با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Saturday, May 31, 2008

جامعه ای که آرام نمی گیرد، رژیمی که امنیت ندارد!

حميد تقوایی
_____________________
این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه هفتگی اینترنتی "گفتگو با حمید تقوائی" تنظیم شده است. با تشکر از هادی وقفی برای پیاده و تایپ کردن این متن.
_____________________

"طرح امنیت اجتماعی" برای چندمین بار در چندماهه اخیر و این بار با حدت و شدت بیشتری از طرف رژیم اعلام شده است. این بار ظاهرا قرار است این طرح را با جدیت و در سطح وسیعتری به اجرا بگذارند. اولین سئوالی که ممکن است به ذهن برسد این است که ضرورت این طرح چیست؟ چرا این حکومت اینقدر نیازمند چنین طرح هایی است؟ خود دست اندر کاران رژیم اعلام می کنند که این طرح برای برخورد با "اراذل و اوباش"، مبارزه با " فساد اخلاقی"، بد حجابی و بدلباسی، و برای حفظ امنیت جامعه و غیره لازم است. این خزعبلات را حتی خودشان هم باور نمیکنند. روشن است که ً حکومت هایی که از طرف مردم به زیر سئوال رفته اند و دیگر به هیچ وجه مشروعیتی در جامعه ندارند، وقتی می گویند طرحی برای امنیت می آوریم، در واقع منظورشان امنیت خود حکومت و حفظ خود حکومت است. در این مورد هم مساله نه بر سر امنیت مردم یا جامعه یا زنان بلکه دقیقاً بر سر ایمنی خود حکومت است. چه چیزی این امنیت حکومت را زیر سئوال برده است؟ جامعه و مردمی که دمی آرام نمیگیرند و دست از اعتراض نمیکشند.
این معضل در مورد جمهوری اسلامی بسیار حاد تر و وخیم تر از دیگر دولت ها است. همه دولتهای سرمایه داری درنهایت با تکیه بر پلیس، نیروهای ویژه ضد شورش، زندان، ارتش و غیره بقای خودشان را حفظ می کنند. دولتها ماورای مردم و علیه منافع اکثریت مردم از طریق این نیروهای انتظامی و نظامی جامعه را کنترل کرده و سلطه سیاسی خود را بر جامعه برقرار می کنند. در مورد جمهوری اسلامی اینها جواب نمی دهند، یعنی پلیس، و ارتش و حتی دستگاه های سرکوب ویژه ای هم که براه انداخته است (مثل سپاه پاسداران و کمیته های مختلف و بسیج و غیره) دیگر جوابگو نیست و به همین خاطر جمهوری اسلامی ناگزیر است هر از چندی به طرحها و پروژه ها ویژه ای بعنوان یک اقدام اضطراری و ضربتی روی آورد.
این هم البته فقط کار و سیاست امروزش نیست. این مسئله ای نیست که امروز و یا مثلاً بعد از موضوع گرانی ها در چند ماه اخیر برای حکومت مطرح شده باشد. جمهوری اسلامی سال هاست با این وضعیت روبرو است و مدتهاست ناگزیر شدهه است لباس شخصی ها، خواهران زینب، گله های حزب الله و غیره را (که الآن دیگر همه شان حرفه ای و حقوق بگیران دولت اند) به جان جامعه بیاندازد. این تلاشی است برای به عقب راندن جنبش و مبارزه ای که باید گفت به یک درد و مشکل مُزمن رژیم تیدیل شده است.
امروز مساله گرانی و تورم که میشود گفت از مقطع گرانی های بنزین و اعتراضات مردم در این رابطه شروع شد مزید بر علت شده است و بحران و نگرانی حکومت را تشدید کرده است. طرح امنیت اجتماعی اولین بار بعد از اعتراضات مردم به افزایش بهای بنزین عنوان شد. آن زمان این پروژه را یعنوان یک طرح سه مرحله ای اعلام کردند و گفتند مرحله اول مقابله با بدحجابی است. اما در همین مرحله اول به اعتراف خود دست اندرکاران حکومت طرح ناکام ماند و بجائی نرسید. همان زمان فرمانده نیروهای انتظامی در تهران اعلام کرد که با این تعداد دار و دسته های گشت که در اختیار دارد قادر به پاسخگویی به شهر چندين میلیونی تهران نیست و به این ترتیب در واقع جمهوری اسلامی اعلام نمود که مسئله باصطلاح "بد حجابی"، یعنی در واقع مقاومت زنان در برابر حکومت، یک مسئله عمومی است و بایستی تمام شهر تهران را تحت کنترل گرفت تا بشود جلو اعتراضات را سد کرد. معلوم شد تمام مردم بد حجاب هستند و از گشتهای حزب اللهی کاری ساخته نیست. همان زمان در آمارهایی که دادند ، اعلام کردند که فقط در رابطه با بدحجابی در ظرف یکماه بیش از یک میلیون نفر یا اخطار گرفته اند و یا بوسیله گشت ها و خواهران زینب و غیره بازداشت و یا جریمه نقدی شده اند. جمهوری اسلامی با اعلام این طرح امیدوار بود که بتواند جلو مبارزات هر روزه را بگیرد و جامعه را بشکل نسبی هم شده آرام کند، چیزی که هیچگاه در آن جهت موفق نبود و بدان دست نیافت.
جمهوری اسلامی و کلا حکومت های سرکوبگر از چنین طرح هایی بطور مشخص دو هدف را دنبال می کنند. هدف اول این است که با توسل به این شیوه ها جلو معترضین و فعالین را بگیرند، بطور فیزیکی حذف و قلع و قمع شان کنند، دستگیرشان کرده و خانواده هاشان را تحت فشار و تعقیب قرار دهند و به خیال خود کاری کنند که دیگر هیچ فعال دیگری جرأت نکند تا گامی به پیش گذارده و اعتراض بکند. این در واقع معنای عملی، مقطعی و مشخص چنین اقدامات امنیتی است.
ولی علاوه بر این و مهم تر و فراتر از این، اصولاً حکومت های سرکوبگر از چنین پروژه های امنیتی هدف سیاسیِ معینی را دنبال می کنند. این هدف که کل جامعه ــ و نه فقط فعالین را ــ در یک مقیاس وسیع مرعوب کنند، به تسلیم بکشانند، به سکون، سکوت و انقیاد بکشانند و به این ترتیب سلطه جهنمی خودشان را تثبیت کنند. حکومت هایی هم هستند که این کار را کرده و در این جهت موفق هم بوده اند. بعنوان مثال در دوره حکومت شاه چنین وضعیتی برقرار بود که در آن ساواک و نیروهای امنیتی شاه شرایطی را بوجود آورده بودند که در واقع یک اختناق کامل بر قرار بود و مردم اسم "گورستان آریا مهری" را بر آن نهاده بودند. شاه توانسته بود چنین گورستانی را در نیمه اول دهه پنجاه برقرار کند. در عراقِ دوره صدام حسین اینطور بود یا افغانستان در دوره طالبان و یا شیلی در زمان پینوشه هم این چنین بود. جامعه ای که کاملاً به سکون کشیده شده و تسلیم شده است، برگی از برگ نمی جنبد و علیرغم اینکه مردم شدیداً ناراضی اند، علیرغم آنکه از حکومت متنفراند ولی کاملاً مرعوب شده اند، می ترسند و حکومت هم توانسته است با این ترتیب دستگاه سرکوب جهنمی خودش را مسلط کرده و خود را بلحاظ سیاسی تثبیت کند.
در جمهوری اسلامی اما، این وضعیت هیچگاه بوجود نیامد و از زمانی که این رژیم با تحریف و سرکوب انقلاب روی کار آمد تا به امروز، با شورش های گاه بگاه شهری، و اعتصابات و اعتراضات در میان بخش های مختلف جامعه مواجه بوده است. با مبارزات زنان (در مقابل بی حقوقی های مفرطی که جمهوری اسلامی در حق زنان اعمال کرده است) و نیزبا مبارزات و اعتصابات کارگری باز هم در مقابل تبعیضات و بی حقوقی هایی که در تاریخ بی سابقه اند. مثلا این را در نظر بگیرید که در جمهوری اسلامی دستمزد کارگران پرداخت نمی شود. این دیگر، یک ویژگیِ خاصِ جمهوری اسلامی است و اسم اش هم دیگر استثمار نیست بلکه دزدی و سرقت در روز روشن است! حق کارگران را می خورند و در واقع به این ترتیب استثماری با نرخ بی نهایت بر گُرده کارگر تحمیل می کنند. و البته بطور طبیعی کارگران هم این شرایط را هیچگاه نپذیرفته و مُدام دست به اعتراض، اعتصاب و مبارزه زده اند. همینطور هم هست در مورد بخش های دیگر جامعه. جنبش دانشجویی، جنبش زنان علیه آپارتاید جنسی، جنبش جوانان برای خلاصی فرهنگی و غیره. در همین شش ماهه اخیر هر ناظری شاهد بوده است که اعتصابات و مبارزات کارگری رو به اوج بوده و ابعاد بسیار وسیعتری پیدا کرده است. هم از نظر تعدادِ کارگرانِ درگیر در این اعتصابات، هم بلحاظ خواسته هایی که مطرح می کنند و هم از نظر طولِ مدت اعتصابات و مبارزات ( من در مورد دونمونه مشخص این اعتصابات صحبت خواهم کرد.) در جنبش دانشجویی هم وضع به همین مِنوال است و می بینید که علیرغم بگیر و ببندهایی که جمهوری اسلامی بعد از سیزده آذر در دانشگاه ها براه انداخت (و دستگیریهای وسیعی که بخصوص از دانشجویان چپ و فعالین در جنبش دانشجویی بعمل آورد)، با اینحال، دانشگاه ها لحظه ای آرام نگرفتند و لیست وسیعی از اعتراضات دانشجویی در همین چند ماهه اخیر جلو چشم مان است. دانشجویان در دانشگاه شیراز، دانشگاه مازندران، دانشگاه سهند در تبریز، دانشگاه آزاد بوشهر، دانشگاه های تهران و غیره که همواره در حال اعتراض و اعتصاب بر سر مطالبات اساسی شان از جمله مسئله تبعیض و جدا سازی جنسی در دانشگاه ها و برکناری مسئولین دانشگاه ها و نیز سایر خواست های بر حق و صنفی شان بوده اند. بگیر و ببند های ۱۶ آذر بهیچوجه قادر به خواباندن مبارزات دانشجوئی نبود بلکه آغاز گر دورتازه ای از مبارزات بود.
در سطح اعتراضات و مبارزات کارگری هم مشاهده می کنید که همین امروز ما با اعتصابات کارگران هفت تپه (که هم اکنون نزدیک یه یک ماه است ادامه دارد) روبرو هستیم. این اعتصاب و مبارزه ای است که امروز شروع نشده است و این چندمین اعتصابی است که کارگران هفت تپه در چند ماه اخیر به آن دست می زنند. هزاران کارگر با خانواده هاشان در این مبارزه شرکت دارند و در این دوره اخیر مبارزه شان به سطح شهر کشیده شد، مردم در تمام شهر شوش به حرکت در آمدند و کارگران به مارش و تظاهرات خیابانی دست زدند. در مقابل دادگاهی که می خواست فعالین کارگری را محاکمه کند با شعار "کارگر زندانی آزاد باید گردد" جمع شدند و کاری کردند که این دادگاه نیمه کاره ماند و نتوانست حکمی صادر کند. در واقع حکومت جرأت نکرد حکمی صادر کند و تا همین اکنون هم این اعتصاب ادامه دارد. اعتصابی که نه فقط مانند یک حرکت کارگری در کارخانه ها بلکه بعنوان یک حرکت اجتماعی، شهر را به حرکت در آورده و خانواده کارگران و بخش های دیگر جامعه هم به این حرکت پیوسته اند.
نمونه دیگر کارخانه "کیان تایر" است که برای اولین بار چند ماه قبل شاهد اعتراض و اعتصاب کارگران آن بودیم که در واقع با یک نوع "باریکاد بندی"، آتش زدن لاستیک ها، بستن جاده ها و غیره همراه بود و حکومت با تمام توحش وخشونتی که میتوانست از خودش نشان بدهد بسراغ کارگران کیان تایر رفت و حتی به مأموران آتش نشانی دستور داد که آب جوش بر سر کارگران بریزند ( که آنها هم خودداری کرده و رژیم دست به دستگیری کارگران آتش نشانی زد.) این مبارزه علیرغم این وحشیگیرها ادامه پیداکرد و امروز می بینید که کارگران کیان تایر دوباره بلند شده و اعتصاب جدیدی را سازمان داده اند. اینها فقط دو نمونه برجسته است و در واقع ده ها و ده ها اعتصاب و مبارزه کارگری را شاهد بوده ایم که در همین چند ماهه اخیر اتفاق افتاده اند.
در برابر چنین وضعیتی است که جمهوری اسلامی باز هم طرح امنیت اجتماعی اش را ــ و البته این بار با ابعاد خیلی وسیعتری ــ دوباره مطرح می کند. اعلام کرده اند که اینبار نه فقط نیروهای انتظامی، بلکه پاسداران و بسیجی ها بصورت دسته های گشت سازمان داه شده اند. گفته اند که این گشتی ها بصورت مشهود و نا مشهود سازماندهده شده اند. لباس شخصی ها را بعنوان نیروهای نا مشهود سازمان داده اند تا بصورت پلیس مخفی به میان مردم بفرستند! و این گشت ها شب ها خیابان ها را قُرُق خواهند کرد، یعنی یک حکومت نظامی اعلام نشده را به مورد اجرا خواهند گذارد و حتی به آنها حق داده شده است که دستگیر کنند، اگر لازم شد وارد خانه های مردم شوند و به این ترتیب حکومت رسماً اعلام کرده است قصد دارد با تمام قدرت به مردم حمله کند و این آتش اعتراضات و اعتصاباتی را که جامعه را فرا گرفته است، خاموش کند.
اینها تشبثاتی از سر استیصال است. پیشاپیش روشن است که این طرح هم به جایی نخواهد رسید. جامعه ایران هیچگاه به این حکومت تن نداده است و همواره این بحث که این آخوند ها چه زمانی شرّشان را کم می کنند، در میان مردم مطرح بوده است. هم اکنون هم، هر بار فرصتی پیش بیاید (مثل شورش محله آریا شهر تهران در چند ماه پیش)، مردم با شعار "حکومت اسلامی نمی خواهیم" به خیابان آمده و اعتراض شان را بیان می کنند و در واقع به این ترتیب اعلام می کنند که مبارزه شان فقط بر سر این یا آن مسئله مشخص نیست بلکه اساساً کل این حکومت را نمی خواهند.
این طرح هنوز اعلام نشده شکست اش را مردم اعلام کرده اند. مردم در همان بار اول بیحاصلی چنین پروژه های سرکوبی را حتی به کله پوک سردارها و فرماندهان نیروهای انتظامی فروکردند. اگر رژیم می توانست در همان بار اول (در همان مقطعی که شورش ها حول گرانی بنزین صورت گرفت و نیز در همان زمان دستگیری های سیزده آذر) این طرح را با موفقیت پیاده کند، خوب الآن بعد از آنکه بیش از شش ماه از آن حوادث می گذرد، قاعدتا باید اعلام می کرد که جامعه امن و امان شده و دیگر احتیاجی به این نوع پروژه های ویژه نیست و در واقع همان نیروهای سنتی و متعارف پلیس، نیروهای انتظامی، کمیته ها و غیره می توانند از عهده مردم بر آیند و دیگر لازم نیست پلیس مخفی به میان مردم بفرستند و دسته های گشت بسیجی سازمان بدهند . نفس اینکه ناگزیر از اعلام این پروژه شده اند، نفس اعلام این طرح، در واقع، اعلام ورشکستگی حکومت در برخورد با این جامعه نا آرامی است که یقه اش را گرفته و راه فرار برایش نگذاشته است. نفس اعلام این طرح، اعلام مستقیم این نکته است که جمهوری اسلامی درمانده و مستأصل است.
این شرایط آن وضعیت واقعی است که جمهوری اسلامی با آن دست به گریبان است و اگر بخواهیم در یک سطح پایه ای تری هم نگاه کنیم، متوجه می شویم که موقعیت جمهوری اسلامی از این نقطه نظر، کاملاً ویژه است. این بحرانی است که حزب ما آنرا "بحران حکومتی"ِ می نامد. این بحرانی است که نه تنها جمهوری اسلامی بلکه کل طبقه سرمایه دار در ایران با آن روبرو است و ریشه هایش هم از مسئله گرانی، قحطی یا کمبود مواد غذایی و غیره، بسیار فراتر می رود. مساله بورژوازی اینست که بعد از انقلاب ۵۷ هیچگاه نتوانسته است یک رژیم متعارف و با ثبات در ایران برقرار کند. و به همین دلیل همیشه به این نوع پروژه های اظطراری سرکوب محتاج بوده است.
این حکومت هیچگاه نتوانست مردم را مرعوب کند و وصعیتی شبیه عراقِ صدام حسین یا ایران زمان شاه و یا شیلی زمان پینوشه را در ایران برقرار کند. مردم این اجازه را نداده اند، جنبش کارگری و زنان وجوانان چنین اجازه ای نداده است.
در سطح سیاسی این وضعیت به این شکل خود را نشان میدهد که قطب بندی میان چپ و راست در جامعه ایران بیش از هر جامعه دیگری برجسته است. از یک طرف مردم، جوانان، زنان و کارگرانی هستند که کل این حکومت را نمیخواهند و آرام نمیگیرند و از جانب دیگر حکومتی هست که عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین سیاست ها را نمایندگی می کند و می خواهد آن سیاست ها را به این جامعه پیشرو، نا آرام و معترض تحمیل کند. طبعاً این وضعیت یک مبارزه حادّ سیاسی را بر سر بود و نبود این حکومت در جامعه دامن زده است. مبارزه ای بر سر نفس وجود جمهوری اسلامی. اگر فرض کنید ــ در کشوری مثل مصر شورش گرسنگان شکل بگیرد و مردم معترض باشند، به این دلیل است که مردم می خواهند شکم شان را سیر کنند و در واقع، اگر دولت های چنین کشورهایی هم بتوانند این مسئله خاص را جواب دهند، می توانند امیدوار باشند که بالاخره تا حدی اوضاع را تحت کنتزل گرفته اند و بر آن مسلط اند. در مورد ایران اما، خواست و شعار مردم فقط این نوع مطالبات نیست. شعارشان این است که "جمهوری اسلامی نمی خواهیم". در واقع، در مقابل این وضعیت گرانی، بیکاری، عدم پرداخت دستمزد ها، بی حقوقی مفرط زنان، مقابله ارتجاعی با هر نوع نوآوری و هر فرهنگ مدرن (که جمهوری اسلامی تحت نام مبارزه با فساد به پیش می برد)، در برابر همه اینها، مردم ایران مدتهاست که متوجه شده اند که ریشه و معضل اساسی، خودِ جمهوری اسلامی است و رژیم باید گورَش را گم کند. شعار "جمهوری اسلامی نمی خواهیم" که مردم وجوانان در "آریا شهر" تهران سر دادند، در واقع حرف دل همه مردم است. در ایران یک مبارزه زنده، جاری و هر روزه بین توده مردم و حکومت بر سر بود و نبود حکومت در جریان است و این اساس آن وضعیتی است که به آن می گوییم "بحران حکومتی"ِ کل طبقه سرمایه دار در ایران.
در صف مردم، در صف پیشاپیش مردم و آن پرچمی که مردم پُشت اش بسیج شده اند، طبقه کارگر و اعتراض عمیق سوسیالیستی به این وضعیت قرار دارد که اعتراضات مردم را نمایندگی می کند و توده مردم هر روز بیشتر از روز پیش به این صف می پیوندند. بیشتر متوجه و قانع می شوند و در تجربیات هر روزه شان در می یابند که پاسخ چنین وضعیتی، این یا آن آخوند و یا دوم خرداد یا ــ فرض کنید ــ ناسیونالیست هایی که امروز بر سر نام خلیج داد و بیداد راه انداخته اند، نیست. جامعه ایران حرف خودش را زده و اعلام کرده که حکومت اسلامی نمی خواهد و نه تنها این بلکه مدتهاست از زبان پیشروانش اعلام کرده آزادی، برابری و رفاه می خواهد. این جامعه مدتهاست اعلام کرده که خواستار نظامی است که محور آن "انسانیت" است. جامعه از زبان نسل جوان و پیشروانش اعلام کرده است که سوسیالیسم یا بربریت. و در برابر بربریت حاکم با پرچم برابری طلبی و آزادیخواهی سوسیالیستی بمیدان آمده است.
مبارزه هر روزه ای که در جامعه ایران در حال جریان است، در واقع مبارزه ای است برای خلع یَد کامل سیاسی و اقتصادی و از تخت انداختن ــ نه تنها جمهوری اسلامی ــ بلکه کل نظام سرمایه داری حاکم. در این وضعیت است که نه تنها طرح های امنیتی حکومت، بلکه تشبثات و سیاست هایی هم که نیروهای ضد انقلابی و بورژوایی در اپوزیسیونِ حکومت به پیش می برند، به جایی نمی رسد. آن چیزی که هم اکنون در دنیا و حتی در اعتراضات مردم در کشورهای دیگر الگو است (و یا می توانیم بگوییم که در این دهه های اخیر و بعد از فروپاشی شوروی الگو بود)، هیچگاه در ایران پایه و مایه ای نداشت و هیچوقت با استقبال مردم روبرو نشد. یعنی الگوی دموکراسی بازار آزاد، یعنی آن الگوی اقتصادی که سرمایه در آن فعال مایشاء باشد. بورژوازی غرب توانست اعتراض و مبارزه مردم را در جوامعی که بعد از فروپاشی شوروی بطرف سرمایه داری بازار آزاد و مدل غربی روی آوردند با این توهم به "دموکراسی بازار آزاد" کنترل کرده، سرشان را به طاق بکوبد و منحرف شان کند. در جامعه ایران هیچگاه این اتفاق نیفتاد. در واقع، انقلاب پنجاه وهفت آنچنان عمیق زمین را شخم زد که دیگر هرگز آزادی با مدل دموکراسی بازار آزاد و پارلمانتاریسم در اذهان جامعه تداعی نشد. در ایران بعد از انقلاب وقتی مردم از آزادی صحبت می کنند، منظورشان دخالت مستقیم در سیاست است. مردم خواستار نظامی هستند که تاجدارها و یا عمامه به سر ها دیگر به مردم نگوید بروید خانه، آرام باشید و ما از طرف شما حکومت می کنیم. ریشه ها و دلایل مصائب موجود، فقر و بیکار و گرانی واین تفاوت عمیق بین فقر و ثروت در جامعه، هر روز بیش تر از روز پیش برای مردم روشن می شود و به همین خاطر است که "آزادی و برابری وهویت انسانی" و رادیکالیسم و نقد عمیق سوسیالیستی هر روز بیشتر در جامعه جا باز میکند. پرچم جمهوری سوسیالیستی که حزب ما بلند کرده است، تنها پرچمی است که واقعاً می تواند جامعه را آزاد کرده و مردم را در معنای واقعی کلمه، به رهایی برساند.*

کاربرد لایحه قانونی جرائم سیاسی چیست؟

از ميان سئوالات جلسه هفتگي اينترنتي حميد تقوائي

این متن بوسیله ناصر احمدی پیاده و تایپ شده است.

حسن صالحی: در ارتباط با بحث طرح امنیت اجتماعی که شما مطرح کردید اگر خاطرتان باشد چندی پیش هم قوه قضائیه جمهوری اسلامی بحثی را طرح کرد و لایحه ای آوردند تا بتوانند اشکال مختلف جرم سیاسی را تعریف و قانونمند کنند و اکنون فکر میکنم که آن تلاش سیاسی به این طرح امنیت ملی جدید ارتباط دارد. قانون و طرح تعریف جرم سیاسی بدین گونه بود که میگفت که آنهایی که تبلیغات موثری علیه نظام اسلامی میکنند جرم سیاسی محسوب میشود، برگزاری اجتماعات و راهپیماییهای غیر قانونی همینطور جرم سیاسی است، تا آنجایی که یادم هست یکی دیگر از بندهای آن طرح نشر اکاذیب و تشجیع اذهان عمومی از طریق سخنرانی و در مجامع عمومی بود و انتشار در رسانه ها و توزیع اوراق چاپی نیز در آن طرح مطرح شده بود و بهرحال اینها همگی از مفاد آن طرح بودند که مجازات قانونی داشتند و جرم سیاسی محسوب میشدند. البته در یک بند دیگرش هم گفته بود که هرگونه انتقاد از دولت که کلیت نظام را زیر سوال نبرد جرم سیاسی محسوب نمیشود. یادم هست که اینها ده سال پیش هم یک چنین پیشنهادی داده بودند و چنین حرفی را زده و چنین اطلاعیه ای را داده بودند و حالا بعد از ده سال هم میبینیم که یک چنین چیزی ارائه میدهند. بنظر شما چرا و چه دلیلی دارد؟ اینرا همه میدانند که اینها فعالین اعتراضات مردم را بدلایل مختلفی بدلیل سخنرانی و اقدام به تجمع و غیره دستگیر میکنند و زندانی و شکنجه و محاکمه و اعدام میکنند و حالا جمهوری اسلامی چه نیازی دارد که مجددا چنین لایحه ای را به تصویب برساند؟

حمید تقوایی ــ بله، این نکته جالبی است که اینها تلاش میکنند که به سرکوبهایشان لباس قانونی بپوشانند و خیلی صریح جرم سیاسی را بیان و تعریف میکنند و میگویند که چه کسانی را دستگیر میکنند. خب، این طبیعی است که هر حکومت دیکتاتوری سعی کند جنایاتش را قانونی جلوه بدهد. شاه هم میگفت که هرگونه مخالفت سیاسی با سلطنت تبانی علیه امنیت کشور است. هیچ دیکتاتوری نمیگوید بدلیل اینکه شما با من مخالف هستید و یا منقد اوضاع هستید دستگیرتان میکنیم. همه حکومتها باید یک توجیه قانونی برای سرکوب مخالفشانشان بتراشند. بگویند که علیه امنیت ملی دارد تبانی و توطئه میشود و یا دست دولتهای بیگانه در کار است و غیره. این سبک و سیاق تمامی دولتها بورژوائی است. حتی در کشورهای ظاهرا پیشرفته و غربی هم وقتی میخواهند سیاستی به پیش ببرند که افکار عمومی با آن مخالف است و اعتراضات بالا میگیرد مسئله امنیت ملی و توطئه دشمنان و غیره را علم میکنند و با این نوع بهانه ها به سراغ مخالفین میروند.
حالا جمهوری اسلامی هم با لایحه جرم سیاسی میخواهد بگوید که این حکومت تحمل انتقاد دارد و انتقاد سیاسی اشکالی ندارد ولی اگر کسی از آن فراتر برود ــ که البته در اینجا هم مثل همیشه تفسیر و تعبیر در دست خودشان است ــ و اگر واقعا برای حکومت خطری ایجاد کند این دیگر قابل تحمل نمیشود.

اینجا باید نکته ای را تاکید کنم. به نظر من علت اصلی این تلاش جمهوری اسلامی اینست که میخواهد با پوشاندن لباس قانونی به سرکوبگریهایش اساسا در سطح جهان و در دعواهای درونی خود به سیاستهایش یک حالت مقبول تری بدهد که بگوید من طبق قانون گرفتم و زدم و کشتم و شلاق زدم و شکنجه کردم. کاربرد این ظاهر سازی بیشتر در رابطه با دولتها و افکار عمومی غربی و تا آنجا که بداخل ایران مربوط میشود دعواهای جناحی و درونی خود رژیم است. در رابطه با اعتراضات مردم سیاست اساسی جمهوری اسلامی مرعوب کردن جامعه است و در این رابطه به هیچ قانونی هم نیاز و احتیاجی ندارد. حتی نیازی ندارد به توحش اش لباس قانونی بپوشاند. برعکس رژیم میخواهد مردم بدانند که این حکومت در سرکوب و سقاوت علیه مخالفین خود حد و مرزی ندارد. جمهوری اسلامی میخواهد زهر چشم از جامعه بگیرد و مرعوب کند و هدف همین است. اینکه زندان و شکنجه و سنگسار هست یک بحث است ولی اینکه این قساوتها، این شکنجه ها و قساوتها بر سر زبانها بیافتد موضوع دیگریست که برای حکومت از جنبه اول مهمتر است. رژیم میخواهد مردم بدانند که این حکومت از شلاق زدن کارگر و از اینکه سنگسار کند و جوانان را از بالای کوه پرتشان کند و از اینکه دست و پا قطع کند ابایی ندارد. تمامی این اعدامهای علنی و شکنجه گاهها و زندانهایی که بوجود آمده و برپاکرده اند قرار است همین پیام مهم را به جامعه بدهد که این حکومت در برخورد به مخالفینش از هیچ نوع توحشی فرو گذار نمیکند.
در زمان شاه در دیکتاتوری پهلوی هم همینطور بود. از سازمان ساواک یک تصویر قد قدرت و مخوفی داده شده بود بطوری که مردم حتی به سایه خودشان هم اعتماد نمیکردند. حالا جمهوری اسلامی هم همین خط را میخواهد دنبال کند. منتها در مورد جمهوری اسلامی فاکتور مهم اینست علیرغم تمام توحش و جنایات رژیم مردم مرعوب نشده اند و حکومت نتوانسته است مردم را به عقب براند و به سکون و سکوت بکشاند. همه تقلاهای رژیم دقیقا به این خاطر است که همین اتفاق نیفتاده. همه این لایحه آوردنها و طرحهایی مثل همین طرح امنیت اجتماعی و دسته های گشت حزب الهی ها و لباس شخصیها و غیره تمامی اینها قرار است جامعه ای که مرعوب نشده و آرام نگرفته است را به زانو در آورد. میبینیم که مدام پروژه های امنیت تازه ای علم میکنند و و شکست میخورند و دوباره در لباس جدیدی بمیدان میایند. از زمان قتلهای زنجیره ای که در دوره ریاست جمهوری خاتمی بود تا یورش وحشیانه ای که به دانشگاهها کردند که به جنبش سرنگونی ١٨ تیر منجر شد و تا کشتارهایی که درتابستان ٦٧ انجام دادند و گورستانهائی نظیرخاوران را بپا کردند و بالاخره تا حکم شلاق برای کارگران و فعالین اول ماه مه و تعدیات و تعرضی که بر زنان روا میداردند، به بهانه اینکه مثلا موهایشان کمی بیرون بوده ویا مانتوهایشان ١٠ سانت کوتاه بوده است، همه و همه اینها نشان میدهند که جمهوری اسلامی نتوانسته است جامعه را مرعوب کرده و بعقب براند. به نظر من این یک واقعیت سیاسی مهمی است. جامعه باید بداند که پاشنه آشیل رژیم همین ناتوانی او است. مردم تا امروز اجازه نداده اند که حکومت بتواند خودش را تثبیت کند. وسعت دادن و عمق بخشیدن به مبارزات و اعتصابات راهی است که مردم باید دنبال کنند. این راه تداوم و تعمیق بخشیدن به بحران حکومت و بالاخره سرنگونی رژیم و جمع کردن بساط این توحش اسلامی است. *

Sunday, May 18, 2008

اوضاع سياسي عراق

فاتح بهرامي
بخش دوم وپاياني
سرنوشت طرح "آشتي ملي"، عواقب طرح بوش – مالکي

در بخش اول اين نوشته به وضعيت مردم عراق تحت حاکميت باندهاي اسلامي و قواي اشغالگر، پروپاگاند بوش و تيم وي درباره ضرورت وجود ارتش آمريکا در عراق و همچنين به تلاشهاي آنان در جهت ايجاد يک نيروي صد هزار نفري از گروهها و قبايل اسلامي سني که فعلا متحد آمريکا هستند بطور مختصر اشاره شد. در اين بخش اساسا به دلايل موج کشتارهاي اخير و شروع يک جنگ ويرانگر و زمينه هاي آن اشاره ميشود.

گرچه اشغال عراق و جنگ داخلي ناشي از آن در پنج سال گذشته بيش از يک ميليون کشته و حدود پنج ميليون آواره بهمراه داشته و مقامات کاخ سفيد و پنتاگون بر شکست استراتژي تاکنوني هم انگشت گذاشته اند اما "راه جديد براي پيشروي" از نظر آمريکا همچنان ادامه جنگ و حضور نظامي است، يعني همان استراتژي باضافه افزايش نيروي نظامي. همانطور که در بخش قبل اشاره کردم موج اخير قتل و کشتارها و شدت انفجارات در شهرهاي مختلف عراق پوچ بودن تبليغات سران دولت آمريکا را درباره پائين آمدن درصد کوچکي از ميزان قتل و کشتار در ماههائي از سال ۲۰۰۷ که بعنوان پيشرويهاي سياسي بوش و تاثير افزايش نيروي نظامي قلمداد ميشد، را به خود بوش و تيم وي نيزنشان داد. در جريان درگيريهاي دو ماه گذشته در کل عراق بيش از ۲۰۰۰ نفر کشته شده اند و بيشتر از ۲۵۰۰ نفر هم زخمي شده اند. جدا از دلايل مشخص تشديد جنگ و کشتار اخير، واضح است که فاکتور اساسي در توضيح اين وضعيت به اشغال عراق و نتايج سياستهاي آمريکا در عراق و کل خاورميانه مربوط است. پس از سرنگوني صدام حسين و ورود ارتش امريکا و متحدين آن به عراق، از يکسو انواع و اقسام گروهها و فرقه هاي مذهبي و قومي با منافع متفاوت و اختلافات جدي ميداندار شدند و به صحنه سياسي عراق پا گذاشتند، و از سوي ديگر سياست آمريکا براي حکومت بعد از صدام حسين مبتني بر تشکيل يک حکومت متشکل از همين گروهها و فرقه هاي قومي و مذهبي بوده است. اين سياست البته مختص فقط عراق نيست، عراق و افغانستان آزمايشگاه عملي اين سياست هستند. مدل حکومتي نئوکنسرواتيوهاي آمريکا و دمکراسي نظم نويني آنها در خاورميانه اساسا بر همين حکومتهاي قومي- مذهبي استوار است که قرار است ارتجاعي ترين گرايشات قعر جامعه را که با سياستهاي آمريکا همسو بشوند بر سر مردم سوار کند، و البته در معيت ارتش آمريکا و با اتکا به آخرين تکنولوژي جنگي آن. جنگ و کشتار و ناامني مستمر خود يک جزء تفکيک ناپذير از پروسه سرهم شدن حکومتهائي است که از گروهها و فرقه هاي مسلح قومي و مذهبي تشکيل شده است. بهمين دليل هم طرحهاي مسخره "آشتي ملي" در نطفه شکست خورده اند و خود آمريکا هم به شکست آن اذعان ميکند.
پس از دوره هاي حاکميت پل برمر، نخست وزيري اياد علاوي، و نخست وزيري ابراهيم جعفري، سرانجام بدنبال بروز اختلافات شديد گروههاي اسلامي سني بر سر نخست وزيري مجدد جعفري که نيروهاي وي در وزارت کشور از جمله متهم به دست داشتن در قتل سني ها بودند و آمريکا هم بنوعي آنرا تائيد کرده بود، نوري مالکي بعنوان آخرين شانس آمريکا و بعنوان نخست وزير روي کار آمد و قرار بود که درباره "آشتي ملي" معجزه بکند. اکنون پس از ۲ سال از نخست وزيري مالکي نه فقط اوضاع بهتر نشده بلکه حتي تا چند ماه قبل فشار زيادي در هيئت حاکمه آمريکا روي بوش وجود داشت که مالکي را عوض کند، اما بوش از آنجا که آلترناتيوي نداشت در دفاع از مالکي تاکيد کرد، و البته وي را براي اتخاذ سياستهائي در جهت تامين امنيت تحت فشار گذاشت و مورد انتقاد قرار داد. در واقع سياست جديد مالکي، مبني بر "مصمم بودن به تامين امنيت"، بطور جدي از طرف بوش و تيم وي مورد حمايت قرار گرفت و تشديد جنگ و ناآراميهاي اخير هم، علاوه بر تاثير بالا گرفتن اختلافات جمهوري اسلامي و آمريکا، در واقع از نتايج به اجرا گذاشته شدن سياست بوش-مالکي در جهت باصطلاح تامين امنيت است که پائينتر به هر دوي آن اشاره ميکنم. اما قبل از آن اشاره اي کوتاه به ترکيب نيروهاي دخيل در حکومت عراق، مجلس و دولت، لازم است.

گروههاي اسلامي و مجلس و دولت

بدنبال سقوط حکومت صدام حسين، احزاب و گروههاي متعددي در اوضاع و حيات سياسي عراق دخيل شدند که تعداد زيادي از آنها را گروههاي اسلامي شيعه تشکيل ميدهد. اکثريت اين گروهها در يک ائتلاف بنام "ائتلاف يکپارچه عراق" متشکل هستند که باصطلاح يک ائتلاف پارلماني است. از ميان اينها سه گروه اصلي و قدرتمند از اسلاميون شيعه را ميتوان نام برد که به آنها و نيز بطور تيتروار به چند حزاب پارلماني و خود مجلس و دولت هم اشاره ميشود.

۱- مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق:
اين تشکل ۲۶ سال پيش، در سال ۱۹۸۲، در ايران و با کمک جمهوري اسلامي تشکيل شد. محمد باقر حکيم در ۱۹۸۰ به ايران رفت و ۲ سال بعد اين تشکل را با کمک جمهوري اسلامي درست کرد و چهار سال بعد در راس اين تشکل قرار گرفت. پس از جنگ خليج، باقر حکيم در سال ۹۱ طي اعلاميه اي مردم عراق را به قيام عليه صدام حسين دعوت کرد، اين قيام سرکوب شد. سپس باقر حکيم براي مبارزه با حکومت صدام حسين "سپاه بدر" را بکمک و در واقع توسط سپاه پاسداران جمهوري اسلامي درست کرد که در آنوقت اين سپاه پنج هزار نيروي مسلح داشت. باقر حکيم پس از سرنگوني حکومت صدام در اواسط ماه مه ۲۰۰۳ به عراق بازگشت. سه ماه بعد، او و صد نفر از همراهانش در ۲۹ اوت ۲۰۰۳ در جريان يک بمبگذاري در نجف کشته شدند. موفق ربيعي بعد از انفجار نجف و کشته شدن حکيم گفته است: "آقاي حکيم در زمينه سياست و مذهب کاملا ميانه رو بود. او عميقا به دمکراسي، به عراق نوين داراي نظام پارلماني و قانون اساسي و عراقي چند قومي اعتقاد داشت."
پس از کشته شدن محمد باقر حکيم، عبدالعزير حکيم رياست مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق را بعهده گرفت و به عضويت شوراي حکومتي در آمد و بعنوان يکي از اعضاي ارشد اين گروه در دولت موقت نيز شرکت داشته است. عبدالعزيز حکيم نيز مانند برادرش به خاطر مخالفت با رژيم سابق عراق تحت تعقيب بود. وي سالهاي طولاني به حالت تبعيد در ايران به سر ميبرد و در ماه مه ۲۰۰۳، يک هفته پس از برادرش، به همراه حدود چهارصد تن از اعضاي "سپاه بدر"، شاخه نظامي مجلس اعلا، به عراق برگشت، او فرمانده اصلي سپاه بدر بحساب ميامد. عبدالعزيز حکيم پس از بعهده گرفتن مسئوليت مجلس اعلا به ايران رفت و با سران جمهوري اسلامي ديدار و گفتگوي وسيع داشت. او همچنين در دسامبر ۲۰۰۶ به آمريکا رفت و در کاخ سفيد با جرج بوش درباره اوضاع عراق گفتگو کرد.

۲- حزب الدعوه: حزب الدعوه (حزب الدعوة الاسلامية)
در اواسط دهه پنجاه ميلادي توسط محمد باقر صدر و تعدادي از همفکران او تشکيل شد. هدف محمد باقر صدر از تشکيل اين حزب جلوگيري از نفوذ مارکسيسم و چپگرائي در ميان جوانان و تحصيلکردگان و احياي نهادهاي مذهبي و در نهايت برپائي يک حکومت اسلامي در عراق بود. کتابهاي "اقتصاد ما" و "سياست ما" از جمله آثار اصلي او در توضيح اسلام بعنوان يک مکتب فکري و مبناي حکومت مورد نظرش در مقابله و جدل با چپ بود. اين حزب در صحنه سياسي عراق دست به فعاليت زد و سالها هدايت مبارزه مسلحانه مخفي در عراق را عليه حکومت صدام بعهده داشت، و دولتهايي که پس از سقوط سلطنت در عراق روي کار آمدند در جهت سرکوب آن کوشيدند. در جريان اين سرکوبها محمد باقر صدر در سالهاي ۱۹۷۱ و ۱۹۷۴ بازداشت شد اما بدليل نفوذي که در ميان قبايل شيعه داشت زياد در بازداشت نماند. بار آخر چند ماه بعد از سر کار آمدن جمهوري اسلامي صدر حبس خانگي شد و سرانجام حدود يکسال بعد از روي کار آمدن جمهوري اسلامي صدام حسين او و خواهرش آمنه (ملقب به بنت الهدا) را اعدام کرد. صدر و خميني با هم ارتباطاتي داشتند و مجموعا حدود ۱۳ سال هر دو در نجف زندگي کردند. محمد باقر حکيم، محمود شاهرودي و کاظم حائري جزو شاگردان محمد باقر صدر بوده اند. پس از اعدام صدر حزب الدعوه که رهبرش را از دست داده بود دچار ضعف و افول شد، رهبران آن تحت حمايت مستقيم ايران قرار گرفتند و اکثرا به ايران رفتند. سپس تعدادي از رهبران اين حزب از جمله ابراهيم جعفري به لندن رفتند و آنهايي که در تهران و قم ماندند نيز زير چتر مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق رفتند که جمهوري اسلامي براي گردآوردن گروههاي مختلف اسلاميون شيعه در عراق درست کرده بود و بدين ترتيب ميراث محمد باقر صدر زير نفوذ محمد باقر حکيم قرار گرفت که خانواده او از قديم در پرچمداري شيعيان عراق، رقيب خاندان صدر به شمار ميرفت. حزب الدعوه تا پيش از حمله آمريکا به عراق در ۲۰۰۳ چندين پاره شده و تحت الشعاع ديگر احزاب قرار گرفته بود اما با راه يافتن آن به قدرت بدنبال سقوط حکومت صدام حسين دوباره جان گرفت و بعنوان يکي از نيروهاي عمده سياسي در عراق سر برآورد. ابراهيم جعفري که قبل از مالکي نخست وزير عراق شد رهبري حزب الدعوه را بعهده دارد و جواد مالکي نيز، که بدنبال سرکوب اين حزب در سال ۱۹۸۰ به سوريه رفته بود، هم اکنون سخنگوي حزب الدعوه است و قبلا هم از فعالين و اعضاي قديمي اين حزب بوده است.

