با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Thursday, July 03, 2008

کشمکش با آمریکا ناشی از بحران حکومتی بورژوازی در ایران است

متن سخنرانی حمید تقوائی در پلنوم سی ام کمیته مرکزی حزب

در معرفی قطعنامه درباره کشاکش جمهوری اسلامی با دولت آمریکا و بحران حکومتی بورژوازی در ایران* من وارد توضیح بندهای قطعنامه نمی شوم و بیشتر می خواهم آن نکات پایه ای تر و تزهایی که پشت قطعنامه است توضیح بدهم و این را هم روشن کنم که چرا در این شرایط چنین قطعنامه ای ضروری است. یکی از رفقا از من میپرسید که چه اتفاقی افتاده است که حالا ما دوباره راجع به موضوع رابطه میان دولت آمریکا و جمهوری اسلامی قطعنامه می دهیم. چه تحولی صورت گرفته است؟ اگر یادتان باشد، ما در کنگره ششم هم یک قطعنامه خیلی جامع تری از این در مورد مسئله رابطه میان آمریکا و جمهوری اسلامی تصویب کردیم اما آنچه در این سند بر آن تاکید شده اینست که آنچه امروز رابطه بین آمریکا و جمهوری اسلامی نامیده میشود خود، نماینده و تبلورِ آن معضلات پایه ای ترِ سیاسی در جامعه ای است که وقتی خوب در آن دقیق می شوید، می بینید فقط هم خاص جمهوری اسلامی یا طبقه بورژوازی در ایران نیست، بلکه مبین یک بحران عمومی تری است. بحرانی است که بورژوازی تمام دنیا در برخورد با جمهوری اسلامی با آن روبروست که مصطفی هم در بحث گزارش اش به همین نکته اشاره کرد.
حزب ما مدتهاست بر این واقعیت تاکید میکند که جمهوری اسلامی با بن بست و با یک بحران عمیق روبرو است. امروز این بن بست تبدیل به یک بحران عمومی تر و کلی تری برای بورژوازی غرب و منطقه شده است؛ در عراق، در فلسطین، در لبنان و غیره و در ارتباط با نقشی که جمهوری اسلامی در در این کشورها ایفاء می کند. منظورم این نیست که همه مسائل زیر سرِ جمهوری اسلامی است ولی روشن است که یک فاکتور تعیین کننده در شرایط منطقه ای این است که بالاخره غرب با جمهوری اسلامی چه می کند و به همین خاطر، اساساً مسئله از صِرفِ بحرانِ یک حکومت در ایران فراتر می رود.
ببینید؛ ما بحث های مختلفی در رابطه با بحران رژیم داشته ایم. اولین بار منصور حکمت این موضوع را را تحت عنوان "بحران آخر" مطرح کرد و کلا حزب ما همیشه ابعاد مختلف بحران سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ جمهوری اسلامی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. همه اینها هم بحث هایی بودند که باندازه کافی در موردشان نوشته ایم و در واقع دیگر جزو ادبیات پایه ای و کلاسیک حزب ما شده اند. منتهی چیزی که در ادامه این بحث میتوان گفت و در واقع آنچه با ادامه و تداوم و قطبی شدن مبارزات و پیش رفتِ مبارزات مردم در جامعه، در مقابل ما قرار می گیرد، این است که اولاً این بحران، بحرانِ ــ فقط ــ جمهوری اسلامی نیست بلکه به نظر من بحران کل طبقه حاکمه در ایران است. و ثانیا بحرانی است که فقط بورژوازی ایران در آن درگیر نیست و در واقع، خودِ آمریکا و اروپای واحد هم، باصطلاح، در آن مانده اند. کشمکشی است که نشانی از فروکش کردن ندارد و نه تنها در برخورد جناحهای حکومت، بلکه در موضعگیرهای دولت آمریکا هم نشانه های آن را میبینید. از کاندولیزا رایس می پرسند، می گوید نه، اصلاً جنگی در کار نیست و همزمان یک مقام دیگر هیات حاکمه آمریکا اعلام میکند همین یک ماه آینده حمله می کنیم! بوش یک سفری به اسرائیل می کند و می آید، روزنامه کثیرالانتشار اسرائیلی می نویسد که نکته مهم مذاکرات بوش با دولت اسرائیل، حمله به ایران بود و پس فردا سخنگوی وزارت امور خارجه شان این موضوع را انکار می کند که نخیر، چنین چیزی نیست! در واقع، دیگر این گیج سَری و از این طرف و آن طرف افتادن را ــ فقط ــ در جمهوری اسلامی و جناح هایش نیست که می بینید. در هیئت حاکمه آمریکا و در دَم و دستگاه خودِ بوش هم می بینید. در اوج اینکه می خواهند جمهوری اسلامی را تحت فشار قرار دهند، ناگهان اسنادی رو می شود مبنی بر اینکه ایران از سال دو هزار و سه فعالیت هایش را برای ساخت سلاح هسته ای متوقف کرده است و به این ترتیب آب سردی روی کل تبلیغاتشان می ریزند و در همان موقع یکی از مقامات دولت اسرائیل اعلام می کند که انتشار این گزارش کودتایی بود بر علیه بوش در رابطه با سیاست خارجی اش در خاورمیانه و ایران. اگر بخواهید سیاست آمریکا را ــ فرض کنید ــ در ارتباط با کشورهای آفریقائی دنبال کنید یا در رابطه با اروپای واحد و یا آمریکای جنوبی، خوب، مواضع و سیاستها تا حد زیادی روشن است. بحث مشخصی با هم دارند، روابط معینی دارند و روابط شان بر روال معینی قرار دارد. در رابطه با ایران اما موضوع اینطورنیست و معلوم نیست چه می شود. حمله می کنند؟ نمی کنند؟ جنگ می شود؟ به سازش می رسند؟ در ابتدا بنظر می رسید موضوع حمله جدی است. بعد بنظر رسید که نه، اینطور نیست و دارند به سازش می رسند! در همین کِش و قوس، بالاخره مسئله لبنان را با بازی دادن ایران به جایی رساندند و بالاخره یک رئیس جمهوری برایش گذاشتند. در عراق اعلام کردند آمار تلفات، بمب گذاریها و خونریزیها پایین آمده چون با ایران نزدیک شده اند و بعد باز هم آمار بمب گذاریها بالا رفت، گفتند بخاطر اینکه جمهوری اسلامی قَهر کرده اینطور شده است! احمدی نژاد می خواهد بیاید ایتالیا و نیرو برای خودشان جمع کند، قبل از آن یک سخنرانی می کند و دوباره می گوید اسرائیل را به دریا می ریزیم! این وضعیت، یک شرایط عادی و طبیعی در عُرف بین الملل و سیاست بین دولت ها نیست و در واقع، در رابطه با ایران ما با یک کشمکش، بحران و سر گیجه گیِ سیاسی روبروییم. چه در مواضع آمریکا و بورژوازی غرب و چه در ارتباط با جمهوری اسلامی یا حتی بورژوازی اپوزیسیونِ ایران.
بورژوازی اپوزیسیون هم در برخورد با جمهوری اسلامی چند تکه شده است. به چند بخش و تکه تقسیم شده است. یک بخش اش می گوید اگر آمریکا حمله کند، من جام زهر سَر می کشم، کنار جمهوری اسلامی می ایستم و از تمامیت ارضی دفاع می کنم! و آن دیگری می گوید نخیر و دارد حساب و کتاب می کند که چگونه روی حمله نظامی آمریکا حساب سیاسی باز کند و از طریق مرزها یا بحران سازی در مرزها و زیر سایه حمله آمریکا تبدیل به نیرویی شود که به مانند نیروهای قومی و ناسیونالیستی در عراق جائی در حاکمیت پیدا کند.
این وضعیت در اپوزیسیون هست، در هیئت حاکمه آمریکا هم هست و در خود جمهوری اسلامی هم می بینید که هر کسی یک سازی می زند! این مباحث را ما قبلاً هم داشته ایم و بنظر من خصلت این کشمکش، همین نامعینی است. خصلت سیاسیِ این سر گیجه گی، خودِ سر گیجه گی است. قرار نیست این بحران بشکلی حل شود. نمی تواند حل شود و برای اینکه روشن شود چرا نمی تواند هر طور که آنها می خواهند حل شود، باید برگردیم و ببینیم چرا اساساً چنین وضعیتی بوجود آمده است. چه مسئله ای هست که رابطه ایران با غرب حل و فصل نمی شود. این رابطه فقط رابطه میان دو دولت نیست و مسائل متعددی باید حل و فصل شوند. مسائلی مثل مکان سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ یک جغرافیایی که به آن می گویند ایران در عرصه پُلتیکِ بین الملل، در نهادهای بین المللی و از نظر اقتصادی هم، سهم اش در بازار جهانی، میزان تابعیت اش از سیاست های بانک جهانی، میزان تابعیت اش از سیاست های منطقه ایِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ بورژوازی غرب در خاورمیانه و غیره و غیره. این مسائل باید حل و فصل شوند و سئوال این است که چرا نمی شوند.
اگر بطور مشخص تری در عرصه سیاسی مساله را بررسی کنید، می بینید با یک طبقه بورژوازی در ایران مواجه ایم، طبقه ای که بخش اصلی اش به اپوزیسیون رانده شده و غرب را هم با خود دارد (چرا که آمریکا هم از همان روز سفارت گیری به اپوزیسیون جمهوری اسلامی رانده شد) و ما تحلیل های پایه ای تری از قبل داریم که چرا این رژیم، باصطلاح رژیم استراتژیک، مطلوب و ایده آلِ بورژوازی جهانی نیست و اگر دست غرب بود، این رژیم را نگاه نمی داشت. بورژوازی غرب و بخش عمده ای از طبقه بورژوا در ایران نمی خواهد این حکومت را نگاه دارد، اما در عین حال نمیتواند تغییرش هم بدهد. زمانی مصدق را در ایران زدند و علیه اش کودتا کردند. آلنده را زدند و پینوشه را آوردند. تمام شد و رفت! آن دوره تازه اردوگاه شوروی هم وجود داشت و آمریکا و غرب مثل امروز همه کاره نبودند. اما حالا ظاهرا آمریکا تنها ابر قدرت دنیا است، ریش و قیچی دست خودشان است، با این حال نمیداند با جمهوری اسلامی چه کند. نمیتواند حتی کمی تغییرش بدهد؛ آخوند ها کمی ریش شان را کوتاه کنند، عمامه شان را بردارند و کراوات بزنند یا اینکه اصلاً تغییر کند، رژیم چنج شود، کودتا یا هر چیز دیگری. همه شان در این مانده اند. ایران مسئله است. مسئله سیاسیِ بورژوازیِ جهانی.
خوب، فکر می کنم همه می دانید پاسخ ما به این وضعیت چیست! جواب ما همیشه و از زمان بحث پیرامون "بحران آخر" تا به امروز در مورد این وضعیت روشن بوده است. اساس مساله اینست که همه اینها، بورژوازی و دولتهایشان با یک جامعه نا آرام، معترض و ــ امروز ــ چپ و رادیکالی روبرو هستند که می دانند این جامعه به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که اینها، این تغییر و تحولات از بالا را راحت قورت دهند و هضم کنند. میدانند مردم با یک بحران عمیق تری روبروی شان می کنند.
جامعه ایران نه عراق است، نه افغانستان است و نه یوگسلاوی یا گرجستان و اوکراین و غیره. آن خط و افق و آن لباسی که بعد از پایان جنگ سرد توانستند به تنِ جنبش های اعتراضی دنیا بکنند ، آن خط و افقی که فکر می کرد آزادی و رهایی در هر جامعه ای یعنی رفتن بطرف دموکراسیِ نوع بوش و بازار اقتصاد آزاد، هیچوقت در ایران پا نگرفت. کسی را بحرکت در نیاورد، به سیاست ترجمه نشد و در عرصه تحزب و مبارزه بر سر قدرت سیاسی هیچگاه نقش قابل اعتنائی بازی نکرد. نه آنکه زورشان را نزدند و نخواستند، خیلی ها دیدند مُد است و بطرف اش رفتند و اساساً تمام ریشه های ناسیونالیسم قومی که حالا در کردستان داریم (و در قطعنامه کردستان بحثش را میکنیم) از همینجا سر در آورد. ریشه های ناسیونالیسم قومی در ایران نه مسئله ی ملی است، نه مسئله خلق کُرد و یا حتی ــ بمعنای اخص اش ــ مسئله بورژوازی کُرد. ریشه هایش سیاست های منطقه ای آمریکاست و نقشی که ناسیونالیسم کرد در عراق پیدا کرده است و اینها برایش کیسه دوخته اند (این را رفیق محمد آسنگران در صحبتهایش اشاره کرد و ما در قطعنامه کردستان بیشتر وارد اش می شویم). این کارها و تلاش ها را یک عده از میان بورژوازی داخلی ایران (در میان اپوزیسیون بورژوازی و قومی و عظمت طلب و حتی نوع دوم خردادی اش) انجام دادند و روی این حساب باز کردند که از این نَمَد کلاهی برای خودشان بدوزند و بعنوان مثال (اگر یادتان باشد) در بحث "دموکراسی می خواهیم" که در مقابل خطر جنگ امثال شیرین عبادی راه انداخته بودند هم، تمام دعوا اساساً بر سر همین موضوع بود. در اوکراین با همین شعار آمدند و وزیر و وکیل و رئیس جمهور شدند. با همین شعار در چکسلواکی، لهستان یا جمهوری های سابق شوروی آمدند و بورژوازی قومگرا و مذهبیون و ناسیونالیستها کاره ای شدند و سَری توی سرها درآوردند. یک فضای باز سیاسی درست شد که در آن نیروهای قومی، ملی و مذهبی توانستند بیایند و با تأیید آمریکا و سیاست هایی که آمریکا پیشِ پای شان می گذارد، جامعه را ببرند در دلِ اقتصاد بازار آزاد. جامعه ای که از کارگراش (مثل جنبش لِخ والسا) تا بورژوا و خرده بورژوا اَش فکر می کرد که واقعاً دارد آزاد می شود و به رهایی می رسد. قرار است برود بشود فرانسه! قرار است مثل غرب صنعتیِ پیشرفته شود! اینطور نبود که فقط دولت ها یا فقط ارتجاع جهانی خط اش این بود. این را به مردم فروختند و بقول منصور حکمت (چند وقت پیش جمله ای دیدم از او در اینمورد)، مردم آزادی می خواستند، اما دموکراسی تحویل گرفتند! رهایی خواستند، بازار آزاد تحویل گرفتند! و مردم ــ البته ــ خواسته شان بر حق و همان خواست مردم ایران بود. منتها، دنبال آن اُفق رفتند. چرا؟ چون از دست سرمایه داری دولتیِ شوروی رها شده بودند و آنتی تزِ آن ــ طبعاً ــ می شد سرمایه داری بازار آزادِ غربی و طبعاً کسی که از زیر سلطه شوروی در لهستان، یوگسلاوی و چکسلواکی می خواهد بیرون بیاید، نگاه می کند به فرانسه، به انگلیس، آمریکا. آلمان شرقی مدلش میشود آلمان غربی. روشن است که اینطور می شود و این اُفق سرمایه داری بازار آزاد می آید و آن خلاء را پُر می کند.
جامعه ایران به این تن نداد قبل از هر چیز بخاطر اینکه این جامعه از دل انقلاب پنجاه و هفت در آمده بود. انقلابی که خودش علیه مُدل غربی بود. شاه نماینده تمام و کمال آن چیزی بود که الآن اپوزیسیون لوس آنجلسی دارد سنگ اش را به سینه می زند و به جایی هم نمی رسد! جامعه ایران می گوید دیدیم و ــ باصطلاح سیاسیِ امروزــ از تان عبور کردیم. تمام شد! نمی توانی دنده عقب بگیری و جامعه ایران را ببری به شرایط لیتوانی یا اوکراین سال نود و پنج و بگویی حالا از اول! حالا بیائید برویم نسخه بوش یا بانک جهانی را پیاده کنیم! نمی شود! این جامعه با یک تجربه دیگری پیش آمده است. با یک حرکت دیگری و پروسه مبارزاتی آن از تجربه تاریخی دیگری شروع شده است.
همه می دانیم که فاز اخیر اوضاع سیاسی ایران از انقلاب پنجاه و هفت شروع شد و بنظر من، انقلاب پنجاه وهفت، نطفه تمام این شرایطی را که امروز می بینیم، در خود اش داشت. به این معنا که یک انقلاب چپی بود در جامعه ای که ــ بلحاظ اقتصادی ــ سرمایه داری در آن کاملاً جا افتاده بود. نیمه فئودال و نیمه مستعمره ای در کار نبود، برای ملی کردن صنعت نفت هم نبود و برای استقلال از چنگ استعمار و استثمارِ پیر و جوان و انگلیس و آمریکا و غیره هم نبود. انقلابی بود که در آن کارگر اعلام کرد "شورا" می خواهد. حکومت شورایی می خواهد. به میدان آمد مثل همین امروز با خواسته هایی که امروز دارد. آن تجربه تاریخی (انقلاب پنجاه وهفت) قبل از آنکه دیوار برلین فرو بریزد، جامعه ایران را تا حد زیادی (در سطح جنبش های اجتماعی اگر نگاه کنید) مصون کرد در برابر اینکه یکبار دیگر بورژوازی جهانی بیاید و حالا به این بهانه که شوروی شکست خورده، بگوید که آرمان طلبیِ تو هم در انقلاب پنجاه وهفت شکست خورد و حالا اگر شما می خواهی آزاد، رها و رستگار شوی، بیا من برایت سیاست های سرمایه داری بازار آزاد و نظم نوینی را پیاده کنم! جامعه ایران اینرا نپذیرفت. نمی تواند بپذیرد! آن تجربه و این تاریخچه به آن نمی خورد و دو خط صد و هشتاد درجه مقابل هم اند. جامعه ایران با انقلاب علیه همین مدل به پا خواسته بود. مگر مسئله "خارج از محدوده" نشین ها در ایران چه بود؟ مگر مردم برای آن بلند نشدند؟ مگر مبارزه کارگران صنعت نفت چه بود؟ مگر بحث اعتصابات جوانان، معلمان و همه کسانی که در اعتراضات شرکت کردند، چه بود؟ مردم علیه اختناق (نه نوع شوروی و سرمایه داری دولتی، بلکه اختناق آریامهری سر به غرب)، و علیه استثماردر یک جامعه به بند کشیده شده مدلِ غربی بلند شدند. این مدل غربی بعد از فرو ریختن شوروی، یکبار دیگر در بقیه جاهای دنیا خودش را بعنوان ایده آل مطرح کرد ولی در ایران فی الحال شکست خورده بود. این "ایده آل" کسانی بود که از گورستان "بِرژنف"ی می آمدند و نه از "گورستان آریا مِهری" و خوب، معلوم است کسی که می خواست از سرمایه داری دولتی آزاد شود، حبّ دموکراسی غربی را قورت می داد و آن مدل، البته در غیاب کمونیسم کارگری، به آرمان و ایده آل اش تبدیل می شد!
آن دوره گذشت. تمام شد. خیلی از آن جوامع دارند بر می گردند و آن توهمات فرو میریزد. فهمیدند که قرار نیست بازار آزاد برای کسی چیزی بیاورد و بر عکس، بدبختی ها را اضافه میکند. در هر حال امروز در مورد ایران بورژوازی جهانی با جامعه ای روبرو است که در ادامه تجربه انقلاب پنجاه وهفت به جهان بعد از جنگ سرد رسیده است و بهمین دلیل با همه نقاط دیگر فرق می کند. همه کشورهای دنیا در هر حال، یا از بلوک شوروی می آمدند و یا از شرایطی مثل ایرانِ زمان شاه قبل از انقلاب. مثل همه کشورهای جهان سومی اردوگاه غرب. مثل اُردن در منطقه، و مثل تمام آمریکای لاتین و غیره. وضع این نوع جوامع در دوره نظم نوین بدتر شد. به این دلیل که همان یک ذره دستاورد های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هم که طبقه کارگر در آن کشورهای جهان سوم داشت، و غرب در رقابت با بلوک رقیب ناگزیر به آن تن داده بود، تحت عنوان سرمایه بازار آزاد پَس گرفتند! دولتها در مقابل جامعه تماما از خود خلع مسئولیت کردند، سیاست ریاضت کشی اقتصادی را پیاده کردند و همه چیز را به توحش بازار سرمایه واگذاشتند. و اگر جامعه ای هم از اردوگاه شوروی میآمد، که فکر می کرد که اصلاً راه رهایی یعنی همین!
جامعه ایران هیچکدام از اینها نبود. جامعه ایران، جامعه ای انقلاب کرده علیه مدل غربی بود که کوبیده بودند اش. و با اینحال، هیچوقت به ضد انقلاب بقدرت رسیده تمکین نکرده بود. به همین خاطر، بورژوازی ایران از همان روز اول بحران داشت. پایه بحران های جمهوری اسلامی، بحران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اش این بود که بعنوان یک حکومت ضد انقلاب به جلو آمد و ــ اساساً ــ به این عنوان آوردند اش که بیاید انقلاب را بکوبد و مردم را "سرِ جایشان بنشاند"! کسی این طرح را نداشت (چه بورژوازی ایران و چه بورژوازی جهانی) که قرار است اینها بیایند وبمانند. اما در نهایت نیاز بورژوازی به اینکه باید جامعه را آرام کند، باعث شد که مُدام با همین وضعیت بسازد و به حکومت اسلامی رضایت بدهد.
انقلاب پنجاه و هفت با قیام تمام نشد و ادامه پیدا کرد( تا آنکه بالاخره در سی خرداد شصت ضربه نهائی را زدند) و بهمین خاطر جمهوری اسلامی می خواست یک باصطلاح پرچم ایدئولوژیکِ و سیاسی در برابر آمریکا بلند کند. توی گوش شاه زده بود و مردم متوهم را بدنبال خود کشیده بود و حالا باید میزد توی گوش آمریکا که از ادامه انقلاب جلو گیری کند. و با گرفتن سفارت زد توی گوش آمریکا! جمهوری اسلامی اساساً سفارت آمریکا را گرفت بخاطر اینکه مبارزات مردم را عقب بنشاند.
اتفاقاتی که بعدا افتاد ( من در اینجا نمی خواهم وارد کل این تاریخچه بشوم) این حرکت اسلامی ضد آمریکائی را به یک جنبش ارتجاعی تبدیل کرد، جنبش اسلام سیاسی که خودش را در پیروزی جنگ سرد شریک میدانست (بخاطر شکست شوروی در افغانستان) و برای سهیم شدن در قدرت در کشورهای اسلامزده - آنچه منصور حکمت آنرا جنگ قدرت بین دو قطب ارتجاع مینامد ــ وارد کشاکش با آمریکا و قدرتهای غربی شد. جمهوری اسلامی ستون فقرات و یک محور این جنبش ارتجاعی است. به این ترتیب رابطه رژیم و بورژوازی ایران با دولت آمریکا و بورژوازی غرب، ابعاد تازه ای پیدا کرد، پیچیده تر گشت، لاینحل تر شد و مدام هم در همین جهت پیش رفت و نه در جهت نُرمالیزه شدن، ساده شدن و سر راست شدن.
جمهوری اسلامی مُدام احتیاج داشت تا برای نگاه داشتن حکومت خودش سرکوب کند. وقتی حکومتی بقدرت می رسد (کاری نداریم که کدام بخش یا تمام بخش های بورژوازی را نمایندگی می کند یا نمی کند)، اولین وظیفه اش حفظ خودش است. بقاء خودش، حفظ قدرت، و جمهوری اسلامی هم مثل هر قدرت دیگری در دنیا دارد با چنگ و دندان می جنگد تا بتواند خودش را در قدرت نگهدارد. یکی از ملزومات این حفظ قدرت هم ضد آمریکایی گری اش است. به همین معنایی که می بینیم. همین ضدّ آمریکایی گریِ ارتجاعی. یکی از معضلات حکومت اسلامی این است که اگر این ضدآمریکائی گری را کنار بگذارد، چیزی از اَش نمی ماند. به همین خاطر از دیدِ جمهوری اسلامی که نگاه می کنید، می بینید هم نزدیکی به آمریکا برایش معضل است و هم ادامه همین وضعیت و دور شدن هر چه بیشتر از آمریکا. یک "تانگو"ی دیپلماتیک را شروع کرده اند. جلو و عقب می روند اما هیچ کس از هیچ طرفی نمی تواند این قضیه را یک طرفه کند.
همچنانکه در قطعنامه هم آمده است از دیدگاه جمهوری اسلامی، رابطه با آمریکا مسئله بقاء است. مسئله، سیاست خارجی نیست. مسئله ــ حتی ــ تنظیم روابط با بازار بین المللی نیست. مسئله این نیست که کاری کنیم در ها باز شوند تا سرمایه ها بیایند و در ایران کار کنند. هیچکدام از این مسائل نیست. قبل از هر چیز، مقدم بر هر چیز و برای اینکه تازه به اینجاها برسد، مسئله اساسی جمهوری اسلامی این است که چه کار کنم که بمانم! اگر احمدی نژاد هر دو هفته یکبار اسرائیل را به دریا میریزد و از آنطرف می روند "پَکیج"ِ سازش ارائه می دهند و سر میز مذاکره می نشینند، همه بخاطر این است که می خواهند با این الاکلنگ سیاسی موقعیت خود را حفظ کنند. جمهوری اسلامی نمی تواند ــ همچنان ــ جمهوری اسلامی باشد و ضد آمریکا (به همان معنایی که امروز دارند حرف اش را می زنند و شعارش را می دهند)، نباشد. بورژوازی می تواند. این حکومت مشخص نمی تواند باشد و این حکومت هم، مثل همان حکومت ها تلاش می کند خودش را حفظ کند. بنابراین، این فاکتورها را که در نظر بگیرید، می بینید رابطه جمهوری اسلامی و آمریکا خیلی از رابطه دو دولت یا بحث های مطرح در سیاست خارجی، فراتر می رود. این رابطه به بحران حکومتی رژیم بر می گردد و به آن گره می خورد.
همانطور که در ابتدا هم گفتم، دو نکته وجود دارد که می خواهم توجه تان را به آنها جلب کنم. اول اینکه ما می گوییم "بحران حکومتی" که این البته فقط یک اسم تبلیغی نیست و بنظر من معنای ویژه ای دارد، یعنی بورژوازی برای حکومت کردن بحران دارد، مسئله دارد وگرنه دولت مصر هم بعنوان مثال بحران اقتصادی دارد یا خیلی از دولت ها ــ مثلاً ــ با بحران پارلمانی مواجه اند یا نمی توانند برای مدتی نخست وزیر داشته باشند (چنانکه در مورد لبنان با این وضع روبرو بودیم که برای مدتی نمیتوانستند رئیس جمهور تعیین کنند)، ولی وقتی در مورد جمهوری اسلامی از "بحران حکومتی" صحبت می کنیم، از اساس، مسئله اش با آنها تفاوت می کند. بحران حکومتی یعنی اینکه حکومتی در تثبیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعیِ خودش و در واقع در تثبیت سلطه خودش به جامعه مسئله دارد. اینکه می بینید در دلِ خودِ این رژیم به هفتاد و دو رنگ در آمده اند و دیگر در مجلس شان هم خودِ اصولگرایان دارند اعتبار نامه های همدیگر را زیر سئوال می برند، همه اینها از اینجا و از همین بحران حکومتی ناشی می شود. بنابراین یک نکته این است که ما از "بحران حکومتی" (در معنایی که گفتم) سخن می گوییم و نکته دوم اینکه این بحران، بحران کل طبقه حاکمه در ایران است و نه فقط بحران جمهوری اسلامی. اینطور نیست که بورژوازی مخالف یا اپوزیسیون جمهوری اسلامی، می داند چکار بکند! خوب، اگر راه حل داشت، عملیً میکرد. حالا ما کمونیست هستیم، خلاف جریان هستیم و سی سال است که برای سرنگونی می جنگیم. نیروهای بورژوازیِ که دولت آمریکا و دولتهای همه دنیا را با خودشان دارند و همه امکانات دولتی غرب در اختیارشان است، اینها چرا هنوز در اپوزیسیون هستند؟ یا بروند داخل همین حکومت، یا به نحوی تغییر اش بدهند و استحاله اش کنند و یا انقلاب مخملی و رژیم چنج کنند و بالاخره به نحوی از اپوزیسیون به پوزیسیون گذر کنند. چرا نمیتوانند؟ چرا درمانده اند؟ ما نگذاشته ایم! ما کاری کرده ایم که بورژوازی در پوزیسیون و در اپوزیسیون درمانده شده است! اینها نه می توانند این حکومت را قورت بدهند و نه می توانند بالایش بیاورند! نمی دانند با آن چکار کنند. چرا؟ برای اینکه یک طبقه کارگر و یک جامعه مُلتهب و ناآرامی وجود دارد که می دانند در کمین نشسته و مترصد است. می دانند که اگر یک تغییر کوچک در بالا داده شود، دیگر نمیتوانند "پائینها" را کنترل کنند!
در مصر می دانند چه کنند. می توانند حُسنی مبارک را نگاه اش دارند یا کنارش بگذارند. عربستان سعودی را یا اُردن و یا حتی کشورهای آسیای جنوب شرقی را (ببرهائی که حالا دیگر زیاد چنگ و دندانی برای شان نمانده است)! تکلیف دولتهای غربی با این نوع حکومتها روشن است ولی با ایران باصطلاح باید صد بار متر کنند تا یک بار بتوانند پاره کنند! همین یک بار پاره کردن را هم نتوانسته اند بکنند. مُدام متر می کنند اما به نتیجه ای نمی رسند. نمی دانند چکار کنند و این بن بست را در سطح طبقاتی که نگاه کنید (که بنظر من از یک چهره صریح و روشن طبقاتی برخوردار است) می بینید انقلاب پنجاه و هفت ــ با وجود آنکه از بورژوازی خلاء ید نکرد و یک رژیم درنده تر و وحشی تری روی کار آمد ــ و اتفاقات متعاقب آن این تأثیر را داشت که کل بورژوازی ایران و بورژوازی جهانی را با این معضل حکومتی روبرو کرد و این معضل کشاکش جمهوری اسلامی با آمریکا و بورژوازی غرب نیز جزئی و بازتابی از همین بحران است.
به نظر من آن نوع تحلیل ها و تئوری هایی که می گویند – و ما هم بارها جوابشان را داده ایم - موازنه قوا بین چپ و راست پنجاه پنجاه است، باید ببینیم راست چقدر دست بالا دارد، چپ چقدر، بالاخره راست هم می خواهد مذهب را کنار بگذارد ، بالاخره راست هم یک مقدار سکولار است، آنها هم یک خواست هایی را جواب می دهند، بورژوازی هنوز آلترناتیو دارد، و غیره، بنظر من عمق بحران بورژوازی را نمیشناسند. این قطعنامه در سطح پایه ای تری، می گوید که این بحران همه بورژوازی است و نه فقط آخوند ها. جناب داریوش همایون، جناب سروش و شیرین عبادی و همه این دار و دسته های قومی و غیر قومی و ناسیونالیستی و غیر ناسیونالیستی و مذهبی. این، بحران همه تان است و هیچکدام تان نمی توانید حکومت کنید. جمهوری اسلامی، حکومتی از طبقه شماست و اگر نمی خواهید، خوب، عوض اش کنید دیگر! اگر عوض اش نمی کنید بخاطر این است که نمیتوانید.
بنظر من، این بحران ناشی از تقابل طبقاتی در جامعه است. همین کشاکش میان صفوف بالائیها مسئله را طبقاتی و بورژوایی ــ پرولتری اش می کند و آنرا بشکل یک مبارزه کلاسیک طبقاتی در ایران در می آورد و بروشنی می گذارد جلو چشم ما. این وضعیت و این بحران برای کل بورژوازی، ناشی از جامعه ای است که آزادی و برابری را از دیدِ طبقه کارگر فهمیده و می خواهد اش و بنظر من کلید مسئله همینجاست. یک جامعه ای که مدل خودش را دارد. الگوی خودش را دارد. ایده آل و مطلوب جامعه ایران را، یک جامعه هفتاد میلیونی را، هیچگاه نتوانستند در این چارچوب ها، کلیشه ها و کارتون های نئوکنسرواتیستی، نئولیبرالیستی یا نظم نوینی یا نسبیت فرهنگی یا مالتی کالچرالیستی (و هر اسمی که می خواهید رویش بگذارید)، قومی گری ــ ملی گری، فرهنگ دو هزار و پانصد ساله، بازار بیاید، رقابت بیاید، آزادی انسانی بعد از آزادی اقتصادی می آید، چیزهایی که آقایان فوکویاما و "دیک چنی" می گویند و غیره، محدود کنند. اینها در جامعه ایران نمی گیرد. این جامعه ای است که آزادی و برابری را مانند مارکس و لنین می گوید و می فهمد (متأسفانه برای بورژوازی). نتوانستند کاری با آن بکنند. جامعه ای است که شَبَح لنین در آن در گردش است. نتوانستند کاری بکنند و بنظر من معضل کل بورژوازی دنیا در ایران همین است. مشکل شان همین است وگرنه هزار و یک راه حل داشتند. همین آخوند ها ــ اگر می توانستند ــ پرو آمریکا می شدند! خوب، چه ایرادی دارد؟! تا حالا دَه جور جام زهر سَر کشیده اند، این هم یکی اَش! یک جام زهر سَر می کشیدند و رهبر می رفت با بوش دست می داد و تمام می شد و می رفت. نمی توانند. جنگ با عراق را به همین شیوه ها تمام کردند ولی این دیگر جنگ عراق نیست. چیز دیگری است. یک حکومت نمی تواند تعریف خودش، تبیین خودش و آن تصویری که از خودش در اذهان جامعه ساخته است را، عوض کند و همچنان باقی بماند. بورژوازی می تواند ولی یک حکومت مشخص نمی تواند و درد اینها هم دقیقاً همین است. نمی توانند بگویند اشتباه کرده ایم و تعریف دیگری از خود ارائه دهند. گورباچف آمد و چنین اشتباهی کرد. یاد م است که خودش اینطور می گفت که من می خواستم جامعه شوروی را در سوسیال دموکراسیِ سوئد نگاه دارم. فکر می کرد می رود تا سوسیال دموکراسی! خوب، دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان! می خواهد در حکومت حزب کمونیستِ بِرژنفی بیاید بگوید اشتباه کردم و بماند! تازه رهبر و لیدر حزب هم جایش محکم بود، بمب اتم اش را هم داشت، ارتش اش را هم داشت و تمام امپراطوری اروپای شرقی اش را هم داشت. آمد گفت اشتباه کرده ام و میخواهم خط و استراتژی ام را عوض کنم! ریختند با یکسری لُمپن های سیاسی مثل یلتسین زیر و رویش کردند. یک کودتای مخملی علیه اش کردند و بساط اش را جمع کردند رفت! مگر حکومتی می تواند بگوید من اشتباه کردم، ببخشید، خط ام این نیست و آن است و همه هم بگویند به به! حالا بیا ببینیم تو آزاد مان می کنی یا نه؟! خوب می گویند برو کنار بگذار آنی که از اول خط اش آن بود که تو امروز می گویی بیاید و زمام امور را در دست بگیرد. اگر دوره سیاستهایت تمام شده دوره خودت هم تمام شده! اگر قرار است اسلام ضد آمریکائی نباشد چرا تو باید ریش ات را بزنی و دوباره بیایی. برو دنبال کار اَت و لطفاً آنکه از اول ریش نداشت، اُدکلن و کراوات می زد و با فرهنگ غربی هم دعوایی نداشت، او بیاید. جامعه این را جلوشان می گذارد. درماندگی این حکومت اینجاست که نمی تواند و غرب هم این نکته را می داند. آنهایی هم که صد بار متر می کنند که حمله کنیم، حمله نکنیم هم این را می دانند. می دانند که از طرف بورژوازیِ ایران نیست که چَلِنج خواهند شد یا از طرف ملی گراها، قوم گراها و یا حتی مذهبیونِ به اپوزیسیون رانده شده. جواب اینها را می توانند بدهند. بخوبی می دانند که از طرف یک جامعه چپ چلنج می شوند که الگوی آنها برای آزادی و برابری را ــ که در این بیست ساله اخیر بدنیا فروخته اند ــ از همان روز اول نخریده است. گفته اینطور نیست و برای من آزادی و برابری چیز دیگری است.
حالا، در این میان شما براحتی می توانید "حزب" را سرِ جای اش بگذارید (اینکه حزب اینجا چه نقشی بازی می کند و چکار کرده است که من دیگر وارد آن مقولات نمی شوم). این قطعنامه، در واقع می خواهد نکاتی را که بر آنها انگشت گذاشتم، روشن کند و اینکه چرا امروز این قطعنامه ارائه شده است، به این دلیل که می دانیم مسئله ی رابطه با آمریکا سئوال است. فراز و نشیب دارد. احتمال حمله. سازش. میگوییم یک قطعنامه بدهیم علیه حمله، حمله نمی شود. قطعنامه بدهیم بر علیه سازش، احتمال حمله بالا می رود. اگر سازش کنند، چه می شود؟ اگر حمله کنند، چه می شود؟ بورژوازی قومی چه می کند؟ و غیره. این قطعنامه می خواهد بطور پایه ای بگوید که دعوا بر سر چیست و در این شرایط، آن اُفق، آن دیدِ استراتژیک و آن دید پایه ایِ ما چیست. بر پایه این تحلیلی که توضیح دادم روشن میشود که اگر هم حمله کنند، مسئله شان حل نمی شود. این بخاطر فاکتور مبارزات مردم و قدرت چپ در جامعه است که همه بالائیها در محاسبات شان مانده اند و نمی دانند چه بکنند. این قطعنامه می خواهد این نکات را توضیح دهد و باصطلاح یک تصویر پایه ای تری از دلایلِ وضعیت سیاسیِ نا معین، متغیر و متلاطمِ ایران ــ تا جایی که به بالایی ها مربوط می شود ــ ارائه دهد و ربط اش را هم به جنبش ما، جنبش کمونیسم کارگری و به جنبش چپ جامعه آشکار سازد. حالا بحث های مشخص تری هم حتماً در مورد بَند های این قطعنامه هست که امیدوارم در سئوال و جواب ها مطرح شود. متشکرم.
این متن بوسیله هادی وقفی از روی نوار سخنرانی پیاده شده است.
* این قطعنامه در پلنوم ۳۰ کمیته مرکزی به تصویب رسیده است. متن این قطعنامه در انترناسیونال شماره ۲۴۸ چاپ شده است. انترناسیونال

No comments: