با ما تماس بگیریدو نظرات خود را برای ما بفرستید....kian.azar@gmail.com برای ایجاد یک دنیای شاد،انسانی ،مرفه و برابر باید همه خواستاران آن تلاش کنند تا ایجاد آن میسر شود،بیایید با هم برای ایجاد آن تلاش و مبارزه کنیم

Friday, October 10, 2008

رهبرعملی، پیشرو، کادر کلیدی است! حق، مدرنیسم و فرهنگ ما، تصمیم فرد، انضباط و..

آنچه که در زیر می آید بخش تقریبا پایانی از جلسه دوم سمینار مبانی کمونیسم کارگری است که از چند هفته پیش پیاده کردن و انتشار آنرا شروع کردیم. این مباحث برای اولین بار در جوانان کمونیست بطور کتبی منتشر میشود و متاسفانه فایل شفاهی آن هنوز بر روی سایت عمومی منصور حکمت به مدیریت خسرو داور قرار نگرفته است. (ویدئو این مباحث البته از تلویزیون کانال جدید پخش میشود.)
در بخش پایانی این سخنرانی منصور حکمت به نکات جالبی که در جاهای دیگر کمتر به آن پرداخته است اشاره میکند. علاوه بر اشاراتی به مسائلی نظیر مقوله حق در نزد ما، انقلاب جهانی و درک ما از انترناسیونالیسم، کمونیست ها و سازش، نکاتی را در توضیح کاراکتر و فرهنگ جریان ما و مناسبات درون حزبی بر میشمرد که بسیار خواندنی است. اینجا منصور حکمت همینطور بطور خلاصه و موجز نظرش را در باره مدرنیسم و مختصات آن بیان میکند که جالب توجه است. در پایان هم به نقش کلیدی کادر و رهبر و پیشرو میپردازد و فراخوان جالبی برای "نسل جدید" کمونیست های کارگری، یعنی خوانندگان اخص نشریه ما دارد.
در ادامه این نکات منصور حکمت بخش کوتاهی را، ولو با عجله، در تعریف چند مقوله اساسی اختصاص میدهد که هفته آینده به شما ارائه خواهیم داد و چاپ متن این سمینار را به پایان خواهیم برد.
ما اینبار هم مطابق روش هفته های قبل کوشش کرده ایم به عین گفتار شفاهی وفادار بمانیم و تنها در صورتی که تبدیل شفاهی به کتبی در فارسی ضروری کرده تغییراتی در انشاء مطالب داده ایم. هرجا کلمه یا عباراتی را ما اضافه کرده ایم، آنرا در پرانتز آورده ایم. تیتر فوق و سوتیترها از ما است. جوانان کمونیست.)


سمینار مبانی کمونیسم کارگری ژانویه 2001
ارکان عقیدتی کمونیسم کارگری – ادامه بحث


انسان، تاریخ، فرد و حق

یک نکته دیگر که مشخصه کمونیسم ماست و در تیتر اولیه (ابتدای جلسه) اسم بردم، اومانیسم و انسانگرایی ما است.

(همچناکه) گفتم انسان مرکز ثقل توجه ماست و نه تاریخ! نه یک پدیده ابژکتیو غیر انسانی و غیر زنده ای که قرار است مسیر خود را طی کند. "کمونیست ها" بارها خودشان را مهره های به پیش راندن تاریخ دانسته اند! گویا بدنیا می آیید که فعالیت کنید که زندگی کنید تا تاریخ از مرحله "آ" به مرحله "ب" برود! برای ما این تاریخ، تاریخ زندگی آدم ها است. در نتیجه هدف کمونیسم ما بهبود وضع زندگی آدمها است. اگه کمونیسمی نمی تواند این کار را بکند از راه خودش منحرف شده است. در نتیجه انسان گرایی ما فوریت دارد. و راجع به میلیاردها انسان معاصر و زمان خود ما است. کمونیسم به این معنی در موفق شدن عجله دارد. نه اینکه بخواهد "نقش و رسالت تاریخی" اش را بازی کند.

اینکه یک شیخی پای یک شمعی کتاب کاپیتال را زنده نگه دارد البته کار خوبی است؛ ولی جنبش کمونیستی موظف است در وضع زندگی مردم باعث تغییر و تحول بشود. همینطور موظف است کارگر و جنبش سوسیالیستی کارگر را در یک موقعیت بهتری برای مبارزه قرار دهد. حتی اگر نمی تواند پیروزی قطعی بدست آورد، باید (بتوانیم) بطور مادی بگوییم که به خاطر وجود این یا آن حزب سیاسی یا این جنبش کمونیسم کارگری، کارگران آن کشور در صحنه جدل اجتماعی با بورژوازی قویتر اند.

در رابطه با همین (مقوله) انسانیت، به نظر ما فرد مهم است و حق فردی فوق العاده مهم است. منتهی آن چیزی که مقوله "حق" را در بین ما تعریف میکند آنقدر حقوقی نیست. در جامعه بورژوایی حق یک مقوله حقوقی است. اینکه شما کاری را اجازه دارید انجام دهید. "چه کاری اجازه دارید بکنید"، اینرا را میگویند "حق شما". مثلا من و شما اجازه داریم 25 متر بپریم. ولی اگر نمی توانیم بپریم، حق آنرا بهر حال داریم. و کسی جلوی ما را نگرفته است برای اینکه 25 متر بپریم!

مقوله حق برای ما فقط رنگ حقوقی و به اصطلاح سلبی ندارد. (آنچه) که کسی جلوی ما را نگرفته باشد. (فقط در باره) اجازه هایی که داریم نیست. بلکه (همچنین در باره ) توانایی هایی (است) که برای تحقق حق داریم. شما در این جامعه حق دارید که نقل مکان کنید، در این شکی نیست. ولی اگر خرج هر بلیط قطار به اندازه یک ماه دستمزد شما باشد، خوب آنوقت در این جامعه حرکت نمی کنید و بروید اینور و آنور. شما حق دارید در کره ارض سفر کنید. درست است؟ ولی اگر بودجه اش را ندارید، وقتش را ندارید، یا اگر کارتان را از دست میدهید، یا مرخصی ندارید، خب سفر نمی کنید. شما حق دارید در سیاست دخالت کنید. ولی اگر پول ندارید دخالت نمی کنید، چون میدیا ندارید و خبرنگاران هم دور شما را نمی گیرند و غیره.

"حق" به تنهایی موقعیت من و شما در جامعه را توضیح نمی دهد. امکانات توضیح میدهد. (یعنی این) که چقدر امکان تحقق آن حق مان را داریم. در نتیجه این جنبه اثباتی و غیر سلبی حق، یعنی اینکه در عین حال چقدر میتوانیم از این حق مان استفاده کنیم، بخشی از درک ما از حق بشر در جامعه است. اینجاست که وقتی ما میگوییم آزادی بیان فقط اینرا نمی گوییم که طرف آزاد است حرفش را بزند. سوال بعدی این است که خوب حرفش را کجا بزند؟ شما "آزاد"ش کرده اید ولی هیچ روزنامه ای، هیچ تلویزیونی، هیچ مجمعی و هیچ تجمعی نیست که ایشان بنا به تعریف بتواند برود در آن حرفش را بزند. یک چیزی مثل "آزادی بیان" برای ما فورا پای امکان ابراز وجود آدم ها را به وسط می آورد.

به این معنی من فکر میکنم مقوله حق و انسان دوستی ما به مراتب عمیق تر است از لیبرال ها و دمکراسی غربی که دارد سعی میکند فرد و فردیت را بعنوان نقطه قوت خودش و نقطه ضعف کمونیسم مطرح کند. نه فقط کمونیسم ما بلکه کمونیسم مارکس اینطور است. که در آن آدم به مراتب آزادتر است بخاطر اینکه حتی امکان دارد که آن آزادی اش را متحقق کند.

ما و کمونیسم خاکستری

باب شده است که کمونیست ها را به "ندیدن فرد" و به "یکسان کردن آدم" و شبیه کردن آدم ها متهم بکنند. باز، در سنت ما اینطور نیست. در سنت ما بحث "یونیفورمیتی" و یکسان کردن و استاندارد کردن آدمها نیست. همانطور که گفتم بحث این است که هرکس اولا اجازه داشته باشد هرکاری که میخواهد بکند، ثانیا بتواند آن کاری را که میخواهد انجام دهد. بعد اینکه چه شکلی میشود و چه جور از آب درمی آید دیگر کاملا به انتخاب خود آن فرد بستگی دارد.

آن تصویر خاکستری از کمونیسم، که بخاطر سنت های بورژوایی سوسیالیسم باب شده است، شباهتی به ما ندارد. من فکر میکنم کسانی هم که حزب کمونیست کارگری را از دور مشاهده میکنند یک درجه اینرا می بینند که تنوع و به اصطلاح باز بودن این جریان زیاد است. یک سازمان "پیشفنگ- پسفنگی" نیست که همه موظف اند یک کار خاصی را انجام دهند. هرکس دارد ساز خودش را میزند و اگر باهم هماهنگ هستند، شاید بخاطر همعقیدگی زیادشان با هم دیگر است.

ولی بطور واقعی این استاندارد کردن جزو سیستم و مکتب ما نیست. بلکه برعکس برای خلاقیت آدمها ارزش قائل هستیم. و میخواهیم که (این خلاقیت) بروز کند. ما از اینکه آدم ها ادای همدیگر را در بیاورند و در یک استانداردی به هم شبیه بشوند لزوما لذت نمی بریم. مهم این است که (انسانها) همه امکانات مشابه ای داشته باشند.

کلک زدن به تاریخ نداریم!

یک نکته دیگر – من اینها را تیتر وار میگویم و بیشتر از این بحث سر تیترهایی را که گفتم باز نمی کنم، چون وقت زیادی نداریم، میخواهم به ته این لیست "تفاوتهای ما" برسم - مبحث رابطه تاکتیک و استراتژی است.

کمونیست های زیادی را شما دیده اید – کمونیست در گیومه را میگویم- جنبش های کمونیستی دیگر زیادی را دیده اید که در آنها تاکتیک یک "پلیتیک" و یک کلک تاریخی دوره ای است برای اینکه به یک استراتژی ورای آن تاکتیک برسند. که ظاهرا آن تاکتیک با آن استراتژی زیاد خوانایی ندارد. اهداف نهایی (شان) شباهتی به عمل همانروزشان ندارد. مثلا سازمانی که فرض کنید مدعی آزادی اندیشه است، پشت یک حکومت مذهبی میرود! میگوید این حکومت باید موفق شود، برای مثال. کسی که مخالف یک نهادی است مردم را دعوت میکند که بروند در انتخابات آن (نهاد) شرکت کنند. در حالکیه فرض کنید خود را طرفدار آزادی زن اعلام میکند، یک جایی پرچم علیه حجاب را تند روی میداند! چطور تاکتیک یک نفر میتواند برای پیشروی اش این باشد، ولی جنبش اش اگر فرض کنیم بیاید سرکار، آن آزادی هایی را که الان از آن دفاع نمی کند متحقق خواهد کرد؟! این تناقضی اش (که آن "کمونیستها") در آن گیر کرده اند.

راستش تناقض بین عمل آنها و ایده آلهای ما است. طرف بخاطر نیازهای تاریخی اش مجبور شده است ایده آل های ما را در سیستم خودش جا بدهد، ولی عملش و فعالیت روزمره اش (همخوان با) آن نیست. حزب توده میخواهد یک بلوک ضد آمریکایی درست کند. حالا حکومت آخوندها این را تامین کند، (با آن بلوک درست) میکند؛ حکومت ژنرال های چپ (این هدف را) تامین کند، (با آن بلوک درست) میکند. ایشان میخواهد یک حکومتی بگذارد جلوی آمریکا و علیه اش قد علم کند. از حکومت خمینی بعنوان حکومت ضد آمریکایی در منطقه دفاع میکند. کاری ندارد به اینکه این چه به روز مردم می آورد، چه به روز انسانیت می آورد، و چه فجایعی قرار است بشود. همین که این (حکومت خمینی) یک قطب ضد آمریکایی در جدال بین المللی است، از نظر این سنت برای مثال، کافی است. خب این تناقض دارد با آن چیزی که او لااقل روی کاغذ معتقد است که طرفدار آزادی مدنی یا برابری یا هرچه هست. (تناقض دارد با آنچه) بعنوان یک سازمان شبه سوسیالیست گفته است.

در تفکر ما تاکتیک نمی تواند با اصول مغایر باشد. چون نمی توانید مردم را به چیزی دعوت کنید که خودتان با آن نهایتا مخالف هستید. شما نمی توانید از مردم بخواهید که در یک چهارچوبی از اتفاقی دفاع بکنند که خودتان اگر سر کار بودید مانع آن میشدید. در سیستم ما این تناقض قبول نیست. ما کلک زدن به تاریخ نداریم!

ماکزیمالیسم جریان ما

این بحث ما را دوباره سرهمان بحث ماکزیمالیست (بودن جریان ما) میبرد . که اینها موظف اند همیشه حرف آخر شان را بزنند. ما اینرا نقطه قدرت خودمان میدانیم. بخاطر آن نکاتی که قبلا گفتم. ما قصد جلب رای محافل حاکمه را نداریم. ما میخواهیم تبدیل بشویم به یک آبشن و آلترناتیوی که وقتی طبقه کارگر هوس انقلاب میکند ما (آنجا) باشیم. ما قصد نداریم وقتی طبقه کارگر هوس انقلاب نمی کند، فعلا با طبقه بورژوا کنار بیاییم تا وقتی که (طبقه کارگر) هوس انقلاب بکند. ما داریم یک جنبشی میسازیم که اهداف شفافی دارد و میخواهد قوی شود و هر موقعه به همان اندازه که جامعه اجازه میدهد، به اصطلاح ژتون آن (جنبش) اجازه میدهد، وقتی که نبردهای تاریخساز طبقاتی صورت میگیرد ما با همان چهره مان آنجا باشیم تا مردم بتوانند ما را انتخاب کنند. تا طبقات کارگر و زحمتکش بتوانند بیایند حول این پرچم متشکل شوند.

در نتیجه ما در هیچ دوره ای از وجودمان نمی توانیم طرفدار یک جناحی از یک حکومت ارتجاعی باشیم. یا مردم را به تقویت از یک جناح از یک حکومت ارتجاعی دعوت کنیم. نمی توانیم! نمی کنیم!

میخواهم بگویم از حالا تا پنجاه سال دیگر، اگر سنت کمونیسم کارگری این باشد، کسی که در این سنت بار آمده باشد، مسئول هر دفتر سیاسی باشد، هیچوقت یک قطعنامه ای نمی آورد که از خط بنی صدر در مقابل خط (حزب) جمهوری اسلامی دفاع کند، از جناح خامنه ای در مقابل جناح خاتمی دفاع کند، از "پرزیدنت رفنسجانی" دفاع کند، یا از "الهیات مترقی" در مقابل دیکتاتوری های نظامی دفاع کند. از این سنت آن در نمی آید!

ممکن است کسی بگوید که بهمین دلیل هم شما، مثلا، نیرو نمی گیرید. ولی من واقعا دلم میخواهد ببینیم اینهایی که تمام عمرشان را به پلتیک زدن به تاریخ مشغول شده اند، کجا را گرفته اند؟! این طیف به اصطلاح پروسویت قبلی که همه اش مشغول اینگونه محاسبات و شامورتی بازی های سیاسی بوده است واقعا کجا نفوذی بهم زده است؟ هیچ جا!

برای جنبش ما امری که از لحاظ استراتژیکی و پرنسیبی و درازمدت مجاز نیست، در کوتاه مدت هم برایش مجاز نیست. در نتیجه شما نمی توانید که فعلا طرفدار این باشید که حالا برای اینکه زنها از این وضع مشقت بار در بیایند یک خرده طرفدار فائزه رفسنجانی بشوید. یا فمینیسم اسلامی را تشویق کنید. اگر ما اسلامی نیستیم فمینیسم اسلامی را هم تشویق نمی کنیم! دیدگاه خودمان را تشویق میکنیم. بگذار فمینیست اسلامی با ما کنار بیاید. چرا من باید با او کنار بیایم؟! حالا بعد به مقوله سازش میرسم، اما بالاخره بگذار نیروها تعیین کند که چه کسی به چه سمتی میرود. ما قرار نیست بلندگوی کس دیگری بشویم.

بهر حال این عدم تناقض تاکتیک و استراتژی و خوانایی تاکتیک و استراتژی یک جنبه هویتی ماست.

آیا ما سازش نمی کنیم؟

سازش چه؟ آیا ما سازش نمی کنیم؟ به نظر من در سنت ما برخورد لنین به "نپ" (در این رابطه) خیلی گویاست. در سنت ما سازش اجازه داریم (انجام دهیم). وقتی زورمان نمی رسد به مردم میگویم که زورمان نمی رسد، مجبوریم با این نیروی مقابلمان که یک نیروی دست راستی هست در این نقطه تعادل توافق کنیم، که اینقدر تغییرات را (فعلا) میدهیم و هر وقت زورمان برسد باقی آنرا انجام میدهیم.

ولی آن (سازش) را بعنوان سوسیالیسم قلمداد نمی کنیم. آن (سازش) را وظیفه تاریخی طبقه کارگر قلمداد نمی کنیم. ما وظیفه خودمان میدانیم اگر سازش میکنیم بگوییم این یک سازش سیاسی است. (بگوییم) اهداف ما جز این است، برنامه مان هم جز این است، (اما فعلا) زورمان نمی رسد. درست همانطور که شما مجبورید در جنگ یک قراردادی را امضاء کنید و بگویید اینقدر خاک مملکت را بردار و برو، ما زورمان نرسید.

لنین رابطه اش را با "نپ" دقیقا اینطوری توضیح میدهد. که دیدیم بعدا چه کسانی (بر خلاف لنین) سعی کردند "نپ" را ایده آلیزه بکنند و بعنوان نوعی از "اقتصاد دوران گذار" تئوریزه کنند. لنین خیلی روشن میگوید "نپ" (یعنی این) که آقا زورمان نمی رسد، چند سالی مجبوریم بازار را ول کنیم برای اینکه اقتصاد مملکت بچرخد تا بعد سراغ برنامه خودمان برویم. آقا زورمان نمی رسد! این سیستم بورژوایی است، ما داریم به آن تمکین میکنیم. ما داریم به آن تسلیم میشویم. الان داریم جلوی آن کوتاه می آییم.

در نتیجه سازش برای ما معنی دارد. ما یک جریان قد و نفهم و به اصطلاح لجباز با تاریخ نیستیم که بگوییم با اینکه زورمان نمی رسد، ما حرف خودمان را میزنیم و هیچ کار دیگری را نمی پذیریم. نه! ما ممکن است وارد صد جور سازش هم بشویم. ولی اولین وظیفه خودمان میدانیم که بگوییم این یک سازش است. همانقدر سازش این طبقه با آن طبقه است سر این مساله. اگر اینها دست به این کار نزنند ما هم دست به آن کار نمی زنیم. شما ممکن است قول بدهید که دست به اسلحه نمی برید به شرط اینکه او هم دست به اسلحه نبرد. شما ممکن است مجبور شوید این کار را بکنید.

بهر حال میخواهم بگویم سازش علنی جلوی چشم مردم و اعلام اینکه نیت شما چیز دیگری است (و مجبور به سازش شده اید)، با کسانی که "راه رشد غیر سرمایه داری" و "سرمایه داری مستقل" و نمی دانم نهضت مترقی از چیزهای مختلف میسازند و "الهیات رهایی بخش" کشف میکنند و غیره، فرق زیادی دارد. سازش را شما اعلام میکنید که با طبقه مقابل تان مجبور شده اید بر سر چیزهایی (کوتاه بیایید) و "جام زهر را سر بکشید". (خنده حضار) ولی آن ("راه رشد غیر سرمایه داری" و غیره) دیگر سازش نیست. این تقدیس یک راه حل دیگر و توهم پراکنی است.

تیترهای دیگری که من دارم را برایتان میگویم. یک تیتر دیگر بحث شوروی است که من اینجا دیگر واردش نمی شوم. که تبیین ما از شوروی چیست. انعکاس همین بحث (ها) را میتوانید در تببین ما ببینید که در "بولتن مباحث شوروی" آمده است.

انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم

(لحظات و یا دقایقی از بحث افتاده است)... انقلاب جهانی لزوما در نمی آید. شما ممکن است معتقد باشید در کشورهای محتلف با فواصل مختلف زمانی انقلاب یا بحران سیاسی صورت بگیرد و شما باید به آن شرایط جوابگو باشید. نمی توانید بگویید صبر می کنم تا در جهان با هم انقلاب بشود. در نتیجه انترناسیونالیسم ما در این نیست که گویا یک انقلاب جهانی همزمان را می خواهیم. انترناسیونال ما در این است که جنبشمان را جنبشی بین المللی می دانیم، و در هر کشور آنرا شاخه ایی از یک جنبش بین المللی و یک امر جهانی می دانیم. ولی در عین حال خودمان را موظف می دانیم به مسائل (مشخص و روز) آن کشور جواب بدهیم. این بر بحث (ارزیابی) ما از شوروی و در عین حال راجع به ایران هم تاثیر دارد.

پریروز با کسی صحبت میکردم می گفت: الان دیگر باید پاسخ های بین المللی داشت. گفتم اگر با مسائل بین المللی مواجه بشوی باید هم پاسخ بین المللی بدهی! ولی اگر فردا در ایران مسئله قدرت سیاسی باز بشود که هیچ بعید نیست – بعید نیست مساله قدرت سیاسی در ایران باز بشود- شما باید بروید و با پاسخ های خودتان شرکت کنید دیگر! و اگر بر فرض یک تکه ای را (حتی) برای مدت سه ماه به شما دادند باید برنامه خودتان را در آنجا پیاده کنید دیگر! نمی توانید صبر کنید. نمی توانید شهید تاریخ بشوید. باید برنامه تان را پیاده کنید. یک جایی به دست شما افتاده است! از آن هم به عنوان ظرفی برای جنبش بین المللی تان استفاده کنید.

در نتیجه خاصیت انترناسیونالیستی ما به معنی نفی مبارزه در هر کشور، و نفی قابل پیروز شدن مبارزه در هر کشور نیست. بلکه نشان دهنده کاراکنر جنبش ماست. و (نشان دهنده) موقعیت بین المللی مردم و این که شرایط جهانی بر همه حاکم است و طبقه کارگر طبقه جهانی ست.

یک نکته دیگر اینکه انترناسیونالیسم خصلت داده کارگر نیست. یعنی کارگر بطور غریزی در کارخانه انترناسیونالیست نمی شود. کما اینکه در خیلی از کشورها کارگر ها ناسیونالیست اند، یا مذهبی هستند. انترناسیونالیسم خاصیت جنبش ماست. جنبش کمونیستی طبقه کارگر انترناسیونالیستی است.

جنبش تریدیونیونی طبقه کارگر اصلا انترناسیونالیستی نیست. الان اروپا واحد شده، بیزینس ها دارند بانکهایشان را یکی میکنند ولی هنوز یک اتحادیه اروپایی کارگری نداریم. جنبش تریدیونیونی جنبش ناسیونالیستی در بین کارگران است.

همانطور که (جلوتر) گفتم طبقه کارگر به جز ابراز نارضایتی از وضع موجود چیزی فی النفسه از خودش بیرون نمی دهد. آن کسی که پرچم اتحادیه را جلوی کارگران برافراشته نگاه می دارد یک جنبش بورژوایی اصلاح طلب است و کاراکتر ناسیونالیستی دارد. انترناسوینالیسم پرولتری هم حاصل جنبش کمونیستی کارگری است. اتوماتیک از کارگر ها انترناسیونالیسم در نمی آید. تاریخا هم در نیامده است. ولی موقعیت عینی شان اجازه می دهد که اگر پرچم انترناسیونالیسم را با قدرت کاقی ببینند بفهمند که امر واقعیشان این (انترناسیونالیسم) است و نه ناسیونالیسم. بتوانند تناقض ناسیونالیسم با موقعیت عینی شان را درک کنند. ولی فی نفسه، اتوماتیک هیچ کارگری انترناسیونالیست نیست. این را در آذربایجان و ارمنستان دیدیم، در یوگوسلاوی دیدیم و در همه کشورهای جهان می بینیم که بسته به این که چه ایدئولوژی حاکم باشد آن ایدئولوژی (در بین کارگران نیز مسلط) است.

راجع به ایدئولوژی فکر کنم صحبت کردم. میخواهم بگویم ایدئولوژیی که در جامعه حاکم است، ایدئولوژی طبقات حاکم است. برای مثال ناسیونالیسم، رویزیونیسم، اصلاح طلبی، دمکراسی، اینها ایدئولوژی طبقه کارگر نیست. حتی اگر طبقه کارگر دنبالش برود، یا حتی نیروی اصلیش را تشکیل بدهد. (اینها) ایدئولوژی طبقاتی است که حکومت می کنند و این نفوذ مادی را بر طبقه کارگر پیدا کرده اند. انترناسیونالیسم هم به عنوان یک نگرش به دنیا و یک تبیین از وضع خود و به عنوان یک خصیصه سیاسی یک حرکتی، (امری) اکتسابی است. غریزی نیست. اکتسابی بودن آن هم به این معنی است که جنبش کمونیستی نماینده این کاراکتر در جنبش کارگری است.

مدرنیسم و فرهنگ ما

می خواهم بحثم را با بحث حزب و طبقه و سیاست تمام کنم. منتهی اول یک نکته در باره فرهنگ خودمان بگویم. در ادبیات ما در باره مدرن و مدرنیزاسیون و مدرنیته زیاد (صحبت) هست و کسانی که می نویسند اصرار دارند یگویند آدم های مدرنی هستند یا از معیارهای مدرنی دفاع می کنند. که الیته این مقوله ای نسبی است. منتهی می خواهم رایطه خودمان را با مدرنیسم بگویم.

ببینید، مدرنیسم که امروز علیه آن حرف می زنند و پسامدرنیست ها آمده اند و نقدش می کنند، مستقل از اینکه چه طبقه ای از آن حرف زد، چند تا عنصر ثابت داشت. و آن این بود که: اولا تکنولوژی مهم بود و رشد آن مثبت دیده می شد و (پیشرفت) تکنولوژی راه نجات بشر دیده می شد. در تفکر مدرنیستی تکنولوژی قرار است بشر را از این وضع بدبختی در بیاورد. یک (نوع) احترام به تکنولوژی و رشد بارآوری کار و اختراعات و علم و غیره در مدرنیسم هست. (ثانیا) یک درجه ای از بونیورسالیسم در مقابل محلی گری هست. یعنی جهانشمول بودن معیارها، جهانشمول بودن افق ها و امید ها. در نتیجه برای یک مدرنیست طبیعی است که بخواهد در همه مدارس جهان مثلا بیولوژی را درس بدهند. چون آن را علم می داند. در مقابل محلی گری که می گوید هر کشوری فرهنگ خودش را دارد، مدرنیسم طرفدار یک جور جهانشمول بودن معیارها و استاندارد ها و مینیمم هاست. و (ثالثا) اینکه تاریخ جهت دارد. مدرنیسم قائل به این است که تاریج جهت دارد و از اینجا به سمت بهتر میرود. از این وضعیت به سمت یک وضعیت بهتری میرود. و بیشتر بهتر است، نو تر بهتر است و غیره، در مدرنیسم یک امیدی هست. امیدی که مشخصه اختراعات و پیشرفت علوم عصر روشنگری به بعد و به خصوص قرن بیست است.

همانطور که گفتم این ها مشخصات مدرنیسم ما هم هست. علاقه ما به مدرنیسم (ناشی از این است:)، همین امید،‌ آینده بهتر و مرفه تر، اعتماد به بشر و اینکه قابلیت های علمی و فنی بشر می تواند مسائلش را حل کند. این ها مشخصات جنبش ما هست و به این معنا همه ما مدرن هستیم. و همین طور (این در مورد) جهانشمول بودن معیارهایمان صادق است. و دقیقا اینجاست که با یک سری جنبش های دیگر کلاهمان توی هم می رود. (با آنها) که خیلی فرهنگ ملی، خواص ملی و تمایلات و آرمانهای ملی محلی را دنبال میکنند. آنها که فرهنگ خلق و یا فرهنگ شرقی را دنبال می کنند.

اندیشه کمونیستی کارگری به یک معنی ذاتا مدرن هست. مدرن زمان خودش. می خواهد برود جلو تر و بر دوش دستاوردهای علمی و فنی بشر وضعیت بهتری را به وجود بیاورد و به این امر خوشبین است. این با بحث های این دور و زمانه مثل نسبیت فرهنگی و پست مدرنیسم تناقض دارد. این مباحث (پست مدرنیستی) الان در بین چپ ها تسلط دارند. شما اگر بروید بین چپ های رادیکال حرف بزنید، خیلی هاشان ضد امپریالیسم را به این معنی فهمیده اند که "بگذار کشورهای مختلف کارشان را بکنند"! "چه کار دارید که در وضعیت زن در کشورهای اسلامی دخالت می کنید"، "آنها خودشان باید تصمیم بگیرند"! "این امپریالیستی است اگر برویم بگوییم اجازه ندارند این کار را بکنند". "دخالت امپریالیستی غرب است"! در صورتی که برای حزب کمونیست کارگری غرب بهتر از شرق است. برای تفکر کمونیسم کارگری غرب تمدن بهتری - تا این لحظه- از تمدن شرق ایجاد کرده است. و این مثبت است و می تواند به این اذعان کند. رفاه، برابری، آزادی فردی و امحاء مناسبات سنتی این ها همه پدید ه هایی است که ما برایش ارزش قائلیم.

احترام به تصمیم فرد

کسی که به صفی که خود ما ساخته ایم نگاه کند متوجه بعضی چیزها می شود که شاید در برخی شرایط پیچیده تر انقلابی نقطه ضعف ما می تواند تلقی بشود. یکی، به عنوان مثال، احترام زیادی است که به داوطلبانه بودن فعالیت سیاسی در صفوف و تفکر ما هست. مجبور نکردن آدم ها. مثلا در تفکر کمونیستی کارگری هیچ جور تلاش نمی کنی یک کیش و یک سکت سازمان بدهی. افتخارات و مقدساتی را بتراشی و افتخاراتی را مطرح کنی، تهییج کنی، اخلاقیاتی را گرو بگیری و شهید نمایی کنی برای اینکه صف شما به صف مبارزه بیاید. معمولا همواره دارید توضیح می دهید و دارید سیاست را تعریف میکنید، معنی می کنید و ترویج می کنید و فرض شما این است که هر کسی که دوست دارد باید بیاید فعالیت کند، و کسی را نمی شود مجبور کرد.

این یک رگه اصلی در سنت فکری ماست. به یک معنی غربیت (غربی بودن) سنت فکری ماست در مقابل آن تلقی شرقی میلیتاریستی (نظامی گری) که ممکن است در بین خیلی از چپ ها باشد. که "سازمان گفته این" و "سازمان گفته آن" و بنا بر این شما نمی توانید کاری بکنید! در سنتی که ما داریم فرد خیلی دست باز دارد برای نخواستن و نکردن، قانع نشده زیر بار نرفتن. و بعد اینکه این سنت از ابزار های عاطفی و مذهبی برای بسیج استفاده نمی کند.

این ضرری که دارد اینست که اگر شما نتوانید به جای آن چیزی را بگذارید، در شرایطی که دیسیپلین (لازم است) و جنگ و بزن بزن در مبارزه طبقاتی هست، ممکن است شما شل ترین و ضعیف ترین سنت سیاسی باشید. این را ما متوجه اش هستیم. یعنی سازمانی که بنا را می گذارد بر روی داوطلبانه بودن فعالیت عضو اش، نساختن قرهنگی از خون و شهدا برای انجام کارش، افتخارات درست نکردن، تهییج نکردن و آدمها را با هر سیاستی از نو قانع کردن، باید پیه این را به تنش بمالد که اگر چیز دیگری را به جای این نگذارد که بتواند رزمندگیش را تامین بکند، می تواند یک سازمان کند، کم تحرک و احتمالا دیر به صحنه برسی باشد. برای همین به نظر من یک سازمان مذهبی مثل مجاهدین با یک سر و صدا وسط خیابان است و معلوم است دارد چه کار میکند و از چه سیاستی تبعیت می کند. حزب کمونیست کارگری باید دو میلیون نفر را قانع کند که الان وقت فلان کار است. این پروسه مداوم قانع کردن صفوف خود به این که یک کاری باید کرد، می شود گفت یک نقطه ضعف دیدگاه ماست. ولی به نظر من به این معنی نقطه ضعف است که جایش باید با مکانیزم های بسیج در این سنت پر بشود. سنت ما اجازه عوام فریبی، تهییج، گرو کشی اخلاقی، قسم دادن، گرو گرفتن پاسپورت، گرو گرفتن معاش برای بسیج صفوف را به کسی نمی دهد. طرف باید به عنوان یک آدم مستقل و صاحب حق رای خودش قبول کند که برود یک جایی فعالیتی بکند.

نقش کادر، رهبر و پیشرو

یک چنین سنتی چگونه می تواند نیروی زیادی را بسیج کند و به جنگ ببرد؟ برای مثال در نبردی که الان دارد در ایران باز می شود؟ این مسئله ای است که هر کس که در این سنت به آینده اش فکر می کند باید به آن توجه کند.

من فکر می کنم پاسخش رهبری ست. پاسخش این است که هر سنت نظیر سنت ما احتیاج دارد به تعداد کافی افراد پر حرارتی که بتوانند هر بار از اول جلوی صف بیفتند و (دیگران) را قانع کنند که باید این راه را رفت. این سنت احتیاج به کادر دارد. در نتیجه در سنت ما کادر، رهبر عملی، رهبر سیاسی جایگاه خیلی بیشتری دارد تا در چپ خاکستری شبه نظامی. که به صرف اینکه سازمان گفته شما باید بروید آن کار را بکنید. مستقل از اینکه آن سازمان چه توضیحی برای آن (فراخوان) می دهد. در سنت ما احتیاج به آدم هایی هست که معلوم است کی هستند، چه استدلالی می کنند و با چه استدلالی می خواهند صفشان را (به جایی) ببرند. اگر ما از نظر دیسیپلینی در جنبش آتی شکست بخوریم و اگر ما نتوانیم جواب گوی وظایفمان باشیم، به نظر من اساسا شکست ما در پیدا کردن و به میدان آوردن طیف کافی از رهبران سیاسی و عملی در جنبش مان و در حزب مان بوده است. این هم اکنون یک نقص اساسی ما الان هست و ما این را می دانیم .

می خواهم یگویم در سنت فکری ما پیشفنگ و پسفنگ و هارت و پورت و قسم دادن مردم به مقدسات جایی ندارد، ولی رهبری عملی و بالفعل هر روز از نو جا دارد و این بزرگ ترین نقطه ضعف کار ماست. ولی من فکر می کنم سیستم فکری ما مشکلی ندارد. این (نقش رهبری) راهش است.

جنبش و کمونیسمی که بخواهد بر سر آگاهی آزادی و برابری باشد موظف است بالاخره مردم را با عقلشان مجاب کند و به جنگ بیاوردشان. نمی توانید کسی را به خاطر این که نظام وظیفه اجباری است یا از شما حقوق می گیرد، یا راه دیگری در زندگی ندارد یا اگر با تو نیاشد هیچ کار دیگری در جامعه نمی تواند انجام دهد را به مبارزه طبقاتی یی ببرید که لیبراسیون و رهایی بشر مبنای آن باشد. آدم غیر آزاد به نظر من نمی تواند هیچ کسی را آزاد کند! آدمی که خودش در آن فعالیتی که دارد می کند و در حرفی که می زند آزاد نبوده، به نظر من نمی تواند میشر آزادی برای هیچ کسی باشد. این معلوم است و مردم می فهمند که این کسی که آمده اینجا آدمک یا سرباز اجباری این صف است.

در نتیجه جنبشی می تواند برود با حرارت این نیرو را بیاورد که واقعا با حرارت رفته باشد و در این ۲۰ سال این سخت ترین کار ما بوده است. پیدا کردن یک نسلی، یک تیپی از آدم هایی که می روند به جلوی بقیه و هر کدام سعی می کنند یک صفی را به میدان نبرد بیاورند. و این آن احاطه ای را ایجاب می کند که من به علی گفتم (اشاره به بحث های قبلی در همین جلسه). برای این که (کسی) بتواند این کار را بکند آن وقت دیگر کافی نیست که کار و دستور و العمل را بدانید. باید بتوانید دست در وجود آدم ها ببرید و مجابشان کنید که این یک وظیفه اساسی و تعیین کننده است و ازشان بر می آید و باید انجام دهند.

در نتیجه مقوله رهبری، مقوله پیشرو، مقوله رهبر عملی، برای سنت کمونیسم کارگری کلیدی است. بر خلاف سنت های رویزیونیستی که در آنها حرف گوش کردن و تبعیت و اطاعت از مافوق ممکن است خیلی مقولات کلیدی باشد. در سنت ما همان طور که گفتم انتخاب چه فردی و چه جمعی تعیین کننده است. و در نتیجه قدرت مجاب کردن، آدم هایی که بتوانند بروند عده بیشتری را به (پیمودن) یک راهی مجاب کنند، این ها به اصطلاح خمیره وجودی این جنبش هستند. اگر نباشند شکست می خوریم و اگر باشند، فقط شانس پیروزی داریم.

ضرورت نظم صف کمونیستی

منتهی این به معنی عدم دیسیپلین نیست. در صف ما و در تفکر ما باز یک فرض دیگر هست که نهایت تلاش را می کنیم که دسته جمعی تصمیم بگیریم. و باید این فرهنگ را به وجود بیاوریم که پای تصمیم جمعی می رویم و پیاده اش می کنیم. ایجاد کردن این فرهنگ که شاید سانترالیسم دموکراتیک که در بلشویک ها مطرح بود یک بیان تشکیلاتی اساسنامه ای این واقعیت سیاسی است که یک عده ای در نهایت آزادی دست جمعی تصمیم می گیرند و بعد با یک نظمی پیاده اش می کنند. و دیگر وقتی تصمیمشان را گرفتند، هر کسی پای قولش می ایستد و می رود پیاده اش می کند. و دیگر بعد از تصمیم، اجرا تعیین کننده است و شاخص اصلی است. این سیاست را می خواهیم پیاده کنیم و این افق ماست.

به نظر من - باز الان من دارم برای یک جمع غیر حزبی حرف می زنم - حزب کمونیست کارگری موفق نبوده است. حزبی که من عضوش هستم. موفق نبوده، آنطور که باید و شاید. به نظر من ما آزادی زیاد و دیسیپلین کمی داریم. سرعت عمل خیلی کمی داریم برای جنبیدن و گرفتن. با این که یکی از فعال ترین جریانات چپی هستیم که تاریخ این سالها شاهدش بوده، هنوز آن نظم یک صف کمونیستی که می رود به جنگ را به خودمان نگرفته ایم. من شخصا فکر می کنم این اوضاع ایران که دارد حاد می شود، ما را قشنگ به بوته آزمایش می سپارد. و من خیلی خوش بین نیستم به این که از نظر دخالت منظم در اوضاع و از نظر دخالت پر حرارت در اوضاع ما آمادگی کافی را به دست آورده باشیم. ولی دیدگاه ما متکی به این (لزوم نظم کمونیستی) است. و این جاست که به نظر من اگر کسی می خواست جایی برقصد، گل همین جاست و همین جا باید برقصد! (خنده حضار)

الان وقتش است که کمونیست های این نسل خط کمونیسم کارگری هرکدام بیایند جلوی صحنه و هر کدام کاری به عهده بگیرند بخواهند که رهبرعملی بشوند. رهبر پیشرو یک بخشی از فعالیت وسیعی که جلوی ما هست و مشغولش هستیم، بشوند. من فکر می کنم ما هنوز تنوانسته ایم این را که بخشی از تفکرمان هست، به بخشی از واقعیت عینی مان (نیز) تبدیل کنیم. بهر حال این را خواستم بگویم.

No comments: