با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Tuesday, September 30, 2008

سوسیالیسم همین امروز، دولت بعنوان ارگان مبارزه طبقاتی و...

منصور حکمت

(یک توضیح: در ادامه بحث در باره "ارکان عقیدتی کمونیسم کارگری"، منصور حکمت به نکات متعددی می پردازد. از جمله در این شماره نکات او در مورد آلترناتیو پیشنهادی ما، دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم همین امروز، مختصات حکومت کارگری، بحث بسیار مهم جایگاه دولت بعنوان ابزار مبارزه طبقاتی که جوهر اصلی دیدگاه ما نسبت به قدرت سیاسی است، رابطه بین انقلاب و اصلاحات، نحوه برخورد به جنبش های اعتراضی و برای رفع تبعیض را میخوانید. در ادامه این بحث که هفته آینده خواهیم آورد نکات دیگری مورد اشاره منصور حکمت قرار میگیرد از جمله جایگاه اومانیسم و انسانگرایی برای ما ، آزادی فرد، مقوله حق، تصویر خاکستری از سوسیالیسم، تاکتیک و استراتژی، در باره مقوله سازش، ما و مدرنیسم، روابط درون حزبی و غیره.
همانطور که در دو سه شماره گذشته شاهد بوده اید اینجا منصور حکمت دارد میکوشد چهارچوبه فکری کمونیسم کارگری را حتی الامکان یکجا و خلاصه وار ارائه دهد تا نقطه شروعی برای آشنایی همه جانبه تر با مبانی فکری کمونیسم کارگری باشد. هرچند هنوز مقولات و نکات زیادی هست که بقول خود او خارج از لیست این سمینار قرار میگیرد.
این مباحث در جلسه دوم از سمینار دوم مبانی کمونیسم کارگری که در ژانویه 2001 برگزار گردید ارائه شده است. امیدواریم که هفته دیگر قسمت پایانی این سمینار را پیاده و چاپ کنیم. همچنانکه هفته های قبل نیز تاکید کرده ایم ما کوشیده ایم حتی الامکان به اصل بحث شفاهی وفادار بمانیم و تنها وقتی آوردن عین بیان شفاهی بصورت متن کتبی سوء تفاهم ایجاد میکند یا متن کتبی را نامفهوم میکند ما انشاء جملات را تغییر داده ایم. هرجا کلمه یا عبارتی را اضافه کرده ایم آنرا در پرانتز قرار داده ایم. سوء تیترها و تیتر فوق انتخاب ما است. جوانان کمونیست.)

سمینار دوم مبانی کمونیسم کارگری ژانویه 2001
"ارکان اعتقادی کمونیسم کارگری" – ادامه بحث


راجع به متد ما در فعالیت سیاسی و متد ما در تبیین مارکسیسم، و همینطور راجع به نقدمان به جامعه سرمایه داری صحبت کردیم. یک جزء دیگر هویت ما از نظر عقیدتی بحث آلترناتیوی است که مطرح میکنیم. این مستقیما به بحثی که در مورد نقد (ما از جامعه حاضر) گفتم ربط پیدا میکند. در نتیجه زیاد روی آن مکث نمی کنم تا بتوانیم به نکات دیگر برسیم.

سوسیالیسم همین امروز

بهر حال آلترناتیو اجتماعی و اقتصادی که مطرح میکنیم، آلترناتیو سیاسی که مطرح میکنیم، ربط مستقیمی دارد با انتقادی که به جامعه موجود داریم. آن چیزی که میخواهیم عوض کنیم را بر طبق آن نقدی که داریم عوض میکنیم. در نتیجه سوسیالیسم در تببین ما مستقیما ربط دارد به لغو کارمزدی، لغو مالکیت خصوصی، و یک جامعه ای که در آن تفکیک طبقاتی نباشد. این فرق دارد با "دولت گرایی اقتصادی"، فرق دارد با "اقتصاد برنامه ریزی شده"، فرق دارد با "دولت رفاه". که هرکدام از اینها میتواند موضوع محتوای اقتصادی سوسیالیسم های مختلفی بوده باشد. جامعه ای که ما (بعنوان آلترناتیو) مطرح میکنیم، سوسیالیسم ما، با این اشکال فرق دارد.

یک نکته، یک فرمول اساسی در بحث ما (در مورد آلترناتیو) همان چیزی که است که حتما همه شما می دانید:
"از هرکسی به اندازه استعدادش، به هرکس به اندازه نیازش"!
این فرمولی هست که ما معتقدیم در جامعه میشود پیاده کرد. نه فقط باید پیاده کرد، که الان میشود آنرا پیاده کرد. ما برنامه اقتصادی ای به جز این نداریم. بعد میرسم به مقوله سازش در مبارزه سیاسی، و سازش حتی بعنوان یک دولت، چرا دولت کارگری ممکن است سازش کند با یک چیزهایی (در جریان ساختن جامعه بعدی)، ولی برنامه اقتصادی کمونیسم کارگری برای جامعه (همان) "از هرکس به اندازه استعدادش و به هرکس به اندازه نیازش" است. و ما فکر میکنیم در جهان امروز با سطح رشد فنی و علمی و تولیدی جامعه امروز عملی است. اینرا یک آرزو نمی دانیم. در نتیجه اصرار فوری امروز ما است. سوسیالیسم الان، همین الان عملی است! اینهم یک وجه مشخصه ما است. (در تمایز) با آن گرایشاتی است که برای اینکه سوسیالیسم را عملی کنند یا آنرا تعدیل میکنند و یا کلا به یک زمان دورتری حواله اش میدهند.

بنابر این اینجا دو چیز در سیستم فکری ما جا ندارد. یکی "تئوری مراحل" است. ما برای رسیدن به سوسیالیسم تئوری مراحل نداریم. مرحله اول، مرحله دوم، مرحله رشد نیروهای مولده، تحت چهارچوب غیر سوسیالیستی و غیره، یا مرحله ابتدایی سوسیالیسم، مرحله ثانوی سوسیالیسم. ما فکر میکنیم جهان میتواند بر مبنای همان شعار (فوق الذکر) مارکس سازمان پیدا کند. ثانیا ما بحث "تئوری دوران" نداریم. یعنی آنچیزی که بعضی چپ ها مطرح میکنند که برای مثال الان عصر یک کاری هست و یا عصر یک کاری نیست. "آیا عصر تحولات سوسیالیستی هست ؟"، "آیا عصر انقلاب پرولتری هست؟"، وغیره. این تئوری دوران معمولا توجیهی است – از هر طرف که مطرح شده- برا ی به تعویق انداختن وظایف سوسیالیستی چپ، وظایف سوسیالیستی کمونیستها. برای مثال، میگویند که "الان دوران ایجاب میکند که نیروهای مترقی امپریالیسم را از صحنه بیرون کند"! یا "عصر انقلاب پرولتری نیست، عصر انقلاب بورژوا دمکراتیک است"! ما معتقدیم اگر الان عصر چیزی هست، عصر انقلاب سوسیالیستی و عصر بازسازی و تجدید سازمان سوسیالیستی جامعه است.

اینها را من دیگر باید بسرعت رد بشوم. میتوانیم اگر لازم شد هرنکته ای اش را که خواستید بیشتر مکث کنیم، اگر وقت داشته باشیم.

ما و دیکتاتوری پرولتاریا

یک بحث دیگر ما بحث دولت است. بحث دیکتاتوری پرولتاریا، که یک موضوع تفکیک کننده بین گرایشات مختلف سوسیالیستی مختلف بوده است. کسانی که در این مفهوم (دیکتاتوری پرولتاریا) تجدید نظر میکنند و کسانی که تبیین ها مختلفی از آن میدهند. آیا ما به دیکتاتوری پرولتاریا قائل هستیم یا نه؟ کلا چه بر سر این فرمولبندی می آید؟ چون خیلی از چپ ها (آنرا) کنار گذاشته اند.

موقعیکه این شعار دیکتاتوری پرولتاریا مطرح میشود و در ادبیات مارکسیستی می آید، کلمه دیکتاتوری این معنی که ما امروز از آن داریم، یعنی حکومت نظامی، را نداشت. دیکتاتوری (آنوقت) حتی به یک معنی به معنی حکومت بکار برده میشد. به این معنی که حاکمیتی وجود دارد و یک اراده ای هست که دیکته میشود. بحث مارکس و مارکسیستها در مورد دیکتاتوری پرولتاریا این بود که جامعه بهر حال دیکتاتوری طبقاتی است.

حتی در لیبرالی ترین حکومت های غربی دارد برنامه اجتماعی و اقتصادی و افق سیاسی یک طبقات معینی اعمال میشود. شما هردفعه راجع به سرنوشت جامعه رای نمی گیرید. وقتی بین حزب سوسیال دمکراسی و محافظه کاران انتخابات میشود، شما دارید در چهارچوب یک دیکتاتوری معینی قوه مجریه و نهادهایش را تعیین میکنید. ولی در اساس این حاکمیت که متکی است بر بازار، متکی است بر مالکیت خصوصی، متکی است بر اصالت رقابت، اصالت فردگرایی، تغییری نمی دهید. هیچوقت در جامعه انگلستان، یا آمریکا یا آلمان یا کانادا، سوسیالیسم جزو موضوعات مورد بحث نیست. هیچوقت مالکیت اشتراکی یک موضوع انتخابات آنروز نیست. انتخابات در چهارچوب مالکیت فردی دارد صورت میگیرد. در نتیجه اگر شما قبول کنید که جامعه بر اساس مالکیت فردی و خصوصی بر وسائل تولید (اجتماعی) است، اگر قبول میکنید که جامعه با فرض حکومتی است که ارتش دارد، دادگاه دارد، زندان دارد، اگر فرض میکنید قانون آن کشور برای مثال این تقدس را به مالکیت میدهد، یا این جایگاه را برای اتحادیه ها قائل است، یا دستمزد را رسمیت میدهد، و حتی جامعه اش بر مبنای دستمزد متکی است، آنوقت دیکتاتوری معینی دارد اعمال میشود! مستقل از اینکه چقدر انتخابات صورت بگیرد یا نه. این دیکتاتوری بورژوازی است که دارد اعمال میشود. منتهی به طرق پارلمانی دارد اعمال میشود.

دیکتاتوری پرولتاریا هم بهمین معنی دیکتاتوری پرولتاریا است که برنامه اقتصادی طبقه دیگری مبنای جامعه است. (که طبق آن) دارند سعی میکنند مالکیت خصوصی را لغو کنند؛ دارند سعی میکنند تعیین تولید اجتماعی را بر عهده همه آحاد جامعه بگذارند؛ دارند سعی میکنند مزد را براندازند؛ مقوله پول را حذف کنند؛ دارند سعی میکنند به هرکس به اندازه نیازش بدهند. ولی این ممکن است بطریق انتخابات شورایی انجام بشود و هرکسی هم در آن حق رای دارد. هرکسی در شورای شهر و محل خود عضو است. برای هزار و یک جا کاندید میشود و در هزار و یک انتخابات هم شرکت میکند. ولی نفس اینکه در حکومت کارگری یا در دیکتاتوری پرولتاریا همه حق رای دارند و در شوراهای مختلف عضو و نماینده هستند، چیزی از این کم نمی کند که این بهر حال دیکتاتوری یک طبقه است. دیکتاتوری یک طبقه است به این معنی که برنامه عمل و آلترناتیو اجتماعی یک طبقه مبنا است و آن (برنامه) دارد پیاده میشود.

برای همین است که جابجایی دیکتاتوری پرولتاریا با دیکتاتوری بورژوازی تنها از طریق یک ضد انقلاب میتواند عملی شود و نه از طریق انتخابات. عملا تنها راهی که برای مثال در انگلستان شما میتوانید لغو مالکیت خصوصی را به موضوعی تبدیل کنید که مردم بر سر آن اظهار نظر کنند، این است که از پروسه پارلمانی فراتر بروید. بحث بر سر خشونت آمیز بودن و یا خشونت آمیز نبودن پروسه سیاسی نیست. بحث بر سر این است که (این پروسه) پارلمانی هست یا نه. هیچوقت در چهارچوب در نظام پارلمانی شما با مساله "سوسیالیسم آری یا نه" روبرو نمی شوید که بروید به آن رای دهید. در جامعه انگلستان هم اگر مردم بخواهند در آن سوسیالیسم را به کرسی بنشانند باید از پارلمان فراتر بروند و کاری خارج از ساختار سیاسی موجود انجام دهند. در جامعه سوسیالیستی هم همینطور است. تا وقتی کسی نیاید و آنرا بر اندازد، آن دیکتاتوری پرولتاریا است.

(بعدا) البته به مقوله زوال دولت میپردازم، منتهی دیکتاتوری پرولتاریا به معنی روزمره کلمه دیکتاتوری که در روزنامه ها از (آن بمعنی) حکومت های پلیسی و نظامی و غیره حرف میزنند، نیست. دیکتاتوری به این معنی نیست که حقوق مدنی آدم ها لغو و یا محدود میشود. برعکس، دیکتاتوری پرولتاریا (دولت) جامعه ای است که در آن حقوق مدنی آدمها به مراتب بیشتر پاسداری میشود و آدمها بیشتر اجازه دخالت دارند.

شما خودتان جنبش شورایی را در نظر بگیرید و با سیستم پارلمانی مقایسه کنید. در سیستم پارلمانی چهار سال یا پنجسال یکبار حدود 40 تا 60 درصد مردم میروند در یک انتخابات یکروزه رای میدهند. در این کشور (انگلستان) که هرکس بطور نسبی رای بیشتری بیاورد نماینده را تعیین میکند. یعنی یک نفر 30 درصد، یکی 40 درصد آراء را بیاورد، آن کسی که 40 درصد آورده، (و در واقع) چهل درصد از چهل درصد، تعیین میکند که وکیل آن شهر کیست. 40 درصد (از جمعیت) در انتخابات شرکت میکنند، 40 درصد از اینها به "لیبرل جدید" رای میدهند، ایشان با 24 درصد آراء آن شهر ادعا میکند تنها نماینده اش میتواند باشد! این سیستمی هست که الان هست. سیستم شورایی متکی است به اینکه شما هر روز در شورای محله و منطقه تان عضو هستید و شما خودتان را برای هر پستی کاندید میکنید و احتمالا تعداد انتخابات هایی که یک فرد باید در چهار سال بکند، پنجاه برابر بیشتر از انتخابات هایی است که یک فرد در نظام پارلمانی باید در آنها شرکت کند. بعلاوه اینکه (در سیستم شواریی) خود فرد از همان ابتدا در ساختار سیاسی دخیل است. آن شورا هم مجریه و هم مقننه است. در نتیجه بحث دیکتاتوری پرولتاریا بحث (محدود کردن) حق رای و یا حقوق مدنی نیست. بحث این است که برنامه یا افق اجتماعی کدام طبقه مبنا است. و تصمیمات بر مبنای کدام برنامه اجتماعی دارد اتخاذ میشود.

بنا براین ما پای این شعار (دیکتاتوری پرولتاریا) هستیم. اما دقیقا بخاطر اینکه تبیین مردم از (کلمه) دیکتاتوری به نسبت 150 سال پیش فرق کرده است، و وقتی میگویی دیکتاتوری مردم یاد پینوشه یا شاه یا مارکوس یا حکومت ایران می افتند، ما در برنامه مان اینطور گفته ایم: "حکومت کارگری که در ادبیات کمونیستی به آن دیکتاتوری پرولتاریا اتلاق شده"، این است. و ما همچنان از آن (دیکتاتوری پرولتاریا) دفاع میکنیم. میخواهم بگویم تعصب بر سر فرمول نیست. تعصب روی محتوای بحثی است که آنجا هست. (اینکه) هر حکومتی طبقاتی است، هر حکومتی یک نوع دیکتاتوری است. نبود دیکتاتوری به معنی زوال دولت است، نه به معنی دولت پارلمانی!

