با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Saturday, April 05, 2008

"سوسياليسم همين امروز" به چه معنا است؟

بر اساس سخنرانی حمید تقوائی در جلسه هفتگی اینترنتی
این متن را هادی وقفی پیاده و تایپ کرده است.

حمید تقوائی

یکی از خصوصیات حزب ما، حزب کمونیست کارگری، این است که معتقدیم سوسیالیسم فورا و همین امروز امکانپذیر است و باید همین امروز جامعه را برای تحقق سوسیالیسم، برای اینکه نفوذ و سلطه سرمایه و سرمایه داری کنار زده شود و یک جامعه آزاد، برابر و مرفه سوسیالیستی بوجود آید، بسیج کرد و سازمان داد. من می خواهم این موضوع را از جنبه های مختلفی توضیح بدهم و در همین چارچوب به تمایز پایه ای حزب ما با دیگرجریانات و احزابی بپردازم که گرچه آنها هم خودشان را چپ مینامند، مدعی آرمان سوسیالیستی هستند و چه بسا در اسناد، برنامه ها و اهداف شان هم، "سوسیالیسم" را خیلی روشن وصریح ذکر کرده اند، اما عملا و در پراتیک سیاسی شان آنرا کنار گذاشته اند. این کمک میکند که بتوانم بحث اثباتی ام در مورد فوریت سوسیالیسم را بهتر توضیح بدهم.
یک معنای پایه ای "سوسیالیسم همین امروز" این است که ما معتقدیم از نظر اقتصادی و اجتماعی شرایط برای سوسیالیسم فراهم است. از نظر اقتصادی می شود گفت هم اکنون تقریباً در تمام کشورهای روی کره زمین، سرمایه داری مسلط است و در نتیجه به همین دلیل سوسیالیسم از نظر اقتصادی کاملا ممکن و عملی است. جنبش سوسیالیستی، جنبش کمونیسم کارگری که در واقع در دنیا و در همه جا از کمون پاریس تا امروز وجود داشته و فعال بوده است خود همزاد جامعه سرمایه داری و انعکاس اعتراض طبیعی و طبقاتی طبقه کارگر، طبقه مزد بگیر به وضع موجود است. ازینرو به نظر ما، تنها پیش شرط اقتصادی، اجتماعی برای اینکه یک جامعه بتواند به جانب سوسیالیسم برود، برای اینکه بتواند واقعاً نظام سوسیالیستی را پیاده کند، این است که در آن جامعه هم از نظر اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی، سرمایه داری وجود داشته و مسلط باشد و چنین وضعیتی را ما در اکثر قریب به اتفاق کشورها در جهان امروز شاهدیم.
البته تا چند دهه قبل، تا نیمه قرن بیستم، اینطور نبود و در کشورهایی که معمولاً کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه نامیده می شدند، سرمایه داری چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی، کاملاً مسلط نشده بود. در بسیاری از این جوامع نظام های فئودالی و یا باصطلاح نیمه فئودال ــ نیمه مستعمره مسلط بود و به همین دلیل بخش اعظم مبارزات و اعتراضاتی که در آن جوامع صورت می گرفت، علیه عقب ماندگی های فئودالی در آن جوامع بود. مبارزه برای صنعتی شدن، رشد دادن تولید و صنعت و به عبارت دیگر تلاش برای سلطه کامل سرمایه داری در این جوامع.
در ایران قبل از اصلاحات ارضی همین وضعیت وجود داشت و در واقع آخرین ضربه به بقایای فئودالی و نظام بسته فئودالی در جامعه ایران را اصلاحات ارضی در دهه چهل شمسی وارد کرد. با اصلاحات ارضی جامعه ایران هم کاملا به جرگه کشورهای سرمایه داری پیوست. امروز در ایران نزدیک به نیم قرن است سرمایه داری کاملا مسلط است و شرایط از نظر عینی (شرایط اقتصادی ــ اجتماعی) برای تحقق سوسیالیسم فراهم است. این واقعیت در پایه ای ترین سطح مبنای امکانپذیری فوری سوسیالیسم و "سوسیالیسم همین امروز" را تشکیل میدهد.
اما نیروهای چپ و مدعی سوسیالیسم هستند که چنین فکر نمیکنند. نیروهائی گر چه سوسیالیسم را بعنوان هدف نهایی و آرمان مطرح می کنند، ولی این شرط را که سرمایه داری در جامعه ای مسلط باشد، برای تحقق سوسیالیسم شرط کافی نمی دانند، بلکه بحث را می برند بر سر درجه رشد سرمایه داری. اینکه مثلاً تا چه حد جامعه صنعتی شده باشد، بخش تولید وسایل تولید تا په حد رشد کرده باشد، بخش "مستقل و ملی" سرمایه چقدر قوی باشد، درجه رشد نیروهای مولده تا چه حدی باشد و غیره. و در نتیجه همیشه به این نتیجه میرسند که در جامعه ای نظیر ایران "فعلا" سوسیالیسم امکانپذیر نیست! این دیدگاه چپ سنتی و چپ غیر کارگری در مقطع انقلاب ۵۷ بود و امروز هم بقایایی از آن وجود دارد. ترجمه چنین خطی از نظر سیاسی ــ طبقاتی، عملا کمک به رشد سرمایه و تقویت سرمایه داری است. اساس این ناباوری به عملی بودن سوسیالیسم بدفهمی تئوریک نیست، بلکه این امر جنبشهای دیگر، جنبش استقلال و صنعتی شدن و بورژوازی صنعتی است که تحت نام سوسیالیسم خودش را مطرح می کند.
چنین جنبشی برای چندین دهه، دهه های میانی قرن بیستم، بر چپ جهانی مسلط بود و بخصوص در میان کشورهای جهان سومی یا در حال توسعه فعال و مطرح بود. علت هم آن بود که هنوز از نظر اقتصادی سرمایه داری در این جوامع کاملا مسلط نشد بود و لذا عده ای تحت نام سوسیالیسم و کمونیسم خواستار این بودند که زمینه های رشد سرمایه داری را در آن جوامع فراهم کنند (مانند کاستن از قدرت فئودالها، رفرم ارضی، رشد قانون، ایجاد پارلمان، مجلس و ...). پس از انقلاب اکتبر، سوسیالیسم و مارکسیسم در میان مردم محروم دنیا محبوب شده بود و هر کس در هر جا اعتراضی داشت، خودش را با این پرچم معرفی و تداعی می کرد. این گرایشی بود که وسیعاً وجود داشت و حتی جنبش عظیمی مثل مائوئیسم هم اساس اش همین بود، یعنی رشد صنعت، رشد سرمایه، مقابله با فئودالیسم و عقب ماندگی های جوامع فئودالی تحت نام چپ و کمونیسم. کل مائوئیسم و همینطور شاخه های دیگر از جنبش هایی که تحت نام کمونیسم و سوسیالیسم در دهه های گذشته حضور داشتند، در واقع چیزی غیر از این نبودند.
هر چند امروز این جنبش ها بلحاظ سیاسی ــ اجتماعی، دیگر زمینه ای ندارند و کاملاً کنار زده شده اند ولی از نظر فکری، این هنوز در میان نیروهای "چپ" صنعت گرا طرز فکر مسلطی است. نیروهائی که امکان پذیری سوسیالیسم را به رشد صنعت منوط میکنند. همانطور که گفتم معنای مستقیم چنین دیدگاهی از نظر سیاسی این است که باید به رشد سرمایه در کشوهای غیر صنعتی کمک کرد. اگر در دوره ای که فئودالیسم و بقایای فئودالی قوی بود، خواست رشد سرمایه و صنعتی شدن، یک درجه از ترقی خواهی بشمار می رفت- به این معنا که در هر حال، جامعه بورژوائی و صنعتی بهتر از جامعه بسته فئودالی است- امروز چنین دیدگاهی تماما یک گرایش کاملاً ارتجاعی بشمار می رود. دیدگاهی که خواهان رشد بیشتر سرمایه ها در یک جامعه سرمایه داری باشد آگاهانه یا نا آگاهانه در خدمت استثمار و اختناق و همه مصائبی قرار میگیرد که دیگر نه عقب ماندگیهای فئودالی بلکه سلطه سرمایه باعث و بانی و مسئول مستقیم آنها است.
جامعه امروز ایران را در نظر بگیرید. رشد سرمایه داری در ایران، همین چیزی است که امروز هست و می بینید. اختناق و بیحقوقی و مصائب اجتماعی در ایران بعد از اصلاحات ارضی، در زمان شاه و امروز، همه ناشی از تسلط سرمایه است. سرمایه داری در ایران در مقطع انقلاب پنجاه و هفت با بن بست و بحران مواجه بود و آن انقلاب ( برخلاف جنبشها و تحولات قبلی در ایران) علیه سلطه سرمایه رخ داد و نه علیه فئودالیسم و یا عقب ماندگیهای سرمایه داری. انقلاب پنجاه و هفت جنبشی بود برای آزادی و برابری، برای قدرت شوراها، برای رها شدن از شرّ سلطه سرمایه. سرمایه داری بومی و جهانی ناگزیر شد در برابر این انقلاب جمهوری اسلامی را روی کار بیاورد ( در واقع به آن رضایت بدهد). انقلاب را درهم کوبیدند اما بحران و معضل سرمایه داری سر جای خودش ماند و حتی شدیدتر شد و در نتیجه جنبش مردم علیه این وضعیت نیز به شکل شدید تر و وسیع تر و رادیکل تری ادامه پیدا کرد. من پائینتر به این جنبش خواهم پرداخت، اما در اینجا میخواهم براین تاکید کنم که در همین سطح پایه ایِ اقتصادی و اجتماعی، حساب آن دسته از نیروهایی که خودشان را چپ می دانند اما مضمون و ماهیت تخاصم طبقاتی که با انقلاب ۵۷ آغاز شد را نمی بینند ، از ما جدا می شود.
این نیروها از نا آمادگی شرایط اقتصادی شروع میکنند و به پیش شرطهای سیاسی و فرهنگی میرسند. میگویند دموکراسی لازم است، باید مردم تمرین دموکراسی داشته باشند، باید برعقب ماندگی های فکری و فرهنگی فائق آمد و ... تا بعد بتوان به سوسیالیسم رسید! به این ترتیب مجموعه ای از پیش شرطهای اقتصادی و سیاسی ردیف میشود تا سوسیالیسم موکول به محال شود.
معنی سیاسی سوسیالیسم فورا
یک جنبه مهم "سوسیالیسم همین امروز" وجه سیاسیِ آنست. هر اندازه هم که صنعت و نیروهای مولده رشد کرده باشند، اگر سوسیالیسم در سطح سیاست نمایندگی نشود، متحقق نخواهد شد. اینچنین نیست که "خود بخود" سلطه سرمایه از میان می رود. بدیهی است که سرمایه به بحران دچار می شود، دوران تناوبیِ بحران، رکود و رونق بوجود می آید و در شرایط امروز هم می بینیم که سرمایه داری جهانی در آستانه بحران دیگری قرار گرفته است. اما در بحرانی ترین شرایط هم بدون اینکه حزب و نیرویی در سیاست وجود داشته باشد که از زاویه و با نقد سوسیالیستی به جنگ سرمایه داری برود، سرمایه داری ملغی نمیشود و سوسیالیسم متحقق نخواهد شد. می خواهم بگویم که در نهایت، مسئله، مسئله ای است سیاسی که باید در محدوده سیاست حل و فصل شود.
بنا بر این سئوال اساسی اینست که از لحاظ سیاسی تحقق سوسیالیسم در گرو چیست؟ اولین شرط به نظر من وجود یک حزب سیاسی است که افق سوسیالیسم را در برابر جامعه قرار بدهد. حزبی که آرمان سوسیالیسم را به سیاست و پراتیک ترجمه کند و علیه دولت سرمایه داری و کل جنبشهای بورژوائی در جامعه بمیدان بیاید و مبارزه کند.
نیروئی که در نظر و در پراتیک نقد سوسیالیستی به کلیت وضع موجود را نمایندگی کند و خلع ید سیاسی و اقتصادی از بورژوازی ، تصرف قدرت سیاسی و لعو استثمار و کارمزدی، ناظر بر هر موضع سیاسی و حرکت عملی و تاکتیکی آن باشد.
بنظر من، وجود چنین حزب و نیروی سیاسی، خود، مهمترین و بهترین شاخص است که نشان دهد زمینه های عینی سوسیالیسم هم فراهم است. اگر در جامعه ای چنین حزب و نیروی سیاسی وجود داشته باشد (منظورم نیروهای حاشیه ای نیستند بلکه آن حزب و نیروی سیاسی است که در بستر اصلی مبارزات در جامعه قرار گرفته و مطرح شده باشد) دیگر لازم نیست برویم و با ذره بین شرایط اقتصادی و اجتماعی را کنکاش کنیم. در واقع نفس وجود چنین معلولی نشان می دهد که علت هم وجود دارد و شرایط عینی اقتصادی آنقدر فراهم شده که آرمان سوسیالیسم تحزب پیدا کرده و در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی نمایددگی میشود.
برای روشن تر شدن بحث لازمست رابطه بین آرمان و سیاست عملی و پراتیک سوسیالیستی را بیشتر بررسی کنیم. همانطور که گفتم احزابی وجود دارند که خودشان را در سطح "آرمان" سوسیالیست می دانند (که من در این زمینه به چپ های سنتی و غیر کمونیسم کارگری اشاره کردم). اما از نظر سیاسی درجهت مخالف آرمان ادعائی شان عمل میکنند.
مثال بارز چنین نیروهائی حزب توده است که از نظر آرمانی خودش را سوسیالیست می داند اما از لحاظ سیاسی به زائده دوم خرداد تبدیل شده است. نیروهائی که به نام سوسیالیسم قسم می خورند ولی در عمل، باصطلاح آن کار دیگر می کنند! در سیاست عملی شان، در تاکتیک هاشان، در تبلیغات شان و در فعالیت سیاسیِ روزمره شان، از این شاخه یا آن شاخه یا جناح حکومت سرمایه داری دفاع می کنند و عملا به زائده سیاسی بورژوازی تبدیل می شوند. و همه این دفاع سیاسی و عملی از بورژوازی را نیز تحت عنوان واقع بینی، هنر سیاست، و تاکتیک عملی برای رسیدن به هدف نهائی و "آرمان" سوسیالیسم توجیه میکنند.
اما به نطر من حتی آرمان این نیروها نیز ربطی به سوسیالیسم ندارد. سوسیالیسم در تلقی و تعبیر این نیروها در نهایت رشد صنعت و صنایع سنگین و تحقق یک جامعه پیشرفته صنعتی است. زمانی سرمایه داری دولتی نوع شوروی قبله آمالشان بود و هنوز هم از سوسیالیسم تصوری بجز یک سرمایه داری متمرکز دولتی و صنعتی که بتواند با جهان غرب رقابت کند ندارند.
این نوع سوسیالیسمِ ربطی به آرمان طبقه کارگر و کمونیسم کارگری ندارد. محور سوسیالیسم کارگری ــ بلاواسطه و مستقیماً ــ "انسان" و "انسانیت" است. سوسیالیسمی که آرمان ما است یک انسانگرایی عمیق را در خود نهفته دارد که برابری، آزادی، رفاه انسانها و سازماندهی جامعه بر اساس نیازهای انسان ها، بطور مستقیم مؤلفه های اساسی آن هستند. آرمانگرائی سوسیالیستی یک انسانگرائی عمیق و همه جانبه است. بقول منصور حکمت اساس سوسیالیسم ما انسان است؛ بدون هیچگونه حلقه واسطه ای، بدون هیچ اما و اگری و بدون هیچ نوع مرحله بندی ای.
همین امروز، در همین سال هایی که ما داریم زندگی می کنیم، امر انسانها، مسئله انسانها، رهایی انسانها، حتی تحقق هویت انسانیِ انسان ها و کل بشریت کره ارض، بطور مستقیم به سوسیالیسم وابسته است و بنابراین ضرورت، فوری و عاجل بودن سوسیالیسم و برداشتی که ما از آرمانگرایی سوسیالیستی داریم، کاملاً به هم تنیده اند.
ضرورت و درد بشریت امروز عقب ماندگی صنعتی نیست، سلطه سرمایه داری رشد یافته بر کل کره ارض است. وضعیت نابسامان زندگی مردم در سراسر کره ارض، مستقیماً ناشی از سلطه سرمایه است. و هر نوع دفاع از انسانیت و از آزادی و رفاه و برابری مستلزم رودرروئی با سرمایه داری است. سوسیالیسم بطور عینی و واقعی جواب فوری به این بربریتی است که امروز با عنوان نظم نوین جهانی همه جا دارد بیداد میکند. در جوامع غربی تمام دستاورهای چند دهه گذشته جنبش کارگری و چپ را پس میگیرند و در کشورهائی نظیر ایران عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حریانات مذهبی و قومی را بر سر مردم حاکم کرده اند. جز با پرچم سوسیالیسم به جنگ ا ین وضعیت نمیتوان رفت.
همانطور که گفتم وقتی ما از آرمان سوسیالیسم صحبت می کنیم، مستقیماً و بلاواسطه، انسانیت، آزادی، برابری و رفاه انسان ها را محور قرار می دهیم، هیچ پیش شرط و حلقه واسطی هم در این میان وجود ندارد.
یک حزب سوسیالیستی واقعی، انسانیتِ "تحزب یافته" است، انساندوستیِ تحزب یافته است. باید توجه داشت که کمونیست ها تنها انسان دوستان جهان نیستند، مادر ترزاها هستند، انجمن های خیریه وجود دارند که واقعاً هم نیت شان خیر است و می خواهند به مردم کمک کنند، طرفداران دفاع از محیط زیست هستند، طرفداران دفاع از کودکان بی سرپناه وجود دارند، جنبش ها و سازمان هایی هستند که برای رشد بهداشت و سواد آموزی در کشورهای در حال توسعه و عقب مانده فعالیت می کنند، همه اینها، انساندوست هستند. انساندوستی با کمونیست ها بدنیا نیامده و تنها خواستِ کمونیست ها هم نبوده است. در تمام طول تاریخ، آرمان برابری و آزادی انسان ها وجود داشته است. از زمان اسپارتاکوس تا امروز ــ از نظر تاریخی ــ وجود داشته و از نظر جغرافیایی و مکانی هم، در سرتا سر دنیای امروز، چنین فعالینی وجود دارند. اما آن چیزی که به آرمانگراییِ نوع کمونیسم کارگری معنای سیاسی می دهد، این است که این آرمان را به سیاست وارد می کند و به مسئله قدرت سیاسی ربط می دهد. دست به ریشه مسئله می برد که همانا سلطه، حکومت و قدرت طبقه سرمایه دار است و هر معضلی در جهان امروز نشأت یافته از آن است. از اعتیاد و تن فروشی گرفته تا بیکاری، فقر، اختناق، دیکتاتوری، مجازات اعدام و کل بی حقوقی هایی که همه جای جهان را فرا گرفته، در تمام اینها، اساس مسئله، سلطه و سیطره سرمایه است، یعنی نظام هایی که برای سود آوری کار می کنند، باز تولید می کنند و خود شان را سازمان می دهند و نه برای رفاه مردم در آن جوامع. این اساس مسئله است و به این معنی، فرق آرمانگرایی ِ سوسیالیستی با انساندوستی ِ بخش ها و نیروهای دیگر جامعه، این است که این رهایی و آزادی را مستقیماً به مبارزه علیه ریشه اساسی این نابرابری ها، بی حقوقی ها، فقر وفاقه و ستم و تبعیضی که در تمام دنیا وجود دارد، یعنی نظام سرمایه، مربوط می کند و به این معنا به انسان دوستی اش تحزب می دهد و آنرا سیاسی می کند. بطور خلاصه باید گفت که یک ویژگی حزب کمونیست کارگری و یک حزب سوسیالیستیِ واقعی کارگری این است که آرمانگراییِ انسانی را در سیاست وارد می کند و بخصوص و بطور مشخص آنرا در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی، نمایندگی می کند.
همانطور که گفتم، در تمام جوامع دنیا و در تمام طول تاریخ، انسان دوست ها کم نبوده و نیستند، ولی این انساندوستی خودش را به سیاست "آلوده" نمی کند. آنچنان که بسیاری از این نوع انساندوست ها می گویند، سیاست ظاهراً کثیف است و نباید به آن دست زد! بلکه باید از طریق انجمن های خیریه، از طریق فعالیت های عام المنفعه، از طریق سازمان ها و "ان جی او"ِ های غیر سیاسی به این امور عام المنفعه کمک کرد وآنوقت می بینیم که پای کلیسا و مذهب هم از درِ پُشتی وارد می شود. البته چنین فعالیتهای خیریه ای – ار نقش مذهب و خیرات مبرات مذهبی که صرفنطر کنیم- بالاخره از نبود آن بهتر است و ما دنیایی را ترجیح می دهیم که در آن از این نوع خیرخواهان و سازمان هایی مثل پزشکان بدون مرز و کمک به کودکان بی پناه و غیره، فراوان باشند، اما این نوع انساندوستی، راه حل میلیون ها و میلیارد ها مردم کره ارض که علیرغم رشد عظیم ثروت، از پایه ای ترین نیازهاشان محروم اند، نیست. برای آنکه دست به ریشه مسئله ببریم، انسان و انسانیت بایستی در عرصه سیاست نمایندگی شود و ریشه مسئله هم سلطه سیاسی ــ اقتصادی طبقه سرمایه دار است.
خلاصه کنم. وقتی در عرصه سیاست از "سوسیالیسم همین امروز" صحبت می کنیم، در واقع از حزبی سخن می گوییم که تجسم سیاسیِ این انسانیت باشد و یا به عبارت دیگر، این انسانیتِ تحزب یافته در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی و خلع یَد سیاسی ــ اقتصادی از طبقه سرمایه دار نمایندگی شود.

سوسیالیسم در پراتیک روزمره
ما فوریت سوسیالیسم را به معنی اقتصادی- اجتماعی و به معنی سیاسی بررسی کردیم. اما اساس مساله به نظر من سوسیالیسم در پراتیک روزمره است و این یعنی دخالتگری و تاثیر گذاری عملی در جنبشها و مبارزت جاری در جامعه با پرچم و سیاست نقد سوسیالیستی وضع موجود.
معنی مبارزه برای سوسیالیسم در نهایت عبارست از دخالت و تاثیر گذاری بر شرایط سیاسیِ موجود، بر جنبش ها، حرکت ها، تحولات، مسائل و موضوعات مورد جدل در جامعه امروز، برای نفی کل وصعیت موجود و رسیدن به سوسیالیسم. "سوسیالیسم همین امروز" یعنی سازماندهی انقلاب سوسیالیستی در همین امروز. یعنی در همین جوامع امروز، با همین درجه از فعل وانفعالهای سیاسی و در برخورد با جنبش های موجود و جاری، باید پرچم سوسیالیسم را بلند کرد و آنرا به پیروزی رساند. به این معنا، وقتی می گوییم "سوسیالیسم همین امروز" از بحث آرمان، اقتصاد، شرایط اقتصادی و اجتماعی، آرمان سوسیالیستی، سوسیالیسم در استراتژی و در حزبیت فراتر میرویم و می رسیم به پراتیک روزمره یعنی سوسیالیسم بعنوان "نقشه عمل".
اصل قضیه کاری است که امروز می کنید. سئوال اینست همین نسل، در همین دهه، در همین سال، چه می کند برای آوردن سوسیالیسم؟ اساس مسئله اینجاست. جنبش های اجتماعی، فقط با اهداف شان و اینکه در آینده چه می خواهند بکنند، تعیین نمی شوند. از آن مشخص تر، پایه ای تر و عینی تر این است که همین امروز در سیاست چه می کنند. اینکه شما به چه چیزی قسم می خورید و هدف تان را چه می گذارید، در سیاست چنبه تعیین کننده را تشکیل نمیدهد. این نکته در عرصه سیاست تعیین کننده است که امروز، عملاً در کنار چه نیرو و در مقابل چه نیرویی قرار گرفته اید.
نیروهایی هستند که از نظر اقتصادی ــ اجتماعی با بحثی که من می کنم همراه اند و می گویند بله، سوسیالیسم در هر جامعه سرمایه داری ممکن است و از جمله در ایران امروز هم ممکن است و نباید منتظر رشد نیروهای مولده یا صنعتی شدن و غیره و غیره نشست. آنها هم معتقد اند که سوسیالیسم انسانی است، و باید از منافع انسانها دفاع کرد ولی وقتی می رسیم به عرضه عمل و فاکتورِاساسی برخورد به مبارزات امروز و سازماندهی و هدایت اینها، وقتی بحث میرود بر سر جاری کردن سوسیالیسم ونقد سوسیالیستی در همین مبارزات و معتقد بودن به اینکه می توان و باید همین جمهوری اسلامی را، همین امروز و با یک انقلاب سوسیالیستی، سرنگون کرد، به اینجا که می رسند، می گویند نه! نمی شود! و همان داستان کهنه سوسیالیسم نمیشود را این بار با نظراتی نظیر هنوز قطب بندی طبقاتی به اندازه کافی حاد نشده، جنبش سرنگونی ای در کار نیست، راست درجامعه دست بالا را دارد و یا این سوسیالیسمی که مردم شعارش را می دهند، سوسیالیسم ما نیست، دروغین است، سنتی است، مورد قبول نیست، و غیره تحویل ما میدهند. و به این ترتیب آنچه را که از نظر اقتصادی و آرمانی قبول کرده بودند، در عمل، از پنجره بیرون میاندازند. این همان چپ سنتی و غیر کارگری است که بجای مرحله بندی اقتصادی و ناآمادگی شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی ، مرحله بندی سیاسی و نا آمادگی شرایط ذهنی را نشانده است. نتیجه در عمل یکی است: احاله کردن سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی به فردا، به "وقت گل نی".
به همین دلایل است که می گویم آن نکته اساسی که در نهایت همه چیز به آن ختم و ترجمه می شود، این است که به جهت سیاسی، یک حزب تا چه حد برای "سوسیالیسم همین امروز" مبارزه می کند. "سوسیالیسم همین امروز" اعتقاد به این است که سوسیالیسم "همین امروز" ممکن است. اعتقاد به این است که سوسیالیسم امری انسانی و آرمانی است و این آرمان باید تحزب پیدا کند، حزبی باید وجود داشته باشد که در عرصه سیاست چنین پرچمی را بلند کند. اما علاوه بر این اعتقادات، علاوه بر تبلیغ، انتشار و اشاعه این اندیشه ها، در نهایت، آن معنای عملی که یک حزب سوسیالیستی از "سوسیالیسم همین امروز" می گیرد، این است که باید در دل مبارزات جاری، در دل شرایط سیاسیِ همین امروز، جواب درد مردم را، جواب رهایی مردم را با سوسیالیسم بدهد و دست بکار سازماندهی انقلاب سوسیالیستی بشود.
اگر از نظر تئوریک راه حل دیگری هم وجود دارد و یا می تواند صورت بگیرد و غیره، این، امر ما نیست. امر ما این است که ما در تاریخ چه راه حلی را می خواهیم و چگونه می خواهیم پیاده کنیم. چون معمولا این بحث هم مطرح می شود که هنوز جا دارد که سرمایه داری در ایران رفرم هایی را به انجام رساند! خوب، به این معنا در همه جای دنیا، سرمایه داری ممکن است هنوز جا داشته باشد و بتواند رفرم هایی را صورت دهد. در خود آمریکا هم که سرمایه داری هم اکنون با یک بحران برخورد کرده است، می تواند این بحران را رد کند و چه بسا که به دوران رونق بعدی برسد. اما به چه قیمتی؟ به قیمت بیکاری میلیون ها انسان، فقر و بدبختی میلیون ها انسان، زدن از خدمات شهری، زدن از بهداشت مردم و غیره که امروز سیاستمداران شان هم دارند همین را می گویند و اسم اش را هم گذاشته اند ریاضت کشیِ اقتصادی! همه جا اینطور است و همانطور که گفتم تا زمانی که در سطح سیاست پرچم سوسیالیسم بالا نرود، سرمایه داری خودش ممکن است بتواند از نظر اقتصادی و سیاسی، بحران پس از بحران را حل کند. انباشت بیشتری کند، بخش ضعیف تر سرمایه ها را ورشکست کند، سرمایه ها را متمرکز تر کند، قدرت بیشتری به آنها بدهد و دوره انباشت، بازتولید و سود آوری دوباره ای را شروع نماید. در ایران هم همینطور است. می گویند حکومت سرمایه داری می تواند جمهوری اسلامی نباشد! سرمایه داری در ایران کاملا ممکن است که اشکال حکومتی دیگری بخود بپذیرد. اما بحث ما این نیست که این چقدر ممکن است و چقدر ممکن نیست. بحث این است که ما بعنوان سوسیالیست ها، ما بعنوان پرچمداران مبارزه طبقه کارگر و بنظر من اکثریت محروم جامعه در جامعه هفتاد میلیونی ایران، چه راه حلی را می خواهیم، برای چه چیزی می جنگیم و ما به مردم می گوییم که چه چیز را انتخاب کنند. سوسیالیسم مطلوب نیست به این دلیل که گویا فقط سوسیالیسم ممکن است و کار دیگری نمی شود کرد. سوسیالیسم مطلوب است برای اینکه جواب ریشه ای به درد اکثریت عظیم جامعه است و اگر می شود، شدنی و مطلوب اکثریت محروم جامعه است و می توان آنرا به هدف اکثریت مردم و کارگران تبدیل کرد، باید این کار را کرد و همین امروز هم باید این کار را کرد. امروز که بخصوص سرمایه داری حتی دست از دولت رفاه هم شسته و نسخه ای جز سِفت کردن کمربندها و ریاضت کشی اقتصادی برای دنیا ندارد و بخصوص برای کشورهایی مثل ایران که دستاوردی جز دیکتاتوری و اختناق ندارد، امروز دیگر سوسیالیسم باید با صد درجه اولویت مطرح شود.
از نظر تئوریک، روی کاغذ و بلحاظ نظری، اینکه آیا سرمایه داری می تواند دوباره در ایران درجه ای از رشد را هم متحقق کند، خوب، ممکن است بتواند و ممکن است نه، ولی این نقطه عزیمت ما نیست. نقطه عزیمت ما این است که ما می خواهیم انسان ها را آزاد کنیم، رها و برابر کنیم و اینجاست که می گویم بر می گردیم به اینکه شما چگونه و چطور آرمان سوسیالیسم را در سیاست ترجمه کنید. ممکن است سرمایه داری دوباره بیاید و رشد دهد. خوب، خود جمهوری اسلامی هم به یک معنا رشد داده است. جاده کشی ها، برق کشی ها و زیر ساخت هایی که در دوره جمهوری اسلامی بوجود آمده، بسیار هم وسیع است، ولی آیا ربطی به آرمان برابری و آزادی انسانها دارد؟ کاملاً بی ربط است و هر چه بیشتر رشد کرده، فقر بیشتر شده است. در ایران هم یک اقلیتی بوجود آمده که هم اکنون ثروت اش از پارو بالا می رود ولی به قیمت فقر و بدبختی و رنج اکثریت عظیم مردم. جنبش سوسیالیستی نمایندگی کردن این اکثریت در سیاست است. کار ما سوسیالیست ها این نیست که از نظر تئوریک یا بلحاظ اقتصادی، بررسی کنیم که هنوز سرمایه داری در ایران چقدر می تواند رشد کند و یا نمی تواند. اگر من و شما نباشیم، اگر مبارزه سوسیالیستی نباشد، سرمایه داری تا اَبد الابد می تواند تَسمه از گُرده مردم بکشد یا بقول خودش سیاست سِفت کردن کمربندها را پیش بگیرد، روی پای خودش بایستد و انباشت و بازتولید کند. وقتی وارد سیاست شدیم، باید در سطح سیاسی جنگید و در سطح سیاسی، بحث ما سوسیالیست ها این است که برای امروزه مان باید نقشه عمل داشته باشیم به این دلیل که تنها جنبش سوسیالیستی می تواند پاسخ وضعیت امروز را به بهترین نحوی بدهد، بطوریکه استثمار، تبعیض و نابرابری بر افتاده و انسانیت، اکثریت عظیم مردم، رفاه، آزادی و برابری بطور واقعی باز گردد. این امر ممکن است، شدنی است و پرچم اش در دست ما سوسیالیست ها است.
سوسیالیسم همین امروز می شود. جواب ما به جمهوری اسلامی سوسیالیسم است، جواب ما به جنبش دوم خرداد سوسیالیسم است، پاسخ ما به جنبش فدرالیسم و تکه تکه کردن جامعه و قوم گرایی سوسیالیسم است، پاسخ ما به آمریکا، نئوکنسرواتیسم و بوش سوسیالیسم است و جواب ما به جنبش سلطنت طلب سوسیالیسم است. نه به این خاطر که این اعتقاد ما و آرمان مان است، در روی زمین و بطور واقعی جواب این است و می بینید که جامعه ایران همین را منعکس می کند؛ وقتی می آید و از زبان پیشروان اش در جنبش دانشجویی، در اول ماه مه ها و در جنبش دفاع از حقوق زنان و حقوق کودک، می گوید یک کره زمین و یک انسان، در واقع جواب سوسیالیستی می دهد به جنبش فرقه گرایی و فدرالیستی که تقریباً همه جای دنیا راغیر از ایران فرا گرفته است. فرقه گرایی و فدرالیسمی که تحت عناوین بازگشت به ریشه خود، زبان خود، مذهب خود و ناسیونالیسم خود، از بعد از فروپاشی دیوار برلین در همه جا مُد شده و بصورت اپوزیسیونِ سرمایه داریِ ورشکسته ی کشورهای باقیمانده از شوروی به جلو صحنه رانده شد و اسم اش را هم گذاشتند انقلاب مخملی. شعار یک کره زمین و یک انسان در واقع جواب مردم ایران به انقلاب مخملی و ناسیونالیسم و قوم گرائی نظم نوینی است.
سوسیالیسم اگر در سیاست نمایندگی نشود، انساندوستی در دست مادر ترازاها باقی می ماند، در خود ایران هم چنین می شد همانطور که در جاهای دیگر دنیا این چنین است. اگر کمونیسم کارگری در ایران قوی نبود در شانزده آذر یا اول ماه مه یا در روز جهانی زن، کسی بیانیه نمیداد که پایه این مسائل و مصیبت ها نظام واژگونه سرمایه داری است، نمی گفت منزلت ــ معیشت حق مسلم ماست، نمی گفت سوسیالیسم یا بربریت، و سوسیالیسم بپا خیز برای رفع تبعیض. اگر این شعارها هست، به این دلیل است که سوسیالیسم در ایران در عرصه سیاست و در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی نمایندگی می شود.
سوسیالیسم همچنین بعنوان جواب درد امروز، پاسخ ما است به دخالت مذهب در دولت و وقتی نگاه کنید، می بینید در جنبش سکولاریستی هم، فقط سوسیالیست ها هستند که مبارزه می کنند؛ حتی در آلمان هم، این حزب کمونیست کارگری است که علیه نفوذ اسلام در حال جنگ است و در اسکاندیناوی هم این حزب کمونیست کارگری است که علیه حجاب کودکان می جنگد و یا در مورد قتل های ناموسی که در میان خانواده های فرار کرده از کشورهای مسلمان بیداد می کند. کس دیگری نیست، لیبرالی باقی نمانده است، دموکراتی دیگر نیست که سکولار باشد. لیبرال ها و دموکرات ها همه حب نسبیت فرهنگی و مالتی کالچرالیسم را قورت داده اند و دارند آب به آسیاب اسلام سیاسی می ریزند.
اینکه روی کتاب آیا مذهب می تواند از جامعه سرمایه داری رخت بر بندد و از دولت ها جدا شود، بله، می تواند. اما همین امروز از آقای بوش و نئوکنسرواتیوها گرفته تا پاپ و تا واتیکان، تا مقتدا صدر و کرزای و تا جمهوری اسلامی، جنبش های مذهبی در خود اسرائیل و کشورهای اسلام زده در شمال آفریقا، همه جا، خدا و مذهب را دوباره به سیاست آورده اند و سکولاری شما نمی بینید. بورژوازی در تئوری علی العموم می تواند سکولار باشد و در یک دوره خیلی کوتاهی هم در انقلاب کبیر فرانسه همینطور بود، ولی از همان زمان کمون پاریس و بویژه امروز بطور عملی، واقعی و سیاسی فقط ما سوسیالیست ها هستیم که علیه مذهب ایستاده ایم و خواهان جدایی کامل مذهب از دولت و مذهب زدائی از زندگی اجتماعی هستیم. در کمپ سرمایه در سیاست و ایدئولوژی های رسمی و حتی اپوزیسیون های بورژوازی هم قبول کرده اند که مذهب بعنوان فرهنگ مردم بایستی در سیاست جای داشته باشد و اساساً دموکراسی را معنا کرده اند به اینکه رهبران قبایل قومی و مذهبی بیایند در دولت دخالت کنند! این شده است تعریفی نظم نوین از دموکراسی.
سوسیالیسم بطور واقعی و عینی جواب ما به دنیای امروز است. نه به این خاطر که ما دوست داریم که اینطور شود و یا مارکس چنین گفته و یا تئوری هامان اینطور است، بلکه به این دلیل که هر انسانی در زندگی روزمره اش دارد این واقعیت را با پوست و گوشت اش حس می کند که در این دنیای نظم نوینی که سیاست های میلیتاریستی آمریکا از یک سو و جنبش اسلام سیاسی از جانب دیگر ساخته اند، انسان مثل پشه لِه می شود. این وضعیت را همه می بینند. از گرسنگان دارفور اینرا می دانند تا مردم تحت سلطه اسلام در ایران و تا مردم آفریقایی که جنگ های قومی و قبیله ای زندگی را برایشان تباه کرده و حتی تا مردم کشورهای اروپایی که دولت هاشان با چشم اغماض به قتل های ناموسی نگاه می کنند و از آن طرف هم پاپ و کلیسا را آورده اند و گذاشته اند در تارَک جامعه.
این دنیای سرمایه داری نظم نوین جهانی است و پاسخ ما به این وضعیت نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان، سوسیالیسم است و این امری است فوری، مُبرم و مهم برای گرسنگان دنیا، برای زنان دنیا که در پیشرفته ترین کشورهای صنعتی هم هنوز برابری و حق و حقوق کامل شان به رسمیت شناخته نشده است تا چه رسد به کشورهایی مثل ایران که زنان اصولاً کمتر از نیمی از انسان بحساب می آیند و یا اساساً انسان بحساب نمی آیند. این جوابی است به کودکان دنیا که همه ساله میلیون هاشان بخاطر مبتلا شدن به مرض های کاملاً قابل پیشگیری جان می دهند. این پاسخی است به این کشت وکشتاری که تحت نام مبارزه با تروریسم اسلامی در همه جای دنیا براه انداخته اند و از آنطرف تحت نام مبارزه با شیطان بزرگ، روزانه صدها و صدها نفر در خیابان ها به خاک وخون کشیده می شوند. سوسیالیسم پاسخ ما به اینهاست و در ایران این سوسیالیسم تحزب دارد، بستر اصلی چپ را نشان می دهد و فعال و دخیل است.
راه هایی هم که ما برای تحقق "سوسیالیسم همین امروز" پیشاروی خود داریم، همانطور که گفتم در نخستین گام، به رسمیت شناختن جوهر انسانیِ جنبش های موجود در جامعه است و اینکه هر جنبش حق طلبانه ای، در نهایت جنبشی است انسانی. جنبشی که برای لغو آپارتاید جنسی مبارزه می کند، جنبشی که برای دفاع از حقوق کودک می جنگد، جنبشی که برای لغو مجازات اعدام مبارزه می کند، جنبشی که در دفاع از حقوق همجنسگرایان مبارزه می کند، جنبشی هم که امرش حفظ محیط زیست است، همه اینها، جنبه های برجسته انسانی دارند. و چون از این ویژگی مشترک برخوردارند، در نتیجه، می توانند و باید به همدیگر ملحق شوند، می توانند به هم متکی شوند و می توانند همبسته و متحد شوند. همانطور که فصل مشترک همه نیروهای بورژوایی سود و سود آوری و به این معنا زیر پا گذاشتن حقوق پایه ای انسانی است، همانطور هم فصل مشترک این جنبش های اعتراضی علیه سرمایه داری، بطور عینی و واقعی، "انسان" و "انسانیت" است. اگر این جنبشها را به حال خود رها کنید، این جنبش ها "در خود" می شوند، محدود می شوند، جنبش برابری زن نقد اش را به روی مرد و مردسالاری می گذارد و دشمن خودش را مرد معرفی و قلمداد می کند و یا جنبش دفاع از حقوق کودک گمان می کند مقصر بزرگسالان اند. ریشه مسئله را در نمی یابند و به همین دلیل، محدود و در خود شده و چه بسا ممکن است جنبه های ارتجاعی از خود نشان دهند. بازیچه و ملعبه دست جنبش های بورژوایی در آن جوامع می شوند. این وظیفه جنبش سوسیالیستی است که نقد و اعتراض این جنبشهای اعتراضی را تعمیق کند و آنها را رادیکالیزه کند. برای اینکه این جنبش ها به امر خودشان برسند، سوسیالیسم برایشان از نان شب واجب تر است. نه به این خاطر که بیایند و برای سوسیالیسم مبارزه کنند، بلکه برای رسیدن به همان امر خودشان، باید ببینند و این حقیقت را درک کنند که جنبش طبقه کارگر، جنبشی که برای سوسیالیسم می جنگد، جنبشی که برای تمام بشریت می جنگد، اساساً می تواند خواستهای انسانی آنها را هم بر آورده سازد. نمی شود انسانیت را تکه تکه کرد، نمی توان در یک مُرداب، گل سرخ داشت. امکانپذیر نیست که زن آزاد باشد ولی مذهب هنوز در حکومت باشد، نمی شود مذهب در حکومت باشد و از آنطرف آزادی اندیشه و بیان هم وجود داشته باشد، نمی توان آزادی اندیشه و بیان داشت اما حقوق اقلیت های قومی، مذهبی و یا مردم منسوب به این اقلیت ها را به رسمیت نشناخت. نمیشود آزادی داد و جامعه را زیر خط فقر نگاهداشت. نمیشود سرمایه را در بازار جهانی رقابتی و سود آور کرد و تسمه از گرده طبقه کارگر نکشید! نمیشود. اینها همه به هم وابسته اند و آن چیزی که اعتراض به هر یک از این مصائب را به هم وصل می کند، جنبشی است برای آزادی و رهایی انسان. اگر شما رهایی انسان و انسانیت را به میان بگذارید، آنزمان دیگر، جنبش رهایی زن، آزادی مردم منسوب به ملیت ها و اقلیت های دیگر، جنبش رهائی کودک، رفع تبعیض، مبارزه علیه اعتیاد، علیه تن فروشی و فحشاء، مبارزه علیه فقر و استثمار، در آنصورت، همه این اعتراضات و جنبشهای اعتراضی جوهر و چهره ی واقعی و انسانی خود را نشان میدهند، به هم نزدیک می شوند و تبدیل به شاخه هایی میشوند از آن حرکت عمومی که سوسیالیست ها برای رسیدن به یک جامعه انسانی به آن نیاز دارند، یعنی برای رسیدن به سوسیالیسم. این، مکانیسم و شرط حرکت دادن جامعه به طرف سوسیالیسم است. حرکت از جنبش های اعتراضیِ موجود و در مقابله با جنبش های بورژوایی موجود، در نقد جنبش ملی ــ اسلامی و در نقد جنبش ناسیونالیسم عظمت طلب که فقط و فقط با پرچم سوسیالیسم می توان به جنگ شان رفت. فقط سوسیالیست ها می توانند جواب فدرالیسم را بدهند. فقط کمونیسم کارگری و جنبش سوسیالیستی می تواند پاسخ نافرمانی مدنی و اسلام دگر اندیش نوع دوم خردادی را بدهد، به این دلیل که آرمان و خواست برابری و آزادی انسان ها و یا بعبارت دیگر "انسانیت" را در قلب سیاست وارد می کند، در قلب مبارزه برای قدرت سیاسی دفاع از انسانها را معنا می کند و نقد سوسالیستی وضع موجود در تاکتیک هایش، در شعارهایش، در کمپین هایش و در اعتصابات و مبارزه روزمره اش، ناظر است.
ما چنین شرایطی را بطور واقعی در ایران شاهدیم و من قبلاً بطور مفصل تری در اینموارد صحبت کرده ام و اینجا بیش از این در این زمینه وارد نمی شوم و فقط در همین چارچوب "سوسیالیسم همین امروز" می خواهم بر این نکته تأکید کنم که در نهایت، "سوسیالیسم همین امروز" یعنی مبارزه برای سوسیالیسم بعنوان پرچمِ نقد شرایط موجود و بعنوان راه حل همین مسائل امروز مردم. این، معنی "سوسیالیسم همین امروز" است و حزبی که اینکار را می کند، در واقع دارد نیرو جمع می کند، سازمان می دهد و یک حرکت عظیم اجتماعی را رهبری می کند برای اینکه از شرّ سرمایه و سرمایه داری در سطح سیاسی و اقتصادی خلاص شود و یک جامعه برابر، بَری از تبعیض، عاری از فقر و بیکاری و یک جامعه انسانی را به ارمغان بیاورد.
اجازه بدهید بحث ام را اینطور خاتمه دهم که در جامعه ایران جنبش های اعتراضیِ وسیعی وجود دارند که فصل مشترک همه شان مبارزه با جمهوری اسلامی و سلطه جهنمی حکومت مذهبی سرمایه در ایران است. در چنین جامعه ای، پرچم، جهت دهی و گرایش سوسیالیستی، نیاز جنبش های اعتراضی است. این جنبش ها می توانند و باید سوسیالیسم را بخودشان جذب کنند و حزبی هم باید این پرچم را بلند کرده و به چنین نیازی پاسخ دهد. برای حزب ما که درگیر و دخیل در اوضاع سیاسی ایران هستیم، "سوسیالیسم همین امروز" معنایی جز این پیدا نمی کند که باید جنبش های اعتراضیِ امروز را حول پرچم سوسیالیستی و نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود، تقویت کرد، سازمان داد، به هم ملحق کرد و تبدیل کرد به آن حرکت اجتماعی عظیمی که به آن می گوییم انقلاب سوسیالیستی که در نهایت بتواند قدرت سیاسی را از بورژوازی بگیرد و برای همیشه به سلطه سرمایه و سود آوری و استثمار سرمایه داری در یک جامعه هفتاد میلیونی پایان دهد.*

No comments: