با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Wednesday, September 26, 2007

بسوی حزب یا علیه حزب (بخش ششم)انتقال طبقاتی و متافزیک بعد از خاتمی

مصطفی صابر
مرز کمدی و تراژدی!
با اجازه تان پیش از ادامه بررسی "بسوی حزب" یک نکته را بصورت "قبل از دستور" صحبت کنیم. هفته گذشته رفیقمان سهراب وفا مطلبی در گروه جوانان کمونیست در یاهو منتشر کرد که البته حول آن بحث درگرفته و رفقای مختلف دارند بحث میکنند. منهم خیلی دلم میخواهد وارد آن بحث شوم و معنی و منشاء سیاسی آنرا از نظر خودم بگویم، اما میماند برای فرصتی دیگر. چون مجبورم فعلا به وعده ای که در رابطه با ادامه بررسی سند "بسوی حزب" داده بودیم وفا کنم. ولی یک نکته سهراب وفا را مجبورم اینجا توضیح دهم چون به همین بحث برمیگردد، و مهم است. سهراب که حتی نسبت به لحن هم حساس است و از رفقای حزبی اش میخواهد لحن مناسب در بحث را رعایت کنند، وجوهی را به نوشته من نسبت داده است که مستقل از معنای سیاسی آن، بی انصافی است. لازم است توضیح دهم برداشتی که به نوشته من نسبت میدهد صحیح نیست و منظور من قطعا آن نیست.
سهراب لقب گادفادر (و دقیقتر گادفار "سوسیالیست" ها، و یا بازهم دقیقتر گادفادر شکست طلبان) که من در رابطه با ایرج آذرین بکار برده ام را با گادفادر رئیس مافیا در فیلم گادفادر یکی گرفته است و به نوشته من نسبت داده که گویا تلویحا به ایرج آذرین بیچاره لقب آدم کش داده ام. سهراب مینویسد: " رفیقمان مصطفی صابر دارد ایرج آذرین و خطش را نقد میکند که دستش هم درد نکند . اما چرا به ایشان میگوید گاد فادر . نمیدانم فیلم گاد فادر را دیده اید یا نه . گاد فادر رییس مافیا است و آدم میکشد. اگر میخواهیم خطی را نقد کنیم چه لزومی دارد که به طرف توهین کنیم؟ " من همینجا از هرکسی که چنین برداشتی کرده است و از خود رفیق وفا میخواهم که متن مرا و حتی همان مواردی که کلمه گادفادر را کات و پیست کرده را مجددا و همراه با پس و پیش آن به دقت بخوانند و ببینند هیچ کجا چنین برداشتی موجود نیست. هرکسی نوشته های مرا دنبال کرده باشد میداند که وضعیت متناقض و مضحک ایرج آذرین را که ادعای عالم دهر میکند و بعد یک مشت حرفهای بسیار بیربط و غلط و تحریف شده را در لفافه مارکسیسم یا صحیح تر در کلمات به ظاهر مارکسیستی می پیچید و تحویل خواننده اش میدهد را با گادفادر (پدر خوانده، بزرگ فامیل یا یک دار و دسته که فکر میکند همه چیز میداند و برای این و آن دستور صادر میکند) مقایسه کرده ام. صاف و ساده من فکر میکنم او گادفادر مضحک شکست طلبان و جنبش معظم نه نمی شه ها و سوسیالیسم رم میده ها است. توهینی در این میان نیست. ولی یک بحث تند و بی تخفیف سیاسی هست.
حتی اگر کسی از کلمه گادفادر فیلم گادفادر به ذهنش برسد، بازهم به آسانی میفهمد که گادفادر به شوخی و طنز و کنایه استفاده میشود و خیلی بعید است که فکر کند منظور من آدم کش و رئیس مافیا است. میفهمد که من دارم ایشان را دست می اندازم و کاریکاتور میکنم. و ریشخند کردن و نشان دادن تناقضات بحث طرف مقابل و بعد تمسخر کردن طرف در بحث مجاز است. نه فقط مجاز است که لازم است. بعضی وقتها اصلا نمک زندگی است! اگر اسم اینرا توهین بگذاریم که دیگر در بسیاری موارد نمی شود اصلا نقد کرد. اینطور که سهراب میگوید حتی مثلا میشود پشت سر عبارت "آیه های لاسالی" که مارکس "در نقد برنامه گوتا" به یک سری سوسیالیست های محترم زمان خودش نسبت میداد گفت: آیه را پیغمبر ها میدهند. نمی دانم پیغمبر اسلام را میشناسید یا نه، قرآن را خوانده اید یا نه. یک آدم کش درست و حسابی بود! هیچ گادفار مافیایی به گرد او هم نرسیده است! و نتیجه گرفت که ببین مارکس به لاسال و طرفدارانش چه حرفهای خارج از سنت منصور حکمت زده است! دست مارکس درد نکند که لاسالی ها را نقد کرد اما چرا توهین میکند!
البته وفا هنوز حق دارد که بگوید مصطفی بحث مرا جوک نکن، طنز قوی و لطیف مارکس (که الحق فوق العاده و بسیار گزنده است) کجا و شوخی های زمخت و بی مزه توی مصطفی کجا؟ آخر حس تناسب هم خوب چیزی است! خب من اینرا حاضرم با کمال میل اینها را بپذیرم، بشرط اینکه وفا هم بپذیرد من به کسی توهین نکرده ام! و تازه دوتا جک در باره طنز بی مزه من رویش بگذاریم و با وفا هر دوتایی مان بخندیم. ولی وفای با وفای ما که اینرا نمی گوید. نه گذاشته و نه برداشته مرا متهم میکند به یک نفر دیگر توهین کرده ام و تلویحا به او گفته ام آدم کش! حال بگذریم که در بحث و جدل خیلی بدتر از اینها هم رد و بدل میشود و کسی معانی عجیبی که رفیق وفا از آن میگیرد، ندارد. در هر حال این حق برای وقا و هرکس دیگر محفوظ که بگوید از لحن و بیان من خوشش نمی آید. حتی بگوید مضر است و به بحث لطمه میزند. اینها جای بحث دارد. ولی توهین کردن بحث را یکجای دیگر میبرد. نمی دانم وفای ما که اینقدر طبع لطیف و مهربانی دارد که تحمل اصطلاح گادفادر هم نمی کند چرا چنین آسان میگوید من دارم توهین میکنم. اگر سهراب "گادفادر پاسخ میدهد" را خوانده باشد می بیند که حتی در پاسخ به یک گاری پر از لیچارهای چارواداری آقای آذرین که تحت یک اسم دیگر در نشریه اش آورد، سعی کردم منصف باشم و چیزی بیشتر از آنچه که حرفهایشان معنی میدهد به او نگویم. گفتم آن خشم و نفرت ها را میدهیم به ماشین نظافت شهرداری ببرد و تازه با صبر و آرامش سعی کردم معنی سیاسی بحث وی را روشن کنم. این سیاست است که تعیین کننده است و وفا ظاهرا با موضع سیاسی من موافق است و فقط راجع به لحن مشکل دارد. اما حول لحن چنان صحبت کرده است که همان یک جمله اش برای خط بطلان کشیدن به نوشته من کافی است! اگر من دارم در بحثم به یک آدم دیگر توهین میکنم و کسی مثل ایرج آذرین را که از 16 متری یک موش هم نمی تواند بدون اضطراب و بالا رفتن تپش قلب رد بشود لقب آدم کش داده باشم دیگر از بحث چه می ماند! ( سوال: اینکه سهراب میگوید "دستش هم درد نکند" در کنار این نقد غیر منصفانه اش از لحن من بیشتر شبیه تعارف نیست؟) لذا همینجا باردیگر اعلام میکنم که چنین برداشتی مطلقا نامصفانه است. گادفاری که ما اینجا از آن صحبت میکنیم در دنیای واقعی حتی یک پشه را هم دل ندارد که بکشد. ایشان البته شب و روز دارد "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" را دنبال میکند و در عالم خیالات دلکش خود از اردوگاه حجاریان های قاتل و آدم کش نیز سر در می آورد و بحث های عجیب و بی سر و تهی را بعنوان مارکسیسم در توجیه همین ها ارائه میدهد. اما این گادفاری که سهراب میگوید او نیست. سهراب کاری کرد که من مجبور شدم از این گادفار محترم و صلح جو و ضد خشونت ولی بامزه خودمان در مقابل آن گادفادر فیلم گادفادر دفاع کنم! البته شاید از این بابت از سهراب باید تشکر هم کرد. چون ممکن است کسانی توضیحات من حول گادفادر را درست نخوانده باشند و یا مثل او برداشت کرده باشند و این فرصتی بود تا منظورم را با صراحت و روشنی بیشتری بگویم. هرچند سهراب میتوانست دو ماه صبر نکند و زودتر به من بگوید تا این توضیحات را برای همه بدهم.
بگذارید یک نکته دیگر را هم در مورد لحن در نقد بگویم و بعد برویم سر اصل مطلب. نقطه مقابل این بحث هم هست. یعنی کسانی که تعداد دفعات "گادفادر" را نمی شمرند تا کارت زرد به من بدهند. (منظورم تا آنجایی که بحث لحن نقد مطرح است.) مثلا با یکی دو نفر از رفقا صحبت میکردم میگفتند که از این سبک بحث خوششان می آید. میگویند خنده دار است و حوصله شان سر نمی رود. یکی شان البته میگفت مطمئن نیست که دیگران هم در این احساس شریک باشند. میخواهم بگویم بحث لحن سوای اینکه میتواند بهانه موضع سیاسی مفروضی باشد، اما واقعا یک جنبه سلیقه ای- فرهنگی هم دارد. ممکن است خواندن لحن و بیان نوشته ای روان و لذت بخش باشد و یکی آزار دهنده باشد. اما در هر حال بحث سیاسی و محتوای سیاسی سرجایش باقی باشد. پس اگر خواننده ای از لحن و بیان من خوشش نمی آید خواهش میکنم جنبه سیاسی بحث را دنبال و نقد کند. خواهش میکنم روی همه کلمات گادفادر خط بکشند و بجای آن بنویسند "یک مخالف سیاسی محترم و با ادب و صلح جو و صادق و بی ادعای ما" و بعد بخوانند!
اما باید توضیح دهم علت این لحن و بیان چیست. شاید برخی سوء تفاهمات برطرف شود. مشکل از خود من است. نه گادفادر و نه سهراب و نه هیچکس دیگر، چه موافق یا مخالف سیاسی بحث، تقصیر ندارد. اگر قرار بود بجای نقد آقای آذرین بشکلی که دیده اید، مطلبی با لحن مودب و خنثی، نظیر لحن و بیان یک قطعنامه سیاسی و یا بهر حال مقالات اطو کشیده و پاستوریزه بدون دست انداختن، بدون شوخی کردن و به ریشخند گرفتن بنویسم، شاید اصلا نمی توانستم این کار را بکنم. (شاید هم اصلا هیچ موضوعیتی نداشت. بالاخره طنز و دست انداختن هم جایی در زندگی بشر و ایضا سیاست دارد!) در هر حال نوشته های من 80 درصد اش نقد مستقیم یک نفر دیگر است. اینجوری ترغیب میشوم که چیزی بنویسم. تازه یک مشکل دیگر این است که قدری زیادی تصویری فکر میکنم. تصویری، آنهم بشیوه کارتن. شاید هم کارتن های بی مزه! خیلی وقتها هم این در زندگی عادی کار دست من میدهد. چیزی که خیلی ها فکر میکنند جدی است در ذهنم کاریکاتور می بینم و میخندم و بقیه فکر میکنند دارم "توهین" میکنم و چپ چپ نگاه میکنند.( یادم نمی رود سال 95 بار اولی که در ونکوور سخنرانی از طرف حزب گذاشتیم، 120 نفر آمده بود که ببنند این حزب کمونیست کارگری ها چه شکلی اند. شاخ دارند یا نه. یکی از مخالفین ما با لهجه شیرینی یک نکته طنز آمیز بسیار با مزه ای در انتقاد از ما گفت. من که سخنران بودم و حالا قرار بود مثلا جواب سوالات و انتقادات را بدهم چنان خنده ام گرفت که همان طرف برگشت رو به جمعیت گفت: "می بینید، اینها به مخالفین سیاسی شان میخندند!" که من مجبور شدم توضیح بدهم دوست عزیز نکته ای با مزه گفتی، ولو در نقد ما بود ولی طنز جالبی داشت و خنده ام گرفت. اگر بخندم به شما خندیده ام؟ خب بامزه نباشید! من هم مثل شما آدمم و از نکته شما واقعا خنده ام گرفت. ببخشید! و بعد سعی کردم ابرو در هم کشم و با قیافه عبوس و جدی ادامه دهم!...) در هر حال در بحث هایی نظیر مجادله با آقای آذرین معمولا طرف بحث را بصورت یک کاریکاتور می بینم و بعد سعی میکنم این تصویر را از لحاظ سیاسی توضیح دهم. خصوصا وقتی طرف بحث مثل آذرین خودش دیگر یک فیلم کارتن 120 دقیقه ای و کار شده ای است که من میتوانم از تک تک حرکاتش تصویر داشته باشم، دیگر مقاومت در برابر این عادت خبیث شخصی برایم دشوار است. اینرا صمیمانه میگویم. و همینجا از هرکسی که فکر کرده من در بحث ام به او بی احترامی و توهین کرده ام عذر میخواهم. بقول قدما نیش عقرب نه از ره کین است! کسی که حرفهای بی سر و ته بورژوازی (آنهم بورژواهای بدبخت و از گور برآمده ای نظیر حجاریان و خاتمی و غیره) را به اسم لیبرالیسم و "اصلاحات سیاسی" و با کلی فیس و افاده و فضل فروشی های مسخره به مردم تحویل میدهد و یک شیشه اودکلن سوسیالیستی اعلا به خودش میزند تا در قفای همان بورژوازی مرتجع و بو گندو گام بردارد، چنین کسی به نظر من قبل از هرچیز بسیار مضحک و خنده دار است. چه کنم اگر بعضی وقتها مرز تراژدی و کمدی را خوب تشخیص نمی دهم. ببخشید اگر صدای خنده ام گاه اوقات بلندتر از حد معمول است! بقول سهراب: سبز باشید!

اتوبیوگرافی یا انجیل؟

بعد از این "قبل از دستور" نسبتا شخصی و نسبتا طولانی اگر موافق باشید برویم سر اصل مطلب.
هفته قبل بند پنجم از "بسوی حزب" سند مصوب اتحاد آقای آذرین و دوستان را بررسی کردیم و قصه عجیبی را در مورد تحزب چپ در ایران شنیدیم که گویا جریاناتی هستند که میگویند "برنامه" اصل است و گادفادر ما کشف کرده است که خیر "استراتژی" اصل است و سوال بسیار چشم باز کن "برنامه یا استراتژی" را جلویمان طرح کردند. و بعد هم پاسخ سوال را به ما دادند که جواب استراتژی است، اگر بخش پیشرو فعالین کارگری حول استراتژی معجزه آسای ایشان متحد شوند این میشود حزب کمونیستی کارگری! و ما را با این جواب داهیانه و در عین حال سهل و ممتنع، مات و مبهوت گذاردند. ما هم البته بدجنسی کردیم و جزء به جزء استدلالات و تحریفات زمخت در نقل تاریخ چپ و تحزب کمونیستی نزد ایشان را بررسی کردیم و دیدیم از هر لحاظ که نگاه کنید سوال "برنامه یا استراتژی" یک سوال متافزیکی و مسخره است که فقط به درد کسانی میخورد که در حاشیه سیاست بنشینند و هندوانه قاچ کنند و آجیل بکشنند و پوستش را به حزب کمونیست کارگری بزنند. حالا در بند ششم همان مراسم شب یلدای سوسیالیستی- حجاریانی هنوز ادامه دارد. منتهی نگران نباشید خیلی تکراری نیست. بحث به سطح عالی تری رفته است!
اینجا میخواهند در سه پاراگراف بسیار گرانقیت در باره "آگاهی" و "نقش تئوری" همه را در زمینه متد و مبارزه طبقاتی و همینطور تحزب ارشاد بفرمایند. اینجا بار دیگر شما با چپ های عجیب و پرت و زبان نفهمی (مثل جن و پری های افسانه ها) طرف هستید که "در باره تضاد" مائو در مقابل آنها انجیل دیالکتیک جلوه میکند. و بعد این چپ های عجیب و غریب حرفهای ببخشید مفتی از زبان گادفادر میزنند و البته ایشان برایتان نقد میکنند و ایرادشان را یک به یک توضیح میدهند. ولی هرچه بیشتر به حرف های خود نویسندگان بسوی حزب دقیق میشوید می بینید آن چپ های عجیب و ناموجود و متافزیک در واقع همین دوستان نویسنده "بسوی حزب" اند. که دچار نحسی پریدن از خواب شیرین "جنیش اصلاحات سیاسی" شده اند و بهانه جویی میفرمایند. خرابکاری های خودشان را به اسم دیگران میکنند تا بعد مثلا ردش کنند. ولی متاسفانه کار را حتی خرابتر میکنند. ما این پدیده را در بررسی بندهای قبلی هم دیدیم. پس این "بسوی حزب" شاید عجیب ترین اتوبیوگرافی دنیا باشد که واقعا کسی ندیده است. خیلی سعادتمندیم که وقت گذاشتیم و باستان شناسانه بند به بند و جمله به جمله این "بسوی حزب" را فهمیدیم و ترجمه کردیم. حالا ادامه دهیم و پاراگراف اول بند ششم را بخوانیم:

6- نقش "آگاهی"
"چنین درکی از مسیر ایجاد حزب کارگران [یعنی درک "بسوی حزب"، اینکه کافیست بهترین پیشروان طبقه کارگر درک واحدی از "استراتژی" داشته باشند و آنوقت دیگر در مسیر درست قرار گرفته ایم!] در تقابل با درک غالب در بهترین جریانات چپ بازمانده از دوران انقلاب بهمن در مورد نقش تئوری قرار می گیرد. ["بهترین جریانات"؟ "نقش تئوری"؟ بله، گوش کنید: ] درک غالب در جریانات موجود چپ مبارزه کارگران را تنها آن گاه مبارزه ای طبقاتی میشمرد که آمیخته با عنصر "آگاهی" ای باشد که تئوری مارکسیسم حامل آن است. [واقعا نمی دانم چه کسی در چپ راجع به مبارزه طبقاتی هنوز اینطور حرف میزند. خوبست به ما هم یاد بدهند این "بهترین جریانات" را بتوانیم زیارت کنیم!] در اینجا اختلاف اساسی بر سر محتوای تئوری های مورد قبول این جریانات نیست (هرچند تفاوت هایی در این زمینه وجود دارند)، بلکه اختلاف بر سر جایگاه تئوری است. [بعد از این را خیلی دقت کنید. میخواهند بگویند "اختلاف بر سر جایگاه تئوری" چیست. اینجاست که دوستان حرف دل خودشان را میزنند. حالا باردیگر در مورد تاریخ چپ ایران ارشاد میشوید و میفهمید که بدترین این "بهترین" جریانات یک سر و گردن از دوستان "بسوی حزب" بالاتر اند!] گسست از پوپولیسم حاکم بر چپ در دوران انقلاب بهمن قرار بود به این منجر شود که جنبش چپ در جامعه ایران نه مترادف با تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا، بلکه بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر باشد. اما نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی در عین حال این نتیجه ناخواسته را داشت که این انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد و چپ [دقت کنید که حتی "مرغ پخته" هم میفهمد که منظور از "چپ" اینجا و خیلی جاها اساسا حزب کمونیست کارگری است.] در جستجوی تئوری نابی برآید تا خصلت کارگری او را تضمین کند."

خواننده جوان ما که در جریان مباحث "مستعفیون" از حزب (اولین شاخه شکست طلبان) نبوده ، شاید متوجه نشود که این دو جمله آخر این پاراگراف یعنی از "گسست از پوپولیسم..." تا به آخر، پرچم "تئوریک" مستعفیون در بدو ترک حزب بود. محتوا و زمینه سیاسی استعفاهای سال 99 همچنان که قبلا توضیح دادیم عروج جنبش خاتمی بود، اما از لحاظ نظری پرچم استعفا ابتدا "انتقال طبقاتی صورت نگرفت" (استعفانامه رضا مقدم) بود. چندی بعد که ایرج آذرین کتابش را منتشر کرد و رابطه "انتقال طبقاتی صورت نگرفت" را با "جنبش اصلاحات سیاسی" نشان داد و چشم خیلی ها را باز کرد، آنوقت تقریبا 99 درصد مستعفیون پخش و پلا شدند. (این عدد 99 شگون دارد!) جالب این است که این پرچم "انتقال صورت نگرفت" حالا دوباره رنگ و جلا خورده و برگشته است، و نه فقط برگشته که اصلا شده است خود تاریخ! که بعله: قرار بود که با نقد نظری مارکسیستی سوسیالیسم خلقی، انتقال طبقاتی صورت بگیرد، اما در عمل صورت نگرفت و "چپ" در عالم اندیشه دنبال تئوری ناب برای تضمین خصلت کارگری خود رفت!
یکبار دیگر راز اینکه ما دائما تعبیر عجیب و غریبی از تاریخ چپ در "بسوی حزب" می بینیم، جلوی شما دارد بر ملا میشود. آنچه که این دوستان بعنوان تاریخ ارائه میدهند، تفکرات و نقدها و ادعاهای خودشان است. درستی و یا غلطی اش را پایین تر می بینیم. ولی اینجا روشن تر میشویم که چطور در عهد باستان تورات و انجیل را نوشتند. یک کسانی مثل این دوستان "بسوی حزب" جمع شدند و محتویات نبوغ آمیز ذهن خود را بعنوان حقایق ابدی ازلی که از سوی خدا آمده است تحویل همه دادند. حالا تاریخ تحزب در چپ دارد جلوی چشم ما شرکت کنندگانش چنین آشکارا قلب میشود. صد رحمت به تورات و انجیل (بخصوص انجیل متی!).
فکر نکنید انجیل را باب اذیت کردن آوردیم. اگر به جملات آخر پاراگراف فوق دقت کنید می بینید که یک موجود ناشناس و قدر قدرت، یک کسی مثل خدا گویا "مقرر" کرده بوده است که "نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی" به "انتقال طبقاتی" منجر بشود. اما این وسط یک نیروی اهریمنی این قرارداد مقدس و الهی را آنهم "ناخواسته" برهم زده است. نتیجه این شده است که "انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد"! این همان "انتقال" به شرط چاقو دوره استعفا ها است. انتقال نشده؟ هندوانه شما سفید است؟ پس ما رفتیم. میگویند سر سفره ابوالفضل آقای حجاریان هندوانه های بهتری میدهند! انتقال طبقاتی نشد؟ پس قرار داد فسخ! "بمناسبت اول مه استعفا میدهیم"! چرا که شما در دنیای اندیشه هستید. شما میخواهید دنبال تئوری نابی بگردید که "خصلت کارگری" تان را تضمین کند. این قبول نیست. ما رفتیم تا در دنیای واقعی، بر روی همین زمین سفت به توجیه کنندگان "اصلاحات سیاسی بورژوازی" و کاسه داغ تر از آش حجاریان تبدیل شویم...
و ما در قسمت های قبلی مفصل بررسی کردیم که اتفاقا ما متهمین به "اندیشه ناب" بودیم که طبقه کارگر را در مقابل دوم خرداد و حقه بازی "جمهوری اسلامی دوم" امثال حجاریان برای مثال در کنفرانس برلین و در سطح سیاست نمایندگی کردیم و شکست شان هم دادیم. حالا همین هنرنمایی غرور آفرین دوستان، اینکه در دنیای واقعی سیاست ما داشتیم حجاریان را شکست میدادیم و اینان اتفاقا در عالم اندیشه و هپروت در صدد توجیه آن بودند و از بانک جهانی فاکت می آورند، بعنوان تاریخ چپ در مقابل ما علم میشود. منتهی بشکل کاملا وارونه: عمل واقعی و سیاسی و عظیم و کارگری ما (یعنی همان از میدان بدر کردن دوم خرداد!) شده است هپروت و اندیشه ناب. و بعوض هپروت مضحک دوستان که در 500 صفحه در دفاع از جنبش حجاریان مستند است و امروز خود دوستان مایل نیستند ما اینجا نقل های مششع اش را بیاوریم، و حتی الان هم خودشان با خجالت شکست دوم خرداد (ببخشید "سرخوردگی عمومی از جنبش اصلاحات") را اعلام میکنند، شده است تاریخ واقعی روی زمین. آیا این از انجیل هم انجیل تر نیست؟

پوپولیسم و "انتقال طبقاتی"

بگذارید این جمله ماقبل آخر را بدقت بررسی کنیم، خیلی چیزها روشنتر میشود. میفرمایند:

"گسست از پوپولیسم حاکم بر چپ در دوران انقلاب بهمن قرار بود به این منجر شود که جنبش چپ در جامعه ایران نه مترادف با تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا، بلکه بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر باشد."

