونالیسم پروغرب و ناسیونالیسم قومی که به اقدام نظامی آمریکا و رژیم چنج از بالا امید بسته است گرچه باید همواره زیر فشار نقد و افشاگری جنبش ما باشد، اکنون به دو دلیل نمی تواند نقش خیلی فعالی در خاک پاشیدن به چشم فعالین جنبش ما ایفاء کند. اولا به این دلیل که کلا راه حل تغییر از بالا، یعنی راه حل راست جامعه در قبال بحران جمهوری اسلامی، هوادار جدی در بین مردم ندارد. جامعه اساسا به چپ چرخیده و همه نشانه ها حاکی از آمادگی کارگران، زنان و جوانان برای اقدام مستقیم و از پایین است. دوم اینکه در این لحظه همانطور که هفته قبل هم گفتیم مساله برای آمریکا و غرب تلاش برای سر براه کردن جمهوری اسلامی و به اصطلاح "استحاله" آنست. راه حل نظامی و تغییر از بالا و رژیم چنج، وقتی در دستور قرار میگیرد که این راه حل به بن بست برسد. در لحظه حاضر این چپ ضد امپریالیست است که میتواند کاتالیزور سازش دادن جنبش چپ در جامعه (که یک چپ رادیکال و کارگری است) با رژیم اسلامی و امید بستن به تغییر رژیم باشد. برای همین هم هفته قبل گفتیم که "جنبش ضد جنگ" آقای زرافشان همزاد رادیکال و اپوزیسیونی همان "شورای صلح" خانم عبادی از کار در می آید. مساله صاف و ساده این است که در دوره جوش و خروش انقلابی، در دوره ای که اعتصابات کارگری گسترش میابد و مردم سر مزار قربانیان جمهوری اسلامی سرود انترناسیونال میخوانند، دیگر بالا بردن شیر و خورشید و دست بردن به سنت ناسیونالیسم پروغرب با اعتراض و تمسخر روبرو میشود. خریدار ندارد. اما چپ ضد امپریالیست تازه در همین دوره احساس میکند میتواند میداندار بشود! چرا؟ چون او هم "چپ" است. حتی الفاظ و کلمات چپ را استفاده میکند. از مردم و طبقه کارگر حرف میزند.
عجیب نیست که رادیو آمریکا هم از کارگر و حقوق اش حرف میزند. یا مدعی تاج و تاخت آقای رضا پهلوی در اول مه به کارگران پیام میدهد. عجیب نیست که آقای داریوش همایون یادش می افتد که "قطار عوضی" سوار شده و بسرعت در بین ایستگاه ها و قطعار ها در حال بدو بدو هستند و افراطی تر از امثال اکثریت اعلام میدارد که پشت سر جمهوری اسلامی است. (و البته احتمالا بزودی ایشان متوجه خواهد شد بازهم قطار عوضی سوارشده است! بنظر میرسد وصله پینه کردن دو جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی اسلامی کاری است که ایشان جلوی خود گذاشته است. برای این کار ایشان مجبور است دائم قطار عوض کند و اصلا بین قطارها بند بازی کند و بعید میدانم دست آخر به مقصدی هم برسد.) اگر امروز جامعه به چپ چرخیده پس این چپ بورژوایی است که اسب را زین میکند به صحنه میتازد. و سنت و تاریخ چپ بورژوایی در ایران به جنبش ملی اسلامی بر میگردد. تاریخا هر گرایش چپ غیر کارگری در ایران (از حزب توده گرفته تا فداییان تا پوپولیست های 57 و چپ رادیکال بعد از آن) از جنبش ملی اسلامی سر بلند کرده است. در هر حال چپ بورژوایی آماده ترین ماتریالش را امروز فقط میتواند در جناح چپ جنبش ملی اسلامی پیدا کند.
این مساله نه فقط در مورد چپ بورژوایی ایران صادق است، بلکه حتی سنت های سیاسی بورژوایی در ایران که "لیبرال" و "دمکرات" نامیده میشوند نیز تاریخا از جنبش ملی اسلامی بیرون آمده است. جنبش ناسیونالیسم پروغرب جز رضا خان و شاهنشاه آریامهر و دیکتاتوری خشن به همراه رفرم های سرمایه داری از بالا چیز زیادی در چنته ندارد. وقتی میخواهند "لیبرالیسم" ایرانی را تعریف کنند سراغ جنبش ملی اسلامی، یعنی اپوزیسیون سنتی شاه و کسانی مثل محمد مصدق و مهدی بازرگان و اینها میروند. (بورژوازی ایران همینقدر "لیبرال" بوده، کاریش نمی شود کرد!) در نتیجه نمایندگی کردن گرایش پاسیفیستی – بورژوایی در قبال جنگ و در قبال اوضاع، که قاعدتا بر عهده لیبرالیسم بورژوایی است، در ایران بر دوش همین جنبش ملی اسلامی قرار میگیرد. برای مثال خانم عبادی سعی میکند نوع اپوزیسیون اعلیحضرت این پاسفیسم و "صلح طلبی" را نمایندگی کند. اما کار این نسخه پرو رژیمی از صلح خواهی پاسیفیستی در ایران نمی گیرد. چرا که جامعه از اینها عبور کرده است. یکبار اینها را در جریان دوم خرداد شکست داده و کنار زده و حالا خود چپ شده است. آنهم چپی کارگری و سوسیالیستی. در نتیجه تنها امید واقعی بورژوازی برای پاسفیسم و صلح طلبی پاسیفستی هم بر عهده جناح چپ جنبش ملی اسلامی می افتد. آنهم چپی که به اندازه کافی رادیکال و ضد رژیمی باشد که بتواند جامعه به چپ چرخیده و ملتهب را بدنبال خود بکشاند. امیدوارم که بعدا مشخصتر نشان دهم که چطور پرچم صلح طلبی پاسیفستی در ایران دارد حتی تحت نام حکمت و حکمتیسم و هشدار در مورد سناریو سیاه طرح میشود. این دوستان فریاد آی انسان سر میدهند و به اومانیسم حکمت متوسل میشوند تا به مردم بگویند سرنگون نکنید، انقلاب نکنید، فکر دفاع از مدنیت باشید! بر خلاف اومانیسم مارکسیستی حکمت که عمیقا به عمل مستقیم انسانها (طبقه کارگر) برای نجات خویش و جامعه، به انقلاب سوسیالیستی گره خورده است.
خب با این توضیحات حالا باید لااقل کمی روشن شده باشد که اهمیت نقد جریان ناسیونالیسم چپ، ناسیونالیسم جهانسومی، ناسیونالیسم ضد امپریالیستی، یا همان جناح چپ جنبش ملی اسلامی در چیست. با یک نگاه سریع به جدال جنبش ها در جامعه ایران میتوان دید که کمونیسم کارگری هم در برابر ناسیونالیسم پروغرب و هم جنبش ملی اسلامی قد علم کرده است. تا آنجا که به تمایلات مردم بر میگردد به آسانی میشود دید این جنبش الان مردم را نمایندگی میکند. بنا بر این بورژوازی اگر بخواهد بدون کودتا و جنگ و رژیم چنج کارش را به پیش ببرد و جامعه را به سازش به وضعیت موجود بکشاند، ناگزیر باید "چپ" بشود تا جلوی چپ کمونیستی و کارگری را بگیرد. از مردم و خواسته هایشان حرف بزند. حتی جلو بیفتد و جنبش سازمان بدهد که بعد انشاء الله "دولت نوع حجاریانی" سر کار بیاورد و یواش یواش جمهوری اسلامی نوع دوم را به خورد مردم بدهد. در واقع وظایف "جنبش اصلاحات" که در دوره دوم خرداد قند در دل بسیاری آب کرده بود، در دوره شکست جنبش اصلاحات بر عهده چپ بورژوایی و غیر کارگری افتاده است. اینبار قرار است دوم خرداد سوسیالیستی را به خورد مردم بدهند! باید نشان داد که این سناریو هم ارتجاعی و هم پوچ است. ارتجاعی است چون تلاشش برای سازش کشیدن کارگر و مردم با وضع موجود است. پوچ است چون زمینه برد ندارد، مردم بسرعت از آن عبور میکنند. اما با این وصف خطرناک است. چرا که همین تلاش اتفاقا با سنگ اندازی در مقابل عروج کارگر و سوسیالیسم در ایران به فراهم کردن زمینه جنگ و سناریو سیاه خدمت میکند. باید افشایش کرد و از میدان بدرش کرد. باید گفت این دوم خرداد چپ، این دوم خرداد پلاستیکی، سرنوشتی حتی مضحک تر از دوم خرداد اصل خواهد داشت. باید درست در همین لحظه نشان داد که چطور تنها راه همانطور که قطعنامه ما میگوید سرنگونی انقلابی رژیم و قدرت گیری طبقه کارگر و مردم است.
اما هنوز کسی میتواند بگوید این حرفها قبول، ولی آقای زرافشان این چپ ضد امپریالیستی را به خوبی نمایندگی نمی کند. چرا سراغ فلان حزب و جریان چپ نرفتی. به نظر من الان بزرگترین جریان چپ غیر کارگری در ایران دور بر آقای زرافشان و دوستان هم جنبشی اش شکل گرفته است. از چپ های دوم خردادی شناخته شده ای نظیر رئیس دانا ها تا برخی چپ های جوان و رادیکال دانشگاه که چه بسی تره هم برای امثال رئیس دانا خرد نکنند. همه اینها میتوانند با "دکتر زرافشان" کنار بیایند. این چپی است که از یکسو نزدیک به دوم خرداد است و لذا رابطه غیر مستقیم با حکومت دارد. تا حدی میتواند علنی کار کند. بدرجه ای امکانات دارد. از سوی دیگر به اندازه کافی رادیکال است که پرو رژیمی قلمداد نشود. بنا به این خواص میتواند برود وسط شهر بایستد و با نام و نشان حرف بزند و حتی علیه جمهوری اسلامی هم شعار بدهد. ممکن است حتی "چند روز هم به زندان" برود. ولی این چپ برای رژیم قابل تحمل است. اگر پشت سر این چپ خطر چپ کمونیستی و کارگری نباشد و اگر این چپ بتواند چپ جامعه را مهار کند، رژیم با آن کنار می آید. راستش حتی یک مقدار هم ناگزیر است. با این جوش و خروشی که در چپ جامعه هست، دیگر برای رژیم تنها امکان کنترل چپ در جامعه همانا تکیه بر جناح چپ جنبش ملی اسلامی است.
البته موقعیت این چپ دولت مستعجل خواهد بود. یا شاید بهتر است بگوییم مرغ عزا و عروسی خواهد بود. هم رژیم هر وقت میخواهد به کل چپ حمله کند مورد حمله اش قرار میدهد و هم به اندازه کافی رادیکال نیست که چپ کارگری و سوسیالیستی در جامعه قبولش کند. از اینجا رانده و از آنجا مانده است! محصول توازن قوای گذرا و شکننده فعلی است. این توازان قوا بزودی عوض خواهد شد. بهر درجه چپ کارگری و سوسیالیستی جامعه بتواند علنا و با تمام قدرت در صحنه ظاهر شود، این چپ بسرعت موقعیت خود را از دست میدهد. بعلاوه این چپ خود قائم بذات نمی تواند نماینده هیچ چیزی در جامعه باشد. به ناگزیر به جنبش های اصلی جامعه یعنی جنبش ملی اسلامی از یکطرف و کمونیسم کارگری از طرف دیگر تجزیه میشود. بنظر من بخش های رادیکالش در کنار ما قرار میگیرند. و ما باید این پروسه را تسریع کنیم. از کانال نقد و افشای نماینده صریح و صمیمی آن به تمامی سایه روشن های آن بپردازیم. مشابهت و همسرنوشتی شان را نشان بدهیم. همانطور که هفته قبل اشاره کردم این هم بخاطر تقویت جنبش خودمان است، هم برای برحذر داشتن انسانهایی مثل آقای زرافشان از قدم داشتن بسوی دره است. ما جنبش ها را بشدت افشاء میکنیم، اما حساب افراد جدا است. خیلی از اینها وقتی متوجه شوند که در چه "سناریو سیاه" ی قدم گذاشته اند، میتوانند (حال با هر دلیل و توجیهی) به جنبش ما به تنها سناریو سفید یعنی به انقلاب کارگری بپیوندند. اگر یک درصد صداقت و جدیت در تلاش ایشان برای نجات مردم ایران از خطر جنگ و نابودی زندگی مدنی باشد، آنوقت امید هست که بپذیرند تنها تکیه بر مبارزه طبقه کارگر و مردم برای از پیش پا برداشتن جمهوری اسلامی و سپردن اختیار به انسان، راه نجات واقعی جامعه است. بهر حال هرچه فشار و حضور جنبش ما بیشتر باشد، اینها هم مجبورند به چپ بچرخند و این بنفع ما است. حتی در این فاصله یک هفته گذشته میتوان بطور محسوسی عقب راندن شعار پاسیفیستی و شووینیستی "نه جنگ" را در دانشگاه دید. سوسیالیسم و آزادی و برابری دوباره با درخشندگی سابق و حتی درخشنده تر در پوسترها و بیانیه های دانشجویان چپ ظاهر میشود.

جنگ و "ضرورت مارکسیستی"

این توضیح مقدماتی کمی مفصل شد. اما لازم بود. حال به بحث اصلی یعنی به متد برخورد به جنگ بپردازیم. اینجا خوبست یکراست سراغ مقاله جالبی از منصور حکمت برویم. این مقاله با عنوان "جنگ، تئوری و تئوری جنگ" در آبان 59 ، چند ماه بعد از شروع جنگ ایران و عراق نوشته شده است. در این مقاله دو گرایش در چپ آنوقت مورد نقد قرار میگرد. "گرایش سوسیال شووینستی" (که برای مثال رزمندگان نمایندگی میکرد) و گرایش "آنارکو پاسیفیستی" (که پیکار نمایندگی میکرد). جالب است که ما با همین دو قطب میهن پرستی و پاسیفیستی هم اکنون در برابر خطر جنگ روبرو هستیم. یک عده صراحتا و یا تلویحا در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفته اند و دشمن اصلی را "امپریالیسم آمریکا" میدانند، و عده ای دیگر هردو سوی جنگ را محکوم میکنند اما تحت نام خطر جنگ و سناریو سیاه و دلسوزی برای مردم، عملا صحنه را برای همان دوسوی جنگ و بویژه جمهوری اسلامی خالی میگذارند. و البته طیف هایی هم بین ایندو قطب میهن پرستی و پاسیفیستی چپ غیر کارگری در حال نوسان اند. بعدا به مواضع سیاسی اینها میپردازیم. اما اینجا میخواهیم متد تحلیل اینها را بررسی کنیم.
منشاء هردو این قطب در چپ ضد امپریالیستی و ناسیونالیسم جهانسومی تا آنجا که به تئوری و متد بررسی برمیگردد، یکی است. الگوبرداری، فرمالیسم. بقول حکمت " به لفظ تئورى چسبيدن و لاجرم از فراز متد و محتواى آن پريدن!". الگو برداری و رونویس کردن از نوشته های قدما بدرد کسی میخورد که کمونیسم را یک جنبش زنده که هر آن با مسائل جدید روبرو میشود و پاسخ های جدید و اورژینال می طلبد، نمی داند. نمی شود برای مثال جنگ امپریالیستی اوائل قرن (جنگ جهانی اول) را الگو قرار داد و چشم بسته در مورد اوضاع کنونی حکم صادر کرد. (مثلا مثل آذر ماجدی موضع حزب کمونیست کارگری را با موضع "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" لنین یکی قلمداد کرد و بالای منبر پاسیفیستی موعظه کرد!) نمی شود جنگ ایران و عراق و یا حتی جنگ های دوره اخیر، جنگ یوگسلاوی، جنگ افغانستان و جنگ آمریکا علیه عراق را عینا الگو قرار داد و از یک وضعیت دیروز (آنهم با درکی غلط و غلوط) برای اوضاع امروز رهنمود درآورد. باید مشخصا گفت چه اتفاقی دارد می افتد و با توجه به توازن قوای طبقاتی و وضعیت مشخص گفت چه باید کرد.
تئوری مارکسیستی و علمی که بخواهد جنگ را تبیین کند، همانطور که حکمت در مقاله اش توضیح میدهد، باید ضرورت، امکان و مطلوبیت آن جنگ معین را در اوضاع و احوال مشخص توضیح دهد.
جالب است که اکنون نیز مانند برخورد به جنگ ایران و عراق، ما شاهد این هستیم که چگونه در نزد چپ توضیح ضرورت و امکان جنگ (که امری عینی، مربوط به مناسبات اقتصادی و سیاسی و خارج از اراده همه است) یکباره به کناری گذاشته شده است و عمده تفاسیر و تحلیل های این چپ صرفا بر مطلوبیت جنگ (آنطور که بورژواها و نمایندگانش آن ضرورت عینی را توجیه میکنند) استوار است. برای مثال مشتی عبارات سطحی و قصه وار در باره اینکه چطور نئوکانها می خواهند بر منابع نفت جهان حاکم شوند هسته اصلی غالب "تحلیل تئوریک" این چپ ضد امپریالیستی از جنگ را تشکیل میدهد. حتی اگر این داستانها را بپذیریم نئوکانها در کله خود، در اسناد و میتینگ های مخفی خود واقعا جنگ را اینطور توجیه میکنند، این هنوز چیزی در مورد ضرورت های پایداری که خود نئوکانها را به صرافت حاکمیت بر منابع نفت و بعد هم لشکر کشی برای آن کشانده نمی گوید. یا اگر بگوید به تحلیل مسخره ای از سرمایه داری میرسیم که ربطی به مارکس و نقد مارکسیستی ندارد. بیشتر تحت تاثیر هالیوود و داستانهای "سوپرمن" و "کاپیتن امریکا" است تا یک تحلیل طبقاتی و علمی از سرمایه داری و رویارویی طبقات در این مناسبات که جنگ را ضروری کرده است. بنا براین امیدوارم حوصله تان سر نرود اگر ابتدا کمی بر این وجوه مختلف تحلیل مارکسیستی یک جنگ - یعنی ضرورت، امکان و مطلوبیت آن- مکث کنیم. این ابزار قوی برای نقد و تحلیل به ما میدهد.
منصور حکمت این سه وجه را در مقاله فوق بر میشمرد. اینجا ما خلاصه ای از بحث او را می آوریم و در هر مورد لااقل سوالاتی را مطرح میکنیم که امروز باید جواب روشن بگیرد و ما باید جواب بدهیم.

"..مکان واقعى تئورى در تبيين مساله جنگ چيست؟ بطور خلاصه: ١) تئورى بايد بتواند ضرورت جنگ را تحليل کند. ظاهرا همه کسانى که عبارت "جنگ ادامه سياست است ..." را شب و روز تکرار مى کنند نيز همين هدف را دارند. اما پائين تر نشان خواهيم داد که چگونه آنچه ابدا در بررسى هاى ميهن پرستان و آنارکو - پاسيفيست ها مطرح نيست مفهوم مارکسيستى "ضرورت" است. منظور از توضيح ضرورت جنگ، توضيح و تحليل مکان آن در سير قانونمند مجموعه مناسبات توليدى و روابط طبقاتى معينى است که اين جنگ بر متن آن و در رابطه با نيازهاى تحول و انکشاف آن صورت مى پذيرد.... چه کسى مى تواند به جنگى ميان طبقات (هر چند طبقه اى) در متن اين مجموعه مناسبات برخورد کند بى آنکه اقتصاد و سياست را، با توجه به موقعيت دو طبقه اصلى متخاصم، پرولتاريا و بورژوازى، در اين مقطع معين مورد تحليل قرار دهد؟ کدام متن کلاسيک در باره جنگ مى تواند، بى آنکه تعقل، تفکر و شناخت مشخص کمونيستهاى امروز آنرا با تحليل مشخص از شرايط مشخص امروز و اينجا پيوند دهد، بلافاصله و بلاواسطه رهنمودى عملى بدست دهد؟ آرى، جنگ ادامه سياست است بطرق قهرى، اما سياست طبقات خود از مکان توليدى آنها و عکس العمل آنها، بمثابه بازتاب انسانى مکانهاى توليدى معين، نسبت به قوانين ضرورى حرکت و انکشاف مناسبات توليدى نشات مى گيرد، و اگر اين دومى را نديده باشيم، ضرورت جنگ را درک نخواهيم کرد، زيرا ضرورت ظهور آن سياستى را که جنگ ادامه قهر آميز آنست را نفهميده ايم..."

بگذارید چند سوال مطرح کنیم. اگر قرار است جنگ آمریکا علیه جمهوری اسلامی صورت بگیرد، در ادامه کدام ضرورت است؟ کدام گرایشات و تمایلات سرمایه داری، چه در سطح جهانی و چه در سطح منطقه چنین جنگی را ضروری میکند؟ کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی بر چه پایه ای قرار دارد که اکنون باید بصورت قهری و برخورد نظامی حل و فصل شود؟ آیا این وجهی از تقابل گسترده تر قدرت های بزرگ سرمایه داری برای تقسیم مجدد جهان است؟ اگر اینطور است خود این تقسیم مجدد چرا ضروری شده است؟ مشخصات و ویژگی های این سرمایه داری و ضرورت های بنیادی آن که پشت هر جنگی در این مقطع هست، کدام است؟ یا باید آن داستان نقشه نئوکانها و سیطره بر منابع نفت را باور کنیم؟ آیا این جنگ در ادامه تحولاتی است که پس از سقوط شوروی و پایان جنگ سرد و دوره باز تعریف معادلات جهانی تحت هژمونی بلامنازع آمریکا، یعنی نظم نوین جهانی شروع شده است؟ آیا همان ضرورت هایی که پشت جنگ اول علیه عراق، جنگ افغانستان و جنگ دوم علیه عراق بود، اینجا عنیا عمل میکند؟ ربط این جنگ احتمالی با جنگ قدرت تروریستها (تروریسم اسلامی و میلیتاریسم غربی) که پس از 11 سپتامبر ابعادی جهانی یافته، چیست؟
و اگر این تعبیر کلی و صحیح را بپذیریم که این بهر حال کشمکش و رقابت های بورژواهاست که حالا بصورت قهر آمیز ضروری شده است، خوب سیاست طبقه کارگر و مردم در برابر چنین جنگی چیست؟ صلح؟ ممانعت از جنگ؟ اگر جنگ را شروع کردند چه باید بکنیم؟ یا اصلا طبقه کارگری وجود ندارد؟ دنیا فقط یک طبقه حاکم دارد و یک توده وسیع بی دست و پا و محروم؟ آیا دنیا عرصه تاخت و تاز بورژواهاست و حداکثر باید جانب این را علیه آن دیگری گرفت؟ علیه آمریکا و در کنار جمهوری اسلامی؟ در کنار آمریکا و علیه جمهوری اسلامی؟ علیه هردو پنجاه پنجاه، یعنی در اپوزیسون هردو ولی دستمان از همه جا کوتاه؟ خود طبقه کارگر راسا چه راه حلی برای جلوگیری از یک چنین جنگ احتمالی ارائه میدهد؟
میدانم این سوالات شاید حرص خواننده را در بیاورد. بگوید خودمان این سوالات را میدانیم. شما بگویید جوابتان چیست. من میخواهم ادعا کنم که جریان ما، کمونیسم کارگری، اساسا به لطف منصور حکمت این گونه سوالات را در خطوط کلی، مدتها قبل از اینکه مثل امروز و بطور مشخص به سوال مردم کوچه و بازار تبدیل شود، طرح کرد. چند سال قبل از سقوط شوروی به استقبال دوره پر التهابی که در انتظار بشریت امروز است رفت، پایه های اقتصادی آنرا برشمرد، جنبه های سیاسی و ایدئولوژیک آنرا در خطور کلی بیان کرد، بحران و بلبشو و دوره پر از فراز و نشیب 20 ساله اخیر را پیش بینی کرد و جواب های کلی را هم در مقابل آن طرح کرد. (برای مثال به "تفاوت های ما" و یا "اوضاع بین الملل و موقعیت کمونیسم" از منصور حکمت رجوع کنید.) عروج مجدد کمونیسم کارگری بعنوان یک جنبش سیاسی و متحزب و ضرورت فوری انقلاب کارگری و رهایی انسان، در کلی ترین سطح جواب ما به این اوضاع بود. بعد هم در مقاطع مختلف از "طلوع خونین نظم نوین جهانی" و جنگ اول عراق تا "جنگ تروریستها" و جنگ افغانستان، تا قطعنامه کنگره ششم ما در باره جنگ احتمالی که بحث در باره آن بالا گرفته است، وقایع جهان و ایران را بدقت کافی بررسی کرده و جواب جنبش مان به این اوضاع را مطرح کرده ایم. ابدا مدعی نیستم که این جواب ها بی کم و کاست است و حتما باید دقیقترش کرد. اما میخواهم ادعا کنم (و در ادامه این نوشته اگر برسم و بتوانم میکوشم نشان دهم) که ما درک درستی از "ضرورت مارکسیستی" در پس جنگ ها و تحولات دوره اخیر و همین خطر جنگ اخیر داشته ایم. و بر این مبنی راه حل واقعی طبقه کارگر و همه مردم برای مقابله با خطر جنگ، راه جلوگیری از آن، راه کم کردن مخاطرات آن در صورتی که راه افتاد را برشمرده ایم. و این چیزی جز بسط جنبش انقلابی موجود کارگران و مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برپایی جمهوری سوسیالیستی نیست. ما نه صلح و پاسیفیسم بورژوایی را راه حل می دانیم و نه میهن پرستی تحت لوای "نه جنگ" و در کنار بورژوازی خودی قرار گرفتن را. ما نه بحثمان "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" (بحث لنین در قبال جنگ امپریالیستی) است و نه هیچ الگو برداری دیگر. و نه با فرمول به ظاهر "مستقل" و رادیکال "هم علیه این و هم علیه آن" یا پاسیفیسم پنجاه پنجاه سرمان کلاه میرود. نکته اصلی برای ما قدرت گیری کارگر و توده وسیع مردم متکی بر جنبش قوی و بالنده ای است که هم اکنون وجود دارد، ما در متعین کردن آن سهم بسزایی داشته ایم و خودش نهایتا یک پای همه معادلات است. تنها این نیرو هست که واقعا علیه جنگ و مدافع صلح و آزادی و برابری است.
در برابر گیج سری چپ غیر کارگری و عود کردن ناسیونالیسم جهانسومی در برخورد به خطر جنگ حاضر، کمونیست جوان امروزی را دعوت کنم که به ادبیات غنی کمونیسم کارگری رجوع کند. پیروزی جنبش ما بدون صفی از کادرهای کمونیست که به این ادبیات مسلط اند و خود میتوانند مستقلا تبیین صحیحی از اوضاع بدهند دشوار خواهد بود.