بخصوص این کشور که خیلی دیکتاتوری است. در این کشور انگلستان دیکتاتوری دارد بیداد میکند. شما اگر با رئیس یک حزبی اگر مخالف باشید چه بسی نتوانید خودتان را کاندید وکالت مجلس بکنید. و اگر پول دیپازیت (ودیعه) معینی را نداشته باشید نمی توانید خودتان را کاندید وکالت مجلس بکنید. و نماینده "شین فین" اگر به وفاداری به ملکه قسم نخورد که در پارلمان هم راهش نمی دهند. حال اینکه چقدر در پارلمان (واقعا) تصمیمات گرفته میشود، بجای خود محفوظ. راهش نمی دهند به پارلمان. و همین دیروز در این کشور (کمپانی) "بی ام و" بعد از یکسال مذاکره قاچاقی با یک شرکت دیگر که میخواهد شرکت "روور" را بگیرد و ماشین آلاتش را اوراق کند و بفروشد، یکباره به کارگران و همینطور به خود دولت اعلام میکند که فردا این کارخانه اینجا بسته میشود! (این) دیکتاتوری کی هست؟ خود دولت ظاهرا منتخب مردم کل انگلستان کوچکترین خبری از (این معامله ندارد.) مجلس اش که سهل است، دولت اش که قاعدتا باید خبر داشته باشد خبر نداشته است که بی ام و دارد "روور" را میفروشد و قرار است پنجاه هزار نفر بیکار شوند! این معنی عملی دارد برای همه مردم در این کشور. 50 هزار نفر کارگر در یک منطقه بیکار شوند یعنی آن منطقه میخوابد. از طب اش، تا بحث (بالا رفتن آمار) جنایت، تا بحث مسکن تا همه چیز. نابود میشود آنجا.

در یک چنین تصمیمی در باره سرنوشت مردم یک منطقه وسیع کشور حتی پارلمان دخالت نداشته است. چرا؟ چون بحث اقتصاد است و اقتصاد چهارچوبش مالکیت است و مالکیت آن سرمایه مال "بی ام و" است. "بی ام و" بخواهد میفروشد و نخواهد نمی فروشد. این دیکتاتوری است دیگر. و من و شما و 50 هزار کارگر "روور" کوچکترین نقشی در تصمیم گیری در مورد این نیروهای مولده در منطقه نداریم. (کارخانه) بسته میشود و میروند پی کارشان!

بهر حال دیکتاتوری پرولتاریا جایگاهش برای ما این است (که توضیح دادم).

فقط کارگران حکومت میکنند؟

آیا دیکتاتوری پرولتاریا به معنی این است که فقط کارگران حکومت میکنند؟ به نظر من ابدا اینطور نیست.
چرا پرولتاریا دیکتاتوری به خرج میدهد؟ برای اینکه طبقه ای که با این پدیده ها (لغو کارمزدی، به هرکس به اندازه نیازش و...) را کوبیده باشد. آن طبقه و آن افق را کوبیده باشد. همانطوری که محرومیت طبقه کارگر از دخالت سیاسی به معنی محرومیت مردم و کارگران از رای دادن نیست، در آن جامعه (تحت دیکتاتوری پرولتاریا) هرکس میرود رای اش را میدهد و در شورا شرکت میکند. چیزی که دارد علیه آن دیکتاتوری صورت میگیرد، مقاومتی است که ممکن است مدافعان مالکیت خصوصی بکنند و آن دولت (کارگری) نقش اش این است که یک طبقه ای را در انقیاد نگه دارد. با (طبقه) بورژوازی طرف است و بورژوازی هم پدیده ای است جهانی... (اینجا بحث سکته دارد.)
بهر حال حکومت کارگری حکومت فقط کارگران نیست. که دست پینه بسته نشان بدهید رای داشته باشید، نشان ندهید رای نداشته باشید! برعکس، حکومت همه مردم است. و همه مردم در پروسه سیاسی شرکت میکنند و حقوق مساوی دارند. لااقل دیدگاه ما این است.

حزب ما همینطور یک حزب متکی بر و مدافع جنبش شورایی است. اینرا البته در ادبیاتمان به روشنی گفته ایم و اینجا نیازی به توضیح نیست. یکی از اساس هویت ما، هویت کمونیسم کارگری، بحث شورا و عمل مستقیم عده زیاد مردم است. خود مردم باید در صحنه دخالت در تعیین سرنوشت خودشان باشند. و این معنی اش این استکه نماینده انتخاب کردن و سیاست را به نمایندگان خود سپردن، در سیستم فکری ما جایی ندارد. هرکس باید هر روز در زندگی سیاسی خودش دخیل باشد.

دولت بعنوان ابزار مبارزه طبقاتی

یکی از مقولات دیگر در رابطه با دولت که در ذهن و دیدگاه ما دخیل است، بحثی "دولت در دوره های انقلابی" است که در نشریه بسوی سوسیالیسم شماره 2 دوره جدید آمده و شاید بخصوص با توجه به اوضاع ایران مرور آن جالب باشد. بحث این است که گویا مارکسیستها گفتند دولت، دولت طبقات است و هر دولتی دولت یک طبقه است. و متناسب با یک اقتصادی است. و در نتیجه دیکتاتوری پرولتاریا متناسب با لغو مالکیت خصوصی و غیره است. چیزی که ما در "دولت در دوره انقلابی" بحث کردیم این است که دولت هم یک ابزار مبارزه طبقاتی مثل بقیه ابزارها است. بخصوص در دوره های انقلابی دولت قبل از اینکه نشان دهنده این باشد که چه طبقه ای حاکم است، ممکن است نشان دهنده این باشد که چه طبقه ای تازه میخواهد حاکم بشود.

در نتیجه دولت میتواند ابزاری باشد که شما از طریق آن قدرت را تازه بدست می آورید و نه برعکس. (یعنی) چون قدرت را بدست می آورید وارد دولت میشوید. در نتیجه تصرف قدرت سیاسی و گرفتن ماشین دولتی و یا بازسازی ماشین دولتی یا قرار گرفتن در موضع دولت، خود یک مومنت و لحظه ای در مبارزه طبقاتی است. لزوما به این معنی نیست که شما پیروز شده اید.

دولت بلشویکی از سال 20- 1917 تقریبا معلوم نیست که چه هست. دولت بلشویکی است، دیکتاتوری پرولتاریای روسیه ممکن است نباشد. یا لااقل به یک معنی ویژه کلمه دیکتاتوری پرولتاریا است. که به نیازهای مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در آن دوره جواب میدهد. ولی سازمان شورایی جامعه نیست. سازمان شورایی حاکمیت نیست. یک ابزاری است برای جنگیدن. همانطور که ارتش سرخ یک ابزاری است برای جنگیدن، دولت کارگری در یک دوره انقلابی میتواند این نقش را داشته باشد که طرف را از میدان بدر کند. مخالفان انقلاب را از میدان بدر کند.

به این معنی کسانی که به ما بخصوص بر سر بحث قدرت سیاسی توجه ما به قدرت سیاسی را خرده میگرند و غیر مارکسیستی میدانند – به این بحث بعد میرسم- اینرا در نظر نمی گیرند که مبارزه طبقاتی را باید بالاخره تا ته برد. وسط اش به کسی جایزه نمی دهند! قرار نیست به کسی نمره بدهند که ایشان در مبارزه طبقاتی دوم شده است. مبارزه طبقاتی بقول لنین و مارکس باید بالاخره به انتهای منطقی خود برسد و آن کسب قدرت سیاسی توسط طبقه ای است که دارد این مبارزه را میکند. و اینجا مقوله دولت مطرح است. کمونیسمی که نمی رود سراغ دولت و نمی خواد دولت را بدست بگیرد و یا تصور کتابی از بحث دولت و قدرت سیاسی دارد به نظر من با سنت ما خوانایی ندارد. دولت یکجایی تمام این به اصطلاح زرق و برق اش از آن تکانده میشود و به یک ماشین دیگری برای جنگ کردن تبدیل میشود. در جنگ داخلی داشتن دولت نقش اش این است که میتوانید بودجه اختصاص بدهید و جنگ تان را سازمان بدهید. هم در مبارزه علیه نیروی ها مسلح طرف مقابل و همینطور در سازماندهی تولید و مهمتر از همه چیز در اعلام قوانین کشور. شما اگر دولت را نگیرید خواستی که دارید، (هنوز یک) مطالبه است. اگر دولتی را بگیرید خواستی که دارید قانون است! و فرق یک مطالبه با قانون، با همان مطالبه که بصورت قانون درآمده باشد، از نظر رابطه اش با مردم خیلی زیاد است.

فرق بین "مطالبه" و "قانون"

در نتیجه جایگاه دولت بعنوان ابزاری در مبارزه طبقاتی که دارید به جلو میروید، در حالیکه هنوز تکلیف درازمدت حاکمیت معلوم نیست، برای ما مطرح است؛ و بحث دست انداختن به دولت برای اینکه قوانین خودمان را به نرم (جامعه) تبدیل کنیم (برای ما مطرح است) که آنوقت طرف مقابل مجبور باشد با قانون در بیفتد. بحث بر سر قانونیت کمونیسم است. بر سر اینکه کمونیسم و مطالباتش قانون مملکت بشود.

یک مثال بزنم. بحث حجاب. بحث ممنوعیت حجاب. بحث ممنوعیت حجابی که رضا شاه مطرح کرده بود. خیلی ها ابراز نارضایتی میکنند که چرا به زور حجاب را از سر مردم برداشتند. فرق کسی که میگوید مردم نباید حجاب سرشان بگذارند و با کسی که میگوید حجاب قانونی نیست، این است که اگر کسی مقاومت نکند آن نرم مملکت است. در نتیجه منی که در خانه نشسته ام، یا زنی که در خانه نشسته است و جرئت ندارد از ترس خانواده اش و آخوند محل حجابش را بردارد، با استناد به اینکه آقاجان دولت گفته اگر (حجاب) بر سرم بگذارم نمی توانم بیرون بروم (حجاب سر نکند). این نرم کمک میکند که نیروی پاسیو جامعه، نیرویی که آن تمایل را دارد ولی توانایی جنگیدن برای آنرا ندارد به نیروی آن قانون و آن مطالبه تبدیل بشود و کسی که میخواهد عوض اش کند مجبور باشد که موضعی خیلی اکتیو بگیرد که اینرا برعکس اش کند. الان اینطوری است که حجاب اجباری است و من و شما که میخواهیم اجازه بی حجابی را بگیریم باید با دولت و دادگاه و زندان و قشون دربیفتیم. در شرایط عکس اش او (که مدافع حجاب است) باید با دولت و دادگاه و قانون دربیفتد. و این یک تغییر تناسب قوای جدی است.

در نتیجه تبدیل کردن مطالبه به قانون از موضع قدرت دولتی یک جای اساسی در جنبش سیاسی دارد. و همه هم همین کار را میخواهند بکنند. هیچ کس از ناسیونالیست ها و لیبرال ها و حقوق بشری ها و گرین ها و غیره تعجب نمی کند که بخواهند قوانین را به نفع خودشان تغییر بدهند. و بخواهند بروند در یک کابینه و دولتی قانون عوض کنند. قبل از اینکه از کسی راجع به آن رای گرفته باشند، بروند بگویند "قانون این است". "حالا قانون مال من است، شما برو اعتراض کن". این پروسه برای ما نیز تعیین کننده است. ما دولت را نه لزوما به معنی سازمان شورایی جامعه و سازمان شورایی تصمیم گیری، (بلکه) یک جاهایی بعنوان ابزار تغییر تناسب قوا نگاه میکنیم. بخصوص در دوره های انقلابی که تعیین تکلیف قدرت سیاسی نشده است، قدرت در خیابانها ول است، و هرکسی به دولت چنگ بیندازد، هرکس به عنوان دولت بتواند حرف بزند، حتی اگر برای پنج روز حرف بزند، به مقدار زیادی تناسب قوا را به نفع خودش عوض کرده است.

