با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Friday, November 07, 2008

صورت سرمایه، جوهر سرمایه

منصور حکمت

(یک توضیح: متنی که در زیر می آید، در ادامه بحثی که هفته قبل چاپ کردیم، بخش کوتاهی از جزوه دوم "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" نوشته منصور حکمت است که در سال 1359 توسط "اتحاد مبارزان کمونیست" منتشر گردید. اینجا کوشش میشود خلاصه ای از نحوه بررسی و نقد مارکس از اقتصاد سرمایه داری ارائه شود تا بر مبنای آن نشان داده شود که چگونه چپ سنتی ایران در آنوقت (پوپولیست ها) دقیقا همین مبانی نقد اقتصاد سیاسی توسط مارکس را نفهمیده اند. چیزی که همچنان در مورد چپ های غیر کارگری کماکان صادق است.
در بخش زیر بطور مشخص نشان داده میشود که چگونه مارکس در توضیح بنیاد سرمایه داری، یعنی نظام تولیدی مبتنی بر تولید ارزش و ارزش اضافه، از بررسی سرمایه در سطح گردش آغاز میکند و گام به گام به تولید میرود تا نشان میدهد که سود سرمایه و ارزش اضافه نه در مبادله کالاها بلکه در پروسه تولید سرمایه داری بوجود می آید. این بحث همچون بحث هفته قبل حائز اهمیت فوق العاده در درک و نقد مناسبات سرمایه داری است.
فقط این مارکسیستها نیستند که به سرمایه داری نقد دارند. اینروزها هرکسی، از خامنه ای و احمدی نژاد تا سارکوزی و حتی بوش و همینطور انواع و اقسام چپ های غیر کارگری به این یا آن جنبه سرمایه داری و یا کل آن نقد دارند. تناقضات و بحران های سرمایه داری چنان عیان است که حتی مدافعان پروپا قرص آن نمی توانند بگویند که این شیوه تولید اجتماعی دچار نقص و مشکل نیست. پس مهم این است که نقد را کجا میگذارید. اگر شما به نقد سرمایه داری در شکل صوری و ظاهری آن محدود شوید حداکثر اصلاحاتی در آن را نتیجه گیری خواهید کرد. کاری که همه بورژواهای ریز و درشت، همه مصلحین و حکیم باشی های طبقات دارا و همینطور چپ های غیر کارگری شب و روز مشغول آن هستند. اما اگر همراه مارکس از نمود سرمایه به جوهر آن برسید و آنرا در اساسش مورد نقد قرار دهید آنگاه به این نتیجه میرسید که کل این مناسباتی که بر بردگی مزدی و استثمار اکثریت عظیم جامعه توسط اقلیت مالک وسائل تولید استوار است را باید از بیخ و بنیاد برانداخت. بحث زیر سرنخ های دیگری از نقد انقلابی مارکس از جوهر سرمایه داری را بدست میدهد.
لازم است تاکید کنیم که ما اینجا صرفا بحث های اثباتی منصور حکمت در توضیح نقد و متد مارکس را آورده ایم. بسیار بهتر است اصل این نوشته در جزوه دوم "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" که در سایت عمومی منصور حکمت موجود است را مطالعه کنید و به مثالهای جالبی که او در نقد پوپولیست های دوره 57 می آورد دقت کنید. متاسفانه صفحات محدود نشریه ما امکان آوردن کل مطلب را نمی داد. در ضمن تیتر فوق به انتخاب ما و با توجه به مضمون بحث است. جوانان کمونیست)

بخش کوتاهی از
اسطوره بورژوازى ملى و مترقى (٢) انتشارات اتحاد مبارزان کمونيست فروردين ٥٩

گفتيم که اين پروسه توليد ارزش اضافه است که بايد براى درک قانونمندى ويژه نظام سرمايه‌دارى مورد تحليل قرار گيرد. (به بحثی که هفته قبل آوردیم رجوع کنید. ج.ک) اين دقيقاً کارى است که مارکس در کتاب سرمايه انجام ميدهد. مارکس ابتدا با اين مشاهده آغاز ميکند که کالا شکل اوليه و عنصر تشکيل دهنده ثروت در جامعه بورژوائى است (سرمايه، پاراگراف اول). دوگانگى درونى کالا (ارزش مصرف و ارزش مبادله) بيانگر اين واقعيت است که کالا از يکسو نتيجه پروسه کار است (ارزش مصرف است) و از سوى ديگر و در همان حال نتيجه پروسه توليد ارزش است (ارزش مبادله است). ليکن همانطور که گفتيم توليد کالا با توليد سرمايه‌دارى يکى نيست، چرا که در توليد سرمايه‌دارى نه تنها ارزش، بلکه ارزش اضافه نيز توليد ميشود. بنابراين مارکس از کالا فراتر ميرود و اين سؤال اساسى را طرح ميکند که: چگونه در نظام سرمايه‌دارى توليد و مبادله معادل کالاها به بسط ارزش (توليد ارزش اضافه) ميانجامد؟ مارکس براى توضيح اين مساله از شکل عمومى دگرسانى کنکرت سرمايه آغاز ميکند. سرمايه در عمومى‌ترين شکل در سير گردش خود به شکل "پول ← کالا ← پول" (M → C → M') تظاهر مييابد. بسط ارزش در اين فرمول به اين ترتيب بيان ميشود که پول نهائى از پول اولى بيشتر است. به عبارت ديگر فرمول عام سرمايه چنين است:
پول نهائى از پول اوليه بيشتر است M' > M
پول نهائى → کالا → پول اوليه M → C → M'
ليکن اين فرمول کلى چگونگى توليد ارزش اضافه، يعنى اين واقعيت را که پول نهائى (M') از پول اولى (M) بيشتر است، را توضيح نميدهد مارکس مشکل را چنين خلاصه ميکند:
"تبديل پول به سرمايه ميبايد بر مبناى قوانين حاکم بر مبادله کالاها به نحوى توضيح داده شود که نقطه آغاز حرکت آن مبادله معادلها باشد. دوست ما آقاى پولدار، که هنوز يک سرمايه‌دار در مرحله جنينى است، ميبايد ابتدا کالاها را مطابق ارزششان بخرد و سپس مطابق ارزششان بفروشد، و با اين وجود در پايان پروسه ارزشى بيش از آنچه در ابتدا مايه گذاشته بود از گردش بيرون بکشد. رشد و تبديل او به يک سرمايه‌دار تمام عيار، بايد هم در درون عرصه گردش انجام پذيرد و هم خارج از آن، اين‌ها هستند شروط مساله، اين گوى و اين ميدان".(کاپیتال جلد اول صفحه ١٦٣)
اگر به فرمول فوق دقيق شويم اين تناقض را به وضوح ميبينيم. فرمول (M-C-M') از دو حلقه (خريد: M-C)، و (فروش: C-M') تشکيل ميشود. و در مبادله کالاها، که سرمايه ميبايد بر مبناى آن استخراج شود، در هر دو حلقه مبادلاتى معادل صورت گرفته است (١٠). به اين ترتيب منشاء ارزش اضافه در مبادله نيست. تحليل منطقاً به عرصه توليد کشانده ميشود (رجوع کنيد به کاپیتال جلد اول، بخش دوم، فصل ٦). ليکن فرمول فوق اصولاً تصويرى از پروسه توليد بدست نميدهد. پروسه توليد ميبايد در فاصله مابين دو حلقه مبادله انجام پذيرد و فرمول فوق کل اين پروسه را صرفاً به صورت مقطع C خلاصه ميکند. اگر پروسه توليد (پروسه کار) را در فومول فوق دقيق‌تر عرضه کنيم اين فرمول بشکل زير تبديل ميشود:(١١)
(١)
به عبارت ديگر کالاهائى که سرمايه‌دار ميخرد به دو بخش وسايل توليد و نيروى کار تقسيم ميشود. پروسه کار، يعنى تبادل مادى نيروى کار و وسائل توليد انجام ميپذيرد و کالاى ثالثى ('C) توليد ميشود که در بازار فروخته شده و پول نهائى (M') حاصل ميگردد. از نقطه نظر مبادله معادلها در حلقه‌هاى مختلف، فرمول بسط يافته فوق تفاوتى با فرمول قبلى ندارد. در حلقه (M-C) سرمايه‌دار همچنان کالاهائى را مطابق ارزش آنها خريدارى ميکند. اين مبادله اينک دقيق‌تر فرموله شده است: سرمايه‌دار در حلقه خريد در واقع دو مبادله انجام ميدهد، وسائل توليد ميخرد (M-MP) و نيروى کار (M-L). در مبادله اول معادل ارزش وسائل توليد بنابه تعريف به صاحبان آن پرداخت شده است. همچنين، با فرض شرايط متعارف کارکرد سرمايه‌دارى (شرايط غير بحرانى) ارزش نيروى کار نيز به صورت مزد به صاحب آن (کارگر) پرداخت شده است (١٢). در حلقه فروش (C'-M') نيز مانند فرمول قبل کالاى تمام شده مطابق ارزش آن بفروش رسيده است. شک نيست که براى درک علت و چگونگى بسط ارزش (توليد ارزش اضافه) در فرمول بالا بايد به مرحله P يعنى پروسه کار دقيق شويم. ليکن اينجا نيز اشکال اساسى اين فرمول (تا آنجا که هدف توضيح منشاء ارزش اضافه است) خودنمائى ميکند. اين فرمول عليرغم اينکه نسبت به فرمول عام‌تر (M-C-M') تصوير روشن‌ترى از پروسه کار بدست ميدهد، همچنان در سطح بيان دگرسانى بيرونى سرمايه - يعنى تحول سرمايه از شکل پولى، به شکل مولد، و سپس به شکل کالائى و مجدداً به شکل پولى - محدود ميماند. از نظر تحليلى اين فرمول در همان سطحى از انتزاع قرار دارد که فرمول (M-C-M'). فرمول بسط يافته دوم، مکان پروسه کار را در سير گردش و بازتوليد سرمايه مشخص ميکند، اما آن را صرفاً در شکل مادى و فيزيکى آن، يعنى در سطحى که در ابتداى اين بخش گفتيم، عرضه ميکند. پروسه کار در اين فرمول تنها اين را نشان ميدهد که کارگران با استفاده از ابزار توليد و مواد خام، کالاهاى ديگرى توليد ميکنند و ابدا اين نکته را توضيح نميدهد که چگونه ارزش کالاهاى بدست آمده از جمع ارزش کالاهائى که در توليد آن بکار رفته است، بيشتر است. اينجا پروسه کار به مفهوم عام آن، به مفهوم پروسه‌اى که در تمام نظامهاى اجتماعى مشترک است، به معناى پروسه‌اى که در طى آن ارزش مصرف توليد ميشود، عرضه ميگردد. حال آنکه همانطور که قبلا گفتيم براى توضيح چگونگى بسط ارزش (توليد ارزش اضافه) ميبايد پروسه کار را از ديدگاه توليد ارزش، و نه ارزش مصرف، بررسى کرد. اين خصلت ويژه پروسه کار در نظام سرمايه‌دارى است که "شرايط کلى توليد" (کار و وسائل کار) بيان ارزشى مييابند و لذا براى بيان چگونگى توليد ارزش اضافه ميبايد دقيقاً به دنبال فرمول و يا رابطه‌اى بگرديم که رابطه متقابل کار و وسائل کار را نه به صورت رابطه ميان اشياء مختلف با کيفيت‌هاى مختلف، بلکه بمثابه رابطه‌اى ميان کمّيات مختلفى از يک چيز (ارزش) نشان دهد. پس واضح است که چرا مارکس براى توضيح جوهر و ماهيت سرمايه (بسط ارزش) در چهارچوب فرمول بالا و توضيح سير دگرسانى سرمايه محدود نميماند (پايين‌تر نشان خواهيم داد که چگونه تعابير انحرافى مساله وابستگى ازهمين درک صورى از سرمايه و مقولات و مفاهيم مربوط به سير گردش، حرکت ميکنند). مارکس براى توضيح چگونگى توليد ارزش اضافه و تبديل پول به سرمايه فرمول ديگرى عرضه ميکند که بيان فشرده خطوط عمده تئورى استثمار و استنتاجات پايه‌اى او در مورد قوانين حرکت اقتصادى سرمايه‌دارى و تناقضات درونى سير انباشت سرمايه است. اين فرمول سرمايه را نه بر اساس اشکال مختلفى که در سير گردش خود، در حرکت بيرونى خود، ميپذيرد (پول، کالا، وسائل توليد) بلکه بر پايه تجزيه درونى آن به سرمايه ثابت و متغير، عرضه ميکند. مارکس با کشف خصلت دوگانه نيروى کار (بمثابه يک کالا) نشان ميدهد که اين در حقيقت بخش متغير سرمايه، يعنى سرمايه‌اى که صرف خريد نيروى کار ميشود، است که بسط مييابد. نيروى کار تنها کالائى است که "مصرف آن توليد ارزش جديد مينمايد". ابزار توليد و موادخام صرفاً ارزش بخش مستهلک شده و مصرف شده خود را به کالاى نهائى منتقل ميکنند. حال آنکه از مصرف نيروى کار در پروسه توليد، ارزش اضافه بيشترى از ارزش نهفته در نيروى کارِ صرف شده عايد ميشود. اساس توليد ارزش اضافه استثمار کار است. فرمولى که مارکس براى بيان ماهيت و جوهر سرمايه عرضه ميکند فرمول آشناى زير است (١٣).
(٢)
کل ارزش W = ارزش اضافه S + سرمايه متغير V + سرمايه ثابتC

برخلاف فرمول قبل که شرح اشکال و کيفيات مختلفى بود که سرمايه در سير گردش بخود ميپذيرد، فرمول بالا سرمايه را بر حسب کميّت ارزش عرضه ميکند. اجزاء مختلف فرمول (سرمايه ثابت، سرمايه متغير و ارزش اضافه)، همه صرفاً بمثابه کمّيات مختلفى از يک درونمايه واحد، يعنى ارزش، در فرمول ظاهر ميشوند، اينکه اين اجزاء به صورت چه ارزش مصرف‌هايى متجسم ميشوند در روابط موجود ميان اين اجزاء بى تاثير است (همين قدر کافى است که بدانيم عوامل مادى سرمايه ثابت را وسائل توليد و عوامل مادى سرمايه متغير را وسايل معيشت تشکيل ميدهد، ارزش اضافه ميتواند در هر نوع کالائى متجسم شده باشد). اين انتزاع از شکل کنکرت وسائل توليد، مصرف و محصولات پروسه کار، انتزاعى عينى و واقعى است که در جامعه سرمايه‌دارى عملاً اتفاق ميافتد و توضيح چگونگى بسط ارزش بدون بازشناختن اين خصلت ويژه جامعه سرمايه‌دارى ممکن نيست. سرمايه ارزشى است که بسط مييابد، اين جوهر سرمايه است. در تبديل پول به سرمايه، نقطه آغاز اين پروسه بسط ارزش پول است اما:
"بخودى خود اين مقدار پول، تنها در صورتى ميتواند سرمايه تعريف شود که با هدف زياد شدن بکار گرفته شود و مشخصاً براى زيادشدن خرج شود... بنابراين در اين بيان ساده از سرمايه (يا سرمايه بعد از اين) بمثابه پول يا ارزش، همه اتصالات با ارزش مصرف گسيخته و نابود شده‌اند. حتى از اين بارزتر حذف تمام نشانه‌هاى ناخواسته و بالقوه گيج کننده پروسه واقعى کار است (توليد کالا و غيره). باين دليل است که خصلت و خصيصه ويژه توليد سرمايه‌دارى چنين ساده و انتزاعى متجلى ميشود. اگر سرمايه اوليه مقدار ارزشى برابر x باشد، اين تنها هنگامى به سرمايه بدل ميگردد و هدف آن حاصل ميشود که به x + Δx تبديل شود يعنى به مقدارى پول و يا ارزش که برابر باشد با مبلغ اوليه بعلاوه مقدارى مازاد مبلغ اوليه؛ به بيان ديگر وقتى که به مقدار معينى پول بعلاوه پول اضافه، مقدار معينى ارزش بعلاوه ارزش اضافه، تبديل گردد. بنابراين توليد ارزش اضافه - که شامل حفظ ارزش اوليه پيش‌ريخته است - بمثابه هدف تعيين کننده، نيروى محرکه و نتيجه نهائى توليد سرمايه‌دارى تظاهر مييابد" .("نتايج" صفحه ٩٧٦ تاکيدات از مارکس)
به اين ترتيب مارکس در تمايز با فرمول اول که شرح تحول کيفى سرمايه بود، جوهر توليد سرمايه‌دارى و رابطه سرمايه را از مؤلفه کمّى آن، بر پروسه زياد شدن ارزش، پايه ميريزد، و فرمول ٢، که چکيده توضيح چگونگى بسط ارزش است دقيقاً فرمولى است که ميبايد در شناخت سير حرکت سرمايه از آن آغاز کرد. مارکس سپس از خود سؤال ميکند که چگونه x به x + Δx تبديل ميشود؟ چگونه سرمايه بسط مييابد؟ و در پاسخ به اين سؤال است که مارکس قدم به قدم، با توضيح مکان سرمايه متغير در تجزيه درونى کل سرمايه و با توضيح خصلت دوگانه نيروى کار، شکل عام x + Δx را به صورت فرمول ٢، يعنى C+V+S ، عرضه ميکند. مارکس پس از استخراج اين فرمول چنين نتيجه‌گيرى ميکند:
"بنابراين نقش عملى‌اى که ويژه سرمايه به معنى اخص کلمه است، توليد ارزش اضافه است، که همانطور که بعدا نشان خواهيم داد چيزى جز توليد کار اضافه، تملّک کارِ بلاعوض، در جريان پروسه واقعى توليد نيست. اين کار، کار بلاعوض، خود را در ارزش اضافه متجلى ميکند و عينيت ميبخشد". (" نتايج" صفحه ٩٧٨، تاکيدات از مارکس)
به اين ترتيب وقتى ما از ضرورت حرکت از جوهر رابطه سرمايه و سپس توضيح اشکال مختلف عملکرد مشخص سرمايه و نظام سرمايه‌دارى سخن ميگوييم، دقيقاً به ضرورت حرکت از فرمول دوم تاکيد داريم. اين فرمولى است که مارکس مفاهيم پايه‌اى نقد اقتصادى خود را از جامعه سرمايه‌دارى از آن استخراج ميکند، مفاهيمى که ميبايد در اولين قدم به مثابه بُرنده‌ترين ابزار تئوريک و تحليلى، به وسيله مارکسيستها آموخته و بکار بسته شوند. در مورد مقولات سرمايه ثابت، سرمايه متغير و ارزش اضافى قبلاً توضيح داديم. مقولات و روابط پايه‌اى ديگرى را که ميتوان بلافاصله بر مقولات فوق بنا کرد، به طور خلاصه و فهرست وار ذکر ميکنيم.
به همين ترتيب مارکس قوانين و روابط پايه‌اى حرکت سرمايه را نيز در عميق‌ترين سطح، بر مبناى همين فرمول عرضه ميکند و توضيح ميدهد: قانون تمرکز و تراکم سرمايه، قانون گرايش نزولى نرخ سود، تقسيم کل سرمايه اجتماعى به بخش‌هاى مختلف (وسائل توليد، وسائل مصرف - ضرورى و تجملى)، بازتوليد گسترده و انباشت، قيمت‌هاى توليد و متوسط شدن نرخ سود، کار مولّد و غيرمولد و... بطور خلاصه تحليل قوانين عمومى انباشت و حرکت سرمايه و تناقضات درونى آن همه و همه قبل از هر چيز، بر فرمول فوق که چيزى جز بيان فشرده چگونگى توليد ارزش اضافه، چگونگى بسط ارزش از طريق استثمار کارمزدى، نيست متکى است. حال پيش از آنکه به بحث پيرامون مکان اين دو فرمول در تحليل مساله وابستگى وارد شويم، لازم است يکبار ديگر هر دو را در کنار هم ارائه دهيم: فرمول اول بيانگر سير دگرسانى بيرونى سرمايه و تحول آن از شکلى به شکل ديگر است.
(١)
همانطور که گفتيم اين فرمول نمود خارجى سرمايه و بيانگر دقايق مختلف تبلور آنست، و دقيقاً به همين اعتبار بخودى خود نميتواند جوهر و اساس سرمايه را که بسط ارزش از طريق استثمار است توضيح دهد. فرمول دوم دقيقاً به توضيح جوهر و درونمايه سرمايه ميپردازد: (٢)
کل ارزش W = ارزش اضافه S + سرمايه متغير V + سرمايه ثابت C
درک رابطه اين دو فرمول و مکانى که هر يک در سطوح مختلف تحليل جامعه سرمايه‌دارى اشغال ميکنند شرط لازم شناخت قوانين و تناقضات حرکت سرمايه و همچنين اشکال کنکرت تبلور آنست. (...) از نظر تئوريک تمام هنر "علم" اقتصاد بورژوائى در اينست که از فرمول ٢ پرده پوشى کند، و منشاء ارزش اضافه و سود طبقه سرمايه‌دار را، که چيزى جز استثمار طبقه کارگر نيست، مخفى نگاه دارد.

زیرنویس ها
-------------------
)١٠( واضح است که مبادله نابرابر چگونگى وجود ارزش اضافه را توضيح نميدهد، چرا که در چنين صورتى سود يکى از طرفين مبادله در حکم ضرر طرف ديگر است و اين سود و زيان‌هاى متقابل در سطح کل سرمايه در جامعه يکديگر را خنثى خواهند کرد. به اين ترتيب توليد ارزش اضافه در سطح کل سرمايه در اجتماع نميتواند به مبادله نابرابر صاحبان کالا نسبت داده شود. براى توضيح دقيق اين مساله رجوع کنيد به جلد اول سرمايه، فصل پنجم، "تضادهاى موجود در فرمول عمومى سرمايه". مارکس در اين فصل به روشنى نشان ميدهد که اصولاً منشاء ارزش اضافه نبايد در عرصه گردش جستجو شود و تضاد فرمول عمومى سرمايه را چنين خلاصه ميکند: "بنابراين، اين غير ممکن است که سرمايه بوسيله عرصه گردش توليد شود، و باز به همان اندازه غير ممکن است که سرمايه منشائى جدا از عرصه گردش داشته باشد. پس منشاء آن ميبايد هم در عرصه گردش باشد و هم نباشد، لذا ما به نتيجه‌اى دوگانه رسيده ايم". ( جلد اول صفحه ١٦٣) )١١( براى توضيح شکل گسترده فرمول عمومى سرمايه (فرمول اول در بحث ما) و مطالعه وجوه مختلف حلقه‌هاى مبادلاتى و نيز گردش عوامل و اجزاء مختلف اين فرمول رجوع کنيد به سرمايه جلد دوم فصل‌هاى اول تا چهارم. )١٢( در جامعه سرمايه‌دارى "ارزش نيروى کار، مانند هر کالاى ديگر بوسيله زمان کار لازم براى توليد و لذا باز توليد اين کالاى معين تعيين ميشود... با فرض وجود خودِ کارگر، توليد نيروى کار همانا باز توليد آن و بعبارت ديگر بقاى او است. براى بقاى خود، کارگر به مقدار معينى وسائل معيشت نياز دارد و بنابراين، زمان کار لازم براى توليد نيروى کار همانا زمان کار لازم براى توليد اين وسائل معيشت است؛ بعبارت ديگر ارزش نيروى کار، ارزش وسائل معيشتى است که براى بقاى کارگر لازم است" جلد اول صفحه ١٦٧. براى توضيح رابطه مزد (بهاى نيروى کار صرف شده در مدت معين) و ارزش نيروى کار رجوع کنيد به جلد اول، فصل ١٩ "تبديل ارزش نيروى کار به مزد". )١٣( براى توضيح چگونگى استخراج اين فرمول رجوع کنيد به سرمايه جلد اول، فصل‌هاى ٨ و ٩ و همچنين به "نتايج بلافصل پروسه کار".

Wednesday, October 22, 2008

بحران و آینده سرمایه داری از سارکوزی تا دکتر کردان!

مصطفی صابر

بحران جهانی اقتصادی بنوعی یک بحث جهانی را دامن زده است. کمابیش بهمان سرعتی که سرمایه مالی در جستجوی سود از این سر کره ارض به آن سو حرکت میکند، افکار، پیش گویی ها، راه حل ها و نگرانی ها هم در حرکت اند. در مرکز این گفتگوی جهانی و در صدر اخبار و تفاسیر میدیا یک چیز برجسته است: سرمایه داری و بحران های اجتناب ناپذیرش؛ و سرانجام آن. گویی خود بازار جهانی کتاب کاپیتال مارکس را جلوی میلیاردها انسان باز می گشاید و با صدای بلند و گاه طنز آمیز قرائت میکند.

طنز البته از کاپیتال نیست. بلکه در سخنان سردمداران و سیاستمداران امروز دنیا و واکنش هایشان نسبت بحران و سرانجام سرمایه داری است. از همه مضحک تر شاید صحبت های مومیایی های حاکم بر ایران است. امثال خامنه ای و احمدی نژاد که گویا گفته بودند سقوط شوروی پایان کمونیسم بود و بحران اخیر هم پایان لیبرال دمکراسی است، و در نتیجه دوره اسلام و امام زمان شروع شده است! پایین تر به این اظهارات هم اشاره میکنیم اما اجازه بدهید ابتدا به سخنان نمایندگان مقعول تر سرمایه در سطح جهانی نگاهی بیندازیم.

چگونه میتوان تضمین کرد؟

به نقلی از "سارکوزی" رئیس جمهور فرانسه در چند روز پیش دقت کنید:
"ما نیاز داریم که باهم یک سرمایه داری بازسازیم که احترام بیشتری به انسان، احترام بیشتری به سیاره (زمین)، احترام بیشتری به نسل بعدی بگذارد و به این سرمایه داری پایان دهیم که مفتون جستجوی دیوانه وار سودهای کوتاه مدت شده است."

به تعارفات ایشان در مورد "انسان و سیاره و نسل آتی" بعدا میپردازیم. شکوه جناب سارکوزی در واقع از آن سرمایه داری است که دیوانه وار دنبال "سودهای کوتاه مدت" است. نسخه ایشان طبعا باید ساختن یک سرمایه داری با سودهای بلند مدت و حساب و کتاب دار باشد: آی سود، آی سود، چگونه میشود تو را تضمین کرد؟ چگونه جلوی تنزل نرخ تو را میتوان گرفت؟

این تمام چیزی است که سارکوزی در جستجوی آن است که البته به آسانی می یافت نشود. مارکس خیلی وقت پیش علت آنرا دقیقا توضیح داده بود: هراندازه که سرمایه برای کسب سود تلاش میکند، ناگزیر بارآوری کار اجتماعی را که منشاء ارزش اضافه است بالا میبرد. ولی دقیقا بهمین علت دائما نسبت کار زنده به کل سرمایه و لذا نرخ سود را کاهش میدهد. تنزل نرخ سود همچون شمشیری بالای سر سرمایه همواره چرخ میزند و سرانجام و بطور اجتناب ناپذیری فرود می آید. و این وقتی است که بحران اقتصادی رخ میدهد. اما بحران فقط درد نیست، درمان هم هست. به قیمت خانه خرابی میلیونها انسان بحران در عین حال راه علاج موقتی بن بست سرمایه داری است. سرمایه داری با بحران های عظیم و عظیم تر تکرار شونده، با از میدان بدر کردن سرمایه های "نالایق" که سودآوری لازم را ندارند، با پایین آوردن سهم کار زنده و بالا بردن سهم سود سرمایه و در نتیجه فراهم کردن شرایط دوره دیگری از رونق ادامه حیات میدهد. یعنی همان کاری که آقای سارکوزی و همه دولتمداران اروپا و آمریکا و ژاپن و چین و روسیه و استرالیا و کره جنوبی اینروزها عوامل انسانی انجام آن هستند. اختصاص بیش از سه تریلیون دلار برای خرید بانکهای ورشکسته و "سرمایه های بد" توسط آمریکا و دول اروپایی و آسیایی جز تلاش برای تخفیف تنزل نرخ سود در بازار جهانی نیست. این که آیا این تلاشها کافی است یا نه را جناب روح اعظم یعنی بازار باید تشخیص دهد. که البته بازار عینا مثل امام زمان ته یک چاهی نشسته است و کسی نمی تواند حالات ایشان را حدس بزند. تا ظهور نکند شما نمی دانید حالشان چطور است. فعلا حضرت باراز چراغ سبز نمی دهد و همین کل بورژواها را نگران کرده است. چرا که در پس بحران مالی میتواند یک بحران عظیم و همه جانبه اقتصادی خوابیده باشد. و همه نشانه ها بر چنین چیزی حکم میکند. برای مثال همین امروز رئیس سازمان جهانی کار از بیکار شدن 20 میلیون نفر دیگر در سطح جهانی خبر داد. همین امروز کارخانه های کرایسلر آمریکا در کانادا اعلام کرد که کاهش تولید و بیکارسازی ها در راه است. یعنی اینکه حتی این 3 هزار میلیارد دلاری که از کیسه مردم به "سرمایه های بد" بخشیدند ممکن است دود شود و هوا برود. آنوقت نه فقط بحران ادامه پیدا میکند که اوضاع بسیار وخیم تر از این خواهد شد. چقدر وخیم تر؟

دیالوگ بوش و سارکوزی

سارکوزی حرفهای فوق را دارد خطاب به جرج بوش و پیش از ملاقات با او در کمپ دیوید که دو روز پیش صورت گرفت بیان میکند. بطور تلویحی دارد بوش و نئوکنسرواتیسم را بعنوان نماینده این سرمایه داری افسار گسیخته و " دیوانه سودهای کوتاه مدت" جلوه میدهد. جواب بوش به این کلمات پرشور آقای سارکوزی در مورد ساختن نوع جدیدی از سرمایه داری که احترام انسان و زمین و نسل بعدی و صد البته "سودهای بلند مدت" را دارد، چه بود؟

اول بگوییم که بوش بهمراه بازار و نئوکنسرواتیسم و همه مدافعان بازار آزاد اینروزها حال چندان خوبی ندارد. همین طرح 700 بلیون دلاری نجات بانکها و دخالت آشکار دولت در ساحت مقدس بازار در واقع از اروپا آمد و بوش و دستگاه اجرایی اش با اکراه آنرا پذیرفتند. در نتیجه در مقابل تعرض سارکوزی در پز دفاعی قرار داشت. بوش پیشنهاد اصلی سارکوزی برای یک اجلاس عالی از سران گروه هشت بعلاوه کشورهای مهم دنیا (نظیر چین و هند وغیره) برای گفتگو در مورد آینده سرمایه داری و تعریف تنظیمات جهانی مالی را پذیرفت. اما در عین حال هشدار داد:

"همزمان با وضع مقررات و تغییرات ساختاری برای پرهیز از تکرار بحران اخیر، این اساسی است که ما مبانی سرمایه داری دمکراتیک را حفظ کنیم، یعنی تعهد به بازار آزاد، آزادی بنگاه های اقتصادی و آزادی تجارت." او ادامه داد: " ما باید در مقابل تحریکات خطرناک انزواگری اقتصادی مقاومت کنیم و سیاستهای بازار آزاد را ادامه دهیم که استاندارد زندگی را بالا برده و به میلیونها مردم جهان کمک کرده از فقر بگریزند."

خیلی جالب است، سارکوزی سرمایه داری را به زمین و انسان و آینده قسم میدهد و از شیفتگی اش به "سودهای کوتاه مدت" شکایت میکند. بوش مدعی میشود که خیر همین سرمایه داری موجود مورد شکایت سارکوزی میلیونها انسان را از فقر نجات داده است. روشن است که نه زمین و انسان سارکوزی و نه ادعای نجات انسانها توسط بوش هیچ کدام نکته اصلی نیست. پس معنی واقعی این دیالوک بوش و سارکوزی چیست؟

هیچ. هم بوش و هم سارکوزی میدانند که تداوم سرمایه داری بصورت سابق ممکن نیست. هردو دارند بسمت نوعی کنترل جهانی، نوعی نهاد جهانی مالی برای کنترل بازار گام برمیدارند. در واقع دعوا بر سر تعریف مختصات جدید سرمایه داری جهانی است. سارکوزی بر نقش بیشتر دول سرمایه داری و نظارت بر بازار تاکید میگذارد و بوش بر نقش بازار آزاد تاکید میگذارد. هردو هم میدانند که بازار و دولت سرمایه داری لازم و ملزوم یکدیگرند. اما این هنوز بنوعی صورت ظاهر بحث است. بحث واقعی این است: سهم من چیست؟ بحث سرانجام به هژمونی آمریکا و سهم شرکاء ختم خواهد شد. "مقرارت جدید" در واقع باید صحنه توازن قوای جدید در سطح جهانی را تعریف کند.

پایان لیبرال دمکراسی؟

در همین رابطه خوب است به اظهارات سران جمهوری اسلامی که اشاره کردیم بپردازیم. نه سقوط شوروی پایان کمونیسم بود و نه افول و سقوط نئوکنسرواتیسم پایان لیبرال دمکراسی است. به نظر من اتفاقا دنیا به سمتی میرود که گرایشات اصیل دو طبقه اصلی زمان ما یعنی بورژوازی و پرولتاریا در برابر هم صف آرایی خواهند کرد. کمونیسم کارگری و لیبرالیسم بورژوایی اتفاقا بیش از همه شانس دارند. در هر حال آنچه که مسلم است سقوط شوروی نه پایان کمونیسم که پایان سرمایه داری دولتی، اعم از نوع "کمونیستی" و شرقی آن، و یا نوع "دولت رفاه" و سوسیال دمکراسی و غربی آن بود. پایان جنگ سرد پایان سوسیالیسم بورژوایی بود و تازه زمینه را برای عروج سوسیالیسم و کمونیسم کارگری فراهم میکند. و افول راست جدید و نئوکنسرواتیسم نیز مصادف با پایان لیبرالیسم بورژوایی نخواهد بود. فراموش نکنیم که عروج راست جدید، نئوکنسرواتیسم با همه مخلفات آن، از پست مدرنیسم گرفته تا سر برآوردن قومی گری و اسلامی گری و انواع وحشی گری و قهقرا، اساسا ناشی از دوره خلاء ایدئولوژیک سیاسی بعد از پایان جنگ سرد بود. در غیاب جنبش های اصلی و قدرتمند اجتماعی، بویژه در غیاب یک سوسیالیسم واقعی و کارگری، هر جک و جانور سیاسی بورژوازی از آمریکا تا ایران برای دوره ای میدان دار شد. این دوره دارد پایان می یابد، اما پایان نئوکنسرواتیسم و راست جدید الزاما پایان لیبرالیسم بورژوایی نیست. برعکس الان تازه دست بردن به لیبرالیسم، چه بسا با تعابیر جدید و منطبق با اوضاع، بعنوان یک آبشن و شاید جدی ترین آبشن در مقابل بورژوازی قرار میگرد.

هم اکنون هم میتوان نشانه های آنرا دید. در همین دیالوگ بوش و سارکوزی هم میتوان این جهت گیری را حس کرد. بعد از افول نئوکنسرواتیسم فضای جامعه و سیاست بورژوایی به احتمال زیاد به چپ و به مرکز خواهد چرخید. البته به نظر من بازگست به دوره سوسیالیسم بورژوایی و یا ارائه انواع جدیدی از سرمایه داری "دولت رفاه" ممکن نیست. چرا که اساسا به این دلیل که اینبار سوسیالیسم بسرعت کارگری و مارکسی خواهد شد. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، یعنی بر متن نقد سوسیالیسم بورژوایی یک کمونیسم کارگری مارکسی و تند و تیز سر برآورد، پدیده منحصر بفرد و ایرانی نخواهد بود. در نتیجه بورژوازی باید از نظر ایدئولوژیک فکر اساسی برای خودش کند و تنها منبع واقعی ای که دارد به نظر من لیبرالیسم است.

اشتباه نشود، این به معنی آن نیست که لیبرالیسم جواب حاضر و آماده ای برای بورژوازی دارد. ولی این سمتی است که احتمالا به طرف آن خواهند رفت. و این بمعنی آن هم نیست که الزاما موفق خواهند شد. از این نقطه نظر توجه به آنچه که اکنون در آمریکا در حال رخ دادن است جالب توجه است. اکنون بورژوازی آمریکا به خیال خود یک آس رو کرده است. اوباما. البته پیروزی بر بوش و مک کین توسط اوباما کار دشواری نیست. بوش و نئوکنسرواتیسم چنان خراب کرده است که حتی خود جمهوری خواهان استخواندار مکن کین و معاونش را مسخره میکنند. کسانی چون کولین پاول حمایت خود را از اوباما اعلام میدارند. اما مساله اوباما فی الواقع از وقتی شروع میشود که قدرت را در دست بگیرد. جواب مردم آمریکا را که طبق نظر سنجی ها 80 درصد شان از اوضاع ناراضی اند و بعد از بحران فعلی معلوم نیست چه به سرشان بیاید را به نظر من نمی شود با اوباما بازی داد. لااقل باید یک نوع دیگر اوباما بازی به صحنه بیاورند. نوعی که قطعا نمی تواند جا پای بوش بگذارد. آنوقت چه بسی اوباما از آقای سارکوزی امروز هم بیشتر در مورد "انسان و زمین و نسل آینده" موعظه کند. اما حتی این شیرین زبانی ها که برای مهار نارضایتی مردم از وضع موجود است فضای جامعه را چپ میکند. این توهم بالایی هاست که فکر میکنند میتوانند مردم را در نقطه ای که خود میخواهند متوقف کنند. در نتیجه در خود همان آمریکا هم باید در انتظار تحولات سیاسی بسیار متفاوتی بود.

عروج کمونیسم کارگری

تا اینجا ما فقط یک روی سکه جدال طبقاتی را وارسی کردیم. کوشش کردیم سمت و جهت عمومی حرکت بورژوازی را با مفروضات فعلی حدس بزنیم. اما این بررسی طبعا هنوز ناقص است. چرا که در دنیا غول اجتماعی بسیار عظیم و خفته ای وجود دارد که هنوز سر بلند نکرده است. گوشه هایی از قدرت عظیم این غول را برای مثال در جریان تظاهرات های میلیونی ضد جنگ آمریکا علیه عراق دیدیم. اما فقط گوشه ای و آنهم زود گذر و بی سرانجام. این غول هردم وسیع و عظیم تر میشود. گرچه خاموش است اما به دقت اوضاع را زیر نظر دارد. میداند کل این جهان و این سیاره مورد اشاره آقای سارکوزی بردوش او میچرخد. و میداند که در عین حال همه مشقات ناشی از همین دنیا و از جمله همین بحران فعلی بر سر او خراب میشود. هر تکان جدی که این غول به خود بدهد همه معادلات سیاسی و ایدئولوژیک دنیا را عوض خواهد کرد. برای مثال در مقابل همین 3 هزار میلیارد دلار پول یامفتی که تقدیم سرمایه داران محترم شده است اینجا و آنجا غرولند کرده و می بینید که چطور آقای سرکوزی و بنوعی بوش در سخنان خود مجیز او را میگویند.
نکته اینجاست که این غول در یک گوشه زمین و آنهم گوشه مهمی که از چشم کسی پنهان نمی ماند بیدار شده است: ایران.

تا آنجا که میتوان فهمید جامعه ایران اکنون یکی از سیاسی ترین و قطبی ترین جوامع امروز جهان است. جنبشی عظیم و پرقدرت در جامعه جریان دارد که میخواهد اوضاع را عوض کند و قطعا عوض خواهد کرد. جمهوری اسلامی در نوک حمله این موج اجتماعی عظیم قرار دارد. اگر کسی هنوز به قدرت و وسعت این جنبش باور ندارد سخنان کردان وزیر کشور جمهوری اسلامی در هفته گذشته در این رابطه قابل توجه است. (در ضمن با همین صحبت ها معلوم شد مدرک دکترای ایشان صحت داشته است. شاید نه به اندازه دکتر حجاریان ولی در حد خود یک دکتر واقعی جمهوری اسلامی است.) لیست "چالش های امنیتی" که ایشان برای جمهوری اسلامی بر شمرد تقریبا همه چیز را در بر میگرد:
"ناسیونالیسم قومی" ، "فرقه گرایی مذهبی" ، "جنبش حقوق بشر"، "دموکراسی‌خواهی در مقابل مردم‌سالاری دینی"، "سکولاریسم"، "جنبش مجازی و اینترنتی"، "جنبش روشنفکری بیمار"، "خرافه‌گرایی"، "محیط زیست"، "مسئله‌ فمنیست و مدرنیسم در مقابل سنت"، " سندیکاها"، "جریان‌های دانشجویی"، "فضای رسانه‌ای از طریق عملیات روانی، فضای بدبینی، سیاه‌نمایی، هویت‌سازی و بی‌اعتمادی و ناکارآمدی و ایجاد مطالبات جدید" و غیره. دست آخر ایشان حتی بازار که سنتا پشت پناه جنبش اسلامی بوده را هم جزو "چالش های امنیتی" قرار داد: "این (اعتصاب اخیر بازار) نشان می‌دهد حتی از بزرگ‌ترین ابزارهای انقلاب (یعنی بازار) ، قدرت سوءاستفاده وجود دارد و برای انقلاب اسلامی مسئله‌ بازار مسئله بزرگ و مهمی است."

اینکه چطور دکتر کردان خسن و خسین میکند و مثلا چیزهایی نظیر "خطر وهابیت" و "خرافه گویی" را در کنار "سندیکا" (بخوانید خطر اعتصابات کارگری) و یا در کنار "ایجاد مطالبات جدید توسط رسانه ها" (بخوانید توسط کانال جدید) قرار میدهد فعلا بحث ما نیست. این فقط نشان میدهد که آن مدرک دکترا بیخودی دست ایشان نیامده است. اما اظهارات او در هر حال به اندازه کافی روشن است که هر جنبده ای در ایران رژیم حاکم را بوحشت می اندازد. اینکه جمهوری اسلامی با یک چنین جامعه ای و با کاهش شدید قیمت نفت و فشارها و مشکلات بین المللی و دعواهای درونی (که کردان هم میگوید تازه وارد "چالش های درونی" نشده است)، چه میخواهد بکند جوابش را به امام زمان شان واگذار میکنیم. اما خیلی روشن است وقتی که این موج اجتماعی که محور و نیروی قطعی آن جنبش طبقه کارگر است با تمام قدرت برخیزد و بخصوص وقتی تحت رهبری کمونیسم کارگری و حزب ما باشد بی تردید تنها به ریشه کن کردن جمهوری اسلامی قناعت نخواهد کرد. بلکه ریشه های آن شرایطی که موجب قدرت گیری جمهوری اسلامی شد یعنی سرمایه داری را هم بیرون خواهد آورد. و این جهان را تغییر خواهد داد.

در 30 سال گذشته ایران خمینی و خاتمی و احمدی نژاد تقریبا همواره در صدر اخبار جهان بوده است. این تنها انعکاس وراونه قدرت طبقه کارگر و انقلاب 57 است. انقلاب 57 قدرت بورژوازی به طور کلی را به چالش کشید و سرکوب کنندگانش هرگز روی آرامش به خود ندیدند. تلاش و تقلا برای بازگرداندن آرامش مطلوب بورژوازی در جامعه ایران با جایگاه مهم ژئوپلتیکی که دارد در تمام این سالها به صدر خبرها رانده شد. ایران تحت حاکمیت کارگران و مردم، ایران سوسیالیسم پیروزمند، ایران آزادی و برابری و هویت انسانی به مراتب بیشتر مورد توجه جهان و بویژه کارگران و توده های محروم قرار خواهد گرفت. انقلاب سوسیالیستی در ایران الهام بخش همه کارگران جهان یعنی اکثریت عظیم ساکنان این سیاره خواهد بود. باید دید سرکوزی های آنوقت چگونه میخواهند سود و سرمایه داری و انسان و زمین و نسل آینده را کنار هم توضیح دهند؟
19 اکتبر 2008

نظرى به تئورى مارکسيستى بحران

منصور حکمت

(یک معرفی: آنچه که در زیر می آید بخش کوچکی از یک مقاله مفصلتر حکمت است با عنوان: "نظرى به تئورى مارکسيستى بحران و استنتاجاتى در مورد سرمايه دارى وابسته" که بعنوان ضميمه جزوه "دورنماى فلاکت و اعتلاى نوين انقلاب - تزهايى درباره اهميت سياسى بحران اقتصادى" در بهمن ١٣٥٨ توسط "اتحاد مبارزان کمونیست" منتشر شد. در کل این مقاله خواندنی که نسلی از بهترین کمونیست های ایران را تحت تاثیر قرار داد منصور حکمت میکوشد نشان دهد که چگونه متکی بر قانون "گرایش نزولی نرخ سود" بعنوان بنیادی ترین قانون حاکم بر حرکت سرمایه و مناسبات کار و سرمایه میتوان تئوری امپریالیسم لنین را توضیح داد و استنتاجاتی در مورد سرمایه داری در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم را نتیجه گرفت. این که امروز در عصر سرمایه داری جهانی حتی میتوان با قاطعیت بیشتری اهمیت این قانون و صحت ارزیابی مارکس را نشان داد خود میتواند بحث جالبی باشد که باید در فرصتی به آن بپردازیم. بهر حال اگر میخواهید این بحث را دنبال کنید حتما کل مقاله را که در سایت عمومی منصور حکمت موجود است مطالعه نمایید. اینجا ما فقط بخش اول مقاله فوق را که توضیح فشرده ای بر تئوری مارکس در مورد بحران های اقتصادی سرمایه داری است را آورده ایم. خود این بخش کوچک در واقع یک موضوع مستقل و در خود کاملا قابل استفاده است. دلیل این انتخاب البته واضح است. اکنون یک بحران اقتصادی همه جانبه جهان را فرا گرفته است. در نتیجه هرکسی میخواهد بداند چرا بحران ها بوجود می آیند و چه تاثیرات و نتایجی دارند. این نوشته حکمت با همه فشردگی و موجز بودن بی تردید یک سرنخ قابل اتکاء و دقیق برای آشنا شدن با بحث های مارکس و پیدا کردن درک دقیق و واقعی از بحران اقتصادی و نقد صحیح از مناسبات سرمایه داری است. ما میدانیم که بحث ممکن است قدری تخصصی باشد اما مصرانه همه خوانندگان را به مطالعه دقیق این مطلب و همچنین بحث و اظهار نظر و یا احیانا طرح سوالات حول آن دعوت میکنیم. تیتر فوق انتخاب ماست که البته بخش اول تیتر خود منصور حکمت برای کل مقاله مذکور است. جوانان کمونیست)

بروز بحرانهاى دوره‌اى در نظام سرمايه‌دارى بطور کلى ناشى از تناقضات درونى پروسه انباشت سرمايه است، و هر بحران، با انباشت، تراکم و تمرکز سرمايه، هر بار با ابعادى وسيعتر و عميقتر از بحران قبل ظهور ميکند. در پايه‌اى‌ترين سطح، قانون گرايش نزولى نرخ سود مبناى کليه بحرانهاى اقتصادى جامعه سرمايه‌دارى است. گرايش نزولى نرخ سود (در کل سرمايه اجتماعى) نتيجه ناگزير پروسه انباشت سرمايه است. مارکس مشخصا نشان ميدهد که همگام با انباشت، ترکيب ارگانيک سرمايه (در کل نظام توليدى) ناگزير افزايش مييابد. افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه به اين معنى است که نسبت سرمايه ثابت (بخشى از سرمايه که صَرف خريد وسايل توليد ميشود) به سرمايه متغير (بخشى از سرمايه که صَرف خريد نيروى کار ميگردد) مستمرا افزايش مييابد. اين بازتاب اين واقعيت است که با گسترش نيروهاى مولّده در چهارچوب رشد و بسط و انباشت سرمايه و افزايش بارآورى اجتماعى کار انسانى، حجم (و نيز ارزش) وسايل توليدى که هر کارگر بطور متوسط در مدت زمان معيّن به حرکت درميآورد افزايش مييابد. اما تناقض مُهلک نظام توليد سرمايه‌دارى در اين واقعيت نهفته است که افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه (که همانطور که گفتيم بيانگر افزايش قدرت توليدى کار انسانى است) ناگزير گرايش نزولى نرخ سود را باعث ميگردد. علت گرايش نزولى نرخ سود را در اثر افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه ميتوان باختصار چنين توضيح داد (توضيح مفصّل چگونگى اين امر در اين مختصر ممکن نيست، رجوع کنيد به کتاب
"سرمايه"، جلد سوم، بخش سوم، فصل سيزدهم. ) :

نرخ سود حاصل تقسيم کل ارزش اضافه توليد شده به کل سرمايه است که در درون خود به دو بخش سرمايه ثابت و سرمايه متغير تقسيم ميگردد:

فرمول (١)
ارزش اضافه
نرخ سود = -----------------------------
سرمایه متغییر + سرمایه ثابت
اگر صورت و مخرج کسر نرخ سود را به سرمايه متغير تقسيم کنيم:

فرمول ) ٢(
ارزش اضـافه
--------------
سرمايه متغير نرخ استثمار
نرخ سود = ---------------- = -----------------------
سرمايه ثابت ١ + ترکيب ارگانيک
١ + ----------------
سرمايه متغير
سرمايه ثابت خود منشاء ارزش اضافه نيست و اين تنها سرمايه متغير، يعنى بخشى از سرمايه که صَرف خريد نيروى کار ميگردد است که توليد ارزش اضافه ميکند. بنابراين، با فرض نرخ استثمار معيّن، حجم ارزش اضافه متناسب با رشد سرمايه متغير - و نه ثابت - افزايش مييابد. واضح است که بنابراين، با فرض ثابت ماندن نرخ استثمار، با بالا رفتن ترکيب ارگانيک سرمايه نرخ سود کاهش مييابد (در فرمول (٢) نرخ سود ثابت مانده حال آنکه مخرج آن افزايش يافته است، و يا در فرمول (١) صورت با سرعت کمترى نسبت به مخرج افزايش يافته است). بعبارت ديگر در نتيجه پروسه انباشت سرمايه و بالا رفتن ترکيب ارگانيک آن، (نرخ استثمار دست نخورده است و اين در بحث بالا فرض مسأله ماست)، حجم کل ارزش اضافه احتمالا حتى افزايش هم يافته است اما نرخ سود تنزل کرده است.

نکته‌اى که ميبايد در اين رابطه تأکيد شود اين است که قانون گرايش نزولى نرخ سود يک استنتاج رياضى (جبرى) نيست، بلکه استنتاجى اجتماعى- اقتصادى است که بر مبناى شناخت واقعيت اجتماعى سرمايه انجام گرفته است. آنچه در بالا آمد صرفا عرضه رياضى مسأله است. واقعيت امر اين است که سرمايه در پروسه انباشت، تراکم و تمرکز خود نيروهاى مولّده را رشد ميدهد و هرچه بيشتر در چهارچوب توليد ارزش اضافه به خدمت ميگيرد و اين ناگزير به معنى افزايش ظرفيت توليدى کار انسانى (بارآورى روزکار هر کارگر) است. بعبارت ديگر با انباشت مقدار معيّنى از سرمايه (مثلا هزار تومان)، در جريان توليد و بازتوليد، هر بار وسائل توليد بيشتر و نيروى کار انسانى کمترى به خدمت ميگيرد و لاجرم حجم توليدات افزايش مييابد، اما سود سرمايه نه از وسايل توليد، بلکه تنها از استثمار نيروى کار انسانى حاصل ميشود. و با فرض نرخ استثمار ثابت، استفاده از نيروى کار کمتر مترادف است با تحصيل حجم کمترى از ارزش اضافه براى هر هزار تومان سرمايه، يعنى کاهش نرخ سود سرمايه. به اين ترتيب گسترش و انباشت سرمايه به مانعى بر سر راه گسترش و انباشت بيشتر سرمايه بدل ميشود چرا که رشد سرمايه با ابقاء نرخ سودآورى در تناقض افتاده است.

اما چرا مارکس از گرايش نزولى نرخ سود صحبت ميکند و نه از ضرورت تنزل آن؟ درک اين نکته تا حدود زيادى خصلت دوره‌اى و متناوب بحرانهاى اقتصادى جامعه بورژوا را نيز مشخص ميکند.

بحران نشانه آن است که گرايش نزولى نرخ سود بالفعل شده و سود سرمايه عملا کاهش يافته است، سرمايه‌هاى مختلف براى تخصيص سهم بيشترى از ارزش اضافه توليد شده در کل اقتصاد به جان هم ميافتند، رقابت عميقا تشديد ميشود، بسيارى از سرمايه‌داران ورشکسته ميشوند، از سوى ديگر کل طبقه سرمايه‌دار براى تشديد استثمار و توليد ارزش اضافه بيشتر به سطح معيشت طبقه کارگر يورش ميبرد و تضاد اجتماعى کار و سرمايه در همه ابعاد خود حِدّت ميگيرد. خصلت دوره‌اى بحران ناشى از خصلت دوره‌اى بالفعل شدن گرايش نزولى نرخ سود است. دوره‌اى بودن بحران از آنروست که گرايش نزولى نرخ سود خود را، نه بصورت کاهش مستمر، تدريجى و عملى نرخ سود سرمايه، بلکه بصورت کاهش سريع و متناوب آن، در مقطع‌هاى معيّن، پس از دوره‌هاى چند ساله ثبات و يا حتى افزايش عملى، آشکار ميکند. به اين ترتيب سؤال اساسى اين است که چه عواملى باعث ميشود که گرايش نزولى نرخ سود، با توجه به اينکه ترکيب ارگانيک سرمايه مستمرا افزايش مييابد، اثر خود را نه بگونه‌اى مستمر، بلکه متناوبا به فعل درآورد؟ بعبارت ديگر در فاصله دو دوره بحران، چه عواملى از کاهش عملى نرخ سود جلو ميگيرد و به اين ترتيب تنزل نرخ سود را به يک گرايش تبديل ميکند؟

واقعيت اين است که در پروسه عملى توليد و بازتوليد سرمايه، گرايشات و عوامل ديگرى نيز در کارند که ميتوانند، در محدوده‌اى معيّن، تأثير گرايش نرخ سود را خنثى کنند. نکته اساسى اينجاست که تأثير اين عوامل خنثى کننده نميتواند دائم باشد، و گرايش نزولى نرخ سود در تحليل نهايى و در دوره‌هاى متناوب اثرات خود را به فعل در خواهد آورد. مارکس اين عوامل (گرايشات) خنثى کننده را بلافاصله پس از طرح خود قانون گرايش نزولى نرخ سود (در
فصل ١٤ جلد سوم سرمايه ) توضيح ميدهد.
از ميان عواملى که مارکس بر ميشمارد ما به اختصار به چند عامل اشاره ميکنيم:

١- تشديد استثمار
اگر به آنچه قبلا گفته شد دقت کنيم، ميبينيم که گرايش نرخ سود جايى بصورت يک قانون مطلق عمل ميکند (يعنى سود سرمايه عملا کاهش مييابد) که نرخ استثمار با سرعتى کمتر از رشد ترکيب ارگانيک سرمايه افزايش يابد (در بحث فوق نرخ استثمار اساسا ثابت فرض شده بود). حال آنکه در واقعيت امر الزاما چنين نيست و سرمايه، چنانچه بتواند از طرق مختلف استثمار را متناسب با (و يا سريعتر از) افزايش ترکيب ارگانيک شدت بخشد، ميتواند حجم ارزش اضافه توليد شده را در جريان توليد و بازتوليد به حدى برساند که عملا گرايش نزولى نرخ سود را خنثى کند. ( براى توضيح مفصل طرق مختلف تشديد نرخ استثمار در نظام سرمايه‌دارى به بخشهاى ٣ تا ٥ جلد اول سرمايه و بخصوص به
فصلهاى ١٦-١٧ رجوع کنيد).
افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه - از آنجا که بيانگر بالا رفتن کيفيّت و کميّت وسائل توليد و لاجرم بالا رفتن بارآورى کار است - خود عاملى است که نرخ استثمار (نرخ ارزش اضافه) را افزايش ميدهد، چرا که با افزايش بارآورى کار، طبقه کارگر با بکار گرفتن وسائل توليد کارآمدتر، وسائل معيشت خود را در مدت زمان کمترى توليد ميکند و لاجرم ارزش اضافه بيشترى به تملک طبقه سرمايه‌دار در ميآيد (توليد ارزش اضافه نسبى).
تند کردن آهنگ توليد، کاهش اوقات استراحت کارگران در طى روز کار، و... روشهاى ديگرى براى افزايش ارزش اضافه توليد شده در طى روزکار معيّن است. از سوى ديگر سرمايه‌داران ممکن است خودِ روز کار را کش دهند و با افزودن به ساعات کار کارگران، نرخ استثمار را افزايش دهند (توليد ارزش اضافه مطلق).
خلاصه کلام، تا آنجا که سرمايه استثمار را به طرق مختلف تشديد ميکند، ميتواند گرايش نزولى نرخ سود را تا حدودى خنثى نمايد. اما مسأله اين است که انباشت و بالا رفتن ترکيب ارگانيک سرمايه تعطيل‌بردار نيست، حال آنکه تشديد نرخ استثمار اولا محدوديت هاى فيزيکى و اجتماعى مشخصى دارد، و ثانيا هر بار مشکلتر ميشود، و به اين ترتيب گرايش نزولى نرخ سود اولا در تحليل نهايى مُهر خود را بر پروسه انباشت سرمايه خواهد زد، و ثانيا، از نظر تحليلى همواره در تکاپوى ناگزير و لاينقطع سرمايه براى تشديد هر چه بيشتر استثمار (براى جلوگيرى از کاهش عملى سود) مستتر است.

٢- کاهش دستمزد کارگران به سطحى نازلتر از ارزش واقعى نيروى کار
ارزش نيروى کار، در هر مقطع معيّن از توسعه جامعه سرمايه‌دارى، برابر با ارزش وسائل معيشتى است که کارگر براى بازتوليد نيروى کارى که در طول روز کار صَرف کرده است بدان نياز دارد. قانون حرکت سرمايه چنان است که سطح معيشت کارگران به حداقل ممکن کاهش يابد، اما اين "حداقل ممکن" الزاما يک حداقل فيزيکى (يعنى در حدى که طبقه کارگر را فقط زنده نگاه دارد) نيست، بلکه "حداقلى" است که سرمايه توانسته است، در رابطه با فاکتورهايى چون درجه رقابت موجود ميان کارگران و درجه آگاهى و تشکل سياسى طبقه کارگر و توانايى آن در دفاع از سطح معيشت خود، بعنوان سطح "معمول" زندگى کارگران به آنان تحميل کند. ارزش واقعى نيروى کار ارزش وسايل معيشتى است که اين "سطح معمول" زندگى را براى کارگران تأمين ميکند (مثلا داشتن يک يخچال کوچک و يا راديو و تلويزيون کمابيش بمثابه جزئى از سطح معمول زندگى کارگران کشورهاى اروپايى تثبيت شده است، اما بورژوازى و نظام سرمايه‌دارى در کشورهايى چون ايران حتى از برسميت شناختن حق داشتن سرپناه، حداقل بهداشت، و حتى تغذيه کافى براى توده‌هاى وسيع کارگر و زحمتکش امتناع ميکند. اهميت مقولاتى چون امپرياليسم و مبارزه طبقاتى در درک چگونگى اين امر نيازى به تأکيد ندارد). به اين ترتيب بديهى است که چنانچه بورژوازى موفق شود سطح معيشت کارگران و زحمتکشان را از سطحى که "معمول و متداول" است تنزل دهد، بر سودآورى سرمايه افزوده و تا حدودى گرايش نزولى نرخ سود را خنثى نموده است.
از نظر تحليلى کاهش سطح معيشت کارگران و يا تشديد نرخ استثمار (که قبلا به آن اشاره کرديم) هر دو، از طريق کاهش سهم مزد در ارزش کل محصولاتى که طبقه کارگر توليد کرده است، بر حجم کل ارزش اضافه‌اى که نصيب طبقه سرمايه‌دار ميشود ميافزايند؛ با اين تفاوت که در حالت اول (تنزل دستمزدها) سطح معيشت کارگران عملا کاهش مييابد، کارگران فقيرتر ميشوند، و در حالت دوم (تشديد نرخ استثمار) سطح معيشت کارگران ثابت ميماند، اما ارزش وسائل معيشت آنان کاهش مييابد، (زيرا در مدت زمان کمترى توليد شده‌اند.)

٣- ارزان شدن عوامل سرمايه ثابت (وسايل توليد)
پيشتر گفتيم که اساس گرايش نزولى نرخ سود، افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه - افزايش سريعتر سرمايه ثابت نسبت به سرمايه متغير - است، که خود بازتاب اين واقعيت است که سرمايه بطور متوسط هر بار وسائل توليد بيشترى را نسبت به واحد کار انسانى به خدمت ميگيرد. به اين ترتيب روشن است که چنانچه در سير انباشت، به هر دليل، ارزش وسائل توليد کاهش يابد، سرمايه ميتواند وسائل توليدى بيشترى و يا بهترى را بکار گيرد بى آنکه به همان نسبت سرمايه ثابت پيش‌ريخته، و از اين طريق ترکيب ارگانيک، افزايش يافته باشد. از اين رو تنزل ارزش کالاها
[١ ] در پروسه توليد سرمايه‌دارى، که نتيجه ناگزير افزايش بارآورى عمومى کار انسانى است، خود عاملى است که در جهت عکس گرايش نزولى نرخ سود عمل ميکند.
کاهش ارزش وسايل توليد ( عوامل سرمايه ثابت) از طرق ديگر نيز امکان پذير است. مثلا تشديد نرخ استثمار در بخش توليد وسائل توليد؛ گسترش تجارت خارجى و خريد وسائل توليد از کشورى با بارآورى بيشتر؛ ورشکسته شدن بخشى از سرمايه‌داران و بالا کشيده شدن وسائل توليد آنان به بهايى نازلتر از ارزش واقعى آن، توسط سرمايه‌هاى قدرتمندتر. (عاملى که چنانکه پايين‌تر اشاره خواهد شد يکى از خصيصه‌هاى بارز دوره بحران است)؛ و...

پس بطور خلاصه، بحرانهاى دوره‌اى حاصل عملکرد متقابل گرايش نزولى نرخ سود و عوامل خنثى کننده آنست. اما گرايش نزولى نرخ سود، از آنجا که نسبت به عوامل خنثى کننده در سطحى عميق‌تر و اساسى‌تر (از نظر قانونمندى درونى حرکت و انباشت سرمايه ) عمل ميکند، در تحليل نهايى آثار خود را بر سودآورى سرمايه آشکار ميکند. بحران بيانگر اين واقعيت است که گرايش نزولى نرخ سود نه بصورت يک گرايش، بلکه بمثابه يک قانون مطلق عمل نموده و نرخ سود سرمايه (کل سرمايه اجتماعى) عملا کاهش يافته است. از سوى ديگر، بحران صرفا بمثابه يک "عارضه" تناقضات درونى سرمايه بروز نميکند، بلکه خود، از آنجا که به عملکرد مجموعه‌اى از عوامل خنثى کننده شدت ميبخشد، بصورت مکانيسم عملى تخفيف بحران، بصورت پروسه ايجاد شرايط مساعد براى دوره جديدى از انباشت سرمايه، نيز عمل ميکند. در اين مورد پايين‌تر توضيح خواهيم داد.
در اينجا لازم است به يک نکته اشاره کنيم: از شناخت قانون گرايش نزولى نرخ سود و عوامل خنثى کننده، تا توضيح و تحليل بحران اقتصادى، در يک جامعه معيّن و در زمان معيّن، و چگونگى بروز آن از نظر شکل، عمق، دامنه و درجه تغييرات شاخصهاى مهم توليد سرمايه‌دارى و... و نيز تا تعيين تأثيرات مشخص بحران بر روند مبارزه طبقاتى و حرکات ناگزير بورژوازى، راه درازى است. قانون گرايش نزولى نرخ سود و عوامل و مکانيسم خنثى کننده آن، صرفا پايه‌اى‌ترين ابزار تحليل بحرانهاى اقتصادى مشخص را از ديدگاهى مارکسيستى تأمين ميکند، حال آنکه تحليل کنکرت مستلزم شناخت مقولات، روابط، مؤلّفه‌ها و پارامترهاى ديگر اقتصادى نيز هست که در هر قدم از سير حرکت از قوانين عام به واقعيات خاص، ميبايد در تحليل وارد شده و بکار بسته شود. نکته مهم اينجاست که اين فاکتورهاى کنکرت‌تر نه تنها قوانين عمومى حرکت سرمايه را نقض نميکنند، بلکه در حقيقت چگونگى مادّيت يافتن و بالفعل شدن اين قوانين را توضيح ميدهند. اينکه تخفيف بحران جامعه سرمايه‌دارى در همه حال مستلزم افزايش سودآورى سرمايه است يک قانون انکارناپذير است، و در همين حد ضروريات بنيادى حرکت اقتصادى و سياسى کل بورژوازى را آشکار ميسازد. اما شناخت دقيقتر حرکات بورژوازى و اقشار مختلف آن، شناخت دقيقتر برنامه‌هاى سياسى و اقتصادى و انگيزه‌ها و امکانات عملى دولت بورژوايى در عرصه بحران اقتصادى و نيز احزاب سياسى مختلف اين طبقه، و... از اين طريق شناخت ضروريات حرکت کنکرت جامعه در هر لحظه معيّن بمنظور اتخاذ تاکتيکهاى صحيح مبارزاتى، مستلزم شناخت هر چه دقيقتر از ابعاد کنکرت‌تر بحران اقتصادى جامعه است. از اين نقطه‌نظر آنچه ما دراين مختصر ذکر ميکنيم از چهارچوب اشاراتى به پايه‌اى‌ترين قوانين و تناقضات نظام سرمايه‌دارى و بحران ناگزير آن فراتر نميرود.

قبلا اشاره شد که بحران اقتصادى، صرفنظر از اينکه بيانگر حدت يافتن تناقضات درونى سرمايه است، مکانيسم عملى تخفيف آن نيز هست. بحران از يکسو بيانگر اين واقعيت است که گرايش نزولى نرخ سود بصورت ضرورتى مطلق به فعل درآمده است، و از سوى ديگر زمينه‌اى فراهم ميآورد که گرايشات خنثى کننده نيز به بارزترين وجه به فعل درآيند:

١- بحران رقابتِ موجود ميان اقشار مختلف سرمايه را شدت ميبخشد و هر بخش از سرمايه تلاش ميکند تا براى ابقاء نرخ سود خود، از مجراى رقابت سهم بيشترى از ارزش اضافه را بخود اختصاص دهد. تشديد رقابت عرصه را بر اقشار ضعيفتر سرمايه تنگ ميکند و بسيارى را به ورطه ورشکستگى سوق ميدهد. اين در واقع در حکم يک پروسه پالايش درونى سرمايه است. زيرا با ورشکست شدن سرمايه‌هاى ضعيفتر، شرايط سودآورى براى بخشهايى که برجاى مانده‌اند مناسبتر ميگردد. با ورشکسته شدن سرمايه‌هاى ضعيفتر، وسايل توليدِ اين سرمايه‌ها با بهايى نازلتر از ارزش واقعى آن به تملک سرمايه‌هاى قويتر درميآيند، کل سرمايه اجتماعى به اين ترتيب متمرکزتر ميشود بى آنکه ترکيب ارگانيک آن به همان نسبت افزايش يافته باشد. در اين صورت ظرفيت وسائل توليد تغيير نکرده است، حجم محصولات و کل ارزش آن ثابت مانده است، اما ارزش اضافه توليد شده اينک به سرمايه‌هايى با جمعِ ارزشِ کمتر تعلق ميگيرد و نرخ سود سرمايه (که حاصل تقسيم کل ارزش اضافه به ارزش کل سرمايه است) افزايش مييابد.
حتى با فرض عدم تمرکز، يعنى با فرض اينکه وسائل توليد سرمايه‌داران ورشکسته بالا کشيده نشود، بلکه اصولا از عرصه توليد بيرون رانده شود، نفس حذف سرمايه‌هايى که از بارآورى کمترى برخوردارند (يعنى ارزش اضافه کمترى نسبت به واحد سرمايه توليد ميکردند) نرخ سود متوسط را افزايش ميدهد، زيرا ارزش کل سرمايه اجتماعى (مخرج کسر نرخ سود) به نسبت بيشترى از کل ارزش اضافه توليد شده (صورت کسر) کاهش يافته است.
تشديد رقابت و پالايش درونى سرمايه اجتماعى درهاى ديگرى را نيز به روى سرمايه‌داران در ابقاء و يا ازدياد نرخ سود ميگشايد (از قبيل استفاده از بازار فروشِ رقباى ورشکسته و افزايش مقياس توليد، که با بارآورى بيشتر کار همراه است؛ استفاده از امکانات تکنيکى مدرن‌تر و...) که توضيح مفصّل آن در اين مختصر نميگنجد. آنچه ميبايد تأکيد و جمعبندى شود اين است که اولا بحران با تشديد رقابت زمينه لازم را براى پالايش و تجديد سازمان درونى سرمايه و از اين طريق افزايش سودآورى آن فراهم ميآورد و ثانيا از آنجا که سرمايه از دل هر بحران متمرکزتر بيرون ميآيد، بحران بعدى با ابعاد گسترده‌تر عميقترى ظاهر ميشود، رقابت شديدترى را موجب ميگردد و تخفيف آن بازسازى همه‌جانبه‌ترى را براى سرمايه ضرورى ميسازد. به اين ترتيب با هر بحران سرمايه يک قدم به فروپاشى خود نزديک ميگردد.

٢ - بحران عملا زمينه تشديد نرخ استثمار و نيز کاهش دستمزدها به سطحى نازلتر از ارزش واقعى نيروى کار را فراهم ميآورد. ورشکسته شدن سرمايه‌هاى مختلف و خارج شدن آنها از عرصه توليد، در عين حال کارگران آنها را نيز بيکار کرده و روانه بازار کار ميکند. ارتش ذخيره بيکاران گسترش مييابد، فقر توده‌ها تشديد ميشود و رقابت ميان کارگران بر سر يافتن کار اوج ميگيرد. به اين ترتيب سرمايه امکان مييابد تا از کارگران کار بيشتر و شاق‌ترى بکشد. از سوى ديگر بيکار شدن توده‌هاى وسيع کارگر، که تأمين معيشت‌شان ناگزير بر عهده ديگر برادران و خواهران رنجبرشان قرار ميگيرد، طبقه کارگر را بطور کلى فقيرتر ميکند. قدرت خريد دستمزد کارگرانى که کار خود را حفظ کرده‌اند نيز در مقابل تورم روزافزون قيمتها کاهش مييابد. به اين ترتيب مکانيسم بحران سطح "معمول" معيشت کل طبقه کارگر را تنزل ميدهد. بديهى است که سرمايه در استخدام مجدد اين کارگران به سطح دستمزدهاى پيش از بحران باز نميگردد و لاجرم سطح دستمزدها بطور کلى به سطحى نازلتر از ارزش واقعى نيروى کار کاهش مييابد و بحران عملکرد خود را بمثابه مکانيسم خودکارِ بحرکت درآوردن عوامل خنثى کننده گرايش نزولى نرخ سود به نمايش ميگذارد.
به بيان ديگر در جريان بحران تضادِ اقتصادى- طبقاتى کار و سرمايه تشديد ميشود. سرمايه بيش از پيش به افزايش نرخ استثمار طبقه کارگر محتاج ميگردد. تشديد رقابت در ميان اقشار مختلف سرمايه بنوبه خود بازتاب تشديد تضاد کار و سرمايه است. رقابت به اقشار مختلف سرمايه نشان ميدهد که اگر استثمار طبقه کارگر را تشديد نکنند، ديگر همه نميتوانند در حد سابق سودآورى کنند. سرمايه‌هاى قدرتمندتر در اين رقابت "خويشاوندان نالايق‌شان" را که "عُرضه" استثمار بيشتر نيروى کار را ندارند از ميدان بدَر ميکنند تا خود ضرايب رابطه کار و سرمايه را از نو تعريف کنند. مبارزه طبقاتى تشديد ميشود و دقيقا به درجه‌اى‌‌ که طبقه کارگر در مقابل يورش همه جانبه بورژوازى مقاومت و يا حتى تعرض متقابل کند، جدال موجود ميان اقشار مختلف سرمايه نيز بالا ميگيرد.
پايان کار از دو حال خارج نيست: يا پرولتاريا از نظر ايدئولوژيک- سياسى- تشکيلاتى از چنان قدرتى برخوردار هست که بحران اقتصادى بورژوازى را به عرصه سياسى و به مبارزه‌اى مستقيم بر سر حکومت بکشاند و از اين طريق اقتصاد بورژوايى را با بحران آن براى هميشه نابود کند، و يا مبارزه در سطح اقتصادى محدود ميماند و بورژوازى در يورش خود به سطح معيشت طبقه کارگر به پيروزى ميرسد، استثمار تشديد ميشود، و زمينه لازم براى آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه براى بورژوازى فراهم ميگردد. راه ميانه‌اى نيست، و محدوديت و عجز تاريخى جنبش سنديکايىِ کارگران در تحليل نهايى در همين واقعيت نهفته است. در دوره بحران حتى قدرتمندترين جنبش سنديکايى هم نميتواند در دفاع از سطح معيشت کارگران کارى از پيش ببرد، چرا که در نتيجه بيکارى ميليونى، سطح معيشت آنان عملا کاهش يافته است. در زمان بحران کارگران نميتوانند بى آنکه نفس مالکيت خصوصى بر وسايل توليد را به زير سؤال کشند، بى آنکه به مبارزه‌اى براى نفى اين مالکيت دست زنند، به هيچ دستاورد اقتصادى‌اى (در سطح کل طبقه کارگر) دست يابند. مبارزه برعليه مالکيت خصوصى بر وسائل توليد، قبل از هر چيز مستلزم مبارزه‌اى براى تصرف قدرت سياسى است. کسب قدرت سياسى يا قبول تنزل سطح معيشت. اينست دوراهى‌اى که هر بحران جامعه سرمايه‌دارى پيشاروى کارگران قرار ميدهد. اينرا تئورى مارکسيستى بحران اثبات کرده و، نسل پس از نسل، طبقه کارگر جهان تجربه نموده است.

خلاصه کنيم: بحران اقتصادى نظام سرمايه‌دارى، که از تناقضات درونى حرکت و انباشت سرمايه ناشى ميشود، خود زمينه‌هاى تخفيف اين تناقضات و مقدمات دوره جديدى از انباشت سرمايه را نيز فراهم ميآورد. بحران شرايطى ايجاد ميکند تا عوامل خنثى کننده گرايش نزولى نرخ سود، با شدت بيشترى به حرکت درآيند. عرصه‌هاى عملکرد اين عوامل خنثى کننده را ميتوان بطور کلى به دو دسته تقسيم کرد:
١) مناسبات متقابل اقشار مختلف سرمايه. بحران رقابت را تشديد ميکند. و از اين طريق به پالايش و تجديد سازمان گسترده‌اى در درون کل سرمايه اجتماعى دامن ميزند، و سودآورى کل سرمايه اجتماعى را افزايش ميدهد.
٢) مناسبات متقابل کار و سرمايه. بحران مبارزه طبقاتى را تشديد ميکند. سرمايه هجوم وسيعى را به سطح معيشت کارگران و زحمتکشان آغاز ميکند. در صورت شکست طبقه کارگر در اين مبارزه سرمايه امکان مييابد تا بر عرصه فقر توده‌ها بهاى نيروى کار را تنزل دهد، استثمار آن را تشديد کند، و شرايط لازم را براى آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه (با سودآورى کافى) ايجاد نمايد.
اما اين نه براى پرولتاريا و نه براى بورژوازى پايان کار نيست. بورژوازى از اين طريق تنها فروپاشى نظام توليديش را براى مدت محدودى به تعويق انداخته است. از آنجا که سرمايه با هر بحران متمرکزتر ميشود و نيز نرخ استثمار تشديد ميگردد، بحران بعدى با شدت و با عمق بيشترى بروز ميکند و کارآيى خود را نيز بعنوان يک مکانيسم تخفيف تناقضات درونى سرمايه، بيش از پيش از دست ميدهد. از يک طرف با تمرکز سرمايه پروسه پالايش درونى آن هر بار ابعاد خصمانه‌تر و سبعانه‌ترى مييابد، چرا که رقبا محدودتر و بزرگتر گشته‌اند (رقابت ميان انحصارات تا حد جنگ مستقيم ميان دول کشورهاى سرمايه‌دار تشديد ميگردد). از طرف ديگر با افزايش نرخ استثمار، افزايش مجدد آن، هم از نظر اقتصادى و هم از نظر سياسى، براى سرمايه دشوارتر ميشود، بخصوص که با توجه به متمرکز شدن سرمايه، مقدار اين افزايش نيز ميبايد هر بار بيش از دوران قبل باشد تا بتواند گرايش نزولى نرخ سود را خنثى کند. از آن مهمتر، پرولتاريا از دل هر بحران آگاهتر و رزمنده‌تر بيرون ميآيد، هر چه وسيعتر در حزب سياسى طبقه خود، حزب کمونيست، متشکل‌تر ميگردد و امکان مييابد تا به رهبرى آن رسالت تاريخى خود را بعنوان گورکن نظام توليد سرمايه‌دارى به انجام رساند.
----------------
زيرنويس

١ [ پديده تورّم، عليرغم کاهش مستمر ارزش کالاها، با بررسى نقش اعتبارات و هزينه‌هاى دولتى قابل توضيح است.


Thursday, October 16, 2008

پرولتاریا، سوسیالیسم، کمونیسم و نقش احزاب کمونیست کارگری!

منصور حکمت

(توضیح: این بخش پایانی و سوال و جواب سمینار دوم مبانی کمونیسم کارگری (جلسه دوم) ژانویه 2001 است که در چند شماره گذشته جوانان کمونیست متن کتبی آنرا برای اولین بار منتشر کردیم. ما هفته آینده کل این سمینار مهم منصور حکمت را بصورت ضمیمه جوانان کمونیست منتشر خواهیم کرد تا بطور یکجا در اختیار علاقمندان قرار گیرد.
در این سمینار منصور حکمت میکوشد بویژه برای نسل جدید روی آورندگان به حزب توضیح دهد که کمونیسم کارگری چگونه فکر میکند و مبانی اعتقادی آن چیست. در این آخرین بخش او به تعریف و تفکیک چند مقوله کلیدی میپردازد که اهمیت زیادی دارد. پرولتاریا کیست؟ رابطه سوسیالیسم و طبقه کارگر چیست؟ سوسیالیسم کارگری چیست؟ کمونیسم کارگری چیست و رابطه اش با سوسیالیسم کارگری چگونه است؟ حزب کمونیست کارگری در کجا قرار میگرد و جایگاه اش چیست؟ اینها سوالاتی است که او اینجا البته خیلی سریع و فشرده به آنها می پردازد. اما سرنخ ها و ابزارهای تئوریکی بسیار مهمی بدست میدهد. همچنین نکته ای که در پایان صحبت مجددا بر آن تاکید میگذارد باید بقول خودش بویژه مورد توجه اکید همه کسانی قرار گیرد که میخواهند به این حزب و جنبش بپوندند. و آن این است که سنت فکری کمونیسم کارگری در عین حال "روایت معینی از مارکسیسم" است. روایتی که باید آنرا مطالعه کرد و فرا گرفت.
ما سعی کرده ایم تا به اصل گفتار شفاهی وفادار بمانیم و تغییرات انشایی را تنها آنجا انجام داده ایم که کتبی کاری در زبان فارسی ناگزیز میکند. هرجا کلمه یا عبارتی را بمنظور مفهوم کردن متن اضافه کرده ایم - و در این بخش بخاطر تنگی وقت و تند تند صحبت کردن منصور حکمت، این موارد نستبا زیاد است - آنها را در پرانتز قرار داده ایم. تیتر و سوتیترها را ما متناسب با متن انتخاب کرده ایم و در اصل نیست. در ضمن میتوانید فایل آدیوی این سمینار را نیز از سایت جوانان کمونیست دریافت دارید. جوانان کمونیست)


سمینار دوم کمونیسم کارگری ژانویه 2001
ارکان اعتقادی کمونیسم کارگری (بخش پایانی)

رابطه حزب و طبقه... (وقت نیست) من سعی می کنم درعر ض ۴ الی ۵ دقیقه (نکاتی را) بگویم. فرق بین (مقولات) مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم کارگری، کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری (چیست) هر کدام از این ها کجا مطرح می شوند؟ در طیفی از مبارزه طبقاتی تا مبارزه حزبی، از این مقولات چه تعاریفی می شود به دست داد؟

طبقه تا حزب، حلقات واسط

همانطور که گفتم مبارزه طبقاتی یک کشمکش جاری است. ایدئولوژی ویژه ای بر آن ناظر نیست. ایدئولوژی ها و سیاست ها بعدا خودشان را به مبارزه طبقاتی عرضه می کنند و مبارزه طبقاتی بسته به این که چه ایدئولوژی چه وزنی در آن پیدا می کند جنیش های اجتماعی را به بار می آورد. برای مثال جنبش کمونیستی ، جنبش ناسیونالیستی، جنبش اصلاح طلب، جنبش تریدیونیونی، این ها جنبش هایی هستند که خودشان در صفحه مبارزه اجتماعی مطرح می کنند و یک نفوذی به دست می آورند. بنا برا این از مبارزه طبقاتی ما به جنبش های اجتماعی می رسیم و هنوز مقوله احزاب بعد تر و (در سطحی) کنکرت تر مطرح می شود.

جنبش های اجتماعی روی دوش تمایلاتی قرار دارند که در آن طبقات هست. برای مثال جنبش سوسیالیستی در طبقه کارگر الان یک تمایل غریضی است. یک موقعی کمونیست ها می گفتند که سوسیالیسم باید ازخارج به درون طبقه برود. لنین (اینرا) می گفت. خوب الان دیگر از خارج به داخل طبقه رفته است. خیلی ممنون، دیگر (سوسیالیسم) درون طبقه است! کمونیسم یک بخشی از خود طبقه کارگر شده است. سوسیالیست بودن یکی از مشحصه های طبقه کارگر شده است. هر جا کارگران اعتراض کنند، الان دیگر بعد از این همه سال کمونیسم و بلشویسم و فعالیت مارکسیستی و جنگ های طبقاتی در جوامع، کمونیسم و سوسیالیسم دیگر بخشی از خود طبقه است. بخشی از طبقه بطور عادی سوسیالیست است، حتی اگر احزاب سیاسی فعالیت نکرده باشند. (این بخش طبقه) می داند سوسیالیسم چیست. می داند مارکس کیست. و (این پدیده) بخشی از داده های جامعه امروز است.

سوسیالیسم کارگری به آن جنبشی در درون طبقه کارگر می گوییم که آگاهانه ضد کاپیتالیست است . می داند که دردش (حاکمیت) این کاپیتالیسم است و باید آن را برطرف کرد. منتهی این (تعریف) خیلی ها را در بر می گیرد. از سوسیالیست های مسیحی- که در بین کارگر ها هستتند، یک شاخه هایی از laber movment (جنبش کارگری) سوسیالیست های مسیحی اند، که فکر می کنند مسیحیت خیر بشر را خواسته ولی (اینها) خودشان را سوسیالیست می دانند- تا سوسیالیست های گرایشات مختلف در طبقه هستند. سوسیالیسم کارگری لزوما کمونیسم کارگری نیست. هر کسی در طبقه خود را سوسیالیست بداند و بگوید کاپیتالیسم علت بدبختی ماست، این سوسیالیست کارگری است.

من کمونیسم کارگری را آن جنبشی تعریف می کنم - در خود این چهارچوب سوسیالیسم کارگری- که آگاهانه مارکسیست است. میگوید من مارکسیستم. باز معنی اش این نیست که مارکسیست هایی (را شامل میشود) که تبیین ما را از مارکس دارند، نه. این دیگر می شود حزب کمونیست کارگری.

حزب کمو نیست کارگری آن بخشی از جنبش سوسیالیسم کارگری است که روایتش از مارکسیسم را گفته و در برنامه اش نوشته است. این آن بخشی از جنبش کمونیسم کارگری است که (این به نوبه خود) بخشی از جنبش طبقه کارگر است و بخشی از مبارزه طبقاتی را دارد پیش می برد. ولی کمونیسم کارگری در طبقه وسیع تر است. افرادی در طبقه کارگر، محافل متعددی در طبقه کارگر و شاخه هایی که خودشان را مارکسیست می دانند و اصرار دارند بگویند ما مارکسیست هم هستیم (شامل جنبش کمونیسم کارگری اند.) اینها می توانند تحت تاثیر گرایشات چپ رادیکال باشند ولی مارکسیست هستند و مارکس برایشان ملاک است. هستند کسانی که می گویند کمونیست نیستیم، ما سوسیالیستیم، ما کارگریم. ولی به نظر من در محافل کارگری کسی که می گوید من مارکسیست هستم، جزئی از جنبش کمونیسم کارگری است. که یک جنبش اجتماعی است.

حزب کمونیست کارگری تازه بر دوش این ها به وجود می آید و همان طور که رفیق اعظم هم گفت اینطوری نیست که افراد را داریم و احزاب، یا طبقات را داریم و احزاب. بلکه یک مجموعه ای از پدیده های اجتماعی بین حزب و طبقه قرار می گیرد.

جنبش اجتماعی، این اولین چیزی است که بین حزب و طبقه قرار میگرد. (برای مثال) حزب دموکرات کردستان، حزبی است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان. حزب خباط هم حزب دیگری ست از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان. و همین طور حزب " پ ک ک" یک حزب دیگر از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان است. و "اتحادیه میهنی" هم حزب دیگری است از جنبش ناسیونالیستی مردم کردستان. این جنبش ناسیونالیستی هر دوره با یک (تعداد) احزابی تعیین پیدا می کند، ولی تمایل وسیع تری است. (در چهارچوبه این جنبش) محافلی هستند، دیدگاه هایی هستند، آرمان ها و ایده آل هایی هستند که هر حزبی سعی می کند خود را به این ها وصل کنند و از این منبع نیرو بگیرد.

سوسیالیسم هم همینطور است. کمونیسم کارگری هم به ایده و آرمان سوسیالیسم در طبقه متصل است. آن جنبش سوسیالیستی و کارگری پیشی می گیرد به ما. کمونیسم کارگری به معنای "کارگران کمونیست"، بر وجود حزب کمونیست کارگری پیشی می گیرد. ولی حزب کمونبست کارگری یک تعین سیاسی تشکیلاتی معینی است. یک نوک کوه یخی است در طبقه که آگاهانه برای یک برنامه سیاسی معین روی این خطوط مبارزه می کند.

(بنا بر این) کمونیسم کارگری از حزب کمونیست کارگری وسیع تر است؛ سوسیالیسم کارگری از جنبش کمونیسم کارگری وسیعتر است؛ جنبش طبقه کارگر از جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر وسیع تر است؛ و مبارزه طبقاتی از همه این ها وسیع تر است و هر ابراز نارضایتی از وضع موجود را در بر می گیرد.

نقش احزاب کمونیست کارگری

می خواهم بگویم اینها مراحلی هستند که باید تعریف کرد. و ما به این معنی یکی از حرکت های سیاسی - حزبی هستیم که در متن جنبش کارگری قرار داریم، در متن جنبش طبقه کارگریم و داریم سعی می کنیم که طبقه کارگر به جای اینکه برود دنبال جنبش رفرمیستی برای مثال، یا برود دنبال نهضت ناسیونالیستی طبقه بورژوا، یا برود دنبال رفرمیسم طبقه بورژوا، بیاید دنیال این خط مشی سیاسی و بیاید دنبال این حزب سیاسی معین.

در نتیجه ما داریم بر سر آینده جنبش طبقه کارگر با بقیه گرایشات در طبقه کارگر دعوا می کنیم. دعوا یعنی اینکه جدل می کنیم، رقابت می کنیم و مبارزه میکنیم و سعی می کنیم کارگران این خط مشی را انتخاب کنند. این طور نیست که در غیاب ما کارگران خود به خود این خط مشی را داشتند.

سرنوشت ایران و جهان کاملا به این بستگی دارد که آیا احزاب کمونیستی کارگری به وجود می آیند که بروند خودشان را در این جدل بر سر پرچم سیاسی طبقه کارگر در جهان امروز دخیل بکنند یا نه؟‌ سعی کنند این پرچم باشد یا نه؟ اگر ما نباشیم یک چیزی در جنبش طبقاتی نیست! فکر نکنیم کارگر به طور اتوماتیک مثل ما را (از) خودش بیرون می دهد. بیرون نمی دهد! این پروسه (پیدایش حزب کمونیست کارگری) حاصل تلفیق جنبش های سیاسی، حاصل تکامل مبارزات فکری و حتی حاصل تکامل روابط انسانی معینی و اتفاقات فردی معینی است که اینطوری شده است. اینطور نیست که طبقه کارگر خود بخود از درون خودش احزاب کمونیستی کارگری بیرون می دهد. بیرون نمی دهد! اینجا (ایران، بیرون) داده و جای دیگر (بیرون) نمی دهد.

کمونیسم کارگری یک واقعیت است در طبقه کارگر، (گرچه) ضعیف است. در جنبش کارگری آلمان کارگرانی هستند که خودشان را مارکسیست می دانند و دارند سعی میکنند بگویند "مارکس این را گفته ". با رویزیونیست ها هم اختلاف دارند و با سوسیالیست های دیگر هم دعوا دارند. در جنبش (کارگری) انگلیس و فرانسه و خاورمیانه و خاور دور هم هست. کارگر کمونیست است، آگاهانه (مارکسیست) است. یعنی (اگر) بروی خانه اش یکهو می بینید مانیفست کمونیست را میدهد دست شما بخوانید!

این هنوز با سوسیالیسم کارگری به طور کلی، که علیه کاپیتالیسم حرف می زند و به لیبر پارتی هم رای می دهد و خودش را سمپات جناح چپ بورژوازی می داند، فرق دارد. سوسیالیسم کارگری یعنی آن جریانی که کارگر علیه کاپیتالیسم عمل می کند و می گوید من سوسیالیست هستم. آن وقت دیگر آنجا سوسیالیسم اش تفسیر بردار است. وقتی به جای لبیر پارتی قدیم (در انگلیس) ، نیو لیبر پارتی (حزب لیبر جدید) می خواست بیاید سر کار، یک بندی در اساسنامه اش، تحت عنوان مالکیت دولتی بر وسائل تولید را می خواست عوض کند. مالکیت دولتی را خط زدند تا از "لیبر قدیم" تبدیل به "لیبر جدید" بشوند. (طرفدار) لیبر قدیم به خودش می گوید سوسیالیست، چرا که طرفدار مالکیت عمومی بوده است. می خواهد برای مثال (راه آهن شهری) را در بخش دولتی نگه دارد ، به خودش می گوید سوسیالیست! او آگاهانه به خودش می گوید سوسیالیست. تعارف هم نمی کند. ولی در جنبش کمونیستی طبقه نیست. حتی آن کسی که به خود میگوید کمونیست اما مثلا بوردگیست است یا تروتسکیست است - نظیر کارگر ایتالیایی یا آلمانی- او لزوما در جنبش حزب کمونیست کارگری هنوز نیست. درسنت حزبی کمونیسم کارگری هنوز نیست. چون این دیگر سنت ماست و هر جند تا حزب که مثل ما فکر کنند در این سنت قرار می گیرند.

روایت معین از مارکسیسم!

رفقا من مجبورم بحث را اینجا تمام کنم. این مبحثی است که به زندگی و فعالیت سیاسی خیلی از کسانی که در این سالن هستند گره خورده است. من فکر می کنم درک کمونیسم کارگری هم بعنوان یک جنبش اجتماعی با خصوصیات ابژکتیو و داده خودش و ریشه های تاریخی و طبقاتی اش، و هم به عنوان یک دیدگاه آگاهانه سیاسی عقیدتی - که باید رفت (آنرا) خواند و دانست - این ها شرط های لازم برای شرکت فعال در این جنبش و پیروزی آن است. یعنی کسی که می خواهد بفهمد کمونیسم کارگری چیست، به خصوص آن کسی که می خواهد خود را بخشی از این جنبش تعریف کند، اولا باید به بعد اجتماعی، عینی و تاریخی این پدیده توجه کند و ثانیا باید دنیا را از دریچه این تبیین نگاه کند. (یعنی) مارکس را برود از این دیدگاه نگاه کند.

کسی که مارکس را دترمینستی نگاه کند، نقش انسان و پراتیک و انتخاب را در کمونیسم نبیند، به نظر من به جنبش کمونیسم کارگری تعلق ندارد. می رود در یک سنت دیگری (قرار میگیرد). چون از این حرف نتایج سیاسی دیگری می گیرد. چون نتایج سیاسی دیگری از دامنه عمل اش می گیرد. کسی که معتقد باشد جبر تاریخ خودش را پیاده می کند، وظایف معینی برای خودش قرار می دهد (و در عوض) کسی که معتقد است می تواند بر این روند تاثیر بگذارد وظابف دیگری در مقابل خودش قرار می دهد. می خواهم بگویم به از نظر سیاسی آدم ها به خاطر این دیدگاه ها به نتایج مختلفی می رسند.

در نتیجه خواست من این است که وقتی بحث کمونیسم کارگری را می خواهیم در ذهن مان تجسم کنیم به خودمان بگوییم: این یک تبیینی است از موقعیت عینی جامعه سرمایه داری و جنبش های اجتماعی و مبارزه طبقاتی، این توضیحی است بر وجود اجتماعی و عینی کمونیسم کارگری، و همچنین این روایتی است از مارکسیسم. برداشت معینی هم از مارکسیسم هست! اینطور نیست که اگر کارگر باشید و کمونیست باشید و در حزب کمونیست کارگری (باشید) در نتیجه با آن (کمونیسم کارگری) همفکر هستید. اینطور نیست! دیدگاهی که ما مطرح میکنیم، پرچمی که ما بلند کردیم، از نظر متدولوژیک، سیاسی، تئوریکی، تبیین اوضاع سیاسی، تبیین تئوری حزبمان، تئوری انقلابمان، (اینها همه) ویژه ماست. این آن چیزی است که ما می گوییم ما باید با آن قضاوت بشویم.

خیلی نکات را من اینجا از روی شان پریدم. من می خواستم درباره "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب کمونیست کارگری و جامعه" حرف بزنم که وقت نیست و باید بگذارم برای یک مبحث دیگری. بهر حال اگر کسی صحبتی دارد بفرماید.


پاسخ به یک سوال:
پرولتاریا، سوسیالیسم، حزب

(در پاسخ به سوال یکی از شرکت کنندگان:) مقوله کارگر، که خیلی ها می گویند، چه کسی کارگر است و چه کسی نیست، چپ ها در این زمینه بحث داشته اند که پرولتاریا از چه کسانی تشکیل می شود؟ و کارگرها چه کسانی هستند و طبقه کارگر چیست و سوسیالیست های آن کدام ها هستند؟

به نظر من تعریفی که مارکس از پرولتاریا می کند میتنی بر تبیین عمومی اش از اقتصاد سرمایه داریست. (مارکس) هر مزد بگیری را کارگر تعریف نمی کند. مزد بگیر در قلمرو اقتصاد را کارگر تعریف می کند. مارکس مزد بگیر قلمرو ایدئولوژی را کارگر تعریف نمی کند. ژورنالیست ها هم حقوق می گیرند، مثلا ژورنالیست "سی ان ان" هم مزد و حقوق می گیرد. کشیشی که روز مزد کار می کند و به او حقوق می دهند از نظر مارکس کارگر نیست. برای مارکس پرولتاریا آن پدیده اقتصادی است که از دل تولید نوین، حالا چه در بخش مولد و چه در بخش غیر مولد، بیرون آمده است. این پرولتاریا است. هر عقیده ایی هم می تواند داشته باشد. عقیده آن پرولتاریا در پرولتاریا بودنش تاثیری ندارد. مرتجع باشد پرولتاریاست، نباشد هم پرولتاریاست. پرولتاریای محصول تولید بزرگ است.

آنجایی که بین پاسبانی که حقوق میگیرد با کارگری که حقوق می گیرد تفکیک می شود - اگر منظور بحثتان این باشد (خطاب به کسی که سوال کرده است)- (مربوط به) قلمرویست که هر کدام دارند در آن حقوق می گیرند. آیا این قلمرو اقتصاد است، یا روبنای ایدئولوژیکی جامعه است؟ یا قلمرو سیاست است؟ چون سرباز هم حقوق می گیرد. در نتیجه این تفکیک (بر مبنای قلمرو) هست.

این شروع بحث ماست. این پرولتاریا (محصول صنعت نوین) در این واژگونی جامعه ذینفع است. ولی سوسیالیسم باید یک جایی از این پروسه به صورت یک تعین معیین تری، یک تعین محدود تری از این طبقه خودش را نشان بدهد. بنا به تعریف این عده (یعنی پرولترها) سوسیالیست نیستند. سوسیالیسم محصول یک اعتراض است! بیشتز از اینکه محصول یک موقعیت عینی باشد، محصول اعتراض به آن موقعیت عینی است. و لزوما این اعتراض از درون خود این موقعیت در نمی آید. بالاخره افکار بشر هم در طول هفت هزار سال بخشی از واقعیت زندگی بشر است. شما نمی توانید فلاسفه یونان را خط بزنید و بعد منتظر سوسیالیسم در قرن بیست باشید، چرا که کارگر صنعتی به وجود آمده است. (در آن حالت) اصلا معلوم نیست صنعت بوجود آمده باشد. می خواهم بگویم این که مارکسیسم ادامه ماتریالیسم است، ادامه بحث دیالکتیک است این ها همه باید با هم جنبش سوسیالیستی در طبقه را رشد بدهد و نه (بطور) خود به خودی.

منتهی بحثی که ما می کنیم (اینست که) این سوسیالیسم بدرون طبقه رفته است. در نتیجه به طور عادی در ۹۹٪ مبارزات کارگری که در جهان می شود، خود به خود کارگر ها چپ هستند، سمپاتی شان یه چپ است و شعارهای چپگرایانه مطرح می کنند. و نه فقط راجع به خودشان بلکه راجع به بخش های دیگر جامعه (شعارهای چپ مطرح میکنند). کارگر جنبش سندیکایی همه جا طرفدار بهبود وضع مردم دیگر هم هست. شما این را در اتحادیه کارفرمایان نمی بینید! ولی جنبش سندیکایی در هر کشوری که بروید (وقتی) بهش می گویند (درباره) سفر بدون اجازه شوهر (نظرت چیست؟) می گوید باید (آزاد) باشد! چون کارگر دیگر چپ شده است. به نظر من کارگر در جهان سرمایه داری دیگر چپ شده است. چپ بودن کارگر را باید فرض گرفت.

ولی جنبش های سیاسی که می آیند و خودشان را به این چپ بودن عرضه می کنند و بگویند (که) من تبیین درستی هستم از نیازهای قلبی تو، من پرچم واقعی منافع توهستم، دیگر به نظر من آنها جنبش های سیاسی هستند که باید تاریخ خود اینها را نگاه کرد. این تاریخ در هر مرحله به پیشرفت آن یکی (مرحله) متصل است.

گفتم که در تاریخ افکار، نظرات ما ۱۵۰ سال پیش به وجود آمده بود. بحث ما از زمان مارکس تا حالا پیشرفتی نکرده است. شخصا فکر نمی کنم که بحث ما از زمان مارکس تا حالا از نظر فلسفی و متدولوژیک پیشرفتی کرده باشد. ولی چرا (این نظرات) در سال ۱۹۱۰ به جایی نمی رسد، در ۱۹۱۷ می رسد و ۱۹۲۶ دیگر نمی رسد؟ چرا این عقیده می تواند بعضا در حاشیه و بعضا در متن جامعه باشد؟ این به خاطر موقعیت عینی آن طبقه در مبارزه طبقاتی است. به نظر من هر جا که طبقه کارگر خودش و نیرویش در سیاست مطرح می شود، عقایدی که رشد کارگر به نفعشان است و انقلابی گری کارگر را می توانند به درستی نمایندگی کنند، به متن جامعه می آیند.

به یک معنی من هم جدایی و هم وحدت این دوتا (طبقه کارگر و مارکسیسم) را می بینم. به نظر من تاریخ مستقل عقاید کمونیستی را نیز باید بررسی کرد. پیدایش کمونیسم کارگری را باید هم در رابطه با رشد کارگر ایرانی و (رشد) جامعه صنعتی ایران نگاه کرد، و هم (اینطور نگاه کرد که) نتیجه کار ماها است. ممکن بود ما نباشیم و این بحث ها (کمونیسم کارگری) هم نباشد و او (طبقه کارگر) این خط را دنبال نکند و بشود چیزی شبیه ترکیه! مجبور نیست هرجا (طبقه کارگر) انقلاب می کند خط کمونیسم کارگری هم در آن رشد پیدا کند. بستگی دارد به اینکه دست بر قضا آن محافل فکری هم هستند که بتوانند این (کمونیسم کارگری) را به آن مبارزه عرضه بکنند . چون به هر حال این هم بخشی از همان واقعیت مادی است. مبارزه نظری، عقیدتی،‌ تلاش های فکری جامعه بشری و برای مثال بودن با نبودن مارکس (بخشی از واقعیت مادی جامعه است).

نمی دانم این چقدر جواب این سوال را (که طرح شد) میدهد، اما من فکر می کنم به یک معنی ما بخشی از جنبش طبقه کارگر هستیم. ولی بخشی از آن هستیم. نه بر کل جنبش طبقه کارگر محیط هستیم ، نه طبقه کارگر موظف است تماما مثل ما فکر کند و نه متاسفانه فکر می کند. ما یک بخشی هسیتم از طبقه ولی درون خود طبقه هستیم. این بخشی از آن جنبش است، بخشی از آن تمایلات است. پرچمی است در درون طبقه، حتی اگر من و شصتاد نفر دیگر که برای مثال حزبمان را می چرخانیم کارگر نباشیم. مهم نیست. این اندیشه ها از درون آن جنبش درآمده و ما هم داریم همان را دنبال می کنیم و داریم همان را اثبات می کنیم. دوره هایی بوده همین اندیشه ها پرچم اصلی کارگرها بوده است. در نتیجه الان هم دوباره می تواند بشود.

سوال این است که رابطه ما با این طبقه چیست؟ رابطه ای است که یک عنصر پیشرو در طبقه ای که (هست باید داشته باشد، یعنی) باید برود و جمع اش کند که در سرنوشتش به معنی واقعی کلمه دخالت کند. شکست حزب کمونیست کارگری به نظر من شکست کمونیسم کارگری ایران را به بار می آورد. این طور نیست که بدون حزب کمونیست کارگری، کمونیسم کارگری در ایران آینده داشته باشد. در این دوره را می گویم، بعد ها ممکن است یک حزب دیگر به وجود می آید. ولی در این دوره اینکه حزب کمونیست کارگری باشد، چه جوری رهبری بشود، چه جوری انتخاب هایش را بکند، به چه درجه ای در سیاست دخالت بکند و چی به سرش بیاید، تاریخ ساز است. این پدیده (حزب) همانقدر بخشی از طبقه کارگر ایران و آینده آن است که کارگر صنعت نفت آیا اتحادیه و شورا دارد یا نه؟!

اگر همه شوراهای کارگری هم جمع بشوند ولی این اندیشه ها و این بحث ها و این آلترناتیوها را از صفحه قلم بگیرید، به نظر من یک بار دیگر مسلمان ها و ناسیونالیست ها و لیبرال ها سر طبقه کارگر را یک گلاه گنده می گذارند و می فرستندش پی کار خودش! قطعا اینطوریست. اگر کسی فکر میکند بورژوازی در ایران با زبان خوش ... (سکته در بحث) اگر کسی فکر می کند که ایران پارلمان دار می شود، نمی داند بورژوازی ایران چه مشکل تاریخی دارد. ایران پارلمانی بشور فورا یک سازمان کمونیستی انتخابات را می برد. این مشکل بورژوازی ایران است. بنابر این باید قید پارلمان را بزند. کارگر ایرانی اگر بخواهد به جایی برسد، باید در مقابل بورژوازی به جایی برسد. در نتیجه بورژوازی پای نهضت پارلمانی و دموکراسی غربی در ایران نمی ایستد. حتی اگر کمونیست ها پایش بایستند، بورژوازی پای آن نمی ایستد و علیه اش کودتا می کند. اینجاست که به نظرم نقش احزاب کمونیست کارگری تعیین کننده است.

خیلی متشکر رفقا خسته نباشید. (دست زدن حضار)

تمدن ما، قدرت ما، روز کودک و اوضاع سیاسی ایران

مصطفی صابر

مراسم ها و جشن های روز کودک امسال از پیرانشهر تا تهران را باید شاخصی در سنجش توازن قوای سیاسی در ایران به حساب آورد. پایین تر می کوشم نشان دهم روز کودک امسال که همچون گذشته جلوه ای از قدرت نمایی چپ و سوسیالیسم امروز ایران بود، در عین حال و بطور مشخص نشانه ای از فضایی تازه در اوضاع سیاسی کنونی ایران و یا دقیقتر شاهدی بر تغییر توازن قوا به زیان رژیم اسلامی و به نفع اعتراض کارگران و مردم است.

اما ابتدا توجه به این نکته جا دارد: نفس این پدیده که گرامیداشت روز کودک و دفاع از حقوق کودک به یک واقعه سیاسی تبدیل میشود خیلی چیزها در باره اوضاع جامعه ایران میگوید. کجای دنیا اینطور است؟ این بخصوص حقایقی را در باره قدرت و ابعاد آن جنبش سوسیالیستی، رادیکال و بشدت انسانی که از دل جامعه میجوشد و عروج میکند، بیان میدارد. در همین رابطه، این مشاهده نیز جای تعمق دارد: که چگونه میدیای راست کوشید با بی اعتنایی از کنار این واقعه بگذرد و یا به مسائل دیگری مشغول شود. برای مثال، در حالیکه سایت بی بی سی عکس های کنسرتی به مناسبت روز کودک در تهران با لباس های محلی "فرهنگ خودمان" را با جلوه و جلا چاپ کرد، یا "دویچه وله" (اگر اشتباه نکنم) سعی کرد فعالین "حقوق بشر" نخ نما شده دوم خردادی را زورکی به وسط صحنه بیاورد و به مبارزه امروز برای حقوق کودک وصل کند، در حالیکه همه اینها از بی بی سی تا صدای آمریکا با آب و تاب مشغول "آمدن یا نیامدن خاتمی" با عکس های بزرگ از "مارمولک شکلاتی" با لبخند کذایی و دست تکان دادن برای دوربین بودند ، در تهران سه روز مراسم های مختلف برای گرامیداشت روز کودک برپا بود. و در روز آخر در قلب تهران یعنی در پارک لاله جمعیتی بالای هزار نفر از کارگران و معلمان و فعالین حقوق کودکان جمع شدند تا به بی حقوقی کودکان از زوایه ای رادیکال و سوسیالیستی اعتراض کنند. (اخبار آنرا در همین شماره نشریه ملاحظه میکنید.) جالبتر این بود که برگزار کنندگان تصمیم گرفته بودند در روز سوم که حرکتشان جنبه اعتراضی و سیاسی دارد کودکان را دخیل نکنند تا دنیای شاد کودکانه را به سیاست نیالایند. و البته حاجی بی بی سی و دیگر آیات عظمای میدیای راست که مشغول مونیتور کردن کوچکترین تحولات بیت منتظری هستند در مقابل این همه تمدن و انسانیت، این همه سوسیالیسم و رادیکالیسمی که انسان قرن بیست و یک را نمایندگی میکند چه میتوانند بکنند جز سکوت و سائیدن دندان ها برهم؟

باری به اصل بحث بپردازیم. چرا جشن روز کودک امسال شاخص تغییر توازن قوان سیاسی به زیان رژیم (و البته همه بورژواها) و به نفع چپ و آزادیخواهی و طبقه کارگر بود؟

برای پاسخ به این سوال باید بر یک نکته تاکید گذاشت. این که گرامیداشت روز کودک و مراسم های مشابه (نظیر جشن آدم برفی ها در کردستان)، یعنی کلا مطرح کردن حقوق کودک و دفاع جانانه و تا به آخر از آن، یک امر کارگری و کمونیستی است. فقط در ایران نیست که اینطور است، تاریخا و در سطح بین المللی هم اینطور بوده است. نمی خواهم بگویم جنبش ها اجتماعی دیگر در این مورد کاری نکرده اند، اما به شهادت مانیفست کمونیست اولین برنامه جنبش ما (1) و قطعنامه های اولین بین الملل کارگری، حقوق کودک و بویژه کودکان کار در مرکز توجه جنبش ما بوده است. در ایران این رابطه البته بسیار واضح است. آن جنبشی که بی تخفیف خواهان لغو کار کودکان بوده ، اعلام کرده کودکان مذهب ندارند و پرچم محکوم کردن حجاب کودک را بلند کرده است، آن حزبی که دفاع از حقوق کودک را بعنوان وجهی از هویت و برنامه سیاسی خود تعریف کرده، برای این مبارزه سازمان و نهاد ساخته و "کودکان مقدمند" را بوجود آورده، حزب ما بوده است. و این تنها انعکاس یک وضعیت واقعی ریشه دار در جامعه یعنی در طبقه کارگر است. حزب ما بعنوان حزب این جنبش اجتماعی خواست ها و جهت گیری ها در زمینه حقوق کودک را به روشنی تعریف کرده و در سطح سیاست نمایندگی کرده است. اتفاقی نیست که یک وجه بسیار توده ای و سازمانیافته کمونیسم کارگری بمثابه یک جنبش اجتماعی در ایران امروز در عرصه دفاع از حقوق کودک خود را نشان میدهد. بعبارت دیگر باید توجه کرد که بانیان و صاحبان جشن کودک و جنبش دفاع از حقوق کودک در سالهای اخیر در ایران کارگران کمونیست و جنبش کمونیستی کارگری آنها است.

حال به سوال فوق برگردیم. توازن قوای سیاسی بین جمهوری اسلامی و مردم با حملات وحشیانه جمهوری اسلامی به دانشجویان پس از 13 آذر سال گذشته و دستگیری وسیع دانشجویان چپ و حمله به فعالین سیاسی در همه عرصه ها و همچنین با اجرای موج وسیعی از اعدام ها و حملات اوباش نیروی انتظامی به زنان در خیابانها، قدری به نفع رژیم تغییر کرد. اما فقط قدری. از همان روز اول هم میشد فهمید که این توازن شکننده است و بزودی عوض خواهد شد. ما تاکید کردیم که این حملات از سر ترس مرگ رژیم است نه از موضع قدر قدرتی. گفتیم که این رژیم تا بیخ دندان درگیر بحرانی عمیق اقتصادی، سیاسی و حکومتی است و در منگنه جنبش زنده و عظیمی قرار دارد که به کمتر از قلع و قمع جمهوری اسلامی رضایت نمی دهد. اکنون اجتماعات و مراسم روز کودک پیغام آور این تغییر توازن قوا است.

بطور خلاصه میتوان مهمترین فاکتورها را چنین برشمرد:
- بعداز هجوم رژیم (و کل راست) بر علیه "شبح لنین" در دانشگاه در 13 آذر، حتی در همان دانشگاه که در نوک تعرض رژیم قرار گرفته بود، در تمام سال تحصیلی گذشته ما شاهد اعتراضات وسیع و توده ای دانشجویان بودیم که گرچه خواست های سیاسی و سوسیالیستی را مستقیما نتوانست بلند کند، اما در لوای خواست های صنفی آشکارا آشتی ناپذیری سیاسی، رادیکالیسم و در عین حال ابعاد و قدرت خود را اعلام میکرد. امسال هم دانشجویان شیراز در اولین هفته های مهر با هو کردن لاریجانی نشان دادند که دانشگاه در همان جهت در حرکت است.
- مقاومت زنان و دختران در مقابل حجاب و "طرح امنیت اجتماعی" نیز در ماههای گذشته نه فقط فروکش نکرد بلکه کار را به آنجا رساند که هرروز "مرحله جدید طرح امنیت اجتماعی" اعلام کنند و امثال روزنامه جمهوری اسلامی از "تبدیل بدحجابی به بی حجابی" و "برداشتن حجاب در مترو" دارند شکایت میکنند.
- اعدام های رژیم نیز با چنان موجی از اعتراضات در داخل و خارج روبرو شد که معلوم شد دوره "اعدام کن و حکومت کن" گذشته است.
- از همه شاید مهمتر، در تمام ماههای بعد از هجوم جمهوری اسلامی به دانشگاه، اعتصابات و مبارزات کارگری (همان طبقه ای که جنبش کمونیسم کارگری اش میزبان جشن کودکان است) دمی فروکش نکرد. برعکس، علیرغم همه فشارها و سرکوبها، نظیر حمله اوباش اسلامی به کارگران هفت تپه و کیان تایر و غیره، اعتصابات کارگری هم در ابعاد و گستردگی و هم در شکل و سازمانیافتگی قدم به جلو گذاشت و بیش از پیش بعنوان یک فاکتور سیاسی دخیل در اوضاع مطرح شد.
- و بالاخره همراه با این تحولات حزب سیاسی کل این جوش و خروش اجتماعی، حزب کمونیست کارگری، علاوه بر نقشی که در تمام تحولات فوق داشت، با کانال جدید و تلویزیون خود تریبونی فوق العاده موثر برای متعیین شدن جنبش کمونیسم کارگری، برای پیشروی سیاسی آن و برای متحزب شدن آن برپا کرد. برنامه های زنده تلویزیون کانال جدید از "آیت الله های میلیاردر" تا "سرمایه داری یا سوسیالیسم" و تا برنامه های که در اهمیت و جایگاه حزب و تحزب کمونیستی پخش میشود، نقشی غیر قابل انکار در شکستن توازن قوا و پیشروی کل جنبش های اجتماعی و در راس آنها کمونیسم کارگری داشته است. در واقع وقتی رژیم کوشید دانشگاه و خیابان و کارخانه را به قرق اوباش مسلح و خونخوارش درآورد، کانال جدید مردم و بویژه کارگران (که بینندگان پروپا قرص آنرا تشکیل میدهند) را در یک اجتماع وسیع سیاسی و سوسیالیستی و رزمنده سراسری دورهم گرد آورد. نه تنها گردهم آورد، بلکه سلاح اصلی را نیز جلوی دست مردم قرار داد: حزب! حزب کمونیست کارگری. حزبی شدیدا انسانگرا، شدیدا ماکزیمالیست، شدیدا سوسیالیست، شدیدا آزادیخواه و در همان حال بشدت پا روزمین و ملموس و قابل دسترسی. کافیست به یک برنامه زنده تلویزیون کانال جدید نگاه کنید تا ببینید از بوکان و شیراز و مشهد و اصفهان و کرج و تبریز مردم و بویژه کارگران تماس میگیرند و اعلام میکنند که خود را جزو این حزب میدانند و سوالشان این است که چگونه باید سازمان یابند.

بر متن مجموعه این اوضاع و احوال است که جنبش اجتماعی ما در دفاع از حقوق کودک اجتماعات وسیع و پرشوروی را از سنندج تا تهران سازمان میدهد. و بر متن مجموعه این اوضاع و بن بست های همه جانبه جمهوری اسلامی است که همین اجتماعات به نوبه خود به رژیم اسلامی سرمایه داران و به همه جامعه اعلام میدارد که جنبش رادیکال و سوسیالیستی سرنگونی طلبانه ای که اکنون در ایران جریان دارد قوی تر و پردامنه تر از آنست که با احمدی نژاد و قاضی مرتضوی و اوباش سپاه و اطلاعات و طرح امنیت اجتماعی بشود حریفش شد. این اجتماعات نشان میدهد که تمام آنچه که سرکوبگران در این چند ماه رشته بودند در واقع پنبه بوده است!

واضح است که رژیم اسلامی هم بخوبی این چیزها را میداند و با چنگ و دندان تلاش خواهد کرد که خود را آن بالا حفظ کند. اینکه رژیم چه امکانات و آبشن هایی دارد را باید وقت دیگری بررسی کنیم. اما تا همینجا مسلم است که بعد از روز کودک یک چیزهایی عوض شده است. یک مقطع دارد تمام میشود و فاز جدیدی در اعتراضات اجتماعی و پیشروی کمونیسم در ایران آغاز میشود. سران رژیم اسلامی باید فکر دیگری بحال حکومت زار الله بکند. تا آنجا که به صف کارگران و کمونیست ها و همه مردم آزایخواه بر میگردد باید مبارزه در همه جبهه ها گسترش داد. باید در دانشگاه حرکات و اعتراضات گسترده برپا کرد و بر متن آن آماده یک 16 آذر سرخ و کوبنده شد. باید حجاب ها را برگرفت و برای برپایی 8 مارسی وسیع و پرقدرت آماده شد. نقش طبقه کارگر و اعتصابات کارگری در تحولات آتی واضح است که تعیین کننده خواهد بود. باید جنبش کارگری را در سطح سراسری متحد و متشکل کرد. باید برای نبردهای بزرگ یعنی سرنگونی رژیم اسلامی و برپایی جمهوری سوسیالیستی آماده شد. باید سلاح این نبرد یعنی حزب را بخوبی حدادی کرد. باید شاخه ها و سازمانهای حزب کمونیست کارگری را در همه جا بوجود آورد. باید در هر کارخانه و محله، در هر مدرسه و هر دانشگاه حزبی ها خود را متشکل کنند و توده های وسیع را حول خود سازمان دهند. باید یک رهبری واحد و آگاه و سراسری را بر یک صف قدرتمند، به اندازه کافی سازمانیافته تامین کرد. باید بصورت حزب کمونیست کارگری متشکل شد. این مهمترین ضامن ایجاد انواع تشکل ها و سازماندهی و رهبری اعتصابات توده ای و قیام و پیروزی بر جمهوری اسلامی و مهمترین تکیه گاه بنای جامعه نوین انسانی و شایسته کودکانمان است.

----------------------
زیر نویس:
1) مانیفست کمونیست در پایان بخش دوم مطالبات فوری کمونیستها در آن مقطع (1848) را بر میشمرد، از قبیل الغاء مالکیت ارضی، مالیات تصاعدی بر درآمد، الغاء وراثت و غیره . بند دهم و آخر این مطالبات، و در واقع این شکل اولیه از "برنامه حداقل" کمونیست ها، در مورد کودکان و کار کودکان است:
" 10) آموزش رایگان همه کودکان در مدارس عمومی. الغاء کار کودکان در کارخانه ها بشکل کنونی. تلفیق آموزش (در مدارس) با تولید صنعتی، و غیره. "
ترجمه از متن انگلیسی 1888. پرانتز از ما است.
البته مانیفست کمونیست در چندین مورد به بی حقوقی کودکان و بردگی آنها در خانواده و استثمار وحشیانه آنان در مناسبات سرمایه داری اشاره میکند و ضمن نقد بیرحمانه آن در عوض خواهان مسئولیت کامل جامعه در قبال کودکان است.

Friday, October 10, 2008

رهبرعملی، پیشرو، کادر کلیدی است! حق، مدرنیسم و فرهنگ ما، تصمیم فرد، انضباط و..

آنچه که در زیر می آید بخش تقریبا پایانی از جلسه دوم سمینار مبانی کمونیسم کارگری است که از چند هفته پیش پیاده کردن و انتشار آنرا شروع کردیم. این مباحث برای اولین بار در جوانان کمونیست بطور کتبی منتشر میشود و متاسفانه فایل شفاهی آن هنوز بر روی سایت عمومی منصور حکمت به مدیریت خسرو داور قرار نگرفته است. (ویدئو این مباحث البته از تلویزیون کانال جدید پخش میشود.)
در بخش پایانی این سخنرانی منصور حکمت به نکات جالبی که در جاهای دیگر کمتر به آن پرداخته است اشاره میکند. علاوه بر اشاراتی به مسائلی نظیر مقوله حق در نزد ما، انقلاب جهانی و درک ما از انترناسیونالیسم، کمونیست ها و سازش، نکاتی را در توضیح کاراکتر و فرهنگ جریان ما و مناسبات درون حزبی بر میشمرد که بسیار خواندنی است. اینجا منصور حکمت همینطور بطور خلاصه و موجز نظرش را در باره مدرنیسم و مختصات آن بیان میکند که جالب توجه است. در پایان هم به نقش کلیدی کادر و رهبر و پیشرو میپردازد و فراخوان جالبی برای "نسل جدید" کمونیست های کارگری، یعنی خوانندگان اخص نشریه ما دارد.
در ادامه این نکات منصور حکمت بخش کوتاهی را، ولو با عجله، در تعریف چند مقوله اساسی اختصاص میدهد که هفته آینده به شما ارائه خواهیم داد و چاپ متن این سمینار را به پایان خواهیم برد.
ما اینبار هم مطابق روش هفته های قبل کوشش کرده ایم به عین گفتار شفاهی وفادار بمانیم و تنها در صورتی که تبدیل شفاهی به کتبی در فارسی ضروری کرده تغییراتی در انشاء مطالب داده ایم. هرجا کلمه یا عباراتی را ما اضافه کرده ایم، آنرا در پرانتز آورده ایم. تیتر فوق و سوتیترها از ما است. جوانان کمونیست.)


سمینار مبانی کمونیسم کارگری ژانویه 2001
ارکان عقیدتی کمونیسم کارگری – ادامه بحث


انسان، تاریخ، فرد و حق

یک نکته دیگر که مشخصه کمونیسم ماست و در تیتر اولیه (ابتدای جلسه) اسم بردم، اومانیسم و انسانگرایی ما است.

(همچناکه) گفتم انسان مرکز ثقل توجه ماست و نه تاریخ! نه یک پدیده ابژکتیو غیر انسانی و غیر زنده ای که قرار است مسیر خود را طی کند. "کمونیست ها" بارها خودشان را مهره های به پیش راندن تاریخ دانسته اند! گویا بدنیا می آیید که فعالیت کنید که زندگی کنید تا تاریخ از مرحله "آ" به مرحله "ب" برود! برای ما این تاریخ، تاریخ زندگی آدم ها است. در نتیجه هدف کمونیسم ما بهبود وضع زندگی آدمها است. اگه کمونیسمی نمی تواند این کار را بکند از راه خودش منحرف شده است. در نتیجه انسان گرایی ما فوریت دارد. و راجع به میلیاردها انسان معاصر و زمان خود ما است. کمونیسم به این معنی در موفق شدن عجله دارد. نه اینکه بخواهد "نقش و رسالت تاریخی" اش را بازی کند.

اینکه یک شیخی پای یک شمعی کتاب کاپیتال را زنده نگه دارد البته کار خوبی است؛ ولی جنبش کمونیستی موظف است در وضع زندگی مردم باعث تغییر و تحول بشود. همینطور موظف است کارگر و جنبش سوسیالیستی کارگر را در یک موقعیت بهتری برای مبارزه قرار دهد. حتی اگر نمی تواند پیروزی قطعی بدست آورد، باید (بتوانیم) بطور مادی بگوییم که به خاطر وجود این یا آن حزب سیاسی یا این جنبش کمونیسم کارگری، کارگران آن کشور در صحنه جدل اجتماعی با بورژوازی قویتر اند.

در رابطه با همین (مقوله) انسانیت، به نظر ما فرد مهم است و حق فردی فوق العاده مهم است. منتهی آن چیزی که مقوله "حق" را در بین ما تعریف میکند آنقدر حقوقی نیست. در جامعه بورژوایی حق یک مقوله حقوقی است. اینکه شما کاری را اجازه دارید انجام دهید. "چه کاری اجازه دارید بکنید"، اینرا را میگویند "حق شما". مثلا من و شما اجازه داریم 25 متر بپریم. ولی اگر نمی توانیم بپریم، حق آنرا بهر حال داریم. و کسی جلوی ما را نگرفته است برای اینکه 25 متر بپریم!

مقوله حق برای ما فقط رنگ حقوقی و به اصطلاح سلبی ندارد. (آنچه) که کسی جلوی ما را نگرفته باشد. (فقط در باره) اجازه هایی که داریم نیست. بلکه (همچنین در باره ) توانایی هایی (است) که برای تحقق حق داریم. شما در این جامعه حق دارید که نقل مکان کنید، در این شکی نیست. ولی اگر خرج هر بلیط قطار به اندازه یک ماه دستمزد شما باشد، خوب آنوقت در این جامعه حرکت نمی کنید و بروید اینور و آنور. شما حق دارید در کره ارض سفر کنید. درست است؟ ولی اگر بودجه اش را ندارید، وقتش را ندارید، یا اگر کارتان را از دست میدهید، یا مرخصی ندارید، خب سفر نمی کنید. شما حق دارید در سیاست دخالت کنید. ولی اگر پول ندارید دخالت نمی کنید، چون میدیا ندارید و خبرنگاران هم دور شما را نمی گیرند و غیره.

"حق" به تنهایی موقعیت من و شما در جامعه را توضیح نمی دهد. امکانات توضیح میدهد. (یعنی این) که چقدر امکان تحقق آن حق مان را داریم. در نتیجه این جنبه اثباتی و غیر سلبی حق، یعنی اینکه در عین حال چقدر میتوانیم از این حق مان استفاده کنیم، بخشی از درک ما از حق بشر در جامعه است. اینجاست که وقتی ما میگوییم آزادی بیان فقط اینرا نمی گوییم که طرف آزاد است حرفش را بزند. سوال بعدی این است که خوب حرفش را کجا بزند؟ شما "آزاد"ش کرده اید ولی هیچ روزنامه ای، هیچ تلویزیونی، هیچ مجمعی و هیچ تجمعی نیست که ایشان بنا به تعریف بتواند برود در آن حرفش را بزند. یک چیزی مثل "آزادی بیان" برای ما فورا پای امکان ابراز وجود آدم ها را به وسط می آورد.

به این معنی من فکر میکنم مقوله حق و انسان دوستی ما به مراتب عمیق تر است از لیبرال ها و دمکراسی غربی که دارد سعی میکند فرد و فردیت را بعنوان نقطه قوت خودش و نقطه ضعف کمونیسم مطرح کند. نه فقط کمونیسم ما بلکه کمونیسم مارکس اینطور است. که در آن آدم به مراتب آزادتر است بخاطر اینکه حتی امکان دارد که آن آزادی اش را متحقق کند.

ما و کمونیسم خاکستری

باب شده است که کمونیست ها را به "ندیدن فرد" و به "یکسان کردن آدم" و شبیه کردن آدم ها متهم بکنند. باز، در سنت ما اینطور نیست. در سنت ما بحث "یونیفورمیتی" و یکسان کردن و استاندارد کردن آدمها نیست. همانطور که گفتم بحث این است که هرکس اولا اجازه داشته باشد هرکاری که میخواهد بکند، ثانیا بتواند آن کاری را که میخواهد انجام دهد. بعد اینکه چه شکلی میشود و چه جور از آب درمی آید دیگر کاملا به انتخاب خود آن فرد بستگی دارد.

آن تصویر خاکستری از کمونیسم، که بخاطر سنت های بورژوایی سوسیالیسم باب شده است، شباهتی به ما ندارد. من فکر میکنم کسانی هم که حزب کمونیست کارگری را از دور مشاهده میکنند یک درجه اینرا می بینند که تنوع و به اصطلاح باز بودن این جریان زیاد است. یک سازمان "پیشفنگ- پسفنگی" نیست که همه موظف اند یک کار خاصی را انجام دهند. هرکس دارد ساز خودش را میزند و اگر باهم هماهنگ هستند، شاید بخاطر همعقیدگی زیادشان با هم دیگر است.

ولی بطور واقعی این استاندارد کردن جزو سیستم و مکتب ما نیست. بلکه برعکس برای خلاقیت آدمها ارزش قائل هستیم. و میخواهیم که (این خلاقیت) بروز کند. ما از اینکه آدم ها ادای همدیگر را در بیاورند و در یک استانداردی به هم شبیه بشوند لزوما لذت نمی بریم. مهم این است که (انسانها) همه امکانات مشابه ای داشته باشند.

کلک زدن به تاریخ نداریم!

یک نکته دیگر – من اینها را تیتر وار میگویم و بیشتر از این بحث سر تیترهایی را که گفتم باز نمی کنم، چون وقت زیادی نداریم، میخواهم به ته این لیست "تفاوتهای ما" برسم - مبحث رابطه تاکتیک و استراتژی است.

کمونیست های زیادی را شما دیده اید – کمونیست در گیومه را میگویم- جنبش های کمونیستی دیگر زیادی را دیده اید که در آنها تاکتیک یک "پلیتیک" و یک کلک تاریخی دوره ای است برای اینکه به یک استراتژی ورای آن تاکتیک برسند. که ظاهرا آن تاکتیک با آن استراتژی زیاد خوانایی ندارد. اهداف نهایی (شان) شباهتی به عمل همانروزشان ندارد. مثلا سازمانی که فرض کنید مدعی آزادی اندیشه است، پشت یک حکومت مذهبی میرود! میگوید این حکومت باید موفق شود، برای مثال. کسی که مخالف یک نهادی است مردم را دعوت میکند که بروند در انتخابات آن (نهاد) شرکت کنند. در حالکیه فرض کنید خود را طرفدار آزادی زن اعلام میکند، یک جایی پرچم علیه حجاب را تند روی میداند! چطور تاکتیک یک نفر میتواند برای پیشروی اش این باشد، ولی جنبش اش اگر فرض کنیم بیاید سرکار، آن آزادی هایی را که الان از آن دفاع نمی کند متحقق خواهد کرد؟! این تناقضی اش (که آن "کمونیستها") در آن گیر کرده اند.

راستش تناقض بین عمل آنها و ایده آلهای ما است. طرف بخاطر نیازهای تاریخی اش مجبور شده است ایده آل های ما را در سیستم خودش جا بدهد، ولی عملش و فعالیت روزمره اش (همخوان با) آن نیست. حزب توده میخواهد یک بلوک ضد آمریکایی درست کند. حالا حکومت آخوندها این را تامین کند، (با آن بلوک درست) میکند؛ حکومت ژنرال های چپ (این هدف را) تامین کند، (با آن بلوک درست) میکند. ایشان میخواهد یک حکومتی بگذارد جلوی آمریکا و علیه اش قد علم کند. از حکومت خمینی بعنوان حکومت ضد آمریکایی در منطقه دفاع میکند. کاری ندارد به اینکه این چه به روز مردم می آورد، چه به روز انسانیت می آورد، و چه فجایعی قرار است بشود. همین که این (حکومت خمینی) یک قطب ضد آمریکایی در جدال بین المللی است، از نظر این سنت برای مثال، کافی است. خب این تناقض دارد با آن چیزی که او لااقل روی کاغذ معتقد است که طرفدار آزادی مدنی یا برابری یا هرچه هست. (تناقض دارد با آنچه) بعنوان یک سازمان شبه سوسیالیست گفته است.

در تفکر ما تاکتیک نمی تواند با اصول مغایر باشد. چون نمی توانید مردم را به چیزی دعوت کنید که خودتان با آن نهایتا مخالف هستید. شما نمی توانید از مردم بخواهید که در یک چهارچوبی از اتفاقی دفاع بکنند که خودتان اگر سر کار بودید مانع آن میشدید. در سیستم ما این تناقض قبول نیست. ما کلک زدن به تاریخ نداریم!

ماکزیمالیسم جریان ما

این بحث ما را دوباره سرهمان بحث ماکزیمالیست (بودن جریان ما) میبرد . که اینها موظف اند همیشه حرف آخر شان را بزنند. ما اینرا نقطه قدرت خودمان میدانیم. بخاطر آن نکاتی که قبلا گفتم. ما قصد جلب رای محافل حاکمه را نداریم. ما میخواهیم تبدیل بشویم به یک آبشن و آلترناتیوی که وقتی طبقه کارگر هوس انقلاب میکند ما (آنجا) باشیم. ما قصد نداریم وقتی طبقه کارگر هوس انقلاب نمی کند، فعلا با طبقه بورژوا کنار بیاییم تا وقتی که (طبقه کارگر) هوس انقلاب بکند. ما داریم یک جنبشی میسازیم که اهداف شفافی دارد و میخواهد قوی شود و هر موقعه به همان اندازه که جامعه اجازه میدهد، به اصطلاح ژتون آن (جنبش) اجازه میدهد، وقتی که نبردهای تاریخساز طبقاتی صورت میگیرد ما با همان چهره مان آنجا باشیم تا مردم بتوانند ما را انتخاب کنند. تا طبقات کارگر و زحمتکش بتوانند بیایند حول این پرچم متشکل شوند.

در نتیجه ما در هیچ دوره ای از وجودمان نمی توانیم طرفدار یک جناحی از یک حکومت ارتجاعی باشیم. یا مردم را به تقویت از یک جناح از یک حکومت ارتجاعی دعوت کنیم. نمی توانیم! نمی کنیم!

میخواهم بگویم از حالا تا پنجاه سال دیگر، اگر سنت کمونیسم کارگری این باشد، کسی که در این سنت بار آمده باشد، مسئول هر دفتر سیاسی باشد، هیچوقت یک قطعنامه ای نمی آورد که از خط بنی صدر در مقابل خط (حزب) جمهوری اسلامی دفاع کند، از جناح خامنه ای در مقابل جناح خاتمی دفاع کند، از "پرزیدنت رفنسجانی" دفاع کند، یا از "الهیات مترقی" در مقابل دیکتاتوری های نظامی دفاع کند. از این سنت آن در نمی آید!

ممکن است کسی بگوید که بهمین دلیل هم شما، مثلا، نیرو نمی گیرید. ولی من واقعا دلم میخواهد ببینیم اینهایی که تمام عمرشان را به پلتیک زدن به تاریخ مشغول شده اند، کجا را گرفته اند؟! این طیف به اصطلاح پروسویت قبلی که همه اش مشغول اینگونه محاسبات و شامورتی بازی های سیاسی بوده است واقعا کجا نفوذی بهم زده است؟ هیچ جا!

برای جنبش ما امری که از لحاظ استراتژیکی و پرنسیبی و درازمدت مجاز نیست، در کوتاه مدت هم برایش مجاز نیست. در نتیجه شما نمی توانید که فعلا طرفدار این باشید که حالا برای اینکه زنها از این وضع مشقت بار در بیایند یک خرده طرفدار فائزه رفسنجانی بشوید. یا فمینیسم اسلامی را تشویق کنید. اگر ما اسلامی نیستیم فمینیسم اسلامی را هم تشویق نمی کنیم! دیدگاه خودمان را تشویق میکنیم. بگذار فمینیست اسلامی با ما کنار بیاید. چرا من باید با او کنار بیایم؟! حالا بعد به مقوله سازش میرسم، اما بالاخره بگذار نیروها تعیین کند که چه کسی به چه سمتی میرود. ما قرار نیست بلندگوی کس دیگری بشویم.

بهر حال این عدم تناقض تاکتیک و استراتژی و خوانایی تاکتیک و استراتژی یک جنبه هویتی ماست.

آیا ما سازش نمی کنیم؟

سازش چه؟ آیا ما سازش نمی کنیم؟ به نظر من در سنت ما برخورد لنین به "نپ" (در این رابطه) خیلی گویاست. در سنت ما سازش اجازه داریم (انجام دهیم). وقتی زورمان نمی رسد به مردم میگویم که زورمان نمی رسد، مجبوریم با این نیروی مقابلمان که یک نیروی دست راستی هست در این نقطه تعادل توافق کنیم، که اینقدر تغییرات را (فعلا) میدهیم و هر وقت زورمان برسد باقی آنرا انجام میدهیم.

ولی آن (سازش) را بعنوان سوسیالیسم قلمداد نمی کنیم. آن (سازش) را وظیفه تاریخی طبقه کارگر قلمداد نمی کنیم. ما وظیفه خودمان میدانیم اگر سازش میکنیم بگوییم این یک سازش سیاسی است. (بگوییم) اهداف ما جز این است، برنامه مان هم جز این است، (اما فعلا) زورمان نمی رسد. درست همانطور که شما مجبورید در جنگ یک قراردادی را امضاء کنید و بگویید اینقدر خاک مملکت را بردار و برو، ما زورمان نرسید.

لنین رابطه اش را با "نپ" دقیقا اینطوری توضیح میدهد. که دیدیم بعدا چه کسانی (بر خلاف لنین) سعی کردند "نپ" را ایده آلیزه بکنند و بعنوان نوعی از "اقتصاد دوران گذار" تئوریزه کنند. لنین خیلی روشن میگوید "نپ" (یعنی این) که آقا زورمان نمی رسد، چند سالی مجبوریم بازار را ول کنیم برای اینکه اقتصاد مملکت بچرخد تا بعد سراغ برنامه خودمان برویم. آقا زورمان نمی رسد! این سیستم بورژوایی است، ما داریم به آن تمکین میکنیم. ما داریم به آن تسلیم میشویم. الان داریم جلوی آن کوتاه می آییم.

در نتیجه سازش برای ما معنی دارد. ما یک جریان قد و نفهم و به اصطلاح لجباز با تاریخ نیستیم که بگوییم با اینکه زورمان نمی رسد، ما حرف خودمان را میزنیم و هیچ کار دیگری را نمی پذیریم. نه! ما ممکن است وارد صد جور سازش هم بشویم. ولی اولین وظیفه خودمان میدانیم که بگوییم این یک سازش است. همانقدر سازش این طبقه با آن طبقه است سر این مساله. اگر اینها دست به این کار نزنند ما هم دست به آن کار نمی زنیم. شما ممکن است قول بدهید که دست به اسلحه نمی برید به شرط اینکه او هم دست به اسلحه نبرد. شما ممکن است مجبور شوید این کار را بکنید.

بهر حال میخواهم بگویم سازش علنی جلوی چشم مردم و اعلام اینکه نیت شما چیز دیگری است (و مجبور به سازش شده اید)، با کسانی که "راه رشد غیر سرمایه داری" و "سرمایه داری مستقل" و نمی دانم نهضت مترقی از چیزهای مختلف میسازند و "الهیات رهایی بخش" کشف میکنند و غیره، فرق زیادی دارد. سازش را شما اعلام میکنید که با طبقه مقابل تان مجبور شده اید بر سر چیزهایی (کوتاه بیایید) و "جام زهر را سر بکشید". (خنده حضار) ولی آن ("راه رشد غیر سرمایه داری" و غیره) دیگر سازش نیست. این تقدیس یک راه حل دیگر و توهم پراکنی است.

تیترهای دیگری که من دارم را برایتان میگویم. یک تیتر دیگر بحث شوروی است که من اینجا دیگر واردش نمی شوم. که تبیین ما از شوروی چیست. انعکاس همین بحث (ها) را میتوانید در تببین ما ببینید که در "بولتن مباحث شوروی" آمده است.

انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم

(لحظات و یا دقایقی از بحث افتاده است)... انقلاب جهانی لزوما در نمی آید. شما ممکن است معتقد باشید در کشورهای محتلف با فواصل مختلف زمانی انقلاب یا بحران سیاسی صورت بگیرد و شما باید به آن شرایط جوابگو باشید. نمی توانید بگویید صبر می کنم تا در جهان با هم انقلاب بشود. در نتیجه انترناسیونالیسم ما در این نیست که گویا یک انقلاب جهانی همزمان را می خواهیم. انترناسیونال ما در این است که جنبشمان را جنبشی بین المللی می دانیم، و در هر کشور آنرا شاخه ایی از یک جنبش بین المللی و یک امر جهانی می دانیم. ولی در عین حال خودمان را موظف می دانیم به مسائل (مشخص و روز) آن کشور جواب بدهیم. این بر بحث (ارزیابی) ما از شوروی و در عین حال راجع به ایران هم تاثیر دارد.

پریروز با کسی صحبت میکردم می گفت: الان دیگر باید پاسخ های بین المللی داشت. گفتم اگر با مسائل بین المللی مواجه بشوی باید هم پاسخ بین المللی بدهی! ولی اگر فردا در ایران مسئله قدرت سیاسی باز بشود که هیچ بعید نیست – بعید نیست مساله قدرت سیاسی در ایران باز بشود- شما باید بروید و با پاسخ های خودتان شرکت کنید دیگر! و اگر بر فرض یک تکه ای را (حتی) برای مدت سه ماه به شما دادند باید برنامه خودتان را در آنجا پیاده کنید دیگر! نمی توانید صبر کنید. نمی توانید شهید تاریخ بشوید. باید برنامه تان را پیاده کنید. یک جایی به دست شما افتاده است! از آن هم به عنوان ظرفی برای جنبش بین المللی تان استفاده کنید.

در نتیجه خاصیت انترناسیونالیستی ما به معنی نفی مبارزه در هر کشور، و نفی قابل پیروز شدن مبارزه در هر کشور نیست. بلکه نشان دهنده کاراکنر جنبش ماست. و (نشان دهنده) موقعیت بین المللی مردم و این که شرایط جهانی بر همه حاکم است و طبقه کارگر طبقه جهانی ست.

یک نکته دیگر اینکه انترناسیونالیسم خصلت داده کارگر نیست. یعنی کارگر بطور غریزی در کارخانه انترناسیونالیست نمی شود. کما اینکه در خیلی از کشورها کارگر ها ناسیونالیست اند، یا مذهبی هستند. انترناسیونالیسم خاصیت جنبش ماست. جنبش کمونیستی طبقه کارگر انترناسیونالیستی است.

جنبش تریدیونیونی طبقه کارگر اصلا انترناسیونالیستی نیست. الان اروپا واحد شده، بیزینس ها دارند بانکهایشان را یکی میکنند ولی هنوز یک اتحادیه اروپایی کارگری نداریم. جنبش تریدیونیونی جنبش ناسیونالیستی در بین کارگران است.

همانطور که (جلوتر) گفتم طبقه کارگر به جز ابراز نارضایتی از وضع موجود چیزی فی النفسه از خودش بیرون نمی دهد. آن کسی که پرچم اتحادیه را جلوی کارگران برافراشته نگاه می دارد یک جنبش بورژوایی اصلاح طلب است و کاراکتر ناسیونالیستی دارد. انترناسوینالیسم پرولتری هم حاصل جنبش کمونیستی کارگری است. اتوماتیک از کارگر ها انترناسیونالیسم در نمی آید. تاریخا هم در نیامده است. ولی موقعیت عینی شان اجازه می دهد که اگر پرچم انترناسیونالیسم را با قدرت کاقی ببینند بفهمند که امر واقعیشان این (انترناسیونالیسم) است و نه ناسیونالیسم. بتوانند تناقض ناسیونالیسم با موقعیت عینی شان را درک کنند. ولی فی نفسه، اتوماتیک هیچ کارگری انترناسیونالیست نیست. این را در آذربایجان و ارمنستان دیدیم، در یوگوسلاوی دیدیم و در همه کشورهای جهان می بینیم که بسته به این که چه ایدئولوژی حاکم باشد آن ایدئولوژی (در بین کارگران نیز مسلط) است.

راجع به ایدئولوژی فکر کنم صحبت کردم. میخواهم بگویم ایدئولوژیی که در جامعه حاکم است، ایدئولوژی طبقات حاکم است. برای مثال ناسیونالیسم، رویزیونیسم، اصلاح طلبی، دمکراسی، اینها ایدئولوژی طبقه کارگر نیست. حتی اگر طبقه کارگر دنبالش برود، یا حتی نیروی اصلیش را تشکیل بدهد. (اینها) ایدئولوژی طبقاتی است که حکومت می کنند و این نفوذ مادی را بر طبقه کارگر پیدا کرده اند. انترناسیونالیسم هم به عنوان یک نگرش به دنیا و یک تبیین از وضع خود و به عنوان یک خصیصه سیاسی یک حرکتی، (امری) اکتسابی است. غریزی نیست. اکتسابی بودن آن هم به این معنی است که جنبش کمونیستی نماینده این کاراکتر در جنبش کارگری است.

مدرنیسم و فرهنگ ما

می خواهم بحثم را با بحث حزب و طبقه و سیاست تمام کنم. منتهی اول یک نکته در باره فرهنگ خودمان بگویم. در ادبیات ما در باره مدرن و مدرنیزاسیون و مدرنیته زیاد (صحبت) هست و کسانی که می نویسند اصرار دارند یگویند آدم های مدرنی هستند یا از معیارهای مدرنی دفاع می کنند. که الیته این مقوله ای نسبی است. منتهی می خواهم رایطه خودمان را با مدرنیسم بگویم.

ببینید، مدرنیسم که امروز علیه آن حرف می زنند و پسامدرنیست ها آمده اند و نقدش می کنند، مستقل از اینکه چه طبقه ای از آن حرف زد، چند تا عنصر ثابت داشت. و آن این بود که: اولا تکنولوژی مهم بود و رشد آن مثبت دیده می شد و (پیشرفت) تکنولوژی راه نجات بشر دیده می شد. در تفکر مدرنیستی تکنولوژی قرار است بشر را از این وضع بدبختی در بیاورد. یک (نوع) احترام به تکنولوژی و رشد بارآوری کار و اختراعات و علم و غیره در مدرنیسم هست. (ثانیا) یک درجه ای از بونیورسالیسم در مقابل محلی گری هست. یعنی جهانشمول بودن معیارها، جهانشمول بودن افق ها و امید ها. در نتیجه برای یک مدرنیست طبیعی است که بخواهد در همه مدارس جهان مثلا بیولوژی را درس بدهند. چون آن را علم می داند. در مقابل محلی گری که می گوید هر کشوری فرهنگ خودش را دارد، مدرنیسم طرفدار یک جور جهانشمول بودن معیارها و استاندارد ها و مینیمم هاست. و (ثالثا) اینکه تاریخ جهت دارد. مدرنیسم قائل به این است که تاریج جهت دارد و از اینجا به سمت بهتر میرود. از این وضعیت به سمت یک وضعیت بهتری میرود. و بیشتر بهتر است، نو تر بهتر است و غیره، در مدرنیسم یک امیدی هست. امیدی که مشخصه اختراعات و پیشرفت علوم عصر روشنگری به بعد و به خصوص قرن بیست است.

همانطور که گفتم این ها مشخصات مدرنیسم ما هم هست. علاقه ما به مدرنیسم (ناشی از این است:)، همین امید،‌ آینده بهتر و مرفه تر، اعتماد به بشر و اینکه قابلیت های علمی و فنی بشر می تواند مسائلش را حل کند. این ها مشخصات جنبش ما هست و به این معنا همه ما مدرن هستیم. و همین طور (این در مورد) جهانشمول بودن معیارهایمان صادق است. و دقیقا اینجاست که با یک سری جنبش های دیگر کلاهمان توی هم می رود. (با آنها) که خیلی فرهنگ ملی، خواص ملی و تمایلات و آرمانهای ملی محلی را دنبال میکنند. آنها که فرهنگ خلق و یا فرهنگ شرقی را دنبال می کنند.

اندیشه کمونیستی کارگری به یک معنی ذاتا مدرن هست. مدرن زمان خودش. می خواهد برود جلو تر و بر دوش دستاوردهای علمی و فنی بشر وضعیت بهتری را به وجود بیاورد و به این امر خوشبین است. این با بحث های این دور و زمانه مثل نسبیت فرهنگی و پست مدرنیسم تناقض دارد. این مباحث (پست مدرنیستی) الان در بین چپ ها تسلط دارند. شما اگر بروید بین چپ های رادیکال حرف بزنید، خیلی هاشان ضد امپریالیسم را به این معنی فهمیده اند که "بگذار کشورهای مختلف کارشان را بکنند"! "چه کار دارید که در وضعیت زن در کشورهای اسلامی دخالت می کنید"، "آنها خودشان باید تصمیم بگیرند"! "این امپریالیستی است اگر برویم بگوییم اجازه ندارند این کار را بکنند". "دخالت امپریالیستی غرب است"! در صورتی که برای حزب کمونیست کارگری غرب بهتر از شرق است. برای تفکر کمونیسم کارگری غرب تمدن بهتری - تا این لحظه- از تمدن شرق ایجاد کرده است. و این مثبت است و می تواند به این اذعان کند. رفاه، برابری، آزادی فردی و امحاء مناسبات سنتی این ها همه پدید ه هایی است که ما برایش ارزش قائلیم.

احترام به تصمیم فرد

کسی که به صفی که خود ما ساخته ایم نگاه کند متوجه بعضی چیزها می شود که شاید در برخی شرایط پیچیده تر انقلابی نقطه ضعف ما می تواند تلقی بشود. یکی، به عنوان مثال، احترام زیادی است که به داوطلبانه بودن فعالیت سیاسی در صفوف و تفکر ما هست. مجبور نکردن آدم ها. مثلا در تفکر کمونیستی کارگری هیچ جور تلاش نمی کنی یک کیش و یک سکت سازمان بدهی. افتخارات و مقدساتی را بتراشی و افتخاراتی را مطرح کنی، تهییج کنی، اخلاقیاتی را گرو بگیری و شهید نمایی کنی برای اینکه صف شما به صف مبارزه بیاید. معمولا همواره دارید توضیح می دهید و دارید سیاست را تعریف میکنید، معنی می کنید و ترویج می کنید و فرض شما این است که هر کسی که دوست دارد باید بیاید فعالیت کند، و کسی را نمی شود مجبور کرد.

این یک رگه اصلی در سنت فکری ماست. به یک معنی غربیت (غربی بودن) سنت فکری ماست در مقابل آن تلقی شرقی میلیتاریستی (نظامی گری) که ممکن است در بین خیلی از چپ ها باشد. که "سازمان گفته این" و "سازمان گفته آن" و بنا بر این شما نمی توانید کاری بکنید! در سنتی که ما داریم فرد خیلی دست باز دارد برای نخواستن و نکردن، قانع نشده زیر بار نرفتن. و بعد اینکه این سنت از ابزار های عاطفی و مذهبی برای بسیج استفاده نمی کند.

این ضرری که دارد اینست که اگر شما نتوانید به جای آن چیزی را بگذارید، در شرایطی که دیسیپلین (لازم است) و جنگ و بزن بزن در مبارزه طبقاتی هست، ممکن است شما شل ترین و ضعیف ترین سنت سیاسی باشید. این را ما متوجه اش هستیم. یعنی سازمانی که بنا را می گذارد بر روی داوطلبانه بودن فعالیت عضو اش، نساختن قرهنگی از خون و شهدا برای انجام کارش، افتخارات درست نکردن، تهییج نکردن و آدمها را با هر سیاستی از نو قانع کردن، باید پیه این را به تنش بمالد که اگر چیز دیگری را به جای این نگذارد که بتواند رزمندگیش را تامین بکند، می تواند یک سازمان کند، کم تحرک و احتمالا دیر به صحنه برسی باشد. برای همین به نظر من یک سازمان مذهبی مثل مجاهدین با یک سر و صدا وسط خیابان است و معلوم است دارد چه کار میکند و از چه سیاستی تبعیت می کند. حزب کمونیست کارگری باید دو میلیون نفر را قانع کند که الان وقت فلان کار است. این پروسه مداوم قانع کردن صفوف خود به این که یک کاری باید کرد، می شود گفت یک نقطه ضعف دیدگاه ماست. ولی به نظر من به این معنی نقطه ضعف است که جایش باید با مکانیزم های بسیج در این سنت پر بشود. سنت ما اجازه عوام فریبی، تهییج، گرو کشی اخلاقی، قسم دادن، گرو گرفتن پاسپورت، گرو گرفتن معاش برای بسیج صفوف را به کسی نمی دهد. طرف باید به عنوان یک آدم مستقل و صاحب حق رای خودش قبول کند که برود یک جایی فعالیتی بکند.

نقش کادر، رهبر و پیشرو

یک چنین سنتی چگونه می تواند نیروی زیادی را بسیج کند و به جنگ ببرد؟ برای مثال در نبردی که الان دارد در ایران باز می شود؟ این مسئله ای است که هر کس که در این سنت به آینده اش فکر می کند باید به آن توجه کند.

من فکر می کنم پاسخش رهبری ست. پاسخش این است که هر سنت نظیر سنت ما احتیاج دارد به تعداد کافی افراد پر حرارتی که بتوانند هر بار از اول جلوی صف بیفتند و (دیگران) را قانع کنند که باید این راه را رفت. این سنت احتیاج به کادر دارد. در نتیجه در سنت ما کادر، رهبر عملی، رهبر سیاسی جایگاه خیلی بیشتری دارد تا در چپ خاکستری شبه نظامی. که به صرف اینکه سازمان گفته شما باید بروید آن کار را بکنید. مستقل از اینکه آن سازمان چه توضیحی برای آن (فراخوان) می دهد. در سنت ما احتیاج به آدم هایی هست که معلوم است کی هستند، چه استدلالی می کنند و با چه استدلالی می خواهند صفشان را (به جایی) ببرند. اگر ما از نظر دیسیپلینی در جنبش آتی شکست بخوریم و اگر ما نتوانیم جواب گوی وظایفمان باشیم، به نظر من اساسا شکست ما در پیدا کردن و به میدان آوردن طیف کافی از رهبران سیاسی و عملی در جنبش مان و در حزب مان بوده است. این هم اکنون یک نقص اساسی ما الان هست و ما این را می دانیم .

می خواهم یگویم در سنت فکری ما پیشفنگ و پسفنگ و هارت و پورت و قسم دادن مردم به مقدسات جایی ندارد، ولی رهبری عملی و بالفعل هر روز از نو جا دارد و این بزرگ ترین نقطه ضعف کار ماست. ولی من فکر می کنم سیستم فکری ما مشکلی ندارد. این (نقش رهبری) راهش است.

جنبش و کمونیسمی که بخواهد بر سر آگاهی آزادی و برابری باشد موظف است بالاخره مردم را با عقلشان مجاب کند و به جنگ بیاوردشان. نمی توانید کسی را به خاطر این که نظام وظیفه اجباری است یا از شما حقوق می گیرد، یا راه دیگری در زندگی ندارد یا اگر با تو نیاشد هیچ کار دیگری در جامعه نمی تواند انجام دهد را به مبارزه طبقاتی یی ببرید که لیبراسیون و رهایی بشر مبنای آن باشد. آدم غیر آزاد به نظر من نمی تواند هیچ کسی را آزاد کند! آدمی که خودش در آن فعالیتی که دارد می کند و در حرفی که می زند آزاد نبوده، به نظر من نمی تواند میشر آزادی برای هیچ کسی باشد. این معلوم است و مردم می فهمند که این کسی که آمده اینجا آدمک یا سرباز اجباری این صف است.

در نتیجه جنبشی می تواند برود با حرارت این نیرو را بیاورد که واقعا با حرارت رفته باشد و در این ۲۰ سال این سخت ترین کار ما بوده است. پیدا کردن یک نسلی، یک تیپی از آدم هایی که می روند به جلوی بقیه و هر کدام سعی می کنند یک صفی را به میدان نبرد بیاورند. و این آن احاطه ای را ایجاب می کند که من به علی گفتم (اشاره به بحث های قبلی در همین جلسه). برای این که (کسی) بتواند این کار را بکند آن وقت دیگر کافی نیست که کار و دستور و العمل را بدانید. باید بتوانید دست در وجود آدم ها ببرید و مجابشان کنید که این یک وظیفه اساسی و تعیین کننده است و ازشان بر می آید و باید انجام دهند.

در نتیجه مقوله رهبری، مقوله پیشرو، مقوله رهبر عملی، برای سنت کمونیسم کارگری کلیدی است. بر خلاف سنت های رویزیونیستی که در آنها حرف گوش کردن و تبعیت و اطاعت از مافوق ممکن است خیلی مقولات کلیدی باشد. در سنت ما همان طور که گفتم انتخاب چه فردی و چه جمعی تعیین کننده است. و در نتیجه قدرت مجاب کردن، آدم هایی که بتوانند بروند عده بیشتری را به (پیمودن) یک راهی مجاب کنند، این ها به اصطلاح خمیره وجودی این جنبش هستند. اگر نباشند شکست می خوریم و اگر باشند، فقط شانس پیروزی داریم.

ضرورت نظم صف کمونیستی

منتهی این به معنی عدم دیسیپلین نیست. در صف ما و در تفکر ما باز یک فرض دیگر هست که نهایت تلاش را می کنیم که دسته جمعی تصمیم بگیریم. و باید این فرهنگ را به وجود بیاوریم که پای تصمیم جمعی می رویم و پیاده اش می کنیم. ایجاد کردن این فرهنگ که شاید سانترالیسم دموکراتیک که در بلشویک ها مطرح بود یک بیان تشکیلاتی اساسنامه ای این واقعیت سیاسی است که یک عده ای در نهایت آزادی دست جمعی تصمیم می گیرند و بعد با یک نظمی پیاده اش می کنند. و دیگر وقتی تصمیمشان را گرفتند، هر کسی پای قولش می ایستد و می رود پیاده اش می کند. و دیگر بعد از تصمیم، اجرا تعیین کننده است و شاخص اصلی است. این سیاست را می خواهیم پیاده کنیم و این افق ماست.

به نظر من - باز الان من دارم برای یک جمع غیر حزبی حرف می زنم - حزب کمونیست کارگری موفق نبوده است. حزبی که من عضوش هستم. موفق نبوده، آنطور که باید و شاید. به نظر من ما آزادی زیاد و دیسیپلین کمی داریم. سرعت عمل خیلی کمی داریم برای جنبیدن و گرفتن. با این که یکی از فعال ترین جریانات چپی هستیم که تاریخ این سالها شاهدش بوده، هنوز آن نظم یک صف کمونیستی که می رود به جنگ را به خودمان نگرفته ایم. من شخصا فکر می کنم این اوضاع ایران که دارد حاد می شود، ما را قشنگ به بوته آزمایش می سپارد. و من خیلی خوش بین نیستم به این که از نظر دخالت منظم در اوضاع و از نظر دخالت پر حرارت در اوضاع ما آمادگی کافی را به دست آورده باشیم. ولی دیدگاه ما متکی به این (لزوم نظم کمونیستی) است. و این جاست که به نظر من اگر کسی می خواست جایی برقصد، گل همین جاست و همین جا باید برقصد! (خنده حضار)

الان وقتش است که کمونیست های این نسل خط کمونیسم کارگری هرکدام بیایند جلوی صحنه و هر کدام کاری به عهده بگیرند بخواهند که رهبرعملی بشوند. رهبر پیشرو یک بخشی از فعالیت وسیعی که جلوی ما هست و مشغولش هستیم، بشوند. من فکر می کنم ما هنوز تنوانسته ایم این را که بخشی از تفکرمان هست، به بخشی از واقعیت عینی مان (نیز) تبدیل کنیم. بهر حال این را خواستم بگویم.