۳- گروه مقتدا صدر (جيش المهدي يا سپاه مهدي)
مقتدا صدر يکي ديگر از آخوندهاي عراق است که از همان ابتداي اشغال عراق بدليل مخالفت آشکار با حضور آمريکا و برخورد تند به ساير گروههاي اسلامي شيعه که با آمريکا همکاري ميکردند به يک چهره جنجالي در صحنه سياسي عراق تبديل شد. اختلاف وي با اکثر مراجع مذهبي و رهبران گروههاي اسلامي عراق، علاوه بر اختلاف بر سر نحوه برخورد به آمريکا، به اختلاف پدرش (محمد صادق صدر) با اين مراجع در دوره صدام حسين هم برميگردد. محمد صادق صدر گرچه در مواردي توسط صدام حسين، در مقابل آخوندهاي نجف که رابطه نزديکي با جمهوري اسلامي داشتند، تقويت ميشد اما سرانجام در سال ۱۹۹۹ صدام حسين او و دو فرزند ديگرش را اعدام کرد.
مقتدا صدر در سطح علني و با زبان تند از مراجع مذهبي و ديگر گروههاي اسلامي انتقاد ميکرد و علاوه بر سخنرانيهايش از طريق نشريه اي بنام "الحوزه الناطقه" (حوزه گويا) عليه سکوت و يا همکاري اين گروهها با آمريکا حرف ميزد. او عملکرد ساير گروههاي اسلامي را "حوزه خاموش" و جنبش خود را "حوزه گويا" ميناميد. سرانجام در آوريل ۲۰۰۴ اين نشريه توسط شوراي حکومتي تعطيل شد و همين بهانه شورش مقتدا صدر و طرفداران وي در نجف در آوريل ۲۰۰۴ شد که به "قيام مقتدا صدر" مشهور شد. "سپاه مهدي" در واقع دو هفته بعد از ورود ارتش آمريکا به خاک عراق توسط مقتدا صدر تشکيل شد. گرچه آخوندهاي مرجع و نيز دو جريان مجلس اعلا و حزب الدعوه تلاششان اين بوده که مقتدا صدر و گروه وي را جدي نگيرند و از رودرروئي با وي پرهيز کنند، اما گفته ميشود که برخي از اينها بطور پنهاني از سرکوب مقتدا صدر توسط آمريکا پشتيباني کرده اند. دو ماه بعد از ورود ارتش آمريکا به عراق مقتدا صدر به ترور آخوندي بنام مجيد خوئي که مدتي قبل از سرنگوني صدام بکمک آمريکا از لندن به نجف برگشته بود متهم بود اما او اين اتهام را رد کرده بود. مقتدا صدر همان اوائل سرنگوني صدام به ايران سفر کرد و با آخوندهاي قم از جمله کاظم حائري که مورد احترام اوست گفتگو کرد. جمهوري اسلامي و رسانه هاي آن از همان اوائل و بويژه در جريان درگيريهاي نجف در آوريل ۲۰۰۴ علنا از مقصدا صدر حمايت ميکردند. در طول پنجسال گذشته و بويژه از آوريل ۲۰۰۴ تاکنون "سپاه مهدي" يکي از طرفهاي درگير در درگيريهاي مسلحانه با ارتش آمريکا و انگليس، با نيروهاي دولت عراق، و نيز با ساير گروههاي مسلح اسلامي عمدتا سني در عراق و يکي از عوامل بمبگذاريها بوده است. در کنار اين درگيريها، مقتدا صدر در مقاطع مختلف سياستهاي متفاوتي از قبيل کنار گذاشتن اسلحه، نزديک شدن به علي سيستاني، مذاکره با دولت و احزاب ديگر، توافق با مجلس اعلا بر سر کارهاي فرهنگي مشترک و عدم حمله نظامي به نيروي نظامي عراق، و شرکت در انتخابات پارلماني و غيره هم انجام داده است.
بلحاط اجتماعي، طرفداران مقتدا صدر عمدتا جوانان و مردم فقير و محروم حاشيه شهرها بوده که عموما جزو مراجعين به شبکه هاي وسيعي از نهادهاي خيريه متعلق به او هستند و اعضاي سپاه مهدي نيز از ميان همين طيف جذب شده اند. يک منبع اوليه تامين هزينه اين نهادهاي خيريه به امکانات و ثروت فراوان پدر مقتدا صدر يعني محمد صادق صدر مربوط ميشود. محمد صادق صدر با استفاده از ثروت زياد ناشي از موقوفات و عوايد سهم امام، در شهرها و محلات مختلف شبکه گسترده اي از مؤسسات خيريه پايه گذاري کرده بود که پيرامون آن فعاليتهاي مذهبي و سياسي هم انجام ميشد. مقتدا صدر در مناطق فقير نشين مختلفي در جنوب و مرکز عراق نفوذ دارد و يکي از مهمترين مناطق تحت نفوذ وي "شهرک صدر" در جنوب غربي بغداد است که نام آن قبل از سرنگوني صدام "شهرک صدام" بود. روش فعاليت مقتدا صدر و نحوه سازماندهي طرفدارانش بنوعي شبيه حزب الله لبنان است که در کنار قدرت نمائي نظامي به فعاليتهاي نهادهاي خيريه اي و سربازگيري از ميان توده وسيع جوانان و مردم فقير و محروم نيز توجه دارد، و امکانات مالي مقتدا صدر بدليل کمکهاي جمهوري اسلامي و مکانيزمهاي تامين مالي جريانات اسلامي ته ندارد. بلحاظ تبليغي نيز، مقتدا صدر عموما در سخنرانيهايش روي شعارهاي طرفداري از "مستضعفين" نيز تاکيد زيادي دارد.

۴- احزاب ديگر
پرداختن حتي خيلي مختصر به همه احزاب و گروههاي درگير در عراق در اينجا ميسر نيست. در واقع در جريان انتخابات پارلمان عراق در دسامبر ۲۰۰۵ تعداد ۳۰۷ حزب و گروه و ۱۹ ائتلاف سياسي داوطلب نمايندگي در مجلس عراق شدند که عمدتا از گروههاي مختلف مذهبي و قومي تشکيل ميشوند. قطعا اکثر اينها احزاب و گروههاي کوچک هستند. اما علاوه بر اينها و خارج از احزاب پارلماني گروههاي متعدد تروريستي که "بدون تبعيض" آدم ميکشند و سر ميبرند وجود دارند که همگي باندهاي اسلامي سني و شيعه هستند که يا جزو شبکه هاي القاعده هستند و يا گروههاي مشابه آنان (مانند جند السما و انصار الاسلام) و بخشا برخي هم منشعب از گروه مقتدا صدر هستند. از سه مورد فوق که بالاتر اشاره شد، مجلس اعلا و حزب الدعوه در واقع احزاب عمده و بزرگ اسلاميون شيعه هستند که همراه "ائتلاف يکپارچه عراق" در پارلمان و دولت عراق حضور دارند. مقتدا صدر نيز بعنوان يکي از گروههاي بازيگر اصلي در عراق، علاوه بر فعاليت سپاه مهدي و حضور در صحنه جنگ هر روزه در عراق، در پارلمان و کابينه هم حضور داشته و البته بدفعات و در مقاطع مختلف هم در مجلس و هم در کابينه نيرويش را خارج کرده و دوباره برگشته و يا تهديد به خروج از آنها کرده است.
در اينجا تيتروار به چند حزب و گروه اصلي ديگر که در انتخابات پارلماني شرکت داشته اند و يا در دولت حضور دارند اشاره ميشود. "حزب اسلامي عراق" بزرگترين حزب اسلاميون سني است که طارق هاشمي يکي از معاونين جلال طالباني رهبر آن است. اين حزب يکي از اعضاي "جبهه توافق" است که يک ائتلاف پارلماني اسلاميون سني است و بدليل نقش آن در اوضاع عراق و موقعيت اقليت در مقابل احزاب اسلامي شعيه اهميت زيادي براي آمريکا و احزاب اسلامي شيعه و دولت دارد که آنرا راضي نگه دارند که تاکنون موفق نشده اند و يکي از مسائل اصلي اين حزب بازنگري در قانون اساسي است. "جمعيت دمکراتهاي مستقل عراق" و "حزب دمکرات ملي عراق" از ديگر احزب اسلامي سني هستند.
از ميان ديگر ائتلافهاي مهم پارلماني و حضور در کابينه بايد به "اتحاديه ميهني کردستان" و "حزب دمکرات کردستان" اشاره کرد که دو حزب اصلي ناسيوناليسم کرد هستند و در پارلمان و دولت حضور دارند، و جلال طالباني رهبر اتحاديه ميهني رئيس جمهور عراق و مسعود بارزاني رهبر حزب دمکرات رئيس جمهور حکومت خودمختار کردستان است. درباره اين دو حزب و نقش آنها و موقعيت حکومت خودمختار کردستان بايد جداگانه و در فرصت ديگري نوشت.
يکي ديگر از احزاب دخيل در سياست عراق "حزب وفاق ملي" برهبري اياد علاوي است. اياد علاوي جزو "سکولار"هاي سياستمداران عراق است که مورد پشتيباني آمريکا است. اياد علاوي البته مورد انتقاد برخي از گروههاي اسلامي است و در جريان زيارت گور علي در نجف با چاقو مورد حمله قرار گرفته بود. در جريان انتخابات اياد علاوي رهبري يک ائتلاف را داشت که "فهرست العراقيه" نام داشت و از شخصيتهاي "سکولار" و گروههاي مختلف مذهبي تشکيل شده بود. اياد علاوي جزو کساني است که مخالف نفوذ جمهوري اسلامي در عراق است و از اينرو اسلاميون سني نگاه مثبت تري به اياد علاوي دارند. اياد علاوي اولين نخست وزير موقت عراق بعد از سقوط صدام بود.
"کنگره ملي عراق" برهبري احمد چلبي يکي ديگر از احزاب در عراق است که در سال ۱۹۹۲ با حمايت آمريکا تشکيل شد. احمد چلبي بهمراه صدها نفر از اعضاي حزبش توسط وزارت دفاع آمريکا به عراق برگردانده شد. احمد چلبي پستهاي مختلفي از جمله رئيس شوراي حکومتي عراق که اعضاي آن بوسيله آمريکا تعيين شده بود، معاون نخست وزير و وزير نفت را بعهده داشته است. احمد چلبي به دادن اطلاعات محرمانه به جمهوري اسلامي متهم شد و بهمين دليل رابطه وي با آمريکا تيره شد. چلبي و جمهوري اسلامي هر دو اين اتهام را رد کرده بودند.

۵- مجلس و دولت
پارلمان (مجمع ملي عراق) که انتخابات آن در دسامبر ۲۰۰۵ برگزار شد داراي ۲۷۵ نماينده است. نتيجه اين انتخابات بر اساس تعداد کرسيهاي بدست آمده براي ائتلافها چنين است: ائتلاف يکپارچه عراق ۱۲۸ کرسي، ائتلاف کردستان عراق ۵۳ کرسي، جبهه توافق ۴۴ کرسي، ائتلاف اياد علاوي (فهرست العراقيه) ۲۵ کرسي و بقيه ائتلافها ۲۵ کرسي. در اين انتخابات گروه مقتدا صدر همراه ائتلاف يکپارچه عراق در انتخابات شرکت کرد و ۳۲ کرسي به طرفداران وي اختصاص داشت.
پس از پايان انتخابات مجلس، و حدود ۳ ماه کشمکش ميان احزاب اسلامي بر سر نخست وزير جديد سرانجام در آوريل ۲۰۰۶ جواد (نوري) مالکي بعنوان نخست وزير مورد توافق پارلمان قرار گرفت و از طرف طالباني مامور تشکيل دولت شد. مالکي قرار بود معضلات و اختلافات بين احزاب اسلامي را برطرف کند و در واقع "آشتي ملي" را به ارمغان آورد. اما در طول دو سال اخير در دوره دولت مالکي علاوه بر اينکه شاهد ادامه و تشديد آدرم ربائي و انفجار و قتل و کشتار هر روزه در محلات و خيابانهاي شهرهاي عراق هستيم، اين دولت بطور مرتب منعکس کننده درجه اي از بروز اختلافات گروهها و باندهاي سربرآورده از اوضاع بعد از حضور ارتش آمريکا بوده است که با توجه به فشار آمريکا و نصايح آيت الله ها تازه اين اختلافات ملايم هستند و پتانسيل واقعي اين جريانات و نتايج ناشي از کنار رفتن سازشها و توافقات تاکنوني هنوز عيان نشده است. در اينمدت تعداد زيادي از اعضاي کابينه مالکي يا استعفا داده اند يا مرتب تهديد به استعفا نموده اند، و در مواردي پس از سازشهائي برگشته اند. اما در نهايت و در حال حاضر ۶ وزير طرفدار مقتدا صدر از کابينه مالکي استعفا داده اند، ۶ وزير اسلاميون سني که متعلق به جبهه توافق بوده اند از اين کابينه خارج شده اند، ۵ وزير گروه علاوي کابينه مالکي را بايکوت کردند و فعلا اعضاي باقيمانده اين کابينه عمدتا متعلق به اسلاميون شيعه و ائتلاف کردستان عراق هستند. دولت مالکي در اهدافي که دولت آمريکا دنبال ميکرد تماما شکست خورده و در چنين وضعيتي براي تامين امنيت عراق از طريق اعمال قدرت نظامي و بکمک ارتش آمريکا وارد عمل شده است. هر گروه و باندي از عناصر تشکيل دهنده اين حاکميت داراي نيروي مسلح خويش است که علني يا مخفي نقش ايفا ميکند و در بهترين حالت برخي از اين گروهها بطور رسمي و در ظاهر اسلحه را کنار گذاشته و بازوي مسلحشان در پوشش ارتش و نيروي نظامي دولت عراق خدمت ميکنند و برخي ديگر هم ابراز وجود نميکنند چون فعلا بايد نيروي سياسي پارلماني باشند. در اين ميان مقتدا صدر فعلا تن نداده است و اکنون فشار بر روي او متمرکز است. هر زمان قواعد بازي بهم بريزد و موضوعيت اين ائتلافها از بين برود نيروهاي مسلح همه اينها، از سپاه بدر مجلس اعلا و حزب الدعوه گرفته تا گروههاي جبهه توافق و غيره در کنار مقتدا صدر و شبکه گروههاي القاعده و دهها باند تروريست ديگر حاضر و آماده در صحنه خواهند بود.

نقش جمهوري اسلامي

نقش و دخالت جمهوري اسلامي در صحنه سياسي عراق چيزي نيست که نياز به اثبات و تحليل داشته باشد. آنچه که جمهوري اسلامي معمولا انکار ميکند آموزش نظامي تروريستها و ارسال بمب و اسلحه و امثال اينهاست و گرنه خود رژيم اسلامي نه تنها نفوذش را روي گروههاي اسلامي عراق پنهان نميکند بلکه آنرا بعنوان نقطه قدرت خود نيز در مقابل آمريکا بحساب مياورد. نکته جالب اينست که از سال گذشته تاکنون که چند دور مقامات دولتهاي ايران و آمريکا بطور رسمي در عراق با هم مذاکره کرده اند و مقامات عراقي هم در آن شرکت داشته اند، نکته اصلي دستور جلسه اين مذاکرات اوضاع داخلي عراق و امنيت آن بوده است! آمريکا بعنوان يک نيروي اشغالگر و رژيم اسلامي بعنوان همسايه عراق درباره امنيت عراق باين دليل مذاکره ميکنند که جمهوري اسلامي روي جريانات اسلامي نفوذ دارد و يک پاي ايجاد اين ناامني است. در دوره اي که دور دوم مذاکرات ايران و آمريکا در بغداد صورت گرفت (مه تا ژوئيه ۲۰۰۷) و از چند ماه قبل از آن که بحث و تبليغ آن موضوع رسانه ها بود گروه مقتدا صدر فعاليت چنداني نداشت تا جائي که جلال طالباني از آن بعنوان افول اين گروه نام برده برد و سرانجام مقتدا صدر در اوت ۲۰۰۷ اعلام آتش بس کرد و به طرفدارانش دستور ميدهد که به نيروهاي عراقي و آمريکائي حمله نکنند. اين آتش بس در فوريه امسال از طرف صدر دوباره تمديد شد، اما اوضاع با حمله نيروهاي آمريکا و دولت عراق به شهرک صدر و بصره در ماه مارس امسال عوض شد. گرچه نيروهاي القاعده در مواردي در نيمه دوم سال ۲۰۰۷ نيز دست به اقدامات ترور و انفجار زده بودند، اما کاهش درگيريها در اين دوره که آمريکا آنرا بعنوان تاثير مثبت افزايش نيروهايش قلمداد کرده بود اساسا به دو دليل آتش بس مقتدا صدر و نيز ايجاد شوراهاي بيداري بود که در بخش اول به آن اشاره کردم. خود مقامات آمريکا علنا بر تاثير آتش بس مقتدا صدر براي آرام شدن اوضاع تاکيد کرده بودند. سفر احمدي نژاد در اوايل مارس امسال نيز حدود ۱۰ روز بدنبال تمديد آتش بس از جانب مقتدا صدر است. اما نکته جالب در ارتباط با رابطه جمهوري اسلامي و مقتدا صدر سفر يک هيئت از جانب ائتلاف يکپارچه عراق به ايران در آخر آوريل امسال است که از جمهوري اسلامي ميخواهند جلو فعاليت مسلحانه طرفداران صدر را بگيرد. اين هيئت پنج نفره از نمايندگان مجلس اعلا و حزب الدعوه و ساير گروههاي اسلامي شيعه هستند که خود رابطه بسيار نزديکي با جمهوري اسلامي دارند. يکي از اعضاي اين هيئت بنام سامي عسکري که نايب رئيس دوم مجلس عراق است به خبرگزاري رويتر گفته بود که هدف از سفر اين هيئت اين است که از مقامات جمهوري اسلامي بخواهند از ارسال کمک براي سپاه مهدي از خاک ايران جلوگيري کنند و به حمايت از دولت نوري مالکي و تلاش براي ايجاد ثبات در عراق ادامه دهند. طرفداران مقتدا صدر اين سفر را محکوم کردند و گفتند هدف ائتلاف حاکم بر عراق از اعزام چنين هيئتي به ايران اين است که نشان دهد تصميم گيريهاي جنبش صدر در ايران اتخاذ مي شود و راه حل مشکل دولت عراق با اين جنبش را بايد در ايران پيدا کرد. آنها علي اديب (عضو بانفوذ حزب الدعوه) از اعضاي هيئت را "تا مغز استخوان ايراني" خواندند و هادي عامري (فرمانده قبلي سپاه بدر مجلس اعلا) يک عضو ديگر هيئت را "سردار سابق سپاه پاسداران" خواندند. خبرگزاري آسوشيتدپرس به نقل از يکي از اعضاي هيئت گفته است که اين هيئت با سرتيپ قاسم سليماني، فرمانده نيروي قدس سپاه پاسداران ايران ديدار کرده و با ارائه شواهد، متن اعترافات و تصاويري به وي که حاکي از حمايت نيروي قدس از سپاه مهدي است خواهان توقف اين حمايت شده اند. در هفته اول آوريل امسال، محمد علي مهتدي، کارشناس مسائل خاورميانه در دانشکده روابط بين الملل وزارت خارجه جمهوري اسلامي گفته بود که اکنون مقتدا صدر در ايران است و در قم مشغول تحصيل است، و گويا از طريق رابطين خود جنبش خود را هدايت ميکند.
نقش جمهوري اسلامي در عراق و نيز موقعيت گروههاي اسلامي طرفدار ايران پيچيده است و اشکال متنوعي دارد. از طرفي دو تشکل عمده اسلامي در عراق مجلس اعلا و حزب الدعوه هستند که رهبران و اعضاي آنها بيش از ۲۰ سال در ايران زندگي کرده اند و سپاه بدر مجلس اعلا توسط سپاه پاسدران رژيم اسلامي درست شد، و از طرف ديگر محافل مختلف حکومت اسلامي در ميان جناحهاي مختلف رژيم و آيت الله ها و سپاه پاسداران با عناصر و محافل مختلف همين گروههاي اسلامي در عراق در ارتباط بوده اند و هستند. اين يعني نفوذ رژيم اسلامي در عراق و در ميان جريانات اسلامي يک رابطه ساده و يکسان نيست. هم مقتدا صدر که از پيروان کاظم حائري است رابطه تنگاتنگ با حکومت دارد و هم فرمانده سابق سپاه پاسداران که امروز از عناصر بالاي حکومت عراق است و هم ديگر سران مجلس اعلا و حزب الدعوه به محافل مختلف جمهوري اسلامي وصلند. ائتلاف يکپارچه از احزاب اسلامي شيعه از طرفي بدليل حفظ موقعيت خود و حفظ تسلط بر حاکميت عراق همپيمان آمريکا هستند و از طرف ديگر ارتباط تنگاتنگ با جمهوري اسلامي دارند. جمهوري اسلامي هزينه بسيار کلاني صرف نفوذ و تحکيم جا پاي خود در عراق و لبنان و فلسطين ميکند، زيرا اين تنها برگ برنده حکومت اسلامي در مقابل آمريکا و نفوذش در منطقه است. اما گذشته از درد بيدرمان رژيم اسلامي در داخل خود ايران در قبال جنبش قدرتمند و چپ براي سرنگوني اين رژيم، هم اسلام سياسي و هم آمريکا بلحاظ سياسي بشدت شکست خورده اند. نه آمريکا در ميان مردم عراق نفوذ و اعتبار دارد و نه جمهوري اسلامي. تا به آمريکا برميگردد، جدا از باندهاي اسلامي که بر جامعه چنگ انداخته اند، مردم عراق تباهي زندگي خويش را در حضور آمريکا در عراق ميدانند و از آن تنفر دارند، اينرا بطور سمبليک ميتوان در عکس العمل يک کودک مدرسه اي به سرباز امريکائي ديد که هنگام ورود به داخل مدرسه با سنگ توسط آن کودک مورد استقبال قرار گرفت و البته کودک بيچاره زير پاهاي آن سرباز لگدمال شد. عملکرد باندهاي اسلامي هم در عراق جلو چشمان مردم است، لت و پارشدن هر روزه آدمها در اثر انفجارات و عادي شدن قتل و کشتار و آدم ربائي و تجاوز به زنان توسط گروههاي تروريست اسلامي که گفته ميشود بنا به "عادت" کارشان است و تبديل شدن عراق به جهنمي براي زن که وخيم بودن زندگي آنان را غير قابل توصيف کرده و بالاخره فقر و فلاکت و بيکاري اي که بخشي از مردم را براي رفع گرسنگي مجبور به سرباز شدن به گروههاي جاني کرده است، همه اينها گوشه اي از حاکميت اين باندهاي اسلامي است که به زندگي مردم عراق چسبيده است و اين مردم ميدانند که مسئوليت اين اوضاع از جمله به گردن اين جريانات اسلامي آويزان است. آنچه که نامش نفوذ جمهوري اسلامي در عراق است در يک کلام نفوذ در ميان اوباشي است که خود طي ساليان طولاني پرورده است و اين جهنم را براي مردم درست کرده اند و بخش ديگري ازآنها را هم در اين پنجسال بزور پول و امکانات بجان مردم انداخته است.