"امکان و مطلوبیت" جنگ

اما بگذارید فرض کنیم که ضرورت های پایه ای یک جنگ را درست تبیین کرده باشیم. اما ضرورت یک جنگ، یا صحیح تر ضرورت قهرآمیز شدن یک سیاست معین طبقاتی، هنوز به معنای حدوث و رخ دادن آن بصورت جنگ نیست. این نکته مهم متدولوژیکی است که منصور حکمت در ادامه نقل فوق روی آن دست میگذارد:
"٢) تئورى بايد "امکان جنگ" - يعنى شرايط عينى اقتصادى و سياسى که جنگ براى بروز و ادامه خويش به آن متکى است - را توضيح دهد. تئورى بايد اين نکته را توضيح دهد که کدام شرايط اقتصادى و سياسى (و نظامى)، ادامه قهر آميز سياست را بصورت جنگ دو کشور معين به منصه ظهور مى رساند، تئورى بايد توضيح دهد که چرا جنگ ميان اين دو کشور معين مى تواند يکى از اشکال ادامه قهرآميز سياست طبقات باشد، و بر اين مبنى اولا، احتمال تحول جنگ را به اشکال ديگر، ثانيا سير محتمل بسط و ادامه آن، و ثالثا شرايط اقتصادى و سياسى خاتمه آنرا بشناسد. آيا با توجه به شرايط اقتصادى و سياسى موجود، اصولا شروع و ادامه اين جنگ مى تواند به ضروريات و نيازهايى که موجد آنند پاسخ دهد؟ براى اين منظور جنگ تا کى و تا بوجود آوردن کدام تحولات معين مى بايد ادامه يابد؟ آيا اين جنگ معين به ايجاد اين تحولات قادر است؟ اگر نه، ادامه قهر آميز سياست موجد اين جنگ معين در چه اشکال ديگرى دنبال خواهد شد؟ آيا شکست و پيروزى طرفين متخاصم، الزاما با شکست و پيروزى سياست موجد جنگ مترادف است و.... "

هرکس که گاهی به تلویزیون نگاه کند و یک روزنامه بخواند میفهمد که ما در دوره وحشتناکی زندگی میکنیم. در طول همین دو دهه ما با چندین و چند جنگ در ابعاد گوناگون مواجه بوده ایم. از جنگ یوگوسلاوی گرفته تا جنگ افغانستان و عراق و بسیاری جنگ های کوچک تر و محدودتر. همه این وقایع هم برای بشر وحشتناک بوده است. فاجعه عراق جلوی چشم همگان جریان دارد، از مرگ کودکان بخاطر تحریم ها و نابودی زندگی انسانها توسط "بمب های هوشمند" آمریکا، تا مرگ کودکان در زمین فوتبال و بخاطر بمب های تروریست ها اسلامی وغیره. میخواهم بگویم عقل زیادی نمی خواهد که بفهمیم انگار دوره ما دوره اینجور جنگ ها است. با همین مشاهدات صرف و با شنیدن رجزخوانی های بوش و احمدی نژاد برای همدیگر میتوانیم (حال با هر تبیینی) نتیجه بگیریم خطر جنگ بالای سر جامعه ایران، منطقه و جهان هست. ولی اگر اینجا توقف کنیم آنوقت حداکثر میتوانیم به الگوسازی رجوع کنیم و مثلا تصور کنیم همان وقایع عراق قرار است عینا در مورد ایران تکرار شود. و این از بسیاری جهات فقط بدرد کسانی میخورد که با هیاهوی "صلح و حقوق بشر" یا "جنبش ضد جنگ" و یا "آی خطر سناریو سیاه" به حرکت درآمده و میخواهند کالای سیاسی خودشان را بفروشند. خطر جنگ است مردم به دوم خرداد خانم عبادی بپیوندید و با جمهوری اسلامی دمکراتیک و حقوق بشری کنار بیایید تا جنگ نشود! خطر جنگ است مردم دنبال اوتوپی استقلال از امپریالیسم و سرمایه داری ملی و مستقل و نرم و لطیف من بیایید تا بلکه به این مصائب پایان بدهیم. خطر جنگ است مردم دنبال شکست طلبی من و نه حالا نوبت ما نیست بیایید و فعلا از مدنیت دفاع کنید و مبادا تصور کنید میتوانید قدرت را بگیرید و مدنیت خودتان را برقرار کنید. آن مال حالا حالا ها نیست. فعلا کلاه تان را بچسبید باد نبرد.
اما اگر کشمکش بین آمریکا و جمهوری اسلامی را کمی دقیقتر بررسی کنیم متوجه میشویم گرچه از همان ضرورت های عامی پیروی میکند که کل تحولات دهه های اخیر پیروی کرده است، اما عینا در ادامه جنگ افغانستان و عراق نیست. کشمکشی که بین جمهوری اسلامی و آمریکا جریان دارد بیش از هرچیز انعکاسی از جنگ قدرت بین تروریسم اسلامی و میلیتاریسم غرب است. بعدا ضمن بررسی دقیقتر این موضوع خواهیم دید که این یک جنگ قدرت است نه جنگی برای نابودی طرفین. جنگی برای برسمیت شناختن و یا صحیح تر تحمیل حد و مرزها به یکدیگر است. آمریکا میخواهد جمهوری اسلامی دست و پایش را در عراق و لبنان و افغانستان جمع جور کند. جمهوری اسلامی هم میخواهد بعنوان یک شریک برسمیت شناخته شود. حالا گیرم که بهم دیگر فحش هم بدهند، اما همدیگر را بپذیرند. این جنگ قدرت میتواند نظامی هم بشود، به اصطلاح ضرورت آن وجود دارد، اما امکان بروز این ضرورت خود داستان دیگری است.
در این سطح باید سوالاتی نظیر این جواب بگیرد. آیا سیاستی که آمریکا در قبال جمهوری اسلامی پیش میبرد، جز از طریق قهرآمیز ممکن نیست؟ آیا جنگ و اقدام نظامی بهترین پاسخ به سیاستی است که دنبال میشود؟ آیا اگر اقدام نظامی در دستور بگیرد الزاما مثل عراق یا افغانستان و موارد مشابه خواهد بود؟ دامنه و ابعاد این اقدام نظامی به کجا منجر خواهد شد؟ و غیره.
دقیقا وقتی همین "امکان جنگ" را بررسی میکنید متوجه میشوید که با وجود "ضرورت جنگ"، هنوز امکان بروز آن قطعی نیست. لااقل در این لحظه شواهد اینرا نشان میدهد که آمریکا و غرب از تهدید جنگ بعنوان یک حربه برای تغییر و استحاله رژیم اسلامی استفاده میکند. و رژیم هم از تهدید جنگ بعنوان یک حربه برای سرکوب داخلی و حفظ خود استفاده میکند و از طرف دیگر در تلاش است که حتی الامکان به نقطه سازشی با غرب و آمریکا برسد و موقعیت هرچه بهتری در منطقه بدست بیاورد.
چرا چپ غیر کارگری و ضد امپریالیستی ضرورت و امکان جنگ را با هم قاطی میکند و مشتی داستان و الگو برداری در مورد ضرورت جنگ بهم می بافد و بدون توجه به امکان بروز جنگ یکراست سراغ خطر جنگ میرود و هیاهوی آی جنگ است راه می اندازد؟ چون دقیقا میخواهد سیاست های پایدار پشت این جنگ را در هیاهوی خود جنگ - که ممکن است رخ دهد و ممکن است رخ ندهد- پنهان کند. چرا این کار را میکند؟ چون موضع طبقه کارگر، سیاست طبقه کارگر در قبال جنگ از خود جنگ در نمی آید. بلکه از سیاست طبقه کارگر در قبال کل اوضاعی که میتواند به جنگ منجر بشود استناج میشود. دوستانی که فکر میکنند وقتی جنگ میشود مبارزه طبقاتی تعطیل میشود و طبقه کارگر باید کلاهش را بچسبد باید به همین نکته توجه کنند. جالب است که درست همین حقه بازی متدولوژیک در سال 59 نیز در مقابل ما قرار گرفته بود:

"اما آن تئورى که در برخورد به جنگ ايران و عراق قادر باشد ضرورت، امکان و مطلوبيت طبقاتى اين جنگ را بشکافد، ناگزير مى بايد در وهله اول به مسائلى پاسخ دهد و يا داده باشد که حتى قبل از آغاز جنگ پيشاروى جنبش کمونيستى و کارگرى ما قرار داشته است."

برای مثال در اوضاع کنونی اگر قرار بود طبقه کارگر در راس جنبش سرنگونی مردم برای کسب قدرت سیاسی به میدان بیاید، اگر این پاسخ طبقه کارگر در مقابل کل اوضاع و کشمکش های آمریکا و جمهوری اسلامی بود، حالا در شرایط خطر جنگ باید همین سیاست را با هزار بار جدیت پیش ببرد. حال آنکه می بینیم چطور چپ ضد امپریالیست و غیر کارگری دقیقا در هیاهوی جنبش ضد جنگ و میهن پرستی و صلح و خطر سناریو سیاه و غیره میکوشد همین سیاست مستقل کارگری را عقب براند. نشاندن امکان جنگ به جای خود جنگ برای این چپ یک مطلوبیت طبقاتی است.

و اما مطلوبیت طبقاتی جنگ. توضیح ضروت و امکان جنگ هنوز همه چیز را در مورد یک جنگ نمی گوید. "مطلوبیت طبقاتی" جنگ، وجه دیگری در تبیین جنگ است که از دو جنبه دیگر به یک معنی جالب تر است. جالب از این لحاظ که همین وجه در وحله اول همه اذهان را به خود مشغول میکند. این دقیقا همان چیزی است که در دوره جنگ ایران و عراق هم گریبان چپ غیر کارگری را میگیرد. بگذارید ابتدا توضیح منصور حکمت را باهم بخوانیم تا بعد چند کلمه ای در باره وضعیت حاضر بگوییم. او ادامه میدهد:

" ٣) تئورى بايد، در گام بعد، از تحليل ضرورت بنيادى و امکان عملى جنگ فراتر رفته و مطلوبيت طبقاتى جنگ (مطلوبيت براى طبقات معين) را بررسى کند. از آنجا که مفسرين عجول جمله "جنگ ادامه سياست..." دقيقا همين مقوله "مطلوبيت طبقاتى جنگ" را با مساله "ضرورت جنگ" اشتباه گرفته اند، لازمست قدرى در باره اين مساله اثباتا توضيح دهيم. تا آنجا که از ضرورت و امکان جنگ سخن مى گوييم، قوانين و شرايط عينى موجود مسلط بر جامعه و خارج از ذهن انسانها را مد نظر داريم. اما وقتى از خود جنگ، بمثابه يک واقعيت بالفعل صحبت مى کنيم، پاى انسانها و ذهنيت و شعور طبقاتى آنها کاملا بميان کشيده مى شود. ضرورت و امکان جنگ مقولاتى هستند که به قوانين عينى و اقتصادى حرکت جوامع و مشخصات اقتصادى و سياسى کشورها در يک مقطع تاريخى معين مربوط مى شوند. اما طبقات بازتاب انسانى اين مناسبات اقتصادى اند، و لذا آنچه را که در واقعيت امر بصورت قوانينى بيرون از اراده شان وادار به حرکت شان مى کند، اينان بصورت "منافع و اهداف ويژه" خود در اين يا آن مقطع معين فرموله و تعريف مى کنند و با تعريف و اتخاذ پراتيکى (فرهنگى، سياسى، نظامى و...) براى دستيابى به اين اهداف و منافع، در عمل سير انکشاف مناسبات اجتماعى و روابط طبقاتى را، با دخالت و حرکت ارادى خود، به پيش مى رانند. اين اهداف ويژه بى شک در همان محدوده اى که قوانين (ضروريات) و امکانات عينى بدان تحميل مى کنند، دنبال گرفته مى شوند، اما کاملا بر آن منطبق نيستند چرا که منافع و اهداف ويژه طبقات بيان ضروريات عينى تحول مناسبات اجتماعى از زاويه شعور طبقاتى معينى هستند..."

