سال ۸۶، سال روياروئی چپ با جمهوری اسلامی
نگاهی به تحولات ايران در سالی که گذشت
بحث این هفته مروری است بر تحولات سیاسی ایران در سال گذشته و امیدوارم تحت این عنوان بتوانم روند های اصلی سیاسی در ایران را مورد بحث قرار دهم. موضوعات و روند هایی از قبیل موقعیت جمهوری اسلامی، موقعیت اپوزیسیون راست، جنبش ها و مبارزات اعتراضی مردم و همچنین نقش و موقعیت چپِ علی العموم در جامعه و بطور مشخص حزب کمونیست کارگری. اینها از جمله نکاتی است که سعی می کنم آنها را در بحث حاضر پوشش دهم. گر چه شاید هر کدام از این موضوعات به یک بحث و تحلیل مستقل و جداگانه ای نیاز داشته باشند، ولی من در اینجا قصد ندارم به تفصیل وارد این موضوعات شوم، بلکه سعی خواهم کرد یک تصویر عمومی از این روند ها در سال گذشته بدست بدهم.
تشدید سرکوب و تداوم اعتراضات مردم
اجازه بدهید از این مشاهده (که به نظر من هر کسی که به سال گذشته فکر کند فوراً چنین تصویری در ذهن اش مجسم می شود) شروع کنم که جمهوری اسلامی در سال گذشته با شدت و وسعت بیشتری سیاست سرکوب و تعرض به مبارزات مردم را د رپیش گرفت و مشخصا از نیمه دوم سال به بعد و بویژه بدنبال شورش هایی که در اعتراض به گرانی بنزین و سوخت در اوایل زمستان در گرفت، کاملاً به یک سیاست وحشیانه در سرکوب مردم روی آورد. اجرای علنی احکام سنگسار و اعلام آن، شلاق زدن کارگران بجرم شرکت در مراسم اول ماه مه، رایج شدن مجدد و اعلام وقیحانه قصاص اسلامی قطع اندامهای بدن ( بعنوان نمونه اعلام کردند در بلوچستان دست راست و پای چپ پنج جوان را قطع کرده اند و این جنایت به شیوه های بهداشتی (!) صورت گرفته است)، تشدید و گسترش اعدام ها در ملأ عام، پرتاب جوانان از بلندی به "جرم همجنسگرایی" و سرکوب ها و جنایات دیگری که جمهوری اسلامی به شنیع ترین و فجیع ترین شکل ممکن به آنها دست زد.
رژیم همچنین طرحی را اعلام کرد تحت نام طرح امنیت اجتماعی (بعد از قضیه شورش های شهری در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین) که در طی آن و طبق معمول، حمله ای را نسبت به زنان بد حجاب شروع کردند و همانطور که می دانید اصولاً هر زمان جمهوری اسلامی قصد داشته شمشیر بکشد و به جان مردم بیافتد، اولین هدف اش زن ها و مسئله حجاب بوده است و اینبار هم همینطور بود.
این یک جنبه از واقعیات سیاسی در سال گذشته بود. اما جنبه دیگر و مشاهده دیگر اینست که علیرغم این سرکوبگریها اعتراضات ادامه پیدا کرد. گرچه جمهوری اسلامی سیاست های سرکوبِ وحشیانه اش را تشدید کرد ولی به هدفی که از این سیاست داشت- یعنی مرعوب کردن جامعه، به تسلیم کشاندن مردم و به خانه فرستادن آنها و نشان دادن این چهره از ایران که گویا همه جا امن و امان است، مخالف و معترضی وجود ندارد و جمهوری اسلامی بشکلی با ثبات در مسند قدرت نشسته است- دست پیدا نکرد.
نه تنها اعتراضات مردم فرو کش نکرد بلکه درست بعد از بگیر و ببندهایی که جمهوری اسلامی بدنبال سیزده آذر براه انداخته بود، حرکات اعتراضی در دانشگاه ها و خود جامعه ادامه پیدا کرد، بگونه ای که در اوج این روند، ما شورش "آریا شهر" را شاهد بودیم که تعرض جمهوری اسلامی به دخترانِ "بد حجاب" باعث این شد که مردم بسرعت عکس العمل نشان دهند و آن واقعه تبدیل شد به یک شورش وسیع با شرکت چندین هزار نفر و چندین ساعت با شعار محوری "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" بطول انجامید.
بعد از واقعه آریا شهر، در آخر سال هم چهارشنبه سوری را داشتیم که جوانان عملاً در خیابان ها با رقص، پایکوبی و روشن کردن آتش، تمام این بساط "امنیت اجتماعی" و "مبارزه با بدحجابی" و خط و نشان کشیدنهای حکومت را در هم ریختند، بطوریکه در چهارشنبه سوری امسال، حکومت فقط توانست خیابان های اصلی را کنترل کند و بقیه محلات، خیابان های فرعی، کوچه ها و غیره، عملاً در دست جوانان بود و نیروهای سرکوبگر حتی جرأت نزدیک شدن به مردم را هم نداشتند. ما امسال علیرغم همه بگیر و ببندها یک چهارشنبه سوریِ حتی سیاسی تر و پر جنب و جوش تر از سال های گذشته را شاهد بودیم.
به نظر من یک نکته مهم که هم آریا شهر و هم چهارشنبه سوری به ما نشان میدهد اعتراضات مردم به مساله تبعیض جنسی و در هم شکستن عملی دیوار آپارتاید جنسی بویژه از جانب جوانان است. در چهارشنبه سوری دیدیم که جداسازی میان زن و مرد عملاً زیر پا گذاشته شد، آنزمان که دختر و پسر دست هم را گرفتند، از روی آتش پریدند، رقص و پایکوبی کردند و بساط موسیقی و موزیک را تا ساعت دوازده شب در بسیاری از محلات بر پا داشتند. در واقع، جامعه با این حرکت عملا دیوار آپارتاید جنسی را در هم شکست. خواست لغو آپارتاید جنسی قبل از چهارشنبه سوری نیز صریحا در بزرگداشت هشت مارس در سنندج اعلام شده بود و این خواست را دانشجویان شیراز و اصفهان هم در تجمعهای اعتراضیشان مطرح کرده بودند.
اعتراضات در هشت مارس و چهارشنبه سوری آخرین تحولاتی بودند که در اواخر سال اتفاق افتادند. من در مورد جنبش های اعتراضی، جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و دیگر جنبش های اعتراضی در بخش آخر سخنان ام، صحبت خواهم کرد. در اینجا فقط قصدم این بود که با اشاره ای به آخرین اتفاقات در سال گذشته نشان دهم که چگونه طرح امنیت اجتماعی جمهوری اسلامی با شکست مواجه شد. جالب آنکه خود رژیم هم چنین شکستی را اعلام نمود. دست اندر کاران حکومت اعلام کردند که این طرح شان نگرفته و با شکست مواجه شده است و حتی مسئول انتظامات تهران در همان ابتدای پیاده کردن طرح امنیت اجتماعی اعلام نمود که این تعداد دسته های گشت و پاسدار برای مقابله با بد حجابی کافی نیست و در واقع با این سخن اعلام می کرد که بد حجابی زنان بسیار وسیع تر از آن است که با تعدادی دسته های گشتی که مثلا در تهران در اختیار داشتند، بتوانند جواب این وضعیت را بدهند. در نتیجه، این طرح عملاً شکست خورد. آماری که خود حکومت ارائه داد این بود که در طی یکی دو ماه بعد از طرح امنیت اجتماعی، نزدیک به یک میلیون نفر از زنان یا تذکر گرفته اند یا بازداشت و دستگیر شده اند و یا شلاق خورده و به جرم بد حجابی جریمه نقدی شده اند. این آماری است که خود حکومت ارائه داده و روشن است که وقتی حکومت از یک میلیون زن صحبت می کند که در عرض یک یا دو ماه، در واقع، اعتراض خودشان را نسبت به حجاب اعلام کرده اند، از همینجا می توان به ابعاد وسیع اعتراض علیه بی حقوقی زن در این جامعه پی برد و متوجه شد که چه حرکت وسیعی (نه تنها در تهران بلکه در تمام شهرها) علیه ستم بر زن و بی حقوقیِ مفرطی که جمهوری اسلامی در حق زنان اعمال می کند، وجود دارد.
بنابراین، نخستین مشاهده ما این است که جمهوری اسلامی با تمام توان اش، باصطلاح شمشیر را از رو بست، به جان جامعه افتاد، به تعداد اعدام ها، شکنجه ها، دستگیری ها، شلاق زدن ها و سنگسارها و قطع کردن دست و پا و غیره افزود، اما جامعه تسلیم نشد، تمکین نکرد، آرام نگرفت و آن تصویری را که جمهوری اسلامی می خواست به دنیا بدهد (که در ایران اوضاع کاملاً در امن و امان است) بطور کامل در هم ریخت.
قبل از آنکه با تفصیل بیشتری به جنبشهای اعتراضی در سال گذشته بپردازم لازمست به دو تحول سیاسی دیگر که بیشتر به بالائیها مربوط میشود، یعنی رابطه دولت آمریکا و رژیم و همینطور مساله انتخابات و تاثیرات این تحولات بر نیروهای اپوزیسیون نگاهی بیاندازیم.
رابطه دولت آمریکا- جمهوری اسلامی و مضحکه اتخابات
از نقطه نظر رابطه دولت آمریکا با حکومت اسلامی سال گذشته یک دوره پُر افت و خیز بود. بحران برسر مساله اتمی تشدید شد و حتی مسئله احتمال حمله نظامی آمریکا بالا گرفت و باصطلاح به گفتمان مردم تبدیل شد. هم در دنیا و هم در خود ایران در این زمینه بحث در گرفت و بخصوص نیروهای اپوزیسیون حول این مسئله موضع گرفتند و فعالیت هایی را شروع کردند و اوج این روند را هم در قبل از جریانات سیزده و شانزده آذر شاهد بودیم. اما پس از آن با اعتراضات دانشجویی از یک سو و رو شدن اسنادی از طرف سازمان های اطلاعاتی آمریکا که اعلام کردند جمهوری اسلامی هم اکنون بدنبال سلاح هسته ای نیست از جانب دیگر، موضوع کاملاً بر عکس شده و اینبار مباحثی مثل مذاکره، سازش یا نزدیکی، به گفتمان مسلط تبدیل شد و فعلا در این مرحله از مناسبات میان دو دولت هستیم.
اتفاق سیاسی دیگر که اساسا به روابط و جنگ قدرت میان دارودسته های حکومتی مربوط میشود موضوع انتخابات بود که در اواخر سال انجام شد (و البته بحث و تبلیغات آن از چندین ماه قبل شروع شده بود). باید بگویم که این انتخابات هم کاملاً بی پایه بودن این حکومت و ضعف و استیصال آن حتی در رابطه با جناحبندیهای صفوف خودش را بروشنی نشان داد. ما البته همواره اعلام کرده ایم و همیشه هم همینطور بوده که انتخابات در جمهوری اسلامی، یک نمایش است، یک مضحکه است و با هیچ معیاری نمی توان به آن نام انتخابات نهاد، حتی با معیار هایی که در جوامعی مثل ترکیه وجود دارد هم چنین مضحکه ای به هیچ وجه انتخابات نیست. امسال اما، بطور فجیع تر و وسیع تری این انتخابات رسوا و پوچ و مسخره بود، آنقدر پوچ که حتی داد و فریاد نزدیک ترین جناح های خودِ حکومت هم به هوا بلند شد که این انتخابات را از ابعاد مختلفی به زیر سؤال بردند. در واقع، تمهیدات و دستکاریها و مهندسی ای در این انتخابات صورت گرفت که به هیچ وجه حتی ملایم ترین و معتدل ترین مخالفان خط ولی فقیه هم نتوانند در آن شرکت کنند و به عبارت بهتر امام و بیت رهبری همه کاره این انتخابات (از نظارت تا رأی شماری و غیره) بودند. سرانجام همانطور که از پیش معلوم بود نمایندگان دستچین شده جناح راست از صندوق ها بیرون آمده و بیشتر از هشتاد درصد آراء را به خودشان اختصاص دادند و البته تعدادی از دوم خردادی های رام شده را هم جلو انداختند تا بالاخره ظاهرشان را حفظ کرده باشند و دوم خردادی ها هم با خفت و خواری به این وضعیت رضایت دادند.
این دو مساله رابطه امریکا و رژیم و انتخابات از نقطه نظر برخورد و مواضع اپوزیسیون قابل تامل و بررسی دقیقتری است.
اپوزیسیون و خطرحمله نظامی
وقتی مسئله حمله نظامی به ایران شدت گرفت، بخش اعظم نیروهای اپوزیسیون هر یک به نحوی، موضوع حمله نظامی آمریکا را عمده کرده و در محور سیاست هایشان قرار دادند و شعار "نه به جنگ" را مطرح نمودند. حتی برخی از نیروهای اپوزیسیون که به خودشان چپ می گفتند به این نتیجه رسیدند که مساله اصلی جامعه خطر حمله آمریکا است و شعار محوری "نه به جنگ" است. سیاستی که نتیجه و معنی مستقیم عملی اش فرعی و حاشیه ای کردن مبارزات مردم علیه جمهوری اسلامی بود. با اتخاذ چنین موضعی نه تنها کل اپوزیسیون نوع دوم خردادی، که نقش و عملکرد همیشگی اش حفظ نظام بوده است، بلکه بخشی از اپوزیسیون سلطنت طلب و حتی بخشی از نیروهائی که خودشان را چپ مینامند عملا در خدمت جمهوری اسلامی و ضد آمریکائی گری نوع ولایت فقیه قرار گرفتند. یعنی در خدمت سیاست ضد آمریکائی گری که حکومت تا به امروز با استفاده از آن به خودش مشروعیت بخشیده، خودش را بر اساس آن تعریف کرده و بر مبنای آن هر چه بیشتر زنجیر های اختناق را در جامعه محکم کرده است.
در برابر این نوع ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و شعار " نه به جنگ" ما به شعار "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" پافشاری کردیم و اعلام کردیم که حتی اساسِ مقابله با جنگ هم دامن زدن به مبارزه علیه جمهوری اسلامی و مبارزه مردم برای حقوق شان است. این پاسخ مردم هم بود.
پاسخی که مردم ایران علناً به این قضیه دادند سیزده آذر بود که دانشجویان در کنار شعار "نه به جنگ" شعار "آزادی و برابری"، "مرگ بر دیکتاتور"و "آزادی، برابری، هویت انسانی" را هم مطرح کردند و در واقع اعلام نمودند که مسئله مردم صرفا خطر جنگ نیست بلکه "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" است. این حرکت دانشجویان در واقع ادامه مبارزات مردم در قبال مساله اتمی و حمله آمریکا از جمله تجمعات کارگری در اول ماه مه با شعار "نه جنگ، نه بمب" بود. شعاری که معنای واقعی اش "نه جمهوری اسلامی و نه دخالت آمریکا" است. و یا شعار "انرژی هسته ای نمی خواهیم و حقوق یکصد و هشتاد هزار تومان هم نمی خواهیم" که جنبش کارگری مطرح کرد. در واقع اعتراضات دانشجوئی در ادامه این حرکت و روند اجتماعی بود و پاسخ محکمی بود به این ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و عمده و برجسته کردن خطر حمله نظامی آمریکا در برابر اعتراض و مبارزه علیه حکومت. سیزده آذر و حرکتهای اعتراضی متعاقب آن در دانشگاهها و در جامعه تمام این سیاست ها و تلاشهای اپوزیسیون "ضد جنگ"، و در واقع "مدافع وضع موجود"، را نقش بر آب کرد.
اگر بخواهیم در مقیاس همه جانبه تر و وسیعتری به برخورد اپوزیسیون در این تحولات نگاه کنیم، متوجه می شویم که جدا از مسائل پیرامون آمریکا، بخش عمده ای از اپوزیسیون (و حتی اپوزیسیون سلطنت طلب) در مورد انتخابات هم، برخورد حمایت آمیزی را در پیش گرفت. دو خردادیها (که حالا آنها هم شاخه های مختلفی پیدا کرده و خط کروبی ــ رفسنجانی هم به آنها اضافه شده و حتی بنیاد گرایان "معتدل" هم به نحوی در چارچوب اصلاح طلبان قرار گرفته اند) با آنکه بطرزی رسمی و آشکار در این انتخابات تقلب و تخلف صورت گرفت (و از ابتدا کنترل کامل جناح راست و بیت امام بر تمام مراحل آن مشهود بود)، با اینحال، در چنین انتخاباتی شرکت کردند، به آن رضایت دادند و مشروعیت بخشیدند. بنظر من دوم خرداد در این تحرکات نشان داد که هر اندازه هم جناح اصولگرا دست و پایش را قطع کرده و از قدرت بیرون اش کند، ناگزیر است هر طور که شده خودش را به "عبای فقیه" آویزان نگاه داشته و به نحوی اپوزیسیونِ رسمیِ درون حکومت باشد و در چارچوب نظام فعالیت کند. دوخرداد اگر بخواهد در سیاست مطرح باشد، ناگزیر است که اپوزیسیون قانونی و "خودی" باقی بماند و به همین دلیل هم ناگزیر است انتخاباتی را که پوچی اش اظهر من الشمس بود، به رسمیت بشناسد و حتی مسخره تر از آن اینکه پس از انتخابات اعلام پیروزی هم بکند! (که البته خودشان هم می دانند که چنین حرفی پوچ و بی معنی است و بیشتر برای آرام کردن ناراضیانی بود که می گفتند در این انتخابات نباید شرکت کرد). کل این قضیه نشان داد که دوم خرداد واقعاً به چه وضعیت رقت باری دچار شده و در واقع به ابزاری در دست جناح اصولگرا تبدیل شده است. ابزاری برای آنکه خط فقیه به مضحکه انتخاباتی اش مشروعیت بدهد و اعلام کند که بالاخره انتخاباتی برگزار کرده است که ده یا پانزده نفر هم از جناح غیر ولی فقیه در این مجلس راه پیدا کرده اند!
این انتخابات هم مثل هر انتخابات دیگری در جمهوری اسلامی شیوه ای بود تا جناح های داخل حکومت تسویه حساب هایشان را با همدیگر بکنند و باصطلاح یک تجدید آرایشی پیدا کنند، ولی در همین زمینه هم دیدیم که دوم خرداد عملا به بازیچه و ابزار دست جناح ولی فقیه تبدیل شد و کاملا به سیاست های جناح ولی فقیه که، خودش قبول دارد که از اول تا آخر این انتخابات در کنترل اش بوده است، گردن نهاد. دوخرداد به این مضحکه تن داد چون همانطور که همیشه اعلام کرده نقش و وظیفه اش حفظ نظام و مشروعیت دادن به این نظام است و این بار هم همین نقش را به شکل مفتضحانه ای در انتخابات اخیر ایفا کرد.
تحول دیگری که در سال گذشته شاهد در رابطه بین آمریکا و نیروهای اپوزیسیون شاهد بودیم چرخش سیاست های آمریکا به جانب اپوزیسیون دوم خردادی بود و دوم خرداد هم بروی این مسئله حساب باز کرد. از قبل از انتخابات در مقطعی که خطر حمله آمریکا به ایران مطرح بود، دوم خرداد همان شرایطی را مطرح کرد که آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی قرار داده بود، مثل متوقف کردن پروژه غنی سازی اورانیوم، دموکراسی، بحث انتخابات آزاد، خواست نظارت بین المللی بر انتخابات و غیره. از سوی دیگر "صدای آمریکا" هم تریبونی شد برای اینکه هر چه بیشتر به دوم خردادی ها میدان بدهد تا بتوانند تبلیغات شان را بکنند و در واقع بدین شکل نوعی نزدیکی بین شان بوجود آمد. دوم خرداد خواهان این نزدیکی است چون گمان می کند میتواند از این طریق در تحولات سیاسی نقش موثری بازی کند و در مقابل جناح رقیب عرض اندام کند. از طرف دولت بوش هم این سیاست در پیش گرفته شد به این دلیل که بدنبال بن بست و ناکامی در عراق ( مساله ای که باعث شده است در خود جامعه آمریکا بوش به یکی ازمنفور ترین رئیس جمهورهای این کشور تبدیل شود)، دولت آمریکا به این نتیجه رسید که باید امر خودش را با سازش و مذاکره با جمهوری اسلامی به پیش ببرد. اگر چه بلحاظ استراتژیک و در دراز مدت، بالاخره دولتهای غربی می خواهند از شرّ جمهوری اسلامی راحت شوند، ولی فعلاً سیاست هایشان را بر این مبنا قرار داده اند که تا جایی که می توانند جمهوری اسلامی را "معتدل" و رام کنند. ازینرو مذاکره به جزء مهمی از سیاست آمریکا، بخصوص از نیمه دوم سال گذشته تبدیل شد و بطور طبیعی بدنبال آن هم نزدیک شدن به دوم خرداد در دستور قرار گرفت. با اینحال، بنظر من آمریکا هدف کنار زدن جمهوری اسلامی را کنار نگذاشته بلکه شیوه اش را تغییر داده است و بجای برخورد نظامی رو در رو، کودتا، رژیم چنج و غیره (که البته اینها هم هنوز جزء آلترناتیو ها و گزینه هایش است) راه استحاله حکومت و تغییر از درون را در پیش گرفته است. به همین دلیل اساس سیاست خودش را فعلاً بر این مبنا قرار داده که جمهوری اسلامی را از درون تغییر بدهد و طبیعی است کاندید مناسب پیش برد این خط هم استحاله چی های درون حکومت یعنی دو خردادیها باشند.
این اتفاقی بود که بنظر من در ارتباط با اپوزیسیون و آمریکا روی داد و بدین ترتیب اپوزیسیونِ راستِ سلطنت طلب هر چه بیشتر از محاسبات و معادلات هیات حاکمه آمریکا کنار گذاشته شد و این دوم خردادی ها بودند که بیشتر مورد توجه آمریکا قرار گرفتند.
جنبشهای اعتراضی مردم
در مقابل کل این وضعیت، بنظر من، آن عامل ریشه ای و آن قوه محرکه ای که این بازی ها را بر بالای سرِ مردم موجب شده است (رابطه آمریکا با جمهوری اسلامی، رابطه جناح ها با هم، مسئله انتخابات، موضع گیریهای اپوزیسیون راست و غیره و غیره)، همانا آن حرکتهای اعتراض وسیع و رادیکالی است که مدتهاست در جامعه شکل گرفته و در سال گذشته هم هر چه بیشتر رادیکال تر و عمیق تر ادامه یافت.
در سال گذشته، ما شاهد شکل گیری جنبش هایی در جامعه بودیم که اساساً در تاریخ چند ده ساله اخیر ایران بی سابقه بودند. مثل جنبش علیه اعدام و نه فقط احکام اعدام بلکه کل مجازات اعدام که با ابتکار و فراخوان زندانیان سیاسی زیرِ اعدامی شروع شد، فراخوانی رو به جهان که در طی آن ما شاهد حمایت های گسترده اتحادیه های کارگری، سازمان های دانشجویی و غیره از این فراخوان بودیم. همینطور مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که این هم جنبش وسیعی بود که شکل گرفت و در سال گذشته گام های بلندی هم به جلو برداشت و همچنین جنبش علیه آپارتاید جنسی که با شعار مشخص لغو آپارتاید جنسی و یا لغو جدا سازیِ جنسیتی مطرح شد و در دانشگاه ها و اجتماعات و نیز در هشت مارس شعارهایش بالا رفت و بعنوان یک خواست مطرح شد.
سال گذشته سال عرض اندام جنبش چپ و گسترش نقد سوسیالیستی به وضعیت موجود در دل جنبشهای مختلف اعتراضی بود. علت اساسی هار شدن حکومت نیز در پایه ای ترین سطح این بود که بتواند چپ را مهار کند و به عقب براند. بعد از ۱۳ آذر مقامات حکومت اعلام کردند که دانشگاه ها را چپ شلوغ کرد، اعلام کردند که حزب کمونیست کارگری مسئول است، در ارگان سپاه پاسداران نوشتند همه چیز زیر سر حزب است و حمله وسیعی را علیه دانشجویان چپ، آزادیخواه و برابری طلب سازماندهی کرده و بسیاری از دانشجویان را دستگیر کردند. با این حال همانطور که توضیح دادم نه توانستند مبارزات را متوقف کنند و نه حتی از نفوذ شعارها و سیاستهای چپ و مشخصا کمونیسم کارگری در این مبارزات جلوگیری کنند. بعد از حمله گسترده به دانشجویان، مشاهده می کنیم که حرکت وسیعی در هفته اول فوریه و در اعلام همبستگی با دانشجویان در جامعه شروع می شود. حرکتهای اعتراضی در خود دانشگاهها با خواست آزادی فوری دانشجویان دستگیر شده و همینطور خواست لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاهها و شعارهائی نظیر "آزادی برابری هویت انسانی" ادامه پیدا میکند. در خارج از دانشگاهها هم ما خیزش آریاشهر و بعد هم کنترل عملی محلات بوسیله جوانان در جشن خیابانی چهارشنبه سوری را داریم. در جنبش کارگری هم ما شاهد گسترش مبارزات و اعتصابات کارگری هستیم که از نظر گستردگی و تداوم در تاریخ جنبش کارگری بی سابقه است.
یک نکته مهم حمایت بین المللی از این مبارزات است که این هم در سال گذشته ابعاد وسیعی پیدا کرد. در اوج سرکوبگریهای رژیم ده ها اتحادیه کارگری، دانشجویی، شخصیت های سکولار، طرفداران آزادی، دانشجویان در خارج کشور و در کشورهای مختلف از دانشجویان دستگیر شده اعلام حمایت میکنند و باز هم در اوج همین سرکوبگریها است که مشاهده می کنیم در روز شش مارس و در حمایت از جنبش کارگری، در چهل و نه کشور دنیا، اتحادیه های کارگری جهانی به میدان می آیند، با کارگران در ایران اعلام همبستگی می کنند و از جمله خواستار آزادی کارگران زندانی و بطور مشخص محمود صالحی و منصور اصانلو می شوند.
باید به این نکته اشاره کنم که اساساً این تحرک بین المللی در دفاع از جنبش های اعتراضی در جامعه ایران، از اینجا ناشی می شود که خودِ این جنبش ها در واقع به اندازه کافی قوی اند، سخنگو دارند و خواست هاشان را با صدای بلند اعلام می کنند، از نمایندگانی هم برخوردارند که خطاب به اتحادیه های جهانی، خطاب به نیروهای مترقی، سکولار و آزادیخواه در دنیا و خطاب به دانشجویان در دنیا، صحبت می کنند، خواست هاشان را مطرح کرده و از آنها حمایت می خواهند و پاسخ مثبت دریافت می کنند. از این نقطه نظر اساساً باید گفت که بطور کلی جنبش اعتراضی مردم ایران، گام های بزرگ و بلندی را به جلو برداشته است.
نکته دیگری که قصد دارم به آن اشاره کنم، مشخصاً در مورد خودِ جنبش کارگری است. همانطور که اشاره کردم در سال گذشته اعتصابات و مبارزات کارگری ابعاد وسیع و بیسابقه ای پیدا کرد. در اینجا وقت و امکان پرداختن به هر کدام از این اعتصابات وجود ندارد و فقط به این نکته اشاره کنم که در سال گذشته روزی وجود نداشت که ما حداقل در چندین کارخانه و واحد تولیدی، مبارزه، اعتراض و اعتصاب نداشته باشیم. همین امروز هم که داریم صحبت می کنیم، یک جنبش وسیعی در اعتراض به حداقل دستمزد ها و افزایش بیست درصدی دستمزد، در حال شکل گیری است. کارگران اعلام کرده اند که حتی یک میلیون تومان هم کفاف یک زندگی انسانی را نمی دهد و خواستار دخالت و حضور نمایندگان کارگران در تعیین دستمزد ها شده اند. طوماری هم در همین زمینه و در اعتراض به حداقل دستمزد ها تهیه شده که هر روز هم به تعداد امضاهای آن اضافه می شود و بطور کلی هزاران نفر در این جنبش دخیل شده و همچنان به تعداد آنها هم افزوده می شود. این در واقع، یک حرکت مهم دیگر در جنبش کارگری است که در اواخر سال گذشته شروع شد و البته هنوز در آغازش هستیم و بی شک وسیع تر هم خواهد شد و به پیش خواهد رفت.
جنبه دیگر مبارزه مردم همانطور که اشاره کردم، مقابله و مبارزه جوانان با رژیم است. در دانشگاه و خارج از دانشگاه (چرا که در شورش آریا شهر که خارج از دانشگاه اتفاق افتاد هم، در واقع جوانان بودند که نیروی محرکه آنرا تشکیل می دادند). دانشجویان در دانشگاه ها و جوانان هم بطور کلی، در سال گذشته اعتراضات وسیعی داشتند و شعارهای بسیار صریح و روشن سوسیالیستی ای مطرح کردند. امسال در گورستان خاوران، جوانان (که بخش اعظم مردمی بودند که در آنجا جمع شده بودند) با سرود انترناسیونال به بزرگداشت قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال شصت و هفت پرداختند. و شعار آزادی برابری و این بار با تاکید بر "هویت انسانی" وسیعتر از همیشه در صفوف اعتراضات جوانان مطرح شد.
بالاخره باید به مبازات وسیع علیه بیحقوقی مفرط زنان اشاره کنم که به نظرم میتوان اسم آنرا جنبش "بد حجابان" گذاشت. اعتراض و مبارزه ای که جمهوری اسلامی آنرا "بد حجابی" می نامد در واقع یک مبارزه وسیع سیاسی علیه اختناق و علیه پایه های حکومت اسلامی است. هم حکومت و هم خود مردم می دانند که حجاب یک بهانه و یک بارُمتر سیاسی است که درجه ضعف و قوت حکومت را نشان می دهد و به همین خاطر هم هست که هر وقت جمهوری اسلامی می خواهد سرکوب را تشدید کند، حجاب و پوشش زنان را مورد حمله قرار می دهد. در سال گذشته نیز همین اتفاق روی داد ولی همانطور که گفتم جمهوری اسلامی نتوانست به اهداف اش برسد و این جنبش بطور وسیعی گسترش پیدا کرد و همچنان که اشاره کردم آمار خود حکومت نشان می دهد که یک میلیون زن به دلیل بد حجابی شان یا از جانب حکومت تذکر گرفته اند و یا دستگیر و زندانی شده اند. در واقع، یک جنبش عظیمی در ایران بر علیه این وضعیت وجود دارد و این جنبش یک جنبش سیاسی و یک جنبش اعتراض به جمهوری اسلامی است و در محور این جنبش هم اعتراض مردم به دیوار آپارتایدی است که جمهوری اسلامی در جامعه بین زن و مرد کشیده است. بنظر من، این جنبش (آزادی زن) در سال گذشته چپ تر و رادیکال تر شد و هر چه بیشتر آگاهانه تر نسبت به مسئله آپارتاید جنسی به میدان آمد و بطور مشخص هم در هشت مارس همین شعار را بالا برد. یک خواست دانشجویان شیراز هم لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاه و مشخصا این بود که دختر و پسر بتوانند در کلاس های درس کنار هم بنشینند.
از سوی دیگر رژیم تلاش کرد بندهای آپارتاید را محکم تر کند. در مجلسشان بحث جدا کردن کتابهای درسی دختران و پسران را مطرح کردند، از اینکه تعداد دانشجویان دختر بیش از پسران است اظهار نگرانی کردند و راه حل را در جدا کردن کتابهای درسی دیدند! همچنین این بحث مطرح شد که بخش زنانه و مردانه بیمارستان و پزشکان و پرستاران این دو بخش باید کاملا از همدیگر جدا باشند. در واقع شاهد وضعیتی هستیم که از یک سو جمهوری اسلامی تلاش میکند آپارتاید جنسی را تشدید و تثبیت کند و از سوی دیگر جامعه و بویژه جوانان در هر فرصتی و در یک سطح وسیع دیوارهای آپارتاید را در هم می شکند.
بنظر من این جنبش یک عرصه و جنبه مهمِ جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. مبارزه و اعتراض به آپارتاید جنسی و از جمله حجاب بعنوان ظهور و بروز مشخص آپارتاید جنسی، در واقع اعتراضی به کلیت این نظام است. حجاب، سلول انفرادی آپارتاید جنسی است. حجاب یعنی آپارتاید جنسی در سطح فردی و دقیقاً به همین دلیل اعتراض علیه حجاب، فقط اعتراض به حجاب نیست، اعتراض به بی حقوقی زن در کل جامعه است و فقط هم این نیست بلکه یک اعتراض سیاسی است علیه حکومتی که این بی حقوقی را در جامعه اعمال می کند. حجاب، سمبل اختناقی است که جمهوری اسلامی به کل جامعه تحمیل می کند و درست بر سر همین موضوع در سال گذشته شاهد بودیم که مبارزه، تنش و کشمکش بالا گرفت و شعار "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" در دل این مبارزه برای آزادی زن مطرح شد.
بحث را میتوانم اینطور خلاصه کنم که در سال گذشته در حیطه مبارزات کارگری و خواست های کارگری، در عرصه مبارزه علیه اعدام و سنگسار، برای آزادی زندانیان سیاسی و بخصوص در عرصه مبارزه علیه بی حقوقی زن، آپارتاید جنسی و حجاب، مبارزه و جنبشهای اعتراضی مردم در ابعاد گسترده ای در جامعه ادامه داشته، پیش رفته و جمهوری اسلامی علیرغم تمام توحش و سرکوب گری هایش، نتوانست این جنبش را مهار کرده و جامعه را به تسلیم و تمکین وا دارد. این کل تصویر عمومی است که می توان از سال گذشته بدست داد.
از جانب دیگر هم، تلاش ها و جست و خیزهای اپوزیسیون ملی ــ اسلامی، آمریکا و غیره، پاسخ در خورِ خود را از طرف مردم گرفت و در واقع دوری و نزدیکی آنها، در نهایت عکس العملی است نسبت به حرکت مردم. اگر عمیق تر نگاه کنیم، می بینیم محورِ کل مسئله دوری یا نزدیکی به آمریکا، مسئله دعوای بین جناح ها، ولایت فقیه واصلاح طلب و غیره، این است که چطور بتوانیم جامعه را آرام نگاه داریم برای آنکه بتوانیم تولید و استثمار سرمایه داران را سازمان دهیم. چطور بتوانیم آن گورستان آریامهری را، شرایط مناسب برای "کار ارزان کارگر خاموش" را، حال تحت نام اسلام یا هر چیز دیگری، در ایران برقرار کنیم. کل دعوا در نهایت در همینجاست. مساله بر سر تضاد و تناقض عمیقی است که بین خواستها و منافع اکثریت مردم ایران که زیر خط فقر زندگی می کنند و دار و دسته جمهوری اسلامی، اقلیت مفتخوری که ثروت های افسانه ای به هم زده اند، وجود دارد. اساس مسئله در همینجاست. در یک جبهه، آزادی، برابری، هویت انسانی، سوسیالیسم و اعتراض به فقر و تبعیض، اعتراض به بی حقوقی زن، اعتراض به پروژه هسته ای جمهوری اسلامی، اعتراض به دخالت گری های آمریکا و اعتراض به اختناق وجود دارد و در جبهه دیگر نیروهائی که معتقدند نباید - و یا نمیشود - این نظام را از پایه تغییر داد و تلاش میکنند حد اکثر با تغییراتی در جمهوری اسلامی کلیت نظام را حفظ کنند. از خود جمهوری اسلامی گرفته تا آمریکا، تا اپوزیسیون راست سلطنت طلب و دوم خردادی ها اعم از بخش راست یا چپ اش، همه در این جبهه اخیر قرار گرفته اند. این، اساس حرکت سیاسی در آن جامعه است و اگر شما بر این مبنا بنگرید، آنوقت روشن می شود که مثلاً چرا انتخابات به این صورت انجام می گیرد، چرا جناب بوش در پیام نوروزی اش آن حرف ها را می زند و یا خامنه ای آن مواضع را میگیرد. چیزی که تمام اینها را مستأصل کرده و به چاره جویی کشانده است، این است که چگونه جواب این جامعه هفتاد میلیونی را بدهند که به وضعیت حاضر تسلیم نشده، این شرایط را نمی خواهد و مُدام در حال اعتراض است.
وقتی که جوانان، کارگران، زنان و بخش اعظم این مردم، از آرمان هایشان صحبت می کنند، می بینیم که این آرمان ها، نه ربطی به جنبش اسلام سیاسی و آن چیزی دارد که جمهوری اسلامی نمایندگی می کند و نه هیچ ربطی به آن نوع تصویری از دموکراسی و آزادی که نئوکنسرواتیست های آمریکا و دولت های غربی ارائه می دهند. مردم ایران اعلام کرده اند آزادی، برابری، هویت انسانی. اعلام کرده اند یک کره زمین و یک انسان و از زبان پیشروان شان هم اعلام کرده اند. اعلام کرده اند برابری کامل زن و مرد بدون هیچگونه تخفیفی. جامعه مدتهاست اعلام کرده است که آزادی می خواهد، برابری می خواهد، خواستار رفاه است، نظام انسانی ای می خواهد که در آن نیروهای قومی، ملی، و مذهبی هیچ نقشی نداشته باشند، خواستار یک جامعه انسانی و برابر است. مدنیتی می خواهد که در نزد هیچکدام از این نیرو ها یافت نمی شود، نه اسلامیون اعم از دوم خردادی و غیر دوم خردادی اش، نه دولت های غربی اعم از نئوکنسرواتیو یا حزب دموکرات و یا جمهوریخواه و غیره و غیره اش. اعتراض مردم ایران، اعتراض به یک حکومت و نظام کاملاً ضد انسانی است و جامعه ای که می خواهند یک جامعه انسانی، برابر، آزاد و مرفه است.
مبارزات مردم و نقش حزب
اگر با این دیدگاه به قطبندی سیاسی در ایران بنگریم، آنگاه خواهیم توانست نقش و جایگاه حزب کمونیست کارگری را هم توضیح بدهیم.
هر آدم منصفی که تحولات سیاسی در ایران را دنبال کرده باشد میداند که پرچم مبارزات حق طلبانه مردم، پرچم این جبهه آزادیخواهی، برابری طلبی، نمایندگی کردن سوسیالیسم در برابر بربریت، چنین پرچمی، در دست حزب کمونیست کارگری است. حزب ما در سال گذشته، کنگره ششم و بعد از آن پلنوم بیست و نهم خود را برگزار کرد و هم در کنگره و هم در پلنوم اش، جنبشها اعتراضی مردم و نقد و اعتراض چپ و سوسیالیستی مردم به وضع موجود را نمایندگی کرد. حزب بر این نکته انگشت تأکید گذاشت که جنبش اعتراضی مردم روز بروز رادیکال تر می شود، به چپ می چرخد، مردم خواستار این هستند که کل این وضع موجود را زیر و رو کنند، خواهان این هستند که به آزادی، برابری و رفاه برسند و همه اینها را با نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود اعلام می کنند. حزب بعنوان نماینده و پرچمدار این حرکت، در سال گذشته تمام تأکید اش بر این بود که مبارزه علیه جمهوری اسلامی، مبارزه ای زنده و رو به اوج است، پیش می رود و هر روز بخش بیشتری از مردم در آن درگیر می شوند. این مبارزه هم اکنون سرود خودش را دارد و سرود انترناسیونال، سرود این مبارزه است. پرچم خودش را دارد، پرچم آزادی، برابری، هویت انسانی، پرچم سوسیالیسم یا بربریت، پرچم این مبارزه است و نیز نیروهای خودش را دارد: کارگران، جوانان، زنان و بخش اعظم این جامعه که تن به این نظام نمی دهند و می خواهند زیر و رویش کنند. امروز سیاستها و شعارها و فعالیتهای حزب و جنبشهای اعتراضی مردم در چنان رابطه نزدیک و متقابلی با یکدیگر قرار دارند که نمیتوان از سیر تحولات یکی صحبت کرد بی آنکه به دیگری اشاره نمود. حتی ارگان ایدئولوژیک سپاه پاسداران هم ناگزیر شده است این رابطه را برسمیت بشناسد!
از سوی دیگر در خارج کشور، در سیاست ها و عرصه هایی که حزب ما در سطح بین المللی به پیش برده است، کمپین هایی که حزب ما مثلاً بر علیه اسلام سیاسی در کل دنیا داشته است (که با کمپین اکس مسلم یا من از مذهب رویگردانم مشخص می شود)، مبارزه ما علیه مذهب و فعالیت ما در جنبش سکولاریستی در یک سطح جهانی (که در سال گذشته مینا احدی جایزه سکولاریست های انگلیس را بُرد و دو سال قبل از آن هم مریم نمازی همان جایزه را گرفته بود)، در همه این عرصه ها، می بینید که حزب ما هر چه بیشتر جلو آمده است. مشخصا در کمپین هایی که در دفاع از کارگران هفت تپه، در دفاع از کارگران زندانی و در دفاع از دانشجویان در خارج از کشور شکل گرفتند نیز، حزب نقش اساسی و تعیین کننده ای داشت و یکی از کانال ها، یکی از ارگان ها و یکی از مکانیسم هایی که حزب با استفاده از آن چنین نقشی را به پیش می برد، همین تلویزیونی است که شما می بینید و برنامه هایش را دنبال می کنید. این تلویزیون، تریبون و صدای کارگران، زنان آزادیخواه و صدای جوانانی است که نمی خواهند تن به حکومت اسلامی و تن به جهنمی که این حکومت بوجود آورده بدهند و قصد دارند چنین شرایطی را زیر و رو کنند. حزب در سال گذشته، با تمام توان و امکانات خودش تلاش کرد که این نقش را بیش از پیش بخوبی ایفا کرده و در این زمینه ها گام های بزرگی به جلو بردارد و من اجازه می خواهم صحبت هایم را با این فراخوان به پایان رسانم : به حزب کمونیست کارگری، حزب خودتان، به حزب آزادی، برابری و سوسیالیسم بپیوندید.*
بحث این هفته مروری است بر تحولات سیاسی ایران در سال گذشته و امیدوارم تحت این عنوان بتوانم روند های اصلی سیاسی در ایران را مورد بحث قرار دهم. موضوعات و روند هایی از قبیل موقعیت جمهوری اسلامی، موقعیت اپوزیسیون راست، جنبش ها و مبارزات اعتراضی مردم و همچنین نقش و موقعیت چپِ علی العموم در جامعه و بطور مشخص حزب کمونیست کارگری. اینها از جمله نکاتی است که سعی می کنم آنها را در بحث حاضر پوشش دهم. گر چه شاید هر کدام از این موضوعات به یک بحث و تحلیل مستقل و جداگانه ای نیاز داشته باشند، ولی من در اینجا قصد ندارم به تفصیل وارد این موضوعات شوم، بلکه سعی خواهم کرد یک تصویر عمومی از این روند ها در سال گذشته بدست بدهم.
تشدید سرکوب و تداوم اعتراضات مردم
اجازه بدهید از این مشاهده (که به نظر من هر کسی که به سال گذشته فکر کند فوراً چنین تصویری در ذهن اش مجسم می شود) شروع کنم که جمهوری اسلامی در سال گذشته با شدت و وسعت بیشتری سیاست سرکوب و تعرض به مبارزات مردم را د رپیش گرفت و مشخصا از نیمه دوم سال به بعد و بویژه بدنبال شورش هایی که در اعتراض به گرانی بنزین و سوخت در اوایل زمستان در گرفت، کاملاً به یک سیاست وحشیانه در سرکوب مردم روی آورد. اجرای علنی احکام سنگسار و اعلام آن، شلاق زدن کارگران بجرم شرکت در مراسم اول ماه مه، رایج شدن مجدد و اعلام وقیحانه قصاص اسلامی قطع اندامهای بدن ( بعنوان نمونه اعلام کردند در بلوچستان دست راست و پای چپ پنج جوان را قطع کرده اند و این جنایت به شیوه های بهداشتی (!) صورت گرفته است)، تشدید و گسترش اعدام ها در ملأ عام، پرتاب جوانان از بلندی به "جرم همجنسگرایی" و سرکوب ها و جنایات دیگری که جمهوری اسلامی به شنیع ترین و فجیع ترین شکل ممکن به آنها دست زد.
رژیم همچنین طرحی را اعلام کرد تحت نام طرح امنیت اجتماعی (بعد از قضیه شورش های شهری در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین) که در طی آن و طبق معمول، حمله ای را نسبت به زنان بد حجاب شروع کردند و همانطور که می دانید اصولاً هر زمان جمهوری اسلامی قصد داشته شمشیر بکشد و به جان مردم بیافتد، اولین هدف اش زن ها و مسئله حجاب بوده است و اینبار هم همینطور بود.
این یک جنبه از واقعیات سیاسی در سال گذشته بود. اما جنبه دیگر و مشاهده دیگر اینست که علیرغم این سرکوبگریها اعتراضات ادامه پیدا کرد. گرچه جمهوری اسلامی سیاست های سرکوبِ وحشیانه اش را تشدید کرد ولی به هدفی که از این سیاست داشت- یعنی مرعوب کردن جامعه، به تسلیم کشاندن مردم و به خانه فرستادن آنها و نشان دادن این چهره از ایران که گویا همه جا امن و امان است، مخالف و معترضی وجود ندارد و جمهوری اسلامی بشکلی با ثبات در مسند قدرت نشسته است- دست پیدا نکرد.
نه تنها اعتراضات مردم فرو کش نکرد بلکه درست بعد از بگیر و ببندهایی که جمهوری اسلامی بدنبال سیزده آذر براه انداخته بود، حرکات اعتراضی در دانشگاه ها و خود جامعه ادامه پیدا کرد، بگونه ای که در اوج این روند، ما شورش "آریا شهر" را شاهد بودیم که تعرض جمهوری اسلامی به دخترانِ "بد حجاب" باعث این شد که مردم بسرعت عکس العمل نشان دهند و آن واقعه تبدیل شد به یک شورش وسیع با شرکت چندین هزار نفر و چندین ساعت با شعار محوری "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" بطول انجامید.
بعد از واقعه آریا شهر، در آخر سال هم چهارشنبه سوری را داشتیم که جوانان عملاً در خیابان ها با رقص، پایکوبی و روشن کردن آتش، تمام این بساط "امنیت اجتماعی" و "مبارزه با بدحجابی" و خط و نشان کشیدنهای حکومت را در هم ریختند، بطوریکه در چهارشنبه سوری امسال، حکومت فقط توانست خیابان های اصلی را کنترل کند و بقیه محلات، خیابان های فرعی، کوچه ها و غیره، عملاً در دست جوانان بود و نیروهای سرکوبگر حتی جرأت نزدیک شدن به مردم را هم نداشتند. ما امسال علیرغم همه بگیر و ببندها یک چهارشنبه سوریِ حتی سیاسی تر و پر جنب و جوش تر از سال های گذشته را شاهد بودیم.
به نظر من یک نکته مهم که هم آریا شهر و هم چهارشنبه سوری به ما نشان میدهد اعتراضات مردم به مساله تبعیض جنسی و در هم شکستن عملی دیوار آپارتاید جنسی بویژه از جانب جوانان است. در چهارشنبه سوری دیدیم که جداسازی میان زن و مرد عملاً زیر پا گذاشته شد، آنزمان که دختر و پسر دست هم را گرفتند، از روی آتش پریدند، رقص و پایکوبی کردند و بساط موسیقی و موزیک را تا ساعت دوازده شب در بسیاری از محلات بر پا داشتند. در واقع، جامعه با این حرکت عملا دیوار آپارتاید جنسی را در هم شکست. خواست لغو آپارتاید جنسی قبل از چهارشنبه سوری نیز صریحا در بزرگداشت هشت مارس در سنندج اعلام شده بود و این خواست را دانشجویان شیراز و اصفهان هم در تجمعهای اعتراضیشان مطرح کرده بودند.
اعتراضات در هشت مارس و چهارشنبه سوری آخرین تحولاتی بودند که در اواخر سال اتفاق افتادند. من در مورد جنبش های اعتراضی، جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش جوانان و دیگر جنبش های اعتراضی در بخش آخر سخنان ام، صحبت خواهم کرد. در اینجا فقط قصدم این بود که با اشاره ای به آخرین اتفاقات در سال گذشته نشان دهم که چگونه طرح امنیت اجتماعی جمهوری اسلامی با شکست مواجه شد. جالب آنکه خود رژیم هم چنین شکستی را اعلام نمود. دست اندر کاران حکومت اعلام کردند که این طرح شان نگرفته و با شکست مواجه شده است و حتی مسئول انتظامات تهران در همان ابتدای پیاده کردن طرح امنیت اجتماعی اعلام نمود که این تعداد دسته های گشت و پاسدار برای مقابله با بد حجابی کافی نیست و در واقع با این سخن اعلام می کرد که بد حجابی زنان بسیار وسیع تر از آن است که با تعدادی دسته های گشتی که مثلا در تهران در اختیار داشتند، بتوانند جواب این وضعیت را بدهند. در نتیجه، این طرح عملاً شکست خورد. آماری که خود حکومت ارائه داد این بود که در طی یکی دو ماه بعد از طرح امنیت اجتماعی، نزدیک به یک میلیون نفر از زنان یا تذکر گرفته اند یا بازداشت و دستگیر شده اند و یا شلاق خورده و به جرم بد حجابی جریمه نقدی شده اند. این آماری است که خود حکومت ارائه داده و روشن است که وقتی حکومت از یک میلیون زن صحبت می کند که در عرض یک یا دو ماه، در واقع، اعتراض خودشان را نسبت به حجاب اعلام کرده اند، از همینجا می توان به ابعاد وسیع اعتراض علیه بی حقوقی زن در این جامعه پی برد و متوجه شد که چه حرکت وسیعی (نه تنها در تهران بلکه در تمام شهرها) علیه ستم بر زن و بی حقوقیِ مفرطی که جمهوری اسلامی در حق زنان اعمال می کند، وجود دارد.
بنابراین، نخستین مشاهده ما این است که جمهوری اسلامی با تمام توان اش، باصطلاح شمشیر را از رو بست، به جان جامعه افتاد، به تعداد اعدام ها، شکنجه ها، دستگیری ها، شلاق زدن ها و سنگسارها و قطع کردن دست و پا و غیره افزود، اما جامعه تسلیم نشد، تمکین نکرد، آرام نگرفت و آن تصویری را که جمهوری اسلامی می خواست به دنیا بدهد (که در ایران اوضاع کاملاً در امن و امان است) بطور کامل در هم ریخت.
قبل از آنکه با تفصیل بیشتری به جنبشهای اعتراضی در سال گذشته بپردازم لازمست به دو تحول سیاسی دیگر که بیشتر به بالائیها مربوط میشود، یعنی رابطه دولت آمریکا و رژیم و همینطور مساله انتخابات و تاثیرات این تحولات بر نیروهای اپوزیسیون نگاهی بیاندازیم.
رابطه دولت آمریکا- جمهوری اسلامی و مضحکه اتخابات
از نقطه نظر رابطه دولت آمریکا با حکومت اسلامی سال گذشته یک دوره پُر افت و خیز بود. بحران برسر مساله اتمی تشدید شد و حتی مسئله احتمال حمله نظامی آمریکا بالا گرفت و باصطلاح به گفتمان مردم تبدیل شد. هم در دنیا و هم در خود ایران در این زمینه بحث در گرفت و بخصوص نیروهای اپوزیسیون حول این مسئله موضع گرفتند و فعالیت هایی را شروع کردند و اوج این روند را هم در قبل از جریانات سیزده و شانزده آذر شاهد بودیم. اما پس از آن با اعتراضات دانشجویی از یک سو و رو شدن اسنادی از طرف سازمان های اطلاعاتی آمریکا که اعلام کردند جمهوری اسلامی هم اکنون بدنبال سلاح هسته ای نیست از جانب دیگر، موضوع کاملاً بر عکس شده و اینبار مباحثی مثل مذاکره، سازش یا نزدیکی، به گفتمان مسلط تبدیل شد و فعلا در این مرحله از مناسبات میان دو دولت هستیم.
اتفاق سیاسی دیگر که اساسا به روابط و جنگ قدرت میان دارودسته های حکومتی مربوط میشود موضوع انتخابات بود که در اواخر سال انجام شد (و البته بحث و تبلیغات آن از چندین ماه قبل شروع شده بود). باید بگویم که این انتخابات هم کاملاً بی پایه بودن این حکومت و ضعف و استیصال آن حتی در رابطه با جناحبندیهای صفوف خودش را بروشنی نشان داد. ما البته همواره اعلام کرده ایم و همیشه هم همینطور بوده که انتخابات در جمهوری اسلامی، یک نمایش است، یک مضحکه است و با هیچ معیاری نمی توان به آن نام انتخابات نهاد، حتی با معیار هایی که در جوامعی مثل ترکیه وجود دارد هم چنین مضحکه ای به هیچ وجه انتخابات نیست. امسال اما، بطور فجیع تر و وسیع تری این انتخابات رسوا و پوچ و مسخره بود، آنقدر پوچ که حتی داد و فریاد نزدیک ترین جناح های خودِ حکومت هم به هوا بلند شد که این انتخابات را از ابعاد مختلفی به زیر سؤال بردند. در واقع، تمهیدات و دستکاریها و مهندسی ای در این انتخابات صورت گرفت که به هیچ وجه حتی ملایم ترین و معتدل ترین مخالفان خط ولی فقیه هم نتوانند در آن شرکت کنند و به عبارت بهتر امام و بیت رهبری همه کاره این انتخابات (از نظارت تا رأی شماری و غیره) بودند. سرانجام همانطور که از پیش معلوم بود نمایندگان دستچین شده جناح راست از صندوق ها بیرون آمده و بیشتر از هشتاد درصد آراء را به خودشان اختصاص دادند و البته تعدادی از دوم خردادی های رام شده را هم جلو انداختند تا بالاخره ظاهرشان را حفظ کرده باشند و دوم خردادی ها هم با خفت و خواری به این وضعیت رضایت دادند.
این دو مساله رابطه امریکا و رژیم و انتخابات از نقطه نظر برخورد و مواضع اپوزیسیون قابل تامل و بررسی دقیقتری است.
اپوزیسیون و خطرحمله نظامی
وقتی مسئله حمله نظامی به ایران شدت گرفت، بخش اعظم نیروهای اپوزیسیون هر یک به نحوی، موضوع حمله نظامی آمریکا را عمده کرده و در محور سیاست هایشان قرار دادند و شعار "نه به جنگ" را مطرح نمودند. حتی برخی از نیروهای اپوزیسیون که به خودشان چپ می گفتند به این نتیجه رسیدند که مساله اصلی جامعه خطر حمله آمریکا است و شعار محوری "نه به جنگ" است. سیاستی که نتیجه و معنی مستقیم عملی اش فرعی و حاشیه ای کردن مبارزات مردم علیه جمهوری اسلامی بود. با اتخاذ چنین موضعی نه تنها کل اپوزیسیون نوع دوم خردادی، که نقش و عملکرد همیشگی اش حفظ نظام بوده است، بلکه بخشی از اپوزیسیون سلطنت طلب و حتی بخشی از نیروهائی که خودشان را چپ مینامند عملا در خدمت جمهوری اسلامی و ضد آمریکائی گری نوع ولایت فقیه قرار گرفتند. یعنی در خدمت سیاست ضد آمریکائی گری که حکومت تا به امروز با استفاده از آن به خودش مشروعیت بخشیده، خودش را بر اساس آن تعریف کرده و بر مبنای آن هر چه بیشتر زنجیر های اختناق را در جامعه محکم کرده است.
در برابر این نوع ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و شعار " نه به جنگ" ما به شعار "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" پافشاری کردیم و اعلام کردیم که حتی اساسِ مقابله با جنگ هم دامن زدن به مبارزه علیه جمهوری اسلامی و مبارزه مردم برای حقوق شان است. این پاسخ مردم هم بود.
پاسخی که مردم ایران علناً به این قضیه دادند سیزده آذر بود که دانشجویان در کنار شعار "نه به جنگ" شعار "آزادی و برابری"، "مرگ بر دیکتاتور"و "آزادی، برابری، هویت انسانی" را هم مطرح کردند و در واقع اعلام نمودند که مسئله مردم صرفا خطر جنگ نیست بلکه "نه به جنگ و نه به جمهوری اسلامی" است. این حرکت دانشجویان در واقع ادامه مبارزات مردم در قبال مساله اتمی و حمله آمریکا از جمله تجمعات کارگری در اول ماه مه با شعار "نه جنگ، نه بمب" بود. شعاری که معنای واقعی اش "نه جمهوری اسلامی و نه دخالت آمریکا" است. و یا شعار "انرژی هسته ای نمی خواهیم و حقوق یکصد و هشتاد هزار تومان هم نمی خواهیم" که جنبش کارگری مطرح کرد. در واقع اعتراضات دانشجوئی در ادامه این حرکت و روند اجتماعی بود و پاسخ محکمی بود به این ضد آمریکائی گری اپوزیسیون و عمده و برجسته کردن خطر حمله نظامی آمریکا در برابر اعتراض و مبارزه علیه حکومت. سیزده آذر و حرکتهای اعتراضی متعاقب آن در دانشگاهها و در جامعه تمام این سیاست ها و تلاشهای اپوزیسیون "ضد جنگ"، و در واقع "مدافع وضع موجود"، را نقش بر آب کرد.
اگر بخواهیم در مقیاس همه جانبه تر و وسیعتری به برخورد اپوزیسیون در این تحولات نگاه کنیم، متوجه می شویم که جدا از مسائل پیرامون آمریکا، بخش عمده ای از اپوزیسیون (و حتی اپوزیسیون سلطنت طلب) در مورد انتخابات هم، برخورد حمایت آمیزی را در پیش گرفت. دو خردادیها (که حالا آنها هم شاخه های مختلفی پیدا کرده و خط کروبی ــ رفسنجانی هم به آنها اضافه شده و حتی بنیاد گرایان "معتدل" هم به نحوی در چارچوب اصلاح طلبان قرار گرفته اند) با آنکه بطرزی رسمی و آشکار در این انتخابات تقلب و تخلف صورت گرفت (و از ابتدا کنترل کامل جناح راست و بیت امام بر تمام مراحل آن مشهود بود)، با اینحال، در چنین انتخاباتی شرکت کردند، به آن رضایت دادند و مشروعیت بخشیدند. بنظر من دوم خرداد در این تحرکات نشان داد که هر اندازه هم جناح اصولگرا دست و پایش را قطع کرده و از قدرت بیرون اش کند، ناگزیر است هر طور که شده خودش را به "عبای فقیه" آویزان نگاه داشته و به نحوی اپوزیسیونِ رسمیِ درون حکومت باشد و در چارچوب نظام فعالیت کند. دوخرداد اگر بخواهد در سیاست مطرح باشد، ناگزیر است که اپوزیسیون قانونی و "خودی" باقی بماند و به همین دلیل هم ناگزیر است انتخاباتی را که پوچی اش اظهر من الشمس بود، به رسمیت بشناسد و حتی مسخره تر از آن اینکه پس از انتخابات اعلام پیروزی هم بکند! (که البته خودشان هم می دانند که چنین حرفی پوچ و بی معنی است و بیشتر برای آرام کردن ناراضیانی بود که می گفتند در این انتخابات نباید شرکت کرد). کل این قضیه نشان داد که دوم خرداد واقعاً به چه وضعیت رقت باری دچار شده و در واقع به ابزاری در دست جناح اصولگرا تبدیل شده است. ابزاری برای آنکه خط فقیه به مضحکه انتخاباتی اش مشروعیت بدهد و اعلام کند که بالاخره انتخاباتی برگزار کرده است که ده یا پانزده نفر هم از جناح غیر ولی فقیه در این مجلس راه پیدا کرده اند!
این انتخابات هم مثل هر انتخابات دیگری در جمهوری اسلامی شیوه ای بود تا جناح های داخل حکومت تسویه حساب هایشان را با همدیگر بکنند و باصطلاح یک تجدید آرایشی پیدا کنند، ولی در همین زمینه هم دیدیم که دوم خرداد عملا به بازیچه و ابزار دست جناح ولی فقیه تبدیل شد و کاملا به سیاست های جناح ولی فقیه که، خودش قبول دارد که از اول تا آخر این انتخابات در کنترل اش بوده است، گردن نهاد. دوخرداد به این مضحکه تن داد چون همانطور که همیشه اعلام کرده نقش و وظیفه اش حفظ نظام و مشروعیت دادن به این نظام است و این بار هم همین نقش را به شکل مفتضحانه ای در انتخابات اخیر ایفا کرد.
تحول دیگری که در سال گذشته شاهد در رابطه بین آمریکا و نیروهای اپوزیسیون شاهد بودیم چرخش سیاست های آمریکا به جانب اپوزیسیون دوم خردادی بود و دوم خرداد هم بروی این مسئله حساب باز کرد. از قبل از انتخابات در مقطعی که خطر حمله آمریکا به ایران مطرح بود، دوم خرداد همان شرایطی را مطرح کرد که آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی قرار داده بود، مثل متوقف کردن پروژه غنی سازی اورانیوم، دموکراسی، بحث انتخابات آزاد، خواست نظارت بین المللی بر انتخابات و غیره. از سوی دیگر "صدای آمریکا" هم تریبونی شد برای اینکه هر چه بیشتر به دوم خردادی ها میدان بدهد تا بتوانند تبلیغات شان را بکنند و در واقع بدین شکل نوعی نزدیکی بین شان بوجود آمد. دوم خرداد خواهان این نزدیکی است چون گمان می کند میتواند از این طریق در تحولات سیاسی نقش موثری بازی کند و در مقابل جناح رقیب عرض اندام کند. از طرف دولت بوش هم این سیاست در پیش گرفته شد به این دلیل که بدنبال بن بست و ناکامی در عراق ( مساله ای که باعث شده است در خود جامعه آمریکا بوش به یکی ازمنفور ترین رئیس جمهورهای این کشور تبدیل شود)، دولت آمریکا به این نتیجه رسید که باید امر خودش را با سازش و مذاکره با جمهوری اسلامی به پیش ببرد. اگر چه بلحاظ استراتژیک و در دراز مدت، بالاخره دولتهای غربی می خواهند از شرّ جمهوری اسلامی راحت شوند، ولی فعلاً سیاست هایشان را بر این مبنا قرار داده اند که تا جایی که می توانند جمهوری اسلامی را "معتدل" و رام کنند. ازینرو مذاکره به جزء مهمی از سیاست آمریکا، بخصوص از نیمه دوم سال گذشته تبدیل شد و بطور طبیعی بدنبال آن هم نزدیک شدن به دوم خرداد در دستور قرار گرفت. با اینحال، بنظر من آمریکا هدف کنار زدن جمهوری اسلامی را کنار نگذاشته بلکه شیوه اش را تغییر داده است و بجای برخورد نظامی رو در رو، کودتا، رژیم چنج و غیره (که البته اینها هم هنوز جزء آلترناتیو ها و گزینه هایش است) راه استحاله حکومت و تغییر از درون را در پیش گرفته است. به همین دلیل اساس سیاست خودش را فعلاً بر این مبنا قرار داده که جمهوری اسلامی را از درون تغییر بدهد و طبیعی است کاندید مناسب پیش برد این خط هم استحاله چی های درون حکومت یعنی دو خردادیها باشند.
این اتفاقی بود که بنظر من در ارتباط با اپوزیسیون و آمریکا روی داد و بدین ترتیب اپوزیسیونِ راستِ سلطنت طلب هر چه بیشتر از محاسبات و معادلات هیات حاکمه آمریکا کنار گذاشته شد و این دوم خردادی ها بودند که بیشتر مورد توجه آمریکا قرار گرفتند.
جنبشهای اعتراضی مردم
در مقابل کل این وضعیت، بنظر من، آن عامل ریشه ای و آن قوه محرکه ای که این بازی ها را بر بالای سرِ مردم موجب شده است (رابطه آمریکا با جمهوری اسلامی، رابطه جناح ها با هم، مسئله انتخابات، موضع گیریهای اپوزیسیون راست و غیره و غیره)، همانا آن حرکتهای اعتراض وسیع و رادیکالی است که مدتهاست در جامعه شکل گرفته و در سال گذشته هم هر چه بیشتر رادیکال تر و عمیق تر ادامه یافت.
در سال گذشته، ما شاهد شکل گیری جنبش هایی در جامعه بودیم که اساساً در تاریخ چند ده ساله اخیر ایران بی سابقه بودند. مثل جنبش علیه اعدام و نه فقط احکام اعدام بلکه کل مجازات اعدام که با ابتکار و فراخوان زندانیان سیاسی زیرِ اعدامی شروع شد، فراخوانی رو به جهان که در طی آن ما شاهد حمایت های گسترده اتحادیه های کارگری، سازمان های دانشجویی و غیره از این فراخوان بودیم. همینطور مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی که این هم جنبش وسیعی بود که شکل گرفت و در سال گذشته گام های بلندی هم به جلو برداشت و همچنین جنبش علیه آپارتاید جنسی که با شعار مشخص لغو آپارتاید جنسی و یا لغو جدا سازیِ جنسیتی مطرح شد و در دانشگاه ها و اجتماعات و نیز در هشت مارس شعارهایش بالا رفت و بعنوان یک خواست مطرح شد.
سال گذشته سال عرض اندام جنبش چپ و گسترش نقد سوسیالیستی به وضعیت موجود در دل جنبشهای مختلف اعتراضی بود. علت اساسی هار شدن حکومت نیز در پایه ای ترین سطح این بود که بتواند چپ را مهار کند و به عقب براند. بعد از ۱۳ آذر مقامات حکومت اعلام کردند که دانشگاه ها را چپ شلوغ کرد، اعلام کردند که حزب کمونیست کارگری مسئول است، در ارگان سپاه پاسداران نوشتند همه چیز زیر سر حزب است و حمله وسیعی را علیه دانشجویان چپ، آزادیخواه و برابری طلب سازماندهی کرده و بسیاری از دانشجویان را دستگیر کردند. با این حال همانطور که توضیح دادم نه توانستند مبارزات را متوقف کنند و نه حتی از نفوذ شعارها و سیاستهای چپ و مشخصا کمونیسم کارگری در این مبارزات جلوگیری کنند. بعد از حمله گسترده به دانشجویان، مشاهده می کنیم که حرکت وسیعی در هفته اول فوریه و در اعلام همبستگی با دانشجویان در جامعه شروع می شود. حرکتهای اعتراضی در خود دانشگاهها با خواست آزادی فوری دانشجویان دستگیر شده و همینطور خواست لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاهها و شعارهائی نظیر "آزادی برابری هویت انسانی" ادامه پیدا میکند. در خارج از دانشگاهها هم ما خیزش آریاشهر و بعد هم کنترل عملی محلات بوسیله جوانان در جشن خیابانی چهارشنبه سوری را داریم. در جنبش کارگری هم ما شاهد گسترش مبارزات و اعتصابات کارگری هستیم که از نظر گستردگی و تداوم در تاریخ جنبش کارگری بی سابقه است.
یک نکته مهم حمایت بین المللی از این مبارزات است که این هم در سال گذشته ابعاد وسیعی پیدا کرد. در اوج سرکوبگریهای رژیم ده ها اتحادیه کارگری، دانشجویی، شخصیت های سکولار، طرفداران آزادی، دانشجویان در خارج کشور و در کشورهای مختلف از دانشجویان دستگیر شده اعلام حمایت میکنند و باز هم در اوج همین سرکوبگریها است که مشاهده می کنیم در روز شش مارس و در حمایت از جنبش کارگری، در چهل و نه کشور دنیا، اتحادیه های کارگری جهانی به میدان می آیند، با کارگران در ایران اعلام همبستگی می کنند و از جمله خواستار آزادی کارگران زندانی و بطور مشخص محمود صالحی و منصور اصانلو می شوند.
باید به این نکته اشاره کنم که اساساً این تحرک بین المللی در دفاع از جنبش های اعتراضی در جامعه ایران، از اینجا ناشی می شود که خودِ این جنبش ها در واقع به اندازه کافی قوی اند، سخنگو دارند و خواست هاشان را با صدای بلند اعلام می کنند، از نمایندگانی هم برخوردارند که خطاب به اتحادیه های جهانی، خطاب به نیروهای مترقی، سکولار و آزادیخواه در دنیا و خطاب به دانشجویان در دنیا، صحبت می کنند، خواست هاشان را مطرح کرده و از آنها حمایت می خواهند و پاسخ مثبت دریافت می کنند. از این نقطه نظر اساساً باید گفت که بطور کلی جنبش اعتراضی مردم ایران، گام های بزرگ و بلندی را به جلو برداشته است.
نکته دیگری که قصد دارم به آن اشاره کنم، مشخصاً در مورد خودِ جنبش کارگری است. همانطور که اشاره کردم در سال گذشته اعتصابات و مبارزات کارگری ابعاد وسیع و بیسابقه ای پیدا کرد. در اینجا وقت و امکان پرداختن به هر کدام از این اعتصابات وجود ندارد و فقط به این نکته اشاره کنم که در سال گذشته روزی وجود نداشت که ما حداقل در چندین کارخانه و واحد تولیدی، مبارزه، اعتراض و اعتصاب نداشته باشیم. همین امروز هم که داریم صحبت می کنیم، یک جنبش وسیعی در اعتراض به حداقل دستمزد ها و افزایش بیست درصدی دستمزد، در حال شکل گیری است. کارگران اعلام کرده اند که حتی یک میلیون تومان هم کفاف یک زندگی انسانی را نمی دهد و خواستار دخالت و حضور نمایندگان کارگران در تعیین دستمزد ها شده اند. طوماری هم در همین زمینه و در اعتراض به حداقل دستمزد ها تهیه شده که هر روز هم به تعداد امضاهای آن اضافه می شود و بطور کلی هزاران نفر در این جنبش دخیل شده و همچنان به تعداد آنها هم افزوده می شود. این در واقع، یک حرکت مهم دیگر در جنبش کارگری است که در اواخر سال گذشته شروع شد و البته هنوز در آغازش هستیم و بی شک وسیع تر هم خواهد شد و به پیش خواهد رفت.
جنبه دیگر مبارزه مردم همانطور که اشاره کردم، مقابله و مبارزه جوانان با رژیم است. در دانشگاه و خارج از دانشگاه (چرا که در شورش آریا شهر که خارج از دانشگاه اتفاق افتاد هم، در واقع جوانان بودند که نیروی محرکه آنرا تشکیل می دادند). دانشجویان در دانشگاه ها و جوانان هم بطور کلی، در سال گذشته اعتراضات وسیعی داشتند و شعارهای بسیار صریح و روشن سوسیالیستی ای مطرح کردند. امسال در گورستان خاوران، جوانان (که بخش اعظم مردمی بودند که در آنجا جمع شده بودند) با سرود انترناسیونال به بزرگداشت قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال شصت و هفت پرداختند. و شعار آزادی برابری و این بار با تاکید بر "هویت انسانی" وسیعتر از همیشه در صفوف اعتراضات جوانان مطرح شد.
بالاخره باید به مبازات وسیع علیه بیحقوقی مفرط زنان اشاره کنم که به نظرم میتوان اسم آنرا جنبش "بد حجابان" گذاشت. اعتراض و مبارزه ای که جمهوری اسلامی آنرا "بد حجابی" می نامد در واقع یک مبارزه وسیع سیاسی علیه اختناق و علیه پایه های حکومت اسلامی است. هم حکومت و هم خود مردم می دانند که حجاب یک بهانه و یک بارُمتر سیاسی است که درجه ضعف و قوت حکومت را نشان می دهد و به همین خاطر هم هست که هر وقت جمهوری اسلامی می خواهد سرکوب را تشدید کند، حجاب و پوشش زنان را مورد حمله قرار می دهد. در سال گذشته نیز همین اتفاق روی داد ولی همانطور که گفتم جمهوری اسلامی نتوانست به اهداف اش برسد و این جنبش بطور وسیعی گسترش پیدا کرد و همچنان که اشاره کردم آمار خود حکومت نشان می دهد که یک میلیون زن به دلیل بد حجابی شان یا از جانب حکومت تذکر گرفته اند و یا دستگیر و زندانی شده اند. در واقع، یک جنبش عظیمی در ایران بر علیه این وضعیت وجود دارد و این جنبش یک جنبش سیاسی و یک جنبش اعتراض به جمهوری اسلامی است و در محور این جنبش هم اعتراض مردم به دیوار آپارتایدی است که جمهوری اسلامی در جامعه بین زن و مرد کشیده است. بنظر من، این جنبش (آزادی زن) در سال گذشته چپ تر و رادیکال تر شد و هر چه بیشتر آگاهانه تر نسبت به مسئله آپارتاید جنسی به میدان آمد و بطور مشخص هم در هشت مارس همین شعار را بالا برد. یک خواست دانشجویان شیراز هم لغو جداسازی جنسیتی در دانشگاه و مشخصا این بود که دختر و پسر بتوانند در کلاس های درس کنار هم بنشینند.
از سوی دیگر رژیم تلاش کرد بندهای آپارتاید را محکم تر کند. در مجلسشان بحث جدا کردن کتابهای درسی دختران و پسران را مطرح کردند، از اینکه تعداد دانشجویان دختر بیش از پسران است اظهار نگرانی کردند و راه حل را در جدا کردن کتابهای درسی دیدند! همچنین این بحث مطرح شد که بخش زنانه و مردانه بیمارستان و پزشکان و پرستاران این دو بخش باید کاملا از همدیگر جدا باشند. در واقع شاهد وضعیتی هستیم که از یک سو جمهوری اسلامی تلاش میکند آپارتاید جنسی را تشدید و تثبیت کند و از سوی دیگر جامعه و بویژه جوانان در هر فرصتی و در یک سطح وسیع دیوارهای آپارتاید را در هم می شکند.
بنظر من این جنبش یک عرصه و جنبه مهمِ جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. مبارزه و اعتراض به آپارتاید جنسی و از جمله حجاب بعنوان ظهور و بروز مشخص آپارتاید جنسی، در واقع اعتراضی به کلیت این نظام است. حجاب، سلول انفرادی آپارتاید جنسی است. حجاب یعنی آپارتاید جنسی در سطح فردی و دقیقاً به همین دلیل اعتراض علیه حجاب، فقط اعتراض به حجاب نیست، اعتراض به بی حقوقی زن در کل جامعه است و فقط هم این نیست بلکه یک اعتراض سیاسی است علیه حکومتی که این بی حقوقی را در جامعه اعمال می کند. حجاب، سمبل اختناقی است که جمهوری اسلامی به کل جامعه تحمیل می کند و درست بر سر همین موضوع در سال گذشته شاهد بودیم که مبارزه، تنش و کشمکش بالا گرفت و شعار "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" در دل این مبارزه برای آزادی زن مطرح شد.
بحث را میتوانم اینطور خلاصه کنم که در سال گذشته در حیطه مبارزات کارگری و خواست های کارگری، در عرصه مبارزه علیه اعدام و سنگسار، برای آزادی زندانیان سیاسی و بخصوص در عرصه مبارزه علیه بی حقوقی زن، آپارتاید جنسی و حجاب، مبارزه و جنبشهای اعتراضی مردم در ابعاد گسترده ای در جامعه ادامه داشته، پیش رفته و جمهوری اسلامی علیرغم تمام توحش و سرکوب گری هایش، نتوانست این جنبش را مهار کرده و جامعه را به تسلیم و تمکین وا دارد. این کل تصویر عمومی است که می توان از سال گذشته بدست داد.
از جانب دیگر هم، تلاش ها و جست و خیزهای اپوزیسیون ملی ــ اسلامی، آمریکا و غیره، پاسخ در خورِ خود را از طرف مردم گرفت و در واقع دوری و نزدیکی آنها، در نهایت عکس العملی است نسبت به حرکت مردم. اگر عمیق تر نگاه کنیم، می بینیم محورِ کل مسئله دوری یا نزدیکی به آمریکا، مسئله دعوای بین جناح ها، ولایت فقیه واصلاح طلب و غیره، این است که چطور بتوانیم جامعه را آرام نگاه داریم برای آنکه بتوانیم تولید و استثمار سرمایه داران را سازمان دهیم. چطور بتوانیم آن گورستان آریامهری را، شرایط مناسب برای "کار ارزان کارگر خاموش" را، حال تحت نام اسلام یا هر چیز دیگری، در ایران برقرار کنیم. کل دعوا در نهایت در همینجاست. مساله بر سر تضاد و تناقض عمیقی است که بین خواستها و منافع اکثریت مردم ایران که زیر خط فقر زندگی می کنند و دار و دسته جمهوری اسلامی، اقلیت مفتخوری که ثروت های افسانه ای به هم زده اند، وجود دارد. اساس مسئله در همینجاست. در یک جبهه، آزادی، برابری، هویت انسانی، سوسیالیسم و اعتراض به فقر و تبعیض، اعتراض به بی حقوقی زن، اعتراض به پروژه هسته ای جمهوری اسلامی، اعتراض به دخالت گری های آمریکا و اعتراض به اختناق وجود دارد و در جبهه دیگر نیروهائی که معتقدند نباید - و یا نمیشود - این نظام را از پایه تغییر داد و تلاش میکنند حد اکثر با تغییراتی در جمهوری اسلامی کلیت نظام را حفظ کنند. از خود جمهوری اسلامی گرفته تا آمریکا، تا اپوزیسیون راست سلطنت طلب و دوم خردادی ها اعم از بخش راست یا چپ اش، همه در این جبهه اخیر قرار گرفته اند. این، اساس حرکت سیاسی در آن جامعه است و اگر شما بر این مبنا بنگرید، آنوقت روشن می شود که مثلاً چرا انتخابات به این صورت انجام می گیرد، چرا جناب بوش در پیام نوروزی اش آن حرف ها را می زند و یا خامنه ای آن مواضع را میگیرد. چیزی که تمام اینها را مستأصل کرده و به چاره جویی کشانده است، این است که چگونه جواب این جامعه هفتاد میلیونی را بدهند که به وضعیت حاضر تسلیم نشده، این شرایط را نمی خواهد و مُدام در حال اعتراض است.
وقتی که جوانان، کارگران، زنان و بخش اعظم این مردم، از آرمان هایشان صحبت می کنند، می بینیم که این آرمان ها، نه ربطی به جنبش اسلام سیاسی و آن چیزی دارد که جمهوری اسلامی نمایندگی می کند و نه هیچ ربطی به آن نوع تصویری از دموکراسی و آزادی که نئوکنسرواتیست های آمریکا و دولت های غربی ارائه می دهند. مردم ایران اعلام کرده اند آزادی، برابری، هویت انسانی. اعلام کرده اند یک کره زمین و یک انسان و از زبان پیشروان شان هم اعلام کرده اند. اعلام کرده اند برابری کامل زن و مرد بدون هیچگونه تخفیفی. جامعه مدتهاست اعلام کرده است که آزادی می خواهد، برابری می خواهد، خواستار رفاه است، نظام انسانی ای می خواهد که در آن نیروهای قومی، ملی، و مذهبی هیچ نقشی نداشته باشند، خواستار یک جامعه انسانی و برابر است. مدنیتی می خواهد که در نزد هیچکدام از این نیرو ها یافت نمی شود، نه اسلامیون اعم از دوم خردادی و غیر دوم خردادی اش، نه دولت های غربی اعم از نئوکنسرواتیو یا حزب دموکرات و یا جمهوریخواه و غیره و غیره اش. اعتراض مردم ایران، اعتراض به یک حکومت و نظام کاملاً ضد انسانی است و جامعه ای که می خواهند یک جامعه انسانی، برابر، آزاد و مرفه است.
مبارزات مردم و نقش حزب
اگر با این دیدگاه به قطبندی سیاسی در ایران بنگریم، آنگاه خواهیم توانست نقش و جایگاه حزب کمونیست کارگری را هم توضیح بدهیم.
هر آدم منصفی که تحولات سیاسی در ایران را دنبال کرده باشد میداند که پرچم مبارزات حق طلبانه مردم، پرچم این جبهه آزادیخواهی، برابری طلبی، نمایندگی کردن سوسیالیسم در برابر بربریت، چنین پرچمی، در دست حزب کمونیست کارگری است. حزب ما در سال گذشته، کنگره ششم و بعد از آن پلنوم بیست و نهم خود را برگزار کرد و هم در کنگره و هم در پلنوم اش، جنبشها اعتراضی مردم و نقد و اعتراض چپ و سوسیالیستی مردم به وضع موجود را نمایندگی کرد. حزب بر این نکته انگشت تأکید گذاشت که جنبش اعتراضی مردم روز بروز رادیکال تر می شود، به چپ می چرخد، مردم خواستار این هستند که کل این وضع موجود را زیر و رو کنند، خواهان این هستند که به آزادی، برابری و رفاه برسند و همه اینها را با نقد و اعتراض سوسیالیستی به وضع موجود اعلام می کنند. حزب بعنوان نماینده و پرچمدار این حرکت، در سال گذشته تمام تأکید اش بر این بود که مبارزه علیه جمهوری اسلامی، مبارزه ای زنده و رو به اوج است، پیش می رود و هر روز بخش بیشتری از مردم در آن درگیر می شوند. این مبارزه هم اکنون سرود خودش را دارد و سرود انترناسیونال، سرود این مبارزه است. پرچم خودش را دارد، پرچم آزادی، برابری، هویت انسانی، پرچم سوسیالیسم یا بربریت، پرچم این مبارزه است و نیز نیروهای خودش را دارد: کارگران، جوانان، زنان و بخش اعظم این جامعه که تن به این نظام نمی دهند و می خواهند زیر و رویش کنند. امروز سیاستها و شعارها و فعالیتهای حزب و جنبشهای اعتراضی مردم در چنان رابطه نزدیک و متقابلی با یکدیگر قرار دارند که نمیتوان از سیر تحولات یکی صحبت کرد بی آنکه به دیگری اشاره نمود. حتی ارگان ایدئولوژیک سپاه پاسداران هم ناگزیر شده است این رابطه را برسمیت بشناسد!
از سوی دیگر در خارج کشور، در سیاست ها و عرصه هایی که حزب ما در سطح بین المللی به پیش برده است، کمپین هایی که حزب ما مثلاً بر علیه اسلام سیاسی در کل دنیا داشته است (که با کمپین اکس مسلم یا من از مذهب رویگردانم مشخص می شود)، مبارزه ما علیه مذهب و فعالیت ما در جنبش سکولاریستی در یک سطح جهانی (که در سال گذشته مینا احدی جایزه سکولاریست های انگلیس را بُرد و دو سال قبل از آن هم مریم نمازی همان جایزه را گرفته بود)، در همه این عرصه ها، می بینید که حزب ما هر چه بیشتر جلو آمده است. مشخصا در کمپین هایی که در دفاع از کارگران هفت تپه، در دفاع از کارگران زندانی و در دفاع از دانشجویان در خارج از کشور شکل گرفتند نیز، حزب نقش اساسی و تعیین کننده ای داشت و یکی از کانال ها، یکی از ارگان ها و یکی از مکانیسم هایی که حزب با استفاده از آن چنین نقشی را به پیش می برد، همین تلویزیونی است که شما می بینید و برنامه هایش را دنبال می کنید. این تلویزیون، تریبون و صدای کارگران، زنان آزادیخواه و صدای جوانانی است که نمی خواهند تن به حکومت اسلامی و تن به جهنمی که این حکومت بوجود آورده بدهند و قصد دارند چنین شرایطی را زیر و رو کنند. حزب در سال گذشته، با تمام توان و امکانات خودش تلاش کرد که این نقش را بیش از پیش بخوبی ایفا کرده و در این زمینه ها گام های بزرگی به جلو بردارد و من اجازه می خواهم صحبت هایم را با این فراخوان به پایان رسانم : به حزب کمونیست کارگری، حزب خودتان، به حزب آزادی، برابری و سوسیالیسم بپیوندید.*
No comments:
Post a Comment