با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, July 29, 2008

در باره "طرح تحول اقتصادی"اقتصادیات "آخر الزمان"!

مصطفی صابر

"طرح تحول اقتصادی" احمدی نژاد، اگر صورت ظاهر آنرا باور کنیم، در اساس خود چیز جدیدی نیست. در کاملترین و کار شده ترین حالت، این طرح همانچیزی است که "بانک جهانی" و "صندوق بین المللی" پول به کشورهای جهانسومی نظیر ایران معمولا پیشنهاد یا صحیح تر دیکته میکنند. جوهر این طرح عبارت از این است که دست بازار هرچه بیشتر باز گذاشته شود و نقش دولت در اقتصاد کاهش یابد. در مرکز این طرح البته زدن سوبسیدهای دولتی و سپردن قیمت همه کالاها به مکانیسم بازار قرار دارد. اما فقط به این محدود نیست. همراه آن تغییرات اساسی در ساختار اقتصادی لازم است بطوری که نهایتا راه را برای انطباق همه جانبه اقتصاد ایران با بازار جهانی هموار کند.

این طرح در واقع راه حل کل بورژوازی برای فلج اقتصادی اش در ایران است. فلج و بحران اقتصادی که از اواخر دوره شاه آشکار شد، با انقلاب 57 از سوی طبقه کارگر و مردم جواب گرفت، و بورژوازی برای سرکوب انقلاب ناگزیر به یک رژیم غیر متعارف یعنی همین جمهوری اسلامی رضایت داد و همچنان در وضعیت غیر متعارف بسر میبرد. "طرح تحول اقتصادی" احمدی نژاد همان است که اپوزیسیون بورژوایی نیز (مثلا داریوش همایون) با آب و تاب از آن سخن میگوید: 30 سال ریاضت کشی و کمربندها را سفت کردن توسط کارگران تا حضرات بورژواها مملکت را "آباد" کنند! این طرح همینطور مبنای سیاست های اقتصادی دوره رفسنجانی و خاتمی بوده است، که البته هردو آنها نیز در اجرای آن ناتوان ماندند. البته هرچه توانستند بدبختی و فلاکت به مردم تحمیل کردند اما بدلیل معضل بنیادی جمهوری اسلامی نتوانستند آنرا به سرانجام برسانند.

اقتصاد و سیاست احمدی نژاد

پس محتوای طرح احمدی نژاد به معنای اقتصادی آن چیز جدید و ناشناخته ای نیست. سوال میتواند این باشد که آیا جمهوری اسلامی در دوره احمدی نژاد میتواند بالاخره به این آرزوی دیرینه رژیم اسلامی و ایضا کل بورژوازی (چه بومی و چه جهانی) جامه عمل بپوشاند؟ آیا جمهوری اسلامی میتوانند به یک اقتصاد نرمال دست یابد و از قرار گرفتن در ته لیست جداول گوناگون بانک جهانی مربوط به "رشد" و شاخص های "اقتصاد سالم" و دریافت نمرات ردی، خلاص شود؟

مشکل این است که اینگونه سوالات در مورد اقتصادیات جمهوری اسلامی نامربوط و غلط انداز است. اقتصاد در جمهوری اسلامی زیربنایش سیاست است نه اقتصاد. بقول خمینی "اقتصاد زیر بنای الاغ است"!! او البته اینرا برای سرکوب خواسته های کارگران و مردم میگفت و اضافه میکرد "مردم برای معنویات انقلاب کردند نه خربزه"! ولی خوب که فکر میکنید می بینید که او در اصل و البته بدون اینکه بداند، داشت با هم طبقه ای های متوهم خودش (و از جمله چپ های سنتی!) صحبت میکرد. رژیمی که برای سرکوب انقلاب 57 و مقابله با کارگر و چپ، توسط کنفرانس گوادلوپ و بی بی سی و رادیو آمریکا و جنبش ملی اسلامی سرهم بندی شده بود، و یک قیام غیر مترقبه و کوبنده همه کاسه و کوزه های حاکمیتش را شکسته بود، حکمت و ضرورت خود را از سرکوب انقلاب یعنی از سیاست میگرفت نه از اقتصاد. (1) فقط بورژواهای "الاغ" ممکن بود فکر کنند "اقتصاد زیر بناست" و این حکمت وجودی جمهوری اسلامی را نفهمند. و هنوز هم کسانی نمی فهمند. هنوز هم خیلی ها از چپ و راست ها متوجه نیستند که اقتصاد در جمهوری اسلامی تابعی از سیاست و تابعی از وضعیت بی ثبات و ناپایدار و همیشه بحرانی جمهوری اسلامی است. که هنوز مشکل اساسی اقتصاد خود همین جمهوری اسلامی و سرنوشت نا معلوم اوست.

بعنوان مثال، این رژیم بعد از 30 سال نتوانسته لحظه ای از سرکوب خشن و وحشیانه و هر روزه کارگران و مردم فارغ شود. و نه فقط این، که در سالهای اخیر اعتراض و نارضایتی مردم و بخصوص نسل جوان که بهترین های دنیا را میخواهد، کار را به جاهای باریکی کشانده است. میگویید نه، فقط به "طرح امنیت اجتماعی"، یکی دیگر از شاهکارهای دوره احمدی نژاد، نگاه کنید. برای بقاء رژیم اسلامی هر ماه به صدها هزار زن تذکر و توبیخ میدهند، قاضی شرع و داروغه را روانه خیابانها کرده اند و حتی به شرکت ها و موسسات خصوصی حمله می برند تا اطمینان حاصل کنند که کارکنان حجاب را رعایت کنند. (بقول جوانان تهران که به طعنه میگویند: "جمهوری اسلامی دیگه تو شورت مردم است"!) تازه این طرح هم احساس امنیت کافی به حضرات نمی دهد. همین دیروز در یک قلم 29 نفر را در زندان اوین به دار آویختند. هفته قبل حکم سنگسار 9 نفر را دادند... سوال این است: آخر این رژیمی که یک عمامه سر خودش گذاشته، اوراد مربوط به ظهور آقا میخواند و دور خودش فوت میکند، از وحشت و اضطراب سنگ به دست گرفته، چوبه دار برپا کرده، نگران حجاب زنان و مدل موی سر و آرایش جوانان است و حتی به شرکت های خصوصی در تهران "حمله پیشگیرانه" میکند، این رژیم را چه به اقتصاد متعارف بورژوازی و اجرای نسخه های بانک جهانی؟ اینکه پایین ترین سطح معیست را به کارگر تحمیل کند، که کرده اند، هنوز کافی نیست. این رژیم اول باید مشکل سیاسی اش یعنی جمهوری اسلامی بودن را حل کند.

با اینهمه به شما اطمینان میدهیم که احمدی نژاد در اجرای این "طرح تحول اقتصادی" بسیار مصمم است. البته نه بخاطر اقتصاد، بلکه همچنان بخاطر سیاست. آنهم سیاست از نوع جمهوری اسلامی در شرایط حاضر. الان دوره خمینی و کری کری خواندن "اقتصاد زیر بنای الاغ است" نیست. اگر بخواهیم به زبان خمینی وضعیت حاضر جمهوری اسلامی را تصویر کنیم بهتر است از اولین نخست وزیر او یعنی بازرگان نقل کنیم: "وقتی گاری به سر بالا میرود اسبها همدیگر را گاز میگیرند". حتی اینهم زیاد رسا نیست. شاید باید بگوییم اکنون دوره "خر تو خر" است. (با پوزش از آن حیوانات شریف و دوست داشتنی.) جمهوری اسلامی درگیر بحران و بن بست حاد داخلی و بین المللی است. این زمنیه ای است که جناح ها و دار و دسته های مختلف جمهوری اسلامی بر متن تلاش برای بقاء نظامشان، در متن تلاش برای پیدا کردن ابتکارات جدید برای سرکوب و مهار مردم، در عین حال با یکدیگر هم تسویه حساب کنند. برخلاف ظاهر سازی که برای "حفظ وحدت" میکنند دعواهای درونی جمهوری اسلامی اکنون حادتر از هر زمان دیگر است. احمدی نژاد میکوشد با "طرح تحول اقتصاد" روی دست تمام رقبا بلند شود. تا به خیال خود هم جوابی به وضعیت بحرانی جمهوری اسلامی بدهد و هم خود را بعنوان "امام زمان" و ناجی نظام درمانده و به بن بست رسیده مطرح کند. بنا بر این در "طرح تحول اقتصادی" زیاد دنبال الگوهای بانک جهانی و صندوق بین المللی نگردید. مثل همیشه این ها فقط اسم رمزی برای چیزهای دیگری است. تنازع بقاء اوباش اسلامی، "جنگ بازنده ها".

اهداف "طرح تحول اقتصادی"

بر این متن واقعی تازه میتوان اهداف پشت "طرح تحول اقتصادی" را مرور کرد. در اینجا فعلا به این کاری نداریم که این اهداف چقدر عملی هست یا نیست. مهمترین اهداف این طرح از نظر ارائه کنندگانش از این قرار است:

1) زدن سوبسیدها. بی تردیدها حذف سوبسیدها تحت عنوان "هدفمند کردن رایانه" یک هدف عیان و آشکار طرح "تحول اقتصادی" است. همه کس، از مفسرین رنگارنگ تا مردم کوچه و بازار، میداند که قرار است با خرج مبلغ ناچیزی بعنوان یارانه نقدی که معلوم نیست به چند درصد مردم و برای چه مدت پرداخت میشود، قیمت کالاهایی نظیر بنزین و گازوئیل و برق و گاز و نان و غیره به بازار آزاد سپرده شود. یعنی چندین برابر شود و به تبع آن همه چیز بنحو سرسام آوری گران شود. همه کس میداند نمونه آزمایشی این "تحول اقتصادی" همان سهمیه بندی بنزین بود و احمدی نژاد واقعا فکر میکند میتواند زدن سوبسیدها را به اجرا بگذارد و حداکثر با چیزی مثل شورش بنزین روبرو شود و آنرا هم از سر بگذراند. حذف سوبسیدها برنامه همه جناح های جمهوری اسلامی و فی الواقع جزئی اساسی از پلاتفرم اقتصادی بورژوازی بطور کلی است. احمدی نژاد اینرا میداند و میخواهد همه آنها را آچمز کند و نشان دهد که "قهرمان" نظام و همه بورژواهاست. او فعلا لااقل چندان به وجوه دیگر "طرح تحول اقتصادی" کار ندارد. یک حلقه کلیدی در هرحال زدن سوبسیدها و سپردن قیمت ها به دست بازار آزاد است. احمدی نژاد روی همین دست گذاشته است و میخواهد کاری که رفسنجانی و خاتمی و غیره نتوانستند انجام دهند را به انجام برساند. او میداند که همین تکه طرح میتواند جامعه را منفجر کند. اما استدلال او در مقابل بخش های دیگر جمهوری اسلامی این است که اگر امروز این کار را نکنیم دو سه سال دیگر حتی وضع امروز را هم نداریم.

2) مشغول کردن مردم و ایجاد یک چتر امنیتی. برخی از جنبه های امنیتی طرح "تحول اقتصاد" و اینکه از طریق پرسشنامه مربوطه اطلاعات وسیعی از مردم جمع آور میکند ابراز نگرانی کرده اند. این نگرانی بیجا نیست. این طرح اطلاعات گسترده ای از همه آحاد کشور به حکومت میدهد. اما جنبه امنیتی – سیاسی این طرح فراتر از این است. این طرح فی الحال بخش های وسیع جامعه را به خود مشغول کرده است. تا اینجا حربه تبلیغاتی خوبی دست رژیم داده است. مردم البته ذره ای توهم ندارند که این طرح هم نهایتا مثل موارد مشابه یکی دیگر از حقه بازی های کثیف آخوندی است. اما با امکان گرایی معمول خود فکر میکنند اگر قرار است قبل از حذف کامل سوبسید ها و در نتیجه گرانی وحشتناک و بالا رفتن بی سابقه هزینه های زندگی، مختصر نقدینه ای از دولت اسلامی دریافت دارند و مویی از این خرس بکنند باز خود غنیمت است. در نتیجه طرح "تحول اقتصادی" صرف نظر اینکه واقعا چه اهداف دیگری پشت آن باشد و یا اصولا تا چه حد رسما به طرح کل رژیم تبدیل شود و در چه حدی به اجرای نهایی برسد، هم اکنون برای جمهوری اسلامی مطلوبیت سیاسی – امنیتی فوری دارد. باید توجه کرد که ماه های آینده ماههای سرنوشت سازی برای رژیم است است. مساله توافق با غرب نکته ای حیاتی است که با بود و نبود جمهوری اسلامی گره خورده است. نگرانی عمده جمهوری اسلامی این است که در طی این پروسه مردم بنحوی وارد ماجرا شوند. در نتیجه از یکسو به اعدام و سنگسار و تهدید جامعه روی آورده است و از سوی دیگر با این "طرح تحول اقتصادی" میکوشد اگر شده حتی بخشی از جامعه را به این امید واهی مشغول کند که ممکن است نقدینه ای دریافت کند. اگر در ماههای گذشته گوش مردم را با نعره "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" کر میکردند حالا به بحث و وعده و وعید حول "طرح تحول اقتصادی" می پردازند. اگر خاتمی با لبخند و سخن گفتن در باره تساهل و مدارا سعی میکرد برای رژیم وقت بخرد، احمدی نژاد هم با تهدید و ارعاب جامعه از یکسو و وعده پول نقد پخش کردن بین فقیر ترین و محتاج ترین بخش ها سعی میکند همان کار را بکند. اگر هدف اول این طرح (حذف سوبسیدها) در درازمدت برای رژیم مطلوبیت دارد و در کوتاه مدت میتواند مخاطره آمیز باشد، هدف دوم درست برعکس مطلوبیت فوری دارد و رژیم هنوز فرصت دارد که قبل از اجرای نهایی و مواجهه با خطرات ناشی از گرانی سرسام آور، یعنی اعتراضات و شورش های مردم، جلوی آنرا بگیرد یا تغییراتی در آن ایجاد کند.

3) دست بالا دادن به دار و دسته احمدی نژاد. با توجه به دو وجه فوق، "طرح تحول اقتصادی" این هدف را دنبال میکند که به احمدی نژاد و دار دسته هایی که پشت سر او هستند موقعیت بهتری در قبال رقبا بدهد. نوعی تلاش برای گرفتن ابتکار عمل سیاسی برای حفظ رژیم اسلامی در شرایط حساس کنونی و عقب راندن رقبا است. این بویژه با توجه به اینکه انتخابات رئیس جمهور اسلامی نزدیک است اهمیت میابد. درآوردن احمدی نژاد از صندوق رای در دور قبلی فقط اصلاح طلبان را از قدرت اجرایی کنار نزد، کروبی و رفسنجانی را هم آزرده و بدرجه ای حاشیه ای کرد. اکنون در آستانه یک انتخابات دیگر توازن و تعادل بین بخش های رژیم عوض شده است. شانس اینکه احمدی نژاد دوباره از صندوق بیرون بیاید بمراتب کمتر شده است. حتی در بین حامیان آن دوره احمدی نژاد هم اکنون اختلاف نظرات و جنگ و جدال های گسترده حاکم است. "طرح تحول اقتصادی" قرار است موقعیت وخیم احمدی نژاد را نیز بهبود بخشد. از این لحاظ طرح مذکور صرفا مطلوبیت کوتاه مدت و تبلیغی دارد و اینکه قرار است در درازمدت چه بشود زیاد اهمیت ندارد. همینکه فعلا به احمدی نژاد و دار دسته اش ابتکار عملی در صحنه سیاست بدهد کار خودش را کرده است. شاید بهمین دلیل احمدی نژاد بسرعت دست به کار شده است و فی الحال میلیونها فرم از طریق پست و ادرات دیگر پخش شده است، 30 هزار نفر بطور مستقیم و چند برابر آن بطور غیر مستقیم درگیر پیشبرد مقدمات اجرایی طرح، یعنی جمع آوری اطلاعات از خانوارها، شده اند. 35 هزار مدرسه و بسیاری امکانات تبلیغی و اجرایی به این کار اختصاص داده شده است وغیره.

تشدید اختلافات درونی رژیم

تا اینجا ما به مهمترین اهدافی که بنطر میرسد طراحان "طرح تحول اقتصادی" دنبال میکنند اشاره کردیم. اینکه این طرح چه نتایج واقعی خواهد داشت و مردم در قبال آن چه باید بکنند را پایین تر اشاره میکنیم. اما قبل از آن باید به این بپردازیم که خود این طرح و چند و چون اجرای آن به یک موضوع دعوای دار و دسته ها و جناح های مختلف رزیم اسلامی بدل میشود و فی الحال شده است.

روزنامه ها و سایت های اصلاح طلبان و بخش هایی از جناح راست که با احمدی نژاد اختلاف دارند پر است از مطالبی که از زوایای گوناگون به نقد و بررسی این طرح میپردازند. فضای عمومی این سایت ها نه به زیر سوال بردن اصل این طرح بلکه اعلام نگرانی شدید از مخاطره آمیز بودن اجرای این طرح است. تا آنجا که این مباحث سر مردم را گرم میکند و آنها را دنبال نخود سیاه میفرستد و در عین حال کسی از طرفین توی گوش دیگری نمی زند برای رژیم مطلوبیت دارد. در این حد از بحث و جدل دستجات مختلف رژیم اسلامی جزو همان وجه دوم اهداف این طرح قرار میگیرد. مشغول کردن مردم. اما در جمهوری اسلامی سگ صاحبش را نمی شناسد و هیچ کس نمی داند یک دعوا را تا کجا میتوان کش داد و کجا باید خاتمه اش داد. چرا که جدال های درونی رژیم اسلامی در عین حال جدال های واقعی بوده و هستند. وجهی از بحران دائمی حکومت اسلامی و در عین حال ابزاری برای تخفیف مقطعی این بحران بوده است.

این خاصیت شامل حال "طرح تحول اقتصادی" نیز میشود. از جمله مصوبه یکی دو روز پیش "مجمع تشخیص مصلحت" که تاکید میکند: در مورد یارانه ها باید مطابق سیاست نظام و با تصویب مجلس اسلامی تصمیم گرفته شود، از همه جدی تر به نظر میرسد. مجلس اسلامی هم که به زور و زحمت دعوایش با قوه قضاییه را خواباندند ظاهرا خیلی با دار و دسته احمدی نژاد نیست و از پیش در مورد "طرح تحول اقتصادی" گارد گرفته است. تا اینجا موضع خامنه ای و بیت مربوطه هنوز زیاد روشن نیست. ولی میتوان انتظار داشت که در هفته های آتی جدال ها حول این طرح بشدت بالا بگیرد. درست بهمان دلیل که دار و دسته احمدی نژاد بدست گرفتن ابتکار عمل و از میدان بدر کردن سایر دسته جات را دنبال میکند، باقی هم میخواهند که این میدان را به او ندهند. در نتیجه نه فقط خود "طرح تحول اقتصاد" که برآیند کل این دعواها و کشاکش ها نیز بر زندگی مردم و فضای سیاسی تاثیر خواهد گذاشت.

نگرانی جدی جمهوری اسلامی و یک موضوع اختلاف نظر بین دار و دسته های مختلف این است که این طرح موجی از اعتراض و نارضایتی را دامن زند و به ضد خود بدل شود. یعنی به جای اینکه حربه و وسیله ای برای عقب راندن مردم و مشغول کردن آنها و عبور از مرحله حساس معامله با غرب باشد، بجای آنکه دردی از جمهوری اسلامی دوا کند، سبب آن بشود که مردم را بیش از پیش وارد عرصه فعال سیاست و اعتراض به کل رژیم اسلامی کند. و این نگرانی بسیار واقعی است.

مردم، کمونیستها: چه باید کرد؟

تا آنجا که به مردم برمیگردد، روشن است که از هر گوشه این طرح حقه بازی و رندی آخوندی و تحمیل آینده ای هولناک برای مردم می بارد. جمهوری اسلامی خواه و ناخواه بطور جدی تر بسوی حذف سوبسید ها گام خواهد برداشت. گرانی و فلاکت بی سابقه، به مراتب وحشتناکتر از وضع فعلی، در انتظار مردم است. اما همین وضع و این "طرح تحول اقتصادی" مساله سرنوشت و آینده جامعه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و بعبارت دیگر مساله کل حکومت اسلامی و تعیین تکلیف با آنرا بلاواسطه و بطور فعالتری سر سفره هر خانواری خواهد برد. مردم فی الحال خواهان رهایی از شر جمهوری اسلامی هستند و این "طرح تحول اقتصادی" ضرورت به میدان آمدن و کاری کردن را بیش از پیش در مقابل آنها قرار خواهد داد. همانطور که دعوای جناح ها و بخش های مختلف رژیم اسلامی برای بقاء حاد خواهد شد، دعوای کل حکومت و مردم نیز از جمله حول همین طرح و نتایج و عواقب آن بالا خواهد گرفت.

به این ترتیب "طرح تحول اقتصادی" یکی از آن موضوعاتی است که به کمونیست ها و در پیشاپیش همه به حزب کمونیست کارگری فرصت میدهد تا دست به تبلیغات وسیع در بین مردم بزند و بیش از پیش رابطه خود با مردم را تحکیم کند و به عنوان رهبر سیاسی و سازمانده اعتراضات وسیع و بلافصل مردم ظاهر شود. "تحول اقتصادی" یعنی موضوعی که صورت ظاهر این طرح مطرح میکند خود فرصتی است تا حزب کمونیست کارگری مطالبات اقتصادی نظیر افزایش دستمزد، بیمه بیکاری، انواع بیمه های اجتماعی، بهداشت و آموزش رایگان، حمل و نقل شهری رایگان و خلاصه مطالبات کارگران و کمونیست ها در قبال اوضاع بلافصل اقتصادی را در بین توده های میلیونی ببرد. اکنون میلیون ها گوش شنوا میخواهد بداند که حزب و کمونیسم راجع به مشخصترین مسائل زندگی چه میگوید و چه راه حلی دارد. طرح تحول اقتصادی البته مساله سرنگونی را در صدر میگذارد. اما فرق این عرصه با همه عرصه های دیگر این است که بطور بلاواسطه مردم را نه فقط در برابر رژیم اسلامی که مقابل همه بورژواها قرار میدهد. همانطور که بالاتر اشاره کردیم دل همه بورژواها از پوزیسیون تا اپوزیسیون نهایتا پیش طرح "تحول اقتصادی" است. اختلاف شان بر سر این است که چه وقت و به چه ترتیب این طرح اجرا شود. همه بورژواها میخواهند نهایتا همین چیزی که احمدی نژاد میگوید را اجرا کنند! این را باید به همه مردم گفت. این فرصتی است تا کلاسی به بزرگی جامعه برپا کرد و اقتصادیات سوسیالیستی را در نقد اقتصادیات بورژوایی خیلی مشخص و زنده برای مردم توضیح داد. این فرصتی است تا به همه نشان داد که چرا از نقطه نطر منافع مردم جواب اوضاع ایران سوسیالیسم است.

و این "کلاس درس" البته پروسه ای سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی است. سرنگونی جمهوری اسلامی به نیروی انقلابی کارگران و مردم و بدست گرفتن اداره امور توسط سرنگون کنندگان جواب سیاسی اوضاع فعلی است. "طرح تحول اقتصادی" صدبار روشنتر اعلام میکند که جواب واقعی مردم همین است و فقط همین است. بعلاوه طرح مذکور این فرصت را فراهم می آورد که توده های وسیع مردم را حول به شکست کشاندن این طرح، حول به عقب راندن این طرح، حول خراب کردن آن بر سر کل رژیم، متحد کرد و به صحنه دختالگری سیاسی آورد.

اینکه سرانجام رسمی و نهایی این طرح در نزد خود جمهوری اسلامی چه باشد هنوز معلوم نیست. و چندان هم مهم نیست. همانطور که گفتیم بهر حال شروع شده و ما نیز نباید فرصت را از دست بدهیم. این طرح همچون فاجعه عظیم و دهشتبار طبیعی یا جنگ مدهش و خونین و خانمان براندازی است که دارد از راه میرسد. باید جامعه را برای مقابله با این فاجعه بسیج کرد. باید فعالانه حول به شکست کشاندن این طرح و کل جمهوری اسلامی به میدان آمد و کارگران و مردم را متحد و متشکل کرد. نه فقط باید این طرح را بر سرشان خراب کرد که باید بر متن این تلاشها رژیم اسلامی را بیش از پیش محاصره کرد، تناقضات و نزاع های درونی آنرا تشدید کرد، توازن قوا را به نفع مردم تغییر داد، موقعیت حزب کمونیست کارگری بعنوان رهبر انقلاب مردم تحکیم کرد و زمینه را برای تعرض نهایی به رژیم اسلامی و سرنگونی آن فراهم نمود.
-------------------------
1) برای مطالعه بیشتر در این مورد به رساله "دولت در دوره های انقلابی" از منصور حکمت رجوع کنید.

دولت بورژوایی در دوره انقلابی، نمونه جمهوری اسلامی

منصور حکمت

(آنچه که در زیر می آید بخش کوتاهی از رساله منصور حکمت با عنوان "دولت در دوره های انقلابی" است. در آن رساله منصور حکمت بعد از یادآوری مبانی تئوری مارکسیستی دولت، بر اهمیت درک دوره های انقلابی تاکید میگذارد و اینکه چطور دولت در دوره انقلابی با دولت در دوره های متعارف متفاوت است... از این بحث که یکی از درافزوده های بسیار مهم منصور حکمت در مارکسیسم است اینجا فقط آن فصلی آورده شده است که به تحلیل جمهوری اسلامی بعنوان یک نمونه دولت بورژوایی در دوره انقلابی به معنای اخص می پردازد. طبعا برای درک همه جانبه همین بخش نیز باید کل اثر را مطالعه کرد. اما حتی بطور جداگانه هم این بخش ابزارهای تئوریکی جالبی به خواننده میدهد که چگونه به پدیده دولت بطور کلی و به جمهوری اسلامی بطور اخص نگاه کند. بخصوص رابطه بین اقتصاد و سیاست نزد جمهوری اسلامی اینجا مورد توجه قرار گرفته است. این اثر سال 63 نوشته شد و امروز خواندن ارزیابی جریان ما از جمهوری اسلامی در آنوقت ( و حتی روز اول، چون در نوشته به اسنادی از سال 58 اشاره میشود) بسیار جالب و آموزنده است. هرکس میتواند قضاوت کند که تا چه حد این ارزیابی در خطوط عمده دقیق و درست بود. نه فقط ارزیابی از جمهوری اسلامی که پیش بینی آینده آن نیز جالب توجه است. احکامی که اینجا در مورد آینده و سرانجام جمهوری اسلامی داده میشود همچنان در اساس به قوت خود باقی است. بخوانید و قضاوت کنید!
این اثر را در رابطه با بحث این هفته در مورد اقتصادیات جمهوری اسلامی در دوره احمدی نژاد مفید دانستیم. جوانان کمونیست.)

دولت بورژوايى در دوره انقلابى نمونه جمهورى اسلامى
توضيح خصوصيات و عملکرد دولت بورژوايى در شرايط متعارف چندان غامض نيست. دشوارى مسأله وقتى است که دولت بورژوايى على الظاهر طى يک پروسه انقلابى و بنام انقلاب به قدرت رسيده باشد. جمهورى اسلامى در ابتداى امر چنين رژيمى بود. پديده جمهورى اسلامى تا مدتها بخش وسيعى از نيروهاى چپ را از لحاظ تئوريک دچار سرگشتگى کرد. صرفنظر از توهمات ناسيوناليستى ريشه دار پوپوليستها در مورد "بورژوازى ملى و خرده بورژوازى ضد امپرياليست" و لذا اشتياق بخشهايى از سوسياليسم خرده بورژوايى به "حمايت مشروط" و غير مشروط از جمهورى اسلامى، نفس موقعيت و عملکرد اين رژيم در طول سالهاى اول انقلاب و پروسه عملى اى که به برقرارى اين دولت منجر شد، بر اين آشفته فکرى مى افزود. اينکه بورژوازى، بويژه، پس از "راهپيمايى تاسوعا"، قادر شد شعار حکومت اسلامى را به شعار توده هاى وسيع مردم تبديل کند، اين واقعيت که برخى از سران رژيم جديد در دوره هاى قبل جزء مخالفين پرحرارت سلطنت بودند، تعرض جريان اسلامى عليه طيف ليبرال - مشروطه طلب جبهه ملى، شعارهاى ضد آمريکايى رژيم و قدرت بسيج توده اى حکومت در ماههاى اول انقلاب، اينها عواملى بودند که عليرغم تمام فاکت ها و مشاهداتى که از همان قبل از قيام در مورد مطالبات و اهداف ارتجاعى جريان اسلامى وجود داشت و عليرغم همه اقدامات آشکارا ضد انقلابى رژيم از فرداى ٢٢ بهمن، چپ پوپوليست را از درک خصلت بورژوايى و ضد انقلابى جمهورى اسلامى ناتوان مى کرد. اطلاق رژيم بورژوايى به جمهورى اسلامى تا مدتها در نظر پوپوليستها يک "چپ روى" محسوب ميشد (راه کارگر امروز هم همين را مى گويد). تئوريسين هاى سوسياليسم خلقى لاجرم با چراغ "نياموخته" هاى تئوريک خود در اقتصاديات جامعه و منافع اقتصادى اقشار غير پرولترى به جستجوى ريشه هاى "طبقاتى" اين دولت برآمدند. کشفيات جريانات مختلف از خاستگاه و تعلق طبقاتى اين دولت تماشايى بود. مبناى اين کشفيات درک ناقص و اقتصادگرايانه از دولت و عجز از تشخيص مبانى عملکرد دولت بورژوايى در دوره هاى انقلابى بود. ما از ابتدا دولت جمهورى اسلامى را ابزار بورژوازى و امپرياليسم ناميديم. در
مقدمه اى به جزوه "تحصن کارگران در وزارت کار" در تاريخ فروردين ٥٨ نوشتيم:
"واقعيات روزمره انقلاب و مبارزه طبقاتى هر روز بيش از پيش زمينه را براى طرد اوهام خرده بورژوايى و اعتماد گنگ زحمتکشان به حکومت فعلى فراهم مى آورد. اعتماد گنگى که منشاء اصلى قدرت سرمايه داران را در عقيم کردن انقلاب ايران تشکيل مى دهد. هر روز کارگران و زحمتکشان بيشترى از خود مى پرسند که آيا حکومتى که مانع اعتلاى جنبش کارگرى و بسيج توده هاى زحمتکش به رهبرى طبقه کارگر مى گردد، حکومتى ملى و انقلابى است؟ آيا حکومتى که ... آزادى را سلب مى کند، بيان را خفه مى کند، اجتماعات را بر هم مى زند و احزاب و سازمانهاى سياسى اى را که در جهت منافع طبقه کارگر فعاليت مى کنند، "توطئه گر"، "اخلالگر" و "کاسه گرمتر از آش" مى خواند، آيا چنين حکومتى انقلابى است؟ آيا حکومتى که ... بر راهپيمايى حق طلبانه کارگران بيکار اصفهانى آتش مى گشايد و خود را به کوچه على چپ مى زند حکومتى انقلابى است؟ آيا حکومتى که ... کارگران آگاه را توقيف مى کند، در بين کارگران شکافهاى قومى، مذهبى، جنسى، سنى و غيره ايجاد مى کند تا اتحاد آنان را مانع شود، حکومتى انقلابى است؟ ... خير، حکومت کنونى ابدا ارگان انقلاب و قيام زحمتکشان نيست. رسالت تاريخى حکومت فعلى، که از زاويه منافع دراز مدت امپرياليسم در ايران براستى حکومتى "موقت" است، اينست که سرمايه و امپرياليسم را از طوفان انقلاب توده هاى زحمتکش و مبارز ايران نجات دهد".
(صفحه 3 و 4)"اما کارگران آگاه و پيشاهنگان انقلابى طبقه کارگر در قبال واقعيات فوق چه وظايفى بر دوش دارند؟ اگر حکومت کنونى در جهت منافع سرمايه و سرمايه داران عمل مى کند، اگر حکومت کنونى حکومتى موقت و محلل است که زمينه را براى بازگشت ارتجاع امپرياليستى فراهم مى سازد، آنگاه وظيفه کارگران انقلابى حرکت در جهت پايه گذارى آن تشکيلاتى خواهد بود که ارگان حاکميت مستقل کارگران باشد و بتواند به هنگام حمله نهايى ضد انقلاب که دير يا زود به رهبرى سرمايه داران و مباشرت بخش محافظه کار و قشرى خرده بورژوازى و به همت متخصصين تمام عيار نظامى و سياسى آنها که از کشتار هاى ميليونى ابايى ندارند، آغاز خواهد شد - کارگران و توده هاى وسيع زحمتکش را براى دفاع از دستاورد هاى انقلاب و شکست قطعى ضد انقلاب بسيج نمايند".
(صفحه 5)

با آغاز انتشار بسوى سوسياليسم ما مبانى تئوريک اين ارزيابى خود از جمهورى اسلامى را در سلسله مقالات "
دو جناح در ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى" توضيح داديم. در اين مقالات با تأکيد بر خصوصيات اصلى عملکرد دولت بورژوايى در دوره هاى انقلابى و با ذکر يک به يک خواص جمهورى اسلامى براى بورژوازى و امپرياليسم، تکرار کرديم که رژيم اسلامى يک حکومت بورژوايى است که سياست بورژوازى امپرياليست و لذا کل بورژوازى ايران را در قبال انقلاب ايران به پيش مى برد. محور استدلال ما اين بود. در دوره انقلابى نه اقتصاد، بلکه انقلاب، معضل بورژوازى است. برقرارى "نظم ضد انقلابى" چه از لحاظ تاريخى و چه از لحاظ تحليلى براى بورژوازى در اولويت قرار دارد. دولت "مطلوب" بورژوازى در اين دوره دولتى است که بتواند از ماتريال و مصالح سياسى موجود در شرايط انقلابى، بويژه با توجه به بى مصرف شدن و کم اثر شدن نهادهاى متعارف سرکوب و کنترل، براى تمام کردن کار انقلاب استفاده کند. در سالهاى ٥٦ و ٥٧، دولت بورژوا - سلطنتى ايران در حال اضمحلال بود. شبح قيام بالاى سر بورژوازى در پرواز بود. در اين ميان جريان ليبرالى جبهه ملى و نهضت آزادى فعال ترين مدافع جلوگيرى از قيام و حفظ نهاد هاى سرکوبگر دولت متعارف موجود، يعنى ارتش و بوروکراسى بود. اين موضع ليبرالها و توانايى احتمالى آنها در به سازش کشيدن اردوى انقلاب با اينگونه مطالبات نيم بند، با سياست بورژوازى بزرگ ايران که در جريان عقب نشينى تاکتيکى در برابر موج انقلاب بود مطابقت داشت. براى دوره اى ليبرال ها جدى ترين و "مقرون به صرفه" ترين آلترناتيو بورژوازى براى حفظ وضع موجود و اقتدار سياسى خود بودند. دولت بختيار آخرين تلاش بورژوازى براى کنترل اوضاع از طريق عقب نشينى به موضع ليبراليسم سلطنتى بود. اين يک عقب نشينى تاکتيکى بورژوازى براى از سرگذراندن موج انقلاب و تدارک براى اوضاع قبل از انقلاب بود. اما قيام اين محاسبات را درهم ريخت. اکنون ديگر مسأله بر سر سرکوب انقلابى بود که عملا به مرحله قيام مسلحانه رسيده بود، ارتش را خنثى و بى اثر کرده بود و توده وسيع مردم انقلابى را مسلح نموده بود. پلاتفرم سياسى، روشها و امکانات جريان ليبرالى ديگر از واقعيات جامعه عقب بود. دولت بورژوازى ديگر تنها مى توانست بنام انقلاب با انقلاب واقعى به ستيز برخيزد. جريان اسلامى ماتريال مناسب براى تشکيل چنين دولتى بود، يعنى يک دولت بورژوايى که بتواند ضد انقلاب بورژوايى را در آن مقطع خاص سازماندهى کند. ما تأکيد کرديم که جمهورى اسلامى ابزار برقرارى نظم ضد انقلابى به مثابه پيش شرط سياسى نظم توليدى متعارف بورژوايى است. خصلت سراپا بورژوايى دولت اسلامى، صرف نظر از اينکه ايدئولوژى، روشها و بافت تشکيل دهنده اش از کدام بخشهاى جامعه مايه گرفته است، در اينست که اين دولت تنها شکل ممکن سازماندهى ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستى و لاجرم شکل مطلوب اين سازماندهى براى بورژوازى از سال ٥٧ به بعد است. شايد عده اى ايراد بگيرند (و فى الواقع مى گيرند) که چرا ما همان موقع جمهورى اسلامى را نماينده سياسى بورژوازى بزرگ و انحصارى اعلام نکرديم. اين در واقع همان درک اقتصادى محدود از دولت است با اين تفاوت که اين بار بورژوايى بودن جمهورى اسلامى را پذيرفته است و لذا مى خواهد سنگ تمام بگذارد. واقعيت اينست که همانطور که ما تحليل کرده بوديم، جمهورى اسلامى تشکل سياسى و نماينده تشکيلاتى بورژوازى بزرگ ايران نبود. به اين معنى که در آن مقطع اين رژيم محل ابراز وجود سياسى و سنتز شدن و نمايندگى شدن آراء سياستمداران اين طبقه و ابزار سازماندهى سرمايه داران نبود. بلکه دولت "سياسى" اين طبقه در دوره انقلابى بود. اين خود تناقضى در روند حرکت جمهورى اسلامى ببار آورده است. تبديل شدن جمهورى اسلامى به يک رژيم سياسى متعارف بورژوايى، يعنى به شکل متعارفى که بورژوازى، براى حفظ مناسبات توليدى خود، در رأس قدرت سياسى به خود مى بخشد، يک پروسه پيچيده و دشوار عملى است. ناتوانى جمهورى اسلامى در طى کردن اين پروسه خود يکى از ابعاد بحران حکومتى امروز در ايران است. بدرجه اى که جامعه ايران بحران انقلابى را پشت سر مى گذارد و لذا دولت بايد در جاى متعارف خود قرار گيرد و به روشهاى متعارف عمل کند، جمهورى اسلامى از اشکال عملى اى که در طول انقلاب بخود گرفته بود فاصله مى گيرد و همين بحران سياسى رژيم را دامن مى زند. و باز به درجه اى که مى بينيم بحران انقلابى در ايران، به بقاء خود ادامه مى دهد، به همان درجه جمهورى اسلامى خود را ناگزير مى يابد تا به روشهاى "غير متعارف" که لاجرم ميان دولت سرمايه دار و انتظارات متعارف خود اين طبقه فاصله مى اندازد، عمل کند. در چنين شرايطى ما به درست و با توصيف ديالکتيک حرکت جمهورى اسلامى به مثابه "دولت بورژوايى در دوران انقلابى"، خصوصيت و تعلق طبقاتى واقعى اين رژيم را به مثابه يک رژيم بورژوايى تحليل کرديم. جمهورى اسلامى نماينده و دولت بورژوازى در ايران بوده است، زيرا تنها شکل دولتى مقدور اين بورژوازى در دل انقلاب ٥٧ و غليان هاى چند سال پس از آن بود و هنوز هست. اما اگر اين بحران انقلابى بنا باشد خاتمه يابد، اگر واقعا يک موج نوين مبارزه توده ها بار ديگر شرايط انقلابى جديدى را در ايران ببار نياورد، آنگاه جمهورى اسلامى در شکل موجودش قربانى همين تناقض درونى خود خواهد شد. رژيم اسلامى يا توسط انقلاب جديدى سرنگون خواهد شد و يا در صورت ختم قطعى بحران انقلابى و سياسى در ايران، تا حدى غير قابل بازشناسى تغيير خواهد کرد. واضح است که خود رژيم اسلامى خواهان آن است که با کمترين تغيير و تعديلات به دولت متعارف بورژوازى ايران تبديل شود و بورژوازى را به همبستگى سياسى و تشکيلاتى کامل با خود متقاعد سازد. اما وجود احزاب متعدد بورژوازى در اپوزيسيون سرنگونى طلب اين رژيم، دردسر رژيم اسلامى در جلب حمايت سرمايه خصوصى و رابطه پر دست انداز و پر افت و خيز رژيم با اين بخش سرمايه، گواه آنست که اين وحدت کلمه و اين پذيرش عملى و همه جانبه هنوز در صفوف بورژوازى ايران وجود ندارد. اگر ترس از انقلاب و کمونيسم بهرحال همه اقشار بورژوازى را به حمايت از رژيم اسلامى وادار مى کند، ناتوانى رژيم در ايفاى نقش يک دولت متعارف بورژوايى، اساس تفرقه حاد موجود در صفوف نمايندگان سياسى بورژوازى ايران است. بهرحال اعم از اينکه رژيم اسلامى بتواند به يک دولت متعارف تبديل شود، يا توسط انقلاب سرنگون شود، بهرحال پروسه تبديل جامعه دوران انقلاب به يک جامعه متعارف مدتهاست آغاز شده است. ما در قسمت آخر مقالات "دو جناح..." به اين روند در اوضاع سياسى جامعه ايران اشاره کرديم. ما مجموعه تحولاتى را که به ابتکار جمهورى اسلامى و با حمايت کليه اقشار بورژوازى براى خاتمه دادن به اوضاع انقلابى در ايران و آماده کردن زمينه براى برقرارى دولت متعارف بورژوايى، ايجاد شده است، برشمرديم. اگر کسى دنبال دليل و مدرک براى بورژوايى بودن جمهورى اسلامى مى گردد، آنگاه حتى يکى از اين اقلام براى او کافى خواهد بود. ١- تطهير شدن و مشروعيت يافتن مالکيت و استثمار سرمايه دارى که در انقلاب به زير سوال رفته بود. مالکيت مى بايست مشروعيت پيدا کند و چه چيزى طبيعى تر از اينکه آن را ابتدا از طريق تبديل آن به مالکيت دولت ظاهرا منبعث از انقلاب مشروع نمايند. ٢- امحاء دستاورد هاى دموکراتيک قيام و به تمکين کشاندن توده ها به بيحقوقى سياسى. با اتکاء به ارعاب و تحميق مذهبى توده ها آرمان هاى دموکراتيک آنان را به عنوان خواسته هاى "غربى" و "امپرياليستى" تخطئه و سرکوب نمودند. در پروسه تهاجم رژيم به دستاورد هاى دموکراتيک قيام، بورژوازى به مثابه يک طبقه انسجام و اقتدار سياسى خود را باز يافت. ٣- بازسازى دستگاه پايدار و متعارف سرکوب، تطهير و بازسازى نيروهاى مسلح نظامى، پليس سياسى و دستگاه بوروکراتيک دولتى. ٤- وادار کردن توده ها به تمکين به سطح معيشت نازل و عواقب فلاکتبار بحران اقتصادى. اين بحرانى بود که در يک فاز قبل خود زمينه مادى بحران انقلابى را تشکيل مى داد و جناح هاى مختلف جمهورى اسلامى عملا بنام انقلاب بار مصائب آن را بر دوش کارگران و زحمتکشان نهادند. ٥- تطهير امپرياليسم و امپرياليستها، از معنى تهى کردن مبارزه ضد امپرياليستى، توجيه ارتباطات ديپلوماتيک، اقتصادى و نظامى بورژوازى حاکم با دول امپرياليستى و ارتجاع بين المللى. ٦- سرکوب وسيع جنبش کمونيستى و راندن اعتراضات دموکراتيک اقشار غير پرولتر به زير پرچم اپوزيسيون مؤدب ليبرال. کمونيستها که در طول انقلاب پا به مبارزه آشکار و وسيع نهاده بودند مى بايست براى احياى اوضاع سابق با قساوت تمام سرکوب شوند. در عين حال لازم بود تا اقشار غير پرولترى که در دوره انقلابى از زير پرچم ليبراليسم بيرون آمده بودند، مجددا تا حد شعارهاى يک اپوزيسيون ليبرال عقب رانده شوند. اين مجموعه اوضاعى بود که جمهورى اسلامى بعنوان يک دولت بورژوايى در دوره انقلابى مجدانه براى تحقق آن تلاش کرد. اينها همه زمينه احياى شرايط حاکميت متعارف و غير بحرانى بورژوازى بر جامعه را فراهم مى ساخت. به درجه اى که اين شرايط متحقق مى گردد جامعه دوره انقلابى را پشت سر مى گذارد و لذا دولت بورژوايى نيز بايد، به مثابه جزئى از خود اين شرايط، به شکل و ظاهر متعارف خود بازگردد. دشوارى طى کردن اين پروسه يکى از عوامل بحران زا براى رژيم اسلامى بوده است. يا موج نوينى از مبارزه انقلابى با سرنگونى جمهورى اسلامى جامعه را وارد مرحله جديدى از تکامل سياسى خود خواهد نمود و يا جمهورى اسلامى، چه با تغيير شکل و چه با جايگزينى، بايد جاى خود را به دولتى با خصوصيات متناسب با اداره يک جامعه بورژوايى غير بحرانى بدهد. بورژوازى و جمهورى اسلامى هم اکنون دارند در منگنه اين دو روند احتمالى خرد مى شوند. رژيم اسلامى در برابر فشار بورژوازى براى استحاله و جايگزينى مسالمت آميز و تدريجى حکومت موجود با يک دولت متعارف، مقاومت مى کند. از سوى ديگر هر تلاش براى جايگزينى ناگهانى و قهرآميز اين حکومت توسط بورژوازى، بحران سياسى را دامن مى زند و بار ديگر پاى توده هاى وسيع مردم را که خواهان سرنگونى انقلابى اين رژيم اند به ميدان باز مى کند. نه بحران انقلابى آنچنان فرونشسته است که جايگزينى دولت موجود، که مطلوبيت خود را براى طبقه بورژوا از ضرورت سازماندهى ضد انقلاب مى گرفت، براى بورژوازى به سادگى مقدور باشد، و نه انقلاب چنان تهديد فورى و بالفعلى را تشکيل مى دهد که بورژوازى به جمهورى اسلامى به مثابه يک "دولت سازمانده ضد انقلاب" با وظايف محدود سياسى کاملا رضايت دهد و در حمايت از آن متحد شود. زمينه هاى رابطه دو پهلوى امروز بورژوازى با حکومت اسلامى خويش در ايران را اينجا بايد جستجو کرد. بهرحال آنچه در اين بخش مى بايست تأکيد شود اين بود که تعلق طبقاتى جمهورى اسلامى، عملکرد آن و دورنماى حرکت آن، مى بايست بر مبناى درک خصوصيات دولت بورژوايى در دوره انقلابى تحليل شود. دولت بورژوايى در دوره انقلابى، دولتى است که به مصالح و اولويتهاى بورژوازى در چنين دوره اى پاسخگو باشد. دولت دراز مدت تر و "با اقتصاد سازگار تر" بورژوازى لزوما همان دولتى نيست که در يک دوره انقلابى رسالت دفاع از منافع بورژوازى را بر عهده مى گيرد.


Thursday, July 03, 2008

کشمکش با آمریکا ناشی از بحران حکومتی بورژوازی در ایران است

متن سخنرانی حمید تقوائی در پلنوم سی ام کمیته مرکزی حزب

در معرفی قطعنامه درباره کشاکش جمهوری اسلامی با دولت آمریکا و بحران حکومتی بورژوازی در ایران* من وارد توضیح بندهای قطعنامه نمی شوم و بیشتر می خواهم آن نکات پایه ای تر و تزهایی که پشت قطعنامه است توضیح بدهم و این را هم روشن کنم که چرا در این شرایط چنین قطعنامه ای ضروری است. یکی از رفقا از من میپرسید که چه اتفاقی افتاده است که حالا ما دوباره راجع به موضوع رابطه میان دولت آمریکا و جمهوری اسلامی قطعنامه می دهیم. چه تحولی صورت گرفته است؟ اگر یادتان باشد، ما در کنگره ششم هم یک قطعنامه خیلی جامع تری از این در مورد مسئله رابطه میان آمریکا و جمهوری اسلامی تصویب کردیم اما آنچه در این سند بر آن تاکید شده اینست که آنچه امروز رابطه بین آمریکا و جمهوری اسلامی نامیده میشود خود، نماینده و تبلورِ آن معضلات پایه ای ترِ سیاسی در جامعه ای است که وقتی خوب در آن دقیق می شوید، می بینید فقط هم خاص جمهوری اسلامی یا طبقه بورژوازی در ایران نیست، بلکه مبین یک بحران عمومی تری است. بحرانی است که بورژوازی تمام دنیا در برخورد با جمهوری اسلامی با آن روبروست که مصطفی هم در بحث گزارش اش به همین نکته اشاره کرد.
حزب ما مدتهاست بر این واقعیت تاکید میکند که جمهوری اسلامی با بن بست و با یک بحران عمیق روبرو است. امروز این بن بست تبدیل به یک بحران عمومی تر و کلی تری برای بورژوازی غرب و منطقه شده است؛ در عراق، در فلسطین، در لبنان و غیره و در ارتباط با نقشی که جمهوری اسلامی در در این کشورها ایفاء می کند. منظورم این نیست که همه مسائل زیر سرِ جمهوری اسلامی است ولی روشن است که یک فاکتور تعیین کننده در شرایط منطقه ای این است که بالاخره غرب با جمهوری اسلامی چه می کند و به همین خاطر، اساساً مسئله از صِرفِ بحرانِ یک حکومت در ایران فراتر می رود.
ببینید؛ ما بحث های مختلفی در رابطه با بحران رژیم داشته ایم. اولین بار منصور حکمت این موضوع را را تحت عنوان "بحران آخر" مطرح کرد و کلا حزب ما همیشه ابعاد مختلف بحران سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ جمهوری اسلامی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. همه اینها هم بحث هایی بودند که باندازه کافی در موردشان نوشته ایم و در واقع دیگر جزو ادبیات پایه ای و کلاسیک حزب ما شده اند. منتهی چیزی که در ادامه این بحث میتوان گفت و در واقع آنچه با ادامه و تداوم و قطبی شدن مبارزات و پیش رفتِ مبارزات مردم در جامعه، در مقابل ما قرار می گیرد، این است که اولاً این بحران، بحرانِ ــ فقط ــ جمهوری اسلامی نیست بلکه به نظر من بحران کل طبقه حاکمه در ایران است. و ثانیا بحرانی است که فقط بورژوازی ایران در آن درگیر نیست و در واقع، خودِ آمریکا و اروپای واحد هم، باصطلاح، در آن مانده اند. کشمکشی است که نشانی از فروکش کردن ندارد و نه تنها در برخورد جناحهای حکومت، بلکه در موضعگیرهای دولت آمریکا هم نشانه های آن را میبینید. از کاندولیزا رایس می پرسند، می گوید نه، اصلاً جنگی در کار نیست و همزمان یک مقام دیگر هیات حاکمه آمریکا اعلام میکند همین یک ماه آینده حمله می کنیم! بوش یک سفری به اسرائیل می کند و می آید، روزنامه کثیرالانتشار اسرائیلی می نویسد که نکته مهم مذاکرات بوش با دولت اسرائیل، حمله به ایران بود و پس فردا سخنگوی وزارت امور خارجه شان این موضوع را انکار می کند که نخیر، چنین چیزی نیست! در واقع، دیگر این گیج سَری و از این طرف و آن طرف افتادن را ــ فقط ــ در جمهوری اسلامی و جناح هایش نیست که می بینید. در هیئت حاکمه آمریکا و در دَم و دستگاه خودِ بوش هم می بینید. در اوج اینکه می خواهند جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهند، ناگهان اسنادی رو می شود مبنی بر اینکه ایران از سال دو هزار و سه فعالیت هایش را برای ساخت سلاح هسته ای متوقف کرده است و به این ترتیب آب سردی روی کل تبلیغاتشان می ریزند و در همان موقع یکی از مقامات دولت اسرائیل اعلام می کند که انتشار این گزارش کودتایی بود بر علیه بوش در رابطه با سیاست خارجی اش در خاورمیانه و ایران. اگر بخواهید سیاست آمریکا را ــ فرض کنید ــ در ارتباط با کشورهای آفریقائی دنبال کنید یا در رابطه با اروپای واحد و یا آمریکای جنوبی، خوب، مواضع و سیاستها تا حد زیادی روشن است. بحث مشخصی با هم دارند، روابط معینی دارند و روابط شان بر روال معینی قرار دارد. در رابطه با ایران اما موضوع اینطورنیست و معلوم نیست چه می شود. حمله می کنند؟ نمی کنند؟ جنگ می شود؟ به سازش می رسند؟ در ابتدا بنظر می رسید موضوع حمله جدی است. بعد بنظر رسید که نه، اینطور نیست و دارند به سازش می رسند! در همین کِش و قوس، بالاخره مسئله لبنان را با بازی دادن ایران به جایی رساندند و بالاخره یک رئیس جمهوری برایش گذاشتند. در عراق اعلام کردند آمار تلفات، بمب گذاریها و خونریزیها پایین آمده چون با ایران نزدیک شده اند و بعد باز هم آمار بمب گذاریها بالا رفت، گفتند بخاطر اینکه جمهوری اسلامی قَهر کرده اینطور شده است! احمدی نژاد می خواهد بیاید ایتالیا و نیرو برای خودشان جمع کند، قبل از آن یک سخنرانی می کند و دوباره می گوید اسرائیل را به دریا می ریزیم! این وضعیت، یک شرایط عادی و طبیعی در عُرف بین الملل و سیاست بین دولت ها نیست و در واقع، در رابطه با ایران ما با یک کشمکش، بحران و سر گیجه گیِ سیاسی روبروییم. چه در مواضع آمریکا و بورژوازی غرب و چه در ارتباط با جمهوری اسلامی یا حتی بورژوازی اپوزیسیونِ ایران.
بورژوازی اپوزیسیون هم در برخورد با جمهوری اسلامی چند تکه شده است. به چند بخش و تکه تقسیم شده است. یک بخش اش می گوید اگر آمریکا حمله کند، من جام زهر سَر می کشم، کنار جمهوری اسلامی می ایستم و از تمامیت ارضی دفاع می کنم! و آن دیگری می گوید نخیر و دارد حساب و کتاب می کند که چگونه روی حمله نظامی آمریکا حساب سیاسی باز کند و از طریق مرزها یا بحران سازی در مرزها و زیر سایه حمله آمریکا تبدیل به نیرویی شود که به مانند نیروهای قومی و ناسیونالیستی در عراق جائی در حاکمیت پیدا کند.
این وضعیت در اپوزیسیون هست، در هیئت حاکمه آمریکا هم هست و در خود جمهوری اسلامی هم می بینید که هر کسی یک سازی می زند! این مباحث را ما قبلاً هم داشته ایم و بنظر من خصلت این کشمکش، همین نامعینی است. خصلت سیاسیِ این سر گیجه گی، خودِ سر گیجه گی است. قرار نیست این بحران بشکلی حل شود. نمی تواند حل شود و برای اینکه روشن شود چرا نمی تواند هر طور که آنها می خواهند حل شود، باید برگردیم و ببینیم چرا اساساً چنین وضعیتی بوجود آمده است. چه مسئله ای هست که رابطه ایران با غرب حل و فصل نمی شود. این رابطه فقط رابطه میان دو دولت نیست و مسائل متعددی باید حل و فصل شوند. مسائلی مثل مکان سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ یک جغرافیایی که به آن می گویند ایران در عرصه پُلتیکِ بین الملل، در نهادهای بین المللی و از نظر اقتصادی هم، سهم اش در بازار جهانی، میزان تابعیت اش از سیاست های بانک جهانی، میزان تابعیت اش از سیاست های منطقه ایِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ بورژوازی غرب در خاورمیانه و غیره و غیره. این مسائل باید حل و فصل شوند و سئوال این است که چرا نمی شوند.
اگر بطور مشخص تری در عرصه سیاسی مساله را بررسی کنید، می بینید با یک طبقه بورژوازی در ایران مواجه ایم، طبقه ای که بخش اصلی اش به اپوزیسیون رانده شده و غرب را هم با خود دارد (چرا که آمریکا هم از همان روز سفارت گیری به اپوزیسیون جمهوری اسلامی رانده شد) و ما تحلیل های پایه ای تری از قبل داریم که چرا این رژیم، باصطلاح رژیم استراتژیک، مطلوب و ایده آلِ بورژوازی جهانی نیست و اگر دست غرب بود، این رژیم را نگاه نمی داشت. بورژوازی غرب و بخش عمده ای از طبقه بورژوا در ایران نمی خواهد این حکومت را نگاه دارد، اما در عین حال نمیتواند تغییرش هم بدهد. زمانی مصدق را در ایران زدند و علیه اش کودتا کردند. آلنده را زدند و پینوشه را آوردند. تمام شد و رفت! آن دوره تازه اردوگاه شوروی هم وجود داشت و آمریکا و غرب مثل امروز همه کاره نبودند. اما حالا ظاهرا آمریکا تنها ابر قدرت دنیا است، ریش و قیچی دست خودشان است، با این حال نمیداند با جمهوری اسلامی چه کند. نمیتواند حتی کمی تغییرش بدهد؛ آخوند ها کمی ریش شان را کوتاه کنند، عمامه شان را بردارند و کراوات بزنند یا اینکه اصلاً تغییر کند، رژیم چنج شود، کودتا یا هر چیز دیگری. همه شان در این مانده اند. ایران مسئله است. مسئله سیاسیِ بورژوازیِ جهانی.
خوب، فکر می کنم همه می دانید پاسخ ما به این وضعیت چیست! جواب ما همیشه و از زمان بحث پیرامون "بحران آخر" تا به امروز در مورد این وضعیت روشن بوده است. اساس مساله اینست که همه اینها، بورژوازی و دولتهایشان با یک جامعه نا آرام، معترض و ــ امروز ــ چپ و رادیکالی روبرو هستند که می دانند این جامعه به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که اینها، این تغییر و تحولات از بالا را راحت قورت دهند و هضم کنند. میدانند مردم با یک بحران عمیق تری روبروی شان می کنند.
جامعه ایران نه عراق است، نه افغانستان است و نه یوگسلاوی یا گرجستان و اوکراین و غیره. آن خط و افق و آن لباسی که بعد از پایان جنگ سرد توانستند به تنِ جنبش های اعتراضی دنیا بکنند ، آن خط و افقی که فکر می کرد آزادی و رهایی در هر جامعه ای یعنی رفتن بطرف دموکراسیِ نوع بوش و بازار اقتصاد آزاد، هیچوقت در ایران پا نگرفت. کسی را بحرکت در نیاورد، به سیاست ترجمه نشد و در عرصه تحزب و مبارزه بر سر قدرت سیاسی هیچگاه نقش قابل اعتنائی بازی نکرد. نه آنکه زورشان را نزدند و نخواستند، خیلی ها دیدند مُد است و بطرف اش رفتند و اساساً تمام ریشه های ناسیونالیسم قومی که حالا در کردستان داریم (و در قطعنامه کردستان بحثش را میکنیم) از همینجا سر در آورد. ریشه های ناسیونالیسم قومی در ایران نه مسئله ی ملی است، نه مسئله خلق کُرد و یا حتی ــ بمعنای اخص اش ــ مسئله بورژوازی کُرد. ریشه هایش سیاست های منطقه ای آمریکاست و نقشی که ناسیونالیسم کرد در عراق پیدا کرده است و اینها برایش کیسه دوخته اند (این را رفیق محمد آسنگران در صحبتهایش اشاره کرد و ما در قطعنامه کردستان بیشتر وارد اش می شویم). این کارها و تلاش ها را یک عده از میان بورژوازی داخلی ایران (در میان اپوزیسیون بورژوازی و قومی و عظمت طلب و حتی نوع دوم خردادی اش) انجام دادند و روی این حساب باز کردند که از این نَمَد کلاهی برای خودشان بدوزند و بعنوان مثال (اگر یادتان باشد) در بحث "دموکراسی می خواهیم" که در مقابل خطر جنگ امثال شیرین عبادی راه انداخته بودند هم، تمام دعوا اساساً بر سر همین موضوع بود. در اوکراین با همین شعار آمدند و وزیر و وکیل و رئیس جمهور شدند. با همین شعار در چکسلواکی، لهستان یا جمهوری های سابق شوروی آمدند و بورژوازی قومگرا و مذهبیون و ناسیونالیستها کاره ای شدند و سَری توی سرها درآوردند. یک فضای باز سیاسی درست شد که در آن نیروهای قومی، ملی و مذهبی توانستند بیایند و با تأیید آمریکا و سیاست هایی که آمریکا پیشِ پای شان می گذارد، جامعه را ببرند در دلِ اقتصاد بازار آزاد. جامعه ای که از کارگراش (مثل جنبش لِخ والسا) تا بورژوا و خرده بورژوا اَش فکر می کرد که واقعاً دارد آزاد می شود و به رهایی می رسد. قرار است برود بشود فرانسه! قرار است مثل غرب صنعتیِ پیشرفته شود! اینطور نبود که فقط دولت ها یا فقط ارتجاع جهانی خط اش این بود. این را به مردم فروختند و بقول منصور حکمت (چند وقت پیش جمله ای دیدم از او در اینمورد)، مردم آزادی می خواستند، اما دموکراسی تحویل گرفتند! رهایی خواستند، بازار آزاد تحویل گرفتند! و مردم ــ البته ــ خواسته شان بر حق و همان خواست مردم ایران بود. منتها، دنبال آن اُفق رفتند. چرا؟ چون از دست سرمایه داری دولتیِ شوروی رها شده بودند و آنتی تزِ آن ــ طبعاً ــ می شد سرمایه داری بازار آزادِ غربی و طبعاً کسی که از زیر سلطه شوروی در لهستان، یوگسلاوی و چکسلواکی می خواهد بیرون بیاید، نگاه می کند به فرانسه، به انگلیس، آمریکا. آلمان شرقی مدلش میشود آلمان غربی. روشن است که اینطور می شود و این اُفق سرمایه داری بازار آزاد می آید و آن خلاء را پُر می کند.
جامعه ایران به این تن نداد قبل از هر چیز بخاطر اینکه این جامعه از دل انقلاب پنجاه و هفت در آمده بود. انقلابی که خودش علیه مُدل غربی بود. شاه نماینده تمام و کمال آن چیزی بود که الآن اپوزیسیون لوس آنجلسی دارد سنگ اش را به سینه می زند و به جایی هم نمی رسد! جامعه ایران می گوید دیدیم و ــ باصطلاح سیاسیِ امروزــ از تان عبور کردیم. تمام شد! نمی توانی دنده عقب بگیری و جامعه ایران را ببری به شرایط لیتوانی یا اوکراین سال نود و پنج و بگویی حالا از اول! حالا بیائید برویم نسخه بوش یا بانک جهانی را پیاده کنیم! نمی شود! این جامعه با یک تجربه دیگری پیش آمده است. با یک حرکت دیگری و پروسه مبارزاتی آن از تجربه تاریخی دیگری شروع شده است.
همه می دانیم که فاز اخیر اوضاع سیاسی ایران از انقلاب پنجاه و هفت شروع شد و بنظر من، انقلاب پنجاه وهفت، نطفه تمام این شرایطی را که امروز می بینیم، در خود اش داشت. به این معنا که یک انقلاب چپی بود در جامعه ای که ــ بلحاظ اقتصادی ــ سرمایه داری در آن کاملاً جا افتاده بود. نیمه فئودال و نیمه مستعمره ای در کار نبود، برای ملی کردن صنعت نفت هم نبود و برای استقلال از چنگ استعمار و استثمارِ پیر و جوان و انگلیس و آمریکا و غیره هم نبود. انقلابی بود که در آن کارگر اعلام کرد "شورا" می خواهد. حکومت شورایی می خواهد. به میدان آمد مثل همین امروز با خواسته هایی که امروز دارد. آن تجربه تاریخی (انقلاب پنجاه وهفت) قبل از آنکه دیوار برلین فرو بریزد، جامعه ایران را تا حد زیادی (در سطح جنبش های اجتماعی اگر نگاه کنید) مصون کرد در برابر اینکه یکبار دیگر بورژوازی جهانی بیاید و حالا به این بهانه که شوروی شکست خورده، بگوید که آرمان طلبیِ تو هم در انقلاب پنجاه وهفت شکست خورد و حالا اگر شما می خواهی آزاد، رها و رستگار شوی، بیا من برایت سیاست های سرمایه داری بازار آزاد و نظم نوینی را پیاده کنم! جامعه ایران اینرا نپذیرفت. نمی تواند بپذیرد! آن تجربه و این تاریخچه به آن نمی خورد و دو خط صد و هشتاد درجه مقابل هم اند. جامعه ایران با انقلاب علیه همین مدل به پا خواسته بود. مگر مسئله "خارج از محدوده" نشین ها در ایران چه بود؟ مگر مردم برای آن بلند نشدند؟ مگر مبارزه کارگران صنعت نفت چه بود؟ مگر بحث اعتصابات جوانان، معلمان و همه کسانی که در اعتراضات شرکت کردند، چه بود؟ مردم علیه اختناق (نه نوع شوروی و سرمایه داری دولتی، بلکه اختناق آریامهری سر به غرب)، و علیه استثماردر یک جامعه به بند کشیده شده مدلِ غربی بلند شدند. این مدل غربی بعد از فرو ریختن شوروی، یکبار دیگر در بقیه جاهای دنیا خودش را بعنوان ایده آل مطرح کرد ولی در ایران فی الحال شکست خورده بود. این "ایده آل" کسانی بود که از گورستان "بِرژنف"ی می آمدند و نه از "گورستان آریا مِهری" و خوب، معلوم است کسی که می خواست از سرمایه داری دولتی آزاد شود، حبّ دموکراسی غربی را قورت می داد و آن مدل، البته در غیاب کمونیسم کارگری، به آرمان و ایده آل اش تبدیل می شد!
آن دوره گذشت. تمام شد. خیلی از آن جوامع دارند بر می گردند و آن توهمات فرو میریزد. فهمیدند که قرار نیست بازار آزاد برای کسی چیزی بیاورد و بر عکس، بدبختی ها را اضافه میکند. در هر حال امروز در مورد ایران بورژوازی جهانی با جامعه ای روبرو است که در ادامه تجربه انقلاب پنجاه وهفت به جهان بعد از جنگ سرد رسیده است و بهمین دلیل با همه نقاط دیگر فرق می کند. همه کشورهای دنیا در هر حال، یا از بلوک شوروی می آمدند و یا از شرایطی مثل ایرانِ زمان شاه قبل از انقلاب. مثل همه کشورهای جهان سومی اردوگاه غرب. مثل اُردن در منطقه، و مثل تمام آمریکای لاتین و غیره. وضع این نوع جوامع در دوره نظم نوین بدتر شد. به این دلیل که همان یک ذره دستاورد های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هم که طبقه کارگر در آن کشورهای جهان سوم داشت، و غرب در رقابت با بلوک رقیب ناگزیر به آن تن داده بود، تحت عنوان سرمایه بازار آزاد پَس گرفتند! دولتها در مقابل جامعه تماما از خود خلع مسئولیت کردند، سیاست ریاضت کشی اقتصادی را پیاده کردند و همه چیز را به توحش بازار سرمایه واگذاشتند. و اگر جامعه ای هم از اردوگاه شوروی میآمد، که فکر می کرد که اصلاً راه رهایی یعنی همین!
جامعه ایران هیچکدام از اینها نبود. جامعه ایران، جامعه ای انقلاب کرده علیه مدل غربی بود که کوبیده بودند اش. و با اینحال، هیچوقت به ضد انقلاب بقدرت رسیده تمکین نکرده بود. به همین خاطر، بورژوازی ایران از همان روز اول بحران داشت. پایه بحران های جمهوری اسلامی، بحران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اش این بود که بعنوان یک حکومت ضد انقلاب به جلو آمد و ــ اساساً ــ به این عنوان آوردند اش که بیاید انقلاب را بکوبد و مردم را "سرِ جایشان بنشاند"! کسی این طرح را نداشت (چه بورژوازی ایران و چه بورژوازی جهانی) که قرار است اینها بیایند وبمانند. اما در نهایت نیاز بورژوازی به اینکه باید جامعه را آرام کند، باعث شد که مُدام با همین وضعیت بسازد و به حکومت اسلامی رضایت بدهد.
انقلاب پنجاه و هفت با قیام تمام نشد و ادامه پیدا کرد( تا آنکه بالاخره در سی خرداد شصت ضربه نهائی را زدند) و بهمین خاطر جمهوری اسلامی می خواست یک باصطلاح پرچم ایدئولوژیکِ و سیاسی در برابر آمریکا بلند کند. توی گوش شاه زده بود و مردم متوهم را بدنبال خود کشیده بود و حالا باید میزد توی گوش آمریکا که از ادامه انقلاب جلو گیری کند. و با گرفتن سفارت زد توی گوش آمریکا! جمهوری اسلامی اساساً سفارت آمریکا را گرفت بخاطر اینکه مبارزات مردم را عقب بنشاند.
اتفاقاتی که بعدا افتاد ( من در اینجا نمی خواهم وارد کل این تاریخچه بشوم) این حرکت اسلامی ضد آمریکائی را به یک جنبش ارتجاعی تبدیل کرد، جنبش اسلام سیاسی که خودش را در پیروزی جنگ سرد شریک میدانست (بخاطر شکست شوروی در افغانستان) و برای سهیم شدن در قدرت در کشورهای اسلامزده - آنچه منصور حکمت آنرا جنگ قدرت بین دو قطب ارتجاع مینامد ــ وارد کشاکش با آمریکا و قدرتهای غربی شد. جمهوری اسلامی ستون فقرات و یک محور این جنبش ارتجاعی است. به این ترتیب رابطه رژیم و بورژوازی ایران با دولت آمریکا و بورژوازی غرب، ابعاد تازه ای پیدا کرد، پیچیده تر گشت، لاینحل تر شد و مدام هم در همین جهت پیش رفت و نه در جهت نُرمالیزه شدن، ساده شدن و سر راست شدن.
جمهوری اسلامی مُدام احتیاج داشت تا برای نگاه داشتن حکومت خودش سرکوب کند. وقتی حکومتی بقدرت می رسد (کاری نداریم که کدام بخش یا تمام بخش های بورژوازی را نمایندگی می کند یا نمی کند)، اولین وظیفه اش حفظ خودش است. بقاء خودش، حفظ قدرت، و جمهوری اسلامی هم مثل هر قدرت دیگری در دنیا دارد با چنگ و دندان می جنگد تا بتواند خودش را در قدرت نگهدارد. یکی از ملزومات این حفظ قدرت هم ضد آمریکایی گری اش است. به همین معنایی که می بینیم. همین ضدّ آمریکایی گریِ ارتجاعی. یکی از معضلات حکومت اسلامی این است که اگر این ضدآمریکائی گری را کنار بگذارد، چیزی از اَش نمی ماند. به همین خاطر از دیدِ جمهوری اسلامی که نگاه می کنید، می بینید هم نزدیکی به آمریکا برایش معضل است و هم ادامه همین وضعیت و دور شدن هر چه بیشتر از آمریکا. یک "تانگو"ی دیپلماتیک را شروع کرده اند. جلو و عقب می روند اما هیچ کس از هیچ طرفی نمی تواند این قضیه را یک طرفه کند.
همچنانکه در قطعنامه هم آمده است از دیدگاه جمهوری اسلامی، رابطه با آمریکا مسئله بقاء است. مسئله، سیاست خارجی نیست. مسئله ــ حتی ــ تنظیم روابط با بازار بین المللی نیست. مسئله این نیست که کاری کنیم در ها باز شوند تا سرمایه ها بیایند و در ایران کار کنند. هیچکدام از این مسائل نیست. قبل از هر چیز، مقدم بر هر چیز و برای اینکه تازه به اینجاها برسد، مسئله اساسی جمهوری اسلامی این است که چه کار کنم که بمانم! اگر احمدی نژاد هر دو هفته یکبار اسرائیل را به دریا میریزد و از آنطرف می روند "پَکیج"ِ سازش ارائه می دهند و سر میز مذاکره می نشینند، همه بخاطر این است که می خواهند با این الاکلنگ سیاسی موقعیت خود را حفظ کنند. جمهوری اسلامی نمی تواند ــ همچنان ــ جمهوری اسلامی باشد و ضد آمریکا (به همان معنایی که امروز دارند حرف اش را می زنند و شعارش را می دهند)، نباشد. بورژوازی می تواند. این حکومت مشخص نمی تواند باشد و این حکومت هم، مثل همان حکومت ها تلاش می کند خودش را حفظ کند. بنابراین، این فاکتورها را که در نظر بگیرید، می بینید رابطه جمهوری اسلامی و آمریکا خیلی از رابطه دو دولت یا بحث های مطرح در سیاست خارجی، فراتر می رود. این رابطه به بحران حکومتی رژیم بر می گردد و به آن گره می خورد.
همانطور که در ابتدا هم گفتم، دو نکته وجود دارد که می خواهم توجه تان را به آنها جلب کنم. اول اینکه ما می گوییم "بحران حکومتی" که این البته فقط یک اسم تبلیغی نیست و بنظر من معنای ویژه ای دارد، یعنی بورژوازی برای حکومت کردن بحران دارد، مسئله دارد وگرنه دولت مصر هم بعنوان مثال بحران اقتصادی دارد یا خیلی از دولت ها ــ مثلاً ــ با بحران پارلمانی مواجه اند یا نمی توانند برای مدتی نخست وزیر داشته باشند (چنانکه در مورد لبنان با این وضع روبرو بودیم که برای مدتی نمیتوانستند رئیس جمهور تعیین کنند)، ولی وقتی در مورد جمهوری اسلامی از "بحران حکومتی" صحبت می کنیم، از اساس، مسئله اش با آنها تفاوت می کند. بحران حکومتی یعنی اینکه حکومتی در تثبیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعیِ خودش و در واقع در تثبیت سلطه خودش به جامعه مسئله دارد. اینکه می بینید در دلِ خودِ این رژیم به هفتاد و دو رنگ در آمده اند و دیگر در مجلس شان هم خودِ اصولگرایان دارند اعتبار نامه های همدیگر را زیر سئوال می برند، همه اینها از اینجا و از همین بحران حکومتی ناشی می شود. بنابراین یک نکته این است که ما از "بحران حکومتی" (در معنایی که گفتم) سخن می گوییم و نکته دوم اینکه این بحران، بحران کل طبقه حاکمه در ایران است و نه فقط بحران جمهوری اسلامی. اینطور نیست که بورژوازی مخالف یا اپوزیسیون جمهوری اسلامی، می داند چکار بکند! خوب، اگر راه حل داشت، عملیً میکرد. حالا ما کمونیست هستیم، خلاف جریان هستیم و سی سال است که برای سرنگونی می جنگیم. نیروهای بورژوازیِ که دولت آمریکا و دولتهای همه دنیا را با خودشان دارند و همه امکانات دولتی غرب در اختیارشان است، اینها چرا هنوز در اپوزیسیون هستند؟ یا بروند داخل همین حکومت، یا به نحوی تغییر اش بدهند و استحاله اش کنند و یا انقلاب مخملی و رژیم چنج کنند و بالاخره به نحوی از اپوزیسیون به پوزیسیون گذر کنند. چرا نمیتوانند؟ چرا درمانده اند؟ ما نگذاشته ایم! ما کاری کرده ایم که بورژوازی در پوزیسیون و در اپوزیسیون درمانده شده است! اینها نه می توانند این حکومت را قورت بدهند و نه می توانند بالایش بیاورند! نمی دانند با آن چکار کنند. چرا؟ برای اینکه یک طبقه کارگر و یک جامعه مُلتهب و ناآرامی وجود دارد که می دانند در کمین نشسته و مترصد است. می دانند که اگر یک تغییر کوچک در بالا داده شود، دیگر نمیتوانند "پائینها" را کنترل کنند!
در مصر می دانند چه کنند. می توانند حُسنی مبارک را نگاه اش دارند یا کنارش بگذارند. عربستان سعودی را یا اُردن و یا حتی کشورهای آسیای جنوب شرقی را (ببرهائی که حالا دیگر زیاد چنگ و دندانی برای شان نمانده است)! تکلیف دولتهای غربی با این نوع حکومتها روشن است ولی با ایران باصطلاح باید صد بار متر کنند تا یک بار بتوانند پاره کنند! همین یک بار پاره کردن را هم نتوانسته اند بکنند. مُدام متر می کنند اما به نتیجه ای نمی رسند. نمی دانند چکار کنند و این بن بست را در سطح طبقاتی که نگاه کنید (که بنظر من از یک چهره صریح و روشن طبقاتی برخوردار است) می بینید انقلاب پنجاه و هفت ــ با وجود آنکه از بورژوازی خلاء ید نکرد و یک رژیم درنده تر و وحشی تری روی کار آمد ــ و اتفاقات متعاقب آن این تأثیر را داشت که کل بورژوازی ایران و بورژوازی جهانی را با این معضل حکومتی روبرو کرد و این معضل کشاکش جمهوری اسلامی با آمریکا و بورژوازی غرب نیز جزئی و بازتابی از همین بحران است.
به نظر من آن نوع تحلیل ها و تئوری هایی که می گویند – و ما هم بارها جوابشان را داده ایم - موازنه قوا بین چپ و راست پنجاه پنجاه است، باید ببینیم راست چقدر دست بالا دارد، چپ چقدر، بالاخره راست هم می خواهد مذهب را کنار بگذارد ، بالاخره راست هم یک مقدار سکولار است، آنها هم یک خواست هایی را جواب می دهند، بورژوازی هنوز آلترناتیو دارد، و غیره، بنظر من عمق بحران بورژوازی را نمیشناسند. این قطعنامه در سطح پایه ای تری، می گوید که این بحران همه بورژوازی است و نه فقط آخوند ها. جناب داریوش همایون، جناب سروش و شیرین عبادی و همه این دار و دسته های قومی و غیر قومی و ناسیونالیستی و غیر ناسیونالیستی و مذهبی. این، بحران همه تان است و هیچکدام تان نمی توانید حکومت کنید. جمهوری اسلامی، حکومتی از طبقه شماست و اگر نمی خواهید، خوب، عوض اش کنید دیگر! اگر عوض اش نمی کنید بخاطر این است که نمیتوانید.
بنظر من، این بحران ناشی از تقابل طبقاتی در جامعه است. همین کشاکش میان صفوف بالائیها مسئله را طبقاتی و بورژوایی ــ پرولتری اش می کند و آنرا بشکل یک مبارزه کلاسیک طبقاتی در ایران در می آورد و بروشنی می گذارد جلو چشم ما. این وضعیت و این بحران برای کل بورژوازی، ناشی از جامعه ای است که آزادی و برابری را از دیدِ طبقه کارگر فهمیده و می خواهد اش و بنظر من کلید مسئله همینجاست. یک جامعه ای که مدل خودش را دارد. الگوی خودش را دارد. ایده آل و مطلوب جامعه ایران را، یک جامعه هفتاد میلیونی را، هیچگاه نتوانستند در این چارچوب ها، کلیشه ها و کارتون های نئوکنسرواتیستی، نئولیبرالیستی یا نظم نوینی یا نسبیت فرهنگی یا مالتی کالچرالیستی (و هر اسمی که می خواهید رویش بگذارید)، قومی گری ــ ملی گری، فرهنگ دو هزار و پانصد ساله، بازار بیاید، رقابت بیاید، آزادی انسانی بعد از آزادی اقتصادی می آید، چیزهایی که آقایان فوکویاما و "دیک چنی" می گویند و غیره، محدود کنند. اینها در جامعه ایران نمی گیرد. این جامعه ای است که آزادی و برابری را مانند مارکس و لنین می گوید و می فهمد (متأسفانه برای بورژوازی). نتوانستند کاری با آن بکنند. جامعه ای است که شَبَح لنین در آن در گردش است. نتوانستند کاری بکنند و بنظر من معضل کل بورژوازی دنیا در ایران همین است. مشکل شان همین است وگرنه هزار و یک راه حل داشتند. همین آخوند ها ــ اگر می توانستند ــ پرو آمریکا می شدند! خوب، چه ایرادی دارد؟! تا حالا دَه جور جام زهر سَر کشیده اند، این هم یکی اَش! یک جام زهر سَر می کشیدند و رهبر می رفت با بوش دست می داد و تمام می شد و می رفت. نمی توانند. جنگ با عراق را به همین شیوه ها تمام کردند ولی این دیگر جنگ عراق نیست. چیز دیگری است. یک حکومت نمی تواند تعریف خودش، تبیین خودش و آن تصویری که از خودش در اذهان جامعه ساخته است را، عوض کند و همچنان باقی بماند. بورژوازی می تواند ولی یک حکومت مشخص نمی تواند و درد اینها هم دقیقاً همین است. نمی توانند بگویند اشتباه کرده ایم و تعریف دیگری از خود ارائه دهند. گورباچف آمد و چنین اشتباهی کرد. یاد م است که خودش اینطور می گفت که من می خواستم جامعه شوروی را در سوسیال دموکراسیِ سوئد نگاه دارم. فکر می کرد می رود تا سوسیال دموکراسی! خوب، دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! می خواهد در حکومت حزب کمونیستِ بِرژنفی بیاید بگوید اشتباه کردم و بماند! تازه رهبر و لیدر حزب هم جایش محکم بود، بمب اتم اش را هم داشت، ارتش اش را هم داشت و تمام امپراطوری اروپای شرقی اش را هم داشت. آمد گفت اشتباه کرده ام و میخواهم خط و استراتژی ام را عوض کنم! ریختند با یکسری لُمپن های سیاسی مثل یلتسین زیر و رویش کردند. یک کودتای مخملی علیه اش کردند و بساط اش را جمع کردند رفت! مگر حکومتی می تواند بگوید من اشتباه کردم، ببخشید، خط ام این نیست و آن است و همه هم بگویند به به! حالا بیا ببینیم تو آزاد مان می کنی یا نه؟! خوب می گویند برو کنار بگذار آنی که از اول خط اش آن بود که تو امروز می گویی بیاید و زمام امور را در دست بگیرد. اگر دوره سیاستهایت تمام شده دوره خودت هم تمام شده! اگر قرار است اسلام ضد آمریکائی نباشد چرا تو باید ریش ات را بزنی و دوباره بیایی. برو دنبال کار اَت و لطفاً آنکه از اول ریش نداشت، اُدکلن و کراوات می زد و با فرهنگ غربی هم دعوایی نداشت، او بیاید. جامعه این را جلوشان می گذارد. درماندگی این حکومت اینجاست که نمی تواند و غرب هم این نکته را می داند. آنهایی هم که صد بار متر می کنند که حمله کنیم، حمله نکنیم هم این را می دانند. می دانند که از طرف بورژوازیِ ایران نیست که چَلِنج خواهند شد یا از طرف ملی گراها، قوم گراها و یا حتی مذهبیونِ به اپوزیسیون رانده شده. جواب اینها را می توانند بدهند. بخوبی می دانند که از طرف یک جامعه چپ چلنج می شوند که الگوی آنها برای آزادی و برابری را ــ که در این بیست ساله اخیر بدنیا فروخته اند ــ از همان روز اول نخریده است. گفته اینطور نیست و برای من آزادی و برابری چیز دیگری است.
حالا، در این میان شما براحتی می توانید "حزب" را سرِ جای اش بگذارید (اینکه حزب اینجا چه نقشی بازی می کند و چکار کرده است که من دیگر وارد آن مقولات نمی شوم). این قطعنامه، در واقع می خواهد نکاتی را که بر آنها انگشت گذاشتم، روشن کند و اینکه چرا امروز این قطعنامه ارائه شده است، به این دلیل که می دانیم مسئله ی رابطه با آمریکا سئوال است. فراز و نشیب دارد. احتمال حمله. سازش. میگوییم یک قطعنامه بدهیم علیه حمله، حمله نمی شود. قطعنامه بدهیم بر علیه سازش، احتمال حمله بالا می رود. اگر سازش کنند، چه می شود؟ اگر حمله کنند، چه می شود؟ بورژوازی قومی چه می کند؟ و غیره. این قطعنامه می خواهد بطور پایه ای بگوید که دعوا بر سر چیست و در این شرایط، آن اُفق، آن دیدِ استراتژیک و آن دید پایه ایِ ما چیست. بر پایه این تحلیلی که توضیح دادم روشن میشود که اگر هم حمله کنند، مسئله شان حل نمی شود. این بخاطر فاکتور مبارزات مردم و قدرت چپ در جامعه است که همه بالائیها در محاسبات شان مانده اند و نمی دانند چه بکنند. این قطعنامه می خواهد این نکات را توضیح دهد و باصطلاح یک تصویر پایه ای تری از دلایلِ وضعیت سیاسیِ نا معین، متغیر و متلاطمِ ایران ــ تا جایی که به بالایی ها مربوط می شود ــ ارائه دهد و ربط اش را هم به جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری و به جنبش چپ جامعه آشکار سازد. حالا بحث های مشخص تری هم حتماً در مورد بَند های این قطعنامه هست که امیدوارم در سئوال و جواب ها مطرح شود. متشکرم.
این متن بوسیله هادی وقفی از روی نوار سخنرانی پیاده شده است.
* این قطعنامه در پلنوم ۳۰ کمیته مرکزی به تصویب رسیده است. متن این قطعنامه در انترناسیونال شماره ۲۴۸ چاپ شده است. انترناسیونال

حزب نماینده مردم در مبارزه بر سر قدرت سیاسی است

مصاحبه تلویزیون کانال جدید با حمید تقوائی در مورد ضرورت و مطلوبیت حزب

کیوان جاوید: اگر اجازه بدهید از اینجا شروع کنم که در برنامه های زنده کانال جدید، مردم از ایران زنگ می زنند و بعنوان مثال می گویند گرانی و بیکاری بیداد می کند. چکار کنیم؟ راه حل شما چیست؟ چطور می توانیم از شرّ این وضعیت خلاص شویم؟ کارگری زنگ می زند و می گوید کار می کنم اما واقعا نمی توانم نان خالی به سر سفره ام ببرم! در مورد این بحث ها ما راه حل های مختلفی را پیش پای مردم می گذاریم. باید مبارزه کرد، اعتصاب کرد، جلو رژیم ایستاد و غیره. لذا من می خواهم دیدگاه شما را در مورد این مسئله از زاویه اهمیت و ضرورتی که حزب می تواند داشته باشد، بدانم.
حمید تقوایی: بله، همانطور که گفتید و بخصوص وقتی به جامعه امروز ایران نگاه می کنید، می بینید اعتراضات وسیعی وجود دارد و اکثریت قریب باتفاق مردم از این اوضاع بشدت ناراضی اند و نه تنها این بلکه خیلی ها به این نتیجه رسیده اند که ریشه همه این دردها و مسائل، این حکومت است؛ جمهوری اسلامی است و هرکس برنامه های همین تلویزیون بخصوص برنامه های زنده را دنبال کند و یا سوالاتی را که برای تلویزیون بروی پیامگیر می آید، بشنود بروشنی خواهد دید که اکثر مردمی که با تلویزیون حزب تماس می گیرند و صحبت می کنند، مسئله را بطور واقعی می شناسند. اینطور نیست که مردم فکر می کنند ــ مثلاً ــ این حکومت می تواند باشد و زن آزاد شود. و یا کارگر به دستمزد و حقوق پایه ای اش برسد و هنوز همین آخوند ها سر کار باشند. اینها را مردم می دانند. سؤال این است که خوب، مردمی که اینرا می دانند و در حال مبارزه اند، چه ابزار و شرایطی را لازم دارند؟ چه شرایطی باید حاکم باشد و چه مکانیسم ها و فعل و انفعالاتی باید در جامعه صورت بگیرد تا بطور واقعی این اعتراضات به پیروزی برسد و واقعاً مردم بتوانند به خواسته هاشان، به آزادی و برابری برسند و بنظر من درست در همین جا حزب وارد می شود.
کیوان جاوید: شما گفتید حزب در اینجا وارد می شود. خود من و دوستانی هم که دعوت می کنیم، همواره می گوییم که باید تشکل داشته باشید، شورا تشکیل دهید، مجمع عمومی تان را داشته باشید و انواع کمیته های جمعی تشکیل دهید و غیره. آیا اینها مبارزه مردم را به پیروزی می رساند؟
حمید تقوایی: درست است. تاکید بر این تشکلها هم نکته درستی است ولی اینها آلترناتیو حزب و سازمان حزبی نیستند. ببینید؛ نکته اساسی این است که تشکل، شرطِ پیش رویِ هر نوع مبارزه سیاسی ــ اجتماعی است. این خیلی روشن است که افرادِ "اَتُمیزه" شده، دور افتاده از هم و بصورت فرد فرد، نمی توانند حتی حقوق خیلی ابتدایی شان را هم بگیرند. لازمه هر نوع حق خواهی، هر نوع حق طلبی و هر نوع پیش روی برای اینکه مردم بتوانند به هر نوع حقوق شان دست یابند (حتی حقوقی که قانون برسمیت شناخته و در اکثر موارد دولت ها حتی همین حقوق قانونی را هم به مردم نمی دهند)، این است که افراد باید متشکل شوند. فکر می کنم هیچ کس در این نکته تردید ندارد که تشکل، متحد شدن، خواست واحدی را بمیان گذاردن و حول آن فعالیت جمعی، هماهنگ و سازمان یافته ترتیب دادن، پیش شرط پیروزی و حتی یک قدم به جلو در هر مبارزه ای است. به همین خاطر، انواع تشکل ها لازم است. تشکل حول موضوعی که مطرح می کند، معنا می یابد. فرض کنید می تواند علیه آپارتاید جنسی و علیه این بی حقوقی مفرطی که در ایران در حق زنان روا می شود، تشکل های مختلفی بوجود بیاید و تا حدی هم بوجود آمده است. نظیر نهادها و تشکل های آزادی زن، دفاع از حقوق زن، "ان جی او" های مختلفی که فعالین آنها سعی می کنند یک نوع حرکت متشکلی را در این عرصه ها بوجود بیاورند و غیره. یا فرض کنید در عرصه هایی که کارگران مبارزه می کنند. انواع مجامع عمومی ها مُدام در حال تشکیل است و اینها بخصوص در اعتراضات و اعتصابات بوجود میآیند و همچنین نهادها و کمیته های مختلف کارگری که فعالین سرشناس جنبش کارگری ایجاد می کنند و اتحادیه ها و غیره. در مورد دانشگاه ها هم انواع تشکل های دانشجویی از جانب فعالین دانشجویی ایجاد و اعلام می شود. تمام اینها را که نگاه کنید، می بینید که در عرصه های مختلفی تشکل های ویژه ای بوجود آمده اند با این هدف که آن مبارزه معین بتواند به پیش رود. البته باید بگویم که در این سطح هم این درجه از تشکلیابی بهیچوجه کافی نیست و ما در این جنبه هم با ضعف ها و موانعی مواجه ایم. اساسا به این دلیل که با یک حکومت سرکوبگرِ وحشی بنام جمهوری اسلامی روبروییم که با تمام قوا در صدد است سرکوب کند و اجازه ندهد مردم متشکل شوند.
اگر بخواهیم کمی عمیق تر و سیاسی تر به مسئله نگاه کنیم (همان نکته ای که در پاسخ به سئوال اول شما هم اشاره کردم که مردم می دانند ریشه مسئله چیست)، فکر می کنم این مسئله برای تمام کسانی که این مبارزات را به پیش می برند روشن است که جامعه ایران ــ فرض کنید ــ ایتالیا، فرانسه یا حتی ترکیه، مصر و غیره نیست که حکومتش بر سرِ کار باشد و مثلا زن بتواند حجاب بر سرش نکند. همه می دانند چنین چیزی غیر ممکن است و تا زمانیکه جمهوری اسلامی هست، این حجاب اجباری و سرکوب زنان هم – بعنوان مبارزه با "بد حجابی" - همواره بعنوان یک عرصه دائمی کشمکش مطرح خواهد بود. برای اینکه زن بتواند بطور واقعی آزاد شود و حتی بتواند ابتدایی ترین حقوق اش را بدست آورد، باید از شرّ جمهوری اسلامی راحت شود. دانشجویان و جوانان هم می دانند برای اینکه بتوانند به خلاصی فرهنگی برسند باید این دار و دسته های توهم پراکنی اسلامی و ایدئولوژی اسلامی را از بالای سرشان کنار بزنند. کارگران هم ــ بطریق اولی ــ اینرا می دانند و متوجه اند که حتی برای اینکه بتوانند به حقوق عقب افتاده شان برسند، حتی برای اینکه حقوق صنفی شان را بگیرند و حتی برای اینکه بتوانند اتحادیه تشکیل بدهند، باید از شرّ جمهوری اسلامی خلاص شوند. در یک کلام همه می دانند جمهوری اسلامی باید برود.
کیوان جاوید: یعنی شما می گویید حزب احتیاج نیست و کارگران و زنان و غیره باید تشکل های خود شان را داشته باشند و غیره؟ آیا درست متوجه شدم؟
حمید تقوایی: نه! من اتفاقاً عکس اش را می گویم. حرف من این است که اگر ــ حتی ــ فرض کنید کارگران تشکل های صنفی خودشان را داشته باشند، زنان و دانشجویان هم همینطور، باز مسئله حل نمی شود و آن هم بدین دلیل اساسی که در جامعه ایران همه اینها با سدّ حکومت برخورد می کنند. با سد جمهوری اسلامی.
کیوان جاوید: و کار حزب...
حمید تقوائی: وقتی که به حزب برمی گردیم، حزب چیزی نیست جز تشکل سیاسیِ مردمی که می خواهند حکومت اسلامی را کنار بزنند و به آزادی و برابری برسند. مردمی که به این نتیجه رسیده اند که باید این حکومت را سرنگون کرد. به این نتیجه که قدرت سیاسی باید بدست خود مردم و شوراهاشان بیافتد و در اینجا حزبی باید وجود داشته باشد که این جریان را نمایندگی کند، به پیش ببرد و رهبری کند. اگر بخواهم یک مقایسه ای بکنم، باید بگویم همانطور که در مبارزه کارگران برای حقوق شان، حقوق صنفی و مطالبات شان، مجمع عمومی، شورا، اتحادیه و غیره لازم است، همانطور که دانشجویان باید تشکل های دانشجویی داشته باشند تا بتوانند به خلاصی فرهنگی برسند یا ــ حتی ــ به حقوق شان بعنوان بخشی از شهروندان جامعه دست یابند و زنان هم همینطور، به همین ترتیب، کل این مردمی هم که از این حکومت متنفرند، برای اینکه بتوانند این مسائل را از ریشه حل کنند و یک جواب پایه ای به این وضعیت بدهند، به حزب احتیاج دارند تا بتوانند تیشه به ریشه بزنند. برای اینکه از شرّ جمهوری اسلامی راحت شوند و قدرت سیاسی را بدست بگیرند. تمام مسئله این است که همه مصائبی که در جامعه ایران وجود دارد، بسیار مستقیم و بلاواسطه برمی گردد به جمهوری اسلامی و ارگان های سرکوبگر جمهوری اسلامی که این فشارها را به جامعه تحمیل می کنند و هر نوع اعتراضی را با سرکوب، تعرض و انواع جنایات جواب می دهند و با اینحال نتوانسته اند از پسِ این مردم برآیند و این مبارزات و اعتراضات ادامه داشته است.
کیوان جاوید: شما می گویید جمهوری اسلامی بعنوان ریشه مصائب باید سرنگون شود و بدین منظور مردم به حزب احتیاج دارند. اما می توانیم در کشورهای دیگری ببینیم که حکومتی سرنگون می شود و بظاهر حزبی هم وجود ندارد. مردم می آیند، شورش می کنند و حکومتی را واژگون می سازند. آیا باید به این نتیجه برسیم که راز پایداری و دوام یک حکومت در این سی سال به این علت است که بطور مثال مردم به حزب کمونیست کارگری نپیوسته اند؟
حمید تقوایی: البته باید بگویم که در جوامع دیگر هم، من سراغ ندارم جامعه ای را که مردم بدون حزب شورش کرده و به آزادی و برابری رسیده باشند. چون مسئله فقط سرنگون کردن نیست. جریانات مختلف می توانند مردم را مَلعبه دست کنند. حتی بخشی از خود طبقه حاکمه می تواند به هر دلیلی با حکومت موجود دعوا داشته باشد و مردم را هم به صفوف خودش بکشد برای اینکه با حکومت موجود تسویه حساب خودش را بکند ولی بعد که آب ها از آسیاب افتاد، مردم می بینند که آش همان آش است و کاسه همان کاسه و حداقل اگر وضع بدتر نشده، بهتر هم نمی شود. خودِ انقلاب پنجاه وهفت همینطور بود. جمهوری اسلامی به اسم انقلاب آمد و خوب، دیدیم که چه بلایی بر سر مردم آورد. در آنزمان هم البته، مردم حزبی مثل حزب کمونیست کارگری نداشتند، حزبی که بطور واقعی انسانیت، آزادیخواهی و آن برابری طلبی را که در قلب جامعه موج می زند نمایندگی کند.
ببینید؛ انسان دوستی، میل به رهایی و میل به آزادی در همه جوامع وجود دارد. انسان بنا به تعریف، چون انسان است می خواهد مثل آدم زندگی کند. می خواهد آزاد، برابر و رها شود. سئوال اینجاست که آیا این آزادی ، این برابری و رهایی که اکثریت عظیم مردم می خواهند، در عرصه سیاست متبلور شده و نمایندگی می شود و یا خیر، تنها در عرصه حقوق بشر، حقوق انسانی و امور خیریه ای باقی می ماند؟ نه تنها در جامعه ایران، بلکه حتی در جوامع غربی هم اکثراً اینطور است که گویا انسان دوستی امری است اخلاقی، امری است مربوط به سازمان های عام المنفعه، خیرات و مبرّات و یا حداکثر پزشکان بدون مرز و کانون های دفاع از حقوق بشر و غیره. در خودِ غرب هم هیچ حزبی بلند نمی شود (در تاریخ بوده اما زده اند و کوبیده اند و متأسفانه امروز چنین حزبی نداریم) که بگوید مسئله "انسان" در خودِ انگلیس و در خود آمریکا، مسئله ای است سیاسی. در سیاست باید فقر را برانداخت. در سیاست باید بی حقوقی را کنار گذاشت، باید حرمت اسنانها را پاس داشت، و حتی جواب محیط زیست را باید در سیاست داد. با سازمان های عام المنفعه، "گرین پیس" و دفاع از حقوق بشر و پزشکان بدون مرز که شما نمی توانید بدبختی و فقری را که گلوی میلیاردها مردم جهان را می فشارد و حتی در خود کشورهای صنعتی غرب هم بخش وسیعی از جامعه جزء محرومترین مردم دنیا هستند، درمان کنید! به مورد ایران هم که برسیم، بحث ما این است که می گوییم انسانیت، برابری طلبی و آزادیخواهی باید در عرصه سیاست نمایندگی شود وگرنه این مبارزات به جایی نمی رسند و فوق اش می توانند ملعبه دست بخشی از خود طبقه حاکمه شوند که با بخش دیگری تسویه حساب کند و سر مردم همچنان بی کلاه باقی بماند که متأسفانه در طول تاریخ صد سال گذشته، جامعه ایران مُدام همین تجربه را از سر گذرانده است. اینبار اما، ما می گوییم که دیگر نباید اجازه داد که چنین اتفاقی تکرار شود. ما می گوییم اینبار باید آن آزادیخواهی و برابری طلبی که که مردم ایران ده ها سال مُدام برایش جنگیده اند و نمونه آخرش انقلاب پنجاه و هفت بود و نمونه های اخیرتراش هم مبارزاتی است که هر روز در جامعه جریان دارد، همه اینها، باید حزبیت پیدا کنند و در سیاست نمایندگی شوند. حزب، حزب کمونیست کارگری چیزی نیست جز تبلور و تشکلِ آن انسانیت، آزادیخواهی و برابری طلبی (که بنظر من در دل اکثریت قریب باتفاق مردم ایران موج می زند) در عرصه سیاست و در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی. اساس این است که اگر این انسان دوستی، آزادیخواهی و برابری طلبی، بطور عینی، بطور واقعی و در زندگی سیاسی ــ اجتماعی مردم، در عرصه سیاست نمایندگی نشود، متأسفانه جامعه و مبارزات اش به جایی نخواهد رسید.
کیوان جاوید: مبارزه مردم هست، حزب کمونیست کارگری هم که هست. مردم هر روز از خانه هاشان می بینند که حزبی هست با این امکانات عظیم و تلویزیون بیست و چهار ساعته و حتی در زمینه های دیگر هم باز این حزب فعال است و بطور مثال "آی ال او" اجلاس دارد، جمهوری اسلامی آنجا می رود و صفی از فعالان حزب کمونیست کارگری هم آنجا هستند و جلو اش می ایستند. افشاء گری می کنند و تمام دنیا را از جنایات جمهوری اسلامی آگاه می سازند. خوب، مردم می گویند حزب که هست، ما هم مبارزات صنفی خودمان را داریم. با این حساب، چه از جان ما می خواهید؟! (با خنده) بفرمائید، پاسخ شما چیست؟
حمید تقوایی: اتفاقاً باید مردم به این نتیجه برسند که این حزب، حزب آنهاست. من و شما و ده ها و صدها عضو و کادر دیگری که در این حزب فعالیت می کنند و از جمله در همین "آی ال او" حضور بهم می رسانند و در مبارزات دانشجویی و کارگری، در داخل و خارج کشور فعال هستند، همه اینها و کل این حزب، بخشی از همین مردم معترض است. نکته اساسی این است که این حزب باید قویتر شود. باید وسیع شود.
بنظر من وضعیتی که هم اکنون داریم اینطور است که حزب، محبوب و شناخته شده است. فکر نمی کنم چپِ ایران در این چند ده ساله اخیر، یک سازمان رادیکال، کمونیستی و آن هم اینقدر صریح، شفاف و پُر نفوذ را تجربه کرده باشد. این یک دستاورد جنبش کارگری و دستاورد جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهانه مردم است. با این همه، سئوال اینجاست که حولِ این حزب و بخاطر این گسترش و محبوبیت اش، تعداد زیادی هستند که همانطور می اندیشند که شما گفتید. دخیل بسته اند! می گویند این حزب هست، فعالیت می کند، ما هم دوست اش داریم و شاهد فعالیتهایش هستیم. اما مسئله این است که مبارزه به این شکل پیش نمی رود. قانونمندی مبارزه این نیست. باید بگویم این حزب تا جایی که هست بخاطر کسانی است که واقعاً دل شان برای آزادیخواهی و برابری طلبی می تپیده و می خواستند جواب مسائل اجتماعی شان را بدهند و به این نتیجه رسیدند که باید متشکل شد و بنابراین باید حزب کمونیست کارگری ایران را درست کرد و فراخوان این حزب کمونیست کارگری از روز اول این بوده که این حزبِ تمام آزادیخواهان است. حزب تمام انسان دوستان. هر کسی، به هر گوشه این جامعه سرمایه داری انتقاد دارد، اعتراض دارد، زنی که می خواهد آزاد شود، جوانی که می خواهد زندگی مدرن داشته باشد، کارگری که می خواهد به دستمزد عقب افتاده اش برسد، کسی که از حقوق کودک دفاع می کند، کسی که از حقوق پناهندگان دفاع می کند، کسی که سکولار است و علیه خرافه مذهب و اسلام، جای اش در این حزب است. این حزب برای تمام اینها مبارزه می کند. در عین حال، من می خواستم این نکته را بگویم که حزب ــ فقط ــ یک جمع جبری و عددیِ مبارزات مختلف نیست. کلکسیونی نیست که مثلاً کسی که برای آزادی زن مبارزه می کند یک گوشه اش است، علیه اسلام یک بخش اش است و علیه بی حقوقی زن گوشه دیگر اش. اینطور نیست. مجموعه این مبارزات یک جوهر و یک هدف واحد دارد. بطور عینی، نه آنکه ما می گوییم یا در تئوری مان هست و تبلیغ می کنیم. روی زمین، بطور واقعی و عینی یک ریشه دارد و آن ریشه این است که یک حکومتی در ایران بر سر کار است که به آن می گویند حکومت جمهوری اسلامی و این حکومت مایه و اساس تمام این دردهاست که اگر عمیق تر بشویم، می بینیم این حکومت، یک نظام نابرابر و ضد انسانیِ سرمایه داری را نمایندگی می کند که سرمایه داری امروز دنیا در جغرافیایی که به آن می گویند ایران، همین است که هست. اگر سرمایه داری می توانست رژیمی بهتر از جمهوری اسلامی بیاورد، می آورد. وُسع، امکانات و قابلیت آن از همینی که هست، فراتر نمی رود و به همین خاطر، کارگر ایران، زن ایران، جوان ایران و نود و نه درصد مردم ایران در مقابل این وضعیت قرار گرفته اند و می خواهند این وضع را تغییر دهند. این مبارزه اگر چه اَشکال و خواسته های مختلفی دارد ولی باید آن نوک پیکان و ضربه قاطع اش بر علیه این حکومت باشد برای سرنگونی و بر اندازی اش و برای آزادی جامعه.
ببینید؛ مبارزه کارگران می تواند به برخی حقوق دست یافته و جلو رود. همین طور هم هست. می بینید که کارگران در جریان مبارزه شان برخی حقوق شان را می گیرند و برخی را نه و یا ممکن است زنان و جوانان هم به برخی حقوق برسند و این پیش روی ها و پَس روی ها ادامه داشته باشد ولی برای اینکه هفتاد میلیون انسان بتوانند حقوق شان را بدست بیاورند و بطور تثبیت شده هم بدست بیاورند و کسی نتواند از آنها پَس بگیرد و واقعاً جامعه بتواند روی آزادی و برابری بخود ببیند، آنوقت، حزبی لازم است که این مبارزه را سازمان دهد، این مبارزه را به پیش ببرد و سرانجام ضربه نهایی را با سرنگون کردن جمهوری اسلامی و آزاد و رها ساختن جامعه وارد آورد. به همین خاطر، همه کسانی که حزب را دوست دارند و یا آنطور که شما گفتید فکر می کنند که خوب، این حزب هست و کار اش را هم می کند، باید بدانند که همانطور که ما بارها در فراخوان هایمان گفته ایم، این حزب بدون نیروی فعال مردم هیچ است. نیروی مادی شان، حمایت های مالی شان، امکاناتی که در اختیار حزب می گذارند، فعالیت هایی که می کنند، نشریات اش را پخش می کنند، بحث هایش را بمیان جامعه برده و برای حزب عضو می گیرند و غیره. بالاخره قدرت و سیاست یک مسئله مادی است. یعنی تعداد نفرات، بنیه مالی، بنیه انتشاراتی و تلویزیونی مثل کانال جدید (که باید بتواند خیلی وسیع تر از این کار کند و باید بتوانیم آمریکای شمالی را هم پوشش دهیم که امروز نمی پوشانیم و باید بتوانیم برنامه های هر چه زنده تر و جذاب تری تولید کنیم) که همه اینها یعنی امکانات. یعنی کادر، عضو، یعنی پول، یعنی دسترسی به جامعه و بسیج نیروی مادی جامعه. سیاست در نهایت یعنی همین.
کیوان جاوید: همه اینها درست. با این همه گاه با این مسئله هم مواجه ایم که فرض کنید کسی می گوید اگر پول می خواهید، من به شما پول می دهم ولی عضو حزب تان نمی شوم! نمی خواهم یک فُرم پُر کنم و بگویم من عضو حزب کمونیست کارگری هستم! من طرفدار شما هستم، اگر شما قدرت بگیرید من به شما رأی می دهم و از این حرف ها. نظر شما چیست؟
حمید تقوایی: منظور من هم لزوماً فُرم نیست. ببینید؛ شکل ایده آل و مطلوب مبارزه این است که جامعه برای رسیدن به خواسته ها انسانی اش فعال شود و حزب، آن ظرف و آن تشکلی است که این فعالیت را سازمان می دهد، متحد می سازد و رهبری می کند. حق گرفتنی است. آزادی گرفتنی است. برای رسیدن به برابری باید مبارزه کرد و این مبارزه باید هر چه وسیع تر باشد. هنوز این حزب جا دارد که به هزاران کادر و ده ها هزار عضو کار بدهد و فعال شان کند. هنوز می تواند وسیع تر شود. بنابراین، یک نکته اینجاست که کسی که می آید عضو می شود، طبعاً باید بتواند فعالیتی را شروع کند و باصطلاح سنگی روی سنگ بگذارد. این، یک جنبه است ولی ما خودمان را حتی به این هم محدود نمی کنیم. هر کسی که فکر می کند این حزب، حزب اوست، باید این پیام را برای همسایه اش، سر کارش، دوستش و فامیلش داشته باشد که باید به حزب پیوست. همین نکته ای که همین حالا داریم بحث می کنیم را به میان محافل مردم ببرد و حزب را به همه بشناساند. به هر کس از حکومت اسلامی به تنگ آمده است بگوید که ما بالاخره باید بتوانیم از نظر سیاسی نمایندگی شویم، باید بتوانیم تشکلی داشته باشیم و باید بتوانیم آلترناتیوی برای این حکومت معرفی کنیم. و این آلترناتیو حزب کمونیست کارگری ایران است. بنظر من، این حزب میتواند و باید از طرف اکثریت وسیعی انتخاب شود و مردم بدانند که این حزب، تنها حزبی است که شایستگی اش را دارد و می تواند جانشین جمهوری اسلامی شود، آنرا کنار بزند و آزادی و برابری را بیاورد. این نکته باید به نقل محافل مردم و بحث هایی که مردم با خودشان دارند، تبدیل شود. مردم باید بدانند که وقتی برنامه های تلویزیون ما علیه اعدام را نگاه می کنند، علیه گرسنگی و برای آزادی را نگاه می کنند، باید بدانند این حزبی نیست که بعنوان مثال مجموعه ای از اقدامات خیریه ای و عام المنفعه علیه گرسنگی یا بیکاری را به پیش می برد. باید بدانند که این یک تلویزیون سیاسی و متعلق به یک حزب سیاسی است که تشکیل شده است به این منظور که تیشه به ریشه مسئله بزند و مسئله را بطور پایه ای برای یک جامعه هفتاد میلیونی حل کند و ریشه مسئله هم حاکمیت جمهوری اسلامی سرمایه است. اگر کسی باشد که به این نتیجه رسیده باشد و حزب را در این ظرفیت و موقعیت ببیند (حتی اگر یک تلفن هم نزند و حق عضویت هم ندهد و هیچ جا هم هیچ فُرمی پُر نکند و رسماً هم نگوید که عضو حزب است)، بنظر من، در این جهت فعال خواهد شد. حد اقل اینست که این نظر و اعتقاد اش را به داخل جامعه می برد، پخش می کند و زمینه فعالیت حزب را مساعد تر کرده، نیروهای بیشتری را به حزب جمع می کند. ممکن است خودش فعالیت بیشتری انجام ندهد ولی کسانی که تحت تأثیر حرف ها و صحبت های او قرار می گیرند، به حزب نزدیکتر می شوند. آشنا می شوند و چه بسا قدم در اینراه می گذارند و در نتیجه، بنظر من، یک بخشی از جامعه، بخش وسیعی از کسانی که الآن آزادی و برابری می خواهند، حتماً ظرف و مکانیسم های فعالیت خودشان را در دل این ارتباطات پیدا می کنند و من مطمئن هستم که خواه ناخواه فعال تر می شوند، به آینده امیدوارتر می شوند، انرژی بیشتری را می گیرند و انرژی بیشتری را هم در جامعه آزاد می کنند با این هدف که این مبارزه برای رسیدن به آزادی و برابری هر چه زود تر به نتیجه برسد.
کیوان جاوید: اجازه بدهید سئوال دیگرام را اینطور مطرح کنم؛ آیا مردم باید یکی یکی بیایند و هر طور که شما می گویید یا فرم پُر کنند، حق عضویت بدهند یا با حزب تماس بگیرند و دل شان با حزب باشد و ...
حمید تقوایی: همین الآن با حزب تماس می گیرند. بطور نمونه در همین آخرین برنامه زنده ای که داشتید و فکر کنم خودِ شما به من گفتید که دویست نفر در یک برنامه دو ساعته با تلویزیون تماس گرفته اند. گفتید که همه نتوانسته اند بروی خط بیایند ولی دویست نفر زنگ زده و تماس برقرار کرده اند. این یعنی در هر دقیقه بیشتر از یک نفر تماس گرفته است. این، یعنی ــ حداقل ــ در هر دقیقه ده نفر زنگ زده اند که یک نفرشان توانسته روی خط بیاید (چون خود من و خیلی از اعضای حزب در خارج کشور نمی توانیم در موقع پخش برنامه های زنده براحتی با تلویزیونتماس بگیریم). خوب، خیلی ها در ایران هم با این شرایط مواجه اند و می خواهم بگویم که این دویست نفر یعنی ــ حداقل ــ دو هزار نفر تلفن را برداشته اند و این یعنی بیست هزار نفر همین رابطه را داشته اند ولی سراغ تلفن نرفته اند. می خواهم بگویم که با یک حساب خیلی ساده می شود گفت که ده ها هزار نفر دل شان و قلب شان با حزب است. اگر فقط همین شاخصِ برنامه های زنده تلویزیون را در نظر بگیریم (و من حالا با شاخص های دیگر کار ندارم)، می بینیم ده ها هزار نفر در جامعه (به این معنایی که الآن داریم صحبت می کنیم)، خودشان را حزبی می دانند. بحث من این است که ــ اتفاقاً ــ بنظر من، اِشکال اساسی که در کار ما بوده این بوده که نتوانسته ایم بخوبی منتقل کنیم که میل و دوست داشتنِ قلبی حزب کافی نیست...
کیوان جاوید: و سئوال بعدی من هم دقیقاً همین بود.
حمید تقوایی: این کافی نیست که حزب هست و گویا دارد از جانب ما و به نیابتِ ما کاراش را می کند و ما هم این حزب را دوست داریم و دوست داشتن هم خودش را اینطور نشان می دهد که هر روز برنامه هایش را می بینیم و حتی ایمیل می فرستیم و می گوییم زنده باد شما! خیلی خوب کار می کنید. از این دست ایمیل ها هم داریم. اینها کافی نیست و بنظر من اولین انتظار ما این است که کسانیکه این تماس ها را با حزب می گیرند، برنامه ها را دنبال می کنند و یا فقط سعی می کنند تلفن کنند و نمی توانند، اینها باید تماس هایشان را با حزب مستمر تر و جدی تر بکنند، باید اینرا به حزب بگویند که ما هستیم، فعالیت می کنیم و ساده ترین کار این است که اینطور بگوییم که من این امکانات و روابط را دارم، فکر می کنید در جهت این مبارزه حزبی چه کاری از من ساخته است؟ این حزب، حزب انسان های مُحیّر العقول نیست که گویا انقلابیون حرفه ای هستند که ــ مثلاً ــ باید از هزاران خطر بگذرند تا تازه باصطلاح آبدیده شده و شروع به مبارزه کنند (چون اتفاقاً از این نوع تصاویر ایده آلیزه شده از یک انقلابی یا یک کمونیست انقلابی هم وجود دارد). حزب ما اینطور نیست. حزب ما حزب آدم های عادی و معمولی است که با خانواده شان و شغل شان، می خواهند در جامعه زندگی شان را داشته باشند و در عین حال برای آرمان های سیاسی شان، برای رهایی خودشان و بقیه مردم اجتماع قدمی بردارند، سنگی روی سنگ بگذارند و به همین خاطر انتظار من اینست که این توده وسیعی که چنین رابطه ای با حزب دارد، هر چه فعال تر جلو بیاید، تماس اش را مستمر تر کند و قدم بجلو بگذارد برای آنکه به آن آرمانی که می خواهد، برسد.
کیوان جاوید: شما مطرح کردید که شاید بخشی از اِشکال از خود حزب بوده است که نتوانست مسئله اهمیت و ضرورت پیوستن به حزب را (کار کردن با حزب و انتقال پیام هایش به جامعه را) بخوبی داخل جامعه ببرد. آیا فکر نمی کنید که در جامعه ایران، خودِ مسئله حزبیت یک موضوع لوکس بحساب می آید و مردم عادی فکر می کنند که حزبی بودن سخت است و کار ما نیست! همین مردم عادی و معمولی که شاید انقلابی حرفه ای، دانشجو، روشنفکر و غیره هم نباشند. می تواند هر کسی باشد که پای تلویزیون نشسته است. می گوید خوب، این کار من نیست! من نه روشنفکرم، نه تحصیلات بالایی دارم، نه می خواهم از زندگی ام بگذرم و غیره. فکر نمی کنید این یک مانعِ ریشه دارتر و عمیق تری است در جهت پیوستن مردم به حزب؟

حمید تقوایی: بله، ببینید وقتی می گویم که باید ما کارمان را درست تر انجام می دادیم و یک نکاتی را نپوشانده ایم، منظورم فقط این نیست که ما باید فراخوان بیشتری می دادیم. این فراخوان را داده و همیشه گفته ایم. به حزب پیوستن جزئی از بحث های همیشگی ما بوده است. اما مسئله عمیق تر و وسیع تر از این است. اینطور بگویم که ما با موانع ذهنی و فکری معینی هم روبرو هستیم. نه فقط در میان روشنفکران و باصطلاح سیاسیون بلکه کلاً در عموم مردم جامعه (بخاطر تجربه تاریخی که آن جامعه از سر گذرانده است) یک نوع حزب گریزی، یک نوع اینکه گویا باصطلاح مبارزه مستقل بهتر است، وجود دارد. بارها دیده ایم که کسی سخنرانی می کند، صحبتی می کند و با افتخار هم سَرش را بالا می گیرد و می گوید من عضو هیچ حزبی نیستم! چرا؟ چون جامعه در اینمورد تجربه منفی داشته است. اولاً جامعه اختناق زده ای بوده که حزب و حزبیت در آن جا نیفتاده و از نظر سیاسی حزب معنا نداشته است. چه در زمان شاهان پهلوی و چه در زمان همین جمهوری اسلامی. این یک عامل اساسی اش است و یک عامل دیگر هم این است که آن احزابی هم که در اپوزیسیون با اسم و عنوان چپ بوجود آمدند مثل حزب توده، به هیچ وجه خوشنام نیستند. در واقع، این احزاب نتوانستند دردی از مردم دوا کنند که هیچ، در خیلی از موارد هم مزید بر علت شدند و سیاست ها و فعالیت هاشان ــ بر عکس ــ درد مردم را اضافه کرد. در نتیجه، از آن طرف هم یک طرز فکر و گرایشی بوجود آمد که من به آن می گویم یک گرایش سیاسی عقب مانده، شاید بتوانم بگویم جهان سومی که از نظر سیاسی خاص کشورهای عقب مانده است، فرهنگ حزب و حزبیت را ندارند و حتی اینرا منفی هم می دانند! گویا ــ مثلاً ــ اگر یک عده بلند شوند و برای حقوق مستضعفین امور خیریه انجام بدهند و یا برای دفاع از محیط زیست، حقوق کودک یا امور بهداشتی و غیره، کارشان بسیار برتری و فضیلت دارد به کار حزبی! خیلی وقت ها می بینید که حتی یک شاعر معترض بسیار محبوب تر است تا رهبران و فعالین یک حزب. این یک سابقه و تجربه تاریخی منفی است و همانطور که ما مدعی هستیم کمونیسمی که ما می گوییم هیچ ربطی به کمونیسم های گذشته ندارد (کمونیسم کارگری نه ربطی به تجربه شوروی دارد و نه هیچ ربطی به آن چپ سنتی در زمان شاه که خودش را چپ می دانست و نه ربطی به تجربه مائو و چین و غیره) و اعلام می کنیم که کمونیسم کارگری در برنامه "یک دنیای بهتر" آزادیخواهی و برابری طلبی و انسانگرائی خودش را بروشنی نشان داده است و در همه سیاست ها و فعالیت هایمان همین جهتگیری انسانی وجود دارد (جنبه آزادیخواهانه و برابری طلبانه کمونیسم کارگری بسیار روشن و شفاف است و اینرا مردم می دانند و به همین دلیل هم این نفوذ اجتماعی بدست آمده است)، به همین سیاق و به همین ترتیب در رابطه با حزب و حزبیت هم، چیزی که ما می گوییم، خواستی که ما داریم، کاری که ما می خواهیم بکنیم، هیچ ربطی به تجربه احزابی مثل حزب توده و غیره ندارد. همانطور که گفتم ــ والآن شما هم اشاره کردید ــ برخی ممکن است با حزب موافق باشند ولی حزب را تشکلی برای روشنفکران، سیاسیون حرفه ای یا کسانی که باید از زندگی خصوصی شان بگذرند یا زندگی شان را محدود کنند و غیره، می دانند. برخی هم ممکن است با حزب موافق باشند ولی بگویند ــ مثلاً ــ ما ایرانی جماعت نمی توانیم حزب درست کنیم! و یا برخی هم ممکن است این تصویر را از حزب داشته باشند که احزاب تشکیل می شوند برای آنکه خودشان بتوانند بقدرت برسند و اینکه اگر بخواهیم درد مردم را حل کنیم، اتفاقاً باید غیر حزبی عمل کنیم! و غیره. همه این طرز فکرها وجود دارد و من اینها را تفکرات عقب مانده ای می دانم در کشورهای ــ از نظر سیاسی ــ عقب مانده مثل ایران که حزب و حزبیت در آن جا نیفتاده است. باید این تابوها را شکست. ما با این موانع و گرایشات ذهنی روبروییم که باید به جنگ شان برویم و به نظر من توده مردمی که همین الآن با کانال تلویزیونی ما تماس می گیرند، یک چیز را می دانند و آن هم این است که کمونیسم ما، کمونیسمی است انسانی. چیزی است که قبولش دارند. مطلوب شان است وگرنه زنگ نمی زنند. اینطور نیست که مردمی که به تلویزیون ما زنگ می زنند، نمی دانند که این تلویزیونِ حزب کمونیست کارگری ایران است و مثل روشنفکرانی هم فکر نمی کنند که تا به ما می رسند، می گویند تجربه شوروی که شکست خورد، شما دیگر چه می گویید! و غیره. اینها ذهنیت مردم نیست. توده مردم ــ بدرست ــ اینطور قضاوت نمی کنند و بلکه با سیاست ها، شعارها و فعالیت های زنده هر حزب قضاوت اش می کنند و با این معیارها، خوشبختانه ما از این آزمایش سربلند بیرون می آییم و مردم بلحاظ سیاسی حزب را انتخاب می کنند، منتها مسئله این است که باید خود را جزئی از این حزب دانسته و با این حزب فعالیت کنند. بنظر من همه نکته اینجاست.
کیوان جاوید: اینطور که شما روی حزب تأکید می کنید، ممکن است کسی بگوید که شما زیرِ کاری که خودتان می کنید، می زنید! بعنوان مثال، ما آدم ها را از اعدام نجات دادیم در حالیکه شاید ــ بظاهرــ مسئله سرنگونی مطرح نبود و یا در مورد اعتصاب کارگران شرکت واحد. کارگران از روز اول اعتصاب شان تا آخرش، می دانستند که این تلویزیون در اختیارشان است، اخبارشان را می دادند، لحظه به لحظه گزارش اش را می دادند و بقول یکی از کارگران که به اصغر کریمی می گوید مثل اینست که شما در همینجا هستید و دارید اعتصاب مان را رهبری می کنید و همینطور در مورد حقوق کودک یا هر مسئله دیگری در بخش های دیگر جامعه. چگونه است که شما در یک جا می گویید کار حزب سرنگونی است و روز دیگری مردم می بینند که شما در مشکلات و مبارزات روزمره شان دخیل هستید؟
حمید تقوایی: اینها از هم جدا نیستند. ما داریم آن کاری را که بعد از بقدرت رسیدن می خواهیم در مقیاس میلیونی و در کل جامعه و بصورت قانونی، از بالا و تثبیت شده پیاده کنیم (یعنی نجات جان انسان ها و رسیدن انسان ها به آزادی و برابری)، امروز و در اپوزیسیون هم در همان حدی که قدرت داریم، این کار را می کنیم. نکته اساسی این است که این کافی نیست. ببینید؛ ما آدم های زیادی را از اعدام و سنگسار نجات داده ایم، ما پناهندگان زیادی را از زیر تیغ جمهوری اسلامی، ترکیه، پاکستان، مصر و غیره نجات داده ایم (که خود شما هم یکی از فعالین این عرصه هستید و بهتر از من می دانید) و الآن فدراسیون پناهندگی یک سازمان محبوب و شناخته شده در میان پناهندگان است و موارد رجوع زیادی هم دارد. این تمایز حزب ما با احزاب دیگر در اپوزیسیون است که آن اپوزیسیون ها، اساس کارشان این است که قدرت سیاسی را بدست بیاورند و برای آن مبارزه می کنند ( که این البته حقشان است) ولی تا وقتیکه در اپوزیسیون هستند، فقط اپوزیسیون هستند. به جرأت می توانم بگویم که ما تنها حزبی هستیم ــ حتی در خانواده چپ و احزاب کمونیست ــ که در اپوزیسیون منشأ اثر بوده ایم. تا آنجایی که می توانیم تلاش کرده ایم تا زندگی ها را عوض کنیم. با این همه، تمام نکته این است که این جواب نمی دهد! شما ده نفر را از اعدام نجات می دهید، صدها نفر اعدام می شوند! هزاران نفر را پناهنده می کنید، ده ها هزار نفر زیر فشار لِه می شوند و زندگی شان از هم می پاشد در حالیکه می توانستند خودشان را از آن جامعه نجات دهند. شما اعتصاب و اعتراض این یا آن کارخانه را به نتایجی می رسانید، ده ها اعتصاب دیگر سرکوب می شود و هزاران کارگر هر روز بی حقوق تر می شوند، بیکار می شوند و دستمزدهاشان داده نمی شود. مسئله سیاسی است. سیاست چیز نَجسی نیست مخصوص احزاب که آنها بروند کارشان را بکنند و امر ما انسانی است. سیاست برای ما عین انسانیت ماست و حزب ما چیزی جز انسانیت متبلور و متشکل نیست و برای اینکه شما بتوانید کاری بکنید که در یک جامعه هفتاد میلیونی ریشه اعدام بر بیافتد، اعدام ممنوع شود و آنرا در موزه گذاشته و بعنوان مشخصه دوران جاهلیت به آن نگاه کنند، برای اینکه بی حقوقی کودک حل شود، برای اینکه استثمار انسان از انسان بر بیافتد، برای اینکه زن بعنوان انسان و برابر با مرد برسمیت شناخته شود و تازه همه اینها تثبیت شود و قابل باز پَس گرفتن نباشد، برای این کار باید از کل حکومت جمهوری اسلامی و کل نظام سرمایه خلع یَد کنید، سرنگون اش کنید و قدرت را بدست بگیرید. حزب برای همین کار درست شده است. بنظر من، فعالیت هایی که ما در اپوزیسیون داریم، یک نکته را به مردم نشان می دهد و آن اینکه حزبی که در اپوزیسیون این فعالیت ها را بکند، وقتی که بقدرت برسد، حتماً در یک مقیاس بسیار وسیعترِ و در سطح میلیونها نفر و جامع تری، همین دفاع از حقوق مردم را ادامه خواهد داد و همین نجات جان انسان ها فلسفه اساسی این حزب در اپوزیسیون و در حکومت خواهد بود و رساندن جامعه به آزادی و برابری و یک جامعه انسانی که محور و فلسفه سیاست و اقتصاد اش، منافع انسان ها باشد و نه سودِ سرمایه یا منافع یک بخشی از طبقه حاکمه. همه اینها را مردم در این حزب می بینند به این دلیل که در عملکرد اش دیده اند. بخاطر اینکه در فعالیت های "اکس مسلم"، در فعالیت های فدراسیون، در فعالیت های "کودکان مقدم اند" و در فعالیت های دفاع از حقوق زن، در فعالیتهای کمیته علیه اعدام و علیه سنگسار، مردم به عینه دیده اند که این حزب در دفاع از حقوق انسان ها آنقدر جدی است که حتی در اپوزیسیون با همین امکانات و زیر فشار تیغ جمهوری اسلامی، هر جا که می تواند، جان انسان ها را نجات می دهد و هر جا که می تواند از حقوق شان دفاع می کند.
کیوان جاوید: موضوعی هم هست که من فکر می کنم شاید در اینمورد تأثیر داشته باشد و می خواهم نظر شما را بپرسم. می گویند خوب، شما حزب دارید، طرز فکر و اندیشه مشخصی دارید، حرف های مثل هم می زنید و بالاخره درد مشترک دارید. من در مواردی با شما اختلاف دارم ویا فلان بخش از برنامه تان را قبول ندارم. خود من بارها با این موضوع برخورد کرده ام که دوستی که عضو حزب است، خیلی سر سخت ایستاده و بخشی از برنامه را مثلاً در مورد سقط جنین (که می گوید بالاخره سقط جنین باید قانونی باشد ولی از نظر انسانی علیه آن است) قبول ندارد. خوب، خیلی ها ممکن است بگویند که من این یا آن بخش از برنامه تان را و یا حتی فلان حرف حمید تقوایی را قبول ندارم. خوب، چطور می توانم به حزبی بپیوندم که برخی از برنامه های آن را قبول ندارم. پاسخ شما چیست؟
حمید تقوایی: بله. ببینید؛ این حزب یک حزب ایدئولوژیک نیست که افراد اش به این دلیل که همفکر هستند، دور هم جمع شده اند. اگر هم همفکر هستند، همفکر بر سر آن مبارزات مشخصی هستند که باید به پیش ببرند. بنابراین، این حزب، حزب کسانی است که می خواهند برای هر گوشه از این حقوق و برابری ها مبارزه کنند و به نتیجه برسند. ممکن است کسی بخواهد برای حقوق زن مبارزه کند ولی ــ مثلاً ــ با سیاست های حزب در عرصه پناهندگی بحث داشته باشد یا عکس آن و یا هر کدام از حالت های دیگر که ممکن است پیش بیاید. این حزب، حزب کسانی است که می خواهند قدم به جلو بگذارند و برای دفاع از هر بخشی از حقوق انسانی مبارزه کنند و البته معتقد اند که برای اینکار حزب می خواهند و نه فقط تشکل های مربوط به آن عرصه مشخص. معتقد اند که ریشه اصلی مسائل جمهوری اسلامی است که فکر میکنم دیگر اکثریت مردم به این نتیجه رسیده اند. خصوصاً اکتیویست ها و فعالین و بنظر من کسانی که به این نتیجه رسیده اند، جای شان در این حزب است. در عین حال، من نمی گویم باید این اختلافات را فراموش کنیم. می توانیم بنشینیم، بحث کنیم و نظر بدهیم. این حزب سمینار دارد، کنفرانس دارد، مکانیسم های تصمیم گیری و بحث های مختلفی دارد، پلنوم و کنگره دارد و در هر حال، برنامه حزب، سیاست ها و قطعنامه های حزب، اکثریت حزب را نمایندگی می کند. همین الآن و در میان کادرهای قدیمی حزب هم ممکن است کسانی باشند که در رأی دادن به فلان قطعنامه در اقلیت قرار گرفته اند و هنوز هم احتمالاً آن قطعنامه را قبول ندارند. خوب، فعالیت مشخص شان حولِ آن قطعنامه نیست. آن برنامه یا آن پلاتفرمی که قبول دارد را پراتیک می کند و در عین حال تلاش اش را هم می کند که در بحث ها، جدل ها، مناظره ها و مباحث داخلی، فرض کنید آن قطعنامه ای را هم که قبول ندارد، درست کند. این ــ اتفاقاً ــ یعنی یک حزب زنده و یک حزب زنده همیشه اینگونه است. این تصویر غلط است که این حزب، حزب کسانی است که تمام افکارشان در یک زمینه هایی عین هم است و بعد از اینکه به این هم نظریِ کامل رسیدند، حالا آستین بالا زده اند تا عملی را انجام دهند. اینطور نیست. این حزب، حزب کسانی است که قبل از اینکه به حزب بپیوندند، خواسته اند عملی را انجام بدهند. دردی داشته اند و برای آن درد بلند شده اند و بعد متوجه شده اند که یک حزبی هست که بهتر راه نشان می دهد، به این نتیجه رسیده اند که آدم هایی مثل ما که دردی در جامعه دارند، باید متشکل شوند، حول همدیگر جمع شوند و نیروهای شان را روی هم بریزند. بنابراین به این معنا، این حزب، حزب کسانی است که می خواهند عملی را انجام دهند، قدمی بجلو بردارند. این حزب، حزب آنهاست. منتها، موضوع حزب از این فراتر می رود و حزب استراتژی و سیاست های مشخصی پیدا می کند. این حزب، برنامه "یک دنیای بهتر" دارد و همچنین قطعنامه ها و اسناد متعددی هم. اما نکته مهم اینست که حرکت به طرف هم فکری، از عمل شروع می شود. از قدم عملی برداشتن و رفتن به طرف آنکه به هم نظری هر چه بیشتری هم برسیم.
کیوان جاوید: سئوال دیگرام این است که آیا مردم باید به این حزب بپیوندند و بعد از آنکه این حزب به اندازه کافی عضو داشت، قدم بعدی را برداشته و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند؟ چگونه است؟
حمید تقوایی: نه! اینطور سیاه و سفید نیست. بنظر من، مجموعه این حرکت و این حزب، روندی است که باید آنرا در یک پروسه همیشگی دید و ارزیابی اش کرد. شرایط سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن است همین امروز فراهم شده و همین امروز این اتفاق بیفتد. همین امروز ممکن است وضعیتی پیش بیاید و ــ مثلاً ــ آمریکا حمله ای بکند و یا بخشی از حکومت علیه آن بخش دیگراش کودتا کند و به نتیجه ای نرسد. به نظر من مردم نمی گذارند و حزب هم این سیاست را دارد که در چنین شرایطی اجازه ندهد آنها به نتیجه برسند، ولی اگر چنین اتفاقی بیفتد و تحولی در بالا صورت گیرد، ممکن است بحث قدرت سیاسی وسیعاً باز شود و مردم هجوم بیاورند برای اینکه حکومت را کنار بزنند. بنظر من در اینجا حزب ما از شانس بالایی برخوردار است که بسرعت نیروهایش را سازمان دهد. خیلی از کسانی هم که الآن دل شان با حزب است، بی گمان در آن شرایط قدم به جلو می گذارند، به حزب می پیوندند و همین حزب در آن شرایط ، این امکان را پیدا میکند که به قدرت برسد. و یا حتی اگر نتواند مستقمیا بقدرت برسد، می تواند عامل مؤثری باشد برای اینکه اجازه ندهد باز هم یک ارتجاع دیگری تثبیت شود و بدین ترتیب مردم را در عرصه مبارزه برای قدرت سیاسی نمایندگی کند. همین امروز هم این قابلیت را داریم.
بنا براین بحث من این نیست که ما باید صبر کنیم یا مردم باید صبر کنند تا این نیروها اضافه شده و تعداد اعضاء و کادرها بیشتر شود تا آن موقع بتوانیم وارد عرصه مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی شویم. مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی فی الحال جریان دارد و حزب هم در آن فعال است. بحث این است که این مبارزه بصورت نیابتی پیش نمی رود و حزب به نیابت از کسی نمی تواند کاری بکند. هر کسی که می خواهد برای آزادی و برابری کاری بکند، باید نیروی خودش را به میدان بیاورد، در کنار حزب قرار بگیرد و متشکل شود. هیچ مقطعی پیش نخواهد آمد که ما بگوییم حالا به اندازه کافی عضو داریم و بقیه لطفاً تماشا کنید و کف بزنید و ما جلو می رویم. چنین شرایطی پیش نخواهد آمد و حزب همیشه اعضای بیشتر، کادرهای بیشتر و فعالیت های بیشتری را لازم دارد. این مبارزه شوخی نیست. می بینید که بورژوازی در تمام جهان از امکانات عظیمی برخوردار است. امکانات مادی دارد، امکانات دولتی و دستگاه سرکوب دارد و از آن طرف مردمی هم که می خواهند این شرایط را به هم بریزند و بساط جمهوری اسلامی را در هم بکوبند، باید هر چه بیشتر نیروی شان را روی هم بریزند و متشکل شوند. به همین خاطر ما همیشه فراخوان مان این است که به حزب بپیوندید، با ما تماس بگیرید و فعال باشید. هر کسی، در هر مقطعی، حتماً امکانی دارد که می تواند برای رسیدن به اهداف آزادیخواهانه و برابری طلبانه این حزب فعال اش کند و به حرکت اش دربیاورد. بنابراین، فراخوان ما همیشه این است که هنوز آدم کم داریم، هنوز عضو کم داریم، هنوز کادر کم داریم و هنوز باید درهای حزب را هر چه بیشتر گشود و هنوز مردم باید بیشتر به حزب بپیوندند. به حزب خودشان، حزبی که می خواهد آزادی و برابری را در جامعه متحقق کند، بپیوندند برای اینکه واقعاً بتوانند به آن آزادی و برابری برسند.
کیوان جاوید: البته بینندگان ما در جریان این بحث ها هستند و ممکن است بگویند که خوب، همین امروز می خواهیم تصمیم بگیریم و می خواهیم حرف هایی را که گفتید، پیاده کنیم و به این حزب بپیوندیم. از کجا باید شروع کنند؟ چکار باید بکنند؟
حمید تقوایی: اولین کار اینست که با امکانات زیادی که ما معرفی کرده ایم (شماره تلفن ها و ایمیل ها و انواع راه های تماس دیگر) با حزب تماس بگیرند و این را اعلام کنند. بگویند ما آماده ایم. این حزب را حزب خودمان می دانیم و می خواهیم کمک کنیم تا هر چه زودتر از شرّ جمهوری اسلامی راحت شویم و مطمئن باشند که اگر این تماس را بگیرند، می توانند از آن به بعد اش را بگذارند به عهده خودِ حزب. به عهده کسانی که با آنها تماس می گیرند. اینکه چه می توانند بکنند، خوب، طبعاً من نمی توانم از اینجا رهنمود مشخص بدهم. بستگی به این دارد که آن کسی که تماس می گیرد، در چه موقعیت اجتماعی است، در چه شرایطی است، چه کارهایی از او بر می آید و از همه مهم تر، خودش دوست دارد در چه عرصه ای فعال شود؟ (که ممکن است عرصه مبارزه برای آزادی زن باشد یا دفاع از حقوق کودک و یا مبارزه علیه اعدام یا مبارزه کارگری و غیره). خلاصه اینکه از این به بعد اش مربوط می شود به اینکه شخصی که تماس می گیرد، کیست. اما قدم اول مهم است. قدم اول مهم است که تلفن را بردارید یا بنشینید پشت کامپیوتر و با ارتباطاتی که ما معرفی می کنیم تماس بگیرید و بگویید که ما با این حزب هستیم. این حزب، حزب ماست و حال چه باید کرد و مطمئن باشید هر کسی، با هر قابلیت و با هر امکاناتی، در هر موقعیت اجتماعی و خصوصی، حتماً می تواند کمک کند و باری از روی دوش این حزب و در واقع مردمی که می خواهند آزاد شوند، بردارد و این مبارزه را یک گام به جلو ببرد.
کیوان جاوید: اجازه بدهید سئوال دیگری را هم طرح کنم. یعنی حزب بعد از آنکه یک فعال اجتماعی یا هر آدم معمولی دیگری تماس گرفت، می گوید که شما بعد از این چگونه فعالیت بکنید؟
حمید تقوایی: در مورد فعالین باید بگویم سیاست حزب به هیچ وجه این نیست که به کسی که تماس می گیرد (و من فکر می کنم بسیاری از کسانی که با ما تماس میگیرند فی الحال مشغول یک فعالیت و مبارزه ای هست)، بگوید خوب، الآن که شما حزبی شدید، باید کار و فعالیت شخصی خود را کنار گذارید و باید از این پَس فلان کار را بکنید. کاملاً بر عکس. ما سعی می کنیم ببینیم کسانی که در یک عرصه ای فعال هستند، موانع راه شان چیست و چطور می توانیم بیشتر کمک شان کنیم تا فعال تر شوند و هر چه بیشتر جلو بروند. مطمئن باشید که حزب می تواند کمک خیلی مؤثری در اینراه بکند. دلیل آن هم خیلی روشن است و آن اینکه این حزب نماینده کسانی هم هست که در آن عرصه و یا هر عرصه دیگری فعالیت می کنند. در واقع، اولین کاری که حزب می کند این است که آن فعال را از تنها بودن و تَک بودن در می آورد و همفکران، همسنگران و کسان دیگری را هم که در آن عرصه فعال هستند، در کناراش قرار می دهد و نیرویش را اضافه می کند و از نظر سیاسی و از نظر رهنمود دهی هم، باید توجه کنیم که این حزب، تجربه نسل ها فعال اجتماعی را از سه دهه اخیر ایران به این سو با خودش دارد و بنابراین راه نشان دادن و گفتن اینکه چه باید کرد (در همان عرصه خاصی که هر فعالی دارد مبارزه می کند) از حداقلِ انتظاراتی است که آن فعال باید از حزب داشته باشد تا موانع اش را برطرف کند، راه را نشان اش دهد، نیروی بیشتری در اختیار اش بگذارد و در کل آن مبارزه اش را شکوفاتر، موفق تر و پیشروتر کند. تا جایی که به حزب ما و فعالیت هایش مربوط می شود این حزب در هر اعتراض، اعتصاب و فعالیتی درگیر بوده است، توقع و انتظارات بیشتری در مردم بوجود آورده و بصورت مرجعی برای کارگران و فعالین اعتراضات درآمده است. بعنوان مثال با ما تماس میگیرند که چرا این رهنمودها را مثلا فقط به کارگران شرکت واحد می دهید و سراغ ما نمی آیید. چرا در هفت تپه فعال هستید و مبارزه ما را که در فلان کارخانه مشغول اعتصاب هستیم منعکس نمیکنید و یا رهنمود نمیدهید؟ این انتظارات کاملاً به جاست به این دلیل که جامعه می داند و در تجربه دیده است که این حزب واقعاً می تواند در پیشبرد مبارزات و اعتصابات نقش مؤثری ایفاء کند. حالا اینها اعتراضات و اعتصاباتی هستند که اخبارشان همه جا منتشر شده و سر و صدا کرده اند ولی ده ها و صدها اعتصاب دیگر است که اخبارشان در جایی منتشر نمی شود و فراخوان من به آنها هم این است که با حزب تماس بگیرند و مطمئن باشند که حزب می تواند کمک کند، حزب می تواند مبارزه آنها را قوی تر و قدرتمند تر کند و چه در آن عرصه خاصی که پیش می روند و چه در عرصه وسیع تری که به آن جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی می گوییم، می توانند نیروی شان را فعال تر کنند و بیشتر به میدان بیایند.
به همین خاطر، بنظر من، بخصوص اکتیویست ها و فعالین در عرصه های مختلف باید این را متوجه باشند که حزب ما از آن نوع احزابی که احتمالاً در سابقه سنتیِ چپ بوده است، نیست که فعالین را از عرصه کار، زندگی و فعالیت شان می بُرد و در یک قالب حزبی که گویا کار دیگری است، محدود می کند. به هیچ وجه اینطور نیست. این حزب هست بخاطر اینکه اتفاقاً به اعتراضات موجود و جاری در جامعه جواب دهد و آنها را تقویت کند و به پیش ببرد و فعالین و اکتیویست ها هم باید بدانند که آن جایی که می توانند هر چه بیشتر فعالیت کنند، در این حزب است و در نتیجه فراخوان من باز هم این است که به حزب بپیوند اند.
کیوان جاوید: حمید تقوایی خیلی متشکرم. امیدوارم باز هم فرصتی پیش بیاید تا بتوانیم سؤالات هر چه بیشتری را با شما در میان بگذاریم.
حمید تقوایی: من هم متشکرم.*
این متن را هادی وقفی پیاده و تایپ کرده است.