دقت کنید که ما در شرایط فعلی هنوز با "جنگ به مثابه یک واقعیت بالفعل" روبرو نیستیم. بلکه مساله بطور واقعی خطر یک جنگ است. اما از هم اکنون "مطلوبیت طبقاتی جنگ" جای همه چیز قرار گرفته است. اینکه بورژوازی آمریکا و یا مفسران و متفکران و ژورنالیست هایش در مورد جنگ احتمالی چه میگویند و چگونه آنرا توجیه میکنند خیلی وقتها بعنوان تحلیل خود جنگ و ضرورت آن مطرح میشود. به کرات به این برخورد میکنید: جناح جنگ طلب هیات حاکمه آمریکا یا جناح جنگ طلب جمهوری اسلامی در پی این و آن است. گویا اصولا جنگ (اگر صورت گیرد) ثمره تلاش و پراتیک اینها است. چون یک جناح جنگ طلب آنجا هست دارد جنگ میشود. میخواهم بگویم همان عارضه سال 59 که ضرورت و امکان جنگ قلم گرفته میشود و همه چیز با مطلوبیت طبقاتی جنگ (همان داستانهای پیش پا افتاده در باره سلطه بر منابع نفت، یا الگو برداری از جنگ عراق و غیره) توضیح داده میشود، اکنون دوباره در چپ غیر کارگری عود کرده است.
اما نکته جالبتر این است که ما هنوز با جنگی روبرو نیستیم و بعینه می بینیم چطور طبقات و جنبش های مختلف هریک سیاست ها و اهداف و آرمانهای خود را بعنوان راه حل در قبال جنگ به ما عرضه میکنند.
بالاتر اشاره کردم گرچه ضرورت برخورد نظامی (و در پی آن جنگ) بین آمریکا و جمهوری اسلامی هست، اما در مورد امکان آن جای تردید است. ولی برای همه طرفین دعوا از آمریکا گرفته تا جمهوری اسلامی تا اپوزیسیون بورژوایی و غیر کارگری رژیم ایران، مطرح کردن گفتمان جنگ مطلوبیت دارد. دیدیم که برای چپ غیر کارگری چطور جنگ "فرصت" عرضه کالاهای میهن پرستانه و پاسیفیستی اش شده است. رژیم هم گفتمان جنگ را "فرصت" حمله به معیشت کارگران و محکم کردن بندهای اختناق قرار میدهد. آمریکا از "فرصت" گفتمان جنگ برای اعمال فشار بر جمهوری اسلامی و سر براه کردنش استفاده میکند. در این گویا تنها طبقه کارگر است که وقتی در این گفتمان از "فرصت" جنگ برای پیشبرد سیاست خود یعنی سرنگون کردن رژیم بورژوازی حرف بزند آنوقت گناه کبیره مرتکب شده است.
این دیگر از فرط وارونه بودن مضحک و جالب است. بورژواهایی که دارند جنگ راه می اندازند و ابایی ندارند که زندگی میلیونها انسان را به خاک و خون بکشانند از این عمل شان بعنوان اقدامی برای "نجات بشریت" یاد میکنند. چپ های غیر کارگری و بورژوایی هم که این وسط طبقه کارگر را به پشتیبانی از این طرف و آنطرف فرا میخوانند (یعنی به همان بورژواها یاری میرسانند) با یادآوری خطر جنگ او را به تمکین به وضع موجود فرا میخوانند، اسم اینرا دفاع از صلح و مدنیت و انسانیت میگذارند! اما کارگری که این جنگ تماما علیه او دارد برپا میشود و تنها نیرویی است که حقیقتا جنگ نمی خواهد، وقتی که به این صف بورژواها اعلام میکند که در مقابل جنگ تان برای خلع ید از شما به میدان می آیم و هرجا که بتوانم قدرت را بدست میگیرم و زندگی ام را از چنگ شما درمی آورم، و قدرت ادامه جنگ را از شما سلب میکنم، از همین چپ غیر کارگری و ضد امپریالیست کارت زرد میگیرد که ها! به جنگ امید بسته ای!
این است مطلوبیت طبقاتی جنگ (یا فعلا خطر جنگ و گفتمان جنگ) برای طبقات غیر کارگر. وراونه جلوه دادن همه چیز در مورد جنگ به منظور به عقب راندن طبقه کارگر.

2 دسامبر 2007

Friday, November 30, 2007

جنگ و ناسیونالیسم جهانسومی

آقای زرافشان در کنار مردم یا رژیم؟

مصطفی صابر

جنگ شروع نشده دارد قربانی میگیرد. ناصر زرافشان یکی از این قربانیان است. اما در اصل او نه قربانی جنگ، که قربانی یک پدیده رو به زوال است: ناسیونالیسم جهانسومی و "ضد امپریالیستی". یک گرایش شناخته شده که اساسا ویژه روشنفکران "خلقی" و "مردمی" بورژوازی ناراضی کشورهای جهان سومی است. اکنون در اوضاع سیاسی ایران (که پایینتر به آن خواهیم پرداخت) و تحت بهانه تهدید جنگ این نوع ناسیونالیسم عود کرده و ایشان و بسیاری از عمو زاده های جنبشی ایشان را به بستر مرگ سیاسی برده است.
این گرایش بویژه در دو سه دهه قبل خیلی شایع تر بود. ما در دوره 57 به خوبی با آن آشنا بودیم. نهایت آروزیش، و در واقع اتوپی فاجعه آمیزش، یک سرمایه داری ملی، مستقل، صنعتی، دمکراتیک، خلقی و مردم دوست وطنی است. یک اتوپی که گویا "امپریالیسم" مانع آنست. در آن زمان همین ناسیونالیسم چپ و خلقی تماما بر جنبش چپ سیطره داشت. سوسیالیسم و کمونیسم مسلط در ایران آنوقت اصلا همین بود. جناح راست و محافظه کارش حزب توده و رنجبران و سه جهانی ها بودند، جناح چپ آن پوپولیست هایی مثل فدائیان خلق و پیکار و رزمندگان بودند. انسان های بسیاری، نظیر آقای زرافشان، همانموقع دچار این بیماری طبقاتی شدند و صادقانه در خدمت "ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی" (1) درآمدند که برای سرکوب انقلاب به رهبری خمینی و به حمایت غرب در ایران به سر کار آمد. خیلی از این انسان های شریف البته، چه در اثر نقد عملی واقعیات و مبارزه طبقاتی و چه در اثر نقد نظری جریان ما، بسرعت شروع به نقد این ناسیونالیسم جهانسومی کردند و در هر حال از لحاظ سیاسی از جمهوری اسلامی فاصله گرفتند و به مبارزه جانانه علیه آن پرداختند. اما کم نبودند کسانی که در صف فدائیان خلق اکثریت با وجود همه "مبارزات" شان "علیه امپریالیسم" و در واقع در خدمت رژیم حی و حاضر و وحشی سرمایه داری و امپریالیسم یعنی جمهوری اسلامی، توسط همین جانیان بعدا اعدام شدند و هم اکنون در خاوران ها پوسیده اند. جای تاسف است که آقای زرافشان دارد 30 سال بعد ولی با همان شور و حرارات فدائیان خلق و پوپولیست های آن دوره دقیقا در همان جای پا ها قدم میگذارد و به سمت دره میرود. جای تاسف بیشتر این است که برخی از چپ های جوانتر دانشگاه را هم دارد با خود به قعر این دره میبرد. در موفق ترین حالت یک خودکشی سیاسی دسته جمعی!
به سهم خود تلاش میکنم مانع این شوم. چرا که صرف نظر از جنبه های انسانی ، از لحاظ سیاسی این به ضرر جنبش ما است. این تمایل و تلاش، ولو اینکه بنظر من بسرعت افشاء و ایزوله میشود، اما هر درجه هم که مشغله بشود و جای پا پیدا کند، چپ در دانشگاه را به عقب برمیگرداند. هم الان برای مثال میتوان دید که چطور بجای آزادی و برابری و سوسیالیسم، و بجای لغو حجاب و آزادی زندانیان سیاسی، شعار "نه جنگ" بعنوان شعار اصلی در پوسترهای برخی از جریانات چپ دانشجویی بمناسبت 16 آذر بالا رفته است. الحق که جمهوری اسلامی باید در ته چاه چمکران دست های پروردگار عالم را بخاطر اینهمه نعمات جنگ غرق ماچ و بوسه های آبدار اسلامی کرده باشد. بعلاوه این شعار "نه جنگ" حتی به آنچه که مدعی آنست خیانت میکند. یعنی نه علیه جنگ که نهایتا و در عمل اتفاقا در خدمت همان جنگ است. دوستانی که دارند صادقانه علیه جنگ مبارزه میکنند خودشان آتش بیار معرکه اند و متوجه نیستند! کسی که واقعا علیه جنگ است باید با قدرت تمام علیه جمهوری اسلامی و برای قدرت گیری مردم و برقراری آزادی و برابری به میدان بیاید. "نه جنگ" آب سردی بر همه اینها میریزد. دانشجویان در 16 آذر پارسال در کنار "بربریت یا سوسیالیسم" بدرست شعار "نه جنگ، نه بمب" را بالا بردند. شعار "نه جنگ" یک عقبگرد کامل نسبت به پارسال است. به همه این دلائل باید در این بحث شرکت فعال کرد. بعلاوه و در جریان جدال با این تتمه های ناسیونالیسم جهانسومی ما جنبش خودمان، کمونیسم کارگری، را روشنتر و آبدیده تر میکنیم. وقتی وارد زمینه های نظری بحث شویم باید ادبیاتی از کمونیسم کارگری را معرفی کنیم که کمتر فرصت پرداختن به آنرا داشته ایم.
اینرا هم تاکید کنم که این تکرار تاریخ نیست. تکرار کمیک تراژدی پوپولیسم دوره 57 نیست. این یک تراژدی جدید و محصول شرایط حاضر است. این لحظه بسیار حساسی برای آقای زرافشان و همه چپ هایی است که هنوز بند نافشان به جنبش ملی اسلامی و ناسیونالیسم جهانسومی و ضد امپریالیستی وصل است. (موضعی را که آقای زرافشان با شفافیت گرفته است، برخی چپ های دیگر، از جمله دوستانی که از حزب ما انشعاب کرده اند با کمی تفاوت و سایه روشن هایی اتخاذ کرده اند.) این در واقع "موش کور" انقلاب کارگری است که دارد نقب میزند، یا بهتر جامعه را شخم میکند و هرچه در دل خاک پنهان بود را به سطح می آورد. اوضاع سیاسی در ایران، مبارزه طبقاتی در ایران به چنان مراحل حاد و تعیین کننده ای میرسد که هرکس انتخابش را میکند. کنار جنبش سیاسی و اجتماعی و طبقاتی اش می ایستد. جدال حاد جنبش ها است. جنبش ملی اسلامی یکطرف، جنبش ناسیونالیسم پروغرب طرف دیگر و ما یعنی جنبش کمونیسم کارگری علیه هردو آنها. آقای زرافشان و دوستان علیه ناسیونالیسم پروغرب (سلطنت طلبان و هوادران سنتی غرب) ایستاده اند، اما مرزشان با جنبش ملی اسلامی بشدت مخدوش است. در لبه چپ آن قرار دارند. در واقع عود کردن تب ضد امپریالیستی شان یک گیج سری جنبشی است. جنبش ها را کاریش نمی تواند کرد. مبارزه شان حاد و بیرحمانه است. ولی افراد میتوانند در این میان تصمیم بگیرند کنار کدام جنبش بایستند. امیدوارم آقای زرافشان و دوستان متوجه اشتباه شان شوند. بجای رفتن به دنبال جنبش ملی اسلامی و قرار گرفتن در جناح چپ آن، به طرف جنبش کمونیسم کارگری بیایند. بجای تقویت احتمال جنگ با شعار "نه جنگ"، به جای مخدوش کردن صف مبارزه علیه جمهوری اسلامی و در واقع تقویت ناخواسته رژیم، به صف واقعی مبارزه علیه جنگ و جمهوری اسلامی و کل شرایطی که جنگ را ممکن میکند بپیوندند. به جای خیالبافی در آرزوهای ضد امپریالیستی و نجات میهن و مردم، به یگانه راه حل انسانی در این اوضاع یعنی به صف انقلاب کارگری بپیوندند. یک هدف این نوشته این است و امیدوارم که به همه این نکات برسیم و حوصله کنید و بخوانید.
یک نکته دیگر هم در مقدمه بگویم. امیدوارم دوستانی که احیانا میخواهند جواب بدهند و نقد و اظهار نظر کنند به خودشان و بقیه احترام بگذارند و به تزهای خیلی مترقی و استدلالات دندان شکن نظیر اینکه: شما خارجه نشین هستید و اینترنتی و مجازی هستید، متوسل نشوند. این را هر روز جمهوری اسلامی دارد در صدا و سیمایش علیه اپوزیسیون میگوید. (معلوم نیست اگر این موجودات مجازی و خارج کشوری هیچ کاره اند چرا هرروز باید علیه شان تبلیغات کنند؟) بهر حال اگر حتی سربازان گمنام امام زمان شیره این گونه استدلال را نگرفته بودند، الحق این "منطق" بغایت عقب مانده، شرقی و ضد علمی است. سیاست و تئوری و نظر و نقد که خارج و داخل بر نمی دارد. نکند هنر نزد ایرانیان است و بس!؟ (آنهم از نوع داخله نشین). اگر کسی بخواهد تاریخی و علمی موضوع را بررسی کند باید از پنجره جایی که نشسته سرش را بیرون کند ( اتفاقا به کمک کتاب، اینترنت و ماهواره!) و نگاه دنیا بکند تا فورا متوجه شود که همزاد های طبقاتی آقای زرافشان و دوستان در سراسر جهان و بویژه در کشورهای جهانسومی فت و فراوان پیدا میشود. جالب است که خود آقای زرافشان این موضع پرشور ناسیونالیسم جهانسومی و "جبهه ضد جنگ" اش را اساسا با تحلیل اوضاع دنیا (حالا غلط یا درست بودن آن به کنار) و سرمایه داری جهانی نتیجه میگیرد. ولی به ما که میرسد چون در خارج هستیم، چون به این دلیل که حکم غیابی اعدام منتظرمان است و جمهوری اسلامی نمی گذارد از جلوی دانشگاه تهران رد شویم تا تطهیر علمی- طبقاتی پیدا کنیم، بخاطر همه این معصیت ها نه فقط قدرت درک اوضاع ایران که حتی قدرت درک سرمایه داری جهانی و امپریالیسم را هم از دست داده ایم! به این بحث داخل و خارج بعدا باز باید بپردازیم. اینجا خواستم همینقدر بگویم که موضوع مورد بحث یک مساله جدی و آبژکتیو است و باید با مسئولیت به آن پرداخت. روش علمی، تعهد به حقیقت و جهت گیری طبقاتی تعیین کننده است، نه اینکه ساکن کجا هستید و به "صبح بخیر" میگویید "گود مرنینگ".