طرح امنيت بوش – مالکي

قبلا اشاره کردم که تمام سياستهاي تاکنوني آمريکا و تيم بوش براي تامين امنيت عراق با شکست مواجه شده است. سياست بوش براي تغيير اين اوضاع از يکسو همچنان بر افزايش نيروي نظامي و ادامه حضور در عراق متکي است و از طرف ديگر فشار بر روي مالکي براي تامين امنيت بوده است. علاوه براين، بوش تلاش کرده است که کشورهاي متحد آمريکا در خاورميانه را متقاعد کند که کمک کنند تا جريانات اسلامي سني را وادار کنند که با دولت فعلي همکاري کنند. نتيجه اين قرار است به کنفرانسي بينجامد که "آشتي ملي" را متحقق کند. محتواي فشار سياسي بوش بر مالکي که متوجه جريان حاکم در مجلس هم هست تاکيد بر نشان دادن انعطاف در مقابل گروههاي اسلامي سني است که آنها را راضي کنند که با طرح "آشتي ملي" همکاري کنند و بعبارت ديگر با مجلس و دولت فعلي همکاري کنند. اما کل اين تلاشها در جهت "آشتي ملي" در نطفه شکست خورده است. قرار بود يک کنفرانس مهم در يک هتل در بغداد برگزار شود که ۷۰۰ نفر از جناحهاي مختلف مذهبي و قومي عراق در آن شرکت کنند و اختلافاتشان را کنار بگذارند و در جهت طرح "آشتي ملي" کار کنند. اين کنفرانس در ماه مارس تشکيل شد و از همان ابتدا بدليل تحريم جناح اصلي نمايندگان حزب اسلامي و گروه مقتدا صدر پوچ شد. جناح نمايندگان گروه اسلاميون سني گفتند که دعوت از آنها بطور صحيح صورت نگرفته و طرفداران مقتدا صدر هم گفته اند که کنفرانس تبليغات است و شرکت نميکنند چون درخواست آنان مبني بر پايان حملات نيروهاي ارتش آمريکا عليه آنان و آزاد کردن افرادشان از زندان عملي نشده است. باين ترتيب اين کنفرانس در نطفه شکست خورد و جواد مالکي در افتتاحيه کنفرانس از تحريم کنندگان انتقاد کرد و گفت آشتي ملي تنها راه کمک به مردم عراق است. دليل مهمتر تحريم نمايندگان جناح اصلي جبهه توافق به مسائل مهمتري برميگردد که ازجمله ميشود به عدم توانائي مالکي در تامين امنيت و جلوگيري از حملات گروههاي مسلح، بازنگري در قانون اساسي و کلا ناراضي بودن گروههاي اسلامي سني از سهم خود در حاکميت اشاره کرد. علاوه بر اين تصويب قانوني که اجازه ميدهد استانها از طريق رفراندوام به ايالت بدل بشوند و در نتيجه بتوانند مانند کردستان عراق خودمختار بشوند باعث نگراني جدي احزاب اسلامي سني است و حتي برخي از گروههاي اسلامي شيعه هم با آن موافق نبوده اند.
اما بخش اساسي تلاش بوش يعني طرح امنيت وي که موجد جنگ و ويراني کنوني و کشتار دو ماه اخير است در يک کلام بر "پاکسازي" و جنگ عليه نيروهاي شبه نظامي است و در اين جنگ قرار است نيروي نظامي عراق جلو باشد و ارتش آمريکا کمک کند.
طرح بوش که بعنوان "راه جديد براي جلو رفتن" از آن نام برده به "پاکسازي، حفظ امنيت، بازسازي" متکي است. اين البته طرح جديدي نيست و قبلا هم امريکا همين طرح را براي عراق داشته است، اما اکنون بنا به گفته خود مقامات نظامي آمريکا قرار است با شيوه جديدي به پيش برده شود. از جمله اين شيوه جديد اينست که تعداد نيروهاي نظامي آمريکا و عراق در شهر بغداد دو برابر ميشود و جنگ را نيروهاي عراقي هدايت ميکنند و ارتش آمريکا از آن پشتيباني ميکند. قرار است در اين طرح نيروهاي نظامي تمام مناطق و محله ها را از شورشيان و شبه نظاميان پاکسازي کنند و سپس از بازگشت آنها جلوگيري خواهند کرد و در مرحله آخر با استفاده از کمکهاي مالي تازه آمريکا، خدمات و زير ساخت سراسر بغداد را بازسازي خواهند کرد! اين قرار است در شهرهاي ديگر هم به اجرا دربيايد. فرماندهان آمريکا ميگويند تعهد مالکي باين طرح محور استراتژي جديد آمريکا در عراق است. نيازي به گفتن نيست که اساس اين طرح، يعني پاکسازي، تشديد جنگ عليه مردم عراق و قتل عام مردم بيگناه و غير نظامي است و اوضاع سه ماه اخير و ماجراهاي موصل و بصره و شهرک صدر همين را تاکيد ميکند.
علاوه بر انفجارات بزرگي در موصل توسط القاعده و جنگ شديدي که بين آنها و نيروهاي امريکا و عراق در ماه فوريه صورت گرفت، از ماه مارس تاکنون درگيريها و جنگ خونيني عليه مردم بصره و شهرک صدر در جريان بوده که در واقع شروع عمليات پاکسازي و اجراي طرح بوش- مالکي در عراق است. جرج بوش تهاجم ارتش عراق به بصره را "يک لحظه تعيين کننده در تايخ يک عراق آزاد" توصيف کرد. از ۲۵ مارس شش روز جنگ خونين در بصره در جريان بود و خانه به خانه و محله به محله ارتش عراق يورش کرد. مالکي به بصره سفر کرد تا از نزديک جنگ را هدايت کند. با اينکه پنج روز اول گروه مقتدا صدر توانست با تلفاتي مقاومت کند اما سرانجام روز ششم در ۳۰ مارس مقتدا صدر به نيروهايش دستور داد که شهر را تخليه کنند. در بيانيه اي که از سوي مقتدا صدر صادر شد، از دولت عراق خواسته بود که عفو عمومي اعلام کند، بازداشت شدگان را آزاد کند، و " يورش هاي غيرقانوني" را متوقف سازد. در جريان اين ماجرا گفته ميشود که صدها تن از سربازان عراقي ارتش را ترک کرده اند و اين ضربه اي به مالکي محسوب ميشود. بدنبال اين وضعيت در بصره، دولت انگليس که قرار بود نيروهايش در جنوب عراق را کاهش دهد، اين طرح را بحالت تعليق درآورد.
درگيريهاي اخير در شهرک صدر بمراتب شديدتر و خونين تر بود. ۲ ميليون نفري که در شهرک صدر زندگي ميکنند در واقع در منگنه جنگ بين نيروهاي آمريکا و عراق با مقتدا صدر گير کرده بودند. در جنگ هفت هفته اي در شهرک صدر علاوه بر خمپاره و تانک و تبادل آتش مستمر، از هوا نيز اين شهر توسط نيروي هوائي آمريکا مورد هجوم قرار گرفت. فقط در شهرک صدر در اين هفت هفته حداقل هزار نفر کشته و هزاران نفر ديگر آواره شده اند که بخش زيادي از کشته شدگان مردم غير نظامي از کوچک و بزرگ را شامل ميشود. همانطور که قبلا اشاره کردم يک هيئت پنج نفره از طرف مالکي و ائتلاف يکپارچه عراق به ايران سفر کرد تا شواهدي را درباره دخالت جمهوري اسلامي در عراق به مقامات رژيم نشان دهند. اين هيئت با افراد مختلفي صحبت کرد اما خامنه اي از ديدار با آنها امتناع کرد. گفته ميشود قرار آتش بس روز شنبه قبل ميان مقتدا صدر و دولت عراق گرچه شکننده بود اما تاثير دخالت ايران بوده است. نقش اصلي در يورش به شهرک صدر و جنگ خيابان به خيابان را نيروهاي آمريکائي بعهده داشته اند. علاوه بر اينها هفته گذشته دولت عراق اطلاعيه اي در ميان مردم پخش کرده است که شهر را ترک کنند و استاديومي را آماده کرده است که مردم را به آنجا ببرد. اين يعني آمريکا و ارتش عراق ميخواهند اين شهر را با خاک يکسان کنند. عليرغم اينها نيروهاي ارتش آمريکا و عراق و با پشتيباني نيروي هوائي تاکنون نتوانسته اند بر شهرک صدر مسلط شوند و نيروهاي مسلح مقتدا صدر همچنان بمبگذاري در کنار جاده ها و پرتاب موشک و خمپاره را ادامه ميدهند. زندگي مردم محروم اين شهر هم اکنون بسيار دشوارتر و فجيع تر از قبل است و کمبود آب و دارو زندگي مردم را بطور جدي به مخاطره انداخته است.
تا همينجا طرح امنيتي بوش- مالکي براي پاکسازي بغداد و شهرهاي ديگر از نيروهاي شبه نظامي فقط نتيجه اش ويران شدن خانه هاي مردم، کشته و زخمي شدن تعداد زيادي از مردم عادي و نيروهاي دو طرف درگير و راندن مردم بسمت يک وضعيت بسيار فجيعتر از تاکنون بوده است. اين طرح امنيتي نيز بطور قطع بجائي نميرسد. خود مالکي که تاکنون بيشتر از قبل در کنار آمريکا "قاطع" عمل کرده اما هنوز همچنانکه برخي مقامات امريکائي نگران بودند معلوم نيست که تا ته اين طرح بتواند برود. در جريان همين درگيريهاي اخير، حدود دو سه هفته قبل بلافاصله به نيروهايش اعلام کرد که حمله عليه نيروهاي صدر را متوقف کنند. اين باحتمال زياد عکس العملي به اين بوده است که در جريان جنگ بصره تعدادي زيادي از سربازان عراقي ارتش را ترک کردند. علاوه بر اين مالکي از طرف تعدادي از نمايندگان پارلمان بخاطر جنگ خونين اخير و حمله به نيروهاي صدر مورد انتقاد شديد قرار گرفته بود. ادامه اين "پاکسازي" ممکن است حتي در ميان نيروهاي ائتلاف حاکم شکاف بيندازد. از طرف ديگر احزاب اسلامي سني خواهان سرکوب نيروهاي مقتدا صدر هستند. تزلزل مالکي شکاف بين دولت و پارلمان با جبهه توافق را بيشتر ميکند. علاوه بر اين تا حال نيز انتقاداتي عليه عملکرد شوراهاي بيداري که نيروهاي سازمانيافته از قبايل اسلامي سني بوسيله امريکا هستند مطرح شده که بايد تحت کنترل دولت رفتار کنند. اين بمعني اينست که ائتلاف حاکم با عملکرد مستقل اين نيروها و صرفا تحت فرمان آمريکا مساله دارد. در واقع از يکطرف تشديد يورش نيروهاي آمريکا و ارتش عراق اعتراض جمهوري اسلامي و نارضايتي از ميان جبهه ائتلاف را در برخواهد داشت، و از طرف ديگر براي ائتلاف حاکم معضل درست ميشود. زيرا ائتلاف حاکم، يعني اکثريت پارلماني گروههاي اسلامي شيعه، گرچه خواهان اين هستند که مقتدا صدر اسلحه اش را زمين بگذارد و تسليم بشود، اما از آنجا که اين اتفاق نميافتد و طرح امنيتي بوش- مالکي افزايش تعداد قربانيان از مردم و نيز افزايش تلفات نيروهاي مقتدا صدر را بهمراه دارد و اين باعث فشار بر روي اين ائتلاف ميشود و اينرا بنفع خود نميدانند. سفر هيئت پنج نفره به ايران و درخواست از مقامات جمهوري اسلامي براي اينکه مقتدا صدر کوتاه بيايد در همين رابطه معني ميدهد و جريان حاکم تلاشش اينست که رو در روي جمهوري اسلامي و مقتدا صدر نشود. مجموعه اين تناقضات وضعيت مالکي را هم در ابهام ميگذارد. بنابراين نه تلاشهاي سياسي آمريکا براي "آشتي ملي" بجائي رسيد و نه اقدامات وحشيانه خانه و زندگي مردم را به خمپاره و راکت بستن بلحاظ نظامي پيروزي اي در بر دارد. اين وضعيت اساسا محصول شرايط عراق و نوع حکومتي است که بر مبناي هويتهاي مذهبي و قومي بنا شده که در جوار آن ارتش اشغالگر آمريکا و انواع و اقسام نيروهاي مسلح اسلامي ميداندار شده اند و بر زندگي مردم عراق چنگ انداخته است.

در خاتمه

عراق بدنبال سقوط صدام حسين و ورود ارتش آمريکا به آنجا از يک کشور به يک باتلاق سياسي بدل شده است که هر روز بيشتر از مردم قرباني ميگيرد و بر شدت توحش نيروهاي مسلح حاضر در آنجا ميافزايد. عراق يکي ديگر از مکانهاي رو در روئي دو قطب تروريستي دنياي امروز است که در آن پاياني بر جنگ اين دو قطب در متن پيروزي يکي و شکست ديگري متصور نيست. از جنبه ديگر هم، عراق به يک عرصه جنگ نيابتي بين آمريکا و جمهوري اسلامي بدل شده است. در واقع در تمام مقاطع چند سال اخير شاهد اين هستيم که بدرجات مختلف با بالا و پائين شدن رابطه ايران و آمريکا خشونت و جنگ در عراق هم تحت تاثير قرار ميگيرد. و تازه اين به عراق محدود نيست و لبنان و فلسطين هم بهمين روال است. جرقه جنگ اخير در لبنان که فعلا اندکي فروکش کرده و قرار است دولت و حزب الله مذاکره بکنند همزمان با تشديد اختلافات دولتهاي ايران و آمريکا صورت گرفت. سياستهاي بوش در خاورميانه يکي پس از ديگري شکست خورده است و زمان اندک باقيمانده به دوره رياست جمهوري بوش امکاني براي مانور دادن درباره هيچيک از طرحهاي کاخ سفيد نمانده است. مساله صلح فلسطين که بنا بر طرح بوش قرار بود تا آخر امسال به نتيجه برسد، گرچه از همان ابتدا شکست آن معلوم بود اما اکنون ديگر خود مقامات دولت آمريکا هم به غير ممکن بودن آن اذعان دارند. عراق اما براي بوش مهمتر است و بنظر ميرسد که بوش مصمم است نهايت توحش را عليه مردم عراق بنام تامين امنيت بکار بگيرد. نتيجه آنهم نه فقط بخاطر مشاهده تجربه پنجسال گذشته بلکه در همين سه ماه اخير هم که بر مبناي آخرين طرح و تلاش کاخ سفيد پيش رفته است کاملا معلوم است، بجز ويراني و کشتار و قرباني شدن مردم و آورگي وخشونت جنون آميز چيز ديگري نيست.
مادام که ارتش آمريکا در عراق حضور دارد و جريانات اسلامي مختلف حکومت را بدست دارند اوضاع جامعه و زندگي مردم همين است و دائم بدتر ميشود. تازه فاکتورهاي ديگري از قبيل مساله کرکوک و جنگهاي آتي بر سر آن، نقش ترکيه و امثال آن هنوز بطور کامل وارد نشده اند. امروز محروميت و فقر و کشتار و بي آبي و بيداروئي و بي ناني و عدم امنيت سهم مردم عراق شده و سرمايه هاي جهاني و محلي هم کرور کرور و در ابعاد افسانه اي پولشان را به جيب ميزنند. آزادي مردم عراق در گرو جارو کردن تمام اين جانوران و بيرون کردن نيروهاي نظامي آمريکا و متحدين آن و کوتاه کردن دست جريانات اسلامي در عراق و عروج قدرتمند جنبش کمونيسم کارگري است. بشريت متمدن در سراسر جهان براي آزادي مردم عراق بايد کاري بکند. حزب کمونيست کارگري چپ عراق تنها پرچمدار کمونيسم کارگري و رهائي انسان از اين جهنم است و قاطعانه تلاشش را ميکند و بايد اين تلاش را ده چندان بکند و بايد تقويتش کرد. از طرف ديگر سرنگوني جمهوري اسلامي و برقراري سوسياليسم در ايران قطعا يکي از فاکتورهاي مهم براي تغيير اوضاع عراق نيز هست و حزب کمونيست کارگري ايران پيشاپيش طبقه کارگر و جنبش آزاديخواهي در ايران برپائي جمهوري سوسياليستي در ايران را در دستور کارش دارد. اين دو حزب و بشريت آزاديخواه تنها اميد رهائي مردم ستمديده عراقند که در منگنه جنگ دو قطب تروريستي جهان امروزمچاله شده اند. اين دو حزب همچنين وظيفه بميدان آوردن بشريت آزاديخواه جهان را براي مقابله با اين دو قطب تروريستي بدوش دارد، اين دو حزب را بايد با تمام قوا تقويت کرد و به آنها پيوست.*

Thursday, May 15, 2008

بن بست سرمایه و سراب متعارف شدن رژیم!

حميد تقوائى


این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه هفتگی اینترنتی "گفتگو با حمید تقوائی" تنظیم شده است. با تشکر از هادی وقفی برای پیاده و تایپ کردن این متن.

بحث این هفته در مورد بن بست سرمایه در ایران و پاسخ گفتن به این سئوال است که آیا این امکان وجود دارد که جمهوری اسلامی به یک رژیم متعارف برای کارکرد، تولید و باز تولید سرمایه در ایران، تبدیل بشود؟
ابتدا باید بگویم که وقتی از بن بست سرمایه در ایران صحبت می کنیم، به این معنا نیست که سرمایه در ایران کار نمی کند یا طبقه کارگر استثمار نمی شود و یا یک قشری از جامعه در اثر استثمار طبقه کارگر مالتی میلیونر نشده است! به هیچکدام از این معانی نیست. بحث من در اینجا بر سر این است که اساساً این حکومت از اینکه مانند یک رژیم سرمایه داری متعارف کارش را بکند و تولید و باز تولید و انباشت سرمایه را بنحو قابل اتکایی حتی در میان مدت برای خود طبقه سرمایه دار امکانپذیر سازد، عاجز است و قادر به انجام این وظیفه نیست.
نکته دیگر اینکه بن بست سرمایه صرفا موضوعی اقتصادی نیست. طبقه سرمایه دار در ایران از نظر سیاسی مسئله دارد و این بحران سیاسی است که به بن بست اقتصادی که امروز طبقه سرمایه دار با آن روبروست ترجمه می شود.
و بالاخره قبل از آنکه هم جنبه سیاسی و هم جنبه اقتصادی این مسئله را باز کنیم، می خواهم به نکته ای اشاره کنم که شاید در دل همان جنبه سیاسی مستتر است ولی معمولاً کمتر به آن توجه می شود. وقتی ما از وجود مسئله و بن بست (چه از نظر سیاسی و چه بلحاظ اقتصادی) برای طبقه سرمایه دار در ایران صحبت می کنیم، مساله تماما به تقابل سیاسی طبقه کارگر با طبقه حاکمه گره میخورد. وضعیت و تحولات سیاسی در ایران ( و اساسا در هر جامعه ای) مستقل از نقش و ثقل جنبش کارگری و نقد سوسیالیستی طبقه کارگر به وضعیت موجود اصولا قابل بررسی نیست.
در مقابل طبقه سرمایه دار طبقه کارگر و در کنار او اکثریت مردم زحمتکش و حقوق بگیر قرار دارند که به این وضعیت معترض اند و در واقع این مبارزه و این تخاصم وقفه ناپذیر بین این دو طبقه اصلی جامعه یعنی طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر است که وضعیت ویژه سیاسی و اقتصادی حاضر را در جامعه ایران بوجود آورده است. روشن است که اگر فقط دولت و طبقه حاکمه در عرصه جامعه و سیاست فعال مایشاء میبودند طبعا دیگر بحرانی هم در کار نمی بود، و اصولا بحثی هم از بحران و بن بست سیاسی و اقتصادی سرمایه نمیتوانست در میان باشد.
اصولا باید بگوییم که در بحث بر سر هر مسئله سیاسی در دنیای امروز و از جمله در بررسی وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران باید این مقابله هر روزه بین دو کمپ کار و سرمایه را در نظر گرفت. یعنی مبارزه میان کمپ کارگران، و توده مردم زحمت کش که منافع مستقیمی در استثمار و سلطه سرمایه بر جامعه ندارند در برابر یک اقلیت و بخش بسیار ناچیزی از جامعه که دارند از این شرایط سود می برند. بعبارت دیگر آنچه به شرایط سیاسی ویژه حاضر در ایران شکل می دهد تقابل طبقاتی میان این دو کمپ است. من در صحبت هایم بطور مشخص تری توضیح خواهم داد که چگونه اساس و پایه همه این مسائلی که بعنوان بحران سیاسی، اجتماعی، اقتصادی این حکومت مطرح است (و حتی مسئله مواضع و روابطی که ایران با آمریکا و غرب دارد و مناسبات بین دولت ها و موقعیت این رژیم در جنبش اسلام سیاسی و غیره) مستقیماً به این مبارزه وقفه ناپذیر بین دو اُردوی کار و سرمایه مربوط میشود و بطور مشخص چطور از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی و بویژه در ده سال اخیر جنبش کارگری و کمونیسم کارگری مهر خود را بر همه تحولات سیاسی در ایران کوبیده است.
بحران سیاسی جمهوری اسلامی و مبانی آن
فکر می کنم کمتر کسی وجود داشته باشد که این نکته را که جمهوری اسلامی با یک بحران سیاسی دست به گریبان است، انکار کند. این حکومتی است که از هر جنبه ای که به آن نگاه کنید، از نقطه نظر روابط بین المللی، رابطه اش با مردم و موقعیتش در جامعه و حتی مناسبات درونی خود حکومت و رابطه جناحهای دولتی با همدیگر، موقعیت بحرانزده و بی ثباتی دارد.
از نظر بین المللی، یک کشمکش و تخاصم دائمی میان جمهوری اسلامی و دولت آمریکا و کلاً اروپای واحد و کشورهای سرمایه داری غربی وجود دارد که در هر دوره ای خودش را تحت یک عنوان مطرح کرده است. امروز مسئله انرژی هسته ای و دست یابی حکومت جمهوری اسلامی به سلاح های هسته ای پوششی برای این کشمکش است. و این تخاصم امروز بدرجه ای رسیده است که جمهوری اسلامی را تحریم اقتصادی می کنند، حتی خطر جنگ و تهدید حمله نظامی را بالای سر حکومت گرفته اند (این تهدید گاهی شدید می شود و زمانی تخفیف پیدا می کند ولی سایه جنگ و حمله نظامی همچنان وجود دارد)، صحبت از رژیم چنج آمریکایی در میان است، و در رسانه ها ومیان مفسرین سیاسی از این صحبت میشود که "غرب" یا بورژوازی جهانی این حکومت را نمی خواهد و در صدد است یا از طریق استحاله و تغییرات تدریجی و یا بگونه ای ضربتی تغییر اش بدهد و غیره و غیره.
به این ترتیب روشن است که از این نقطه نظر و تا جائی که که به مسئله رابطه و مناسبات حکومت اسلامی با غرب و دنیای سرمایه داری و دولت های دیگر مربوط می شود، روابط ومناسبات رابطه عادی و نرمالی نیست. جمهوری اسلامی ــ بر خلاف همه کشورهائی که در سرمایه داری امروز دنیا و در بازار جهانی سرمایه پذیرفته شده و به فعل و انفعال سیاسی و اقتصادی مشغولند وسهم و نقش معین خود را دارند ــ همواره در یک تخاصم و کشمکش دائمی با سرمایه داری غربی بوده است و همین جنبه یکی از ابعاد مهم بحران هایش را تشکیل می دهد.
یک بُعد دیگر و در واقع باید گفت جنبه مهم تر این بحران، موقعیت جمهوری اسلامی در خود ایران و در رابطه با مبارزات و اعتراضاتی است که هر روز جریان دارد. اگر کسی بخواهد تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران در این دو یا سه سال اخیر را مانیتور و جمع بندی کند، متوجه خواهد شد که این مبارزات از نظر تنوع، تعداد، مسائلی که بعنوان مطالبات اعتراضی مطرح شده است و نیز از نظر تداوم مبارزات، در طول تاریخ چند ده ساله اخیر جنبش کارگری بی سابقه بوده است. با تمام بگیر و ببند ها و یورشی که جمهوری اسلامی شروع کرده و علیرغم فشارهایی که به طبقه کارگر و فعالین جنبش کارگری تحمیل می کند، می بینیم که اعتراض و اعتصاب حتی یک روز هم متوقف نشده و این مبارزات و اعتراضات کارگری همواره در حال غلیان و جریان بوده است.
در یک سطح عمومی تر، با جامعه ای روبرو هستیم که در این چند سال اخیر چندین شورش شهری را در آن رخ داده است. آخرین آنها شورش "آریا شهر" در تهران بود با شعار محوری "حکومت اسلامی نمی خواهیم". همین "حکومت اسلامی نمی خواهیم" در واقع پیام همه اعتراضات مردم بوده است. اعتراضاتی که حتی وقتی در قالب ظاهراً رفاهی، مطالباتی، صنفی و غیره در می گیرد، باز هم، مضمون، شعار، خواست و پرچم اش مقابله با کل این حکومت است. "حکومت اسلامی نمی خواهیم" شعاری است که زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان، پرستاران و مردم محلات فقیر نشین بارها و بارها در مناسبت ها، بهانه ها و مقاطع مختلف و به اشکال مختلفی آنرا مطرح کرده اند. به عبارت دیگر، جامعه ایران مدتهاست که حکم رفتن جمهوری اسلامی را صادر کرده است.
کشورهای زیادی وجود دارند که حکومت شان مورد قبول مردم نیست و مردم از حکومت متنفر اند، ولی آن حکومت ها جامعه را به تسلیم و تمکین واداشته اند. کسی جرأت اعتراض ندارد و یا در هر حال مخالفت را به نفع خودش نمی بیند. مردم تسلیم شده و به آن شرایط تمکین کرده اند و صدای اعتراضی از کسی بلند نمی شود. نمونه تیپیک چنین جامعه ای وضعیت ایرانِ دهه پنجاه شمسی (نیمه اول دهه پنجاه) در زمان قدَر قدرتی شاه بود که به آن می گفتند "گورستان آریا مهری" . نمونه های دیگرِ حکومت ها و دیکتاتوری های نظامی در آمریکای جنوبی و یا عراق دوره صدام و افغانستان دوره طالبان است.
در جامعه ایران وضعیت اینچنین نیست و نه تنها مردم از حکومت متنفر اند بلکه همانطور که گفتم حکم سرنگونی حکومت را بارها و بارها بگونه ای بسیار روشن و صریح اعلام کرده اند. بین رژیم حاکم و مردم ایران بر سر بود و نبودِ حکومت یک جدال و کشمکش دائمی و هر روزه در جریان است، بطوریکه نقل محافل مردم در مجالس، میهمانیها، تاکسی و اتوبوس، محل کار، کارخانه ها و غیره این است که این حکومت چه زمانی می رود، این آخوند ها چه زمانی شرّشان را از سر مردم کم می کنند و همچنین اینکه "چطور" می روند! این مباحث و سؤالات سالهاست که موضوع مورد صحبت در محافل مردم است و این وضعیت دقیقاً به این معناست که مسئله قدرت سیاسی در ایران "باز" است. مردم این مسئله را باز نگاه داشته اند. جنبش کارگری، جنبش جوانان، اعتراضات بخش های مختلف جامعه و همچنین اعتراضات زنان تحت عنوان آن چیزی که به آن می گویند بد حجابی و غیره، اینها همه، شاخص های معینی هستند که نشان می دهند مسئله قدرت سیاسی در ایران باز است و جمهوری اسلامی نتوانسته است بلحاظ سیاسی خودش را در جامعه تثبیت کند و علیرغم تمام توحشی که بکار برده، قادر نبوده است جامعه را به تسلیم، تمکین و سکوت وادار کند.
این فاکتور نپذیرفتن مردم و اعتراض فعال آنها یک جنبه مهمِ بحران سیاسی کنونی است و می توان انعکاس این بحران را در درگیری بین جناح ها و اختلاف نظرات و کشمکش ها بین درون خودِ حکومتیان هم، مشاهده کرد. مانند دوره ای که دوم خرداد روی کار آمد و نتوانست بحران حکومت را حل کند، رسوا و ورشکسته شد و کنار گذاشته شد. یا دوره احمدی نژاد که با شعار و وعده مستضعف پناهی، گشایش اقتصادی، مبارزه با فساد و آقازاده ها و غیره روی کار آمد و سرنوشت او را هم امروز می بینیم که به چه صورتی است! گرانی، فقر و بیکاری در جامعه بیداد می کند و این دولت هم نه تنها نتوانست معضل جمهوری اسلامی را حل کند بلکه اساساً بحران های موجود این حکومت را تشدید هم کرد. بنابراین، همه این شرایط را که نگاه کنیم، می بینیم که این حکومت همیشه با مسائل و بحران های متعددی مواجه بوده است.
برای درک اینکه چرا اینطور است، ریشه این وضعیت چیست و چرا حکومت های دیگر در منطقه از چنین حالتی برخوردار نبوده و به لحاظ سیاسی به این وضعیت دچار نیستند، به نظر من، باید به انقلاب پنجاه وهفت که در واقع نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی ایران بود رجوع کرد. انقلاب پنجاه وهفت ــ بر خلاف تحولات گذشته در جامعه ایران ــ انقلابی بود تماماً محصول بن بست و تناقصات نظام سرمایه داری در ایران و بطور عینی و واقعی مضمون آن انقلاب مقابله با سلطه سرمایه بود. انقلابی بود در مقابل فقر و اختناق و مصائبی که سرمایه داری در جامعه ایران بوجود آورده بود. بورژوازی جهانی (که در واقع در آن دوره می خواست پاسخ چپ در جامعه ایران را با یک نیروی مذهبیِ ارتجاعی بدهد) این انقلاب را با کمک جمهوری اسلامی و روی کار آوردن ارتجاعی ترین جریانات ضد شاهی یعنی اسلام نوع خمینی، در هم کوبید. وقتی دولت آمریکا و کلاً بورژوازی غرب متوجه شدند که حکومت شاه پاسخگوی اعتراض مردم نیست و انقلاب مردم ایران می رود که همه چیز را در هم ریخته و پایه های استثمار و نظام سرمایه داری در ایران را در هم بکوبد، نیروهای اسلامی را بعنوان آلترناتیو، نماینده و نیرویی که می تواند تحت نام خودِ انقلاب، انقلاب مردم را سرکوب کند، به روی کار آوردند و به این ترتیب جمهوری اسلامی زاده شد. یک هدف دیگر غرب این بود که با روی کار آوردن جمهوری اسلامی، یک کمربند سبز بدور شوروی آنزمان بسازد. یک کمربند اسلامی که حلقه دیگر آن هم حکومت طالبان در افغانستان بود. اینها عواملی بودند که باعث شدند جمهوری اسلامی در ایران روی کار بیاید. در هم کوبیدن چپ، در هم کوبیدن یک انقلاب مشخص، و بروی کار آوردن یک ارتجاع مذهبی در مقابل خطر شوروی آنزمان، همه اهدافی بودند که بورژوازی جهانی از بقدرت رساندن خمینی در ایران تعقیب میکرد.
در واقع، این رژیم از همان روز اول، رژیمی بود که وظیفه، رسالت و مأموریت ویژه اش در هم کوبیدن انقلاب مردم بود. حتی کسانی که این حکومت را روی کار آورده بودند هم، گمان نمی کردند که این رژیم به این شکل باقی بماند! بلکه تصور میکردند خمینی انقلاب و اعتراض مردم را می کوبد و بعد از کنارش می گذرند و نمایندگان قابل قبول ترِ سرمایه داری را جایگزین اش می کنند. حتی در همان دوره بسیار سعی کردند که کسی مثل بختیار روی کار بماند و خمینی برود در قم و مثل پاپ در واتیکان فقط نقش روحانی داشته باشد. اما بزودی متوجه شدند که با این ترفند ها نمی توانند انقلاب را در هم بکوبند و مردم رضایت نمی دهند. مردمی که در همان انقلاب پنجاه وهفت بلند شده و شوراها را تشکیل داده بودند، قدرت و دموکراسی شورایی را می خواستند، رفاه، آزادی و برابری می خواستند و در واقع همین آمال و آرزوهایی که مردم امروز دارند، نسل سال پنجاه وهفت نیز همان آرمان ها و خواست ها را داشت و انقلاب پنجاه وهفت حولِ آنها شکل گرفته بود. به همین دلایل، در هم کوبیدن این انقلاب برایشان به آن سادگی نبود که مثلاً بتوانند با دو سال توهم و تحمیق مذهبی جامعه را به عقب برانند.
در مقابله با اعتراضات و مبارزات مردم بورژوازی به این حکومت رضایت داد و تا کنون تنوانسته است آنرا به دولتی که بتواند بطور دراز مدتی منافع سرمایه و شرایط تولید و باز تولید سرمایه داری در ایران را فراهم نماید، تبدیل کند. جمهوری اسلامی همیشه بشکل یک دولت موقت سرکوبگر باقی ماند و هیچگاه به یک حکومت با ثبات برای سازماندهی تولید و باز تولید سرمایه در ایران تبدیل نشد.
انعکاس این واقعیت را می توانیم بخصوص در رابطه حکومت با بورژوازی جهانی ببینیم. بعد از آنکه جمهوری اسلامی با شعار مرگ بر شاه روی کار آمد و شاه و سلطنت اش در هم پیچیده شد، گمان می بردند که خوب، حال می توانند به نام پیروزی، به کارگران و مردم بقبولانند که دست از شوراها بکشند و به سلطه دولتی تن بدهند. بنی صدر اعلام کرد که "شورا پورا مالیده!" گفتند بروید سر خانه و زندگی تان و حق و حقوقی هم در کار نیست! و تازه این آغاز کار بود. جامعه می بایست حتی بسیاری از حقوقی را هم که قبلاً داشت، از دست بدهد. مثل وضعیت زنان. زنان باید زیر حجاب بروند، باید قبول کنند که نیمی از مرد هستند و می باید قوانین قصاص اسلامی روی کار بیاید. این فشارها و محدودیت ها را به جامعه تحمیل می کردند اما جامعه ای که یک انقلاب عظیم را پشت سر گذاشته بود به اینها تن نمی داد. لذا حاکمین جدید در نهایت ناگزیر شدند که بعد از شعار مرگ بر شاه به شعار "مرگ بر آمریکا" متوسل شوند! مسئله سفارتخانه را پیش آورده و سفارت آمریکا را گرفتند و از همان روز شعار مرگ بر آمریکا و مقابله با شیطان بزرگ، به یک جزء هویتی و خصلتیِ این حکومت تبدیل شد. حکومت به این شعار نیاز داشت برای آنکه با آن بتواند حکومت اسلامی را توجیه کند، بتواند با این پرچم معنی سیاسی به خودش بدهد و با اتکاء به آن چه در خود جامعه و چه در ارتباط با منطقه، بتواند یک پلاتفرم و یا باصطلاح یک زمینه سیاسی داشته باشد و به این ترتیب بود که این ضدِ آمریکایی گریِ ارتجاعیِ نوعِ خمینی و نوع جمهوری اسلامی به یک خصلت این حکومت تبدیل شدد.
این ضد آمریکایی گریِ ارتجاعی است چرا که مخالفت اینها نه با سرمایه و سرمایه داریِ غرب بلکه اساساً با دستاوردهای تمدن بشری است که اتفاقاً امروز از طرف غرب نمایندگی می شود. آزادی، انسانیت، مدنیت و آن چیزی که خودشان به آن می گویند فرهنگ غربی و در مقابل آن شرق زدگیِ ناسیونالیستی و کپک زده وعقب مانده را عَلم کرده اند. در واقع، نقد و اعتراض جمهوری اسلامی به آمریکا (که مختص جمهوری اسلامی هم نبوده و در کل اعتراض جنبش اسلام سیاسی است)، همانا اعتراض به فرهنگ، تمدن، علم و مدرنیسم انسانی است که در غرب نمایندگی می شود. از این زاویه، جمهوری اسلامی همیشه ضدّ شیطان بزرگ باقی ماند و بعد از فروپاشی شوروی هم یک جنبش وسیعی در منطقه و در کشورهای اسلام زده شکل گرفت که شاخه هایش به اروپا هم رسید و دامنه اش گسترده تر شد. جنبش اسلام سیاسی با پرچم ضدیت با غرب و بطور مشخص ضدیت با آمریکا.
در نتیجه ضدیت با آمریکا به خصلت و هویت این حکومت تبدیل شد. حکومت اسلامی این ویژگی را لازم دارد چرا که اساساً پایه تعریف و توجیه این حکومت از خودش همین است. نه به این معنا که مردم ایران توهمی نسبت به این ضد آمریکایی گری حکومت دارند. اینطور نیست و درواقع مدتهاست که جامعه متوجه شده است که این نوع ضد آمریکایی گری بغایت ارتجاعی است و ذره ای آزادیخواهی و انسانیت در آن وجود ندارد و به همین خاطر هم، اتفاقاً می شود گفت که جامعه در مقابل این شعارها، شعارهای ضد آمریکایی گری و باصطلاح ضد شیطان بزرگی که جمهوری اسلامی نمایندگی شان می کند، مصونیت پیدا کرده است.
ولی با این همه، جمهوری اسلامی به این ضد آمریکایی گری احتیاج دارد به این دلیل که باصطلاح بَند ناف اش را با همین بُریده اند. این حکومت خودش را به این شکل تعریف کرده و برای یک حکومت هم بسیار مشکل است که به زیر هویت و تعریف خودش بزند، تغییر پیدا کند و امیدوار باشد که می تواند باقی بماند. به عبارت دیگر، بقای این حکومت به خصلت ضد آمریکایی گری اش گره خورده است، بطوریکه اگر اینرا کنار بگذارد، دیگر معلوم نیست که ولی فقیه چکاره است! معلوم نیست امام جمعه ها چکار می کنند! معلوم نیست نقش سپاه پاسداران، شوراهای مختلف اسلامی در کارخانجات، شورای نگهبان و یا مجمع تشخیص مصلحت و غیره، چه خواهد بود! باید گفت با اسلام نوع عربستان سعودی یا اسلام پرو آمریکایی و یا حتی اسلامی که ضد آمریکایی نباشد، نمی توانند این حکومت را توجیه کنند و سرپا نگاهدارند. جمهوری اسلامی نمی تواند. ممکن است این در عربستان سعودی امکانپذیر باشد، ولی در جمهوری اسلامی چنین چیزی ممکن نیست چون اینها اساساً با همین پرچم مرگ بر آمریکا روی کار آمدند و حتی حجاب زنان را بعنوان مُشت محکمی بر دهان آمریکا و شیطان بزرگ توجیه کردند. بنابراین، مسئله این نیست که بورژوازی نمی تواند به هیچ شکلی حکومت کند. می تواند، منتها آن حکومت دیگر جمهوری اسلامی نخواهد بود و علت آن هم همانطور که گفتم این است که این مبارزه دو طرف دارد. دنیا فقط در دست طبقات حاکم، جمهوری اسلامی یا دولت آمریکا نیست. از آن طرف مردمی هستند که مترصد اند، در کمین نشسته اند تا کوچکترین احساس ضعف، سستی و تغییر رِیل را در بالایی ها ببینند تا بریزند و همه چیز را در هم بکوبند. اساس مسئله بورژوازی همین جاست. برای آخوند های حاکم کاری ندارد که کراوات بزنند، ریش شان را کوتاه کنند، یک نوع اسلام ملایمتری را بیاورند و سعی کنند با آمریکا نزدیک شوند، درها را به روی سرمایه ها باز کنند و به طرف یک دولت متعارفِ سرمایه داری حرکت کنند. اما مردم اجازه نمیدهند. همه این کارها را می توانستند بکنند اگر اکثریت عظیمی از جامعه هفتاد میلیونی ایران مترصد نبودند که این حکومت را زیر و رو کنند و کل این بساط را درهم بریزند. مشکل نه تنها رژیم حاضر بلکه کل طبقه بورژوازی در ایران و جهان آنست که مردم ایران مدتهاست فریاد زده اند که جمهوری اسلامی را نمی خواهند و کوچکترین تغییری از بالا، در جهت اینکه ببینند این حکومت دارد به نحوی در هویت و تعریف خودش تجدید نظر میکند و خودش را تجدید تعریف می کند، در دست مردم به فرصتی تبدیل خواهد شد تا بتوانند کل این حکومت و بساط اش را بزیر بکشند و همین خطر بالقوه است که حکومت و کل طبقه حاکمه را به وحشت انداخته است. خطری که دیگر زیاد هم بالقوه نیست و در واقع دیگر به هر مناسبت و بهانه ای، طبقه حاکم با وحشت مشاهده می کند که چگونه شورش های شهری بوجود می آید و چطور دانشجویان با شعار "دیکتاتور برو گمشو" به استقبال رئیس جمهور می آیند، چگونه زنان اعتراض می کنند تا جایی که بقول خودشان در طی چند ماه گذشته نزدیک به یک میلیون زن را به اسم بد حجابی دستگیر و زندانی کرده اند، شلاق زده یا جریمه نموده اند و یا تحت انواع آزار ها و شکنجه ها قرار داده اند. در واقع خودِ بد حجابی هم، راه و روش دیگری است برای مبارزه علیه آپارتاید جنسی و علیه جمهوری اسلامی. این نیز روشن است که حجاب به سمبُل و نمادی که مسئله بود و نبود جمهوری اسلامی به آن وابسته است، تبدیل شده است، به اینکه حجاب چقدر بالاتر رود و چقدر اعتراض بر علیه آن صورت گیرد. این نیز بحرانی است که جمهوری اسلامی با آن دست به گریبان است. به همه این دلایل این حکومت نمی تواند دست از این ضد آمریکایی گری اش بردارد و همچنان جمهوری اسلامی باقی بماند. مردم مُهلت اش نمی دهند.
جنبه دیگر بن بست سیاسی رژیم خودش را در موقعیت حکومت در جنبش اسلام سیاسی نشان می دهد. معنای مستقیم هر نوع کوتاه آمدنی، هر نوع متعارف کردن روابط با آمریکا و با بورژوازی جهانی، این خواهد بود که در جنبش اسلام سیاسی چارپایه از زیر جمهوری اسلامی کشیده خواهد شد و این حکومت چه در منطقه و چه در کل دنیا، موقعیت خود را بعنوان یک نیروی ضد آمریکایی در لبنان، عراق، فلسطین، در کشورهای اسلام زده و حتی در بین آن نیروهای چپِ سنتی، چپ لوناتیک (بقول انگلیسی ها) و آن چپ مالیخولیایی که فکر میکنند احمدی نژاد یک قهرمان ضد امپریالیسم است، از دست می دهد. این ضربه سختی خواهد بود به جمهوری اسلامی در قبال مبارزات مردم در داخل خود ایران. اینها کاملاً به هم مربوط اند؛ موقعیت منطقه ای حکومت، موقعیت اش در جنبش اسلام سیاسی و رابطه ای که با طبقه کارگر و مردم بعنوان یک نیروی سرکوبگر برقرار کرده است. همه اینها به هم مربوط اند و در واقع، هر نوع کنار کشیدن از این ضد آمریکایی گری، به قیمت گرانی برای جمهوری اسلامی تمام خواهد شد.
مجموعه این شرایط چیزی است که به آن می گوییم بحران سیاسیِ این حکومت و منشا آن هم (همچنانکه سعی کردم توضیح بدهم) انقلاب پنجاه وهفت است. انقلاب ۵۷ هر چند پیروز نشد اما شرایط سیاسی را بنحوی متحول کرد که بورژوازی در ایران، بلحاظ سیاسی، دیگر نتوانست خودش را جمع و جور کند، نتوانست روی پای خودش بایستد و یک موقعیت تثبیت شده سیاسی برای خود بوجود آورد، به نحوی که در شرایطی که بخشی از بورژوازی، نیروهای سلطنت طلب، ناسیونالیست های ملی و قومی با رژیم اسلامی مخالف اند و خواستار سرنگونی اش هستند با اینهمه نمی توانند از پَس این حکومت بر بیایند. علت آنست که پاسخی برای دست بدست شدن "بی درددسر"قدرت ندارند. آلترناتیو سیاسی ندارند و یا بهتر است اینطور بگوییم که راه حلی ندارند که آن راه عملی کنند اما جامعه یک انقلاب دوم را تدارک نبیند و یک انقلابی عظیم تر از انقلاب پنجاه و هفت، همه چیز را بر سرشان خراب نکند. همین ترس و وحشت و شرایطی که مبارزات هر روزه مردم برای نیروهای بورژوائی بوجود آورده است، باعث می شود که این نیروها هر چند جمهوری اسلامی را بعنوان یک حکومت مطلوب برسمیت نمی شناسند، به آن رضایت بدهند.
برای آمریکا و کلاً برای بورژوازی غرب هم مسئله همینطور است. مذاکره می کنند، می خواهند به هر نحوی که شده با این حکومت کنار بیایند و باصطلاح آن سیاست هویج و شلاق را در پیش گرفته اند به این دلیل که می دانند ایران لیتوانی نیست، قرقیزستان، گرجستان یا یوگسلاوی نیست، عراق و افغانستان نیست و نمی توانند آن بلایی را که بر سر آن جوامع آوردند بر سر جامعه ایران بیاورند، چرا که اساساً مردم، جنبش کارگری و در کل چپ در ایران قوی تر از آن است که اجازه بدهد اینها هر کاری که می خواهند بکنند و مردم هم تسلیم و دست بسته ناظر اوضاع باشند. شاید در عراق و افغانستان اینچنین بود ولی در ایران اینطور نیست.
از جانب دیگر، اعتراضات مردم در ایران، بر خلاف لیتوانی، قرقیزستان و گرجستان با پرچم دموکراسی و رقابت بازار آزاد نیست که به پیش می رود. بر عکس، این مبارزات با شعار آزادی، برابری، با شعار رفاه، سوسیالیسم و نیز با شعار منزلت ــ معیشت جریان دارند و همین واقعیت سیاسی است که بورژوازی را مستأصل کرده بنحوی که حتی نمی تواند حکومت مطلوب خودش را روی کار بیاورد. اینطور می توانم بگویم که انقلاب پنجاه وهفت پیروز نشد، به این معنا که نتوانست شرّ سلطه سرمایه را از سر جامعه ایران کم کند و از نظر سیاسی و اقتصادی از بورژوازی خلع یَد کند، ولی تماماً هم شکست نخورد. این انقلاب این نتیجه را داشت که توانست بورژوازی را با یک معضل لاینحل اقتصادی ــ اجتماعی روبرو کند که هنوز هم ادامه دارد. اسم این معضل، جمهوری اسلامی است و طبقه سرمایه دار بعد از سی سال هنوز نتوانسته آن حکومتی را که ــ حتی ــ مطلوب خودش باشد (و در غیاب مبارزات مردم و کارگران حتی یک روز هم صبر نمی کرد که آن حکومت را روی کار بیاورد) بر قرار کند.
حالا ببینیم از نظر اقتصادی این موضوع خودش را چگونه نشان می دهد؟
مضمون و زمینه های بحران اقتصادی حکومت
اولین نکته این است که وقتی ما از یک حکومت متعارف صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که از نظر اقتصادی یک حکومت متعارف می تواند معانی مختلفی داشته باشد. فرض کنید چهل یا پنجاه سال پیش، در دوره اوج جنگ سرد و جهان دو قطبی (یکی سرمایه داری دولتی با نمایندگی شوروی و دیگری سرمایه داری بازار آزاد به نمایندگی غرب)، مدل متعارف برای کشورهای توسعه نیافته ای مثل ایران می توانست اقتصادِ توسعه باشد (مدلی که بعد از اصلاحات ارضی در دهه چهل در ایران پیاده کردند) و یا می توانست برای کشورهای متعلق به بلوک شرق یا وابسته به بلوک شوروی، سرمایه داری دولتی تحت عنوان "راهِ رشدِ غیر سرمایه داری" باشد، یعنی تولید و بازتولید کردن سرمایه با کمک سرمایه داری دولتی شوروی و تحت نام سوسیالیسم. راهی که در همه کشورهای اروپای شرقی در پیش گرفتند.
اینها آنزمان مدل های متعارفی بودند اما امروز هیچکدام از اینها، مدل های متعارف نیستند و در واقع، امروز دیگر نه اصلاحات ارضی از نوع اصلاحات ارضیِ نوع آمریکایی و لذا توسعه اقتصادی مدل غربی در کار است (چون اکثریت قریب به اتفاق جوامع دنیا به بازار سرمایه کشیده شده و سرمایه در آنها مسلط شده است. مشخصا در ایران نزدیک پنجاه سال است این اتفاق افتاده است) و نه بلوک شرقی در میان است که برای کسی راه رشد غیرسرمایه داری را پیاده کند. هر چه هست ، همه جا، سرمایه داری بازار آزاد و رقابت آزاد است.
از سوی دیگر جهانی شدن سرمایه، چیزی که خودشان به آن گلوبالیزاسیون می گویند، به سلطه جهانی سرمایه های مالی از طریق نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول منجر شده است. امروز دیگر اقتصاد هیچ کشوری نمی تواند با سیاست های به اصطلاح "پروتکشنیستی"، با حمایت از سرمایه ملی، بازار داخلی و غیره سر پا بماند. امروز اقتصادهای کشوری باید در بازار جهانی ادغام شوند و معنای چنین وضعیتی بطور مشخص این است که یک الگو و یک نسخه واحد برای همه کشورها جهان تجویز و پیاده میشود. مدلی که بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در کشورهای مختلف در مقابل بورژوازی جهانی قرار داده اند. هیچ کشوری نمی تواند بدون اینکه تابع این مدل جهانی باشد، در بازار جهانی، در بازار جهانی کالاها، بازار جهانی سرمایه و کار، حضور بهم برساند. اساساً یک شرط اساسیِ اینکه کشوری بتواند اعتبار بگیرد، سرمایه بتواند وارد کشورها شود و ورود و صدور سرمایه صورت بگیرد ( امروز هیچ کشور سرمایه داری نمی تواند بدون ورود و صدور سرمایه کار کند)، این است که باید این مدل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را که باصطلاح به آن می گویند "ریاضت کشی اقتصادی"، پیاده کند. یعنی خصوصی سازی ها، عدم دخالت دولت در اقتصاد، زدن خدمات دولتی، آزاد گذاشتن کامل حداقل دستمزد ها، عدم کنترل قیمت ها، عدم سوبسید و غیره. این مدلی است که سرمایه داری در غرب، شرق، شمال و جنوب، در همه جا، تجویز و پیاده می کند و پیش شرط همه اینها، قبل از هر چیز ادغام در بازار جهانی سرمایه است.
همین پیش شرط اساسی ــ به همان دلایل سیاسی که اشاره کردم ــ برای جمهوری اسلامی وجود ندارد. در واقع، نه تنها سرمایه به ایران جمهوری اسلامی صادر نمی شود، بلکه همان تعداد معدود و همان اقلیت محدود و آقازاده هایی که میلیونر و مالتی میلیونر شده اند هم، وقتی می خواهند سرمایه گذاری کنند، در خارج از ایران و مثلاً در امارات یا در اروپا سرمایه گذاری می کنند. شرایط بگونه ای است که حتی آن بخش نا چیز طبقه سرمایه دار هم که در سایه جمهوری اسلامی توانسته است سرمایه های میلیاردی انباشت کند، سرمایه شان را در داخل ایران بکار نمی اندازند تا چه رسد به اینکه ما شاهد صدور سرمایه از طرف منابع مالیِ جهانی به کشور ایران باشیم! چنین اتفاقی نمی افتد و مانع اساسی آن هم یک مانع سیاسی است. امروز ما شاهد این هستیم که جمهوری اسلامی را تحریم اقتصادی می کنند و سرمایه های جهانی روابط شان را با بانک های ایران قطع می کنند و تحت فشار اقتصادی اش قرار می دهند.
تا زمانی که این شرایط سیاسی هست هیچیک از پیش شرطهای متعدرف شدن یعنی ادغام سرمایه داری ایران در بازار جهانی شکل نخواهد گرفت. نمی شود! نمی توان با پرچم اسلام سیاسی، با پرچم مرگ بر شیطان بزرگ، با پرچم مبارزه با غرب و با اتکاء به فرهنگ شرق زده اسلامی، وارد بازار جهانیِ سرمایه شد. نمی شود ضد آمریکا و ضد غرب بود و در بازاری که آمریکا و غرب حرف آخر را در آن می زنند، ایفای نقش کرد. این ممکن نیست و همین عامل یکی از معضلات و بحران های اساسیِ جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد.
برای یک سرمایه داریِ متعارف شدن در جهان امروز، شما باید بتوانید وام بگیرید، اعتبار جهانی داشته باشید، باید بتوانید بازاری را بوجود بیاورید که آن اعتبارها و وام های گرفته شده، با همان شرایطی که بانک جهانی ارائه داده است، بکار گرفته شوند و بتوانند کارشان را بکنند. در کشورهای اروپای شرقی این اتفاق افتاد. آن اروپای شرقی که زمانی جزئی از بلوک شرق بود، بعد از فروپاشی شوروی، به استقبال این شرایط رفت و بازار رقابت آزاد سرمایه با حداقل دخالت دولتی و قطع سوبسیدها، بخشودگی مالیاتی به ثروتمندان و کنار گذاشتن تعرفه ها، ضوابط گمرگی و غیره، شکل گرفت. در خود شوروی و در کشورهای اروپای شرقی اینچنین شد و به این ترتیب سرمایه در این کشورها مشغول به کار گشت.
در ایران جمهوری اسلامی این امر ممکن نبود. در این جا هم باز نقش مردم و تصویری که از جامعه مطلوب خود دارند نقش تعیین کننده ای بازی میکند. جامعه ایران از دل انقلاب پنجاه و هفت بیرون آمده بود و نه از فروپاشی شوروی و دقیقاً به این خاطر هدف و آرمان سرمایه داری رقابت آزاد در اینجا خریداری نداشت. مردم ایران به این شرایط تسلیم نمی شدند، تمکین نمی کردند و به همین دلیل هم بورژوازی نتوانست این مدل و الگوی خود را تحت این عنوان که بعد از فروپاشی شوروی شیر و عسل در خیابان ها روان خواهد شد و هر جامعه ای که به سرمایه داری بازار آزاد روی بیاورد، گلستان می شود و غیره، در جامعه ایران پیاده کند. در کشورهایی هم که به این سو رفتند، در کشورهای اروپای شرقی، بعد از همان پنج یا شش سال اول، مردم فهمیدند که راه شان این نیست ولی دیگر آب از سرشان گذشته بود و آن قدرت ها خودشان را تثبیت کرده و بازاری بوجود آورده بودند که مردم ناگزیر بودند به قوانین آن تن بدهند. در ایران، هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاد چرا که این جامعه اساساً جزئی از این روند و این حرکت نبود. طبقه کارگری که در انقلاب پنجاه وهفت با شعار شوراها مُهر خودش را بر آن انقلاب کوبیده بود، گر چه شکست خورد و گر چه آن انقلاب شکست خورد ولی این بدان معنا نبود که در اثر شکست آن انقلاب، آرمان مردم هم تغییر یافت و متوجه شدند که بله، راه خلاصی شان این است که سرمایه های جهانی بریزند، سیاست سِفت کردن کمربندها را پیش بگیرند و با تبعيت از الگوی دموکراسی بازار آزاد یا رقابت بازار آزاد به تولید و باز تولید آغاز کنند. جامعه ایران هیچگاه به این الگو تن نداد. جامعه به این شرایط تن نمی داد به این دلیل که اساساً مردم با آرمان شوراها، آزادی، برابری و رفاه انقلابی را پُشت سر گذاشته بودند و به این شرایط تمکین نمی کردند. و در نتیجه حکومت نمی توانست در این جهت حرکت کند چرا که موجودیت خودش در خطر بود، چرا که همانطور که گفتم در برابر مردم به ضد آمریکایی گریِ اسلامی نیازمند بود.
می بینید در اینجا هم، حتی وقتی مسئله صدور، تولید و باز تولید سرمایه طبق الگوی نظم نوین جهانی، الگوی ریاضت کشی اقتصادیِ بانک جهانی و صندوق بین المللی پول مطرح می شود، مانع اساسی، در نهایت سیاسی است. مساله اساسی آن مبارزه طبقاتی است که در جامعه در جریان است و بر خلاف بسیاری از کشورهای دنیا، نتوانستند آنرا با پرچم دموکراسی بازار آزاد و سرمایه داری رقابتی و غیره، تحریف کنند و یا به تمکین و تسلیم بکشانند.
جمهوری اسلامی سی سال است حکومت میکند و یک منبع اصلی در آمدش هم فروش نفت و در آمدهای نفتی بوده است. با اینحال، این درآمدهای نفتی به هیچ وچه به تولید و باز تولید و انباشت سرمایه در ایران منجر نشده است. اقتصاد جمهوری اسلامی اساسا یک اقتصاد دست به دهان، روز به روز و "از این ستون تا آن ستون فَرج است" و یک اقتصاد گذراندن امور است که عمدتا بر تفاوت نرخ ارز، رانت خواری، نرخ بهره، مستغلات و زمین بازی، متمرکز شدن قدرت اقتصادی در دست یک بخشی از حکومت (که به آن مافیای اقتصادی می گویند) و تبدیل شدن برخی از نهادها مثل سپاه پاسداران و بنیادهای اسلامی و غیره به یکسری نهادهای اقتصادی، استوار است. اینها همه، بخش های مختلف این اقتصاد دست به دهان و روزمره جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند. بطوریکه همانطور که گفتم، حتی خودِ کسانی که در این اقتصاد مالتی میلیونر شدند هم، جرأت نمی کنند در آن جامعه به سرمایه گذاری دراز مدتِ و یا حتی میان مدت ـ با دور گردشی بیشتر از شش ماه – دست بزنند. حتی سرمایه داخلی نمی تواند در جامعه ایران کار بکند به این دلیل که تامین و اتکاء و اعتمادی به چیزی ندارد. یک مافیای اقتصادی اوضاع را در دست گرفته که حتی شاخه های مختلف اش با هم در جنگ و دعوا هستند. احتکار، گرانی، رانت خواری بازی با نرخ ارز و استفاده انحصاری از قدرت دولتی در خدمت آقازاده ها یا همان مافیای اقتصادی، همه و همه، کلاف سر در گمِ اقتصاد ایران را تشکیل می دهد. اقتصادی که فقط گذران می کند، امر خودش را پیش می برد و در هیچ رشته ای نتوانسته ــ حتی برای همان سرمایه های داخلی و سرمایه هایی که از رهگذر سرازیر شدن پول نفت در جیب بخش اقلیتی از جامعه بوجود آمده اند ــ شرایطی را فراهم کند که اینها بتوانند به تولید و بازتولید و انباشت بپردازند.
به نظر من از نظر محلی و منطقه ای که نگاه کنید، سرمایه داری ایران یک نظام مبتنی بر "اسپکولیشن" (باصطلاح اقتصادیون انگلیسی زبان) است، یعنی اقتصادی محتکر، رانت خوار، متکی به تفاوت نرخ ارز، متکی به سود های باد آورده و به جیب زدن سودهای کلان در کوتاه ترین زمان ممکن. پیش شرط چنین فعالیتی هم استفاده از قدرت دولتی است و بهمین دلیل هم دولت و نهادهای رسمی و نیمه رسمی متکی به آن نهادهای اصلی اقتصادی در جامعه امروز ایران را تشکیل میدهند.
این اقتصاد اسپکولاسیون و گذران روزبروز که در ایران مشغول بکار است، یک قشر ویژه ای را ایجاد کرده است. قشر بسیار قلیلی از جامعه که عناصر و ایادی خود حکومتی ها هستند، همان آقازاده ها که ثروت شان از پارو بالا می رود و تمرکز سرمایه در دست شان، بسیار بیشتر از آن "هزار فامیل"ِ دوره شاه است. این قشر منفعت مستقیمی دارد در اینکه همین شرایط باقی بماند و به این معنا شعار مرگ بر آمریکا، یک معنای اقتصادی مستقیمی هم برای این قشر پیدا کرده است. شرایط مطلوب این قشر این است که بتواند از این انحصارگری، از این موقعیت ویژه و منحصر بفرد اقتصادی در جامعه ایران برخوردار باشد. شرایطی که پول نفت را به میلیارد ها ثروتی که هر ماه و هر سال به درآمدهای این بخش افزوده می شود، ترجمه و تیدیل میکند. اینها در واقع، آن بخشی هستند که منافع مستقیم اقتصادی در ادامه وضع موجود دارند. اینها اساساً نه تنها بخشی از اقلیت جامعه بلکه یک اقلیتی از خود طبقه سرمایه دار هستند که ادامه این وضع را می خواهند.
در مقابل، بخش عمده ای از طبقه سرمایه دار در اپوزیسیون قرار دارد، و مخالف این وضع است، برای اینکه می خواهد سرمایه داری ایران هم مثل سرمایه داری ترکیه، یونان یا هر کشور دیگری در بازار جهانی مشغول کار و فعالیت شود. بورژوازی اپوزیسیون می خواهد تحت قوانین نظم نوین جهانی، بسرعت همان اتفاقی برای سرمایه داری در ایران بیفتد که در کشورهای اروپای شرقی پیش آمد. به این معنی که آن بخش الیت و برگزیده جامعه باشد که بتواند بر اساس ریاضت کشی های اقتصادی سود های کلان به جیب بزند.
چندی پیش آقای داریوش همایون از تلویزیون کانال جدید اعلام کرد که اگر آنها روی کار بیایند، یعنی اگر نیروهای سلطنت طلب بتوانند دوباره شانسی داشته باشند و قدرت را در جامعه ایران بگیرند، تا سی سال کارگران باید بیشتر کار کنند و کمتر بخواهند و بقول ایشان باید خرابی ها را آباد کرد و برای آباد کردن خرابی ها هم باید کمر بند ها را سِفت کرد! این، در واقع ترجمه ایرانیِ همان سیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بعد از دوره شوروی است که تحت آن دولت باید هیچ نوع مسئولیتی در قبال طبقه کارگر، رفاه جامعه، بهداشت، بیمه ها، حداقل دستمزد، کنترل قیمت ها و غیره، نداشته باشد. باید سگ هارِ سرمایه را بجان مردم انداخت و داریوش همایون هم این سیاست نظم نوین جهانی را چنین ترجمه می کند که باید کارگران بیشتر کار بکنند و کمتر بخواهند تا "خرابیها" آباد شود!
این، تازه آینده ای است که بورژوازی در اپوزیسیون دارد به مردم وعده می دهد و در این البته حقیقتی نهفته است. اگر سرمایه داری ایران بخواهد به شرایط متعارف سرمایه به معنای امروزی اش (یعنی شرایط تجویز شده از جانب بانک جهانی و صندوق بین المللی پول)، باز گردد، بایستی بسیار بیشتر از این تَسمه از گُرده طبقه کارگر بکشد، باید جامعه را کاملاً مُنقاد کند، هر نوع اعتراضی را در هم بکوبد، باید وضعیتی بمراتب اختناق زده تر از "گورستان آریامهری" در جامعه ایران برقرار کند.
به این معنا، همانطور که گفتم موضوع کاملاً سیاسی است و آن عاملی که اجازه نمی دهد آن شرایط را بوجود بیاورند چیزی جز مردم ایران نیستند. کارگران ایران، زنان ایران، جوانان و اکثریت عظیم مردم ایران که همواره فقیرتر و فقیرتر و بی حقوق تر و بی حقوق تر شده و انواع فشارها را تحمل کرده اند، ولی تسلیم نشده، تمکین نکرده و سپر نینداخته اند بلکه ایستاده اند و مبارزه می کنند. دقیقاً همین عامل و همین فاکتور است که اجازه نمی دهد سرمایه داری (چه بومی و ملی و چه بین المللی و سرمایه های بانک جهانی و غیره) با خیال راحت بسراغ جامعه ایران بیاید و با نوعی رژیم چِنج، کودتا و تغییر خودِ این رژیم، شرایطی را بوجود بیاورد که بقول داریوش همایون بتوانند تا سی سال از مردم ایران کار بکشند و به مردم بگویند که بیشتر کار کنید و کمتر بخواهید، کمر بند ها را سفت کنید و سیاست ریاضت کشی اقتصادی را در پیش بگیرید.
بعبارت دیگر مبارزات کارگران و مردم ایران و نیرو و موقعیت چپ و در این مبارزات آن عامل اساسی است که چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی حکومت را ناگزیر می کند که به پرچم اسلام سیاسی بیاویزد، به ضد آمریکایی گری اش بچسبد و از جانب دیگر کل طبقه حاکمه را هم ناگزیر می سازد که به همین جمهوری اسلامی رضایت دهد و در نتیجه آن شرایط متعارف اقتصادی ــ سیاسی که در کشورهای دیگری مثل ترکیه، مصر و غیره مشاهده می کنیم، نمیتواند در ایران جمهوری اسلامی بوجود بیاید.
این وضعیت، در کل، آن تصویر و واقعیتی است که می توان از جامعه ایران بدست داد. تا شرایط در ایران اینطور است، متعارف شدن و عادی شدن نظام سرمایه داری (چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سیاسی) سرابی بیش نیست. طبقه حاکم البته، می تواند بدون جمهوری اسلامی این شرایط را بوجود بیاورد، اما بشرطی که بتواند جامعه را کاملاً در هم بکوبد، حمام خون راه بیاندازد، جامعه را کاملاً مُنقاد کند. و در نهایت به شرط اینکه کارگران به شرایط "کار ارزان و کارگر خاموش" و مردم به گورستان آریامهری که خود با انقلاب کنارش زدند رضایت بدهند. چپ و جنبشهای اعتراضی چپ در ایران تنها برای جمهوری اسلامی مشکل ساز نیست بلکه معضل لاینحل کل طبقه حاکمه است. انقلاب پنجاه وهفت و تحولات بعد از این انقلاب به اندازه کافی جنبش اعتراضی مردم را بالغ، محکم، قوی، چپ و رادیکال کرده است که در مقابل این وضعیت بایستند و اساس و ریشه معضل طبقه حاکم در ایران هم همین است. *

آیا جمهوری اسلامی متعارف میشود؟ (4)

مصطفی صابر

اکنون باید به این بپردازیم که منشاء مادی این مذهب جدید، یعنی ایمان به معجزه احمدی نژاد، در کجاست. طبعا هرکس، از راست تا چپ، بنا به منافع خود در این پوست گاو میدمد. مثلا جناح هایی از خود جمهوری اسلامی و کسانی نظیر آیت الله مصباح واقعا فکر میکند طرف با امام زمان در ارتباط است و نه فقط ناجی جمهوری اسلامی که اسلام و دنیا است! ما اینجا به همه اینها کار نداریم. میخواهیم به چپ ترین های ایمان آورندگان به احمدی نژاد بپردازیم. کسانی که سعی میکنند "قهرمان" احمدی نژاد را با توسل به مارکس توجیه کنند. در سه شماره گذشته به استدلالات و توهمات چپ در توجیه سیاست های اخیر جمهوری اسلامی و احمدی نژاد در جهت "متعارف شدن" رژیم اسلامی پرداختیم و بعنوان نمونه نظرات کوروش مدرسی را مورد بررسی قرار دادیم.
ایشان کوشش کرد تا نشان بدهد چطور احمدی نژاد دارد جمهوری اسلامی را با "حفظ اسلامیت" بعنوان "یک کشوری که نمی شود با آن کاری کرد" به "بازار جهانی" و بورژوازی جهانی تحمیل میکند و لذا به سمت متعارف شدن میرود. ما مبانی به اصطلاح تئوریک بحث کوروش مدرسی (بخش دوم، جوانان 347) و همینطور الگوهای مشخص متعارف شدن جمهوری اسلامی در نزد ایشان، از عربستان تا پاکستان و تا چین را مختصرا بررسی کردیم. (بخش سوم، جوانان 348) همان کافی بود تا نشان دهیم ایشان هم مانند سایر ایمان آورندگان به احمدی نژاد در ابرها سیر میکند. در روی زمین سخت نه امام زمان و پندارها که واقعیات مبارزه طبقاتی حاضر و شرایط تاریخی و جهانی شکل گیری جمهوری اسلامی حکم میراند و اوضاع جور دیگری است.

در دنیای واقعی بورژوازی ایران با یک بحران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی همه جانبه دست به گریبان است که ریشه های عمیقی دارد. این بحران که با انقلاب 57 و تحولات دوره نظم نوین جهانی و "جنگ تروریستها" ابعاد جهانی تر و پیچیده تری یافته، اکنون مستقیما به جمهوری اسلامی و بحرانش گره خورده است. و این جمهوری اسلامی علاوه بر همه معضلات با یک مشکل اساسی روبرست: اینکه مردم ایران حکم به رفتنش داده اند. شرط هرگونه متعارف شدن بورژوازی ایران اینست که مقدمتا این بحران همه جانبه را به شیوه خود و به نفع خود حل و فصل کند. (در پرانتز اشاره کنیم که حل بورژوایی بحران جمهوری اسلامی الزاما مترادف با "متعارف" شدن نیست، ولی شرط لازم آنست. برای همین هم همه جا گفتیم "مقدمتا" باید این بحران را حل کنند.)

حل بورژوایی بحران جمهوری اسلامی غیر ممکن نیست، اما چنین راه حلی ازجمله: 1) باید جنبش سرنگونی طلبانه چپ و سوسیالیستی که اکنون در جامعه قوی است و دست بالا دارد را بنحوی شکست دهد، مهار کند، از میدان بدر کند و از بالای سر مردم، کارگر و چپ در ایران قدرت را بدست بگیرد و بحران را حل و فصل کند. 2) هر چه که از دل حل و فصل بحران جمهوری اسلامی شکل بگیرد دیگر جمهوری اسلامی نخواهد بود.

کوروش مدرسی درست عکس این دو مورد را اعتقاد دارد. یعنی معتقد است: اولا راست دست بالا دارد و سیر اوضاع به سمت حل بورژوایی بحران جمهوری اسلامی میرود؛ (و این را فرض میگیرد. صاف و ساده به قدرت چپ و سوسیالیسم باور ندارد. همان نقطه کور تاریخ به روایت مدرسی است که هفته قبل اشاره کردیم.) و ثانیا خود جمهوری اسلامی و احمدی نژاد و خامنه ای دارند با غرب و بازار جهانی کنار می آیند و بدست خود بحران را حل و فصل میکنند. (که این موارد را هم در دو شماره قبل بررسی کردیم و دیدیم که استدلالات ایشان چه در مورد مبانی متعارف شدن و چه الگوهای مشخص آن، همه ذهنی و پوچ است.)

اما علاوه بر اینها کوروش مدرسی یک بحث دیگر هم دارد که در حد خود حائز اهمیت است. و آن تمایزی است که ایشان بین "اسلامیت" و "وجه سرمایه داری" رژیم حاضر قائل میشود. و گویا چون ایشان میخواهد علیه "وجه سرمایه داری" مبارزه کند اینهمه قبول زحمت کرده تا معجزات تیر خلاص زنی که جمهوری اسلامی از درماندگی تاج سرخود قرار داد را اثبات کند.
از لحاظ متدولوژیک اینجا اوج متافزیک آقای مدرسی است. شما میتوانید مبانی نقد مبتذل و شبه مارکسیستی چپ سنتی ایران از سرمایه داری و مبارزه طبقاتی در جامعه را ببینید. همان قفسه بندی کردنها، همان سیاه و سفید کردنها و بعد در پیچ و خم اش گم شدن و گیج شدن. گویی پرفسور هایی چون مرتضی محیط جلویتان نشسته اند و بحث میکنند.
از لحاظ سیاسی، اینجا شما پایه جنبشی و طبقاتی مجاهدتهای آقای مدرسی را روشن تر می بیند. کم و بیش با شمایل همان کوروش مدرسی دوره "سازمان وحدت انقلابی" روبرو میشوید که از موضع پوپولیست ها و چپ سنتی 57 علیه مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست شمشیر میزده است. اینجاست که یکبار دیگر پیوند های آن چپ با جنبش ملی اسلامی – یعنی پایه اجتماعی رژیم حاضر که آخرین محصولش همین "سونامی" احمدی نژاد است- را بروشنی خواهید دید. اینجاست که خواهید دید "اقتضای طبیعت" آقای مدرسی بعنوان نماینده جناح چپ این جنبش ملی اسلامی همین است که تحت نام چپ و حکمتیسم از منبر تفسیر جمهوری اسلامی بالا برود و به کارگر و چپ وعده بدهد که گرچه فعلا با این قهرمان احمدی نژاد کاری نمی شود کرد، ولی گر صبر کنند انشاء الله نوبت انقلاب آنها فرا میرسد.

تلویزیون پرتو در سوال سوم از ایشان میپرسد:

"پرتو : با این توضیحات [منظورشان سخنان آقای مدرسی در مورد "دو رکن" متعارف شدن، یا حمله به معیشت طبقه کارگر و سودآور کردن سرمایه و تامین امنیت سرمایه است، که ما در 347 بررسی کردیم] به نظر شما چرا بخش عمده ای از احزاب اپوزیسیون سمپاتی زیادی دارند به این که رژیم را بیشتر به عنوان یک رژیم اسلامی که لیاقت حکومت کردن ندارد، تصویر کنند؟"

سوال کننده بازهم استعداد خود را در بیان صاف و پوست کنده آنچه که آقای مدرسی می پیچاند، نشان میدهد. در این سوال دو نکته مفروض است. اول) "بخش عمده احزاب اپوزیسیون" اسلامیت رژیم کنونی را از سرمایه داری بودن آن جدا میکنند. دوم) حکومت فعلی را بعنوان "یک رژیم اسلامی که لیاقت حکومت کردن ندارد" نقد میکنند.
واقعا که کار خیلی بدی میکنند این "احزاب"، نه؟ ولی اگر آقای کوروش مدرسی بعنوان لیدر یک حزبی عینا همین کار را بکند آنوقت تکلیف آن حزب چیست؟
نکته مهمتر، تا آنجا که از این مصاحبه میفهمیم این احزاب خیلی بد که اسلامیت را از سرمایه داری بودن جمهوری اسلامی جدا میکنند بر دو دسته اند. یک دسته شان میگویند با همین اسلامیت بجنگید کافی است، سرمایه داری خودش خوب است. (که مورد نقد کوروش مدرسی اند.) اما دسته دوم میگویند جنگیدن با اسلامیت کار بورژواها و برای بورژواهاست، شما به این کاری نداشته باشید فعلا. بلکه خودتان را برای مبارزه با سرمایه داری بودن جمهوری اسلامی آماده کنید!
بگذریم که این دسته بندی ساختگی است. اما آقای مدرسی و سوال کننده گویا متوجه نیستند که این دو دسته احزاب، هردو نهایتا و عملا یک کار را به پیش میبرند: از کارگران میخواهند در همین مبارزه امروز موجود جامعه بر سر تعیین تکلیف رژیم حاضر میدان را برای بورژواها خالی کنند.
یک دسته میخواهند کارگران را مستقیما و رسما زیر علم بورژوها ببرند و یک دسته میخواهند کارگران را به سوسیالیسم وقت گل نی مشغول کنند تا بورژواها کار امروزشان را انجام دهند. یک دسته میخواهند کارگران را عنصر فعال تامین منافع بورژوازی کنند، یک عده میخواهند با پاسیو کردن و به خانه فرستادن کارگران این کار را بکنند.
آیا معلوم نیست که دسته اول احزاب رسمی و دست دوم احزاب نوع چپ و منشویکی بورژوازی اند؟ اگر آقای کوروش مدرسی عینا مثل این دسته دوم حرف بزند تکلیف چیست؟
بگذارید ادامه بدهیم ببینیم چه گفته اند.

" کوروش مدرسی : ببینید بطور قطع این رژیم، رژیمی اسلامی است و یک بخش مهم از مبارزه مردم ایران هم علیه همین وجه است. این رژیم اسلامی است و قوانین پوسیده ی اسلام را بر زندگی مردم حاکم کرده است. آپارتاید جنسی را برقرار کرده و شنیع ترین و کثیف ترین نوع رفتار حکومتی را با مردم دارد. این یک واقعیت است و اعتراض را از همه ی بخشهای جامعه متوجه خودش می کند. این دیگر کارگر و فقیر و سرمایه دار نمی شناسد. آپارتاید جنسی شامل وضعیت همه ی زنان است چه زنی که خودش سرمایه دار است و چه زنی که کارگر است."

به جمله اول و آن "یک بخش مهم مبارزه مردم ایران علیه همین وجه است" توجه کنید. آیا میخواهند بفرمایند که رژیم حاکم بر ایران یک "وجه اسلامی" دارد و یک "وجه سرمایه داری"؟ آیا فی الواقع میشود اینها را تفکیک کرد؟ آیا اینجور تفکیک ها ما را یاد متافزیک پوپولیستهای سال 57 نمی اندازد؟ آیا یادتان نیست که در همان سال 58 منصور حکمت "دو جناح" را نوشت تا کل جمهوری اسلامی را بعنوان "ضد انقلاب بورژا امپریالیستی" تعریف کند؟ آیا این تقسیم بندی کوروش مدرسی همان نغمه آشنای چپ های 57 نیست که سعی میکردند جناح "خرده بورژوازی سنتی" را که گویا "تمایلات ضد امپریالیستی" داشت (و البته اسلامی بود) را از جناح "لیبرال" که بورژوایی بود تفکیک کنند؟ و بعد از کارگران بخواهند برای اینکه زیر علم جناح بورژوایی نروند از جناح ضد امپریالیست حمایت کنند؟
اگر هنوز تردید دارید این همان چپ سنتی است که در اوضاع و احوال امروز سخن میگوید، پس به جملات آخر عبارت بالا دقت کنید. یک وجهی از رژیم اسلامی هست که "اعتراض همه بخش های جامعه" را متوجه خود میکند. کارگر و بورژواها هردو. مثال هم می آورند. آپارتاید جنسی که چه زن سرمایه دار و چه زن کارگر علیه آنست! و گویا یک وجه دیگر آن هست که فقط کارگر را معترض میکند. و آن وجه سرمایه داری رژیم است.

این تقسیم بندی ها از بیخ و بنیاد غلط است و راستش نه بورژواها و نه کارگرها و نه هیچ آدمیزاد پا رو زمینی چه رسد به یک مارکسیست اینطور فکر نمی کند. اینجور تقسیم بندی ها تنها نزد چپ سنتی ایران یافت میشود که باید موقعیت دشوار و ذهنیت آشفته و متناقض خود را توضیح دهد و در نتیجه به واقعیت چیزهایی الصاق میکند که فقط مایه سرگرمی میتواند باشد.

آپارتاید جنسی را مثال میزنند. راستی چرا رژیم بورژوازی ایران علم حجاب و آپارتاید جنسی را بدست گرفت؟ بخاطر اسلامیت اش؟ یکشب امام زمان آمد بخوابشان؟ یا اتفاقا بخاطر سرمایه داری بودنش؟ میدانم که بورژوازی کلاسیک، حتی بورژوازی نوع غربی دل خوشی از حجاب و آپارتاید جنسی ندارد. اما اگر یک انقلابی مثل 57 رژیم بورژوازی را مجبور کرد برای سرکوب انقلاب با تمام قدرت علم حجاب و حمله وحشیانه به زنان را برافرازد (و باقی بورژوازی هم حداکثر نق نق کند)، آنگاه این از اسلامیت بورژوازی است؟ یا بوروژوایی شدن اسلامیت؟
اشتباه نشود. با کلمات بازی نمی کنیم. این موضوع حائز اهمیت فوق العاده ای است. اگر تفکیک بین اسلامیت و بورژوایی بودن را بنا به متافزیک کوروش مدرسی بپذیریم آنوقت باید تا آخر خط با ایشان برویم. و آخر خط همان منشویسم است که بالاتر اشاره رفت. یعنی گویا مبارزه مردم ایران دو وجه عمده دارد، علیه اسلامیت و علیه بورژوازی. در مبارزه علیه اسلامیت بورژواها و پرولترها شریک اند و بهمین دلیل هم مغبون آنها میشوند. طبقه توصیه آقای مدرسی باید بگذارند بورژواها کارشان را بکنند و باید به وجه خودشان یعنی ضد سرمایه داری بپردازند. کارگران نباید در همین مبارزه علیه "وجه اسلامی" میدان را از دست بورژاها بگیرند. چون به "افق ضد اسلامی" محدود میشوند! بعوض باید خودشان را برای مبارزه اساسی و بعدی یعنی علیه سرمایه داری آماده کنند. پس ما فعلا در مبارزه علیه اسلامیت کنار میکشیم تا خودمان را برای آن مبارزه نهایی و رهایی بخش آماده کنیم.
این عین حرفهایی است که کوروش مدرسی با کمی پیچ و تاب برای ما موعظه میکنند. کمی حوصله کنید تا پیچ و تاب ها را رد کنیم تا کمی پایین تر اصل موضوع را ملاحظه کنید. ادامه میدهد:

"اما اتفاقی که می افتد این است که بخشی از احزاب بورژوازی، احزابی که مخالف رفتن زیر نور افکن رابطه ی کارگر و سرمایه دار به عنوان کنه مسئله و هسته ی وجودی آن جامعه، هستند، به مردم می گویند که دلیل اینکه جمهوری اسلامی اینچنین رفتار می کند، از اسلامیت رژیم است، از تازی و غیر ایرانی بودن آن است، از این است که عوامل آن از ته جامعه آمده اند و ... می گویند رشد سرمایه داری یعنی رفاه، برای اینکه مردم مرفه شوند باید سرمایه داری رشد کند. این را نمی گویند که رشد سرمایه داری در ایران یعنی بدبختی و به فلاکت کشیده شدن مردم و طبقه کارگر."

اگر نقد کوروش مدرسی واقعا این است که بورژواها میخواهند "کنه مساله و هسته وجودی آن جامعه" یعنی "رابطه کارگر و سرمایه دار" را زیر فرش بزنند، خب علی القاعده باید بگوید که امروز مبارزه علیه اسلامیت و سرمایه داری بودن جمهوری اسلامی غیر قابل تفکیک است. باید بگوید: این یک فرصت طلایی برای کارگران است که به رهبر کل جامعه تبدیل شوند. چرا که حتی مبارزه برای لغو آپارتاید جنسی هم به سرنگونی جمهوری اسلامی یعنی رژیم اسلامی سرمایه و به "هسته وجودی جامعه" یعنی "رایطه کارگر و سرمایه دار" گره خورده است. باید علیه کلیت این پدیده که اسمش جمهوری اسلامی است مبارزه کرد و اسلامیت سرمایه داری را یکجا به زیر کشید. اگر کسی دچار متافزیک پوپولیستی و تفکیک اسلامیت از سرمایه داری نباشد باید همین را بگوید. اما آشکار است که حرف کوروش مدرسی این نیست. پس آیا این بورژواها هستند که میخواهند "هسته وجودی جامعه" را از زیر نور افکن، یعنی مبارزه سیاسی و حی و حاضر در جامعه، کنار ببرند یا شخص شخیص کوروش مدرسی؟

به جمله آخر عبارت فوق دقت کنید. اینجا روشن تر است که نقد ایشان بر نفس همین تفکیک نیست، بلکه اعتراضش اینجاست که بورژواها میگویند "رشد سرمایه داری یعنی رفاه". او به بورژوا نمی گوید که این رژیم حاکم، این روبنای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که امروز اسمش جمهوری اسلامی است، همانا از "کنه جامعه و هسته وجودی آن جامعه" برخاسته است. قابل تفکیک به دو وجه "اسلامی" و "سرمایه داری" نیست. این رژیم "ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی" بود و انقلاب را شکست داد و اکنون رژیم اسلامی بورژوازی ایران است و با یک انقلاب دیگر رودرو است. نقد او این نیست که اسلامیت و سرمایه دار بودن جمهوری اسلامی دو روی یک سکه اند. که سرمایه داری در ایران همین جمهوری اسلامی است که می بینید. با همه بحران ها و تناقضات و حجاب و اسلام و ضد آمریکایی گری اش. کوروش مدرسی در این تفکیک با خود بورژواها شریک است. شریک است چون باید بعد این حرفها را بزند:

"اینها جنبش هائی واقعی و موجوداند. به جلوی صحنه می آیند تا مردم را به افق خود قانع کرده و مبارزه آنان را صرفا علیه جمهوری اسلامی و در قالب حرکتی ضد اسلامی محدود کنند.
به بیان دیگر، اگر بطور مثال آقای داریوش همایون در فردای ایران نخست وزیر شود، جدایی مذهب از دولت را اعلام کند، آپارتاید جنسی را لغو کند، (که البته همه ی این کارها را هم نمیخواهد بکند) و بقیه ی سیستم را نگه دارد، لابد مردم باید خودشان را پیروز احساس کنند. در حالیکه واقعیت این است که طبقه کارگر و زحمت کش آن جامعه تازه باید مبارزه را شروع و برای حل "مشکلات‌شان" بجنگد!"

کم کم داریم به "کنه مساله و هسته وجودی" افکار بلند کوروش مدرسی نزدیک میشویم. پس مساله این است که مردم دارند مبارزه میکنند و یک بورژواهایی هم هستند که مبارزه مردم را قبضه میکنند و به "حرکتی ضد اسلامی" محدود میکنند. آقای داریوش همایون را نخست وزیر میکنند و ایشان هم "وجه اسلامی" را کنار میزند و "بقیه سیستم" را نگاه میدارد. (بازهم دقت کنید چطور در ذهنیت کوروش مدرسی "سیستم" از "وجه اسلامی" جدا شده است.) و تازه بعد از اینهمه طبقه کارگر میفهمد چه کلاه گشادی بر سرش رفته و "تازه" باید برای "حل مشکلاتش" بجنگد!
دیدید؟ پس مساله همانطور که ما از قبل هشدار دادیم این بود: برای آقای مدرسی از پیش فرض است که طبقه کارگر و زحمتکش در مبارزه علیه جمهوری اسلامی اسیر "افق ضد اسلامی" میشوند و بعد تازه باید برای مشکلاتشان بجنگند. سوال این است که مگر این طبقه کارگر و زحمتکش خدای ناکرده جایی اش آسیب دیده که نتواند در مبارزه علیه جمهوری اسلامی به افق ضد اسلامی محدود نشود؟
این سوال در قاموس آقای مدرسی اصلا وجود ندارد. اینطور چیزها جزو همان نقطه کورهایی است که هفته قبل هم دیدیم. یعنی جایی هست که اصلا طبقه کارگر و چپ وجود ندارد. وقتی جامعه دارد علیه جمهوری اسلامی مبارزه میکند و چون علیه وجه اسلامیت آن هم بورژوا و هم کارگر هستند پس از پیش بورژوا برنده است و کارگر بازنده. کارگر باید برود برای وجه خودش، یعنی مبارزه ضد سرمایه داری آماده شود.
آیا منشویسم چیزی جز این بود؟ "چون مضمون تحولات دمکراتیک است پس آنرا به بورژوازی بسپریم"!؟
آیا "سوسیالیسم رم میدهد" آقای مدرسی چیزی جز این بود؟ گویا اگر طبقه کارگر بیاید به میدان و به همه جامعه بگوید مردم با برقراری سوسیالیسم آن "وجه اسلامی" که اتفاقا از سرمایه داری اصلا جدا نیست را ما صد بار بهتر از هر بورژوایی به گور می سپاریم، آنوقت مردم تا اسم سوسیالیسم را بشنوند رم میکنند! نه فقط رم میکنند بلکه پشت سر نخست وزیر داریوش همایون قایم میشوند که بقول خود آقای مدرسی حتی همان "وجه اسلامی" را هم نمی خواهد از "سیستم" بزداید!

این مثال های آقای مدرسی واقعا شاهکار است. آیا کسی در حزب ایشان مطالب لیدر را حتی یک بار به دقت میخواند؟ خب اگر خودشان میفرمایند داریوش همایون حتی همان جدایی مذهب از دولت و لغو آپارتاید جنسی را هم نمی خواهد به انجام برساند، آنوقت دیگر این همه بحث برای چیست؟ آنوقت چطور ایشان مبارزه مردم را به "افق ضد اسلامی" محدود میکند و برنده مسابقه میشود؟ مگر کمونیست ها و طبقه کارگر این وسط چوب خشک هستند که نتوانند همین ناتوانی داریوش همایون و همین پیوستگی اسلامیت و سرمایه داری را به مردم بگویند؟ چرا آقای مدرسی که اینهمه مجلس موعظه میگذارد از قهرمان احمدی نژاد حرف میزند، و از اینکه بورژواها ممکن است مبارزه مردم را به افق "ضد اسلامی" محدود کنند، همین ناتوانی امثال داریوش همایون را در بوق نمی کند و به مردم نمی گوید ؟ چرا نمی گوید حتی تحقق پیگیر و قاطع و همه جانبه جدایی مذهب از دولت به پیروزی کارگران و مردم بر جمهوری اسلامی گره خورده است؟

این سوال ها راستش کمی زیادی است. چرا که کوروش مدرسی مساله اش حقیقتا این نیست که کارگران افق شان به "وجه اسلامی" محدود بشود. اینها توجیه کردن یک مساله واقعی دیگر است. او مساله اش این است که مبادا کارگران در همین جدال جاری جامعه بیایند و رهبر جامعه بشوند. بلکه باید فعلا برای سوسیالیسم در آن دور دستها کنار بکشند تا امثال داریوش همایون کارشان را بکنند. این را بصراحت کامل در ادامه گفته اند. بخوانید و ببینید:

"ما به عنوان بخشی از طبقه کارگر، به عنوان کمونیست های طبقه کارگر وظیفه مان این است که به کارگر و زحمت کش جامعه بگوئیم که خودتان را برای جنگ آینده آماده کنید. باید حقیقت را به مردم بگوئیم که این نوع سرنگونی جمهوری اسلامی برای کسی خوشبختی به بار نمی آورد. آن سرنگونی مد نظر ما است که توسط طبقه‌ی کارگر صورت بگیرد. این آن انقلابی است که میتواند در ابعادی وسیع برای مردم خوشبختی بوجود بیاورد."

ما میپرسیم چرا باید برای "جنگ آینده" آماده شویم. پس جنگ امروز چه؟ و اگر در جنگ امروز برنده نشویم و پیش نیاییم در جنگ فردا چگونه ببریم؟ اصلا چرا برای "آن سرنگونی مد نطر ما" بعدا آماده شویم؟ مگر همین امروز نمی توان جمهوری اسلامی را "توسط طبقه کارگر" و مردمی که به دنبالش آمده اند سرنگون کرد؟ چرا امروز باید دست را به بورژواهایی که بقول آقای مدرسی حتی نمی خواهند "وجه اسلامی" از "سیستم" را هم بزدایند، واگذار کرد؟ چرا نمی شود همین امروز سرنگونی جمهوری اسلامی را بنحوی انجام داد که کل "سیستم" را واژگون کند و برای مردم "خوشبختی" بیاورد؟

دلیلش ساده است. ما از قول آقای مدرسی جواب میدهیم:
نمی شود عزیز من! چپ آماده نیست. راست دست بالا دارد. احمدی نژاد هم که قهرمان همه چیز از ناسیونالیسم تا اسلام و مقابله با آمریکا شده است و دارد جمهوری اسلامی را متعارف میکند. میخواهد ایران را یک چیزی بین چین و امارات بکند. در جامعه هم که مردم دارند کرور کرور از سوسیالیسم رم میکنند. اگر نمی بینید، اگر از جایی سرود انترناسیونال و تظاهرات مارکسیست ها شنیده اید و امر بر شما مشتبه شده که سوسیالیسم قوی است، حتما "مالیخولیا" دارید و به "پوپولیسم" آغشته شده اید! چه کسی گفت سوسیالیسم یا بربریت؟ هیچکس! دانشجویان گفتند؟ خب این مال پارسال بود. دیدیم که امسال چوبدستی ها را کنار انداختند و گفتند "نه جنگ" و "دانشگاه پادگان نیست"! "آزادی و برابری" را چه کسی میشناسد؟ کسی گفت "آزادی برابری هویت انسانی"؟ خیر. اگر هم بود خیلی ضعیف بود. "فتو شاپ" بود. "اینترنتی و مجازی" بود. اصلا اگر جایی هم سوسیالیسم بود، آن سوسیالیسم که اصلا شعار پوپولیست هاست. کمونیست های اصیل در ادامه شعار "دفاع از میهن" ناصر زرافشان، و کمی متمایز از شعار "دفاع از جمهوری اسلامی" داریوش همایون، شعار "دفاع از مدنیت" میدهند. کمونیست های واقعی که در مقابله با جنگ شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و بقدرت رسیدن کارگران و مردم را نمی دهند. این عین "پوپولیسم" است. امروز کمونیستها در ادامه شعار "صلح و دمکراسی" خانم شیرین عبادی، و البته نسخه چپ آن را یعنی شعار "نه جنگ" میدهند. چه کسی در تظاهرات های 20 هزار نفره اش "معیشت، منزلت حق مسلم ماست" را فریاد زد؟ هیچکس. اگر هم زد چه ربطی به سوسیالیسم دارد؟ خود شعار دهنده همانموقع داشت از ترس سوسیالیسم بر خود میلرزید و رم میکرد و آرزو میکرد داریوش همایون بیاید جای قهرمان احمدی نژاد نخست وزیر بشود که با "سیستم" اش به آنها "معیشت و منزلت" بدهد. که البته ما میگویم نمی دهد، و تازه "اسلامیت" را هم نمی تواند مرخص کند، که البته خود احمدی نژاد دارد به کمک آقا آن "اسلامیت" را تعدیل میکند و متعارف میشود!...

اگر این حرفها متناقض است و به عقل جور در نمی آید، مسئول آن آقای مدرسی است. این دنیای کسی است که چپ و سوسیالیسم را شکست خورده میداند ولی از بد سرنوشت مجبور است تحت نام "حکمتیسم" مکنونات قلبی و "بلند بلند فکر کردن" های خود را بیان کند. اگر همه متن ایشان را که ما در سه شماره قبل جمله به جمله نقل و نقد کردیم نخوانده اید، لااقل در همین جواب به سوال سوم که ما تمامش را آورده ایم دقیق شوید تا همین چیزهای عجیب و غریب که "رشته تسبیح" آنها دفاع از وضع موجود و به خانه روانه کردن کارگر و زحمتکش است را ببینید. در آخرین تکه میتوان منشویسم آقای مدرسی که برای توجیه احمدی نژاد و متعارف شدن جمهوری اسلامی به آن آویزان شده را حتی بطور شفاف تر دید:

"به نظر من، زیر فرش کردن خصلت سرمایه دارانه رژیم از جانب بورژوازی، یک سنت آگاهانه و جا افتاده ی بورژوازی بوده است. بخشی از چپ هم به نوعی به آن گرفتار است که ما به آن گفته ایم "پوپولیسم". آنها هم پرده روی واقعیات میاندازند. با پرده انداختن روی منافع متناقض در این صف مردم این کار را میکنند. مارکسیست ها معتقد اند که جامعه طبقاتی است و طبقات مختلف منافع مختلفی دارند، این طبقات علیه همدیگر اسلحه بر می دارند. نباید ذهن طبقه کارگر را نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکند مغشوش کرد. در بحث کمون پاریس هم که گفتیم، اتفاقا کمونارها هم همین اشتباه را کردند. اما این اشتباه در انقلاب روسیه تکرار نشد."

چند نکته پیرامون این نقل، و بعنوان نوعی جمعبندی:
1) دیدیم که نه فقط بورژواها که خود آقای مدرسی "سیستم" و "اسلامیت" را از هم جدا میکند. برای زیر فرش کردن اول باید تفکیک کرد. بنا براین خود ایشان در اساس این "سنت آگاهانه و جا افتاده" که مبنایش اینجور تفکیک های متافزیکی است، شریک اند.

2) فرق آقای مدرسی با بورژواها این است که ظاهرا آن بخش "سیستم" و "سرمایه داری" را میخواهد زیر فرش نکند. اما درست وقتی آنرا جلوی مردم میگذارد که جلوی "این سرنگونی" را بگیرد و مردم را به وعده "آن سرنگونی" دلخوش کند. گویی به مجرد آنکه بورژواها آن تفکیک را کردند در دنیای واقعی هم سرمایه داری از اسلامیت جدا میشود! و دست ما هم در مقابل این تفکیک در پوست گردو میرود. چندانکه چاره ای نیست جز آنکه کرکری بخوانیم که پس بگذار "این سرنگونی" با محتوای بورژوایی صورت بگیرد. ما بعدا با انقلابمان حسابشان را میرسیم. با این حساب آقای مدرسی امروز نه فقط متحد قهرمان احمدی نژاد که متحد آقای داریوش همایون هم هست. آنجا که کارگران را از مبارزه امروز برای سرنگونی جمهوری اسلامی بر حذر میدارد در خدمت احمدی نژاد است. آنجا که راه حلی برای معضل امروز کارگران (که هم اسلامیت و هم سرمایه داری است) نمی دهد و آنها را به انقلاب آتی حواله میدهد، عملا آنها را به زیر علم داریوش همایون هدایت میکند. و این همه لطف را هم بخاطر این میکند که طبقه کارگر یک روزی با انقلاب خودش "خوشبختی وسیع" برای مردم بیاورد! چه موجود نازنینی.

3) جامعه طبقاتی، جامعه ای است که طبقات مختلف منافع مختلف دارند و علیه هم اسلحه بر می دارند، اما در ایران ما یک جامعه عجیبی داریم که در آن دست بر قضا از هر گوشه اش شعارهای چپ و سوسیالیستی میبارد، اما طبقه کارگر طبق تعریف دنبال افق های بورژوایی و ناسیونالیستی می افتد. از احمدی نژاد قهرمان گرفته تا داریوش همایون نخست وزیر.

4) در این جامعه یک چیزی هم هست که کوروش مدرسی به آن "پوپولیسم" میگوید. این "پوپولیسم" (که حزب کمونیست کارگری باشد) اتفاقا میگوید سرمایه داری و اسلامیت جمهوری اسلامی یک پدیده واحد است. "این سرنگونی" و "آن سرنگونی" نمی کند. از سال 57 تا حالا علیه همین متافیزیسم و دفاع چپ از بوژوازی جنگیده است. میگوید در همین سرنگونی جمهوری اسلامی باید میدان را از دست بورژواها گرفت. شانس ما بدلایل گوناگون و از جمله چون اسلامیت و سرمایه داری وجوه یک چیز واقعی (جمهوری اسلامی) اند بالاست. بنا بر این طرفند بورژواها که مبارزه طبقه کارگر را به افق "ضد اسلامی" محدود کنند، جز در ذهنیت منشویکی و استدلالات مغشوش و متناقض کوروش مدرسی جای چندانی در واقعیت ندارد. (از جمله به مثال های خود آقای مدرسی رجوع کنید!)

5) با تعریفی که از پوپولیسم میدهند، در صدر اینجور پوپولیست ها نویسندگان مانیفست کمونیست، یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس قرار دارند. چون آن طفلی ها هم خیلی پوپولیست بودند که طبقه کارگر را ناجی کل جامعه و تمام بشریت میدانستند. گویا آنها موعظات آقای مدرسی را نشنیده بودند که جامعه طبقاتی است! شاید توهم داشتند و یا گذاشته بودند تا نفر آخر جامعه به کارگر و سرمایه دار تبدیل شود و آنوقت کارگران انقلابشان را بکنند و سرمایه دارها را به دریا بریزند. و گرنه دیگر چه جای صحبتی بود که هی میگفتند طبقه کارگر برای رهایی خود باید همه جامعه را رها کند. تازه آنهم در اواسط قرن نوزدهم! وقتی که بشر تازه لوکومتیو بخار را ساخته بود. خب لااقل میگفتند طبقه کارگر باید خودش را رها کند! مگر نمی دانستند طبقات مختلف روی هم اسلحه میکشند؟ پوپولیست اعظم دیگر لنین است. که در یک جامعه دهقانی و حاکمیت استبداد آسیایی روسیه و با یک طبقه کارگر به مراتب کم عده، انقلاب سوسیالیستی کرد و قدرت را هم گرفت. آنوقت در جامعه ای که از سر و کولش طبقه کارگر و سوسیالیسم می بارد اگر کسی بگوید ما در همین حل و فصل بحران جمهوری اسلامی برای قدرت گیری میرویم آیا هزار بار بیشتر از لنین پوپولیست نیست؟

6) اطلاع ندارم در بحث کمون پاریس و انقلاب اکتبر چه فرموده اند و اینجا نمی توانم وارد شوم. اما در مورد پوپولیسم میشود چند کلمه دیگر اضافه کرد. پوپولیسم یعنی تحلیل بردن منفعت طبقه کارگر در منفعت خلق یا مردم و به این اعتبار بورژوازی. یعنی تبدیل کردن طبقه کارگر به دنباله رو و یا حداکثر عامل تحولات بورژوایی تحت نام سوسیالیسم. پوپولیست ها تا آنجا که ما در صحنه عمل اجتماعی دیدیم و نظریاتشان را خواندیم چیزی جز منشویسم در اوضاع و احوال سال 57 نبودند. خب حالا خودتان قضاوت کنید، امروز چه کسی دارد کارگران را از دخالت در حل و فصل بحران جمهوری اسلامی و از تلاش برای قدرت گیری در همین اوضاع بر حذر میدارد و آنها را به انقلاب آتی حواله میدهد؟ چه کسی دارد "تز بورژوازی ملی مترقی" را امروز به صورت "قهرمان احمدی نژاد متعارف میشود" جلوی ما میگذارد؟
اگر احمدی نژاد قهرمان نجات جمهوری اسلامی و بورژوازی بشود، خوب خیلی عجیب نیست که سوسیالیسم و کمونیسم کارگری هم بشود پوپولیسم. عجیب است؟ بر کسی که بخواهد همان خط و متد پوپولیستهای 57 یعنی جناح چپ جنبش ملی اسلامی را در این آخر خط جمهوری اسلامی نمایندگی کند، این چیزها حرجی نیست. ناگزیر است.