با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, April 23, 2008

آیا جمهوری اسلامی متعارف میشود؟ (2)

مصطفی صابر

هفته قبل اشاره کردیم که دست بالا پیدا کردن خط مذاکره و معامله با جمهوری اسلامی در سیاست خارجی آمریکا، عده ای را به تعمق در باره "متعارف شدن جمهوری اسلامی" یا دقیقتر متعارف شدن احمدی نژاد و ولی فقیه نزد بورژوازی جهانی انداخته است!
هر اندازه این مضحک به نظر برسد، هر اندازه این چشم انداز کنار آمدن آمریکا و احمدی نژاد به دلیل تناقضات آمریکا و رژیم اسلامی یک بن بست تمام عیار باشد، برای شیفتگان "متعارف شدن جمهوری اسلامی" مهم نیست. مهم این است که چند صباحی هم میشود زیر علم "متعارف شدن" حرفهای قدیمی را زد و روزگار گذراند . چندی پیش که شیپور جنگ جنگ از سوی آمریکا به گوش میرسید، صفی از چپ تا راست با پرچم "نه جنگ" و "دفاع" از "آب و خاک"، "دمکراسی" و "مدنیت" هیاهوی غریبی راه انداختند و بدرجات بدفاع از جمهوری اسلامی برخاستند. حالا که هیاهوی جنگ تا اطلاع ثانوی فروکش کرده، کسی مثل کوروش مدرسی که در جناح چپ این صف قرار دارد، گویی یادش رفته که همین سه ماه پیش با چه حرارتی همه را با تهدید جنگی آمریکا علیه جمهوری اسلامی میترساند. امروز خیلی و خونسرد و عالمانه 180 درجه مخالف آنرا برای ما موعظه میفرمایند: که بعله، این خامنه ای و تیر خلاص زنش میخواهند به عنوان "نماینده طبقه حاکمه ایران" به "یک دولت سرمایه داری متعارف" تبدیل شوند! معلوم نیست به این سرعت چه اتفاقی افتاد که دنیا از این رو به آن رو شد.
اگر باورتان نمی شود به سوال دومی که تلویزیون پرتو جلو کوروش مدرسی میگذارد دقت کنید:

"پرتو : شما گفتید که تورم و گرانی موجود و عدم پرداخت دستمزدها مربوط است به این که دولت به عنوان نماینده طبقه حاکمه در ایران می خواهد به یک دولت سرمایه داری متعارف تبدیل شود. آیا این فقط به دلیل نیاز اقتصادی است یا مشکلات دیگری هم هست که تأثیر گذاراند؟" (تاکیدات همه جا از ماست.)

"دو رکن" بسیار مربوط!

آنچه را آقای مدرسی با پیچ و تاب میخواهد بگوید، سوال کننده صاف ساده برای ما بازگو میکند. پس کوروش مدرسی فرموده اند که گرانی و تورم موجود به خاطر این است که جمهوری اسلامی میخواهد متعارف شود! و حالا برای اینکه خوب شیر فهم شوند از کوروش مدرسی میپرسند آیا این تورم و گرانی و حمله به معیشت برای متعارف شدن کافی است یا "مشکلات دیگری" هم هست. جواب میدهد:

"کوروش مدرسی : تورم، عدم پرداخت دستمزدها، بستن کارخانه هایی که سود نمی دهند، خصوصی کردن و... خصوصیات اسلامی نیست. اینها خصوصیات یک نظام سرمایه داری است. سرمایه داری برای آن که سود آور شود باید این کار را بکند و جمهوری اسلامی هم دارد همین کار را می کند. همه جا همینطور است. اگر رضا پهلوی، جبهه ملی، سازمان چریک های فدایی اکثریت، هر کدام از این جریانات بورژوایی قدرت را در دست بگیرند و بخواهند اقتصاد ایران را در چهار چوب نظام بورژوایی اداره کنند، باید به معیشت طبقه کارگر تعرض کنند.
این مسیر برای جمهوری اسلامی دو رکن دارد.
اول؛ تعرض وسیع تر به طبقه کارگر برای سود آورکردن سرمایه
دوم؛ تضمین امنیت برای سرمایه، که اساسا از طریق کوتاه کردن دست آخوندها، سیستم فتوا و فقاهتی، از صحنه سیاست امکان پذیر است. باید امنیت سرمایه تامین شود. در جمهوری اسلامی سرمایه داری فاقد امنیت است. در نتیجه این دو مسئله در کنار هم خصوصیت تمام بخش های سرمایه داری در ایران را بدست میدهد.
سرمایه داری غیر فقر زده در ایران نمی توانیم داشته باشیم. تورم ابزار این است که معیشت طبقه کارگر را پایین بیاورند. تورم یعنی این که ارزش پول کاهش یافته و در نتیجه قیمت همه چیز بالا میرود. از آنجاییکه دستمزد کارگر را با پول می دهند، کاهش ارزش پول به این معنی است که در آمد کارگر و زحمت کش نیز کاهش یافته است. برای سرمایه داری پیامد تعرض به معیشت، افزایش سود سرمایه است.
همان طور که گفتم، اینها نتیجه اسلامی بودن این رژیم نیست. کسانی که این را فقط به اسلامیت رژیم نسبت می دهند می خواهند روی ماهیت سرمایه دارانه این رژیم سرپوش بگذارند. این رژیم، رژیمی سرمایه داری است و این تعرضات، تعرض وسیع تر سرمایه داری است نه تعرض اسلامیت."


اینکه گویا کسانی گرانی و تورم و تعرضات جمهوری اسلامی را "فقط به اسلامیت رژیم" نسبت میدهند و اینکه منظور آقای مدرسی از این چیست را در بررسی سوالات بعدی خواهیم دید. برخی نکات دیگر هم در این نقل جایگاه چندانی در بحث ندارد و عبارت پردازی است. اینجا ما به آن "دو رکن" کار داریم.
گویا "متعارف شدن جمهوری اسلامی" در گرو تحقق دو رکن حمله به معیشت کارگران برای سودآور کردن سرمایه و تامین امنیت سرمایه است. بعد در ادامه مصاحبه خواهیم دید که چطور "اتفاقات جدیدی در دوره احمدی نژاد" رخ داده که حالا جمهوری اسلامی بسوی متعارف شدن گام بر میدارد. یعنی آن اظهار لطف های سرگرم کننده بعدی در باره احمدی نژاد بر همین "دو رکن" بنا شده که مثلا پایه های نظری بحث کوروش مدرسی در مورد متعارف شدن جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد.
اما درست همین "دو رکن" هستند که نادرست و ناکافی و سطحی هستند. فقط برای اینکه ظاهر چپ و تئوریکی به پرچم جدید آقای مدرسی یعنی "جمهوری اسلامی متعارف میشود، از سرنگونی و انقلاب خبری نیست" بدهد، مطرح شده اند.

رکن اول، یعنی حمله به معیشت کارگران به منظور سودآور کردن سرمایه، قطعا ربط به بحران و بن بست اقتصادی سرمایه داری ایران دارد، اما ربط مستقیمی به متعارف شدن یا نشدن رژیم بورژوازی ایران ندارد. جمهوری اسلامی همواره و به شدیدترین وجه به معیشت کارگران حمله کرده است. چندانکه نیروی کار طبقه کارگر ایران به نسبت درجه مهارتش شاید ارزانترین ها در دنیا باشد. این از همان سالهای حاکمیت رژیم اسلامی تامین شد، ولی هیگاه باعث متعارف شدن رژیم اسلامی نشد. این حملات دائمی و بی وقفه به معیشت، کاهش دستمزد، افزایش عملی روزکار (تولید ارزش اضافه مطلق) و حتی بدرجه ای افزایش بارآوری کار (تولید ارزش اضافه نسبی) و بستن کارخانه های غیر سود آور، "اصلاح ساختار" در صنعت نساجی و نفت و غیره، حتما سرمایه را هم سودآور کرده است. همه دارند می بینند که چطور در ایران شکاف بین فقیر و غنی زیاد شده و چطور کارگر دائما فقیر شده. خود آمار دولتی اعتراف میکند که میلیونها نفر زیر خط فقر، آنهم خط فقر جمهوری اسلامی، زندگی میکنند. ولی همه اینها و وجود نیروی کار ارزان هنوز شرط متعارف شدن یک رژیم مثل جمهوری اسلامی نیست. مضافا اینکه دولتهای نا متعارف سرمایه داری بخاطر آنکه دستشان از تکنولوژی جهانی کوتاه است چه بسی برای تامین سودآوری بطور وحشیانه تری به طبقه کارگر و معیشت آن هجوم بیاورند. برای متعارف شدن کافی نیست سرمایه سودآور بشود، بلکه باید سودآور بماند و دائما هم بازتولید شود. یعنی باید در سوخت و ساز کل اقتصاد جهانی سرمایه داری در آن مقطع معین تاریخی سودآور باشد و سودآور باقی بماند. این مشکلی است که جواب آن دیگر تنها در حیطه اقتصاد نیست. سوال ساده این است مگر رجایی و خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی کمتر از احمدی نژاد به سطح معیشت کارگران حمله کردند؟ کمتر اخراج و بیکارسازی کردند و یا کم گرانی و تورم بود؟ چطور شد حالا آقای کوروش مدرسی بر سر اسب احمدی نژاد شرط بندی کرده است؟
بعدا خواهیم دید چرا این کار را کرده اند، اینجا فقط خواستیم بگویم که "رکن اول" ایشان در توجیه این مقام تاریخی احمدی نژاد تا چه حد نامربوط است.

اما رکن دوم، یعنی "تضمین امنیت" سرمایه، به مساله متعارف شدن یک رژیم مستقیما ربط دارد. ولی اینجا هم آقای مدرسی تعریف محدودی از این تضمین امنیت سرمایه میدهد: "اساسا از طریق کوتاه کردن دست آخوندها، سیستم فتوا و فقاهتی، از صحنه سیاست امکان پذیر است." به نظر من جمهوری اسلامی فعلی هرچه هم که "دست آخوند" و "سیستم فتوا و فقاهتی" را از "صحنه سیاست" کوتاه کند، الزاما متعارف نمی شود. حقیقتش این است که در طی تمام این سالها جمهوری اسلامی سعی کرده است در این جهت نیز حرکت کند، اما این چاره درد "متعارف شدن" جمهوری اسلامی نبوده و نیست. چرا؟ چون چنانکه خواهیم دید متعارف شدن نه فقط مساله ای در حیطه صرفا اقتصاد که حتی در حیطه سیاست به معنی محدودی که اینجا مطرح شده نیز نیست. متعارف شدن موضوعی مربوط به کل شرایط مبارزه طبقاتی، و موضوعی پایه ای تر و ساختاری تر از این عکس مار کشیدن هایی است که ظاهری مارکسیستی و تئوریک دارد.

متعارف شدن یعنی جه؟

اولین نکته ای که باید دقت کرد این است که کلا "سرمایه داری متعارف" یا "دولت متعارف سرمایه داری" یک مقوله تاریخی و مشخص است. در هر دوره ای از تحول سرمایه داری "متعارف" بودن رژیم سرمایه مختصات متفاوتی دارد. برای مثال سرمایه داری مدل اقتصاد دولتی بلوک شرق (شوروی سابق و اقمارش) برای یک دوره طولانی نوعی از سرمایه داری متعارف محسوب میشد. یک قطب قدرتمند جهانی را تشکیل میداد و در حال رقابت با قطب دیگری بود که آنهم به نوبه خود مدلهای "متعارف" داشت. با شکست مدل اقتصاد دولتی و پیروزی اقتصاد بازار (سقوط شوروی و پایان جنگ سرد) دیگر آن مدل اقتصاد دولتی را نمی توان متعارف حساب کرد. هرچه هم که نیروی کار ارزان تحویل بدهند و به معیشت طبقه کارگر حمله ببرند و حتی تلاش کنند فرش جلوی پای سرمایه جهانی پهن کنند فایده ندارد. تا در کل سیستم و تقسیم کار سرمایه جهانی (که موضوعی صرفا اقتصادی نیست!) جا نیفتد، متعارف نمی شود. سوال این است: الان دوره نا متعین و در حال تعریف نظم نوین جهانی و عالمگیر شدن سرمایه داری جهانی است. از جمله این دوره جنگ تروریست هاست. دولت متعارف این دوره چه مختصاتی دارد؟ این فاکتور تاریخی بویژه در مورد جمهوری اسلامی، اینکه چگونه شکل گرفت، در جهان سرمایه داری چه نقشی ایفاء کرد و اکنون ایفاء میکند، با چه اوضاعی در داخل روبروست، سرانجام انقلاب و جنبشی که جمهوری اسلامی علیه اش ساخته و پرداخته شد به کجا انجامید، فوق العاده تعیین کننده است.
به عبارت دیگر ما یک تعریف واحد و کلاسیکی از "دولت متعارف سرمایه داری" برای تمام دورانها نداریم. اتفاقا "دو رکن" ادعایی کوروش مدرسی در مورد هر رژیم سرمایه داری کم یا بیش صادق است. دقت کنیم که رژیم نا متعارف بازهم سرمایه داری است! یعنی بنا به تعریف، بنا به خصلت سرمایه دارانه اش دائما به سطح معیشت کارگر حمله میبرد تا سرمایه را سودآور کند، و شب روز سعی میکند تا امنیت سرمایه را هم تامین کند. اگر این کارها را نکند که اصولا رژیم سرمایه محسوب نمی شود. این تلاش ها حتی برای بقاء کوتاه مدت خود دولت مربوطه و زندگی روزمره آن فوق العاده حیاتی است. اگر نمی تواند اینها را بصورت بازتولید شونده و با ثبات انجام دهد و هرشب با کابوس "عدم ثبات"، "خطر براندازی" و "توطئه دشمنان داخلی و خارجی" و "هر نه روز یک بحران" از خواب میپرد، باید جوری دیگری توضیح اش داد. برای مثال عروج اسلام سیاسی بعد از جنگ سرد که جمهوری اسلامی سرکرده و پرچمدار آن است را دیگر نمی شود با "دو رکن" آقای مدرسی توضیح داد. حال آنکه همین مساله، یعنی قرار داشتن جمهوری اسلامی راس اسلام سیاسی، یک فاکتور تعیین کننده در "متعارف" شدن رژیم اسلامی و "قهرمان" احمدی نژاد است.
این عامل تاریخی نه فقط ما را به این میرساند که مختصات سرمایه داری و دولت متعارف، صرفا با فاکتور های اقتصادی و حتی سیاسی بشیوه آقای مدرسی قابل تعریف نیست، بلکه به جایگاه آن دولت و سرمایه داری معین در مبارزه طبقاتی در سطح جهانی و اقتصاد سیاسی جهان با تمامی ابعاد و وجوه آن بر میگردد. اینجاست که فاکتورهای ایدئولوژیک و فرهنگی و ژئوپولتیک هم به میان می آید. برای مثال جمهوری اسلامی و کلا سرمایه داری ایران در منطقه خاورمیانه قرار دارد. و همانطور که منصور حکمت تاکید داشت این منطقه در اولویت حرکت سرمایه جهانی امروز نیست. با این مشکل چه باید کرد؟ یا مثال دیگر، با فرهنگ ضد غربی – ضد آمریکایی و جهانسومی (و نه فقط اسلامی) که بر جمهوری اسلامی حاکم است چه باید بکنند؟

و بالاخره همه اینها ما را به وجه خیلی مشخص مساله متعارف شدن میرساند. یعنی در سطح مبارزه سیاسی و پراتیک زنده جنبش ها و دولتها و احزاب. این وجه از لحاظ عملی خیلی مهم و تعیین کننده است چرا که برآیند واقعی همه آن عوامل پایه ای تر و تجریدی تر اینجا خود را نشان میدهد. مسائل اجتماعی و از جمله متعارف شدن جمهوری اسلامی سرانجام در این سطح باید حل و فصل شوند. هر دلیل پایه ای و تاریخی و ساختاری و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که زمینه "نامتعارف" بودن یک رژیم بورژوازی باشد، بالاخره این مساله در سطح مشخص جدال طبقاتی و جنبش ها خود را چگونه نشان میدهد؟
اگر یک ذره دقت کنیم می بینیم که مساله متعارف شدن یا نشدن جمهوری اسلامی بطور بلاواسطه به یک بحران معین، که میتوان آنرا بحران انقلابی جامعه ایران نام داد، گره میخورد. بحرانی که سابقه ای 30 ساله دارد. با بحران اقتصادی اواخر شاه و عروج یک انقلاب کارگری و سرکوب انقلاب توسط جمهوری اسلامی شروع شد و رژیم اسلامی پس از آن هرگز نتوانست متعارف بشود. اگر بخواهیم قدری مشخصتر حرف بزنیم، مساله "متعارف" شدن جمهوری اسلامی بطور بلافصل به آن چیزی برمیگردد که ما در ادبیات کمونیسم کارگری از آن بعنوان بحران جمهوری اسلامی یاد کرده ایم. بحرانی که همه میدانیم و آقای مدرسی هم خوب میداند وجوه مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دارد. بحرانی که ایشان هم در اظهارات بعدی اش اذعان میکند که منشاء آن انقلاب 57 و پذیرفته نشدن جمهوری اسلامی بعنوان یک رژیم متعارف از سوی جامعه ایران بوده است. بحرانی که دقیقا در تقلای جمهوری اسلامی برای بقاء، در تلاش برای پذیرفته شدن بعنوان یک رژیم با ثبات و متعارف سرمایه داری، دائما ابعاد بین المللی و جهانی یافته است. بحرانی که گرجه یک سرش اسلام سیاسی و موش دوانی های جمهوری اسلامی در عراق و لبنان و فلسطین است، سر دیگرش جامعه ایران است. بحرانی که اکنون یک جامعه 70 میلیونی و بویژه یک نسل جوان پر توقع، روشن بین، رادیکال، متاثر از بهترین های دنیا و از جمله متاثر از منصور حکمت و حزبش را در برابر خود دارد. متعارف شدن جمهوری اسلامی در گرو حل این بحران با همه ابعاد گوناگون آن است. بنا بر این هراندازه هم که جمهوری اسلامی حمله به سطح معیشت کارگران بکنند و حتی دست سیستم فقاهتی را ازهم سیاست کوتاه کنند، هنوز الزاما نمی تواند متعارف بشود. متعارف شدن سرمایه داری ایران و رژیم آن مقدمتا در گرو حل بحران جمهوری اسلامی.

یک سندورم خود ویژه!

کشف ظاهرا جدید آقای مدرسی این است که بحران جمهوری اسلامی به دست خود جمهوری اسلامی و مشخصا احمدی نژاد به پشتیبانی ولی فقیه میتواند حل شود! البته این کشف را قبل از این ایشان حجاریان و ایرج آذرین بنوعی کرده بودند، اما فکر نکنم حتی آن نظریه پردازان پیگیر نجات جمهوری اسلامی ، هم اکنون به اندازه آقای مدرسی احمدی نژاد را جدی گرفته باشند. این جنبه را بعدا در ادامه این مصاحبه وقتی بطور مشخص به توضیح جایگاه قهرمان احمدی نژاد میپردازد مفصل تر بحث خواهیم کرد. اما سوال این است که آن "دو رکن" و اینهمه عبارت پردازی های به ظاهر مارکسیستی اما در اساس نا مربوط برای چه بود؟
هیچ این مشکل دیرینه آقای مدرسی است. مشکلی تئوریک و معرفتی نیست. یک مشکل جنبشی -عاطفی است. ایشان دلشان جای دیگری است اما باید تحت نام "حکمتیست" سخن بگوید. از پلنوم 16 حزب ما و سخنرانی غرای ایشان که جمهوری اسلامی فرومی پاشد و دولت نوع حجاریانی درست میشود و باید در این دولت شرکت کرد، تا به امروز ایشان میکوشد یک خط راست و شکست طلبانه را در لفاظی های چپ جا بیندازد و موفق نمی شود. از حق نگذریم کار ایشان از کار قهرمان احمدی نژاد برای متعارف کردن جمهوری اسلامی به مراتب اتوپیک تر و دشوارتر است! این پدیده یک جور سندروم خاص است. کسی به آن دچار میشود که میخواهد پرچم راست را در یک جنبش انقلابی چپ و سوسیالیستی بالا ببرد!
فقط به آخرین نمونه این سندروم دقت کنید. خاطرتان باشد بعد از همین 16 آذر 86 بود که یکهو متوجه "جنبش نوین" شدند که چوبدست ها را کنار میگذارد و روی پای خودش می ایستد. ما همانوقت نوشتیم از این امیدوار شدن آقای مدرسی خوشحالیم، ولی همانجا در جزئیات نشان دادیم ایشان چپ میشود تا خط راست را جا بیندازد. از "جنبش نوینی" صحبت میکند و در عین حال میخواهد با شعارهای راست و دوم خردادی نظیر "نه جنگ" و "دانشگاه پادگان نیست" بیاید و چپ را که با شعار "سوسیالیسم یا بربریت"، "آزدی برابری" و نظیر این مدتهاست لااقل در دانشگاه چوبدستی ها را کنار انداخته است، به زیر علم راست ببرد. امروز، هنوز مراحل اداری ثبت کشف شان در مورد "جنبش نوین" به سرانجام نرسیده، ایشان "رشته تسبیح" جدیدی کشف کردند که همه وقایع جامعه ما را توضیح میدهد. هفته گذشته بخش اول این کشفیات را بررسی کردیم و اینهفته هم پایه های نظری – اقتصادی آنرا مورد توجه قرار دادیم و مجددا به این نتیجه رسیدیم که کشف جدید آقای مدرسی چیزی جز این نیست: "احمدی نژاد قهرمان متعارف کردن جمهوری اسلامی است."

اگر بپذیریم که متعارف شدن جمهوری اسلامی مقدمتا در گرو حل بحران جمهوری اسلامی است، آنوقت متوجه خواهید شد در دستگاه تحلیلی آقای مدرسی حل بحران جمهوری اسلامی بشیوه چپ و سوسیالیستی، توسط طبقه کارگر اساسا وجود ندارد. بلکه 1) تنها راه حل بحران جمهوری اسلامی راه حل بورژوایی آن است. و 2) الان هم پرچم حل این بحران بشیوه ای بورژوایی دست خود جمهوری اسلامی و احمدی نژاد با مزه اش است! طبقه کارگر و چپ در سطح حل این بحران، یعنی دخالت در اوضاع سیاسی متحول امروز ایران و سرنگون کردن جمهوری اسلامی و بدست گرفتن قدرت سیاسی، اصلا قابل ذکر هم نیست و شانسی ندارد. چه برسد به اینکه کسی مثل حزب کمونیست کارگری بگوید درست برعکس، حل بحران جمهوری اسلامی توسط چپ و سوسیالیسم و بدست خود مردم یک شانس جدی و فزاینده است و با تمام قوا در این جهت میکوشد. اینها از نظر آقای مدرسی، چنانکه بعدا میفرمایند "پوپولیسم" است. آقای مدرسی آوردن جامعه به زیر پرچم سوسیالیسم را "پوپولیسم" نام میگذارد. آیا این چیزی جز همان "بلند بلند فکر کردن" سابق، یعنی همان "سوسیالیسم رم میدهد" آشنا است؟ بر اساس اینگونه افکار بلند، سوسیالیسم در اصل رم میدهد و اگر حتی مردم به زیر پرچم سوسیالیسم بیایند، به آن سوسیالیسم باید شک کرد، حتما پوپولیسم است!
امیدواریم در ادامه بررسی این مصاحبه به این نکات هم برسیم.

Wednesday, April 16, 2008

آیا جمهوری اسلامی متعارف میشود؟

مصطفی صابر

دو سه ماه پیش وقتی تهدید نظامی آمریکا علیه جمهوری اسلامی بالا گرفته بود، صفی از راست و چپ در اپوزیسیون ایران (از داریوش همایون تا شیرین عبادی و تا دوستان منشعب) کلی سر و صدا کرده بودند و همگی به انحاء مختلف و با شعارهای "نه جنگ" ، "دفاع از آب و خاک" ، "دفاع از تمدن" ، "زنده باد صلح و دمکراسی" و غیره به دفاع نهان و آشکار از جمهوری اسلامی برخاسته بودند . همانوقت حزب ما اطلاعیه ای داد که : راست روی و دفاع از جمهوری اسلامی به بهانه تهدید جنگ موقوف! ما یادآوری کردیم هرچه تهدید جنگ جدی تر باشد، علاوه بر مقابله با سیاست جنگ طلبانه آمریکا، تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط مردم و برپایی قدرت انقلابی و بلافصل خود مردم باید جدی تر در دستور قرار گیرد. چرا که یک اهرم اصلی مردم ایران و حتی جهان برای ممانعت از جنگ و یا محدود کردن عوارض وحشتناک آن کنار زدن جمهوری اسلامی به نیروی انقلابی مردم ایران و قدرت گیری خود کارگران و مردم است. مدت کوتاهی نگذشت که انتشار گزارش نهادهای امنیتی آمریکا موقتا آتش تهدید جنگ را فرونشاند و طبعا راست روی حضرات و شعارهای دفاع طلبانه ایشان بی سروصدا کنار رفت، به این امید که انشاء الله کسی متوجه نشده است. اکنون با دست بالا گرفتن گرایش سیاست خارجی آمریکا به مذاکره و معامله با جمهوری اسلامی (که اینهم میتواند دولت مستعجل باشد!) ، زمزمه های "متعارف شدن جمهوری اسلامی" دارد بلند میشود. این روی دیگر همان سکه "نه جنگ" است. همان خط مماشات با جمهوری اسلامی که آنوقت بهانه اش تهدید جنگ بود اکنون میکوشد با پرچم "جمهوری اسلامی متعارف میشود" به میدان بیاید. لااقل در بین برخی چپ های آن صف فی الحال این اتفاق افتاده است. آنوقت به بهانه خطر جنگ و با شعار پاسیفیستی "نه به جنگ" و "صلح" عملا در صدد در بردن رژیم اسلامی از زیر تیغ جنبش انقلابی و سرنگونی طلبانه مردم بودند، حالا به بهانه اینکه گویا جمهوری اسلامی دارد متعارف میشود تلویحا به مردم میگویند دست بردارید. اینبار البته سر و صدا مثل دفعه قبل نیست، ولی لازم است که این را نیز مثل همان راست روی دو سه ماه پیش نقد و افشاء کرد.

نمونه بارز این زمزمه "متعارف شدن رژیم اسلامی" را کوروش مدرسی آغاز کرده است. ایشان بدلائلی که بعدا اشاره میکنیم بدرجه ای محتاط است و میکوشد راه فرار را باز بگذارد. اما در عین حال شیپور "جمهوری اسلامی متعارف" میشود را بدون شک و تردید به صدا درآورده است. مصاحبه اخیر ایشان با تلویزیون پرتو پراست از عبارات نغز در باره "اتفاقات جدید در دوره احمدی نژاد" که بعدا نمی توانند به بهانه "بلند بلند فکر کردن" از زیر آن شانه خالی کند. ایشان برای شما توضیح میدهد که چطور احمدی نژاد به قهرمان ملی (یعنی قهرمان بورژوازی!) تبدیل شده است و البته خیلی عالمانه و "مارکسیستی" توضیح میدهد که شرایط تبدیل شدن جمهوری اسلامی به رژیم متعارف سرمایه داری چیست و چطور احمدی نژاد در این راه گام برمیدارد. و بعد البته متذکر میشود که متعارف شدن برای کارگر چنگی به دل نمی زند و در این شرایط اهمیت چپ و مبارزه طبقه کارگر بالا میرود. اما فکر میکند مخاطب او اینرا متوجه نیست که این اظهار لطف ایشان به نقش طبقه کارگر دیگر نوشداروی بعد از مرگ سهراب است. آقای مدرسی گویا متوجه نیست که میفرماید بحران جمهوری اسلامی دارد از بالا و بدست احمدی نژاد و ولایت فقیه حل و فصل میشود و بعد از آنطرف سنگ کارگر و چپ را به سینه میزند و "خصلت سرمایه دارانه بودن" رژیم اسلامی را یاد آور میشود. ایشان خیلی میکوشد نتیجه صریح و سیاسی موضع و ارزیابی شان که همانا ختم بحران جمهوری اسلامی به نفع راست است را در لفافه عبارت پردازی های توخالی (و گاه بی معنی) چپ بپوشاند و از آن طرف به چپ و کارگر بگوید انشاء الله نوبت شما بعدا در رژیم متعارف شده جمهوری اسلامی میرسد. بحران واقعی و انقلابی جاری و حی و حاضر را از پیش به راست میفروشد و در عوض به چپ میگوید بزک نمیر بهار می آید!

این فرمت جدید بحث قدیم آقای مدرسی است که میگفت "راست دست بالا دارد، چپ ضعیف است". اما الحق دارد منسجم تر و تئوریک تر مطرح میشود. لااقل مفهوم تر و سر راست تر است. آن احمدی نژاد و آنهم آقا و این هم متعارف شدن رژیم اسلامی بعنوان رژیم بورژوازی ایران. به همین سر راستی، بحران جمهوری اسلامی دارد بدست خودش حل میشود. دستکم احمدی نژاد دارد به این سمت میرود. این است جوهر بحث آقای مدرسی. ولی باید منصف بود و به ایرج آذرین کردیت داد که سالها جلوتر از کوروش مدرسی گام برداشته است. ایشان همانوقتی که منصور حکمت "بحران آخر" را می نوشت و میگفت متعارف شدن جمهوری اسلامی در گرو یک تحول سیاسی اساسی است که دیگر چیزی از جمهوری اسلامی باقی نمی گذارد، مخالف این بحث بود و از همینجا پروسه "محو" ایشان از حزب آغاز شد. بعد که خاتمی آمد ایشان در 500 صفحه کتاب شکفت تا ثابت کند که دوم خرداد و "جنبش اصلاحات سیاسی" قرار است این معجزه قرن، یعنی متعارف شدن جمهوری اسلامی را به سرانجام برساند. ایشان حتی وقتی پروژه خاتمی به جایی نرسید و همه دیدند که "این سید اهل گلاسنوست نیست"، یواش یواش به صرافت این افتاد که نکند یوسف گم گشته بورژوازی ایران از بیت آقا بیرون خواهد آمد!
آیا حالا کوروش مدرسی چیزی بیشتر از او میگوید؟ آنهم وقتی که دیگر احمدی نژاد از بیت آقا کاملا بیرون آمده، و به زعم آقای مدرسی قهرمان ملی هم شده و آوازه اش در تمام جهان پیچیده است؟

وقایع اجتماعی و تسبیح!

ضمن نقد مصاحبه آقای مدرسی با تلویزیون پرتو شما خودتان در باره آنچه بالاتر آمد قضاوت خواهید کرد. برای اینکه بهانه ای نماند و متهم به این نشوم که دارم سخنان آقای مدرسی را ناروا تعبیر میکنم، میکوشیم تمام مصاحبه را جمله به جمله مورد بررسی قرار دهیم. این مصاحبه حاوی نکات جالب و شیرینی چه در سوالات و چه در جوابهاست که اگر وقت بشود و به همه آن برسیم و اگر شما حوصله کنید و بخوانید، آموزنده و سرگرم کننده است. آقای مدرسی اینجا راجع به موضوعات متنوعی اظهار نظر کرده که به ما فرصت میدهد یک بار دیگر بطور مفصل به مباحث مختلفی که حول مقوله "متعارف شدن" جمهوری اسلامی هست بپردازیم. برای خوانندگان جوان تر بگویم که این بحث تقریبا از همان روز سر کار آمدن جمهوری اسلامی بنوعی همواره در چپ مطرح بوده است. از بحث "دو جناح در ضد انقلاب امپریالیستی" منصور حکمت تا کنون، یک موضوع مورد مناقشه ما (جریان مارکسیسم انقلابی و بعد کمونیسم کارگری) با چپ سنتی و قدیمی، همین ارزیابی از مکان سیاسی و طبقاتی جمهوری اسلامی بوده است. در این جدال همیشه چپ ها (یا صحیح تر جناح چپ جنبش ملی اسلامی) مستقیم یا غیر مستقیم به دفاع از جمهوری اسلامی برخاسته و توجیه اش کرده اند و ما مجبور بوده ایم نشان دهیم که چطور چنین تعابیری ربطی به کارگر و کمونیسم ندارد. هنوز هم همان حکایت است.

با این مقدمه به مصاحبه بپردازیم. (متن مصاحبه به رنگ قرمز است و همه جا تاکیدات از ماست.) سوال اول این است:

"پرتو : سال گذشته شاهد تعرض بیشتر جمهوری اسلامی به کل جامعه بودیم. ازحمله به سطح معیشت مردم، تورم و گرانی گرفته تا افزایش صدور احکام اعدام و زندان. در کنار اینها انشعابات درون احزاب را هم شاهد بودیم. آیا شما برای این وقایع زمینه مشترکی می بینید؟"

این سوال برایتان جالب نیست؟ زمینه مشترک بین حمله به معیشت مردم تا تورم و گرانی تا اعدام و زندان و تا انشعاب درون احزاب؟! دوستان ما دست اپیکور را در دیالکتیک از پشت بسته اند! ایرادش چیست؟ مگر نه اینکه در جامعه و طبیعت همه چیز به هم مرتبط است؟ ولی اگر این "ارتباط" خیالی و ذهنی و من درآوردی بود تکلیف چیست؟ آیا منظور از آن "زمینه مشترک" بسادگی این نیست که جمهوری اسلامی با حمله به سطح معیشت و احکام اعدام و زندان بار خودش را بسته است، و "انشعابات درون احزاب" هم یعنی اینکه وضع اپوزیسیون و مخصوصا چپ وخیم است و در نتیجه فعلا خبری از سرنگونی و انقلاب نیست؟ عجله نکنید، بگذارید جواب را بخوانیم.

" کوروش مدرسی : ببینید، باید به این واقعیت توجه کرد که اتفاقات جامعه و کلا تاریخ، پدیده ای عینی هستند چنان که مارکس می گوید. در نتیجه مواردی که شما اشاره کردید ناشی از شانس و تصادف نیست بلکه تابع یک قانون است. یک رشته ی مشترکی این دانه های تسبیح را به هم وصل می کند و از آن شکلی می سازد که در جامعه ایران می بینید. چیزی که همه اینها را به هم وصل می کند شکست یک توهم یا بهتر است بگویم شکست یک افق بسیار با نفوذ در جامعه است."

جای مارکس خالی که ببیند چطور پیروان مبتکرش با کمک تسبیح قوانین عینی را از پس حوادث و تصادفات بیشمار کشف میکنند. رشته مشترک آنهمه پدیده های جوراجور که سوال کننده ازشان تسبیح درست کرده و دست کوروش مدرسی داده، چیست؟ شکست یک توهم یا افق پرنفوذ در جامعه! خوب میتواند اینطور هم باشد. یک افق شکست بخورد و اینهمه شلاق و تورم و اعدام و انشعاب احزاب هم پشت اش می آید. مگر در تاریخ چنین چیزهایی اتفاق نیفتاده است؟ پس این افق باید خیلی چیز مهم و هیجان انگیزی باشد. باید هم خیلی روشن و علمی تعریفش کنند. ادامه میدهد:

"مردم وقتی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنند، تصویری از آینده دارند، بر اساس این تصویر توقع دارند اتفاقاتی بیفتد، بر اساس این تصویر معیاری برای مثبت و منفی و یا دوست و دشمن میگذارند. بر اساس این تصویر از قدرت و نیاز های صف دوست و دشمن ارزیابی دارند. بر اساس این تصویر امیدوار و نا امید، خوشحال و ناراحت می شوند. این تصویر یا افق را جامعه از جایی می گیرد. از یک تصویر عمومی می گیرد که ما به آن جنبش اجتماعی می گوئیم."

خوب می بینید مردم علیه جمهوری اسلامی مبارزه میکنند و جامعه افق و تصویرش را از جایی میگرد که به آن "جنبش اجتماعی" میگویند. پس ما که میخواستیم آن رشته تسبیح مهم، یعنی آن افق شکست خورده را پیدا کنیم، باید دنبال "جنبش اجتماعی" ای بگردیم که افق اش شکست خورده و وقوع اینهمه "تصادفات" را توضیح میدهد. آن کدام "جنبش اجتماعی" است؟ آیا در شکل دادن "اتقافات" خودش یکه و تنهاست؟ از کی شکست خورده و چرا؟ اصلا در جامعه ایران چند جور "جنبش اجتماعی" داریم؟ چپ، راست؟ ناسیونالیستی، کمونیستی؟ آیا پشت این "جنبش اجتماعی" طبقات و منافع متضاد طبقاتی هم خوابیده است؟ آقای مدرسی به همه اینها آگاه است و همه را وارد تحلیل میکند، اما به شیوه بدیع خودشان. معطلتان نمی گذارد با یک "بطور مثال" به وادی تماشایی این "جنبش اجتماعی" وارد میشود:

کشف یک جنبش عجیب

بطور مثال، تصویری که احزاب ناسیونالیست ارائه میدهند. این که جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمیکند. حکومت شاه ملت ایران را بزرگ کرده بود، بدی جمهوری اسلامی در این است که مانع رشد سرمایه داری است و گویا سرمایه داری برای مردم منشا خیر است، مشکل عرب ها هستند که آمدند و ایران را گرفتند، ایرانی باید بزرگ باشد و... و این به تصویر بخش قابل توجهی از مردم هم تبدیل شده بود.

اما صبر کنید، "احزاب ناسیونالیست"؟ این از کجا آمد؟ هیچ، لابد یک "جنبش ناسیونالیستی" هست و احزاب متعدد دارد. ولی به مشخصات این احزاب ناسیونالیست که دقت کنید، می بینید آقای مدرسی 1) چند جور ناسیونالیسم را قاطی کرده است. 2) یک جور ناسیونالیسم را از این توصیفاتش کنار گذاشته است. و اینها بقول خود آقای مدرسی نباید اتفاقی باشد!
اینکه "جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمی کند"، فقط نقد ناسیونالیسم پروغرب (مثلا سلطنت طلبان) نیست، نقد انواع دیگری از ناسیونالیسم هم هست. خیلی از دوم خردادی های خارج از حکومت هر روز دارند جار میزنند که "جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمی کند". از امثال سازگارا و نوری زاده گرفته تا اکثریتی توده ای ها تا امثال شیرین عبادی ها، کمتر یا بیشتر در این نقد ناسیونالیستی شریک اند. بعوض جمله بعد یعنی "حکومت شاه ملت ایران را بزرگ کرده بود"، تنها در بین لایه نازکتری از ناسیونالیست ها مطرح است. خیلی از ناسیونالیست ها میخواهند سر به تن شاه و حکومت اش نباشد. و همینطور "مشکل عرب ها هستند و آمدند ایران را گرفتند" باز مشخصه ناسیونالیسم معین و محدود تری است. و بعوض اینکه " جمهوری اسلامی مانع رشد سرمایه داری است" بین تمام ناسیونالیست های راست از سلطنت طلب تا جمهوری خواه مشترک است. ولی ناسیونالیست های چپ خیلی هم از "امپریالیسم" بد میگویند و خواهان "استقلال و صنعت ملی" هستند و اگر هر روز علیه سرمایه داری رجز خوانیهای توخالی نکنند دست کم از سرمایه داری تعریف نمی کنند. سوال این است که آقای مدرسی دارد از کدام ناسیونالیسم صحبت میکند؟ این موجود ناشناخته "جنبش اجتماعی" که به جامعه افق میدهد مشخصاتش چیست؟
اما ناسیونالیسمی که این وسط بیرون گذاشته شده است، ناسیونالیسم قومی است. به این نکته بعدا میرسیم. اما اینجا تاکید کنیم که ناسیونالیسم قومی هیچکدام از نقدهای فوق را به جمهوری اسلامی نداشته و ندارد.

چرا کوروش مدرسی اینها همه را قاطی میکند و یا تفکیک نمی کند و همه را در کیسه یک "جنبش اجتماعی" (مفهومی که از منصور حکمت قرض گرفته و چنین مشعشعانه بسط اش میدهد) به نام ناسیونالیسم میریزد؟ این جامعه بیچاره که باید افقش را از "جنبش اجتماعی" کذایی بگیرد با واقعیات زنده جامعه و حضور جنبش های اجتماعی متفاوت که دست بر قضا دو جنبش اصلی آن (جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی اسلامی) ناسیونالیست اند و در عین اشتراک تفاوت های جدی دارند، چه کند؟ بعلاوه در این جامعه که افقش را از "جنبش اجتماعی" کذایی میگیرد گویا به جز دو جنبش اصلی فوق یک جنبش اصلی دیگر هم هست. که البته ناسیونالیست نیست، یعنی جنبش کمونیسم کارگری. این یکی کجای معادله است؟ اصلا وجود دارد؟ یا نه اصلا از این خبر ها نیست و "جنبش اجتماعی" و افق دادن به جامعه حق انحصاری "جنبش اجتماعی" راست است؟
ادامه میدهند:

"امسال معلوم شد اتفاقا خود جمهوری اسلامی بهتر این اهداف را متحقق میکند. ایران هیچوقت تا این حد در دنیا و منطقه قدرت فائقه نبوده و چنین نفوذ ی نداشته است. امسال معلوم شد که این اپوزیسیون اشتباه میکرده و برعکس تصویر آنها، حکومت جمهوری اسلامی خیلی هم ایرانی است و ایران را در دنیا مطرح کرده است."

خب پس احزاب ناسیونالیست جوراجور که گاه حتی در مقابل همدیگر ایستاده اند در مشاهدات "عینی" آقای مدرسی یک جنبش واحد شدند، آنهم یک جنبش بی رقیب و عظیم الجثه که افق جامعه را رقم میزده است و بعد هم این "جنبش اجتماعی" یک دفعه شد "این اپوزیسیون" و "تازه امسال" هم معلوم شد که اشتباه میکرده !! تازه امسال فهمیده اند که خیر جمهوری اسلامی خیلی بهتر از خودشان داشته منافع شان را نمایندگی میکرده است! آیا با این دنیای عجیب ذهنی میتوانید ارتباط برقرار کنید؟ تنها توضیحی که میتوان داد این است که گویا آقای مدرسی کمی زیادی به رجزخوانیهای احمدی نژاد در سفر استانی اش گوش داده است. جز آقای الهام سخنگوی دولت چند تا ناسیونالیست، چه پرو غرب، چه ملی اسلامی، و چه ضد امپریالیست، چه در خود حکومت اسلامی و چه در بیرون آن سراغ دارید که چنین با اعتماد به نفس از نفوذی که احمدی نژاد برای ایران بهم زده است سخن بگوید؟ بعدا در ادامه این بحث متوجه خواهیم شد که اینهمه پیاز داغ ریختن روی آش احمدی نژاد حکمتش در چیست، اما فعلا بگذارید بحث ناسیونالیسم را ادامه دهیم.
اگر کسی بخواهد حتی یک ذره به واقعیت وفادار باشد و ناسیونالیسم عجیب و هپروتی خلق نکند بلکه در دنیای واقعی دنبال ناسیونالیسم بگردد، متوجه خواهد شد که ما دو جنبش ناسیونالیستی اصلی در ایران داریم. یک لحظه این جنبش ها را در واقعیت تاریخی شان بررسی کنید و با ادعاهایی که آقای مدرسی مطرح میکند مقایسه کنید و ببینید به چه نتیجه ای میرسید.

یکی از این جنبش های ناسیونالیستی جنبش ملی اسلامی است. برای جنبش ملی اسلامی چه راست آن (مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، جریانات اسلامی ناسیونالیستی گوناگون) و چه چپ آن (حزب توده، اکثریت و انواع چپ های ضد امپریالیستی و جهانسومی) از همان روز اول سرکار آمدن جمهوری اسلامی، اینها به "استقلال از امپریالیسم" که دنبالش بود رسیدند و جانانه از جمهوری اسلامی دفاع کردند. الان هم اگر به جمهوری اسلامی نق میزند که منافع ملت را نمایندگی نمی کند، منظورشان صرفا "جناح انحصار طلب" آن است. اتفاقا از کل جمهوری اسلامی منهای خامنه ای و احمدی نژاد (یعنی قهرمان نوظهور آقای مدرسی) دفاع میکنند! کجا امسال تازه برای اینها معلوم شد که حکومت جمهوری اسلامی منفعت آنها را نمایندگی میکرده؟ مگر همیشه و در اساس اینها در کنار جمهوری اسلامی نبوده اند؟ آیا برای مثال همین جنبش ناسیونالیستی با چنگ و دندان در برابر چپ، در برابر جنبش کمونیسم کارگری همواره نجنگیده و از جمهوری اسلامی دفاع نکرده است؟ آیا کوروش مدرسی فراموش کرده است که همین جنبش ملی اسلامی (که صد البته افق اش ناسیونالیستی است) در دوره خاتمی "گفتگوی تمدن ها" راه انداخته بود و هزار بار بیشتر از احمدی نژاد مدعی بود که "ایرانی را در جهان سربلند کرده"؟ و آیا فراموش کرده است که همین ناسیونالیسم برای حاکم کردن افق خویش بر جامعه چه وحشیانه و هیستریک علیه چپ و در مقابل مردم و مشخصا در مقابل حزب کمونیست کارگری می ایستاد و میجنگید و مثلا در کنفرانس برلین از جمهوری اسلامی و اصلاح آن دفاع میکرد؟ این نوع ناسیونالیسم تلویحا در "جنبش اجتماعی" عجیب آقای مدرسی مستتر است، گویا تازه امسال فهمیده که احمدی نژاد ایران را در منطقه سرافراز کرده است! این است تحلیل مارکسیستی آقای مدرسی!

در مورد جنبش ناسیونالیسم پروغرب، که بیشتر توصیفات کوروش مدرسی شامل آن میشود، تحلیل ایشان از اینهم مششع تر است. در بهترین حالت کوروش مدرسی توهم دارد که فکر میکند این جنبش ناسیونالیستی امسال شکست خورده است. این جنبش چند سالی است که از رمق افتاده است. آنهم نه به دلیل اینکه احمدی نژاد و جمهوری اسلامی "ایرانیان را سربلند کرده است". خیر، ناسیونالیسم پروغرب از جمهوری اسلامی نبود که شکست خورد، در مقابل افق چپ و کمونیسم کارگری به حاشیه رانده شد. یعنی همان جنبشی که در تحلیل خیلی عینی آقای مدرسی تا اینجا که اصلا وارد هم نشده و نقشی در افق بخشیدن به جامعه ندارد. آقای مدرسی لااقل باید اینرا خوب یادش باشد آنوقت که در حزب ما بود شعار "رفراندم" همین ناسیونالیسم پروغرب در مقابل شعار آزادی برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی حزب ما (که خود آقای مدرسی هم در طرح آن نقش خوبی داشت) شکست خورد؟ آیا فراموش کرده اید تظاهرات های یکماهه خرداد و تیر چند سال پیش را و جدال سخت ما یعنی حزب کمونیست کارگری و چپ، چه در داخل و چه در خارج، برای عقب راندن شعار "رفراندم" که آنوقت ها هنوز باب بود؟ کوروش مدرسی اینها را و حتی نقش خودش را پاک کرده است و بعوض یک موجود عجیب و خیالی به اسم "جنبش اجتماعی" خلق کرده که ملقمه عجیبی از "احزاب ناسیونالیست" است که یکهو میشود افق جامعه و بعد هم امسال معلوم میشود در برابر جمهوری اسلامی و احمد نژادش شکست خورده! واقعا هژدهم برومر مارکس هم به این خوبی مبارزه طبقاتی در جامعه را تحلیل نکرده بود. البته تقصیر از مارکس بیچاره است که گویا در قرن نوزده میلادی یعنی در ابتدای عصر لوکوموتیو بخار و در آن فرانسه عمدتا دهقانی طبقه کارگر آنقدر نقش و حضور سیاسی داشت که حتی در حرکات احزاب بورژوازی هم تاثیرات او را ببینید. ولی در ایران قرن بیست و یک، در عصر اینترنت، بعد از یک انقلاب عظیم ولو ناکام کارگری، بعد از اینهمه تلاش منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری برای به جلوی صحنه راندن کمونیسم مارکس، بعد از اینهمه اعتصابات کارگری، شعار سوسیالیسم یا بربریت در دانشگاه و خواندن سرود انترناسیونال در اجتماعات اعتراضی، اینهمه تظاهرات معلمان با شعار های چپ، هیچ خبری از کارگر و چپ و کمونیسم در شکل دادن به افق های اجتماعی نیست.

و افول آن جنبش عجیب

اما فکر نکنید آقای مدرسی طبقه کارگر و زحمتکش را فراموش کرده است، خیر اینها هم وارد میشوند. اما نه بعنوان عنصر فعال بلکه بعنوان عنصر مغفول تاریخ! نه به عنوان نیروی اجتماعی ای که از خود جنبش اجتماعی با پرچم و احزابش بیرون میدهد، بلکه بعنوان چیزی که باید افقش را یک جای دیگر از همان لولوی "جنبش اجتماعی" که ناسیونالیستی است بگیرد. و جالب اینکه این طبقه کارگر و زحمتکش همیشه در نقش "فریب خورده"، "خر شده" (با پوزش از تکرار کلمات مورد علاقه آقای مدرسی) و "فکر نکرده" مورد خطاب و نصیحت قرار میگیرند. به ادامه جملات فوق گوش دهید:

"در این سال بی ربطی افق ناسیونالیسم به زندگی طبقه کارگر و زحمت کش جامعه هر چه بیشتر معلوم شد. بخش زیادی از مردم تصور‌شان بر این بود که آمریکا میتواند یک عنصر نجات دهنده باشد، که جمهوری اسلامی همین روز ها است که بیافتد، "بعد از عراق نوبت ایران است" بدون فکر کردن به این که اگر مردم متشکل نشوند، متحد نشوند، تحزب پیدا نکنند و مسلح نشوند، جمهوری اسلامی خودش نمی افتد."

اینجا دو نکته مهم و مرتبط به هم هست که کنه افکار کوروش مدرسی را برملا میکند.
اول) دقت کنید که تا اینجا صحبت از "جنبش اجتماعی" عجیبی بود که دیدیم تا چه حد به ناسیونالیسم چنانکه در دنیای واقعی هست و همینطور به جدال واقعی چپ و راست در جامعه بیربط است. اینجا ناگهان این "افق ناسیونالیسم" به مساله خطر حمله آمریکا وصل میشود. گویا یک مشخصه آن آش درهم جوش ادعایی آقای مدرسی یعنی همان "جنبش اجتماعی" در این است که آمریکا ناجی است! "بعد از عراق نوبت ایران است"! راستی کدام ناسیونالیسم چنین افقی دارد؟ این افق را تمام و کمال آن ناسیونالیسمی نمایندگی میکند که اتفاقا در عبارات قبلی کوروش مدرسی غائب بود: ناسیونالیسم قومی.
تا آنجا که به ناسیونالیسم پروغرب برمیگردد، نمایندگان جدی و اسم و رسم دار آن اعلام کرده اند که مخالف حمله آمریکا هستند. اشتباه نشود آنها موافق رژیم چنج و هر زد و بندی از بالا هستند، اما موافق حمله نظامی آمریکا نیستند. نه امسال بلکه مدتی است با شکست آمریکا در عراق و با سناریو سیاهی که در عراق برقرار شده است، خیلی از اینها سعی میکنند دستکم بطور رسمی از این سناریو سیاه اعلام برائت کنند. راستش اینهم از ترس چپ و قدرت یافتن افق سوسیالیسم و انسانیت است. اگر در مقطع سقوط صدام زمزمه های "بعد از عراق نوبت ایران است" از طرف اینها به گوش میرسد لااقل مدت طولانی است که دیگر چنین نمی گویند چون برد ندارد. برخی شان که اصلا در کنار خود آقای مدرسی قرار گرفتند و صراحتا اظهار داشتند که در برابر تهدید جنگ در کنار جمهوری اسلامی می ایستند. ناسیونالیسم دوم خردادی هم که حتی بصراحت بیشتری همین را اعلام کرد و گفت که در مقابل تهدید جنگ "از صلح و دمکراسی"، یعنی یک جمهوری اسلامی دمکراتیک شده، حمایت میکند. ناسیونالیسم جهانسومی، ناسیونالیسم چپ هم که رگ ضد امپریالیستی اش بالا زد و در کنار امثال شیرین عبادی، داریوش همایون و خود آقای کوروش مدرسی در دفاع از آب و خاک و "خطر سلطه" به میدان آمد. این افق آمریکا نیروی نجات بخش است و "بعد از عراق نوبت ایران است" بطور کامل و همه جانبه آن و بعنوان یک افق اجتماعی تنها از جانب ناسیونالیسم قومی و مشخصا ناسیونالیسم کردی و کلا آنها که تفنگ هایشان را دم مرز روغن میزنند و بر تفرقه قومی حساب باز کرده اند و یا نیروهای سناریو سیاهی مثل مجاهدین خلق که در آرزوی ایفای نقش "چلپی" ها میسوزند، مطرح شد. سوال این است که چرا آقای مدرسی چنین همه چیز را بهم می بافد؟ چرا چنین آسان مردم را آنهم به چیزهای موهومی میفروشد؟

دوم) دقت کنید که در اینجا افق سرنگونی طلبانه چپ اساسا غائب است. باز اینجا مردم فقط "خر" شده اند و فقط دنبال راست و شعار "آمریکا ناجی است" افتاده اند. باز اینجا گویا مردم "بدون فکر کردن" به اینکه متشکل شوند و خودشان برای به زیر کشیدن رژیم اسلامی به میدان بیاییند همه مقهور یک افق عجیب و غریب که فقط ساخته و پرداخته ذهن آقای مدرسی است شده اند. با این حساب باید کارگران واحد و هفت تپه و نساجی ها و دهها و صدها واحد دیگر که دارند برای دستمزد و مطالباتشان با رژیم اسلامی درگیر میشوند و در اول مه شان با جمله ای از مارکس در خیابانهای تهران رژه میروند، دانشجویی که شعار سوسیالیسم یا بربریت و آزادی و برابری هویت انسانی را در دانشگاه بالا برده، معلمی که شعار معیشت منزلت حق مسلم ماست را در تظاهرات 20 هزار نفره اش فریاد زده است، زنانی که هر روز دارند (لابد "فکر نکرده") علیه جمهوری اسلامی میجنگند و در هشت مارس شان "جهان دیگری ممکن است" را بالا میبرند، اینها یا وجود ندارند، یا جزو مردم نیستند و یا اگر هستند علیرغم پرچم ها و شعارهایشان در کله خود و "بدون فکر کردن" داشتند از افق "آمریکا نجات بخش است" پیروی میکردند!
آیا به اندازه کافی معلوم نیست که اختراع آن مترسک "جنبش اجتماعی" با آن توصیفات عجیب و غیر واقعی برای این بود که این وسط نه "افق ناسیونالیستی" که اتفاقا همان جنبش سرنگونی طلبانه خود مردم که با صدای بلند اعلام میکند چپ است نفی شود؟ این جنبش چپ و سرنگونی طلبانه به حساب یک "جنبش اجتماعی" موهوم ریخته شود و بعد به اسم "افق ناسیونالیستی" تقبیح شود و اعلام شود که شکست خورده و دست آخر باز از مردم هم طلبکار شوند که "فکر نکرده" دنبال آن لولوی کذایی افتاده اند!!
ادامه میدهد:


امسال معلوم شد که امریکا نیروی نجات بخشی نیست. مردم سرانجام آن بیت از سرود انترناسیونال را یک بار با تمام وجود تجربه کردند که نه ناجی ای هست، نه خدا، نه قهرمان و اگر کسی هست که بخواهد مردم را نجات دهد، خود طبقه کارگر و زحمت کشان آن جامعه اند. این شکست افق تا حدودی بهت ایجاد کرد و در پی آن احزابی که به نوعی سرشان به ناسیونالیسم وصل بود به لحاظ ایدئولوژیک شکست خوردند.

امسال برای چه کسی معلوم شد که آمریکا نیروی نجات بخشی نیست؟ مردم؟ جالب است، نمایندگان و فعالین سیاسی این مردم در خاوران و دانشگاه و اول مه و سایر اجتماعاتشان چند سالی است که دارند تمام بندهای سرود انترناسیونال را میخوانند ولی آقای مدرسی اینها را یا منکر است و یا اینکه یک کاسه به حساب آن "جنبش اجتماعی" و "افق ناسیونالیستی" گذاشته است. حالا آیا این اظهارات آقای مدرسی که میگوید گویا تازه امسال مردم معنی یک بیت سرود انترناسیونال را فهمیده اند به حساب چه باید گذاشت؟ آیا این تنها عبارت پردازی چپ و البته بی معنی و ناشی از تنگی قافیه خودشان نیست؟
نمی خواهم منکر این شوم که برخی از مردم (و آنهم نه پیشروان و نمایندگان سیاسی آنها) ممکن است هنوز هم دچار این توهم باشند که آمریکا ناجی است، اما این بویژه بعد از اوضاع وحشتناک عراق نه افق مسلطی بوده و نه هست. همانطور که در بالاتر گفتم تنها جریان سیاسی قابل حسابی که تمام سرمایه و افق خود را حول این توهم بنا کرده است ناسیونالیسم قومی و بویژه احزاب ناسیونالیست راست در کردستان اند. (و جالب است که آقای مدرسی اینها را کلا کنار گذاشته است.) این ها به امید اینکه مثل "جلال طالبانی" و "بارزانی" با حمله آمریکا و همراهی با سیاست های نظم نوینی به نان و نوایی برسند همچنان دم مرز در انتظارند. سوال این است که کدام نیروی سیاسی در سال گذشته کنگره غیر علنی گذاشت تا ساخت و پاخت های دم مرزش را به خورد بدنه حزبش بدهد و شکست خورد؟ همانوقت که حزب کوروش مدرسی در کنگره مخفی راجع به "آینده سازی" در مرز و بازی در چهارچوبه سیاست های نظم نوینی با هم بحث میکردند، و چون بجایی نرسیدند دچار "بهت" شدند، مردم همچنان داشتند در اجتماعاتشان سرود انترناسیونال میخواندد! پس اگر کسی تازه امسال فهمیده باشد در حمله آمریکا و بحران دم مرزها نیروی نجات بخشی در کار نیست، مردم نیستند، خود جناب کورش مدرسی است.

رشته گم شده کدام است؟

در توصیفات و تحلیل کوروش مدرسی از جامعه و افق اعتراضی حاکم بر آن هیچ رد پایی از آن طبقه کارگری که گویا حالا معنی سرود انترناسیونالشان را فهمیده اند نیست، ولی امسال یکهو طبقه کارگر فهمید که خودش ناجی است و آنهم بخاطر اینکه احمدی نژاد شده است قهرمان و افق ناسیونالیستی شکست خورده است!! این همه را آقای مدرسی انتظار دارد که دیگران ببینند و نپرسند که اینهمه پرت و پلا از بهر چیست؟
نکات دیگری هم در آن نقل بالا هست که چون بعدا کاملتر تکرار شده است فعلا نمی پردازیم. اجازه بدهید بقیه پاسخ ایشان را بشنویم و ببینیم بالاخره ماجرای آن بند تسبیح به کجا میکشد.

"مسئله ی دیگر این است که جمهوری اسلامی در یک سال گذشته به معیشت کارگران و زحمتکشان آن جامعه تعرضش را بیشتر کرده است. این تعرض برای سود آور کردن سرمایه است. روشن است که سود آوری سرمایه در صورتی تامین میشود که سطح معیشت طبقه کارگر پایین آورده شود. متعارف کردن سرمایه در یک کشور یعنی تعرض به حقوق و دستمزد کارگران، یعنی بستن درهر کارخانه ای که برای سرمایه سود آور تشخیص داده نشود، یعنی اینکه اگر کارخانه ای هم که برای درمان کودکان و بیماران پنیسلین تولید میکند اگر سود آوری اش کم باشد در آن را می بندند. این منطق سرمایه داری است.
در حالیکه کل اپوزیسیون بورژوائی ایران اساسا فقط با اسلامیت رژیم مشکل دارد. از این رو شکست افق ناسیونالیسم ایرانی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، آرمانی و تاکتیکی تأثیرش را بر جامعه ایران هم گذاشته است."

این جا هم چندین مساله جالب و مهم وجود دارد.
اول تعریفی است که کوروش مدرسی از "متعارف کردن سرمایه در یک کشور" بدست میدهد. چون در ادامه تعریف شان را کامل میکنند ما هم همانجا مشروحا وارد بحث خواهیم شد. اما اینجا همینقدر بگوییم که جمهوری اسلامی از روز اول زندگی اش به معیشت کارگر حمله کرده است و هرجا زورش رسیده هرکارخانه ای که سود نمی داده را بسته است و بارها و بارها صدها هزار را اخراج کرده است ولی "متعارف" نشده است. ارزش نیروی کار طبقه کارگر در ایران در طی 30 گذشته قطعا یکی از ارزانترین ها در جهان بوده است و این سبب متعارف شدن سرمایه داری ایران نشده است. کوروش مدرسی درک اکونومیستی و غیر سیاسی و کاملا غلطی از "متعارف کردن سرمایه در یک کشور" بدست میدهد. البته این درک برای پینه دوزی های سیاسی ایشان کاملا مناسب است. اما ربطی به مارکسیسم و تحلیل واقعی اوضاع ندارد. اگر قرار است احمدی نژاد بشود قهرمان ناسیونالیسم (که در این مورد هم در ادامه مفصلتر اظهار فضل می فرمایند) خب سرمایه هم در عالم اکونومیستی و متافزیکی ایشان همینطوری ها متعارف میشود.
دوم اینکه میفرمایند "کل اپوزیسیون بورژوایی ایران اساسا فقط با اسلامیت رژیم مشکل دارد"، اینهم اشتباه میفرمایند. به اپوزیسیون بورژوایی لطف دارند. کل اپوزیسیون بورژوایی با اسلامیت رژیم مشکل ندارد. در اساس با این مشکل دارد که جمهوری اسلامی نتوانسته و و تا وقتی همین جمهوری اسلامی است نمی تواند به رژیم متعارف بورژوازی تبدیل شود. آنهم به دلائلی که اسلامیت رژیم فقط یک وجه آنست. اتفاقا این وجهی است که به اعتقاد من چه اپوزیسیون بورژوایی و چه بورژوازی جهانی ممکن است بتواند با آن کنار بیاید. (چندانکه خود غرب هم میکوشد "اسلام میانه رو" را علم کند و دیدیم همین خاتمی و نسخه مونس وی یعنی شیرین عبادی را کلی تحویل گرفتند.) بحران جمهوری اسلامی و در نتیجه مشکل جمهوری اسلامی برای بورژوازی همه جانبه تر از این حرفهاست که امیدواریم در ادامه این بحث به آن بپردازیم.
سوم، همان کشف شورانگیز آقای مدرسی است که گویا امسال افق ناسیونالیستی شکست خورده است. که بالاتر مفصل صحبت کردیم و دیدیم اولا ایشان انواع ناسیونالیسم را با هم خلط میکند، ثانیا اگر منظور افق ناسیونالیسم پروغرب باشد، این افق نه امسال و نه در مقابل احمدی نژاد "قهرمان" و یا گویا چون امسال معلوم شد آمریکا ناجی نیست، بلکه چند سالی است و آنهم با تعرض افق اعتراضی چپ و کمونیسم کارگری به حاشیه رانده شده است. این بحث البته هنوز تمام نیست، اما تا همینجا میتوان دید آن رشته تسبیح ادعایی کوروش مدرسی، یعنی "شکست یک افق" که گویا قرار بود اتفاقات زیادی را به هم وصل کند در واقع رشته ذهنیات آشفته و غریب خود آقای مدرسی است. ما از این رشته ها البته زیاد دیده ایم. یادمان هست که چطور ایشان با حرارات گفت که جمهوری اسلامی سقوط میکند و دولت نوع حجاریانی برپا میشود و باید در آن شرکت کرد. آنوقت رشته تسبیح وقایع جامعه دولت نوع حجاریانی بود. بعدا رشته این شد: "سوسیالیسم رم میدهد" و "انقلاب سواری نکنید". رشته ها زود به زود و بارها عوض شد. همین چند ماه پیش این رشته "نه جنگ" و "دفاع از مدنیت" بود. اما آنهم عوض شد. امروز که سیاست آمریکا تا اطلاع ثانوی از تهدید جنگ و رژیم چنج به سمت استحاله و معامله با جمهوری اسلامی تغییر مسیر داده است، فعلا "قهرمان احمدی نژاد" و "متعارف شدن جمهوری اسلامی" به مقام شامخ رشته تسبیح ارتقاء می یابد. جالب اینکه این رشته ها با همه تفاوت ها و تنوع شان همگی در یک چیز مشترک اند: بنوعی از در توجیه جمهوری اسلامی و حفظ وضع موجود برمی آیند و همیشه نوبت کارگر و سوسیالیسم بعد فرا میرسد.

Wednesday, April 09, 2008

تروریسم اسلامی و چپ سنتی!

منصور حکمت

(یک توضیح: اینجا دو متن کوتاه از منصور حکمت مشاهده میکنید. دو متن جالب در باره تروریسم اسلامی و موضع طبقه کارگر و حزبش در قبال آن. متن اول با عنوان "تروریسم اسلامی" در نوامبر 94 در نشریه انترناسیونال به چاپ رسیده است و نوشته دوم یک متن درونی حزب ما است که چند روز بعد از 11 سپتامبر و در نقد پیش نویس یک قطعنامه نوشته شده است. منصور حکمت در نوشته دوم خواننده را به نوشته اول رجوع میدهد. اما فکر کردیم اگر خواننده اول "تروریسم اسلامی" را بخواند و بعد نقد نادر به آن پیش نویس را آنگاه بهتر موضوع دستگیرش میشود.
در هردو این متن ها تلاش نادر این است که نشان دهد چطور چپ سنتی و غیر کارگری، یا همان چپ ضد امپریالیستی و جهانسومی، خویشاوندی جنبشی با این تروریسم اسلامی دارد. و باید مواظب بود که با آنها که به بهانه مقابله با "امپریالیسم" آمریکا در دامن امثال شیخ نصرالله و جمهوری اسلامی و حماس غش میکنند، مرزبندی روشنی داشت. کنه بحث نادر در این جملاتش در نقد پیش نویس قطعنامه مذکور است:
"روح عمومى متن، ما را به چپ سنتى نزديکتر ميکند، چون بيشتر راجع به ميليتاريسم آمريکاست تا تروريسم اسلامى. بنظر من ما بايد نسبت به هردو سوى اين اختلاف بسيار صريح باشيم."
هردو متن را بدقت بخوانید و به مواضع چپ سنتی و از جمله دوستان قدیم خود ما فکر کنید که در هر تحول سیاسی رگ "ضد آمریکایی" شان بیرون میزند و مثل گربه مرتضی علی با چاردست و پای مرحمت نسبت به اسلامیون بر زمین می آیند. این دو متن را به مناسبت اظهار نظرهای برخی از این دوستان در باره فیلم فتنه و گفتن چیزهای عجیب و غریب در مورد مواضع حزب کمونیست کارگری و توجیه کردن اسلام پناهی و مستضعف پناهی چپ سنتی خودشان آورده ایم. امیدواریم این دوستان هم این متون منصور حکمت و همچنین متن بیانیه حزب ما در مورد فیلم فتنه (که آنهم در این شماره آمده است) را بدقت بخوانند و کمی تعمق کنند.
این متون از سایت عمومی منصور حکمت به مدیریت خسرو داور برداشته شده است. تیتر بالا از ماست. جوانان کمونیست)


ستون اول
تروريسم اسلامى
موجى از آدمکشى هاى اسلامى، خاورميانه و شمال آفريقا را فرا گرفته است. قربانيان اين موج عادى ترين مردم عادى اند، در مصر و الجزاير اتباع خارجى را اعم از کارگر و توريست و بازنشسته به گلوله ميبندند و سر ميبرند، صف کودکان دبستانى را با بمب کشتار ميکنند، دختران جوانى را که از ازدواج اجبارى سر باز زده باشند به خون ميکشند. در تل آويو عابران بيخبر را، از کودک و پير و جوان، در خيابان و اتوبوس به قتل ميرسانند. و قهرمانانه، از اسرائيل تا الجزاير، به بشريت متحير اطمينان خاطر ميدهند که اين «مبارزه مسلحانه» ادامه خواهد يافت. زمانى بود که چپ سنتى و «ضد اميرياليست» خشونتهاى کور و تروريسم عنان گسيخته جريانات جهان سومى و ضد غربى را اگر نه بديده تحسين، لااقل به ديده اغماض مينگريست. ظلمى که به ملت هاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته ميشد به زعم اينان اين تروريسم را بعنوان عکس العملى مشروع توجيه ميکرد. تروريسم گروههاى فلسطينى، جريانات مسلمان و يا ارتش جمهوريخواه ايرلند، که قربانيانشان را بطور روز افزونى مردم بيدفاع و بى خبر غير نظامى تشکيل ميدادند، نمونه هاى برجسته اين تروريسم «مجاز» در دوره هاى قبل بودند، تروريسمى که ظاهرا به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ ميداد، تروريسمى که ظاهرا در عکس العمل به خشونت و سياستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پديدار شده بود. جالب اينجاست که دولت اسرائيل نيز در طول سالها دقيقا با عين همين استدلال، يعنى با استناد به جنايات و نسل کشى هاى غير قابل توصيف فاشيسم هيتلرى و جريانات ضد يهود در کشورهاى مختلف عليه مردم يهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطين و کشتار هرروزه جوانان فلسطينى را توجيه کرده است. اين نوع استدلال، و تروريسم کورى که به استناد به آن در خاورميانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطينى و چه از طرف دولت اسرائيل، جريان يافته است، همواره از نظر کمونيسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مصائب هولناکى که در قرن اخير بر مردم يهود رفته است با سرکوبگرى ها و جنايات دولت و راست افراطى در اسرائيل عليه فلسطينيان، وجود نداشته و ندارد. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مشقاتى که مردم محروم فلسطين کشيده اند با تروريسم سازمانهاى منتسب به اين مردم، اعم از اسلامى و غير اسلامى، وجود نداشته و ندارد. اين سوء استفاده و سرمايه ساختن جريانات و جناحهاى بورژوايى، اعم از دولتى و غير دولتى، از مصائب مردم محروم است. اين تروريسم نه فقط در مبارزه رهائيبخش کارگرى جايى ندارد، بلکه محکوم کردن و از ميدان بدر کردن آن توسط طبقه کارگر بويژه در کشورهاى منطقه يک شرط حياتى قرار گرفتن کارگر در راس مبارزه اجتماعى براى پايان دادن به اين مصائب است. موج جديد آدمکشى اسلامى، بخصوص در شمال آفريقا، ديگر ظاهرا حتى از اين قبيل توجيهات سياسى هم بى نياز است. يک عمامه و يک تفنگ تمام چيزى است که براى شروع اين جهاد کثيف عليه انسانيت کفايت ميکند. اين گانگستريسم اسلامى است، و سرمنشاء آن رژيم حاکم در ايران است. تکليف اين جريان نيز در ايران يکسره خواهد شد. منصور حکمت اولين بار در آذر ١٣٧٣، نوامبر ١٩٩٤، در شماره ١٦ انترناسيونال منتشر شد.
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ٢٢٥ تا ٢٢٦ انتشارات حزب کمونيست کارگرى ايران، چاپ اول نوامبر ١٩٩٧ سوئد ISBN 91-630-5761-1


در مورد پيش‌نويس قطعنامه پيامدهاى جنايت تروريستى
شماره ٧٨٨٧ ١٩ سپتامبر ٢٠٠١ به رفيق اصغر و هيات دائمى و و دفتر سياسى درمورد پيش نويس قطعنامه پيامدهاى جنايت تروريستى بنظر من چند اشکال اصلى وجود دارد؛
١- اين متن مشخصات محتوايى يک قطعنامه حزب در مورد مسأله‌اى به اين اهميت را ندارد. سؤالات بسيار مهمى پاسخ نگرفته‌اند. قطعنامه خصلت يک راهنماى استراتژيک نسبت به دوره‌اى که وارد آن ميشويم را ندارد. پيامدهاى اين اقدام تروريستى اساسا از يک موضع اومانيستى فورى و يک تبيين کوتاه مدت از عواقب جامعه‌شناسانه مسأله بويژه در غرب بررسى شده است. پيامدهاى وسيعتر آن، در خاورميانه، در نظم نوين جهانى، در صفبندى‌هاى سياسى دنياى معاصر مورد اشاره قرار نگرفته‌اند. بعلاوه، تفاوتهاى ما گفته (يا برجسته) نشده است. تفاوت ما با موضع سنتى چپ (که جنايات اسلامى را بدليل ظلمى که بر مردم خاورميانه و جهان سوم شده است به ديده اغماض مينگرد) بروشنى تأکيد نميشود (رجوع کنيد به
ستون اول انترناسيونال ١٦ در سال ٧٣ - جلد ٨ صفحه ٢٢٥). تفاوت ما با موضعى که نسبت به ميلتاريسم آمريکا و نتايج مرگبار آن در پس اين واقعه لاقيد است برجسته نميشود (هرچند به اين بيشتر پرداخته شده است.) قطعنامه، مردم را از دولتها و جريانات سياسى بروشنى مجزا نميکند و عدم مشروعيت جنبشهاى سياسى و دولتها در تبديل مشقات مردم به ابزارى ايدئولوژيک در جنگ قدرت را تأکيد نميکند. قطعنامه روش مشخص مبارزه با تروريسم اسلامى را بحث نميکند (حل مسأله فلسطين، عدم حمايت غرب از حرکات و دولتهاى اسلامى، تقويت جنبشهاى سکولار در اين کشورها، و غيره) و به يک اعلام نيّت و عزم بسنده ميکند. قطعنامه نظر روشنى درباره سياست کنکرت فعلى آمريکا، اقدام نظامى در افغانستان، اعلام جنگ جهانى به تروريسم، نميدهد (مشروعيت و عدم مشروعيت آن، خاصيت آن، عواقب آن). قطعنامه ما بايد تکليف روشن کند، نسبت به انحرافات هشدار بدهد، با چپ و راست خود مرزبندى کند، اصول را بگويد، اوضاع را پيش‌بينى کند. اين نوشته وارد اين عرصه‌ها نشده است. نميتوان بر اين مبنا حزب را آنطور که بايد فرموله و منسجم کرد.
٢- اين نوشته را از نظر سطح بحث، ميشود بعنوان اطلاعيه دوم حزب چاپ کرد. اما به اين عنوان هم اشکالاتى دارد. فرمول "يک جنگ اعلام نشده" (سطر اول) منطقا موضع بوش که "اين يک جنگ است" را تأئيد ميکند. در آن حالت چرا بايد به جنگ رفتن آمريکا محکوم شود. در ثانى طرف اعلام جنگش را بارها کرده است. بنظر من اين فرمول را بکار نبريم چون لزومى ندارد وارد اين بحث حقوقى که اين يک جنگ رسمى است يا نه بشويم.
٣- روح عمومى متن، ما را به چپ سنتى نزديکتر ميکند، چون بيشتر راجع به ميليتاريسم آمريکاست تا تروريسم اسلامى. بنظر من ما بايد نسبت به هردو سوى اين اختلاف بسيار صريح باشيم.
٤- "راسيسم وارونه اسلامى و شرقى و جهان سومى"، منظور چيست؟ بنظر من خصومت شرقى‌ها با غرب راسيستى نيست، سياسى و مذهبى است. "راسيسم ضد عرب و ضد مسلمان" هم فرمول خوبى نيست، راسيستها حتما فعال ميشوند، اما هر تحريک قومى و ملى راسيسم نيست. اگر انگلستان و آلمان جنگشان بشود، حتما عليه هم در کشور خود تحريک و کشتار ميکنند اما اين ربطى به راسيسم ندارد.
٥- بنظر من نبايد از پيش در موضعى قرار بگيريم که ورود سربازان آمريکا به افغانستان را محکوم کرده باشيم. اين از نظر اصولى، سياسى و حقوق بين‌الملل قلمرو خاکسترى‌ترى است. اگر هندوستان براى سرنگونى طالبان وارد کابل ميشد ما ميبايست محکوم ميکرديم؟
٦- بنظر من، يکهفته بعد از واقعه، اطلاعيه و يا قطعنامه ما بايد بيشتر روشنگر کننده باشد تا احساسى و محکوم کننده. ما محکوممان را کرده‌ايم. حالا ميخواهيم بگوييم ماجرا را چگونه ميبينيم.
نادر.
از آرشیو کورش مدرسی - منتشر شده در "منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه ١"، انتشارات حزب کمونيست کارگرى - حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦ - صفحات ٥٤١ و ٥٤٢

Saturday, April 05, 2008

"سوسياليسم همين امروز" به چه معنا است؟

بر اساس سخنرانی حمید تقوائی در جلسه هفتگی اینترنتی
این متن را هادی وقفی پیاده و تایپ کرده است.

حمید تقوائی

یکی از خصوصیات حزب ما، حزب کمونیست کارگری، این است که معتقدیم سوسیالیسم فورا و همین امروز امکانپذیر است و باید همین امروز جامعه را برای تحقق سوسیالیسم، برای اینکه نفوذ و سلطه سرمایه و سرمایه داری کنار زده شود و یک جامعه آزاد، برابر و مرفه سوسیالیستی بوجود آید، بسیج کرد و سازمان داد. من می خواهم این موضوع را از جنبه های مختلفی توضیح بدهم و در همین چارچوب به تمایز پایه ای حزب ما با دیگرجریانات و احزابی بپردازم که گرچه آنها هم خودشان را چپ مینامند، مدعی آرمان سوسیالیستی هستند و چه بسا در اسناد، برنامه ها و اهداف شان هم، "سوسیالیسم" را خیلی روشن وصریح ذکر کرده اند، اما عملا و در پراتیک سیاسی شان آنرا کنار گذاشته اند. این کمک میکند که بتوانم بحث اثباتی ام در مورد فوریت سوسیالیسم را بهتر توضیح بدهم.
یک معنای پایه ای "سوسیالیسم همین امروز" این است که ما معتقدیم از نظر اقتصادی و اجتماعی شرایط برای سوسیالیسم فراهم است. از نظر اقتصادی می شود گفت هم اکنون تقریباً در تمام کشورهای روی کره زمین، سرمایه داری مسلط است و در نتیجه به همین دلیل سوسیالیسم از نظر اقتصادی کاملا ممکن و عملی است. جنبش سوسیالیستی، جنبش کمونیسم کارگری که در واقع در دنیا و در همه جا از کمون پاریس تا امروز وجود داشته و فعال بوده است خود همزاد جامعه سرمایه داری و انعکاس اعتراض طبیعی و طبقاتی طبقه کارگر، طبقه مزد بگیر به وضع موجود است. ازینرو به نظر ما، تنها پیش شرط اقتصادی، اجتماعی برای اینکه یک جامعه بتواند به جانب سوسیالیسم برود، برای اینکه بتواند واقعاً نظام سوسیالیستی را پیاده کند، این است که در آن جامعه هم از نظر اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی، سرمایه داری وجود داشته و مسلط باشد و چنین وضعیتی را ما در اکثر قریب به اتفاق کشورها در جهان امروز شاهدیم.
البته تا چند دهه قبل، تا نیمه قرن بیستم، اینطور نبود و در کشورهایی که معمولاً کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه نامیده می شدند، سرمایه داری چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی، کاملاً مسلط نشده بود. در بسیاری از این جوامع نظام های فئودالی و یا باصطلاح نیمه فئودال ــ نیمه مستعمره مسلط بود و به همین دلیل بخش اعظم مبارزات و اعتراضاتی که در آن جوامع صورت می گرفت، علیه عقب ماندگی های فئودالی در آن جوامع بود. مبارزه برای صنعتی شدن، رشد دادن تولید و صنعت و به عبارت دیگر تلاش برای سلطه کامل سرمایه داری در این جوامع.
در ایران قبل از اصلاحات ارضی همین وضعیت وجود داشت و در واقع آخرین ضربه به بقایای فئودالی و نظام بسته فئودالی در جامعه ایران را اصلاحات ارضی در دهه چهل شمسی وارد کرد. با اصلاحات ارضی جامعه ایران هم کاملا به جرگه کشورهای سرمایه داری پیوست. امروز در ایران نزدیک به نیم قرن است سرمایه داری کاملا مسلط است و شرایط از نظر عینی (شرایط اقتصادی ــ اجتماعی) برای تحقق سوسیالیسم فراهم است. این واقعیت در پایه ای ترین سطح مبنای امکانپذیری فوری سوسیالیسم و "سوسیالیسم همین امروز" را تشکیل میدهد.
اما نیروهای چپ و مدعی سوسیالیسم هستند که چنین فکر نمیکنند. نیروهائی گر چه سوسیالیسم را بعنوان هدف نهایی و آرمان مطرح می کنند، ولی این شرط را که سرمایه داری در جامعه ای مسلط باشد، برای تحقق سوسیالیسم شرط کافی نمی دانند، بلکه بحث را می برند بر سر درجه رشد سرمایه داری. اینکه مثلاً تا چه حد جامعه صنعتی شده باشد، بخش تولید وسایل تولید تا په حد رشد کرده باشد، بخش "مستقل و ملی" سرمایه چقدر قوی باشد، درجه رشد نیروهای مولده تا چه حدی باشد و غیره. و در نتیجه همیشه به این نتیجه میرسند که در جامعه ای نظیر ایران "فعلا" سوسیالیسم امکانپذیر نیست! این دیدگاه چپ سنتی و چپ غیر کارگری در مقطع انقلاب ۵۷ بود و امروز هم بقایایی از آن وجود دارد. ترجمه چنین خطی از نظر سیاسی ــ طبقاتی، عملا کمک به رشد سرمایه و تقویت سرمایه داری است. اساس این ناباوری به عملی بودن سوسیالیسم بدفهمی تئوریک نیست، بلکه این امر جنبشهای دیگر، جنبش استقلال و صنعتی شدن و بورژوازی صنعتی است که تحت نام سوسیالیسم خودش را مطرح می کند.
چنین جنبشی برای چندین دهه، دهه های میانی قرن بیستم، بر چپ جهانی مسلط بود و بخصوص در میان کشورهای جهان سومی یا در حال توسعه فعال و مطرح بود. علت هم آن بود که هنوز از نظر اقتصادی سرمایه داری در این جوامع کاملا مسلط نشد بود و لذا عده ای تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم خواستار این بودند که زمینه های رشد سرمایه داری را در آن جوامع فراهم کنند (مانند کاستن از قدرت فئودالها، رفرم ارضی، رشد قانون، ایجاد پارلمان، مجلس و ...). پس از انقلاب اکتبر، سوسیالیسم و مارکسیسم در میان مردم محروم دنیا محبوب شده بود و هر کس در هر جا اعتراضی داشت، خودش را با این پرچم معرفی و تداعی می کرد. این گرایشی بود که وسیعاً وجود داشت و حتی جنبش عظیمی مثل مائوئیسم هم اساس اش همین بود، یعنی رشد صنعت، رشد سرمایه، مقابله با فئودالیسم و عقب ماندگی های جوامع فئودالی تحت نام چپ و کمونیسم. کل مائوئیسم و همینطور شاخه های دیگر از جنبش هایی که تحت نام کمونیسم و سوسیالیسم در دهه های گذشته حضور داشتند، در واقع چیزی غیر از این نبودند.
هر چند امروز این جنبش ها بلحاظ سیاسی ــ اجتماعی، دیگر زمینه ای ندارند و کاملاً کنار زده شده اند ولی از نظر فکری، این هنوز در میان نیروهای "چپ" صنعت گرا طرز فکر مسلطی است. نیروهائی که امکان پذیری سوسیالیسم را به رشد صنعت منوط میکنند. همانطور که گفتم معنای مستقیم چنین دیدگاهی از نظر سیاسی این است که باید به رشد سرمایه در کشوهای غیر صنعتی کمک کرد. اگر در دوره ای که فئودالیسم و بقایای فئودالی قوی بود، خواست رشد سرمایه و صنعتی شدن، یک درجه از ترقی خواهی بشمار می رفت- به این معنا که در هر حال، جامعه بورژوائی و صنعتی بهتر از جامعه بسته فئودالی است- امروز چنین دیدگاهی تماما یک گرایش کاملاً ارتجاعی بشمار می رود. دیدگاهی که خواهان رشد بیشتر سرمایه ها در یک جامعه سرمایه داری باشد آگاهانه یا نا آگاهانه در خدمت استثمار و اختناق و همه مصائبی قرار میگیرد که دیگر نه عقب ماندگیهای فئودالی بلکه سلطه سرمایه باعث و بانی و مسئول مستقیم آنها است.
جامعه امروز ایران را در نظر بگیرید. رشد سرمایه داری در ایران، همین چیزی است که امروز هست و می بینید. اختناق و بیحقوقی و مصائب اجتماعی در ایران بعد از اصلاحات ارضی، در زمان شاه و امروز، همه ناشی از تسلط سرمایه است. سرمایه داری در ایران در مقطع انقلاب پنجاه و هفت با بن بست و بحران مواجه بود و آن انقلاب ( برخلاف جنبشها و تحولات قبلی در ایران) علیه سلطه سرمایه رخ داد و نه علیه فئودالیسم و یا عقب ماندگیهای سرمایه داری. انقلاب پنجاه و هفت جنبشی بود برای آزادی و برابری، برای قدرت شوراها، برای رها شدن از شرّ سلطه سرمایه. سرمایه داری بومی و جهانی ناگزیر شد در برابر این انقلاب جمهوری اسلامی را روی کار بیاورد ( در واقع به آن رضایت بدهد). انقلاب را درهم کوبیدند اما بحران و معضل سرمایه داری سر جای خودش ماند و حتی شدیدتر شد و در نتیجه جنبش مردم علیه این وضعیت نیز به شکل شدید تر و وسیع تر و رادیکل تری ادامه پیدا کرد. من پائینتر به این جنبش خواهم پرداخت، اما در اینجا میخواهم براین تاکید کنم که در همین سطح پایه ایِ اقتصادی و اجتماعی، حساب آن دسته از نیروهایی که خودشان را چپ می دانند اما مضمون و ماهیت تخاصم طبقاتی که با انقلاب ۵۷ آغاز شد را نمی بینند ، از ما جدا می شود.
این نیروها از نا آمادگی شرایط اقتصادی شروع میکنند و به پیش شرطهای سیاسی و فرهنگی میرسند. میگویند دموکراسی لازم است، باید مردم تمرین دموکراسی داشته باشند، باید برعقب ماندگی های فکری و فرهنگی فائق آمد و ... تا بعد بتوان به سوسیالیسم رسید! به این ترتیب مجموعه ای از پیش شرطهای اقتصادی و سیاسی ردیف میشود تا سوسیالیسم موکول به محال شود.
معنی سیاسی سوسیالیسم فورا
یک جنبه مهم "سوسیالیسم همین امروز" وجه سیاسیِ آنست. هر اندازه هم که صنعت و نیروهای مولده رشد کرده باشند، اگر سوسیالیسم در سطح سیاست نمایندگی نشود، متحقق نخواهد شد. اینچنین نیست که "خود بخود" سلطه سرمایه از میان می رود. بدیهی است که سرمایه به بحران دچار می شود، دوران تناوبیِ بحران، رکود و رونق بوجود می آید و در شرایط امروز هم می بینیم که سرمایه داری جهانی در آستانه بحران دیگری قرار گرفته است. اما در بحرانی ترین شرایط هم بدون اینکه حزب و نیرویی در سیاست وجود داشته باشد که از زاویه و با نقد سوسیالیستی به جنگ سرمایه داری برود، سرمایه داری ملغی نمیشود و سوسیالیسم متحقق نخواهد شد. می خواهم بگویم که در نهایت، مسئله، مسئله ای است سیاسی که باید در محدوده سیاست حل و فصل شود.
بنا بر این سئوال اساسی اینست که از لحاظ سیاسی تحقق سوسیالیسم در گرو چیست؟ اولین شرط به نظر من وجود یک حزب سیاسی است که افق سوسیالیسم را در برابر جامعه قرار بدهد. حزبی که آرمان سوسیالیسم را به سیاست و پراتیک ترجمه کند و علیه دولت سرمایه داری و کل جنبشهای بورژوائی در جامعه بمیدان بیاید و مبارزه کند.
نیروئی که در نظر و در پراتیک نقد سوسیالیستی به کلیت وضع موجود را نمایندگی کند و خلع ید سیاسی و اقتصادی از بورژوازی ، تصرف قدرت سیاسی و لعو استثمار و کارمزدی، ناظر بر هر موضع سیاسی و حرکت عملی و تاکتیکی آن باشد.
بنظر من، وجود چنین حزب و نیروی سیاسی، خود، مهمترین و بهترین شاخص است که نشان دهد زمینه های عینی سوسیالیسم هم فراهم است. اگر در جامعه ای چنین حزب و نیروی سیاسی وجود داشته باشد (منظورم نیروهای حاشیه ای نیستند بلکه آن حزب و نیروی سیاسی است که در بستر اصلی مبارزات در جامعه قرار گرفته و مطرح شده باشد) دیگر لازم نیست برویم و با ذره بین شرایط اقتصادی و اجتماعی را کنکاش کنیم. در واقع نفس وجود چنین معلولی نشان می دهد که علت هم وجود دارد و شرایط عینی اقتصادی آنقدر فراهم شده که آرمان سوسیالیسم تحزب پیدا کرده و در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی نمایددگی میشود.
برای روشن تر شدن بحث لازمست رابطه بین آرمان و سیاست عملی و پراتیک سوسیالیستی را بیشتر بررسی کنیم. همانطور که گفتم احزابی وجود دارند که خودشان را در سطح "آرمان" سوسیالیست می دانند (که من در این زمینه به چپ های سنتی و غیر کمونیسم کارگری اشاره کردم). اما از نظر سیاسی درجهت مخالف آرمان ادعائی شان عمل میکنند.
مثال بارز چنین نیروهائی حزب توده است که از نظر آرمانی خودش را سوسیالیست می داند اما از لحاظ سیاسی به زائده دوم خرداد تبدیل شده است. نیروهائی که به نام سوسیالیسم قسم می خورند ولی در عمل، باصطلاح آن کار دیگر می کنند! در سیاست عملی شان، در تاکتیک هاشان، در تبلیغات شان و در فعالیت سیاسیِ روزمره شان، از این شاخه یا آن شاخه یا جناح حکومت سرمایه داری دفاع می کنند و عملا به زائده سیاسی بورژوازی تبدیل می شوند. و همه این دفاع سیاسی و عملی از بورژوازی را نیز تحت عنوان واقع بینی، هنر سیاست، و تاکتیک عملی برای رسیدن به هدف نهائی و "آرمان" سوسیالیسم توجیه میکنند.
اما به نطر من حتی آرمان این نیروها نیز ربطی به سوسیالیسم ندارد. سوسیالیسم در تلقی و تعبیر این نیروها در نهایت رشد صنعت و صنایع سنگین و تحقق یک جامعه پیشرفته صنعتی است. زمانی سرمایه داری دولتی نوع شوروی قبله آمالشان بود و هنوز هم از سوسیالیسم تصوری بجز یک سرمایه داری متمرکز دولتی و صنعتی که بتواند با جهان غرب رقابت کند ندارند.
این نوع سوسیالیسمِ ربطی به آرمان طبقه کارگر و کمونیسم کارگری ندارد. محور سوسیالیسم کارگری ــ بلاواسطه و مستقیماً ــ "انسان" و "انسانیت" است. سوسیالیسمی که آرمان ما است یک انسانگرایی عمیق را در خود نهفته دارد که برابری، آزادی، رفاه انسانها و سازماندهی جامعه بر اساس نیازهای انسان ها، بطور مستقیم مؤلفه های اساسی آن هستند. آرمانگرائی سوسیالیستی یک انسانگرائی عمیق و همه جانبه است. بقول منصور حکمت اساس سوسیالیسم ما انسان است؛ بدون هیچگونه حلقه واسطه ای، بدون هیچ اما و اگری و بدون هیچ نوع مرحله بندی ای.
همین امروز، در همین سال هایی که ما داریم زندگی می کنیم، امر انسانها، مسئله انسانها، رهایی انسانها، حتی تحقق هویت انسانیِ انسان ها و کل بشریت کره ارض، بطور مستقیم به سوسیالیسم وابسته است و بنابراین ضرورت، فوری و عاجل بودن سوسیالیسم و برداشتی که ما از آرمانگرایی سوسیالیستی داریم، کاملاً به هم تنیده اند.
ضرورت و درد بشریت امروز عقب ماندگی صنعتی نیست، سلطه سرمایه داری رشد یافته بر کل کره ارض است. وضعیت نابسامان زندگی مردم در سراسر کره ارض، مستقیماً ناشی از سلطه سرمایه است. و هر نوع دفاع از انسانیت و از آزادی و رفاه و برابری مستلزم رودرروئی با سرمایه داری است. سوسیالیسم بطور عینی و واقعی جواب فوری به این بربریتی است که امروز با عنوان نظم نوین جهانی همه جا دارد بیداد میکند. در جوامع غربی تمام دستاورهای چند دهه گذشته جنبش کارگری و چپ را پس میگیرند و در کشورهائی نظیر ایران عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حریانات مذهبی و قومی را بر سر مردم حاکم کرده اند. جز با پرچم سوسیالیسم به جنگ ا ین وضعیت نمیتوان رفت.
همانطور که گفتم وقتی ما از آرمان سوسیالیسم صحبت می کنیم، مستقیماً و بلاواسطه، انسانیت، آزادی، برابری و رفاه انسان ها را محور قرار می دهیم، هیچ پیش شرط و حلقه واسطی هم در این میان وجود ندارد.
یک حزب سوسیالیستی واقعی، انسانیتِ "تحزب یافته" است، انساندوستیِ تحزب یافته است. باید توجه داشت که کمونیست ها تنها انسان دوستان جهان نیستند، مادر ترزاها هستند، انجمن های خیریه وجود دارند که واقعاً هم نیت شان خیر است و می خواهند به مردم کمک کنند، طرفداران دفاع از محیط زیست هستند، طرفداران دفاع از کودکان بی سرپناه وجود دارند، جنبش ها و سازمان هایی هستند که برای رشد بهداشت و سواد آموزی در کشورهای در حال توسعه و عقب مانده فعالیت می کنند، همه اینها، انساندوست هستند. انساندوستی با کمونیست ها بدنیا نیامده و تنها خواستِ کمونیست ها هم نبوده است. در تمام طول تاریخ، آرمان برابری و آزادی انسان ها وجود داشته است. از زمان اسپارتاکوس تا امروز ــ از نظر تاریخی ــ وجود داشته و از نظر جغرافیایی و مکانی هم، در سرتا سر دنیای امروز، چنین فعالینی وجود دارند. اما آن چیزی که به آرمانگراییِ نوع کمونیسم کارگری معنای سیاسی می دهد، این است که این آرمان را به سیاست وارد می کند و به مسئله قدرت سیاسی ربط می دهد. دست به ریشه مسئله می برد که همانا سلطه، حکومت و قدرت طبقه سرمایه دار است و هر معضلی در جهان امروز نشأت یافته از آن است. از اعتیاد و تن فروشی گرفته تا بیکاری، فقر، اختناق، دیکتاتوری، مجازات اعدام و کل بی حقوقی هایی که همه جای جهان را فرا گرفته، در تمام اینها، اساس مسئله، سلطه و سیطره سرمایه است، یعنی نظام هایی که برای سود آوری کار می کنند، باز تولید می کنند و خود شان را سازمان می دهند و نه برای رفاه مردم در آن جوامع. این اساس مسئله است و به این معنی، فرق آرمانگرایی ِ سوسیالیستی با انساندوستی ِ بخش ها و نیروهای دیگر جامعه، این است که این رهایی و آزادی را مستقیماً به مبارزه علیه ریشه اساسی این نابرابری ها، بی حقوقی ها، فقر وفاقه و ستم و تبعیضی که در تمام دنیا وجود دارد، یعنی نظام سرمایه، مربوط می کند و به این معنا به انسان دوستی اش تحزب می دهد و آنرا سیاسی می کند. بطور خلاصه باید گفت که یک ویژگی حزب کمونیست کارگری و یک حزب سوسیالیستیِ واقعی کارگری این است که آرمانگراییِ انسانی را در سیاست وارد می کند و بخصوص و بطور مشخص آنرا در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی، نمایندگی می کند.
همانطور که گفتم، در تمام جوامع دنیا و در تمام طول تاریخ، انسان دوست ها کم نبوده و نیستند، ولی این انساندوستی خودش را به سیاست "آلوده" نمی کند. آنچنان که بسیاری از این نوع انساندوست ها می گویند، سیاست ظاهراً کثیف است و نباید به آن دست زد! بلکه باید از طریق انجمن های خیریه، از طریق فعالیت های عام المنفعه، از طریق سازمان ها و "ان جی او"ِ های غیر سیاسی به این امور عام المنفعه کمک کرد وآنوقت می بینیم که پای کلیسا و مذهب هم از درِ پُشتی وارد می شود. البته چنین فعالیتهای خیریه ای – ار نقش مذهب و خیرات مبرات مذهبی که صرفنطر کنیم- بالاخره از نبود آن بهتر است و ما دنیایی را ترجیح می دهیم که در آن از این نوع خیرخواهان و سازمان هایی مثل پزشکان بدون مرز و کمک به کودکان بی پناه و غیره، فراوان باشند، اما این نوع انساندوستی، راه حل میلیون ها و میلیارد ها مردم کره ارض که علیرغم رشد عظیم ثروت، از پایه ای ترین نیازهاشان محروم اند، نیست. برای آنکه دست به ریشه مسئله ببریم، انسان و انسانیت بایستی در عرصه سیاست نمایندگی شود و ریشه مسئله هم سلطه سیاسی ــ اقتصادی طبقه سرمایه دار است.
خلاصه کنم. وقتی در عرصه سیاست از "سوسیالیسم همین امروز" صحبت می کنیم، در واقع از حزبی سخن می گوییم که تجسم سیاسیِ این انسانیت باشد و یا به عبارت دیگر، این انسانیتِ تحزب یافته در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی و خلع یَد سیاسی ــ اقتصادی از طبقه سرمایه دار نمایندگی شود.

سوسیالیسم در پراتیک روزمره
ما فوریت سوسیالیسم را به معنی اقتصادی- اجتماعی و به معنی سیاسی بررسی کردیم. اما اساس مساله به نظر من سوسیالیسم در پراتیک روزمره است و این یعنی دخالتگری و تاثیر گذاری عملی در جنبشها و مبارزت جاری در جامعه با پرچم و سیاست نقد سوسیالیستی وضع موجود.
معنی مبارزه برای سوسیالیسم در نهایت عبارست از دخالت و تاثیر گذاری بر شرایط سیاسیِ موجود، بر جنبش ها، حرکت ها، تحولات، مسائل و موضوعات مورد جدل در جامعه امروز، برای نفی کل وصعیت موجود و رسیدن به سوسیالیسم. "سوسیالیسم همین امروز" یعنی سازماندهی انقلاب سوسیالیستی در همین امروز. یعنی در همین جوامع امروز، با همین درجه از فعل وانفعالهای سیاسی و در برخورد با جنبش های موجود و جاری، باید پرچم سوسیالیسم را بلند کرد و آنرا به پیروزی رساند. به این معنا، وقتی می گوییم "سوسیالیسم همین امروز" از بحث آرمان، اقتصاد، شرایط اقتصادی و اجتماعی، آرمان سوسیالیستی، سوسیالیسم در استراتژی و در حزبیت فراتر میرویم و می رسیم به پراتیک روزمره یعنی سوسیالیسم بعنوان "نقشه عمل".
اصل قضیه کاری است که امروز می کنید. سئوال اینست همین نسل، در همین دهه، در همین سال، چه می کند برای آوردن سوسیالیسم؟ اساس مسئله اینجاست. جنبش های اجتماعی، فقط با اهداف شان و اینکه در آینده چه می خواهند بکنند، تعیین نمی شوند. از آن مشخص تر، پایه ای تر و عینی تر این است که همین امروز در سیاست چه می کنند. اینکه شما به چه چیزی قسم می خورید و هدف تان را چه می گذارید، در سیاست چنبه تعیین کننده را تشکیل نمیدهد. این نکته در عرصه سیاست تعیین کننده است که امروز، عملاً در کنار چه نیرو و در مقابل چه نیرویی قرار گرفته اید.
نیروهایی هستند که از نظر اقتصادی ــ اجتماعی با بحثی که من می کنم همراه اند و می گویند بله، سوسیالیسم در هر جامعه سرمایه داری ممکن است و از جمله در ایران امروز هم ممکن است و نباید منتظر رشد نیروهای مولده یا صنعتی شدن و غیره و غیره نشست. آنها هم معتقد اند که سوسیالیسم انسانی است، و باید از منافع انسانها دفاع کرد ولی وقتی می رسیم به عرضه عمل و فاکتورِاساسی برخورد به مبارزات امروز و سازماندهی و هدایت اینها، وقتی بحث میرود بر سر جاری کردن سوسیالیسم ونقد سوسیالیستی در همین مبارزات و معتقد بودن به اینکه می توان و باید همین جمهوری اسلامی را، همین امروز و با یک انقلاب سوسیالیستی، سرنگون کرد، به اینجا که می رسند، می گویند نه! نمی شود! و همان داستان کهنه سوسیالیسم نمیشود را این بار با نظراتی نظیر هنوز قطب بندی طبقاتی به اندازه کافی حاد نشده، جنبش سرنگونی ای در کار نیست، راست درجامعه دست بالا را دارد و یا این سوسیالیسمی که مردم شعارش را می دهند، سوسیالیسم ما نیست، دروغین است، سنتی است، مورد قبول نیست، و غیره تحویل ما میدهند. و به این ترتیب آنچه را که از نظر اقتصادی و آرمانی قبول کرده بودند، در عمل، از پنجره بیرون میاندازند. این همان چپ سنتی و غیر کارگری است که بجای مرحله بندی اقتصادی و ناآمادگی شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی ، مرحله بندی سیاسی و نا آمادگی شرایط ذهنی را نشانده است. نتیجه در عمل یکی است: احاله کردن سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی به فردا، به "وقت گل نی".
به همین دلایل است که می گویم آن نکته اساسی که در نهایت همه چیز به آن ختم و ترجمه می شود، این است که به جهت سیاسی، یک حزب تا چه حد برای "سوسیالیسم همین امروز" مبارزه می کند. "سوسیالیسم همین امروز" اعتقاد به این است که سوسیالیسم "همین امروز" ممکن است. اعتقاد به این است که سوسیالیسم امری انسانی و آرمانی است و این آرمان باید تحزب پیدا کند، حزبی باید وجود داشته باشد که در عرصه سیاست چنین پرچمی را بلند کند. اما علاوه بر این اعتقادات، علاوه بر تبلیغ، انتشار و اشاعه این اندیشه ها، در نهایت، آن معنای عملی که یک حزب سوسیالیستی از "سوسیالیسم همین امروز" می گیرد، این است که باید در دل مبارزات جاری، در دل شرایط سیاسیِ همین امروز، جواب درد مردم را، جواب رهایی مردم را با سوسیالیسم بدهد و دست بکار سازماندهی انقلاب سوسیالیستی بشود.
اگر از نظر تئوریک راه حل دیگری هم وجود دارد و یا می تواند صورت بگیرد و غیره، این، امر ما نیست. امر ما این است که ما در تاریخ چه راه حلی را می خواهیم و چگونه می خواهیم پیاده کنیم. چون معمولا این بحث هم مطرح می شود که هنوز جا دارد که سرمایه داری در ایران رفرم هایی را به انجام رساند! خوب، به این معنا در همه جای دنیا، سرمایه داری ممکن است هنوز جا داشته باشد و بتواند رفرم هایی را صورت دهد. در خود آمریکا هم که سرمایه داری هم اکنون با یک بحران برخورد کرده است، می تواند این بحران را رد کند و چه بسا که به دوران رونق بعدی برسد. اما به چه قیمتی؟ به قیمت بیکاری میلیون ها انسان، فقر و بدبختی میلیون ها انسان، زدن از خدمات شهری، زدن از بهداشت مردم و غیره که امروز سیاستمداران شان هم دارند همین را می گویند و اسم اش را هم گذاشته اند ریاضت کشیِ اقتصادی! همه جا اینطور است و همانطور که گفتم تا زمانی که در سطح سیاست پرچم سوسیالیسم بالا نرود، سرمایه داری خودش ممکن است بتواند از نظر اقتصادی و سیاسی، بحران پس از بحران را حل کند. انباشت بیشتری کند، بخش ضعیف تر سرمایه ها را ورشکست کند، سرمایه ها را متمرکز تر کند، قدرت بیشتری به آنها بدهد و دوره انباشت، بازتولید و سود آوری دوباره ای را شروع نماید. در ایران هم همینطور است. می گویند حکومت سرمایه داری می تواند جمهوری اسلامی نباشد! سرمایه داری در ایران کاملا ممکن است که اشکال حکومتی دیگری بخود بپذیرد. اما بحث ما این نیست که این چقدر ممکن است و چقدر ممکن نیست. بحث این است که ما بعنوان سوسیالیست ها، ما بعنوان پرچمداران مبارزه طبقه کارگر و بنظر من اکثریت محروم جامعه در جامعه هفتاد میلیونی ایران، چه راه حلی را می خواهیم، برای چه چیزی می جنگیم و ما به مردم می گوییم که چه چیز را انتخاب کنند. سوسیالیسم مطلوب نیست به این دلیل که گویا فقط سوسیالیسم ممکن است و کار دیگری نمی شود کرد. سوسیالیسم مطلوب است برای اینکه جواب ریشه ای به درد اکثریت عظیم جامعه است و اگر می شود، شدنی و مطلوب اکثریت محروم جامعه است و می توان آنرا به هدف اکثریت مردم و کارگران تبدیل کرد، باید این کار را کرد و همین امروز هم باید این کار را کرد. امروز که بخصوص سرمایه داری حتی دست از دولت رفاه هم شسته و نسخه ای جز سِفت کردن کمربندها و ریاضت کشی اقتصادی برای دنیا ندارد و بخصوص برای کشورهایی مثل ایران که دستاوردی جز دیکتاتوری و اختناق ندارد، امروز دیگر سوسیالیسم باید با صد درجه اولویت مطرح شود.
از نظر تئوریک، روی کاغذ و بلحاظ نظری، اینکه آیا سرمایه داری می تواند دوباره در ایران درجه ای از رشد را هم متحقق کند، خوب، ممکن است بتواند و ممکن است نه، ولی این نقطه عزیمت ما نیست. نقطه عزیمت ما این است که ما می خواهیم انسان ها را آزاد کنیم، رها و برابر کنیم و اینجاست که می گویم بر می گردیم به اینکه شما چگونه و چطور آرمان سوسیالیسم را در سیاست ترجمه کنید. ممکن است سرمایه داری دوباره بیاید و رشد دهد. خوب، خود جمهوری اسلامی هم به یک معنا رشد داده است. جاده کشی ها، برق کشی ها و زیر ساخت هایی که در دوره جمهوری اسلامی بوجود آمده، بسیار هم وسیع است، ولی آیا ربطی به آرمان برابری و آزادی انسانها دارد؟ کاملاً بی ربط است و هر چه بیشتر رشد کرده، فقر بیشتر شده است. در ایران هم یک اقلیتی بوجود آمده که هم اکنون ثروت اش از پارو بالا می رود ولی به قیمت فقر و بدبختی و رنج اکثریت عظیم مردم. جنبش سوسیالیستی نمایندگی کردن این اکثریت در سیاست است. کار ما سوسیالیست ها این نیست که از نظر تئوریک یا بلحاظ اقتصادی، بررسی کنیم که هنوز سرمایه داری در ایران چقدر می تواند رشد کند و یا نمی تواند. اگر من و شما نباشیم، اگر مبارزه سوسیالیستی نباشد، سرمایه داری تا اَبد الابد می تواند تَسمه از گُرده مردم بکشد یا بقول خودش سیاست سِفت کردن کمربندها را پیش بگیرد، روی پای خودش بایستد و انباشت و بازتولید کند. وقتی وارد سیاست شدیم، باید در سطح سیاسی جنگید و در سطح سیاسی، بحث ما سوسیالیست ها این است که برای امروزه مان باید نقشه عمل داشته باشیم به این دلیل که تنها جنبش سوسیالیستی می تواند پاسخ وضعیت امروز را به بهترین نحوی بدهد، بطوریکه استثمار، تبعیض و نابرابری بر افتاده و انسانیت، اکثریت عظیم مردم، رفاه، آزادی و برابری بطور واقعی باز گردد. این امر ممکن است، شدنی است و پرچم اش در دست ما سوسیالیست ها است.
سوسیالیسم همین امروز می شود. جواب ما به جمهوری اسلامی سوسیالیسم است، جواب ما به جنبش دوم خرداد سوسیالیسم است، پاسخ ما به جنبش فدرالیسم و تکه تکه کردن جامعه و قوم گرایی سوسیالیسم است، پاسخ ما به آمریکا، نئوکنسرواتیسم و بوش سوسیالیسم است و جواب ما به جنبش سلطنت طلب سوسیالیسم است. نه به این خاطر که این اعتقاد ما و آرمان مان است، در روی زمین و بطور واقعی جواب این است و می بینید که جامعه ایران همین را منعکس می کند؛ وقتی می آید و از زبان پیشروان اش در جنبش دانشجویی، در اول ماه مه ها و در جنبش دفاع از حقوق زنان و حقوق کودک، می گوید یک کره زمین و یک انسان، در واقع جواب سوسیالیستی می دهد به جنبش فرقه گرایی و فدرالیستی که تقریباً همه جای دنیا راغیر از ایران فرا گرفته است. فرقه گرایی و فدرالیسمی که تحت عناوین بازگشت به ریشه خود، زبان خود، مذهب خود و ناسیونالیسم خود، از بعد از فروپاشی دیوار برلین در همه جا مُد شده و بصورت اپوزیسیونِ سرمایه داریِ ورشکسته ی کشورهای باقیمانده از شوروی به جلو صحنه رانده شد و اسم اش را هم گذاشتند انقلاب مخملی. شعار یک کره زمین و یک انسان در واقع جواب مردم ایران به انقلاب مخملی و ناسیونالیسم و قوم گرائی نظم نوینی است.
سوسیالیسم اگر در سیاست نمایندگی نشود، انساندوستی در دست مادر ترازاها باقی می ماند، در خود ایران هم چنین می شد همانطور که در جاهای دیگر دنیا این چنین است. اگر کمونیسم کارگری در ایران قوی نبود در شانزده آذر یا اول ماه مه یا در روز جهانی زن، کسی بیانیه نمیداد که پایه این مسائل و مصیبت ها نظام واژگونه سرمایه داری است، نمی گفت منزلت ــ معیشت حق مسلم ماست، نمی گفت سوسیالیسم یا بربریت، و سوسیالیسم بپا خیز برای رفع تبعیض. اگر این شعارها هست، به این دلیل است که سوسیالیسم در ایران در عرصه سیاست و در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی نمایندگی می شود.
سوسیالیسم همچنین بعنوان جواب درد امروز، پاسخ ما است به دخالت مذهب در دولت و وقتی نگاه کنید، می بینید در جنبش سکولاریستی هم، فقط سوسیالیست ها هستند که مبارزه می کنند؛ حتی در آلمان هم، این حزب کمونیست کارگری است که علیه نفوذ اسلام در حال جنگ است و در اسکاندیناوی هم این حزب کمونیست کارگری است که علیه حجاب کودکان می جنگد و یا در مورد قتل های ناموسی که در میان خانواده های فرار کرده از کشورهای مسلمان بیداد می کند. کس دیگری نیست، لیبرالی باقی نمانده است، دموکراتی دیگر نیست که سکولار باشد. لیبرال ها و دموکرات ها همه حب نسبیت فرهنگی و مالتی کالچرالیسم را قورت داده اند و دارند آب به آسیاب اسلام سیاسی می ریزند.
اینکه روی کتاب آیا مذهب می تواند از جامعه سرمایه داری رخت بر بندد و از دولت ها جدا شود، بله، می تواند. اما همین امروز از آقای بوش و نئوکنسرواتیوها گرفته تا پاپ و تا واتیکان، تا مقتدا صدر و کرزای و تا جمهوری اسلامی، جنبش های مذهبی در خود اسرائیل و کشورهای اسلام زده در شمال آفریقا، همه جا، خدا و مذهب را دوباره به سیاست آورده اند و سکولاری شما نمی بینید. بورژوازی در تئوری علی العموم می تواند سکولار باشد و در یک دوره خیلی کوتاهی هم در انقلاب کبیر فرانسه همینطور بود، ولی از همان زمان کمون پاریس و بویژه امروز بطور عملی، واقعی و سیاسی فقط ما سوسیالیست ها هستیم که علیه مذهب ایستاده ایم و خواهان جدایی کامل مذهب از دولت و مذهب زدائی از زندگی اجتماعی هستیم. در کمپ سرمایه در سیاست و ایدئولوژی های رسمی و حتی اپوزیسیون های بورژوازی هم قبول کرده اند که مذهب بعنوان فرهنگ مردم بایستی در سیاست جای داشته باشد و اساساً دموکراسی را معنا کرده اند به اینکه رهبران قبایل قومی و مذهبی بیایند در دولت دخالت کنند! این شده است تعریفی نظم نوین از دموکراسی.
سوسیالیسم بطور واقعی و عینی جواب ما به دنیای امروز است. نه به این خاطر که ما دوست داریم که اینطور شود و یا مارکس چنین گفته و یا تئوری هامان اینطور است، بلکه به این دلیل که هر انسانی در زندگی روزمره اش دارد این واقعیت را با پوست و گوشت اش حس می کند که در این دنیای نظم نوینی که سیاست های میلیتاریستی آمریکا از یک سو و جنبش اسلام سیاسی از جانب دیگر ساخته اند، انسان مثل پشه لِه می شود. این وضعیت را همه می بینند. از گرسنگان دارفور اینرا می دانند تا مردم تحت سلطه اسلام در ایران و تا مردم آفریقایی که جنگ های قومی و قبیله ای زندگی را برایشان تباه کرده و حتی تا مردم کشورهای اروپایی که دولت هاشان با چشم اغماض به قتل های ناموسی نگاه می کنند و از آن طرف هم پاپ و کلیسا را آورده اند و گذاشته اند در تارَک جامعه.
این دنیای سرمایه داری نظم نوین جهانی است و پاسخ ما به این وضعیت نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان، سوسیالیسم است و این امری است فوری، مُبرم و مهم برای گرسنگان دنیا، برای زنان دنیا که در پیشرفته ترین کشورهای صنعتی هم هنوز برابری و حق و حقوق کامل شان به رسمیت شناخته نشده است تا چه رسد به کشورهایی مثل ایران که زنان اصولاً کمتر از نیمی از انسان بحساب می آیند و یا اساساً انسان بحساب نمی آیند. این جوابی است به کودکان دنیا که همه ساله میلیون هاشان بخاطر مبتلا شدن به مرض های کاملاً قابل پیشگیری جان می دهند. این پاسخی است به این کشت وکشتاری که تحت نام مبارزه با تروریسم اسلامی در همه جای دنیا براه انداخته اند و از آنطرف تحت نام مبارزه با شیطان بزرگ، روزانه صدها و صدها نفر در خیابان ها به خاک وخون کشیده می شوند. سوسیالیسم پاسخ ما به اینهاست و در ایران این سوسیالیسم تحزب دارد، بستر اصلی چپ را نشان می دهد و فعال و دخیل است.
راه هایی هم که ما برای تحقق "سوسیالیسم همین امروز" پیشاروی خود داریم، همانطور که گفتم در نخستین گام، به رسمیت شناختن جوهر انسانیِ جنبش های موجود در جامعه است و اینکه هر جنبش حق طلبانه ای، در نهایت جنبشی است انسانی. جنبشی که برای لغو آپارتاید جنسی مبارزه می کند، جنبشی که برای دفاع از حقوق کودک می جنگد، جنبشی که برای لغو مجازات اعدام مبارزه می کند، جنبشی که در دفاع از حقوق همجنسگرایان مبارزه می کند، جنبشی هم که امرش حفظ محیط زیست است، همه اینها، جنبه های برجسته انسانی دارند. و چون از این ویژگی مشترک برخوردارند، در نتیجه، می توانند و باید به همدیگر ملحق شوند، می توانند به هم متکی شوند و می توانند همبسته و متحد شوند. همانطور که فصل مشترک همه نیروهای بورژوایی سود و سود آوری و به این معنا زیر پا گذاشتن حقوق پایه ای انسانی است، همانطور هم فصل مشترک این جنبش های اعتراضی علیه سرمایه داری، بطور عینی و واقعی، "انسان" و "انسانیت" است. اگر این جنبشها را به حال خود رها کنید، این جنبش ها "در خود" می شوند، محدود می شوند، جنبش برابری زن نقد اش را به روی مرد و مردسالاری می گذارد و دشمن خودش را مرد معرفی و قلمداد می کند و یا جنبش دفاع از حقوق کودک گمان می کند مقصر بزرگسالان اند. ریشه مسئله را در نمی یابند و به همین دلیل، محدود و در خود شده و چه بسا ممکن است جنبه های ارتجاعی از خود نشان دهند. بازیچه و ملعبه دست جنبش های بورژوایی در آن جوامع می شوند. این وظیفه جنبش سوسیالیستی است که نقد و اعتراض این جنبشهای اعتراضی را تعمیق کند و آنها را رادیکالیزه کند. برای اینکه این جنبش ها به امر خودشان برسند، سوسیالیسم برایشان از نان شب واجب تر است. نه به این خاطر که بیایند و برای سوسیالیسم مبارزه کنند، بلکه برای رسیدن به همان امر خودشان، باید ببینند و این حقیقت را درک کنند که جنبش طبقه کارگر، جنبشی که برای سوسیالیسم می جنگد، جنبشی که برای تمام بشریت می جنگد، اساساً می تواند خواستهای انسانی آنها را هم بر آورده سازد. نمی شود انسانیت را تکه تکه کرد، نمی توان در یک مُرداب، گل سرخ داشت. امکانپذیر نیست که زن آزاد باشد ولی مذهب هنوز در حکومت باشد، نمی شود مذهب در حکومت باشد و از آنطرف آزادی اندیشه و بیان هم وجود داشته باشد، نمی توان آزادی اندیشه و بیان داشت اما حقوق اقلیت های قومی، مذهبی و یا مردم منسوب به این اقلیت ها را به رسمیت نشناخت. نمیشود آزادی داد و جامعه را زیر خط فقر نگاهداشت. نمیشود سرمایه را در بازار جهانی رقابتی و سود آور کرد و تسمه از گرده طبقه کارگر نکشید! نمیشود. اینها همه به هم وابسته اند و آن چیزی که اعتراض به هر یک از این مصائب را به هم وصل می کند، جنبشی است برای آزادی و رهایی انسان. اگر شما رهایی انسان و انسانیت را به میان بگذارید، آنزمان دیگر، جنبش رهایی زن، آزادی مردم منسوب به ملیت ها و اقلیت های دیگر، جنبش رهائی کودک، رفع تبعیض، مبارزه علیه اعتیاد، علیه تن فروشی و فحشاء، مبارزه علیه فقر و استثمار، در آنصورت، همه این اعتراضات و جنبشهای اعتراضی جوهر و چهره ی واقعی و انسانی خود را نشان میدهند، به هم نزدیک می شوند و تبدیل به شاخه هایی میشوند از آن حرکت عمومی که سوسیالیست ها برای رسیدن به یک جامعه انسانی به آن نیاز دارند، یعنی برای رسیدن به سوسیالیسم. این، مکانیسم و شرط حرکت دادن جامعه به طرف سوسیالیسم است. حرکت از جنبش های اعتراضیِ موجود و در مقابله با جنبش های بورژوایی موجود، در نقد جنبش ملی ــ اسلامی و در نقد جنبش ناسیونالیسم عظمت طلب که فقط و فقط با پرچم سوسیالیسم می توان به جنگ شان رفت. فقط سوسیالیست ها می توانند جواب فدرالیسم را بدهند. فقط کمونیسم کارگری و جنبش سوسیالیستی می تواند پاسخ نافرمانی مدنی و اسلام دگر اندیش نوع دوم خردادی را بدهد، به این دلیل که آرمان و خواست برابری و آزادی انسان ها و یا بعبارت دیگر "انسانیت" را در قلب سیاست وارد می کند، در قلب مبارزه برای قدرت سیاسی دفاع از انسانها را معنا می کند و نقد سوسالیستی وضع موجود در تاکتیک هایش، در شعارهایش، در کمپین هایش و در اعتصابات و مبارزه روزمره اش، ناظر است.
ما چنین شرایطی را بطور واقعی در ایران شاهدیم و من قبلاً بطور مفصل تری در اینموارد صحبت کرده ام و اینجا بیش از این در این زمینه وارد نمی شوم و فقط در همین چارچوب "سوسیالیسم همین امروز" می خواهم بر این نکته تأکید کنم که در نهایت، "سوسیالیسم همین امروز" یعنی مبارزه برای سوسیالیسم بعنوان پرچمِ نقد شرایط موجود و بعنوان راه حل همین مسائل امروز مردم. این، معنی "سوسیالیسم همین امروز" است و حزبی که اینکار را می کند، در واقع دارد نیرو جمع می کند، سازمان می دهد و یک حرکت عظیم اجتماعی را رهبری می کند برای اینکه از شرّ سرمایه و سرمایه داری در سطح سیاسی و اقتصادی خلاص شود و یک جامعه برابر، بَری از تبعیض، عاری از فقر و بیکاری و یک جامعه انسانی را به ارمغان بیاورد.
اجازه بدهید بحث ام را اینطور خاتمه دهم که در جامعه ایران جنبش های اعتراضیِ وسیعی وجود دارند که فصل مشترک همه شان مبارزه با جمهوری اسلامی و سلطه جهنمی حکومت مذهبی سرمایه در ایران است. در چنین جامعه ای، پرچم، جهت دهی و گرایش سوسیالیستی، نیاز جنبش های اعتراضی است. این جنبش ها می توانند و باید سوسیالیسم را بخودشان جذب کنند و حزبی هم باید این پرچم را بلند کرده و به چنین نیازی پاسخ دهد. برای حزب ما که درگیر و دخیل در اوضاع سیاسی ایران هستیم، "سوسیالیسم همین امروز" معنایی جز این پیدا نمی کند که باید جنبش های اعتراضیِ امروز را حول پرچم سوسیالیستی و نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود، تقویت کرد، سازمان داد، به هم ملحق کرد و تبدیل کرد به آن حرکت اجتماعی عظیمی که به آن می گوییم انقلاب سوسیالیستی که در نهایت بتواند قدرت سیاسی را از بورژوازی بگیرد و برای همیشه به سلطه سرمایه و سود آوری و استثمار سرمایه داری در یک جامعه هفتاد میلیونی پایان دهد.*

Thursday, April 03, 2008

سال ۸۶، سال روياروئی چپ با جمهوری اسلامی

نگاهی به تحولات ايران در سالی که گذشت

بحث این هفته مروری است بر تحولات سیاسی ایران در سال گذشته و امیدوارم تحت این عنوان بتوانم روند های اصلی سیاسی در ایران را مورد بحث قرار دهم. موضوعات و روند هایی از قبیل موقعیت جمهوری اسلامی، موقعیت اپوزیسیون راست، جنبش ها و مبارزات اعتراضی مردم و همچنین نقش و موقعیت چپِ علی العموم در جامعه و بطور مشخص حزب کمونیست کارگری. اینها از جمله نکاتی است که سعی می کنم آنها را در بحث حاضر پوشش دهم. گر چه شاید هر کدام از این موضوعات به یک بحث و تحلیل مستقل و جداگانه ای نیاز داشته باشند، ولی من در اینجا قصد ندارم به تفصیل وارد این موضوعات شوم، بلکه سعی خواهم کرد یک تصویر عمومی از این روند ها در سال گذشته بدست بدهم.

تشدید سرکوب و تداوم اعتراضات مردم
اجازه بدهید از این مشاهده (که به نظر من هر کسی که به سال گذشته فکر کند فوراً چنین تصویری در ذهن اش مجسم می شود) شروع کنم که جمهوری اسلامی در سال گذشته با شدت و وسعت بیشتری سیاست سرکوب و تعرض به مبارزات مردم را د رپیش گرفت و مشخصا از نیمه دوم سال به بعد و بویژه بدنبال شورش هایی که در اعتراض به گرانی بنزین و سوخت در اوایل زمستان در گرفت، کاملاً به یک سیاست وحشیانه در سرکوب مردم روی آورد. اجرای علنی احکام سنگسار و اعلام آن، شلاق زدن کارگران بجرم شرکت در مراسم اول ماه مه، رایج شدن مجدد و اعلام وقیحانه قصاص اسلامی قطع اندامهای بدن ( بعنوان نمونه اعلام کردند در بلوچستان دست راست و پای چپ پنج جوان را قطع کرده اند و این جنایت به شیوه های بهداشتی (!) صورت گرفته است)، تشدید و گسترش اعدام ها در ملأ عام، پرتاب جوانان از بلندی به "جرم همجنسگرایی" و سرکوب ها و جنایات دیگری که جمهوری اسلامی به شنیع ترین و فجیع ترین شکل ممکن به آنها دست زد.
رژیم همچنین طرحی را اعلام کرد تحت نام طرح امنیت اجتماعی (بعد از قضیه شورش های شهری در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین) که در طی آن و طبق معمول، حمله ای را نسبت به زنان بد حجاب شروع کردند و همانطور که می دانید اصولاً هر زمان جمهوری اسلامی قصد داشته شمشیر بکشد و به جان مردم بیافتد، اولین هدف اش زن ها و مسئله حجاب بوده است و اینبار هم همینطور بود.
این یک جنبه از واقعیات سیاسی در سال گذشته بود. اما جنبه دیگر و مشاهده دیگر اینست که علیرغم این سرکوبگریها اعتراضات ادامه پیدا کرد. گرچه جمهوری اسلامی سیاست های سرکوبِ وحشیانه اش را تشدید کرد ولی به هدفی که از این سیاست داشت- یعنی مرعوب کردن جامعه، به تسلیم کشاندن مردم و به خانه فرستادن آنها و نشان دادن این چهره از ایران که گویا همه جا امن و امان است، مخالف و معترضی وجود ندارد و جمهوری اسلامی بشکلی با ثبات در مسند قدرت نشسته است- دست پیدا نکرد.
نه تنها اعتراضات مردم فرو کش نکرد بلکه درست بعد از بگیر و ببندهایی که جمهوری اسلامی بدنبال سیزده آذر براه انداخته بود، حرکات اعتراضی در دانشگاه ها و خود جامعه ادامه پیدا کرد، بگونه ای که در اوج این روند، ما شورش "آریا شهر" را شاهد بودیم که تعرض جمهوری اسلامی به دخترانِ "بد حجاب" باعث این شد که مردم بسرعت عکس العمل نشان دهند و آن واقعه تبدیل شد به یک شورش وسیع با شرکت چندین هزار نفر و چندین ساعت با شعار محوری "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" بطول انجامید.
بعد از واقعه آریا شهر، در آخر سال هم چهارشنبه سوری را داشتیم که جوانان عملاً در خیابان ها با رقص، پایکوبی و روشن کردن آتش، تمام این بساط "امنیت اجتماعی" و "مبارزه با بدحجابی" و خط و نشان کشیدنهای حکومت را در هم ریختند، بطوریکه در چهارشنبه سوری امسال، حکومت فقط توانست خیابان های اصلی را کنترل کند و بقیه محلات، خیابان های فرعی، کوچه ها و غیره، عملاً در دست جوانان بود و نیروهای سرکوبگر حتی جرأت نزدیک شدن به مردم را هم نداشتند. ما امسال علیرغم همه بگیر و ببندها یک چهارشنبه سوریِ حتی سیاسی تر و پر جنب و جوش تر از سال های گذشته را شاهد بودیم.
به نظر من یک نکته مهم که هم آریا شهر و هم چهارشنبه سوری به ما نشان میدهد اعتراضات مردم به مساله تبعیض جنسی و در هم شکستن عملی دیوار آپارتاید جنسی بویژه از جانب جوانان است. در چهارشنبه سوری دیدیم که جداسازی میان زن و مرد عملاً زیر پا گذاشته شد، آنزمان که دختر و پسر دست هم را گرفتند، از روی آتش پریدند، رقص و پایکوبی کردند و بساط موسیقی و موزیک را تا ساعت دوازده شب در بسیاری از محلات بر پا داشتند. در واقع، جامعه با این حرکت عملا دیوار آپارتاید جنسی را در هم شکست. خواست لغو آپارتاید جنسی قبل از چهارشنبه سوری نیز صریحا در بزرگداشت هشت مارس در سنندج اعلام شده بود و این خواست را دانشجویان شیراز و اصفهان هم در تجمعهای اعتراضیشان مطرح کرده بودند.
اعتراضات در هشت مارس و چهارشنبه سوری آخرین تحولاتی بودند که در اواخر سال اتفاق افتادند. من در مورد جنبش های اعتراضی، جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و دیگر جنبش های اعتراضی در بخش آخر سخنان ام، صحبت خواهم کرد. در اینجا فقط قصدم این بود که با اشاره ای به آخرین اتفاقات در سال گذشته نشان دهم که چگونه طرح امنیت اجتماعی جمهوری اسلامی با شکست مواجه شد. جالب آنکه خود رژیم هم چنین شکستی را اعلام نمود. دست اندر کاران حکومت اعلام کردند که این طرح شان نگرفته و با شکست مواجه شده است و حتی مسئول انتظامات تهران در همان ابتدای پیاده کردن طرح امنیت اجتماعی اعلام نمود که این تعداد دسته های گشت و پاسدار برای مقابله با بد حجابی کافی نیست و در واقع با این سخن اعلام می کرد که بد حجابی زنان بسیار وسیع تر از آن است که با تعدادی دسته های گشتی که مثلا در تهران در اختیار داشتند، بتوانند جواب این وضعیت را بدهند. در نتیجه، این طرح عملاً شکست خورد. آماری که خود حکومت ارائه داد این بود که در طی یکی دو ماه بعد از طرح امنیت اجتماعی، نزدیک به یک میلیون نفر از زنان یا تذکر گرفته اند یا بازداشت و دستگیر شده اند و یا شلاق خورده و به جرم بد حجابی جریمه نقدی شده اند. این آماری است که خود حکومت ارائه داده و روشن است که وقتی حکومت از یک میلیون زن صحبت می کند که در عرض یک یا دو ماه، در واقع، اعتراض خودشان را نسبت به حجاب اعلام کرده اند، از همینجا می توان به ابعاد وسیع اعتراض علیه بی حقوقی زن در این جامعه پی برد و متوجه شد که چه حرکت وسیعی (نه تنها در تهران بلکه در تمام شهرها) علیه ستم بر زن و بی حقوقیِ مفرطی که جمهوری اسلامی در حق زنان اعمال می کند، وجود دارد.
بنابراین، نخستین مشاهده ما این است که جمهوری اسلامی با تمام توان اش، باصطلاح شمشیر را از رو بست، به جان جامعه افتاد، به تعداد اعدام ها، شکنجه ها، دستگیری ها، شلاق زدن ها و سنگسارها و قطع کردن دست و پا و غیره افزود، اما جامعه تسلیم نشد، تمکین نکرد، آرام نگرفت و آن تصویری را که جمهوری اسلامی می خواست به دنیا بدهد (که در ایران اوضاع کاملاً در امن و امان است) بطور کامل در هم ریخت.
قبل از آنکه با تفصیل بیشتری به جنبشهای اعتراضی در سال گذشته بپردازم لازمست به دو تحول سیاسی دیگر که بیشتر به بالائیها مربوط میشود، یعنی رابطه دولت آمریکا و رژیم و همینطور مساله انتخابات و تاثیرات این تحولات بر نیروهای اپوزیسیون نگاهی بیاندازیم.

رابطه دولت آمریکا- جمهوری اسلامی و مضحکه اتخابات
از نقطه نظر رابطه دولت آمریکا با حکومت اسلامی سال گذشته یک دوره پُر افت و خیز بود. بحران برسر مساله اتمی تشدید شد و حتی مسئله احتمال حمله نظامی آمریکا بالا گرفت و باصطلاح به گفتمان مردم تبدیل شد. هم در دنیا و هم در خود ایران در این زمینه بحث در گرفت و بخصوص نیروهای اپوزیسیون حول این مسئله موضع گرفتند و فعالیت هایی را شروع کردند و اوج این روند را هم در قبل از جریانات سیزده و شانزده آذر شاهد بودیم. اما پس از آن با اعتراضات دانشجویی از یک سو و رو شدن اسنادی از طرف سازمان های اطلاعاتی آمریکا که اعلام کردند جمهوری اسلامی هم اکنون بدنبال سلاح هسته ای نیست از جانب دیگر، موضوع کاملاً بر عکس شده و اینبار مباحثی مثل مذاکره، سازش یا نزدیکی، به گفتمان مسلط تبدیل شد و فعلا در این مرحله از مناسبات میان دو دولت هستیم.
اتفاق سیاسی دیگر که اساسا به روابط و جنگ قدرت میان دارودسته های حکومتی مربوط میشود موضوع انتخابات بود که در اواخر سال انجام شد (و البته بحث و تبلیغات آن از چندین ماه قبل شروع شده بود). باید بگویم که این انتخابات هم کاملاً بی پایه بودن این حکومت و ضعف و استیصال آن حتی در رابطه با جناحبندیهای صفوف خودش را بروشنی نشان داد. ما البته همواره اعلام کرده ایم و همیشه هم همینطور بوده که انتخابات در جمهوری اسلامی، یک نمایش است، یک مضحکه است و با هیچ معیاری نمی توان به آن نام انتخابات نهاد، حتی با معیار هایی که در جوامعی مثل ترکیه وجود دارد هم چنین مضحکه ای به هیچ وجه انتخابات نیست. امسال اما، بطور فجیع تر و وسیع تری این انتخابات رسوا و پوچ و مسخره بود، آنقدر پوچ که حتی داد و فریاد نزدیک ترین جناح های خودِ حکومت هم به هوا بلند شد که این انتخابات را از ابعاد مختلفی به زیر سؤال بردند. در واقع، تمهیدات و دستکاریها و مهندسی ای در این انتخابات صورت گرفت که به هیچ وجه حتی ملایم ترین و معتدل ترین مخالفان خط ولی فقیه هم نتوانند در آن شرکت کنند و به عبارت بهتر امام و بیت رهبری همه کاره این انتخابات (از نظارت تا رأی شماری و غیره) بودند. سرانجام همانطور که از پیش معلوم بود نمایندگان دستچین شده جناح راست از صندوق ها بیرون آمده و بیشتر از هشتاد درصد آراء را به خودشان اختصاص دادند و البته تعدادی از دوم خردادی های رام شده را هم جلو انداختند تا بالاخره ظاهرشان را حفظ کرده باشند و دوم خردادی ها هم با خفت و خواری به این وضعیت رضایت دادند.
این دو مساله رابطه امریکا و رژیم و انتخابات از نقطه نظر برخورد و مواضع اپوزیسیون قابل تامل و بررسی دقیقتری است.

اپوزیسیون و خطرحمله نظامی
وقتی مسئله حمله نظامی به ایران شدت گرفت، بخش اعظم نیروهای اپوزیسیون هر یک به نحوی، موضوع حمله نظامی آمریکا را عمده کرده و در محور سیاست هایشان قرار دادند و شعار "نه به جنگ" را مطرح نمودند. حتی برخی از نیروهای اپوزیسیون که به خودشان چپ می گفتند به این نتیجه رسیدند که مساله اصلی جامعه خطر حمله آمریکا است و شعار محوری "نه به جنگ" است. سیاستی که نتیجه و معنی مستقیم عملی اش فرعی و حاشیه ای کردن مبارزات مردم علیه جمهوری اسلامی بود. با اتخاذ چنین موضعی نه تنها کل اپوزیسیون نوع دوم خردادی، که نقش و عملکرد همیشگی اش حفظ نظام بوده است، بلکه بخشی از اپوزیسیون سلطنت طلب و حتی بخشی از نیروهائی که خودشان را چپ مینامند عملا در خدمت جمهوری اسلامی و ضد آمریکائی گری نوع ولایت فقیه قرار گرفتند. یعنی در خدمت سیاست ضد آمریکائی گری که حکومت تا به امروز با استفاده از آن به خودش مشروعیت بخشیده، خودش را بر اساس آن تعریف کرده و بر مبنای آن هر چه بیشتر زنجیر های اختناق را در جامعه محکم کرده است.
در برابر این نوع ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و شعار " نه به جنگ" ما به شعار "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" پافشاری کردیم و اعلام کردیم که حتی اساسِ مقابله با جنگ هم دامن زدن به مبارزه علیه جمهوری اسلامی و مبارزه مردم برای حقوق شان است. این پاسخ مردم هم بود.
پاسخی که مردم ایران علناً به این قضیه دادند سیزده آذر بود که دانشجویان در کنار شعار "نه به جنگ" شعار "آزادی و برابری"، "مرگ بر دیکتاتور"و "آزادی، برابری، هویت انسانی" را هم مطرح کردند و در واقع اعلام نمودند که مسئله مردم صرفا خطر جنگ نیست بلکه "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" است. این حرکت دانشجویان در واقع ادامه مبارزات مردم در قبال مساله اتمی و حمله آمریکا از جمله تجمعات کارگری در اول ماه مه با شعار "نه جنگ، نه بمب" بود. شعاری که معنای واقعی اش "نه جمهوری اسلامی و نه دخالت آمریکا" است. و یا شعار "انرژی هسته ای نمی خواهیم و حقوق یکصد و هشتاد هزار تومان هم نمی خواهیم" که جنبش کارگری مطرح کرد. در واقع اعتراضات دانشجوئی در ادامه این حرکت و روند اجتماعی بود و پاسخ محکمی بود به این ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و عمده و برجسته کردن خطر حمله نظامی آمریکا در برابر اعتراض و مبارزه علیه حکومت. سیزده آذر و حرکتهای اعتراضی متعاقب آن در دانشگاهها و در جامعه تمام این سیاست ها و تلاشهای اپوزیسیون "ضد جنگ"، و در واقع "مدافع وضع موجود"، را نقش بر آب کرد.
اگر بخواهیم در مقیاس همه جانبه تر و وسیعتری به برخورد اپوزیسیون در این تحولات نگاه کنیم، متوجه می شویم که جدا از مسائل پیرامون آمریکا، بخش عمده ای از اپوزیسیون (و حتی اپوزیسیون سلطنت طلب) در مورد انتخابات هم، برخورد حمایت آمیزی را در پیش گرفت. دو خردادیها (که حالا آنها هم شاخه های مختلفی پیدا کرده و خط کروبی ــ رفسنجانی هم به آنها اضافه شده و حتی بنیاد گرایان "معتدل" هم به نحوی در چارچوب اصلاح طلبان قرار گرفته اند) با آنکه بطرزی رسمی و آشکار در این انتخابات تقلب و تخلف صورت گرفت (و از ابتدا کنترل کامل جناح راست و بیت امام بر تمام مراحل آن مشهود بود)، با اینحال، در چنین انتخاباتی شرکت کردند، به آن رضایت دادند و مشروعیت بخشیدند. بنظر من دوم خرداد در این تحرکات نشان داد که هر اندازه هم جناح اصولگرا دست و پایش را قطع کرده و از قدرت بیرون اش کند، ناگزیر است هر طور که شده خودش را به "عبای فقیه" آویزان نگاه داشته و به نحوی اپوزیسیونِ رسمیِ درون حکومت باشد و در چارچوب نظام فعالیت کند. دوخرداد اگر بخواهد در سیاست مطرح باشد، ناگزیر است که اپوزیسیون قانونی و "خودی" باقی بماند و به همین دلیل هم ناگزیر است انتخاباتی را که پوچی اش اظهر من الشمس بود، به رسمیت بشناسد و حتی مسخره تر از آن اینکه پس از انتخابات اعلام پیروزی هم بکند! (که البته خودشان هم می دانند که چنین حرفی پوچ و بی معنی است و بیشتر برای آرام کردن ناراضیانی بود که می گفتند در این انتخابات نباید شرکت کرد). کل این قضیه نشان داد که دوم خرداد واقعاً به چه وضعیت رقت باری دچار شده و در واقع به ابزاری در دست جناح اصولگرا تبدیل شده است. ابزاری برای آنکه خط فقیه به مضحکه انتخاباتی اش مشروعیت بدهد و اعلام کند که بالاخره انتخاباتی برگزار کرده است که ده یا پانزده نفر هم از جناح غیر ولی فقیه در این مجلس راه پیدا کرده اند!
این انتخابات هم مثل هر انتخابات دیگری در جمهوری اسلامی شیوه ای بود تا جناح های داخل حکومت تسویه حساب هایشان را با همدیگر بکنند و باصطلاح یک تجدید آرایشی پیدا کنند، ولی در همین زمینه هم دیدیم که دوم خرداد عملا به بازیچه و ابزار دست جناح ولی فقیه تبدیل شد و کاملا به سیاست های جناح ولی فقیه که، خودش قبول دارد که از اول تا آخر این انتخابات در کنترل اش بوده است، گردن نهاد. دوخرداد به این مضحکه تن داد چون همانطور که همیشه اعلام کرده نقش و وظیفه اش حفظ نظام و مشروعیت دادن به این نظام است و این بار هم همین نقش را به شکل مفتضحانه ای در انتخابات اخیر ایفا کرد.
تحول دیگری که در سال گذشته شاهد در رابطه بین آمریکا و نیروهای اپوزیسیون شاهد بودیم چرخش سیاست های آمریکا به جانب اپوزیسیون دوم خردادی بود و دوم خرداد هم بروی این مسئله حساب باز کرد. از قبل از انتخابات در مقطعی که خطر حمله آمریکا به ایران مطرح بود، دوم خرداد همان شرایطی را مطرح کرد که آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی قرار داده بود، مثل متوقف کردن پروژه غنی سازی اورانیوم، دموکراسی، بحث انتخابات آزاد، خواست نظارت بین المللی بر انتخابات و غیره. از سوی دیگر "صدای آمریکا" هم تریبونی شد برای اینکه هر چه بیشتر به دوم خردادی ها میدان بدهد تا بتوانند تبلیغات شان را بکنند و در واقع بدین شکل نوعی نزدیکی بین شان بوجود آمد. دوم خرداد خواهان این نزدیکی است چون گمان می کند میتواند از این طریق در تحولات سیاسی نقش موثری بازی کند و در مقابل جناح رقیب عرض اندام کند. از طرف دولت بوش هم این سیاست در پیش گرفته شد به این دلیل که بدنبال بن بست و ناکامی در عراق ( مساله ای که باعث شده است در خود جامعه آمریکا بوش به یکی ازمنفور ترین رئیس جمهورهای این کشور تبدیل شود)، دولت آمریکا به این نتیجه رسید که باید امر خودش را با سازش و مذاکره با جمهوری اسلامی به پیش ببرد. اگر چه بلحاظ استراتژیک و در دراز مدت، بالاخره دولتهای غربی می خواهند از شرّ جمهوری اسلامی راحت شوند، ولی فعلاً سیاست هایشان را بر این مبنا قرار داده اند که تا جایی که می توانند جمهوری اسلامی را "معتدل" و رام کنند. ازینرو مذاکره به جزء مهمی از سیاست آمریکا، بخصوص از نیمه دوم سال گذشته تبدیل شد و بطور طبیعی بدنبال آن هم نزدیک شدن به دوم خرداد در دستور قرار گرفت. با اینحال، بنظر من آمریکا هدف کنار زدن جمهوری اسلامی را کنار نگذاشته بلکه شیوه اش را تغییر داده است و بجای برخورد نظامی رو در رو، کودتا، رژیم چنج و غیره (که البته اینها هم هنوز جزء آلترناتیو ها و گزینه هایش است) راه استحاله حکومت و تغییر از درون را در پیش گرفته است. به همین دلیل اساس سیاست خودش را فعلاً بر این مبنا قرار داده که جمهوری اسلامی را از درون تغییر بدهد و طبیعی است کاندید مناسب پیش برد این خط هم استحاله چی های درون حکومت یعنی دو خردادیها باشند.
این اتفاقی بود که بنظر من در ارتباط با اپوزیسیون و آمریکا روی داد و بدین ترتیب اپوزیسیونِ راستِ سلطنت طلب هر چه بیشتر از محاسبات و معادلات هیات حاکمه آمریکا کنار گذاشته شد و این دوم خردادی ها بودند که بیشتر مورد توجه آمریکا قرار گرفتند.

جنبشهای اعتراضی مردم
در مقابل کل این وضعیت، بنظر من، آن عامل ریشه ای و آن قوه محرکه ای که این بازی ها را بر بالای سرِ مردم موجب شده است (رابطه آمریکا با جمهوری اسلامی، رابطه جناح ها با هم، مسئله انتخابات، موضع گیریهای اپوزیسیون راست و غیره و غیره)، همانا آن حرکتهای اعتراض وسیع و رادیکالی است که مدتهاست در جامعه شکل گرفته و در سال گذشته هم هر چه بیشتر رادیکال تر و عمیق تر ادامه یافت.
در سال گذشته، ما شاهد شکل گیری جنبش هایی در جامعه بودیم که اساساً در تاریخ چند ده ساله اخیر ایران بی سابقه بودند. مثل جنبش علیه اعدام و نه فقط احکام اعدام بلکه کل مجازات اعدام که با ابتکار و فراخوان زندانیان سیاسی زیرِ اعدامی شروع شد، فراخوانی رو به جهان که در طی آن ما شاهد حمایت های گسترده اتحادیه های کارگری، سازمان های دانشجویی و غیره از این فراخوان بودیم. همینطور مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که این هم جنبش وسیعی بود که شکل گرفت و در سال گذشته گام های بلندی هم به جلو برداشت و همچنین جنبش علیه آپارتاید جنسی که با شعار مشخص لغو آپارتاید جنسی و یا لغو جدا سازیِ جنسیتی مطرح شد و در دانشگاه ها و اجتماعات و نیز در هشت مارس شعارهایش بالا رفت و بعنوان یک خواست مطرح شد.
سال گذشته سال عرض اندام جنبش چپ و گسترش نقد سوسیالیستی به وضعیت موجود در دل جنبشهای مختلف اعتراضی بود. علت اساسی هار شدن حکومت نیز در پایه ای ترین سطح این بود که بتواند چپ را مهار کند و به عقب براند. بعد از ۱۳ آذر مقامات حکومت اعلام کردند که دانشگاه ها را چپ شلوغ کرد، اعلام کردند که حزب کمونیست کارگری مسئول است، در ارگان سپاه پاسداران نوشتند همه چیز زیر سر حزب است و حمله وسیعی را علیه دانشجویان چپ، آزادیخواه و برابری طلب سازماندهی کرده و بسیاری از دانشجویان را دستگیر کردند. با این حال همانطور که توضیح دادم نه توانستند مبارزات را متوقف کنند و نه حتی از نفوذ شعارها و سیاستهای چپ و مشخصا کمونیسم کارگری در این مبارزات جلوگیری کنند. بعد از حمله گسترده به دانشجویان، مشاهده می کنیم که حرکت وسیعی در هفته اول فوریه و در اعلام همبستگی با دانشجویان در جامعه شروع می شود. حرکتهای اعتراضی در خود دانشگاهها با خواست آزادی فوری دانشجویان دستگیر شده و همینطور خواست لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاهها و شعارهائی نظیر "آزادی برابری هویت انسانی" ادامه پیدا میکند. در خارج از دانشگاهها هم ما خیزش آریاشهر و بعد هم کنترل عملی محلات بوسیله جوانان در جشن خیابانی چهارشنبه سوری را داریم. در جنبش کارگری هم ما شاهد گسترش مبارزات و اعتصابات کارگری هستیم که از نظر گستردگی و تداوم در تاریخ جنبش کارگری بی سابقه است.
یک نکته مهم حمایت بین المللی از این مبارزات است که این هم در سال گذشته ابعاد وسیعی پیدا کرد. در اوج سرکوبگریهای رژیم ده ها اتحادیه کارگری، دانشجویی، شخصیت های سکولار، طرفداران آزادی، دانشجویان در خارج کشور و در کشورهای مختلف از دانشجویان دستگیر شده اعلام حمایت میکنند و باز هم در اوج همین سرکوبگریها است که مشاهده می کنیم در روز شش مارس و در حمایت از جنبش کارگری، در چهل و نه کشور دنیا، اتحادیه های کارگری جهانی به میدان می آیند، با کارگران در ایران اعلام همبستگی می کنند و از جمله خواستار آزادی کارگران زندانی و بطور مشخص محمود صالحی و منصور اصانلو می شوند.
باید به این نکته اشاره کنم که اساساً این تحرک بین المللی در دفاع از جنبش های اعتراضی در جامعه ایران، از اینجا ناشی می شود که خودِ این جنبش ها در واقع به اندازه کافی قوی اند، سخنگو دارند و خواست هاشان را با صدای بلند اعلام می کنند، از نمایندگانی هم برخوردارند که خطاب به اتحادیه های جهانی، خطاب به نیروهای مترقی، سکولار و آزادیخواه در دنیا و خطاب به دانشجویان در دنیا، صحبت می کنند، خواست هاشان را مطرح کرده و از آنها حمایت می خواهند و پاسخ مثبت دریافت می کنند. از این نقطه نظر اساساً باید گفت که بطور کلی جنبش اعتراضی مردم ایران، گام های بزرگ و بلندی را به جلو برداشته است.
نکته دیگری که قصد دارم به آن اشاره کنم، مشخصاً در مورد خودِ جنبش کارگری است. همانطور که اشاره کردم در سال گذشته اعتصابات و مبارزات کارگری ابعاد وسیع و بیسابقه ای پیدا کرد. در اینجا وقت و امکان پرداختن به هر کدام از این اعتصابات وجود ندارد و فقط به این نکته اشاره کنم که در سال گذشته روزی وجود نداشت که ما حداقل در چندین کارخانه و واحد تولیدی، مبارزه، اعتراض و اعتصاب نداشته باشیم. همین امروز هم که داریم صحبت می کنیم، یک جنبش وسیعی در اعتراض به حداقل دستمزد ها و افزایش بیست درصدی دستمزد، در حال شکل گیری است. کارگران اعلام کرده اند که حتی یک میلیون تومان هم کفاف یک زندگی انسانی را نمی دهد و خواستار دخالت و حضور نمایندگان کارگران در تعیین دستمزد ها شده اند. طوماری هم در همین زمینه و در اعتراض به حداقل دستمزد ها تهیه شده که هر روز هم به تعداد امضاهای آن اضافه می شود و بطور کلی هزاران نفر در این جنبش دخیل شده و همچنان به تعداد آنها هم افزوده می شود. این در واقع، یک حرکت مهم دیگر در جنبش کارگری است که در اواخر سال گذشته شروع شد و البته هنوز در آغازش هستیم و بی شک وسیع تر هم خواهد شد و به پیش خواهد رفت.
جنبه دیگر مبارزه مردم همانطور که اشاره کردم، مقابله و مبارزه جوانان با رژیم است. در دانشگاه و خارج از دانشگاه (چرا که در شورش آریا شهر که خارج از دانشگاه اتفاق افتاد هم، در واقع جوانان بودند که نیروی محرکه آنرا تشکیل می دادند). دانشجویان در دانشگاه ها و جوانان هم بطور کلی، در سال گذشته اعتراضات وسیعی داشتند و شعارهای بسیار صریح و روشن سوسیالیستی ای مطرح کردند. امسال در گورستان خاوران، جوانان (که بخش اعظم مردمی بودند که در آنجا جمع شده بودند) با سرود انترناسیونال به بزرگداشت قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال شصت و هفت پرداختند. و شعار آزادی برابری و این بار با تاکید بر "هویت انسانی" وسیعتر از همیشه در صفوف اعتراضات جوانان مطرح شد.
بالاخره باید به مبازات وسیع علیه بیحقوقی مفرط زنان اشاره کنم که به نظرم میتوان اسم آنرا جنبش "بد حجابان" گذاشت. اعتراض و مبارزه ای که جمهوری اسلامی آنرا "بد حجابی" می نامد در واقع یک مبارزه وسیع سیاسی علیه اختناق و علیه پایه های حکومت اسلامی است. هم حکومت و هم خود مردم می دانند که حجاب یک بهانه و یک بارُمتر سیاسی است که درجه ضعف و قوت حکومت را نشان می دهد و به همین خاطر هم هست که هر وقت جمهوری اسلامی می خواهد سرکوب را تشدید کند، حجاب و پوشش زنان را مورد حمله قرار می دهد. در سال گذشته نیز همین اتفاق روی داد ولی همانطور که گفتم جمهوری اسلامی نتوانست به اهداف اش برسد و این جنبش بطور وسیعی گسترش پیدا کرد و همچنان که اشاره کردم آمار خود حکومت نشان می دهد که یک میلیون زن به دلیل بد حجابی شان یا از جانب حکومت تذکر گرفته اند و یا دستگیر و زندانی شده اند. در واقع، یک جنبش عظیمی در ایران بر علیه این وضعیت وجود دارد و این جنبش یک جنبش سیاسی و یک جنبش اعتراض به جمهوری اسلامی است و در محور این جنبش هم اعتراض مردم به دیوار آپارتایدی است که جمهوری اسلامی در جامعه بین زن و مرد کشیده است. بنظر من، این جنبش (آزادی زن) در سال گذشته چپ تر و رادیکال تر شد و هر چه بیشتر آگاهانه تر نسبت به مسئله آپارتاید جنسی به میدان آمد و بطور مشخص هم در هشت مارس همین شعار را بالا برد. یک خواست دانشجویان شیراز هم لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاه و مشخصا این بود که دختر و پسر بتوانند در کلاس های درس کنار هم بنشینند.
از سوی دیگر رژیم تلاش کرد بندهای آپارتاید را محکم تر کند. در مجلسشان بحث جدا کردن کتابهای درسی دختران و پسران را مطرح کردند، از اینکه تعداد دانشجویان دختر بیش از پسران است اظهار نگرانی کردند و راه حل را در جدا کردن کتابهای درسی دیدند! همچنین این بحث مطرح شد که بخش زنانه و مردانه بیمارستان و پزشکان و پرستاران این دو بخش باید کاملا از همدیگر جدا باشند. در واقع شاهد وضعیتی هستیم که از یک سو جمهوری اسلامی تلاش میکند آپارتاید جنسی را تشدید و تثبیت کند و از سوی دیگر جامعه و بویژه جوانان در هر فرصتی و در یک سطح وسیع دیوارهای آپارتاید را در هم می شکند.
بنظر من این جنبش یک عرصه و جنبه مهمِ جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. مبارزه و اعتراض به آپارتاید جنسی و از جمله حجاب بعنوان ظهور و بروز مشخص آپارتاید جنسی، در واقع اعتراضی به کلیت این نظام است. حجاب، سلول انفرادی آپارتاید جنسی است. حجاب یعنی آپارتاید جنسی در سطح فردی و دقیقاً به همین دلیل اعتراض علیه حجاب، فقط اعتراض به حجاب نیست، اعتراض به بی حقوقی زن در کل جامعه است و فقط هم این نیست بلکه یک اعتراض سیاسی است علیه حکومتی که این بی حقوقی را در جامعه اعمال می کند. حجاب، سمبل اختناقی است که جمهوری اسلامی به کل جامعه تحمیل می کند و درست بر سر همین موضوع در سال گذشته شاهد بودیم که مبارزه، تنش و کشمکش بالا گرفت و شعار "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" در دل این مبارزه برای آزادی زن مطرح شد.
بحث را میتوانم اینطور خلاصه کنم که در سال گذشته در حیطه مبارزات کارگری و خواست های کارگری، در عرصه مبارزه علیه اعدام و سنگسار، برای آزادی زندانیان سیاسی و بخصوص در عرصه مبارزه علیه بی حقوقی زن، آپارتاید جنسی و حجاب، مبارزه و جنبشهای اعتراضی مردم در ابعاد گسترده ای در جامعه ادامه داشته، پیش رفته و جمهوری اسلامی علیرغم تمام توحش و سرکوب گری هایش، نتوانست این جنبش را مهار کرده و جامعه را به تسلیم و تمکین وا دارد. این کل تصویر عمومی است که می توان از سال گذشته بدست داد.
از جانب دیگر هم، تلاش ها و جست و خیزهای اپوزیسیون ملی ــ اسلامی، آمریکا و غیره، پاسخ در خورِ خود را از طرف مردم گرفت و در واقع دوری و نزدیکی آنها، در نهایت عکس العملی است نسبت به حرکت مردم. اگر عمیق تر نگاه کنیم، می بینیم محورِ کل مسئله دوری یا نزدیکی به آمریکا، مسئله دعوای بین جناح ها، ولایت فقیه واصلاح طلب و غیره، این است که چطور بتوانیم جامعه را آرام نگاه داریم برای آنکه بتوانیم تولید و استثمار سرمایه داران را سازمان دهیم. چطور بتوانیم آن گورستان آریامهری را، شرایط مناسب برای "کار ارزان کارگر خاموش" را، حال تحت نام اسلام یا هر چیز دیگری، در ایران برقرار کنیم. کل دعوا در نهایت در همینجاست. مساله بر سر تضاد و تناقض عمیقی است که بین خواستها و منافع اکثریت مردم ایران که زیر خط فقر زندگی می کنند و دار و دسته جمهوری اسلامی، اقلیت مفتخوری که ثروت های افسانه ای به هم زده اند، وجود دارد. اساس مسئله در همینجاست. در یک جبهه، آزادی، برابری، هویت انسانی، سوسیالیسم و اعتراض به فقر و تبعیض، اعتراض به بی حقوقی زن، اعتراض به پروژه هسته ای جمهوری اسلامی، اعتراض به دخالت گری های آمریکا و اعتراض به اختناق وجود دارد و در جبهه دیگر نیروهائی که معتقدند نباید - و یا نمیشود - این نظام را از پایه تغییر داد و تلاش میکنند حد اکثر با تغییراتی در جمهوری اسلامی کلیت نظام را حفظ کنند. از خود جمهوری اسلامی گرفته تا آمریکا، تا اپوزیسیون راست سلطنت طلب و دوم خردادی ها اعم از بخش راست یا چپ اش، همه در این جبهه اخیر قرار گرفته اند. این، اساس حرکت سیاسی در آن جامعه است و اگر شما بر این مبنا بنگرید، آنوقت روشن می شود که مثلاً چرا انتخابات به این صورت انجام می گیرد، چرا جناب بوش در پیام نوروزی اش آن حرف ها را می زند و یا خامنه ای آن مواضع را میگیرد. چیزی که تمام اینها را مستأصل کرده و به چاره جویی کشانده است، این است که چگونه جواب این جامعه هفتاد میلیونی را بدهند که به وضعیت حاضر تسلیم نشده، این شرایط را نمی خواهد و مُدام در حال اعتراض است.
وقتی که جوانان، کارگران، زنان و بخش اعظم این مردم، از آرمان هایشان صحبت می کنند، می بینیم که این آرمان ها، نه ربطی به جنبش اسلام سیاسی و آن چیزی دارد که جمهوری اسلامی نمایندگی می کند و نه هیچ ربطی به آن نوع تصویری از دموکراسی و آزادی که نئوکنسرواتیست های آمریکا و دولت های غربی ارائه می دهند. مردم ایران اعلام کرده اند آزادی، برابری، هویت انسانی. اعلام کرده اند یک کره زمین و یک انسان و از زبان پیشروان شان هم اعلام کرده اند. اعلام کرده اند برابری کامل زن و مرد بدون هیچگونه تخفیفی. جامعه مدتهاست اعلام کرده است که آزادی می خواهد، برابری می خواهد، خواستار رفاه است، نظام انسانی ای می خواهد که در آن نیروهای قومی، ملی، و مذهبی هیچ نقشی نداشته باشند، خواستار یک جامعه انسانی و برابر است. مدنیتی می خواهد که در نزد هیچکدام از این نیرو ها یافت نمی شود، نه اسلامیون اعم از دوم خردادی و غیر دوم خردادی اش، نه دولت های غربی اعم از نئوکنسرواتیو یا حزب دموکرات و یا جمهوریخواه و غیره و غیره اش. اعتراض مردم ایران، اعتراض به یک حکومت و نظام کاملاً ضد انسانی است و جامعه ای که می خواهند یک جامعه انسانی، برابر، آزاد و مرفه است.

مبارزات مردم و نقش حزب
اگر با این دیدگاه به قطبندی سیاسی در ایران بنگریم، آنگاه خواهیم توانست نقش و جایگاه حزب کمونیست کارگری را هم توضیح بدهیم.
هر آدم منصفی که تحولات سیاسی در ایران را دنبال کرده باشد میداند که پرچم مبارزات حق طلبانه مردم، پرچم این جبهه آزادیخواهی، برابری طلبی، نمایندگی کردن سوسیالیسم در برابر بربریت، چنین پرچمی، در دست حزب کمونیست کارگری است. حزب ما در سال گذشته، کنگره ششم و بعد از آن پلنوم بیست و نهم خود را برگزار کرد و هم در کنگره و هم در پلنوم اش، جنبشها اعتراضی مردم و نقد و اعتراض چپ و سوسیالیستی مردم به وضع موجود را نمایندگی کرد. حزب بر این نکته انگشت تأکید گذاشت که جنبش اعتراضی مردم روز بروز رادیکال تر می شود، به چپ می چرخد، مردم خواستار این هستند که کل این وضع موجود را زیر و رو کنند، خواهان این هستند که به آزادی، برابری و رفاه برسند و همه اینها را با نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود اعلام می کنند. حزب بعنوان نماینده و پرچمدار این حرکت، در سال گذشته تمام تأکید اش بر این بود که مبارزه علیه جمهوری اسلامی، مبارزه ای زنده و رو به اوج است، پیش می رود و هر روز بخش بیشتری از مردم در آن درگیر می شوند. این مبارزه هم اکنون سرود خودش را دارد و سرود انترناسیونال، سرود این مبارزه است. پرچم خودش را دارد، پرچم آزادی، برابری، هویت انسانی، پرچم سوسیالیسم یا بربریت، پرچم این مبارزه است و نیز نیروهای خودش را دارد: کارگران، جوانان، زنان و بخش اعظم این جامعه که تن به این نظام نمی دهند و می خواهند زیر و رویش کنند. امروز سیاستها و شعارها و فعالیتهای حزب و جنبشهای اعتراضی مردم در چنان رابطه نزدیک و متقابلی با یکدیگر قرار دارند که نمیتوان از سیر تحولات یکی صحبت کرد بی آنکه به دیگری اشاره نمود. حتی ارگان ایدئولوژیک سپاه پاسداران هم ناگزیر شده است این رابطه را برسمیت بشناسد!
از سوی دیگر در خارج کشور، در سیاست ها و عرصه هایی که حزب ما در سطح بین المللی به پیش برده است، کمپین هایی که حزب ما مثلاً بر علیه اسلام سیاسی در کل دنیا داشته است (که با کمپین اکس مسلم یا من از مذهب رویگردانم مشخص می شود)، مبارزه ما علیه مذهب و فعالیت ما در جنبش سکولاریستی در یک سطح جهانی (که در سال گذشته مینا احدی جایزه سکولاریست های انگلیس را بُرد و دو سال قبل از آن هم مریم نمازی همان جایزه را گرفته بود)، در همه این عرصه ها، می بینید که حزب ما هر چه بیشتر جلو آمده است. مشخصا در کمپین هایی که در دفاع از کارگران هفت تپه، در دفاع از کارگران زندانی و در دفاع از دانشجویان در خارج از کشور شکل گرفتند نیز، حزب نقش اساسی و تعیین کننده ای داشت و یکی از کانال ها، یکی از ارگان ها و یکی از مکانیسم هایی که حزب با استفاده از آن چنین نقشی را به پیش می برد، همین تلویزیونی است که شما می بینید و برنامه هایش را دنبال می کنید. این تلویزیون، تریبون و صدای کارگران، زنان آزادیخواه و صدای جوانانی است که نمی خواهند تن به حکومت اسلامی و تن به جهنمی که این حکومت بوجود آورده بدهند و قصد دارند چنین شرایطی را زیر و رو کنند. حزب در سال گذشته، با تمام توان و امکانات خودش تلاش کرد که این نقش را بیش از پیش بخوبی ایفا کرده و در این زمینه ها گام های بزرگی به جلو بردارد و من اجازه می خواهم صحبت هایم را با این فراخوان به پایان رسانم : به حزب کمونیست کارگری، حزب خودتان، به حزب آزادی، برابری و سوسیالیسم بپیوندید.*