دوست مردم یا رژیم اسلامی؟

ابتدا لازم است از زبان خود آقای زرافشان بشنویم که او دارد چه میگوید. ایشان در گفتگو با رادیو پیام آزادی که متن آنرا اخیرا بر وبلاگ "جنبش ضد جنگ" گذاشته اند، از جمله چنین گفته است:

"در این زمینه (سیاست های امپریالیستی و اهداف نئوکان ها) اطلاع رسانی کم شده و به نظر من باید این را باز کرد که هدف آنها در خاورمیانه و ایران چه است. نباید بیم این را داشت که وقتی شما در این مسیر حرکت می‌کنید، متهم بشوید که دارید از موضع جمهوری اسلامی صحبت می‌کنید و یا حمایت می‌کنید. ما یک هدف داریم و آن مردمند. ما سرسپرده مردم و منافع مردم هستیم. و مبنا و ضابطه تشخیص درستی یا نادرستی مواضع ما منافع مردم است. و هیچ چیز و هیچ خطری برای مردم الان بیش از دامن زدن به این تنش و احتمال نظامی شدن این بحران نیست. بنابراین من باز هم تأکید می‌کنم نیروهای دلسوز و آگاه و مردم دوست باید هرچه در توان دارند در درجه اول در متشکل کردن خودشان و بعد بردن این آگاهی به جامعه که عواقب این داستان، عواقب سر و ساده‌ای نیست. تا جامعه با واکنش خود در مقابل این موج مسموم بایستد." (گفتگو با رادیو پیام آزادی 22 می 2006، پرانتز از م.ص)

در این نقل زرافشان بصراحت میگوید که امر او چیست و من او را باور میکنم. آدم صادق و بی شیله پیله ای به نظر میرسد. هدف او دفاع و حمایت از جمهوری اسلامی نیست. او واقعا فکر میکند که "سر سپرده مردم و منافع مردم" است و از همین سر هم متوجه خطر جنگ شده و حساسیت به آن نشان میدهد. این درست که در دنیای واقعی زرافشان چه بسی در کنار جمهوری اسلامی قرار میگیرد. (و این همان خودکشی سیاسی است که بالاتر گفتم.) اما هدف او این نیست. هدف او مقابله با جنگ است. جنگی که امپریالیسم برای حفظ منافع خود تحمیل میکند. آنهم از سر نگرانی واقعی که برای مردم و زندگی و کاشانه شان دارد. در واقع این مردم دوستی پوپولیستی و جهانسومی آقای زرافشان است که او را در دامن جمهوری اسلامی می اندازد. او نمی خواهد مثل شیرین عبادی و تمامی ابن الوقت های یک بار شکست خورده اپوزیسیون پرو رژیم که دوباره به جنبش و جوش افتاده و میخواهند به بهانه جنگ جمهوری اسلامی حقوق بشری را به خورد مردم بدهد، آنها را به سازش با جمهوری اسلامی بکشاند. او از یک موضع مردم دوستانه فکر میکند جنگ یک خطر عظیم است و بهر قیمت (حتی اگر کنار جمهوری اسلامی قرار گیرد) مانع آن شود. چه بسی او خیالش جمع است که این مردم اگر علیه جنگ جمع شوند و قدرت خودشان را ببینند به جمهوری اسلامی یک روز هم مجال نخواهند داد. اما متوجه نیست که چطور در لحظه حاضر این او هست که دچار توهم است و در قفای مردم قرار دارد، ناخواسته همکار خانم عبادی شده و عملا با این "جبهه ضد جنگ" دارد میخ را از سر تیزش میکوبد. صاف و ساده او مقهور وقایع و خطر واقعی جنگ شده است و موضعی را گرفته است که جنبش ملی اسلامی میگیرد.
این مردم دوستی جهانسومی، این خلق گرایی ضد امپریالیستی، راستش تعصب و گرایشی بس خطرناک و مضر است که ما بارها آنرا تجربه کرده ایم. خیلی ها آنرا در خیال خود با انسان دوستی و حتی مارکسیسم اشتباه میگیرند و متوجه هم نیستند در چه منجلابی قرار دارند. در سالهای 58 - 60 ما از اکثریتی – توده ای ها به مراتب بیشتر از انجمن اسلامی های کارخانه وحشت و حذر داشتیم. هردو اینها طرفدار جمهوری اسلامی و "انقلابی" بودند، و ما اتحاد مبارزانی ها و کمونیست های آنوقت که بشدت جمهوری اسلامی و خمینی را افشاء میکردیم و برای تدوام انقلاب 57 و قدرت گیری شورهای کارگری تلاش میکردیم، "ضد انقلاب" و "عامل امپریالیسم" محسوب میشدیم. اما فرق عمده ای بین اکثریتی ها و انجمنی ها بود. این دومی ها مردمان ساده ای بودند که فکر میکردند انقلاب به قدرت رسیده و رهبر آن خمینی است و چه بسی موضوع کار ما بودند و خیلی هایشان هم رادیکال میشدند و از رژیم می بریدند. اما اکثریتی توده ای آنوقت مدافع ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بود. نه بخاطر جمهوری اسلامی، بلکه بخاطر اینکه فکر میکرد دارد علیه امپریالیسم (بویژه آمریکا) مبارزه میکند. همانوقت هم ته ذهن توده ای اکثریتی ها این بود که یک روز خودشان قدرت را میگیرند و حتی رژیم اسلامی را کنار میزنند. همانوقت هم از جمهوری اسلامی نه بخاطر جمهوری اسلامی بلکه بخاطر آرمانهای خودشان یعنی منافع خلق، میهن، صنعت ملی، استقلال، نجات مردم و کشور از یوغ امپریالیسم دفاع میکردند. خیلی از اینها فی الواقع در این آرمانهایشان صادق بودند. خودشان را سر سپرده مردم میدانستند.
الان هم برای آقای زرافشان کمابیش همان ماجرا است. همان تعصب، همان صداقت، همان مردم دوستی محدود، اتوپیک و ارتجاعی. فرق این است که خوشبختانه دوره عوض شده است. جمهوری اسلامی آنقدر جنایت کرده است که ضد امپریالیست ها و ناسیونالیست های جهانسومی نظیر زرافشان در کنار چنین جنایتکارانی نمی ایستد بلکه با آنها مبارزه هم میکند. (درست بخاطر همان مردمی که خودش را "سرسپرده" آنها میداند.) ثانیا آن جنبش ملی اسلامی ای که در دوره 57 داشتیم ماهیت ارتجاعی اش را نشان داده، به شدت نیرو از دست داده، و دیدیم که در دوره دوم خرداد چگونه توسط جنبش دیگری یعنی جنبش کمونیسم کارگری عقب رانده شد. اکنون آزادیخواهی و آرمان عدالت و رفاه در جامعه نه از جنبش ملی اسلامی و جناح چپ آن (یعنی همان رهایی از یوغ امپریالیسم، استقلال، صنعت ملی و غیره) که از یک آزادیخواهی ماکزیمالیست و کارگری و ضد سرمایه داری و مدرن و بشدت انسان گرایانه و انترناسیونالیست نشائت میگرد. به این دلایل است که شور و حرارت ضد امپریالیستی که آی جنگ میشود و باید علیه آن ایستاد و با سر به دامن جمهوری اسلامی افتاد نیروی چندانی جمع نمی کند و بلافاصله با آنتی پاتی چپ امروز جامعه که اساسا چپ کمونیستی کارگری است روبرو میشود.
آقای زرافشان در جایی از نوشته ها و سخنرانی هایش (حتی در همان پاراگراف فوق) این بی اعتنایی به شور و حرارت ضد امپریالیستی خود را ناشی از این میداند که "اطلاع رسانی نشده" است. بعبارت دیگر مردم حالی شان نیست که چه اتفاقی دارد می افتد. (ضمنا معلوم می شود داخله نشینی و حتی خود مردم بودن هم برای صاحب عقل و ذکاوت و تحلیل درست اوضاع شدن کافی نیست!) یا تلویحا شکوه میکند که گویا بقیه خیلی متوجه خطر جنگ نیستند. ایشان متوجه نیست که چپ جامعه، کارگران و زنان و جوانانی که دوم خرداد را شکست داده اند، جلوی سونامی جمهوری اسلامی ایستاده اند و دارند در اجتماعاتشان "آزادی، برابری، هویت انسانی" سر میدهند، برخوردی هوشیارانه تر از ایشان به اوضاع دارند. نه اینکه اینها متوجه خطر جنگ نیستند، بلکه برعکس دریافت درست تری از جوهر تحولات حاضر دارند و راه حل مقابله با اوضاع و همان احتمال جنگ را هم بهتر می شناسند. این مردم و احزابی مثل حزب ما که نماینده شان هستند، از سر تعصب ضد امپریالیستی و خلق پرستی اتوپیک و ناسیونالیسم جهانسومی به اوضاع برخورد نمی کنند و میدانند که مبارزه با خطر جنگ، جلوگیری از این جنگ اتفاقا تشدید و گسترش مبارزه با جمهوری اسلامی است. نه پاک کردن خط کشی ها و قرار گرفتن در کنار رژیم خودی به بهانه جنگ. اگر آقای زرافشان و دوستانش واقعا میخواهند مردم دوست باشند اتفاقا باید از برج تعصبات ضد امپریالیستی پایین بیایند و مردم دوستی خود را به انسان دوستی مارکسیستی و کارگری جنبش ما ارتقاء دهند.

جنگ و گیچ سری چپ غیر کارگری

خوب میدانم آنچه که تا اینجا گفتم بیشتر ادعا و اعلام موضع است. هنوز چندان وارد استدلال و اثبات این ادعا ها نشده ام. قبل از این کار لازم است کمی جمع و جورتر بگویم که بحث با دوستانی نظیر آقای زرافشان بر سر چیست. خطوط نقد ما چیست.

1) تحلیل تئوریک این دوستان از سیاست هایی که پشت یک جنگ احتمالی قرار دارد صحیح نیست. ارزیابی شان را از جدال طبقاتی در سطح دنیا یا بقول خودشان موقعیت امپریالیسم و خواب هایی که برای خاورمیانه دیده اند را غلط می دانم. نظیر این تزها که آقای زرافشان مطرح میکند را ما مکرر از زبان هم جنبشی های جهانی شان (چپ های ضد امپریالیست، ترورتسکیست های رنگارنگ که چفیه فلسطینی به گردن می اندازند و با تی شرت حزب الله لبنان در تظاهرات ها ظاهر میشوند) شنیده ایم. اینگونه تحلیل ها بر یک درک کائوتسکیستی از امپریالیسم متکی است. قادر به درک مناسبات واقعی قدرت های سرمایه داری جهانی امروز نیست. برای مثال در تحلیل این گونه چپ ها اسلام سیاسی بعنوان یک قطب و قدرت بورژوایی ابدا جایی ندارد. گاه حتی بعنوان "مقاومت" و "مهد کودک میسازد" تطهیر هم میشود. امیدوارم که نشان دهم چطور آقای زرافشان هم در تحلیل اش از سیاست ها و مناسبات قدرت و ضرورت پشت یک جنگ احتمالی از همین کمبود ها رنج میبرد.
در این بخش بحث اگر برسم مایلم نشان دهم که چطور همین درک غیر کارگری از امپریالیسم و سرمایه داری ، همان است که ما در دوره مبارزه علیه پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی در ایران، در آثاری مثل "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی"، نقد کرده ایم. پایه این درک غیر کارگری از امپریالیسم، انتقاد از سرمایه از زاویه دید یک سرمایه دیگر است. نه از دیدگاه کارگر. در این دیدگاه براحتی میتوان امپریالیسم را مثل خمینی به شیطان بزرگ تقلیل داد و به نام مبارزه با شیطان بزرگ از سرمایه داری وطنی و اسلامی و سرکوب کارگر و سنت و عقب ماندگی دفاع کرد.

2) نه فقط تحلیل تئوریک دوستان را از زمینه های یک جنگ احتمالی درست نمی دانم، بلکه تحلیل سیاسی مشخص ایشان از تحولات لحظه حاضر و احتمال یک جنگ را هم صحیح نمی دانم. راستش را بخواهید اینها خیلی شلوغش میکنند. دچار یک گیج سری به تمام معنی شده اند. این گیچ سری دقیقا یک منفعت جنبشی – طبقاتی است که ناخودآگاه بر این ناسیونالیسم جهانسومی و این مردم دوستی هپروتی حاکم است. به نظر من البته جنگ محتمل است. ولی اکنون آنچه که در مناسبات و جدال قدرت قطب های بورژوایی ضروری شده است جنگ نیست. آنچه که ضروری شده است تعریف توازن قوای جدید بین میلتاریسم غرب از یکسو با تروریسم اسلام سیاسی از سوی دیگر است. این تعریف توازن قوای جدید، به دلائل متفاوت و اساسا به دلیل موقعیت شکننده غرب و دول غربی در عراق و خاورمیانه و همینطور افغانستان، و در سایه رقابت با قطب های دیگری مثل روسیه و چین، ضروری شده است. این ضرورت البته میتواند به جنگ آمریکا علیه سردمدار اسلام سیاسی یعنی جمهوری اسلامی هم منجر شود. که این به نوبه خود میتواند به یک فاجعه برای همه انسانها تبدیل شود. اما به نظر من هنوز نمی توان اینرا گفت. هنوز جنگ و اقدام نظامی بهیچ وجه گزینه ناگزیر غرب نیست. کسانی که دارند هیاهوی آی جنگ آی جنگ میکنند در واقع دارند خاک به چشم مردم می پاشند و نمی گذارند مردم بفهمند واقعا چه اتفاقی دارد می افتد. (بعد هم تعجب میکنند اگر مردم رغبتی به این هیاهو نشان نمی دهند!)
غرب به نظر من گزینه بهتری دارد و برای آن با جدیت کار میکند: هرس کردن شاخ و برگهای مزاحم و ضد غربی جمهوری اسلامی. استحاله جمهوری اسلامی از طریق اعمال تحریم ها و فشارهای سیاسی و تهدید اقدام نظامی. در واقع تهدید نظامی برای غرب اکنون مثل تحریم های اقتصادی و انزوای دیپلماتیک و تلاش برای کشاندن چین و روسیه پشت سر سیاست های غرب، با هدف سرنگونی رژیم اسلامی صورت نمی گیرد، بلکه هدف هنوز برای غرب ایجاد جمهوری اسلامی حرف شنو و پروغرب است. اینکه آیا این میشود یا نه موضوع دیگری است. ولی فعلا این اتفاقی است که دارد می افتد، و کسانی که دارند هیاهوی آی جنگ آی جنگ راه می اندازند، همین را از دید مردم پنهان میکنند و عملا در خدمت پیش رفت همین سیاست قرار میگیرند. اگر جنگی قرار است صورت بگیرد ناشی از بن بست های این سیاست است و کسانی که این سیاست را توجبه میکنند، توجه و حساسیت به آن ندارند، با آن مبارزه نمی کنند و بهر دلیل بنوعی آنرا تقویت میکنند، بدون اینکه بفهمند اولا جنگ طلب اند، ثانیا به نفع جمهوری اسلامی و غرب و به زیان مردم کار میکنند. این ها اگر نگوییم دشمنان مردم اند، در بهترین حالت دوستان نادان مردم اند. هر اندازه در عالم خیال "سر سپرده" مردم خود را حساب کنند در عمل سر سپرده منافع بورژوازی خودی اند. برای مثال حتی قادر نیستند دو قدم آنطرفتر را ببینند که چطور با شعار "نه جنگ" خود عملا در کنار شیرین عبادی و اپوزیسیون پرو رژیم قرار میگیرند که وجه اثباتی "نه جنگ" این دوستان، یعنی "صلح و دمکراسی" (بخوانید جمهوری اسلامی حقوق بشری) را اعلام کرده است. متوجه نیستند که چطور عملا دارند در خدمت حل بحران جمهوری اسلامی از طریق تحول خود رژیم و از بالای سر مردم قرار میگیرند. آقای زرافشان و دوستان انشعابی از حزب ما دقیقا در همین دام افتاده اند.
اینرا بگویم که سیاست عرصه فعالیت انسانهای زنده و از جمله دیوانه است! هر اتفاق و حادثه ای ممکن است رخ دهد و اوضاع را فورا عوض کند. ولی فعلا تا آنجا که میشود روندهای پایدار را دید تمام تلاشهای غرب در جهت تعریف توازان قوای جدیدی با اسلام سیاسی است. بر خلاف ناسیونالیست های ضد امپریالیستی، خود رژیم اسلامی اینرا خوب میداند و دارد با غرب چک و چانه میزند. جنگ و جدالهای درونی رژیم و شاخ و شانه کشیدن رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد و بالعکس، برای بردن سهم بیشتری از این تعریف جدید رابطه جمهوری اسلامی و غرب شروع شده است. به نظر من جدال های در جمهوری اسلامی بر سر این است که نقطه توافق با غرب کجاست و طرف حساب این توافق کیست. جناح بندی های درون رژیم اکنون اساسا حول این موضوع است. وقتی خوب دقت کنیم می بینیم که در واقع تحرک اپوزیسیون پرو رژیم هم در ادامه همین تغییر و تحولات و تلاش برای سهیم شدن در این استحاله جمهوری اسلامی است که دارد با عنوان پر طمطراق "صلح و دمکراسی" عرضه میشود. و شعار "نه جنگ" دوستان چه بخواهند و چه نخواهند در منتهی علیه چپ این صف، یعنی جنبش ملی اسلامی - از پوزیسیون (جمهوری اسلامی) تا اپوزیسیون پرو رژیم (امثال شیرین عبادی و انواع جمهوری خواهان) - قرار میگیرد.

3) جنگ یا صحیح تر اقدام نظامی اما میتواند برای غرب ضروری شود. این وقتی است که راه حل استحاله و کنار آمدن با رژیم اسلامی بهر دلیل پیش نرود و به بن بست برسد. اینکه غرب میگوید گزینه نظامی روی میز است، شوخی نمی کند، فقط برای ترساندن نیست. اگر غرب نتواند به جمهوری اسلامی خوش خیم دست یابد، آنگاه بطور قطع نوعی از اقدام نظامی و رژیم چنج از بالا را در دستور روز میگذارد. اینجاست که ناسیونالیسم پروغرب و لاشخورهایی که منتظر پرواز کروزها هستند وارد صحنه میشوند. در نتیجه وجود اینها و تبلیغات اینها و تقویت اینها یک فاکتور واقعی در سیاست غرب است. بالا نگهداشتن شمشیر رژیم چنج بر بالای سر رژیم اسلامی هم برای تسریع استحاله آن و برای گرفتن امیتاز بیشتر و هم برای پایین آوردن وقتی که سیاست استحاله به بن بست رسید، لازم است. اما حتی در این حالت تحلیلی که در ته ذهن چپ های سنتی و ضد امپریالیستی هست (مثل تحلیل شان از پایه های یک جنگ احتمالی) سطحی و الگو بردارانه است. فورا اوضاع عراق و افغانستان جلوی نظرشان می آید و تفاوت اساسی اوضاع ایران، و بویژه وجود یک جنبش قوی سرنگونی طلبانه و چپ را نادیده میگرند. اینجا کار اصلی اینها ترساندن مردم از تکرار اوضاع عراق است. مردم اینرا بخوبی میدانند و احتیاجی به آن ندارند. آنچه که احتیاج دارند این است که نگذارند اوضاعی مثل عراق تکرار شود و این با شعار پاسیفیستی "نه جنگ" دوستان بدست نمی آید. در واقع آن الگوبرداری و آن نادیده گرفتن نقش دخالت مردم و موقعیت جنبش انقلابی در ایران، کاملا با آن احساسات پر شور ضد امپریالیستی خوانایی دارد. کسی که میخواهد اوضاع عراق تکرار نشود اولین حرفش این است: مردم به میدان بیایید و قدرت را بگیرید. نه اینکه آی جنگ میشود و "جنبش ضد جنگ" راه بیندازید. این سیاست دقیقا در جهت عکس آنچه ادعا میکند به زمینه سازی اوضاعی مثل عراق کمک میکند. اگر مردم را متشکل نکنید، برای سرنگونی جمهوری اسلامی و انقلاب و قدرت گیری مردم آماده نکنید، آنوقت شما دارید برای ایجاد اوضاعی مثل عراق کار میکنید. هر اندازه زاری و شیون راه انداختن در باره خطر جنگ و خطر سناریو سیاه تفاوتی در این حقیقت ایجاد نمی کند.

4) هر گونه اقدام نظامی، ولو با نیت اینکه محدود و کنترل شده باشد، میتواند به جنگ منجر شود. اگر احتمال این جنگ حتی یک در هزار باشد، این خطر بحق چنان مدهش است که باید بشدت مقابل آن ایستاد. اما برای اینکه جلوی این احتمال را بگیرید نمی توان و نباید در قبال آنچه که هم اکنون اتفاق می افتد بی اعتنا بود. بر عکس باید فعالانه مردم را علیه همین تحولات فعلی به صحنه فراخواند. این دو وجه از هم جدا نیستند. مقابله با یک جنگ احتمالی و مقابله با تحولی که همین لحطه دارد صورت میگیرد (تعریف توازن قوای جدید بین غرب و اسلام سیاسی، استحاله از بالا، به راست چرخیدن اپوزیسیون، تحریم های اقتصادی، فضای جنگی و تشدید سرکوب و غیره) از نظر کارگران و مردم در واقع یک روند واحد است. سوال این است که سیاست فعال طبقه کارگر و کمونیست ها در قبال این اوضاع چه باید باشد؟ همینجا روشن است که بجای پاسخ صحیح به این سوال چگونه شعار پاسیفیستی "نه جنگ" جنبش طبقه کارگر و مردم را کت بسته تحویل این اوضاع میدهد و اتفاقا در خدمت تقویت احتمال جنگ نیز قرار میگیرد. سیاست فعال کارگری در قبال این اوضاع دخالت وسیع توده های مردم در سیاست، طرح وسیع خواسته های خود، از جمله مخالفت با جنگ و هرگونه تحول از بالا، راه انداختن یک جنبش فعال برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت و برقراری جمهوری سوسیالیستی است. در یک کلام سیاست فعال قرار دادن انقلاب سوسیالیستی در مقابل کل این وضع است. اتفاقی که دارد می افتد این نیست که جنگ میشود یا نمی شود. اتفاق این است که بورژواها (از غرب گرفته تا جناح درونی جمهوری اسلامی تا چپ و راست اپوزیسیون بورژوایی رژیم) میخواهند بحران جمهوری اسلامی را بنفع خود حل کنند. مساله حل بورژوایی بحران جمهوری اسلامی است. در مقابل این روشن است که باید راه حل کارگری این بحران را قرار داد. در نتیجه مساله از نظر ما سرنگونی جمهوری اسلامی توسط یک انقلاب کارگری است. اینجاست که بیشترین نقد به موضع ناسیونالیست های ضد امپریالیستی و کل صف هیاهوی آی جنگ است را دارم. در مقابل هیاهوی ضد جنگ و صلح طلبی کل این صف باید ایده دخالت فعال مردم برای بدست گرفتن سرنوشت خود و عدم هرگونه سازشی با جمهوری اسلامی را وسیعا در جامعه برد. وقتی خوب نگاه کنیم جامعه برای این خیلی مهیا است و دارد در همین جهت قدم برمیدارد. لذا کسانی که بهر دلیل مقهور تهدید جنگ و دنباله رو جمهوری اسلامی و غرب شده اند و میخواهند مردم را به تمکین به سیاست های بالایی ها بکشانند، نه فقط عملا در خدمت حفظ اوضاع موجود و تقویت خطر جنگ قرار میگیرند، بلکه از سوی مردم بدجوری پس زده خواهند شد. در یک کلام سرنوشت جالبی در انتظارشان نیست.

امیدوارم هفته بعد بتوانیم این بحث را ادامه دهیم و بررسی مشخص بیانیه آقای زرافشان و تحلیل هایی که پشت این بیانیه هست مشروحتر وارد بحث شویم.

-----------------------------------
زیرنویس:
1) این مقدمه مقاله بلند "دو جناح.." از منصور حکمت است که در مرداد 59 منتشر شده است. برای اینکه نمونه ای باشد از اینکه ما در آن زمان چطور فکر میکردیم. در ضمن دقت کنید پیش بینی که در انتها میشود هنوز به قوت خود باقی است.
".. آنچه اينجا مورد بحث ما است مطالعه چگونگى شکل گيرى ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى و پايه هاى ظهور آن نيروى سياسى مشخص بورژوائى است که صفوف ضد انقلاب را در يورش نهائى خود به اردوگاه انقلاب سازماندهى کرده و تلاش نهائى بورژوازى و امپرياليسم را در تثبيت قدرت سياسى خود رهبرى نمايد. بحث جناح هاى هيئت حاکمه خارج از اين چهارچوب نبايد نگريسته شود. حکومتى که از دل قيام بهمن، و يا بهتر بگوئيم عليرغم آن، شکل گرفت بى شک شکل ابتدائى رهبرى سياسى ضد انقلاب بود و لذا، همانطور که از همان فرداى قيام اعلام کرديم، مى بايد بمثابه حکومتى بورژوائى نگريسته و درک شود که به دفاع از سرمايه و امپرياليسم کمر بسته است. از اين رو ما در قدم اول تکليف خود را با چهارچوب کلى تخاصمات دو جناحى که امروز بصورت حزب جمهورى اسلامى و گرايش بنى صدريستى متجلى شده اند، روشن کرده ايم: بحث بر سر تحليل دو جناح در ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى است، و ما در اين تحليل، بر خلاف بسيارى از ناسيوناليست ها و اومانيست هاى لباس مارکسيسم پوشيده، نه بدنبال يافتن جناح و يا ملى و خلقى و قس عليهذا در حکومت، نه بدنبال "متحد" و"موضوع حمايت مشروط" براى پرولتاريا در آن، بلکه در جستجوى مکانى هستيم که هر يک از اين دو جناح در استراتژى ضد انقلابى امپرياليسم احراز مى کنند. رئوس کلى و اساسى استراتژى ضد انقلابى کاملا روشن است: ١) انقلاب ايران بايد سرکوب شود. کارگران و زحمتکشان انقلابى و سازمانها و نهادهاى سياسى آنان در هم کوبيده شوند، اختناق آريامهرى بر سراسر کشور حکمفرما شود و در يک کلام نظم ضد انقلابى بورژوائى در جامعه مستقر گردد، و ٢) دور نوينى از انباشت سرمايه آغاز شود، کارگران و زحمتکشان شکست خورده بر متنى از فقر و فلاکت بى سابقه نيروى کار خود را، در سکوت و تسليم کامل، به نازلترين بهاء در خدمت سرمايه قرار دهند تا بحران اقتصادى سرمايه رو به تخفيف گذارد و تا باز در يک کلام نظم توليدى متناسب با کشورى سرمايه دارى و تحت سلطه امپرياليسم، نظمى که شاه مزدور نماينده راستين آن و ضامن تامين آن براى همه اقشار سرمايه بود، به کشور باز گردد. تخاصمات موجود در حکومت از فرداى قيام تا کنون قبل از هر چيز بيانگر عدم وجود وحدت در درون صفوف ضد انقلاب در مورد چند و چون پروسه اى است که مى بايد اين دو شرط تحکيم حاکميت سرمايه در جريان آن متحقق گردد، و درست برسر اين مساله است که دو جناح کنونى ضد انقلاب در حکومت به تخاصمى آشکار کشيده شده و در فراخواندن بورژوازى به اتخاذ شيوه ها، سياستها و تاکتيک هاى معين پيشنهادى خود، و براى تامين وحدت نظر در صفوف بورژوازى بر سر اين سياستها و تاکتيک ها، سرسختانه مبارزه مى کنند. ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى از دل اين کشمکش ها شکل و قالب حرکت نهائى خود را باز خواهد يافت و آن نيروى سياسى، و چهارچوب سياسى - ايدئولوژيکى که به بهترين وجه بورژوازى را در حرکت ضد انقلابى اش نمايندگى و رهبرى کند شکل خواهد گرفت. از آنچه گفتيم قبل از هر چيز پيداست که ما معتقديم که هيچيک از دو جناح کنونى در حکومت حزب جمهورى اسلامى و جريان بورژوا - ليبرالى بنى صدر، به تنهائى از خصوصيات لازم و کافى براى کسب موقعيت نمايندگى و رهبرى سياسى واحد بورژوازى در انقلاب بر خوردار نيستند و بويژه هيچيک به تنهائى آلترناتيو حکومتى درازمدت اين طبقه را در صورت شکست انقلاب تشکيل نمى دهند. به عبارت ديگر به اعتقاد ما شکل گيرى نهائى رهبرى سياسى ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى نه از طريق تفوق يکجانبه جناحى برجناح ديگر، نابودى يکى و بقاء و اعتلاى ديگرى ، بلکه از طريق ارتقاء دو جناح به سطح عاليتر و ظهور آن نيروى ثالثى است که خصوصيات ضد انقلابى و جوهر بورژوائى سياستها و تاکتيکهاى هر دو جناح را، برى از محدوديت ها و نقصان هاى هر يک، در يک موجوديت سياسى - تشکيلاتى واحد سنتز کند، به وحدت برساند و به گونه صريح تر و در تطابقى روشنتر با منافع سرمايه در کشورى چون ايران، به ظهور برساند."

Tuesday, October 23, 2007

"جنگ جهانی سوم"و نقش ما!

مصطفی صابر

1
جرج بوش گفته است اگر جلوی برنامه اتمی جمهوری اسلامی گرفته نشود جنگ جهانی سوم میشود! اینرا بعد از این گفت که پوتین پنج کشور حاشیه دریای مازندران را جمع کرد و در بیانیه پایانی نشست گفت که ما دیگر جهان یک قطبی نمی خواهیم. بعد هم موشک های اتمی اش را به رخ کشید. یعنی اینکه روسیه سهم بیشتری در دنیا میخواهد. چین هم حمایت آمریکا از دالائی لاما را بهانه قرار داده و در نشست کشورهای 1+5 شرکت نکرده است. یعنی بورژوازی دولتی چین هم از سهم خود راضی نیست. چند وقت پیش هم رئیس جمهور جدید فرانسه که خیلی عشق آمریکا به کله اش زده از دهنش در رفته بود که جنگ میکنیم. یعنی ما سف و سخت با آمریکاییم. تونی بلر هم، گرچه نخست وزیر انگلیس نیست اما انگار هنوز به جای او حرف میزند، گفته که اوضاع جهان مثل شرایط ظهور فاشیسم (جنگ جهانی دوم؟) است. سیاستمداران و مقامات نظامی قد و نیم قد و ژورنالیست های و مفسران گوناگون از البرادعی و مقامات واتیکان گرفته تا فلان ژنرال بازنشسته و بازننشسته و غیره همه دارند از خطر جنگ صحبت میکنند. شیخ نشین های خلیج هم گویا دارند سپر موشکی به تن میکنند و برای بدترین شرایط آماده می شوند. سران سپاه پاسداران هم به سهم خود تعداد راکت هایی که در ساعت اول جنگ به هدفهای آمریکایی در منطقه شلیک میکنند را میشمارند. و همه اینها بر متن این شرایط است: اوضاع عراق همچنان بلبشو است. اوضاع افغانستان رو به وخامت است. پاکستان و ژنرال مشرف هم هیچ وضع تعریفی ندارد. ترکیه و دولت اسلامی اش خیال حمله به شمال عراق دارد. وضع فلسطین بهم ریخته است و رسما بین اسلامی ها و ملی ها تقسیم شده و چشم انداز دولت فلسطینی تیره و تار است و .. همین ها کافی است که بپرسیم چه اتفاقی دارد می افتد؟ جنگ جهانی سوم میخواهد بشود؟ ولی وضع فعلی آیا خودش یکجور جنگ جهانی نیست؟
ولی نه از این خیلی بدتر میتواند بشود!

2
جنگ آمریکا علیه جمهوری اسلامی البته محتمل است. اما احتمال یا عدم احتمال این جنگ ابدا نقطه شروع خوبی برای فهمیدن اوضاع جهان نیست. محدود و گمراه کننده است. اول باید فهمید چه خبر است تا بعد تازه خود این جنگ و احتمال وقوع و عواقب آنرا را بدرستی درک کرد.
اگر هنوز در مورد وقوع این جنگ حدس و گمانه زنی در جریان است، اما یک نکته مسلم است و همه آنرا حس کرده اند:
این جهان بدجوری دارد به پرتگاهی مهیب نزدیک میشود. و خاورمیانه و بخصوص ایران درست در مرکز همه این تحولات قرار دارد. چه جنگ بشود و چه نشود دمل چرکینی که کل کره زمین و ساکنانش را تهدید میکند از آن منطقه ای که اسمش ایران است بطور آشکاری سر برآورده است. البته دمل های چرکین تر هم هست ولی این یکی بخصوص خیلی "رسیده" شده است! این دمل بهر حال با نیشتر یا بی نیشتر خواهد ترکید. و ترکیدن آن میتواند بر تمام جهان چرک و خون بپاشد و یا اینکه میتواند سبب آرامش و سلامت کره زیبای ما بشود.
اینجاست که به نقش تاریخی ای می رسیم که مردم ایران و طبقه کارگر در این کشور بنا به شرایط عینی با آن مواجه است. اینجاست که به نقش تاریخی ای میرسیم که جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری در پیشاپیش این جنبش و مردم ایران و خواه و ناخواه پیدا کرده است. کسانی که این نقش و این موقعیت را درک نکنند بدجوری از تاریخ عقب خواهند ماند و قربانی چرک و خون ها خواهند شد. برعکس آنها که این موقعیت را درک کنند میتوانند جزیی از یک تلاش شریف و تاریخی بشر برای رهایی باشند. چیزی که در دل همین اوضاع ممکن است.

3
آن دمل چرکین تنها جلوه مشخصی از بن بست های بنیادی سرمایه داری معاصر و ضرورت بازتعریف معادلات اقتصادی و سیاسی و نظامی جهان بردگی مزدی قرن بیست و یکم است. یک بحران همه جانبه بر سر تقسیم جهان و جنگ قدرت قطب های سرمایه داری شکل گرفته که بنحو عجیبی با بحران جمهوری اسلامی عجین شده است. ماجرا از سقوط شوروی، پایان تعادل جهان دوقطبی (جنگ سرد) و عروج نظم نوین آمریکا شروع شد. ولی از همان اول معلوم بود که "نظم نوین جهانی" یک وضعیت ناپایدار است و تنها به زور قلدری نظامی آمریکا که پایه مادی اش را روز به روز از دست میدهد دوام دارد. بعد یازده سپتامبر شد و جنگ تروریستها قد علم کرد. جنگ اسلام سیاسی و تروریسم دولتی غرب. که گویا این شد محمل پیشبرد نظم نوین جهانی. برای مدت کوتاهی همه قدرت های سرمایه داری پشت "جنگ علیه تروریسم" بوش و "دفاع از دمکراسی" قرار گرفتند و به عبارت دیگر دندان روی جیگر گذاشتند تا ببینند بعد چه میشود. اما حالا بخصوص بعد از جنگ عراق و موقعیت نا مطمئن آمریکا و موقعیت بسیار شکننده جمهوری اسلامی بعنوان سرمدار تروریسم اسلامی، این وضع دارد عوض میشود. دیگر جنگ تروریستها دوره اش پایان می یابد و در واقع نظم نوین جهانی با سر به سنگ میخورد. حالا باید تکلیف دنیای نامتعادل بعد از جنگ سرد بالاخره معلوم شود. چنین است که قدرت های بزرگ سرمایه داری صف کشیده اند تا ببینند در این جهان جدیدی که دارد شکل میگیرد سهم شان چیست. یکی از جنگ جهانی سوم میگوید، یکی اوضاع جنگ جهانی دوم را یادآور میشود و یکی دالائی لاما را بهانه قهر کردنش میکند و آن یکی میخواهد بگوید اگر سهم مرا بدهید پروژه اتمی جمهوری اسلامی را متوقف میکنم و غیره. یک بازار جهانی مبادله قدرت. و اینجا پول و اعتبار و سفته حکومت نمی کند، خون و آتش و بمب فرمان میراند.

4
اما چه کسی تکلیف دنیا را معلوم میکند؟ قدرت های بزرگ سرمایه داری؟ آمریکا و اروپا و روسیه و چین و ژاپن؟ بوش و پوتین و سارکوزی و بلر و خامنه ای و...؟ این چیزی است که ژورنالیست ها و کارشناس ها و سیاستمداران و پرفسورها و کشیش ها و و آخوندها و بسیاری از روشنفکران و احزاب سیاسی، چه راست و چه به اصطلاح چپ سعی میکنند به عنوان حقیقت مسلم به خورد ما بدهند. آنقدر بدیهی است که اصلا سوال کردن در باره آن هم ابلهانه به نظر میرسد و به تمسخر گرفته میشود. اما دقیقا همین فرض مسلم حضرات است که بزرگترین دروغ عصر ماست. درست این همان چیزی است که محاسبات آنها را بر هم میزند.
چه دنیای دو قطبی غرب و شرق -دوره دولت ولفر و "جهان آزاد" غرب در برابر کمونیسم ارودگاهی شرق، و چه دوره نظم نوین- بالا گرفتن قومیت و مذهب و نسبیت فرهنگی و از گور بیرون آمدن همه مومیایی های تاریخ، چه دوره جنگ تروریست ها - ترورهای نیویورک و لندن و غیره و جنگ افغانستان و عراق و به خاک و خون کشیدن مردم لبنان و فلسطین، و چه و اکنون که دوره افول نظم نوین جهانی و بن بست حضرات است، همه اینها علیه ما یعنی اکثریت عظیم مردم جهان، یعنی یک طبقه کارگر عظیم جهانی و توده مردم زحمتکش و شریف و بی حقوق برپا شده است. فقط جنگ آنها با یکدیگر نیست. جنگ همه آنها علیه ما است! رجز خوانی بوش و بلر و پوتین و "لنگه کفش" وطنی فقط رجز خوانی برای همدیگر نیست، بلکه اساسا علیه ماست! مساله همه آنها حفظ دنیای وارونه شان در برابر ما است. اصلا سر این دعوا دارند که کی بهتر حفظ اش میکند. دنیایی که برای ما قابل تحمل نیست. دنیایی که به دست خود ما ولی علیه ما ساخته شده است. دنیایی که حتی اگر ما بخواهیم با آن بسازیم، هرچقدر هم که حوصله به خرج دهیم و تحملش کنیم چنان ضد انسان است و چنان بشریت را به نیستی و تباهی میکشاند که بالاخره یک جایی می ایستیم و جلویش سنگر میسازیم. و این سنگر ها به پهنه تمام جهان در حال ساختن است. خب، خبرش را هر روز از رسانه هایشان نمی گویند. ولی گاه به گاه قدرت عظیمی به میدان می آید و همه را خیره میکند. آخرین نمونه آن "بزرگترین تظاهرات های تاریخ" در مقابل جنگ آمریکا علیه عراق شکل گرفت. اینبار به اعتقاد من نیرویی ده بار عظیم تر در سراسر جهان بیدار شده و دنبال راه حل میگردد و نقش اساسی ایفاء خواهد کرد.

5
آیا این ارزیابی خوش خیالی نیست؟ آیا ذهنی نیست؟
خب شما خودتان قضاوت کنید: آیا جنگ جهانی سوم جرج بوش خوش خیالی است یا این ایده که مردم جهان جلوی این رجز خوانی ها را بگیرند؟ آیا شما فکر میکنید جرج بوش بهمین راحتی میتواند مردم آمریکا و بعد غرب را پشت سر خودش به یک جنگ جهانی سوم ببرد؟ فعلا که در همین جنگ عراق و افغانستانش مانده است. نزد بسیاری از مردم آمریکا و از آن بیشتر مردم دیگر کشورهای غرب جرج بوش مثل احمدی نژاد مورد تمسخر است. آیا رجزخوانی احمدی نژاد که اسرائیل را محو میکنیم نزد مردم ایران جز هزل و هجو وی و مقادیری زیادی توهین و بی انصافی به یک حیوان شریف و دوست داشتنی یعنی میمون، بازتاب دیگری دارد؟ حالا وضع جرج بوش خیلی بهتر از این است؟ میدانم که وضع جرج بوش فرق دارد، ولی آنقدر فرق هست که مردم آمریکا و غرب را پشت سر خودش به جنگ سوم بکشاند؟ بعید است. یا اینکه بلر گفته اوضاع مثل دوره پا گرفتن فاشیسم است. فکر میکنید چه تعداد آدم های با عقل معمولی به این حرف باور میکنند و از وحشت فاشیسم موهوم به دامن بلر و بوش مکار می افتند؟ حتما این حرفها یک جاهایی خریدار دارد هنوز. اما اگر قرار بود این حرفها در ابعاد وسیع اجتماعی بگیرد که تئوری "جنگ تمدنها" و "پایان تاریخ" خیلی شسته رفته تر و قناری تر از اینها بود و حالا شکست شان توسط خودشان اعلام شده است. اگر این وصله پینه کاریهای مبتذل سیاسی قرار بود نجات بخش باشد پس چرا حضرات چنین در گل گیر کرده اند؟ یا فکر میکنید پوتین میتواند مردم روسیه را با ایده اعاده اوضاع ابرقدرتی روسیه به دنبال خودش به جنگ جهانی سوم جرج بوش بکشاند؟ به نظر من اصلا آسان نیست. همین پوتین با یک مافیا بازی تمام عیار به آن بالا رسیده و طبقه کارگر روسیه و مردم آن مملکت بالاخانه را کرایه نداده اند و این چیزها را می بینند و آنها هم میخواهند مثل همه مردم دنیا شاد و آزاد و مرفه باشند. شاید دولت چین بتواند روی ناسیونالیسم چینی سوار بشود و قدرت مهیبی داشته باشد، ولی آنها هم با سالی چند هزار اعدام دارند میگویند چه جور خودشان را آن بالا نگه داشته اند.
اشتباه نشود، دول سرمایه داری میتوانند جهان را به نابودی بکشانند، خطر آن آینده مهیب از همینجا می آید. ولی نکته من این است که در عصر اینترنت و ساتلایت و ارتباط جهانی، در عصر کارگر شدن 90 درصد زحمتکشان جهان، یک نیروی دیگر هم هست که میتواند و زمینه دارد نه فقط در اینجا و آنجا که در سطح جهانی قد علم کند. نیروی انسانیست. نیروی تمدن و آزادیخواهی و شادی و سعادت و برابری. نیروی بشریت کارگر. این نیرو در قرن نوزده و بیست بارها سر بلند کرده است. این قرن که به نظر میرسد فقط قرن او می تواند باشد.

6
این نیرو گرچه بالقوه بسیار قوی است، اما بطور بالفعل خیلی آنرا فعال نمی بینیم. ولی این دوره هم دارد بسرعت پایان می یابد. چرا؟
حتی اگر از همه نشانه های شروع یک دوره جدید تعرض چپ بگذریم (به قطعنامه ما در کنگره ششم رجوع کنید) لااقل در یک جای جهان وضع این نیرو خیلی خوب است که همان یکجا اهمیت بسیاری کلیدی در کل دعوای جهان معاصر دارد: ایران.
جرج بوش میگوید اگر جلوی بمب اتم جمهوری اسلامی را نگیرید جنگ جهانی سوم میشود. اما در ایران یک جنبش گسترده و قوی انقلابی هست که بسیار رادیکال، بسیار سکولار و بسیار آزادیخواه است. انسان و سوسیالیسم شعار این جنبش است. و این جنبش میتواند تمام معادلات سیاهی که اکنون در دنیا رشته شده است را پنبه کند. انقلاب مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، انقلاب سوسیالیستی و آزادیخواهانه کارگران، زنان و جوانان در ایران برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی میتواند چاشنی بمب مخرب و مهیبی که در دل کره زمین کار گذاشته اند را قبل از عمل خنثی کند. حتی اگر جنگ را هم شروع کنند این نیرو میتواند بسرعت وارد عمل شود و جمهوری اسلامی را سرنگون کند و قدرت را بدست بگیرد و بهانه جنگ را از حضرات بگیرد. این یک احتمال واقعی و بسیار هم واقعی است. ما باید پیش دستی کنم و نیشتر را بر دمل بزنیم و بگذاریم چرک و خون ها از تن جهان بیمار سرمایه داری بیرون بریزد. اگر این اتفاق بیفتد بجای گفتمان جنگ و نابودی، بلافاصله پرچم انسانیت و آزادی و سوسیالیسم در جهان برافراشته خواهد شد. یک دوره جدید در جهان شروع خواهد شد.
و مردم ایران ابدا تنها نیستند. هم اکنون هم ما هر روز داریم در خیابانهای استکهلم و تورنتو و فرانکفورت می بینیم که چطور دل مردم جهان با مردم ایران است نه با احمدی نژاد و نه با بوش. در همین سفر احمدی نژاد به نیویورک بروشنی دیدیم که دنیا تنها عرصه تاخت و تاز بوش و احمدی نژاد ها نیست. یک قطب سومی هم هست که نه بوش را میخواهد و نه احمدی نژاد را. نه تروریسم اسلامی را میخواهد و نه تروریسم دولتی غرب. نه بمب اتم را میخواهد و نه جنگ را. قطب سومی که چشم به مردم ایران، به کارگران و زنان و جوانان ایران دوخته است. پس ما حق داریم که در مقابل رجز خوانی بوش آمریکایی و پوتین روسی و گیوه وطنی، رجزخوانی خودمان را بکنیم: انقلاب کارگری، انقلاب انسانیت، انقلاب آزادی، انقلاب صلح و سعادت و رفاه بشریت. و بعنوان قدم فوری سرنگونی جمهوری اسلامی و گرفتن اختیار توسط حکومت شورایی و مسقیم مردم، جمهوری سوسیالیستی.

7
ما میتوانیم و نباید بگذاریم جنگ بشود. ما باید زودتر عمل کنیم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و اختیار جامعه را بدست بگیریم و تمام مردم جهان را به حمایت خود به میدان بیاوریم و نقشه جانیان حاکم بر دنیا را بر هم بریزیم. ولی حتی اگر جنگ را هم به ما تحمیل کنند تنها راه این است که هرچه سریعتر دولتهای خودی را پایین بکشیم و آت و اشغال های جنگ طلب و بورژوا را از کره زمین جارو کنیم.
در ایران با جنبش عظیمی که بین کارگران، زنان و جوانان وجود دارد و هر روز هم سازمانیافته تر و سوسیالیستی تر میشود، با وجود حزب کمونیست کارگری، و با وجود همه شمایی که به صفوف این حزب می پیوندید و یک اهرم واقعی برای مقابله با تهدید هولناک پیشاروبمان می سازیم، ما تضمین میکنیم که از شر لنگه کفش های با عمامه و بی عمامه رها شویم. امیدواریم مردم جهان هم از شر بوش و پوتین های خودشان رها شوند!

Sunday, October 21, 2007

چارلز دیکنز و کنگره مخفی!

مصطفی صابر

نمی شود امروز را به پایان برد، بدون اینکه لااقل چند کلمه در باره کنگره دوم دوستان انشعابی از حزب ما یعنی "حکمتیست" ها گفت. آخر واقعه فوق العاده مهمی رخ داد و تازه جهان دارد ابعاد آنرا متوجه میشود. من هم اینجا هنوز نمی خواهم وارد بحث نظری و سیاسی جدی بشوم. برای اینکه از دنیا عقب نمانم میخواهم لااقل احساسم را بگویم.
دوستان سابق ما بعد از دو سه سال فعالیت درخشان و گفتن اینکه مردم خر نشوید و کارگران به کلاه شان چسبیده اند و همه چیز شکست خورده، به کنگره مخفی رفتند تا پاسخ اساسی ترین مسائل جهان امروز را بدهند و بالاخره ببینند کجا ایستاده اند. این تصمیم خیلی تاریخ ساز بود. شش روز هیچ خبری از آنها نبود. بعدا فهمیدیم بیخودی نگران بودیم. در تمام این مدت داشتند بحث های داغ و ثمر بخش مخفی میکردند. بعد از 6 روز عکس هایشان را دیدیم. کمی خیالمان راحت شد. خصوصا که قیافه های خیلی شاداب و مصمم و امیدوار، و جمعیت بسیار زیاد و پرشور و هیجانی که از در و دیوار و سقف کنگره به اطراف می پاشید، واقعا بیننده را بیشتر مشتاق شنیدن بحث ها و نتایج کنگره میکرد. ولی هرچه منتظر شدیم از مصوبات خبری نشد. ما باز نگران شدیم.
تقریبا به اندازه خود کنگره طول کشید (البته برای اینکه نگویند "اتهام زدید" باید بگوییم رقم دقیق آن پنچ روز بود!) تا دوستان سرانجام توانستند یک اطلاعیه پایانی و اسامی اعضای کمیته مرکزی را روی کاغذ بنویسند و منتشر کنند. (اینها از شرایط سخت و دشوار کنگره مخفی است که نوشتن 15 سطر به اندازه خود کنگره وقت میگیرد!) و ما که با ولع اطلاعیه پایانی را چند بار خواندیم و پشت و رو کردیم دیدیم که اعلام فرموده اند بعد از آنهمه بحث های سازنده به هیچ مصوبه ای نرسیده اند و دوباره به مصوبات کنگره اولشان برمیگردند!
تصدیق میکنید که از این همه دانش و عمق و راه حل واقعا باید از هیجان لرزید. و ما لرزیدیم!
بعد از آنکه بالاخره کمی آرامش بدست آوردیم فکر کردیم: اما مگر همان مصوبات کنگره اول رفقا را به کنگره مخفی دوم نرساند که تازه بنشینند و بفهمند کجا ایستاده اند؟ مگر همه آن بحث های مششع آستانه کنگره دوم ثمره پراتیک کردن بحث های کنگره اول نبود؟ حالا نقطه سر خط؟ حالا دوباره میخواهند از کنگره یک شان شروع کنند تا دوباره به کنگره دوم برسند؟
ما که کوروش مدرسی را یک کمی میشناسیم حدس میزنیم که نتوانسته بحث هایش را به کرسی بنشاند و قایق را به رودخانه "آینده سازان" ببرد. حالا با مانور "به کنگره یک بر میگردیم" دوباره قایق را به امواج پر تلاتم دریا سپرده. در واقع میخواهد دوباره برای خودش زمان بخرد و کمی قایق را سبک کند. خدا به سرنشیان پریشان زورق نجات که ما عکس هایشان را دیدیم و غم بزرگی وجودمان را گرفت رحم کند.
راستی چرا نتوانسته بحث هایش را به کرسی بنشاند؟ کسی خط و جهت ایشان را نقد کرده بود و ماهیت اش را نشان داده بود؟ کسی از همان مصوبات روز اول این حزب تا آخر خط شان را خوانده بود و بارها و بارها هشدار داده بود و شکست طلبی ایشان و قرار گرفتن در کنار راست ترین گرایشات را نشان داده بود؟ چرا نتوانست؟
اینها فقط سوال است، "اتهام" و "فحش" نیست، باور کنید.
ولی کنگره دوم حزب "حکمتیست" خیلی هم بی دستاورد نبود. اولین دستاوردش- فکر کنم حتی قبل از اینکه عکس ها منتشر شود و قطعا قبل از انکه بعد از 5 روز اسامی کمیته مرکزی و ناموجود بودن مصوبات اعلام شود- خیلی قاطع و شفاف اعلام شد: اخراج مهرنوش موسوی از حزب. و هنوز کسی نمی داند جواب آنهمه نقد سیاسی او به مباحث اولترا راست پیش از کنگره چه بود. و این تصمیم و شیوه عمل کاملا با کنگره مخفی و آن عکس ها و آن اطلاعیه پایانی هماهنگی داشت. وجه دیگری از یک جور کمونیسم بود که شما اصلا تا بحال ندیده اید. واقعا این رفقا از "چپ سنتی" فاصله گرفته اند. اینرا این کنگره دوم با همه شکل و شمایل و مصوبات و روشنی و شوری که همه را خیره کرد، اثبات کرد.
و بعد از کنگره هم دستاوردهای دیگری از کنگره هویدا شد. اطلاعیه علیه حزب کمونیست کارگری که "ماشین تولید فحش" است. و خیلی حرفهای دیگر که چون آخر شب خودمان است دیگر نمیگوییم تا مبادا خواب از سر شما هم بپرد.
ما به رفقا گفته بودیم که حواستان باشد دارید در دامن سیاست های نظم نوینی – قومی می افتید و رفقا خوشبختانه گویا درست دم پرتگاه توقف کردند تا دوباره برگردند و از اول شروع کنند. حالا بجای قدر دانی و تشکر، ما شده ایم آن چیزهایی که حتی رویمان نمی آید تکرار کنیم و آنها شدند عاقلان تاریخ و کمونیست هایی که دارند دنیا را نجات میدهند!
شکست طلبان هرچه نداشته باشند در اوج یاس و نومیدی میتوانند به یک ریسمان آویزان شوند. و آنهم مسابقه در پرت کردن عجیب ترین کلمات کلریزه شده بسوی حزب ما است. و ما قبلا هم گفتیم که این راه کوفته شده توسط دوم خرداد است که به شکست منجر شد. این دوستان هم خیلی که خوب کار کنند به همانجا خواهند رسید.
این آینده تابناک را از سخنرانی افتتاحیه کوروش مدرسی در کنگره دوم که منتشر شده میتوانید ببینید. نکات جالبی دارد که یک وقت دیگر باید پرداخت. فعلا یک جنبه اش خیلی چشم ما را گرفت:
تا حالا فکر میکردیم فقط یک صنف خاص وطنی میتواند برای شکست و "فاجعه کربلا" چنین مرثیه بخواند. از سخنرانی کوروش که با جملاتی شعر گونه از یک رمان چارلز دیکنز شروع کرده است، به شبهه افتادیم که نکند چارلز دیکنز هم ید طولایی در این سنت دیرینه شرقی داشته است. ولی تا آنجایی که ما دیکنز را جسته گریخته شناختیم نمی توانیم اینرا بگوییم. اما دیکنزی که کوروش با خودش به کنگره مخفی برده گویا خیلی تحت تاثیر فضای امید بخش و پر از پاسخ و راه حل کنگره قرار گرفته و فی البداهه شعر گفته است.
یک "اتهام" خیلی گنده: کدام جنبش، کدام جریان اجتماعی در ایران امروز این چنین احساس شکست و نابودی میکند؟
شاید چارلز دیکنز جوابش را داشته باشد.

19 اکتبر 2007