خیر هیجگاه چنین قرار نبود! "گسست از پوپولیسم" کار جنبش و حرکت ما بود. حرکتی که امروز به حزب کمونیست کارگری منجر شده است. پس بگذار ما بگوییم که آنوقت حرکت و تلاش خودمان را چگونه می فهمیدیم و توضیح میدادیم. ما آنوقت (یعنی قبل از مباحث کمونیسم کارگری) پوپولیسم را "انحراف اصلی حاکم بر جنبش کمونیستی" ارزیابی میکردیم. پوپولیسم را نوعی از روزیونیسم قلمداد میکردیم و بحثمان این بود که با گسست از پوپولیسم و با حاکم شدن دیدگاه و برنامه عمل مارکسیستی بر جنبش کمونیستی میتوان رفت و حزب کمونیست را ساخت تا بتوان استقلال ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی پرولتاریا را تامین کرد. آنچه با گسست از پوپولیسم "مقرر" بود، یعنی ما اعلام میکردیم، همین بود. که اتفاقا همین طور هم شد. (در شماره قبل، بخش پنجم این نوشته، بحث اینرا مفصل کردیم.) اما مقارن تشکیل حزب و بطور دقیق در کنگره اتحاد مبارزان کمونیست بود که رفته رفته مباحث جدیدی با بحث سبک کار در بین ما مطرح شد. (طبق معمول اساسا منصور حکمت مطرح کرد.) از دل این مباحث همانطور که دفعه قبل نیز به اختصار گفتیم دیدگاه جدیدی برای ما مطرح شد که بنوعی همه چیز را دوباره تعریف کردیم. حتی همین پوپولیسم و نقدمان به کل چپ در ایران تدقیق شد. اینکه دوستان میفرمایند "تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" اینرا از منصور حکمت عاریه گرفته اند و مدتها طول کوشید تا این نکته را دریابیم که پوپولیسم یک "انحراف" از مارکسیسم نبود، بلکه یک جنبش ناسیونالیستی و ضد استبدادی در یک کشور جهانشومی (تحرک سیاسی روشنفکران خرده بورژوا) بود که پرچم خود را مارکسیسم قرار داده بود. یک نوع سوسیالیسم یا کمونیسم بورژوایی بود نه انحراف از مارکسیسم. عیب از تئوری اش نبود، جایگاه اجتماعی اش ایجاب میکرد که از مارکسیسم آن برداشت را ارائه دهد. این نگاه اجتماعی و طبقاتی به تئوری و از جمله "انحراف از مارکسیسم" و "روزیونیسم" یک هسته اصلی بحث کمونیسم کارگری است که بعد از "گسست از پوپولیسم" برای ما مطرح شد. (به اثر مهم و تاریخی "تفاوت های ما" رجوع کنید تا ببینید همین آقای آذرین که آنوقت سردبیر بسوی سوسیالیسم بود و با منصور حکمت مصاحبه کرده است چطور طی سوالاتی همین نکته را از منصور حکمت میپرسد و او جوابهای روشنی میدهد. اینکه ایشان حتی همان وجدان آکادمیک ادعایی اش را هم اینجا زمین گذاشته و چنین بهم می بافد واقعا جای شگفتی دارد.)
باری نتیجه این نقد این بود که کمونیسم کارگری یک جنبش واقعی و زنده و اجتماعی (و نه صرفا نظری و یا حتی حزبی) است که حالا باید پرچم خود را بلند کند. کسی که از بحث کمونیسم کارگری اینرا فهمیده که "مقرر بود انتقال طبقاتی صورت بگیرد"، کمونیسم کارگری را به تئوری یا صحیح تر مرهم معجزه آسایی برای "پیوند با طبقه کارگر" یا یکجور معامله با "بنیانگزاران" مدعی کارگر در حزب که گویا قرار بوده در موعد مقرر "انتقال" صورت بگیرد، تبدیل کرده است. این همان کارگر کارگریسم مبتذل و پیش پا افتاده است. و کارگر کارگریسم، اگر مایل باشید، جز "ورژن کارگری" از همان پوپولیسم، یعنی جناح چپ جنبش ملی اسلامی بورژوازی ایران نبود. من شرط می بندم اینکه اینجا در "بسوی حزب" پوپولیسم بعنوان "جنبش سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" تعریف میشود و نه آنطور که بعدا دقیقتر تعریف کردیم یعنی "جناح چپ رادیکال جنبش ملی اسلامی"، اتفاقی نیست. می دانید چرا؟ چون وقتی پوپولیسم را بعنوان جناح چپ جنبش بورژوازی تعریف کنید، کارگر چپ پوپولیست هم جزو آن قرار میگیرد. (و از این کارگرها کم نبود.) خود کارگر کارگریسم هم که بقالی "تقدس کارگر" و نقد به "روشنفکران بورژوا" باز کرده بود، و از این زاویه بر پوپولیسم نقد هم داشت، در کنار پوپولیسم که شکل مسلط همین جناح چپ جنبش ملی اسلامی در آنوقت است قرار میگیرد.
اما دوستان بسوی حزب بحث جنبش ها که یک بحث کلیدی کمونیسم کارگری و یک درافزوده مهم به تئوری مبارزه طبقاتی مارکس است را قبول ندارند. بحث کمونیسم کارگری بحث برسمیت شناختن جنبش های اجتماعی و سیاسی است. اما دوستان آنرا در حد نقد "جنبش سیاسی روشنفکران خرده بورژوا" و بعد "انتقال به طبقه کارگر" تقلیل داده اند. کمونیسم کارگری، اگر کسی درست فهمیده باشد، یعنی اینکه یک جنبش اجتماعی و وسیع در جامعه که فی الحال حضور دارد و برای رهایی خودش و جامعه میجنگد، باید تعیین نظری، سیاسی و حزبی پیدا کند. در مقابل جنبش های اجتماعی و سیاسی دیگر و برای کسب قدرت و تغییر دنیا قد علم کند. که البته نتیجه پیشروی آن انتقال مارکسیسم و کمونیسم به پایگاه اجتماعی اش یعنی به طبقه کارگر است. (در تقابل با کمونیسم بورژوایی که پایگاه اجتماعی اش بورژوازی و جنبش های بوروژایی با پرچم مارکسیسم است.) کسی که کمونیسم کارگری را به "تئوری انتقال" تقلیل داده و سیاه بر سفید نوشته که با "گسست از پوپولیسم" همانا "انتقال طبقاتی مقرر" باید صورت میگرفت و نگرفت، خود درک بسیار مسخره و مبتذلی از تئوری دارد. فکر میکند تئوری همانا و انتقال همانا! فکر میکند کار عظیم عقب راندن کمونیسم بورژوایی که برای چندین دهه به بیان رسمی کمونیسم در همه جای جهان تبدیل شده است و انتقال کمونیسم به پایه طبقاتی اش، مثل بازی بچه هاست و با یک چرخش عصای موسی عملی میشود. (و مثل بچه ها از اینکه انتقال صورت نگرفته گریه و شیون راه می اندازد و قهر میکند!) چنین کسی کمونیسم کارگری را به مثابه یک جنبش که برای متحزب شدن و تعیین سیاسی و قد علم کردن کلی کار لازم دارد، نمی بیند. اتفاقا آنرا فقط بعنوان "تئوری ناب" می بیند. دنبال معجزه این تئوری ناب، یعنی همان "انتقال طبقاتی" است. عجیب نیست اگر چنین کسی بیاید بگوید با گسست از پوپولیسم قرار بود "انتقال" صورت گیرد و چون نشد چهارتا درشت بگوید و برود. اما کمی شعبده بازی نوع گادفادری لازم است که دقیقا همین درک غلط خودشان از تئوری را به دیگران منتسب کنند و بعد هم با ژستی عالمانه و فیلسوفانه و البته غلط و غلوط "نقد" کنند!
اینرا پایین تر باز خواهیم دید. اما یک نکته دیگر در باره جمله فوق گفتنی است. در تاریخ واقعی ما گسست از پوپولیسم به حزب کمونیست ایران، و بعد عروج کمونیسم کارگری در دل این حزب و ساختن حزب کمونیست کارگری، منجر شد. اما نکته مهم این است که دقیقا همین حزب کمونیست کارگری که ثمره نهایی گسست از پوپولیسم بوده است، بیش از هر حزب سیاسی در تاریخ ایران به " بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر " تبدیل شده است. اثباتش کار دشواری نیست. هم به "بیان سیاسی" و هم "بیان نظری" می پردازیم:
بیان نظری مبارزه عینی طبقه کارگر: هرکس ادبیاتی کارگری تر از ادبیات و برنامه یک دنیای بهتر منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری در چپ ایران و هر کجای جهان نشان دهد به او یک بلیط دو سره مسافرت به جزائر قناری جایزه میدهیم!
بیان سیاسی مبارزه طبقه کارگر: هرکس حزبی کمونیستی در جهان امروز نشان دهد که همانند حزب ما کارگر و سوسیالیسم و انساندوستی را در سطح سیاسی نمایندگی میکند، جنبش های بورژوایی (از جمله جنبش اصلاحات سیاسی محبوب دوستان) را از میدان بدر میکند، از دانشگاه تا جنبش زنان، از جنبش علیه اعدام و حقوق کودک، تا مبارزه بر سر دستمزد و اعتصاب نساجی ها و واحد، تا مبارزه علیه اسلام سیاسی، از سنندج تا استکهلم دارد پرچم مارکس و "مبارزه عینی طبقه کارگر" را بر می افزاد، علاوه بر بلیط دو سره قبلی پول غذا و هتل هم اضافه میکنیم!
اما دقت کنید این پیشروی های حزب ما اصلا "مقرر" نبود. هر لحظه ما نشستیم و فکر کردیم و زحمت کشیدیم و بر اساس مارکسیسم و تجارب قبلی و با دیدن موانع واقعی راه حل پیدا کردیم و جلو رفتیم. "مقرر" نبود، بلکه یک عده ایستادند و برایش جنگیدند و متحقق اش کردند. و یک عده با پرچم "انتقال نشد" به جنبش حجاریان پیوستند و در راه همین حزب سنگ انداختند. الان هم هنوز "مقرر" نیست که ما پیروز شویم. این موضوع مبارزه و تلاش همه ما است. تلاش هرکولی میخواهد. و درست در همین وقت یک عده "بسوی حزب" مینویسند و علیه ما تخمه میشکنند و ما با تمام قوا داریم میجگنیم که هرچه بیشتر "بیان سیاسی و نظری مبارزه عینی طبقه کارگر" (البته به آن ترتیبی که مارکس و لنین و حکمت اینرا میفهمند) باشیم. یعنی در پیشاپیش کارگران و مردم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و قدرت سیاسی را بگیریم و سوسیالیسم را برقرار کنیم. این ها که کارشان "نه نمیشه و حالا وقتش نیست و انتقال نشد و اصلا وجود ندارید" است، همین تاریخ واقعی را که بالاتر گفتیم اینطور بیان میکنند:

" اما نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی در عین حال این نتیجه ناخواسته را داشت که این انتقال طبقاتی نه در جهان مادی بلکه در عالم اندیشه دنبال گردد و چپ در جستجوی تئوری نابی برآید تا خصلت کارگری او را تضمین کند."

در باره احکام و ادعا های غلط این جمله قبلا صحبت کردیم. ولی یک نکته جالب اینجا برجسته تر است. اگر دقت کنید نویسنده این جمله گویا به "نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی" اعتقاد دارد. یعنی اینطور مستفاد میشود که نقد نظری مارکسیستی بر سوسیالیسم خلقی موجود بوده است، اما "نتیجه ناخواسته" داشته است! بالاتر نشان دادیم که گسست از پوپولیسم فقط یک نقد نظری نبود. هفته قبل در این مورد صحبت کردیم و نشان دادیم که این دوستان "بسوی حزب" هستند که فکر کردند نقد پوپولیسم بحث "برنامه" بوده است و حالا هم میگویند "نقد نظری مارکسیستی" بوده است. در دنیای واقعی نمی توان تئوری و پراتیک، نقد نظری و نقد عملی را از هم جدا کرد. اینها لازم و ملزوم یکدیگر اند. یکی به دیگری تبدیل میشود و بر همدیگر تاثیر متقابل دارند. نقد پوپولیسم یک مجموعه عظیم و در هم تنیده از تئوری و پراتیک انقلابی بود که اسمش و ثمره مادی اش در تاریخ چپ معاصر حزب کمونیست ایران (تا مقطع جدایی منصور حکمت و اکثریت کادرهایش) می باشد. از آثاری مثل "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" تا "کمونیست ها و جنبش دهقانی"، از جا انداختن شعارهایی مثل "آزادی بی قید و شرط سیاسی" تا "برابری زن و مرد" و "افزایش دستمزد به تناسب تورم"، از فعالیت های عملی نظیر "کمیته ذوب آهن اتحاد مبارزان کموینست" تا جنگ های قهرمانانه پیشمرگه های کومله کمونیست چه علیه رژیم اسلامی و چه علیه حزب بورژوازی کرد، از رادیو حزب کمونیست ایران تا جانفشانی های کمونیست های بسیاری در کارخانه ها و دیگر مراکز تا اول مه های سنندج در سال 65، همه و همه و خیلی بیشتر از آن نتیجه عملی و در عین حال ابزارهای واقعی "گسست از پوپولیسم" و نقد آن بود. کسی که اینهمه را "نقد نظری مارکسیستی سوسیالیسم خلقی" بنامد و بعد از آن بلافاصله کاسه از توبره اش بیرون بیاورد و توی چشم های شما زل بزند که: پس "انتقال طبقاتی" بعد از این گسست چه شد؟ سهم ما کو پس؟! و بعد دوقورت نیم اش باقی باشد و با تفرعن خاص کارگر کارگری بگوید شما در عالم اندیشه ناب (بخوانید روشنفکری!) دنبال تضمین خصلت کارگری رفتید و خودش در کتابها و بیانیه هایش به دفاع از جنبش حجاریان برخیزد، چنین کسی چه جور ذهنیتی در باره تئوری و عمل باید داشته باشد؟ اینرا در ادمه بند ششم خواهید دید:

در دادگاه عدل گادفادر!

"چنین برخوردی به تئوری در برخی موارد به سکت هایی منجر شد که برداشت ویژه خود از مارکس و مارکسیسم را (یا بدتر، عقاید سرهم بندی شده رهبر گروه خودی را) [توضیح: منظورشان ما هستیم. این دوستان از وقتی منصور حکمت "کانون کمونیسم کارگری" را منحل کرد چنین با او چپ افتادند! تا قبل از آن یک کلمه را بدون مشورت با او ادا نمی کرند!] ضامن خصلت کارگری مواضع خود می شمارند و همچون فرقه های مذهبی رواج این "آگاهی طبقاتی" را از طریق تبدیل کارگران به مومنین عقیدتی دنبال می کنند. [آبژکشن! عقب مانده ترین چپ ها هم دیگر از "آگاهی طبقاتی" چنین درکی ندارند!] در بهترین حالت، برداشت مشابهی از "آگاهی" تکیه گاه جریاناتی است که تا امروز نیز تئوری یا برنامه حزب یا سازمان خود را محور ایجاد حزب کارگران محسوب می کنند؛ چرا که نظریه های خود را برداشت صحیح از مارکسیسم می دانند و یا "برنامه" خود را متکی به این نظریه های صحیح می شمارند. [آبژکشن! آن کسی که تئوری را مساوی حزب کمونیستی میداند خود دوستان اند که بعد از نقد پوپولیسم با کاسه "انتقال طبقاتی" حزب را ترک کردند!] نیت خیر پیوستن به مبارزه طبقاتی کارگران با تاکید بر آگاهی، با تاکید بر تئوری درست یا عقاید صحیح پایه ای، حتی وقتی سکتاریسم را نتیجه نمی دهد، در بهترین حالت ضرورت روی آوری به طبقه کارگر را مدلل میسازد. [آبژکشن! کسانی که با 500 صفحه کتاب که اسم آن اصلا تئوری نیست بجای پیوستن به مبارزه طبقاتی کارگران به طرف مقابل یعنی جنبش حجاریانها پیوستند و به کارگران گفتند فعلا سرنگونی شعار ما نیست و انقلاب بماند برای بعد، کسانی که حالا وقتی کارگران میخواهند انقلاب کنند آنها را انقلاب میترسانند (به بخش چهارم این نوشته رجوع کنید) چنین کسانی در تلاش اند تا طبقه کارگر را به یک سکت و صنف در خود تبدیل کنند و به دنبال جنبش حجاریانها روانه کنند!] از این رو "آگاهی" در اینجا بدل به معیاری میشود که حقانیت سوسیالیستی مبارزه کارگران را با آن باید سنجید. تاکید ما بر اهمیت درک واحدی از استراتژی سیاسی نزد فعالان سوسیالیست جنبش کارگری از نظر چنین جریاناتی وانهادن نقش "آگاهی طبقاتی" برای ایجاد حزب تلقی میشود؛ اما این واقعیت ندارد. [آبژکشن! این بحث "آگاهی" و "مبارزه طبقاتی" به این شکل متافزیکی را شما دوستان میگویید. میدانید که سالهاست حرف ما این است که بحث بر سر آگاهی نیست. بحث بر سر جنبش هاست. کدام جنبش؟ جنبش کمونیسم کارگری یا جنبش حجاریان ها تحت نام سوسیالیسم!] حزب کارگران باید حزبی متکی به تئوری های مارکسیستی و صاحب برنامه باشد؛ اما حزب از طریق توافق بر سر تئوری مارکسیستی و برنامه ایجاد نخواهد شد. [آبژکشن! دفعه قبل دیدیم که اینرا حضرات "بسوی حزب" میگویند ولی به دیگران الصاق میکنند.] حزب مارکسیستی کارگران حزبی نیست که چون در نظرات تئوریک مارکسیستی پیگیر است می باید طبقه کارگر را محوری بشمارد و اهداف کارگران را تعقیب کند؛ بلکه حزبی است که چون در تعقیب اهداف مبارزه طبقاتی جاری کارگران پیگیر است می باید به تئوری بپردازد و میراث مارکسیسم را محوری بشمارد."

صحنه را بصورت یک دادگاه چیدیم چون مجبور بودیم بعنوان وکیل مدافع کل چپ درمقابل اتهامات و واقع لاطائلات گادفادر ظاهر شویم. اما قاضی و هیات منصفه هردو شما هستید. اجازه بدهید یک سند حضورتان تقدیم کنیم. اینجا یک گفتگو است که ما نام ها را برداشته ایم و ولی شما احتمالا بسرعت آنها را خواهید شناخت. قبل از ارائه سند باید توجه دادگاه محترم و هیات منصفه را به این نکته جلب کنم (میخواهم با ادب باشم که نگویند "توهین" میکنی!) که جناب مخالف سیاسی محترم و غیر حقه باز ما کوشش کردند در نقل بالا موضوع را به این خلاصه کنند که گویا یک چپ هایی هستند که تئوری مارکسیستی ("و بدتر عقاید سرهم بندی شده رهبر گروهشان") را بر حزب کمونیستی مقدم میشمارند و حتی آگاهی سوسیالیستی را بر مبارزه طبقاتی کارگران مقدم میدانند و ما ده بار "آبژکشن" دادیم که این حرفها واقعیت ندارد، این اتهامات غلط است. حالا یک سند از میان هزاران خدمت شما ارائه میکنیم:

"سوال: اهميتى را که به تفکيک اجتماعى کمونيسم کارگرى و تقدم تحليلى آن به هرنوع مرزبندى عقيدتى و سياسى ميدهيد کاملا ميفهمم. اما اينجا بهرحال دو سوال اصلى مطرح ميشود. اول جايگاهى که به اين ترتيب تئورى، و مرزبندى تئوريک با شاخه هاى ديگر مدعى مارکسيسم و سوسياليسم، در اين ديدگاه پيدا ميکند و دوم، موضوعاتى که بنظر شما يک چنين جدال نظرى اى بايد حول آن متمرکز شود. در رابطه با سوال اول، يعنى مساله جايگاه تئورى و جدال تئوريک، ميخواهم توجهتان را به اين نکته جلب کنم که در جنبش کمونيستى مقابل قرار دادن تئورى و جنبش يک شيوه برخورد قديمى است. آيا فکر نميکنيد که بحث امروز شما به اين متهم شود که در همين چهارچوب فکرى قديمى چپ دارد تاکيد را از تئورى برميدارد و روى جنبش ميگذارد؟"

"جواب: البته ممکن است بحث من به خيلى چيزها متهم شود از جمله "تقدم جنبش به تئورى"، يا "اکونوميسم"، تقديس "خودبخودى" در برابر آگاهى و غيره. بنظر من اين خصلت نمائى ها از بحث ما بيش از آنکه چيزى راجع به مضمون نظرات ما و نواقص آن بگويد، تفکر قالبى منتقد احتمالى ما را نشان ميدهد. بحث ابدا بر سر "تئورى يا جنبش" نيست. سوال اصلى اينست: "کدام جنبش". تمام صحبت ما بر سر اينست که شاخه هاى مختلف سوسياليسم تاکنونى مستقل از داس و چکشى که روى پرچمشان بوده و نام مارکس يا لنين که ورد زبانشان بوده، عمدتا جنبش هاى اجتماعى طبقات ناراضى ديگر براى اصلاحات و تغييرات غير سوسياليستى بوده اند. اينکه در اين جنبش ها تئورى و عمل سياسى احزاب چه رابطه اى با هم داشته اند، کدام تحت الشعاع ديگرى قرار گرفته وغيره ميتواند در درون خود اين سنت ها مورد بحث باشد. بحث ما بر سر تعلق به جنبش اجتماعى ديگرى است که در کنار اين سوسياليسم غيرکارگرى وجود داشته و دارد، هم با تئورى متفاوت خودش و هم با پراتيک خودش، اتفاقا در اين جنبشى که ما از آن صحبت ميکنيم، يعنى کمونيسم کارگرى، تئورى و جنبش قابل تفکيک به عرصه هاى قائم بذات نيستند. بحث تقدم تئورى به جنبش يا جنبش به تئورى در سيستم فکرى ما معنى پيدا نميکند. اينها سطوح مختلف ابراز وجود يک حرکت اجتماعى واحدند. بنظر من هرکس مانيفست کمونيست را دقيق بخواند ميفهمد که اين بيانيه يک جنبش اعتراض کارگرى است و نه طرح خطوط يک جامعه شناسى علمى، که هرکس بتواند مستقل از آن جنبش اعتراض طبقاتى به تدريس و يا تدقيق آن بپردازد و به رشته اى در خود تبديلش کند."

خب آیا سوال کننده و پاسخ دهنده را شناختید؟ درست حدس زدید. سوال کننده ایرج آذرین است و پاسخ دهنده منصور حکمت. این تکه کوچکی از کتاب بسیار عالی و خواندنی "تفاوت های ما" است. (تاکید ها از ما است. در ضمن باید از ایرج آذرین هم بخاطر زحمتی، هر اندازه که بود، که در تهیه آن کشیده است تشکر کرد!) اما اگر دقت کنید پاسخ منصور حکمت به سوال متافزیکی "جنبش یا تئوری" یا حالا شما بخوانید "حزب یا تئوری" یا "مبارزه طبقاتی یا تئوری" این است که در دستگاه فکری ما اصولا چنین سوالاتی معنی ندارد. بحث ما بر سر "کدام جنبش" است. هر جنبشی برای خودش تئوری و پراتیک خاص خودش را دارد و نمی توان آنها را بطور متافزیکی مقابل هم قرار داد. "اینها سطوح مختلف ابراز وجود یک حرکت اجتماعی واحدند". اگر ادامه این گفتگو را بخوانید و حتی اگر به سوال آقای آذرین دقت کنید می بینید که او با منصور حکمت توافق دارد و میکوشد سوالات غلط دیگران که در مقابل ما قرار میگرد را طرح کند تا منصور حکمت پاسخ دهد. حالا 18 سال بعد از این مصاحبه رفیق سابق ما متاسفانه شده است گادفادر شکست طلبان. فکر کرده است که تاریخ حافظه ندارد. آمده است و همان سوال مسخره و بی جواب "جنبش یا تئوری" را به شکل "تکامل یافته" در مقابل ما قرار داده است. این کار را کرده است که بگوید گویا بحث چپ (و منظورش اساسا ما هستیم و همه نیش و کنایه ها هم علیه ما هست) این است که "تئوری" اصل است و چون تئوری ات درست است پس میشوی حزب کارگری یا مبارزه ات طبقاتی میشود، و یک گادفادری است که میگوید خیر، استراتژی درست است. یعنی ایشان حتی متوجه نیست که دارد همان سوال غلط چپ آنوقت را که ما جوابش اش را دادیم اینبار با افتخار تمام طرح میکند (البته با کلی تحریف در مورد چپ و ما) تا بعد به جواب کذایی خودش یعنی استراتژی مهم است نه تئوری برسد. بگذارید قبل از آنکه در ادامه همین پاراگراف اینرا بهتر نشان دهیم به جمله آخر پاراگراف فوق کمی دقت کنیم.
میفرمایند: "حزب مارکسیستی کارگران حزبی نیست که چون در نظرات تئوریک مارکسیستی پیگیر است می باید طبقه کارگر را محوری بشمارد و اهداف کارگران را تعقیب کند؛ بلکه حزبی است که چون در تعقیب اهداف مبارزه طبقاتی جاری کارگران پیگیر است می باید به تئوری بپردازد و میراث مارکسیسم را محوری بشمارد." این همان شکل تکامل یافته سوال متافزیکی "تئوری یا جنبش" است که منصور حکمت جوابش را قبلا داده است. وقتی سوال متافزیکی در مقابل شما میگذارند، هر جوابی که بدهید غلط در می آید. حالا حزبی که تئوری اش مارکسیستی است کارگری میشود یا حزبی که کارگری است تئوری اش مارکسیستی میشود؟ این دوقطبی های متافزیکی البته شاید برای مائو فایده داشت و کارساز هم بود. اما در زمان ما و در نزد گادفادر ما این سوالات جزو تنقلات و سرگرمی های قوطی بگیر و بنشان است. حالا بچرخ تا بچرخیم. نخیر حزب باید کارگری باشد تا تئوری اش مارکسیستی بشود. خیر، خیر، باید تئوری اش مارکسیستی باشد تا کارگری بشود! هر جوابی که بدهید در همان قوطی نشسته اید. و هدف هم همین است: فقط نروید به حزب کمونیست کارگری بپیوندید!
بهر رو جواب درست به این آقایان این است: حزب مارکسیستی کارگران حزبی است که مقدمتا این سوالات متافزیکی و در واقع قوطی بگیر بنشان در مورد "تئوری یا مبارزه طبقاتی جاری کارگران؟" را کنار گذاشته و هم با تئوری اش و هم با عملش دارد منافع طبقه کارگر در مقابل جنبش های دیگر اجتماعی نمایندگی میکند. بنا بر این بحث بر سر "تئوری یا مبارزه طبقاتی" نیست، بحث بر سر این است که در این مبارزه طبقاتی کنار کدام جنبش ایستاده ای. میشود همیشه در مورد ابعاد و دامنه یک حزب کمونیستی حرف داشت. اما آنچه که یک حزب را کمونیستی و حزب مدافع منافع طبقاتی کارگران میکند از جمله این است که مقدمتا جواب روشنی به سوال "کدام جنبش" داده است. (به بحث جالب حکمت در باره احزاب و مبارزه طبقاتی که در همین شماره چاپ کرده ایم رجوع کنید.) حالا دوستانی که با عروج جنبش حجاریان فیل شان یاد هندوستان کرد و به سوی "اصلاحات سیاسی بورژوازی" شتافتند برای ما شده اند چپ های عاقل و فهیم که جواب سوال داهیانه "تئوری یا حزب"، "برنامه یا استراتژی" را دارند، و ما که مقابل جنبش حجاریان ایستادیم و طبقه کارگر را نمایندگی کردیم و داریم میکنیم، با اینهمه بی انصافی با این همه دروغ و سرهم بافتن شده ایم کسی که به سوال مسخره حزب یا تئوری پاسخ داده ایم "تئوری"! یا رفتیم در عالم اندیشه ناب تا خصلت کارگری مان "تضمن" شود! اگر من به صاحب چنین شیرینکاریهای خنده دار و مشحون از کلک های حقیر و حقه بازی ها بقال مابانه بگویم گادفادر خیلی به ایشان لطف نکرده ام؟ شاید. ولی یادتان نرود گادفادر عزیز ما با بقال شرقی فرق دارد. ایشان خیلی شیک و مدرن است و با فرهنگ غربی آشنایی دارد و برای قالب کردن اجناس همان بقال البته از "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" نقل می آورد!

متافزیک بعد از خاتمی

باری، اجازه بدهید بیش از این دردسر ندهیم و بند ششم را به پایان ببریم. بعد از سوال فوق العاده داهیانه فوق حالا جواب ایشان را میشنوید. گفتیم که سوال متافزیکی جواب ندارد. حالا جواب ایشان را بشنوید و کمی تبسم کنید. گادفادر ما متوجه نیست که چطور در چاهی که جلوی پای ما کنده خودش می افتد و دست و پا میزند. شاید متوجه نیست چون تمام فلسفه وجودی او بعنوان یک شکست طلب همین است که چاه بکند و خودش و دورو بری هایش را به دست و پا زدن وادارد. قبلا گفته ایم شکست طلب قرار نیست کاری انجام دهد، قرار نیست بر چیزی پیروز شود، قرار نیست حزبی بسازد و سنگی روی سنگ بسازد. قرار است اگر بتواند به حزب موجود سنگی بزند، گوشه ای از آنرا به خود مشغول و فلج کند و چیزی از آن بکند و تعدادی را سر کار بگذارد. گوش کنید و قضاوت کنید:

"تئوری های مختلف تنها با خصلت راهگشایی در مبارزه طبقاتی محک میخورند (نقل به معنا از لنین). پروسه [به این "پروسه" دقت کنید] ایجاد همدلی میان فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر بر سر چشم انداز مبارزه طبقاتی بهترین راه مقایسه تبین های تئوریک مختلف، ترندهای های مختلف مارکسیستی، یا حتی برداشت های متفاوت از یک تئوری واحد، است. [متوجه شدید "بهترین راه" برای پاسخ به سوال متافزیکی طرح شده از سوی دوستان چه بود؟] در مقطع فعلی، آنچه مهم است وحدت نظر میان فعالان سوسیالیست در مورد مسیر رشد و ارتقاء مبارزه طبقاتی و موانع آن است؛ یعنی وحدت نظر در مورد ماهیت نیروهای حاضر در عرصه سیاست، ماهیت جنبش های اجتماعی، ارزیابی از گرایشات درون طبقه کارگر، وحدت نظر در مورد گام های فوری جنبش کارگری و مسیر عمومی پیشروی آن در راستای اهداف نهایی طبقه کارگر، و نظایر اینها. [این لیست بالا بلند که همه تئوری میطلبد را قرار است در همان "پروسه" حل و فصل کنیم!] در صورت وجود چنین وحدت نظری، کلیه تبیین های تئوریک متفاوتی که ناظر بر این چشم انداز مشترک باشند می توانند و می باید در یک حزب واحد همزیستی داشته باشند. حزب کارگران یک پدیده زنده و رشد یابنده است. [بخوانید یک پروسه ای کشاف و بی کران است، یک قوطی بگیر و بنشان جاودانی است. خودش بر سر شاخه سبز میشود در حدود چند صد سال آینده!] ادارکات تئوریک چنین حزبی تنها در پروسه واقعی مبارزه طبقاتی صیقل میخورد، و تکامل مبارزه طبقاتی بطور طبیعی تدقیق ترند تئوریک را بهمراه خواهد آورد."

می بینید که باز همان خرگوش کذایی از کلاه بیرون آمد. بعد از آنهمه تحریف و بهم بافتن باز دوباره یک جور کنفرانس وحدت پوپولیستها، یک جور "حزب تعدد نظرات و وحدت عمل" آقای مدرسی، یک جور "اتحاد کمونیسم کارگری" آقای جوادی، که دوستان جمع شویم، متحد شویم، تئوری را هم بعد پیدا میکنیم، از ته این همه خسن و خسین در می آید. تفاوت در این است که آقای آذرین تارگت خود را "ایجاد همدلی" در بین "فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر" قرار داده است. یعنی چپ هایی منزوی و بریده از دنیای واقعی سیاست و مبارزه طبقاتی که قرار است این چرند و پرند های آقای آذرین را قبول کنند و در عوض مدال "فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری طبقه کارگر" را بر سینه خویش آویزان کنند.
لنین گفته است تئوری های مختلف در مبارزه طبقاتی محک میخورد، دوستان نتیجه گرفته اند پروسه جمع شدن فعالان و رهبران سوسیالیست مبارزات جاری کارگران یعنی همان "محک" مبارزه طبقاتی. اگر اینها جمع شوند و گادفادر ما چند سخنرانی غرا در مورد "استراتژی" برایشان بکند (که البته نباید سوال کرد گادفادر ما "تئوری" اش را از کجا آورده است) و آنها هم در این پروسه در مقابل لیست بالا بلندی از مسائل اساسی از ماهیت جنبش های اجتماعی تا گرایشات درون طبقه کارگر و غیره سرهایشان را به علامت تایید تکان دهند و سرانجام بر "چشم انداز مبارزه طبقاتی" (یعنی به یک معنی تمام موضوع مارکسیسم!) قانع شوند، آنوقت آن حزب کمونیستی کارگری یواش یواش انشاء الله تشکیل میشود.
می بینید؟ جالب است که ما به این متهم شده ایم که در عالم "اندیشه ناب" در سیر و سفر هستیم.
چه میشود کرد. اینهمه تناقضات، تاریخ سازی، بهم بافتن، متافزیک مسخره ای که روی پرودن و مائو را هم سفید میکند فقط به این علت است که یک انقلاب عظیمی در شرف وقوع است و یک حزب کمونیست کارگری هست که با قدرت و استقامت خود را برای این انقلاب آماده میکند و کسانی که این را باور نمی کنند به تک و تا افتاده اند تا همه چیز را از جنبش سرنگونی و انقلاب و حزب کمونیست کارگری و تئوری و جایگاه رهبری در انقلاب را منکر شوند. این صف معظم شکست طلبان است. تارگت اصلی این اتحاد مقدس هم حزب کمونیست کارگری است. هرکسی به نوعی مشغول است. گادفادر ما "بسوی حزب" مینویسد که نه فقط حزبی نسازد بلکه مگر جلوی حزب موجود را بگیرد و در انجام این وظایف مقدس به ناگزیر از وادی "تئوری پروسه" و "حزب پروسه" و "رهبری پروسه" سر درآورده است. اگر خوب دقت کنید می بینید که گادفادر با هوش ما نهایت شکست طلبان را بخوبی فرموله و تئوریزه کرده است. کسی نخواهد کاری کند باید تئوری اش را در پروسه پیدا کند، جمع یعجوج معجوج های چپ منزوی را جای مبارزه طبقاتی و حزب و محک صحت تئوری بنشاند. یک وقتی چریکهای فدایی میگفتند "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک". این وقتی بود که جنبش اینها، جنبش ملی اسلامی در اپوزیسیون شاه بود و اینها یعنی جناح چپ این جنبش، جنبه های انقلابی داشت. امروز که حکومت جنبش ملی اسلامی (ولو به سرکردگی راست ترین جناح های آن) یعنی جمهوری اسلامی برقرار است، امروز که آخرین تلاش مشترک بخش های مختلف این جنبش تحت پرچم خاتمی شکست خورده است، امروز که جنبش های دیگر راست نیز حال و روز خوبی ندارند و کنارشان زده ایم، امروز که جنبش سرنگونی مردم چپ و سوسیالیستی شده است، امروز که کارگر و حزب کمونیست کارگری برای به پیروزی رساندن انقلاب اش به میدان می آید، عمو زاده های جنبشی همان چریک های دهه 40 و 50 به شکست طلبان زاری نظیر آقای آذرین و دوستان تبدیل شده اند شعار جدیدی اعلام میدارند: "پروسه! هم استراتژی و هم تاکتیک!".
ادامه دارد.. 24 سپتامبر 2007

Wednesday, September 19, 2007

"بسوی حزب" یا علیه حزب (بخش پنجم/ حکایت در باب "برنامه یا استرتژی؟

مصطفی صابر

اکنون به بررسی بند 5 "بسوی حزب" میرسیم. حیف که فرصت کم است و حجم نشریه اجازه نمی دهد، وگرنه بهتر بود که بند 5 و 6 را یکجا بررسی کنیم. این بندها بهم مربوط و بنوعی در ادامه بند سوم است و تصویر مشخص تر از درک آقای آذرین و نویسندگان "بسوی حزب" از حزب و حزبیت بطور کلی میدهد. همینطور این بندها بنوعی میکوشد روایتی از تحول درک کمونیستها از حزب و حزبیت در ایران ارائه دهد. این تکه بحث واقعا فوق العاده است. اینجا باید یک بار دیگر تشکر عمیق خود را به آقای آذرین و دوستان اعلام کنیم. ایشان روایت مبتذل و ابتدایی چپ سنتی و غیرکارگری از تحزب را چنان شفاف فرموله کرده است که نقد و افشای آن کار توضیح مبانی حزبیت کمونیستی و سیر تحول بحث تحزب نزد جریان مارکسیسم انقلابی و بعد کمونیسم کارگری را آسانتر میکند . بعبارت دیگر این سعادت را داریم که به کمک "تونل زمان" آقای آذرین بازگشت سریعی به گذشته داشته باشیم و ببینیم که "چپ 57" راجع به تحزب چگونه فکر میکرد و نقد ما (جریانی که به کمونیسم کارگری منجر شد) به آن چه بود و طی چه نبردهایی به اینجا رسیدیم. این میتواند برای خوانندگان جوانی که در جریان این تلاش ها نبوده اند و یا بحث های گذشته را دنبال نکرده اند فرصتی باشد تا تصویری از سیر تحول فکری و عملی تحزب کمونیسم در ایران بدست بیاورند. اطمینان دارم برای آنها که خود این تاریخ را زندگی کرده اند بحث های آقای آذرین خارق العاده است. نمی شود باور کرد کسی تا این حد مخاطب خود را بی اطلاع از تاریخی که مکتوب و مستند است، فرض کرده باشد. اما جنبه تراژیک مساله این است که گادفار ما تصور کرده است این لاطائلات خریدار دارد. و اگر دارد، خدا به خریدار ها رحم کند

تاریخ تحزب یا ویدئو گیم؟

بگذارید از تیتر بند 5 شروع کنیم. حتی کمی تعمق در این تیتر فاجعه مورد نظر را بر ملا میکند

"5 – برنامه یا استراتژی؟

خوب، این از آن سوال های سخت است که تا نپرسیده اند شما نمی دانید جوابش را ندارید! راست میفرمایند: برنامه یا استراتژی؟ کدامیک؟ حزب را حول کدامیک باید ساخت!؟ اگر بلدید بگویید
اما بعدا که بحث را بخوانید متوجه خواهید شد که دوستان "بسوی حزب" تحت عنوان این تیتر قلم میفرسایند که بگویند: یک چپ هایی هستند (و خیلی روشن منظور حزب کمونیست کارگری است) که میگویند: برنامه اصل است. و یک چپ های خیلی کمونیست و خیلی کارگری مثل آقای آذرین و امثالهم هستند که میگویند: خیر استراتژی اصل است! خب پس دعوا حول مساله حزب بر سر این این است: "برنامه یا استراتژی؟
بهمین ابتذال. آخر عمری حالا ما باید این ویدئوگیم را تماشا کنیم که گویا ما شده ایم طرفداران برنامه و آقای آذرین و دوستان شده اند استراتژی چی، و حالا باید جدل کنیم و کاغذ مچاله بطرف هم پرتاب کنیم که کی راست میگوید! به شما حق میدهم که حرف مرا باور نکنید و فکر کنید این دیگر خیلی جک است. اما همین است. شاید یک کمی پیچیده تر بنظر بیاید. ولی نهایتا همین است. وقتی بحث را دقیقتر بخوانید فورا در می یابید که این جنگ مسخره بین "برنامه یا استراتژی" فقط یک بهانه مضحک برای منظوری نازل و حقیر است. این تلاش همان چپ حاشیه ای و منزوی و شکست طلب است که زمان دوم خرداد بطرف حجاریان غش کرده بود و سرخوش از جنبش اصلاحاتش کتاب چاپ میکرد و جلسه میگرفت که باقی را قانع کند سرنگونی پوچ است و به جایی نرسید. و حالا در دوره به میدان آمدن کارگر و به چپ چرخیدن جامعه و شکست "جنبش اصلاحات سیاسی" که حتی "مرغ پخته" هم نمی تواند منکر شود، این چپ که دیگر نمی تواند با سرنگونی و انقلاب مقابله کند با پرچم "آی حزب نداریم" به سراسیمه افتاده است. میکوشد تحت لوای "بسوی حزب" به حزب واقعی و موجود جنبش شکست دوم خرداد، به حزب جنبش سرنگونی، به حزب سوسیالیسم یا بربریت، به حزب اعتصاب واحد، به حزب مبارزه علیه اعدام و سنگسار، به حزب لغو حجاب، به حزب آزادی و برابری، به حزب کمونیست کارگری حمله کند. و برای این کار فی الواقع راهی ندارد که ابتدا ما را به حد ابتذال خود تقلیل دهد که ما بشویم "برنامه" و ایشان بشود "استراتژی" تا مگر "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" (یعنی یک عده چپ های منزوی و در عالم دیگر نظیر آقای آذرین و دوستان) را با این ابتذال و عقبگرد سرگرم کند. خب حالا بازی کنیم: "برنامه یا استراتژی؟

بگذارید بند 5 را پاراگراف به پاراگراف جلو برویم تا ببینیم دفاع از منافع جنبش حجاریانها تحت نام "مارکسیسم" و "حزب کارگران" و غیره، آدم را به کجاها که نمی کشاند

"در میان جریانات انقلابی چپ، سازمان ها و احزابی وجود دارند که یا هم اکنون خود را حزب طبقه کارگر ایران می شمارند و یا دستکم بر این باور هستند که سازمان و حزب آنها بالقوه حزب کارگران ایران است، و برای تبدیل این بالقوه به بالفعل کافی است تا کارگران پیشرو به همین سازمان یا حزب موجودشان بپیوندند. دسته اول (آن ها که معتقدند هم اکنون حزب طبقه کارگر در قامت حزب آن ها موجودیت دارد) صورت مساله ضرورت یک حزب طبقاتی را نمی فهمند یا انکار میکنند، و بنا بر این در اینجا لازم به بررسی نیستند. نظر دسته دوم را (یعنی آنها که شکل گیری حزب کارگران را با پیوستن کارگران به سازمان یا حزب موجود خود دنبال میکنند) باید مفصل تر بررسی کرد. ادعای این دسته نهایتا این است که آنچه سازمان یا حزب آنها را بالقوه حزب طبقه کارگر میسازد حقانیت پلاتفرم سازمانی یا برنامه حزبی ای است که بر درک درستی از تئوری مارکسیسم متکی است

این مثلا طرح مساله است. مخصوصا این جمله آخر: " ادعای این دسته نهایتا این است که آنچه سازمان یا حزب آنها را بالقوه حزب طبقه کارگر میسازد حقانیت پلاتفرم سازمانی یا برنامه حزبی ای است که بر درک درستی از تئوری مارکسیسم متکی است." وقتی طرح مساله اختیاری و بی پایه باشد، تکلیف جواب از پیش معلوم است. تقسیم بندی پاراگراف فوق کاذب است. میشود وارد بحث مفصل حتی در مورد چپ بطور کلی شد، ولی این ما را از نکات اصلی باز میدارد. فعلا به این اکتفا میکنیم: ما که بزرگترین حزب چپ و "جریان انقلابی چپ" هستیم- و همچنانکه قبلا دیدیم و بعدا بیشتر خواهیم دید این "بسوی حزب" اساسا علیه حزب کمونیست کارگری نوشته شده- هیچکدام ، تاکید میکنم هیچکدام از تعاریف مسخره و متافزیکی فوق را از حزبمان و از برنامه و تئوری به این صورت نداریم. هیچوقت نداشته ایم! بعدا ضمن بررسی بند 6 میکوشم توضیح دهم که تعاریف فوق اتفاقا بر یک درک زمخت از حزب و برنامه، رابطه حزب و طبقه کارگر و نهایتا از رابطه تئوری و پراتیک استوار است. "بسوی حزب" این درک بچه گانه را به همه (و از جمله ما) نسبت میدهد، تا بعد با افتخار "ایراد" آنرا اعلام کند. در حالیکه این خود نویسندگان "بسوی حزب" هستند که دقیقا در همین وادی متافزیکی و ماقبل تاریخی حتی به نسبت چپ سنتی ایران بسر میبرند. با این تفاوت که وانمود میکنند که اکسیر طلا را هم یافته اند! این وضعیت مضحک گادفادری را بعد خواهید دید
اما پاراگراف بعدی بند 5 میکوشد طرح مساله را حتی در چهارچوب تاریخی و با فاکت از "تکامل چپ دوران انقلاب" برای مخاطب خود بیان دارد. شنیدنی است

"باور به چنین مسیری [منظور جمله آخر پاراگراف فوق] برای شکل گیری حزب کارگران ریشه در تکامل چپ دوران انقلاب بهمن دارد. در آغاز دوران انقلاب ایده مسلط در چپ ایجاد حزب کمونیستی طبقه کارگر را بدوا منوط به "پیوند" روشنفکران کمونیست با توده کارگران میکرد. [حتی چپ های "آغاز دوران انقلاب"، مثلا جریان موسوم به "خط 3"، درک پیچیده تری از مقوله "پیوند" یعنی "پیوند روشنفکران کمونیست با توده کارگران" داشتند. این که آقای آذرین میگوید اتفاقا بیشتر مختص "خط 5"، یعنی کارگر کارگری ها بود.] اما برقراری درجات مختلفی از چنین پیوندی میان بسیاری از سازمان های رادیکال کمونیست و کارگران مبارز در شرایط آزاد دوران انقلاب بخودی خود به ارتقاء موقعیت جنبش کارگری منجر نشد. [می بینید! خودشان هم اعتراف میکنند که عملا هم "چنین پیوندی" حتی بدرجاتی برقرار بود. (حال آن "ارتقاء موقعیت جنبش کارگری" بماند برای بعد.) ولی باز سر همان "پیوند روشنفکران کمونیست با توده کارگران" ایستاده اند. چرا مساله "پیوند" به این درجه تنزل پیدا میکند؟ چون، چنانکه بعد خواهیم دید، آنچه که امروز آقای آذرین و دوستان در "بسوی حزب" عرضه میکنند ورژن "تکامل یافته" ای از همان "پیوند" با تعبیر مبتذل کارگر کارگری است. باری، خب بعد چه شد؟] به تدریج این نظر در چپ غالب شد که عامل اصلی ای که سازمان های چپ را از تاثیر گذاری و تقویت مبارزات طبقه کارگر ناتوان می کرد این واقعیت بود که شعارها و اهداف آنها با اهداف سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر، حکومت کارگری و بر انداختن سرمایه داری، منطبق نبود؛ بلکه برقراری حکومتی مرکب از طبقات خلقی و مدل عادلانه ای از سرمایه داری دولتی را هدف داشت. و علیرغم هر نیت خیر و اعلام وفاداری به مارکس و لنین، درک مخدوشی از تئوری مارکسیسم توجیه چنین شعارها و اهدافی بود. [این که میفرمایند شکل ابتر و دم بریده و در واقع تحریف شده ای از بحث های سهند و اتحاد مبارزان کمونیست علیه پوپولیسم آن دوره است. و "به تدریج" هم این نظر غالب نشد، بلکه این بحث را و البته در شکل جامع آن فقط و فقط اتحاد مبارزان و منصور حکمت داشت و برای غالب کردن آن کلی جنگیدیم. و البته از شما چه پنهان با عروج خاتمی متوجه شدیم که برخی ضد پوپولیست های قدیمی نظیر ایرج آذرین و رضا مقدم یکباره از بیت اصلاحات خاتمی سردرآورده اند و نعل به نعل شروع به پراتیک کردن آنچه شدند که در بحث های "اسطوره بورژوازی ملی مترقی" نقد شده بود! پس تعجب نکنید اگر امروز "بسوی حزب" بحث های آندوره را چنین سر و دم بردیده و بدون ذکر کردن نام اتحاد مبارزان کمونیست نقل میکند.] از اینجا بطور طبیعی نتیجه میشد که درک بی کم و کاستی از مارکسیسم و اعلام "برنامه" ای بر مبنای چنین درک تئوریک صحیحی برای ایفای نقش در جنبش کارگری لازم است. [ به آن "بطور طبیعی" دقت کنید! بعدا خواهیم دید که آقای آذرین این "بطور طبیعی" را چندان هم قبول ندارند.] و حتی وقتی سازمان های صاحب چنین برنامه ای بدوا جریاناتی کوچک و با روابط محدود در میان کارگران باشند، برقراری و گسترش "پیوند" پیش شرط تاثیر گذاری بر جنبش کارگری نیست، بلکه پیش شرط جذب توده کارگران نفس وجود چنین برنامه ای است. [بالاتر دیدیم که مقوله "پیوند" از نظر چپ چه بود، حالا هم جواب چپ که "به تدریج" تکامل یافت و مقوله "پیوند" را کنار گذاشت می بینید. بنا به این قصه نقد چپ از مقوله "پیوند" این بود: اول برنامه بعد پیوند یعنی جذب توده کارگران! برنامه پیش شرط پیوند است! میگویید نه، همین جمله آخر و نتیجه گیری این پاراگراف را دقیق بخوانید:] پس حزبی که بر مبنای چنین برنامه مارکسیستی ای تشکیل شود، حتی وقتی بدوا بخش قابل توجهی از کارگران را با خود نداشته باشد، بسرعت در عمل بدل به حزب طبقه کارگر خواهد شد

تاریخ شکست طلبان

از کثرت موارد تحریف و تنزل دادن بحث آدم نمی داند از کجا شروع کند. ابتدا چند نکته برای روشن تر شدن حقایق آن دوره
اول- همه عالم و آدم میداند که بحث "برنامه" و اهمیت آن در چپ معاصر ایران ، همانطور که بالاتر هم گفتم، توسط اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت مطرح شد. اما نه به این شکل متافزیکی تقابل "برنامه" و "جذب کارگران" و "تئوری" و "عمل" که شما در کلاس درس تاریخ گادفادر شنیدید! خیر. اتحاد مبارزان کمونیست از همان "جزوه انقلاب ایران و نقش پرولتاریا- خطوط عمده" (نوشته منصور حکمت و حمید تقوایی) با بحث ضرورت "استقلال ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی" طبقه کارگر، و با اصل "هژمونی طبقه کارگر در انقلاب" به میدان آمد. از خواننده تقاضا میکنم مجددا به "خطوط عمده" که در سایت حکمت است نگاهی بیندازد تا ببیند که حتی در این اولیه ترین سند از شکل جنینی جریانی که به کمونیسم کارگری تحول یافت، چطور درک اساسا صحیحی از جایگاه تئوری مارکسیستی و تحزب کمونیستی و مبارزه طبقاتی کارگران وجود دارد. (1) همین درک اساسا صحیح بطور پیگیری در تمام مراحل پیشروی و خودآگاه شدن و تحزب یافتن کمونیسم کارگری، از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران و تا حزب کمونیست کارگری و از "مارکسیسم انقلابی" تا "کمونیسم کارگری"، از نقد "پیوند" تا بحث های "سبک کار کمونیستی" و "سیاست سازماندهی ما" و بعد بحث های مربوط به "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب جامعه" دنبال شد. یعنی منظما تکامل یافت، تدقیق شد و بیشتر هم باید بشود! (برای یک روایت صحیح از این سیر به مقدمه نوشته "حزب و جامعه، از گروه فشار تا حزب سیاسی" از منصور حکمت رجوع کنید
دوم- بحث برنامه بعنوان یک گام به جلو در این سیر مطرح شد. برخلاف درک بدوی و زمختی که آقای آذرین ارائه میدهد ، بحث برنامه از نقطه نظر اتحاد مبارزان کمونیست که آنرا طرح میکرد مفهومی بسیار وسیع تر و همه جانبه تری از آنچه "بسوی حزب" میگوید را در بر میگرفت. در یک کلام بحث برنامه شامل همه آن نکات و مبانی تئوریک و شعارها و سیاست های اصلی می شد که برای وحدت عمل وسیع کمونیست ها و ظاهر شدن بعنوان حزبی که "استقلال ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی" طبقه کارگر را تامین نماید. (2) اینطور که آقای آذرین مطرح میکند یعنی اینکه بحث "پیوند روشنفکر کمونیست و توده کارگران" نقد شد و با بحث "برنامه پیش شرط جذب توده کارگران" جواب گرفت، شاید تفسیر عقب مانده ترین چپ های سال 59 و 60 بود. اما اینها نبودند که بحث برنامه را آوردند. اینها کسانی بودند که معمولا در مقابل آن مقاومت میکردند و یا مجبور بودند لنگان لنگان دنبال "بحث برنامه" کشیده شوند. (3
سوم- مهمتر، که بخصوص خواننده جوان ما باید به آن دقت کند، این است: آنچه که آقای آذرین در این داستان خود از "بحث پیوند" و "بحث برنامه" تعریف میکند در واقعیت امر (یعنی "بطور آمپریک" و "بطور عینی"!) یک مرحله بسیار اساسی و تعییین کننده از تحول کمونیسم در ایران و لبریز از تلاش قهرمانانه کمونیست ها و انقلابیونی است که علیرغم همه فشارها و جنایات جمهوری اسلامی (ماجرای سفارت، حزب الله چرخانی و حمله به زنان، حمله به سنندج، حمله به گنبد، شروع جنگ، 30 خرداد 60 و کشتارهای بعد از آن و...) داشتند در جهت ایجاد "حزب کمونیست ایران" گام بر میداشتند. کمونیست هایی که کوتاه نیامدند و رفتند در دل آن بی سابقه ترین اختناق و سرکوب یکی از بزرگترین و رادیکالترین احزاب کمونیست پس از بلشویک ها یعنی "حزب کمونیست ایران" را ساختند. حزبی که لااقل تا مقطع جدا شدن منصور حکمت و اکثریت کادرهای آن و تشکیل حزب کمونیست کارگری، دارای تاریخ درخشانی از فعالیت کمونیستی و نمایندگی طبقه کارگر در سخت ترین شرایط اختناق و سرکوب است. بدون آن حزب کمونیست ایران و تلاش هایش، کمونیسم در ایران هرگز در جایگاه فعلی اش نبود. (حتی خود گادفادر و دوستان هم سرنوشت دیگری می یافتند!) این خود بحث مفصلی است، اما در مقابل قصه گادفادر ما از "بحث برنامه" باید تاکید کرد که بطور مشخص "بحث برنامه" و پیروزی آن در واقع ماحصل سه – چهار سال مبارزه نظری و پراتیک عملی انقلابیون کمونیست در آن مقطع بود، که اتحاد مبارزان پرچم آنرا بدست داشت، و به شکست و از میدان بدر کردن پوپولیسم (یا سوسیالیسم خلقی، که دیدگاه اصلی مسلط بر چپ رادیکال تا آن مقطع بود) و پیروزی "مارکسیسم انقلابی" منجر شد. شکست پوپولیسم و پیروزی مارکسیسم انقلابی به سهم خود امکان اینرا فراهم کرد که اتحاد مبارزان کمونیست و کومله (که پر نفوذ و توده ای ترین جریان چپ رادیکال ایران بود) و بسیاری از عناصر دیگر چپ در سال 62 در کنگره موسسی جمع شوند و حزب کمونیست ایران را تاسیس کنند. (4)
چهارم- و این هنوز اصل ماجرا نیست، نکته اصلی در تحریف پاسخ ما به بحث "پیوند" است که به آن می پردازیم. اما اینجا از فرصت استفاده کرده گریز کوتاهی به صحرای کربلای شکست طلبان می زنیم. نکته جالب توجه اینجا این است که نه فقط نویسندگان "بسوی حزب"، بلکه سایر شکست طلبان (از جمله کوروش مدرسی و همینطور علی جوادی در بحث "حکمتیسم" اش) همگی در قلم گرفتن اهمیت دوره مارکسیسم انقلابی و دستاوردهای آن، مشترک اند! جالبتر این است که این دوستان، علیرغم همه تفاوت هایشان، در این هم مشترک اند که دوره مارکسیسم انقلابی را بنوعی به چپ سنتی و چپ رادیکال واگذارند. کارگر و کمونیسم و سوسیالیسم کارگری در این تلاشی که مارکسیسم انقلابی نام گرفت نزد همه شکست طلبان بنوعی غایب است. (مثلا کوروش مدرسی مارکسیسم انقلابی را معادل چپ سنتی تعریف میکند و ما قبلا در همین نشریه به این موضوع پرداخته ایم.) برخی که هنوز در خجالت منصور حکمت هستند برای آغ کردن مارکسیسم انقلابی شروع میکنند به تکه تکه کردن خود منصور حکمت (منصور حکمت دوره مارکسیسم انقلابی، منصور حکمت دوره حزب و قدرت سیاسی و..) و آنهایی که مثل گادفادر در خجالت منصور حکمت نیستند کل دوره مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیست ایران قبل از جدایی - که سوسیالیسم و کمونیسم کارگری در دل آن خودآگاه تر میشود و به جلو گام بر میداشت- را به داستان مسخره ای نظیر "بحث پیوند" در برابر "بحث برنامه" تقلیل میدهند. چرا شکست طلبان چنین دشمنی با دوره مارکسیسم انقلابی دارند؟ این بحث مفصل تری است. اما آقای آذرین آنرا به داستان فکاهی تقلیل میدهد تا در پارارگراف بعدی نتیجه گیری های مسخره تری برای اهداف نازل خود بگیرند. تعجب ندارد. این تاریخ چپ و کمونیسم در ایران به روایت شکست طلبان است. شکست طلبی که برای نفی کمونیسم و انقلاب و جنبش سرنگونی و حزب کمونیست کارگری قلم بدست گرفته است، اگر تاریخ واقعی را بگوید تعجب دارد

جایگاه تاریخی "نقد پیوند

برای اینکه خواننده بتواند در باره آنچه در "بسوی حزب" به او ارائه شده قضاوت واقعی تری داشته باشد، امیدوارم حوصله کنید و اجازه دهید تا قبل از ادامه بررسی بند 5 این "بحث پیوند" را مورد دقت بیشتر قرار دهیم. چرا که خواهید دید نقد بحث "پیوند" آنطور که واقعا رخ داد از چه قرار بود. و همینطور خواهید دید که چطور اولین جوانه های تئوری حزب سیاسی کمونیستی منصور حکمت که بعدها در بحث حزب و جامعه طرح میشود، همینجا دارد سر باز میکند
واقعیت این است که بر خلاف متل شیرین آقای آذرین بحث "پیوند" در برابر بحث "برنامه" طرح نشد. بحث "پیوند" البته همیشه آن گوشه و کنارها بود، اما فقط وقتی برجسته و بطور جدی طرح شد که بحث "برنامه" پیروز شده بود! بعبارت دیگر این بحث "پیوند" بود که در مقابل بحث "برنامه" مطرح شد! یعنی وقتی که کومله و اتحاد مبارزان کمونیست برنامه مشترک داده بودند و "برنامه حزب کمونیست" به صحنه آمده بود (یعنی "بحث برنامه" پیروز شده بود) "بحث پیوند" از جانب همان چپ سنتی و پوپولیستی که در "بحث برنامه" شکست خورده بود بطور برجسته علم شد. استدلال اینها آن بود که شما چون با طبقه کارگر پیوند ندارید، برنامه هم که داشته باشید نمی توانید حزب کمونیست ایران را تشکیل دهید. در واقع "بحث پیوند" نه در مقابل "بحث برنامه" که در مقابل "تشکیل عملی حزب" مطرح شد. جالب است که ایرج آذرین که حافظه قوی دارد (یا آنوقت ها داشت) اینجا کم حافظه شده است
باری، این هنوز تمام تحریفی که بهم بافته اند نیست. مهمتر، قلم گرفتن بر جوابی است که بحث "پیوند" از سوی ما گرفت و دیدیم که در کلاس تاریخ گادفادر به بحث مسخره "برنامه" پیش شرط "پیوند" است، تقلیل یافت . در این رابطه بخصوص شما را به مقاله مشهور و جالب "حزب کمونیست ایران در گرو چیست" از منصور حکمت و ف. پرتو (حبیب فرزاد) جلب میکنیم. متن کامل این مقاله را در همین شماره چاپ میکنیم. اما نقل این چند جمله آن اینجا مفید است. بعد از اینکه درک های غلط ("ولونتاریستی و اکونومیستی") در برخورد به "مساله پیوند" را شرح میدهد آنگاه میکوشد پاسخ ما را بیان کند
"...کمونيسم گرايشى در جنبش طبقه کارگر است که با اهداف و روشهاى مستقل خود از ساير جريانات سياسى- طبقاتى متمايز ميشود. حزب کمونيست تشکل حزبى اين جريان مشخص و متمايز است. کمونيسم يک جريان کلى و عام است، اما حزب کمونيست پديده و مقوله اى مشخص است. حزب، آن تشکل سياسى‌اى است که اهداف و شيوه‌هاى کمونيستى را به نحوى ادامه کار و استوار اتخاذ ميکند و رواج ميدهد. حزب کمونيست، کمونيسم متشکل است؛ و لذا هر تشکل که اولا اين اهداف و شيوه‌ها را بشناسد، آن را از آن خود بداند، به آن متعهد شود، مبارزه خود را بر مبناى آن سازمان دهد و به پيش برد و ثانيا، از توان کافى و استوارى عملى لازم براى ادامه کارى و ثبات قدم در اين امر برخوردار باشد، يک حزب کمونيست است. حال خواه اين حزب کوچک يا بزرگ شود، ضعيف يا قوى شود، در اپوزيسيون باشد يا دولت را تشکيل بدهد، اين حزب، حزب کمونيست خواهد بود، زيرا نماينده متشکل کمونيسم به مثابه يک جريان متمايز و مشخص در جنبش طبقه کارگر است. اين آن جوهر اساسى و پايدار هر حزب کمونيست است که هرگاه نقض شود حزبى در کار نخواهد بود. و هرگاه بوجود آيد حزب ديگر عملا تشکيل شده است. اکونوميسم و ولونتاريسم هر دو به اين جوهر و درونمايه حزب بى توجه و بى تفاوتند و لذا نميتوانند تصويرى از ملزومات واقعى و پايه‌اى تشکيل حزب کمونيست ايران بدست دهند. ما بايد از اينجا شروع کنيم و دقيقا در پى فراهم آوردن اين ملزومات باشيم. تکليف ابعاد حزب را مبارزه ما تعيين خواهد کرد. " (تاکیدها از اصل است.) اینجا تعریف روشنی از حزب کمونیست وجود دارد که تازه بعد از حل و فصل مساله برنامه و با فرض داشتن تئوری و برنامه کمونیستی طرح میشود و بر این مولفه ها استوار است: 1) کمونیسم یک گرایش در طبقه کارگر است. در تقابل با آنها که میگویند کمونیسم از بیرون به درون طبقه کارگر میرود. 2) حزب کمونیست "تشکل سیاسی" این گرایش است. 3) باید توان کافی برای ادامه کاری و ثبات قدم داشته باشد. 3) همینکه نماینده متشکل کمونیسم باشد، خواه بزرگ و خواه کوچک، خواه در اپوزیسون باشد یا دولت تشکیل دهد، آن جوهر اساسی لازمه حزب کمونیست را داراست
فعلا از این بگذریم که امروز هر سه نفری که دور هم جمع میشوند اسم خود را حزب میگذارند (و به نفس این کار ایرادی هم نیست)، ولی در همان سال 61 (زمان نوشتن مقاله فوق) پاسخ ما به بحث پیوند، بحث برنامه نبود! همانطور که گفتم بحث پیوند در مقابل تشکیل حزب بطور برجسته در مقابل ما قرار گرفت و پاسخ ما (بخصوص اگر کل مقاله فوق را بخوانید) به بحث "پیوند" رد یکسری درک های عقب مانده و متافیزیکی از حزبیت کمونیستی بود. (یادآوری: گویی دارد 25 سال پیش همان قوطی بگیر و بنشان "امروز" آقای آذرین که در بخش سوم این نوشته بررسی کردیم را نقد میکند. برای مثال توضیح داده میشود که چطور حزب بلشویک در سال 1908 و 1915 را بنا به درک اکونومیستی "پیوند"ی ها، بخوانید "بسوی حزب"ی ها، نمی توان حزب کمونیست نامید.) در هر حال لااقل از سال 61 ما درک بسیار روشنی داشتیم که حزب کمونیستی آن حزبی نیست که کافی است "برنامه و پلاتفرم" مارکسیستی داشته باشد و بعد میرود "پیوند" برقرار میکند و "کارگران را جذب میکند". اینکه برنامه کمونیستی داشته باشد، اینکه درک تئوریک درستی از مارکسیسم داشته باشد، اینها بی شک پیش شرط های حزب است، اما در عین حال باید بتواند روش های عملی کمونیستی را نمایندگی کند، باید بتواند "تشکل سیاسی" یک گرایش معین که فی الحال در طبقه کارگر هست، باشد. باید ادامه کاری داشته باشد. (و مختصات بیشتری که در مقاله فوق بر میشمرد، مثلا نقش کادرها
این البته درک آنوقت است و بعدها تکامل می یابد و تدقیق میشود. ولی تا همانجا هم این درک از تحزب و حزبیت و آن تاریخچه ای که پشت آن هست را با این نقل گادفادری که به امروز ما نسبت مقایسه کنید: "ادعای این دسته نهایتا این است که آنچه سازمان یا حزب آنها را بالقوه حزب طبقه کارگر میسازد حقانیت پلاتفرم سازمانی یا برنامه حزبی ای است که بر درک درستی از تئوری مارکسیسم متکی است". امیدوارم روشن باشد چرا در همان ابتدا گفتم چنین تعریف بچه گانه ای را ما هرگز از حزب و تحزب کمونیستی نداشته ایم

گادفادر در انقلاب بهمن

ولی نویسندگان "بسوی حزب" که مخاطب خود را بی اطلاع فرض کرده اند، یا تصور کرده اند بحث های گذشته یادشان رفته، یا مثل خود حضرات "بسوی حزب" هیچگاه بدرست آنها را نفهمیده بودند، در ادامه همین بند 5 باز تاکید میفرمایند

"کمابیش همین درک عمومی امروز بر بیشتر جریانات چپ رادیکال بازمانده از دوران انقلاب بهمن حاکم است. نزد همه آنها [دقت کنید، "امروز"، نزد "همه آنها"] اکنون تئوری مارکسیسم و برنامه متکی به آن جایگاه محوری دارد، و بر پایه باور به حقانیت تئوری و برنامه خود است که این قبیل سازمانها و احزاب، صراحتا یا تلویحا، شکل گیری عملی حزب کارگران را در امتداد پیوستن کارگران پیشرو به سازمان یا حزب خود ترسیم می کنند

ملاحطه می کنید؟ باز اصرار دارند که بگویند آن درک مسخره "تئوری و برنامه پیش شرط پیوند است" بر همه چپ و از جمله ما همین امروز حاکم است! میدانید چرا اینهمه اصرار دارند؟ چون بعدا میخواهند علیه حزب کمونیست کارگری حرف بزنند و بگویند با وجود اعتقاد به برنامه واحد کسانی از حزب ما انشعاب کرده اند که همان برنامه را هنوز قبول دارند. میخواهند بگویند پس برنامه مبنای وحدت و حزب درست کردن نیست. (اینهم یکی دیگر از آیه های گادفادری است که بعدا سر فرصت در بندهای بعدی "بسوی حزب" بررسی خواهیم کرد.) میخواهند بعدتر بگویند اگر برنامه نمی تواند موجب وحدت شود پس بسوی استراتژی! میخواهند مثلا برای قوطی بگیر و بنشان شان تئوری عرضه بفرمایند. اما کسی که برای منفعت حقیر بقیه را نادان حساب کرده است گاه خود مجبور است به حماقت های عجیب دست بزند. ایشان متوجه نیست آن چیز خنده داری را که با اینهمه اصرار به ما نسبت میدهند، یعنی اینکه در مقابل تئوری "پیوند" گفتیم برنامه و درک صحیح از تئوری مارکسیستی و غیره، را خودشان در شکل حتی عقب مانده تری نمایندگی میکنند
در نقل بالا به این عبارت که به بقیه نسبت داده میشود دقت کنید: "شکل گیری عملی حزب کارگران در امتداد پیوستن کارگران پیشرو به سازمان یا حزب خود". این دقیقا درک خود گادفار عزیز از حزبیت است که در بندهای قبلی دیدیم. (به بخش سوم این نوشته رجوع کنید.) با این تفاوت که: 1) ایشان حال و ادعای حزب سازی را ندارد که کسی "در امتدادش" به آن بپیوندد، 2) تئوری و برنامه هم که یکجا دور انداخته میشود و بجای آن "استراتژی" می نشیند، و 3) خود این "کارگران پیشرو" که حول "استراتژی" گادفاری متحد شوند، "در امتدادش" خود بخود میشود حزب کمونیستی کارگران! این همان قوطی بگیر و بنشان است که حتی یک گام از بحث "پیوند"ی ها نیز عقب است. "پیوند"ی ها لااقل اصل برنامه را (حال با همان درک متافزیکی) مجبور شده بودند که بپذیرند، در ورژن گادفادری برنامه هم لازم نیست. این تئوری فوق العاده پیشرفته تحزب کمونیستی را بصراحت خیره کننده تری در بند 7 اعلام میفرمایند و بعدا بیشتر به آن خواهیم پرداخت. اما حتی در همین بند 5 هم که دارند برایمان درس تاریخ میگذارند همان درک خودشان را بجای تاریخ به خواننده ارائه میدهند. و تعجبی هم ندارد. انسانها به تاریخ رجوع میکنند تا حال خود را توضیح دهند

"اما اگر در دل انقلاب بهمن مسیر شکل گیری یک حزب کمونیستی و کارگری می توانست این چنین طی شود که برنامه حزبی به پرچمی برای جلو راندن مبارزه طبقاتی حاد و تکامل یافته ای شود که فی الحال در شکل جنبش شورایی و کنترل کارگری بر تولید جریان داشت، با سرکوب و ختم انقلاب در نیمه نخست سالهای دهه 1360 وضعیت دگرگون شد

به عبارت دیگر معنی جمله فوق این است: در شرایط "مبارزه حاد طبقاتی" ، که البته منظور جنبش شورایی است، "برنامه حزبی" میتواند به "شکل گیری یک حزب کمونیستی و کارگری" منجر شود! این تئوری حزبیت گادفادر ما در "در دل انقلاب" است. دقیقا همین تئوری پوچ است. دقیقا همین تئوری ورژنی دیگر از بحث مسخره "پیوند" است که بالاتر کوشش کردند با آن چشم بندی به ما نسبت دهند. اگر برنامه حزبی باشد و مبارزه حاد طبقاتی هم باشد و اینها بهم بخورند مبارزه طبقاتی به جلو رانده میشود و بالاخره میشود "مسیر شکل گیری یک حزب کمونیستی و کارگری
واقعیت، متاسفانه یا خوشبختانه، کمی پیچیده تر و چند وجهی تر از این است. اما فرض کنیم این تخیلات کودکانه صادقانه باشد و توسط "فرشته آرزوها"ی کارتن "پینوکیو" به حقیقت بپیوندد و بتوان حزبی کمونیستی به این شیوه درست کرد. با اینهمه اگر این حزب، بویژه در آن دوره "مبارزه حاد طبقاتی"، بر سر جدال قدرت حاضر نشود به درد چیزی نخواهد خورد. آنوقت یک حزب سیاسی کارگری نیست. و این حاضر شدن در جدال بر سر قدرت سیاسی چیزی بیش از "برنامه حزبی" به علاوه "مبارزه حاد طبقاتی" لازم دارد. اتفاقا خود همان "انقلاب بهمن" اینرا به ما آموخت که چرا حزب کمونیستی کارگری قبل از هرچیز باید بر سر جدال قدرت ظاهر شود. اینرا تجربه فدایی به ما آموخت. در فردای قیام بهمن فدایی بزرگترین سازمان چپ بود که بخش وسیعی از "فعالان سوسیالیست جنبش کارگری" به آن "پیوند" داشتند. مشکل فدایی فقط برنامه و تئوری های پوپولیستی اش نبود. مشکل اصلی اش این بود که حزب سیاسی نبود و خود را در حاشیه جریانات اصلی جامعه تعریف کرد. وگرنه میتوانست ورژن قابل تحمل تری از دولت جنبش ملی اسلامی را به قدرت برساند. فدایی قدرت را به خمینی سپرد و بعنوان اپوزیسیون اعلیحضرت ظاهر شد و داستانش را همه میدانیم. در نتیجه این تعبیری که در پاراگراف فوق از "مسیر شکل گیری یک حزب کمونیست کارگری" می بیند، یعنی "برنامه حزبی" بعلاوه "مبارزه حاد طبقاتی" میتواند "مسیر شکل گیری حزب کمونیستی کارگری" باشد، همانطور که گفتم همان قوطی بگیر و بنشان گادفادر ما در شرایط "مبارزه حاد طبقاتی" و "دل انقلاب بهمن" است

حزبیت و قدرت سیاسی

اینجا اجازه بدهید در مقابل روایت شکست طلبان از تاریخ تلاش برای تحزب کمونیستی ما هم تاریخ خودمان، تاریخ واقعی که اتفاق افتاد را بطور خلاصه بازگو کنیم و در واقع دنبال بحث را بعد از نقد تئوری "پیوند" که بالاتر اشاره کردیم دنبال کنیم و ببینیم بر خلاف آن چیز مسخره ای که گادفادر به ما نسبت میدهد، درک ما از حزبیت چگونه تکامل یافت
بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران در سال 62، این حزب به بستر اصلی کمونیسم رادیکال ایران تبدیل شد. گرایشات و تمایلات مختلف چپ و رادیکال انقلاب 57 در درون این حزب و تحت هژمونی "مارکسیسم انقلابی" متحد میشود. اما این اتحاد شکننده است. از دل بحث سبک کار و روش های عملی کمونیستی- که آخرین کلام مارکسیسم انقلابی در زمینه تحزب و پراتیک کمونیستی است، و این از همان مقاله "حزب کمونیست در گرو چیست" بخوبی روشن است- اندک اندک بحث های کمونیسم کارگری سر باز میکند. (برای مثال رجوع کنید به بحث های "حوزه های حزبی و آژیتاتور کمونیست" یا "بحث عضویت کارگری" از منصور حکمت.) اما بحث کمونیسم کارگری به یک معنی یک شروع جدید در همه جوانب است: مجددا نه فقط بحث برنامه که بحث تئوری و نگاه به تئوری مارکسیسم، رجوع به طبقه و جنبش کمونیسم کارگری را مطرح میکند
بحث کمونیسم کارگری در واقع انعکاس واقعیت های پایه ای تر اجتماعی و جهانی است. مارکسیسم انقلابی که از دل انقلاب 57 عروج کرد، اکنون با پایان یافتن انقلاب 57 و وقوع تحولات تاریخی سقوط کمونیسم بورژوایی و پایان دنیای جنگ سرد، خود به عوامل تشکیل دهنده اش تجزیه میشود. کمونیسم کارگری در تدوام همان گرایش مارکسیستی است که در دوره قبل سوسیالیسم کارگری ایران را نمایندگی میکند و ناگزیر در شرایط جدید می بایست خود را متمایزتر و دقیق تر تعریف کند. بحث کمونیسم کارگری در واقع یک گسست قطعی و همه جانبه و جنبشی با چپ رادیکال سنتی است که دوره اش تمام شده و لنگ لنگان بدنبال سوسیالیسم کارگری کشیده شده است. برای آن چپ رادیکال حزب کمونیست ایران پایان راه است، برای سوسیالیسم کارگری تازه سکویی برای جهش به آغازی نوین. (برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید به "سمینار اول کمونیسم کارگری"، و به "تفاوت های ما" از منصور حکمت رجوع کنید.) بحث کمونیسم کارگری سرانجام به این منجر میشود که باید حزب "یک بنی" که همین کمونیسم کارگری متشکل باشد را ایجاد کرد. حزب کمونیست کارگری با برنامه جدید (که تفاوت های بنیادی با برنامه حزب کمونیست دارد) و با دیدگاه و تئوری هایی که نقد عمیق و روشنی بر کمونیسم بورژوایی بطور کلی دارد، با روش ها و سبک کار متفاوت تشکیل میشود. در کنگره دوم این حزب است که تئوری تحزب کمونیستی ما یک گام اساسی به جلو بر میدارد. "بحث حزب و قدرت سیاسی" و کمی بعد تر "حزب و جامعه"، این مساله اساسی را طرح میکند که یک حزب کمونیستی علاوه بر همه آن خواصی که قبلا مورد توجه بود - یعنی داشتن یک برنامه کمونیستی، متکی بودن بر تاکتیک ها و خط مشی تاکتیکی درست، داشتن یک سبک کار کمونیستی و اجتماعی، درک صحیح رابطه بین رفرم و انقلاب وغیره – باید همچنین بتواند در جدال بر سر قدرت سیاسی و دخالتگری سیاسی در ابعاد اجتماعی و وسیع حاضر شود
این مهمترین نکته در تعریف حزبی است که واقعا میخواهد دنیا را تغییر دهد و به حاشیه نشینی و همیشه اپوزیسیون بودن دل خوش نکرده است. در سال 98 (یعنی 9 سال پیش) گویی منصور حکمت داشت خطاب به گادرفادر شکست طلب ما این کلمات را ادا میکرد
"... وظيفه ما ايجاد يک حزب سياسى کمونيستى کارگرى است. در طول اين بيست سال ما نشريات مارکسيستى ايجاد کرده ايم، پرچم آرمانها و برنامه هاى کمونيستى را برافراشته ايم، سازمانهاى کوچک و بزرگ ساخته ايم، تبليغ و تروج کمونيستى کرده ايم، مبارزه مخفى و علنى و مسلحانه کرده ايم. اما وظيفه ما ايجاد يک حزب سياسى است که در مرکز جدال قدرت در جامعه پرچم کارگر، پرچم مساوات طلبى و آزادى خواهى را بلند کند و بطور عينى يکسوى اين جدال باشد و شانس پيروزى در اين جدال سياسى را داشته باشد. کمونيسم بر سر تغيير است. و تغيير جامعه بورژوايى ايجاب ميکند که طبقه کارگر در جدال قدرت پيروز شود. کمونيسم کارگرى بايد به يک حزب سياسى در جامعه بدل بشود. اين ايده اوليه و بديهى مانيفست کمونيست، نظير همه ايده هاى مانيفست، نظير کل نگرش انتقادى مارکس، بايد از زير آوار تحريفات بيرون کشيده شود. همان روايات مسخ شده اى که انقلاب کمونيستى و جامعه سوسياليستى را به آينده اى دور و دنيايى ديگر حواله کرده اند و فوريت و مطلوبيت و امکان پذيرى امروزى آن را منکر شده اند، تحزب کمونيستى کارگرى، يعنى قد علم کردن کمونيسم کارگرى به عنوان يک حزب سياسى مدعى قدرت، را نيز به اشکال مختلف منتفى، ناممکن و نامطلوب قلمداد کرده اند." (حزب و جامعه، از گروه فشار تا حزب سیاسی
این بحث تحولی کیفی و اساسی در درک حزب کمونیست کارگری از خود و فعالیت هایش ایجاد میکند. این بحث ها درست مقارن بود با وقتی که جامعه ایران در آستانه تحولات اجتماعی جدیدی بود. دوره رفسنجانی بود و "بحران آخر" و معلوم بود که بن بست جمهوری اسلامی جامعه را به نقطه جوشی نزدیک کرده است. این همان وقتی است که دوم خرداد در پاسخ به تحرک مردم برای رفع شر جمهوری اسلامی عروج میکند و میکوشد تلاشهای مردم برای از پیش پا برداشتن جمهوری اسلامی را در چهارچوب "جنبش اصلاحات" مهار زند. این همان وقتی است که گادفار و رفقایش نه حزب و نه سرنگونی را قبول ندارند و امر به مبارزه اقتصادی و انتظار برای انقلاب سوسیالیستی که بعد میرسد میکنند. و حزب کمونیست کارگری درست برعکس، با شعار اصلاحات پوچ است، جمهوری اسلامی باید برود و دقیقا تحت تاثیر بحث های حزب و قدرت سیاسی و حزب جامعه با بخاک مالیدن پوزه مدافعین جمهوری اسلامی مامانی! در کنفرانس برلین، در ابعاد عظیم سیاسی و اجتماعی عروج میکند و برای اولین بار شکل و شمایل یک حزب سیاسی کمونیستی کارگری را از خود نشان میدهد. اینها را در بخش های قبلی مفصل دنبال کردیم. اینجا قصد ما این بود که خواننده بتواند تصویری کلی از سیر تحول و تکامل تئوری حزبیت ما از "استقلال ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی طبقه کارگر" دوره سهند و اتحاد مبارزان تا "حزب سیاسی کمونیستی کارگری" امروز داشته باشد
می بینید که دنیای واقعی چقدر پیچیده و غنی است و نمی توان در فرمول مسخره "پیوند" و "برنامه" گادفادر محبوس اش کرد. می بینید که چطور با بحث های کمونیسم کارگری در واقع همه چیز دوباره برای ما طرح میشود. و می بینید دیگر آن عبارت مورد علاقه گادفادر "احزاب باقی مانده از دوره انقلاب بهمن" چقدر نازل و غیر واقعی است. این البته خود بحث جداگانه ای است که باید به آن بپردازیم. اما فعلا به زیر کرسی برگردیم و به بخش پایانی افسانه شیرین گادفادر از تاریخ تحزب کمونیستی در ایران گوش فرا دهیم و بند 5 را ادامه دهیم

و معجزه "استراتژی

فقط به کسانی که ناراحتی های قلبی دارند باید از پیش هشدار دهیم که سطور بعدی را با احتیاط مطالعه کنند. چون حرفهایی میزنند که ممکن است از فرط ایجاد حیرت و هیجان مشکل آفرین بشود. چون اگر خاطراتان باشد این بخش پنج با سوال عالمانه "برنامه یا استراتژی؟" آغاز شد. تا اینجا دیدیم که منظور از "برنامه" چیست، حالا میخواهند جواب سوال را بدهند و "استراتژی" را طرح بفرمایند و توضیح دهند که چرا جواب سوال خیلی واقعی و دیالکتیکی "برنامه یا استراتژی" همانا "استراتژی" است! هرچقدر که بحث "برنامه" شان برای خواننده آموزنده هیجان انگیز بوده، بحث "استراتژی" دوستان "بسوی حزب" بمراتب خیره کننده تر است. بالاتر بند 5 را تا آنجا که از ختم انقلاب 57 در نیمه سالهای 60 صحبت میکرد دبنال کردیم. ادامه میدهد

"نه تنها تلاش برای اعمال کنترل طبقه کارگر بر تولید به صفحات تاریخ پیوست، بلکه با سرکوب جنبش شورایی طبقه کارگر مطلقا بدون تشکل شد. [واقعا؟ مطلقا بدون تشکل شد؟ به تاریخ پیوست؟] پس از ختم جنگ ایران و عراق و بازسازی اقتصادی، مبارزه طبقاتی کارگران می بایست از نقطه بسیار پایین تری آغاز کند. [سوال یک: این مبارزه طبقاتی کارگران منظور چیست؟ سوال دو: ختم جنگ ایران و عراق ثمره "مبارزه طبقاتی" کسی نبود، یا ربطی به آن نداشت؟ سوال سه: چرا "باز سازی اقتصادی" و "ختم جنگ" باعث شد که "مبارزه طبقاتی" از سطح پایین شروع شود؟] تا امروز نیز، بر خلاف دوران انقلاب بهمن، پاسخ به سوال "چه می خواهیم" و برنامه حزبی بخودی خود نمی تواند مبارزه طبقاتی جاری را به اشکال و سطوح عالی تر سوق دهد. رشد مبارزه جاری کارگران به سطوح بالاتر مبارزه طبقاتی اساسا در گرو پاسخ به سوال "چه باید کرد" است؛ [آها،"مبارزات جاری کارگران" پس خوشبختانه بوده است. یعنی آنقدر ها هم سوت و کور نبوده. ولی البته "مبارزه طبقاتی عالی" نبوده است. نگران نباشید آن "چه باید کرد" یک سوال خیلی قدرتمندی است که وقتی پاسخ دهید منجر به "رشد مبارزه جاری طبقاتی به سطوح بالاتر" میشود. گوش کنید، الان میگویند چه باید کرد: ] یعنی طرح یک استراتژی روشن سیاسی که مسیری را از نقطه شروع مبارزات امروز تا متشکل شدن و افزایش نیرو برای چالش های اجتماعی و سیاسی، و تا انقلاب و بر قراری حکومت کارگری، نشان می دهد. [دیدید؟ این استراتژی خیلی چیز عالی است. به شما میگوید چطور از مبارزات امروز تا متشکل شدن و افزایش نیرو و انقلاب و حکومت کارگری بروید. واقعا ما این 30 سال گذشته دنبال این استراتژی میگشتیم و پیدا نمی کردیم. حتی نمی دانستیم اسمش "استراتژی" است!] اگر حزب کارگران قرار است به طور عینی و عملی در برگیرنده آگاه ترین و بهترین مبارزان طبقه کارگر باشد، آنچه در وضعیت فعلی شکل گیری حزب طبقاتی کارگران را ممکن می کند وجود درک واحدی نزد رهبران سوسیالیست مبارزات جاری کارگری از چشم انداز پیشروی طبقاتی کارگران است

این بود پایان قصه شیرین بند 5 و جواب به سوال "برنامه یا استراتژی". پاسخ استراتژی است. "درک واحدی" در بین "بهترین مبارزان طبقه کارگر" از استراتژی. این پاسخ حتی محکم تر و مستدل تر از آن بحث وزین و تاریخی در مورد "برنامه" بود. اگر در دوره انقلاب سوال "چه میخواهیم" پاسخگو بود امروز سوال درست "چه باید کرد" است. چه باید کرد هم همان استراتژی است. که قبلا اشاره کردیم خودش دوباره تمام بحث تئوری و برنامه و کل کمونیسم را روی میز میگذارد. که البته ایراد ندارد. اما مساله همانا این است که چطور "بهترین مبارزان طبقه کارگر" این حب استراتژی معجره آسای گادفادری را قورت دهند. اگر این انجام شود یک حزبی میسازیم که ده تا حزب بلشویک را هم توی جیبش میگذارد. پس بزک نمیر بهار میاد! فعلا این حزب کمونیست کارگری را که چون فکر میکند برنامه اش خوب است پس حزب طبقه کارگر است را بگذار کنار و نسخه استراتژی را به داواخانه ببر و بگیر تا بعد باهم یک کاری میکنیم
بالاتر دیدیم که این بحث برنامه در مورد چقدر بی پایه و الکی بود، حالا دیدیم که این بحث استراتژی هم چقدر بی پایه و خنده دار است. وقتی اول این بخش گفتم این بحث "برنامه و استراتژی" مثل کاغذ پرانی بچه های بازیگوش کلاس دوم دبستان است، شاید جوک و دست انداختن به نظر میرسید. اما آیا انصافا جز این است؟ اما در پس "برنامه یا استراتژی" دیدیم که چطور آقای آذرین و دوستان حتی از چپ زمخت و ابتدایی 57 هم گام ها به عقب رفته اند. و این آنجایی است که ادامه دادن سوسیالیسم حجاریانی دوره "اصلاحات سیاسی بورژوازی" در دوره "سرخوردگی از جنبش اصلاحات" شما را به آن میرساند. البته نباید خیلی هم بدجنس بود. شما باید این بند 5 را در رابطه با بند های دیگر و بخصوص بند ششم که عنوانش "نقش آگاهی" است، مطالعه کنید. ما که 5 بند قبلی را بدقت مطالعه کردیم، دیدیم که چطور بند بعد از بند کار خرابتر میشود. امیدوارم فرصت باشد تا در هفته بعد این بند 6
و 7 باقیمانده را هم بررسی کنیم و ببیند کار حتی خرابتر از این است که تا بحال دیده اید

اما بعنوان حسن ختام بحث این هفته بد نیست چند کلمه توضیح در مورد همین آخرین تکه بند 5 اضافه کنیم
1) جنبش شورایی 57 – 60 به صفحات تاریخ نپیوست. اعمال اراده مستقیم توده کارگر که اساس آن جنبش بود (و نه کنترل تولید!) و خود را در مقطعی بصورت کنترل حساب و کتاب کارخانه و غیره نشان داد، بعدها در شکل جنبش مجامع عمومی ادامه پیدا کرد و هنوز هم گاه به گاه اینجا و آنجا می بینیم اش. شرط می بندم بمجرد اینکه شرایط سیاسی اجازه دهد ما با جنبش اعمال اراده بمراتب قدرتمند تر، سیاسی تر و انقلابی کارگران مواجه خواهیم بود. این بار ما، یعنی حزب کمونیست کارگری، هستیم و میکوشیم که نه فقط کارخانه که جامعه و دولت و خلاصه کل زندگی را به اختیار انسانها درآوریم. کسانی که این را باور ندارند بروند عکس های اول مه امسال را ببینند و شعار پلاکارد کارگران را بخوانند
2) طبقه کارگر بعد از سرکوب جنبش شورایی "مطلقا" بدون تشکل نشد. دوستان "بسوی حزب" آنوقت ها که با ما بودند اگر کسی این حرف را میزد برایش هزار تا مثال میزدند که این بحث چقدر غیر واقعی، چقدر بچه گانه، چقدر از سر شکم سیری و "غیر کارگری" است. حالا خودشان در سند "مصوب شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری" در بوق کرده اند! مبارک است. آیا دشمنی با حزب کمونیست کارگری و دفاع از حجاریان در دوره اصلاحات باید کسی را به آنجا ببرد که چنین احکامی بدهد؟ سرنوشت این دوستان میتوانست یک کمی بهتر از این باشد. باری، از این بحث مشهور منصور حکمت که میگوید کارگر حتی در سخت ترین شرایط هم یک توده غیر متشکل نیست و در شکل محافل کارگری بدرجه ای تشکل دارد اگر بگذریم، این یک فاکت است که در تمام سالهای حیات جمهوری اسلامی سالانه بین صدها تا چند هزار اعتصاب کارگری صورت گرفته است. اعتصاب بدون درجه ای تشکل غیر ممکن است. حتی اگر بدون تشکل صورت گیرد خود نفس اعتصاب بسرعت نوعی از تشکل را جلوی کارگران طرح میکند. ما بارها و بارها شاهد مجامع عمومی در جنبش کارگری بعد از سرکوب شوراها بوده ایم. ما شاهد اجتماعات اول مه در سنندج و برخی شهرها بودیم. آیا مبارزه علیه قانون کار اسلامی "مطلقا" بدون تشکل بود؟ آیا مبارزات علیه بیکارسازیها در اتوموبیل سازیها "مطلقا" بی تشکل بود؟ در دفعات قبلی اعتصاب کارگران نفت را مثال زدیم که درست قبل از دوم خرداد همه توجه ها را به سمت کارگر و چپ جلب کرد. آیا آن اعتصاب که خارج و داخل را متوجه کرد تشکل نداشت؟ و آیا تشکل شاخ و دم دارد؟ در دوره آخوند خاتمی (ببخشید اصلاحات سیاسی بورژوازی) تعداد اعتصابات و حرکات متشکل کارگران (مثلا جاده بستن، تعطیل شهر، جلوی مجلس رفتن، تظاهرات در سطح شهر وغیره) حتی افزایشی چشمگیر یافت. دوره حاضر را دیگر میگذریم... من میفهمم که تشکل سطوح دارد، میتواند سراسری باشد، محلی باشد، ابتدایی باشد، تکامل یافته باشد. اما ایشان طوری حرف میزنند که گویا از بعد از سرکوب جنبش شورایی تا امروز طبقه کارگر "مطلقا" فاقد تشکل شده است. چرا؟
3) فاکتور تعیین کننده در ختم جنگ ایران و عراق مبارزه و بیزاری مردم علیه جنگ بود. ما آنوقت ها هرروز از رادیو صدای حزب کمونیست ایران اخبار این اعتراضات و شاخص تر از همه اعتراضات و مقاومت های کارگران را بر علیه جنگ پخش میکردیم. نمی دانم این اسمش "مبارزه طبقاتی" یا هرچه بود. ولی همین اعتراضات، و فرار از جبهه سربازان و تظاهرات ضد جنگ در محله هایی مثل 9 آبان تهران و نظیر این به خمینی حالی کرد که اگر "جام زهر" را سر نکشد ممکن است مردم بزور در حلق اش کنند
4) فاکت: در اولین نماز جمعه بعد از جنگ موسوی اردبیلی آمد و چیزی در این حدود نعره زد: "حالا فکر نکنید جنگ تمام شده بروید اعتصاب بکنید و 40 ساعت کار طلب کنید." موسوی اردبیلی با کی داشت حرف میزد؟ این طبقه کارگر و این مطالبات از کجا آمده بود؟
5) کشتار وحشیانه زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 دقیقا به این خاطر بود که جمهوری اسلامی وحشت داشت که مردم و کارگران اعتراضاتشان بالا بگیرد
و میشود هنوز خیلی به این لیست اضافه کرد. ولی ممکن است بگویید این بحث ها را چرا مطرح میکنی؟ این ها چه ربطی به بحث "برنامه و استراتژی" و تحزب و "بسوی حزب" دارد. درست است، میدانم که دوستان اینجا نمی خواهند تاریخ مبارزات کارگری بگویند. ولی میخواهند به خواننده اثبات کنند که چرا حزب کمونیستی امروز باید حول این بحث بسیار معقول و تکان دهند "استراتژی" ساخته شود. و میدانیم اینرا میگویند که بعد بگویند این حزب کمونیست کارگری بدرد نمی خورد. فکر میکند چون برنامه و تئوری دارد پس در "امتداد خود" به حزب کارگران تبدیل میشود. و دیدیم که چه تحریف ها از واقعیت و تاریخ ما میکنند. با این چند فاکتی که در رابطه با قسمت آخر آوردم فقط میخواستم نشان دهم کسی که شمشیر علیه حزب کمونیست کارگری بسته است، قبلش چطور طبقه کارگر و مبارزه و تشکل اش را به حجاریان ها فروخته است. باعث تاسف است. اما چه میشود کرد. این یک شکست طلب است که ابتدا باید طبقه کارگر و مبارزه اش را به چیز مسخ شده و مسخره ای تبدیل کند تا بعد بتواند علیه حزبی که محصول نزدیک به 30 سال تلاش برای سازمان دادن و متشکل کردن همین مبارزه و همین طبقه است چنان قصه هایی را سرهم ببافد. میگویند طبقه کارگر "مطلقا" فاقد تشکل شد تا بعد هم بتوانند بگویند "مطلقا" حزب ندارد. و دیدید که ما از همان سال 61 داریم خودمان را بعنوان بخش متشکل گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر تعریف میکنیم. از ذره ذره پیشروی کارگران و کمونیست ها دفاع میکنیم چون همین امروز ما را قوی میکند. اما شکست طلبان درست خلاف این باید همیشه بگویند هیچ نبود و هیچ نیستیم و شکست خوردیم و شکست خواهیم خورد. این نگاه عجیب و مایوسانه و غیر واقعی به تاریخ اصلا اتفاقی نیست. بالاتر گفتم انسانها به تاریخ رجوع میکنند تا حال خود را بیان کنند. این تکه آخر بند 5 نمونه دیگری از آن است
این دوستان شکست طلب (چه "بسوی حزب"ی ها و چه سایرین) متاسفانه در دنیای رقت باری بسر می برند و باور نخواهند کرد که مهمترین فاکتور واقعی تشکل طبقه کارگر در ایران همین حزب کمونیست کارگری است. بگذارید از محافل و تلاش های تعطیل نشدنی و هر روزه کارگران برای متشکل شدن بگذریم، از تظاهرات ها و اعتصابات و اجتماعات و مجامع عمومی کارگری بگذریم، از تلاش ها و اتحادیه ها و سندیکا های که دیگر امروز همه دارند می بینند بگذریم، حتی اگر اینها هیچکدام بر فرض محال نمی بود، طبقه کارگر ایران یک حزب کمونیست کارگری دارد که دوم خرداد را جلوی چشم همه شکست داده است. حزبی دارد که فاکتور اصلی در به چپ چرخاندن اعتراضات جامعه بوده است. حزبی دارد که هر روز دارد کمونیسم و سوسیالیسم را در جامعه تبلیغ میکند و نه فقط با حرف که با عمل. حزبی که اکنون پرقدرت ترین حزب اپوزیسیون میشود و همانطور که در بحث های قبل نشان دادیم دارد در تمامی عرصه های مبارزه اجتماعی و سیاسی، طبقه کارگر را نمایندگی میکند. حزبی که دارد اعتماد میلیونها نفر را به خود جلب میکند. حزبی که مصمم است در راس کارگران و مردم ایران جمهوری اسلامی را به درک واصل کند و جامعه آزاد و برابر سوسیالیستی را بسازد. میتوان در دنیای متافزیکی کتابی، در محافل حقیر چپ نشست و با بحث "برنامه یا استراتژی" اتل متل توتوله کرد و به این حزب سنگ زد. اما در دنیای واقعی این ما هستیم که ستون فقرات به میدان آمدن طبقه کارگر برای رهایی خود و جامعه هستیم. این ما هستیم که داریم طبقه کارگر را آنطور که مارکس و لنین گفتند و کردند، در همین شرایط متشکل میکنیم. این ما هستیم که اجازه ندادیم مارکسیسم به "علم قوطی بگیر و بنشان" تبدیل شود بلکه آنرا همانطور که هست یعنی بعنوان "دکترین رهایی طبقه کارگر" در دنیای امروز بکار بستیم. امیدوارم خسته تان نکرده باشیم و تصویری از همین تلاش را تا آنجا که به تئوری تحزب مربوط میشود، ضمن نقد قصه های شیرین گادفادر ارائه داده باشیم
17
سپتامبر 2007
ادامه دارد

---------------------
زیرنویس ها
1) برای مثال بند اول از بخش "در باره وظایف ما" از جزوه "خطوط عمده" که اول بار قبل از قیام بهمن و در آذرماه 1357 منتشر شد را اینجا ذکر میکنیم
"الف - حرکت بسوى تشکيلات مستقل کمونيستى و نهايتا ايجاد حزب طبقه کارگر سالهاست که مساله اساسى کمونيستهاى ايران را تشکيل ميدهد. در اين جا قصد ما اين نيست که بار ديگر به اثبات لزوم ايجاد حزب کمونيست ايران، اصلى که در واقع نيازى به اثبات ندارد، پرداخته و در باره اين وظيفه اساسى به تفصيل سخن گوئيم. اصل تامين هژمونى طبقه کارگر بر ساير طبقات و اقشار همدوش وى در انقلاب دموکراتيک، خود به تنهايى ضرورت استقلال هر چه بيشتر ايدئولوژيک، سياسى و تشکيلاتى پرولتاريا را در اين انقلاب محرز ميسازد. سعى ما در اينجا بيشتر بر اين است که خصوصيات عام و ضرورى وظايف عملى گروهها و سازمانهاى مارکسيستى فعال در انقلاب دموکراتيک را، که بايد در خدمت تحقق اين هدف اساسى باشد روشن سازيم

2) این چهار پاراگراف اول از بحت منصور حکمت در آذر 1360 در یکی از اردوگاههای کومله است که در توضیح "پیش نویس برنامه مشترک اتحاد مبارزان کمونیست و کومله" (که بعدا به "برنامه حزب کمونیست ایران" تحول یافت) اظهار داشته است. بخوانید و قضاوت کنید
"برنامه تعريف فشرده و تصوير روشنى از هدف نهايى و راه رسيدن به آن است. لنين مى گويد: "برنامه سندى است که ديدگاه هاى اساسى ما را فرموله کرده و نظرات سياسى فورى ما را دقيقا مشخص مى کند". برنامه آن شيوه هاى تبليغى، ترويجى، تشکيلاتى را که بايد براى انجام وظايف انقلابى مان بکار برده شود در رئوس کلى بيان مى کند. چرا ما به ارائه برنامه مبادرت ورزيديم؟ برنامه سند هويت ماست. مارکسيسم برخلاف مذهب يا برخى مکاتب فلسفى-فکرى ديگر علم تغيير جامعه است. بنابراين مارکسيست ها موظف اند که قانونمندى تغيير جامعه را کشف و در صدد تغيير آن برآيند. ما نيز بعنوان بخشى از جنبش کمونيستى ايران که براى تغيير مناسبات سرمايه دارى ايران و جايگزين کردن مناسبات سوسياليستى مبارزه مى کنيم، موظفيم اولا راه هايى را که منجر به اين تغيير خواهند شد مشخص کرده و درثانى تصوير روشنى از آينده اى که ميخواهيم بوجود بياوريم، ترسيم نمائيم. از طرف ديگر بورژوازى به روايت خودش در باره کمونيسم صحبت مى کند و تصويرى از کمونيسم تحريف شده را به طبقه کارگر همه کشورها ارائه مى دهد. نظرات و اهداف کمونيست ها همواره از جانب بورژوازى و خرده بورژوازى تحريف شده و به همين دليل است که در ابتداى مانيفست مى خوانيم: "شبحى در اروپا در گشت و گذار است- شبح کمونيسم". مارکس و انگلس در برابر تحريفات بورژوايى از کمونيسم، "مانيفست حزب کمونيست" را به رشته تحرير درآوردند. اين امر نيز ما را ملزم مى سازد که به روشن ترين شکلى کمونيسم را تشريح کنيم. جنبش کمونيستى ايران براى رسيدن به سوسياليسم وظايف سياسى فورى در پيشاروى دارد. برنامه با توجه به ويژگى هاى خاص کشور، اين وظايف را مشخص کرده و گام هاى عملى را که در اين راه بايد برداشته شود تعيين مى نمايد. در عين حال برنامه به ما اين امکان را مى دهد که سياست تبليغى واحدى را در پيش گيريم، بر دامنه و عمق تبليغاتمان بيفزاييم و از حالت پراکنده اى که امروز گريبانگير جنبش کمونيستى است (و گريبانگير هر جنبش کمونيستى بدون برنامه خواهد بود.) بيرون آورده و مجموعه خواست ها و آرمان هايمان را بعنوان يک آلترناتيو اجتماعى بطور سيستماتيک و منظم تبليغ نمائيم. در شرايط کنونى جنبش کمونيستى ما، محافل، سازمان ها و گروه هاى پراکنده اى فعاليت مى کنند. براى از بين بردن اين تشتت و پراکندگى قبل از هر چيز بايد به تشتت فکرى پايان داد و اين امر مستلزم ارائه يک برنامه انقلابى، مبارزه ايدئولژيک بر سر محتواى اين برنامه و بسيج همه م.ل.ها حول اين برنامه است. در واقع برنامه گام اول در راه ايجاد حزب کمونيست ايران مى باشد

3) به نوشته های منصور حکمت در مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران رجوع کنید. از جمله مصاحبه ای که "کارگر کمونیست" ارگان سیاسی اتحاد مبارزان کمونیست در سال 61 با او دارد. همینطور به مقاله "حزب کمونیست ایران در گرو چیست" که در همین شماره چاپ شده نگاه کنید

4) برای اینکه خواننده تصویری از اهمیت تشکیل حزب کمونیست ایران بدست بیاورد میتواند به نوشته های منصور حکمت در دوره ای که در حزب کمونیست ایران بود رجوع کند. اما بگذارید خیلی خلاصه تصویری شاید ملموس تر به خواننده جوان مان بدهم. وقتی این حزب تشکیل شد و برنامه رادیویی اش را شروع کرد، بی بی سی نیز خبر تشکیل آن و شنیده شدن رادیوی آنرا اعلام کرد. این یک واقعه سیاسی مهم بود. در اوضاع سال 62 که رژیم کلی کشتار و جنایت راه انداخته بود و چپ و کارگر را تار و مار کرده بود، تشکیل یک حزب کمونیستی که به نفوذ وسیع کومله در کردستان اتکاء داشت و هر روز داشت به پایگاه های رژیم حمله میبرد و قادر بود صدایش را به گوش فعالین کمونیست در سراسر ایران برساند، به همه کمونیست ها و انقلابیون از کارخانه گرفته تا درون زندان امید زیادی بخشید. این حزبی بود که از یکسو با قدرت در مقابل قلدری حزب بورژوازی کرد ایستاد و عملا آنرا شکست داد، از سوی دیگر با قاطعیت از برابری زن و مرد دفاع میکرد و علیه مذهب تبلیغ میکرد و سوسیالیسم را ترویج میکرد، از آنسو زمینه ساز اول ماه مه های پرشکوه سنندج در سال 65 بود، بسیاری فعالین کمونیست از شهرهای مختلف به مناطق آزاد می آمدند، بسیاری فعالین از طریق رادیو به مرکزیت حزب مرتبط میشدند. برای اینکه تصویری داشته باشید یادم هست (اگر اشتباه نکنم) در سال 63- 64 رادیو حزب کمونیست ایران در هر هفته حدود 40 – 50 نامه از طریق آدرس های خارج کشور دریافت میکرد. که این تازه رقمی بود که از زیر کنترل پلیس بر محمولات پستی رد میشد. یادتان نرود که ما داریم از دهه هشتاد میلادی صحبت میکنیم. وقتی که هنوز اینترنت و ماهواره و تلفن موبایل و.. در کار نبود. بهر حال این فقط یک تصویر بود اما همینجا باید اعلام کنم که ما باید بطور جدی تر در مقابل تصاویر معجوجی که از حزب کمونیست ایران در آن داده میشود تصویر واقعی را قرار دهیم

Tuesday, September 11, 2007

انقلاب مشکوک و گناه کبیره

بسوی حزب" یا علیه حزب؟ / بخش چهارم
انقلاب مشکوک و گناه کبیره

مصطفی صابر

اکنون به بند چهارم "بسوی حزب"، سند جالب "اتحاد" آقای آذرین و دوستان بپردازیم. این بند چهارم را بیشتر از بخش های دیگر دوست میدارم. چون از این بهتر نمی شد کارگر کارگریسم و البته ابتذال آنرا نشان داد. در این بند "بسوی حزب" میخواهد بگوید چرا "سرنگونی طلبان انقلابی" (بطور مشخص منظور حزب کمونیست کارگری است) انقلاب میخواهند و ربطی به "حزب کارگران" ندارند. و بعد خود تعاریفی از رابطه حزب کارگری و انقلاب و طبقه کارگر و انقلاب میدهد که به سهم خود با "آیه های لاسالی" برابری میکند
در بندهای قبلی دیدیم که آقای آذرین ظاهرا بالاخره "امروز" پذیرفته اند که "اصلاحات سیاسی بورژوازی" راه به جایی نمی برد و مثلا سرنگونی طلب و انقلابی شده اند. اما دیدیم که چگونه بلافاصله به کارگران میگوید هنوز حزب ندارید و حضور آشکار در صحنه سیاست ندارد و خلاصه بروید حزب بسازید. در بخش قبل این حزب موعود و یا در واقع قوطی بگیر و بنشان برای "فعالان سوسیالیستی جنبش کارگری" (یعنی چپ هایی که آقای آذرین خود را گادفادر آنها میداند!) را بررسی کردیم و دیدیم حتی اگر سرهم بافی های آقای آذرین هم قبول کنیم معلوم نیست در 200 سال آینده حزب ایشان "به تولید کارخانه ای" میرسد یا نه. حالا در بند چهارم در تلاش ایشان برای توجیه و توصیف بیشتر این قوطی بگیر و بنشان به طور روشنتری خواهیم دید که ایشان نه سرنگون طلب شده است و نه انقلابی و منظور از "بسوی حزب" همچنان که بارها نشان دادیم فقط و فقط این است که سنگی به حزب کمونیست کارگری بزند، مگر بتواند جلوی تحزب کمونیستی کارگران مانع بتراشد و به اسم کارگر و "اهداف و منافع مبارزه طبقه کارگر" جلوی سرنگونی و انقلاب را سد کند. اینجا آنجایی است که روشنتر ربط بین سوسیالیسم هجاریانی آقای آذرین و شرکاء در دوره "جنبش اصلاحات سیاسی" را با "کارگر کارگریسم" ایشان در دوره ای که دیگر اصلاحات شکست خورده است و کارگر و سوسیالیسم و چپ به میدان آمده است، میتوانید ببینید. بند چهارم را میخوانیم

" 4- سرنگونی طلبان انقلابی و حزب کارگران
سوای آن جریاناتی از چپ که تحت تاثیر تحولات جهانی در یکی دو دهه گذشته به لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی متمایل گشته اند (و نباید آن ها را چپ محسوب کرد)، [منظور از چپ هایی که به "لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی متمایل گشته اند" باید همان حزب توده و اکثریت وطنی و نظیر اینها باشد. "لیبرالیسم" در نزد آقای آذرین همچنان که در بخش دوم این نوشته توضیح دادیم، همان جنبش آخوند خاتمی و هواریون است و "سوسیال دمکراسی" هم چیزی در حدود اکثریت و حواشی آن. م.ص] در اپوزیسیون چپ ایران احزاب و سازمان های متعددی وجود دارند که بی ابهام خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند. در این میان جریاناتی هستند که در اندیشه و عمل خود از طبقه کارگر دست شسته اند و بنا بر این موضوع این بررسی نیستند. [آقای آذرین اینجا از اسامی خاص امتناع کرده است. برای گادفادر معمولا کسر شان است که اسم ببرد. ولی ما هرچه فکر کردیم جریانی که "اپوزیسیون چپ" باشد و همینطور "بی ابهام خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی" باشد و در عین حال "در اندیشه و عمل خود از طبقه کارگر دست شسته" باشد، پیدا نکردیم. "چپ های سرنگونی طلب" تا آنجا که ما میشناسیم همه بنوعی "مدعی طبقه کارگر" و سوسیالیسم هستند. اگر این ادعا را نداشته باشند دیگر "اپوزیسون چپ" نامیدنشان از کجا می آید؟ کسی که در "اندیشه و عمل از طبقه کارگر دست شسته" و در عین حال "بی ابهام خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی هست" جزو "اپوزیسیون راست سرنگونی طلب" است. بهر حال تکه ای که تا اینجا خواندیم در نقد ما جایگاهی ندارد. جملات فوق اظهار فضل فروشی های گادفادری بود که مخاطب را نسبت به "احاطه" و "همه جانبه نگری" خود مطمئن گرداند. و طبق معمول یک کم که دقت میکنید می بینید عباراتی زائد و بی سر و ته از کار در می آید. باری، تکه مهم این بند بعد از این است: ] اما اکثر جریانات سرنگونی طلب اپوزیسیون چپ را می توان انقلابی دانست؛ به این معنا که واقعا خواهان انقلاب هستند، و دستکم در حال حاضر طبقه کارگر را به انقلاب فرا میخوانند. [این تعریف از "انقلابی" هم جالب است!] اما صرف داشتن این خصوصیات برای ایفای نقش چنین جریاناتی در پروسه شگل گیری حزب کارگران ابدا کافی نیست. ["حزب کارگران" همان حزب موعود آقای آذرین است که در بند سوم توضیح داده اند و ما در شماره قبل دیدیم که چه چیزی است.] حزب انقلابی طبقه کارگر نه میتواند حاصل پیوستن کارگران به چنین جریاناتی باشد و نه فعالیت چنین جریاناتی، مستقل از هر تاثیر مثبت احتمالی که بر عرصه عمومی سیاست ایران بگذارند، کمکی به امر مشخص ایجاد حزب کارگری میکند. [یعنی کارگران باید بروند مستقل از این "جریانات"، که البته مشخصا منظور حزب کمونیست کارگری است، حزب خودشان را بسازند. اما چرا؟ توضیحات بعدی فوق العاده است:] بسیاری از این جریانات تا چند سال پیش، که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت، در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد؛ و اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرک کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند. [این نقد بسیار "عمیق" آقای آذرین و یاجوج و ماجوج های کارگر کارگریستی به ما است! اینرا بخاطر بسپارید. ولی جمله بعدی شاه بیت و جوهر این بند است:] اما مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد. [چقدر عمیق! چقدر انقلابی! چقدر کارگری! نه؟] حزب کارگران باید حزبی انقلابی باشد؛ اما فعالیت چنین احزاب و سازمان های انقلابی، شکل گیری حزب کارگران را نتیجه نخواهد داد. حزب انقلابی طبقه کارگر حزبی نیست که چون خواهان انقلاب است می باید کارگران را به مبارزه فرابخواند؛ بلکه حزبی است که چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد

لوکوموتیو یا چرتکه؟
حرفهای جالبی در بند چهارم هست. از این جمله آخر شروع کنیم
"حزب انقلابی طبقه کارگر حزبی نیست که چون خواهان انقلاب است می باید کارگران را به مبارزه فرابخواند؛ بلکه حزبی است که چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد

معنی زمینی این کلمات چیست؟ بگذارید یک مثال مشخص ارائه دهیم تا این جمله مفهوم شود. فرض کنید اتحاد سوسیالیستی کارگری آقای آذرین (که من دو نفرشان را میشناسم اما باقی را نمی دانم کی هستند) اصلا یک حزب باشد. یک حزب معظم، کارگری، سوسیالیستی و خلاصه "حزب انقلابی طبقه کارگر". خب این حزب "چون اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب" میکرد، در زمان "اصلاحات سیاسی بورژوازی" به کارگران فرمان انقلاب نمی داد! برعکس میگفت که اصلاحات (یعنی همان دوم خراد خاتمی) ریشه دار است و بانک جهانی پشت آن است و شعار سرنگونی مال "چپ رادیکال" است و کارگران کاری به سرنگونی و کسب قدرت سیاسی ندارند و میروند فعلا قوای خود را جمع کنند میکنند تا انشاء الله بعد انقلاب کنند. نتیجه این بود که در آن فضای التهاب کل جامعه برای جدال در سر قدرت سیاسی، طبقه کارگر باید حب "اصلاحات ریشه دار است" را فرو میداد و میگذاشت تا خاتمی و حجاریان و مدافعین جمهوری اسلامی کارشان را بکنند. کارگران باید "مبارزه اقتصادی" میکردند و "وزن شان را پشت این یا آن بخش از بورژوازی قرار دهند"، و قس علیهذا. (1
این یک نمونه زنده از "حزب انقلابی طبقه کارگر" است که تحت لوای "تعقیب منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" همان حرف های حجاریان را رنگ و لعاب "سوسیالیستی" میداد. در این باره دفعات قبل صحبت کرده ایم و تکرار مکررات نمی کنیم. ولی نتیجه واقعی شعبده بازی شبه مارکسیستی جمله بالا و قرار دادن انقلاب در برابر منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر، همان سوسیالیسم حجاریانی (یعنی سوسیالیسم بعدا، بگذار اصلاحات کارش را بکند!) خواهد بود
ممکن است کسی اعتراض کند: چرا بحث ایشان را با مثال جواب میدهید، چرا اینقدر گذشته آذرین را به رخ ایشان میکشید. ایشان که مارکسیست کبیری است "امروز" دارد احکام فوق العاده ای میدهد. آنوقت ها هر کاری کرده است دیگر گذشته، ولی الان دارد حرفی میزند که درست به نظر میرسد. اصلا فرض کنید این کلمات را کس دیگری گفته است. اگر راست میگویید حکم ایشان را در خود جواب دهید. چنین معترض فرضی ادامه میدهد: حزب انقلابی طبقه کارگر که فی نفسه کشته و مرده انقلاب نیست. بلکه "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند". هر حزبی که کارگران را به انقلاب فرامیخواند الزاما "حزب انقلابی طبقه کارگر" نیست. و بالاخره چنین معترضی مجبور است به آن شاه بیت بند چهارم پناه ببرد که

"مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد

اوکی. ما هم به گذشته درخشان آقای آذرین و اتحاد سوسیالیستی کارگریشان یک لحظه کاری نداریم. اجازه بدهید همین جمله را مستقل از گوینده بررسی کنیم ولی خواهید دید که اتفاقا به همان واقعیت ساده ای که گفتیم خواهیم رسید. این معلق زدن های "تئوریک" هیچ ارزشی ندارد جز اینکه دفاع از "اصلاحات" و جمهوری اسلامی، دور کردن کارگران از دخالتگری سیاسی و تغییر وضع موجود را موعظه کند. همان سوسیالیسم حجاریانی است که اینبار عبای اصلاحات را از دوش برداشته و "لباس کار" کارگر کارگریسم به تن کرده است
این جمله اخیر را در دو حالت میتوان در نظر گرفت. بعنوان یک حکم عام و خارج از شرایط مشخص امروز، و دوم در حالت مشخص اوضاع ایران. هر دو حالت را اجمالا بررسی میکنیم
یعنوان یک حکم عام، فرض این جمله این است که یک انقلاب داریم و یک طبقه کارگر. انقلاب خارج از اراده طبقه کارگر و مستقل از او وجود دارد یا محتمل است. در این حالت میفرمایند: "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد". برای اینکه موی لای درز این استدلال نرود، فرض کنیم که ما با یک انقلاب غیر کارگری و بهر حال بورژوایی طرف هستیم. در یک جامعه مفروض بورژوازی و توده های خرده بورژوا انقلابی اند و انقلابی قریب الوقوع است. خوب یک مارکسیست به کارگران چه میگوید؟
کسی که فقط "مانیفست" را خوب خوانده باشد و "دو تاکتیک" لنین را بدقت مطالعه کرده باشد، فورا اینرا میفهمد که در این حالب به کارگران باید بگوید
کارگران این انقلاب برای ما فرصتی است تا پیشروی کنیم، تا خودمان را متشکل کنیم، تا شرایط انقلاب سوسیالیستی را فراهم کنیم، انقلاب گرچه بورژوایی است، اما هرچه رادیکالتر و عمیق تر و همه جانبه تر باشد، هرچه توده وسیع مردم به خیابان بیایند، هرچه دستگاه دولتی و نظام قدیم را قاطعانه درهم شکنیم، هرچه توده های انقلابی قدرت مستقیم و انقلابی خود را مستقر کنند، هرچه با آنچه متعلق به گذشته است، با هر خرافه و مذهب و عقب ماندگی بیشتر قطع رابطه کنیم، اوضاع برای ما کارگران و انقلاب مان آماده تر خواهد شد. بنا بر این انقلاب هرچه که هست، این دخالت و شرکت فعال ما و به جلو راندنش است که تعیین کننده ترین عامل است. پس هرچه فعالتر در انقلاب شرکت کنید. هرچه فعالتر در پایین کشیدن و خلع قدرت مدافعین اوضاع موجود شرکت کنید، هرچه می توانید بیشتر اعمال قدرت کنید و قدرت خود را تا هر اندازه که میتوانید بیشتر بسازید و مستقر کنید. طبقات غیر کارگر میخواهند در جایی انقلاب را متوقف کنند، شما باید به جلوتر برانیدش. آنها خواهند گفت که انقلاب دیگر بس است، شما ادامه اش دهید
چنین مارکسیستی اضافه خواهد کرد
کسی که میایید و با اندرز حکیمانه "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد" میکوشد شما را از دخالت فعال در انقلاب و پیش راندن آن باز دارد، فقط میتواند یک شارلتان حقه باز باشد که دردی ندارد، اعتراضی ندارد و میخواهد همان انقلاب را از پیش به شکست بکشاند و یا دامنه اش را محدود کند و امکان پیشروی را از شما بگیرد. بله تردیدی نکنید که بورژواها ثمره انقلاب را برای خودشان برمی دارند. آنها قطعا برای منفعت خودشان به انقلاب آمده اند. آنها خواهند کوشید که بر دوش طبقه کارگر و جانفشانی هایش در انقلاب منافع خود را تامین کنند و کارگران را بدون کمترین دستاورد روانه خانه و بردگی مزدی در کارخانه کنند و دستگاه سرکوب و حکومت خود را مستقر گردانند. ولی تنها راه جلوگیری از این آنست که اتفاقا هنگام انقلاب شما انقلابی تر از آنها باشید و توده های هرچه وسیعتری را زیر پرچم انقلاب خود بیاورید. انقلاب را با قدرت ادامه دهید. تاریخ واقعی جامعه را قبلا خداوند تاریخ مقرر نکرده است. موتور محرکه تاریخ مبارزه طبقاتی است. و انقلاب اوج این مبارزه است. "انقلاب لوکومتیو تاریخ است." (2) در انقلاب نمی شود نظاره گر بود و چرتکه انداخت که سهم من از انقلاب چه میشود. برای اینکه سهم بیشتری داشته باشی باید انقلابی تر باشی! بخصوص بر سر "مساله اصلی هر انقلاب"، یعنی قدرت سیاسی، تا میتوانی باید دخالت کنی و قدرت خودت را مستقر کنی. کسی که دارد همین دخالتگری را از شما میگیرد و یا حتی کند میکند، اگر هم نیت اش خیر باشد، اگر مثل منشویک ها آنرا در لفافه منافع طبقه کارگر بپیچد عملا دارد در جبهه بورژواها و طبقات دارا و ضد انقلاب خدمت میکند که میخواهند طبقه کارگر نقش فعال و درجه اول در انقلاب نداشته باشد

منشویسم به سبک حجاریان
به معترض فرضی خود عرض میکنیم. آیا نمی شنوید؟ بوی منشویسمی را که از عبارت پر طمطراق "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران قرار گیرد." بلند میشود؟
مگر منشویکها به کارگران روسیه نمی گفتند این انقلاب بورژوایی است پس ما در دولت موقت انقلابی شرکت نمی کنیم چون با بورژواها باید در قدرت شریک شویم! چون ما فکر "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکنیم"! و لنین درست عکس این را میگفت که اتفاقا چون این انقلاب بورژوایی است پس ما باید حتما در دولت موقت انقلابی فعالانه شرکت کنیم و انقلاب را هم از پاییین و هم از بالا به پیش برانیم. و دیدیم که تربیت کردن بلشویک ها با همین روحیه دخالتگری انقلابی لنینی بود که پس از انقلاب فوریه 1917، اجازه تثبیت قدرت بورژوازی را ندهند و انقلاب را به انقلاب اکتبر و کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر به پیش برانند
حالا اجازه بدهید اینجا اوضاع مشخص ایران را هم در این ضرب کنیم
کسانی پیدا شده اند که در اوضاع و احوال امروز ایران دارند به کارگران میگویند مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله اینست که انقلاب در خدمت کارگران باشد! در اوضاع ایران در سال 2007 در شرایطی که سرنوشت هر انقلابی هزار بار بیشتر از فوریه و اکتبر 1917 روسیه به کارگر و حزب انقلابی اش گره خورده است، کسانی آمده اند و مثل یک حاجی بازاری چرتکه می اندازند که انقلاب برای کارگران چه دارد. مگر بدون کارگران اصولا انقلابی در این جامعه ممکن است؟ گویی کارگران خودشان یگانه طبقه تا به آخر انقلابی نیستند. گویا خدمه بگیر انقلاب اند. آنهم انقلابی که معلوم نیست کی راه انداخته است! گویی انقلاب بدون دخالت فعال کارگران اصولا صورت میگیرد. گویی اگر کارگران به میدان نیایند و پیروز نشوند، اصولا پیروزی برای طبقه کارگر و مردم محروم و برای انقلاب مذکور متصور است
لااقل انقلاب 57 اینرا با صدای بلند به همه اعلام کرد که در ایران انقلاب اگر بخواهد پیروز شود فقط میتواند انقلاب طبقه کارگر باشد و یا به رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیستی اش باشد. راستش منشویسم هم برای عبارت پردازی های "بسوی حزب" یکی کمی زیاد است. منشویک ها تحت لوای منافع طبقه کارگر میکوشیدند بگذارند انقلاب بورژوایی کار خودش را بکند و طبقه کارگر را بعنوان اپوزیسیون بورژوازی مهار بزنند و به دنباله رو بورژوازی تبدیل کنند. آنجا در کشور دهقانی و در مقابل تزاریسم انقلاب دمکراتیک و بورژوایی معنی داشت. اما در ایران سرمایه داری در عصر جهانی شدن سرمایه داری و ارتجاع بی سابقه بورژوازی هیچ انقلاب بورژوایی و غیر کارگری متصور نیست. در ایران از بورژوازی انقلابی روسیه خبری نیست. در ایران بورژواها خیلی که "انقلابی" بشوند، مثل گنجی و خاتمی و هجاریان (یعنی یک مشت جنایتکار ملی اسلامی) یا حداکثر یلتسین و انقلاب مخملی چی ازشان در می آید. در ایران انقلاب بدون حضور فعال طبقه کارگر معنی ندارد. و کسی که دارد کارگر را از انقلاب جدا میکند و مقابل انقلاب قرار میدهد، اصولا زیر پای هر انقلابی میزند. یعنی نفس انقلاب را قبول ندارد! و هرچه هم که این کار را به نام نامی "مارکسیسم" و "طبقه کارگر" و "منافع طبقه کارگر" انجام بدهد، باز لقب منشویک برایشان زیادی است. سوسیالیسم بورژوایی نوع منشویکی در آن دوره معنی داشت. الان از هر معنی تهی شده است. امروز سوسیالیسم بورژوایی در کشوری مثل ایران، با توجه به سابقه این نوع سوسیالیسم که همواره جناح چپ جنبش ملی اسلامی بورژوازی بوده، سر از بیت رفسنجانی و خاتمی در می آورد. این که ما در "بسوی حزب" چنین رق و زننده می بینیم، هر اندازه که از نظر متد برخورد منشویسم باشد از لحاظ سیاسی همان سوسیالیسم حجاریانی آقای آذرین و شرکاء در "دوره اصلاحات" است که امروز در دوره به میدان آمدن کارگر و سوسیالیسم و انقلاب میکوشد به خود ظاهر چپ تری بدهد. و میکوشد تحت لوای کارگر کارگریسم و "منافع طبقه کارگر" جلوی انقلاب را بگیرد و یا بهر حال آنرا کند نماید. این جناح چپ و "سوسیالیست" جنبش ملی اسلامی است که پرچم شکست طلبی بلند کرده و خود را پشت "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" پنهان کرده است.
در جواب به معترض فرضی خود باید بگوییم: می بینید حتی اگر گوینده عبارت فوق را هم فراموش کنیم دوباره به همان جای اول میرسیم

شکست طلبان و انقلاب
به خواننده یاد آور میشوم که راجع به اوضاع مشخص ایران ما در بخش دوم این نوشته مفصلتر صحبت کردیم و اینجا به اشارات فوق بسنده میکنیم. ولی در همین سطح عام تر تجرید فرمولهای کارگر کارگریستی "بسوی حزب" را از یک جنبه دیگر هم بررسی کنیم
میفرمایند: " (حزب کارگران) چون منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند می باید فراخوان به انقلاب بدهد
بسیار خوب. سوال این است که مگر "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" چیست؟ اینرا دیگر هر دانش آموز کلاس اول مارکسیسم از بر است. آیا این نیست که طبقه کارگر باید قدرت بورژوازی را سرنگون کند و قدرت سیاسی را بدست بیاورد و سوسیالیسم را مستقر کند؟ خب در یک مملکت مفروض انقلابی در راه است، اینبار اصلا فرض کنیم "اقشار دیگر"، اقشاری ناشناس، بقول منصور حکمت "خوانندگان اپرا" دارند انقلاب میکنند و بهر حال انقلابی در راه است. در این جامعه مطابق فرض "بسوی حزب" هم طبقه کارگر هست و "حزب کارگران" هم خوشبختانه دارد توسط آقای آذرین و دوستانش یوایش یواش تشکیل میشود. خب این "حزب انقلابی طبقه کارگر" که "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر را تعقیب میکند"، در مقابل این انقلاب چه باید بگوید؟ باید بگوید رفقا صبر کنید تا من تشکیل شوم و بزرگ شوم آنوقت میگویم چه کنید؟ آیا حتی برای اینکه دونفر آدم به خود اضافه کند نباید به کارگران فراخوان بدهد که "رفقا! دارد انقلاب میشود، این انقلاب را به انقلاب خودمان تبدیل کنیم"؟ چه اوضاع و احوالی بهتر از یک انقلاب برای "حزب انقلابی طبقه کارگر" که برای کسب قدرت سیاسی وارد میدان شود؟ مگر "حزب انقلابی طبقه کارگر" میخواهد برود با حجاریان قدرت را بگیرد؟ مگر میخواهد با کودتا قدرت را تصرف کند؟ چه چیز بهتر از یک انقلاب (یعنی به میدان آمدن میلیونی مردم علیه قدرت حاکم و مفتوح شدن مساله قدرت سیاسی و حل آن به شیوه انقلابی) برای یک "حزب انقلابی طبقه کارگر" که فراخوان انقلاب بدهد؟ و اگر جریان معینی بیاید و تحت لوای "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" بگوید به انقلاب توهم نداشته باشید، این انقلاب ما نیست، انقلاب ما بعد میرسد، در این انقلاب حق ما را دوباره میخورند، مواظب باشید، انقلاب انقلاب نکنید، هنوز حزب نداریم، بروید حزب بسازید و نظیر این، اسم چنین جریانی و چنین مارکسیست های کبیری چیست؟ جز شکست طلب؟
اینجاست که می بینیم چطور فرمول های محشر آقای آذرین و شرکاء دقیقا از سنگری سر در می آورد که باقی شکست طلبان اسم و رسم دار (رفقای "انشعابی" یا "حکمتیست" ها و رفقای فراکسیون یا "حزب اتحاد کمونیسم کارگری") و همه چپ های منزوی که میخواهند در حاشیه سیاست روزگار بگذرانند، برای فتح آن شمشیر زده اند
کسانی که بحث های کوروش مدرسی را دنبال کرده باشند میدانند که ایشان با پرچم "فروپاشی میشود، باید آماده شرکت در دولت نوع حجاریانی شد" در پلنوم 16 حزب عروج کرد. وقتی که از جانب اکثریت عظیم حزب (و از جمله بسیاری رفقا که بعدا با ایشان "وحدت سیاسی" کردند و انشعاب کردند) پاسخ تند گرفت، ایشان فرمودند که راست دست بالا دارد و چپ ضعیف است. این انقلاب سوسیالیستی نیست و اصلا سوسیالیسم مردم را رم میدهد. گفتند این جنبش سرنگونی است و انقلاب ما بعد می آید. تز دادند که ما اول سرنگونی میکنیم و قدرت را میگیریم بعد انقلاب میکنیم! اخیرا که گویا اصلا همان جنبش سرنگونی را هم به ناسیونالیسم پروغرب بخشیدند و بجایش کنگره مخفی – مارتن گذاشته اند تا خاکی به سر این "چپ ضعیف" بکنند
خب این آقای آذرین است که اینجا در صندلی گادفادری خود لم داده اند و سیگار برگ کوبایی دود میکنند و فرمولبندی خیلی بهتری از همین شکست طلبی آقای مدرسی ارائه داده اند. انقلاب چنان زورش زیاد است که حتی آقای آذرین هم در همین "بسوی حزب" مجبور شده اند از "سرنگونی" و "دخالت در قدرت سیاسی" صحبت بفرمایند. اما عالمانه از پشت عینک دودی میفرمایند "مساله این نیست که کارگران در خدمت انقلاب باشند، مساله این است که انقلاب در خدمت کارگران باشد". گویی یک انقلابی جایی هست که جن و پری ها معلوم کرده اند سرنوشت اش چیست و گویا طبقه کارگر بیچاره اصلا روحش از این انقلاب خبر ندارد و هیچکاره است (و اینها یعنی همان "راست دست بالا دارد" است، یعنی همان "این سرنگونی است، انقلاب ما بعد می آید") و حالا گادفادر امر میکند که طبقه کارگر باید اول حق و حسابش را از انقلاب بگیرد تا بعد انقلاب کند. (و این همان اول انقلاب انقلاب نکنید! هنوز نوبت ما نیست
همین حکایت با رفقای فراکسیون پیش آمد. در پلنوم 27 که نوارهای آن همه روی سایت هست و میتوانید بروید ببینید و قضاوت کنید. وقتی ما داشتیم قطعنامه مربوط به حزب کمونیست کارگری و تصرف قدرت سیاسی را تصویب میکردیم، انتقاد اصلی این رفقا این بود که "در رخوت و رکودیم" (شکل تعدیل شده ای از همان "راست دست بالا دارد" یا "کارگران حزب ندارند" ) "شعار جمهوری سوسیالیستی سم است" (بازهم شکل تعدیل شده ای از "سوسیالیسم رم میدهد" ) و نظیر این. "رهبران عملی کارگری با ما نیستند" (یعنی همان "حزب کارگران" آقای آذرین که هنوز موجود نیست!) خب انصاف هم خوب چیزی است. آقای آذرین نهایت این شکست طلبی و آماده نیستیم و راست دست بالا دارد و الان موسم قدرت گیری ما نیست و حزب هم نداریم را که خیلی بهتر فرموله کرده و با "حزب انقلابی طبقه کارگر" و "منافع و اهداف مبارزه طبقه کارگر" با "مارکسیسم" قابل پسند برای چپ سنتی غسل تعمید داده است
وجه مشترک همه این شکست طلبان، صرف نظر تفاوت هایشان، نهایتا همان دیدگاه متافزیکی و منشویکی نسبت به انقلاب است. در این دیدگاه انقلاب یک پدیده مشخص و زنده و عینی که در همانحال طبقات، جنبش ها و احزاب مهر خود را بر آن میکوبند نیست. دیدگاهی تکامل گرایانه نسبت به تاریخ است که طبقه کارگر را نه سازنده تاریخ که یک توده عظیم متین و مودب توصیف میکند که دارند رنج میکشند و محنت میبرند اما سرانجام یواش یواش و بطور تدریجی و مکانیکی خود را متشکل میکنند و وقت گل نی قرار است بیایند وظایف تاریخی را شان را انجام دهند. در این دیدگاه جایگاه یک حزب انقلابی و پیشتاز طبقه کارگر، جایگاه دخالتگری و هجوم بردن به قدرت سیاسی، جایگاه رهبری سیاسی و اهمیت گرفتن قدرت دولتی و متشکل شدن بصورت دولت، همه و همه غائب است. امیدوارم به این جنبه متدولوژیک در بررسی بندهای بعدی "بسوی حزب" بیشتر بپردازیم

گادفادر و انقلاب مشکوک
اما هنوز یک عبارت مهم دیگر در بند چهارم "بسوی حزب" هست که باید به آن بپردازیم
"بسیاری از این جریانات (سرنگونی طلبان انقلابی) تا چند سال پیش، که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت، در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد؛ و اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرکت کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند

اجازه بدهید چند خسن و خسین را در این عبارت توضیح دهیم
1) اولا آن "بسیاری از این جریانات" از آن افه های گادفاری است که اسم ما را نبرد. بگذارید اینرا تصریح کنیم. اگر در مقطع دوم خرداد و انتخاب خاتمی حزب کمونیست کارگری قاطعانه علیه اپوزیسیون پرو رژیم موضع نگرفته بود و اگر افشاگری بی امان حزب از دوم خرداد و فشار خرد کننده ما و جنبش سرنگونی طلبی مردم نبود من نمی دانم چند تا "جریان" سرنگونی طلب چه در اپوزیسیون راست و چه چپ باقی می ماند. کمی تحقیق در مواضع جریانات سیاسی مختلف در مقطع انتخاب خاتمی نشان میدهد که چطور از راست تا چپ کم یا بیش بسوی دوم خرداد غش میکردند. این بحث جداگانه ای است. اما میخواهم بگویم آن "بسیاری از این جریانات" برای این است که گادفادر بگوید "حزب کمونیست کارگری هم یکی از این جریانات". این یک دروغ نازل و مبتذل است و خود گادفار هم بخوبی بر آن آگاه است. مشکل مسخره گادفادر این است که میخواهد حزب کمونیست کارگری را نقد کند اما با ایما و اشاره. این است که گاه از این حرفهای سرگرم کننده هم میزند
2) اشاره او به "در پی جذب هر قشر و دسته ای بودند که تحرک انقلابی نشان دهد" هم بطور مشخص به گفتگوی منصور حکمت با نشریه دیدار برمیگردد (در سال 99) . منصور حکمت آنجا گفت حزب کمونیست کارگری اگر پنج درصد جامعه را با خود داشته باشد جمهوری اسلامی را سرنگون میکند و قدرت را میگیرد. (به این پایین تر بر میگردیم.) نمی دانم آن "بسیاری جریانات" کدامشان از این حرفها زده اند؟
3) اینهم که فرموده اند "تا چند سال پیش که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" بنظر من غلط است. و یک غلط مهم است. البته واقعیت این است که در دو سه سال اخیر و بعد از شکست دوم خرداد چپ و سوسیالیسم و کارگر کاملا در اوضاع سیاسی ایران دست بالا گرفته است. اما حتی قبل از دوم خرداد "مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی" داشت! این کم فروشی گادفادری است. اعتصاب کارگران نفت در سال 75 شمسی (96 میلادی) که با حمایت اتحادیه های کارگری و به همت حزب کمونیست کارگری انعکاس سیاسی فوق العاده ای یافت (به "فقط کارگران میتوانند" که چند شماره پیش چاپ کردیم رجوع کنید.) در واقع شروع دوره تازه از تحرک کل جامعه برای سرنگونی جمهوری اسلامی است که به دوم خرداد و بعد شکست دوم خراد و بعد عروج جنبش سوسیالیستی لحظه حاضر منجر گردیده است. این که گادفار و پامنبری هایش میفرمایند "تا چند سال پیش که مبارزات طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" از سر بی اطلاعی نیست. آنها چیز دیگری را میخواهند قالب کنند که توضیح میدهم
اما میخواهم بازهم تاکید کنم که به اعتقاد من نه فقط دوره ای که در آن هستیم را طبقه کارگر با اعتراض خود شروع کرده است، بلکه در تمام دوره دوم خرداد هم طبقه کارگر در صف اول تحرک انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی بود. چه با اعتراضات و اعتصابات و تظاهرات و جاده بستن و شهر تعطیل کردن و چه با شرکت در تمامی اعتراضات توده ای که در مدت "اصلاحات" صورت گرفت چه با حضور حزب سیاسی اش. اگر دانشجو و اقشار دیگر گاه به میدان می آمدند و گاه فروکش میکردند، کارگران بطور توقف ناپذیر و هر روز علیه اوضاع موجود و علیه جمهوری اسلامی جنگیدند. این طبقه کارگر و مبارزه اش است که نه در فردا بلکه همین امروز سنگر اصلی انقلاب و اعتراض است. اینهم بحث مفصلی است که در شماره های قبل کمی به آن پرداختیم. اما اگر میخواهید در این مورد بیشتر مطالعه کنید بروید نشریات حزب کمونیست کارگری (انترناسیونال و کارگر کمونیست) را ورق بزنید و ببینید که چطور طبقه کارگر (حتی به شکل اعتراضاتش در کارخانه و یا محیط کار) از بهشهر تا خاتون آباد، از نساجی های سنندج تا تعطیل شهر کاشان، از تحرک نساجی های اصفهان تا اعتصاب و تظاهرات کارگران کفش ملی در تهران، از تظاهرات های کوبنده معلمان تا تحرک در بین پرستاران، از اعتصاب و تحرک کارگران پتروشیمی تا تظاهرات های مکرر و جاده بستن کارگران کارخانه های شمال و جاده کرج و قزوین، از اول مه ها تا اعتصاب کارگران واحد و خلاصه در تمام این سالها " برآمد مشهود" و خیلی هم مشهود! داشته است. حال این بجای خود که برای مثال "جنبش دفاع از حقوق کودک" یک برآمد مشهود مبارزه طبقه کارگر در ایران است. بماند که جا افتادن شعار "آزادی و برابری" در جامعه و بالا رفتن پرچم سوسیالیسم در دانشگاه در واقع "برآمد مشهود مبارزات طبقه کارگر" و حزب آنست. خلاصه کنم که هر تعبیری هم که از "مبارزات طبقه کارگر" داشته باشیم در تمام ده دوازده سال گذشته ما منظما با "برآمد مشهود" و پیشروی مبارزه طبقه کارگر مواجه بوده ایم
اما چرا گادفادر و دوستان "چند سال اخیر" را برجسته میکنند؟ چون که در این چند سال دوم خرداد بطور قطع شکست خورده و کنار رفته است، آلترناتیو های راست همه بی افق اند و کارگر و سوسیالیسم چنان آشکار پا به میدان گذاشته است که دیگر نمی توانند منکرش شوند. تا چند سال پیش بقول آقایان "لیبرالیسم" فضای سیاسی مملکت را بدست داشت و طبقه کارگر هم "برآمد مشهودی" نداشت. در ادبیات گادفاری "مبارزه طبقه کارگر برآمد مشهودی نداشت" یعنی اینکه "لیبرالیسم" و "جنبش اصلاحات سیاسی" دست بالا بود و کمونیسم و کارگر اصلا وجود نداشت! یک مشت "چپ رادیکال" بودند که میگفتند سرنگونی سرنگونی، اما طبقه کارگر این وسط هیچکاره بود و "برآمد مشهودی" نداشت! این منظور آقایان است. در این مورد در بخش اول و دوم این نوشته مفصل صحبت کردیم. اما اینجا لازم بود یاد آوری کنیم چون که بعدش میخواهند در باره ما بفرمایند
4) "اگر در مقطع حاضر توجه شان به طبقه کارگر است تنها به این سبب است که در تحرکت کنونی جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی را می بینند." این یعنی یک دروغ بر دوش دروغ قبلی
اگر کسی تازه اکنون متوجه "پتانسیل انقلابی جنبش کارگری" شده است اتفاقا این گادفار و دوستان انند که "در تحرک جنبش کارگری پتانسیل حرکت انقلابی" را دیده اند و دچار "وحشت انقلاب" شده اند! این جنابان در عزای جنبش اصلاحات (همان "سرخوردگی عمومی از اصلاحات") حالا دیده اند که "مبارزه طبقه کارگر برآمد مشهود" هم دارد و متوجه خطر انقلاب کارگری و سرنگونی رژیم اسلامی شده اند و میخواهند این اسب سرکش را مهار زنند. اصلا برای همین این است که "بسوی حزب" نوشته اند
نوشته اند که بگویند: کارگران درست است که دیگر اکنون نمی شود گفت سرنگون نکنید و انقلاب نکنید، اما شما که حزب ندارید رفقا. به این حزب کمونیست کارگری هم اصلا اعتماد نکنید ها! اینها چند سال پیش دنبال هر قشر و دسته ای بودند که انقلاب کنند. این ها انقلاب میخواهند نه طبقه کارگر. این ها میخواهند کارگران را قربانی انقلاب کنند. درست است که اینها دارند شب و روز علیه مذهب و علیه سنگسار و علیه نابرابری و تبعیض مبارزه میکنند، اینها دارند اعتصاب واحد را رهبری میکنند، عنصر فعال و تعیین کننده تظاهرات جهانی 9 اوت هستند، دارند از حقوق کودک و برابری بی قید و شرط زن و مرد و خوشبختی و رفاه و سوسیالیسم و لغو بردگی مزدی حرف میزنند، اما میخواهند با هر قشر و دسته ای که میتوانند انقلاب کنند و گارگران را قربانی این انقلاب کنند! اینها "سرنگون طلب انقلابی" اند نه "حزب انقلابی طبقه کارگر". اینها دشمن خونی جمهوری اسلامی اند اما نه مدافع طبقه کارگر. اینها یک لحظه هم به حجاریان و خاتمی مهلت ندادند و حالا هم میخواهند طبقه کارگر قربانی انقلاب علیه همین جمهوری اسلامی کنند! کارگران گوش نکنید به اینها. رفقا حزب انقلابی طبقه کارگر آنست که میگوید تا چند سال پیش "لیبرالیسم" (یعنی جنبش پاسدار ولترها!) داشت کارش را میکرد و طبقه کارگر هم بدبخت و بیچاره سرش را انداخته بود پایین داشت زندگی اش را میکرد. کی "برآمد مشهودی" داشت؟ بیچاره دستش به جایی نمی رسید؟ کی گفته نماینده سیاسی همین کارگران کنفرانس برلین را بهم زد و پته برادر حجاریان را بر آب انداخت؟ نه رفقا این حجاریان که ما هم میدانیم خیلی قاتل و جناتیکار است و جمهوری اسلامی است ولی هر گذشته ای که داشت آنوقت از بانک جهانی ماموریت گرفته بود که اصلاحات کند. نمی دانیم چی شد که "سرخوردگی از اصلاحات پیش آمد" و چرا طبقه کارگر هم یکهو هوای انقلاب کرده و "برآمد مشهود" پیدا کرده است. با همه اینها ما اصلا تعجب نکرده ایم و اصلا غافلگیر نشده ایم. ما در همان دوره "جنبش اصلاحات" هم انتظار این "پتانسیل انقلابی" را داشتیم. چون ما هم اگر داشتیم از حجاریان دفاع میکردیم نهایتا برای این بود که به سوسیالیسم برسیم. مگر نه؟ ولی رفقا الان معلوم نیست این انقلاب برای شما چه دارد. خب حالا شما "پتانسیل انقلابی" پیدا کرده اید خیلی خوب است. اما رفقا حزب انقلابی طبقه کارگر به شما فرمان میدهد: ترمز! ترمز! اول ببنید این انقلاب مشکوک که معلوم نیست چرا شما به آن آلوده شدید برای شما چیزی دارد یا نه
و کارگران تا بیایند با چورتکه حاج بازاری گادفادر حساب سود و زیانشان را در انقلاب خودشان بکنند (یعنی یک 220 سال دیگر) خب برادر حجاریان و برادر احمدی نژاد و بردار خاتمی و رفسنجانی شاید بتوانند یک نفسی تازه کنند و این طبقه کارگر "امروز" انقلابی شده را یکجور سرکوب کنند. این است محتوای واقعی انقلابی شدن گادفادر. هرچند اتوپیک، مسخره و خنده دار. ولی همین است که می بینید

و گناه کبیره حککا

و بالاخره به مهیج ترین تکه عبارت فوق میرسیم. آن گناه کبیره ما که "پی جذب هر قشر و دسته ای بودیم که تحرک انقلابی نشان بدهد
برای اینکه هیچ راه دررویی هم برای گادفادر نباشد، بگذارید فرض کنیم که تمام مفروضات عبارت فوق درست است. فرض کنیم تا چند سال پیش طبقه کارگر "برآمد مشهودی" نداشته است. فرض کنیم توجه ما حزب کمونیست کارگری به طبقه کارگر یک چیز نوظهور است و اصلا نقشی هم در به میدان آمدن این "تحرک انقلابی" نداشته ایم. فرض کنیم برای یک انقلابی مشکوک دندان طمع در "پتانسیل انقلابی" تحرک کارگران بسته ایم. (عجب انقلابیون خبیثی! نه؟) و فرض کنیم که چند سال پیش در به در دنبال به هر قشر و دسته ای بودیم که از خود تحرک انقلابی نشان میدادند. (بازهم چه تلاش موذیانه ای!) و فرض کنیم همانطور که منصور حکمت گفت با 5 درصد جامعه (جهت اطلاع گادفادر: منصور حکمت در کنگره سوم این رقم را پایین تر هم آورد!) میخواستیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم. (عجب گناه کبیره ای! چنین کسانی در پیشگاه خدای "مارکسیسم"، یعنی چپ حاشیه طلب و همیشه اپوزیسیون، حتما به جهنم اخراج میشوند!) و فرض کنیم از آن کمتر از 5 درصد جامعه، یک نفر، بله حتی یک نفر، کارگر نبود. همه از "قشر و دسته های دیگر" بودند
خب سوال این است که یک "حزب انقلابی طبقه کارگر" در ایران که علی القاعده اولین مانع طبقه کارگر را جمهوری اسلامی می داند، در مقابل یک همچه حزب عجیبی و انقلابیون نوظهوری که میخواهند هر طور شده نیرو جمع کنند و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند چه باید بگوید؟ آیا جز این است که بگوید رفقای عجیب وغریب، زنده باد که میخواهید جمهوری اسلامی را سرنگون کنید، حتما ما را در کنار خود دارید و این جنبه کار شما را تقویت میکنیم. اما راهش آن نیست. راهش این هست که ما میگوییم. و بعد راه حل خودش را ارائه بدهد و آن انقلابیون را به سمت خود جلب کند؟ بدنبال خود بکشاند؟
ولی اگر آن حزب عجیب و غریب بزرگترین حزب چپ ایران باشد، فعال ترین نیروی اپوزیسون در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و دوم خرداد باشد، اگر آن حزب شب و روز دارد سوسیالیسم و کمونیسم را در جامعه تبلیغ میکند، اگر آن حزب 30 سال برای از میدان بدر کردن همه روایت های غیرکارگری از مارکسیسم جنگیده باشد و همه را هم از میدان بدر کرده باشد، اگر شعارهای طبقه کارگر را از "آزادی بی قید و شرط بیان" تا "لغو حجاب" و "لغو آپارتاید جنسی" از "لغو اعدام" و "حقوق کودک" از "حداقل دستمزد نیم ملیونی" تا "آزادی و برابری" و "سوسیالیسم یا بربریت" و تا سرود انترناسیونال را در جامعه مطرح کرده باشد، اگر همین حزب عنصر فعاله کنار زدن تمام جنبش های بورژوایی از جنبش دوم خرداد، تا رفراندم و دیگر شعارهای راست باشد، اگر همین حزب بزرگترین اعتصابات کارگری "همین چند ساله اخبر" را فعالانه هدایت و تقویت کرده باشد، آنوقت تکلیف چیست؟ "آن حزب انقلابی طبقه کارگر" که خودش نه سر پیاز است و نه ته پیاز، از ته چاه انزوا طلبی و با آن "مارکسیسم" مبتذل و مسخره اش، چه دارد که به این حزب عجیب و غریب بگوید؟
بیشتر از این، اگر آن "حزب انقلابی طبقه کارگر" درست همانوقت که آن حزب عجیب داشته به هر "قشر و دسته ای" متوسل میشده که جمهوری اسلامی را سرنگون کند، توسط ایدئولوگ کبیرش اعلام داشته که "اصلاحات سیاسی بورژوازی" عمیق و ریشه دار است و سرنگونی شعار "چپ رادیکال" است، و کارگران به خانه بروند تا انقلاب سوسیالیستی کنند، یعنی داشته به "بهترین تحلیل گران داخلی و خارجی" و به "بانک جهانی" و خلاصه هرچه که توانسته متوسل میشده که آخوند خاتمی و جنبش را توجیه کند، آنوقت تکلیف چیست؟ کدام یک از این دوتا واقعا حزب انقلابی طبقه کارگر است؟ آن که مصممانه نقشه "جمهوری اسلامی دوم" را نقش بر آب کرده است و سوسیالیسم و کارگر را به وسط صحنه سیاست ایران آورده است، یا آنکه 500 صفحه از همین جمهوری اسلامی دوم دفاع "سوسیالیستی" کرده است و به جایی نرسیده است؟ و حالا هم تمام هم و غمش مبارزه علیه همین حزب است؟ (3
حتی اگرفرض کنیم این حرفها را آقای آذرین با گذشته درخشانش نزده است. در این حالت هم آیا روشن نیست که این ایراد گیری تیپکال چپ منزوی، چپی که نمی خواهد کاری کند است؟ آیا روشن نیست اینرا کسی میگوید که واقعا نمی خواهد دنیا را تغییر دهد و جایگاه و مکان قدرت سیاسی برای تغییر دنیا را نمی داند؟
بگذار همینجا و بار دیگر به این گناه کبیره ای که چپ حاشیه ای برای ما ساخته و پرداخته است و عزرائیل حجاریان هم مجری عقوبت آن است، اعتراف کنیم و در واقع افتخار کنیم! و اعلام کنیم که نه فقط چند سال پیش مصرانه قصد ارتکاب این گناه را داشتیم، بلکه همین امروز و بسیار مصمم تر بدنبال ارتکاب آن هستیم. و راستش اگر ضعفی داریم این است که به اندازه کافی "گناهکار" نبوده ایم! یا بلد نبودیم "گناه" کنیم
خوشبختانه امروز دقیقا در پی حضور طبقه کارگر در مبارزه علیه دوم خرداد و برای گرفتن مطالبات خود، به دلیل 18 تیر و تظاهرات معلمان و غیره، به دلیل نقش فعال حزب کمونیست کارگری در شکست دوم خرداد و بالا بردن پرچم چپ و سوسیالیسم، بقول شما طبقه کارگر تحرک انقلابی نشان داده و کار ما را ساده تر و ممکن تر کرده است. ما از کنگره چهارم چند سال پیش اعلام کردیم که سیر محتمل انقلاب است و خودمان را از همان موقعه برای انقلاب آماده میکنیم. اما ما باز به شما "هشدار" میدهیم اصلا حزبمان را برای مرتکب شدن به همان گناه ساخته ایم. ما اگر بتوانیم همین امروز جمهوری اسلامی را با هر اندازه نیرو که لازم باشد سرنگون میکنیم و جمهوری سوسیالیستی و حکومت مستقیم شوراهای مردم را برقرار کنیم. ما منتظر اجازه کسی نمی شویم. یک آن هم تردید نمی کنیم. ما خودمان را و طبقه کارگر و مردم را علاف عقب ماندگی چپ منزوی و همیشه اپوزیسیون نمی کنیم. بقول منصور حکمت این انتظاری است که طبقه کارگر از ما دارد. ما تا بتوانیم فورا برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تصرف قدرت حرکت میکنیم و هر روز هم مشغولش هستیم. ما بمجرد آنکه قدرت را بگیریم برنامه یک دنیای بهتر را به اجرا میگذاریم و آنوقت خواهیم دید که طبقه کارگر (اگر مطابق فرض شما فکر کنیم در خواب زمستانی است و همراه ما قدرت را نگرفته است!) چگونه این حکومت را بعنوان حکومت خود برسمیت خواهد شناخت، در آن شرکت خواهد کرد و حکومت خواهد کرد. آنچه که از نظر شما گناه است، فلسفه فعالیت ما را تشکیل میدهد
ضمنا، ما آنوقت شرایط مساعدتری برای شما هم فراهم میکنیم تا با استفاده از آزادی های سیاسی حکومت کارگری بروید برای "بسوی حزب" تان تلاش کنید و تا دلتان میخواهید جمع های "حالا من بازی" تشکیل بدهید. دنیا را چه دیدی، شاید 200 سال دیگر اگر ما تا آن موقعه طبقات را محو نکرده باشیم، شما "حزب انقلابی طبقه کارگر" بشوید! ولی از شوخی گذشته شما اگر واقعا حتی یک ذره در متحقق کردن همین آیه های "بسوی حزب" جدی باشید، یعنی لااقل اگر خودتان حرف خودتان را باور داشته باشد، باید با تمام قوا فریاد بزنید، زنده باد حزب کمونیست کارگری، مرگ بر جمهوری اسلامی، زنده باد جمهوری سوسیالیستی. چون اگر ما به قدرت برسیم کار "بسوی حزب" شما هم راحت تر میشود. ولی دوستان واضح است که شما این هم نیستید. و همه فلسفه "بسوی حزب" از قضا این است که مگر جلوی آن "گناه کبیره" را بگیرد
9
سپتامبر 2007
ادامه دارد

------------------
زیر نویس ها
1) آقای آذرین در جایی فرموده اند
"بر خلاف تبلیغات نئولیبرالی، یکی از ملزومات ادغام در بازار جهانی ابدا سپردن تعیین نرخ مبادله ارزی به عملکرد بازار نیست. تاثیر چنین اقدامی، که در ایران نیز تا حد زیادی صورت گرفته است، در وهله اول بالا رفتن شدید هزینه زندگی، یا به عبارت دیگر کاهش دستمزدهای واقعی است. میتوان و می باید از زاویه منافع طبقه کارگر با سقوط آزاد نرخ مبادله ارزی مخالف کرد و مثلا خواستاز تضمین تثبیت آن توسط دولت در یک سطح معین شد. اما همین اقدام از جانب آن بخش از سرمایه که تولیدش برای بازار داخلی وابسته به واردات کالای سرمایه ای است نیز مفید است، و طرح چنین خواسته ای از جانب کارگران مورد حمایت آنها نیز قرار میگیرد. یا به عبارت دیگر، اگر بخواهم منظورم را بشکل پرووکاتیو بیان کنم، طبقه کارگر میتواند در موارد معینی در قبال اختلافاتی که میان بخش های مختلف (مالی و صنعتی، دولتی و خصوصی، دخالی و خارجی، صادراتی و بازار داخلی و جز اینها) بر سر سیاست های اقتصادی مشخصی در میگرد بی تفاوت نماند و برحست منافع خود، در این یا آن مورد، وزن خود را پشت سر این یا آن سیاست اقتصادی معین بیندازد." (تکالیف و چشم اندازها، صفحه 80، فوریه 2001، بهمن 79)
این از جمله مواردی است که گادفار ما "پرووکاتیو" میشود! یعنی وقتی به کارگران موعظه میکند با بخشی بورژوازی متحد شوید. درست وقتی که جمهوری اسلامی غرق در بن بست و بحران است و میخواهد با دوم خراد خودش را نجات بدهد و طبقه کارگر باید بر سر مساله قدرت دخالت کند و پوز دوم خرداد و جمهوری اسلامی را به خاک بمالد، ایشان میفرماید از این خبرها نیست و اصلاحات ریشه دار است و برعکس کارگران را تشویق میکند به دخالت اقتصادی دل ببندند و بروند با بورژواهای کوچک متحد شوند تا جلوی نزول دستمزدهایشان را بگیرند! اینکه ما میگفتیم آقای آذرین تازه دارد "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را از زیر آوار خرابه های پوپولیستی بیرون میکشد بخاطر چنین اظهارات و تزهایی بود. این که میگوییم سوسیالیسم هجاریانی بخاطر چنین هنرنمایی هایی است
ببخشید یادم رفت بگویم در مواردی دیگری هم گادفادر ما این زبان نرم و لطیف آکادمیک را کنار میگذارد و از پرووکاتیو هم رد میکند و مثل خرکچی های شیراز برایتان ضرب المثل می آورد و بددهنی میکند و از ته دل با و نفرت تمام حرف میزند. آن وقتی است که میخواهد علیه حزب کمونیست کارگری و منصور حکمت سخن بگوید

2) به این نقل جالب از لنین توجه کنید
"مارکس میگوید انقلاب لوکوموتیو تاریخ است. انقلاب جشن ستمکشان و استثمار شوندگان است. توده مردم هیچگاه نمی توانند مانند زمان انقلاب آفرینندگان فعال نظامات اجتماعی نوین باشند. در این مواقع، چنانچه بخواهیم با معیار محدودیکه خرده بورژواها در مورد ترقیات بطئی و تدریجی به کار میبرند بسنجیم، مردم قادر به اعجاز میشوند. ولی رهبران احزاب انقلابی نیز در چنین مواقعی باید وظایف خود را در مقیاس وسیعتر و با تهوری بیشتر طرح کنند. باید شعارهای آنها همیشه پیشاپیش ابتکار انقلابی توده ها حرکت کند. دیده بان و راهنمای وی باشد. آرمان دمکراتیک و سوسیالیستی ما را با تمام عظمت و جلال آن جلوه گر سازد و کوتاهترین و سر راست ترین راه رسیدن به پیروزی کامل، مسلم و قطعی را نشان بدهد. بگذار اپورتونیست های بورزوازی "آسواباژدنیه" ماب از خوف انقلاب و از خوف اره مستقیم، راههای غیر مستقیم و پر پیچ و خم و راه صلح و مصالحه را اختراع نمایند. اگر با زور هم ما را مجبور به غلطیدن به این راهها بنمایند باز ما در کار کوچک و روزمره هم قادر به انجام وظایف خود خواهیم بود. ولی بگذار ابتدا مبارزه بیرحمانه مسئله انتخاب راه را حل نماید. ما خائن و غدر ورز در انقلاب خواهیم بود اگر از این انرژی مخصوص به جشن توده ها و از این شور انقلابی آنان برای یک مبارزه بیرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسی به راه مستقیم و قطعی استفاده ننماییم. بگذار اپورتونیست های بورژوا جبوبانه در فکر ارتجاع آینده باشند. کارگران را نه وحشتی است از اینکه ارتجاع خود را برای اعمال موحش مجهز مینماید و نه از اینکه بورژوازی در حال رمیدن است. کارگران در انتظار معامله نخواهند نشست و صدقه نمی خواهند. آنها تمامی مساعی خود را در راه قلع و قمع بیرحمانه نیروهای ارتجاع یعنی در راه استقرار دیکتاتوری انقلابی دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان بکار میبرند.." (لنین، دو تاکتیک، ژوئیه 1905، ترجمه فارسی فکر کنم از پورهرمزان است. متاسفانه فرصت تطبیق ترجمه نبود
سوال اول: این عبارات شورانگیز از لنین در باره انقلاب (در آستانه انقلاب 1905 – 1907 روسیه) با چرتکه بقالی دوستان "بسوی حزب"ی مقایسه کنید. چه نتیجه میگیرید؟
سوال دوم: آیا لنین با این انقلاب انقلاب کردن ها اجازه عضویت در حزب آقای کوروش مدرسی را می یافت؟ و اگر میافت در کنگره مخفی یک هفته ای و تاریخی دوستان اجازه سخن می یافت؟

3) این طوری که نویسندگان "بسوی حزب" از "هر قشر و دسته ای که تحرک انقلابی نشان دهد" صحبت میکنند، من را یاد لاسال می اندازد. اگر "نقد برنامه گوتا" اثر مارکس را بخوانید می بینید که لاسال تحت نام سوسیالیسم و تحت این عنوان که همه طبقات دیگر در مقابل طبقه کارگر ارتجاعی اند، از آنطرف با بیسمارک و سلطنت مطلقه ساخت و پاخت میکرد. یعنی با بلند کردن کیسه گدایی طبقه کارگر و دشمنی اش با بورژوازی عملا در کنار ارتجاع اشرافیت قرار میگرفت. حالا این دوستان "بسوی حزب"ی ما هم تحت عنوان "انقلاب برای کارگر چه دارد" با یک جور بیزاری از "هر قشر و دسته ای که تحرک انقلابی دارد" حرف میزنند، اما وقتی پای خاتمی و حجاریان وسط می آید با چه لطف و صفایی از "جنبش اصلاحات سیاسی" سخن میگویند. کار این دوستان خیلی شبیه لاسال است. نه فقط این دوستان بلکه کلا چپ سنتی به نظرم از این "سکتاریسم" لاسالی بی نصیب نیست. این خود بحث مفصلی است که باید وقت دیگری به آن پرداخت
همینجا بگویم یک جنبه دیگر همین مساله را منصور حکمت در نقد "کارگر گرایی قلابی" در سمینار کمونیسم کارگری در سال 2000 گفته است که آن تکه را در همین شماره چاپ میکنیم. حتما بخوانید