بهر حال من دعوت تان میکنم که آن مقاله "دولت در دوره های انقلابی" را بخوانید. این بخشی از نگرش ما به مساله قدرت سیاسی است.

در مورد خود تبیین ما از مساله شوروی نیز این بحث ها مطرح است. بعدا به بحث شوروی برمیگردم، آنجا نیز بحث دولت بخصوص خیلی مربوط میشود.

زوال دولت و بورژوازی جهانی

چیزی که اینجا میخواستم به آن اشاره کنم این است که در تبیین ما بهر حال دولت باید زوال پیدا کند. ما واقعا معتقدیم که دولت میتواند بعنوان یک نهاد سیاسی زوال پیدا کند. به این معنی که یواش یواش (تغییر کند و دیگر) به این حالت نباشد که دولت پاسدار زورکی یک قوانینی است. آن جنبه دولت زوال پیدا بکند. (اما) این جنبه که یک نهاد مرکزی که متشکل از نوعی از آرایش شهروندان جامعه است برای تصمیم گیری در باره اقتصاد و تولید و جنبه های اجتماعی، میتواند خیلی موقع ها به جای خود باقی بماند. بالاخره مردم به یک سازمانی برای تصمیم گیری جمعی احتیاج دارند . ولی دولت به مثابه نهاد سیاسی که دارد به یک عده ای زور میگوید – که بالاخره هر دولتی دارد به یک عده ای چیزی را تحمیل میکند- این میتواند زوال پیدا کند. و بنا به تئوری مارکسیسم باید زوال پیدا کند. سوال این است که میشود این کار را کرد یا نه؟

بنظرم بحث (زوال دولت) در چهارچوب آبستره یک کشور عملی است. ولی دنیای امروز و اینکه دولت های متعدد وجود دارند و بورژوازی در هر مقطعی 99 درصد این دولتها را در دست خواهد داشد، و (اینکه) قدرت سیاسی امری تک کشوری نیست، این مساله را در پرده ابهام میبرد. (اینکه) چقدر طول میکشد تا یک دولت پرولتری به سمت زوال برود، وقتیکه جهان پر از قدرت های بورژوایی است که حتی سلاح های اتمی دارند و غیره. این به نظرم مساله معتبری است که در سنت ما نیز هنوز تعیین تکلیف نشده و باید راجع به آن بحث کرد و راهش را پیدا کرد. ولی این تنها دلیلی است که میتوانیم تصور کنیم در چارچوب فکری کمونیسم کارگری که دولت در یک چهارچوبی به بقاء خود ادامه دهد.

قدرت از اختناق درنمی آید!

ولی شاخص ما این است و ما اینرا از بیست سال پیش هم همینطوری گفته ایم که دولت پرولتری و دولتی که پرولتاریا مبنای آن هست باید آزاد ترین دولت دنیا باشد. بنظر ما توجیه استبداد و به اصطلاح بگیر و ببند، به دلائل (تهدید) بین المللی قبول نیست. بهترین راه مقاومت در مقابل حملات مثلا بورژوازی بین المللی وجود یک کشوری است که اینقدر آزادیخواهی و آزادی در آن عیان است که جهان از حمله به آن مشمئز میشود. یعنی راه مقاومت در برابر یک تعرض بین المللی به کمونیسم کارگری در ایران این است که آنقدر این جامعه باز، آزاد و برابری باشد که مردم جهان به عینه ببینند که تبلیغات بورژوایی علیه آن دروغ است؛ بروشنی ببینند که این جای حمله ندارد.

من حتی مثال کوبا را میزنم. کوبا بیخ بوش آمریکا است و خیلی وقت است که دیگر شوروی به آن کمک نمی کند. شوروی ای دیگر در کار نیست. ولی کوبا بدرجه ای که نشان داده مردم در این پدیده (جامعه کوبا) دخیل اند و رفاه مردم یک مبنای اساسی این حکومت است، مسکن دارد ساخته میشود، بیسوادی دارد ریشه کن میشود، کشور متمدنی است، اگر میخواهید میتوانید بروید و ببینید، و هرکسی میتواند از اروپا سوار هواپیما بشود و برود کوبا را ببیند، بهمین درجه توانسته است جلوی آمریکا مقاومت کند. اگر یک جامعه بسته ای بود مانند بلغارستان، الان خیلی وقت بود که به دست کنتراهای خودش افتاده بود!

در نتیجه باز بودن، عیان بودن خصلت پیشرو جامعه، (پاسخ آن تهدیدات است) که هر کسی در پایتخت های اروپا بداند که به ایران حزب کمونیست کارگری نمی شود حمله کرد. چون یک جامعه باز و آزاد است که یک ارتباط عمیقی فرهنگی با بقیه جهان دارد. همه دارند می بینند که حقوق مردم در آنجا چگونه است. پرچم دنیای بهتر را شما اگر در نظر بگیرید و اعلام این، که از فردایی که این طبقه کارگر آمد سرکار این قوانین اش است. برای مثال خود لغو مجازات اعدام بنظر من 6 ماه حمله نظامی آمریکا به ایران سوسیالیست را به عقب می اندازد. "اینها تازه دیروز مجازات اعدام را لغو کردند، برابری زن و مردم را اعلام کردند، طب را مجانی کردند، آموزش و پرورش را مجانی کردند، مذهب را از دولت جدا کردند، آنوقت شما میخواهی به ایشان حمله کنید؟". "برو حمله کن به عربستان!". به نظرم اینطوری میشود ماند.

در سنت سیاسی ما قدرت از اختناق درنمی آید. قدرت از دخالت هرچه بیشتر مردم در سرنوشت شان و باز بودن جامعه درمی آید. دیکتاتوری پرولتاریا در چهارچوبی که ما آنرا تبیین میکنیم، یک جامعه فوق العاده باز و مدرن است و هیچ منافاتی با دیکتاتوری بودنش و پرولتری بودنش ندارد. تصویری که از اوضاع سیاسی و رژیم سیاسی تحت حاکمیت طبقه ای که با پرچم کمونیسم کارگری به میدان آمده هست، یک جامعه فوق العاده بازی است که به نظر من انتلکتوئل های فرانسه و سوئد و آمریکا می نشینند و راجع بهش از موضع تمجید حرف میزنند. همانطور که شاید یک بخش زیادی از روشنفکر های اروپای غربی از موضع تمجید انقلاب کوبا حرف زدند. در مورد انقلاب ایران هم در آن چهارچوب میتوانند اینطوری حرف بزنند (چرا که) باز است و جلوی چشم مردم است و جنبه بگیر و ببندی ندارد.

جامعه کارگری اگر بخواهد بسته باشد به نظرم حکم مرگ خودش را اعلام کرده است. نه به اهدافش میرسد و نه میتواند از خودش دفاع کند. قدرت یک چنین جامعه ای در دخالت مردم و در باز بودنش است.

رابطه بین انقلاب و اصلاحات

یک نکته دیگر که باز وجه مشخصه جدی در تفکر ما هست، رابطه ای است که بین انقلاب و اصلاحات برقرار میکنیم. باز شاید شما عادت کرده باشید به ادبیات کمونیسم کارگری و یادتان نباشد که کمونیسم رادیکال قبل از ما، یا کمونیسم رادیکالی که الان جاهای دیگر جهان هست، چه مشکل جدی با مقوله اصلاحات دارد. برای رادیکالیسم اش احتیاج دارد که ثابت کند اصلاحات خیلی جاها غیر ممکن است و یا فریب است! یا توخالی است یا بدرد نمی خورد یا توده ها را منحرف میکند یا فاسد می کند! خیلی از شما ها شاهد گرایشات چپی که مساله را اینجور تعبیر میکنند بوده اید.

فکر کنم ما تنها جریانی هستیم که نه فقط منکر مطلوبیت اصلاحات نشده ایم که رابطه ای جدی بین اصلاحات و انقلاب برقرار کرده ایم. و جزو نیروهای فعال مدافع اصلاحات در جوامع هستیم. یعنی به نظر ما بالارفتن دستمزد و تصحیح قوانین مفید است. میخواهم بگویم به نظر شما ممکن است خیلی بدیهی بیاید که یکی بخواهد ثابت کند که "بله آقا، بهبود وضع مردم خوب چیزی است"! ولی باید در نظر بگیرید که چپ، چپ رادیکال، مدتها از این پدیده فاصله گرفته بوده و علاقه ای به آن نشان نداده است. بطور مشخص (چنین خاصیتی) در آن نیست. جنبش برای بهبود اوضاع مردم از تقسیم اراضی، تا تصحیح برنامه درسی، تا طب مجانی، تا دفاع از حقوق زن عمدتا دست مصلحین اجتماعی طبقات بالا بوده است. و جنبش های کمونیستی به معنی اخص کلمه، حالا باز کمونیست های طرفدار روس به کنار، جنبش های کمونیستی رادیکال به این مسائل علاقه ای نشان نمی دادند. بخصوص مکتبی های آن. انقلاب قرار بوده است که بیاید و نشان دهنده بی فایدگی و به اصطلاح "انحرافی بودن" مقوله اصلاحات بشود!

حزب ما اینطور فکر نمی کند. تفکر کمونیسم کارگری اینطور نیست. برای کمونیسم کارگری، دقیقا به خاطر اینکه نه از مکتب بلکه از واقعیات اجتماعی و طبقاتی شروع میکند، دقیقا از آنجائیکه انسانیت در موقعیت اجتماعی اش را نقطه عزیمت خود قرار میدهد، اصلاحات جایگاه لایتجزایی در سیاست ها و درک اش دارد. وضع مردم باید بهتر بشود! و دقیقا یک تز اساسی ما این است که آنچیزی که کارگر را به انقلاب نزدیکتر میکند رفاه اجتماعی است نه مشقات او. خیلی ها فکر میکنند هرچه کارگران محروم تر بشوند بیشتر به انقلاب سوق داده میشوند، در تفکر ما برعکس است. هرچه کارگران مرفه تر و از لحاظ اقتصادی و اجتماعی معتبر تر و محترم تر باشند، انقلاب سوسیالیستی نزدیک تر شده است.

ما یک رابطه جدی بین اصلاحات و انقلاب برقرار میکنیم و هرچی حرکت شما انقلابی تر باشد مبارزه برای اصلاحات بیشتر به جلو سوق داده شده است. برای اینکه شما اصلاح گر باشد و اصلاحات را دنبال کنید، لازم نیست شما افق اجتماعی تان اصلاح طلبی باشد. نیروی انقلابی میتواند نیروی قائم به ذات مبارزه برای اصلاحات باشد. از اصلاحات دفاع کند و افق خودش را هم دنبال کند و حرف و آلترناتیو خود را مطرح کند. این چیزی است که من فکر میکنم یک وجه مشخصه اصلی خط مشی ما، جنبش ما و تفکر ما در این بیست ساله بوده است.

اگر خاتمی بیشتر رای بیاورد مجاهد باید برود یک بمب دیگر بگذارد که از نظر خودش این پروسه را از ریل خارج کند! یک موقعی بود که چریکها میگفتند کارگران فلان جا فاسد شده اند (چون) تلویزیون دارند! اینها با کمونیسم و مارکسیسم بیگانه است. نه با کمونیسم و مارکسیسم ما، با کمونیسم و مارکسیسم (بیگانه است)، چون ما مطمئنیم این مارکسیسم نیست. مارکسیسم آن حرفی است که ما میزنیم و مطالبات آخر مانیفست کمونیست هم گواه آن است. بروید بخوانید (و ببینید) در ته مانیفست هشت ده تا مطالبه اصلاح طلبانه است.

ما و جنبش های رفع تبعیض

در نتیجه رابطه اصلاحات و انقلاب یک رکن اصلی هویت ما است. یک فعال جنبش کمونیسم کارگری نمی تواند یک آکتیویست جنبش برای بهبود اوضاع مردم نباشد. چه بهبود اوضاع طبقه کارگر در سطح اقتصادی و مبارزه بر سر رفاه مردم، و چه در سطح سیاسی. معلوم است که ما دوست نداریم یک ژنرالی بیاید علیه یک نظام پارلمانی در یک جایی کودتا بکند. اگر ما جلوی این حرکت (کودتا) بایستیم یا این حرکت را محکوم کنیم به معنی دفاع ما از سیستم پارلمانی است؟ نه! برای آن مکاتب (چپ رادیکال) هست. بین اینها (محکوم کردن آن کودتا و در عین حال عدم دفاع از سیستم پارلمانی) یک تناقض می بینند. در سیستم ما میگوییم بطریق اولی حزبی که دارد برای رهایی کامل بشر مبارزه میکند به هیچ محدود شدن جزئی از آزادی ها نیز رضایت نمی دهد. و نیروی جدی مبارزه برای اصلاحات است.

همینطور در جنبش هایی برای رفع تبعیض ما ذینفع هستیم. نه فقط ذینفع هستیم که خودمان را مهره اصلی آن میدانیم. یک چیز متمایز کننده ما در این قضیه این است که ما برای اصلاحات، احتیاجی به تبدیل شدن به شاگرد شوفر طبقات دیگر در آن جنبش نداریم! خود جنبش کمونیسم کارگری میتواند مستقلا پرچم تحولات اصلاح گرانه در جامعه را بلند کند. لازم نیست وقتی شما میخواهید زنها آزاد بشوند، به موتلف جنبش فمینیستی تبدیل شوید. وقتی میخواهید مساله ملی حل بشود، موتلف جنبش ملی بشوید. و وقتی مساله حقوق مدنی هست پشت پرچم دمکراسی لیبرالی بروید. (در این حالت) فقط نیرویتان را قرض میدهید.

خود مبارزه برای آزادی مدنی، آزادی بیان، آزادی تشکل، آزادی مذهب، آزادی پوشش و غیره امر قائم به ذات این جنبش است. چون ما هیچوقت این دوتا را از هم تفکیک نکرده ایم. چون در سطح اجتماعی قابل تفکیک نیست. اینطور نیست که یک طبقه ای هست که انقلاب میخواهد و یک طبقه دیگری هست که اصلاحات میخواهد. همان طبقه ای که انقلاب میخواهد همان طبقه ای است که اصلاحات میخواهد. چون دارد زندگی میکند. شما به خاطر بهبود زندگی روزمره مردم امر انقلابی تان را زیر پا نمی گذارید. بخاطر امر انقلابی تان هم یادتان نمی رود که سه تومن از دو تومن بیشتر است، و قدرت خرید بیشتر بهتر از قدرت خرید کمتر است. و آزادی بیان بهتر از نبود آزادی بیان است.

این یک مشکلی است که چپ های مکتبی با ما دارند. مکتبی که لغت خوبی نیست. چون واقعا حتی به اندازه ما نیز مکتبی نیستند. (بعبارت صحیح تر) چپ های رادیکال سکت! به ما میگویند سوسیال دمکرات – (حال آنکه) برنامه ما معلوم است چه گفته، میخواهد کار مزدی را لغو کند و جمهوری اسلامی را هم سرنگون کند و همان روزی هم که سر کار می آید بعنوان قوانین کشور اعلام کند- منتهی چون از کاهش روزکار و بیمه بیکاری و حقوق کودک دفاع میکنیم طرف میکند از سنت کمونیستی رفتیم بیرون! دقیقا اینطوری فکر میکند. خیلی ها اینطوری تبیین میکنند. (میگویند) "اینها یک جریان سوسیال دمکراتیک اند". چرا؟ چون از حقوق مدنی مردم دفاع میکنیم.

این نکته ای است که باید توجه داشت و خود میتواند تیتر بحث مستقلی باشد. بحث اصلاحات و انقلاب میتواند موضوع یک کتاب باشد، میتواند بحث سمینارهای مستقلی باشد که جوانب مختلف (این بحث را تشریح کند. ) اینکه چگونه کمونیست از مبارزه برای اصلاحات افتادند بیرون، چگونه پرچم اصلاحات در دست اقشار و طبقات دیگر قرار گرفت، فرق اصلاح طلبی پرولتری و سوسیالیستی با اصلاح طلبی بورژوایی چیست، و.. و..

همینقدر میخواستم اشاره کنم که ما همانقدر که جنبشی هستیم برای انقلاب اجتماعی، جنبشی هستیم برای اصلاح وضع موجود به نفع مردم و به نفع بخش های محروم تر. برای اینکه این دو را بهم متکی میدانیم. فکر میکنیم هرچه وضع کارگران و مردم محروم بهتر بشود، آمادگی شان برای دست بردن به ریشه های این جامعه بیشتر میشود. و هرچه حرکت انقلابی در جامعه قویتر باشد، بورژوازی زودتر عقب می نشیند و اصلاحاتی که مردم میخواهند را به آنها میدهد.

No comments: