با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Thursday, May 15, 2008

بن بست سرمایه و سراب متعارف شدن رژیم!

حميد تقوائى


این نوشته بر مبنای سخنرانی در جلسه هفتگی اینترنتی "گفتگو با حمید تقوائی" تنظیم شده است. با تشکر از هادی وقفی برای پیاده و تایپ کردن این متن.

بحث این هفته در مورد بن بست سرمایه در ایران و پاسخ گفتن به این سئوال است که آیا این امکان وجود دارد که جمهوری اسلامی به یک رژیم متعارف برای کارکرد، تولید و باز تولید سرمایه در ایران، تبدیل بشود؟
ابتدا باید بگویم که وقتی از بن بست سرمایه در ایران صحبت می کنیم، به این معنا نیست که سرمایه در ایران کار نمی کند یا طبقه کارگر استثمار نمی شود و یا یک قشری از جامعه در اثر استثمار طبقه کارگر مالتی میلیونر نشده است! به هیچکدام از این معانی نیست. بحث من در اینجا بر سر این است که اساساً این حکومت از اینکه مانند یک رژیم سرمایه داری متعارف کارش را بکند و تولید و باز تولید و انباشت سرمایه را بنحو قابل اتکایی حتی در میان مدت برای خود طبقه سرمایه دار امکانپذیر سازد، عاجز است و قادر به انجام این وظیفه نیست.
نکته دیگر اینکه بن بست سرمایه صرفا موضوعی اقتصادی نیست. طبقه سرمایه دار در ایران از نظر سیاسی مسئله دارد و این بحران سیاسی است که به بن بست اقتصادی که امروز طبقه سرمایه دار با آن روبروست ترجمه می شود.
و بالاخره قبل از آنکه هم جنبه سیاسی و هم جنبه اقتصادی این مسئله را باز کنیم، می خواهم به نکته ای اشاره کنم که شاید در دل همان جنبه سیاسی مستتر است ولی معمولاً کمتر به آن توجه می شود. وقتی ما از وجود مسئله و بن بست (چه از نظر سیاسی و چه بلحاظ اقتصادی) برای طبقه سرمایه دار در ایران صحبت می کنیم، مساله تماما به تقابل سیاسی طبقه کارگر با طبقه حاکمه گره میخورد. وضعیت و تحولات سیاسی در ایران ( و اساسا در هر جامعه ای) مستقل از نقش و ثقل جنبش کارگری و نقد سوسیالیستی طبقه کارگر به وضعیت موجود اصولا قابل بررسی نیست.
در مقابل طبقه سرمایه دار طبقه کارگر و در کنار او اکثریت مردم زحمتکش و حقوق بگیر قرار دارند که به این وضعیت معترض اند و در واقع این مبارزه و این تخاصم وقفه ناپذیر بین این دو طبقه اصلی جامعه یعنی طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر است که وضعیت ویژه سیاسی و اقتصادی حاضر را در جامعه ایران بوجود آورده است. روشن است که اگر فقط دولت و طبقه حاکمه در عرصه جامعه و سیاست فعال مایشاء میبودند طبعا دیگر بحرانی هم در کار نمی بود، و اصولا بحثی هم از بحران و بن بست سیاسی و اقتصادی سرمایه نمیتوانست در میان باشد.
اصولا باید بگوییم که در بحث بر سر هر مسئله سیاسی در دنیای امروز و از جمله در بررسی وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران باید این مقابله هر روزه بین دو کمپ کار و سرمایه را در نظر گرفت. یعنی مبارزه میان کمپ کارگران، و توده مردم زحمت کش که منافع مستقیمی در استثمار و سلطه سرمایه بر جامعه ندارند در برابر یک اقلیت و بخش بسیار ناچیزی از جامعه که دارند از این شرایط سود می برند. بعبارت دیگر آنچه به شرایط سیاسی ویژه حاضر در ایران شکل می دهد تقابل طبقاتی میان این دو کمپ است. من در صحبت هایم بطور مشخص تری توضیح خواهم داد که چگونه اساس و پایه همه این مسائلی که بعنوان بحران سیاسی، اجتماعی، اقتصادی این حکومت مطرح است (و حتی مسئله مواضع و روابطی که ایران با آمریکا و غرب دارد و مناسبات بین دولت ها و موقعیت این رژیم در جنبش اسلام سیاسی و غیره) مستقیماً به این مبارزه وقفه ناپذیر بین دو اُردوی کار و سرمایه مربوط میشود و بطور مشخص چطور از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی و بویژه در ده سال اخیر جنبش کارگری و کمونیسم کارگری مهر خود را بر همه تحولات سیاسی در ایران کوبیده است.
بحران سیاسی جمهوری اسلامی و مبانی آن
فکر می کنم کمتر کسی وجود داشته باشد که این نکته را که جمهوری اسلامی با یک بحران سیاسی دست به گریبان است، انکار کند. این حکومتی است که از هر جنبه ای که به آن نگاه کنید، از نقطه نظر روابط بین المللی، رابطه اش با مردم و موقعیتش در جامعه و حتی مناسبات درونی خود حکومت و رابطه جناحهای دولتی با همدیگر، موقعیت بحرانزده و بی ثباتی دارد.
از نظر بین المللی، یک کشمکش و تخاصم دائمی میان جمهوری اسلامی و دولت آمریکا و کلاً اروپای واحد و کشورهای سرمایه داری غربی وجود دارد که در هر دوره ای خودش را تحت یک عنوان مطرح کرده است. امروز مسئله انرژی هسته ای و دست یابی حکومت جمهوری اسلامی به سلاح های هسته ای پوششی برای این کشمکش است. و این تخاصم امروز بدرجه ای رسیده است که جمهوری اسلامی را تحریم اقتصادی می کنند، حتی خطر جنگ و تهدید حمله نظامی را بالای سر حکومت گرفته اند (این تهدید گاهی شدید می شود و زمانی تخفیف پیدا می کند ولی سایه جنگ و حمله نظامی همچنان وجود دارد)، صحبت از رژیم چنج آمریکایی در میان است، و در رسانه ها ومیان مفسرین سیاسی از این صحبت میشود که "غرب" یا بورژوازی جهانی این حکومت را نمی خواهد و در صدد است یا از طریق استحاله و تغییرات تدریجی و یا بگونه ای ضربتی تغییر اش بدهد و غیره و غیره.
به این ترتیب روشن است که از این نقطه نظر و تا جائی که که به مسئله رابطه و مناسبات حکومت اسلامی با غرب و دنیای سرمایه داری و دولت های دیگر مربوط می شود، روابط ومناسبات رابطه عادی و نرمالی نیست. جمهوری اسلامی ــ بر خلاف همه کشورهائی که در سرمایه داری امروز دنیا و در بازار جهانی سرمایه پذیرفته شده و به فعل و انفعال سیاسی و اقتصادی مشغولند وسهم و نقش معین خود را دارند ــ همواره در یک تخاصم و کشمکش دائمی با سرمایه داری غربی بوده است و همین جنبه یکی از ابعاد مهم بحران هایش را تشکیل می دهد.
یک بُعد دیگر و در واقع باید گفت جنبه مهم تر این بحران، موقعیت جمهوری اسلامی در خود ایران و در رابطه با مبارزات و اعتراضاتی است که هر روز جریان دارد. اگر کسی بخواهد تاریخ مبارزات طبقه کارگر ایران در این دو یا سه سال اخیر را مانیتور و جمع بندی کند، متوجه خواهد شد که این مبارزات از نظر تنوع، تعداد، مسائلی که بعنوان مطالبات اعتراضی مطرح شده است و نیز از نظر تداوم مبارزات، در طول تاریخ چند ده ساله اخیر جنبش کارگری بی سابقه بوده است. با تمام بگیر و ببند ها و یورشی که جمهوری اسلامی شروع کرده و علیرغم فشارهایی که به طبقه کارگر و فعالین جنبش کارگری تحمیل می کند، می بینیم که اعتراض و اعتصاب حتی یک روز هم متوقف نشده و این مبارزات و اعتراضات کارگری همواره در حال غلیان و جریان بوده است.
در یک سطح عمومی تر، با جامعه ای روبرو هستیم که در این چند سال اخیر چندین شورش شهری را در آن رخ داده است. آخرین آنها شورش "آریا شهر" در تهران بود با شعار محوری "حکومت اسلامی نمی خواهیم". همین "حکومت اسلامی نمی خواهیم" در واقع پیام همه اعتراضات مردم بوده است. اعتراضاتی که حتی وقتی در قالب ظاهراً رفاهی، مطالباتی، صنفی و غیره در می گیرد، باز هم، مضمون، شعار، خواست و پرچم اش مقابله با کل این حکومت است. "حکومت اسلامی نمی خواهیم" شعاری است که زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان، پرستاران و مردم محلات فقیر نشین بارها و بارها در مناسبت ها، بهانه ها و مقاطع مختلف و به اشکال مختلفی آنرا مطرح کرده اند. به عبارت دیگر، جامعه ایران مدتهاست که حکم رفتن جمهوری اسلامی را صادر کرده است.
کشورهای زیادی وجود دارند که حکومت شان مورد قبول مردم نیست و مردم از حکومت متنفر اند، ولی آن حکومت ها جامعه را به تسلیم و تمکین واداشته اند. کسی جرأت اعتراض ندارد و یا در هر حال مخالفت را به نفع خودش نمی بیند. مردم تسلیم شده و به آن شرایط تمکین کرده اند و صدای اعتراضی از کسی بلند نمی شود. نمونه تیپیک چنین جامعه ای وضعیت ایرانِ دهه پنجاه شمسی (نیمه اول دهه پنجاه) در زمان قدَر قدرتی شاه بود که به آن می گفتند "گورستان آریا مهری" . نمونه های دیگرِ حکومت ها و دیکتاتوری های نظامی در آمریکای جنوبی و یا عراق دوره صدام و افغانستان دوره طالبان است.
در جامعه ایران وضعیت اینچنین نیست و نه تنها مردم از حکومت متنفر اند بلکه همانطور که گفتم حکم سرنگونی حکومت را بارها و بارها بگونه ای بسیار روشن و صریح اعلام کرده اند. بین رژیم حاکم و مردم ایران بر سر بود و نبودِ حکومت یک جدال و کشمکش دائمی و هر روزه در جریان است، بطوریکه نقل محافل مردم در مجالس، میهمانیها، تاکسی و اتوبوس، محل کار، کارخانه ها و غیره این است که این حکومت چه زمانی می رود، این آخوند ها چه زمانی شرّشان را از سر مردم کم می کنند و همچنین اینکه "چطور" می روند! این مباحث و سؤالات سالهاست که موضوع مورد صحبت در محافل مردم است و این وضعیت دقیقاً به این معناست که مسئله قدرت سیاسی در ایران "باز" است. مردم این مسئله را باز نگاه داشته اند. جنبش کارگری، جنبش جوانان، اعتراضات بخش های مختلف جامعه و همچنین اعتراضات زنان تحت عنوان آن چیزی که به آن می گویند بد حجابی و غیره، اینها همه، شاخص های معینی هستند که نشان می دهند مسئله قدرت سیاسی در ایران باز است و جمهوری اسلامی نتوانسته است بلحاظ سیاسی خودش را در جامعه تثبیت کند و علیرغم تمام توحشی که بکار برده، قادر نبوده است جامعه را به تسلیم، تمکین و سکوت وادار کند.
این فاکتور نپذیرفتن مردم و اعتراض فعال آنها یک جنبه مهمِ بحران سیاسی کنونی است و می توان انعکاس این بحران را در درگیری بین جناح ها و اختلاف نظرات و کشمکش ها بین درون خودِ حکومتیان هم، مشاهده کرد. مانند دوره ای که دوم خرداد روی کار آمد و نتوانست بحران حکومت را حل کند، رسوا و ورشکسته شد و کنار گذاشته شد. یا دوره احمدی نژاد که با شعار و وعده مستضعف پناهی، گشایش اقتصادی، مبارزه با فساد و آقازاده ها و غیره روی کار آمد و سرنوشت او را هم امروز می بینیم که به چه صورتی است! گرانی، فقر و بیکاری در جامعه بیداد می کند و این دولت هم نه تنها نتوانست معضل جمهوری اسلامی را حل کند بلکه اساساً بحران های موجود این حکومت را تشدید هم کرد. بنابراین، همه این شرایط را که نگاه کنیم، می بینیم که این حکومت همیشه با مسائل و بحران های متعددی مواجه بوده است.
برای درک اینکه چرا اینطور است، ریشه این وضعیت چیست و چرا حکومت های دیگر در منطقه از چنین حالتی برخوردار نبوده و به لحاظ سیاسی به این وضعیت دچار نیستند، به نظر من، باید به انقلاب پنجاه وهفت که در واقع نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی ایران بود رجوع کرد. انقلاب پنجاه وهفت ــ بر خلاف تحولات گذشته در جامعه ایران ــ انقلابی بود تماماً محصول بن بست و تناقصات نظام سرمایه داری در ایران و بطور عینی و واقعی مضمون آن انقلاب مقابله با سلطه سرمایه بود. انقلابی بود در مقابل فقر و اختناق و مصائبی که سرمایه داری در جامعه ایران بوجود آورده بود. بورژوازی جهانی (که در واقع در آن دوره می خواست پاسخ چپ در جامعه ایران را با یک نیروی مذهبیِ ارتجاعی بدهد) این انقلاب را با کمک جمهوری اسلامی و روی کار آوردن ارتجاعی ترین جریانات ضد شاهی یعنی اسلام نوع خمینی، در هم کوبید. وقتی دولت آمریکا و کلاً بورژوازی غرب متوجه شدند که حکومت شاه پاسخگوی اعتراض مردم نیست و انقلاب مردم ایران می رود که همه چیز را در هم ریخته و پایه های استثمار و نظام سرمایه داری در ایران را در هم بکوبد، نیروهای اسلامی را بعنوان آلترناتیو، نماینده و نیرویی که می تواند تحت نام خودِ انقلاب، انقلاب مردم را سرکوب کند، به روی کار آوردند و به این ترتیب جمهوری اسلامی زاده شد. یک هدف دیگر غرب این بود که با روی کار آوردن جمهوری اسلامی، یک کمربند سبز بدور شوروی آنزمان بسازد. یک کمربند اسلامی که حلقه دیگر آن هم حکومت طالبان در افغانستان بود. اینها عواملی بودند که باعث شدند جمهوری اسلامی در ایران روی کار بیاید. در هم کوبیدن چپ، در هم کوبیدن یک انقلاب مشخص، و بروی کار آوردن یک ارتجاع مذهبی در مقابل خطر شوروی آنزمان، همه اهدافی بودند که بورژوازی جهانی از بقدرت رساندن خمینی در ایران تعقیب میکرد.
در واقع، این رژیم از همان روز اول، رژیمی بود که وظیفه، رسالت و مأموریت ویژه اش در هم کوبیدن انقلاب مردم بود. حتی کسانی که این حکومت را روی کار آورده بودند هم، گمان نمی کردند که این رژیم به این شکل باقی بماند! بلکه تصور میکردند خمینی انقلاب و اعتراض مردم را می کوبد و بعد از کنارش می گذرند و نمایندگان قابل قبول ترِ سرمایه داری را جایگزین اش می کنند. حتی در همان دوره بسیار سعی کردند که کسی مثل بختیار روی کار بماند و خمینی برود در قم و مثل پاپ در واتیکان فقط نقش روحانی داشته باشد. اما بزودی متوجه شدند که با این ترفند ها نمی توانند انقلاب را در هم بکوبند و مردم رضایت نمی دهند. مردمی که در همان انقلاب پنجاه وهفت بلند شده و شوراها را تشکیل داده بودند، قدرت و دموکراسی شورایی را می خواستند، رفاه، آزادی و برابری می خواستند و در واقع همین آمال و آرزوهایی که مردم امروز دارند، نسل سال پنجاه وهفت نیز همان آرمان ها و خواست ها را داشت و انقلاب پنجاه وهفت حولِ آنها شکل گرفته بود. به همین دلایل، در هم کوبیدن این انقلاب برایشان به آن سادگی نبود که مثلاً بتوانند با دو سال توهم و تحمیق مذهبی جامعه را به عقب برانند.
در مقابله با اعتراضات و مبارزات مردم بورژوازی به این حکومت رضایت داد و تا کنون تنوانسته است آنرا به دولتی که بتواند بطور دراز مدتی منافع سرمایه و شرایط تولید و باز تولید سرمایه داری در ایران را فراهم نماید، تبدیل کند. جمهوری اسلامی همیشه بشکل یک دولت موقت سرکوبگر باقی ماند و هیچگاه به یک حکومت با ثبات برای سازماندهی تولید و باز تولید سرمایه در ایران تبدیل نشد.
انعکاس این واقعیت را می توانیم بخصوص در رابطه حکومت با بورژوازی جهانی ببینیم. بعد از آنکه جمهوری اسلامی با شعار مرگ بر شاه روی کار آمد و شاه و سلطنت اش در هم پیچیده شد، گمان می بردند که خوب، حال می توانند به نام پیروزی، به کارگران و مردم بقبولانند که دست از شوراها بکشند و به سلطه دولتی تن بدهند. بنی صدر اعلام کرد که "شورا پورا مالیده!" گفتند بروید سر خانه و زندگی تان و حق و حقوقی هم در کار نیست! و تازه این آغاز کار بود. جامعه می بایست حتی بسیاری از حقوقی را هم که قبلاً داشت، از دست بدهد. مثل وضعیت زنان. زنان باید زیر حجاب بروند، باید قبول کنند که نیمی از مرد هستند و می باید قوانین قصاص اسلامی روی کار بیاید. این فشارها و محدودیت ها را به جامعه تحمیل می کردند اما جامعه ای که یک انقلاب عظیم را پشت سر گذاشته بود به اینها تن نمی داد. لذا حاکمین جدید در نهایت ناگزیر شدند که بعد از شعار مرگ بر شاه به شعار "مرگ بر آمریکا" متوسل شوند! مسئله سفارتخانه را پیش آورده و سفارت آمریکا را گرفتند و از همان روز شعار مرگ بر آمریکا و مقابله با شیطان بزرگ، به یک جزء هویتی و خصلتیِ این حکومت تبدیل شد. حکومت به این شعار نیاز داشت برای آنکه با آن بتواند حکومت اسلامی را توجیه کند، بتواند با این پرچم معنی سیاسی به خودش بدهد و با اتکاء به آن چه در خود جامعه و چه در ارتباط با منطقه، بتواند یک پلاتفرم و یا باصطلاح یک زمینه سیاسی داشته باشد و به این ترتیب بود که این ضدِ آمریکایی گریِ ارتجاعیِ نوعِ خمینی و نوع جمهوری اسلامی به یک خصلت این حکومت تبدیل شدد.
این ضد آمریکایی گریِ ارتجاعی است چرا که مخالفت اینها نه با سرمایه و سرمایه داریِ غرب بلکه اساساً با دستاوردهای تمدن بشری است که اتفاقاً امروز از طرف غرب نمایندگی می شود. آزادی، انسانیت، مدنیت و آن چیزی که خودشان به آن می گویند فرهنگ غربی و در مقابل آن شرق زدگیِ ناسیونالیستی و کپک زده وعقب مانده را عَلم کرده اند. در واقع، نقد و اعتراض جمهوری اسلامی به آمریکا (که مختص جمهوری اسلامی هم نبوده و در کل اعتراض جنبش اسلام سیاسی است)، همانا اعتراض به فرهنگ، تمدن، علم و مدرنیسم انسانی است که در غرب نمایندگی می شود. از این زاویه، جمهوری اسلامی همیشه ضدّ شیطان بزرگ باقی ماند و بعد از فروپاشی شوروی هم یک جنبش وسیعی در منطقه و در کشورهای اسلام زده شکل گرفت که شاخه هایش به اروپا هم رسید و دامنه اش گسترده تر شد. جنبش اسلام سیاسی با پرچم ضدیت با غرب و بطور مشخص ضدیت با آمریکا.
در نتیجه ضدیت با آمریکا به خصلت و هویت این حکومت تبدیل شد. حکومت اسلامی این ویژگی را لازم دارد چرا که اساساً پایه تعریف و توجیه این حکومت از خودش همین است. نه به این معنا که مردم ایران توهمی نسبت به این ضد آمریکایی گری حکومت دارند. اینطور نیست و درواقع مدتهاست که جامعه متوجه شده است که این نوع ضد آمریکایی گری بغایت ارتجاعی است و ذره ای آزادیخواهی و انسانیت در آن وجود ندارد و به همین خاطر هم، اتفاقاً می شود گفت که جامعه در مقابل این شعارها، شعارهای ضد آمریکایی گری و باصطلاح ضد شیطان بزرگی که جمهوری اسلامی نمایندگی شان می کند، مصونیت پیدا کرده است.
ولی با این همه، جمهوری اسلامی به این ضد آمریکایی گری احتیاج دارد به این دلیل که باصطلاح بَند ناف اش را با همین بُریده اند. این حکومت خودش را به این شکل تعریف کرده و برای یک حکومت هم بسیار مشکل است که به زیر هویت و تعریف خودش بزند، تغییر پیدا کند و امیدوار باشد که می تواند باقی بماند. به عبارت دیگر، بقای این حکومت به خصلت ضد آمریکایی گری اش گره خورده است، بطوریکه اگر اینرا کنار بگذارد، دیگر معلوم نیست که ولی فقیه چکاره است! معلوم نیست امام جمعه ها چکار می کنند! معلوم نیست نقش سپاه پاسداران، شوراهای مختلف اسلامی در کارخانجات، شورای نگهبان و یا مجمع تشخیص مصلحت و غیره، چه خواهد بود! باید گفت با اسلام نوع عربستان سعودی یا اسلام پرو آمریکایی و یا حتی اسلامی که ضد آمریکایی نباشد، نمی توانند این حکومت را توجیه کنند و سرپا نگاهدارند. جمهوری اسلامی نمی تواند. ممکن است این در عربستان سعودی امکانپذیر باشد، ولی در جمهوری اسلامی چنین چیزی ممکن نیست چون اینها اساساً با همین پرچم مرگ بر آمریکا روی کار آمدند و حتی حجاب زنان را بعنوان مُشت محکمی بر دهان آمریکا و شیطان بزرگ توجیه کردند. بنابراین، مسئله این نیست که بورژوازی نمی تواند به هیچ شکلی حکومت کند. می تواند، منتها آن حکومت دیگر جمهوری اسلامی نخواهد بود و علت آن هم همانطور که گفتم این است که این مبارزه دو طرف دارد. دنیا فقط در دست طبقات حاکم، جمهوری اسلامی یا دولت آمریکا نیست. از آن طرف مردمی هستند که مترصد اند، در کمین نشسته اند تا کوچکترین احساس ضعف، سستی و تغییر رِیل را در بالایی ها ببینند تا بریزند و همه چیز را در هم بکوبند. اساس مسئله بورژوازی همین جاست. برای آخوند های حاکم کاری ندارد که کراوات بزنند، ریش شان را کوتاه کنند، یک نوع اسلام ملایمتری را بیاورند و سعی کنند با آمریکا نزدیک شوند، درها را به روی سرمایه ها باز کنند و به طرف یک دولت متعارفِ سرمایه داری حرکت کنند. اما مردم اجازه نمیدهند. همه این کارها را می توانستند بکنند اگر اکثریت عظیمی از جامعه هفتاد میلیونی ایران مترصد نبودند که این حکومت را زیر و رو کنند و کل این بساط را درهم بریزند. مشکل نه تنها رژیم حاضر بلکه کل طبقه بورژوازی در ایران و جهان آنست که مردم ایران مدتهاست فریاد زده اند که جمهوری اسلامی را نمی خواهند و کوچکترین تغییری از بالا، در جهت اینکه ببینند این حکومت دارد به نحوی در هویت و تعریف خودش تجدید نظر میکند و خودش را تجدید تعریف می کند، در دست مردم به فرصتی تبدیل خواهد شد تا بتوانند کل این حکومت و بساط اش را بزیر بکشند و همین خطر بالقوه است که حکومت و کل طبقه حاکمه را به وحشت انداخته است. خطری که دیگر زیاد هم بالقوه نیست و در واقع دیگر به هر مناسبت و بهانه ای، طبقه حاکم با وحشت مشاهده می کند که چگونه شورش های شهری بوجود می آید و چطور دانشجویان با شعار "دیکتاتور برو گمشو" به استقبال رئیس جمهور می آیند، چگونه زنان اعتراض می کنند تا جایی که بقول خودشان در طی چند ماه گذشته نزدیک به یک میلیون زن را به اسم بد حجابی دستگیر و زندانی کرده اند، شلاق زده یا جریمه نموده اند و یا تحت انواع آزار ها و شکنجه ها قرار داده اند. در واقع خودِ بد حجابی هم، راه و روش دیگری است برای مبارزه علیه آپارتاید جنسی و علیه جمهوری اسلامی. این نیز روشن است که حجاب به سمبُل و نمادی که مسئله بود و نبود جمهوری اسلامی به آن وابسته است، تبدیل شده است، به اینکه حجاب چقدر بالاتر رود و چقدر اعتراض بر علیه آن صورت گیرد. این نیز بحرانی است که جمهوری اسلامی با آن دست به گریبان است. به همه این دلایل این حکومت نمی تواند دست از این ضد آمریکایی گری اش بردارد و همچنان جمهوری اسلامی باقی بماند. مردم مُهلت اش نمی دهند.
جنبه دیگر بن بست سیاسی رژیم خودش را در موقعیت حکومت در جنبش اسلام سیاسی نشان می دهد. معنای مستقیم هر نوع کوتاه آمدنی، هر نوع متعارف کردن روابط با آمریکا و با بورژوازی جهانی، این خواهد بود که در جنبش اسلام سیاسی چارپایه از زیر جمهوری اسلامی کشیده خواهد شد و این حکومت چه در منطقه و چه در کل دنیا، موقعیت خود را بعنوان یک نیروی ضد آمریکایی در لبنان، عراق، فلسطین، در کشورهای اسلام زده و حتی در بین آن نیروهای چپِ سنتی، چپ لوناتیک (بقول انگلیسی ها) و آن چپ مالیخولیایی که فکر میکنند احمدی نژاد یک قهرمان ضد امپریالیسم است، از دست می دهد. این ضربه سختی خواهد بود به جمهوری اسلامی در قبال مبارزات مردم در داخل خود ایران. اینها کاملاً به هم مربوط اند؛ موقعیت منطقه ای حکومت، موقعیت اش در جنبش اسلام سیاسی و رابطه ای که با طبقه کارگر و مردم بعنوان یک نیروی سرکوبگر برقرار کرده است. همه اینها به هم مربوط اند و در واقع، هر نوع کنار کشیدن از این ضد آمریکایی گری، به قیمت گرانی برای جمهوری اسلامی تمام خواهد شد.
مجموعه این شرایط چیزی است که به آن می گوییم بحران سیاسیِ این حکومت و منشا آن هم (همچنانکه سعی کردم توضیح بدهم) انقلاب پنجاه وهفت است. انقلاب ۵۷ هر چند پیروز نشد اما شرایط سیاسی را بنحوی متحول کرد که بورژوازی در ایران، بلحاظ سیاسی، دیگر نتوانست خودش را جمع و جور کند، نتوانست روی پای خودش بایستد و یک موقعیت تثبیت شده سیاسی برای خود بوجود آورد، به نحوی که در شرایطی که بخشی از بورژوازی، نیروهای سلطنت طلب، ناسیونالیست های ملی و قومی با رژیم اسلامی مخالف اند و خواستار سرنگونی اش هستند با اینهمه نمی توانند از پَس این حکومت بر بیایند. علت آنست که پاسخی برای دست بدست شدن "بی درددسر"قدرت ندارند. آلترناتیو سیاسی ندارند و یا بهتر است اینطور بگوییم که راه حلی ندارند که آن راه عملی کنند اما جامعه یک انقلاب دوم را تدارک نبیند و یک انقلابی عظیم تر از انقلاب پنجاه و هفت، همه چیز را بر سرشان خراب نکند. همین ترس و وحشت و شرایطی که مبارزات هر روزه مردم برای نیروهای بورژوائی بوجود آورده است، باعث می شود که این نیروها هر چند جمهوری اسلامی را بعنوان یک حکومت مطلوب برسمیت نمی شناسند، به آن رضایت بدهند.
برای آمریکا و کلاً برای بورژوازی غرب هم مسئله همینطور است. مذاکره می کنند، می خواهند به هر نحوی که شده با این حکومت کنار بیایند و باصطلاح آن سیاست هویج و شلاق را در پیش گرفته اند به این دلیل که می دانند ایران لیتوانی نیست، قرقیزستان، گرجستان یا یوگسلاوی نیست، عراق و افغانستان نیست و نمی توانند آن بلایی را که بر سر آن جوامع آوردند بر سر جامعه ایران بیاورند، چرا که اساساً مردم، جنبش کارگری و در کل چپ در ایران قوی تر از آن است که اجازه بدهد اینها هر کاری که می خواهند بکنند و مردم هم تسلیم و دست بسته ناظر اوضاع باشند. شاید در عراق و افغانستان اینچنین بود ولی در ایران اینطور نیست.
از جانب دیگر، اعتراضات مردم در ایران، بر خلاف لیتوانی، قرقیزستان و گرجستان با پرچم دموکراسی و رقابت بازار آزاد نیست که به پیش می رود. بر عکس، این مبارزات با شعار آزادی، برابری، با شعار رفاه، سوسیالیسم و نیز با شعار منزلت ــ معیشت جریان دارند و همین واقعیت سیاسی است که بورژوازی را مستأصل کرده بنحوی که حتی نمی تواند حکومت مطلوب خودش را روی کار بیاورد. اینطور می توانم بگویم که انقلاب پنجاه وهفت پیروز نشد، به این معنا که نتوانست شرّ سلطه سرمایه را از سر جامعه ایران کم کند و از نظر سیاسی و اقتصادی از بورژوازی خلع یَد کند، ولی تماماً هم شکست نخورد. این انقلاب این نتیجه را داشت که توانست بورژوازی را با یک معضل لاینحل اقتصادی ــ اجتماعی روبرو کند که هنوز هم ادامه دارد. اسم این معضل، جمهوری اسلامی است و طبقه سرمایه دار بعد از سی سال هنوز نتوانسته آن حکومتی را که ــ حتی ــ مطلوب خودش باشد (و در غیاب مبارزات مردم و کارگران حتی یک روز هم صبر نمی کرد که آن حکومت را روی کار بیاورد) بر قرار کند.
حالا ببینیم از نظر اقتصادی این موضوع خودش را چگونه نشان می دهد؟
مضمون و زمینه های بحران اقتصادی حکومت
اولین نکته این است که وقتی ما از یک حکومت متعارف صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که از نظر اقتصادی یک حکومت متعارف می تواند معانی مختلفی داشته باشد. فرض کنید چهل یا پنجاه سال پیش، در دوره اوج جنگ سرد و جهان دو قطبی (یکی سرمایه داری دولتی با نمایندگی شوروی و دیگری سرمایه داری بازار آزاد به نمایندگی غرب)، مدل متعارف برای کشورهای توسعه نیافته ای مثل ایران می توانست اقتصادِ توسعه باشد (مدلی که بعد از اصلاحات ارضی در دهه چهل در ایران پیاده کردند) و یا می توانست برای کشورهای متعلق به بلوک شرق یا وابسته به بلوک شوروی، سرمایه داری دولتی تحت عنوان "راهِ رشدِ غیر سرمایه داری" باشد، یعنی تولید و بازتولید کردن سرمایه با کمک سرمایه داری دولتی شوروی و تحت نام سوسیالیسم. راهی که در همه کشورهای اروپای شرقی در پیش گرفتند.
اینها آنزمان مدل های متعارفی بودند اما امروز هیچکدام از اینها، مدل های متعارف نیستند و در واقع، امروز دیگر نه اصلاحات ارضی از نوع اصلاحات ارضیِ نوع آمریکایی و لذا توسعه اقتصادی مدل غربی در کار است (چون اکثریت قریب به اتفاق جوامع دنیا به بازار سرمایه کشیده شده و سرمایه در آنها مسلط شده است. مشخصا در ایران نزدیک پنجاه سال است این اتفاق افتاده است) و نه بلوک شرقی در میان است که برای کسی راه رشد غیرسرمایه داری را پیاده کند. هر چه هست ، همه جا، سرمایه داری بازار آزاد و رقابت آزاد است.
از سوی دیگر جهانی شدن سرمایه، چیزی که خودشان به آن گلوبالیزاسیون می گویند، به سلطه جهانی سرمایه های مالی از طریق نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول منجر شده است. امروز دیگر اقتصاد هیچ کشوری نمی تواند با سیاست های به اصطلاح "پروتکشنیستی"، با حمایت از سرمایه ملی، بازار داخلی و غیره سر پا بماند. امروز اقتصادهای کشوری باید در بازار جهانی ادغام شوند و معنای چنین وضعیتی بطور مشخص این است که یک الگو و یک نسخه واحد برای همه کشورها جهان تجویز و پیاده میشود. مدلی که بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در کشورهای مختلف در مقابل بورژوازی جهانی قرار داده اند. هیچ کشوری نمی تواند بدون اینکه تابع این مدل جهانی باشد، در بازار جهانی، در بازار جهانی کالاها، بازار جهانی سرمایه و کار، حضور بهم برساند. اساساً یک شرط اساسیِ اینکه کشوری بتواند اعتبار بگیرد، سرمایه بتواند وارد کشورها شود و ورود و صدور سرمایه صورت بگیرد ( امروز هیچ کشور سرمایه داری نمی تواند بدون ورود و صدور سرمایه کار کند)، این است که باید این مدل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را که باصطلاح به آن می گویند "ریاضت کشی اقتصادی"، پیاده کند. یعنی خصوصی سازی ها، عدم دخالت دولت در اقتصاد، زدن خدمات دولتی، آزاد گذاشتن کامل حداقل دستمزد ها، عدم کنترل قیمت ها، عدم سوبسید و غیره. این مدلی است که سرمایه داری در غرب، شرق، شمال و جنوب، در همه جا، تجویز و پیاده می کند و پیش شرط همه اینها، قبل از هر چیز ادغام در بازار جهانی سرمایه است.
همین پیش شرط اساسی ــ به همان دلایل سیاسی که اشاره کردم ــ برای جمهوری اسلامی وجود ندارد. در واقع، نه تنها سرمایه به ایران جمهوری اسلامی صادر نمی شود، بلکه همان تعداد معدود و همان اقلیت محدود و آقازاده هایی که میلیونر و مالتی میلیونر شده اند هم، وقتی می خواهند سرمایه گذاری کنند، در خارج از ایران و مثلاً در امارات یا در اروپا سرمایه گذاری می کنند. شرایط بگونه ای است که حتی آن بخش نا چیز طبقه سرمایه دار هم که در سایه جمهوری اسلامی توانسته است سرمایه های میلیاردی انباشت کند، سرمایه شان را در داخل ایران بکار نمی اندازند تا چه رسد به اینکه ما شاهد صدور سرمایه از طرف منابع مالیِ جهانی به کشور ایران باشیم! چنین اتفاقی نمی افتد و مانع اساسی آن هم یک مانع سیاسی است. امروز ما شاهد این هستیم که جمهوری اسلامی را تحریم اقتصادی می کنند و سرمایه های جهانی روابط شان را با بانک های ایران قطع می کنند و تحت فشار اقتصادی اش قرار می دهند.
تا زمانی که این شرایط سیاسی هست هیچیک از پیش شرطهای متعدرف شدن یعنی ادغام سرمایه داری ایران در بازار جهانی شکل نخواهد گرفت. نمی شود! نمی توان با پرچم اسلام سیاسی، با پرچم مرگ بر شیطان بزرگ، با پرچم مبارزه با غرب و با اتکاء به فرهنگ شرق زده اسلامی، وارد بازار جهانیِ سرمایه شد. نمی شود ضد آمریکا و ضد غرب بود و در بازاری که آمریکا و غرب حرف آخر را در آن می زنند، ایفای نقش کرد. این ممکن نیست و همین عامل یکی از معضلات و بحران های اساسیِ جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد.
برای یک سرمایه داریِ متعارف شدن در جهان امروز، شما باید بتوانید وام بگیرید، اعتبار جهانی داشته باشید، باید بتوانید بازاری را بوجود بیاورید که آن اعتبارها و وام های گرفته شده، با همان شرایطی که بانک جهانی ارائه داده است، بکار گرفته شوند و بتوانند کارشان را بکنند. در کشورهای اروپای شرقی این اتفاق افتاد. آن اروپای شرقی که زمانی جزئی از بلوک شرق بود، بعد از فروپاشی شوروی، به استقبال این شرایط رفت و بازار رقابت آزاد سرمایه با حداقل دخالت دولتی و قطع سوبسیدها، بخشودگی مالیاتی به ثروتمندان و کنار گذاشتن تعرفه ها، ضوابط گمرگی و غیره، شکل گرفت. در خود شوروی و در کشورهای اروپای شرقی اینچنین شد و به این ترتیب سرمایه در این کشورها مشغول به کار گشت.
در ایران جمهوری اسلامی این امر ممکن نبود. در این جا هم باز نقش مردم و تصویری که از جامعه مطلوب خود دارند نقش تعیین کننده ای بازی میکند. جامعه ایران از دل انقلاب پنجاه و هفت بیرون آمده بود و نه از فروپاشی شوروی و دقیقاً به این خاطر هدف و آرمان سرمایه داری رقابت آزاد در اینجا خریداری نداشت. مردم ایران به این شرایط تسلیم نمی شدند، تمکین نمی کردند و به همین دلیل هم بورژوازی نتوانست این مدل و الگوی خود را تحت این عنوان که بعد از فروپاشی شوروی شیر و عسل در خیابان ها روان خواهد شد و هر جامعه ای که به سرمایه داری بازار آزاد روی بیاورد، گلستان می شود و غیره، در جامعه ایران پیاده کند. در کشورهایی هم که به این سو رفتند، در کشورهای اروپای شرقی، بعد از همان پنج یا شش سال اول، مردم فهمیدند که راه شان این نیست ولی دیگر آب از سرشان گذشته بود و آن قدرت ها خودشان را تثبیت کرده و بازاری بوجود آورده بودند که مردم ناگزیر بودند به قوانین آن تن بدهند. در ایران، هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاد چرا که این جامعه اساساً جزئی از این روند و این حرکت نبود. طبقه کارگری که در انقلاب پنجاه وهفت با شعار شوراها مُهر خودش را بر آن انقلاب کوبیده بود، گر چه شکست خورد و گر چه آن انقلاب شکست خورد ولی این بدان معنا نبود که در اثر شکست آن انقلاب، آرمان مردم هم تغییر یافت و متوجه شدند که بله، راه خلاصی شان این است که سرمایه های جهانی بریزند، سیاست سِفت کردن کمربندها را پیش بگیرند و با تبعيت از الگوی دموکراسی بازار آزاد یا رقابت بازار آزاد به تولید و باز تولید آغاز کنند. جامعه ایران هیچگاه به این الگو تن نداد. جامعه به این شرایط تن نمی داد به این دلیل که اساساً مردم با آرمان شوراها، آزادی، برابری و رفاه انقلابی را پُشت سر گذاشته بودند و به این شرایط تمکین نمی کردند. و در نتیجه حکومت نمی توانست در این جهت حرکت کند چرا که موجودیت خودش در خطر بود، چرا که همانطور که گفتم در برابر مردم به ضد آمریکایی گریِ اسلامی نیازمند بود.
می بینید در اینجا هم، حتی وقتی مسئله صدور، تولید و باز تولید سرمایه طبق الگوی نظم نوین جهانی، الگوی ریاضت کشی اقتصادیِ بانک جهانی و صندوق بین المللی پول مطرح می شود، مانع اساسی، در نهایت سیاسی است. مساله اساسی آن مبارزه طبقاتی است که در جامعه در جریان است و بر خلاف بسیاری از کشورهای دنیا، نتوانستند آنرا با پرچم دموکراسی بازار آزاد و سرمایه داری رقابتی و غیره، تحریف کنند و یا به تمکین و تسلیم بکشانند.
جمهوری اسلامی سی سال است حکومت میکند و یک منبع اصلی در آمدش هم فروش نفت و در آمدهای نفتی بوده است. با اینحال، این درآمدهای نفتی به هیچ وچه به تولید و باز تولید و انباشت سرمایه در ایران منجر نشده است. اقتصاد جمهوری اسلامی اساسا یک اقتصاد دست به دهان، روز به روز و "از این ستون تا آن ستون فَرج است" و یک اقتصاد گذراندن امور است که عمدتا بر تفاوت نرخ ارز، رانت خواری، نرخ بهره، مستغلات و زمین بازی، متمرکز شدن قدرت اقتصادی در دست یک بخشی از حکومت (که به آن مافیای اقتصادی می گویند) و تبدیل شدن برخی از نهادها مثل سپاه پاسداران و بنیادهای اسلامی و غیره به یکسری نهادهای اقتصادی، استوار است. اینها همه، بخش های مختلف این اقتصاد دست به دهان و روزمره جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند. بطوریکه همانطور که گفتم، حتی خودِ کسانی که در این اقتصاد مالتی میلیونر شدند هم، جرأت نمی کنند در آن جامعه به سرمایه گذاری دراز مدتِ و یا حتی میان مدت ـ با دور گردشی بیشتر از شش ماه – دست بزنند. حتی سرمایه داخلی نمی تواند در جامعه ایران کار بکند به این دلیل که تامین و اتکاء و اعتمادی به چیزی ندارد. یک مافیای اقتصادی اوضاع را در دست گرفته که حتی شاخه های مختلف اش با هم در جنگ و دعوا هستند. احتکار، گرانی، رانت خواری بازی با نرخ ارز و استفاده انحصاری از قدرت دولتی در خدمت آقازاده ها یا همان مافیای اقتصادی، همه و همه، کلاف سر در گمِ اقتصاد ایران را تشکیل می دهد. اقتصادی که فقط گذران می کند، امر خودش را پیش می برد و در هیچ رشته ای نتوانسته ــ حتی برای همان سرمایه های داخلی و سرمایه هایی که از رهگذر سرازیر شدن پول نفت در جیب بخش اقلیتی از جامعه بوجود آمده اند ــ شرایطی را فراهم کند که اینها بتوانند به تولید و بازتولید و انباشت بپردازند.
به نظر من از نظر محلی و منطقه ای که نگاه کنید، سرمایه داری ایران یک نظام مبتنی بر "اسپکولیشن" (باصطلاح اقتصادیون انگلیسی زبان) است، یعنی اقتصادی محتکر، رانت خوار، متکی به تفاوت نرخ ارز، متکی به سود های باد آورده و به جیب زدن سودهای کلان در کوتاه ترین زمان ممکن. پیش شرط چنین فعالیتی هم استفاده از قدرت دولتی است و بهمین دلیل هم دولت و نهادهای رسمی و نیمه رسمی متکی به آن نهادهای اصلی اقتصادی در جامعه امروز ایران را تشکیل میدهند.
این اقتصاد اسپکولاسیون و گذران روزبروز که در ایران مشغول بکار است، یک قشر ویژه ای را ایجاد کرده است. قشر بسیار قلیلی از جامعه که عناصر و ایادی خود حکومتی ها هستند، همان آقازاده ها که ثروت شان از پارو بالا می رود و تمرکز سرمایه در دست شان، بسیار بیشتر از آن "هزار فامیل"ِ دوره شاه است. این قشر منفعت مستقیمی دارد در اینکه همین شرایط باقی بماند و به این معنا شعار مرگ بر آمریکا، یک معنای اقتصادی مستقیمی هم برای این قشر پیدا کرده است. شرایط مطلوب این قشر این است که بتواند از این انحصارگری، از این موقعیت ویژه و منحصر بفرد اقتصادی در جامعه ایران برخوردار باشد. شرایطی که پول نفت را به میلیارد ها ثروتی که هر ماه و هر سال به درآمدهای این بخش افزوده می شود، ترجمه و تیدیل میکند. اینها در واقع، آن بخشی هستند که منافع مستقیم اقتصادی در ادامه وضع موجود دارند. اینها اساساً نه تنها بخشی از اقلیت جامعه بلکه یک اقلیتی از خود طبقه سرمایه دار هستند که ادامه این وضع را می خواهند.
در مقابل، بخش عمده ای از طبقه سرمایه دار در اپوزیسیون قرار دارد، و مخالف این وضع است، برای اینکه می خواهد سرمایه داری ایران هم مثل سرمایه داری ترکیه، یونان یا هر کشور دیگری در بازار جهانی مشغول کار و فعالیت شود. بورژوازی اپوزیسیون می خواهد تحت قوانین نظم نوین جهانی، بسرعت همان اتفاقی برای سرمایه داری در ایران بیفتد که در کشورهای اروپای شرقی پیش آمد. به این معنی که آن بخش الیت و برگزیده جامعه باشد که بتواند بر اساس ریاضت کشی های اقتصادی سود های کلان به جیب بزند.
چندی پیش آقای داریوش همایون از تلویزیون کانال جدید اعلام کرد که اگر آنها روی کار بیایند، یعنی اگر نیروهای سلطنت طلب بتوانند دوباره شانسی داشته باشند و قدرت را در جامعه ایران بگیرند، تا سی سال کارگران باید بیشتر کار کنند و کمتر بخواهند و بقول ایشان باید خرابی ها را آباد کرد و برای آباد کردن خرابی ها هم باید کمر بند ها را سِفت کرد! این، در واقع ترجمه ایرانیِ همان سیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بعد از دوره شوروی است که تحت آن دولت باید هیچ نوع مسئولیتی در قبال طبقه کارگر، رفاه جامعه، بهداشت، بیمه ها، حداقل دستمزد، کنترل قیمت ها و غیره، نداشته باشد. باید سگ هارِ سرمایه را بجان مردم انداخت و داریوش همایون هم این سیاست نظم نوین جهانی را چنین ترجمه می کند که باید کارگران بیشتر کار بکنند و کمتر بخواهند تا "خرابیها" آباد شود!
این، تازه آینده ای است که بورژوازی در اپوزیسیون دارد به مردم وعده می دهد و در این البته حقیقتی نهفته است. اگر سرمایه داری ایران بخواهد به شرایط متعارف سرمایه به معنای امروزی اش (یعنی شرایط تجویز شده از جانب بانک جهانی و صندوق بین المللی پول)، باز گردد، بایستی بسیار بیشتر از این تَسمه از گُرده طبقه کارگر بکشد، باید جامعه را کاملاً مُنقاد کند، هر نوع اعتراضی را در هم بکوبد، باید وضعیتی بمراتب اختناق زده تر از "گورستان آریامهری" در جامعه ایران برقرار کند.
به این معنا، همانطور که گفتم موضوع کاملاً سیاسی است و آن عاملی که اجازه نمی دهد آن شرایط را بوجود بیاورند چیزی جز مردم ایران نیستند. کارگران ایران، زنان ایران، جوانان و اکثریت عظیم مردم ایران که همواره فقیرتر و فقیرتر و بی حقوق تر و بی حقوق تر شده و انواع فشارها را تحمل کرده اند، ولی تسلیم نشده، تمکین نکرده و سپر نینداخته اند بلکه ایستاده اند و مبارزه می کنند. دقیقاً همین عامل و همین فاکتور است که اجازه نمی دهد سرمایه داری (چه بومی و ملی و چه بین المللی و سرمایه های بانک جهانی و غیره) با خیال راحت بسراغ جامعه ایران بیاید و با نوعی رژیم چِنج، کودتا و تغییر خودِ این رژیم، شرایطی را بوجود بیاورد که بقول داریوش همایون بتوانند تا سی سال از مردم ایران کار بکشند و به مردم بگویند که بیشتر کار کنید و کمتر بخواهید، کمر بند ها را سفت کنید و سیاست ریاضت کشی اقتصادی را در پیش بگیرید.
بعبارت دیگر مبارزات کارگران و مردم ایران و نیرو و موقعیت چپ و در این مبارزات آن عامل اساسی است که چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی حکومت را ناگزیر می کند که به پرچم اسلام سیاسی بیاویزد، به ضد آمریکایی گری اش بچسبد و از جانب دیگر کل طبقه حاکمه را هم ناگزیر می سازد که به همین جمهوری اسلامی رضایت دهد و در نتیجه آن شرایط متعارف اقتصادی ــ سیاسی که در کشورهای دیگری مثل ترکیه، مصر و غیره مشاهده می کنیم، نمیتواند در ایران جمهوری اسلامی بوجود بیاید.
این وضعیت، در کل، آن تصویر و واقعیتی است که می توان از جامعه ایران بدست داد. تا شرایط در ایران اینطور است، متعارف شدن و عادی شدن نظام سرمایه داری (چه از نظر اقتصادی و چه از نظر سیاسی) سرابی بیش نیست. طبقه حاکم البته، می تواند بدون جمهوری اسلامی این شرایط را بوجود بیاورد، اما بشرطی که بتواند جامعه را کاملاً در هم بکوبد، حمام خون راه بیاندازد، جامعه را کاملاً مُنقاد کند. و در نهایت به شرط اینکه کارگران به شرایط "کار ارزان و کارگر خاموش" و مردم به گورستان آریامهری که خود با انقلاب کنارش زدند رضایت بدهند. چپ و جنبشهای اعتراضی چپ در ایران تنها برای جمهوری اسلامی مشکل ساز نیست بلکه معضل لاینحل کل طبقه حاکمه است. انقلاب پنجاه وهفت و تحولات بعد از این انقلاب به اندازه کافی جنبش اعتراضی مردم را بالغ، محکم، قوی، چپ و رادیکال کرده است که در مقابل این وضعیت بایستند و اساس و ریشه معضل طبقه حاکم در ایران هم همین است. *

No comments: