با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, April 16, 2008

آیا جمهوری اسلامی متعارف میشود؟

مصطفی صابر

دو سه ماه پیش وقتی تهدید نظامی آمریکا علیه جمهوری اسلامی بالا گرفته بود، صفی از راست و چپ در اپوزیسیون ایران (از داریوش همایون تا شیرین عبادی و تا دوستان منشعب) کلی سر و صدا کرده بودند و همگی به انحاء مختلف و با شعارهای "نه جنگ" ، "دفاع از آب و خاک" ، "دفاع از تمدن" ، "زنده باد صلح و دمکراسی" و غیره به دفاع نهان و آشکار از جمهوری اسلامی برخاسته بودند . همانوقت حزب ما اطلاعیه ای داد که : راست روی و دفاع از جمهوری اسلامی به بهانه تهدید جنگ موقوف! ما یادآوری کردیم هرچه تهدید جنگ جدی تر باشد، علاوه بر مقابله با سیاست جنگ طلبانه آمریکا، تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط مردم و برپایی قدرت انقلابی و بلافصل خود مردم باید جدی تر در دستور قرار گیرد. چرا که یک اهرم اصلی مردم ایران و حتی جهان برای ممانعت از جنگ و یا محدود کردن عوارض وحشتناک آن کنار زدن جمهوری اسلامی به نیروی انقلابی مردم ایران و قدرت گیری خود کارگران و مردم است. مدت کوتاهی نگذشت که انتشار گزارش نهادهای امنیتی آمریکا موقتا آتش تهدید جنگ را فرونشاند و طبعا راست روی حضرات و شعارهای دفاع طلبانه ایشان بی سروصدا کنار رفت، به این امید که انشاء الله کسی متوجه نشده است. اکنون با دست بالا گرفتن گرایش سیاست خارجی آمریکا به مذاکره و معامله با جمهوری اسلامی (که اینهم میتواند دولت مستعجل باشد!) ، زمزمه های "متعارف شدن جمهوری اسلامی" دارد بلند میشود. این روی دیگر همان سکه "نه جنگ" است. همان خط مماشات با جمهوری اسلامی که آنوقت بهانه اش تهدید جنگ بود اکنون میکوشد با پرچم "جمهوری اسلامی متعارف میشود" به میدان بیاید. لااقل در بین برخی چپ های آن صف فی الحال این اتفاق افتاده است. آنوقت به بهانه خطر جنگ و با شعار پاسیفیستی "نه به جنگ" و "صلح" عملا در صدد در بردن رژیم اسلامی از زیر تیغ جنبش انقلابی و سرنگونی طلبانه مردم بودند، حالا به بهانه اینکه گویا جمهوری اسلامی دارد متعارف میشود تلویحا به مردم میگویند دست بردارید. اینبار البته سر و صدا مثل دفعه قبل نیست، ولی لازم است که این را نیز مثل همان راست روی دو سه ماه پیش نقد و افشاء کرد.

نمونه بارز این زمزمه "متعارف شدن رژیم اسلامی" را کوروش مدرسی آغاز کرده است. ایشان بدلائلی که بعدا اشاره میکنیم بدرجه ای محتاط است و میکوشد راه فرار را باز بگذارد. اما در عین حال شیپور "جمهوری اسلامی متعارف" میشود را بدون شک و تردید به صدا درآورده است. مصاحبه اخیر ایشان با تلویزیون پرتو پراست از عبارات نغز در باره "اتفاقات جدید در دوره احمدی نژاد" که بعدا نمی توانند به بهانه "بلند بلند فکر کردن" از زیر آن شانه خالی کند. ایشان برای شما توضیح میدهد که چطور احمدی نژاد به قهرمان ملی (یعنی قهرمان بورژوازی!) تبدیل شده است و البته خیلی عالمانه و "مارکسیستی" توضیح میدهد که شرایط تبدیل شدن جمهوری اسلامی به رژیم متعارف سرمایه داری چیست و چطور احمدی نژاد در این راه گام برمیدارد. و بعد البته متذکر میشود که متعارف شدن برای کارگر چنگی به دل نمی زند و در این شرایط اهمیت چپ و مبارزه طبقه کارگر بالا میرود. اما فکر میکند مخاطب او اینرا متوجه نیست که این اظهار لطف ایشان به نقش طبقه کارگر دیگر نوشداروی بعد از مرگ سهراب است. آقای مدرسی گویا متوجه نیست که میفرماید بحران جمهوری اسلامی دارد از بالا و بدست احمدی نژاد و ولایت فقیه حل و فصل میشود و بعد از آنطرف سنگ کارگر و چپ را به سینه میزند و "خصلت سرمایه دارانه بودن" رژیم اسلامی را یاد آور میشود. ایشان خیلی میکوشد نتیجه صریح و سیاسی موضع و ارزیابی شان که همانا ختم بحران جمهوری اسلامی به نفع راست است را در لفافه عبارت پردازی های توخالی (و گاه بی معنی) چپ بپوشاند و از آن طرف به چپ و کارگر بگوید انشاء الله نوبت شما بعدا در رژیم متعارف شده جمهوری اسلامی میرسد. بحران واقعی و انقلابی جاری و حی و حاضر را از پیش به راست میفروشد و در عوض به چپ میگوید بزک نمیر بهار می آید!

این فرمت جدید بحث قدیم آقای مدرسی است که میگفت "راست دست بالا دارد، چپ ضعیف است". اما الحق دارد منسجم تر و تئوریک تر مطرح میشود. لااقل مفهوم تر و سر راست تر است. آن احمدی نژاد و آنهم آقا و این هم متعارف شدن رژیم اسلامی بعنوان رژیم بورژوازی ایران. به همین سر راستی، بحران جمهوری اسلامی دارد بدست خودش حل میشود. دستکم احمدی نژاد دارد به این سمت میرود. این است جوهر بحث آقای مدرسی. ولی باید منصف بود و به ایرج آذرین کردیت داد که سالها جلوتر از کوروش مدرسی گام برداشته است. ایشان همانوقتی که منصور حکمت "بحران آخر" را می نوشت و میگفت متعارف شدن جمهوری اسلامی در گرو یک تحول سیاسی اساسی است که دیگر چیزی از جمهوری اسلامی باقی نمی گذارد، مخالف این بحث بود و از همینجا پروسه "محو" ایشان از حزب آغاز شد. بعد که خاتمی آمد ایشان در 500 صفحه کتاب شکفت تا ثابت کند که دوم خرداد و "جنبش اصلاحات سیاسی" قرار است این معجزه قرن، یعنی متعارف شدن جمهوری اسلامی را به سرانجام برساند. ایشان حتی وقتی پروژه خاتمی به جایی نرسید و همه دیدند که "این سید اهل گلاسنوست نیست"، یواش یواش به صرافت این افتاد که نکند یوسف گم گشته بورژوازی ایران از بیت آقا بیرون خواهد آمد!
آیا حالا کوروش مدرسی چیزی بیشتر از او میگوید؟ آنهم وقتی که دیگر احمدی نژاد از بیت آقا کاملا بیرون آمده، و به زعم آقای مدرسی قهرمان ملی هم شده و آوازه اش در تمام جهان پیچیده است؟

وقایع اجتماعی و تسبیح!

ضمن نقد مصاحبه آقای مدرسی با تلویزیون پرتو شما خودتان در باره آنچه بالاتر آمد قضاوت خواهید کرد. برای اینکه بهانه ای نماند و متهم به این نشوم که دارم سخنان آقای مدرسی را ناروا تعبیر میکنم، میکوشیم تمام مصاحبه را جمله به جمله مورد بررسی قرار دهیم. این مصاحبه حاوی نکات جالب و شیرینی چه در سوالات و چه در جوابهاست که اگر وقت بشود و به همه آن برسیم و اگر شما حوصله کنید و بخوانید، آموزنده و سرگرم کننده است. آقای مدرسی اینجا راجع به موضوعات متنوعی اظهار نظر کرده که به ما فرصت میدهد یک بار دیگر بطور مفصل به مباحث مختلفی که حول مقوله "متعارف شدن" جمهوری اسلامی هست بپردازیم. برای خوانندگان جوان تر بگویم که این بحث تقریبا از همان روز سر کار آمدن جمهوری اسلامی بنوعی همواره در چپ مطرح بوده است. از بحث "دو جناح در ضد انقلاب امپریالیستی" منصور حکمت تا کنون، یک موضوع مورد مناقشه ما (جریان مارکسیسم انقلابی و بعد کمونیسم کارگری) با چپ سنتی و قدیمی، همین ارزیابی از مکان سیاسی و طبقاتی جمهوری اسلامی بوده است. در این جدال همیشه چپ ها (یا صحیح تر جناح چپ جنبش ملی اسلامی) مستقیم یا غیر مستقیم به دفاع از جمهوری اسلامی برخاسته و توجیه اش کرده اند و ما مجبور بوده ایم نشان دهیم که چطور چنین تعابیری ربطی به کارگر و کمونیسم ندارد. هنوز هم همان حکایت است.

با این مقدمه به مصاحبه بپردازیم. (متن مصاحبه به رنگ قرمز است و همه جا تاکیدات از ماست.) سوال اول این است:

"پرتو : سال گذشته شاهد تعرض بیشتر جمهوری اسلامی به کل جامعه بودیم. ازحمله به سطح معیشت مردم، تورم و گرانی گرفته تا افزایش صدور احکام اعدام و زندان. در کنار اینها انشعابات درون احزاب را هم شاهد بودیم. آیا شما برای این وقایع زمینه مشترکی می بینید؟"

این سوال برایتان جالب نیست؟ زمینه مشترک بین حمله به معیشت مردم تا تورم و گرانی تا اعدام و زندان و تا انشعاب درون احزاب؟! دوستان ما دست اپیکور را در دیالکتیک از پشت بسته اند! ایرادش چیست؟ مگر نه اینکه در جامعه و طبیعت همه چیز به هم مرتبط است؟ ولی اگر این "ارتباط" خیالی و ذهنی و من درآوردی بود تکلیف چیست؟ آیا منظور از آن "زمینه مشترک" بسادگی این نیست که جمهوری اسلامی با حمله به سطح معیشت و احکام اعدام و زندان بار خودش را بسته است، و "انشعابات درون احزاب" هم یعنی اینکه وضع اپوزیسیون و مخصوصا چپ وخیم است و در نتیجه فعلا خبری از سرنگونی و انقلاب نیست؟ عجله نکنید، بگذارید جواب را بخوانیم.

" کوروش مدرسی : ببینید، باید به این واقعیت توجه کرد که اتفاقات جامعه و کلا تاریخ، پدیده ای عینی هستند چنان که مارکس می گوید. در نتیجه مواردی که شما اشاره کردید ناشی از شانس و تصادف نیست بلکه تابع یک قانون است. یک رشته ی مشترکی این دانه های تسبیح را به هم وصل می کند و از آن شکلی می سازد که در جامعه ایران می بینید. چیزی که همه اینها را به هم وصل می کند شکست یک توهم یا بهتر است بگویم شکست یک افق بسیار با نفوذ در جامعه است."

جای مارکس خالی که ببیند چطور پیروان مبتکرش با کمک تسبیح قوانین عینی را از پس حوادث و تصادفات بیشمار کشف میکنند. رشته مشترک آنهمه پدیده های جوراجور که سوال کننده ازشان تسبیح درست کرده و دست کوروش مدرسی داده، چیست؟ شکست یک توهم یا افق پرنفوذ در جامعه! خوب میتواند اینطور هم باشد. یک افق شکست بخورد و اینهمه شلاق و تورم و اعدام و انشعاب احزاب هم پشت اش می آید. مگر در تاریخ چنین چیزهایی اتفاق نیفتاده است؟ پس این افق باید خیلی چیز مهم و هیجان انگیزی باشد. باید هم خیلی روشن و علمی تعریفش کنند. ادامه میدهد:

"مردم وقتی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنند، تصویری از آینده دارند، بر اساس این تصویر توقع دارند اتفاقاتی بیفتد، بر اساس این تصویر معیاری برای مثبت و منفی و یا دوست و دشمن میگذارند. بر اساس این تصویر از قدرت و نیاز های صف دوست و دشمن ارزیابی دارند. بر اساس این تصویر امیدوار و نا امید، خوشحال و ناراحت می شوند. این تصویر یا افق را جامعه از جایی می گیرد. از یک تصویر عمومی می گیرد که ما به آن جنبش اجتماعی می گوئیم."

خوب می بینید مردم علیه جمهوری اسلامی مبارزه میکنند و جامعه افق و تصویرش را از جایی میگرد که به آن "جنبش اجتماعی" میگویند. پس ما که میخواستیم آن رشته تسبیح مهم، یعنی آن افق شکست خورده را پیدا کنیم، باید دنبال "جنبش اجتماعی" ای بگردیم که افق اش شکست خورده و وقوع اینهمه "تصادفات" را توضیح میدهد. آن کدام "جنبش اجتماعی" است؟ آیا در شکل دادن "اتقافات" خودش یکه و تنهاست؟ از کی شکست خورده و چرا؟ اصلا در جامعه ایران چند جور "جنبش اجتماعی" داریم؟ چپ، راست؟ ناسیونالیستی، کمونیستی؟ آیا پشت این "جنبش اجتماعی" طبقات و منافع متضاد طبقاتی هم خوابیده است؟ آقای مدرسی به همه اینها آگاه است و همه را وارد تحلیل میکند، اما به شیوه بدیع خودشان. معطلتان نمی گذارد با یک "بطور مثال" به وادی تماشایی این "جنبش اجتماعی" وارد میشود:

کشف یک جنبش عجیب

بطور مثال، تصویری که احزاب ناسیونالیست ارائه میدهند. این که جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمیکند. حکومت شاه ملت ایران را بزرگ کرده بود، بدی جمهوری اسلامی در این است که مانع رشد سرمایه داری است و گویا سرمایه داری برای مردم منشا خیر است، مشکل عرب ها هستند که آمدند و ایران را گرفتند، ایرانی باید بزرگ باشد و... و این به تصویر بخش قابل توجهی از مردم هم تبدیل شده بود.

اما صبر کنید، "احزاب ناسیونالیست"؟ این از کجا آمد؟ هیچ، لابد یک "جنبش ناسیونالیستی" هست و احزاب متعدد دارد. ولی به مشخصات این احزاب ناسیونالیست که دقت کنید، می بینید آقای مدرسی 1) چند جور ناسیونالیسم را قاطی کرده است. 2) یک جور ناسیونالیسم را از این توصیفاتش کنار گذاشته است. و اینها بقول خود آقای مدرسی نباید اتفاقی باشد!
اینکه "جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمی کند"، فقط نقد ناسیونالیسم پروغرب (مثلا سلطنت طلبان) نیست، نقد انواع دیگری از ناسیونالیسم هم هست. خیلی از دوم خردادی های خارج از حکومت هر روز دارند جار میزنند که "جمهوری اسلامی منافع ملت ایران را نمایندگی نمی کند". از امثال سازگارا و نوری زاده گرفته تا اکثریتی توده ای ها تا امثال شیرین عبادی ها، کمتر یا بیشتر در این نقد ناسیونالیستی شریک اند. بعوض جمله بعد یعنی "حکومت شاه ملت ایران را بزرگ کرده بود"، تنها در بین لایه نازکتری از ناسیونالیست ها مطرح است. خیلی از ناسیونالیست ها میخواهند سر به تن شاه و حکومت اش نباشد. و همینطور "مشکل عرب ها هستند و آمدند ایران را گرفتند" باز مشخصه ناسیونالیسم معین و محدود تری است. و بعوض اینکه " جمهوری اسلامی مانع رشد سرمایه داری است" بین تمام ناسیونالیست های راست از سلطنت طلب تا جمهوری خواه مشترک است. ولی ناسیونالیست های چپ خیلی هم از "امپریالیسم" بد میگویند و خواهان "استقلال و صنعت ملی" هستند و اگر هر روز علیه سرمایه داری رجز خوانیهای توخالی نکنند دست کم از سرمایه داری تعریف نمی کنند. سوال این است که آقای مدرسی دارد از کدام ناسیونالیسم صحبت میکند؟ این موجود ناشناخته "جنبش اجتماعی" که به جامعه افق میدهد مشخصاتش چیست؟
اما ناسیونالیسمی که این وسط بیرون گذاشته شده است، ناسیونالیسم قومی است. به این نکته بعدا میرسیم. اما اینجا تاکید کنیم که ناسیونالیسم قومی هیچکدام از نقدهای فوق را به جمهوری اسلامی نداشته و ندارد.

چرا کوروش مدرسی اینها همه را قاطی میکند و یا تفکیک نمی کند و همه را در کیسه یک "جنبش اجتماعی" (مفهومی که از منصور حکمت قرض گرفته و چنین مشعشعانه بسط اش میدهد) به نام ناسیونالیسم میریزد؟ این جامعه بیچاره که باید افقش را از "جنبش اجتماعی" کذایی بگیرد با واقعیات زنده جامعه و حضور جنبش های اجتماعی متفاوت که دست بر قضا دو جنبش اصلی آن (جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملی اسلامی) ناسیونالیست اند و در عین اشتراک تفاوت های جدی دارند، چه کند؟ بعلاوه در این جامعه که افقش را از "جنبش اجتماعی" کذایی میگیرد گویا به جز دو جنبش اصلی فوق یک جنبش اصلی دیگر هم هست. که البته ناسیونالیست نیست، یعنی جنبش کمونیسم کارگری. این یکی کجای معادله است؟ اصلا وجود دارد؟ یا نه اصلا از این خبر ها نیست و "جنبش اجتماعی" و افق دادن به جامعه حق انحصاری "جنبش اجتماعی" راست است؟
ادامه میدهند:

"امسال معلوم شد اتفاقا خود جمهوری اسلامی بهتر این اهداف را متحقق میکند. ایران هیچوقت تا این حد در دنیا و منطقه قدرت فائقه نبوده و چنین نفوذ ی نداشته است. امسال معلوم شد که این اپوزیسیون اشتباه میکرده و برعکس تصویر آنها، حکومت جمهوری اسلامی خیلی هم ایرانی است و ایران را در دنیا مطرح کرده است."

خب پس احزاب ناسیونالیست جوراجور که گاه حتی در مقابل همدیگر ایستاده اند در مشاهدات "عینی" آقای مدرسی یک جنبش واحد شدند، آنهم یک جنبش بی رقیب و عظیم الجثه که افق جامعه را رقم میزده است و بعد هم این "جنبش اجتماعی" یک دفعه شد "این اپوزیسیون" و "تازه امسال" هم معلوم شد که اشتباه میکرده !! تازه امسال فهمیده اند که خیر جمهوری اسلامی خیلی بهتر از خودشان داشته منافع شان را نمایندگی میکرده است! آیا با این دنیای عجیب ذهنی میتوانید ارتباط برقرار کنید؟ تنها توضیحی که میتوان داد این است که گویا آقای مدرسی کمی زیادی به رجزخوانیهای احمدی نژاد در سفر استانی اش گوش داده است. جز آقای الهام سخنگوی دولت چند تا ناسیونالیست، چه پرو غرب، چه ملی اسلامی، و چه ضد امپریالیست، چه در خود حکومت اسلامی و چه در بیرون آن سراغ دارید که چنین با اعتماد به نفس از نفوذی که احمدی نژاد برای ایران بهم زده است سخن بگوید؟ بعدا در ادامه این بحث متوجه خواهیم شد که اینهمه پیاز داغ ریختن روی آش احمدی نژاد حکمتش در چیست، اما فعلا بگذارید بحث ناسیونالیسم را ادامه دهیم.
اگر کسی بخواهد حتی یک ذره به واقعیت وفادار باشد و ناسیونالیسم عجیب و هپروتی خلق نکند بلکه در دنیای واقعی دنبال ناسیونالیسم بگردد، متوجه خواهد شد که ما دو جنبش ناسیونالیستی اصلی در ایران داریم. یک لحظه این جنبش ها را در واقعیت تاریخی شان بررسی کنید و با ادعاهایی که آقای مدرسی مطرح میکند مقایسه کنید و ببینید به چه نتیجه ای میرسید.

یکی از این جنبش های ناسیونالیستی جنبش ملی اسلامی است. برای جنبش ملی اسلامی چه راست آن (مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، جریانات اسلامی ناسیونالیستی گوناگون) و چه چپ آن (حزب توده، اکثریت و انواع چپ های ضد امپریالیستی و جهانسومی) از همان روز اول سرکار آمدن جمهوری اسلامی، اینها به "استقلال از امپریالیسم" که دنبالش بود رسیدند و جانانه از جمهوری اسلامی دفاع کردند. الان هم اگر به جمهوری اسلامی نق میزند که منافع ملت را نمایندگی نمی کند، منظورشان صرفا "جناح انحصار طلب" آن است. اتفاقا از کل جمهوری اسلامی منهای خامنه ای و احمدی نژاد (یعنی قهرمان نوظهور آقای مدرسی) دفاع میکنند! کجا امسال تازه برای اینها معلوم شد که حکومت جمهوری اسلامی منفعت آنها را نمایندگی میکرده؟ مگر همیشه و در اساس اینها در کنار جمهوری اسلامی نبوده اند؟ آیا برای مثال همین جنبش ناسیونالیستی با چنگ و دندان در برابر چپ، در برابر جنبش کمونیسم کارگری همواره نجنگیده و از جمهوری اسلامی دفاع نکرده است؟ آیا کوروش مدرسی فراموش کرده است که همین جنبش ملی اسلامی (که صد البته افق اش ناسیونالیستی است) در دوره خاتمی "گفتگوی تمدن ها" راه انداخته بود و هزار بار بیشتر از احمدی نژاد مدعی بود که "ایرانی را در جهان سربلند کرده"؟ و آیا فراموش کرده است که همین ناسیونالیسم برای حاکم کردن افق خویش بر جامعه چه وحشیانه و هیستریک علیه چپ و در مقابل مردم و مشخصا در مقابل حزب کمونیست کارگری می ایستاد و میجنگید و مثلا در کنفرانس برلین از جمهوری اسلامی و اصلاح آن دفاع میکرد؟ این نوع ناسیونالیسم تلویحا در "جنبش اجتماعی" عجیب آقای مدرسی مستتر است، گویا تازه امسال فهمیده که احمدی نژاد ایران را در منطقه سرافراز کرده است! این است تحلیل مارکسیستی آقای مدرسی!

در مورد جنبش ناسیونالیسم پروغرب، که بیشتر توصیفات کوروش مدرسی شامل آن میشود، تحلیل ایشان از اینهم مششع تر است. در بهترین حالت کوروش مدرسی توهم دارد که فکر میکند این جنبش ناسیونالیستی امسال شکست خورده است. این جنبش چند سالی است که از رمق افتاده است. آنهم نه به دلیل اینکه احمدی نژاد و جمهوری اسلامی "ایرانیان را سربلند کرده است". خیر، ناسیونالیسم پروغرب از جمهوری اسلامی نبود که شکست خورد، در مقابل افق چپ و کمونیسم کارگری به حاشیه رانده شد. یعنی همان جنبشی که در تحلیل خیلی عینی آقای مدرسی تا اینجا که اصلا وارد هم نشده و نقشی در افق بخشیدن به جامعه ندارد. آقای مدرسی لااقل باید اینرا خوب یادش باشد آنوقت که در حزب ما بود شعار "رفراندم" همین ناسیونالیسم پروغرب در مقابل شعار آزادی برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی حزب ما (که خود آقای مدرسی هم در طرح آن نقش خوبی داشت) شکست خورد؟ آیا فراموش کرده اید تظاهرات های یکماهه خرداد و تیر چند سال پیش را و جدال سخت ما یعنی حزب کمونیست کارگری و چپ، چه در داخل و چه در خارج، برای عقب راندن شعار "رفراندم" که آنوقت ها هنوز باب بود؟ کوروش مدرسی اینها را و حتی نقش خودش را پاک کرده است و بعوض یک موجود عجیب و خیالی به اسم "جنبش اجتماعی" خلق کرده که ملقمه عجیبی از "احزاب ناسیونالیست" است که یکهو میشود افق جامعه و بعد هم امسال معلوم میشود در برابر جمهوری اسلامی و احمد نژادش شکست خورده! واقعا هژدهم برومر مارکس هم به این خوبی مبارزه طبقاتی در جامعه را تحلیل نکرده بود. البته تقصیر از مارکس بیچاره است که گویا در قرن نوزده میلادی یعنی در ابتدای عصر لوکوموتیو بخار و در آن فرانسه عمدتا دهقانی طبقه کارگر آنقدر نقش و حضور سیاسی داشت که حتی در حرکات احزاب بورژوازی هم تاثیرات او را ببینید. ولی در ایران قرن بیست و یک، در عصر اینترنت، بعد از یک انقلاب عظیم ولو ناکام کارگری، بعد از اینهمه تلاش منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری برای به جلوی صحنه راندن کمونیسم مارکس، بعد از اینهمه اعتصابات کارگری، شعار سوسیالیسم یا بربریت در دانشگاه و خواندن سرود انترناسیونال در اجتماعات اعتراضی، اینهمه تظاهرات معلمان با شعار های چپ، هیچ خبری از کارگر و چپ و کمونیسم در شکل دادن به افق های اجتماعی نیست.

و افول آن جنبش عجیب

اما فکر نکنید آقای مدرسی طبقه کارگر و زحمتکش را فراموش کرده است، خیر اینها هم وارد میشوند. اما نه بعنوان عنصر فعال بلکه بعنوان عنصر مغفول تاریخ! نه به عنوان نیروی اجتماعی ای که از خود جنبش اجتماعی با پرچم و احزابش بیرون میدهد، بلکه بعنوان چیزی که باید افقش را یک جای دیگر از همان لولوی "جنبش اجتماعی" که ناسیونالیستی است بگیرد. و جالب اینکه این طبقه کارگر و زحمتکش همیشه در نقش "فریب خورده"، "خر شده" (با پوزش از تکرار کلمات مورد علاقه آقای مدرسی) و "فکر نکرده" مورد خطاب و نصیحت قرار میگیرند. به ادامه جملات فوق گوش دهید:

"در این سال بی ربطی افق ناسیونالیسم به زندگی طبقه کارگر و زحمت کش جامعه هر چه بیشتر معلوم شد. بخش زیادی از مردم تصور‌شان بر این بود که آمریکا میتواند یک عنصر نجات دهنده باشد، که جمهوری اسلامی همین روز ها است که بیافتد، "بعد از عراق نوبت ایران است" بدون فکر کردن به این که اگر مردم متشکل نشوند، متحد نشوند، تحزب پیدا نکنند و مسلح نشوند، جمهوری اسلامی خودش نمی افتد."

اینجا دو نکته مهم و مرتبط به هم هست که کنه افکار کوروش مدرسی را برملا میکند.
اول) دقت کنید که تا اینجا صحبت از "جنبش اجتماعی" عجیبی بود که دیدیم تا چه حد به ناسیونالیسم چنانکه در دنیای واقعی هست و همینطور به جدال واقعی چپ و راست در جامعه بیربط است. اینجا ناگهان این "افق ناسیونالیسم" به مساله خطر حمله آمریکا وصل میشود. گویا یک مشخصه آن آش درهم جوش ادعایی آقای مدرسی یعنی همان "جنبش اجتماعی" در این است که آمریکا ناجی است! "بعد از عراق نوبت ایران است"! راستی کدام ناسیونالیسم چنین افقی دارد؟ این افق را تمام و کمال آن ناسیونالیسمی نمایندگی میکند که اتفاقا در عبارات قبلی کوروش مدرسی غائب بود: ناسیونالیسم قومی.
تا آنجا که به ناسیونالیسم پروغرب برمیگردد، نمایندگان جدی و اسم و رسم دار آن اعلام کرده اند که مخالف حمله آمریکا هستند. اشتباه نشود آنها موافق رژیم چنج و هر زد و بندی از بالا هستند، اما موافق حمله نظامی آمریکا نیستند. نه امسال بلکه مدتی است با شکست آمریکا در عراق و با سناریو سیاهی که در عراق برقرار شده است، خیلی از اینها سعی میکنند دستکم بطور رسمی از این سناریو سیاه اعلام برائت کنند. راستش اینهم از ترس چپ و قدرت یافتن افق سوسیالیسم و انسانیت است. اگر در مقطع سقوط صدام زمزمه های "بعد از عراق نوبت ایران است" از طرف اینها به گوش میرسد لااقل مدت طولانی است که دیگر چنین نمی گویند چون برد ندارد. برخی شان که اصلا در کنار خود آقای مدرسی قرار گرفتند و صراحتا اظهار داشتند که در برابر تهدید جنگ در کنار جمهوری اسلامی می ایستند. ناسیونالیسم دوم خردادی هم که حتی بصراحت بیشتری همین را اعلام کرد و گفت که در مقابل تهدید جنگ "از صلح و دمکراسی"، یعنی یک جمهوری اسلامی دمکراتیک شده، حمایت میکند. ناسیونالیسم جهانسومی، ناسیونالیسم چپ هم که رگ ضد امپریالیستی اش بالا زد و در کنار امثال شیرین عبادی، داریوش همایون و خود آقای کوروش مدرسی در دفاع از آب و خاک و "خطر سلطه" به میدان آمد. این افق آمریکا نیروی نجات بخش است و "بعد از عراق نوبت ایران است" بطور کامل و همه جانبه آن و بعنوان یک افق اجتماعی تنها از جانب ناسیونالیسم قومی و مشخصا ناسیونالیسم کردی و کلا آنها که تفنگ هایشان را دم مرز روغن میزنند و بر تفرقه قومی حساب باز کرده اند و یا نیروهای سناریو سیاهی مثل مجاهدین خلق که در آرزوی ایفای نقش "چلپی" ها میسوزند، مطرح شد. سوال این است که چرا آقای مدرسی چنین همه چیز را بهم می بافد؟ چرا چنین آسان مردم را آنهم به چیزهای موهومی میفروشد؟

دوم) دقت کنید که در اینجا افق سرنگونی طلبانه چپ اساسا غائب است. باز اینجا مردم فقط "خر" شده اند و فقط دنبال راست و شعار "آمریکا ناجی است" افتاده اند. باز اینجا گویا مردم "بدون فکر کردن" به اینکه متشکل شوند و خودشان برای به زیر کشیدن رژیم اسلامی به میدان بیاییند همه مقهور یک افق عجیب و غریب که فقط ساخته و پرداخته ذهن آقای مدرسی است شده اند. با این حساب باید کارگران واحد و هفت تپه و نساجی ها و دهها و صدها واحد دیگر که دارند برای دستمزد و مطالباتشان با رژیم اسلامی درگیر میشوند و در اول مه شان با جمله ای از مارکس در خیابانهای تهران رژه میروند، دانشجویی که شعار سوسیالیسم یا بربریت و آزادی و برابری هویت انسانی را در دانشگاه بالا برده، معلمی که شعار معیشت منزلت حق مسلم ماست را در تظاهرات 20 هزار نفره اش فریاد زده است، زنانی که هر روز دارند (لابد "فکر نکرده") علیه جمهوری اسلامی میجنگند و در هشت مارس شان "جهان دیگری ممکن است" را بالا میبرند، اینها یا وجود ندارند، یا جزو مردم نیستند و یا اگر هستند علیرغم پرچم ها و شعارهایشان در کله خود و "بدون فکر کردن" داشتند از افق "آمریکا نجات بخش است" پیروی میکردند!
آیا به اندازه کافی معلوم نیست که اختراع آن مترسک "جنبش اجتماعی" با آن توصیفات عجیب و غیر واقعی برای این بود که این وسط نه "افق ناسیونالیستی" که اتفاقا همان جنبش سرنگونی طلبانه خود مردم که با صدای بلند اعلام میکند چپ است نفی شود؟ این جنبش چپ و سرنگونی طلبانه به حساب یک "جنبش اجتماعی" موهوم ریخته شود و بعد به اسم "افق ناسیونالیستی" تقبیح شود و اعلام شود که شکست خورده و دست آخر باز از مردم هم طلبکار شوند که "فکر نکرده" دنبال آن لولوی کذایی افتاده اند!!
ادامه میدهد:


امسال معلوم شد که امریکا نیروی نجات بخشی نیست. مردم سرانجام آن بیت از سرود انترناسیونال را یک بار با تمام وجود تجربه کردند که نه ناجی ای هست، نه خدا، نه قهرمان و اگر کسی هست که بخواهد مردم را نجات دهد، خود طبقه کارگر و زحمت کشان آن جامعه اند. این شکست افق تا حدودی بهت ایجاد کرد و در پی آن احزابی که به نوعی سرشان به ناسیونالیسم وصل بود به لحاظ ایدئولوژیک شکست خوردند.

امسال برای چه کسی معلوم شد که آمریکا نیروی نجات بخشی نیست؟ مردم؟ جالب است، نمایندگان و فعالین سیاسی این مردم در خاوران و دانشگاه و اول مه و سایر اجتماعاتشان چند سالی است که دارند تمام بندهای سرود انترناسیونال را میخوانند ولی آقای مدرسی اینها را یا منکر است و یا اینکه یک کاسه به حساب آن "جنبش اجتماعی" و "افق ناسیونالیستی" گذاشته است. حالا آیا این اظهارات آقای مدرسی که میگوید گویا تازه امسال مردم معنی یک بیت سرود انترناسیونال را فهمیده اند به حساب چه باید گذاشت؟ آیا این تنها عبارت پردازی چپ و البته بی معنی و ناشی از تنگی قافیه خودشان نیست؟
نمی خواهم منکر این شوم که برخی از مردم (و آنهم نه پیشروان و نمایندگان سیاسی آنها) ممکن است هنوز هم دچار این توهم باشند که آمریکا ناجی است، اما این بویژه بعد از اوضاع وحشتناک عراق نه افق مسلطی بوده و نه هست. همانطور که در بالاتر گفتم تنها جریان سیاسی قابل حسابی که تمام سرمایه و افق خود را حول این توهم بنا کرده است ناسیونالیسم قومی و بویژه احزاب ناسیونالیست راست در کردستان اند. (و جالب است که آقای مدرسی اینها را کلا کنار گذاشته است.) این ها به امید اینکه مثل "جلال طالبانی" و "بارزانی" با حمله آمریکا و همراهی با سیاست های نظم نوینی به نان و نوایی برسند همچنان دم مرز در انتظارند. سوال این است که کدام نیروی سیاسی در سال گذشته کنگره غیر علنی گذاشت تا ساخت و پاخت های دم مرزش را به خورد بدنه حزبش بدهد و شکست خورد؟ همانوقت که حزب کوروش مدرسی در کنگره مخفی راجع به "آینده سازی" در مرز و بازی در چهارچوبه سیاست های نظم نوینی با هم بحث میکردند، و چون بجایی نرسیدند دچار "بهت" شدند، مردم همچنان داشتند در اجتماعاتشان سرود انترناسیونال میخواندد! پس اگر کسی تازه امسال فهمیده باشد در حمله آمریکا و بحران دم مرزها نیروی نجات بخشی در کار نیست، مردم نیستند، خود جناب کورش مدرسی است.

رشته گم شده کدام است؟

در توصیفات و تحلیل کوروش مدرسی از جامعه و افق اعتراضی حاکم بر آن هیچ رد پایی از آن طبقه کارگری که گویا حالا معنی سرود انترناسیونالشان را فهمیده اند نیست، ولی امسال یکهو طبقه کارگر فهمید که خودش ناجی است و آنهم بخاطر اینکه احمدی نژاد شده است قهرمان و افق ناسیونالیستی شکست خورده است!! این همه را آقای مدرسی انتظار دارد که دیگران ببینند و نپرسند که اینهمه پرت و پلا از بهر چیست؟
نکات دیگری هم در آن نقل بالا هست که چون بعدا کاملتر تکرار شده است فعلا نمی پردازیم. اجازه بدهید بقیه پاسخ ایشان را بشنویم و ببینیم بالاخره ماجرای آن بند تسبیح به کجا میکشد.

"مسئله ی دیگر این است که جمهوری اسلامی در یک سال گذشته به معیشت کارگران و زحمتکشان آن جامعه تعرضش را بیشتر کرده است. این تعرض برای سود آور کردن سرمایه است. روشن است که سود آوری سرمایه در صورتی تامین میشود که سطح معیشت طبقه کارگر پایین آورده شود. متعارف کردن سرمایه در یک کشور یعنی تعرض به حقوق و دستمزد کارگران، یعنی بستن درهر کارخانه ای که برای سرمایه سود آور تشخیص داده نشود، یعنی اینکه اگر کارخانه ای هم که برای درمان کودکان و بیماران پنیسلین تولید میکند اگر سود آوری اش کم باشد در آن را می بندند. این منطق سرمایه داری است.
در حالیکه کل اپوزیسیون بورژوائی ایران اساسا فقط با اسلامیت رژیم مشکل دارد. از این رو شکست افق ناسیونالیسم ایرانی در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، آرمانی و تاکتیکی تأثیرش را بر جامعه ایران هم گذاشته است."

این جا هم چندین مساله جالب و مهم وجود دارد.
اول تعریفی است که کوروش مدرسی از "متعارف کردن سرمایه در یک کشور" بدست میدهد. چون در ادامه تعریف شان را کامل میکنند ما هم همانجا مشروحا وارد بحث خواهیم شد. اما اینجا همینقدر بگوییم که جمهوری اسلامی از روز اول زندگی اش به معیشت کارگر حمله کرده است و هرجا زورش رسیده هرکارخانه ای که سود نمی داده را بسته است و بارها و بارها صدها هزار را اخراج کرده است ولی "متعارف" نشده است. ارزش نیروی کار طبقه کارگر در ایران در طی 30 گذشته قطعا یکی از ارزانترین ها در جهان بوده است و این سبب متعارف شدن سرمایه داری ایران نشده است. کوروش مدرسی درک اکونومیستی و غیر سیاسی و کاملا غلطی از "متعارف کردن سرمایه در یک کشور" بدست میدهد. البته این درک برای پینه دوزی های سیاسی ایشان کاملا مناسب است. اما ربطی به مارکسیسم و تحلیل واقعی اوضاع ندارد. اگر قرار است احمدی نژاد بشود قهرمان ناسیونالیسم (که در این مورد هم در ادامه مفصلتر اظهار فضل می فرمایند) خب سرمایه هم در عالم اکونومیستی و متافزیکی ایشان همینطوری ها متعارف میشود.
دوم اینکه میفرمایند "کل اپوزیسیون بورژوایی ایران اساسا فقط با اسلامیت رژیم مشکل دارد"، اینهم اشتباه میفرمایند. به اپوزیسیون بورژوایی لطف دارند. کل اپوزیسیون بورژوایی با اسلامیت رژیم مشکل ندارد. در اساس با این مشکل دارد که جمهوری اسلامی نتوانسته و و تا وقتی همین جمهوری اسلامی است نمی تواند به رژیم متعارف بورژوازی تبدیل شود. آنهم به دلائلی که اسلامیت رژیم فقط یک وجه آنست. اتفاقا این وجهی است که به اعتقاد من چه اپوزیسیون بورژوایی و چه بورژوازی جهانی ممکن است بتواند با آن کنار بیاید. (چندانکه خود غرب هم میکوشد "اسلام میانه رو" را علم کند و دیدیم همین خاتمی و نسخه مونس وی یعنی شیرین عبادی را کلی تحویل گرفتند.) بحران جمهوری اسلامی و در نتیجه مشکل جمهوری اسلامی برای بورژوازی همه جانبه تر از این حرفهاست که امیدواریم در ادامه این بحث به آن بپردازیم.
سوم، همان کشف شورانگیز آقای مدرسی است که گویا امسال افق ناسیونالیستی شکست خورده است. که بالاتر مفصل صحبت کردیم و دیدیم اولا ایشان انواع ناسیونالیسم را با هم خلط میکند، ثانیا اگر منظور افق ناسیونالیسم پروغرب باشد، این افق نه امسال و نه در مقابل احمدی نژاد "قهرمان" و یا گویا چون امسال معلوم شد آمریکا ناجی نیست، بلکه چند سالی است و آنهم با تعرض افق اعتراضی چپ و کمونیسم کارگری به حاشیه رانده شده است. این بحث البته هنوز تمام نیست، اما تا همینجا میتوان دید آن رشته تسبیح ادعایی کوروش مدرسی، یعنی "شکست یک افق" که گویا قرار بود اتفاقات زیادی را به هم وصل کند در واقع رشته ذهنیات آشفته و غریب خود آقای مدرسی است. ما از این رشته ها البته زیاد دیده ایم. یادمان هست که چطور ایشان با حرارات گفت که جمهوری اسلامی سقوط میکند و دولت نوع حجاریانی برپا میشود و باید در آن شرکت کرد. آنوقت رشته تسبیح وقایع جامعه دولت نوع حجاریانی بود. بعدا رشته این شد: "سوسیالیسم رم میدهد" و "انقلاب سواری نکنید". رشته ها زود به زود و بارها عوض شد. همین چند ماه پیش این رشته "نه جنگ" و "دفاع از مدنیت" بود. اما آنهم عوض شد. امروز که سیاست آمریکا تا اطلاع ثانوی از تهدید جنگ و رژیم چنج به سمت استحاله و معامله با جمهوری اسلامی تغییر مسیر داده است، فعلا "قهرمان احمدی نژاد" و "متعارف شدن جمهوری اسلامی" به مقام شامخ رشته تسبیح ارتقاء می یابد. جالب اینکه این رشته ها با همه تفاوت ها و تنوع شان همگی در یک چیز مشترک اند: بنوعی از در توجیه جمهوری اسلامی و حفظ وضع موجود برمی آیند و همیشه نوبت کارگر و سوسیالیسم بعد فرا میرسد.

No comments: